منظور در اين جمله اين نيست كه فقط با زبان به مردم مى گويند
بخل بورزيد، بلكه با روشن عملى خود مردم را به
بخل وادار مى سازند، حال چه اينكه به زبان هم دعوت بكنند، و يا سكوت نمايند، چون
اين طايفه همواره داراى ثروت و اموالند، و طبيعتا مردم به كاخ و زندگى آنها تقرب مى
جويند، و از ديدن زرق و برق زندگى آنها حالت خضوع و دلدادگى پيدا مى كنند، چون
طمع طبيعت بشر است ، پس عمل افراد بخيل خود دعوت كننده مردم به
بخل است ، به بخل امر مى كند، و از انفاق منع مى نمايد، و
مثل اين است كه با زبان امر و منع كنند.
و اما اينكه فرمود: (آنچه خدا از فضل خود به ايشان داده را كتمان مى كنند) از اين بابت
كه افراد بخيل وقتى به مواردى كه جاى انفاق است بر مى خورند تظاهر به فقر مى
كنند چون از سؤ ال مردم و درخواست كمكشان سخت ناراحت مى شوند، و از سوى ديگر مى
ترسند اگر از دادن مال ، خوددارى كنند، مردم خونشان را بريزند، و يا آرامش زندگيشان
را سلب كنند، براى اينكه مردم متوجه ثروت و
اموال آنان نشوند، لباس پاره مى پوشند، و غذاى نامطلوب مى خورند.
و مراد از كلمه (كافرين )، معناى لغوى آن است ، همان پوشاندن است ، چون افراد
بخيل نعمتى را كه خدا به آنان داده مى پوشانند، معناى معروف كفر _ بى دينى
_ نيز از همين معناى لغوى گرفته شده ، چون كفار حق را مى پوشانند.
و الّذين ينفقون اموالهم رئاء النّاس ...
يعنى اگر انفاق مى كنند به منظور نشان دادن به مردم مى كنند، و در اين آيه شريفه
دلالت بر اين معنا است كه ريا در انفاق _ و يا در هر كارى ديگر _ شرك به خدا
است ، و رياكارى كشف مى كند از اين كه رياكار ايمانى به خدا ندارد، زيرا اعتمادش به
ديدگاه مردم ، و خوشايند آنان از عمل او است ، شرك از جهت
عمل نيز هست ، براى اينكه رياكار از عمل خود ثواب آخرت را نمى خواهد، بلكه تنها نتايج
سياسى كه انفاقش براى دنيايش دارد مى خواهد، و آيه شريفه اين دلالت را هم دارد كه
رياكار قرين شيطان است ، و چه قرين بدى است .
و ما ذا عليهم لو آمنوا...
اين جمله استفهامى براى تاءسف و يا تعجب است ، و اين آيه به ما مى فهماند خوددارى
كردن از انفاق در راه خدا ناشى از نداشتن ايمان به خدا و روز جزا است ، و اگر انسان
فكر مى كند چنين ايمانى دارد، اشتباه كرده ، ايمانش واقعى نيست ، صرفا پوسته اى
ظاهرى است .
و كان اللّه بهم عليما
اين جمله زمينه چينى است براى بيانى كه در آيه بعدى آمده ، و مناسب تر با معناى اين
جمله آن است كه جمله حال بوده باشد، هر چند علماى نحو اجازه نداده اند، و گفته اند جمله
حاليه اگر با فعل ماضى آغاز شده باشد بايد حرف (قد) بر سر آن
فعل باشد، مثلا بگوئيم : (رايت زيدا و قد كان راكبا، زيد را ديدم در حالى سوار بود).
ان اللّه لا يظلم مثقال ذرّة
كلمه (مثقال ) به معناى وزن است ، و كلمه (ذره ) به معناى كوچك ترين مورچه قرمز است ، و
يا به معناى تك غبارى است كه در هوا معلق است ، و به چشم ديده نمى شود، (مگر وقتى
كه در ستون نورى كه از پنجره به داخل اطاق تابيده قرار بگيرد)، و كلمه
(مثقال ذره ) نماينده مفعول مطلق و قائم مقام او است ، و تقدير جمله (ان اللّه لا يظلم ظلما
يعدل مثقال ذرّه وزنا) است ، يعنى خدا ظلمى نمى كند كه حتى
معادل سنگينى و وزن يك ذرّه باشد.
و ان تك حسنه ...
كلمه (حسنه ) هم به رفع _ صداى پيش _ قرائت شده و هم به نصب ، _
صداى بالا _
بنابراين كه به صداى پيش خوانده شود، فعل (كان ) تامه خواهد بود و بنابراين كه
به فتحه شود ناقصه مى شود، و فعل (كان ) در صورتى كه ناقصه باشد، هم اسم
مى خواهد و هم خبر، به ناچار بايد گفت اسم آن حذف شده ، و تقدير كلام (و ان تكن
المثقال حسنه ) ، اگر آن مثقالى كه گفتيم حسنه باشد، خداى تعالى آن را مضاعف و دو
چندان مى كند و اگر در جمله : (ان تك ) ضمير را مؤ نث آورده به جهت مؤ نث بودن خبر
(كان ) بوده ، كه عبارت است از لفظ (حسنه )، و يا به خاطر اين كه اسم (كان ) كه در
حقيقت فاعل اين فعل مؤ نث بوده ، تاءنيث را از مضاف اليه خود يعنى كلمه (ذره ) كسب كرده
است .
سياق آيه چنين مى فهماند آيه شريفه به منزله
تعليل استفهام و تاءسف قبلى است ، و تقدير كلام چنين است : اين چقدر مايه تاءسف است
كه ايمان به خدا نياوردند، و انفاق نكردند زيرا اگر ايمان آورده و انفاق كرده بودند،
خداى تعالى به وضع آنها دانا بود، ابدا به آنان (حتى به سنگينى يك ذره ) اگر
انفاق كرده بودند، ظلم نمى كرد و پاداش آن را
مهمل نمى گذاشت ، بلكه اگر حسنه اى مى بود پاداش آن را مضاعف مى داد (و خدا داناتر
است ).
فكيف اذا جئنا من كل امه بشهيد...
در سابق آن جا كه پيرامون آيه : (لتكونوا شهداء على الناس ) ، بحث مى كرديم ،
پاره اى مطالب در اين كه معناى شهادت بر اعمال ، چيست ، آورديم ، خواننده مى تواند به
جلد اول عربى اين تفسير مراجعه نمايد، و به زودى مطالبى ديگر در جاى مناسبش ذكر
خواهيم كرد انشاء اللّه .
يومئذ يود الّذين كفروا و عصوا الرسول ...
نسبت معصيت به رسول دادن ، شاهد بر اين است كه منظور از آن نافرمانى دستورات
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است ، دستوراتى كه از مقام ولايت آن جناب صادر مى
شود، و نافرمانى خداى تعالى در احكام شريعت نيست ، و جمله : (لو تسوّى بهم الارض
) كنايه از مردن به معناى باطل الوجود شدن و هيچ و پوچ گشتن است نظير جمله : (و
يقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا) .
