يعنى سوگند مى خورم به نفس ، و آن چيز نيرومند و دانا و حكيمى كه آن را اين چنين مرتب
خلق كرد و اعضايش را منظم و قوايش را تعديل كرد، و اگر كلمه (نفس ) را نكره آورد
به نظر بعضى براى اين بود كه به نفس شخص معينى نظر نداشت ، و به
قول بعضى ديگر براى بزرگ جلوه دادن آن بود، ولى به نظر ما بعيد نيست براى اين
بوده باشد كه اشاره كند به اينكه آنقدر اين خلقت اهميت دارد كه
قابل تعريف و توصيف نيست ، و اينكه اين خلقت را خبرى هست .
و مراد از (نفس ) ، نفس انسانيت و جان همه انسانها است .
ولى بعضى گفته اند: مراد از آن جان آدم ابو البشر (عليه السلام ) است ، ولى اين سخن
با سياق آيات و مخصوصا با آيات (قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها) نمى سازد،
چون معنا ندارد كه كسى نفس آدم ابو البشر را تزكيه كند و يا آلوده سازد، مگر آنكه
بگوييم در دو آيه مذكور استخدام شده علاوه بر اين ، هيچ علتى تصور نمى شود كه ما
را وادار سازد كلمه (نفس ) را به نفس آدم (عليه السلام ) اختصاص دهيم .
معناى (فجور) و (تقوى ) و مراد از اينكه خداوند فجور و تقواى نفس را به
اوالهام كرده
عملى است كه با كمال نفس منافات داشته باشد، و در روايت هم تفسير شده به ورع و
پرهيز از محرمات الهى .
كلمه (الهام ) كه مصدر (الهم ) است ، به معناى آن است كه تصميم و آگهى و علمى
از خبرى در دل آدمى بيفتد، و اين خود افاضه اى است الهى ، و صور علميه اى است يا
تصورى و يا تصديقى كه خداى تعالى به
دل هر كس كه بخواهد مى اندازد، و اگر در آيه شريفه هم تقواى نفس را الهام خوانده ، و
هم فجور آن را، براى اين بود كه بفهماند مراد از اين الهام اين است كه خداى تعالى
صفات عمل انسان را به انسان شناسانده ،
و به او فهمانده عملى كه انجام مى دهد تقوى است و يا فجور است ، علاوه بر تعريفى
كه نسبت به متن عمل و عنوان اولى آن كرده ، عنوانى كه مشترك بين تقوا و فجور است ، مثلا
تصرف مال را كه مشترك بين تصرف در مال يتيم و تصرف در
مال خويش است ، و همخوابگى را كه مشترك بين زنا و نكاح است ، به او شناسانده ، علاوه
بر آن اين را هم به او الهام كرده كه تصرف در
مال يتيم و همخوابگى با زن اجنبى فجور است ، و آن دوى ديگر تقوا است ، و خلاصه كلام
اينكه منظور از الهام اين است كه خداى تعالى به انسانها شناسانده كه فعلى كه انجام
مى دهند فجور است يا تقوا، و برايش مشخص كرده كه تقوا چگونه اعمالى ، و فجور
چگونه اعمالى است .
در آيه شريفه با آوردن حرف (فاء) بر سر آن ، مساءله الهام را نتيجه تسويه قرار
داده ، و فرموده : (و نفس و ما سويها) ، و چون نفس را تسويه كرد (فالهمها...) پس
به او الهام كرد...، و اين براى آن بود كه اشاره كند به اينكه الهام فجور و تقوا همان
عقل عملى است ، كه از نتايج تسويه نفس است ، پس الهام مذكور از صفات و خصوصيات
خلقت آدمى است ، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: (فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت اللّه
التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم ) .
و اضافه فجور و تقوا به ضميرى كه به نفس بر مى گردد، براى آن بوده كه اشاره
كند به اينكه مراد از فجور و تقواى الهام شده ، فجور و تقواى مختص به نفسى است كه
در آيه آمده ، يعنى نفس انسانى و نفس جن ، چون بر اساس آنچه از كتاب عزيز استفاده مى
شود طايفه جن نيز مكلف به ايمان و عمل صالح هستند.
زكّيها و قد خاب من دسّيها)
قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها
كلمه (فلاح ) كه مصدر ثلاثى مجرد (افلح ) است ، و (افلح ) ماضى از باب
افعال آن است ، به معناى ظفر يافتن به مطلوب و رسيدن به هدف است ، بر خلاف (خيبت
) كه به معناى ظفر نيافتن و نرسيدن به هدف است ، و كلمه (زكاة ) كه مصدر
ثلاثى مجرد (زكى ) است و فعل (زكى ) ماضى از باب
تفعيل آن است ، به معناى روييدن و رشد گياه است به رشدى صالح و پر بركت و ثمر
بخش ، و كلمه (تزكيه ) كه مصدر باب تفعيل آن است به معناى روياندن آن است به
همان روش و كلمه (دسى ) از ماده (دس ) بوده است چيزى كه هست يكى از دو سين آن
قلب به ياء شده ،
و به صورت (دسى ) در آمده ، كه ماضى باب تفعيلش (دسى ) مى شود، و اين ماده
به معناى آن است كه چيزى را پنهانى داخل در چيز ديگر كنيم ، و مراد از اين كلمه در آيه
مورد بحث به قرينه اينكه در مقابل تزكيه ذكر شده ، اين است كه انسان نفس خود را به
غير آن جهتى كه طبع نفس مقتضى آن است سوق دهد، و آن را بغير آن تربيتى كه مايه
كمال نفس است تربيت و نمو دهد.
و آيه شريفه يعنى (قد افلح ) جواب هشت سوگندى است كه قبلا ياد شد، (و جمله و
قد خاب ...) عطف بر آن و جواب دوم است .
و تعبير از اصلاح نفس و افساد آن به تزكيه و تدسى مبتنى بر نكته اى است كه آيه
(فالهمها فجورها و تقويها) بر آن دلالت دارد، و آن اين است كه :
كمال نفس انسانى در اين است كه به حسب فطرت تشخيص دهنده فجور از تقوى باشد، و
خلاصه آيه شريفه مى فهماند كه دين ، يعنى تسليم خدا شدن در آنچه از ما مى خواهد
كه فطرى نفس خود ما است ، پس آراستن نفس به تقوا، تزكيه نفس و تربيت آن به
تربيتى صالح است ، كه مايه زيادتر شدن آن ، و بقاى آن است همچنان كه در جاى ديگر
به اين نكته تصريح نموده مى فرمايد: (و تزودوا فان خير الزاد التقوى و اتقون يا
اولى الالباب ) و وضع نفس در فسق و فجور بر خلاف وضعى است كه در صورت
تقوا دارد.
طغيان قوم ثمود و پى كردن ناقه صالح (عليه السّلام )، نمونه اى از (و خاب
مندسّيها)
كذبت ثمود بطغويها
كلمه (طغوى ) مانند كلمه (طغيان ) مصدر است و حرف (باء) كه بر سر آن در
آمده باى سببيت است ، و آيه شريفه و آيات بعدش تا آخر سوره جنبه استشهاد دارد، و مى
خواهد براى آيه (قد افلح من زكيها...) نمونه اى ذكر كند.
