اين سوره رسالت محمد بن عبد اللّه خاتم النبيين (صلوات اللّه عليه ) را براى عوام از
اهل كتاب و مشركين مسجل مى كند، و به عبارتى ساده تر براى عموم
اهل ملت و غير اهل ملت و باز ساده تر بگويم : براى عموم بشر
تسجيل مى كند، و مى فهماند كه آن جناب از ناحيه خدا به سوى عموم بشر
گسيل شده ، و اين عموميت رسالت آن جناب مقتضاى سنت الهى ، يعنى سنت هدايت است ، همان
سنتى كه آيات زير بر آن اشاره دارد، و مى فرمايد: (انا هديناه
السبيل اما شاكرا و اما كفورا) ، (و ان من امه الا خلافيها نذير) و به بيانى كه ان شاء
اللّه به زودى مى آيد بر عموميت دعوت آن جناب
استدلال كرده ، به اينكه دعوت آن حضرت متضمن صلاح مجتمع انسانى است ، عقايد و
اعمال افراد و جوامع را صالح مى سازد، و اين سوره هم با
نزول در مكه مى سازد و هم نزول در مدينه ، هر چند كه از نظر سياق به مدنى بودن
شبيه تر است .
تفسير آيه : (لم يكن الّذين كفروا من
اهل الكتاب ...) كه گفته شده ازمشكل ترين آيات قرآنى است
لم يكن الذين كفروا من اهل الكتاب و المشركين منفكين حتى تاتيهم البينه
آيات اين سوره در سياقى است كه به قيام حجت عليه كافران به دعوت اسلامى اشاره مى
كند، چه از اهل كتاب و چه مشركين ، و نيز عليه عده اى از
اهل كتاب كه بعد از آمدن حجت به خاطر اختلافهاى ناشى از منيت حجت خدا را رها كردند.
و با در نظر داشتن اين سياق از ظاهر آيات بر مى آيد كه منظور اشاره به اين معنا است
كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از مصاديق حجت بينه اى است كه عليه مردم
قيام شده ، و سنت الهى كه در بندگان جارى است اقتضا كرده اين حجت قائم گشته ، و اين
رسول مبعوث شود، چون سنت جارى خدا ايجاب مى كرد بينه و حجت روشنگرش به سوى
اين طوايف نيز بيايد، همانطور كه به طوايف و اقوام گذشته
قبل از اختلافشان همين اقتضا را كرد و بر ايشان حجت فرستاد، چيزى كه هست خودشان از آن
حجت استفاده نكردند، و با يكديگر اختلاف راه انداختند.
بنابر اين ، مراد از جمله (الذين كفروا) در آيه شريفه ، همه كافران از دعوت اسلامى
است ، چه از اهل كتاب و چه مشركين ، و كلمه (من ) در جمله (من
اهل الكتاب ) تبعيض را مى رساند، نه تبيين را، و كلمه (و المشركين ) عطف است بر
كلمه (اهل الكتاب ) ، و مراد از (مشركين ) ، غير
اهل كتاب است حال چه بت پرست باشند، و چه اصناف ديگر مشركين .
و كلمه (منفكين ) از ماده انفكاك است ، كه به معناى جدايى دو چيز است كه به شدت به
هم متصل بوده اند، و مراد از آن - به طورى كه از جمله (حتى تاتيهم البينه ) استفاده
مى شود - جدا شدن از مقتضاى سنت هدايت و بيان است ، گويا سنت الهى دست بردار از
آنان نبوده ، تا حجت و بينه بيايد، همينكه آمد آن وقت رهاشان مى كند، و به
حال خودشان واگذار مى كند، همچنان كه در جاى ديگر به اين معنا اشاره نموده مى
فرمايد: (و ما كان اللّه ليضل قوما بعد اذ هديهم حتى يبين لهم ما يتقون ) .
(حتى تاتيهم البينه ) - اين جمله به همان معناى ظاهريش معناى مى شود، يعنى منظور
از كلمه (تاتيهم ) كه صيغه مضارع است همان آينده است ، و كلمه (بينه ) به معناى
دليل روشن است . و معناى آيه شريفه اين است كه : خداى تعالى كسانى را كه به
رسالت و يا دعوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كافر شدند، و يا به
قرآن كفر ورزيدند، رها نخواهد كرد، تا آنكه بينه و
دليل روشن كه همان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است براى آنان بيايد، (و
ساده تر آنكه خداى تعالى دست از هدايت اين كفار بر نمى دارد تا زمانى كه حجت بر
آنان تمام شود، و خودشان يقين كنند كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم )
رسول خدا است ، و راست مى گويد، و لجاج و عناد وادار به كفرشان ساخته ).
و اما مفسرين در تفسير آيه و معانى كلمات آن اختلافى عجيب به راه انداخته اند، به طورى
كه بعضى از آنان - آنطور كه مى گويند - گفته اند: اين آيه از
مشكل ترين آيات قرآن است ، هم از نظر نظم و هم از نظر تفسير.
ولى معنايى كه ما براى آيه كرديم با سياق آيات سوره سازگار است ، و هيچ تناقضى
بين مفردات و جمله هاى آن رخ نمى دهد، و از خوانندگان هر كس بخواهد به طور
مفصل به آن قيل و قالها واقف شود بايد به تفاسير
مطول مراجعه كند.
رسول من اللّه يتلوا صحفا مطهره فيها كتب قيمه
اين آيه بيانگر معناى بينه است ، مى فرمايد: منظور از بينه ، محمد
رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است و اين معنا به طور قطع از سياق استفاده
مى شود.
و كلمه (صحف ) جمع صحيفه است ، كه به معناى هر چيزى است كه در آن مى نويسند (از
قبيل كاغذ، و لوح هاى سنگى و فلزى و امثال آن ) و منظور در اينجا اجزايى است كه از
قرآن كريم نازل شده بود، و در كلام خداى تعالى اطلاق صحف بر اجزاى كتابهاى
آسمانى ، و از آن جمله خود قرآن كريم مكرر آمده ، از آن جمله فرموده : (فى صحف مكرمه
مرفوعه مطهره بايدى سفره كرام برره ) .
و مراد از اينكه فرموده : (مى خواند صحفى مطهره را) اين است كه اجزاى قرآن از لوث
باطل پاك است ، و شيطان در آن دست نينداخته ، و اين معنا نيز در قرآن كريم مكرر آمده كه
خداى تعالى قرآن را از مداخله شيطانها حفظ مى كند، از آن جمله فرموده : (لا يمسه الا
المطهرون ) .
