Back Index Next

بعدی 
تفسير نمونه ج : 8 ص : 248
نوع فصاحت در تعبير است كه قرآن در نهايت فشردگى و اختصار ، همه مسائل را بازگو مى كند بدون يك جمله يا يك كلمه زائد و اضافى .
3 - ممكن است گفته شود دليلى كه در آيات فوق بر نفى انتساب قرآن به شخص پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و اينكه حتما از ناحيه خدا است ذكر شده ، قانع كننده نمى باشد چه لزومى دارد كه اگر اين كتاب مستند به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) باشد ، حتما بايد نمونه آن را قبلا از او شنيده باشند .
اما پاسخ اين سؤال با كمى دقت روشن است ، زيرا طبق آنچه روانشناسان گفته اند نبوغ فكرى و اكتشاف و ابداع مسائل تازه و نو ظهور در انسان معمولا از سن بيست سالگى شروع مى شود ، و حد اكثر به سى و پنج الى چهل سالگى مى رسد ، يعنى اگر انسان تا اين تاريخ دست به ابتكار تازه اى نزند ، بعد از آن غالبا امكان پذير نيست اين موضوع كه امروز به عنوان يك كشف روانشناسى تلقى مى شود مسلما در گذشته تا اين حد روشن نبوده ، ولى غالب مردم با هدايت فطرت به اين موضوع توجه دارند كه عادتا ممكن نيست انسان روش و مكتبى داشته و چهل سال در ميان قوم و ملتى زندگى كند و مطلقا آنرا بروز ندهد ، قرآن نيز روى همين اصل تكيه مى كند كه چگونه تا اين سن و سال ممكن بود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين افكارى داشته باشد و آنرا مطلقا مكتوم دارد .
4 - همانگونه كه در ذيل آيه 21 سوره انعام اشاره كرده ايم در موارد زيادى از قرآن گروهى به عنوان ستمكارترين مردم ( با تعبير اظلم ) معرفى شده اند ، و در ابتدا شايد به نظر برسد كه اينها با هم تضاد دارد ، زيرا هنگامى كه يك دسته به عنوان ستمكارترين معرفى شود ، دسته ديگر چگونه مى تواند اين عنوان را به خود بپذيرد .
در پاسخ اين سؤال گفته ايم كه همه اين عناوين به يك عنوان باز مى گردد و آن مساله شرك و كفر و عناد است ، و افترا و تكذيب آيات الهى ، در آيات مورد ، بحث
تفسير نمونه ج : 8 ص : 249
نيز از همين ريشه است ( براى توضيح بيشتر به جلد پنجم صفحه 183 مراجعه فرمائيد ) .
وَ يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَضرُّهُمْ وَ لا يَنفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هَؤُلاءِ شفَعَؤُنَا عِندَ اللَّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لا يَعْلَمُ فى السمَوَتِ وَ لا فى الأَرْضِ سبْحَنَهُ وَ تَعَلى عَمَّا يُشرِكُونَ(18)
ترجمه :
18 - و غير از خدا چيزهائى را پرستش مى كنند كه نه به آنها زيان مى رساند و نه سودى به آنان مى دهد ، و مى گويند اينان شفيعان ما نزد خدا هستند بگو : آيا خداوند را به چيزى خبر مى دهيد كه در آسمانها و زمين سراغ ندارد ؟ منزه است او ، و برتر است از آن شريكهائى كه قرار مى دهند .

تفسير : معبودهاى بى خاصيت
در اين آيه نيز بحث توحيد ، از طريق نفى الوهيت بتها ، تعقيب شده است ، و با دليل روشنى بى ارزش بودن بتها اثبات گرديده : آنها غير از خدا معبودهائى را مى پرستند كه نه زيانى به آنان مى رساند كه از ترس زيانشان آنها را بپرستند ، و نه سودى مى رساند ، كه به خاطر سودشان مورد ، عبادت قرار دهند ( و يعبدون من دون الله ما لا يضرهم و لا ينفعهم ) .
بديهى است اگر بتها فرضا منشا سود و زيانى بودند ، باز هم شايسته عبوديت نبودند ، ولى قرآن با اين تعبير مى خواهد اين نكته را بفهماند كه بت پرستان كوچكترين بهانه اى براى اين كار ندارند و موجوداتى را مى پرستند كه مطلقا بى خاصيتند و اين بدترين و زشتترين پرستش است .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 250
سپس به ادعاى واهى بت پرستان پرداخته ، مى گويد آنها مى گويند : اين بتها شفيعان ما در پيشگاه خدا هستند ، يعنى مى توانند از طريق شفاعت ، منشا سود و زيانى شوند ، هر چند مستقلا از خودشان كارى ساخته نباشد ( و يقولون هؤلاء شفعائنا عند الله ) .
اعتقاد به شفاعت بتها يكى از انگيزه هاى بت پرستى بود ، و چنانكه در تواريخ آمده هنگامى كه عمرو بن لحى ، بزرگ عرب ، براى استفاده از آبهاى معدنى شام و مداواى خويش به آن منطقه رفته بود ، وضع بت پرستان نظر او را به خود جلب كرد ، هنگامى كه دليل اين پرستش را از آنها پرسيد ، به او گفتند اين بتها سبب نزول باران ، و حل مشكلات ، و شفاعت در پيشگاه خدا هستند ، او كه يك مرد خرافى بود تحت تاثير قرار گرفت و خواهش كرد بعضى از بتها را در اختيار او بگذارند تا به حجاز بياورد ، و به اين طريق بت پرستى در ميان مردم حجاز رواج يافت .
قرآن در پاسخ اين پندار مى گويد آيا شما خداوند را به چيزى خبر مى دهيد كه در آسمانها و زمين سراغ ندارد ( قل ا تنبؤن الله بما لا يعلم فى السماوات و لا فى الارض ) .
كنايه از اينكه اگر خدا چنين شفيعانى مى داشت ، در هر نقطه اى از زمين و آسمان كه بودند ، از وجودشان آگاه بود ، زيرا وسعت علم خداوند چنان است كه كوچكترين ذره اى در آسمان و زمين نيست ، مگر اينكه از آنها آگاهى دارد .
و به تعبير ديگر اين درست به آن مى ماند كه به كسى بگويند تو چنين نماينده اى دارى ، و او در پاسخ بگويد من از وجود چنين نماينده اى خبر ندارم ، و اين بهترين دليل بر نفى وجود او است ، چرا كه ممكن نيست كسى از وجود نماينده خود بى خبر باشد .
و در پايان آيه براى تاكيد مى فرمايد : خداوند منزه ، و برتر است از
تفسير نمونه ج : 8 ص : 251
شريكهائى كه براى او مى سازند ( سبحانه و تعالى عما يشركون ) .
( در باره شفاعت به طور مشروح در جلد اول صفحه 163 و جلد دوم صفحه 196 بحث شده است ) .
وَ مَا كانَ النَّاس إِلا أُمَّةً وَحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا كلِمَةٌ سبَقَت مِن رَّبِّك لَقُضىَ بَيْنَهُمْ فِيمَا فِيهِ يخْتَلِفُونَ(19)
ترجمه :
19 - و ( در آغاز ) همه مردم امت واحدى بودند سپس اختلاف كردند ، و اگر فرمانى از طرف پروردگار تو ( در باره عدم مجازات سريع آنان ) نبود ، در آنچه اختلاف داشتند ميان آنها داورى مى كرد .

تفسير :
اين آيه به تناسب بحثى كه در آيه قبل در زمينه نفى شرك و بت پرستى گذشت اشاره به فطرت توحيدى همه انسانها مى كند و مى گويد : در آغاز همه افراد بشر امت واحدى بودند و جز توحيد در ميان آنها آئين ديگرى نبود ( و ما كان الناس الا امة واحدة ) .
اين فطرت توحيدى كه در ابتدا دست نخورده بود با گذشت زمان بر اثر افكار كوتاه و گرايشهاى شيطانى ، دستخوش دگرگونى شد ، گروهى از جاده توحيد منحرف شدند و به شرك روى آوردند و طبعا جامعه انسانى به دو گروه مختلف تقسيم شد گروهى موحد و گروهى مشرك ( فاختلفوا ) .
