مقصود از اينكه خطاب به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود خدا تو را (يتيم
) و (ضالّ) يافت . چند وجه در اين باره
الم يجدك يتيما فاوى
اين آيه و دو آيه بعدش به بعضى از نعمت هاى بزرگى اشاره مى كند كه خداى تعالى
به آن جناب انعام كرده بود، آرى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هنوز در شكم
مادر بود كه پدرش از دنيا رفت ، و دو سال بود كه مادرش درگذشت ، و هشت ساله بود
كه كفيل و سرپرستش و جدش عبد المطلب از دنيا رفت ، كه از آن به بعد در تحت
تكفل عمويش ابو طالب قرار گرفت .
بعضى گفته اند: مراد از يتيم در اين آيه پدر مرده نيست ، بلكه منظور بى نظير بودن
است همچنان كه در بى نظير را هم در يتيم مى گويند، و معناى اين آيه اين است كه : مگر
نبود كه خدا تو را فردى بى نظير از بين مردم دانست ، و در نتيجه مردم را دور تو جمع
كرد؟
و وجدك ضالا فهدى
مراد از (ضلال ) در اينجا گمراهى نيست بلكه مراد عدم هدايت است ، و منظور از هدايت
نداشتن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )،
حال خود آن جناب است ، و يا صرفنظر از هدايت الهى مى خواهد بفرمايد اگر هدايت خدا
نباشد تو و هيچ انسانى ديگر از پيش خود هدايت نداريد مگر به وسيله خداى سبحان ، پس
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هم نفس شريفش با قطع نظر از هدايت خدا
ضاله و بى راه بود، هر چند كه هيچ روزى از هدايت الهى جدا نبوده و از لحظه اى كه خلق
شده بود ملازم با آن بود، در نتيجه آيه شريفه در معناى آيه زير است ، كه مى فرمايد:
(ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان ) ، و از همين باب است كلام موسى كه بنا به
حكايت قرآن كريم از آن جناب گفته بود: (فعلتها اذا و انا من الضالين ) ، يعنى هنوز
به هدايت رسالت اهتداء نشده بودم .
نقل
اقوال مفسرين در مراد از ضلالت در آيه شريفه
قريب به اين معنا گفتار بعضى از مفسرين است كه گفته اند: مراد از ضلالت ، از دست
دادن علم است ، همچنان كه در آيه (ان تضل احديهما فتذكر احديهما الاخرى ) ، ضلالت
به اين معنا آمده ، و مويدش آيه زير است كه مى فرمايد: (و ان كنت من قبله لمن الغافلين
) .
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه خدا تو را در بين مردم گمشده يافت ، مردم تو
را نمى شناختند، و قدرت را نمى دانستند، و او مردم را به سوى تو و اينكه چه كسى
هستى دلالت و هدايت كرد.
بعضى ديگر گفته اند: اين آيه به گم شدن
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در راه هوازن و مكه اشاره دارد، آن زمان كه
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در دامن حليمه سعديه دختر ابى ذويب بود، و
حليمه به طورى كه در روايت آمده مى خواست وى را به جدش عبد المطلب برساند، در بين
راه متوجه شد كه محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نيست .
بعضى ديگر گفته اند: اشاره است به آن واقعه اى كه در كودكى آن جناب رخ داد، و در
دره هاى مكه گم شد.
و بعضى آيه را اشاره به داستان گم شدنش در راه شام دانسته اند كه با عمويش ابو
طالب در كاروان ميسره غلام خديجه به شام مى رفت ، و در بين راه ناپديد شد.
و بعضى ديگر وجوه ديگرى ذكر كرده اند كه ضعفش براى هر خواننده اى روشن است .
و وجدك عائلا فاغنى
كلمه (عائل ) به معناى تهى دستى است كه از
مال دنيا چيزى ندارد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) همينطور بود، و خداى
تعالى او را بعد از ازدواج با خديجه دختر خويلد (عليهاالسلام ) بى نياز كرد، و خديجه
تمامى اموالش را با همه كثرتى كه داشت به آن جناب بخشيد.
تو يتيم بودى و درد يتيمى كشيده اى ، پس بر يتيم قهر مكن . تهيدست بوده اى و
طعمفقر چشيده اى ، پس سائل را از خود مران و...
ولى بعضى گفته اند: مراد از اغناء، استجابت دعاى آن حضرت است .
فاما اليتيم فلا تقهر
راغب مى گويد: كلمه (قهر) به معناى غلبه كردن بر كسى است ، اما نه تنها غلبه
كردن ، بلكه غلبه توام با خوار كردن او، و قهر به يك يك اين دو معنا هم گفته مى
شود.
و اما السائل فلا تنهر
كلمه (نهر) كه مصدر فعل نهى (لا تنهر) است ، به معناى زجر و رنجاندن با غلظت
و خشونت است .
و اما بنعمه ربك فحدث
كلمه (تحديث ) كه مصدر فعل امر (حدث ) است ، وقتى در نعمت بكار رود تحديث
نعمت به معناى ذكر و ياد آورى و نشاندادن آن است ،
حال يا به زبان و يا به عمل ، و اين عمل شكر نعمت است ، و اوامر و نواهى اين چند آيه
يعنى خوار نكردن يتيم ، و نرنجاندن فقير، و نشاندادن نعمت ، دستور به همه مردم است ،
هر چند كه خطاب متوجه به شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شده .
و اين آيات سه گانه به خاطر اينكه حرف (فاء) در ابتداى آيه اولى در آمده نتيجه
گيرى از آيه قبل است كه عنايات الهى نسبت به
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را مى شمرد، گويا فرموده : تو طعم ذلتى را
كه يتيم مى چشد چشيده اى ، و ذلت و شكسته شدن
دل او را احساس كرده اى ، پس هيچ يتيمى را خوار مشمار، و
مال او را هم خوار مدار و در آن تجاوز مكن ، و نيز تو تلخى گمراهى و احتياج به هدايت را،
و تلخى فقر و تهى دستى را درك كرده اى ، پس هيچ سائلى را كه از تو مى خواهد حاجتش
را بر آورى از خود مران ، حاجتش اگر هدايت است و اگر معاش است برآور، و تو طعم انعام
خدا را بعد از فقر و تهى دستى چشيده اى ، و ارزش جود و كرم و رحمت خدا را مى دانى ،
پس نعمت او را سپاس گوى ، و همه جا نعمتش را يادآور شو، و از مردم پنهانش مدار.
بحث روايتى
در تفسير قمى در ذيل آيه (و الضحى ) امام فرموده : ضحى به معناى بلند شدن نور
خورشيد است ، (و الليل اذا سجى ) يعنى شب در هنگامى كه همه جارا تاريك كند.
بحث روايتى
رواياتى درباره نزول آيه : (و لسوف يعطيك ربّك فترضى ) ، شفاعت ، و
معناىآيه : (و امّا بنعمة ربّك فحدث ) و...
و در همان كتاب در معناى جمله (و ما قلى ) فرموده : يعنى و تو را دشمن نداشت .
