و سؤ ال از حقيقت قارعه در جمله (ما القارعه - قارعه چيست ) با اينكه معلوم است كه
چيست ، به منظور بزرگ نشان دادن امر قيامت است ، و اينكه بيست و هشت حرف الفباى
گوينده ، و دو سوراخ گوش شنونده نمى تواند به كنه قيامت پى ببرد، و به طور
كلى عالم ماده گنجايش حتى معرفى آن را ندارد و به منظور تاءكيد اين بزرگداشت مجددا
جمله را به تعبيرى ديگر تكرار كرد و فرمود: (و ما ادريك ما القارعه ) .
يوم يكون الناس كالفراش المبثوث
كلمه (يوم ) ظرفى است متعلق به مقدرى از
قبيل (بياد آر) ، (مى كوبد) (مى آيد) ، و از اين
قبيل ، و خلاصه معناى آن اين است كه : (بياد آر روزى را) كه و يا (مى كوبد در
روزى كه ) و يا (مى آيد روزى كه ) . و كلمه (فراش ) به طورى كه از فراء
نقل شده به معناى ملخى است كه زمين را فرش كند، يعنى روى گرده هم سوار شده باشند،
پس فراش به معناى غوغاى ملخ است .
بعضى از مفسرين در اينكه چرا مردم روز قيامت را به فراش تشبيه كرد؟ گفته اند: براى
اين است كه فراش وقتى جست و خيز مى كند نقطه معلومى را در نظر نمى گيرد، مانند
مرغان ، و به طرف معينى نمى پرد، بلكه بدون جهت پرواز مى كند، مردم نيز در روز
قيامت چنين حالتى دارند، وقتى از قبورشان سر بر مى آورند آنچنان ترس و فزع از همه
جهات احاطه شان مى كند كه بى اختيار و بى هدف به راه مى افتند، و در جستجوى منزلها
كه يا سعادت است و يا شقاوت سر گردانند.
و كلمه (مبثوث ) از ماده (بث ) است كه به معناى تفرقه است ، و (فراش مبثوث )
يعنى ملخ هاى متفرق .
و تكون الجبال كالعهن المنفوش
كلمه (عهن ) به معناى پشمى است كه رنگهاى مختلف داشته باشد، و كلمه (منفوش )
از مصدر (نفش ) است ، كه به معناى شيت كردن پشم است يا با دست و يا با كمان چه
حلاجى ، و يا با چيز ديگر. پس (عهن منفوش ) به معناى پشم شيث شده اى است كه
داراى رنگهاى مختلف باشد، و اين تشبيه اشاره دارد به اينكه در آن روز كوه ها كه
رنگهاى مختلف دارند با زلزله قيامت متلاشى ، و چون پشم حلاجى شده مى گردند.
فاما من ثقلت موازينه فهو فى عيشه راضيه
اين آيه اشاره دارد به اينكه اعمال - هم مانند هر چيزى براى خود - وزن و ارزشى دارد،
و اينكه بعضى اعمال در ترازوى عمل سنج سنگين است ، و آن عملى است كه نزد خداى
تعالى قدر و منزلتى داشته باشد، مانند ايمان به خدا و انواع اطاعتها، و بعضى ديگر
اينطور نيستند، مانند كفر و انواع نافرمانيها و گناهان ، كه البته اثر هر يك از اين دو
نوع مختلف است ، يكى سعادت را دنبال دارد، و آن اعمالى است كه در ترازو سنگين باشد،
و ديگرى شقاوت را، و ما در تفسير سوره هاى قبلى در معناى ميزان سخن گفتيم و بحث
كرديم .
(فهو فى عيشه راضيه ) - كلمه (عيشه ) - به كسر عين - نظير كلمه (جلسه
) - به كسر جيم - از مصاديق بناى (فعله ) است ، كه نوعيت را مى رساند، مثلا
جلسه به معناى نوعى نشستن است ، و عيشه به معناى نوعى زندگى كردن است ، مانند
(عيشه راضيه ) ، يك زندگى خوش ، و اگر راضيه و خوشى را به خود عيش نسبت داد،
با اينكه صاحب عيش راضى و خشنود است ، يا از باب مجاز عقلى است ، و يا كلمه
(راضيه ) به معناى (ذات رضى ) و تقديرش (فى عيشه ذات رضى ) است ،
يعنى در عيشى رضايت بخش .
معناى اينكه درباره كسى كه اعمالش سبك است فرمود: (فامه هاويه )
و اما من خفت موازينه فامه هاويه
ظاهرا مراد از (هاويه ) جهنم است ، و نامگذارى جهنم به هاويه از اين جهت باشد كه اين
كلمه از ماده (هوى ) گرفته شده ، كه به معناى سقوط است ، مى فرمايد: كسى كه
ميزانش سبك باشد سرانجامش سقوط به سوى
اسفل سافلين است ، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: (ثم رددناه
اسفل سافلين الا الذين امنوا) .
پس اينكه آتش دوزخ را توصيف كرده به هاويه و
حال آنكه آتش سقوط نمى كند آتشيان سقوط مى كنند، از باب مجاز عقلى است ، همانطور
كه راضى دانستن عيش نيز از اين باب بود، و اگر هاويه را مادر دوزخيان خوانده از اين
باب بوده كه مادر، ماءواى فرزند و مرجع او است ، به هر طرف كه برود دوباره به دامن
مادر بر مى گردد، جهنم هم براى دوزخيان چنين مرجع و سرانجامى است .
ولى بعضى آيه را طورى ديگر معنا كرده و گفته اند: منظور از كلمه (امه ) ، (ام
راسه ) است ، چون كلمه (ام ) وقتى در مورد سر
استعمال مى شود معناى فرق سر را مى دهد، مى فرمايد: كسى كه ميزانش سبك باشد فرق
سرش هاويه است ، يعنى با فرق سر به سوى هاويه سقوط مى كند، چون
اهل دوزخ وقتى قرار شد داخل دوزخ شوند با فرق سر مى افتند.
ولى اين حرف درست نيست ، براى اينكه اگر اينطور معنا كنيم ضمير در كلمه ماهيه بدون
مرجع مى ماند.
و ما ادريك ماهيه
ضمير (هيه ) به كلمه (هاويه ) بر مى گردد، و (هاء) زيادى كه در آخرش آمده
هاء وقف است ، و جمله مورد بحث تفسيرى است كه عظمت و فخامت امر آن آتش را بيان مى كند.
نار حاميه
يعنى آتشى است سوزنده و شديد الحراره ، اين جمله پاسخ استفهام در آيه
قبل است ، و آن را تفسير مى كند.
بحث روايتى
معناى اينكه درباره كسى كه اعمالش سبك است فرمود: (فامّه هاويه )
در تفسير قمى در ذيل آيه (كالعهن المنفوش ) آمده : (عهن ) به معناى پشم است ، و در
ذيل جمله (و اما من خفت موازينه ) فرموده : يعنى از حسنات سبك باشد، و در
ذيل جمله (فامه هاويه ) فرمود: از فرق سرش به طرف آتش پرتاب مى شود.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابو ايوب انصارى روايت كرده كه گفت :
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود وقتى جان مومن از كالبدش در مى آيد از
بندگان خدا آنها كه اهل رحمتند و قبل از وى مرده بودند به ديدنش مى روند، و بشير كه از
دنيا با او آمده به اهل رحمت مى گويد: مهلت دهيد تا خستگى در آورد، او تازه از
حال سكرات راحت شده . بعد از رفع خستگى از او مى پرسند: فلانى چطور شد، فلانى
خانم چه كرد؟ آيا ازدواج كرد يا نه ؟ به اينگونه احوالپرسى ها مى پردازند وقتى
احوال مردى را بپرسند كه قبل از تازه وارد مرده باشد، در پاسخ مى گويد هيهات او
خيلى وقت است كه مرده ، او قبل از من مرد، مى گويند: (انا لله و انا اليه راجعون ) به
نظر ما او را به دوزخ نزد مادرش هاويه بردند، چه بد مادرى و چه بد مربيه اى .
