بعضى ديگر گفته اند: مراد از جمله (الّذين عقدت ايمانكم ) هم سوگندان است ، چون در
جاهليت رسم بود مردى با مرد ديگر به اصطلاح عقد برادرى مى بست ، و به يكديگر مى
گفتند خون من خون تو، و جنگ با من جنگ با تو، و صلح با من صلح با تو، تو از من ارث
ببرى و من از تو ارث ببرم ، تا عاقله من باشى ، اگر جنايتى به خطا كردم بهاى آن را
بدهى ، و من عاقله تو باشم اگر جنايتى به خطا كردى ديه آن را بدهم ، نتيجه اين
تحالف اين بود كه هر يك از دنيا مى رفت ديگرى يك ششم از اموالش را ارث مى برد.
و بنابراين تفسير جمله مورد بحث بريده از جمله هاى
قبل مى باشد، چون معنا چنين مى شود (ما براى يك يك شما وارثانى قرار داديم ، و شما
يك ششم هم سوگندان را بدهيد) اين مفسر سپس گفته حكم ارث بردن هم سوگندان به
وسيله آيه : (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض ) (خويشاوندان رحمى بعضى
سزاوارتر به ارث بردن از بعضى ديگرند) نسخ شده .
بعضى ديگر گفته اند مراد از جمله : (آتوهم نصيبهم ) نيست ، كه يك ششم از ارث خود
را به آنها بدهيد، بلكه منظور است كه طبق قرار داد، در جنگ با دشمن ايشان را يارى دهيد
و در جنايت خطايى ديه آنان را بپردازيد، و در هنگام حاجت كمكشان كنيد، بنابراين تفسير،
جمله نامبرده نسخ نشده است .
و اى بسا كه گفته باشند مراد از (الّذين عقدت ايمانكم ) آنهايى هستند كه
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در مدينه بينشان برادرى برقرار كرد، كه در آغاز از
يكديگر ارث مى بردند ولى بعدا به وسيله آيه ميراث ارث بردن نسخ شده است .
و بعضى ديگر گفته اند: منظور پسر خوانده هايى است كه بر حسب رسوم جاهليت به
صرف ادعا فرزند كسى مى شدند، خداى تعالى در اسلام دستور داد كه اين پيوند را
همچنان حفظ كنند، و چيزى از ارث خود را براى آنها وصيت كنند و فرمود: (فاتوهم
نصيبهم ) (يعنى بهره و سهم پسر خوانده هاى خود را بدهيد).
و اين بر هيچ دانشمند دقيق پوشيده نيست كه نه سياق آيه شريفه با هيچ يك از اين معانى
مساعد است ، و نه الفاظ آيه و به همين جهت از اين كه وقت خود و خواننده را صرف ايراد و
اشكال به اين وجوه بسازيم صرف نظر نموديم .
الرجال قوامون على النساء بما فضل اللّه بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم
)
كلمه (قيم ) به معناى آن كسى است كه مسؤ ول قيام به امر شخصى ديگر است ، و كلمه
(قوام ) و نيز (قيام ) مبالغه در همين قيام است ، و مراد از جمله : (بما
فضل اللّه بعضهم على بعض ) آن زيادتهايى است كه خداى تعالى به مردان داده ، به
حسب طاقتى كه بر اعمال دشوار و امثال آن دارند، چون زندگى زنان يك زندگى احساسى
و عاطفى است ، كه اساس و سرمايه اش رقت و لطافت است ، و مراد از جمله : (بما
انفقوا) مهريه اى است كه مردان به زنان مى دهند، و نفقه اى است كه همواره به آنان مى
پردازند.
و از عموميت علت به دست مى آيد كه حكمى كه مبتنى بر آن علت است يعنى قيم بودن مردان
بر زنان نيز عموميت دارد، و منحصر به شوهر نسبت به همسر نيست ، و چنان نيست كه مردان
تنها بر همسر خود قيمومت داشته باشند، بلكه حكمى
جعل شده براى نوع مردان و بر نوع زنان است ، البته در جهات عمومى كه ارتباط با
زندگى هر دو طايفه دارد، و بنابراين پس آن جهات عمومى كه عامه مردان در آن جهات بر
عامه زنان قيمومت دارند، عبارت است از مثل حكومت و قضا (مثلا) كه حيات جامعه بستگى به
آنها دارد، و قوام اين دو مسؤ وليت و يا بگو دو مقام بر نيروى
تعقل است ، كه در مردان بالطبع بيشتر و قوى تر است ، تا در زنان همچنين دفاع از
سرزمين با اسلحه كه قوام آن برداشتن نيروى بدنى و هم نيروى عقلى است ، كه هر دوى
آنها در مردان بيشتر است تا در زنان .
و بنابراين ، اين كه فرمود: (الرجال قوامون على النساء) ، اطلاقى تام و تمام دارد، و
اما جملات بعدى مى فرمايد:
فالصالحات قانتات ...
كه ظاهر در خصوصياتى است كه بين زن و شوهر هست نمى خواهد اين اطلاق را مقيد كند،
بلكه مى خواهد فرعى از فروع اين حكم مطلق را ذكر نموده ، جزئى از ميان جزئيات آن
كلى را بيان كند، پس اين حكم جزئى است كه از آن حكم كلى استخراج شده ، نه اينكه مقيد
آن باشد.
فالصالحات قانتات حافظات للغيب بما حفظ اللّه
مراد از صلاح همان معناى لغوى كلمه است ، و آن همان است كه به لياقت شخص نيز تعبير
مى شود، و كلمه (قنوت ) عبارت است از دوام طاعت و خضوع ، و از اينكه در
مقابل اين گونه زنان زنان ناشزه را قرار داد، و فرمود: (و اللاتى تخافون نشوزهن
) به دست مى آيد مراد از صالحات نيز همسران صالح است ، نه هر زن صالح ، و
خلاصه حكمى كه روى صالحات كرده ، و فرموده صالحات چنين و چنانند، مخصوص زنان
در حال ازدواج است نه مطلق زنان .
مراد و مفاد از (الرجال قوامون على النساء)
و در اين جمله كه به تعبير (زنان صالح چنين و چنانند) دستور داده كه زنان صالح بايد
چنين و چنان باشند در واقع حكم مربوط به شؤ ون زوجيت و كيفيت معاشرت منزلى را بيان
كرده ، و اين حكم در عين حال حكمى است كه در سعه و ضيقش تابع علتش ، يعنى همان
قيمومت مرد بر زن از نظر زوجيت است پس بر زن واجب است شوهر را اطاعت كند، و او را در
هر شاءنى به شؤ ون زوجيت راجع مى شود حفظ نمايد.
و به عبارتى ديگر همان طور قيمومت صنف مردان بر صنف زنان در مجتمع بشرى تنها
مربوط مى شود به جهات عامه اى كه زنان و مردان هر دو در آن جهات شريكند، و چون
جهاتى است كه نيازمند به تعقل بيشتر و نيروى زيادتر است كه در مردان وجود دارد،
يعنى امثال حكومت و قضا و جنگ بدون اين كه استقلال زن در اراده شخص و
عمل فردى او خدشه اى بخورد، و بدون اين مرد حق داشته باشد اعتراض كند كه تو چرا
فلان چيز را دوست مى دارى و يا فلان كار را مى كنى ، مگر آن كه زن كار زشت را دوست
بدارد، يا مرتكب شود، به شهادت اين كه فرمود: (فلا جناح عليكم فيما فعلن فى
انفسهن بالمعروف ) .