و لا يكتمون اللّه حديثا
از ظاهر سياق برمى آيد كه اين جمله عطف است به باطن جمله : (يود الّذين كفروا...) و
فايده اين عطف اين است كه به وجهى دلالت كند، بر مطلبى كه آرزو كردن مرگ آنان را
تعليل كند،
و آن مطلب اين است كه روز قيامت همه چيز آنان براى خداى تعالى بروز مى كند، چيزى از
آنان براى خدا پوشيده نمى ماند، زيرا تمام اعمالى كرده اند نزد خدا ظاهر مى شود، و
قهرا با حضور اعمالشان ، احوالشان نيز معلوم مى شود، و علاوه بر اعضاى بدنشان و
همچنين انبيا و ملائكه و ديگران همه عليه آنان شهادت مى دهند، و خود خدا نيز در ماوراى همه
آن گواهان محيط بر آنان خواهد بود، در اين هنگام كه آرزو مى كنند اى كاش وجود نمى
داشتند، و با مشاهده اين همه شهادت و اين همه رسوايى ديگر جايى براى حاشا كردن نمى
بينند، خودشان نيز به همه كارهاى زشت خود اقرار مى كنند.
و اما اينكه در جاى ديگر فرموده : (يوم يبعثهم اللّه جميعا فيحلفون له كما يحلفون
لكم ) ، (روزى كه خدا همه آنان را مبعوث كند، براى خدا سوگند مى خورند، همانطور كه
براى شما سوگند مى خورند)، و در مقام حاشا كردن بر مى آيند، به زودى انشاء اللّه
خواهيم گفت كه اين حاشا كردن منافاتى با مطلب اين جا ندارد، زيرا گفتيم در آن روز همه
باطن آنها ظهور مى كند يكى از امور باطنى آنان ملكه دروغگويى آنان است ، آنروز اين
ملكه نيز بروز مى كند، و با اين كه همه حقايق را از پرده برون افتاده مى بينند، باز
دروغ مى گويند، و دروغگويى ظهور همان ملكه است ، نه اين كه بخواهند حقايق را پنهان
بدارند، چون گفتيم آن روز، روز بروز حقايق است ، روزى است كه چيزى بر خدا پوشيده
نيست ، پس اين دروغشان در زمانى است همه باطنشان ظاهر شده ، و ديگر كتمان معنا ندارد.
بحث روايتى
در تفسير عياشى در ذيل آيه (و بالوالدين احسانا...) ، از سلام جعفى از امام ابى جعفر
(عليه السلام )، و از ابان بن تغلب از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه
فرمودند: اين آيه شريفه درباره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و على (عليه
السلام ) نازل شده (مى فرمايد امت اسلام بايد به دو پدر خود
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و على (عليه السلام ) احسان كنند).
آنگاه گفته : نظير اين مطلب در حديث ابن جبله آمده ، و آنگاه مى گويد: از
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت شده : كه والدين مسلمانان ، من و على هستيم .
توضيحى در مورد روايت نبوى (ص ): (من و على و الدين مسلمين هستيم )
مؤ لف قدس سره : بحرانى در تفسير برهان بعد از
نقل حديث مى گويد: اين معنا را صاحب كتاب الفايق نيز روايت كرده است .
عياشى ، اين معنا را از ابى بصير و ابى جعفر و ابى عبداللّه (امام صادق ) (عليهم
السلام )، و ابن شهر آشوب از ابان ، از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده اند، و
آنچه در اين روايات آمده جزء باطن قرآن است ، به آن معنايى كه ما در بحث پيرامون محكم
و متشابه در جلد سوم عربى اين كتاب براى باطن قرآن كرديم .
آرى پدر و يا والد به معناى آن كسى است كه مبداء بشرى وجود انسان باشد، و مسؤ وليت
تربيت او را به عهده داشته باشد، بنابر معنا، پس معلم آدمى و مربى كمالات او نيز پدر
او است ، و بنابر مثل رسول خدا و حضرت اميرالمؤ منين (عليهما
افضل الصلوه و السلام ) از هر كس ديگرى و حتى از پدر جسمانى او سزاوارتر به اينند
براى مؤ من پدر باشند، مؤ منى كه به وسيله آن دو بزرگوار هدايت يافته از انوار علوم
و معارفشان اقتباس نمودند، زيرا پدر جسمانى به جز مبدا بودن براى هستى او و تربيت
جسم او دخالتى در هستى او ندارد، ولى پيامبر و ولى خدا جان او، و آدميت او و آخرت و
معنويت او و كمالات درونى او را تربيت مى كنند، پس به پدر بودن سزاوارترند، و
آياتى كه در قرآن سفارش والدين را به اولاد مى كند بر حسب باطن
شامل اين دو بزرگوار نيز مى شود، هر چند كه به حسب ظاهر دو پدر جسمانى شمرده نمى
شوند.
و نيز در تفسير عياشى از ابى صالح از ابى العباس روايت آورده كه در تفسير جمله :
(و الجار ذى القربى و الجار الجنب ) گفته : اين دو همسايه هاى نزديك و دورى است
كه با تو خويشاوندى ندارند و منظور از صاحب بالجنب همسفر است .
مؤ لف قدس سره : اين كه در حديث ابى العباس آمده ، همسايه هايى كه بين تو و آنان
خويشاوندى نباشد تفسير هر دو قسم همسايه است ، هم ذى القربى و هم جار جنب ، هر چند
احتمال هم دارد تنها مربوط به جار جنب باشد، و اين كه صاحب بالجنب را به همسفر
تفسير كرد، بعيد نيست خواسته يكى از مصاديق صاحب را نام ببرد.
و در همان كتاب از مسعده بن صدقه از امام صادق از جدش (عليهما السلام ) روايت كرده كه
فرمود: اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در خطبه اى كه اوضاع وحشتناك روز قيامت را توصيف
مى كرد فرمود:
آن روز بر دهن ها مهر مى زنند، ديگر كسى سخن نمى گويد، بلكه دستها به سخن در مى
آيند، پاها خود شهادت مى دهند، پوست هاى بدن سخن مى گويند، كه در دنيا چه كردند،
در نتيجه (لا يكتمون اللّه حديثا) هيچ كس نمى تواند جريانى را از خداى تعالى پنهان
بدارد.
و اين توجه را داشته باش ، كه اخبار از طرق
اهل سنت بسيار وارد شده ، كه مى گويند آيات درباره يهود
نازل شده ، و گو اين كه اين آيات منتهى مى شود به آياتى كه متعرض
حال اهل كتاب ، و مخصوصا يهود مى شود، و در آن درباره
بخل يهوديان ، و حرصشان در جمع مال ، و ذخيره كردن آن ، و نيز درباره وسوسه گرى
در مؤ منين ، و تشويق آنان به بخل ، و خوددارى از انفاق در راه خدا، و تفتين و خوار داشتن
ايشان ، و خنثى نمودن زحمات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، سخن مى گويد، و همين
مؤ يد روايات نامبرده است ، جز اينكه ، همين روايات به تطبيق شبيه تر است ، تا به
شاءن نزول ، و هم چنان كه در غالب رواياتى كه درباره شان
نزول وارد شده ، وضع همين طور است ، يعنى شخصى كه سخنش در روايت
نقل شده به نظرش رسيده كه حادثه معينى از مصاديق فلان آيه است ، و يا فلان آيه با
وضع قوم خاصى خيلى انطباق دارد، و چون چنين بود متعرض آن روايات نشديم ، و با همه
كثرتش از نقل آنها صرف نظر كرديم .
اين را هم بدان كه اخبار وارده از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و
اهل بيت او (عليهم السلام ) درباره احسان به والدين و خويشاوندان و يتيمان و ساير
طبقاتى كه نامشان در آيه شريفه آمده آنقدر زياد است كه از حوصله شمارش بيرون است ،
علاوه بر اينكه نزد خوانندگان معروف و مشهور، و همين باعث شد از ايراد آن در اين جا
صرف نظر نماييم ، چون هر يك از آن روايات در قرآن كريم موقع خاصى دارد، و بهتر
آن ديديم كه هر يك از آن روايات را در موقع مناسبش
نقل كنيم .