و سيوطى در الدر المنثور در ذيل آيه (و لسوف يعطيك ربك فترضى ) از ابن ابى
شيبه از ابن مسعود روايت آورده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود:
ما اهل بيتى هستيم كه خداى تعالى براى ما آخرت را بر دنيا برگزيد و ترجيح داد، و لذا
فرمود: (و لسوف يعطيك ربك فترضى ) .
و در همان كتاب است كه عسكرى در كتاب (المواعظ) و ابن
لال و ابن نجار، از جابر بن عبد اللّه روايت كرده اند كه گفت : روزى
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بر على و فاطمه وارد شد، ديد فاطمه
مشغول دستاس كردن است ، در حالى كه به جاى لباس ، حله شتر بر خود افكنده ، همين
كه چشمش به او افتاد فرمود: يا فاطمه بشتاب و تلخى دنيا را بچش براى فردا و نعيم
آخرتش ، دنبال اين جريان بود كه آيه (و لسوف يعطيك ربك فترضى )
نازل شد.
مؤ لف : در اين روايت دو احتمال وجود دارد: يكى اينكه خواسته باشد بگويد آيه مذكور
نخست به تنهايى بعد از آيات قبلش نازل شد، و بعدها بقيه آيات سوره به آن ملحق
گرديد، دوم اينكه سوره همه اش يكباره نازل شد، و در خصوص اين داستان آيه مورد بحث
دوباره نازل شده باشد.
و در همان كتاب است كه ابن منذر و ابن مردويه و ابو نعيم - در كتاب الحليه - از طريق
حرب بن شريح روايت كرده اند كه گفت : من به ابى جعفر محمد بن على بن الحسين (امام
باقر (عليه السلام ) گفتم : به نظر شما اين شفاعتى كه
اهل عراق بر سر زبانها دارند حق است ؟ فرمود: آرى به خدا سوگند عمويم محمد بن حنفيه
از على بن ابى طالب نقل كرد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: آنقدر
از امتم شفاعت مى كنم كه خداى تعالى خطاب مى كند اى محمد آيا راضى شدى ؟ عرضه مى
دارم : بلى ، پروردگارا راضى شدم .
آنگاه رو به من - حرب ابن شريح - كرد و فرمود: شما به
اهل عراق مى گوييد: از تمامى آيات قرآن آيه اى كه بيش از همه اميد بخش است آيه زير
است كه مى فرمايد: (يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة اللّه ان اللّه
يغفر الذنوب جميعا - اى بندگانم كه بر خود ستم روا داشتيد، از رحمت خدا ماءيوس
نشويد، كه خدا همه گناهان را مى آمرزد عرضه داشتم بله ، ما اينطور معتقديم ، فرمود :
ليكن ما اهل بيت مى گوييم از همه آيات در كتاب خدا اميدبخش تر آيه (و لسوف يعطيك
ربك فترضى ) است ، كه راجع به شفاعت است .
و در تفسير برهان از ابن بابويه نقل كرده كه وى به سند خود از ابن جهم از حضرت
رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه در مجلس مامون فرمود: خداى تعالى به پيامبر
گراميش محمد (صلوات اللّه عليه ) فرموده : (الم يجدك يتيما فاوى ) ، يعنى تو يتيمى
بودى خداى تعالى مردم را دور تو جمع كرد، (و وجدك ضالا) يعنى تو نزد قومت گم
شده بودى ، فهدى يعنى قوم تو را به سوى معرفت تو هدايت نمود، (و وجدك عائلا
فاغنى ) يعنى تو را بى نياز كرد از اين راه كه دعايت را مستجاب نمود مامون چون اين
تفسير را شنيد گفت : خدا در تو بركت دهد يا بن
رسول اللّه (و يا خدا در تو بركت نهاده ).
و در همان كتاب از برقى نقل كرده كه او به سند خود از عمرو بن ابى نصر
نقل كرده كه گفت : مردى از اهل بصره برايم حديث كرد كه من حسين بن على (عليهما السلام
) و عبد اللّه بن عمر را ديدم در خانه كعبه طواف مى كردند، از ابن عمر معناى آيه (واما
بنعمه ربك فحدث ) را پرسيدم ، گفت : خداى تعالى به آن جناب دستور داده نعمت هاى
خدا را حديث كند و به مردم بگويد.
آنگاه به حسين بن على عرض كردم منظور از آيه (و اما بنعمه ربك ف حدث ) چيست ؟
فرمود به آنجناب دستور داده كه نعمت دين را كه خدا به او انعام فرموده با مردم در ميان
بگذارد.
و در الدر المنثور است كه بيهقى از حسن بن على روايت كرده كه در معناى آيه (و اما
بنعمه ربك فحدث ) فرمود: هر وقت به چيزى رسيدى به برادران ايمانيت اطلاع بده .
و در همان كتاب است كه ابو داوود از جابر بن عبد اللّه روايت كرده كه گفت :
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: هر كس بانعمتى كه به او داده شده
مورد آزمايش قرار گيرد و آن را به اطلاع مردم برساند شكرش را به جا آورده و هر كس
آن را كتمان كند كفرانش نموده ، و هر كس در اين باب بلوف بزند و خود را به چيزى كه
ندارد و به او نداده اند بيارايد مثل كسى است كه جامه دروغ به تن كرده باشد.
سوره انشراح ، مكى يا مدنى است و هشت آيه دارد
سوره انشراح آيات 8-1
بسم اللّه الرحمن الرحيم الم نشرح لك صدرك (1) و وضعنا عنك وزرك (2) الذى انقض
ظهرك (3) و رفعنا لك ذكرك (4) فان مع العسر يسرا (5) ان مع العسر يسرا (6) فاذا فرغت
فانصب (7) و الى ربك فارغب (8)
ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم . آيا ما سينه تو را گشاده نساختيم (1).
و بار سنگين را از تو بر نداشتيم ؟ (2).
همان بارى كه پشتت را مى شكست (3).
و نامت را بلند آوازه كرديم (4).
از اين به بعد هم دل خوشدار كه بعد از هر دشوارى گشايشى است (5).
بلكه با هر دشوارى دو گشايش است (6).
پس هرگاه از كار روزانه ات فراغت يافتى به نماز و شكرانه پروردگارت بايست
(7).
و به سوى پروردگارت تمايل كن (8).
بيان آيات
در اين سوره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را امر مى كند به اينكه كمر خدمت
در راه خدا ببندد، و به سوى او رغبت كند، و به اين منظور نخست منت هايى كه بر او نهاده
تذكر مى دهد، و اين سوره هم مى تواند مكى باشد و هم مدنى ، ولى سياق آياتش به
مدنى بودن سازگارتر است .
نادرستى سخن فخر رازى در ردّ اين قول كه سوره (والضحّى ) و (الم نشرح
) يك سوره اند
و در بعضى از روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام )
نقل شده كه فرموده اند: سوره (و الضحى ) و سوره (الم نشرح ) يك سوره اند، و
نيز اين معنا از طاووس و از عمر بن عبد العزيز
نقل شده . فخر رازى در تفسير كبير خود بعد از
نقل اين معنا از دو نفر نامبرده گفته است : اين دو نفر پنداشته اند ابتداى سوره دوم يعنى
جمله (الم نشرح ) به منزله عطف است بر آيه ششم سوره
قبل ، يعنى جمله (الم يجدك يتيما فاوى ) ، و اين پندارشان درست نيست ، براى اينكه
سوره (والضحى ) در حال اندوه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از آزار كفار
نازل شده ، و جنبه تسليت دارد، چون حالت آن جناب حالت محنت و تنگ حوصلگى است ، و
سوره دوم اقتضا دارد در حالى نازل شده باشد كه آن جناب شرح صدر و حالت خرسندى
داشته باشد، و چگونه ممكن است در يك سوره اين دو حالت در آن جناب و اين دو لحن در
بيان جمع شود؟!.