همچنين قيمومت مرد بر زنش به اين نيست كه سلب آزادى از اراده زن و تصرفاتش در آنچه
مالك آن است بكند، و معناى قيمومت مرد اين نيست كه
استقلال زن را در حفظ حقوق فردى و اجتماعى او، و دفاع از منافعش را سلب كند، پس زن
همچنان استقلال و آزادى خود را دارد، هم مى تواند حقوق فردى و اجتماعى خود را حفظ كند، و
هم مى تواند از آن دفاع نمايد و هم مى تواند براى رسيدن به اين هدفهايش به مقدماتى
كه او را به هدفهايش مى رساند متوسل شود.
بلكه معناى قيمومت مرد اين است كه مرد به خاطر اين كه هزينه زندگى زن را از
مال خودش مى پردازد، تا از او استمتاع ببرد، پس بر او نيز لازم است در تمامى آنچه
مربوط به استمتاع و هم خوابگى مرد مى شود او را اطاعت كند، و نيز ناموس او را در غياب
او حفظ كند، و وقتى غايب است مرد بيگانه را در بستر او راه ندهد، و آن بيگانه را از
زيبائيهاى جسم خود كه مخصوص شوهر است تمتع ندهد و نيز در اموالى كه شوهرش در
طرف ازدواج و اشتراك در زندگى خانوادگى به دست او سپرده و او را مسلط بر آن
ساخته خيانت نكند.
پس معناى آيه مورد بحث اين مى شود كه زنان مسلمان سزاوار صفت صلاح را پيشه خود
بسازند، كه اگر چنين كنند قهرا قانتات خواهند بود، يعنى همواره و دائما شوهران خود را
در هر چه كه از ايشان بخواهند اطاعت خواهند كرد، البته هر چيزى كه با تمتع شوهران
ارتباط داشته باشد، و واجب است بر آنان كه جانب خود را در همه چيرهايى كه متعلق حق
شوهران است در غياب شوهران حفظ كنند.
و اما جمله : (بما حفظ اللّه ) ظاهرا كلمه (ما) در آن مصدريه است و حرف (با) به
اصطلاح باى الت است ، و معناى جمله اين است كه زنان مطيع شوهران خويشند، و حافظ
غيب ايشانند، به حفظى كه خدا از حقوق ايشان كرده ، چون قيمومت را براى آنان تشريع و
اطاعتشان و حفظ غيبتشان را بر زنان واجب فرموده است .
ممكن هم هست حرف (با) را براى مقابله بگيريم ، كه در اين صورت معناى آيه چنين مى
شود: واجب است بر زنان قنوت و حفظ الغيب شوهران ، در
مقابل اين كه خداى تعالى حقوق آنان را حفظ نموده ، و آنان را _ كه در جاهليت جزء
انسانها به شمار نمى آمدند. داخل مجتمع بشرى نموده ، و در اين ظرف حقوقشان را احيا
كرد، و بر مردان واجب فرمود مهر و نفقه ايشان را بپردازند، ولى معناى
اول روشن تر است .
البته در اين ميان معانى ديگرى از ناحيه مفسرين براى آيه شده ، كه ما از ذكر آنها
صرف نظر كرديم ، چون آيه شريفه با هيچ يك از آنها مساعد نبود.
سه حكم درباره زن ناشزه كه رعايت ترتيب در آنها لازم است
و اللاتى تخافون نشوزهن فعظوهن
كلمه (نشوز) به معناى عصيان و استكبار از اطاعت است ، و مراد از خوف نشوز اين است
كه علائم آن به تدريج پيدا شود، و معلوم گردد كه خانم مى خواهد ناسازگارى كند، و
اگر در جمله : (فعظوهن ) فاى تفريع را آورد، و موعظه را نتيجه ترس از نشوز،
قرار داد، نه از خود نشوز، شايد براى اين بوده كه رعايت
حال موعظه را در بين علاجهاى سه گانه كرده باشد،
و بفهماند از ميان اين سه راه علاج موعظه علاجى است كه هم در
حال نشوز مفيد واقع مى شود، و هم قبل از نشوز، و هنگام پيدا شدن علامتهاى آن و علاجهاى
سه گانه همان است كه عبارت : (فعظوهن و اهجروهن فى المضاجع و اضربوهن ) بر
آن دلالت مى كند، و گو اين كه اين راه هاى علاج با حرف و او به يكديگر عطف شده ، و
حرف واو دلالتى بر ترتيب ندارد، ولى از معناى آيه مى دانيم كه بين اين سه علاج
ترتيب هست ، و مى خواهد بفرمايد اول او را موعظه كنيد، اگر موعظه اثر نگذاشت با او
قهر كنيد، و رختخوابتان را جدا سازيد، و اگر اين نيز مفيد واقع نشد، او را بزنيد
دليل بر اين كه رعايت تدريج و ترتيب لازم است اين است كه ترتيب نامبرده به حسب طبع
نيز وسايل گوناگونى از كيفر دادن است ، هر كس بخواهد كسى را كيفر كند طبيعتا
اول از درجه ضعيف آن شروع مى كند، و سپس به تدريج كيفر را شديد و شديدتر مى
سازد، بنابراين ترتيبى كه از آيه فهميده مى شود از سياق آن به دست مى آيد، نه از
حرف واو.
و ظاهر جمله : (و اهجروهن فى المضاجع ) اين است كه بستر محفوظ باشد، ولى در
بستر با او قهر كند، مثلا در بستر پشت به او كند، و يا ملاعبه نكند، و يا طورى ديگرى
بى ميلى خود را به او بفهماند، گو اينكه ممكن است با
مثل عبارت جدا كردن بستر نيز اراده بشود، ولى بعيد است (معمولا وقتى بخواهند بگويند
بسترت را از او جدا كن نمى گويند در بستر از او كناره بگير) و اى بسا معناى
اول از اين نظر تاءييد شود، كه مضجع را به لفظ جمع آورده ، چون بنابراين كه
منظور جدا كردن مضجع بوده باشد، ديگر به حسب ظاهر احتياج نبود كلمه نامبرده را به
لفظ جمع بياورد، و كثرت را بفهماند (زيرا كسى ، همسرش مضاجع دارد كه هر شب با او
بخوابد) (مترجم ) .
فان اطعنكم فلا تبغوا عليهن سبيلا...
يعنى اگر در اثر اعمال آن سه راه علاج به اطاعت شما در آمدند، ديگر عليه آنان بهانه
جويى مكنيد، و با اين كه اطاعت شما مى كنند براى اذيت و آزارشان
دنبال بهانه نگرديد، و در آخر اين مطلب را
تعليل مى كند به اين كه (ان اللّه كان عليا كبيرا) و اعلام مى دارد به اين كه مقام
پروردگارشان على و كبير است ، پس از قدرت و تفوقى كه بر زنان خود دارند مغرور
نشوند و سوء استفاده ننموده در اثر غرور به آنها ظلم و استعلا و استكبار نكنند، و همواره
به ياد علو مقام پروردگارشان باشند.
و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا...
