خلاصه مى خواهيم بگوييم آيه شريفه امر به مطلق قرائت نيست ، و نخواسته با چشم
پوشى از مفعول ، فعل (اقرا) را به طور لازم
استعمال كرده باشد، و نيز منظور از اين دستور خواندن به مردم نيست و نخواسته با حذف
متعلق (مردم ) اقرء را در (اقرا على الناس )
استعمال كرده باشد، هر چند كه خواندن بر مردم هم يكى از اغراض
نزول وحى است ، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (و قرانا فرقناه لتقراه على الناس
على مكث و نزلناه تنزيلا) ، و نيز كلمه (باسم ربك )
مفعول فعل (اقرا) و حرف (باء) در آن زايده ، و تقدير كلام (اقرا اسم ربك ) ،
يعنى بسم اللّه الرحمن الرحيم نيست .
و جمله (باسم ربك ) تعلق است به كلمه اى تقديرى ، نظير (اقرا مفتتحا) و يا
مبتدئا باسم ربك .
و ممكن هم هست متعلق به خود (اقرا) ، و حرف باء براى ملابسه (اتصاف ) باشد، و اين
منافات ندارد با اينكه بسم اللّه اول سوره جزو سوره باشد، و تكرار آن نيست ، چون در
بسم اللّه خود خداى تعالى كلام خود را با آن آغاز كرده ، و در (اقرا باسم ربك )
دستور مى دهد بندگانش خواندن را به نام او آغاز كنند، هر چند كه در جاى ديگر دستور
داده هر كارى را كه مى خواهند آغاز كنند، با بسم اللّه آغاز كنند، پس در حقيقت آيه مورد
بحث دستور العمل است نظير امر به گفتن ان شاء اللّه در آيه (و لا تقولن لشى ء انى
فاعل ذلك غدا الا ان يشاء الله ) - دقت فرماييد.
معناى (قرائت ) و مفاد (اقراء باسم ربّك الّذى خلق ...)
و در جمله (ربك الذى خلق ) اشاره شده است به اينكه رب تو تنها و تنها آن كسى است
كه عالم آفريده ، و اين همان توحيد ربوبيت است كه مقتضى است عبادت را در او منحصر
كنند، و اين خود رد اعتقاد مشركين است كه مى گفتند خداى سبحان تنها خلقت و ايجاد را به
عهده دارد، و اما ربوبيت يعنى مالكيت و تدبير عالم از آن مقربين درگاه او است ، و خداى
تعالى بعد از ايجاد عالم تدبير امور آن را به عهده آنان گذاشت ، كه يا از جنس
فرشتگانند، و يا از جنس جن ، و يا افراد برجسته اى از انسان . در آيه مورد بحث اشاره
كرده به اينكه خير، چنين نيست ، و تصريح كرده به اينكه ربوبيت هم مانند خلقت
مخصوص خداى تعالى است .
و در جمله (خلق الانسان من علق ) منظور از (انسان ) جنس بشر است ، كه از راه
تناسل پديد مى آيد، و كلمه (علق ) به معناى خون بسته شده است ، يعنى اولين
حالتى كه منى در رحم به خود مى گيرد.
پس آيه شريفه ، به تدبير الهى وارد بر انسان اشاره دارد، تدبيرش از لحظه اى كه
به صورت علقه در مى آيد، تا وقتى كه انسانى تام الخلقه مى شود، و داراى صفاتى
عجيب و افعالى محير العقول مى گردد، پس انسان انسانى تمام و
كامل نمى شود، مگر به تدبير مستمر و پى در پى خداى تعالى كه اين تدبير پى در
پى چيزى نيست مگر خلقت پى در پى ، (پس ممكن نيست خلقت را از خدا و تدبير را از غير او
بدانيم ) پس خداى تعالى بعين همان دليل كه خالق انسان است مدبر او نيز هست در نتيجه
انسان چاره اى جز اين ندارد كه خداى واحد را رب خود بگيرد. بنا بر اين در جمله مورد بحث
احتجاجى بر توحيد در ربوبيت شده است .
اقرا و ربك الاكرم الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم
در اين سه آيه امر به قرائت را تكرار نموده ، تا مطلب يعنى امر اولى را تاءكيد كند،
چون ظاهر سياق اطلاق همين است ، كه منظور از دومى هم همان اولى است ،
وگرنه قيدى براى دومى مى آورد. ولى بعضى گفته اند: مراد از امر اولى ، اين است كه
خودش بخواند، و مراد از دومى اين است كه براى مردم بخواند و تبليغ كند. همچنان كه
بعضى ديگر گفته اند: مراد از هر دو امر، اين است كه قرآن را بر مردم بخواند. ولى اين
دو وجه از آيه استفاده نمى شود.
و معناى (و ربك الاكرم ) اين است كه : پروردگار تو كسى است كه عطايش فوق عطاى
هر كس ديگر است ، چون هر كس ديگر كه به تو عطايى مى كند به استحقاق مى كند،
ولى پروردگارت بدون استحقاق عطاء مى كند، علاوه بر اين ، عطاى ديگران هم عطاى او
است ، و بالاخره هر عطايى به او منتهى مى شود.
مراد از امر به قرائت در (اقراء و ربّك الاكرام ) و مفاد توصيف خدا به (الّذى
علّمبالقلم ) بعد از امر به قرائت
(الذى علم بالقلم ) - حرف باء در اين جمله سببيت را مى رساند، مى فرمايد: خداى
تعالى قرائت و يا كتابت و قرائت را به وسيله قلم بياموخت ، و اين جمله هم مى تواند
حاليه باشد، و هم استينافيه ، و به هر حال زمينه آن زمينه تقويت روح
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و از بين بردن اضطراب آن حضرت است ،
اضطرابى كه از دستور قبلى به آن جناب دست داده بود، چون دستور خواندن به كسى
كه امى است ، نه سواد خواندن دارد و نه نوشتن ، اضطراب آور است ، گويا فرموده :
كتاب پروردگارت را بخوان ، كتابى را كه او به تو وحى مى كند، و از اين فرمان
اضطراب و خوفى به خود راه مده ، و چه جاى ترسيدن است ؟ در حالى كه پروردگار
اكرم تو آن كسى است كه قرائت را به وسيله قلم به انسان آموخت ؟ خوب ، وقتى سواد
سواد دارها هم به وسيله قلم است كه او آفريده ، و در اختيارشان قرار داده ، تا منويات
خود را بنويسند، چرا نتواند قرائت كتاب خود را بدون وساطت قلم به تو تعليم دهد؟ آن
هم با اينكه به تو امر كرده كه : بخوان اگر تو را تواناى بر خواندن نكرده بود،
هرگز امر به آن نمى كرد.
بعد از جمله مورد بحث كه خطابش به شخص
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، نعمت تعليم را عموميت داده ، مى فرمايد:
(علم الانسان ما لم يعلم ) به جنس انسان چيزهايى را كه نمى دانست تعليم داده ، و اين
خود مزيد تقويت است ، و رسول خدا را بيشتر دلگرم و خرسند مى سازد.
و مراد از انسان به طورى كه از ظاهر سياق برمى آيد جنس انسان است .
ولى بعضى از مفسرين گفته اند : مراد از آن خصوص آدم است .