و ليكن اشكالش وارد نيست ، براى اينكه مراد از شرح صدر
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در سوره مورد بحث اين است كه خداى تعالى آن
جناب را طورى كند كه قلب نازنينش وسعتى داشته باشد كه حقائق و معارفى كه به وى
القاء مى شود بپذيرد، و از پذيرش آن به تنگ نيايد، و نيز
تحمل آزارهايى كه از ناحيه مردم مى بيند داشته باشد، كه بيانش مى آيد، نه اينكه
بخواهد صرفا آن جناب را خوشحال كرده باشد، پس پندار خود فخر رازى پندار درستى
نيست .
دليل بر اين معنا روايتى است كه ابن ابى حاتم از سعيد بن جبير از ابن عباس
نقل كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: من از پروردگارم
مساله اى پرسيدم كه دوست داشتم ايكاش نمى پرسيدم ، و آن اين بود كه پروردگارا
قبل از من انبيايى بودند، براى بعضى از آنان باد را مسخر كردى ، و بعضى ديگر مرده
زنده مى كردند، خطاب رسيد مگر تو يتيم نبودى ، و ما تو را مورد توجه مردم قرار داديم
؟ عرضه داشتم : بلى . فرمود: مگر نبود كه من تو را گم شده ديدم ، و هدايتت كردم ؟
عرضه داشتم : بله ، اى پروردگار من . فرمود: آيا سينه ات را گشاده نكردم ، و
گرفتاريهايت را بر طرف ننمودم ؟ عرضه داشتم بله اى پروردگار من . پس معلوم شد
كه اشكال فخر به نظريه مذكور وارد نيست ، البته اين بحث دنباله اى دارد كه ان شاء
اللّه در سوره ايلاف مى آيد.
مقصود از شرح صدر رسول الله (ص ) در (الم نشرح لك صدرك )
الم نشرح لك صدرك
راغب گفته : كلمه (شرح ) در اصل لغت به معناى باز كردن گوشت و
امثال آن است ، وقتى گفته مى شود: (شرحت اللحم ) معنايش اين است كه گوشت باز
شد، و (شرحت اللحم ) معنايش اين است كه من گوشت را باز كردم ، و از جمله موارد
استعمالش (شرح صدر) است ، كه معنايش باز شدن و گستردگى سينه به نور
الهى و سكينتى از ناحيه خدا و روحى از او است ، و در قرآن فرموده : (الم نشرح لك
صدرك ) و نيز فرموده : (فمن شرح اللّه صدره ) .
ترتب آيات سه گانه اول سوره كه مضمون هر يك مترتب بر آيه
قبل است ، و سپس تعليل آنها به آيه (فان مع العسر يسرا) كه از ظاهرش بر مى آيد
كه با وضع رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در
اوائل بعثتش و اواخر آن منطبق باشد، و سپس تكرار اين
تعليل و نيز تفريع دو آيه آخر سوره بر ما
قبل همه شاهد بر آنند كه مراد از شرح صدر
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) گستردگى و وسعت نظر وى است ، به طورى
كه ظرفيت تلقى وحى را داشته باشد، و نيز نيروى تبليغ آن و
تحمل ناملايماتى را كه در اين راه مى بيند داشته باشد، و به عبارتى ديگر نفس شريف
آن جناب را طورى نيرومند كند كه نهايت درجه استعداد را براى
قبول افاضات الهى پيدا كند.
و وضعنا عنك وزرك الذى انقض ظهرك
كلمه (وزر) به معناى بار سنگين است ، و (انقاض ظهر) به معناى شكستن پشت كسى
است ، شكستنى كه صدايش به گوش برسد، آنطور كه از تخت و كرسى و
امثال آن وقتى كسى روى آن مى نشيند، و يا چيز سنگينى روى آن مى گذارند صدا برمى
خيزد، و مراد از (انقاض ظهر) (غالبا) معناى لغوى آن نيست ، (چون كسى پشت كسى را
آنطور نمى شكند كه صداى تخت و كرسى كند)، بلكه منظور ظهور آثار سنگينى وزر
بر آدمى است ، ظهورى بالغ .
و (وضع وزر) به معناى از بين بردن آن سنگينى است ، كه
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) احساسش مى كرد، و جمله (و وضعناعنك وزرك
) عطف است بر جمله (الم نشرح ...) ، چون معنايش (قد شرحنا لك صدرك ) است ، در
نتيجه معناى دو جمله چنين مى شود: (محققا ما سينه ات را گشوديم ، و سنگينى هايى كه
بر دوشت بود برداشتيم ) .
وجوه مختلف در باره مراد از (وضع وزر) از آن حضرت
و مراد از وضع وزر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) - به طورى كه از سياق
بر مى آيد، و قبلا هم اشاره كرديم - اين است كه دعوت آن جناب را انفاذ و مجاهداتش در
راه خدا را امضا نمود، به اين معنا كه اسباب پيشرفت دعوتش را فراهم كرد، چون رسالت
و دعوت و فروعات آن ثقلى بود كه به دنبالش شرح صدر بر آن جناب
تحميل نمود.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: وضع وزر، اشاره است به داستانى كه در روايات آمده
كه در ايام كودكيش دو تا فرشته بر آن جناب
نازل شدند، و سينه اش را شكافته قلبش را در آوردند، و دوباره در جايش قرار دادند، كه
روايتش به زودى از نظر خواننده خواهد گذشت .
بعضى ديگر گفته اند : منظور از وزر، اعمالى است كه
قبل از بعثت از آن جناب سر زده بود.
و بعضى گفته اند: منظور غفلتش از شرايع و
امثال آن است كه آگاه شدن بدان جز با وحى صورت نمى گيرد، و بيان هر شريعتى را
بايد آن جناب بخواهد، تا پاسخش از راه وحى برسد.
بعضى ديگر گفته اند: منظور تحير آن جناب است در اينكه آيا رسالت الهى را آنطور
كه بايد انجام داده ام يا نه .
بعضى هم گفته اند: منظور وحى و سنگينى آن است ، چون در
اوائل بعثت گرفتن وحى بر او دشوار بوده .
بعضى گفته اند: منظور رنجى است كه آن جناب از گمراهى قومش و دشمنيشان با آن جناب
مى برده ، و وى از ارشادشان عاجز مى شده .
و بعضى گفته اند: منظور رنجى است كه از تعدى دشمن در آزار آن جناب مى برده .
بعضى ديگر گفته اند: مراد اندوهى است كه از مرگ عمويش ابو طالب و مرگ همسرش
خديجه در دل داشته .