كلمه (شقاق ) به معناى قهر كردن و عداوت است ،
خداى سبحان براى مواردى كه احتمال برود كار زن و شوهر به دشمنى بيانجامد دستور
داده يك حكم از طرف زن ، و يك حكم از طرف مرد به مساءله رسيدگى كنند، زيرا دخالت
يك حكم اين خطر را دارد كه او جانب يك طرف را بگيرد، و حكم جائرانه كند، و معناى اينكه
فرمود: (ان يريدا اصلاحا يوفّق اللّه بينهما) اين است كه اگر واقعا هر دو طرف
نزاع بناى اصلاح داشته باشند، و عناد و لجبازى در كارشان نباشد خداى تعالى به
وسيله دو حكم بين آن دو توافق و اصلاح برقرار مى كند، چون وقتى دو طرف زمام اختيار
خود را به حكم خود بدهند (حكمى كه خودشان پسنديده اند) قهرا توافق
حاصل مى شود.
ولى در آيه شريفه حصول توافق را به خداى تعالى نسبت داده ، به اينكه سبب عادى
يعنى اصلاح خواهى آن دو تسليم بودنشان در برابر حكمى كه حكم ها مى كنند در كار
هست ، و بايد نتيجه را به اين سبب نسبت بدهد، ليكن به خداى تعالى نسبت داد تا در ضمن
بفهماند سبب حقيقى و آن كسى كه ميان اسباب ظاهرى و مسببات آنها رابطه برقرار مى كند
خداى تعالى است ، او است كه هر حقى را به صاحب حق مى دهد، و در آخر آيه فرمود: (ان
اللّه كان عليما خبيرا) ، و مناسبت اين جمله با مضمون آيه روشن است .
گفتارى در معناى قيمومت مردان بر زنان
اين معنا بر احدى پوشيده نيست ، كه قرآن كريم همواره
عقل سالم انسانها را تقويت مى كند، و جانب عقل را بر هواى نفس و پيروى شهوات و
دلدادگى در برابر عواطف و احساسات تند و تيز ترجيح مى دهد، و در حفظ اين وديعه
الهى از اين كه ضايع شود توصيه مى فرمايد، و اين معنا از آيات كريمه قرآنى آنقدر
روشن است كه احتياجى به آوردن دليل قرآنى ندارد، براى اين كه آياتى كه به صراحت
و يا به اشاره و به هر زبان و بيانى اين معنا را افاده مى كند يكى دو تا ده تا نيست كه
ما آنها را نقل كنيم .
قرآن كريم در عين حال مساءله عواطف پاك و درست و آثار خوبى كه آن عواطف در تربيت
افراد دارد از نظر دور نداشته ، اثر آن را در استوارى امر جامعه پذيرفته ، در آيه
شريفه : (اشدّاء على الكفار رحماء بينهم ) دو صفت از صفات عاطفى را به عنوان دو
صفت ممدوح مؤ منين ذكر كرده ، مى فرمايد مؤ منين نسبت به كفار خشن و بيرحمند، و نسبت به
خودشان مهربانند.
و در آيه : (لتسكنوا اليها و جعل بينكم موده و رحمة ) مودت و رحمت را كه امورى عاطفى
هستند، دو تا نعمت از نعم خود شمرده و فرموده ، از جنس خود شما، همسرانى برايتان قرار
داد، تا دلهايتان با تمايل و عشق به آنان آرامش يابد، و بين شما مردان و همسران مودت و
رحمت قرار داد، و در آيه : (قل من حرم زينه اللّه التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق
) علاقه به زينت و رزق طيب را كه آن نيز مربوط به عواطف است مشروع معرفى نموده ،
به عنوان سرزنش از كسانى كه آن را حرام دانسته اند، فرموده : (بگو چه كسى زينت ها و
رزق طيب را خدا براى بندگانش پديد آورده تحريم كرده است ؟).
چيزى كه هست قرآن كريم عواطف را از راه هماهنگ شدن با
عقل تعديل نموده ، عنوان پيروى عقل به آنها داده است ، به طورى كه
عقل نيز سركوب كردن آن مقدار عواطف را جايز نمى داند.
در بعضى از مباحث سابق نيز گذشت كه يكى از
مراحل تقويت عقل در اسلام اين است كه احكامى را كه تشريع كرده بر اساس تقويت
عقل تشريع كرده ، به شهادت اين كه هر عمل و
حال و اختلافى مضر به استقامت عقل است و باعث تيرگى آن در قضاوت و در اداره شؤ ون
مجتمعش مى شود تحريم كرده ، نظير شرب خمر، و قمار، و اقسام معاملات غررى ، و دروغ ،
و بهتان ، و افترا، و غيبت ، و امثال آن .
خوب معلوم است كه هيچ دانشمندى از چنين شريعتى و با مطالعه همين مقدار از احكام آن جز
اين توقع ندارد كه در مسائل كلى و جهات عمومى و اجتماعى زمام امر را به كسانى بسپارد
كه داشتن عقل بيشتر امتياز آنان است ، چون تدبير امور اجتماعى از
قبيل حكومت و قضا و جنگ نيازمند به عقل نيرومندتر است ، و كسانى را كه امتيازشان داشتن
عواطف تند و تيزتر و اميال نفسانى بيشتر است ، از تصدى آن امور محروم سازد، و نيز
معلوم است كه طايفه مردان به داشتن عقل نيرومندتر و ضعف عواطف ، ممتاز از زنانند، و
زنان به داشتن عقل كمتر و عواطف بيشتر ممتاز از مردانند.
و اسلام همين كار را كرده ، و در آيه اى كه گذشت فرموده :
(الرجال قوّامون على النساء) ، سنت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نيز در
طول زندگيش بر جريان داشت ،
يعنى هرگز زمام امور هيچ قومى را به دست زن نسپرد، و به هيچ زنى منصب قضا نداد، و
زنان را براى جنگيدن دعوت نكرد، _ البته براى جنگيدن ، نه صرف شركت در
جهاد، براى خدمت و جراحى و امثال آن - . و اما غير اين امور عامه و اجتماعى ، از
قبيل تعليم و تعلم ، و كسب ، و پرستارى بيماران ، و مداواى آنان ، و
امثال اين گونه امور دخالت عواطف منافاتى با مفيد بودن
عمل ندارد، زنان را از آن منع نفرمود، و سيرت نبويه بسيارى از اين كارها را امضا كرد،
آيات قرآن نيز خالى از دلالت بر اجازه اين گونه كارها براى زنان نيست ، چون لازمه
حريت زن در اراده و عمل شخصى اين است كه بتواند اين گونه كارها را انجام دهد، چون معنا
ندارد از يك طرف زنان را در اين گونه امور از تحت ولايت مردان خارج بداند، و ملكيت آنان
را در قبال مردان معتبر بشمارد، واز سوى ديگر نهيشان كند از اين كه به نحوى از انحا
ملكشان را اداره و اصلاح كنند، و همچنين معنا ندارد به آنان حق دهد كه براى دفاع از خود در
محكمه شرع طرح دعوى كنند، و يا شهادت بدهند، و در عين
حال از آمدن در محكمه و حضور نزد والى يا قاضى جلوگيرشان شود. و همچنين ساير
لوازم استقلال و آزادى .
بلى دامنه استقلال و آزادى زنان تا آنجايى گسترده است كه به حق شوهر مزاحمت نداشته
باشد، چون گفتيم در صورتى كه شوهر در وطن حاضر باشد زن در تحت قيمومت او است
، البته قيمومت اطاعت و در صورتى كه حاضر نباشد مثلا به سفر رفته باشد موظف است
غيبت او را حفظ كند، و معلوم است كه با در نظر گرفتن اين دو وظيفه هيچ يك از شؤ ون
جايز زن در صورتى كه مزاحم با اين دو وظيفه باشد ديگر جايز و ممضى نيست .