سوره نساء، آيه 43
يا ايها الّذين امنوا لا تقربوا الصلوة و انتم سكرى حتى تعلموا ما تقولون و لاجنبا الا
عابرى سبيل حتى تغتسلوا و ان كنتم مرضى او على سفر او جاء احد منكم من الغائط او لمستم
النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم ان اللّه كان عفوا
غفورا (43)
ترجمه آيه
هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در حال مستى به نماز نزديك نشويد، صبر كنيد تا
مستى شما زايل شود، و بفهميد چه مى گوييد، و نيز در
حال جنابت به نماز نزديك نشويد، مگر آنكه مسافر باشيد، و دستتان به آب نرسد، در
غير اين صورت با جنابت نماز نخوانيد، تا
غسل كنيد، و اگر بيمار و يا در راه سفر بوديد، و يا يكى از شما از بيت خلوت آمده ، و با
زنان تماس جنسى پيدا كرديد، و براى غسل آبى نيافتيد، با خاك پاك تيمم كنيد، يعنى
دست به خاك زده صورت و دو دست خود را مسح كنيد، كه خدا بخشنده آمرزگار است .
بيان آيه
اشاره به پنج دسته از آيات قرآنى كه تدريجا حرمت شرب خمر را افاده
كردهاند
در سابق آن جا كه پيرامون آيه شريفه : (يسئلونك عن الخمر و الميسر) بحث مى كرديم
،
گفتيم آياتى كه متعرض مساءله شراب شده پنج طايفه است ، و اگر اين پنج طايفه را
پهلوى هم بگذاريم ، اين معنا به دست مى آيد كه آيه مورد بحث بعد از آيه شريفه :
(تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا) ، و آيه شريفه :
(قل انما حرّم ربّى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم ) ، و
قبل از آيه شريفه : (يسئلونك عن الخمر و الميسر
قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما) ، و نيز پيش از آيه شريفه
: (يا ايها الّذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من
عمل الشيطان فاجتنبوه ) ، نازل شده ، و آيه سوره مائده ، آخرين آيه اى است كه درباره
شراب نازل شده .
(چون آيه 67 سوره نحل تنها از زشتى مى ، به اين مقدار اكتفا نموده كه آن را در
مقابل رزق خوب ذكر نموده ، فرمود: (از انگور شراب و رزق خوب مى گيريد) و آيه 33
سوره اعراف بطور كلى مى فرمايد: (بگو پروردگار من تنها فواحش ظاهرى و باطنى و
اثم را تحريم كرده )، و آيه مورد بحث به نماز ايستادن در
حال مستى را نهى فرموده ، و آيه 219 سوره بقره تكيه روى شراب كرده ، مى فرمايد:
(از تو از شراب و قمار مى پرسند، بگو در آن دو آثار سوء بسيارى است ، و منافعى هم
براى مردم هست ) و در آيه 90 سوره مائده صريحا مى فرمايد: (هان اى كسانى كه ايمان
آورده ايد شراب و قمار و معاملات معروف به ازلام و نيز بت پرستى تنها پليدى و از
عمل شيطان است ، بايد از آنها اجتناب كنيد).
البته به وجهى ديگر ممكن است ترتيب را طورى ديگر تصور نمود، به اين كه بگوييم
اولين آيه درباره خمر آيه سوره نحل ، و دومين آيه سوره اعراف ، و سومين آيه سوره
بقره ، و چهارمين آيه نساء، و در آخر آيه مائده باشد، ولى بنابراين ترتيب نهى قطعى
از نوشيدن خمر بر خلاف ترتيب قبلى واقع مى شود، به اين معنا كه آيه سوره اعراف
نهى بدون تفسير و آيه سوره بقره نهى قطعى است ولى از آنجايى كه مسلمانان با
نازل شدن اين نهى قطعى ، باز در اجتناب از نوشيدن آن
سهل انگارى مى كردند، بار ديگر در سوره نساء به طور جزم از آن نهى شدند و در
سوره مائده براى اين كه گمان نكنند در بعضى از
احوال نوشيدن آن جايز است ، به طور مطلق و در همه
احوال از آن نهى گرديدند.
و خواننده عزيز اگر در مضامين آيات نامبرده دقت كند، شايد بتواند ترتيب
اول را بر ترتيب دوم ترجيح دهد، و بگويد بعد از نهى صريح كه در آيه بقره آمده
ديگر معنا ندارد كه از نماز خواندن بعد از نوشيدن آن نهى كنند،
پس معلوم مى شود آيه مورد بحث كه از نماز در
حال مستى نهى مى كند قبل از آيه بقره نازل شده ، مگر اين كه بگوييم نهى از نماز در
حال مستى ، كنايه از نماز خواندن در حال كسالت و چرت باشد، همچنان كه در بعضى از
روايات انشاء اللّه خواهد آمد به همين معنا تفسير شده است .
سخنى در مورد ارتباط بين آيات قرآنى
و اما وقوع آيه مورد بحث بين آيات قبل و آيات بعدش در حقيقت به منزله جمله معترضه
آوردن در بين دو سنخ مطلب است ، الا اين كه در اين ميان احتمالى هست ، كه اى بسا اين
توجيه را تصحيح كند و آن اين است كه روشن سازد سر اين كه اين جمله معترضه در بين
آيات قبل و بعد جاى گرفته چيست ؟ _ و اتفاقا توجيه چيز بى سابقه اى در قرآن
كريم نيست ، _ و آن اين است كه بگوييم ممكن است عده اى از آيات داراى سياقى واحد و
متصل و منسجم هستند، تدريجا در خلال چند روز
نازل شده باشند، ولى در همين چند روز ناگهان احتياج پيدا شده باشد به آيه و يا
آياتى كه حكمى را كه مورد ابتلا واقع شده بيان كند، در نتيجه وقتى آن چند آيه اى كه
گفتيم در يك سياق قرار دارند، تمام مى شود، آيه نامبرده در وسط آنها قرار گرفته
نسبت به ماقبل و مابعدش جمله معترضه اى مى شود، تا توهمى كه در آن روزها شده دفع
كند، و يا همانطور كه گفتيم حكم مساءله اى كه پيش آمده بيان نمايد، نظير آيات زير كه
جمله : (لا تحرك به لسانك لتعجل به ...) نسبت به
ماقبل و مابعدش بى ارتباط به نظر مى رسد، و اينك آن آيات :
(بل الانسان على نفسه بصيره ، و لو القى معاذيره لاتحرك به لسانك
لتعجل به ان علينا جمعه و قرآنه فاذا قراناه فاتبع قرانه ، ثم ان علينا بيانه ، كلا
بل تحبون العاجله ) ، (آن روز به انسان خبر مى دهند كه چه كارهايى كرده ، و چه آثارى
از خود به جاى گذاشته ، نه شايد احتياج به خبر دادن نباشد، بلكه انسان نسبت به
خودش بصيرت و آگاهى دارد، البته اگر بهانه ها را كنار بگذارد _ تو از عجله اى
كه به حفظ كردن قرآن دارى هنگام نازل شدنش اين قدر زبانت را بخواندن آن حركت مده ،
و نترس ما نمى گذاريم چيزى از قرآن از يادت برود، جمع آوريش به عهده ما است ، و نيز
خواندنش براى تو، همين كه خواندن ما تمام شد آن وقت تو شروع به خواندن كن ، و بعد
از آن ، بيانش به عهده ما _ نه ، بلكه شما دنياى نقد را دوست مى داريد).