مؤ لف : اين معنا را از انس بن مالك و از حسن و اشعث بن عبد اللّه اعمى از
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روايت كرده .
سوره تكاثر مكى است و هشت آيه دارد
سوره تكاثر 8-1
بسم اللّه الرحمن الرحيم الهئكم التكاثر (1) حتى زرتم المقابر (2) كلا سوف تعلمون (3)
ثم كلا سوف تعلمون (4) كلا لو تعلمون علم اليقين (5) لترون الجحيم (6) ثم لترونها عين
اليقين (7) ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم (8)
ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم . مسابقه و مفاخره در داشتن
مال و نفرات بيشتر شما را از سعادت واقعيتان به خود
مشغول كرد (1).
تا آنجا كه براى شمردن نياكان خود به قبرستان رفتيد (2).
نه ، اين مفاخرتها دردى را از شما دوا نمى كند و به زودى خواهيد فهميد (3).
نه ، تاءكيد مى كنم كه به زودى خواهيد فهميد (4).
نه ، باز تاءكيد مى كنم كه اگر به علم اليقين برسيد (5).
آن وقت دوزخ را خواهيد ديد (6).
آن وقت به عين اليقينش مشاهده خواهيد كرد (7).
و سپس در آن روز از نعيم خدا بازخواست خواهيد شد (8).
بيان آيات
اين سوره مردم را به شدت توبيخ مى كند بر اينكه با تكاثر ورزيدن و مسابقه
گذشتن در جمع مال و اولاد و ياوران با يكديگر از خداى تعالى و از سعادت واقعى خود
بى خبر مى مانند،
از تبعات و آثار سوء خسران آور اين سرگرمى غفلت مى ورزند. و ايشان را تهديد مى
كند به اينكه به زودى نتيجه سرگرمى هاى بيهوده خود را مى دانند و مى بينند، و به
زودى از اين نعمت ها كه در اختيارشان گذاشته شده بود تا شكرش را بجاى آورند
بازخواست مى شوند، كه چرا در شكرگزارى خدا خود را به نادانى زديد، و به كارهاى
بيهوده سرگرم كرديد، و چرا نعمت خدا را با كفران مقابله نموديد.
و اين سوره از نظر سياقى كه دارد هم با مكى بودن مى سازد، و هم با مدنى بودن ، و
به زودى روايات در سبب نزول آن در بحث روايتى خواهد آمد ان شاء الله .
توضيح مفردات و مفاد آيات : (الهكيم التكاثر حتى زرتم المقابر...) كه
متضمّنتوبيخ شديد مردم در جمع مال و نفرات است
الهيكم التكاثر حتى زرتم المقابر
در مفردات مى گويد: كلمه (لهو) به معناى هر كار بيهوده و بى ارزشى است كه آدمى
را از كار مهم و پر ارزش باز بدارد، وقتى مى گويند: (الهاه كذا) معنايش اين است كه
آن كار بيهوده وى را مشغول به خود كرد و از كارى مهم تر بازش داشت و در قرآن كريم
آمده : (الهيكم التكاثر) .
اما كلمه (تكاثر) و (مكاثره ) كه اولى مصدر باب
تفاعل ، و دومى باب مفاعله است ، هر دو به معناى آن است كه جمعى در كثرت
مال و اولاد و عزت با يكديگر مبارات و مفاخره كنند.
و در معناى مقابر گفته جمع مقبره است ، كه - به كسره ميم و فتحه آن - به معناى
محل قبر است و در قرآن كريم آمده ، آنجا كه فرموده : (حتى زرتم المقابر) و زيارت
مقابر كنايه از مردن است .
و بنا به معنايى كه او كرده و بنابر آنچه به كمك سياق فهميده مى شود معناى آيه اين
است كه : تكاثر و مفاخرت شما در داشتن مال و زينت دنيا، و مسابقه گذشتنتان در جمع عده
و عده ، شما را از آنچه واجب بود بر شما بازداشت ، و آن عبارت بود از ذكر خدا، در نتيجه
عمرى را به غفلت گذرانديد، تا مرگتان فرا رسيد.
بعضى آيه را چنين معنا كرده اند كه : مباهات كردن و افتخار نمودن به كثرت نفرات ،
شما را به خود مشغول
نموده ، عمرى را به اين كار لغو گذرانديد كه اين عده بگويند
رجال ما بيشتر است ، و آن عده ديگر بگويند ما بيشتريم و به اين هم اكتفا نكرديد تا
آنكه به سر قبر مردگان خود رفته ، عدد آنها را به عدد زنده هايتان افزوديد، و به
مردگان بيشتر خود مباهات كرديد.
و اساس اين معنا رواياتى است كه در شاءن نزول سوره وارد شده ، كه دو قبيله از انصار
با يكديگر تفاخر مى كردند به داشتن مردانى از زندگان و در آخر از مردگان ، و در
بعضى ديگر آمده كه اين جريان در مكه اتفاق افتاد، بنى عبد مناف با بنى سهم مفاخرت
كردند، و به مفاخرت داشتن نفرات زنده اكتفا ننموده ، در آخر مردگان را هم به حساب
آوردند، و سوره مورد بحث در شان آنان نازل شد، و داستانش در بحث روايتى خواهد آمد ان
شاء الله .
كلا سوف تعلمون
اين جمله ردع و تخطئه ايشان است از اينكه با سرگرمى به چنين امر بيهوده اى از اهداف
مهمشان باز مانند. و جمله (به زودى خواهيد فهميد) تهديد ايشان است و معنايش - به
طورى كه از مقام بدست مى آيد - اين است كه : به زودى به آثار سوء اين غفلت خود
آگاه خواهيد شد، و وقتى از زندگى دنيا منقطع شديد آن آثار سوء را خواهيد شناخت .
ثم كلا سوف تعلمون
اين جمله ردع و تخطئه قبلى را تاءكيد مى كند.
ولى بعضى گفته اند تاءكيد آن نيست ، بلكه اولى مربوط به آگهى آنان در هنگام مرگ
و دومى به آگهى در روز قيامت است .