اذ انبعث اشقيها
كلمه (اذ) ظرف است براى جمله (كذبت ) ، و يا براى جمله (بطغويها) ، و مراد از
(اشقاى ثمود) آن كسى است كه ناقه را پى كرد، و به طورى كه در روايات آمده نامش
قدار بن سالف بوده ، كه مردم ثمود او را به اين كار واداشتند، چون در آيات بعدى همه
ضميرها را ضمير جمع آورده ، و همه مردم ثمود را مذمت مى كند.
فقال لهم رسول اللّه ناقه اللّه و سقيها
مراد از (رسول الله ) حضرت صالح پيغمبر است ، كه پيامبر قوم ثمود بود، و كلمه
(ناقه ) در جمله (ناقة الله ) با فعلى از
قبيل (احذركم ) به صداى بالا قرائت شده ، تا
مفعول آن باشد، و كلمه (سقيها) عطف بر ناقه است .
ترجمه الميزان ج : .2 ص :502
و معناى آيه اين است كه : صالح پيغمبر با رسالتى از ناحيه خدا به ايشان گفت : از
ناقه خدا و نيز از آبشخور آن پروا كنيد و متعرض او نشويد، نه به قتلش اقدام كنيد و
نه نوبت آب او را از او بگيريد، و خداى تعالى داستان اين ناقه را در سوره هود و سوره
هاى ديگر به طور مفصل آورده .
فكذبوه فعقروها فدمدم عليهم ربهم بذنبهم فسويها
كلمه (عقر) به معناى ريشه كن كردن چيزى است كه به سر بريدن شتر و مطلق كشتن
نيز اطلاق مى شود، و كلمه دمدمه به معناى خراب كردن بنا بر روى كسى است ، وقتى مى
گويند: (دمدم عليه القبر) ، معنايش اين است كه خاك قبر را بر سرش فرو ريخت ، و
منظور از اين عبارت اين است كه عذاب الهى به خاطر گناهانى كه كردند همه آنان را فرا
گرفت ، و نسلشان را قطع و آثارشان را محو و نابود كرد.
و در جمله (فسويها) ظاهرا ضمير به ثمود بر مى گردد و مونث بودنش به اعتبار
قبيله بودن اين قوم است ، و قبيله مونث است . و معناى جمله اين است كه خداى تعالى اين قبيله
را با خاك يكسان كرد، ممكن هم هست ضمير مذكور به كلمه (ارض ) كه از مفاد استفاده مى
شود بر گردد، و تسويه ارض به معناى تسطيح آن و از بين بردن پستى و بلنديهاى
آن است .
بعضى ضمير را به (دمدمه ) برگردانده اند، دمدمه اى كه از
فعل (فدمدم ) استفاده مى شود، و معناى جمله اين است كه دمدمه آنان را تسويه كرد،
يعنى همه را دمدمه كرد، و هيچ صغير و كبيرى را استثناء نكرد.
و لا يخاف عقبيها
ضمير در اين آيه يا به (دمدمه ) بر مى گردد، و يا به (تسويه ) و (واو)
براى استيناف است ، و يا واو حاليه است ، و معنايش اين است كه : پروردگار ثمود از
عاقبت دمدمه آنان و يا تسويه ايشان پروايى نكرد، آنچنان كه پادشاهان و مستكبرين از
عاقبت وخيم عقاب دشمنان خود و آثار سوء آن پروا و دلواپسى مى كنند، براى اينكه
پادشاهان نمى دانند عاقبت اين عقابشان چيست ، و چه آثارى بجاى مى گذارد، ولى خداى
تعالى مى داند عاقبت عقابش چيست ، همان است كه خودش اراده كرده ، و مطابق با فرمان و
اذن خود او است ، بنا بر اين آيه مورد بحث قريب المعناى با آيه زير است كه مى فرمايد:
(لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون ) .
ترجمه الميزان ج : .2 ص :503
بعضى گفته اند: ضمير در (لا يخاف - نمى ترسد) به همان فرد اشقاى ثمود -
قدار بن سالف - بر مى گردد، و معنايش اين است كه كشنده ناقه از عاقبت وخيم
عمل خود نمى ترسد.
بعضى ديگر گفته اند: ضمير در (لا يخاف ) به صالح (عليه السلام ) و ضمير در
(عقبيها) به دمدمه بر مى گردد، و معنايش اين است كه صالح از عاقبت دمدمه آن قوم
نمى ترسيد، براى اينكه به نجات خود اطمينان داشت ، و وجه ضعف اين دو
قول روشن است .
بحث روايتى
(رواياتى درباره الهام فجور و تقوى ، اشقاى اولّين و اشقاى آخرين )
در تفسير قمى در ذيل آيه (و نفس و ما سويها) آمده كه : يعنى آن را بيافريد و
صورتگرى كرد.
و در مجمع البيان آمده : از زراره و محمد بن مسلم و حمران روايت شده كه از امام باقر و امام
صادق (عليهما السلام ) نقل كرده اند كه در تفسير آيه (فالهمها فجورها و تقويها)
فرموده اند: يعنى براى او بيان كرده كه چه كارهايى مى كند و چه كارهايى نمى كند، و
در تفسير آيه (قد افلح من زكيها) فرمودند : يعنى رستگار شد هر كس اطاعت كرد (و
قد خاب من دسيها) ، و نوميد و زيانكار شد هر كس كه معصيت كرد.
و در الدر المنثور است كه احمد، مسلم ، ابن جرير، ابن منذر، و ابن مردويه از عمران بن
حصين روايت كرده اند كه گفت : مردى به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )
عرضه داشت : يا رسول اللّه آيا به نظر شما آنچه امروز مردم مى كنند و درباره آن رنج
مى كشند چيزى است كه خداى تعالى قبلا قضايش را رانده ، و از پيش مقدرش كرده ؟ و
همچنين آنچه بعدا براى مردم پيش مى آيد و رفتارى كه با پيامبر خود مى كنند، و با همان
رفتار حجت بر آنان تمام مى شود، همه اينها از پيش مقدر شده ؟ فرمود: بله سرنوشتى
است كه از پيش تعيين شده .
مرد پرسيد پس حال كه وضع چنين است ديگر اين همه تلاش براى چيست ؟ فرمود خداى
تعالى وقتى كسى را براى يكى از دو سرنوشت فجور و تقوا خلق كرده ، راه رسيدن به
آن را هم برايش فراهم مى سازد و او را آماده مى كند تا براى رسيدن به آن هدف
عمل كند، و اين معنا را قرآن كريم تصديق نموده ، مى فرمايد: (و نفس و ما سويها
فالهمها فجورها و تقويها) .
مؤ لف : اينكه سائل پرسيد: و همچنين آنچه بعدا براى مردم پيش مى آيد...، معنايش اين
است كه : وجوب صدور فعل چه حسنه و چه سيئه از نظر قضاء و قدرى كه قبلا رانده
شده منافات ندارد، با اينكه از نظر صدورش از انسان اختيارى و ممكن باشد و ما اين معنا
را مكرر در بحثهاى گذشته اين كتاب ذكر نموده و توضيح داديم .
و در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم ، ابو الشيخ ، ابن مردويه ، و ديلمى ، از جويبر
از ضحاك از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : از
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شنيدم مى خواند: (قد افلح من زكيها...) و مى
فرمود: رستگار شد نفسى كه خدا آن را تزكيه كرده باشد، و زيانكار شد آن نفسى كه
خدا از هر چيزى محرومش كرده باشد) .