و بنابراين ديگر احتياجى نيست كه در بيان وجه ارتباط آيه به ما
قبل و ما بعدش خود را به زحمت بيندازيم ، علاوه بر اين كه همه مى دانيم كه قرآن كريم
به تدريج و آيه آيه نازل شده ،
در سوره هايى كه يك بار نازل شده جا دارد، ارتباط بين آياتش را بفهميم ، و همچنين
آياتى كه متصل به هم هستند و معلوم است كه با هم مرتبط هستند. در غير اين دو مورد نيازى
نيست كه براى كشف ارتباط آيه اى با ماقبلش خود را به زحمت و تكلف بياندازيم .
يا ايها الّذين آمنوا لا تقربوا الصلوة و انتم سكارى حتى تعلموا ما تقولون
مراد از كلمه (الصلاة ) مسجد است ، براى اين كه مى فرمايد در
حال جنابت نيز نزديك مسجد مشويد، و از آن عبور نكنيد پس در اين تعبير مجاز به كار
رفته ، و چون استعمال مجازى مجوز لازم دارد، مجوز در اين كه مسجد را نماز خوانده ، جمله :
(حتى تعلموا ما تقولون ) است ، چون اگر فرموده بود: (در
حال مستى نزديك مسجد نشويد) ديگر تعليل آوردن با جمله : (حتى تعلموا ما تقولون )
خيلى مناسب به نظر نمى رسيد، و اى بسا اين
تعليل معنايى ديگر را مى فهماند، كه مقصود گوينده نيست ، با اين كه مقصود اين بوده
كه بفهماند شما در حال نماز روبروى مقام عظمت و كبريايى خدا قرار داريد، و با رب
العالمين سخن مى گوييد، پس صلاح نيست كه در اين
حال سست باشيد، و عقل خود را با پليدى شراب
باطل كنيد، و نف هميد چه مى گوئيد.
و اين معنا بطورى ملاحظه مى كنيد، اقتضا مى كند بفرمايد در
حال مستى به نماز نزديك نشويد، و ليكن از آنجايى كه به حسب سنت بيشتر نمازها در
مسجد واقع مى شود، تا به جماعت انجام شود، ولى چون اين نيز منظور بوده احكام جنب و
داخل مسجد شدن او نيز بيان شود، لذا براى اين مطلب را با كوتاه ترين عبارت بيان
كرده باشد، فرمود: (در حالى كه مستيد نزديك به نماز نشويد تا بفهميد چه مى گوييد
در حال جنابت نيز نزديك نشويد، و عبور مكنيد، تا آنكه
غسل كنيد...) و بنابراين پس همان طور كه گفتيم جمله : (حتى تعلموا ما تقولون ) در
مقام اين است كه نهى از شرب خمر به طورى كه مستيش تا
حال نماز باقى بماند را تعليل كند، و بفرمايد: اگر ما شما را از شراب نهى كرديم ،
غايت و هدفمان اين بود كه در نماز بفهميد چه مى گوييد، پس كلمه حتى در جمله نامبرده
براى افاده غايت و علت است ، نه براى مرزبندى حكم ، نمى خواهد بفرمايد نزديك نماز
نشويد و نشويد و نشويد تا مستى شما به كلى از بين برود، و بفهميد چه مى گوييد
وقتى فهميديد چه مى گوييد آنوقت ديگر عيبى ندارد نماز بخوانيد.
و لا جنبا الا عابرى سبيل ...
انشاء اللّه به زودى در تفسير آيه شريفه : (يا ايها الّذين آمنوا اذا قمتم الى الصلوة
) درباره اين آيه شريفه بحث خواهيم كرد.
بحث روايتى
(در ذيل آيه (... لا تقربوا الصلوة و انتم سكارى ) )
در تفسير عياشى از محمد بن فضل ، از ابى الحسن (عليه السلام ) روايت كرده كه در مورد
آيه (لاتقربوا الصلوة و انتم سكارى ، حتى تعلموا ما تقولون ) فرموده : اين آيه
قبل از تحريم شراب نازل شده است .
مؤ لف قدس سره : جا دارد اين روايت حمل شود بر اين كه مراد از تحريم شراب توضيح
تحريم آن است ، و گرنه روايت عيبى پيدا كند، كه نمى توان به آن اعتنا نمود، و آن اين
است كه مخالف با كتاب خدا خواهد بود، براى اين كه آيه سوره اعراف شراب را صريحا
به عنوان اثم تحريم كرده ، و آيه بقره تصريح مى كند به اين كه در خمر اثمى
بزرگ است ، پس معلوم مى شود شراب قبل از هجرت در مكه تحريم شده بوده ، چون
سوره اعراف در مكه نازل شده ، و احدى اختلاف نكرده در اين كه آيه مورد بحث يعنى آيه
سوره نساء در مدينه نازل شده است .
نظير اين روايت ، چند حديث ديگر است كه از طرق
اهل سنت نقل شده ، و تصريح دارد به اين كه اين آيه
قبل از تحريم خمر نازل شده ، و ممكن است روايت را ناظر بدانيم به اين كه مراد از آيه ،
نهى از نماز خواندن در حال كسالت است .
و در همان كتاب از زراره از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: هنگامى كه
كسالت و چرت بر تو مسلط است و يا شكمت سنگين شده به نماز نايست ، زيرا بيم آن
هست كه در آن حال دچار نفاق شوى ، (خداى نخواسته با خود بگويى چه كسى
حال دارد برخيزد نماز بخواند، و يا آرزو كنى اى كاش نماز واجب نمى بود، و از اين
قبيل تصورات منافقانه )، براى اين كه خداى تعالى مؤ منين را نهى كرد از اين كه در
حال سكارى به نماز بايستند، و منظورش از حالت سكارى ، حالتى است كه خواب بر
آدمى مسلط شده باشد.
مؤ لف قدس سره : اين امام (عليه السلام ) فرمود: (زيرا بيم آن هست كه در آن
حال دچار نفاق شوى ) مساءله نفاق را از جمله : (يا ايها الّذين آمنوا...) استفاده فرموده ،
چون كسى كه از اين خطاب سرپيچى كند قهرا مؤ من نخواهد بود و وقتى مؤ من نباشد منافق
است ، و اين كه در آخر حديث آمده بود: و منظورش از حالت سكارى حالتى است كه خواب
بر آدمى مسلط شده باشد احتمال دارد كلام راوى باشد
احتمال هم دارد كه كلام امام (عليه السلام ) باشد، و امام خواسته باشد آيه شريفه را به
باطنش تفسير كند، و در نتيجه روايت از موارد تفسير به باطن قرآن باشد، ممكن هم هست
اصلا منظور از مستى خواب بوده ، در نتيجه تفسير از
قبيل تفسير به ظاهر باشد، نه به باطن .
البته در رواياتى ديگر نيز كلمه سكارى به خواب تفسير شده ، و عياشى آنها را در
تفسير خود آورده ، دو روايت از كلبى و يك روايت صاحب كافى به سند خود از زيد شحام
از امام صادق (عليه السلام ) و روايتى ديگر باز به سند خود از زراره از امام باقر آورده
، و بخارى هم در صحيح خود اين معنا را انس از
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نقل كرده است .