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل آيات گذشته مربوط به
مساءلتفضل الهى ، روابط زن و شوهر...)
در مجمع البيان در ذيل آيه شريفه : (و لاتتمنوا ما
فضل اللّه ...) ، گفته : معنايش اين است كه هيچ يك از شما نگوييد اى كاش فلان نعمت و
آن زن زيبا كه فلان آقا دارد من مى داشتم ، براى اينكه چنين آرزويى حسد به شمار مى
آيد، ولى مى توانيد بگوييد: پروردگارا مثل آن نعمت و
مثل آن زن را به من نيز مرحمت بفرما آنگاه اضافه كرده همين معنا از امام صادق (عليه
السلام ) روايت شده است .
مؤ لف قدس سره : عياشى نيز در تفسير خود نظير اين معنا را از امام صادق (عليه السلام
)
نقل كرده است .
و در تفسير برهان از ابن شهر اشوب از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام ) روايت
كرده كه در تفسير جمله : (ذلك فضل اللّه يوتيه من يشاء من عباده ) ، و نيز در تفسير
جمله (و لاتتمنوا ما فضل اللّه به بعضكم على بعض ) فرموده اند: اين آيات درباره
على (عليه السلام ) نازل شده است .
مؤ لف قدس سره : البته منظور روايت مذكور تطبيق
فضايل على (عليه السلام ) بر آيه هاى نامبرده است .
و در كافى و تفسير قمى از ابراهيم بن ابى البلاد از پدرش از امام ابى جعفر (عليه
السلام ) روايت آورده كه فرمود: هيچ كس نيست كه خدا رزقش را مقدر نكرده باشد، هر نفسى
از ناحيه خداى تعالى رزقش از راه حلال و تواءم با عافيت معين شده ، ولى براى امتحان
همان رزق را از راه حرام برايش پيش مى آورد، تا معلوم شود آيا دست به حرام دراز مى كند
يا نه ، اگر دست به سوى آن حرام دراز كرد، خداى تعالى همان مقدار از رزق حلالش را
به عنوان تقاص سلب مى كند، البته نزد خدا غير اين دو جور رزق
فضل بسيارى هست ، و همين فضل منظور بوده كه فرموده : (و اسئلوا اللّه من فضله ) ،
(از خدا در خواست فضل او را بكنيد).
مؤ لف قدس سره : اين روايت را عياشى از اسماعيل بن كثير
نقل كرده ، (و آخر سند را بريده ) كه رسول خدا چنين فرمود: و نيز اين معنا از ابى
الهذيل از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده ، و قمى نيز قريب به آن را در تفسير
خود از حسين بن مسلم از امام باقر (عليه السلام )
نقل كرده است .
در سابق در ذيل آيه : (و اللّه يرزق من يشاء بغير حساب ) ، در جلد سوم عربى اين
كتاب بحثى پيرامون حقيقت رزق ، و اين كه خداى تعالى ضامن آن است ، و اين كه رزق دو
قسم است ، حلال و حرام گذرانديم ، خواننده عزيز به آنجا مراجعه كند.
و در صحيح ترمذى از ابن مسعود روايت كرده كه گفت :
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: از خداى تعالى
فضل او را بطلبيد كه خدا درخواست از او را دوست مى دارد.
و در الدرالمنثور است كه ابن جرير از طريق حكيم بن جبير از مردى كه نامش را نبرده روايت
آورده كه او گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: از خدا
فضل او را بطلبيد كه خداى تعالى دوست مى دارد بندگانش از فضلش طلب كنند، و يكى
از بهترين عبادتها انتظار فرج است .
و شيخ طوسى در تهذيب بسند خود از زراره روايت آورده كه گفت : من از امام صادق (عليه
السلام ) شنيدم كه آيه : (و لكلّ جعلنا موالى ممّا ترك الوالدان و الاقربون ) را مى
خواند، و مى فرمود: منظور خداى تعالى از اين موالى اولى الارحام است ، كه در ارث بردن
، اولاى از ديگرانند، و منظور اوليا نعمت نيست ، بلكه منظور اين است كه هر خويشاوند كه
به ميت و به رحمى كه ميت را به سوى خود مى كشاند نزديك تر است او از ديگران به
بردن ارثش سزاوارتر است .
رواياتى در ذيل آيه (الرجال قوّامون على النّساء) و نقد و بررسى آنها
و در همان كتاب به سند خود از ابراهيم بن محرز روايت كرده كه گفت من نزد امام ابى جعفر
(عليه السلام ) حاضر بودم ، كه شخصى از آن جناب پرسيد: مردى به همسرش مى
گويد: اختيارت با خودت حضرت فرمود: چگونه ممكن است اختيارش با خودش باشد، با
اينكه خداى تعالى اختيار او را به دست شوهرش داده ، و فرموده :
(الرجال قوامون على النساء) ، نه اين سخن هيچ ارزش و اعتبارى ندارد.
و در الدرالمنثور است كه ابن ابى حاتم از طريق اشعث بن عبدالملك از حسن روايت كرده كه
گفت : زنى نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمد، و از شوهرش شكايت كرد كه به
وى سيلى زده است ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: بايد قصاص شود ليكن
چيزى نگذشت كه آيه : شريفه : (الرجال قوّامون على النساء...)
نازل شد، و زن بدون قصاص برگشت .
مؤ لف قدس سره : الدرالمنثور اين روايت را به چند طريق ديگر از
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )
نقل كرده ، و در بعضى از آن طرق چنين آمده :
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود تو چيزى مى خواستى و ليكن خداى تعالى
چيزى ديگر را خواست ، و شايد مورد آن زن از موارد نشوز بوده ، و گرنه
ذيل آيه شريفه مى فرمايد: (فان اطعنكم فلا تبغوا عليهنّ سبيلا) ، (اگر زن در اطاعت
شما باشد به هيچ راهى نمى توانيد به او ستم كنيد) منافات با روايت دارد.
در ظاهر اين روايات اشكال ديگرى هست ، از اين جهت كه از ظاهر آنها برمى آيد اين كه
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: (القصاص ) (بايد قصاص شود) بيان
حكم مساءله اى است كه آن زن پرسيده ، نه اين كه آن جناب به عنوان يك قاضى حكم به
قصاص كرده باشد، چون اگر چنين بوده بايد هر دو طرف دعوى در محكمه حاضر شده
باشند، و لازمه بيان حكم بودن اين است كه آيه شريفه
(الرجال ) براى تخطئه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )
نازل شده باشد، و خواسته باشد بفرمايد پيامبر در حكمى كه كرد و تشريعى كه
فرمود اشتباه كرد، و اين با عصمت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) منافات دارد، نسخ
هم نمى تواند باشد زيرا نسخ وقتى تصور دارد كه به حكم منسوخ
عمل شده باشد، و معلوم است كه به چنين قصاصى گفتيم يك طرفى است
عمل نشده بود.
ممكن است بگوييد: خداى تعالى در قرآن كريم چند جا احكام
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را برداشته ، و يا در جايى كه آن جناب حكمى كه
بايد مى كرد و نكرده حكم فرموده چه عيبى دارد كه اين مورد هم از آن موارد باشد؟.