موارد استعمال واژه (كتاب ) و مراد از اينكه فرمود درصحف مطهّره اى كه
پيامبر(صلى الله عليه و آله ) تلاوت مى كند (كتب قيمة ) هست
و در جمله (فيها كتب قيمه ) منظور از (كتب ) كه جمع كتاب است جرم كتاب نيست ،
بلكه منظور مكتوب و مطالبى است كه در كتاب نوشته شده ، و كلمه (كتاب ) ، هم بر
كاغذ و لوحهاى مختلف اطلاق مى شود و هم بر كلمات و الفاظ نوشته شده اى كه نقوش
حك شده و يا با قلم سياه شده ، از آن الفاظ حكايت مى كند، و چه بسا بر معانى آن الفاظ
هم اطلاق شود، به اين اعتبار كه آن معانى به وسيله الفاظ حكايت شده ، و نيز بر حكم
حاكم و قضاى رانده شده نيز اطلاق مى گردد، مثلا مى گويند: (كتب عليه كذا بر
فلانى چنين نوشتند يعنى حكم كردند كه بايد چنين و چنان كند،
در قرآن هم آمده كه : (كتب عليكم الصيام ) ، و نيز فرموده : (كتب عليكم
القتال ) ، و ظاهرا مراد از كتبى كه در صحف است همين معناى آخر باشد، يعنى احكام و
قضايايى الهى باشد، كه در مورد اعتقادات و
اعمال صادر شده است ، دليلش توصيف كتاب است به صفت (قيمه ) ، چون كلمه (قيمه
) از قيام كردن به امر خيرى ، و حفظ و مراعات مصلحت آن ، و ضمانت سعادت آن است ،
همچنان كه در قرآن كريم در مورد دين استعمال شده ، آنجا كه فرموده : (امر الا تعبدوا الا
اياه ذلك الدين القيم ) ، يعنى دينى كه خدا آن را حفظ مى كند، و بقايش را ضمانت كرده
است ، و معلوم است كه صحف آسمانى قيم اند، چون امر مجتمع انسانى را بپا مى دارند، و
با دستورات و احكام و قضايايى كه متعلق به عقايد و
اعمال است مصالح بشر را حفظ مى كنند.
پس معناى آيه مورد بحث اين مى شود كه آن حجت و بينه روشنى كه از ناحيه خداى تعالى
براى آنان آمده ، عبارت است از رسولى از ناحيه خدا، كه براى مردم صحف آسمانى پاك
را مى خواند، پاك از پليدى باطل ، صحفى كه در آن احكام و قضايايى است قائم به امر
مجتمع انسانى ، و اداره كننده آن به بهترين وجه ، و حافظ مصالح آن .
و ما تفرق الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جاءتهم البينه
آيه اول سوره كه مى فرمود: (ما دست بردار از كفار
اهل كتاب و مشركين نيستيم تا حجت بر آنان تمام شود) ، به كفرشان به نبوت
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و كتاب او، كه متضمن دعوت حق او است اشاره مى
كرد، و آيه مورد بحث به اختلافى كه قبل از دعوت اسلامى داشتند اشاره مى كند، و در
قرآن كريم در چند جا به اين اختلاف اشاره شده ، از آن جمله مى فرمايد: (و ما اختلف
الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم ) ، و از اين
قبيل آياتى ديگر.
و منظور از آمدن بينه براى كفار همان بيانات كتب انبياى گذشته اى است كه در كتبشان
آمده بود، و يا كلام انبياى آنان در توضيح و تفسير بيان الهى است ، همچنان كه در آيه
زير بينه را به همين دو قسم بيان تفسير نموده ، مى فرمايد: (و لما جاء عيسى
بالبينات قال قد جئتكم بالحكمه و لابين لكم بعض الذى تختلفون فيه فاتقوا اللّه و
اطيعون ان اللّه هو ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم فاختلف الاحزاب من بينهم ) .
بيان اينكه كتب آسمانى براى عموم بشر آورده شده و آيه (و ما تفرق الذين
اوتواالكتاب ...) حكايت حال مشركين نيز هست
در اينجا ممكن است اين سؤ ال پيش آيد كه : چرا در آيه مورد بحث متعرض اختلاف
اهل كتاب در مذاهب خود شد، ولى اختلاف و تفرقه مشركين و اعراضشان از دين توحيد و
انكارشان مساله رسالت را متعرض نگرديد؟
در پاسخ مى گوييم : بعيد نيست جمله (و ما تفرق الذين اوتوا الكتاب ) ،
شامل مشركين هم بشود، چون در آيه مورد بحث مى توانست بفرمايد: (و ما تفرق
اهل الكتاب الا من بعد...) ، ولى به جاى جمله
(اهل الكتاب ) جمله (الذين اوتوا الكتاب ) را آورد، و تفاوت بين اين دو تعبير بر
كسى پوشيده نيست ، چون تعبير اهل كتاب در عرف قرآن تنها
شامل يهود و نصارى و صابئان و مجوسيان ، و يا تنها يهود و نصارى مى شود. ولى
تعبير دوم يعنى (آنانكه كتاب برايشان نازل شده ) ،
شامل مشركين هم مى شود، چون كتاب خدا براى عموم بشر
نازل شده ، و در قرآن كريم تصريح فرموده به اينكه خداى تعالى در اولين روز
تشكيل اجتماع بشرى ، و بروز اختلافهاى حيوانى در بينشان كتاب براى آنان
نازل كرد، يعنى شريعت و قانونى بر ايشان تشريع كرد تا در اختلافهايى كه در امور
زندگى و حيوانيشان رخ مى دهد حكومت كند، ولى بشر بعد از آمدن شريعت هم آن اختلافهاى
قبلى را در شريعت خدا سرايت دادند، با اينكه حق برايشان روشن شده و حجت بر آنان
تمام گشته بود، پس به حكم اين آيات ، عموم بشر
مشمول كتب آسمانى بوده و هستند، چيزى كه هست در اثر اختلاف (ناشى از پيروى هواى نفس
)، بشر چند طايفه شدند، بعضى ها به كلى فراموش كردند كه كتابى از ناحيه
آفريدگارشان برايشان نازل شده ، و بعضى ديگر اين معنا را از ياد نبردند و ليكن
هواى نفس را در دين خدا رخنه داده ، به دينى تحريف شده متدين شدند، طايفه اى ديگر دين
خدا را بدون كم و كاست حفظ كرده ، بدان متدين شدند، اينك يكى از آن آيات از نظر
خواننده مى گذرد: (كان الناس امه واحده فبعث اللّه النبيين مبشرين و منذرين و
انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الا الذين
اوتوه من بعد ما جاءتهم البينات بغيا بينهم ، كه تفسيرش گذشت .
و در اين معنا است آيه اى ديگر كه مى فرمايد: (تلك
الرسل فضلنا بعضهم ... و لو شاء اللّه ما اقتتل الذين من بعدهم من بعد ما جاءتهم
البينات و لكن اختلفوا فمنهم من امن و منهم من كفر) .
و كوتاه سخن اينكه : جمله (الذين اوتوا الكتاب ) اعم از
اهل كتاب است ، و بنابر اين ، جمله (و ما تفرق الذين اوتوا الكتاب ...)
شامل مشركين مى شود، همانطور كه شامل اهل كتاب مى شود.
و ما امروا الا ليعبدوا اللّه مخلصين له الدين حنفاء...
ضمير در جمله (امروا) به همان (الذين كفروا من
اهل الكتاب و المشركين ) بر مى گردد، مى فرمايد: رسالت
رسول اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و (كتب قيمه ) كه در صحف وحى است اين
كفار از اهل كتاب و مشركين را امر نمى كند مگر به عبادت خداى تعالى ، به قيد اخلاص در
دين ، پس بايد كه چيزى را شريك او نگيرند.