بعضى ديگر گفته اند: كلمه وزر به معناى معصيت است ، و رفع و زر به معناى عصمت
است .
بعضى گفته اند: منظور از وزر گناه امت آن جناب است ، و قهرا مراد از وضع وزر آمرزش
آن گناهان است .
و اين وجوهى كه نقل شد بعضى ها سخيف و بعضى ديگرش ضعيف است و با سياق
سازگار نيست ، بعضى ها به عنوان (قيل - گفته شده )
نقل شده ، و بعضى ديگرش به صورت احتمال ذكر شده است .
و رفعنا لك ذكرك
(رفع ذكر) به معناى بلند آوازه كردن كسى است ، به طورى كه نامش و گفتگويش از
همه نامها و همه خاطره ها بلندتر باشد، و خداى تعالى نام آن حضرت را چنين كرد (همه جا
سخن از آن حضرت بود)، و يكى از مصاديق رفع ذكر آن جناب اين است كه خداى تعالى
نام او را قرين نام خود كرد، و در نتيجه در مساءله شهادتين كه اساس دين خدا است نام او
قرين نام پروردگارش قرار گرفت ، و بر هر مسلمانى واجب كرد كه در هر روز در
نمازهاى پنجگانه واجب نام آن جناب را با نام خداى تعالى به زبان جارى سازد، و لطفى
كه در آيه مورد بحث بكار رفته از نظر خواننده دور نماند، و آن اين است كه : بعد از
كلمه (وضع ) در آيه سابق كلمه (رفع ) را كه درست
مقابل آن است آورد.
توضيح مفاد آيه : (فانّ مع العسر يسرا) و ردّ سخنى از زمخشرى در اين باره
فان مع العسر يسرا
بعيد نيست اين آيه تعليل مطالب گذشته يعنى وضع وزر و رفع ذكر باشد، چون
رسالتى كه خداى تعالى بر آن جناب تحميل كرده ، و دستور داد مردم را به سوى آن
دعوت كند سنگين ترين بارى است كه بر يك بشر
تحميل شود، و معلوم است كه با قبول اين مسووليت كار بر آن جناب دشوار شده ، و همچنين
تكذيبى كه قومش نسبت به دعوتش نموده و استخفافى كه به آن جناب كردند، و اصرارى
كه در محو نام او مى ورزيدند، همه براى آن جناب دشوارى روى دشوارى بوده ، و خداى
تعالى در آيه قبلى فرمود: ما اين دشوارى ها را از دوش تو برداشتيم ، و معلوم است كه
اين عمل خداى تعالى مانند همه اعمالش بر طبق سنتى بوده كه در عالم به جريان انداخته
، و آن اين است كه هميشه بعد از هر دشوارى سهولتى پديد مى آورد، و به همين جهت مطلب
دو آيه قبل را تعليل كرده به اينكه اگر از تو وضع وزر كرديم ، و اگر نامت را بلند
ساختيم ، براى اين بود كه سنت ما بر اين جارى شده كه بعد از عسر، يسر بفرستيم ، و
بنابر اين احتمال لام در كلمه (العسر) لام جنس خواهد بود، نه لام استغراق ،
مى خواهد بفرمايد جنس عسر اين طور است كه به دنبالش يسر مى آيد، نه تمامى فرد
فرد عسرها، و بعيد هم نيست كه يسر يا عسر از مصاديق سنتى ديگر باشد، و آن سنت
تحول حوادث و تقلب احوال و بى دوامى همه شوون زندگى دنيا است .
و از زمخشرى حكايت شده كه در كشاف گفته : حرف (فاء) در جمله (فان مع
العسر...) فاى فصيحه است ، و زمينه كلام زمينه تسليت دادن و دلخوش كردن
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به وسيله وعده اى
جميل است .
وى مى گويد: مشركين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و مؤ منين را سرزنش مى
كردند به اينكه مردمى فقيرند، چيزى از مال دنيا ندارند، به حدى اين زخم زبان اوج
گرفت كه به دل شريف آن حضرت افتاد كه نكند اسلام نياوردن مردم و تحقيرشان از مؤ
منين به خاطر همين تهى دستى مؤ منين است ، و خداى تعالى براى دفع اين
احتمال نعمت هاى بزرگى را كه به آن جناب ارزانى داشته بود به رخش كشيد، آنگاه
اضافه كرد: (فان مع العسر يسرا) گويا فهماند اين ما بوديم كه به تو داديم
آنچه كه خودت مى دانى ، پس از فضل خدا ماءيوس نباش ، و بدانكه بعد از سختى ها
گشايشى براى شما خواهد بود.
و ظاهر گفتار وى اين است كه لام در (العسر) را لام عهد گرفته ، نه لام جنس ، و مراد از
يسر هم غنيمت هايى است كه خداى تعالى در سالهاى بعد نصيب مؤ منين كرده .
ليكن ما اين حرف را قبول نداريم ، براى اينكه ذهن شريف
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اجل از آن است كه از
حال كفار و علت كفرشان بى خبر باشد، و نداند كه علت اصلى آن استكبار از حق است ، و
خلاصه خدا را كوچك تر از آن مى دانند كه دعوت پيامبرش را بپذيرند، به شهادت اينكه
اين كفار بعد از ظهور شوكت اسلام و پولدار شدن مؤ منين هم ايمان نياوردند، و خداى
تعالى پيامبرش را از اميدوارى به ايمان آوردن اكثر آنان نهى و نوميد كرده ، هم در آيات
سوره يس كه در مكه يعنى در ايام فقر مؤ منين
نازل شده فرموده : (لقد حق القول على اكثرهم فهم لا يومنون ... و سواء عليهم
ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يومنون ) ،و هم در سوره بقره كه در مدينه يعنى در روزگار
خوش مؤ منين نازل شده فرموده : (ان الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا
يومنون ) .
و اگر ما يسر بعد از عسر را حمل كنيم بر شوكت اسلام و رفعتش بعد از دوران سختى ، و
سوره را هم از سوره هاى مكى بگيريم ، خيلى مورد
اشكال واقع نمى شود.
مفاد تكرار جمله : (انّ مع العسر يسسرا) و چند وجه درباره امر (فاذا فرغت
فانصب...) به پيامبر (صلى الله عليه و آله )
ان مع العسر يسرا
اين جمله تاءكيد آيه قبل و تثبيت آن است .
ولى بعضى گفته اند: جمله اى است استينافى و مفسرين گفته اند: اين دو آيه دلالت دارد
بر اينكه با يك عسر دو يسر هست ، و اين گفتار ناشى از يك قاعده اى است كه مى گويد:
كلمه اى كه الف و لام بر سر دارد و به اصطلاح معرفه است ، اگر در كلامى تكرار
شود، منظور از آن همان كلمه اول است ، و هر دو كلمه يك چيز را مى رسانند، ولى اگر نكره
باشد دومى معنا و منظورى غير منظور اولى را افاده مى كند، مثلا اگر بگويى : (اذا
اكتسبت الدرهم - يا: درهما - فانفق الدرهم ) معنايش اين است كه وقتى درهمى - يك
درهم - كاسبى كردى ، همان درهم را خرج كن ، و اما اگر بگويى (اذا اكتسبت درهما فانفق
درهما) معنايش اين است كه اگر درهمى را كسب كردى ، درهمى را خرج كن ، و در اين جمله
منظور اين است كه درهمى را خرج كن ، ليكن اين قاعده كليت ندارد.