بعضى ديگر گفته اند: ادريس است ، چون او بود كه براى اولين بار با قلم خط نوشت .
و بعضى ديگر گفته اند: همه انبيايى هستند كه مى توانستند بنويسند. ليكن اين
اقوال ، ضعيف و از فهم بدورند.
كلا ان الانسان ليطغى ان راه استغنى
اين دو آيه ردع و رد رفتارى است كه انسان در
مقابل نعمت هاى الهى از خود نشان مى دهد، رفتارى كه از
خلال آيات قبل استفاده مى شود، چون از آيات بر مى آيد كه خداى تعالى نعمت هاى
بزرگى نظير تعليم به قلم و تعليم از طريق وحى را به انسان داده ، پس بر انسان
واجب است شكر آن را بجاى آورد، ولى او بجاى شكر، كفران و طغيان مى كند.
بى نياز دانستن خود، منشاء و علّت طغيان آدمى است
(ان الانسان ليطغى ) - يعنى انسان بجاى شكر طغيان مى كند، يعنى پا از گليم خود
فراتر مى نهد. و اين خبرى است از آنچه در طبع بشر است ، نظير آيه زير كه خبر مى
دهد از اينكه بشر طبعا ظلوم و كفرانگر است : (ان الانسان لظلوم كفار) .
(ان راه استغنى ) - كلمه (راه ) از مصدر راى است ، نه مصدر رويت ، يعنى ديدن
به چشم ، و فاعل (راه ) و نيز مفعولش همان انسان است ، و جمله مورد بحث مى خواهد
علت طغيان انسان را بيان كند، مى فرمايد علت طغيانش اين است كه او خود را بى نياز از
پروردگار خود مى داند، پروردگارى كه بر او انعام كرده و سراپاى وجود او انعام وى
است ، و نعمت هاى بى شمار او را كفران مى كند، و علت اين انحراف آن است كه انسان به
خود و هواهاى نفسانى خود مى پردازد، و دل به اسباب ظاهرى كه تنها وسيله مقاصد او
است (و نه هدف ) مى بندد، و در نتيجه از پروردگارش
غافل مى شود، و به هيچ وجه خود را محتاج او نمى بيند، چون اگر خود را محتاج او مى ديد
همين احتياج وادارش مى كرد كه به ياد او بيفتد، و او را ولى نعمت هاى خود بداند، و شكر
نعمت هايش را بجاى آورد، نتيجه اين انحراف اين است كه در آخر خدا را به كلى فراموش
نموده ، سر به طغيان بردارد.
ان الى ربك الرجعى
كلمه (رجعى ) مانند كلمه (رجوع ) به معناى برگشتن است ، و به طورى كه از
سياق تهديد آينده بر مى آيد اين جمله تهديد به مرگ و بعث است ، و خطاب در آن به
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است .
و بعضى گفته اند: خطاب در آن به طريق بكار بردن التفات به جنس انسان است ، تا
تشديد بيشترى كرده باشد. ولى ظهور آيه در معناى
اول بيشتر است .
ارايت الذى ينهى عبدا اذا صلى ارايت ان كان على الهدى او امر بالتقوى ارايت ان كذب و
تولى الم يعلم بان اللّه يرى
اين شش آيه جنبه مثل دارد، و مى خواهد به عنوان نمونه چند مصداق از انسان طاغى را ذكر
كند، و نيز به منزله زمينه چينى است براى تهديد صريحى كه بعدا به عقاب نموده ،
عقاب كسانى كه از اطاعت او نهى مى كنند، و نيز زمينه است براى امر به عبادتش . و مراد
از عبدى كه نماز مى خواند به طورى كه از آخر آيات بر مى آيد
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است ، چون در آخر آيات آن جناب را از اطاعت آن
شخص نهى نموده ، امر به سجده اش و به نزديك شدنش مى فرمايد.
توضيحى راجع به تشريع نماز قبل از شب معراج
وقبل از نزول قرآن كه از آيه : (اراءيت الذى عيدا اذا صلّى ) استفاده مى شود
و بنابر اين فرض كه سوره مورد بحث اولين سوره
نازل شده از قرآن باشد، و نيز بنا بر اينكه از
اول تا به آخر سوره يكباره نازل شده باشد، سياق اين آيات دلالت دارد بر اينكه
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) قبل از
نزول قرآن نماز مى خوانده ، و همين معنا دلالت دارد بر اينكه آن جناب
قبل از رسيدنش به مقام رسالت با نزول قرآن ، يعنى
قبل از حادثه بعثت از انبيا بوده .
ولى بعضى گفته اند كه : نماز قبل از بعثت آن جناب نماز واجب نبوده ، و به طورى كه از
اخبار بر مى آيد نمازهاى واجب در شب معراج واجب شده ، و در سوره اسراء فرموده : (اقم
الصلوه لدلوك الشمس الى غسق الليل و قرآن الفجر) .
اما اين سخن درست نيست ، براى اينكه آنچه از داستان شب معراج مسلم است ، و روايات معراج
بر آن دلالت دارد، تنها اين است كه نمازهاى پنجگانه يوميه در آن شب با
شكل خاص خود يعنى دو ركعت دو ركعت واجب شد، و هيچ دلالتى ندارد بر اينكه
قبل از آن شب به صورت ديگر تشريع نشده بود، بلكه در بسيارى از آيات سوره هاى
مكى و از آن جمله سوره هايى كه قبل از سوره اسراء
نازل شده ، نظير سوره مدثر و مزمل و غير آن دو سخن از نماز كرده ، و به تعبيرهايى
مختلف از آن ياد نموده ، هر چند كه كيفيت آن را ذكر نكرده ، اما اينقدر هست كه نمازهاى
قبل از معراج مشتمل بر مقدارى تلاوت قرآن و نيز
مشتمل بر سجده بوده .
و در بعضى از روايات هم آمده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در
اوايل بعثت با خديجه و على (عليهما السلام ) نماز مى خواند، در اين روايات هم نيامده كه
نماز آن روز به چه صورت بوده .
و كوتاه سخن اينكه : جمله (ارايت ) به معناى (خبر ده مرا) است ، و استفهام در آن به
منظور شگفتى انگيختن است ، و مفعول اول فعل (ارايت ) ى
اول كلمه (الذى ينهى ) است ، و مفعول (ارايت ) ى سوم ضميرى است كه به
موصول (الذى ) برمى گردد، و مفعول (ارايت ) ى دوم ضميرى است كه به كلمه
(عبدا) برمى گردد، و مفعول دوم (ارايت ) در هر سه جا جمله (الم يعلم بان اللّه
يرى ) است .
و حاصل معناى آيات مورد بحث اين است كه : مرا خبر ده از كسى كه نهى مى كرد بنده اى را
كه نماز مى خواند، و خدا را عبادت مى كرد و اين شخص مى داند كه خدا
عمل او را مى بيند، و از حال او خبر دارد، و نيز مرا خبر ده از اين نهى كننده كه به فرضى
كه بنده نمازگزار نامبرده بر طريق هدايت باشد، و به تقوى
عمل كند، او چه حالى خواهد داشت ، با اينكه مى داند خدا او را مى بيند، و باز مرا خبر ده از
اين نهى كننده ، كه اگر نهيش تكذيب حق و اعراض از ايمان به حق باشد، و با اين
حال شخص نمازگزار را از نماز نهى مى كند، و با اينكه مى داند خدا مى بيند آيا جز
عذاب استحقاق جزايى دارد؟
بعضى از مفسرين گفته اند: مفعول اول جمله (ارايت ) در هر سه جا همان
موصول و يا ضميرى است كه به موصول بر مى گردد، و اين را بدان جهت گفته اند كه
بين ضميرها تفكيك نينداخته باشند.