بنابراين شرك در واقع يكنوع بدعت و انحراف از فطرت است ، انحرافى كه از مشتى اوهام و پندارهاى بى اساس سرچشمه گرفته است .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 252
در اينجا ممكن بود اين سؤال پيش بيايد كه چرا خداوند اين اختلاف را از طريق مجازات سريع مشركان بر نمى چيند ؟ تا بار ديگر همه جامعه انسانى موحد شوند .
قرآن بلافاصله براى پاسخ به اين سؤال اضافه مى كند ، اگر فرمان سابق الهى دائر بر آزادى بشر در مسير هدايت كه رمز تكامل و پيشرفت او است نبود ، خداوند به زودى در ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كرد ، و مشركان و منحرفان را به كيفر مى رسانيد ( و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم فيما فيه يختلفون ) .
بنابراين ، كلمه در آيه فوق اشاره به سنت و فرمان آفرينش دائر به آزادى انسانها است كه از آغاز چنين بوده است ، چه اينكه اگر منحرفان و مشركان بلافاصله مجازات شوند ، ايمان موحدان تقريبا جنبه اضطرارى و اجبارى پيدا مى كند و حتما از روى ترس و وحشت خواهد بود ، و چنين ايمانى نه مايه افتخار است ، و نه دليل بر تكامل ، خداوند اين داورى و كيفر را بيشتر براى سراى ديگر گذاشته است تا نيكوكاران و پاكان آزادانه راه خود را انتخاب كنند .
وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنزِلَ عَلَيْهِ ءَايَةٌ مِّن رَّبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْب للَّهِ فَانتَظِرُوا إِنى مَعَكُم مِّنَ الْمُنتَظِرِينَ(20)
ترجمه :
20 - و مى گويند چرا معجزه اى از پروردگارش بر او نازل نمى شود ؟ بگو غيب ( و معجزات ) براى خدا ( و به فرمان او ) است شما در انتظار باشيد من هم با شما در انتظارم ( شما در انتظار معجزات اقتراحى و بهانه جويانه باشيد و من هم در انتظار مجازات شما ! ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 253
تفسير : معجزات اقتراحى
دگر بار قرآن به بهانه جوئيهاى مشركان به هنگام سرباز زدن از ايمان و اسلام مى پردازد و مى گويد : مشركان چنين مى گويند كه چرا معجزه اى از ناحيه خداوند بر پيامبر نازل نشده است ( و يقولون لو لا انزل عليه آية من ربه ) .
البته به قرائنى كه بعدا اشاره خواهيم كرد ، منظور آنها هر گونه معجزه اى نبوده است ، زيرا مسلما پيامبر اسلام علاوه بر قرآن معجزات ديگرى نيز داشته و تواريخ اسلام و بعضى از آيات قرآن گواه بر اين حقيقت است .
بلكه منظور آنها اين بوده كه هر وقت معجزه اى به ميل خود پيشنهاد كنند فورا آن را انجام دهد ! آنها چنين مى پنداشتند كه اعجاز امرى است در اختيار پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و هر وقت و هر گونه اراده كند مى تواند انجام دهد ، و علاوه بر اين موظف است از اين نيروى خود در برابر هر مدعى لجوج و بهانه جو استفاده كند و مطابق ميل او عمل نمايد .
لذا بلافاصله به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين دستور داده مى شود كه به آنها بگو معجزه مخصوص خدا و مربوط به جهان غيب و ماوراء طبيعت است ( فقل انما الغيب لله ) .
بنابراين چيزى نيست كه در اختيار من باشد و من بر طبق هوسهاى شما هر روز معجزه تازه اى انجام دهم ، و بعدا هم با عذر و بهانه اى از ايمان آوردن خود دارى كنيد .
و در پايان آيه با بيانى تهديد آميز به آنها مى گويد : اكنون كه شما دست از لجاجت بر نمى داريد در انتظار باشيد ، من هم با شما در انتظارم ( فانتظروا
تفسير نمونه ج : 8 ص : 254
انى معكم من المنتظرين ) .
شما در انتظار مجازات الهى باشيد ، و من هم در انتظار پيروزيم ! ؟ و يا اينكه شما در انتظار آمدن چنين معجزاتى باشيد ، و من هم در انتظار مجازات شما افراد لجوجم !
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد :
1 - همانگونه كه در بالا اشاره كرديم كلمه آيه ( معجزه ) اگر چه مطلق است و هر گونه معجزه اى را شامل مى شود ولى قرائنى در دست است كه نشان مى دهد آنها طالب معجزه براى شناخت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نبودند ، بلكه آنها خواهان معجزات اقتراحى بودند ، يعنى هر روز معجزه اى به نظرشان مى رسيد ، آن را به پيامبر پيشنهاد مى كردند و انتظار داشتند او هم تسليم پيشنهاد آنان باشد ، گوئى پيامبر انسان بيكارى است كه كليد همه معجزات را در دست گرفته و منتظر است كسى از راه برسد و پيشنهادى به او بكند ! غافل از اينكه اولا معجزه كار خدا است ، و تنها به فرمان او انجام مى گيرد ، و ثانيا معجزه براى شناخت پيامبر و هدايت است و يك مورد آن هم براى اين منظور كافى است ، و پيامبر اسلام علاوه بر آن ، به اندازه كافى معجزه به آنها نشان داده بود ، و بيش از آن چيزى جز يك مشت اقتراحات هوس آلود نبود .
شاهد بر اينكه منظور از آيه در جمله فوق معجزات اقتراحى است اينكه : اولا - ذيل آيه آنها را تهديد مى كند ، و اگر آنها براى كشف حقيقت خواهان معجزه بودند جاى تهديد ندارد .
ثانيا - در چند آيه قبل خوانديم كه آنها به قدرى لجوج بودند كه به پيامبر پيشنهاد مى كردند كتاب آسمانى خود را به كتاب ديگرى تبديل كند
تفسير نمونه ج : 8 ص : 255
و يا حد اقل آياتى كه اشاره به نفى بت پرستى است تغيير دهد ! ثالثا - طبق اصل مسلمى كه در تفسير آيات داريم القرآن يفسر بعضه بعضا : آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند ما مى توانيم از آياتى مانند آيات 90 - 94 سوره اسراء به خوبى بفهميم كه اين بت پرستان لجوج طالب معجزه براى هدايت نبودند لذا گاهى مى گفتند ما به تو ايمان نمى آوريم تا چشمه هائى از اين زمين خشكيده بيرون بياورى ، ديگرى مى گفت اينهم كافى نيست بايد قصرى از طلا داشته باشى ، ديگرى مى گفت اينهم براى ما قانع كننده نيست بايد جلو چشم ما به آسمان پرواز كنى ، سپس اضافه مى كرد كه پرواز به آسمان نيز كافى نيست مگر اينكه نامه اى از طرف خدا براى ما بياورى ! و از اين گونه ترهات و لا طائلات .
از آنچه در بالا گفتيم روشن شد كسانى كه خواسته اند اين آيه فوق را دليل بر نفى هر گونه معجزه ، يا نفى معجزات غير از قرآن بدانند ، در اشتباهند ( توضيح بيشتر در باره اين موضوع را به خواست خدا ذيل آيه 59 از سوره اسراء خواهيد خواند ) .
2 - كلمه غيب در جمله انما الغيب لله ممكن است اشاره به اين باشد كه معجزه امرى است مربوط به عالم غيب ، و در اختيار من نيست و مخصوص خدا است .
و يا اشاره به اين است كه مصالح امور و اينكه در چه موردى حكمت ايجاب نزول معجزه را مى كند جزء اسرار غيب است ، و مخصوص خدا است ، او هر مورد را كه صلاح بداند ، و طالب معجزه را جوياى حقيقت ببيند ، معجزه را نازل مى كند ، چرا كه غيب و اسرار نهان مخصوص ذات پاك او است .