جوابش اين است كه درست است كه خداى تعالى در بعضى از احكام
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) تصرف كرده ، يا برداشته ، و يا حكمى كه آن جناب
نكرده وضع نموده ، و ليكن اين تنها در احكامى است كه آن جناب به عنوان ولايت بر جامعه
كرده است ، نه در احكامى كه براى امت و جامعه تشريع كرده ، تصرف در احكام تشريعى
آن جناب تخطئه آن جناب بوده و باطل است .
و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه كلمه (قانتات
) را به معناى زنان مطيع تفسير فرموده .
و در مجمع البيان در تفسير جمله : (فعظوهن و اهجروهن فى المضاجع و اضربوهن ...) ،
از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: هجر در مضاجع به اين است كه در
رختخواب زن برود،
ولى پشت خود را به او كند، و نيز در معناى (زدن ) از آن جناب روايت كرده كه بايد با
مسواك او را زد.
و در كافى به سند خود از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در
تفسير جمله : (فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها) فرمود: اين دو حكم بايد با زن و
شوهر شرط كنند، كه هر حكمى كه كردند آن دو
قبول كنند، اگر حكم كردند كه بايد از هم جدا شوند، بپذيرند، و اگر حكم كردند بايد
باهم باشند بپذيرند.
مؤ لف قدس سره : اين معنا و همچنين قريب به آن به چند طريق ديگر هم در كافى و هم در
تفسير عياشى آمده است .
و در تفسير عياشى از ابن مسلم از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده فرمود: اميرالمؤ
منين در مورد زنى كه به ازدواج مردى در آمده بود و مرد با او و كسان او شرط كرده بود
كه اگر همسرى ديگر اختيار كند و از او كناره گيرى نمايد، و يا كنيزى بر سرش بگيرد
خود به خود طالق باشد، چنين قضاوت كرد: كه شرط خدا
قبل از شرط شما واجب الوفا است ، (و خداى تعالى
قبل از اينكه شما چنين شرطى بكنيد بر عموم امت شرط كرد كه مرد، اختيار گرفتن چهار
همسر را دارد) بنابراين شوهر اگر خواست مى تواند به شرط خود وفا كند و اگر
خواست مى تواند او را طلاق ندهد، و همسر ديگرى نيز بگيرد، و يا كنيزى اختيار كند، و
اگر او سر راهش را بگيرد، شوهر مى تواند قهر كند، و در بستر پشت به او بخوابد
زيرا خداى تعالى فرموده : (فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع ) ، و
نيز درباره گرفتن كنيزان فرموده : (احل لكم ممّا ملكت ايمانكم ) و درباره رابطه
زناشويى فرموده : (و اللاتى تخافون نشوزهن فعظوهن ، و اهجروهن فى المضاجع ، و
اضربوهن ، فان اطعنكم فلا تبغوا عليهن سبيلا ان اللّه كان عليا كبيرا) .
روايتى خواندنى از پيامبر (ص ) درباره زن در اسلام
و در الدرالمنثور كه بيهقى از اسما بنت يزيد انصارى روايت كرده كه نزد
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شده در حالى كه آن جناب در بين اصحابش قرار داشت
، اسما عرضه داشت : پدر و مادرم فدايت باد، من از طرف زنان خدمت شما آمده ام ، يا
رسول اللّه جانم به فدايت بدان كه هيچ زنى در شرق و غرب از آمدن من به نزد تو
خبردار نشده ، مگر آن كه نظريه اش مثل همين نظريه اى است كه من عرض مى كنم .
خداى تعالى تو را به حق مبعوث كرد به سوى مردان و زنان (عالم ) و ما به تو ايمان
آورديم ، و به معبود تو كه تو را فرستاده نيز ايمان آورديم ، و ما طايفه زنان محصور
در چهار ديوارى خانه ها، و تحت سيطره مردان هستيم ، و در عين
حال پايه و اساس خانه و زندگى شما مردانيم اين مائيم كه شهوات شما را بر مى
آوريم ، و به فرزندان شما حامله مى شويم ، و اما شما مردان در دين اسلام برترى هايى
بر ما يافته ايد، شما به نمازهاى جمعه ، و جماعت و به عيادت بيماران ، و به تشييع
جنازه مى رويد، همه ساله مى توانيد پشت سر هم به حج برويد، و از همه اينها ارزنده
تر اين كه شما مردان مى توانيد در راه خدا جهاد كنيد، و چون شما به سوى حج و يا عمره
و يا به سوى جهاد مى رويد اموال شما را حفظ مى كنيم ، و براى شما پارچه مى بافيم ،
تا لباس برايتان بدوزيم ، و اموال شما را تر و خشك مى كنيم ، (در نسخه اى ديگر آمده
اولادتان را تربيت مى كنيم ) پس آيا در اجر و ثواب با شما شريك نيستيم ؟ حضرت با
همه رخسارش روى به اصحاب خود كرد و سپس فرمود: آيا سخن هيچ زنى بهتر از سؤ
ال اين زن درباره امر دينيش شنيده ايد؟ عرضه داشتند: يا
رسول اللّه ، هيچ احتمال نمى داديم زنى به چنين مطالبى راه پيدا كند، آنگاه
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) متوجه آن زن شد، و سپس به وى فرمود: اى زن
برگرد، و به همه زنانى كه اين سؤ ال را دارند، اعلام كن كه همين كه شما به خوبى
شوهردارى كنيد، خشنودى او را به دست آوريد، و تابع موافقت او باشد، اجر همه اينها
معادل است با اجر همه آنهايى كه براى مردان شمردى ، زن برگشت در حالى كه از شدت
خوشحالى مكرر مى گفت : لا اله الا اللّه ، اللّه اكبر.
مؤ لف قدس سره : روايات در اين معنا در جوامع حديث از طرق شيعه و
اهل سنت بسيار وارد شده ، و از ميان همه آن روايات زيباتر روايتى است كه مرحوم كلينى
در كافى از ابى ابراهيم موسى بن جعفر (عليه السلام )
نقل كرده كه فرمود: (جهاد زن اين است كه نيكو شوهردارى كند)، و از جامع ترين كلمات در
اين باره سخنى است كه در نهج البلاغه آمده ، سخنى كه علاوه بر جامعيت
مشتمل براءس اساس تشريع احكام راجع به زنان ، و اين سخن را كافى نيز به سند
خود از عبداللّه بن كثير از امام صادق (عليه السلام ) از على بن ابيطالب (عليه السلام )
نقل كرده ، و نيز به سند خود از اصبغ بن نباته از آن جناب آورده ،
كه در نامه اى كه به فرزندش نوشته فرموده : (انّ المراة ريحانه و ليست بقهرمانة
) ، (زن ريحانه است نه قهرمان ).
و هم چنين كلام ديگرى كه در اين باره از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )
نقل شده فرمود: (زن لعبت است ، هر كس او را گرفت مراقب باشد ضايعش نسازد)، آرى
رسول خدا (ص ) تعجب مى كرد از مردى كه همسرش را مى زند، و آنگاه با همان دست با وى
معانقه مى كند.
در كافى نيز به سند خود از ابى مريم از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه
فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: (آيا جاى تعجب نيست كه كسى همسرش
را بزند، و آنگاه با او دست به گردن شود؟ و
امثال اين بيانات در احاديث بسيار زياد است ، كه اگر كسى در آنها دقت كند نظريه اسلام
درباره زنان را درك مى كند.