تنوينى كه در كلمه (يسرا) است به قول بعضى براى بزرگداشت يسر است ، و مى
فهماند با هر عسر، يسرى گرانقدر مى آيد، ولى به نظر ما تنوين تنويع است ، و مى
خواهد بفرمايد با هر دشوارى نوعى گشايش هست ، و منظور از كلمه (مع - با) واقع
شدن يسر به دنبال عسر است ، نه اينكه منظور از معيت اين باشد كه يسر و عسر در زمان
واحد تحقق مى يابد.
فاذا فرغت فانصب و الى ربك فارغب
اين آيه خطاب به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است ، و مطلبش به خاطر
اينكه حرف (فاء) در آغازش آمده نتيجه گيرى از بيان آيات
قبل است ، كه سخن از تحميل رسالت و دعوت بر آن جناب داشت ، و منت هاى خدا را بر او كه
شرح صدرش داده ، وزر را از او برداشت ، و نامش را بلند آوازه كرد، بر مى شمرد، و در
آخر، همه اينها را از باب يسر بعد از عسر دانست
و بنابر اين ، معنايش اين مى شود: حال كه معلوم شد هر عسرى كه تصور شود بعدش
يسر مى آيد، و زمام عسر و يسر تنها به دست خدا است و لا غير، پس هر گاه از انجام آنچه
بر تو واجب شده فارغ شدى نفس خود را در راه خدا يعنى عبادت و دعا خسته كن ، و در آن
رغبت نشان بده ، تا خدا بر تو منت نهاده راحتى كه
دنبال اين تعب است و يسرى كه دنبال اين عسر است ، به تو روزى فرمايد.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد اين است كه هرگاه از واجباتت فارغ شدى ، به نمازهاى
مستحب بايست .
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه هر گاه از نماز فارغ شدى به دعا بپرداز.
ليكن صاحبان اين دو قول بر روى بعضى از مصاديق انگشت گذاشته اند، و نمى توانند
بگويند آيه تنها در اين معنا نازل شده .
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه هر گاه از جنگ فارغ شدى ، در عبادت بكوش .
و بعضى گفته اند: مراد اين است كه هر گاه از دنيايت فارغ شدى به آخرتت بپرداز، و
بعضى وجوه ديگرى ذكر كرده اند كه وجوهى ضعيف است .
بحث روايتى
(رواياتى متضمن تمثيلى حاكى از شكافته شدن سينه پيامبر (صلى الله عليه
وآلهوسلم ) و تبديل و تبديل قلب او و رواياتى ديگر
درذيل آيات گذشته )
در الدر المنثور است كه عبد اللّه بن احمد در كتاب (زوائد الزهد) ، از ابى بن كعب روايت
كرده كه گفت : ابو هريره از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پرسيد اولين
چيزى كه از امر نبوت ديدى چه بود؟ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) خود را
جمع و جور كرد و نشست ، و فرمود: اى ابو هريره (خوب ) سؤ الى كردى ، من در صحرا
بودم در حالى كه بيست سال و چند ماه از عمرم گذشته بود، ناگهان از بالاى سرم
سخنى شنيدم ، به بالا نظر كردم مردى را ديدم كه از مردى ديگر مى پرسيد، آيا اين
همان است آنگاه هر دو به طرفم آمدند، با چهره هايى كه نظير آن را هرگز در خلق نديده
بودم ، و ارواحى كه در خلق هيچ چنين چيرهايى نديده بودم ، و نيز جامه هايى كه در خلق
بر تن احدى نديده بودم ، آن دو نفر نزديك من مى آمدند، و آنقدر جلو آمدند كه هر كدام يك
بازوى مرا گرفت ، ولى من احساس تماس دست آنها با بازويم را نمى كردم .
در اين حال يكى به ديگرى گفت بخوابانش و او بدون فشار و يا كشيدن مرا خوابانيد،
پس يكى به ديگرى گفت : سينه اش را بشكاف ، پس آن ديگرى سينه ام را گرفت آن را
شكافت ، و تا آنجا كه خودم مى ديدم خونى و دردى مشاهده نكردم ، پس آن ديگرى به وى
گفت : كينه و حسد را در آور، و او چيزى بشكل لخته خون در آورده بيرون انداخت ، باز آن
ديگرى گفت راءفت و رحمت را در جاى آن بگذار، و او چيزى به
شكل نقره در همانجاى دلم گذاشت ، آنگاه انگشت ابهام دست راستم را تكان داد و گفت برو
به سلامت . من برگشتم در حالى كه احساس كردم كه نسبت به
اطفال رقت ، و نسبت به بزرگسالان رحمت داشتم .
مؤ لف : و در نقل بعضى از ناقلان - از قبيل نقلى كه در روح المعانى آمده - كه : (من
ده ساله بودم ) بجاى (بيست سال و چند ماه ) .
و در بعضى روايات آمده كه اين قصه در هنگام
نزول سوره (اقرا باسم ربك ...) واقع شده كه آنجناب
چهل ساله بوده .
و در بعضى ديگر نظير آنچه در صحيح بخارى و مسلم و ترمذى و نسائى
نقل شده آمده كه اين قصه در شب معراج اتفاق افتاده .
و به هر حال بدون اشكال اين قصه جنبه تمثيل دارد، و دانشمندان اسلامى بحث هايى
طولانى پيرامون مفاد اين روايات كرده اند كه همه اين بحث ها بر اساس اين پندار است كه
جريان يك جريان مادى و يك برخورد مادى بوده ، و به همين جهت وجوهى را ذكر كرده اند
كه چون اصل و اساس بحث باطل بود از نقل آن وجوه خوددارى كرديم .
و در همان كتاب است كه ابو يعلى ، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابن حبان ، ابن
مردويه ، و ابو نعيم (در كتاب دلائل )، همگى از ابى سعيد خدرى از
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بروايت كرده اند كه فرمود:
جبرئيل نزد من آمد و گفت : پروردگارت مى فرمايد: هيچ مى دانى چگونه نامت را بلند آواز
كردم ؟ عرضه داشتم خدا بهتر مى داند. گفت پروردگارت مى فرمايد: از اين راه كه هر و
در همان كتاب است كه عبد الرزاق ، ابن جرير، حاكم و بيهقى ، از حسن روايت كرده اند كه
گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روزى
خوشحال و خندان از خانه بيرون مى آمد و مى فرمود: هرگز يك (عسر) حريف دو
(يسر) نمى شود، (ان مع العسر يسرا) ، (ان مع العسر يسرا) .
و در مجمع البيان در ذيل آيه (فاذا فرغت فانصب و الى ربك فارغب ) مى گويد
معنايش اين است كه وقتى از نماز واجب بپرداختى ، برخيز و در برابر پروردگارت به
دعا بايست ، و با رغبت از او درخواست كن . آنگاه صاحب مجمع البيان مى گويد: اين معنا از
امام باقر و امام صادق (عليهما السلام ) نقل شده .