تخطئه و تهديد متكاثران و معناى (لترونّ الجحيم ) و (ثم لترونهّا عين
اليقين)
كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم
اين جمله ردعى است بعد از ردع تا سه بار آن را تكرار نموده ، تا مطلب را تاءكيد كرده
باشد، و كلمه (يقين ) به معناى علمى است كه شك و ترديد در آن راه نداشته باشد، و
جواب (لو - اگر) در جمله (اگر به علم يقين بدانيد) حذف شده ، تقدير كلام
(لو تعلمون الامر بعلم اليقين لشغلكم ما تعلمون عن التباهى و التفاخر بالكثره -
اگر به علم يقين حقيقت امر را ببينيد آنچه ببينيد شما را از مفاخرت به كثرت نفرات باز
خواهد داشت ) بوده است . و جمله (لترون الجحيم ) كلامى از نو است ، و لام در آن لام
قسم است ، مى فرمايد: سوگند مى خورم كه به زودى جحيم را كه جزاى اين مفاخرت است
خواهيد ديد. ديگران اينطور تفسير كرده و استدلال كرده اند به اينكه جمله (لترون
الجحيم ) نمى تواند جواب حرف (لو) باشد، چون اين حرف امتناع را مى رساند، بر
سر هر جمله در آيد مى فهماند مضمون اين جمله نشدنى است ، و رؤ يت هر چيزى به معناى
تحقق وقوع آن است ، و جواب نشدنى ، شدنى قرار نمى گيرد.
و اين تفسير مبنى بر اين است كه مراد از رؤ يت جحيم ، رؤ يت آن در قيامت باشد، و آيه
شريفه بخواهد به مضمون آيه (و برزت الجحيم لمن يرى ) اشاره كند، و اين خيلى
مسلم نيست ، بلكه از ظاهر كلام بر مى آيد كه مراد از ديدن جحيم ، ديدن آن در دنيا و
قبل از قيامت و به چشم بصيرت است ، منظور رؤ يت قلب است ، كه به طورى كه از آيه
زير استفاده مى شود خود از آثار علم اليقين است ، (و كذلك نرى ابراهيم ملكوت
السماوات و الارض و ليكون من الموقنين ) ، كه بحث در پيرامون آن گذشت ، و اين رؤ يت
قلبى قبل از قيامت است ، و براى مردمى كه سرگرم مفاخرتند دست نمى دهد، بلكه در
مورد آنان امرى ممتنع است ، چون چنين افرادى ممكن نيست علم اليقين پيدا كنند.
ثم لترونها عين اليقين
مراد از (عين اليقين ) خود يقين است ، و معنايش اين است كه جحيم را با يقين محض مى
بينند، و مراد از (علم يقين ) در آيه قبل مشاهده دوزخ با چشم بصيرت و در دنيا است ، و
به عين اليقين ديدن آن در قيامت با چشم ظاهر است ، دليلش آيه بعدى است كه سخن از سؤ
ال و باز خواست در قيامت دارد، مى فرمايد: (ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم ) .
ولى بعضى از مفسرين گفته اند، مراد از رؤ يت اولى ،
قبل از دخول در جحيم ، و مراد از دومى بعد از دخول در آن است ، و خلاصه منظور از هر دو
رؤ يت در قيامت است .
بعضى ديگر گفته اند: منظور از رؤ يت اولى معرفت ، و از دومى ديدن و مشاهده است .
بعضى هم گفته اند. مراد يك رؤ يت است ، و تكرارش صرفا براى فهماندن استمرار و
خلود در دوزخ است .
و بعضى وجوهى ديگر گفته اند، كه همه آنها ضعيف است .
توضيحى درباره (نعمت ) و استفاده از آن در راه اطاعت و
سؤال از آن در قيامت
ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم
از ظاهر سياق بر مى آيد كه خطاب (باز خواست مى شويد) و همچنين خطابهاى قبلى
(الهيكم ) ، (زرتم ) ، (تعلمون ) و (ترون ) همه به عموم مردم است بدان جهت
كه در بين آنان كسانى هستند كه سرگرم به نعمت هاى پروردگار خود شده ، از خود
پروردگار بى خبر ماندند، تكاثر در نعمت از ياد صاحبان نعمت بى خبرشان كرده ، آرى
توبيخ و تهديد اين سوره به ظاهر متوجه طايفه خاصى نيست ، بلكه متوجه عموم مردم
است ، ولى در واقع متوجه طايفه خاصى از ايشان است ، و آن همان كسانى است كه تكاثر
از خدا بى خبرشان كرده .
و همچنين از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از (نعيم ) ، مطلق نعمت ها است ، يعنى هر
چيزى كه كلمه (نعمت ) بر آن صادق باشد، پس هر انسانى از هر نعمتى كه خدا به او
داده بازخواست خواهد شد.
براى اينكه نعمت - يعنى هر چيزى كه سازگار با زندگى و
كمال منعم عليه است ، و به نوعى خير و منفعت او را تضمين مى كند - وقتى نعمت مى شود
كه در موردى استعمالش كند كه اين استعمال سعادتى براى او باشد، و از آن سعادت
سود ببرد، اما اگر در خلاف آن به كار ببرد، مثلا نعمت آب را در سوراخ گوش خود
بريزد ديگر نعمت نيست چون آب سازگار با گوش نيست ، هر چند كه خودش فى نفسه
نعمت است .
و خداى تعالى انسان را آفريده ، و غايت و هدف نهايى از خلقتش را كه همان سعادت او و
منتهى درجه كمال او است تقرب عبودى به درگاه خود قرار داده ، همچنان كه خودش فرمود:
(و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ) ، و اين تقرب عبودى همان ولايت الهى نسبت به
بنده اش مى باشد، و خداى سبحان تمامى آنچه مايه سعادت او است و از آن در سلوكش به
سوى غايتى كه براى آتش خلق كرده منتفع مى شود، و آن عبارت است از همه نعمت هاى
ظاهرى و باطنى كه در اختيار او نهاده .
پس استعمال اين نعمت ها به طريق خداپسندانه كه انسان را به غايت مطلوبش برساند
همان طريقى است كه آدمى را به غايت و هدف از خلقتش كه همان اطاعت است مى رساند، و
استعمال آنها به طور دلخواه و بدون در نظر گرفتن اينكه اين نعمت ها وسيله اند نه هدف
، گمراهى و بريدن از هدف است ، و اين خود معصيت است ، چون خداى سبحان به قضايى
رد و تبديل ناپذير حكم كرده كه انسان به سويش برگردد تا از عملش بازخواست
نموده ،
به حساب اعمالش برسد، و بر طبق آن جزايش دهد، و
عمل بنده كه گفتيم به حسابش مى رسند همان
استعمال نعمت هاى الهى است ، (اگر دروغ و تهمت و غيبت و مجامله و چه و چه است
استعمال زبان است ، كه يكى از بزرگترين نعمتهاى او است ، و اگر زنا و دزدى و
قتل نفس است استعمال آلت تناسلى و استعمال دست و ساير جوارح است ) و لذا خداى
تعالى مى فرمايد: (و ان ليس للانسان الا ما سعى و ان سعيه سوف يرى ثم يجزاه
الجزاء الاوفى و ان الى ربك المنتهى ) ،
پس سؤ ال از عمل بنده سؤ ال از نعيم الهى است ، كه به چه صورت مصرفش كرد، آيا
شكر نعمت را بجاى آورد، و يا آن را كفران نمود؟
بحث روايتى
چند روايت درباره شاءن نزول سوره تكاثر
در مجمع البيان است كه بعضى گفته اند: اين سوره در باره يهود
نازل شده كه گفته بودند: عده ما از جمعيت بنى فلان و بنى فلان و بنى فلان بيشتر
است ، و خلاصه ما از همه اين سه قبيله نيرومندتريم ، همين معنا آنان را به خود
مشغول كرد تا گمراه از دنيا رفتند - نقل از قتاده .