مؤ لف : اينكه در اين حديث تزكيه و محروم كردن را به خداى تعالى نسبت داده به وجهى
درست است ، و با انتساب اولى به اطاعت خود انسان ، و دومى به معصيت خود آدمى منافات
ندارد، چون مكرر خاطر نشان كرده ايم كه محروميت از هدايت ، و به عبارت ديگر
اضلال تنها به عنوان مجازات منسوب به خدا مى شود، و خداى تعالى هرگز ابتداء كسى
را اضلال نمى كند، همچنان كه خودش فرمود: (و ما
يضل به الا الفاسقين ) .
و در مجمع البيان آمده كه روايت صحيح از عثمان بن صهيب از پدرش رسيده كه گفت :
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به على بن ابى طالب فرمود: شقى ترين
اولين چه كسى بود؟ عرضه داشت كشنده ناقه صالح . فرمود درست گفتى ،
حال بگو ببينم شقى ترين آخرين كيست ؟ على (عليه السلام ) مى گويد: عرضه داشتم
نمى دانم يا رسول الله ، فرمود آن كسى است كه تو را بر اينجايت (اشاره كرد به
فرق سرش ) ضربت مى زند.
مؤ لف : اين معنا را از عمار ياسر نيز روايت كرده .
و در تفسير برهان است كه ثعلبى و واحدى ، هر دو به سند خود از عمار و از عثمان بن
صهيب ، و از ضحاك و ابن مردويه به سند خود از جابر بن سمره ، و از عمار و از ابن
عدى و يا از ضحاك ، و خطيب بغدادى در تاريخ خود از جابر بن سمره ، و طبرانى و
موصلى و احمد از ضحاك از عمار، روايت كرده اند كه
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: اى على اشقاى اولين كشنده ناقه
صالح بود، و اشقاى آخرين قاتل تو است . و در روايتى آمده كه اشقاى آخرين كسى است
كه اين - محاسنت - را با اين - خون سرت - خضاب مى كند.
سوره ليل آيات 21-1
سوره ليل مكى است و بيست و آيه دارد
بسم اللّه الرحمن الرحيم و اليل اذا يغشى (1) و النهار اذا تجلى (2) و ما خلق الذكر
والانثى (3) ان سعيكم لشتى (4) فاما من اعطى و اتقى (5) و صدق بالحسنى (6)
فسنيسره لليسرى (7) و اما من بخل و استغنى (8) و كذب بالحسنى (9) فسنيسره
للعسرى (10) و ما يغنى عنه ماله اذا تردى (11) ان علينا للهدى (12) و ان لنا للاخره و
الاولى (13) فانذرتكم نارا تلظى (14) لا يصلئها الا الاشقى (15) الذى كذب و تولى
(16) و سيجنبها الاتقى (17) الذى يوتى ماله يتزكى (18) و ما لا حد عنده من نعمه تجزى
(19) الا ابتغاء وجه ربه الاعلى (20) و لسوف يرضى (21)
.
ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم ، سوگند به شب وقتى كه روى روز را مى پوشاند(1).
و سوگند به روز وقتى كه ظاهر مى گردد(2).
و سوگند به كسى كه جنس نر و ماده را خلق كرده (3).
كه اعمال شما متفرق و گوناگون است (4).
اما آنكه انفاق كند و پرهيزكار باشد (5).
و پاداش نيك روز جزا را قبول داشته باشد(6).
به زودى راه انجام كارهاى نيك را برايش آسان مى سازيم (7).
و اما كسى كه بخل بورزد و طالب ثروت و غنى باشد (8).
و پاداش نيك روز جزا را تكذيب كند (9).
اعمال نيك را در نظرش سنگين و دشوار مى سازيم (10).
و او وقتى هلاك شود مالش هيچ سودى به حالش نخواهد داشت (11).
آرى هدايت به عهده ما است (12).
و دنيا و آخرت مال ما است (13).
اينك شما را از آتشى هشدار مى دهم كه زبانه مى كشد (14).
و جز شقى ترها را نمى سوزاند(15).
آن كسان را كه آيات و دعوت ما را تكذيب نموده از قبولش اعراض
كردند(16).
و به زودى افراد با تقواتر از آن دور داشته مى شوند (17).
آنانكه مال خود را مى دهند تا آن را پاك و پر بركت و داراى نمو سازند(18).
و احدى از صاحب مال طلبكار نيست تا پاداش بخواهد(19).
مال خدا را در راه به دست آوردن رضايت پروردگار اعلاى خود داده (20).
كه به زودى راضى هم مى شود (21).
بيان آيات
غرض اين سوره تهديد و انذار است ، و اين هدف را از اين راه
دنبال مى كند كه به انسانها بفهماند مساعى و تلاشهايشان يك جور نيست ، بعضى از
مردمند كه انفاق مى كنند، و از خدا پروا دارند، و وعده حسناى خدا را تصديق مى كنند، و
خداى تعالى هم در مقابل ، حياتى جاودانه و سراسر سعادت در اختيارشان مى گذارد، و
بعضى ديگرند كه بخل مى ورزند، و به خيال خود مى خواهند بى نياز شوند، و وعده
حسناى خدايى را تكذيب مى كنند، و خداى تعالى هم آنان را به سوى عاقبت شر راه مى
برد، و در اين سوره اهتمام و عنايت خاصى به مساءله انفاق مالى شده است ، و اين سوره از
نظر زمينه آياتش هم مى تواند مكى باشد، و هم مدنى .
و الليل اذا يغشى
در اين آيه به شب هنگامى كه روز را فرا مى گيرد سوگند ياد شده ، و فراگيرى شب
نسبت به روز در جاى ديگر نيز آمده ، فرموده : (يغشى
الليل النهار) و احتمال هم دارد كه
مراد فراگيرى زمين و يا فراگيرى و پوشاندن قرص خورشيد باشد.
و النهار اذا تجلى
اين آيه عطف است به كلمه (الليل ) ، و كلمه (تجلى ) به معناى ظهور و پيدا شدن
چيزى است بعد از خفاء و ناپيدائيش ، و اگر (صفت )
(ليل ) را به صيغه مضارع و صفت نهار را به صيغه ماضى آورد براى همان نكته اى
بود كه در آغاز سوره قبلى بيان كرديم .
و ما خلق الذكر و الانثى )
اين آيه نيز مانند آيه قبلى عطف است بر كلمه
(ليل ) ، و كلمه (ما) در آن موصوله است ، و منظور از آن خداى سبحان است و اگر از
خداى تعالى تعبير كرد (به ما - چيزى كه ) ، با اينكه بايد تعبير كرده بود (من
- كسى كه ) ، براى آن بود كه ابهام گويى در اينجا كه به عظمت اشعار دارد رعايتش
لازم تر بود تا رعايت معناى لغوى .
و معناى آيه اين است كه سوگند مى خورم به شب ، وقتى همه جا را فرا مى گيرد، و به
روز وقتى كه همه پنهان ها را آشكار مى سازد، و به چيزى كه نر و ماده را با اينكه از
يك نوعند مختلف آفريد.
ولى بعضى از مفسرين كلمه (ما) را مصدريه گرفته اند، كه معنايش چنين مى شود، و
سوگند مى خورم به خلقت نر و ماده . ولى اين نظريه ضعيف است .