ولى تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 256
وَ إِذَا أَذَقْنَا النَّاس رَحْمَةً مِّن بَعْدِ ضرَّاءَ مَستهُمْ إِذَا لَهُم مَّكْرٌ فى ءَايَاتِنَا قُلِ اللَّهُ أَسرَعُ مَكْراً إِنَّ رُسلَنَا يَكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ(21) هُوَ الَّذِى يُسيرُكمْ فى الْبرِّ وَ الْبَحْرِ حَتى إِذَا كُنتُمْ فى الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بهِمْ بِرِيح طيِّبَة وَ فَرِحُوا بهَا جَاءَتهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَ جَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن كلِّ مَكان وَ ظنُّوا أَنهُمْ أُحِيط بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشكِرِينَ(22) فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فى الأَرْضِ بِغَيرِ الْحَقِّ يَأَيهَا النَّاس إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلى أَنفُسِكُم مَّتَعَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(23)
ترجمه :
21 - هنگامى كه به مردم رحمتى پس از زيانى كه به آنها رسيده مى چشانيم آنها در آيات ما مكر مى كنند ( و دست به توجيهات ناروا براى آن نعمت و رحمت مى زنند ) بگو خداوند از شما سريعتر چاره جوئى مى كند ، و رسولان ما آنچه مكر مى كنيد ( و نقشه مى كشيد ) مى نويسند .
22 - او كسى است كه شما را در خشكى و دريا سير مى دهد تا اينكه در كشتى قرار مى گيريد و بادهاى موافق آنها را ( به سوى مقصد ) حركت مى دهند و خوشحال مى شوند ناگهان طوفان شديدى مىوزد و امواج از هر سو به سراغ آنها مى آيد و گمان مى برند هلاك خواهند شد در اين موقع خدا را از روى اخلاص عقيده مى خوانند كه اگر ما را نجات دهى حتما از سپاسگزاران خواهيم بود .
23 - اما هنگامى كه آنها را رهائى بخشيد ، ( دوباره ) در زمين ، بدون حق ، ستم مى كنند اى مردم ستمهاى شما به زيان خود شماست ، بهره اى از زندگى دنيا ( مى بريد ) سپس بازگشت شما بسوى ماست و ( خدا ) شما را به آنچه عمل مى كرديد خبر مى دهد .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 257
تفسير :
در اين آيات باز سخن از عقائد و كارهاى مشركان و سپس دعوت آنها به توحيد و نفى هر گونه شرك است .
در آيه نخست اشاره به يكى از نقشه هاى جاهلانه مشركان كرده ، مى گويد : هنگامى كه مردم را براى بيدارى و آگاهى ، گرفتار مشكلات و زيانهائى مى سازيم سپس آن را بر طرف ساخته ، طعم آرامش و رحمت خود را به آنها مى چشانيم به جاى اينكه متوجه ما شوند اين آيات و نشانه ها را به باد مسخره و استهزاء گرفته ، و يا با توجيهات نادرست در مقام انكار آنها بر مى آيند و مثلا بلاها ، و مشكلات را به عنوان غضب بتها و نعمت و آرامش را دليل بر شفقت و محبت آنان مى گيرند ، و يا به طور كلى همه را معلول يك مشت تصادف مى شمرند ( و اذا اذقنا الناس رحمة من بعد ضراء مستهم اذا لهم مكر فى آياتنا ) .
كلمه مكر در آيه فوق كه به معنى هر گونه چاره انديشى است اشاره به توجيهات ناروا و راههاى فرارى است كه مشركان در برابر آيات پروردگار و ظهور بلاها و نعمتها مى انديشيدند .
اما خداوند به وسيله پيامبرش به آنها هشدار مى دهد كه به آنها بگو خدا از هر كس در چاره انديشى و طرح نقشه هاى كوبنده قادرتر و سريعتر است ( قل الله اسرع مكرا ) .
همانگونه كه مكرر اشاره كرده ايم مكر در اصل به معنى هر گونه چاره انديشى توأم با پنهان كارى است ، نه به آن معنى كه در فارسى امروز از آن مى فهميم كه توأم با يكنوع شيطنت است ، بنابراين هم در مورد خداوند صدق مى كند و هم در مورد بندگان .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 258
اما اينكه در آيه مورد بحث مصداق اين مكر الهى چيست ؟ ظاهرا اشاره به همان مجازاتهاى پروردگار است كه بعضا در نهايت اختفا و بدون هيچ مقدمه و با سرعت هر چه تمامتر انجام مى گيرد ، حتى گاهى خود مجرمان را با دست خودشان مجازات مى كند ، بديهى است كه آن كس كه از همه قادرتر ، و بر دفع موانع و تهيه اسباب تواناتر است ، نقشه هاى او نيز سريعتر خواهد بود .
و به تعبير ديگر او هر زمان اراده مجازات و تنبيه كسى كند بلافاصله تحقق مى يابد ، در حالى كه دگران چنين نيستند .
سپس آنها را تهديد مى كند كه گمان نبريد اين توطئه ها و نقشه ها فراموش مى گردد ، فرستادگان ما ، يعنى فرشتگان ثبت اعمال ، تمام نقشه هائى را كه براى خاموش كردن نور حق مى كشيد مى نويسند ( ان رسلنا يكتبون ما تمكرون ) .
و بايد خود را براى پاسخگوئى و مجازات در سراى ديگر آماده كنيد .
در باره ثبت اعمال ، و فرشتگان مامور آن ذيل آيات مناسب بحث خواهيم كرد .
در آيه بعد دست به اعماق فطرت بشر انداخته و توحيد فطرى را براى آنها تشريح مى كند كه چگونه انسان در مشكلات بزرگ و به هنگام خطر ، همه چيز را جز خدا فراموش مى نمايد ، اما به محض اينكه بلا بر طرف شد ، آتش خاموش گشت و مشكل حل گرديد بار ديگر ستمگرى را پيشه مى كند و از خدا بيگانه مى شود .
نخست مى گويد : او خدائى است كه شما را در صحرا و دريا سير مى دهد ( هو الذى يسيركم فى البر و البحر ) .
تا هنگامى كه در كشتى قرار مى گيريد و بادهاى موافق سرنشينان كشتى را آرام آرام به سوى مقصد حركت مى دهند و همه شادمان و خوشحالند ( حتى اذا كنتم فى الفلك و جرين بهم بريح طيبة و فرحوا بها ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 259
اما ناگهان طوفان شديد و كوبنده اى مىوزد ، و امواج از هر سو به طرف آنها هجوم مى آورد ، آنچنان كه مرگ را با چشم خود مى بينند و دست از زندگانى مى شويند ( جائتها ريح عاصف و جائهم الموج من كل مكان و ظنوا انهم احيط بهم ) .
درست در چنين موقعى به ياد خدا مى افتند و او را از روى اخلاص مى خوانند و آئين خود را براى او از هر گونه شرك و بت پرستى خالص مى كنند ! ( دعوا الله مخلصين له الدين ) .
در اين هنگام دست به دعا بر مى دارند و مى گويند : خداوندا ! اگر ما را از اين مهلكه رهائى بخشى سپاسگزار تو خواهيم بود نه ستم مى كنيم و نه به غير تو روى مى آوريم ( لئن انجيتنا من هذه لنكونن من الشاكرين ) .
اما هنگامى كه خدا آنها را رهائى مى بخشد و به ساحل نجات مى رسند شروع به ظلم و ستم در زمين مى كنند ( فلما انجاهم اذا هم يبغون فى الارض بغير الحق ) .
ولى اى مردم بدانيد هر گونه ظلم و ستمى مرتكب شويد و هر انحرافى از حق پيدا كنيد زيانش متوجه خود شما است ( يا ايها الناس انما بغيكم على انفسكم ) .
آخرين كارى كه مى توانيد انجام دهيد اين است كه چند روزى از متاع زندگى دنيا بهره مند شويد ( متاع الحيوة الدنيا ) .
سپس بازگشت شما به سوى ما است ( ثم الينا مرجعكم ) .
آنگاه ما شما را از آنچه انجام مى داديد آگاه خواهيم ساخت ( فننبئكم
تفسير نمونه ج : 8 ص : 260
بما كنتم تعملون ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - آنچه در آيات فوق خوانديم مخصوص به بت پرستان نيست ، بلكه يك اصل كلى در باره همه افراد آلوده و دنياپرست و كم ظرفيت و فراموشكار است ، به هنگامى كه امواج بلاها آنها را احاطه مى كند و دستشان از همه جا كوتاه ، و كارد به استخوانشان مى رسد ، و يار و ياورى براى خود نمى بينند ، دست به درگاه خدا بر مى دارند و هزار گونه عهد و پيمان با او مى بندند و نذر و نياز مى كند كه اگر از اين بلاها رهائى يابيم چنين و چنان مى كنيم .