استفاده سه نكته از روايت اسماء بنت يزيد، پيرامون موقعيت و شخصيت زن در
اسلام
حال به بحثى كه پيرامون داستان اسماء دختر يزيد انصارى داشتيم بر مى گرديم ،
اگر كسى در اين حديث و در نظاير آن داستانهايى از مراجعه زنان به
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و گفتگويشان با آن جناب در
مسائل راجع به شرايع دين را حكايت مى كند، و نيز در احاديثى كه از حقوق مختلف زنان
خبر مى دهد دقت كند، اين معنا برايش روشن مى شود كه زنان در عين اين كه در حجابند، و
مسؤ وليتشان اداره داخل خانه ها است ، و بيشتر به شؤ ون زندگى منزلى مى پردازند در
عين حال ممنوع از مراوده و آمد و شد به نزد ولى امر، و نيز تلاش در
حل مشكلاتى كه احيانا پيش مى آيد نبوده اند، و اين همان آزادى عقيده اى است كه ما در ضمن
بحث پيرامون آزادى عقيده ، در آخر سوره آل عمران درباره اش بحث كرديم . و از حديث
نامبرده و نظاير آن سه نكته استفاده مى شود.
اول اين كه طريقه مرضيه زن در اسلام اين است كه به تدبير امور داخلى
منزل و تربيت اولاد بپردازد، و اين طريقه در عين اين كه سنتى پسنديده ، و غير واجب ، و
ليكن ترغيب و تشويقهائى كه درباره آن شده ، _ از آنجايى كه جو مسلمين جو تقوا و
به دست آوردن رضاى خدا و ترجيح ثوابهاى آخرت بر بهره هاى دنيوى ، و تربيت بر
اساس اخلاق صالحه زنان يعنى عفت و حيا و محبت اولاد و عشق ورزيدن به زندگى در محيط
خانه و امثال آن بوده _ اين سنت مستحب همچنان محفوظ مانده است .
اشتغال به اين شؤ ون ، و اهتمامى كه در زنده نگه داشتن عواطف پاكى خداى
عزوجل در وجود زنان به وديعه سپرده زنان را
مشغول به خود كرد، و فرصتشان نداد كه در مجامع مردان
داخل شده ، و با آنان حتى در حدودى كه خدا به آنان اجازه داده بود اختلاط كنند، شاهد اين
معنا همين است اين سنت همچنان در بين مسلمانان در
طول قرنهاى طولانى روى پاى خود ايستاده بود، تا آن كه بى بند و بارى زنان مغرب
زمين به عنوان آزادى زنان در جوامع مسلمين رخنه يافت ، و بدون اينكه مسلمانان خودشان
متوجه شوند بدترين جنايات را بر مرد و زنشان وارد آورد، و آن عبارت بود از تباهى
اخلاق ، و فساد زندگى ، و بزودى دود اين افسار گسيختگى به چشمشان خواهد رفت .
آرى اگر اهل قرا ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند خداى تعالى بركاتى از آسمان
به رويشان باز مى كرد، و آن وقت از آسمان و زمين برخوردار مى شدند و ليكن آيات خدا
را تكذيب كردند، و نتيجه اش اين شد كه گرفتار شدند.
دوم اينكه جاى ترديدى باقى نمى ماند كه ممنوعيت زنان از شركت در امر جهاد و امر
قضاوت و حكومت بر مردم سنت واجبى بوده است .
ارزش احكام اسلامى در محيط و ظرف اجتماعى تحت حاكميت اسلام ، معلوم
گردد
سوم اين كه اسلام اين محروميت زنان را مهمل نگذاشته ، و آن را به مزيتى برابر آن جبران
كرده است ، مثلا اگر زنان از فضيلت جهاد در راه خدا محروم شده اند خداى تعالى اين
فضيلت را به فضيلتى ديگر معادل آن جبران نموده ، و مزايا و فضايلى به او داده كه
در آن افتخاراتى حقيقى هست ، مثلا اسلام نيكو شوهردارى كردن را جهاد زن قرار داده ، و
شايد همين مطلب در بين ما (البته مايى كه فعلا در ظرف زندگى فاسدى قرار داريم )
آنطور كه هست ارزش خود را نشان ندهد، و ليكن در ظرف زندگى اى كه اسلام حاكم بر
آن (و در آن ظرف براى هر چيزى به مقدار ارزش واقعيتش ارج نهاده مى شود، و در آن همه
تلاشها و رقابت ها بر سر فضايلى از انسانيت است كه مورد رضامندى خداى سبحان
باشد، خدايى كه ارزش هر يك از فضايل را آن طور كه هست مى شناسد، و براى سلوك هر
انسانى مسلكى را معين نموده ، و آن انسان را به پيمودن آن مسلك تشويق نموده ، و براى
ملازم بودن خطى كه برايش ترسيم كرده بها و ارزشى معين كرده ،
معادل انواع خدمات انسانى ، و معادل اعمال آن است ) در چنين ظرفى ديگر هيچ خطى بر
خطى ديگر برترى ندارد، ساده تر بگويم در چنين ظرفى فضيلت آن مردى كه در
معركه قتال حاضر مى شود، و با كمال سخاوت خون خود را ايثار مى كند، از فضيلت
زنى كه وظيفه شوهرداريش را انجام مى دهد، برتر نيست ، و نيز آن مرد حاكمى كه
سرپرستى جامعه را به عهده گرفته ، چرخ زندگى مجتمع را مى چرخاند،
هيچ افتخارى بر آن زن ندارد، و آن مردى كه بر مسند قضا تكيه زده هيچ برترى نسبت
به زنى كه كودكش را تر و خشك مى كند ندارد، چون منصب حكومت و قضا _ البته
براى كسى كه در آن دو منصب طبق حق عمل كند، و حق را به حق دار برساند _ جز خون
دل و مشقت دنيوى اثرى ندارد چون در ظرف اسلام و براى مرد مسلمان
قبول اين منصب ها در حقيقت خود را به معرض مخاطر و مهالك افكندن است ، چون هر لحظه
ممكن است حق بيچاره اى را كه به جز رب العالمين حامى يى ندارد ضايع كند، (ان ربّك
لبالمرصاد) رب العالمينى كه در كمين ستمكاران است ، بنابراين چه افتخارى هست
براى مردان بر زنانى كه اگر اين مسؤ وليت ها را نپذيرفته اند، براى اين است كه رب
العالمين از آنان نخواسته ، و از آنان چيز ديگرى خواسته و برايشان ، خطى ديگر
ترسيم كرده ، كه بايد ملازم خط خود باشند، و راه خود را بروند.
پس در مجتمع اسلامى اين پستها وقتى افتخار مى شود، و زمانى اثر خود را مى بخشد، و
وقتى تعبد به آن براى صاحبش صحيح و مشروع مى گردد، كه صاحبش در پذيرفتن آن
نوعى ايثار كرده باشد، و طورى تربيت شده باشد كه هر پستى را كه اجتماع به او مى
دهد در نظرش مسؤ وليت و بار گران باشد، و در
قبول آن از خود گذشتگى به خرج دهد، در چنين مجتمعى اگر به مرد بگويند تو بايد
به ميدان جنگ بروى ، يا كشور را اداره كنى ، به خاطر رضاى خدا اين بار سنگين را به
دوش مى كشد، و اگر به زن بگويند تو بايد در خانه بمانى و
نسل را تربيت كنى ، او نيز به خاطر خدا قبول مى كند، و هيچ تناقضى هم در اين دو قسم
حكم نمى بيند.