و بنابر اين ، بهتر آن است كه آيه (ارايت ان كان على الهدى او امر بالتقوى ) را
اينطور معنا كنيم كه : مرا خبر ده از اين نهى كننده آيا اگر بر طريق هدايت بود، و يا به
تقوى امر مى كرد، و مى دانست كه خدا او را مى بيند، چه وظيفه اى مى ديد، و چه عملى را
بر خود واجب مى دانست ، و با اينكه از عبادت خداى سبحان نهى كرده ، چه حالى خواهد داشت
؟ و با اينكه مى توان گفتار مفسر نام برده را چنين توجيه كرد، ولى معناى مستفاد از آن
معناى بعيدى است ، و اشكال تفكيك در ضمائر كه به خاطر آن اين طور خود را به زحمت
انداخته اند همه جا اشكال موجهى نيست ، در بعضى موارد كه سياق اقتضا كند و قرائن كمك
نمايد تفكيك مانعى ندارد.
(الم يعلم بان اللّه يرى ) - مراد از اين (علم ) ، آگهى بر طريق استلزام است ،
چون لازمه اعتقاد به اينكه خدا خالق هر چيزى است اين اعتقاد است كه خدا به هر چيزى عالم
است ، هر چند صاحب اعتقاد اولى از اين اعتقاد ديگرش
غافل باشد، و آن كسى كه از نماز نهى مى كرد از وثنى مذهبان و مشرك بوده ، و وثنى
مذهبان اعتراف دارند به اينكه خالق هر چيزى خدا است ، و همچنين خدا را از هر نقصى منزه
مى دارند، پس بايد معتقد باشند كه خدا جاهل نيست ، و از هيچ عملى عاجز نيست ، و همچنين هيچ
صفت نقص ندارد، هر چند كه خود از اين اعتقادشان
غافل باشند.
تهديد آنكه مانع نمازگزاردن پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى شده
كلا لئن لم ينته لنسفعا بالناصيه ناصيه كاذبه خاطئه
در مجمع البيان مى گويد: كلمه (سفع ) به معناى جذب شديد است ، وقتى گفته مى
شود: (شفعت الشى ء) معنايش اين است كه : من آن چيز را به شدت جذب كردم و گرفتم
.
و در اين آيه (ناصيه ) (موى جلو پيشانى ) را به صفت (كاذبه ) و (خاطئه )
توصيف كرده ، با اينكه اين دو صفت ، صفت صاحب پيشانى است ، و اين طور نسبت دادن از
باب مجاز است .
و در اين كلام ردعى شديد و تهديدى بالغ است ، و مى فرمايد: مساءله آنطور نيست كه او
پنداشته و خواسته است ، و يا او نمى تواند چنين كند، سوگند مى خورم كه اگر دست از
اين بازداريش از نماز بر ندارد، و منصرف نگشته همچنان بنده ما را از نماز نهى كند، به
طور مسلم ناصيه او را به شدت خواهيم گرفت ، و به وضعى ذلت بار او را به سوى
عذاب جذب مى كنيم ، آرى ناصيه اى را كه صاحبش كاذب است و به خطا سخن مى گويد و
عمل مى كند، به شدت جذب خواهيم كرد.
فليدع ناديه سندع الزبانيه
كلمه (نادى ) به معناى مجلس است ، و گويا مراد از مجلس ،
اهل مجلس باشد، مى فرمايد: وقتى او را گرفتيم
اهل مجلس خود را به كمك بخواند.
ولى بعضى گفته اند: اصلا كلمه نادى به معناى جليس (همنشين ) است ، و كلمه زبانيه
به معناى فرشتگان موكل بر آتش است .
بعضى گفته اند: زبانيه در كلام عرب به معناى پليس است ، و امر در آيه تعجيزى است
، مى خواهد با اين امر به شدت اخذ اشاره كرده باشد، و معنايش اين است كه بايد اين
كسى كه از نماز نهى مى كند جمع خود را صدا بزند، تا او را از دست ما نجات دهند، و ما
به زودى پليس هاى موكل بر آتش را كه فرشتگانى خشن و پر نيرو هستند صدا مى زنيم
، آن وقت است كه نصرت هيچ ناصرى سودى به
حال او نخواهد داشت .
كلا لا تطعه و اسجد و اقترب
در اين آيه ردع قبلى تكرار شده ، تا در آن تاءكيد شده باشد، و معناى جمله (لا تطعه
) اين است كه : تو اى پيامبر او را در نهيش از نماز اطاعت مكن ، و اين خود قرينه اى است
بر اينكه مراد از جمله و (اسجد) سجده كردن در نماز است ، و چه بسا نمازى كه
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در آن ايام مى خوانده مركب از همين دو عنوان يعنى
سجده و تسبيح بوده .
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از اين سجده كردن ، نماز خواندن نيست بلكه
سجده اى است كه بعد از خواندن اين سوره و سه سوره ديگر قرآن واجب است ، و به آن
چهار سوره ، (عزائم چهارگانه ) مى گويند، و كلمه (اقترب ) امر از مصدر اقتراب
است ، كه به معناى تقرب به خداى تعالى است .
و بعضى گفته اند: نزديك شدن به ثواب خداى تعالى است .
بحث روايتى
رواياتى در باره ماجراى نزول نخستين وحى بر پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم
: (اقرء باسمربك ...)
بحث روايتى
در الدر المنثور است كه عبد الرزاق ، احمد، عبد ابن حميد، بخارى ، مسلم ، ابن جرير، ابن
انبارى - در كتاب مصاحف - ابن مردويه و بيهقى ، از طريق ابن شهاب از عروه بن زبير
از عايشه ام المؤ منين روايت كرده اند كه گفت : اولين روزنه اى كه از وحى به روى
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) باز شد، اين بود كه در عالم رويا در خواب
چيزهايى مى ديد كه چون صبح روشن در خارج واقع مى شد.
سپس علاقه و محبت به خلوت و تنهايى در دلش انداخته شد، و (غالبا) تك و تنها در غار
حرا - 18 كيلومترى مكه - بسر مى برد، و در هر
سال براى اينكه مدتى در آنجا به تهجد و عبادت بپردازد، خود را آماده مى ساخت و آب و
طعام تهيه مى كرد، و آن مدت را يكسره به عبادت مى پرداخت و به خانه نمى رفت ،
سال بعد نيز چنين مى كرد، و باز براى آن مدت توقف در حرا خود را آماده مى ساخت ، تا
آنكه شبى كه در غار حرا بود، فرشته خدا حق را بر او
نازل كرد، و بدو گفت : (اقرا) رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پاسخ داد: من
خواندن بلد نيستم . رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: آن فرشته مرا
گرفت و فشارى بر من وارد آورد، به طورى كه تاب و توانم از دست رفت آنگاه رهايم
كرد، و دوباره گفت : (اقرا) گفتم من خواندن بلد نيستم ، باز مرا گرفت و فشار داد،
به طورى كه طاقتم از دست رفت ، اين بار هم مرا رها كرد و گفت (اقرا) گفتم خواندن
نمى دانم ، بار سوم مرا گرفت ، و همان فشار را وارد آورد، به طورى كه توانم از دست
رفت ، اين بار نيز مرا رها كرد و گفت : (اقرا باسم ربك الذى خلق خلق الانسان من علق
اقرا و ربك الا كرم الذى علم بالقلم ...) .
پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) اين سوره را گرفت ، و به طرف مكه
برگشت ، در حالى كه قلبش به شدت مى تپيد، تا به خانه خديجه دختر خويلد رسيد،
گفت : مرا بپيچيد، مرا بپچچيد، اهل خانه او را در روپوشى پيچيدند، تا آن حالت ترس و
اضطرابش آرام گرفت ، آنگاه به خديجه رو كرد و داستان را براى او باز گفت ، و در
آخر گفت بر جان خود مى ترسم . خديجه گفت : ابدا چيزى نيست ، خدا هرگز تو را خوار
نمى كند، براى اينكه تو شخصى نيكوكارى ، و صله رحم مى كنى و زحمت ديگران را
تحمل مى نمايى و برهنگان را مى پوشانى ، تو ميهمان نواز و ياور مبتلايانى .
آنگاه خديجه آن جناب را نزد پسر عمش ورقه بن
نوفل بن اسد بن عبد العزى كه در جاهليت از بت پرستى به كيش نصرانيت در آمده بود
آورد، و ابن ورقه زبان عبرانى را مى دانست و
انجيل را به طور كامل به عبرانى مى نوشت ، مردى سالخورده و نابينا بود خديجه گفت :
اى پسر عم كمى به سخنان پسر برادرت گوش كن .
ورقه گفت : اى برادرزاده چه مى بينى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آنچه
ديده بود به او خبر داد، ورقه گفت : اين همان ناموسى است كه خدا بر موسايش
نازل مى كرد، و اى كاش من در آن درخت شاخه اى بودم ، واى كاش زنده مى ماندم تا آن
روزى كه قوم تو از مكه بيرونت مى كنند. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )
پرسيد بيرون كنندگان من قوم من خواهند بود؟ گفت بله ، هيچ پيامبرى نياورده
مثل آنچه تو آورده اى ، مگر آنكه مورد حمله و دشمنى قومش قرار گرفته ، و من اگر آن
روز تو را دريابم ياريت خواهم كرد، يارى صميمانه ، ليكن چيزى نگذشت كه ورقه از
دنيا رفت و مدتى وحى تعطيل شد.
ابن شهاب مى گويد: ابو سلمه بن عبد الرحمان برايم حديث كرد كه جابر بن عبد اللّه
انصارى روزى از مساءله وحى سخن مى گفت ، در ضمن سخن ، گفت
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود در حينى كه داشتم قدم مى زدم ناگهان
صوتى از طرف آسمان شنيدم ، سربلند كردم ناگهان همان كسى را ديدم كه در غار حرا
او را ديده بودم ، ديدم كه بين آسمان و زمين بر كرسى نشسته من از ديدنش دچار رعب شده
به خانه برگشتم ، و گفتم مرا بپيچيد مرا بپيچيد، در همين
حال اين آيه نازل شد كه : (يا ايها المد ثرقم فانذر و ربك فكبر و ثيابك فطهر و
الرجز فاهجر) از آن به بعد وحى خدا پى در پى رسيد.
و نيز در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه و ابن جرير و ابو نعيم (در كتاب
دلائل )، از عبد اللّه بن شداد روايت كرده اند كه گفت :
جبرئيل بر محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم )
نازل شد و گفت : اى محمد بخوان . پاسخ داد من خواندن نمى دانم ، او را در آغوش خود
كشيد، سپس گفت : اى محمد بخوان ، پاسخ داد سواد ندارم . گفت : (اقرا باسم ربك الذى
خلق ... ما لم يعلم ) .
پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نزد خديجه آمد و گفت : اى خديجه به
گمانم چيزى به من شده . خديجه گفت حاشا، به شما چيزى نشده ، به خدا قسم
پروردگار تو به تو آسيبى نمى رساند، چون تاكنون حتى يك
عمل زشت نكرده اى ، خديجه اين را گفت و برخاسته نزد ورقه رفت و جريان را به او گفت
. ورقه گفت اگر مطلب همينطور باشد كه او گفته (به تو مژده مى دهم كه ) شوهرت
پيغمبرى از پيامبران است ، و به زودى از امتش صدمه هاى بسيار خواهد ديد، و اگر من
نبوتش را درك كنم حتما به او ايمان مى آورم .
راوى مى گويد: بعد از اين جريان مدتى جبرئيل
نازل نشد خديجه گفت : به نظرم پروردگارت بر تو خشم كرده آنگاه خداى تعالى اين
سوره را نازل كرد: (و الضحى و الليل اذا سجى ما ودعك ربك و ما قلى ) .
و بيان اشكالى كه در اين روايت ديده مى شود
مؤ لف : در اين باب روايتى آمده كه سوره اى كه
جبرئيل بر آن جناب نازل كرد سوره حمد بود.
ولى اين داستان كه در روايات آمده خالى از اشكال و بلكه اشكالها نيست ، براى اينكه
اولا به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نسبت شك در نبوت خود داده و گفته كه
: آن جناب احتمال داده آن صدا و آن شخصى كه بين زمين و آسمان ديده و آن سوره اى كه به
او نازل شده همه از القاآت شيطانى باشد، و ثانيا به وى نسبت داده كه اضطراب
درونيش زايل نشد، تا وقتى كه يك مرد نصرانى - ورقه بن
نوفل - كه خود را به رهبانيت زده بود به نبوتش شهادت داد، آن وقت اضطرابش
زايل شد، با اينكه خداى تعالى درباره آن جناب فرموده :
(قل انى على بينه من ربى ) ، و چگونه ممكن است چنين كسى از سخنان يك نصرانى تحت
تاءثير قرار گيرد، و براى آرامش خاطرش محتاج به آن باشد، مگر در آن سخنان چه حجت
روشنى بوده ؟ و مگر خداى تعالى درباره آن جناب نفرموده :
(قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيره انا و من اتبعنى ) و آيا اعتماد كردن به
قول ورقه بصيرت است ، و بصيرت پيروانش هم همين است كه ايمان آورده اند به كسى
كه به گفتارى بى دليل ايمان آورده و اعتماد كرده ؟ و آيا وضع ساير انبياء هم بدين
منوال بوده ، و آنجا كه خداى تعالى مى فرمايد: (انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و
النبيين من بعده ) ، امت اين انبيا هم اعتمادشان به نبوت پيغمبرشان براى اين بوده كه مثلا
پير مردى همانند ورقه گفته است كه نوح پيغمبر است ، و يا هود و صالح پيغمبرند؟
قطعا پايه تشخيص نبوت يك پيغمبر اينقدر سست نيست .
بلكه حق اين است كه : نبوت و رسالت ملازم با يقين و ايمان صد در صد شخص پيغمبر و
رسول است ، او قبل از هر كس ديگر يقين به نبوت خود از جانب خداى تعالى دارد، و بايد
هم چنين باشد، روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) هم همين را مى گويد.