كلمه (حنفاء) حال است از ضمير جمع در (ليعبدوا) ، و اين كلمه جمع حنيف است ، كه از
ماده حنف است كه به معناى متمايل شدن و انحراف از دو حالت افراط و تفريط به سوى
حالت اعتدال است ، و خداى تعالى اسلام را بدين جهت دين حنيف خوانده كه خلق را دستور مى
دهد به اينكه در تمامى امور حد وسط و حالت
اعتدال را از دست ندهند، و از انحراف به سوى افراط و تفريط بپرهيزند.
و جمله (و يقيموا الصلواه و يوتوا الزكوه ) از باب ذكر خاص بعد از عام ، و يا ذكر
جزء بعد از كل است ، كه در مواردى صورت مى گيرد، كه گوينده به آن فرد خاص
عنايت بيشترى دارد، در اينجا نيز خداى تعالى بعد از ذكر كلى عبادت ، نماز و زكات را
ذكر كرد، چون اين دو عبادت از اركان اسلامند، يكى توجه عبودى خاصى است به درگاه
خداى تعالى ، و ديگرى انفاق مال است در راه رضاى او.
بيان مفاد جمله (و ذلك دين القيمه )
(و ذلك دين القيمه ) - يعنى اين است دين كتب قيمه - مفسرين چنين معنا كرده اند. و
مراد از (كتب قيمه ) اگر همه كتابهاى آسمانى يعنى كتاب نوح و پايين تر از او از
ساير انبيا (عليهم السلام ) باشد، معناى جمله اين مى شود كه : اين دعوت محمدى كه بشر
به پذيرفتن آن مامور شده ، دينى است كه در همه كتابهاى قيم آسمانى مكلف بدان
بودند، و دين نوظهورى نيست ، چون دين خدا همواره يكى بوده ، پس بناچار بايد به آن
بگروند، براى اينكه قيم است .
و اگر مراد از كتب قيمه ، معارفى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از
صحف مطهره براى آنان خوانده ، معناى آيه چنين مى شود كه : مردم در دعوت اسلامى مامور
نشده اند مگر به احكام و قضاهايى قيم ، احكام و قضايايى كه مصالح جامعه انسانى را
تاءمين مى كند، پس با در نظر گرفتن اين معنا بر مردم واجب است به اين دعوت ايمان
آورده ، و به اين دين متدين شوند.
پس آيه شريفه به هر حال اشاره دارد به اينكه دين توحيد (كه قرآن كريم متضمن آن
است ، قرآنى كه مصدق كتب آسمانى قبل از خويش و به حكم آيه 48 از سوره مائده مهيمن و
مافوق آنها است )، با دستوراتى كه به مجتمع بشرى مى دهد قائم به امر آنان و حافظ
مصالح حياتشان است ، همچنان كه آيه زير اين معنا را با وافى ترين بيان خاطرنشان
ساخته ، مى فرمايد: (فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت اللّه التى فطر الناس عليها لا
تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم ) .
و با اين آيه بيان عموميت رسالت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و
شمول و فراگيرى دعوت اسلامى عموم بشر را،
تكميل مى شود، پس اينكه فرمود: (لم يكن الذين كفروا من
اهل الكتاب و المشركين ...) ، اشاره مى كند به اينكه از نظر سنت هدايت الهى ، بر خداى
تعالى است كه همه عالم را هدايت نموده ، لازم است حجتش را بر هر كسى كه كافر شده و
دعوت او را نپذيرفته تمام كند، چه كافر از
اهل كتاب و چه از مشركين ، گو اينكه در روز
نزول آيه كفار از اهل كتاب و از مشركين بعضى از كفار بودند نه همه آنان ولى اين معنا را
به طور قطع مى دانيم كه در تعلق دعوت فرقى ميان بعضى با بعض ديگر نيست ،
اگر در عصر نزول متعلق به بعضى شده ، بايد كه متعلق به
كل كفار هم بشود.
و جمله (رسول من الله ) اشاره دارد به اينكه آن بينه عبارت است از محمد (صلى اللّه
عليه و آله و سلم ) و جمله (و ما تفرق ...) اشاره دارد به اينكه تفرقه و كفرى كه در
سابق نسبت به حق داشتند نيز بعد از آمدن بينه بوده .
و جمله (و ما امروا الا ليعبدوا الله ...) مى فهماند كه آنچه بدان دعوت شده اند، و مامور
به آن گشته اند، دينى است قيم ، كه مصالح اجتماع بشريشان را تاءمين مى كند، پس بر
همه آنان لازم است به آن دين ايمان آورند و كفر نورزند.
بهترين مردم و بدترين مردم
ان الذين كفروا من اهل الكتاب و المشركين فى نار جهنم خالدين فيها اولئك هم شر
البريه
بعد از آنكه از اشاره به كفرشان به بينه اى كه به موجب سنت الهى برايشان آمده بود،
فارغ شد، و نيز بعد از آنكه بيان كرد كه دين قيم به چه چيز دعوت مى كند، شروع كرد
به انذار و تهديد كفار، و وعده به مومنين . و كلمه (بريه ) به معناى خلق است ، مى
فرمايد كسانى كه از اهل كتاب و مشركين به اين بينه كافر شدند، در آتش جهنم و به
طور دائم خواهند بود، اين گونه افراد بدترين خلق خدايند (چون نعمت هدايت بالاترين
نعمت هاى الهى است ، و كفران آن بدترين كفرانها است ).
ان الذين امنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه
در اين آيه خيريت را منحصر در مومنين كرده ، كه
اعمال صالح مى كنند، همچنان كه در آيه قبلى شريت را منحصر در كفار مى كرد، (و اين
انحصار از آوردن ضمير (هم ) استفاده مى شود، چون اگر فرموده بود: (اولئك شر
البريه ) معنايش اين مى شد كه ايشان بدترين خلقند، و اين منافات نداشت با اينكه
اشخاص ديگرى هم بدترين خلق باشند، ولى عبارتى كه در آيه آمده معنايش اين است كه
ايشان ، آرى ايشانند بدترين خلق ).
جزاوهم عند ربهم ... ذلك لمن خشى ربه
كلمه (عدن ) به معناى استقرار و ثبات است ، پس جنات عدن به معناى بهشت هاى خالد و
جاودانه است ، و توصيف دوباره اش به اينكه خير البريه در آن بهشت ها خالدند و ابدا
خالدند تاءكيد همان جاودانگى است ، كه اسم (عدن ) بر آن دلالت داشت
(رضى اللّه عنهم ) - خدا از ايشان راضى است ، و رضايت خدا از صفات
فعل خداست و مصداق و مجسم آن همان ثوابى است كه به ايشان عطا مى كند، تا جزاى
ايمان و اعمال صالحشان باشد.
(ذلك لمن خشى ربه ) - اين جمله علامت بهشتيان و آنانكه به سعادت آخرت مى رسند
را بيان مى كند، مى فرمايد: علامت خير البريه و آنهايى كه به جنات عدن مى رسند اين
است كه از پروردگار خود ترس دارند. در جاى ديگر هم فرموده : (انما يخشى اللّه من
عباده العلماء) ، پس علم به خدا خشيت از خدا را به
دنبال دارد، و خشيت از خدا هم ايمان به او را به
دنبال دارد، يعنى كسى كه از خدا مى ترسد، قهرا در باطن قلبش ملتزم به ربوبيت و
الوهيت او است ، و در ظاهر هم ملازم با اعمال صالح است .