سوره تين ، مكى است و هشت آيه دارد
سوره تين آيات 8-1
بسم اللّه الرحمن الرحيم و التين و الزيتون (1) و طور سينين (2) و هذا البلد الامين (3) لقد
خلقنا الانسن فى احسن تقويم (4) ثم رددنه اسفل سافلين (5) الا الذين ءامنوا و عملوا
الصالحات فلهم اجر غير ممنون (6) فما يكذبك بعد بالدين (7) اليس اللّه باحكم الحاكمين
(8)
ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم ، سوگند به دو سرزمين (انبياء خيز) شام و بيت المقدس
(ياقسم به انجير و زيتون ) (1).
و سوگند به سرزمين طور سينا (2).
سوگند به مكه اين بلد امين (3).
كه ما انسان را به بهترين نظام خلقت خلق كرديم (4).
سپس او را - در صورتى كه منحرف شود - به پست ترين مرحله برگردانديم (5).
مگر كسانى را كه ايمان آورده و اعمال صالح كنند كه پاداشى قطع ناشدنى دارند (6).
حال اى انسان ! آن انگيزه اى كه تو را وا مى دارد به اينكه روز جزا را تكذيب كنى چيست ؟
(7).
مگر خدا را احكم الحاكمين نيافتيد؟(8).
بيان آيات
اين سوره مساءله بعث و جزا را ياد آور شده ، مطلب را از راه خلقت انسان در بهترين تقويم
، و سپس اختلاف افراد انسان در بقا بر فطرت اولى و خارج شدن از آن ، و در نتيجه
تنزلش تا اسفل سافلين را بيان نموده ، در آخر خاطر نشان مى كند كه به حكم حكمت
الهى واجب است كه بين دو طايفه در دادن جزا فرق گذاشت ، و پاداش هر دو نبايد يكسان
باشد.
و اين سوره مكى است ، هر چند كه مى تواند مدنى هم باشد، مؤ يد مكى بودنش سوگند
به (و هذا البلد الامين ) است هر چند كه اين نيز صريح نيست در اينكه سوره در مكه
نازل شده ، چون احتمال دارد سوگند به شهر مكه بعد از هجرت آن حضرت و مراجعتش به
مكه نازل شده باشد.
مراد از (تين ) و (زيتون ) و وجه تسميه مكه به (البلد الامين )
و التين و الزيتون و طور سينين و هذا البلد الامين
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از كلمه (تين ) (انجير) و (زيتون ) دو ميوه معروف
است ، كه خداى تعالى به آنها سوگند ياد كرده ، به خاطر اينكه در آنها فوايد بسيار
زيادى و خواص و منافعى سراغ داشته .
ولى بعضى ديگر گفته اند: منظور از تين ، كوهستانى است كه دمشق بر بلندى آن واقع
شده ، و منظور از زيتون كوهستانى است كه بيت المقدس بر بالاى يكى از كوه هايش بنا
شده ، و اطلاق نام دو ميوه انجير و زيتون بر اين دو كوه شايد براى اين بوده كه اين دو
ميوه در اين دو منطقه مى رويد، و سوگند خوردن به اين دو منطقه هم شايد به خاطر اين
بوده كه عده بسيارى از انبيا در اين دو نقطه مبعوث شده اند. و بعضى ديگر
احتمال هايى ديگر داده اند.
و مراد از (طور سينين ) ، كوهى است كه در آن خداى تعالى با موسى بن عمران تكلم
كرد، كه طور سيناء هم ناميده مى شود، و مراد از (هذا البلد الامين ) مكه مشرفه است ، و
بلد امينش خواند، چون امنيت يكى از خواصى است كه براى حرم تشريع شده ، و هيچ جاى
ديگر دنيا چنين حكمى برايش تشريع نشده ، و اين حرم سرزمينى است كه خانه كعبه در آن
واقع است ، و خداى تعالى درباره آن فرموده : (او لم يروا انا جعلنا حرما امنا) ، و نيز
در دعايى كه قرآن كريم از ابراهيم خليل (عليه السلام ) حكايت كرده آمده : (رب
اجعل هذا بلدا امنا) ،
و در دعاى ديگرش آمده : (رب اجعل هذا البلد امنا) .
و در آيه مورد بحث با آوردن كلمه (هذا) و اشاره كردن به مكه احترام خاصى از آن كرده
، و فهمانده كه كعبه نسبت به آن سه نقطه ديگر شرافت خاصى دارد، و اگر آن را امين
خوانده يا به اين جهت است كه كلمه (امين ) را به معناى (آمن ) گرفته ، و آمن معناى
نسبت را افاده مى كند، و در نتيجه به معناى (ذى الامن - داراى امن ) است ،
مثل اينكه كلمه (لابن و تامر) به معناى دارنده لبن (شير) و تمر (خرما) است . و يا به
خاطر اين است كه فعيل در اينجا به معناى مفعول است ، يعنى شهرى كه مردم در آن ايمن
هستند، و كسى از اهالى آن اين ترس را ندارد كه بر سرش بريزند و آسيبش برسانند،
پس نسبت امن به خود شهر دادن نوعى مجازگويى است .
منظور از خلقت انسان در احسن تقويم و اشاره به مقام رفيع او بر حسب طبع اوّلى
واستعداد ذاتى
لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم
اين آيه جواب چهار سوگند قبل است ، و منظور از (خلق كردن انسان در احسن تقويم )
اين است كه : تمامى جهات وجود انسان و همه شوونش
مشتمل بر تقويم است . و معناى (تقويم انسان ) آن است كه او را داراى (قوام ) كرده
باشند، و قوام عبارت است از هر چيز و هر وضع و هر شرطى كه ثبات انسان و بقايش
نيازمند بدان است ، و منظور از كلمه (انسان ) جنس انسان است ، پس جنس انسان به حسب
خلقتش داراى قوام است .
و نه تنها داراى قوام است ، بلكه به حسب خلقت داراى بهترين قوام است ، و از اين جمله و
جمله بعدش كه مى فرمايد: (ثم رددناه اسفل سافلين الا الذين ...) استفاده مى شود كه
انسان به حسب خلقت طورى آفريده شده كه صلاحيت دارد به رفيع اعلى عروج كند، و به
حياتى خالد در جوار پروردگارش ، و به سعادتى خالص از شقاوت
نائل شود، و اين به خاطر آن است كه خدا او را مجهز كرده به جهازى كه مى تواند با آن
علم نافع كسب كند، و نيز ابزار و وسائل عمل صالح را هم به او داده ، و فرموده : (و
نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها) پس هر وقت بدانچه دانسته ايمان آورد، و
ملازم اعمال صالح گرديد، خداى تعالى او را به سوى خود عروج مى دهد و بالا مى برد،
همچنان كه فرمود: (اليه يصعد الكلم الطيب و
العمل الصالح يرفعه ، و نيز فرموده : و لكن يناله التقوى منكم ،
و نيز فرموده : (يرفع اللّه الذين امنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات ) ، و نيز
فرموده : (فاولئك لهم الدرجات العلى ) ، و آيات ديگر از اين
قبيل ، كه دلالت مى كند بر اينكه مقام انسان مقام بلندى است ، و مدام مى تواند به وسيله
ايمان و عمل صالح بالا رود، و اين از ناحيه خدا عطايى است قطع ناشدنى ، و خدا آن را
پاداش خوانده ، همچنان كه آيه ششم اين سوره به آن اشاره دارد، و مى فرمايد: (فلهم
اجر غير ممنون ) .