آرى اختلاف شؤ ون و مقامات اجتماعى و اعمال بشرى به حسب اختلاف ، و جو آنها چيزى نيست
كه كسى بتواند آنرا انكار كند، يك سرباز، يا يك حاكم ، و يا يك قاضى مسلمان ، اگر
افتخار مى كند به خاطر يك احترام خرافى و غير واقعى نيست ، بلكه يك كرامت واقعى است
، و آن اين است كه توانسته در راه خدا مسؤ وليتى سنگين را به عهده بگيرد، ولى يك
سرباز غير مسلمان كه در محيطى مادى تربيت يافته ، او نيز در جنگيدن و خون دادن و
اينكه حاضر شده است جان خود را در راه وطن خود بدهد افتخار مى نمايد، ليكن به خاطر
يك احترام خرافى ، و غير واقعى افتخار مى كند، و آن اين است كه وقتى كشته شد و به
اعتقاد او نابود و هيچ و پوچ گشت ، مردم نامش را در فهرست فداكاران در راه وطن مى
برند، و از خود نمى پرسد وقتى من هيچ و پوچ شدم كجا هستم كه از تعظيم نامم لذت
ببرم .
و همچنين يك ستاره سينما در آن جامعه احترامى پيدا مى كند،
حتى رئيس جمهور هم آن احترام را نداشته باشد، در حالى شغلشان و آنچه در
طول عمر به مردم مى دادند، بزرگترين عامل سقوط مقام زنان بود، و شنيع ترين فحشا و
سزاوار شنيع ترين سرزنش بودند.
پس همه اينها كه گفتيم علتش اين است كه ظرف زندگى خوبيها و بديها و افتخارات و
ننگ ها را معين مى كند، چه بسيار جمعيت ها كه يك امر ناچيز و حقير را تعظيم ، و يك امر مهم و
ارزنده را تحقير مى كنند، پس هيچ بعيد نيست كه اسلام امورى را تعظيم كند، و ما
مسلمانانى كه در محيط ماديت و غرب زدگى بار آمده ايم آن را حقير بشماريم ، يا اسلام
امورى را حقير بشمارد كه در چشم و درك ما بسيار عظيم باشد، و بر سر آنها سر و دست
بشكنيم ، و ظرف در صدر اسلام ظرف تقوا و ايثار آخرت بر دنيا بود، نه ظرفى كه
فعلا ما داريم .
سوره نساء، آيات 36 _ 42
و اعبدوا اللّه و لا تشركوا به شيئا و بالولدين احسنا و بذى القربى و اليتمى و
المسكين و الجار ذى القربى و الجار الجنب و الصاحب بالجنب و ابن
السبيل و ما ملكت ايمنكم ان اللّه لا يحب من كان مختالا فخورا36 الّذين يبخلون و يامرون
النّاس بالبخل و يكتمون ما ءاتئهم اللّه من فضله و اعتدنا للكفرين عذابا مهينا37 و الّذين
ينفقون امولهم رئاء النّاس و لا يؤ منون باللّه و لا باليوم الاخر و من يكن الشيطان له
قرينا فساء قرينا38 و ما ذا عليهم لو امنوا باللّه و اليوم الاخر و انفقوا مما رزقهم اللّه و
كان اللّه بهم عليما39 انّ اللّه لا يظلم مثقال ذرّه و ان تك حسنه يضعفها و يوت من لدنه
اجرا عظيما40 فكيف اذا جئنا من كل امه بشهيد و جئنا بك على هولاء شهيدا41 يومئذ يودّ الّذين
كفروا و عصوا الرسول لو تسوّى بهم الارض و لا يكتمون اللّه حديثا42
ترجمه آيات
و خدا را بپرستيد، و چيزى شريك او مگيريد، و به پدر و مادر احسان كنيد، و همچنين به
خويشاوندان ، و يتيمان ، و مسكينان و همسايه نزديك و همسايه دور، و رفيق مصاحب ، و در
راه مانده و بردگان كه مملوك شمايند، كه خدا افرادى را كه متبختر و خود بزرگ بينند، و
به ديگران فخر مى فروشند دوست ندارد (36)
همان كسانى كه بخل مى ورزند، و ديگران را نيز به
بخل دعوت مى كنند، و آنچه خدا از فضل خود به آنان روزى كرده كتمان مى كنند، و ما
براى كفرپيشگان عذابى تهيه كرده ايم كه در برابر تبخترشان خوارشان سازد (37).
همان كسانى كه اموال خود را به عنوان ريا انفاق مى كنند، و به خدا و روز قيامت ايمان
ندارند، و معلوم است كسى كه قرينش شيطان باشد، چه بد قرينى دارد (38).
چه مى شد و چه ضررى برايشان داشت اگر به خدا و روز جزا ايمان مى آوردند؟ و از
آنچه خدا روزيشان كرده انفاق مى نمودند، با اين كه خدا به وضعشان دانا است ؟ (39).
و خدا به سنگينى يك ذرّه ظلم نمى كند، و اگر
عمل آنان حسنه باشد آن را مضاعف مى كند، و از ناحيه خود اجرى عظيم مى دهد (40).
و حال كه ايمان نياوردند، - چه حالى خواهند داشت ؟ در آن روزى كه از هر امتى
گواهى بياوريم ، و تو را نيز به عنوان گواه بر اين امت حاضر سازيم ؟ (41).
در آن روز كسانى كه كفر ورزيدند و رسول را نافرمانى كردند آرزو مى كنند اى كاش
با خاك يكسان شده بوديم ، و پيام خدا را كتمان نمى كرديم (42).
بيان آيات
هفت آيه است كه در آن مسلمين را تشويق و تحريك بر احسان و انفاق در راه خدا نموده ، و در
ازاى آن وعده جميل داده و ترك آن را كه يا به انگيزه
بخل است ، و يا به انگيزه انفاق در راه خودنمايى است ، مذمت كرده است ، _ آرى كسى
هم كه به عنوان خودنمايى انفاق مى كند انفاق در راه خدا را ترك كرده است .
در جمله (و اعبدوالله و لاتشركوا به شيئا) به توحيد عملى دعوت شده است
و اعبدوا اللّه و لاتشركوا به شيئا
اين جمله دعوت به توحيد مى كند، اما توحيد عملى و آن اين است كه شخص موحد
اعمال نيك خود را كه از آن جمله احسان مورد بحث است صرفا به خاطر رضاى خداى تعالى
انجام دهد، و در برابر انجام آن ثواب آخرت را بخواهد، نه اين كه هواى نفس را پيروى
نموده ، آن را شريك خداى تعالى در پيروى خود بداند.
دليل بر اين معنا كه منظور توحيد عملى مى باشد اين است كه
دنبال جمله : (و اعبدوا اللّه ) فرموده : (و لا تشركوا به شيئا...) ، و بعدا همين معنا را
تعليل كرده : به اين كه (انّ اللّه لايحب من كان مختالا فخورا) كه در روايات فرموده
اند مختال فخور، بخيل و كسى است كه مال خود را به عنوان رياكارى در انظار مردم انفاق
مى كند،
اينها كسانى هستند كه به خداى تعالى شرك مى ورزند، چون تنها او را نمى پرستند،
هواى نفسشان را نيز پرستش مى كنند.
آنگاه مى فرمايد: (و ما ذا عليهم لو آمنوا باللّه و اليوم الاخر و انفقوا) ، كه از آن
استفاده مى شود اگر بخيل و رياكار با بخل خود و يا رياكاريش به خدا شرك مى ورزد،
علتش اين است به روز جزا ايمان ندارد.