شاءن نزول آيات : (اءراءيت الذّى ينهى ...) ، سجده نزديكترين حالت عبد به
ربّ،سوره عزائم
و در مجمع البيان در ذيل آيه (ارايت الذى ينهى ...) آمده كه ابو
جهل گفت راستى محمد صورت خود را در حضور شما به خاك مى گذارد؟ گفتند: بله . گفت
به آن كسى سوگند كه بايد به او سوگند خورد، اگر او را ببينم كه چنين مى كند
گردنش را لگدمال خواهم كرد.
شخصى در همان بين صدا زد اين است كه دارد نماز مى خواند، ابو
جهل پيش رفت تا گردن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را لگدكوب كند،
چيزى نگذشت كه عقب عقب برگشت ، در حالى كه دستها را پيش رويش گرفته بود،
(گويى از چيزى پرهيز مى كرد و بلايى را از خود دور مى ساخت )،
مردم از او پرسيدند تو را چه مى شود اى ابا الحكم ؟ گفت بين من و او خندقى از آتش است
، و اينها بالدارهايند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود به آن خدايى كه
جانم به دست او است اگر به من نزديك مى شد ملائكه تكه تكه بدنش را مى قاپيدند،
اينجا بود كه خداى تعالى آيه (ارايت الذى ينهى ) را تا به آخر سوره
نازل كرد.
اين روايت را مسلم هم در صحيح خود نقل كرده .
و در تفسير قمى در تفسير آيه مورد بحث گفته : وليد بن مغيره مردم را از نماز خواندن و
از اطاعت خدا و رسول نهى مى كرد، خداى تعالى در باره اش فرمود: (ارايت الذى ينهى
عبدا اذا صلى ) .
مولف : مفاد اين روايت با سياق آيات نمى سازد، چون از سياق بر مى آيد نمازگزار
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بوده نه مردم .
و در مجمع البيان آمده كه در حديثى از عبد اللّه بن مسعود آمده كه فرمود: نزديك ترين
حال بنده به خدا حال سجود است .
و در كافى به سند خود از وشاء روايت كرده كه گفت : من از حضرت رضا (عليه السلام )
شنيدم مى فرمود: نزديك ترين حال بنده به خدا حالت سجود او است ، و به همين جهت است
كه فرموده : (و اسجد و اقترب ) .
و در مجمع البيان است كه عبد اللّه بن سنان از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه
فرمود: سوره هاى عزائم كه سجده آنها واجب است عبارتند از (الم
تنزيل ) و حم سجده و (النجم اذا هوى ) و (اقرا باسم ربك ) ، و بقيه سجده ها كه
در سراسر قرآن است سوره قدر مكى است و پنج آيه دارد
سوره قدر آيات 5-1
بسم اللّه الرحمن الرحيم انا انزلناه فى ليله القدر (1) و ما ادريك ما ليله القدر (2) ليله
القدر خير من الف شهر (3) تنزل الملئكه و الروح فيها باذن ربهم من
كل امر (4) سلام هى حتى مطلع الفجر (5)
ترجمه آيات
به نام خداوند رحمان و رحيم . ما اين قرآن عظيم الشان را (كه رحمت واسع و حكمت جامع
است ) در شب قدر نازل كرديم (1).
و تو چه مى دانى شب قدر چيست ؟ (2).
شب قدر (در مقام و مرتبه ) از هزار ماه بهتر و بالاتر است (3).
در اين شب فرشتگان و روح (يعنى جبرئيل ) به اذن خدا از هر فرمان (و دستور الهى و
سرنوشت خلق ) نازل مى شوند (4).
اين شب رحمت و سلامت و تهنيت است تا صبحگاه (5).
بيان آيات
اين سوره نزول قرآن در شب قدر را بيان مى كند، و آن شب را تعظيم نموده از هزار ماه
بالاتر مى داند، چون در آن شب ملائكه و روح
نازل مى شوند، و اين سوره ، هم احتمال مكى بودن را دارد، و هم مى تواند مدنى باشد، و
رواياتى كه درباره سبب نزول آن از امامان اهل (عليهم السلام ) و از ديگران رسيده خالى
از تاءييد مدنى بودن آن نيست ،
و آن رواياتى است كه دلالت دارد بر اينكه اين سوره بعد از خوابى بود كه
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ديد، و آن خواب اين بود كه ديد بنى اميه بر
منبر او بالا مى روند، و سخت اندوهناك شد، و خداى تعالى براى تسليتش اين سوره را
نازل كرد (و در آن فرمود شب قدر بهتر از هزار ماه حكومت بنى اميه است ).
مفاد آيه : (انّا انزلنا فى ليلة القدر) اينست كه همه قرآن در شب
قدرنازل شده است
انا انزلناه فى ليله القدر
ضمير در (انزلناه ) به قرآن برمى گردد، و ظاهرش اين است كه : مى خواهد بفرمايد
همه قرآن را در شب قدر نازل كرده ، نه بعضى از آيات آن را، مويدش هم اين است كه
تعبير به انزال كرده ، كه ظاهر در اعتبار يكپارچگى است ، نه
تنزيل كه ظاهر در نازل كردن تدريجى است .
و در معناى آيه مورد بحث آيه زير است كه مى فرمايد: (و الكتاب المبين انا انزلناه فى
ليله مباركه ) ، كه صريحا فرموده همه كتاب را در آن شب
نازل كرده ، چون ظاهرش اين است كه نخست سوگند به همه كتاب خورده ، بعد فرموده اين
كتاب را كه به حرمتش سوگند خورديم ، در يك شب و يكپارچه
نازل كرديم .
پس مدلول آيات اين مى شود كه قرآن كريم دو جور
نازل شده ، يكى يك پارچه در يك شب معين ، و يكى هم به تدريج در
طول بيست و سه سال نبوت كه آيه شريفه (و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس على
مكث و نزلناه تنزيلا) ، نزول تدريجى آن بيان مى كند، و همچنين آيه زير كه مى
فرمايد: (و قال الذين كفروا لو لا نزل عليه القرآن جمله واحده كذلك لنثبت به فوادك
و رتلناه ترتيلا) .
و بنابر اين ، ديگر نبايد به گفته بعضى اعتنا كرد كه گفته اند: معناى آيه (انزلناه
) اين است كه شروع به انزال آن كرديم ، و منظور از
انزال هم انزال چند آيه از قرآن است ، كه در آن شب يكباره
نازل شد نه همه آن .
و در كلام خداى تعالى آيه اى كه بيان كند ليله مذكور چه شبى بوده ديده نمى شود
بجز آيه (شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن ) كه مى فرمايد: قرآن يكپارچه در ماه
رمضان نازل شده ، و با انضمام آن به آيه مورد بحث معلوم مى شود شب قدر يكى از
شبهاى ماه رمضان است ، و اما اينكه كداميك از شب هاى آن است در قرآن چيزى كه بر آن
دلالت كند نيامده ، تنها از اخبار استفاده مى شود، كه ان شاء اللّه در بحث روايتى آينده
بعضى از آنها از نظر خواننده مى گذرد.