اما اين بيدارى و آگاهى كه انعكاسى است از روح توحيد فطرى براى اينگونه اشخاص چندان به طول نمى انجامد ، همينكه طوفان بلا فرو نشست و مشكل حل شد پرده هاى غفلت بر قلب آنها فرو مى افتد پرده هاى سنگينى كه جز طوفان بلا نمى توانست آن را جابجا كند .
با اينكه اين بيدارى موقتى ، اثر تربيتى در افراد فوق العاده آلوده ندارد حجت را بر آنها تمام مى كند ، و دليلى خواهد بود بر محكوميتشان .
ولى افرادى كه آلودگى مختصرى دارند در اين گونه حوادث معمولا بيدار مى شوند و مسير خود را اصلاح مى كنند ، اما بندگان خدا حسابشان روشن است ، در آرامش همان قدر به خدا توجه دارند كه به هنگام سختى زيرا مى دانند هر خير و بركتى كه ظاهرا از عوامل طبيعى به آنها مى رسد آنهم در واقع از ناحيه خدا است .
و به هر حال اين يادآورى و تذكر در آيات فراوانى از قرآن مجيد آمده است .
2 - در آيات فوق نقطه مقابل ضراء ( ناراحتى و زيان ) رحمت
تفسير نمونه ج : 8 ص : 261
ذكر شده است نه سراء ( خوشى و مسرت ) اشاره به اينكه هر گونه خوبى به انسان برسد از ناحيه خدا و رحمت بى پايان او است در حالى كه بديها اگر به عنوان درس عبرت نباشد از اثرات اعمال خود انسان مى باشد .
3 - در آغاز دومين آيه مورد بحث ضميرها به صورت مخاطب ذكر شده ، اما در اثناء آيه به صورت غائب در مى آيد ، و مسلما اين نكته اى دارد .
بعضى از مفسران گفته اند كه اين تغيير لحن آيه به خاطر آن است كه وضع حال مشركان را به هنگامى كه گرفتار طوفان و بلا مى شوند به عنوان درس عبرتى براى ديگران بيان كنند به همين دليل آنها را غائب فرض كرده و بقيه را در حضور .
بعضى ديگر گفته اند نكته اش بى اعتنائى و تحقير آنها است گوئى نخست آنها را خداوند به حضور مى پذيرد و مخاطب مى سازد ، سپس آنها را از خود دور كرده و رها مى نمايد .
اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه به صورت يك ترسيم طبيعى از چگونگى وضع مردم باشد ، تا آن زمان كه در كشتى نشسته اند و از ساحل دور نشده اند در ميان جمعند ، و بنابراين مى توانند مخاطب باشند ، اما هنگامى كه كشتى آنها را از ساحل دور مى كند و از چشمها تدريجا پنهان مى شوند به صورت گروه غائبى در شمار مى آيند و اين يك ترسيم زنده از دو حالت مختلف آنها است .
4 - جمله احيط بهم به معنى اين است كه آنها از هر سو در احاطه امواج بلا قرار گرفته اند ولى در اينجا كنايه از هلاكت و نابودى است ، كه لازمه آن مى باشد .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 262
إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا كَمَاء أَنزَلْنَهُ مِنَ السمَاءِ فَاخْتَلَط بِهِ نَبَات الأَرْضِ مِمَّا يَأْكلُ النَّاس وَ الأَنْعَمُ حَتى إِذَا أَخَذَتِ الأَرْض زُخْرُفَهَا وَ ازَّيَّنَت وَ ظنَّ أَهْلُهَا أَنهُمْ قَدِرُونَ عَلَيهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نهَاراً فَجَعَلْنَهَا حَصِيداً كَأَن لَّمْ تَغْنَ بِالأَمْسِ كَذَلِك نُفَصلُ الاَيَتِ لِقَوْم يَتَفَكرُونَ(24) وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى دَارِ السلَمِ وَ يهْدِى مَن يَشاءُ إِلى صِرَط مُّستَقِيم(25)
ترجمه :
24 - زندگى دنيا همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم كه بر اثر آن گياهان گوناگون كه مردم و چهار پايان از آن مى خورند ، مى رويد ، تا زمانى كه روى زمين زيبائى خود را ( از آن ) گرفته و تزيين مى گردد و اهل آن مطمئن مى شوند كه مى توانند از آن بهره مند گردند ( ناگهان ) فرمان ما شب هنگام يا در روز ( براى نابودى آن ) فرا مى رسد ( سرما يا صاعقه اى را بر آن مسلط مى سازيم ) و آنچنان آنرا درو مى كنيم كه ( گوئى ) هرگز نبوده است اينچنين آيات خود را براى گروهى كه تفكر مى كنند شرح مى دهيم .
25 - و خداوند دعوت به سراى صلح و سلامت مى كند و هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى نمايد .

تفسير : دورنماى زندگى دنيا
در آيات گذشته اشاره اى به ناپايدارى زندگى دنيا شده بود ، در نخستين آيه مورد بحث اين واقعيت ضمن مثال جالبى تشريح شده تا پرده هاى غرور و غفلت را
تفسير نمونه ج : 8 ص : 263
از مقابل ديده هاى غافلان و طغيانگران كنار زند .
زندگى دنيا همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم ( انما مثل الحيوة الدنيا كماء انزلناه من السماء ) .
اين دانه هاى حياتبخش باران بر سرزمينهاى آماده مى ريزند ، و به وسيله آن گياهان گوناگون كه بعضى قابل استفاده براى انسانها ، و بعضى براى حيوانات است ، مى رويند ( فاختلط به نبات الارض مما ياكل الناس و الانعام ) .
اين گياهان علاوه بر خاصيت هاى غذائى كه براى موجودات زنده دارند سطح زمين را مى پوشانند و آن را زينت مى بخشند ، تا آنجا كه زمين بهترين زيبائى خود را در پرتو آن پيدا كرده و تزيين مى شود ( حتى اذا اخذت الارض زخرفها و ازينت ) .
در اين هنگام شكوفه ها ، شاخساران را زينت داده و گلها مى خندند ، و گياهان در پرتو نور آفتاب مى درخشند ، و ساقه ها و شاخه ها همراه وزش باد در طربند ، دانه هاى غذائى و ميوه ها كم كم خود را نشان مى دهند ، و صحنه پر جوشى را از حيات و زندگى به تمام معنى كلمه مجسم مى كنند ، كه دلها را پر از اميد و چشمها را پر از شادى و سرور مى سازند ، آنچنان كه اهل زمين مطمئن مى شوند ، كه مى توانند از مواهب اين گياهان بهره گيرند هم از ميوه ها و هم از دانه هاى حياتبخششان ( و ظن اهلها انهم قادرون عليها ) .
اما ناگهان فرمان ما فرا مى رسد ( سرماى سخت و يا تگرگ شديد و يا طوفان درهم كوبنده اى بر آنها مسلط مى گردد ) و آنها را چنان درو مى كنيم كه گويا هرگز نبوده اند ! ( اتاها امرنا ليلا او نهارا فجعلناها حصيدا كان لم تغن بالامس ) .
لم تغن از ماده غنا به معنى اقامت كردن در مكانى است ، بنابراين جمله لم تغن بالامس يعنى ديروز در اين مكان نبوده است و اين كنايه از اين است كه چيزى به كلى از ميان برود آنچنان كه گوئى هرگز وجود نداشته !
تفسير نمونه ج : 8 ص : 264
در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مى فرمايد : اين چنين آيات خود را براى افرادى كه تفكر مى كند تشريح مى كنيم ( كذلك نفصل الايات لقوم يتفكرون ) .
آنچه گفته شد ترسيم روشن و گويائى از زندگى زودگذر و فريبنده و پر زرق و برق دنياى مادى است كه نه مقام و ثروتش قابل دوام است و نه جاى امنيت و سلامت مى باشد .
لذا در آيه بعد با يك جمله كوتاه اشاره به نقطه مقابل اينگونه زندگى كرده و مى فرمايد خداوند به دار السلام ، خانه صلح و سلامت و امنيت دعوت مى كند ( و الله يدعوا الى دار السلام ) .