بعضى ديگر گفته اند: در باره شاخه اى از انصار
نازل شده كه با شاخه اى ديگر تفاخر كردند -
نقل از ابى بريده . و بعضى گفته اند در باره دو قبيله از قريش
نازل شده ، يعنى بنى عبد مناف بن قصى ، و بنى سهم بن عمرو كه با يكديگر تكاثر
نموده ، اشراف خود را مى شمردند، و عدد اشراف بنى عبد مناف بيشتر شد، آنگاه بنى
سهم بن عمرو زير بار نرفته ، گفتند بايد مرده هايمان را هم به شمار آوريم ، شروع
كردند به شمردن قبرها، اين قبر فلانى است و اين قبر فلانى ، و در نتيجه عدد بنى
سهم بيشتر شد، چون در دوران جاهليت عدد آنان بيشتر بود -
نقل از مقاتل و كلبى .
و در تفسير برهان از برقى از پدرش از ابن ابى عمير از هشام بن سالم از امام صادق
(عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه (لو تعلمون علم اليقين ) فرموده : علم
اليقين ديدن به چشم است .
مؤ لف : اين روايت معنايى را كه ما كرديم تاءييد مى كند.
رواياتى بيانگر اينكه مراد از نعيمى كه از آن
سؤال مى شود محمد و آل او (عليه السلام )، يا
ولايتاهل بيت (عليه السلام ) است و توضيحى در اين باره ، صفحه
و در تفسير قمى به سند خود از جميل از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت :
به آن حضرت عرضه داشتم معناى آيه (لتسئلن يومئذ عن النعيم ) چيست ؟ فرمود: اين
امت بازخواست مى شود از نعمت رسول الله ، و سپس از نعمت ائمه
اهل بيتش .
و در كافى به سند خود از ابى خالد كابلى روايت آورده كه گفت : وارد شدم بر امام ابو
جعفر (عليه السلام ) دستور داد غذا آوردند، من با آن جناب طعام خوردم ، طعامى كه پاكيزه
تر و لطيف تر از آن در عمرم نخورده بودم ، همينكه از طعام فارغ شديم ، فرمود: اى ابو
خالد اين طعام را چگونه ديدى ؟ و يا فرمود: طعام ما را چگونه ديدى ؟ عرضه داشتم
فدايت شوم ، من در عمرم طعامى پاكيزه تر و نظيف تر از اين نخورده بودم ، ولى در حين
خوردن به ياد آيه افتادم كه خداى تعالى مى فرمايد: (ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم )
پس حضرت فرمود: (خداى تعالى از خوردن شما نمى پرسد) ، تنها از آن دين حقى
كه شما بر آنيد بازخواست مى كند.
و نيز در آن كتاب به سند خود از ابو حمزه روايت كرده كه گفت : با جماعتى نزد امام
صادق (عليه السلام ) بوديم ، حضرت دستور داد طعام بياورند، طعامى آوردند كه در
تمام عمرمان لذيذتر و خوشبوتر از آن نخورده بوديم ، بعد خرمايى آوردند كه آنقدر
شفاف و صاف و زيبا بود كه همه را به تماشا واداشت ، مردى از حضار گفت : به زودى
از اين نعيمى كه نزد پسر پيغمبر از آن متنعم شديد بازخواست مى شويد، امام (عليه
السلام ) فرمود: خداى عز و جل كريم تر و شانش
جليل تر از آن است كه طعامى به بنده اش بدهد، و آن را براى شما
حلال و گوارا بسازد، آن وقت بازخواستتان كند كه چرا خورديد؟ بلكه منظور از نعيم در
آيه (لتسئلن يومئذ عن النعيم ) تنها نعمت محمد و
آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است كه به شما ارزانى داشته .
مؤ لف : و اين معنا به طرق ديگر و عبارات مختلفى از ائمه
اهل بيت (عليهم السلام ) روايت شده ، و در بعضى از آنها آمده كه منظور از نعيم ، ولايت
(دوستى و اطاعت ) ما اهل بيت است . و برگشت اين معنا به همان معنايى است كه ما خاطرنشان
ساخته و گفتيم ، منظور از نعيم تمامى نعمت هايى است كه خداى تعالى به بشر انعام
فرموده ، بدان جهت كه نعمت است ، (و ولايت اهل بيت از ارزنده ترين مصاديق آن است بلكه
با راهنمايى امامان است كه استعمال نعمت شكر مى شود نه كفران ).
بيان رابطه بين نعمت بودن نعمت بودن نعمت ها و هدايت دينى صفحه
توضيح اينكه نعمت هايى كه خداى تعالى به آدمى ارزانى داشته اگر انسان مورد
بازخواست از آنها قرار مى گيرد، از اين جهت نيست كه نعمت ها مثلا گوشت بوده يا نان يا
خرما و يا آب خنك ، و يا مثلا چشم يا گوش و يا دست و پا بوده ، بلكه از اين جهت از آنها
پرسش مى شود كه خداى تعالى آنها را آفريده تا نعمت بشر باشند، و آنها را در طريق
كمال بشر و رسيدنش به قرب عبودى واسطه و وسيله كرده ، كه بيانش به طور اشاره
گذشت ، و بشر را دعوت كرده كه آن نعمت ها را به عنوان شكر مصرف كند، و طورى
استعمال كند كه آن استعمال شكر شمرده شود نه كفران
پس آنچه از آن بازخواست مى شويم نعمت است بدان جهت كه نعمت است ، نه بدان جهت كه
خوردنى يا پوشيدنى و يا اعضاى ذى قيمت بدنى است ، و معلوم است كه خود آدمى نمى
تواند تشخيص دهد كه داده هاى خداى تعالى را چگونه
استعمال كند تا نعمت شود، و يا به عبارت ديگر شكر باشد نه كفران ، تنها راهنما در
اين باب دين خداست كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آن را آورده ، و امامانى
از اهل بيت خود را براى بيان آن دين نصب فرموده . پس برگشت سؤ
ال از نعيم ، سؤ ال از عمل به دين است ، در هر حركت و سكون . و نيز اين معنا معلوم است كه
سؤ ال از نعيم كه گفتيم سؤ ال از دين است سؤ
ال از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و امامان بعد از آن جناب است كه خدا
اطاعتشان را واجب و پيرويشان را در سلوك الى اللّه فريضه كرده ، و طريق سلوك الى
اللّه است ، همان استعمال نعمت است به آن نحوى كه
رسول و امامان دستور داده اند.
روايت ابى خالد كه در آن حضرت ابو جعفر (عليه السلام ) فرمود: (تنها از آن دين حقى
كه شما بر آنيد بازخواست مى كند) به همين معنا اشاره مى كند كه منظور از سؤ
ال از نعيم ، سؤ ال از دين است .
و دو روايت جميل و ابى حمزه كه نقل كرديم ، و در هر دو امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
(اين امت بازخواست مى شود از نعمت رسول الله ، و سپس از نعمت ائمه
اهل بيتش ) به اين معنا اشاره دارند كه منظور از نعيم ،
رسول و امامان اهل بيت او است .
و در بعضى از روايات آمده كه نعيمى كه بشر از آن بازخواست مى شود
رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است كه خدا او را بر همه
اهل عالم انعام كرد تا از گرداب ضلالت نجاتشان دهد. و در بعضى ديگر آمده : ولايت ما
اهل بيت است ، و برگشت همه به يك معنا است ، و ولايت
اهل بيت عبارت است از واجب دانستن اطاعت و پيروى آنان ، در هر گفتار و كردارى كه در
سلوك طريق عبوديت دارند.