و در جاى ديگر باز علت اين انحرافها را نداشتن ايمان بروز حساب دانسته فرموده : (و
لا تتّبع الهوى فيضلك عن سبيل اللّه انّ الّذين يضلون عن
سبيل اللّه لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب ) ، (پيروى هواى نفس مكن و گرنه تو
را از راه خدا دور مى كند، و محققا علت دور شدن كسانى كه از راه خدا دور مى شوند اين است
كه روز حساب را فراموش كرده اند، و به همين جهت عذابى شديد دارند).
آنگاه در جاى ديگر هواپرستى را شرك خوانده و فرموده : (افرايت من اتخذ الهه هواه و
اضّله اللّه على علم ) .
پس با همه اين آيات روشن ساخت كه توحيد عملى عبارت است از اين كه انسان عملى را كه
انجام مى دهد صرفا براى آن انجام دهد ثواب خداى را به دست آورد، و در حين
عمل به ياد روز حساب باشد، روزى كه روز ظهور ثوابها و عقابها است ، و شرك در
عمل اين است كه انسان روز جزا را فراموش كند، _ و معلوم است كه اگر ايمان به آن
داشته باشد فراموشش نمى كند، - و در نتيجه عملى را كه مى كند به منظور
تحصيل مثوبت نباشد، بلكه براى هدفى باشد كه هواى نفسش آن هدف را در نظرش جلوه
داده ، از قبيل مال دنيا، و يا ستايش مردم ، و يا
امثال آن ، چنين انسانى هواى نفس خود را روبروى خود قرار داده ، و مانند پرستش خدا آنرا
مى پرستد، و شريك خدايش قرار مى دهد.
پس مراد از عبادت خدا و اخلاص براى او و عبادت اين شد كه ، عبادت را فقط و فقط به
خاطر رضاى خدا و به منظور تحصيل مثوبات او بياورد، نه به خاطر پيروى هواى نفس .
و بالوالدين احسانا... ايمانكم
ظاهرا كلمه (احسانا) مفعول مطلق براى فعلى تقديرى باشد، و تقدير آيه ،
(احسنوابالوالدين احسانا) باشد، و كلمه (احسانا) هم با حرف (با) متعدى مى شود،
و هم با حرف (الى )، هم گفته مى شود: (احسنت به ) ، و هم گفته مى شود (احسنت
اليه ) به او احسان كردم .
سفارش به نيكى و احسان با همسايگان دور و نزديك در آيه شريفه
كلمه (بذى القربى ) عطف است به كلمه (بالوالدين ) ، و همچنين كلمات بعد، كه
همه عطف به آنند، و معناى كلمه (ذوالقربى ) خويشاوند و معناى دو جمله (جار ذى
القربى ) و (الجار الجنب ) از آنجا كه در
مقابل هم قرار گرفته اند، اولى همسايه نزديك و دومى همسايه دور است ، چون كلمه (جنب )
به معناى اجنبى است ، و در اينجا قرينه نامبرده معناى دور را به آن مى دهد، و منظور از اين
دورى و نزديكى دورى و نزديكى از نظر خانه است ، در روايت هم از
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نقل شده كه همسايه را تحديد فرمود به كسى كه
بين خانه تو و خانه او چهل ذراع ، يعنى بيست ذرع فاصله باشد، و در روايتى ديگر
تحديد شده به چهل خانه ، كه احتمال دارد روايت اولى خواسته باشد همسايه نزديك را
تحديد كند و دومى همسايه دور را.
و جمله (الصاحب بالجنب ) به معناى كسى است كه پهلوى آدمى باشد،
حال يا در سفر از ساير رفقا به انسان نزديكتر باشد، و يا در حضر خانه اش ديوار
به ديوار آدمى باشد، و يا در جاى ديگر مصاحب آدمى باشد، و كلمه (ابن
السبيل ) به معناى كسى است كه در سفر فقير شده باشد، و يا اگر او را (پسر راه )
خوانده اند، از بابت است كه به غير از راه كسى نيست كه وى منسوب به او باشد، تنها
اين مقدار به او معرفت داريم كه در راه سفر است ، به اين جهت او را پسر راه خوانده اند و
اما اين كه فقير و بى زاد و راحله هم هست از خارج مفهوم كلمه به دست مى آيد _ و خود
كلمه (ابن السبيل ) بر آن دلالت ندارد، و منظور از جمله : (ما ملكت ايمانكم ) بردگان از
كنيز و غلام است ، به قرينه اين كه طايفه را در عداد كسانى كه بايد به آنان احسان
كرد مى شمارد، اين را هم بگوييم بيشتر از بردگان تعبير مى كنند به : (ما ملكت
ايمانكم ) ، چيزى كه شما مالك آن شده ايد، با اين كه بايد تعبير كرد به (من ملكت
ايمانكم - كسى كه شما مالك او شده ايد) (و شايد اين
تبديل عبارت از ناحيه اسلام و براى اين بوده اسلام از مالك شدن انسانها كراهت دارد).
معناى مختالفخور و وجه اينكه چرا خداوند چنين شخصى را دوست
ندارد
انّ اللّه لا يحبّ من كان مختالا فخورا
كلمه (مختال ) به معناى كسى است كه دستخوش خيالات خود شده ، و خيالش او را در نظر
خودش شخصى بسيار بزرگ جلوه داده ، در نتيجه دچار به كبر گشته ، از راه صواب
گمراه شده است ، اسب را هم اگر خيل مى خوانند براى همين است كه در راه رفتنش تبختر
مى كند،
و كلمه (فخور) به معناى كسى است كه زياد افتخار مى كند، و اين دو صفت يعنى
اختيال - خيال زدگى - و كثرت فخر از لوازم علاقمندى به
مال و جاه ، و افراط در حب آن دو است ، و اگر فرموده : خدا
مختال و فخور را دوست نمى دارد، براى همين است كه اين دو، خدا را دوست نمى دارند، زيرا
قلبشان وابسته به غير او است ، و اگر خداى تعالى در تفسير جمله
قبل فرموده : (آنهايى كه بخل مى ورزند...)، (و آنهايى كه
اموال خود را به داعى خودنمايى انفاق مى كنند...) و با اين تفسير روشن مى سازد كه دو
طايفه مذكور در معرض آن دو صفت نام برده اند (يعنى صفت خيلاء و فخر)، طايفه
اول كه بخل مى ورزد دلش متعلق به مال است ، و طايفه دوم دلش متعلق به جاه است ، هر
چند كه بين جاه و مال تا اندازه اى ملازمه هست .
طبع كلام اقتضا داشت كه در بيان علت اين ، كه چرا خدا دوستشان ندارد بفرمايد: (خداى
تعالى كسانى را كه بخل مى ورزند و مردم را به
بخل ورزيدن تشويق مى كنند، و چه و چه مى كنند، دوست نمى دارد) خلاصه اين كه جا
داشت اعمال اين گونه افراد را علت عدم حب خدا ذكر كند ولى اين كار را نكرد، بلكه
اول دو صفت از صفات آنان يعنى اختيال و فخر را ذكر كرد، تا بفهماند علت كارهايى كه
در جملات بعد، از آن نقل مى كنيم ، اين دو صفت است ، كه حاكم بر دلهاى آنان است ، و علت
دوست نداشتن خدا هم همين دو صفت است ، و اين معنا روشن است .
الّذين يبخلون و ياءمرون النّاس بالبخل ...