و مراد از نر و ماده مطلق نر و ماده است ، هر چه كه باشد، و هر جا محقق شود.
ولى بعضى گفته اند: خصوص نر و ماده از انسان است .
و بعضى ديگر گفته اند مراد خصوص آدم و حوا است . ولى از همه وجوه بهتر همان وجه
اول است .
ان سعيكم لشتى
كلمه (سعى ) به معناى راه رفتن به سرعت است ، و مراد از آن عملى است كه با
كمال اهتمام انجام شود، و اين كلمه هر چند مفرد است ولى معناى جمع را مى دهد، و كلمه
(شتى ) جمع كلمه (شتيت - متفرق ) است ، مانند كلمه (مرضى ) كه جمع
(مريض ) است .
و جمله مورد بحث جواب سوگندهاى سه گانه است ،
ترجمه الميزان ج : 20 ص : 509
و معنايش اين است كه : من
سوگند مى خورم به اين واقعيات متفرق كه هم در خلقت و هم در اثر متفرقند، به اينكه
مساعى شما نيز هم از نظر نفس عمل ، و هم از نظر اثر مختلفند، بعضى عنوان اعطاء و
تقوى و تصديق را دارد، و اثرش هم خاص به خودش است ، و بعضى ها عنوان
بخل و استغناء و تكذيب دارد و اثرش هم مخصوص خودش است .
فاما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى
و مراد از (اعطاء) انفاق مال در راه رضاى خداست ، به
دليل اينكه در مقابلش بخل را آورده ، كه ظهور در امساك از انفاق
مال دارد، و نيز به دليل اينكه دنبالش مى فرمايد: (و ما يغنى عنه ماله اذا تردى )
و جمله (و اتقى ) به منزله تفسيرى است براى اعطاء، و مى فهماند كه مراد از اعطاء،
اعطاى بر سبيل تقواى دينى است .
(و صدق بالحسنى ) - كلمه (حسنى ) صفتى است كه در جاى موصوف خود نشسته
، و ظاهرا موصوفش وعده باشد، و تقدير كلام (و صدق بالعده الحسنى باشد) ، و
مراد از (عده ) وعده ثوابى است كه خداى تعالى در
مقابل انفاق به انگيزه رضاى او داده ، انفاقى كه تصديق قيامت و ايمان بدان باشد، كه
لازمه چنين انفاق و چنين تصديقى ، تصديق به وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت و الوهيت
نيز هست ، و همچنين مستلزم ايمان به رسالت رسولان هم هست ، چون رسالت تنها راه
رسيدن و ابلاغ وعده ثواب او است .
و حاصل دو آيه اين است كه : كسى كه مؤ من به خدا و به
رسول او و به روز جزا باشد، و مال خود را به خاطر خدا و
تحصيل ثواب او انفاق كند، ثوابى كه به زبان رسولش وعده اش را داده (ما چنين و
چنانش مى كنيم ) به او مى دهيم .
مراد از اينكه درباره مؤ من انفاق كننده متقّى فرمود: (فسنيسّره لليسرى )
فسنيسره لليسرى
كلمه (تيسير) به معناى تهيه كردن و آماده نمودن است ، و كلمه (يسرى ) به معناى
خصلتى است كه در آن آسانى باشد و هيچ دشوارى نداشته باشد، و اگر تهيه كردن را
توصيف كرد به آسانى ، در حقيقت نوعى مجاز گويى شده ، پس منظور از آن اين است كه
توفيق اعمال صالحه را به او بدهد، و انجام اينگونه
اعمال را برايش آسان سازد، به طورى كه هيچ گونه دشوارى در آن نباشد، و يا منظور
اين است كه او را آماده حياتى سعيد كند، حياتى نزد پروردگارش ، حياتى بهشتى ، و
به اين نحو آماده اش كند كه توفيق اعمال صالحى را به او بدهد. و وجه دوم ، هم به ذهن
نزديك تر است و هم انطباقش با وعده هايى كه از قرآن معهود ما است منطبق تر.
درباره بخل ورزنده مكذّب فرمود: (فسينسّره للعسرى )
و اما من بخل و استغنى و كذب بالحسنى فسنيسره للعسرى و ما يغنى عنه ماله اذا
تردى
كلمه (بخل ) در مقابل كلمه (اعطاء - دادن ) به معناى ندادن است ، و كلمه
(استغناء) به معناى طلب غنى و ثروت از راه ندادن و جمع كردن است و مراد از (تكذيب
به حسنى ) ، كفر وعده حسنى و ثواب خدا است ، كه انبيا آن را به بشر رسانده اند، و
معلوم است كه كفر به آن وعده ، كفر به اصل قيامت است .
و مراد از (تيسير للعسرى ) خذلان و ندادن توفيق
اعمال صالح است ، به اين گونه كه اعمال صالح را در نظرش سنگين كند، و سينه اش
را براى ايمان به خدا گشاده نسازد، و يا او را آماده عذاب كند.
و كلمه (تردى ) كه مصدر فعل ماضى (تردى ) است ، به معناى سقوط از مكانى
بلند است ، كه بر هلاكت هم اطلاق مى شود، پس مراد از (تردى ) در اينجا اين است كه
چنين كسى وقتى در حفره قبر و يا در جهنم و يا در ورطه هلاكت سقوط مى كند مالش به چه
دردش مى خورد؟
و كلمه (ما) ، هم مى تواند استفهامى باشد، و هم نافيه ، اگر استفهامى باشد كه
معنايش همان بود كه گفتيم ، و اگر نافيه باشد معنايش اين مى شود كه چنين كسى در
هنگامى كه به ورطه هلاكت مى افتد مالش به دردش نمى خورد.
ان علينا للهدى و ان لنا للاخره و الاولى )
اين دو آيه مطالب قبل يعنى تيسير براى (يسرى ) و (عسرى ) را
تعليل مى كند، ممكن هم هست بگوييم از همان مطالب
قبل با كوتاه ترين بيان خبر مى دهد، و حاصلش اين است كه ما اين تيسير را مى كنيم ، و
يا اين بيان را مى آوريم ، براى اينكه هدايت كرده باشيم ، چون هدايت خلق به عهده ما است
و هيچ مانعى ما را در اين هدايت مزاحمت نمى كند، و مانع نمى شود.
هدايت خلق از قضاهاى الهى است كه بر خود واجب كرده (انّ علينا للهدى ) و با
هادىبودن انبياء (عليهم السّلام ) منافات ندارد
پس جمله (ان علينا للهدى ) مى رساند كه هدايت خلق از امورى است كه خداى سبحان
قضايش را رانده ، و آن را بر خود واجب كرده ، چون حكمتش اين ايجاب را اقتضا مى كرده ،
بنابراين ، خلايق را آفريده تا او را عبادت كنند و خودش غرض از خلقت را عبادت خود
دانسته ، فرموده : (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ) ، و به حكم اين آيه غرض از
خلقت را عبادت خود معرفى نموده ، و به حكم آيه زير آن را راه مستقيم بين خود و خلقش
دانسته ، و فرموده : (ان اللّه ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم ) ،
و نيز فرموده (و انك لتهدى الى صراط مستقيم صراط الله ) .