و در مجمع البيان آمده كه بعضى گفته اند: منظور از نعيم صحت و فراغت است ، -
نقل از عكرمه . و مؤ يد آن روايتى است كه ابن عباس از
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل كرده كه فرمود: دو نعمت است كه بسيارى از
مردم در آن مغبونند، يكى سلامتى و يكى فراغت .
و نيز در مجمع البيان است كه بعضى گفته اند: نعيم عبارت است از امنيت و صحت ،
نقل از مجاهد و عبد اللّه بن مسعود. و اين معنا از امام ابو جعفر و ابى عبد اللّه (عليه السلام
) نيز روايت شده .
مؤ لف : و در بعضى از روايات ديگر از طرق
اهل سنت آمده كه : نعيم عبارت است از خرما و آب خنك . و در بعضى ديگر چيرهايى ديگر ذكر
شده ، كه بايد همه آنها حمل شود بر اينكه خواسته اند مثالى براى نعمت ذكر كرده
باشند.
و در حديث نبوى از طرق اهل سنت اين معنا نيز آمده كه سه چيز است كه بنده خدا از آن
بازخواست نمى شود: يكى خرقه اى كه عورت خود را با آن بپوشاند، و يكى پاره نانى
كه با آن سد رمق كند، و سوم خانه اى كه از سرما و گرما حفظش نمايد...
اين حديث هم بايد حمل شود بر اينكه خداى تعالى در بازخواست از ضروريات زندگى
سخت گيرى و مناقشه نمى كند، و خداد داناتر است .
سوره عصر مكى است و سه آيه دارد
سوره عصر آيات 3-1
اقوال مختلف درباره مراد از (عصر) كه بدان قسم ياد فرموده است صفحه
بسم اللّه الرحمن الرحيم و العصر (1) ان الانسان لفى خسر (2) الا الذين امنوا و عملوا
الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر (3)
ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم . سوگند به عصر (1).
كه انسانها همه در خسران و زيانند (2).
مگر افراد و اقليتى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند و يكديگر را به حق
سفارش كرده و به صبر توصيه نموده اند (3).
بيان آيات
اين سوره تمامى معارف قرآنى و مقاصد مختلف آن را در كوتاه ترين بيان خلاصه كرده ،
و اين سوره از نظر مضمون ، هم مى تواند مكى باشد و هم مدنى ، چيزى كه هست به مكى
بودن شباهت بيش ترى دارد.
و العصر
در اين كلمه به عصر سوگند ياد شده ، و از نظر مضمونى كه دو آيه بعد دارد مناسب تر
آن است كه منظور از عصر، عصر ظهور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) باشد،
كه عصر طلوع اسلام بر افق مجتمع بشرى ، و ظهور و غلبه حق بر
باطل است ، چون مضمون دو آيه بعد اين است كه خسران عالم انسان را فراگير است و تنها
كسانى را فرا نمى گيرد كه از حق پيروى نموده ، و در برابر آن صبر كنند، و اين
اقليت عبارتند از كسانى كه به خدا و روز جزا ايمان آورده و
عمل صالح كنند.
ولى بعضى گفته اند: مراد از عصر، وقت عصر، يعنى آخر روز است ، چون اين وقت دلالت
دارد بر تدبير ربوبى كه روز را مى برد و شب را مى آورد، و قدرت و سلطنت را از
سلطان روز يعنى خورشيد سلب مى كند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد نماز عصر است ، كه نماز وسطى است كه از همه نمازهاى
يوميه فضيلت بيشترى دارد.
بعضى ديگر گفته اند: مراد شب و روز است ، كه اصطلاحا به آنها عصران گفته مى
شود.
بعضى ديگر گفته اند: منظور از عصر دهر است ، كه در آن عجائبى وجود دارد، كه بر
قدرت ربوبى دلالت دارد.
و بعضى ديگر وجوهى ديگر ذكر كرده اند. و در بعضى از روايات آمده كه منظور، عصر
ظهور مهدى (عليه السلام ) است كه در آن عصر حق بر
باطل به طور كامل غلبه كند.
ان الانسان لفى خسر
مراد از كلمه (انسان ) جنس انسان است ، و كلمه (خسر) و (خسران ) و (خسار)
(خساره ) همه به معناى نقص در سرمايه است .
راغب مى گويد: اين كلمه هم در مورد انسان استعمال مى شود، و گفته مى شود: فلانى
خسران كرد، و هم در مورد عمل انسان بكار مى رود و مى گويند: تجارت فلانى خسران
كرد.
و اگر در آيه مورد بحث كلمه (خسر) بدون الف و لام آمده به منظور بزرگداشت آن
بوده ، و خواسته است بفهماند انسان در خسرانى عظيم است ،
احتمال هم دارد به منظور تنويع باشد، و بفهماند آدمى در نوعى مخصوص از خسران قرار
دارد، غير خسران مالى و آبرويى ، بلكه خسران در ذات كه خداى تعالى در باره اش
فرموده : (الذين خسروا انفسهم و اهليهم يوم القيمه الا ذلك هو الخسران المبين )
شرحى در مورد مستثنى بودن مؤ منان
صالحالعمل از زيانمندى جنس انسان صفحه
الا الذين امنوا و عملوا الصالحات
اين استثنا استثناى از جنس انسان است كه محكوم به خسران است ، و استثنا شدگان افرادى
هستند كه متصف به ايمان و اعمال صالح باشند چنين افرادى ايمن از خسرانند.
و اين بدان جهت است كه كتاب خدا بيان مى كند كه انسان موجودى هميشه زنده است ،
زندگيش با مردن خاتمه نمى يابد، و مردن او در حقيقت
انتقال از خانه اى به خانه اى ديگر است ، كه بيان اين معنا در تفسير آيه شريفه (على
ان نبدل امثالكم و ننشئكم فى ما لا تعلمون ) گذشت ، و نيز كتاب خدا بيان مى كند كه
قسمتى از اين زندگى هميشگى انسان كه همان حيات دنيا باشد حياتى است امتحانى ، و
سرنوشت ساز كه در آن حيات سرنوشت قسمت ديگر يعنى حيات آخرت مشخص مى گردد،
آنها كه در آن حيات به سعادت مى رسند، و يا بدبخت مى شوند، سعادت و شقاوتشان را
در دنيا تهيه كرده اند، همچنان كه خداى تعالى فرموده : (و ما الحيوه الدنيا فى الاخره
الا متاع ) ، و نيز فرموده : (كل نفس ذائقه الموت و نبلوكم بالشر و الخير فتنه ) .
و نيز بيان مى كند كه مقدميت اين زندگى براى آن زندگى به وسيله مظاهر اين زندگى
و آثار آن يعنى اعتقادات و اعمال است اعتقاد حق و
عمل صالح ملاك سعادت اخروى و كفر و فسق ملاك شقاوت در آن است ، مى فرمايد: (و ان
ليس للانسان الا ما سعى و ان سعيه سوف يرى ثم يجزيه الجزاء الاوفى ) و نيز مى
فرمايد: (من كفر فعليه كفره و من عمل صالحا فلا نفسهم يمهدون ) ، و باز مى فرمايد:
(من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها) ، و در آياتى بسيار زياد سرنوشت آخرت
را چه خوش و چه بدش را جزا و اجر خوانده .