وجه تسميه شب قدر، تقدير و احكام يك سال در شب قدر، يكى از شب هاى رمضان است
وهر سال تكرار مى شود
در اين سوره آن شبى كه قرآن نازل شده را شب قدر ناميده ، و ظاهرا مراد از قدر تقدير و
اندازه گيرى است ، پس شب قدر شب اندازه گيرى است ، خداى تعالى در آن شب حوادث يك
سال را يعنى از آن شب تا شب قدر سال آينده را تقدير مى كند، زندگى ، مرگ ، رزق ،
سعادت ، شقاوت و چيرهايى ديگر از اين قبيل را مقدر مى سازد، آيه سوره دخان هم كه در
وصف شب قدر است بر اين معنا دلالت دارد: (فيها يفرق
كل امر حكيم امرا من عندنا انا كنا مرسلين رحمة من ربك ) چون (فرق ) ، به معناى جدا
سازى و مشخص كردن دو چيز از يكديگر است ، و فرق هر امر حكيم جز اين معنا ندارد كه آن
امر و آن واقعه اى كه بايد رخ دهد را با تقدير و اندازه گيرى مشخص سازند.
و از اين استفاده مى شود كه شب قدر منحصر در شب
نزول قرآن و آن سالى كه قرآن در آن شبش نازل شد نيست ، بلكه با تكرر سنوات ، آن
شب هم مكرر مى شود، پس در هر ماه رمضان از هر
سال قمرى شب قدرى هست ، كه در آن شب امور
سال آينده تا شب قدر سال بعد اندازه گيرى و مقدر مى شود.
براى اينكه اين فرض امكان دارد كه در يكى از شبهاى قدر چهارده قرن گذشته قرآن
يكپارچه نازل شده باشد، ولى اين فرض معنا ندارد كه در آن شب حوادث تمامى قرون
گذشته و آينده تعيين گر دد. علاوه بر اين ، كلمه (يفرق ) به خاطر اينكه
فعل مضارع است استمرار را مى رساند، در سوره مورد بحث هم كه فرموده : (شب قدر از
هزار ماه بهتر است ) و نيز فرموده : (ملائكه در آن شب
نازل مى شوند) مؤ يد اين معنا است .
پس وجهى براى تفسير زير نيست كه بعضى كرده و گفته اند: شب قدر در تمام دهر فقط
يك شب بود، و آن شبى بود كه قرآن در آن نازل گرديد،
و ديگر تكرار نمى شود. و همچنين تفسير ديگرى كه بعضى كرده و گفته اند: تا
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) زنده بود شب قدر در هر
سال تكرار مى شد، و بعد از رحلت آن جناب خدا شب قدر را هم از بين برد. و نيز سخن آن
مفسر ديگر كه گفته : شب قدر تنها يك شب معين در تمام
سال است نه در ماه رمضان . و نيز سخن آن مفسر ديگر كه گفته : شب قدر شبى است در
تمام سال ، ولى در هر سال يك شب نامعلومى است ، در
سال بعثت در ماه رمضان بوده در سال هاى ديگر در ماههاى ديگر، مثلا شعبان يا ذى القعده
واقع مى شود، هيچ يك از اين اقوال درست نيست .
بعضى ديگر گفته اند: كلمه (قدر) به معناى منزلت است ، و اگر شب
نزول قرآن را شب قدر خوانده به خاطر اهتمامى بوده كه به مقام و منزلت آن شب داشته ،
و يا عنايتى كه به عبادت متعبدين در آن شب داشته .
بعضى ديگر گفته اند: كلمه (قدر) به معناى ضيق و تنگى است ، و شب قدر را بدان
جهت قدر خوانده اند كه زمين با نزول ملائكه تنگ مى گردد. و اين دو وجه به طورى كه
ملاحظه مى كنيد چنگى به دل نمى زند.
پس حاصل آيات مورد بحث به طورى كه ملاحظه كرديد اين شد كه شب قدر بعينه يكى از
شبهاى ماه مبارك رمضان از هر سال است ، و در هر
سال در آن شب همه امور احكام مى شود، البته منظورمان (احكام ) از جهت اندازه گيرى
است ، خواهيد گفت پس هيچ امرى از آن صورت كه در شب قدر تقدير شده باشد در جاى
خودش با هيچ عاملى دگرگون نمى شود؟ در پاسخ مى گوييم : نه ، هيچ منافاتى ندارد
كه در شب قدر مقدر بشود ولى در ظرف تحققش طورى ديگر محقق شود، چون كيفيت موجود
شدن مقدر، امرى است ، و دگرگونى در تقدير، امرى ديگر است همچنان كه هيچ منافاتى
ندارد كه حوادث در لوح محفوظ معين شده باشد، ولى مشيت الهى آن را تغيير دهد، همچنان
كه در قرآن كريم آمده : (يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب ) .
علاوه بر اين ، استحكام امور به حسب تحققش مراتبى دارد، بعضى از امور شرايط تحققش
موجود است ، و بعضى ها ناقص است ، و احتمال دارد كه در شب قدر بعضى از مراتب احكام
تقدير بشود، و بعضى ديگرش به وقت ديگر
موكول گردد، اما آنچه از روايات بر مى آيد و به زودى رواياتش از نظر خواننده خواهد
گذشت با اين وجه سازگار نيست .
و ما ادريك ما ليله القدر
اين جمله كنايه است از جلالت قدر آن شب و عظمت منزلتش ، چون با اينكه ممكن بود در
نوبت دوم ضمير ليله القدر را بياورد، خود آن را تكرار كرد. واضح تر بگويم ، با
اينكه مى توانست بفرمايد: (و ما ادريك ما هى ، هى خير من الف شهر) براى بار دوم و
بار سوم خود كلمه را آورد و فرمود: (و ما ادريك ما ليله القدر ليله القدر خير من الف
شهر) .
مراد از بهتر بودن شب قدر از هزار شب ، و منظور
ازتنزّل ملائكه و روح به اذن پروردگارشان (من كلّ امر)
ليله القدر خير من الف شهر
اين جمله به طور اجمال آنچه را كه در جمله (و ما ادريك ما ليله القدر) بدان اشاره شده
بود، يعنى عظمت آن شب را بيان مى كند، و مى فرمايد: بدين جهت گفتيم آن شب مقامى
ارجمند دارد كه از هزار شب بهتر است .
و منظور از بهتر بودنش از هزار شب به طورى كه مفسرين تفسير كرده اند بهتر بودنش
از حيث فضيلت عبادت است ، و مناسب با غرض قرآن هم همين معنا است ، چون همه عنايت قرآن
در اين است كه مردم را به سوى خدا نزديك ، و به وسيله عبادت زنده كند، و زنده دارى آن
شب با عبادت بهتر است از عبادت هزار شب . و ممكن است همين معنا را از آيه سوره دخان نيز
استفاده كرد، چون در آنجا شب قدر را پر بركت خوانده ، و فرموده : (انا انزلناه فى
ليله مباركه ) . البته در اين ميان معناى ديگرى نيز هست ، كه ان شاء اللّه در بحث
روايتى آينده خواهد آمد.
تنزل الملئكه و الروح فيها باذن ربهم من
كل امر
كلمه (تنزل ) در اصل تتنزل بوده ، و ظاهرا مراد از روح آن روحى است كه از عالم امر
است و خداى تعالى در باره اش فرموده : (قل الروح من امر ربى ) ، و اذن در هر چيز به
معناى رخصت دادن در آن است ، و يا به عبارت ديگر اعلام اين معنا است كه مانعى از اين كار
نيست .