و بر خود واجب كرده كه راه خود را براى آنان بيان نموده ، سپس ايشان را به آن راه هدايت
كند، البته هدايت به معناى نشان دادن راه ، حال چه اينكه بپذيرند و آن راه را پيش
بگيرند، و چه نپذيرند، و راه ديگر بروند، همچنان كه فرمود: (و على اللّه قصد
السبيل و منها جائر) ، و نيز فرموده : (و اللّه
يقول الحق و هو يهدى السبيل ) ، و باز فرموده : (انا هديناه
السبيل اما شاكرا و اما كفورا) .
خواهى گفت از اين آيات بر مى آيد كه هدايت تنها كار خداست ، و بنابراين پس انبيا چه
كاره اند در پاسخ مى گوييم منافات ندارد كه انبيا هم قيام به اين امر بكنند براى اينكه
اگر هدايت كنند به اذن او مى كنند، و خود مستقل در اين كار نيستند، (همچنان كه در هيچ كارى
نيستند) و خود خداى تعالى در عين اينكه فرموده : (انك لا تهدى من احببت و لكن اللّه يهدى
من يشاء) فرموده : (و انك لتهدى الى صراط مستقيم ) و نيز فرموده :
(قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيره انا و من اتبعنى ) .
فرق بين هدايت به معناى ارائه طريق و هدايت به
معناىايصال به هدف
و ما در جلد دوم اين كتاب در خلال مباحث نبوت بيان عقلى اين مساءله را آورديم . همه اينها در
باب هدايت به معناى ارائه طريق بود، و اما هدايت به معناى رساندن به هدف كه در آيات
مورد بحث رساندن به آثار حسنه اى است كه به
دنبال يافتن هدايت الهى و متصف شدن به صفت عبوديت مى آيد، از
قبيل رسيدن به حيات طيبه در دنيا، و حيات سعيده ابدى آخرت ، پر واضح است كه از
قبيل صنع و ايجاد است ، كه مختص به خداى تعالى است ، و از امورى است كه خدا قضايش
را رانده ، و بر خود واجب كرده ، و در آيه زير وعده اش را
مسجل نموده : (فمن اتبع هداى فلا يضل و لا يشقى ) ، و نيز فرموده : (من
عمل صالحا من ذكر او انثى و هو فلنحيينه حيوه طيبه و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا
يعملون ) ،
و نيز فرموده : (و الذين امنوا و عملوا الصالحات سند خلهم جنات تجرى من تحتها الانهار
خالدين فيها ابدا وعد اللّه حقا و من اصدق من اللّه قيلا) . پس فرق بين هدايت به معناى
راه نشاندادن و بين هدايت به معناى رساندن به هدف اين شد كه هدايت اولى مستقيما كار
انبيا و اوليا و ساير هدايت گران است ، ولى مؤ ثر شدنش منوط به اذن خدا است ، ولى
هدايت دوم چون از باب صنع و خلقت است مستقيما كار خود خداست ، البته اسبابى كه بين
او و خلقش در اين مورد و در همه موارد خلقت واسطه اند بى دخالت نيستند، پس اين هدايت را
هم مى توان به تبع بغير خداى تعالى نسبت داد.
و در معناى آيه مى گوييم اگر مراد از هدايت در آيه شريفه هدايت به معناى
اول باشد، معنايش اين مى شود كه ما اگر بيان مى كنيم براى شما آنچه را كه بيان مى
كنيم براى اين است كه ارائه طريق عبوديت به عهده ما است . و اگر مراد از هدايت ، رساندن
به هدف باشد معناى آيه چنين مى شود: اگر ما براى كسانى كه انفاق مى كنند و ثواب را
تصديق دارند يسرى را تيسير مى كنيم و خلاصه اگر
اعمال صالح و حيات سهله ابدى و دخول بهشت را برايشان
آسان مى كنيم براى اين است كه : اين كار مربوط به صنع و ايجاد و از باب رساندن هر
مخلوقى به هدف نهايى او است ، و معلوم است كه اين كار به عهده ما است .
و اما تيسير عسرى و يا ساده تر بگوييم آسان تر كردن گناه ، كار مستقيم خداى تعالى
نيست بلكه لازمه قهرى تيسير يسرى است ، وقتى خداى تعالى بخواهد براى آن
بندگانى كه اوصافشان گذشت راه عبوديت را آسان سازد، قهرا براى عده ديگر راه كفر
آسان مى شود (آرى آسان كردن كار نيك براى عده
اول ، به اين است كه انبيايى بر انگيزد، و كتب آسمانى بفرستد، و اين باعث نافرمانى
آن عده ديگر، و در نتيجه آسان شدن گناه بيشترشان مى شود، اگر براى طايفه
اول ، انبيا نمى فرستاد، طايفه دوم انبيايى را نمى كشتند، اگر براى طايفه
اول كتاب نمى آمد، طايفه دوم هم نافرمانى نمى كردند) پس نتيجه قهرى هدايت طايفه
اول و تيسير يسرى براى آنان ، ضلالت و تيسير عسراى طايفه دوم است ، همچنان كه
فرمود: (ليميز اللّه الخبيث من الطيب و يجعل الخبيث بعضه على بعض فيركمه جميعا
فيجعله فى جهنم ) ، و حتى درباره قرآن كه هدايت براى عالميان است فرموده : (و
ننزل من القران ما هو شفاء و رحمة للمؤ منين و لا يزيد الظالمين الا خسارا) .
ممكن هم هست مراد از آن مطلق هدايت باشد، اعم از هدايت دومى ، يعنى تكوينى و حقيقى ، و
هدايت اولى يعنى تشريعى و اعتبارى - و اتفاقا ظاهر آيه هم كه مطلق آمده همين است -، و
بنابراين ، هم هدايت حقيقى به عهده خداست ، همچنان كه فرمود: (الذى اعطى
كل شى ء خلقه ثم هدى ) ، و هم هدايت اعتبارى همچنان كه فرمود: (انا هديناه
السبيل اما شاكرا و اما كفورا) .
(و ان لنا للاخره و الاولى ) - يعنى عالم بدء و عالم عود - و يا به عبارت ديگر
خلقت نخستين و خلقت در معاد - هر دو از آن ما است ، پس هر چه كه اسم (شى ء - چيز)
بر او اطلاق شود مملوك خداى تعالى است آن هم به حقيقت معناى ملك كه عبارت است از قيام
مملوك به وجود مالك ،
و اما ملك اعتبارى كه يكى از آثارش جواز تصرفات است ، از متفرعات ملك حقيقى است .
پس خداى تعالى مالك هر چيزى است ، نه از يك جهت و دو جهت ، بلكه از هر جهت ، و هيچ
چيزى از او چيزى را مالك نيست ، پس كسى معارض او نيست و مانعى كه او را از ملكش منع
كند وجود ندارد، و هيچ چيزى بر او غالب نمى شود، همچنان كه خودش فرمود: (و اللّه
يحكم لا معقب حكمه ) ، و نيز فرمود: (و يفعل اللّه ما يشاء) .