و نيز با همه اين بيانات كه از نظرتان گذشت بيان مى كند كه سرمايه آدمى زندگى
او است ، با زندگى است كه مى تواند وسيله عيش خود در زندگى آخرت را كسب كند،
اگر در عقيده و عمل حق را پيروى كند تجارتش سودبخش بوده ، و در كسبش بركت داشته
است ، و در آينده اش از شر ايمن است ، و اگر
باطل را پيروى كند، و از ايمان به خدا و عمل صالح اعراض نمايد، تجارتش ضرر كرده
(نه تنها از سرمايه عمر چيزى زايد بر خود سرمايه به دست نياورده ، بلكه از خود
سرمايه خورده ، و سرمايه را وسيله بدبختى خود كرده است ) و در آخرتش از خير محروم
شده ، لذا در سوره مورد بحث مى فرمايد: (ان الانسان لفى خسر الا الذين امنوا و عملوا
الصالحات ) و مراد از ايمان ، ايمان به خدا، و مراد از ايمان به خدا ايمان به همه
رسولان او، و مراد از ايمان به رسولان او اطاعت و پيروى ايشان است ، و نيز ايمان به
روز جزا است همچنان كه قرآن در جاى ديگر تصريح كرده به اينكه كسانى كه به
بعضى از رسولان خدا ايمان دارند، و به بعضى ندارند، مومن به خدا نيستند.
جمله (و عملوا الصّالحات ) بر عمل به
همهاعمال صالح دلالت دارد واز آن استفاده مى شود كه مؤ منان گنهكار نيز در
خسرانند صفحه
و ظاهر جمله (و عملوا الصالحات ) اين است كه به همه
اعمال صالح متصف باشد. پس اين جمله استثنائيه
شامل فاسقان كه بعضى از صالحات را انجام مى دهند، و نسبت به بعضى ديگر فسق مى
ورزند نمى شود، و لازمه اين ، آن است كه منظور از خسران اعم از خسران به تمام معنا
باشد يعنى شامل خسران از بعضى جهات هم بشود، و بنابر اين دو طايفه خاسرند، يكى
آنهايى كه از جميع جهات خاسرند نظير كفار معاند حق و مخلد در عذاب ، دوم آنهايى كه در
بعضى جهات خاسرند، مانند مؤ منينى كه مرتكب فسق مى شوند و مخلد در آتش نيستند چند
صباحى عذاب مى بينند، بعد عذابشان پايان مى پذيرد و
مشمول شفاعت و نظير آن مى شوند.
و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر
كلمه (تواصى ) به معناى سفارش كردن اين به آن و آن به اين است . و (تواصى
به حق ) اين است كه : يكديگر را به حق سفارش كنند، سفارش كنند به اينكه از حق
پيروى نموده و در راه حق استقامت و مداومت كنند، پس دين حق چيزى به جز پيروى اعتقادى و
عملى از حق ، و تواصى بر حق نيست ، و تواصى بر حق عنوانى است وسيع تر از عنوان
امر به معروف و نهى از منكر،
چون امر به معروف و نهى از منكر شامل اعتقاديات و مطلق ترغيب و تشويق بر
عمل صالح نمى شود، ولى تواصى بر حق ، هم
شامل امر به معروف مى شود و هم شامل عناوين مذكور.
خصوصيت و اهميت تواصى به صبر كه بعد از عنوان كلى (و عملوا الصّالحات
) اختصاص به ذكر يافتند صفحه
در اينجا سؤ الى به نظر مى رسد، و آن اين است كه : تواصى به حق ، خود يكى از
اعمال صالح است ، و با اينكه قبلا عنوان كلى (و عملوا الصالحات ) را ذكر كرده بود،
چه نكته اى باعث شد كه خصوص تواصى به حق را نام ببرد؟
جوابش اين است كه : اين از قبيل ذكر خاص بعد از عام است ، كه در مواردى بكار مى رود كه
گوينده نسبت به خاص عنايت بيشترى داشته باشد، و شاهد بر اينكه خداى تعالى از
ميان همه اعمال صالح به تواصى به حق عنايت بيشتر داشته ، و بدين منظور خصوص آن
را بعد از عموم اعمال صالح ذكر نموده اين است كه همين تواصى را در مورد صبر تكرار
كرد، و با اينكه مى توانست بفرمايد: (و تواصوا بالحق و الصبر) ، فرمود: (و
تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر) .
و بنا بر همه آنچه گفته شد، ذكر تواصى به حق و به صبر، بعد از ذكر اتصافشان
به ايمان و عمل صالح براى اين بوده كه اشاره كند به حيات دلهاى مومنين ، و پذيرا
گشتن سينه هاشان براى تسليم خدا شدن ، پس مومنين اهتمامى خاص و اعتنايى تام به
ظهور سلطنت حق و گسترده شدن آن بر همه مردم دارند، و مى خواهند همه جا حق پيروى شود،
و پيروى آن دائمى گردد، و خداى تعالى در باره آنان فرموده : (افمن شرح اللّه
صدره للاسلام فهو على نور من ربه فويل للقاسيه قلوبهم من ذكر اللّه اولئك فى
ضلال مبين ) .
در آيه مورد بحث صبر را مطلق آورده ، و بيان نكرده كه صبر در چه مواردى محبوب است ،
و نتيجه اين اطلاق آن است كه مراد از صبر اعم از صبر بر اطاعت خدا و صبر از معصيت و
صبر در برخورد با مصائبى است كه به قضا و قدر خدا به آدمى مى رسد.
بحث روايتى
(چند روايت در ذيل آيات سوره عصر)
در تفسير قمى به سند خود از عبد الرحمان بن كثير از امام صادق (عليه السلام )
نقل كرده كه در تفسير آيه (الا الذين امنوا...) فرمود: در اين جمله خداى تعالى
اهل صفوت از خلق خود را استثناء كرده .
مؤ لف : و در ذيل روايت ، ايمان را بر ايمان به ولايت على (عليه السلام ) و تواصى
به حق را بر توصيه ذريات و نسلهاى خود به ولايت على تطبيق نموده است .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيه (و
العصر ان الانسان لفى خسر) گفته : منظور از اين انسان ، ابو
جهل بن هشام است . و در تفسير آيه (الا الذين امنوا و عملوا الصالحات ) گفته : منظور
على و سلمان است .
سوره همزه مكى است و نه آيه دارد
سوره همزه آيات 9-1
بسم اللّه الرحمن الرحيم ويل لكل همزه لمزه (1) الذى جمع مالا وعدده (2) يحسب ان ماله اخلده
(3) كلا لينبذن فى الحطمه (4) و ما ادرئك ما الحطمه (5) نار اللّه الموقده (6) التى تطلع على
الافئده (7) انها عليهم موصده (8) فى عمد ممدده (9)
ترجمه آيات
به نام اللّه كه رحمان و رحيم است . واى به حال هر طعنه زن عيب جوى (1).
كسى كه مالى را جمع مى كند و از شمردن مكرر آن لذت مى برد (2).
گمان مى كند كه مال او وى را براى ابد از مرگ نگه مى دارد (3).
نه ، چنين نيست به طور حتم در حطمه اش مى افكنند (4).
و تو چه مى دانى كه حطمه چيست ؟ (5).
آتش فروزان و خرد كننده خداست (6).
آتشى كه نه تنها ظاهر جسم را مى سوزاند بلكه بر باطن و جان انسان نيز نزديك مى
شود (7).
آتشى كه دربش به روى آنان بسته مى شود (8).