در آنجا كه نه از اين كشمكشهاى غارتگران دنياى مادى خبرى است ، و نه از مزاحمتهاى احمقانه ثروت اندوزان از خدا بيخبر ، و نه جنگ و خونريزى و استعمار و استثمار ، و تمام اين مفاهيم در كلمه دار السلام ( خانه صلح و سلامت ) جمع است .
و هر گاه زندگى در اين دنيا نيز شكل توحيدى و رستاخيزى به خود گيرد آن هم تبديل به دار السلام مى شود ، و از صورت آن مزرعه بلا ديده طوفان زده در مى آيد .
سپس اضافه مى كند خدا هر كس را بخواهد ( و شايسته و لايق ببيند ) به سوى راه مستقيم ، همان راهى كه به دار السلام و مركز امن و امان منتهى مى شود ، دعوت مى كند ( و يهدى من يشاء الى صراط مستقيم ) .

در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد :
1 - از آنجا كه قرآن يك كتاب انسانسازى و تربيت است در بسيارى از موارد براى روشن ساختن حقايق عقلى متوسل به ذكر مثال مى شود و گاهى
تفسير نمونه ج : 8 ص : 265
موضوعاتى را كه آغاز و انجامش ، سالها طول مى كشد در يك صحنه زودگذر و قابل مطالعه در برابر چشمان مردم مجسم مى سازد .
بررسى تاريخ پر ماجراى عمر يك انسان يا يك نسل كه گاهى يكصد سال طول مى كشد براى افراد عادى كار آسانى نيست ، اما هنگامى كه صحنه اى همانند زندگى بسيارى از گياهان كه در چند ماه خلاصه مى شود ( از تولد و رشد و نمو و زيبائى و سپس نابودى ) در مقابل او قرار دهند بسيار راحت مى تواند چگونگى زندگى خود را در اين آئينه شفاف ببيند .
درست اين صحنه را در مقابل چشم خود مجسم كنيد ، باغى است پر از درخت و سبزه و گياه كه همگى به ثمر نشسته و غوغاى حيات در سرتاسر آن نمايان است ، اما در يك شب تاريك يا يك روز روشن ناگهان ابرهاى سياه آسمان را مى پوشاند ، رعد و برق و سپس طوفان و رگبارهاى شديد و تگرگهاى دانه درشت آنرا از هر سو درهم مى كوبد .
فردا كه به ديدن آن باغ مى آئيم درختان در هم شكسته ، گياهان از هم پاشيده و پژمرده ، و همه چيز را در هم به روى خاك ريخته در مقابل خودمان مشاهده مى كنيم آنچنان كه باور نمى كنيم اين همان باغ سرسبز خرمى است كه ديروز بروى ما مى خنديد .
آرى چنين است ماجراى زندگى انسانها مخصوصا در عصر و زمان ما كه گاه يك زلزله يا يك جنگ چند ساعته چنان يك شهر آباد و خرم را در هم مى كوبد كه چيزى جز يك ويرانه با يك مشت اجساد قطعه قطعه شده باقى نمى گذارد .
وه چه غافلند مردمى كه به چنين زندگى نا پايدار دل خوش كرده اند ؟ ! در جمله اختلط به نبات الارض بايد توجه داشت كه اختلاط در اصل آنچنان كه راغب در مفردات گفته : به معنى جمع ميان دو چيز يا بيشتر است ، خواه مايع باشند يا جامد ، و اختلاط اعم از امتزاج است ( زيرا
تفسير نمونه ج : 8 ص : 266
امتزاج معمولا در مايعات گفته مى شود ) بنابراين معنى جمله چنين مى شود كه بوسيله آب باران ، گياهان از هر قسم به هم مى آميزند ، گياهانى كه بدرد انسان مى خورد يا مورد استفاده حيوانات است .
جمله فوق اشاره ضمنى به اين حقيقت نيز مى كند كه خداوند از آب باران كه يكنوع و يك حقيقت بيشتر ندارد انواع و اقسام گياهانى را مى روياند كه نيازمنديهاى مختلف انسانها و حيوانات را با مواد غذائى گوناگونشان تامين مى كنند .
* لِّلَّذِينَ أَحْسنُوا الْحُسنى وَ زِيَادَةٌ وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَترٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولَئك أَصحَب الجَْنَّةِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ(26) وَ الَّذِينَ كَسبُوا السيِّئَاتِ جَزَاءُ سيِّئَةِ بِمِثْلِهَا وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ مَّا لهَُم مِّنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِم كَأَنَّمَا أُغْشِيَت وُجُوهُهُمْ قِطعاً مِّنَ الَّيْلِ مُظلِماً أُولَئك أَصحَب النَّارِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ(27)
ترجمه :
26 - كسانى كه نيكى كردند ، پاداش نيك و زياده بر آن دارند و تاريكى و ذلت چهره هايشان را نمى پوشاند آنها ياران بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند .
27 - اما كسانى كه مرتكب گناهان شدند جزاى بدى بمقدار آن دارند و ذلت و خوارى چهره آنها را مى پوشاند و هيچ چيز نمى تواند آنها را از ( مجازات ) خدا نگهدارد ، ( چهره هاشان آنچنان تاريك است كه ) گوئى پاره هائى از شب تاريك صورت آنها را پوشانده ، آنها ياران آتشند و جاودانه در آن خواهند ماند .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 267
تفسير : رو سفيدان و رو سياهان
در آيات گذشته اشاره به سراى آخرت و روز رستاخيز شده بود ، به همين مناسبت ، آيات مورد بحث سرنوشت نيكوكاران و آلودگان به گناه را در آنجا تشريح مى كند .
نخست مى گويد : كسانى كه كار نيك انجام دهند پاداش نيك و زياده بر آن دارند ( للذين احسنوا الحسنى و زيادة ) .
در اينكه منظور از زيادة در اين جمله چيست ميان مفسران گفتگو است ولى با توجه به اينكه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند ، اشاره به پاداشهاى مضاعف و فراوانى است كه گاهى ده برابر و گاهى هزاران برابر ( به نسبت اخلاص و پاكى و تقوا و ارزش عمل ) بر آن افزوده مى شود ، در آيه 160 سوره انعام مى خوانيم من جاء بالحسنة فله عشر امثالها : كسى كه كار نيكى انجام دهد ده برابر به او پاداش داده خواهد شد .
و در جاى ديگر مى خوانيم : فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله : اما كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند خداوند پاداش آنها را بطور كامل مى دهد و از فضل و كرم خود نيز بر آن مى افزايد ( سوره نساء آيه 127 ) .
در آيات مربوط به انفاق در سوره بقره ( آيه 261 ) نيز سخن از پاداش
تفسير نمونه ج : 8 ص : 268
نيكوكاران تا هفتصد برابر و يا چند مقابل آن به ميان آمده است .
نكته ديگر كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه كاملا امكان دارد ، كه اين اضافه در جهان ديگر مرتبا افزايش يابد ، يعنى هر روز موهبت و لطف تازه اى از ناحيه خداوند به آنها ارزانى داشته شود و اين در واقع نشان مى دهد كه زندگى جهان ديگر يكنواخت نيست و به سوى تكامل در يك شكل نا محدود پيش مى رود .
رواياتى كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در تفسير اين آيه نقل كرده اند كه منظور از زيادة توجه به جلوه ذات پاك پروردگار و استفاده از اين موهبت بزرگ معنوى است ممكن است اشاره به همين نكته باشد .
در پاره اى از روايات كه از ائمه اهلبيت نقل شده زياده به نعمتهاى دنيا تفسير شده است كه خداوند علاوه بر پاداش جهان ديگر نيكوكاران را از آن بهره مند مى سازد .
ولى هيچ مانعى ندارد كه كلمه زياده در آيه فوق اشاره به همه اين مواهب بوده باشد .
سپس اضافه مى كند نيكوكاران در آن روز چهره هاى درخشانى دارند و تاريكى و ذلت ، صورت آنها را نمى پوشاند ( و لا يرهق وجوههم قتر و لا ذلة ) .
يرهق از ماده رهق به معنى پوشاندن قهرى و اجبارى است و قتر به معنى غبار و يا دود است .
و در پايان آيه مى فرمايد : اين گروه ياران بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند ( اولئك اصحاب الجنة هم فيها خالدون ) .