اين را هم بدان كه مفسرين در تفسير مفردات اين آيات به شدت اختلاف كرده ، اقوالى
بسيار دارند كه چون فايده اى در تعرض آنها نبود از
نقل آنها و پاسخ دادن و اشكال كردن به آنها صرفنظر شد، خواننده مى تواند به
تفسيرهاى مطول مراجعه نمايد.
بحث روايتى
(چند روايت درباره اينكه مراد از (خيرالبريّه - بهترين مردم ) اميرالمؤ منين
(عليهالسلام ) و شيعيان اويند)
بحث روايتى
در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه السلام ) آمده كه فرمود:
منظور از كلمه (بينه ) رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) محمد (صلوات اللّه
عليه ) است .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از عايشه روايت كرده كه گفت : به
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرضه داشتم : يا
رسول اللّه گرامى ترين خلق نزد خداى عزوجل كيست فرمود: اى عايشه مگر آيه شريفه
(ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه ) را نمى خوانى .
و در همان كتاب است كه ابن عساكر از جابر بن عبد اللّه روايت كرده كه گفت : نزد
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بوديم كه على (عليه السلام ) از راه رسيد،
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: به آن خدايى كه جانم به دست او است ،
اين مرد و پيروانش ( شيعيانش ) تنها و تنها رستگاران در قيامتند، آنگاه اين آيه
نازل شد: (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه ) ، از وقتى كه اين
آيه نازل شد اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هر وقت على را مى ديدند
كه دارد مى آيد مى گفتند: خير البريه آمد.
مؤ لف : الدر المنثور اين معنا را از ابن عدى از ابن عباس نيز
نقل كرده ، و نيز از اين مردويه آورده .
و نيز تفسير برهان آن را از موفق بن احمد - در كتاب المناقبش - از يزيد بن
شراحيل انصارى كاتب على (عليه السلام ) از آن جناب روايت كرده و در عبارت يزيد بن
شراحيل چنين آمده : من از على شنيدم مى فرمود:
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از دنيا مى رفت در حالى كه سر آن جناب را به
سينه ام تكيه داده بودم ، در آن حال فرمود: يا على مگر نشنيدى كلام خداى
عزوجل را كه مى فرمايد: (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه ) ،
اين (خير البريه ) شيعيان تواند، موعدم و موعد شما حوض است ، وقتى كه تمامى امت
ها براى حساب جمع مى شوند، شيعيان تو بنام و لقب پيشانى سفيدان خوانده مى شوند.
و در مجمع البيان از مقاتل بن سليمان از ضحاك از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير
كلمه هم خير البريه گفته است : اين آيه شريفه در باره على و
اهل بيتش نازل شده .
سوره زلزال مدنى است و هشت آيه دارد
سوره زلزال آيات 8-1
بسم اللّه الرحمن الرحيم اذا زلزلت الارض زلزالها (1) و اخرجت الارض اثقالها (2) و
قال الانسان مالها (3) يومئذ تحدث اخبارها (4) بان ربك اوحى لها (5) يومئذ يصدر الناس
اشتاتا ليروا اعمالهم (6) فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره (7) و من
يعمل مثقال ذره شرا يره (8)
ترجمه آيات
به نام خداوند رحمان و رحيم . وقتى كه زمين آن زلزله مخصوصش را آغاز مى كند (1).
و زمين آنچه از مردگان (و يا معادن ) كه در شكم دارد بيرون مى ريزد (2).
و انسانها از در تعجب مى پرسند: زمين را چه شده است (3).
در آن روز زمين اخبار و اسرار خود را شرح مى دهد (4).
آرى پروردگار تو به وى وحى كرده كه به زبان آيد و اسرار را بگويد (5).
در آن روز مردم يك جور محشور نمى شوند بلكه طايفه هايى مختلفند تا
اعمال هر طايفه اى را به آنان نشان دهند (6).
پس هر كس به سنگينى يك ذره عمل خيرى كرده باشد آن را مى بيند (7).
بيان آيات در اين سوره سخن از قيامت و زنده شدن مردم براى حساب ، و اشاره به بعضى
از علامتهايش رفته ، كه يكى زلزله زمين ، و يكى ديگر سخن گفتن آن از حوادثى است كه
در آن رخ داده . و اين سوره هم مى تواند مكى باشد و هم مدنى .
اذا زلزلت الارض زلزالها
كلمه (زلزال ) مانند كلمه (زلزله ) مصدر و به معناى نوسان و تكان خوردن پى در
پى است ، و اينكه اين مصدر را به ضمير زمين اضافه كرد، و فرمود (زمين زلزله اش
را سر مى دهد) به ما مى فهماند كه زمين زلزله اى خاص به خود دارد، و اين مى رساند
كه زلزله مذكور امرى عظيم و مهم است ، زلزله اى است كه در شدت و هراسناكى به
نهايت رسيده است .
مقصود از اينكه در قيامت زمين (اثقال ) خود را بيرون مى كند و (انسان ) مى
گويدآن را چه شده است
و اخرجت الارض اثقالها
كلمه اثقال جمع كلمه (ثقل ) - به فتحه ثاء و فتحه قاف - است ، كه به معناى
متاع و كالا و يا خصوص متاع مسافرين است . ممكن هم هست جمع كلمه
(ثقل ) - به كسره ثاء و سكون قاف - باشد كه به معناى
حمل باشد، به هر حال چه آن باشد و چه اين ، مراد از
اثقال زمين كه در قيامت زمين آنها را بيرون مى ريزد - به طورى كه ديگران هم گفته اند
- مردگان و يا گنجها و معادنى است كه در شكم خود داشته . و ممكن هم هست منظور همه
اينها باشد، كه البته براى هر سه قول قائلينى هست ، و اولين
قول به نظر نزديك ترين قول است ، و از آن گذشته
قول سوم است كه اشاره دارد بر اينكه خارج شدن براى حساب است ، و جمله (يومئذ
يصدر الناس ) اشاره دارد به اينكه بعد از بيرون شدن ، به سوى جزا روانه مى
شوند.
و قال الانسان مالها
يعنى انسانها بعد از بيرون شدن از خاك در حال دهشت زدگى و تعجب از آن زلزله شديد و
هول انگيز مى گويند: (ما للارض ) زمين را چه مى شود كه اين طور
متزلزل است ؟!
بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از (انسان ) تنها كفار هستند، نه آنهايى كه در دنيا
به مساله معاد و رستاخيز ايمان داشتند. بعضى ديگر سخنانى ديگر گفته اند كه به
زودى ان شاء اللّه مى آيد.
معناى اينكه در روز قيامت زمين به وحى الهى از اخبار خود سخن مى گويد
يومئذ تحدث اخبارها بان ربك اوحى لها
آنگاه زمين به اعمالى كه بنى آدم كردند شهادت مى دهد، همانطور كه اعضاى بدن خود
انسانها و نويسندگان اعمالش يعنى ملائكه رقيب و عتيد و نيز شاهدان
اعمال كه از جنس بشر و يا غير بشرند همه بر
اعمال بنى آدم شهادت مى دهند.