چند احتمال درباره مراد از (ردّ) انسان (جز مؤ منان
صالحالعمل ) به (اسفل سافلين )
ثم رددناه اسفل سافلين
كلمه (رد) كه مصدر فعل (رددنا) است ، ظاهرش اين است كه به همان معناى معروفش
باشد، در نتيجه كلمه (اسفل ) به خاطر افتادن حرف جر يعنى حرف الى از اولش
منصوب شده ، و تقديرش (رددناه الى اسفل ) است ، و مراد از
(اسفل سافلين ) مقام منحطى است كه از هر پستى پس تر، و از مقام هر شقى و
زيانكارى پايين تر است .
و معناى آيه اين است كه : سپس ما همين انسان را كه در بهترين تقويم آفريديم ، به مقام
پستى برگردانديم كه از مقام تمام اهل عذاب پست تر است .
احتمال هم دارد كه كلمه (رد) در اينجا به معناى
جعل باشد، يعنى ما او را پست ترين پست ها قرار داديم . و نيز
احتمال دارد به معناى تغيير باشد، و معنا چنين باشد كه : ما سپس همين انسان را كه آنطور
آفريديم تغيير مى دهيم ، و مراد از (سفالت ) به هر
حال شقاوت و عذاب است .
و بعضى گفته اند: مراد از خلقت انسان در احسن تقويم ، همان شرايطى است كه يك انسان
در آن شرايط، هستى مى يابد و به حد جوانى مى رسد، حدى كه قوايش استقامت يافته ،
صورت ظاهريش ، و جمال هيئتش به كمال مى رسد.
و مراد از رد انسان به اسفل سافلين بر گرداندنش به دوران ضعف قواى ظاهرى و
باطنيش در پيرى است ، كه قد و قامتش از استقامت به انحناء مى گرايد، و هوش و حواسش
ناتوان مى شود، در نتيجه اين آيه مفاد آيه زير را مى رساند كه فرموده : (و من نعمره
ننكسه فى الخلق ) .
و ليكن اين معنا با آيه (الا الذين امنوا و عملوا الصالحات ) نمى سازد، چون به طور
مسلم اين استثناى متصل است ، و برگشتن خلق و خوى انسان در دوران پيرى استثناپذير
نيست ، چون حكم خلقت عمومى است ، و مؤ من و كافر سرش نمى شود، هر كس به دوران
پيرى برسد چه صالح باشد و چه طالح ، خلقت ظاهرى و خوى باطنيش تغيير مى كند، و
ادعاى اينكه مردم صالح و مؤ من چنين نمى شوند، و از دگرگونى مصون هستند، ادعايى
است خرافى .
و همچنين اين ادعا كه كسى بگويد: مراد از انسان در آيه شريفه تنها كافر است ، و مراد از
رد او بردنش به جهنم ، و يا استثناء در آيه منقطع است ، و مراد از رد، نكس در خلقت است .
الا الذين امنوا و عملوا الصالحات فلهم اجر غير ممنون
مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح كردند، كه اجرى غير ممنون يعنى غير مقطوع
دارند، و اين استثناء متصل و استثناء از جنس انسان است ، و حرف (فاء) جمله (فلهم
اجر...) را متفرع بر اين استثنا مى كند، و اين خود مويد آن است كه مراد از رد انسان به
سوى اسفل سافلين ، ردش به سوى شقاوت و عذاب است .
معناى آيه : فما يكذّبك بعد بالدين ...) و تقرير احتجاجى كه براى اثبات بعث
وجزا متضمّن است
فما يكذبك بعد بالدين اليس اللّه باحكم الحاكمين
خطاب در اين آيه به انسان است ، البته به اعتبار جنس انسان .
ولى بعضى گفته اند: در ظاهر خطاب به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است
، و در واقع منظور ساير مردمند. كلمه (ما) در آن استفهامى و استفهامش توبيخى است ، و
جار و مجرور (بالدين ) متعلق است به جمله (يكذبك ) ، و كلمه (دين ) به معناى
جزا است . و معنايش - به طورى كه گفته اند - اين است كه اى انسان ! آن انگيزه اى كه
تو را واداشته كه جزاى روز قيامت را تكذيب كنى چيست ؟ آن هم بعد از اينكه ما انسان را را
دو طايفه كرده ، يك طايفه كه به سوى اسفل سافلين برگشتند، و طايفه اى كه پاداش
داده شدند، پاداشى قطع ناشدنى .
(اليس اللّه باحكم الحاكمين ) - اين استفهام براى تقرير و تثبيت مطلب
قبل است ، و احكم الحاكمين بودن خدا به اين معنا است كه او فوق هر حاكم است ، چون حكمش
متقن ترين حكم است ،
و در حقيقت و نفوذ از حكم هر حاكم ديگر برتر است ، حكم او به هيچ وجه دچار وهن و
اضطراب و بطلان نمى گردد، خداى تعالى در عالم خلقت و تدبير حكمى مى راند كه
به مقتضاى حكمت بايد رانده شود، حكمى متقن و زيبا و با نفوذ، و چون از يكسو خداى
تعالى احكم الحاكمين ، و از سوى ديگر مردم از نظر اعتقاد و
عمل دو طايفه هستند حكمت واجب مى سازد كه خداى تعالى بين اين دو طايفه از نظر جزا در
حيات باقى آخرت فرق بگذارد، و همين است كه مساءله بعث را واجب مى كند.
پس تفريعى كه در جمله (فما يكذبك بعد بالدين ) شده ، از
قبيل تفريع نتيجه بر حجت است ، و جمله (اليس اللّه باحكم الحاكمين ) حجت مذكور را
تتميم مى كند، چون تماميت حجت ، موقوف بر احكم الحاكمين بودن خداست .
و حاصل آن حجت اين است كه : بعد از آنكه مسلم شد كه انسان در احسن تقويم خلق شده ، و
معلوم شد كه بعد از خلقت ، به دو طايفه تقسيم مى شود، طايفه اى كه از تقويم
خداداديش كه تقويمى احسن بود خارج و به سوى
اسفل سافلين برمى گردد، و طايفه اى كه به همان تقويم احسن الهى و بر صراط
فطرت اولش باقى مى ماند. و از سوى ديگر خداى تعالى مدبر امور ايشان ، احكم
الحاكمين است . و از سوى سوم حكمت اين خدا اقتضا دارد كه با اين دو طايفه يك جور معامله
نكند نتيجه مى گيريم كه پس بايد روز جزايى باشد، تا هر طايفه اى به جزاى عملى
كه كرده اند برسند، و عقل و فطرت آدمى اجازه نمى دهد و بهانه اى ندارد كه اين روز جزا
را تكذيب كند.
پس آيات مورد بحث به طورى كه ملاحظه مى كنيد - همان معنايى را افاده مى كند كه آيه
زير آن را افاده مى كند: (ام نجعل الذين امنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض
ام نجعل المتقين كالفجار) ، و نيز آيه زير كه مى فرمايد: (ام حسب الذين اجترحوا
السيئات ان نجعلهم كالذين امنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون
) .