تعبير به اصحاب اشاره به تناسبى است كه ميان روحيه اين گروه و محيط بهشت وجود دارد .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 269
در آيه بعد سخن از دوزخيان به ميان مى آيد كه در نقطه مقابل گروه اولند مى گويد كسانى كه مرتكب گناهان مى شوند جزاى بدى به مقدار عملشان دارند ( و الذين كسبوا السيئات جزاء سيئة بمثلها ) .
در اينجا سخنى از زياده در كار نيست ، چرا كه در پاداش زياده ، فضل و رحمت است اما در كيفر ، عدالت ايجاب مى كند كه ذره اى بيش از گناه نباشد .
ولى آنها به عكس گروه اول چهره هائى تاريك دارند و ذلت ، صورت آنها را مى پوشاند ( و ترهقهم ذلة ) .
ممكن است سؤال شود كه عدالت ايجاب مى كند بيش از گناهشان كيفر نبينند و اين تاريكى چهره و گرد و غبار مذلت بر آن نشستن چيز اضافه اى است .
اما بايد توجه داشت كه اين خاصيت و اثر عمل است كه از درون جان انسان به بيرون منعكس مى گردد ، درست مثل اين است كه بگوئيم افراد شرابخوار بايد تازيانه بخورند و در عين حال شراب انواع بيماريهاى معده و قلب و كبد و اعصاب را ايجاد مى كند .
به هر حال ممكن است بدكاران گمان كنند راه فرار و نجاتى خواهند داشت و يا بتها و مانند آنها مى توانند برايشان شفاعت كنند اما جمله بعد صريحا مى گويد كه هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند آنها را از مجازات الهى دور نگه دارد ( ما لهم من الله من عاصم ) .
تاريكى چهره هاى آنها به اندازه اى زياد است كه گوئى پاره هائى از شب تاريك و ظلمانى ، يكى پس از ديگرى بر صورت آنها افكنده شده است ( كانما اغشيت وجوههم قطعا من الليل مظلما ) .
آنها اصحاب آتشند و جاودانه در آن مى مانند ( اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 270
وَ يَوْمَ نحْشرُهُمْ جَمِيعاً ثمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشرَكُوا مَكانَكُمْ أَنتُمْ وَ شرَكاؤُكمْ فَزَيَّلْنَا بَيْنهُمْ وَ قَالَ شرَكاؤُهُم مَّا كُنتُمْ إِيَّانَا تَعْبُدُونَ(28) فَكَفَى بِاللَّهِ شهِيدَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ إِن كُنَّا عَنْ عِبَادَتِكُمْ لَغَفِلِينَ(29) هُنَالِك تَبْلُوا كلُّ نَفْس مَّا أَسلَفَت وَ رُدُّوا إِلى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ وَ ضلَّ عَنهُم مَّا كانُوا يَفْترُونَ(30)
ترجمه :
28 - بخاطر بياوريد آن روز را كه همه آنها را جمع مى كنيم سپس به مشركان مى گوئيم شما و معبودهايتان در جاى خودتان باشيد ( تا به حسابتان رسيدگى شود ) سپس آنها را از هم جدا مى كنيم ( و از هر يك جداگانه سؤال مى نمائيم ) و معبودهايشان ( به آنها ) مى گويند شما ( هرگز ) ما را عبادت نمى كرديد ! .
29 - همين بس كه خدا ميان ما و شما گواه است كه ما از عبادت كردن شما غافل ( و بيخبر ) بوديم .
30 - در آن هنگام ( و در آنجا ) هر كس عملى را كه قبلا انجام داده است مى آزمايد و همگى به سوى الله ، مولا و سرپرست حقيقتى خود باز مى گردند ، و آنها را كه به دروغ شريك خدا قرار داده بودند گم و نابود مى شوند .

تفسير : يك صحنه از رستاخيز بت پرستان
اين آيات نيز بحثهاى گذشته را در زمينه مبدء و معاد و وضع مشركان دنبال مى كند ، و بيچارگى آنها را به هنگامى كه در محضر عدل الهى و در پيشگاه حسابرسى او حاضر مى شوند مجسم مى سازد .
نخست مى گويد : به خاطر بياوريد روزى را كه همه بندگان را جمع
تفسير نمونه ج : 8 ص : 271
و محشور مى كنيم ( و يوم نحشرهم جميعا ) .
سپس به مشركان مى گوئيم شما و معبودهايتان در جاى خود باشيد تا به حسابتان رسيدگى شود ( ثم نقول للذين اشركوا مكانكم انتم و شركائكم ) .
جالب اين است كه در آيه فوق از بتها تعبير به شركائكم شده ، يعنى شريكهاى شما در حالى كه مشركان بتها را شريك خدا قرار داده بودند ، نه شريك خودشان .
اين تعبير در حقيقت اشاره لطيفى به اين نكته است كه بتها در واقع شريك خدا نبودند و اين اوهام و خيالات بت پرستان بود كه اين موقعيت را به آنان بخشيد ، يعنى آنها شريكان انتخابى شما هستند ، و اين درست به آن مى ماند كه كسى ، معلم يا رئيس نا صالحى براى مدرسه اى انتخاب بكند ، و كارهاى نادرستى از او سرزند ، ما به او مى گوئيم بيا ببين اين معلم تو و اين رئيس تو چه كارى كه نكرده است ( در حالى كه نه معلم و نه رئيس او است ، بلكه معلم و رئيس مدرسه است ولى او انتخابشان كرده ) .
سپس اضافه مى كند كه ما اين دو گروه ( معبودان و عابدان ) را از يكديگر جدا مى كنيم و از هر كدام جداگانه سؤال مى نمائيم ( همانگونه كه در تمام دادگاهها اين مساله معمول است كه از هر كس جداگانه بازپرسى به عمل مى آيد ) .
از بت پرستان سؤال مى كنيم به چه دليل اين بتها را شريك خدا قرار داديد و عبادت كرديد ؟ و از معبودان نيز مى پرسيم به چه سبب شما معبود واقع شديد
تفسير نمونه ج : 8 ص : 272
و يا تن به اين كار داديد ؟ ( فزيلنا بينهم ) .
در اين هنگام شريكانى را كه آنها ساخته بودند ، به سخن مى آيند و مى گويند شما هرگز ما را پرستش نمى كرديد ( و قال شركائهم ما كنتم ايانا تعبدون ) .
شما در حقيقت هوى و هوسها و اوهام و خيالات خويش را مى پرستيديد ، نه ما را و از اين گذشته اين عبادت شما نسبت به ما نه به امر و فرمان ما بوده و نه به رضايت ما ، و عبادتى كه چنين باشد در حقيقت عبادت نيست .
سپس براى تاكيد بيشتر مى گويند همين بس كه خدا گواه ميان ما و شما است كه ما به هيچوجه از عبادت شما آگاه نبوديم ( فكفى بالله شهيدا بيننا و بينكم ان كنا عن عبادتكم لغافلين ) .
در اينكه منظور از بتها و شركاء در آيه فوق چه معبودهائى است ، و اينكه چگونه آنها چنين سخن مى گويند در ميان مفسران گفتگو است .
بعضى احتمال داده اند كه منظور معبودهاى انسانى و شيطانى و يا از فرشتگان است كه داراى عقل و شعور و ادراكند ، ولى با اين حال خبر ندارند كه گروهى آنها را پرستش مى كنند ، به خاطر اينكه يا در غياب آنها چنين عبادتى صورت گرفته و يا پس از مرگ آنها ( مانند انسانهائى كه پس از مرگشان مورد پرستش قرار گرفته اند ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 273
بنابراين سخن گفتن آنها كاملا طبيعى خواهد بود ، و اين آيه نظير آيه 41 سوره سبا مى باشد كه مى گويد : و يوم يحشرهم جميعا ثم يقول للملائكة ا هؤلاء اياكم كانوا يعبدون : آن روز كه خداوند همه را جمع و محشور مى كند سپس به فرشتگان مى گويد : آيا اين گروه شما را عبادت مى كردند ؟ ! احتمال ديگرى كه بسيارى از مفسران ذكر كرده اند اين است كه در آن روز خداوند حيات و شعور در بتها مى آفريند آنچنان كه بتوانند حقايق را بازگو كنند ، و جمله بالا كه از زبان بتها نقل شده كه آنها خدا را به شهادت مى طلبند كه از عبادت عابدان خود غافل بودند ، بيشتر تناسب با همين معنى دارد چرا كه بتهاى سنگى و چوبى اصلا چيزى نمى فهمند .