آيات 58 _ 44 نساء
(راجع به يهوديان )
الم تر الى الّذين اوتوا نصيبا من الكتب يشترون الضلاله و يريدون ان تضلوا
السبيل 44 و اللّه اعلم باعدائكم و كفى باللّه وليّا و كفى باللّه نصيرا45 من الّذين هادوا
يحرفون الكلم عن مواضعه و يقولون سمعنا و عصينا و اسمع غير مسمع و رعنا ليا
بالسنتهم و طعنا فى الدين و لو انهم قالوا سمعنا و اطعنا و اسمع و انظرنا لكان خيرا
لهم و اقوم و لكن لعنهم اللّه بكفرهم فلا يؤ منون الا قليلا 46 يا ايها الّذين اوتوا الكتب
آمنوا بما نزّلنا مصدقا لما معكم من قبل ان نطمس وجوها فنردها على ادبارها او نلعنهم كما
لعنا اصحب السبت و كان امر اللّه مفعولا47 انّ اللّه لا يغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك
لمن يشاء و من يشرك باللّه فقد افترى اثما عظيما48 الم تر الى الّذين يزكون انفسهم
بل اللّه يزكى من يشاء و لا يظلمون فتيلا49 انظر كيف يفترون على اللّه الكذب و كفى
به اثما مبينا50 الم تر الى الّذين اوتوا نصيبا من الكتب يومنون بالجبت و الطغوت و
يقولون للّذين كفروا هولاء اهدى من الّذين آمنوا سبيلا51 اولئك الّذين لعنهم اللّه و من يلعن
اللّه فلن تجدله نصيرا52 ام لهم نصيب من الملك فاذا لا يوتون النّاس نقيرا53 ام
يحسدون النّاس على ما آتئهم اللّه من فضله فقد آتينا
آل ابراهيم الكتب و الحكمه و آتينهم ملكا عظيما54 فمنهم من آمن به و منهم من صدّعنه و كفى
بجهنّم سعيرا55 ان الّذين كفروا بايتنا سوف نصليهم نارا كلّما نضجت جلودهم بدلنهم
جلودا غيرها ليذوقوا العذاب ان اللّه كان عزيزا حكيما6 و الّذين آمنوا و عملوا الصلحت سندخلهم جنت تجرى من تحتها الانهار خلدين فيها ابدا لهم
فيها ازوج مطهره و ندخلهم ظلّا ظليلا57 ان اللّه ياءمركم ان تؤ دوا الامنت الى اهلها و اذا
حكمتم بين النّاس ان تحكموا بالعدل انّ اللّه نعمّا يعضكم به انّ اللّه كان سميعا
بصيرا58
ترجمه آيات
مگر آن كسان را كه از كتاب آسمانى بهره اى داده شدند نمى بينى ، كه چگونه گمراهى
را مى خرند، و مى خواهند كه شما نيز، راه را گم كنيد، (44).
- اين يهوديان كه برخوردى دوستانه با شما دارند دشمن شما هستند، _ و خدا
به دشمنان داناتر است ، _ و به باطن كارشان آگاه تر _ و خدا براى دوست
داشتن كافى است و او براى ياورى بس است (45).
بعضى از گروندگان به كيش يهوديت كلمات را _ در سخنان خود _ با جابجا
كردن تحريف مى كنند، مثلا _ به جاى اين كه بگويند: سمعنا و اطعنا _ مى
گويند: سمعنا و عصينا _ شنيديم و نافرمانى كرديم ، و به جاى اين كه بگويند:
_ اسمع اسمعك اللّه _ مى گويند _ راعنا _ يعنى اسمع غير مسمع _
بشنو كه خدا شنوايت نكند، و اين باطل را با لحن حقگويى ادا مى كنند _ چون كلمه
_ راعنا _ در اصطلاح مسلمانان ادب و احترام را مى رسانيد و در اصطلاح يهوديان
فحشى بود كه معنايش گذشت _ تا در دين خدا طعنه بزنند و اگر مى گفتند: سمعنا
و اطعنا و اسمع و انظرنا _ شنيديم و اطاعت كرديم ، تو نيز به سخن ما گوش بده ،
و مهلت بده تا سخن خود بگوييم ، _ برايشان بهتر و استوارتر بود، و ليكن
خدابه خاطر كفرشان لعنتشان كرده بود، ديگر ايمان نمى آورند مگر اندكى (46)
هان اى يهود و نصارى كه كتاب آسمانى بر شما
نازل شده ، ايمان آوريد به كتابى كه نازل كرديم ، و مصدق كتابى است كه با شما
است ، و گرنه وجهه دلها را از فطرت به سوى خلاف فطرت بر مى گردانيم ، و از
رحمت خود دور مى سازيم ، آن چنان كه اصحاب سبت را لعنت كرديم ، و امر خدا انجام شدنى
است (47).
چون خدا شرك ورزيدن به خود را نمى بخشد و گناهان كوچكتر از آن را از هر كس بخواهد
مى آمرزد، و كسى كه به خدا شرك بورزد گناهى عظيم را باب كرده است (48).
مگر آن كسان را خود را به عنوان پاكى مى ستايند، نمى بينى با اين كه خداى تعالى
است كه هر كس را بخواهد پاك و تزكيه مى كند، و احدى در اين كار
استقلال ندارد، و مردم حتى يك خردل ستم نمى شوند (49).
ببين چگونه _ با ادعاى اين كه ما يهوديان پسر و دوستان خداييم _ بر خدا دروغ
مى بندند، و اين خود گناهى است آشكار(50).
آيا نديدى آنها كه كتاب داده شدند، و علمايى كه بهره اى از علم كتاب داشتند چگونه به
طاغوت و بت مى گروند، و درباره مشركين مى گويند اينها راهشان به واقع نزديك تر
است ، تا راه گروندگان به اسلام (51).
اينها كسانى هستند كه خدا از رحمت خود دورشان ساخته ، و كسى كه خدا او را دور كند،
ديگر ياورى برايش نخواهى يافت (52).
آيا اين اهل كتاب سهمى از نبوت و ولايت دارند؟ اگر خدا سهمى به آنها مى داد از شدت
بخلى كه دارند پشيزى بر مردم خير نداشتند (53).
و يا اين سخنان به انگيزه حسد مى گويند، حسد از اينكه خدا از
فضل خود به او داده و به ايشان نداده با اينكه اين تازگى ندارد، بلكه ما از
فضل خود به آل ابراهيم كتاب و حكمت و ملكى عظيم داديم (54).
مردم آن روز نيز دو دسته شدند، بعضى به آن ايمان آوردند و بعضى راه ايمان آوردن
ديگران را نيز بستند، و جهنم براى سوزاندنشان بس است (55).
محققا كسانى كه به آيات ما كفر ورزيدند به زودى
داخل آتششان مى كنيم كه هر نوبت پوستشان چروك شود پوستى ديگر بر تنشان مى
كشيم ، تا عذاب را همچنان بچشند، كه خدا مقتدرى است شكست ناپذير، و در عين
حال حكيم (56).
و اما كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح كردند، به زودى در بهشت هايى داخلشان مى
كنيم جويها در زير آن روان است ، و ايشان در آن جاودانه خواهند زيست ، و در اين زندگى
ابدى همسرانى پاك خواهند داشت و در سايه اى داخلشان مى كنيم ، كه گسترده و دائمى
است (57).
خدا دستور مؤ كد به شما مى دهد كه امانت مردم را به آنان برگردانيد، و چون بين مردم
داورى كنيد به عدل حكم برانيد، كه خدا با اندرز خوبى شما را پند مى دهد چون او در هر
لحظه شنوا و بيناى كار شما است (58).