و بعضى از مفسرين كه خطاب در آيه (فما يكذبك ) را متوجه
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) دانسته اند،
كلمه (ما - چيزى كه را) به معناى (من - كسى كه ) گرفته اند، و نيز حكم را
به معناى قضا گرفته ، و در نتيجه آيه را چنين معنا كرده اند: وقتى مردم مختلف هستند، و
لازمه اختلافشان اختلاف جزايشان در روز جزاست ، پس كسى كه تكذيب جزا را روش خود
كرده آيا خداى تعالى را (اقضى القاضين ) نمى داند؟ آرى او بين تو و تكذيب گران
به تو به روز جزا حكم خواهد كرد.
ولى خواننده عزيز توجه دارد كه صاحبان اين وجه بيهوده خود را به زحمت انداخته اند.
بحث روايتى
(چند روايت راجع به مراد از (تين ) ، (زيتون ) و (البلد الامين )
در تفسير قمى در ذيل آيه (و التين و الزيتون و طور سينين و هذا البلد الامين ) آمده كه
: منظور از (تين ) ، مدينه ، و از (زيتون ) بيت المقدس ، و از (طور سينين ) كوفه
، و از (هذا البلد الامين ) مكه است .
مؤ لف : اين معنا در بعضى از روايات از موسى بن جعفر (عليه السلام ) از پدران
بزرگوارش از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيز آمده ، ولى خالى از
اشكال نيست .
و در بعضى ديگر آمده : تين و زيتون ، حسن و حسين ، و طور على ، و بلد امين
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ولى اين روايات به هيچ وجه از باب
تفسير نيست .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از جابر بن عبد اللّه روايت كرده كه گفت : خزيمه
بن ثابت - البته اين غير آن خزيمه انصارى سوره علق مكى است و نوزده آيه دارد
سوره علق آيات 19-1
بسم اللّه الرحمن الرحيم اقرا باسم ربك الذى خلق (1) خلق الانسان من علق (2) اقرا و
ربك الاكرم (3) الذى علم بالقلم (4) علم الانسن ما لم يعلم (5) كلا ان الانسان ليطغى (6) ان راه
استغنى (7) ان الى ربك الرجعى (8) ارايت الذى ينهى (9) عبدا اذا صلى (10) اريت ان كان على
الهدى (11) او امر بالتقوى (12) ارايت ان كذب و تولى (13) الم يعلم بان اللّه يرى (14)
كلا لئن لم ينته لنسفعا بالناصيه (15) ناصيه كاذبه خاطئه (16) فليدع ناديه (17)
سندع الزبانيه (18) كلا لا تطعه و اسجد و اقترب (19)
ترجمه آيات
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر، بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد (1).
انسان را از خونى بسته شده آفريد (2).
بخوان كه پروردگارت از هر كريمى كريم تر است (3) .
كسى است كه به وسيله قلم تعليم كرد (4).
آرى انسان را تعليم كرد چيرهايى را كه نمى دانست (5).
چنين نيست كه انسان حقشناس باشد مسلما طغيان مى كند (6).
به خاطر اينكه خود را بى نياز مى بيند (7).
ولى بايد بداند كه برگشت همه به سوى اوست (8).
آيا ديدى آن شخص را كه نهى مى كرد؟ (9).
بنده اى را كه به هنگامى كه نماز مى خواند (10).
خبر بده اگر او بر طريق هدايت بود (11).
و به تقوى امر مى كرد (12).
چه وظيفه اى را بر خود واجب مى شمرد و حالا كه تكذيب كرد و اعراض نمود آيا بغير از
عذاب استحقاق دارد؟ (13).
آيا نمى دانست كه خدا او را مى بيند (14).
نه ، چنين نيست كه او خيال مى كند مى دانست و اگر دست از
عمل زشتش برندارد موى پيشانيش را به شدت مى گيريم (15).
پيشانى دروغگوى خطاكارش را (16).
آن وقت اهل مجلس خود را صدا بزند (17).
ما هم به زودى ماموران دوزخمان را مى خوانيم (18).
نه ، تو او را اطاعت مكن ، سجده كن و نزديك شو (19).
بيان آيات
در اين سوره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را امر مى كند به اينكه قرآن را
كه به وحى خدا نازل مى شود تلقى كند. و اين سوره اولين سوره اى است كه از قرآن
نازل شده ، و سياق آياتش آنچنان به هم ارتباط دارد كه بتوان گفت يكباره
نازل شده ، و به زودى بدان اشاره خواهيم كرد، و اين سوره به طور قطع در مكه
نازل شده است .
معناى (قرائت ) و مفاد (اقراء باسم ربّك الّذى خلق ...)
اقرا باسم ربك الذى خلق خلق الانسان من علق
راغب در مفردات مى گويد: كلمه (قرائت ) به معناى ضميمه كردن حروف و كلمات به
يكديگر در زبان است ، و اين كلمه را به هر ضميمه كردنى نمى گويند، مثلا در جمع
كردن عده اى را به دور هم نمى گويند: (قراءت القوم ) ،
دليل اين ادعا اين است كه تكرار يك حرف از حروف الفباء در زبان را هم قرائت نمى
گويند.
و به هر حال وقتى گفته مى شود (قرات الكتاب ) معنايش اين است كه از ضميمه كردن
چند حرف از آن ، كلمه در آوردم و از ضميمه كردن كلمات آن با يكديگر جمله هايى در آورده
، مطالبى استفاده كردم ، هر چند كه آن حروف و اين كلمات را به زبان هم نياورده باشى
پس قرائت ، هم شامل مطالعه مى شود، و هم شامل آنجايى كه جمع حروف و كلمات را تلفظ
بكنى ، و هم آنجايى كه اين عمل را با شنيدن انجام دهى ، كه اطلاق قرائت بر معناى اخير
تلاوت هم ناميده مى شود، همچنان كه خداى تعالى فرموده :
(رسول من اللّه يتلوا صحفا مطهره ) .
و ظاهر اينكه به طور مطلق فرمود: (اقرا) ، اين است كه منظور از آن معناى
اول است ، و مراد، امر به تلقى آياتى از قرآن است كه فرشته وحى از ناحيه خدا به آن
جناب وحى مى كند، پس جمله مورد بحث امر به قرائت كتاب است ، كه خود اين امر هم از
آيات آن است ، و اين ، نظير گفتار هر نويسنده اى است كه در آغاز نامه اى كه به ديگرى
مى نويسد سفارش مى كند كه اين نامه مرا بخوان ، و به آن
عمل كن ، پس اينكه مى گويد: (اين ) و يا مى گويد (آن ) خودش نيز جزو نامه است
.
از اين سياق دو احتمال تاءييد مى شود:
اول اينكه : اين آيات اولين آياتى است كه از قرآن كريم بر پيامبر اسلام (صلى اللّه
عليه و آله و سلم ) نازل شده .
دوم اينكه : تقدير كلام (اقرا القرآن ) و يا چيزى كه اين معنا را برساند مى باشد.