و كلمه (من ) در جمله (من كل امر) به گفته بعضى از مفسرين به معناى باء است .
بعضى ديگر گفته اند: به معناى خودش است ، يعنى ابتداى غايت ، ولى سببيت را هم مى
رساند، و آيه را چنين معنا مى دهد: (ملائكه و روح در آن شب به اذن پروردگارشان و به
سبب هر امرى الهى نازل مى شوند) .
بعضى ديگر گفته اند: باء براى تعليل به غايت است ، و معنايش اين است (ملائكه و
روح در آن شب به اذن پروردگارشان نازل مى شوند، براى خاطر اينكه هر امرى را
تدبير كنند) .
ليكن حق مطلب اين است كه : مراد از امر، اگر آن امر الهى باشد كه آيه (انما امره اذا اراد
شيئا ان يقول له كن فيكون ) تفسيرش كرده ، حرف (من ) براى ابتدا خواهد بود، و
در عين حال سببيت را هم مى رساند، و به آيه چنين معنا مى دهد: (ملائكه و روح در شب قدر
به اذن پروردگارشان نازل مى شوند، در حالى كه نزولشان را ابتدا مى كنند و هر امر
الهى را صادر مى نمايند) .
و اگر منظور از امر مذكور هر امر كونى و حادثه اى باشد كه بايد واقع گردد، در اين
صورت حرف (من ) به معناى لام تعليل خواهد بود، و آيه را چنين معنا مى دهد: ملائكه و
روح در آن شب به اذن پروردگارشان نازل مى شوند براى خاطر تدبير امرى از امور
عالم .
سلام هى حتى مطلع الفجر
در مفردات گفته : كلمه (سلام ) و (سلامت ) به معناى عارى بودن از آفات ظاهرى و
باطنى است .
پس جمله (سلام هى ) اشاره است به اينكه عنايت الهى تعلق گرفته است به اينكه
رحمتش شامل همه آن بندگانى بشود كه به سوى او روى مى آورند، و نيز به اينكه در
خصوص شب قدر باب نقمتش و عذابش بسته باشد، به اين معنا كه عذابى جديد نفرستد.
و لازمه اين معنا آن است كه طبعا در آن شب كيد شيطان ها هم موثر واقع نشود، همچنان كه در
بعضى از روايات هم به اين معنا اشاره رفته است .
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از كلمه (سلام ) اين است كه : در آن شب ملائكه
از هر مشغول به عبادت بگذرند سلام مى دهند. برگشت اين معنا هم به همان معناى
اول است و اين دو آيه يعنى آيه (تنزل الملئكه و الروح ) تا آخر سوره در معناى
تفسيرى است براى آيه قبلى كه مى فرمود (ليله القدر خير من الف شهر) .
بحث روايتى
در تفسير برهان از شيخ طوسى از ابوذر روايت آورده كه گفت : به
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرضه داشتم يا
رسول اللّه آيا شب قدر شبى است كه در عهد انبياء بوده و امر بر آنان
نازل مى شده و چون از دنيا مى رفتند نزول امر در آن شب
تعطيل مى شده است ؟ فرمود: نه بلكه شب قدر تا قيامت هست .
مؤ لف : در اين معنا روايات زيادى از طرق اهل سنت نيز آمده .
و در مجمع البيان است كه از حماد بن عثمان از حسان ابن ابى على
نقل شده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) از شب قدر پرسيدم ، فرمود در نوزدهم
رمضان و بيست و يكم و بيست و سوم جستجويش كن .
مؤ لف : در معناى اين روايات رواياتى ديگر نيز هست ، و در بعضى از اخبار ترديد بين
دو شب شده ، يكى بيست و يكم و ديگرى بيست و سوم ، مانند روايتى كه عياشى از عبد
الواحد از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده . و از رواياتى ديگر استفاده مى شود كه
شب قدر خصوص بيست و سوم است ، و اگر معينش نكرده اند به منظور تعظيم امر آن بوده
، تا بندگان خدا باگناهان خود به امر آن اهانت نكنند.
و نيز در تفسير عياشى در روايت عبد اللّه بن بكير از زراره از يكى از دو امام باقر و
صادق (عليهماالسلام ) آمده كه فرمود: شب بيست و سوم همان شب جهنى است ، و حديث جهنى
اين است كه گفت : به رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرضه داشتم :
منزل من 566
مؤ لف : حديث جهنى كه نامش عبد اللّه بن انيس انصارى بود، از طرق
اهل سنت نيز روايت شده ، و سيوطى آن را در الدر المنثور از مالك و بيهقى
نقل كرده .
و در كافى به سند خود از زراره روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
تقدير در نوزدهم و ابرام در شب بيست و يكم و امضا در شب بيست و سوم است .
مؤ لف : در اين معنا هم روايات ديگرى هست .
پس معلوم شد آنچه همه روايات مختلفى كه از ائمه
اهل بيت (عليهم السلام ) وارد شده در آن اتفاق دارند اين است كه : شب قدر تا روز قيامت
باقى است ، و همه ساله تكرار مى شود، و نيز ليله القدر شبى از شبهاى رمضان ، و
نيز يكى از سه شب نوزده و بيست و يك و بيست و سه است .
و اما از طرق اهل سنت روايات به طور عجيبى اختلاف دارند كه به هيچ وجه نمى شود بين
آنها را جمع كرد، ولى معروف بين اهل سنت اين است كه شب بيست و هفتم است ، و در آن شب
بوده كه قرآن نازل شده . از خوانندگان محترم هر كه بخواهد آن روايات را ببيند بايد
به تفسير الدر المنثور و ساير جوامع حديث مراجعه كند.
روايتى دالّ بر اينكه سوره قدر براى تسليت
بهرسول اللّه (صلى الله عليه و آله ) كه در رؤ يا بنى اميه را بر منبر خود
ديده بودنازل شده
و در الدر المنثور است كه خطيب از ابن مسيب روايت كرده كه گفت
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: در خواب به من نشان دادند كه بنى
اميه بر منبرم بالا مى روند، و اين معنا بر من سخت گران آمد و خداى تعالى در اين مناسبت
سوره (انا انزلناه فى ليله القدر) را نازل كرد.
مؤ لف : نظير اين روايت را خطيب هم در تاريخ خود از ابن عباس آورده . و ترمذى و ابن
جرير، طبرانى ، ابن مردويه و بيهقى هم روايتى در معناى آن از حسن بن على
نقل كرده اند. و در اين ميان روايات بسيارى در اين معنا از طرق شيعه از ائمه
اهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده ، و در آنها آمده كه خداى تعالى ليله القدر را كه بهتر
از هزار ماه سلطنت بنى اميه است به عنوان تسليت به
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عطا فرمود.
رواياتى درباره بهتر بودن شب قدر از هزار ماه ، تقدير امور
ونزول ملائكه و روح در آن شب
و در كافى به سند خود از ابن ابى عمير از عده اى راويان از امام صادق (عليه السلام )
روايت آورده كه گفت : بعضى از اصحاب ما اماميه كه به نظرم مى آيد سعيد بن سمان
بود از آن جناب پرسيد: چگونه شب قدر از هزار ماه بهتر است ؟ (با اينكه در آن هزار ماه
در هر دوازده ماهش يك شب قدر است )، فرمود عبادت در شب قدر بهتر است از عبادت در هزار
ماهى كه در آن شب قدر نباشد.