بيان آيات
اين آيات متعرض حال اهل كتاب است ، ستمكاريها و خيانتهايى را آنان در دين خدا كردند
تفصيل مى دهد.
روشن ترين طايفه اى كه اين آيات با وضع آنان تطبيق مى كند يهودند، و اين آيات
سياقى واحد و متصل دارد، و آيه اخير مى فرمايد: (ان اللّه يامركم ان تودوا الامانات الى
اهلها) ، نيز اتصالش به آيات قبل روشن است ، و همچنين آيه (176).
سخن از استفتاى مردم از مساءله ارث دارد، ولى بعضى از مفسرين اين دو آيه را از بين همه
آيات سوره نساء كه در مدينه نازل شده استثنا نموده اند و گفته اند: اين دو آيه در مكه
نازل شده ، با اين كه مساءله ارث در مدينه تشريع شده است .
الم تر الى الّذين اوتوا نصيبا من الكتاب ...
در تفسير آيات (36 الى 42) سوره گفتيم كه اين چند آيه يعنى آيات (36 الى 42) تا
حدودى مربوط است به آيات (44 _ 58)، يعنى آيات مورد بحث ، و در آنجا خوانديد
كه گفتيم آن آيات درباره يهود نازل شده است .
هشدار بر مسلمانان كه فريب يهود را نخوريد!
و خلاصه كلام اين كه از آيات مورد بحث برمى آيد، يهوديان به مؤ منين اظهار مودت و
خيرخواهى مى كرده اند، و از اين راه آنان را فريب مى داده اند، مثلا به
بخل و خود دارى از انفاق وادار مى كردند، تا از اين راه نگذارند زحمات مؤ منين به نتيجه
برسد، و قدمى به سوى تقدم و تعالى بردارند، اين آن چيزى است كه از ظاهر آيه
برمى آيد، و لازمه اين كه در شاءن يهود و دوستان و هم رازهاى يهود
نازل شده باشد، نيز همين معنا است چون ثمره دوستى و سر و سرّ داشتن با يهود همين بود
به وسيله تحريفات يهود از راه منحرف شوند، و هر جا كه آنها بروند، آنان نيز بروند.
آنها بخل بورزند، و اينان را نيز وادار به بخل كنند.
اين آن مطلبى است كه از جمله (و يريدون ان تضلوا
السبيل ، و اللّه اعلم باعدائكم ...) استفاده مى شود، پس معناى دو آيه _ و خدا داناتر
است چنين مى شود: آن چه اين جا برايت بيان مى كنيم تصديق و يا ارائه مصداق و نمونه
اى است ، براى آنچه قبلا از حال كسانى كه مختال و فخورند و در نتيجه
بخل و ريا مى ورزند برايت بيان كرديم ، مصدق و مصداق آن ، گفتار يهوديانى است
بهره اى از كتاب به ايشان داده شده ، البته بهره اى نه آن طور كه خودشان ادعا دارند
كه همه كتاب آسمانى را دارند _ آنگاه با همان سرمايه براى خود ضلالت مى خرند،
و ضلالت را بر هدايت ترجيح مى دهند و مى خواهند شما مسلمانان نيز راه سعادت را گم
كنيد.
آرى يهوديان هر چند كه با شما به روى خوش ملاقات مى كنند، و هر چند اظهار محبت نموده
، در قيافه افراد صالح در مى آيند و آن چنان با شما برخورد مى كنند كه گويى
خيرخواه و ياوران شمايند، و اى بسا حرفهايى بزنند كه طبع شما آن را بپسندد، و
دلهايتان مجذوبش شود،
كه چه حرفهاى درستى مى زنند، و ليكن _ بدانيد _ قصدى جز گمراه كردن
شما از صراط مستقيم ندارند، دليلش هم خيلى روشن است ، و آن اين است كه خودشان از
صراط مستقيم منحرفند و ضلالت را براى خود انتخاب كرده اند، و خداى
عزوجل دشمنان شما را بهتر از خود شما مى شناسد، پس به هوش باشيد، كه يهود
دشمنان شمايند، فريب آنچه از حالات آنها مى بينيد نخوريد، زنهار زنهار آنان را در
پيشنهادهايى كه مى كنند اطاعت مكنيد، و به سخنان زيبا و فريبنده شان گوش ندهيد، به
خيال اين كه واقعا دوست و خيرخواه شمايند، از سوى ديگر شما چه حاجتى به ولايت دروغين
و دوستى كاذب آنان داريد، با اين كه خداى تعالى براى ولايت و يارى شما كافى است ،
و با ولايت و يارى خدا چه حاجت به ولايت و يارى آنان ؟.
من الّذين هادوا يحرفون الكلم عن مواضعه ... فى الدين
كلمه : (من ) در جمله (من الّذين ...) بيانيه است ، مى خواهد جمله : (الّذين اوتوا نصيبا من
الكتاب ) را كه در آيه قبلى بود، و يا كلمه : (باعدائكم ) را بيان كند، البته بسا
باشد كه گفته باشند جمله : (من الّذين هادوا) بر سر هم خبرى است براى مبتدايى كه
حذف شده ، و جمله : (يحرفون الكلم ) همان محذوف را توصيف مى كند، و تقدير آيه
چنين است : (من الّذين هادوا قوم يحرفون ...) (يعنى بعضى از يهوديان قومى هستند كه
چنين و چنان مى كنند). و گفتار خود را تاءييد كرده باشند، به اين كه حذف موصوف در
كلام عرب شايع است ، مانند شعر ذوالرمه كه گفته است :
فظلوا و منهم دمعه سابق له و آخر يشنى دمعه العين بالمهل
(كارشان به جايى رسيد كه بعضى از شدت اندوه جلو اشك خود را نتوانستند
بگيرند...) كه گفته اند كه در اين شعر موصوف حذف شده ، تقدير كلام _ در
صورتى كه شعر حكايت حال جمعيتى باشد _ (و منهم قوم دمعه سابق له ...) است ،
- و در صورتى كه حكايت حال فردى بوده باشد _ (و منهم من دمعه سابق له
...) است .
معناى (يحرفون الكم عن مواضعه )
خداى تعالى اين طايفه از يهود را اينطور توصيف نموده ، كه كلمات كتاب خداى را
تحريف مى كنند حال يا به اين كه جاى آنها را تغيير مى دهند، و پس و پيش مى كنند، و يا
آنكه بعضى از كلمات را به كلى مى اندازند، و يا به اين كه كلماتى از خود به كتاب
خدا اضافه مى كنند، همچنان كه تورات موجود دچار چنين سرنوشتى شده ، يعنى بسيارى
از مطالبش آسمانى نيست ، و يا به اين است كه آن چه از موسى و از ساير انبيا (عليهم
السلام ) در تورات آمده تفسيرش كرده اند به غير آن چه مقصود بوده ، معناى حقيقى آن را
رها كرده معنايى تاءويلى
براى آن كرده اند هم چنان كه بشارتهايى كه در تورات درباره آمدن
رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) آمده بود و
قبل از بعثت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آن چه درباره عيسى (عليه السلام ) به
عنوان بشارت وجود داشت همه را تاءويل كردند، و گفتند نه عيسايى (عليه السلام ) آمده و
نه محمدى (صلى اللّه عليه و آله ) و ما هم اكنون منتظر آمدنشان هستيم .