و در جمله (بان ربك اوحى لها) حرف لام به معناى (الى - به سوى ) است ، چون
مصدر (ايحاء) كه فعل (اوحى ) مشتق از آن است با حرف (الى ) متعدى مى شود، و
معناى جمله اين است كه : زمين به سبب اينكه پروردگار تو به آن وحى كرده و فرمان داده
تا سخن بگويد از اخبار حوادثى كه در آن رخ داده سخن مى گويد، پس معلوم مى شود
زمين هم براى خود شعورى دارد، و هر عملى كه در آن واقع مى شود مى فهمد، و خير و
شرش را تشخيص مى دهد، و آن را براى روز اداى شهادت
تحمل مى كند، تا روزى كه به او اذن داده شود، يعنى روز قيامت شهادت خود را ادا كرده ،
اخبار حوادث واقعه در آن را بدهد. و در تفسير آيه (و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن
لا تفقهون تسبيحهم ) ، و نيز در تفسير آيه (قالوا انطقنا اللّه الذى انطق
كل شى ء) گذشت ، كه از كلام خداى سبحان به دست مى آيد كه حيات و شعور در تمامى
موجودات جارى است ، هر چند كه ما از نحوه حيات آنها بى خبر باشيم .
در بين مفسرين اختلاف شديدى به راه افتاده در اينكه معناى خبر دادن زمين به وسيله وحى
از حوادثى كه در آن واقع شده چيست ؟ آيا خداى تعالى زمين مرده را زنده مى كند، و به آن
شعور مى دهد تا از حوادث خبر دهد؟ و يا اينكه صوتى در روى زمين خلق مى كند تا آن
صوت خبر دهد و يا آنكه زمين به زبان حال دلالت مى كند بر اينكه بر پشت آن چه
حوادثى رخ داده ؟ ليكن بعد از آنكه بيان ما را شنيدى هيچ جايى براى اين اختلاف نيست ،
علاوه بر اين با هيچ يك از اين وجوه و هيچ يك از اقسام شهادت كه در اين وجوه آمده حجت
تمام نمى شود.
معناى اينكه فرمود: (يومئذ يصدر الناس اشتاتا)
يومئذ يصدر الناس اشتاتا ليروا اعمالهم
كلمه (صدور) كه فعل (يصدر) از آن مشتق شده به معناى برگشتن شتر از لب آب
بعد از رفتنش بدانجا است . و كلمه (اشتات ) مانند كلمه (شتى ) جمع شتيت است ،
كه به معناى متفرق است . و آيه شريفه جواب دوم است براى كلمه (اذا) ، بعد از جواب
اول يعنى آيه (يومئذ تحدث اخبارها) .
و مراد از (صادر شدن مردم در قيامت با حالت تفرقه ) ، برگشتن آنان از موقف حساب
به سوى منزلهاشان كه يا بهشت است و يا آتش مى باشد، در آن روز
اهل سعادت و رستگارى از اهل شقاوت و هلاكت متمايز مى شوند، تا
اعمال خود را ببينند، جزاى اعمالشان را نشانشان دهند، آن هم نه از دور، بلكه
داخل در آن جزايشان كنند، و يا به اينكه خود اعمالشان را بنابر تجسم
اعمال به ايشان نشان دهند.
و بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از صدور مردم ، بيرون شدنشان از قبور به سوى
موقف حساب است ، و منظور از متفرق بودنشان ، متمايز بودن آنان از نظر سيما است ،
بعضى با روى سفيد، و برخى با روى سياه بيرون مى آيند، بعضى با حالت امنيت ،
برخى با حالت فزع ، و همچنين تمايرهاى ديگر كه از جزاى اعمالشان و نتيجه
حسابشان خبر مى دهد، و تعبير از آگهى از جزا با واژه رويت ، و تعبير از اعلام به نتيجه
حساب با واژه (ارائه ) نظير تعبيرى است كه در آيه (يوم تجد
كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء) ، ولى وجه
اول هم به ذهن نزديك تر و هم روشن تر است .
بيان عدم منافات بين آيه : (فمن يعمل
مثقال ذرة ) با آياتى كه بر حبطاعمال ،
تبديل و تكفير سيئات و انتقال حسنات و سيئات دلالت دارند
فمن يعمل
مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره
كلمه (مثقال ) به معناى هر وسيله اى است كه با آن وزنها را مى سنجند، و كلمه (ذره
) به معناى آن دانه هاى ريز غبار است ، كه در شعاع آفتاب ديده مى شود، البته اين
كلمه به معناى مورچه هاى ريز نيز مى آيد.
آيه مورد بحث به دليل اينكه حرف (فاء) بر سر دارد تفريع و نتيجه گيرى از آيه
قبلى است ، كه سخن از ارائه اعمال بندگان داشت ، و همان بيان را تاءكيد نموده مى
فهماند كه از كليت ارائه اعمال هيچ عملى نه خير و نه شر نه كوچك و نه بزرگ حتى
به سنگينى ذره استثناء نمى شود،
و نيز حال هر يك از صاحبان عمل خير و عمل شررا در يك جمله
مستقل بيان نموده ، جمله را به عنوان يك ضابطه و قاعده كلى كه مورد هيچ خصوصيتى
ندارد) ذكر مى فرمايد.
بيان عدم منافات ...
در اينجا اين سؤ ال به ذهن مى رسد كه در آيات شريفه قرآن آياتى هست كه با اين
ضابطه كلى سازگار نيست ، از آن جمله آياتى كه دلالت دارد بر حبط و بى نتيجه شدن
اعمال خير به خاطر پاره اى عوامل ، و آياتى كه دلالت دارد بر
انتقال اعمال خير و شر اشخاص به ديگران ، مانند
انتقال حسنات قاتل به مقتول ، و گناهان مقتول به
قاتل ، و آياتى كه دلالت دارد بر اينكه در بعضى توبه كاران گناه
مبدل به ثواب مى شود، و آياتى ديگر كه در بحث از
اعمال در جلد دوم اين كتاب و نيز در تفسير آيه (ليميز اللّه الخبيث من الطيب ) گذشت .
جواب از اين سؤ ال
اين است كه آيات مذكور حاكم بر اين دو آيه است ، و بين
دليل حاكم و محكوم منافاتى نيست ، مثلا آياتى كه دلالت دارد بر حبط
اعمال ، شخص صاحب عمل خير را از مصاديق كسانى مى كند كه
عمل خير ندارند، و چنين كسى عمل خير ندارد تا به حكم آيه مورد بحث آن را ببيند، و همچنين
قاتلى كه نگذاشت مقتول زنده بماند و عمل خير انجام دهد،
اعمال خيرش را به مقتول مى دهند، و خودش عمل خيرى ندارد تا آن را ببيند، و توبه كارى
كه گناهش مبدل به حسنه مى شود، براى اين است كه گناه موافق
ميل او نبوده ، عواملى خارجى باعث گناهكارى او شدند، و آن
عوامل كار خير، موافق طبعشان نيست ، ولى چون مى خواستند در بين مردم نيكوكار و موحد
باشند، و بلكه رئيس و رهبر آنان باشند، لذا با زبان شكار حرف زدند، پس
خوبيهاشان از خودشان نيست ، لذا در قيامت بديهاى توبه كاران را به آن
عوامل مى دهند، و خوبيهاى آن عوامل را به توبه كاران ، در نتيجه توبه كاران گناهى
ندارند تا به حكم آيه مورد بحث در قيامت آن را ببينند، و نيز
عوامل شر، كار خيرى ندارند، تا به حكم آيه مورد بحث آن را ببينند - دقت فرماييد.