اين احتمال را نيز مى توانيم در تفسير آيه بگوئيم كه تمام معبودها را شامل مى شود منتها معبودهائى كه عقل و شعور دارند ، به زبان خود حقيقت را بازگو مى كنند ، ولى معبودهائى كه داراى عقل و شعور نيستند به زبان حال و از طريق منعكس ساختن آثار عمل سخن مى گويند ، درست مثل اينكه مى گوئيم رنگ رخسار تو از سر درونت خبر مى دهد ، قرآن نيز در آيه 21 سوره فصلت مى گويد كه پوستهاى انسان در عالم رستاخيز به سخن در مى آيند و همچنين در سوره زلزال مى گويد زمينهائى كه انسان روى آنها زندگى داشته ، حقايق را بازگو مى كنند .
اين مساله در عصر و زمان ما مساله پيچيده اى نيست جائى كه يك نوار بى زبان تمام گفته هاى ما را روى خود ضبط و به هنگام لزوم بازگو مى كند ، تعجبى ندارد كه بتها نيز واقعيات اعمال عبادت كنندگان خود را منعكس نمايند ! .
به هر حال در آن روز و در آن مكان و در آن حال - همانگونه كه قرآن در آخرين آيه مورد بحث مى گويد - هر كس اعمال خويش را كه قبلا انجام
تفسير نمونه ج : 8 ص : 274
داده است مى آزمايد و نتيجه بلكه خود آن را مى بيند چه عبادت كنندگان و چه معبودهاى گمراهى كه مردم را به عبادت خويش دعوت كردند ، چه مشركان و چه مؤمنان از هر گروه و از هر قبيل ( هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت ) .
و در آن روز همگى به سوى الله كه مولى و سرپرست حقيقى آنان است باز مى گردند و دادگاه محشر نشان مى دهد كه تنها حكومت به فرمان او است ( و ردوا الى الله موليهم الحق ) .
و سرانجام تمام بتها و معبودهاى ساختگى كه به دروغ آنها را شريك خدا قرار داده بودند ، گم و محو و نابود مى شوند ( و ضل عنهم ما كانوا يفترون ) .
چرا كه آنجا عرصه ظهور و بروز تمام اسرار مكتوم بندگان است و هيچ حقيقتى نمى ماند مگر اينكه خود را آشكار مى سازد اصولا در آنجا موقفها و مقاماتى است كه نه نياز به سؤال دارد ، نه جدال و گفتگو ، بلكه تنها وضع حال حكايت از همه چيز مى كند و نيازى به مقال نيست !
تفسير نمونه ج : 8 ص : 275
قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السمَاءِ وَ الأَرْضِ أَمَّن يَمْلِك السمْعَ وَ الأَبْصرَ وَ مَن يخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يخْرِجُ الْمَيِّت مِنَ الْحَىِّ وَ مَن يُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ(31) فَذَلِكمُ اللَّهُ رَبُّكمُ الحَْقُّ فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلا الضلَلُ فَأَنى تُصرَفُونَ(32) كَذَلِك حَقَّت كلِمَت رَبِّك عَلى الَّذِينَ فَسقُوا أَنهُمْ لا يُؤْمِنُونَ(33)
ترجمه :
31 - بگو چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد و يا چه كسى مالك ( و خالق ) گوش و چشم هاست و چه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج مى سازد و چه كسى امور ( جهان ) را تدبير مى كند ؟ به زودى ( در پاسخ ) مى گويند : خدا ، بگو پس چرا تقوا پيشه نمى كنيد ( و از خدا نمى ترسيد ) ؟ !
32 - اينچنين است خداوند پروردگار حق شما ، با اينحال بعد از حق جز گمراهى وجود دارد ؟ پس چرا ( از پرستش او ) روى مى گردانيد ؟ !
33 - اينچنين فرمان پروردگارت بر فاسقان مسلم شده كه آنها ( پس از اينهمه طغيان و گناه ) ايمان نخواهند آورد .

تفسير :
در اين آيات سخن از نشانه هاى وجود پروردگار و شايستگى او براى عبوديت است و بحثهاى آيات گذشته را در اين زمينه تعقيب مى كند .
نخست مى فرمايد : به مشركان و بت پرستانى كه در بيراهه سرگردانند بگو
تفسير نمونه ج : 8 ص : 276
چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد ؟ ( قل من يرزقكم من السماء و الارض ) .
رزق به معنى عطا و بخشش مستمر است ، و از آنجا كه بخشنده تمام مواهب در حقيقت خدا است ، رازق و رزاق به معنى حقيقى تنها بر او اطلاق مى شود ، و اگر اين كلمه در غير مورد او به كار رود ، بدون شك جنبه مجازى دارد ، همانند آيه 233 سوره بقره كه در زمينه زنان شيرده مى گويد و على المولود له رزقهن و كسوتهن بالمعروف ( پدران موظفند زنانى را كه فرزندانشان را شير مى دهند بطور شايسته روزى دهند و لباس بپوشانند .
اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه بيشتر روزيهاى انسان از آسمان است ، باران حياتبخش از آسمان مى بارد ، و هوا كه مورد نياز همه موجودات زنده است نيز بر فراز زمين قرار گرفته ، و از همه مهمتر نور آفتاب كه بدون آن هيچ موجود زنده و هيچگونه حركت و جنبشى در سرتاسر زمين وجود نخواهد داشت از آسمان است ، و حتى حيوانات اعماق درياها از پرتو نور آفتاب زنده اند زيرا مى دانيم غذاى بسيارى از آنها گياهان بسيار كوچكى است كه در لابلاى امواج در سطح اقيانوس در برابر تابش نور آفتاب رشد و نمو مى كند ، و قسمت ديگرى از آن حيوانات از گوشت ديگر حيوانات دريا كه وسيله آن گياهان تغذيه شده اند استفاده مى كنند .
ولى زمين تنها به وسيله مواد غذائى خود ريشه گياهان را تغذيه مى كند و شايد به همين دليل است كه در آيه فوق نخست سخن از ارزاق آسمان و سپس ارزاق زمين به ميان آمده است ( به تفاوت درجه اهميت ) سپس به دو قسمت از مهمترين حواس انسان كه بدون آن دو ، كسب علم و دانش براى بشر امكان پذير نيست اشاره كرده مى گويد : و بگو چه كسى است كه مالك و خالق گوش و چشم و قدرت دهنده اين دو حس آدمى است ؟ ( أ من
تفسير نمونه ج : 8 ص : 277
يملك السمع و الابصار ) .
در واقع در اين آيه نخست به نعمتهاى مادى ، و بعد به مواهب و روزيهاى معنوى كه بدون آنها نعمتهاى مادى فاقد هدف و محتوا است اشاره شده .
كلمه سمع مفرد ( و به معنى گوش ) و ابصار جمع بصر به معنى بينائى و چشم است ، و در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا سمع در همه جا در قرآن مفرد ذكر شده و اما بصر گاهى به صورت جمع و گاهى به صورت مفرد آمده ؟ ، پاسخ اين سؤال را در جلد اول صفحه 56 ذكر كرده ايم .
بعد از دو پديده مرگ و حيات كه عجيب ترين پديده هاى عالم آفرينش است سخن به ميان آورده ، مى گويد و چه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج مى كند ؟ ( و من يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى ) .
اين همان موضوعى است كه تا كنون عقل دانشمندان و علماى علوم طبيعى و زيست شناسان در آن حيران مانده است كه چگونه موجود زنده از موجود بى جان به وجود آمده است ؟ آيا چنين چيزى كه تلاش و كوشش مداوم دانشمندان تا كنون در آن به جائى نرسيده است مى تواند يك امرى ساده و وابسته به تصادف و حوادث رهبرى نشده و بدون برنامه و هدف طبيعت بوده باشد ؟ بدون شك پديده پيچيده و ظريف و اسرار آميز حيات نيازمند به علم و قدرت فوق العاده و عقل كلى است .