ممكن هم هست مراد از (تحريف كلمات از مواضعش ) آن مطلبى باشد كه بعد از اين جمله
آمده ، كه گفتند: (سمعنا و عصينا...) ، در نتيجه اين جملات عطف خواهد بود بر جمله
(يحرفون ...) و در اين صورت مراد از (تحريف كلمات از مواضعش ) اين خواهد بود
كه كلمه اى را در غير آنجايى كه بايد به كار رود
استعمال كنند، مثلا وقتى كسانى مى گويند: (سمعنا) كه بخواهند اعلام اطاعت كنند، و در
اين صورت جا دارد دنبالش بگويند: (و اطعنا) نه اين كه بگويند: (سمعنا و
عصينا) ، و يا با اين كه نمى خواهند اعلام اطاعت كنند، به عنوان استهزا: (سمعنا) و
همچنين وقتى به يك فردى گفته مى شود، (اسمع - گوش بده ) جا دارد
دنبال آن اضافه كند: (اسمعك اللّه خدا شنوايت كند) نه اين كه بگويد (اسمع غير مسمع
) يعنى بشنو كه خدا شنوائيت ندهد، چون كلمه (راعنا) در لغت يهود معناى (اءسمع
غير مسمع ) را مى دهد.
مذمت يهود به جهت عمل ناپسندى كه مرتكب مى شدند
ليا بالسنتهم و طعنا فى الدين
اصل
(ل _ ى _ ى ) به معناى تاب دادن و پيچاندن است ، پس معناى جمله مورد بحث اين
مى شود كه يهوديان مورد بحث زبان خود را مى پيچند، تا به اين وسيله سخن
باطل خود را به صورت حق جلوه داده ، اهانتى كه مى خواهند بكنند به صورت ادب و
احترام بكنند، چون مؤ منين رسم داشتند هرگاه مى خواستند با
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) سخن بگويند، (همانطور كه ما فارسى زبانان تكيه
سخنمان در گفتگوى با مخاطب اين است كه مى گوييم (اجازه بفرماييد) و منظورمان اين است
كه مهلت بده من همه حرفهايم را بزنم ، عرض مى كردند: (راعنا) يعنى اجازه بده ، ما
مطلب خود را تا به آخر بگوييم ، و اين كلمه در زبان يهود معناى زشتى داشت ، معنايى
كه لايق به ساحت مقدس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نبود، به همين جهت فرصت را
غنيمت شمردند، هرگاه مى خواستند با آن جناب سخن بگويند به قصد مذمت و بى احترامى
اين كلمه را استعمال مى كردند، و خداى تعالى در اين آيه شريفه ايشان را مذمت كرد، و
نخست به طور اجمال فرمود: (يحرفون الكلم عن مواضعه ) و سپس آن را تفسير كرد
به اين كه : (و يقولون سمعنا و عصينا و اسمع غير مسمع ) ، آنگاه
مثل اين كه خواسته باشد اين را نيز تفسير كند، عطف كرد بر آن جمله : (و راعنا) را،
آنگاه فرمود:
مجذوبش شود، يهوديان در حالى انجام مى شود كه زبان خود را تاب مى دهند، و به دين
خدا طعنه مى زنند: (ليا بالسنتهم و طعنا فى الدين ) ، و اين دو مصدر يعنى مصدر (لى
) و (طعن ) در موضع حال قرار دارند.
و لو انهم قالوا سمعنا و اطعنا و اسمع و انظرنا لكان خيرا لهم و اقوم
اينكه فرموده : اگر اين طور بگويند كه مشتمل است بر ادب دين و خضوع در برابر حق ،
بهتر و باقوام تر است از آنچه مى گفتند يعنى از (سمعنا و عصينا...) با اين كه اين
سخن نه خير است و نه باقوام تا آن از اين بهتر و باقوام تر باشد، در حقيقت از باب
مقايسه اثر حقى است كه در اين كلام حق است ، و اثرى كه يهود براى كلام خود
قائل بود، هر چند كه كلام يهود در واقع هيچ خوبى و قوام نداشت ، پس مقايسه بين اثر
حق است با اثرى كه يهود حقش مى پنداشت ، و معناى جمله اين است : اگر يهود مى گفتند:
(سمعنا و اطعنا...) خير و قوام در آن بيشتر بود، از خير و قوامى كه در
دل خود براى لى و طعن فرض كرده اند، پس گفتار در اين آيه نظير گفتار در آيه
شريفه زير است كه مى فرمايد: (و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا اليها، و تركوك
قائما قل ما عنداللّه خير من اللّهو و من التجارة و اللّه خير الرازقين ) .
و لكن لعنهم اللّه بكفرهم فلا يؤ منون الّا قليلا
اين جمله خطاب به مسلمين است ، و براى هميشه نوميدشان مى كند از اين كه يهود بگويند:
(سمعنا و اطعنا) هرگز نخواهند گفت ، زيرا اين كلمه ، كلمه ايمان است ، و اين يهوديان
ملعون خدايند، و در نتيجه موفق به ايمان نخواهند شد، و لذا در جمله
قبل اين طور تعبير كرد: (و لو انهم قالوا) ، چون تعبير به كلمه (لو) دلالت بر آرزو
مى كند و آرزو اشعار بر محال بودن تحقق آن آرزو دارد.
و ظاهرا حرف (با) در جمله (بكفرهم ) براى سببيت است ، نه براى آلت ، براى اين كه
كفر صفتى است كه ممكن است به وسيله ايمان
زايل گردد، و بنابراين كفر بدان جهت كه كفر است مستوجب لعنتى كه ايمان را
محال سازد نيست ، و چنان نيست كه بطور قاطع از ايمان جلوگيرى كند.
بله كفر آنان بطورى كه در آخر سوره آن را شرح داده سبب لعنت هست ، اما لعنتى كه ايمان
را محال نمى سازد، ممكن است افراد انگشت شمارى ايمان بياورند (دقت بفرمائيد).
مراد از (فلا يؤ منون الّا قليلا)
فلا يؤ منون الّا قليلا
بعضى از مفسرين گفته اند كلمه (قليلا) حال است ، و تقدير كلام (فلا يؤ منون الا و هم
قليل ) است ، يعنى ايمان نمى آورند مگر در حالى كه اندكند، و اى بسا گفته باشند:
كلمه (قليلا) صفتى است براى موصوفى كه حذف شده ، و تقدير كلام (فلا يؤ منون
الّا ايمانا قليلا) است ، و اين وجه هم مثل وجه قبلى عيبى ندارد ليكن بايد در آن اضافه
شود كه اتصاف ايمان به صفت اندكى ، از قبيل وصف به
حال متعلق موصوف است ، وقتى مى گوييم (ايمان نمى آورند مگر ايمانى اندك ) معنايش
(مگر ايمانى كه مؤ منين به آن ايمان اندكند) است .
و اما اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از اين تعبير ايمان كم و ضعيف در
مقابل ايمان كامل است ، و مى خواهد بفرمايد، ايمان
قابل اعتنايى نمى آورند، كه بتواند عمل صاحبش را اصلاح و
دل او را تزكيه كند، و عقلش را رقاء بخشد راه درستى نرفته ، براى اين كه ايمان متصف
مى شود به ايمان مستقر و ايمان عاريتى ، و ايمان
كامل و ايمان ناقص ، ولى متصف نمى شود به كم و زياد، هيچ فصيحى در سخن خود ايمان
را به دو وصف قلت و كثرت توصيف نمى كند، تا چه رسد به قرآن كريم كه فصيح
ترين و بليغ ترين كلام است .