و در همان كت اب به سند خود از فضيل ، زراره و محمد بن مسلم از حمران روايت كرده كه از
امام باقر (عليه السلام ) از معناى آيه (انا انزلناه فى ليله مباركه ) سؤ
ال كرد، فرمود بله شب قدر كه همه ساله در ماه رمضان در دهه آخرش تجديد مى شود
شبى است كه قرآن جز در آن شب نازل نشده ، و آن شبى است كه خداى تعالى در باره اش
فرموده : (فيها يفرق كل امر حكيم ) .
آنگاه فرمود: در آن شب هر حادثه اى كه بايد در
طول آن سال واقع گردد تقدير مى شود، چه خير و چه شر، چه طاعت و چه معصيت ، و چه
فرزندى كه قرار است متولد شود، و يا اجلى كه بنا است فرا رسد، و يا رزقى كه قرار
است (تنگ و يا وسيع ) برسد، پس آنچه در اين شب مقدر شود، و قضايش رانده شود
قضايى است حتمى ، ولى در عين حال مشيت خداى تعالى در آنها محفوظ است (و خدا با حتمى
كردن مقدرات ، العياذ باللّه به دست خود دست بند نمى زند).
حمران مى گويد: پرسيدم منظور خداى تعالى از اينكه فرمود (شب قدر بهتر است از
هزار شب ) چيست ؟ فرمود عمل صالح از نماز و زكات و انواع خيرات در آن شب بهتر است
از همان اعمال در هزار ماهى كه در آن شب قدر نباشد، و اگر خداى تعالى جزاى
اعمال خير مؤ منين را مضاعف نمى كرد، مؤ منين بجايى نمى رسيدند، ولى خدا پاداش حسنات
ايشان را مضاعف مى كند.
مؤ لف : منظور امام از اينكه فرمود: (ولى در عين
حال مشيت خداى تعالى در آنها محفوظ است ) ، اين است كه قدرت خداى تعالى هميشه مطلق
است ، او هر زمان هر كارى را بخواهد مى كند، هر چند قبلا خلاف آن را حتمى كرده باشد، و
خلاصه حتمى كردن يك مقدر قدرت مطلقه او را مقيد نمى كند، او مى تواند قضاى حتمى
خود را هم نقض نمايد هر چند كه هيچ وقت چنين كارى را نمى كند.
و در مجمع است كه از ابن عباس از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت شده
كه فرمود: وقتى شب قدر مى شود ملائكه اى كه ساكن در سدره المنتهى هستند و
جبرئيل يكى از ايشان است نازل مى شوند، در حالى كه
جبرئيل به اتفاق ساير سكان نامبرده پرچم هايى را به همراه دارند، يك پرچم بالاى
قبر من ، و يكى بر بالاى بيت المقدس ، و پرچمى در مسجد الحرام و پرچمى بر طور
سينا نصب مى كنند، و هيچ مؤ من و مومنه اى در اين نقاط نمى ماند مگر آنكه
جبرئيل به او سلام مى كند، مگر كسى كه دائم الخمر و يا معتاد به خوردن گوشت خوك و
يا زعفران ماليدن به بدن خود باشد.
و در تفسير برهان از سعد بن عبد اللّه روايت كرده كه به سند خود از ابى بصير روايت
كرده كه گفت : با امام صادق (عليه السلام ) بودم كه سخن از پاره اى خصائص امام در
هنگام ولادت به ميان آمد، فرمود: وقتى شب قدر مى شود امام مستوجب روح بيشترى مى
گردد. عرضه داشتم فدايت شوم مگر روح همان
جبرئيل نيست ؟ فرمود: روح از جبرئيل بزرگتر است ، و
جبرئيل از سنخ ملائكه است ، و روح از آن سنخ نيست ، مگر نمى بينى خداى تعالى فرموده
: (تنزل الملئكه و الروح ) پس معلوم مى شود روح غير از ملائكه است .
مولف : روايات در معنا و خصائص و فضائل شب قدر بسيار زياد است ، (كه ما در اينجا
مختصرى از آن را آورديم )، و در بعضى از آن روايات علامتهايى براى شب قدر ذكر شده ،
از قبيل اين كه : صبح شب قدر آفتاب بدون شعاع طلوع مى كند، هوا در صبح آن شب
معتدل است ، و ليكن چون اين علامتها نه دائمى است و نه اغلب چنين است ، لذا از ذكر آن
روايات خوددارى نموديم .
سوره بينه مدنى است و هشت آيه دارد
سوره بيّنه آيات 8-1
بسم اللّه الرحمن الرحيم لم يكن الذين كفروا من
اهل الكتاب و المشركين منفكين حتى تاتيهم البينه (1)
رسول من اللّه يتلوا صحفا مطهره (2) فيها كتب قيمه (3) و ما تفرق الذين اوتوا الكتاب الا من
بعد ما جاءتهم البينه (4) و ما امروا الا ليعبدوا اللّه مخلصين له الدين حنفاء و يقيموا
الصلوه و يوتوا الزكوه و ذلك دين القيمه (5) ان الذين كفروا من
اهل الكتاب و المشركين فى نار جهنم خالدين فيها اولئك هم شر البريه (6) ان الذين ءامنوا
و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه (7) جزاوهم عند ربهم جنات عدن تجرى من تحتها
الانهار خالدين فيها ابدا رضى اللّه عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشى ربه (8)
ترجمه آيات
به نام اللّه رحمان و رحيم . به هيچ وجه كفار، چه مشركين و چه
اهل كتاب رها نخواهند شد تا آنكه حجت نبوت خاتم الانبياء (صلوات اللّه عليه ) و حقيقت
دعوتش و قرآنش بر آنان تمام شود (1).
رسولى از ناحيه خدا كه صحيفه هايى منزه از
باطل را بر آنان تلاوت كند (2).
صحيفه هايى كه در آنها كتابهايى گرانبها هست (3).
و اگر اهل كتاب دعوت او را نپذيرفتند و از مسلمانان جدا و متفرق گشتند بارى بعد از
تماميت حجت عليه شان جدا شدند (4).
با اينكه رسالت اين رسول جز اين نبود كه به مشركين و
اهل كتاب بفهماند از طرف خدا مامورند اللّه تعالى را به عنوان يگانه معبود خالصانه
بپرستند و چيزى را شريك او نسازند و نماز را بپا داشته زكات را بدهند و دين قيم هم
همين است (5).
از اهل كتاب و مشركين ، آنها كه كافر شدند در آتش جهنم خواهند بود آن هم براى هميشه و
ايشان بدترين خلق خدايند (6).
و كسانى كه ايمان آورده اعمال صالح كردند ايشان بهترين خلق خدايند (7).
جز ايشان نزد پروردگارشان عبارت است از بهشت هاى عدن كه نهرها در زير درختانش
روان است و ايشان تا ابد در آنند در حالى كه خدا از ايشان راضى و ايشان هم از خدا
راضى باشند اين سرنوشت كسى است كه از پروردگارش بترسد (8).
بيان آيات