بحث روايتى
در الدر المنثور است كه ابن مردويه و بيهقى - در كتاب شعب الايمان - از انس بن مالك
روايت كرده اند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: زمين در روز قيامت
به تمامى اعمالى كه در پشتش انجام شده خبر مى دهد،
آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: (اذا زلزلت الارض زلزالها) تا رسيد به آيه (يومئذ
تحدث اخبارها) و آنگاه فرمود هيچ مى دانيد اخبارش چيست ؟
جبرئيل نزد من آمد و گفت : خبر زمين كه زمين روز قيامت بدان گواهى مى دهد، همه اعمالى است
كه بر پشتش انجام شده .
مؤ لف : نظير اين روايت را از ابو هريره نيز
نقل كرده .
و نيز در همان كتاب است كه حسين بن سفيان در كتاب مسندش و ابو نعيم در كتاب حليه اش
از شداد بن اوس روايت كرده اند كه گفت : من از
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شنيدم مى فرمود: ايها الناس دنيا متاعى است
حاضر كه هم نيكان از آن مى خورند و هم فاجران ، و بدرستى آخرت وعده اى است صادق ،
كه سلطانى قادر در آن حكومت مى كند، حق را محقق و
باطل را باطل مى سازد.
ايها الناس سعى كنيد از طالبان آخرت باشيد، و از طالبان دنيا نباشيد، فرزند آخرت
باشيد، نه فرزند دنيا، چون هر مادرى فرزندش به دنبالش مى رود.
(حاصل منظور آن جناب اين است كه خواهان آخرت باشيد نه دنيا، براى اينكه علاقه به
دنيا قهرا شما را به سوى ماديت و آلودگى هاى آن مى كشد)، آنگاه فرمود: هر عملى كه مى
كنيد در حالى انجام دهيد كه از خدا خائف و بر حذر باشيد، و بدانيد كه روزى شما را بر
اعمالتان عرضه مى دارند، و شما خواه و ناخواه خدا را ملاقات خواهيد كرد، پس هر كس
هموزن ذره اى عمل خير كرده باشد، آن را خواهد ديد، و هر كس هموزن ذره اى
عمل زشت كرده باشد آن را خواهد ديد.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (و اخرجت الارض اثقالها) آمده كه منظور از
اثقال زمين ، انسانهايند. و در ذيل جمله (و قال الانسان مالها) آمده كه اين انسان ، امير
المومنين (عليه السلام ) است . و در ذيل آيه (يومئذ تحدث اخبارها... اشتاتا) آمده كه
مردم از جهت ايمان و كفر و نفاق متفرق و اشتات مى آيند، بعضى مومنند و برخى كافر و
جمعى منافق . و در ذيل جمله (ليروا اعمالهم ) آمده كه هر كس بالاى سر
اعمال خود مى ايستد، و اعمال خود را اينطور فاش و هويدا مى بيند.
و نيز در آن كتاب در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه در
ذيل آيه (فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره ) ، فرمود: اگر از
اهل آتش باشد، و در دنيا مثقال ذره اى عمل خير كرده باشد، اگر براى غير انجام داده
باشد، همان عمل خيرش هم مايه حسرتش مى شود، و در
ذيل جمله (و من يعمل مثقال ذره شرا يره ) ، فرمود: اگر از
اهل بهشت باشد در روز قيامت آن شر را مى بيند و سپس خداى تعالى او را مى آمرزد.
سوره عاديات مدنى است و يازده آيه دارد
سوره عاديات آيات 11-1
بسم اللّه الرحمن الرحيم و العاديات ضبحا (1) فالموريت قدحا (2) فالمغيرات صبحا (3)
فاثرن به نقعا4 فوسطن به جمعا (5) ان الانسان لربه لكنود (6) و انه على ذلك لشهيد (7)
و انه لحب الخير لشديد (8) افلا يعلم اذا بعثر ما فى القبور (9) و
حصل ما فى الصدور (10) ان ربهم بهم يومئذ لخبير (11)
ترجمه آيات
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. قسم به اسبانى كه (سواران در جهاد كفار تاختند تا
جايى كه ) نفسشان به شماره افتاد (1).
و در تاختن از سم ستوران بر سنگ آتش افروختند (2).
و (بر دشمن شب يخون زدند تا) صبحگاهان آنها را به غارت گرفتند (3).
و گرد و غبار (از ديار كفار) بر انگيختند (4).
و سپاه دشمن را همه در ميان گرفتند (5).
كه انسان نسبت به پروردگارش كافر نعمت و ناسپاس است (6).
و خود او نيز بر اين ناسپاسى البته گواهى خواهد داد (7).
و هم او بر حب مال دنيا سخت فريفته و بخيل است (8).
آيا نمى داند كه روزى (براى جزاى نيك و بد
اعمال ) از قبرها بر انگيخته مى شود؟ (9).
و آنچه در دلها (از نيك و بد پنهان است همه را پديدار مى سازد (10).
محققا آن روز پروردگار بر (نيك و بد) كردارشان كاملا آگاه هست (و به ثواب و
عقابشان مى رساند) (11).
بيان آيات
اين سوره در باره ناسپاسى انسان و كفران نعمت هاى پروردگارش و حب شديدش نسبت
به خير سخن مى گويد، و نتيجه مى گيرد با اينكه دوستدار خير خلق شد، و با اينكه
خير را تشخيص مى دهد، اگر انجام ندهد حجتى بر خدا ندارد، بلكه خدا بر او حجت دارد، و
به زودى به حسابش مى رسند.
و اين سوره به شهادت سوگندهاى اولش در مدينه
نازل شده ، چون يكى از آن سوگندها جمله (و العاديات ضبحا...) است ، كه ظاهرش به
بيانى كه مى آيد اين است كه مراد از آن اسبان سربازان و مجاهدين در جنگ است ، و همه مى
دانيم كه جنگهاى اسلامى در مدينه واقع شده ، و اصولا مساله جهاد بعد از هجرت تشريع
شد، رواياتى هم كه از طرق شيعه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده مؤ يد اين
نظريه است ، چون در آن روايات آمده كه اين سوره در باره على (عليه السلام )
نازل شده ، آن زمانى كه به غزوه ذات السلاسل رفته بود. و نيز بعضى از روايات
وارده از طرق اهل سنت آن را تاءييد مى كند، كه ان شاء اللّه در بحث روايتى آينده به آن
روايات اشاره مى شود.
وجوهى كه درباره مراد از سوگندهاى : (والعاديات ضبحا...) گفته شده و
بياناينكه اين قسم ها به سوارگان رزمنده است
و العاديات ضبحا
كلمه (عاديات ) از مصدر (عدو) است ، كه به معناى دويدن به سرعت است ، و كلمه
(ضبح ) به معناى صوتى است كه از نفس نفس زدن اسبان در حين دويدن شنيده مى
شود، و آنچه معهود در ذهن همه و معروف در بين
اهل لسان است ، اين است كه اين كلمه در خصوص اسبان بكار مى رود، هر چند كه بعضى
ادعا كرده اند كه اين صدا براى بسيارى حيوانات ديگر نيز دست مى دهد، و به هر
حال معناى آيه اين است كه : سوگند مى خورم به اسبان تيزتك ، كه نفس نفس مى زنند.