فانذرتكم نارا تلظى لا يصليها الا الاشقى الذى كذب و تولى
اين قسمت از آيات به خاطر اينكه حرف (فاء) در آغازش آمده نتيجه گيرى از مطالب
گذشته است مى فرمايد : حال كه معلوم شد هدايت به عهده ما است ، اينك من شما را از آتش
جهنم انذار مى كنم ، با اين بيان نكته التفاتى هم كه در جمله (فانذرتكم ) بكار
رفته روشن مى شود، قبلا يعنى در جمله (ان علينا للهدى ) هدايت را به خدا و كاركنان
درگاهش نسبت داده ، مى فرمود (بر ما است ) ، و در اين جمله انذار را تنها به خود نسبت
داده مى فرمايد: (من شما را انذار مى كنم ) خواسته به اين نكته اشاره كند كه هدايت ،
قضايى است حتمى ، و به همين جهت منذر حقيقى خداى تعالى است ، هر چند كه با زبان
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) انجام شود.
و (تلظى آتش ) به معناى زبانه كشيدن شعله آتش است ، و مراد از (آتشى كه تلظى
مى كند) آتش جهنم است ، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: (كلا انها لظى ) .
بيان اينكه تكذيب كننده دعوت حقّ و روى گرداننده از آن (اشقى ) است ،
و مراد از كلمه (اشقى ) مطلق هر كافرى است كه با تكذيب آيات خدا و اعراض از آن
كافر شود، چون چنين كسى از هر شقى اى شقى تر است براى اينكه ساير بدبختها در
زندگى دنياى خود بدبختند، يا در بدن خود مبتلا به بيمارى و يا نقص عضوند، و يا
مالشان از بين مى رود، و يا به داغ فرزند خود مبتلا مى شوند، و اين بدبختى ها تمام
شدنى است ، ولى آن كسى كه كفر مى ورزد، در زندگى آخرتى بدبخت است ، يعنى
بدبختى است كه بدبختيش پايان ندارد، و منتهى به خلاصى و نجات نمى شود، و اميد
رهايى در آن نيست .
پس مراد از كلمه (اشقى ) هر كافرى است كه دعوت حق را تكذيب كند و از آن روى
بگرداند،
به دليل اينكه دنبال اين كلمه و در معرفى آن فرموده : (الذى كذب و تولى ) ، و مؤ
يد آن اين است كه انذار را مطلق آورد و فرمود: همه شما را انذار مى كنم . و اما معناى تحت
اللفظى كلمه (اشقى ) كه افعل التفضيل است ، و تنها
شامل كسى مى شود كه از تمامى شقى ها شقى تر است ، با سياق آيه سازگار نيست .
و اينكه مفاد آيه (لا يصليها الا الاءشقى ...) اينست كه فقط كافر اشقى خالد
درجهنم است
و مراد از (صلى نار) پيروى آن و ملازم آن بودن است ، پس اين كلمه معناى خلود را
افاده مى كند، و اين خلود در آتش قضايى است كه خداى تعالى در حق كافر رانده و
فرموده : (و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النارهم فيها خالدون ) .
با اين بيان استفاده اى كه بعضى از مفسرين از آيه مورد بحث كرده دفع مى شود، او از
آيه (لا يصليها الا الاشقى ) استفاده كرده كه به حكم اين آيه مؤ منين گنهكار و فاسق و
فاجر داخل آتش دوزخ نمى شوند، براى اينكه اين آيه
دخول در آتش را منحصر كرده در كسى كه كافر و اشقى باشد، وجه نادرستى اين سخن
اين است كه : آيه شريفه تنها خلود در آتش را منحصر در كافر اشقى كرده ، نه
اصل دخول در آتش را.
و سيجنبها الاتقى الذى يوتى ماله يتزكى و ما لاحد عنده من نعمه تجزى
كلمه (تجنب ) به معناى دور كردن است ، و ضمير در (سيجنبها) به آتش بر مى
گردد، و معناى آيه اين است كه : به زودى كسى كه مصداق (اتقى ) باشد از آتش دور
مى شود.
متّقى ترين افراد كسى است كه در راه رضاى خدا
ازمال حود انفاق مى كند
و مراد از كلمه (اتقى ) هر كسى است كه از شخصى ديگر باتقواتر باشد، و بيش از
او از مخاطر پروا كند، چون بعضى از مردم تنها اين مقدار با تقوا هستند كه از اتلاف
نفوس و كشتن مردم پرهيز مى كنند، و بعضى هستند كه تنها از فساد
اموال مى پرهيزند، و بعضى هستند كه چون از فقر مى ترسند، به همين جهت از انفاق
مال در راه خدا خوددارى مى كنند، و همچنين بعضى هستند كه از خدا مى پرهيزند، و
مال خود را در راه رضاى او انفاق مى كنند، و از همه اين چند طايفه باتقواتر آن كسى است
كه از خدا پروا نموده مال خود را در راه او انفاق مى كند، و به عبارت ديگر كسى است كه
از خسران آخرت مى پرهيزد، و به همين انگيزه
مال خود را انفاق مى كند.
پس مفضل عليه كلمه (اتقى ) كسى است كه با دادن
مال از خدا نمى پرهيزد، هر چند كه از پاره اى مخاطر دنيوى پرهيز دارد، و يا ساير
اعمال صالح را انجام داده ، به اين مقدار از خداى تعالى پروا مى كند.
پس آيه شريفه به حسب مدلولش عام است و اختصاص به طايفه اى ندارد،
دليل بر اين معنا اين است كه كلمه (اتقى ) را با جمله (الذى يوتى ماله ) توصيف
كرده ، و معلوم است كه اين توصيف امرى است عمومى ، و همچنين توصيف هاى بعدى ، و اين
منافات ندارد با اينكه آيات و يا همه سوره به خاطر يك واقعه خاصى
نازل شده باشد، همچنان كه در روايات اسباب
نزول سبب خاصى برايش ذكر شده .
و اما اطلاق مفضل عليه به طورى كه شامل همه مردم از صالح و طالح شود، و در نتيجه
مفضل تنها شامل يك نفر گردد، و يا يك نفر در هر عصر بشود، و معنا چنين گردد كه از ميان
همه مردم تنها آن يك نفرى داخل دوزخ نمى شود كه از همه باتقواتر است ، و نيز در جمله
قبلى معنا چنين شود كه داخل دوزخ نمى شود مگر تنها آن يك فردى كه در هر عصر از
سايرين شقى تر باشد، توجيهى است كه به هيچ وجه سياق آيات
اول سوره با آن مساعدت ندارد، و همچنين با انذار عمومى كه در جمله (فانذرتكم نارا
تلظى ) شده نمى سازد، چون معنا ندارد بگوييم : همه شما را انذار مى كنم از آتش
دوزخى كه به جز يك نفر از شما در آن جاودانه نمى افتد، و تنها يك نفر از شما از آن
نجات مى يابد.
(الذى يوتى ماله يتزكى ) - اين جمله صفت كلمه (اتقى ) است ، مى فرمايد اتقى
آن كسى است كه مال خود را مى دهد و انفاق مى كند، تا به اين وسيله
مال خود را به نموى شايسته نمو دهد.
(و ما لاحد عنده من نعمه تجزى ) - اين آيه مضمون آيه قبلى را تثبيت مى كند، مى
فرمايد و اتقى كسى است كه كسى از او طلبى ندارد، و نعمتى نداده ، تا به عنوان
تلافى آن مال را كه وى انفاق كرده به او داده باشد، پس كسى كه مصداق اتقى است
مال را براى رضاى خدا انفاق مى كند، مؤ يد اين معنا جمله بعدى است كه مى فرمايد: (الا
ابتغاء وجه ربه الاعلى ) .