علاوه بر اين ، مراد از ايمانى كه در آيه شريفه آمده ، يا حقيقت ايمانى قلبى است ، كه
مقابلش نفاق است ، و يا صورت ايمان است كه بسا مى شود از آن تعبير به اسلام مى
شود، و جاى هيچ ترديدى نيست كه در اسلام ايمان به هر دو معنايش معتبر است ، و اسلام
به آن اعتنا نموده ، و آيات قرآنى هم تصريح دارد بر اعتبار آن ، صريحا مى فرمايد:
(لا تقولوا لمن القى اليكم السلام لست مؤ منا) علاوه بر اين كه آن مستثنا منه كه خداى
تعالى عده قليلى را از آن استثنا كرده جمله (و ليكن خداى تعالى به جرم كفرشان
لعنتشان كرده ) مى باشد، و معلوم است كه در اين استثنا كمترين درجه ايمان و يا اسلام
ظاهرى يعنى حفظ ظاهرى اسلام و گفتن : (سمعنا و اطعنا) كافى است ، هر كس اين مقدار
اسلام و ايمان از خود نشان بدهد حكم ساير مسلمانان را دارد، و مانند آنها
مشمول لعنت خداى تعالى نيست .
و انگيزه اى كه اين مفسر را به ارتكاب اين اشتباه واداشته يك توهم غلط است ، و آن اين
است كه خيال كرده اثر لعنت خداى تعالى تخلف پذير نيست ، وقتى خداى تعالى جمعيتى
را لعنت كرد هيچ فردى از آن جمعيت ، ديگر ايمان نخواهد آورد، و فكر كرده قلت در آيه
شريفه صفت ايمان است ، و ايمان قليل ايمانى نيست كه
قابل اعتنا باشد.
مفسر نامبرده اينطور فكر كرده تا جمله : (لعنهم اللّه بكفرهم ) درست در آيد، و غفلت
ورزيده از اين كه اين خطابها و مذمت و توبيخ ها و مؤ اخذه هايى كه در آن است متوجه
مجتمعات به عنوان مجتمع است ، و نظر به فرد ندارد، آن كسى كه
مشمول اين لعنت و غضب و مؤ اخذه هاى عمومى ديگر شده است ، مجتمع يهود است بدان جهت كه
يك مجتمع است ، مجتمعى كه از يهوديت تشكيل شده ، كه نه ايمان مى آورد، و نه روى
سعادت و رستگارى را مى بيند، و تا به امروز هم چنين بوده و تا قيامت هم چنين خواهد بود.
و اما استثنايى كه در آن شده نسبت به افراد است ، و معلوم است كه خارج شدن بعضى از
افراد از يك حكمى حتمى كه روى مجتمع شده منافات ندارد، و آن حكم را نقض نمى كند، و
اما اينكه چه حاجت به اين استثنا بود، با اين كه گفتيم اين مجتمع تا قيامت هم ايمان نمى
آورد، و با اين كه افراد قليلى كه ايمان مى آورند مجتمعى
داخل در مجتمعات يهود نبودند تا با استثناى يك مجتمع از ميان مجتمعات خارج شود؟.
جوابش اين است كه آرى ، همين مؤ منين اندك نيز براى خود مجتمعى هستند، و وقتى فرمود:
(فلا يؤ منون ) هر چند كه ايمان را از مجتمع يهود نفى كرده و ليكن در آن ايمان را از
افراد نيز نفى كرده است ، و در نتيجه جاى اين توهم بود كه كسى
خيال كند نفى نامبرده شامل تك تك يهود هم مى شود، و آنگاه نتيجه بگيرد كه حتى يك نفر
يهودى هم ايمان نمى آورد، لذا براى دفع اين توهم فرمود: (الا قليلا) ، و بنابراين ،
گفتار در آيه مورد بحث نظير گفتار در آيه شريفه زير است : (و لو انا كتبنا عليهم ان
اقتلوا انفسكم او اخرجوا من دياركم ما فعلوه الا
قليل منهم ) كه به زودى تفسير و ترجمه اش مى آيد.
يا ايها الّذين اوتوا الكتاب آمنوا بما نزلنا...
كلمه (طمس ) به معناى محو كردن اثرى است كه از چيزى بماند، و كلمه : (وجه ) از هر
چيزى آن طرفى است كه رو به روى تو قرار دارد، و برايت ظاهر است ، و وجه در انسان
سمت جلو او است ، كه براى بين نده ظاهر است ، (و چون غالبا به غير از صورت ، ساير
قسمت هاى جلو بدن به وسيله لباس پوشيده و غير ظاهر است ، لذا غالبا كلمه وجه در
انسان به معناى صورت او مى آيد).
اين كلمه همان طور كه در امور محسوس استعمال مى شود در امور معنوى نيز
استعمال مى شود،
(نظير وجه اللّه )، و نظير اين كه مى پرسيم (وجه اين كه چرا فلانى چنين كرد چيست ؟) و
از اين قبيل و كلمه (ادبار) جمع دبر به ضمه
دال و ضمه با است ، كه به معناى پشت سر است ، و منظور از اصحاب سبت قومى از يهود
است كه در روز شنبه از دستور الهى تجاوز مى كردند، و خداى تعالى لعنتشان نموده ، در
نتيجه به صورت حيواناتى مسخشان كرد، و داستانشان در آيات زير آمده : (و اسئلهم عن
القريه التى كانت حاضره البحر اذ يعدون فى السّبت اذ تاتيهم حيتانهم يوم سبتهم
شرّعا و يوم لا يسبتون لا تاتيهم ) از يهوديان بپرس
اهل آن قريه اى كه لب دريا منزل داشتند و در شنبه ها از حدود الهى تجاوز مى كردند
(چون شنبه كه صيد ماهى بر آنان حرام بود ماهى ها به كنار دريا و دسترس آنان مى
آمدند و روزهاى ديگر نمى آمدند چه كردند كه هلاك شدند؟): (و لقد علمتم الّذين
اعتدوامنكم فى السبت فقلنا لهم كونوا قرده خاسئين ، فجعلناها نكالا لما بين يديها و
ماخلفها) .
و همان طور كه توجه فرموديد آيات سابق متعرض
حال يهود و يا حداقل حال طايفه اى از يهود بود، و در آخر، سخن به اين جا كشيده شد كه
اين طايفه به خاطر اين كه به خداى تعالى و
رسول او خيانت كردند، و آنچه در دين خودشان صالح بود فاسد كردند، جمعشان به
لعنت خدا گرفتار شده ، در نتيجه توفيق ايمان از ايشان سلب شد، مگر از عدد اندكى از
آنها، پس خطاب متوجه جميع اهل كتاب شد، _ چون ظاهر جمله : (يا ايها الّذين اوتوا
الكتاب ) همين عموميت را افاده مى كند - و در آن
اهل كتاب را به سوى ايمان به كتابى كه اخيرا
نازل شده و مصدق كتاب آسمانى ايشان است دعوت فرمود، و تهديدشان كرد به اين كه
اگر از در استكبار و بدون عذر تمرد كنند، به سخطى گرفتار مى شوند، كه يا لعنت
است ، و يا طمس ، يعنى عذابى كه اثرى از آنان باقى نمى گذارد و با اين لعن و طمس
گريبان آنان را مى گيرد، و بدون ترديد دست بردار از آنان نيست .
و اين همان معنايى است كه از جمله : (من قبل ان نطمس وجوها فنردّها على ادبارها) استفاده
مى شود، پس معناى طمس وجوه عبارت شد از اين كه خداى تعالى وجوه آن عده از
اهل كتاب را كه به قرآن ايمان نمى آورند به حالتى در آورد