در ستون هاى بلند و كشيده شده (9).
بيان آيات
اين سوره تهديد شديدى است به كسانى كه عاشق جمع مالند، و مى خواهند با
مال بيشتر خود بر سر و گردن مردم سوار شوند، و بر آنان كبريايى بفروشند، و به
همين جهت از مردم عيب هايى مى گيرند كه عيب نيست و اين سوره در مكه
نازل شده است .
تهديد شديد به گردآورندگان مال و ذكر اوصاف آنان كه (همزه ) اند و
(لمزه) و مال خود را مايه جاودانى مى پندارند و... صفحه
ويل
لكل همزه لمزه
در مجمع البيان گفته : كلمه (همزه ) به معناى كسى است كه بدون جهت بسيار به
ديگران طعنه مى زند و عيب جويى و خرده گيريهايى مى كند كه در واقع عيب نيست . و
اصل ماده (همز) به معناى شكستن است ، و كلمه (لمز) نيز به معناى عيب است پس
(همزه ) و (لمزه ) هر دو به يك معنا است .
ولى بعضى گفته اند: بين آن دو فرقى هست ، و آن اين است (همزه ) به آن كسى
گويند كه دنبال سر مردم عيب مى گويد و خرده مى گيرد، و اما (لمزه ) كسى را
گويند كه پيش روى طرف خرده مى گيرد -
نقل از ليث .
و بعضى گفته اند: همزه كسى را گويند كه همنشين خود را با سخنان زشت آزار دهد، و
لمزه آن كسى است كه با چشم و سر عليه همنشين خود اشاره كند، و به اصطلاح فارسى
تقليد او را در آورد. آنگاه مى گويد صيغه (فعله ) براى مبالغه در صفتى بنا شده
كه باعث مى شود فعل مناسب با آن صفت از صاحب آن صفت زياد سر بزند، و خلاصه
فعل مذكور عادتش شده باشد، مثلا به مردى كه زياد زن مى گيرد، مى گويند، فلانى
مردى (نكحه ) است ، و به كسى كه زياد مى خندد، مى گويد فلانى (ضحكه ) است
(همزه و لمزه ) هم از همين باب است .
پس معناى آيه اين است كه : واى بر هر كسى كه بسيار مردم را عيبگويى و غيبت مى كند.
البته اين دو كلمه به معانى ديگرى نيز تفسير شده ، و در نتيجه آيه را هم به معانى
مختلفى معنا كرده اند.
الذى جمع مالا و عدده يحسب ان ماله اخلده
اين آيه ، (همزه ) و (لمزه ) را بيان مى كند، و اگر كلمه (مالا) را نكره آورد به
منظور تحقير و ناچيز معرفى كردن مال دنيا بوده ، چون
مال هر قدر هم كه زياد و زيادتر باشد دردى از صاحبش را دوا نمى كند،
تنها سودى كه به حالش دارد همان مقدارى است كه به مصرف حوائج طبيعى خودش مى
رساند، مختصرى غذا كه سيرش كند، و شر بتى آب كه سيرابش سازد، و دو قطعه جامه
كه به تن كند.
و كلمه (عدده ) از ماده (عدبه ) معناى شمردن است ، مى فرمايد شخصى كه همزه و
لمزه است از بس عاشق مال و حريص بر جمع آن است ،
مال را روى هم جمع مى كند و پى در پى آن را مى شمارد، و از بسيار بودن آن لذت مى
برد.
ولى بعضى گفته اند: معنايش اين است كه مال را عده و ذخيره مى كند براى روزى كه مورد
هجوم ناملايمات روزگار واقع شود، كه بنابر اين ، كلمه (عدده ) ديگر به معناى
شمردن نيست .
رد پندار غلط انسانى كه خيال مى كند مال دنيا به او جلودانگى مى بخشد
(يحسب ان ماله اخلده ) - يعنى او خيال مى كند مالى كه براى روز مبادا جمع كرده
زندگى جاودانه به او مى دهد، و از مردنش جلوگيرى مى نمايد، بنابر اين منظور از جمله
(اخلده ) كه صيغه ماضى است ، معناى مضارع - آينده - است ، به قرينه جمله
(يحسب ) كه آن نيز مضارع است .
پس انسان نامبرده به خاطر اخلاد در ارض و چسبيدنش به زمين و زندگى مادى زمينى ، و
فرو رفتنش در آرزوهاى دور و دراز، از مال دنيا به آن مقدارى كه حوائج ضرورى زندگى
كوتاه دنيا و ايام گذراى آن را كفايت كند قانع نمى شود، بلكه هر قدر مالش زيادتر
شود حرصش تا بى نهايت زيادتر مى گردد، پس از ظاهر حالش پيداست كه مى پندارد
مال ، او را در دنيا جاودان مى سازد، و چون جاودانگى و بقاى خود را دوست مى دارد، تمام
همش را صرف جمع مال و شمردن آن مى كند، و وقتى جمع شد و خود را بى نياز احساس
كرد، شروع به ياغى گرى نموده ، بر ديگران تفوق و استعلا مى ورزد، همچنان كه در
جاى ديگر فرمود: (ان الانسان ليطغى ان راه استغنى ) ، و اين استكبار و تعدى اثرى
كه براى آدمى دارد همز و لمز است .
از اينجا روشن مى گردد كه جمله (يحسب ان ماله اخلده ) به منزله
تعليل است براى جمله (الذى جمع مالا و عدده ) ، و مى فهماند اگر
مال پشيز دنيا را جمع مى كند و مى شمارد، انگيزه و علتش پندار غلطى است كه دارد، و اين
خطاى عمليش مستند به خطاى فكرى او است ، كه پنداشته
مال او را جاودان مى سازد،
و نيز جمله (الذى جمع ...) به منزله تعليل است براى جمله
(ويل لكل همزه لمزه ) ، و مى فهماند علت اينكه
ويل را نثار هر همزه و لمزه كرديم اين است كه او
مال پشيز دنيا را جمع مى كند و مى شمارد.
كلا ليبذن فى الحطمه
اين جمله ردع و تخطئه پندار غلط او است ، كه مى پندارد
مال ، جاودانه اش مى كند، و لام در كلمه (لينبذن ) لام سوگند است ، و واژه (نبذ) به
معناى پرت كردن و دور انداختن چيزى است . و كلمه (حطمه ) (بر وزن همره و نيز بر
وزن لمره و نكحه و ضحكه ) صيغه مبالغه است ، و مبالغه در حطم شكستن ) را مى رساند،
البته به معناى خوردن هم استعمال شده ، و اين كلمه يكى از نامهاى جهنم است چون جمله
(نار اللّه الموقده ) آن را به آتش جهنم تفسير كرده .
و معناى آيه اين است كه : نه ، او اشتباه كرده ،
مال دنيايش جاودانش نمى سازد، سوگند مى خورم كه به زودى مى ميرد و در حطمه اش
پرت مى كنند.
و ما ادريك ما الحطمه
و تو نمى دانى حطمه چه حطمه اى است ؟! اين جمله تعظيم و
هول انگيزى حطمه را مى رساند.