الا ابتغاء وجه ربه الاعلى
اين استثناء منقطع و به معناى ليكن است ، و معناى آيه اين است كه : كسى طلبكار خدا نبوده
، و خدا مالى را كه به او داده به عنوان اداى دين نداده ، پس شخص انفاقگر
مال خدا را در راه خدا انفاق مى كند تا رضاى پروردگار والاى خود را به دست آورد.
و ما در سابق در معناى وجه اللّه تعالى و در معناى اسم اعلى بحث كرديم .
و لسوف يرضى
يعنى و هر آينه او - همان مرد اتقى - به زودى با دريافت اجر
جزيل و پاداش حسن و جميلى كه پروردگارش به او مى دهد خشنود مى گردد.
در اين آيه خداى تعالى را با دو صفت (رب ) و (اعلى ) ستوده ، تا اشاره كرده
باشد به اينكه آنچه به عنوان جزا به او مى دهند كه بزرگترين جزا و گرانقدرترين
است ، به مقتضاى ربوبيت خداى تعالى و تناسب با بلندى مقام او است ، (نه متناسب با
عمل بنده ) و از اينجا وجه التفات در آيه قبلى روشن مى شود، در آيه (فانذرتكم )
خداى تعالى متكلم بود، و در آيه قبلى غايب فرض شده ، تا به دو وصف رب و اعلى متصف
گردد.
بحث روايتى
(رواياتى درباره نزول آيات : (فاءما من اعطى و اتّقى ...) در شاءن
(ابودحداح) و روايتى درباره اينكه هدايت كننده خدا است )
در كافى به سند خود از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت : از امام باقر (عليه السلام )
معناى آيه (و الليل اذا يغشى ) ، و آيه (و النجم اذا هوى ) و آيات نظائر اين دو را
كه در آنها به حقايق تكوينى سوگند ياد شده پرسيدم و عرضه داشتم (آيا ما نيز مى
توانيم مثلا به خورشيد و ستاره سوگند بخوريم ؟) فرمود: خداى تعالى مى تواند
به هر يك از مخلوقاتش سوگند ياد كند، ولى بندگانش نمى توانند به غير او سوگند
بخورند.
مؤ لف : اين روايت را مرحوم صدوق هم به سند خود از على بن مهزيار از ابو جعفر دوم امام
جواد (عليه السلام ) نقل كرده . و در تفسير قمى در
ذيل آيه (و الليل اذا يغشى ) آمده كه امام درباره معنايش فرمود: سوگند به شب وقتى
كه روز را مى پوشاند.
و از حميرى نقل شده كه در قرب الاسناد از احمد بن محمد، از احمد بن محمد بن ابى نصر،
از ابى الحسن رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : از آن جناب شنيدم در تفسير آيه
(و الليل اذا يغشى ) مى فرمود:مردى در حياط خانه مسلمانى درخت خرمايى داشت ، و به
همين بهانه باعث زحمت صاحب خانه مى شد، صاحب خانه نزد
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شكايت كرد،
حضرت ، صاحب درخت را خواست وقتى آمد فرمود: درخت خرمايت را به درخت خرمايى در
بهشت مى فروشى ؟ آن مرد گفت : نه و نفروخت مردى از انصار كه كنيه اش ابى دحداح
بود از اين معامله خبردار شد نزد صاحب نخله رفت ، و گفت درخت خرمايت را به حائط من
بفروش ، آن مرد پذيرفت ابو دحداح نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شد و
عرضه داشت : درخت خرماى فلانى را در مقابل حائطم خريدم ، حضرت فرمود در
مقابل حائطت يك درخت خرماى بهشتى خواهى داشت .
در اينجا بود كه خداى تعالى بر پيامبرش اين آيه را
نازل كرد: (و ما خلق الزوجين الذكر و الانثى ان سعيكم لشتى فاما من اعطى ) يعنى
درخت خرما را بدهد (و اتقى و صدق بالحسنى ) يعنى وعده نخله اى كه
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) داد (فسنيسره لليسرى ... تردى ) .
مؤ لف : اين روايت را قمى در تفسير خود بدون ذكر امام
نقل كرده ، و كلمه (زوجين ) تفسيرى است كه امام براى جمله (الذكر و الانثى ) كرده .
و نيز در تفسير قمى در ذيل آيه (و سيجنبها الاتقى ) آمده كه امام فرمود: اين اتقى ابو
دحداح بوده .
مؤ لف : اين رواياتى بود كه از طرق شيعه در تفسير اين آيات وارد شده .
طبرسى رحمة اللّه عليه در مجمع البيان قصه را از واحدى
نقل كرده كه او به سند خود از عكرمه از ابن عباس آورده ، و در آن آمده كه مردى انصارى
وارد معامله آن درخت خرماشد و با صاحبش صحبت كرد، و در آخر آن را به
چهل درخت خريد، و به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بخشيد،
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هم آن را به صاحب خانه بخشيد، و سپس
طبرسى از عطاء روايت كرده كه گفت : نام خريدار درخت ابو دحداح بود.
و سيوطى در الدر المنثور قصه را از ابن ابى حاتم از ابن عباس
نقل كرده و بعد آن را تضعيف نموده .
كلام فخر رازى در شاءن نزول سوره ليل و نقد و برسى آن
از سوى ديگر از طرق اهل سنت رواياتى آمده كه اين سوره درباره ابو بكر
نازل شده ، فخر رازى در تفسير كبيرش گفته : همه مفسرين اجماع دارند بر اينكه مراد از
آن يعنى از كلمه اتقى ابو بكر است ، ولى بايد دانست كه شيعه به تماميشان منكر اين
روايتند و مى گويند اين سوره درباره على بن ابى طالب
نازل شده ، به دليل اينكه قرآن در جاى ديگر نيز به دادن زكاتش ستوده ، فرموده :
(يوتون الزكوه و هم راكعون ) پس آيه (الا تقى الذى يوتى ماله يتزكى ) هم
اشاره به مضمون همان آيه دارد، و آنگاه كلمه (اتقى ) را به معناى
افضل خلق در تقوى ، و يا به عبارت ديگر باتقواترين خلق گرفته اند، كه
اشكال آن گذشت .
و اما اينكه به شيعه نسبت داده شده كه همگى روايت بالا را منكر شده اند، و روايت ابى
دحداح را پذيرفته اند دليل مورد اعتمادشان صحيح حميرى گذشته ، و روايات ديگرى
است كه همان مفاد را مى رساند.
بله در يك روايت ضعيف از برقى ، از اسماعيل بن مهران ، از ايمن بن محرز، از ابى
بصير، از امام صادق (عليه السلام ) آمده كه در تفسير آيه (و سيجنبها الاتقى )
فرمود: اما اين آيه مربوط است به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، و هر كه او
را پيروى كند، و اما آيه (الذى يوتى ماله يتزكى ) ، در خصوص امير المؤ منين (عليه
السلام ) است چون درباره همان جناب است كه در جاى ديگر فرموده : (و يوتون الزكوه
و هم راكعون ) و اما آيه (و ما لا حد عنده من نعمه تجزى ) راجع به
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است كه احدى به او نعمتى نداده تا جزاى آن را
از او طلبكار باشد بلكه نعمت آن جناب است كه بر تمامى خلايق جارى است ، صلوات
اللّه عليه .