ولى بعضى گفته اند: مراد از آن شتران حاجيان است ، كه صاحبان خود را در روز عيد
قربان از مشعر به منى مى برند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد شتران سربازان و جنگجويان در راه خدا است .
ولى صفاتى كه در آيات بعدى براى عاديات ذكر كرده با اين دو
قول كه عاديات را به شتران معنا كرده اند نمى سازد.
فالموريات قدحا
كلمه (موريات ) جمع اسم فاعل از مصدر (ايراء) است ، كه به معناى برون كردن
آتش (از سنگ چخماق ) است ، و كلمه (قدح ) به معناى زدن به ضرب است وقتى گفته
مى شود: (قدح فاورى ) معنايش اين است سنگ و چخماق را به هم كوبيد، و جرقه
بيرون آورد. و منظور از اينكه اسبان عاديات را توصيف كرده به (موريات قدحا) اين
است كه اين اسبان در هنگام دويدن در زمين سنگزار جرقه هايى از برخورد نعلهايشان به
سنگ زمين بيرون مى جهد.
ولى بعضى ها گفته اند: مراد از (ايراء) مكر جنگندگان در ميدان جنگ است
بعضى ديگر گفته اند: منظور آتش افروختن است .
بعضى ديگر گفته اند: منظور زبان مردان است كه آتشها مى افروزد، و با پاره سخنان
سخت و ناهنجار خود فتنه ها مى انگيزند، ليكن اين
اقوال سخنانى ضعيف است .
فالمغيرات صبحا
كلمه (مغيرات ) جمع مونث اسم فاعل از باب
افعال (اغاره ) است ، و (اغاره ) و همچنين (غاره ) به معناى سواره هجوم بردن بر
دشمن به طور ناگهانى است ، و اين جمله كه به ظاهر و مجازا صفت
خيل قرار گرفته ، در واقع صفت سوارگان صاحب
خيل است ، و معنايش اين است كه : سوگند مى خورم به سوارگان كه در هنگام صبح و
بناگهانى بر دشمن هجوم مى آورند.
ولى بعضى گفته اند: مراد از مغيرات ، شترانى است كه سوارگان خود را در روز
قربان از مشعر به منى مى آورند، سنت هم همين است كه از مشعر حركت نكنند تا آفتاب روز
عيد طلوع كند، و اغاره در اينجا به معناى غارت بردن نيست ، بلكه به معناى سير سريع
است .
ولى اين تفسير از اين نظر كه خلاف ظاهر كلمه اغاره است درست نيست .
فاثرن به نقعا
كلمه (اثرن ) جمع مونث غايب از فعل ماضى و از مصدر (اثاره ) است كه به معناى
انگيختن گرد و غبار و امثال آن است ، و كلمه (نقع ) به معناى غبار است .
و معناى آيه اين است كه : سو گند به هجوم كنندگان در صبح ، كه با اغاره به دشمن و
دست و پاچه كردن آنان گرد و غبار بر مى انگيزند.
بعضى از مفسرين در پاسخ از اين اشكال كه چرا در اين سوره ،
فعل (اثرن ) عطف بر اسم فاعل (مغيرات ) شده ، با اينكه اسم
فاعل صفت است ، و فعل عطف به صفت نمى شود؟ گفته : هيچ عيبى ندارد، چون اسم
فاعل مذكور به معناى فعل است و كانه فرموده : (اقسم باللاتى عدون فاورين فاغرن
فاثرن ) (سوگند به سوارگانى كه نفس زنان مى دوند، و جرقه از
نعل اسبانشان مى جهد، پس غارت مى برند و غبار مى انگيزند).
فوسطن به جمعا
كلمه (وسط) كه مصدر فعل (وسطن ) است ، به معناى توسط - در وسط قرار
گرفتن - است ، و ضمير (به ) به صبح بر مى گردد، و حرف (باء) به معناى
حرف (فى ) است ، كه در اين صورت معنا چنين مى شود: (پس در وقت صبح در وسط
جمع قرار گرفتند) . ممكن هم هست ضمير به كلمه (نقع ) برگردد، و حرف (با)
براى ملابسه باشد، كه در اين صورت معنا چنين مى شود: (پس در هنگام صبح دسته
جمعى در وسط غبار قرار گرفتند) .
بعضى گفته اند: منظور در وسط قرار گرفتن شتران در جمع منى است .
ولى خو اننده محترم توجه دارد كه حمل كردن آيات پنجگانه ، با اينكه تك تك مفردات آن
ظهور در سواركاران دارد، بر شتران حاجيان كه از مشعر به منى كوچ مى كنند حملى است
بى اندازه خلاف ظاهر.
پس متعين آن است كه آيات را حمل بر جنگندگان اسلام كنيم ، و سياق آيات مخصوصا جمله
(فالمغيرات صبحا) ، و جمله (فوسطن به جمعا) مى رساند كه منظور همان
جنگندگان است ، كه خداى تعالى در اين آيات به آنان سوگند ياد كرده ، و حرف
(فاء) در آيات چهارگانه دلالت دارد بر اينكه مضمون آنها مترتب بر همين سوگند
است .
دو خصلت بنى آدم : (كنود) بودن حبّ مال داشتن
ان الانسان لربه لكنود
كلمه (كنود) به معناى كفرانگر است و اين آيه مانند آيه شريفه (ان الانسان لكفور)
از آنچه در طبع بشر نهفته شده خبر مى دهد، و آن اين است كه پيرو هواى نفس و دلداده به
لذائذ دنيا است ، و در نتيجه از شكر پروردگارش در
مقابل نعمت هايى كه به او ارزانى داشته منقطع مى شود.
و در اين لحن گفتار تعريضى است به آن مردمى كه مسلمانان بر سرشان تاختند، و
گويا منظور از كفرانگريشان ، كفران نعمت اسلام است ، كه از بزرگترين نعمت هايى است
كه خدا بر بشر و بر آنان انعام فرموده ، و چه كفرانى بالاتر از اينكه چنين نعمتى را
كه مايه پاكى زندگى دنيا و سعادت حيات ابديشان است نپذيرند، و كار به جايى
برسد كه لشكر اسلام بر سرشان بتازد.
و انه على ذلك لشهيد
ظاهر سياق ضميرهاى پى در پى اين است كه : ضمير در جمله مورد بحث هم مانند ساير
ضماير به انسان بر گردد، آن وقت مقصود از شاهد بودن انسان عليه خودش ، اين مى
شود كه انسان خودش آگاه به كفرانگرى خود هست ، و نيز مى داند كه كفران صفت نكوهيده
اى است ، در نتيجه معناى آيه قبل و آيه مورد بحث اين مى شود كه : انسان نسبت به
پروردگارش ناسپاس است ، و خودش بر اين معنا شاهد است ، و كفران خود را
تحمل مى كند. پس آيه شريفه در معناى آيه (بل الانسان على نفسه بصيره ) است .
و بعضى گفته اند: ضمير به كلمه (الله ) بر مى گردد. ولى وحدت سياق اجازه
نمى دهد اين چنين مرجع ضماير را مختلف بدانيم .