معناى اينكه در وصف آتش جهنم فرمود: (التى تطلع على الافئده ) و معناى
(فىعمد ممده ) صفحه
نار اللّه الموقده التى تطلع على الافئده
(ايقاد نار) به معناى شعله ور ساختن آتش است . و كلمه (اطلاع و طلوع بر هر چيز)
به معناى اشراف بر آن چيز، و ظاهر شدن آن است ، و كلمه (افئده ) جمع كلمه
(فواد) است كه به معناى قلب است و مراد از قلب در اصطلاح قرآن كريم (عضو
صنوبرى شكل كه تلمبه خون براى رساندن آن به سراسر بدن است نيست بلكه )
چيزى است به نام نفس انسانيت ، كه شعور و فكر بشر از آن ناشى مى شود.
و گويا مراد از (اطلاع آتش بر قلوب ) اين است كه آتش دوزخ باطن آدمى را مى
سوزاند، همانطور كه ظاهرش را مى سوزاند، به خلاف آتش دنيا كه تنها ظاهر را مى
سوزاند. قرآن درباره سوزاندن آتش جهنم فرموده : (و قودها الناس و الحجاره ) .
انها عليهم موصده
يعنى آتش بر آنان منطبق است ، به اين معنا كه از آنان احدى بيرون آتش نمى ماند،
و از داخل آن نجات نمى يابد.
فى عمد ممدده
كلمه (عمد) - با فتحه عين و فتحه ميم - جمع عمود (ستون ) است ، و كلمه (ممدده )
اسم مفعول از مصدر تمديد است ، و تمديد مبالغه در مد (كشيدن ) است .
بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از (عمد ممدده )
گل ميخ هايى است كه اهل عذاب را ميخكوب مى كند.
بعضى ديگر گفته اند: عمد ممدده تنه هاى درختان است كه چون مقطار، زندانى را با آن
مى بندند، و مقطار چوب و يا تنه درختى بسيار سنگين است ، كه در آن سوراخهايى باز
مى كردند تا پاهاى دزدان و ساير مجرمين زندانى را در آن سوراخها كنند، بعضى ديگر
معانى ديگرى براى آن كرده اند.
بحث روايتى
(رواياتى درباره شاءن نزول سوره همزه ، معناى (همزه ) و (لمزه ) و... مراد
از (عمد ممده )
در روح المعانى در ذيل آيه (ويل لكل همزه لمزه ) گفته است اين سوره بنا به روايتى
كه ابن ابى حاتم از طريق ابن اسحاق از عثمان بن عمر
نقل كرده ، در شاءن ابى بن خلف و بنا به روايتى كه سدى
نقل كرده در شاءن ابى بن عمر و ثقفى ، معروف به اخنس بن شريق
نازل شده ، چون مردى هرزه دهن بود، بسيار غيبت مردم را مى كرد، و به آنان تهمت مى زد
و بنا بر آنچه ابن اسحاق نقل
كرده اميه بن خلف جمحى نسبت به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) همز و لمز
مى كرد، و بنا بر آنچه ابن جرير و غير او از مجاهد
نقل كرده اند، در باره جميل بن عامر و بنابر آنچه ديگران گفته اند در شاءن وليد بن
مغيره و بدگوئيش نسبت به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و سعى در تنقيص
آن جناب نازل شده ، و بنابر قولى ديگر در شاءن عاص بن
وائل نازل شده است .
مؤ لف : روح المعانى سپس گفته : ممكن است در باره همه نامبردگان
نازل شده باشد. ولى به نظر ما بعيد نيست كه راويان احاديث نامبرده ، هر يك به سليقه
خود سوره را بر يكى از نامبردگان تطبيق كرده اند، و از اينگونه تطبيق ها در
رواياتشان نزول بسيار است .
و در تفسير قمى در معناى كلمه (لمزه ) آمده كه اين كلمه به كسى اطلاق مى شود كه
با سر و گردن خود ژست مى گيرد، و چون فقيرى و يا سائلى را ببيند ناراحت مى شود.
و در معناى جمله (الذى جمع مالا و عدده ) آمده : يعنى مى شمارد و سر جايش مى گذارد.
و در همان تفسير در ذيل
آيه (التى تطلع على الافئده ) آمده كه بر دلها شعله مى زند، و ابوذر غفارى (رضى
اللّه عنه ) فرموده : به متكبرين دو چيز را بشارت دهيد، يكى اينكه به سينه هايشان داغ
بگذارند و ديگر اينكه پشتشان را بر زمين بكشند. و در
ذيل آيه (انها عليهم موصده ) آمده كه آتش دوزخ همه
اهل دوزخ را فرا مى گيرد (فى عمد ممدده ) ، يعنى وقتى كنده و زنجيرها بر آنان
استوار مى گردد به خدا سوگند كه پوستشان را مى خورد.
و در مجمع البيان است كه عياشى به سند خود از محمد بن نعمان
احول از حمران بن اعين از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: كفار و مشركين
در قيامت اهل توحيد را كه به خاطر گناهان در آتش شده اند سرزنش مى كنند، كه امروز
نمى بينيم كه توحيد شما دردى از شما دوا كرده باشد، چون مى بينيم خدا فرقى ميان ما و
شما نگذاشت ، در اين هنگام خداى تعالى براى
اهل توحيد غيرت به خرج مى دهد و به ملائكه دستور مى دهد
اهل توحيد را شفاعت كنيد، آنان هر كس را كه خدا خواسته باشد شفاعت مى كنند، سپس به
انبيا دستور مى دهد شفاعت كنيد، آنان هم هر كسى را كه خدا خواسته باشد شفاعت مى كنند،
سپس به مومنين دستور مى دهد شفاعت كنيد، مومنين نيز هر كس را كه خدا خواسته باشد
شفاعت مى كنند، آنگاه خداى تعالى مى فرمايد: من از همه اينان مهربانترم ، به رحمت من از
آتش خارج شويد، و همه چون مور و ملخ بيرون مى آيند.
آنگاه امام باقر (عليه السلام ) فرمود: سپس عمد كشيده مى شود و راه نجات را برويشان
مى بندد و به خدا سوگند كه خلود از اينجا شروع مى شود.
سوره فيل مكى است و پنج آيه دارد.
سوره فيل آيات 5-1
بسم اللّه الرحمن الرحيم الم تركيف فعل ربك باصحاب
الفيل (1) الم يجعل كيدهم فى تضليل (2) و ارسل عليهم طيرا
ابابيل (3) ترميهم بحجاره من سجيل (4) فجعلهم كعصف
ماكول (5)
ترجمه آيات
به نام اللّه رحمان و رحيم ، آيا نديدى پروردگارت چه بر سر اصحاب
فيل آورد؟ (1).
آيا نقشه هاى شومشان را خنثى نكرد؟ (2).
آرى پروردگارت مرغانى كه دسته دسته بودند به بالاى سرشان فرستاد (3).
تا با سنگى از جنس كلوخ بر سرشان بكوبند (4).
و ايشان را به صورت برگى جويده شده درآورند (5).
بيان آيات
در اين سوره به داستان اصحاب فيل اشاره مى كند، كه از ديار خود به قصد تخريب
كعبه معظمه حركت كردند، و خداى تعالى با فرستادن مرغ
ابابيل و آن مرغان با باريدن كلوخهاى سنگى بر سر آنان هلاكشان كردند، و به
صورت گوشت جويده شان كردند. و اين قصه از آيات و معجزات بزرگ الهى است ، كه
كسى نمى تواند انكارش كند، براى اينكه تاريخ نويسان آن را مسلم دانسته ، و شعراى
دوران جاهليت در اشعار خود از آن ياد كرده اند
اين سوره از سوره هاى مكى است .