و اين روايت به خاطر اينكه يكى از راويانش يعنى ايمن بن محرز شناخته شده نيست ضعيف
و غير قابل اعتماد است . علاوه بر اين ، مضمون آن جنبه تطبيق عمومات بر مصاديق را دارد،
و جنبه تفسيرى ندارد، و يكى از ادله واضح آن اين است كه موصوف يعنى كلمه اتقى را
بر رسول خدا تطبيق كرده ، و صفت آن را كه آيه (الذى يوتى ماله ...) است ، بر امير
المومنين ، و دوباره آيه بعدى را بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) تطبيق
نموده ، و اگر اين روايت درست باشد نظم كلام بكلى بهم مى خورد، البته اين در
صورتى است كه كلمه (واو) در آيه (و الذى يوتى ...) در روايت اضافه شده
باشد، (همچنانكه مى بينيم در قرآن واو ندارد) و اما اگر فرض كنيم كه جزو آيه بوده ،
روايت از نظر تحريف مردود است ، چون جزو روايات تحريف شمرده مى شود، كه همه
مردودند.
و از حميرى حكايت شده كه از احمد بن محمد، از احمد بن محمد ابن ابى نصر، از ابى الحسن
رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه راوى گفت : از آن جناب از معناى آيه (ان علينا
للهدى ) پرسيدم ، فرمود: آرى خدا است هر كه را بخواهد هدايت و هر كه را بخواهد
گمراه مى كند.
عرضه داشتم : خدا امورت را اصلاح كند، جمعى از ياران ما پنداشته اند كه معرفت
اكتسابى است ، هر كس فكر خود را درست بكار بيندازد به معرفت مى رسد.
امام اين سخن را نادرست دانست و فرمود: اينها اگر درست مى گويند چرا اين خير را براى
خود كسب نمى كنند؟ نه ، چنين نيست كه هر كس بخواهد و به هر مقدار كه بخواهد بتواند
معرفت كسب كند، هيچ احدى از مردم را نمى بينى مگر آنكه از جهاتى از بعضى ديگر بهتر
است ، و آن بعض از جهاتى ديگر از او بهترند، نمونه اش بنى هاشمند كه موضعشان
موضعى است كه مى دانى ، قرابتشان با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به
حدى است كه مى دانى ، و همه مى دانيم كه آنان سزاوارترند به خلافت از شما، مع ذلك
از آن محرومند، گمان مى كنى آل محمد (عليهم السلام ) به فكر خود نبودند؟ و آيا مى
توانى بگويى كه شما راه و رسم زندگى را مى دانيد و ايشان نمى دانند؟
آنگاه فرمود: ابو جعفر (عليه السلام ) مى فرمود: اگر براى همه مردم مقدور بود همه ما
را دوست مى داشتند.
مؤ لف : اما هدايت - كه در اينجا منظور از آن رساندن به هدف است - تنها كار خداى
سبحان است ، براى اينكه اين هدايت از شوون ربوبيت است . و اما گمراه كردن ، منظور از
آن گمراهى به عنوان مجازات است ، نه گمراه كردن ابتدايى ، كه چنين اضلالى به
خداى تعالى نسبت داده نمى شود، پس هر جا اضلال به جناب او منسوب مى شود در حقيقت
معنايش امساك از نازل كردن رحمت و هدايت نكردن است ، نه گمراه كردن ، و چون هدايت كار
او است امساك از آن هم منسوب به او است .
سوره ضحى ، مكى يا مدنى است و يازده آيه دارد
سوره ضحى آيات 11-1
بسم اللّه الرحمن الرحيم و الضحى (1) واليل اذا سجى (2) ما ودعك ربك و ما قلى (3) و
للاخره خير لك من الاولى (4) و لسوف يعطيك ربك فترضى (5) الم يجدك يتيما فاوى (6)
ووجدك ضالا فهدى (7) و وجدك عائلا فاغنى (8) فاما اليتيم فلا تقهر (9) و اما
السائل فلا تنهر (10) و اما بنعمه ربك فحدث (11)
ترجمه آيات
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. سوگند به روز در آن هنگام كه نور خورشيد
گسترده مى شود (1).
و سوگند به شب هنگام كه سكونت و آرامش مى بخشد (2).
كه پروردگارت نو روحى را از تو قطع نكرده و تو را مورد خشم قرار نداده است (3).
و مسلما آخرت براى تو از دنيا بهتر است (4).
و پروردگارت به زودى عطايى مى كند كه راضى شوى (5).
آيا نبود كه تو را يتيم يافت و سپس پنا داده ؟ (6).
و آيا نبود كه راه به جايى نمى بردى قدم به قدم هدايتت كرد؟ (7).
و تهى دستت يافت پس بى نيازت نمود (8).
حال كه چنين است پس هيچ يتيمى را از روى قهر خوار مشمار (9).
و هيچ سائلى را مرنجان (10).
و نعمت پروردگارت را با رفتار و گفتارت بازگو كن (11).
بيان آيات
بعضى گفته اند: چند روزى به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) وحى نشد، به
طورى كه مردم گفتند خدا با او وداع كرده ، در پاسخشان اين سوره
نازل شد و خداى تعالى به اين وسيله آن حضرت را شاد كرد، و در سوره مورد بحث ، هم
احتمال مكى بودن هست و هم مدنى بودن .
و الضحى و الليل اذا سجى
اين دو آيه سوگند به ضحى و به ليل است ، و كلمه (ضحى ) به طورى كه در
مفردات آمده به معناى گسترده شدن نور خورشيد است . ولى بعدها آن زمانى را كه نور
خورشيد گسترده مى شود نيز ضحى ناميدند، و مصدر (سجو) كه
فعل سجى مشتق از آن است ، وقتى در كلمه ليل
استعمال مى شود، معناى سكونت و آرامش شب را مى دهد، پس
(سجوالليل ) آن هنگامى است كه ظلمت شب همه جا را فرا گيرد.
ما ودعك ربك و ما قلى
(توديع ) كه مصدر فعل (ودع ) است به معناى ترك است ، و كلمه (قلى ) -
به كسره قاف - به معناى بغض و يا شدت بغض است ، و اين آيه جواب دو سوگند
اول سوره است ، و مناسبت نور روز با مساءله وحى ، و تاريكى شب با انقطاع وحى بر
كسى پوشيده نيست .
و للاخره خير لك من الاولى
اين آيه در معناى ترقى دادن مطلب نسبت به مفاد آيه
قبل است ، و مفاد آيه قبلى موقف كرامت و عنايت الهى را براى
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) اثبات مى كرد، در اين آيه مى فرمايد تازه
زندگى دنياى تو با آن كرامت و بزرگى كه دارى ، و با آن عنايتى كه خداى تعالى
به تو دارد در برابر زندگى آخرتت چيزى نيست ، و زندگى آخرت تو از دنيايت بهتر
است .
و لسوف يعطيك ربك فترضى
اين آيه شريفه آيه قبل را تثبيت مى كند و مى فرمايد: در زندگى آخرت خداى تعالى
آنقدر به تو عطا مى كند تا راضى شوى ، هم عطاى خدا را مطلق آورده ، و هم رضايت
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: اين آيه ناظر است به هر دو زندگى
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )، هم به زندگى دنيائى اش ، و هم به زندگى
آخرتيش .