و انه لحب الخير لشديد
بعضى از مفسرين گفته اند: لام در جمله (لحب الخير) لام
تعليل است ، و كلمه (خير) در اينجا به معناى
مال است ، و معناى جمله اين است كه : انسان براى دوستى
مال ، بسيار شديد يعنى بخيل و تنگ نظر است .
و بعضى گفته اند: مراد آيه اين است كه : انسان نسبت به
مال دنيا شديد الحب است ، و اين شدت حب وادارش مى كند به اينكه از دادن حق خدا امتناع
بورزد، و مال خود را در راه خدا انفاق نكند. اين چنين آيه را تفسير كرده اند.
و بعيد نيست مراد از (خير) ، تنها مال نباشد، بلكه مطلق خير باشد، و آيه شريفه
بخواهد بفرمايد: حب خير فطرى هر انسانى است ، و به همين جهت وقتى زينت و
مال دنيا را خير خود مى پندارد قهرا دلش مجذوب آن مى شود، و اين شيفتگى ياد خدا را از
دلش مى برد و در مقام شكرگزارى او بر نمى آيد.
افلا يعلم اذا بعثر ما فى القبور... لخبير
مصدر (بعثره ) نظير مصدر (بحثره ) به معناى بعث و نشر است ، يعنى برانگيخته
شدن و منتشر گشتن ، و در جمله (و حصل ما فى الصدور) منظور از
تحصيل آنچه در سينه ها است ، جدا سازى صفاتى است كه در باطن نفوس است ، يعنى
صفات ايمان از كفر و رسم نيكوكارى از بدكارى ، همچنان كه در جاى ديگر فرموده
(يوم تبلى السرائر) .
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از تحصيل ما فى الصدور، برملا شدن نهانى
هايى است كه هر كس در باطن خود پنهان كرده ، در آن روز اين باطنها ظاهر مى شود، كه
هر فردى همانطور كه به حساب ظاهرش رسيدند، و جزاى
اعمال ظاهريش را دادند، به حساب باطنش هم برسند، و جزاى آن را نيز بدهند.
و جمله (افلا يعلم ) جمله اى است استفهامى كه بوى انكار از آن مى آيد، و استفهامش
براى انكار است ، و مفعول فعل (يعلم ) جمله اى است كه حذف شده ، و مقام دلالت دارد
بر اينكه آن جمله چيست ، و آن جمله قائم مقام هر دو
مفعول فعل (يعلم ) است ، و جمله (افلا يعلم ) با آنچه حذف شده جمله اى است تمام ،
و از كلمه (اذا بعثر) مطلبى از نو شروع شده ، تا انكار در جمله
قبل را تاءكيد كند. و منظور از جمله (ما فى القبور) بدنهاى آدميان است .
و معناى آيه - و خدا داناتر است - اين است كه : آيا انسان نمى داند كه به خاطر كفران
نعمت هاى پروردگارش عقوبت هايى دارد كه وى به زودى به آن مى رسد، و با آن جزا
داده مى شود؟ وقتى آنچه بدن در قبرها هست از قبرها بيرون شود، و نه فته هاى در باطن
نفوس بر ملا گردد، و معلوم شود در باطن كافرند يا مومن ؟ مطيعند يا عاصى ؟ در آن وقت
خدا به وضع ايشان با خبر است ، و بر معيار باطن نفوس ، جزايشان مى دهد.
بحث روايتى
(روايتى راجع به نزول سوره عاديات درباره نبرد اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در
جنگذات السلاسل ، و روايتى ديگر)
در مجمع البيان ، است كه : گويند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) لشكرى
به سوى قبيله اى از كنانه گسيل داشت ، و منذر بن عمرو انصارى يكى از نقباء را
سرپرست آنان كرد، لشكر به طرف آن قبيله روان شد، و مراجعتش
طول كشيد، منافقان گفتند همه آنان كشته شدند، خداى تعالى سوره مورد بحث را
نازل كرد، و خبر داد كه (و العاديات ضبحا) -
نقل از مقاتل .
بعضى ديگر گفته اند: اين سوره وقتى نازل شد كه
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) على (عليه السلام ) را به جنگ ذات
السلاسل فرستاد، و على (عليه السلام ) لشكر دشمن را شكست داده بود، و اين بعد از چند
نوبت اعزام لشكر واقع شد كه رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بسركردگى
غير على (عليه السلام ) فرستاده بود، آنها نتوانستند كارى صورت دهند و هر يك لشكر
را دچار شكست نموده ، نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) برگشتند، اين قصه
در حديثى طولانى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده .
آنگاه فرموده : و از اين جهت آن را ذات السلاسل خوانده اند كه آن جناب شكست فاحشى به
ايشان داده و عده اى را كشت و جمعى را اسير نموده ، اسيران را در طناب آنچنان به هم بست
كه گويى در كنده و زنجيرند.
و وقتى اين سوره نازل شد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از خانه به ميان
مردم آمد و نماز صبح را خواند و در نماز همين سوره را تلاوت كرد، بعد از آنكه نمازش
تمام شد اصحابش عرضه داشتند: ما اين سوره را نشنيده بوديم ،
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: بله على بر دشمنانش ظفر يافت و خداى
تعالى اين سوره را فرستاد، و جبرئيل امشب با آوردن آن ، فتح على را به من مژده داد، چند
روز بيشتر نگذشت كه على (عليه السلام ) با غنائم و اسيران برسيد.
سوره قارعه مكى است و يازده آيه دارد.
سوره قارعه آيات 11-1
بسم اللّه الرحمن الرحيم القارعه (1) ما القارعه (2) و ما ادرئك ما القارعه (3) يوم يكون
الناس كالفراش المبثوث (4) و تكون الجبال كالعهن المنفوش (5) فاما من ثقلت موازينه (6)
فهو فى عيشه راضيه (7) و اما من خفت موازينه (8) فامه هاويه (9) و ما ادرئك ماهيه (10) نار
حاميه (11)
ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم . آن حادثه كوبنده (1).
و چه كوبنده عظيمى ؟! (2).
و تو نمى دانى كه كوبنده چيست ؟ (3).
روزى است كه مردم چون ملخ فرارى رويهم مى ريزند (4).
و كوهها چون پشم رنگارنگ حلاجى شده مى گردد5).
اما كسى كه اعمالش نزد خدا سنگين وزن و داراى ارزش باشد (6).
او در عيشى رضايت بخش خواهد بود (7).
و اما آنكه اعمالش وزن و ارزشى نداشته باشد (8).
او در آغوش و دامن هاويه خواهد بود (9).
و تو نمى دانى هاويه چيست (10).
آتشى است سوزند (11).
بيان آيات
اين سوره تهديد به عذاب قيامت و بشارت به ثواب آن است ، ولى جانب تهديدش بر
بشارتش مى چربد، و سوره در مكه نازل شده .
وجه تسميه قيامت به (قارعه ) و تشبيه مردم پس از بر انگيخته شدن ، به
تودهملخ
القارعه ما القارعه
اين جمله مبتدا و خبر است ، و كلمه (قارعه ) از ماده (قرع ) است كه به معناى زدن
بسيار سختى است كه احتياج دارد زننده به جايى اعتماد كند، و اين كلمه در عرف قرآن از
اسماى قيامت است . بعضى گفته اند: بدين مناسبت قيامت را قارعه ناميده كه دلها را با
فزع شديدش و دشمنان خدا را با عذابش مى كوبد.