او نه تنها در آغاز موجود زنده را از موجودات بى جان زمين آفريده است بلكه علاوه بر اين سنت او بر اين قرار گرفته كه حيات نيز جاودانى نباشد و به همين جهت مرگ را در دل حيات آفريده ، تا از اين طريق ميدان را براى دگرگونيها و تكامل باز گذارد .
در تفسير آيه فوق اين احتمال نيز داده شده كه علاوه بر مرگ و حيات مادى مرگ و حيات معنوى را نيز شامل مى شود ، زيرا انسانهاى هوشمند و پاكدامن
تفسير نمونه ج : 8 ص : 278
و با ايمان را مى بينيم كه گاهى از پدر و مادرى آلوده و بى ايمان و گمراه متولد مى شوند ، عكس آن نيز مشاهده شده است كه بر خلاف قانون وراثت انسانهاى بى ارزش و مرده از پدر و مادر ارزشمندى به وجود آمده اند .
البته مانعى ندارد كه آيه فوق اشاره به هر دو قسمت باشد زيرا هر دو از عجائب آفرينش و از پديده هاى اعجاب انگيز جهانند و روشنگر اين حقيقتند كه علاوه بر عوامل طبيعى ، دست قدرت آفريدگار عالم و حكيمى در كار است .
( در جلد پنجم صفحه 356 ذيل آيه 95 سوره انعام توضيحات ديگرى نيز در اين باره داده ايم ) .
بعد اضافه مى كند : چه كسى است كه امور اين جهان را تدبير مى كند ؟ ( و من يدبر الامر ) .
در حقيقت نخست سخن از آفرينش مواهب ، سپس سخن از حافظ و نگهبان و مدبر آنها است .
بعد از آنكه قرآن اين سؤالات سه گانه را مطرح مى كند بلافاصله مى گويد : آنها بزودى در پاسخ خواهند گفت : الله .
از اين جمله به خوبى استفاده مى شود كه حتى مشركان و بت پرستان عصر جاهليت خالق و رازق و حياتبخش و مدبر امور جهان هستى را خدا مى دانستند ، و اين حقيقت را از طريق عقل و هم از راه فطرت در يافته بودند كه اين نظام حساب شده جهان نمى تواند مولود بى نظمى و يا مخلوق بتها باشد .
و در آخر آيه به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد : به آنها بگو آيا با اين حال تقوا را پيشه نمى كنيد ( فقل ا فلا تتقون ) .
تنها كسى شايسته عبادت و پرستش است كه آفرينش و تدبير جهان به دست
تفسير نمونه ج : 8 ص : 279
او است ، اگر عبادت به خاطر شايستگى و عظمت ذات معبود باشد ، اين شايستگى و عظمت تنها در خدا است ، و اگر براى اين باشد كه مى تواند سرچشمه سود و زيان گردد اين نيز مخصوص خدا است .
پس از آنكه نمونه هائى از آثار عظمت و تدبير خداوند را در آسمان و زمين بيان كرد و وجدان و عقل مخالفان را به داورى طلبيد و آنها به آن معترف گرديدند ، در آيه بعد با لحنى قاطع مى فرمايد : اين است الله ، پروردگار بر حق شما ! ( فذلكم الله ربكم الحق ) .
نه بتها ، و نه ساير موجوداتى را كه شريك خداوند در عبوديت قرار داده ايد و در برابر آنها سجده و تعظيم مى كنيد .
آنها چگونه مى توانند شايسته عبوديت باشند در حالى كه نه فقط نمى توانند در آفرينش و تدبير جهان شركت كنند ، بلكه خودشان سر تا پا نياز و احتياجند .
سپس نتيجه گيرى مى كند اكنون كه حق را بروشنى شناختيد ، آيا بعد از حق چيزى جز ضلال و گمراهى وجود دارد ؟ ( فما ذا بعد الحق الا الضلال ) .
با اين حال چگونه از عبادت و پرستش خدا روى مى گردانيد ، با اينكه مى دانيد معبود حقى جز او نيست ؟ ! ( فانى تصرفون ) .
اين آيه در حقيقت يك راه منطقى روشن را براى شناخت باطل و ترك آن پيشنهاد مى كند ، و آن اينكه نخست بايد از طريق وجدان و عقل براى شناخت حق گام برداشت ، هنگامى كه حق شناخته شد ، هر چه غير آن و مخالف آن است باطل و گمراهى است ، و بايد كنار گذاشته شود .
و در آخرين آيه براى بيان اين نكته كه چرا آنها با وضوح مطلب و روشنائى حق به دنبال آن نمى روند مى گويد : اينگونه فرمان خدا در باره اين افراد كه
تفسير نمونه ج : 8 ص : 280
از روى علم و عمد و بر خلاف عقل و وجدان سر از اطاعت پيچيده اند صادر شده كه آنها ايمان نياورند ( كذلك حقت كلمة ربك على الذين فسقوا انهم لا يؤمنون ) .
در واقع اين خاصيت اعمال نا درست و مستمر آنها است كه قلبشان را چنان تاريك و روحشان را چنان آلوده مى كند كه با وضوح و روشنى حق آنرا نمى بينند و به بيراهه مى روند .
بنابراين آيه فوق هيچگونه دلالت بر مساله جبر ندارد ، بلكه اشاره به آثار اعمال خود انسان مى باشد ولى شك نيست كه اين اعمال چنان خاصيتى را به فرمان خدا دارد .
درست مثل اين است كه به كسى بگوئيم صد بار به تو گفتيم گرد مواد مخدر و مشروبات الكلى مگرد ، اكنون كه گوش ندادى و شديدا معتاد شدى ، محكوم به اين هستى كه مدتها در بدبختى بمانى .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 281
قُلْ هَلْ مِن شرَكائكم مَّن يَبْدَؤُا الخَْلْقَ ثمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اللَّهُ يَبْدَؤُا الخَْلْقَ ثمَّ يُعِيدُهُ فَأَنى تُؤْفَكُونَ(34) قُلْ هَلْ مِن شرَكائكم مَّن يهْدِى إِلى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يهْدِى لِلْحَقِّ أَ فَمَن يهْدِى إِلى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لا يهِدِّى إِلا أَن يهْدَى فَمَا لَكمْ كَيْف تحْكُمُونَ(35) وَ مَا يَتَّبِعُ أَكْثرُهُمْ إِلا ظناًّ إِنَّ الظنَّ لا يُغْنى مِنَ الحَْقِّ شيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ بِمَا يَفْعَلُونَ(36)
ترجمه :
34 - بگو آيا هيچيك از معبودهاى شما آفرينش را ايجاد و سپس باز مى گرداند ؟ بگو تنها خدا آفرينش را ايجاد كرده سپس باز مى گرداند ، با اينحال چرا از حق روى گردان مى شويد ؟
35 - بگو آيا هيچيك از معبودهاى شما به سوى حق هدايت مى كند ؟ - بگو تنها خدا به حق هدايت مى كند آيا كسى كه هدايت به حق مى كند براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند ، شما را چه مى شود ؟ چگونه داورى مى كنيد ؟
36 - و بيشتر آنها جز از گمان ( و پندارهاى بى اساس ) پيروى نمى كنند ( در حالى كه ) گمان هرگز انسان را از حق بى نياز نمى سازد ( و به حق نمى رساند ) خداوند به آنچه انجام مى دهند آگاه است .

تفسير : يكى از نشانه هاى حق و باطل
اين آيات نيز همچنان استدلالات مربوط به مبدء و معاد را تعقيب مى كند
تفسير نمونه ج : 8 ص : 282
و در نخستين آيه به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد به آنها بگو آيا هيچيك از اين معبودهائى كه شما شريك خدا قرار داده ايد مى تواند آفرينش را ايجاد كند و سپس باز گرداند ( قل هل من شركائكم من يبدؤا الخلق ثم يعيده ) .
بعد اضافه مى كند بگو خداوند آفرينش را آغاز كرده و سپس باز مى گرداند ( قل الله يبدؤا الخلق ثم يعيده ) .
با اينحال چرا از حق روى مى گردانيد و در بيراهه سرگردان مى شويد ( فانى تؤفكون ) .
در اينجا دو سؤال پيش مى آيد نخست اينكه مشركان عرب غالبا اعتقاد به معاد مخصوصا به شكلى كه قرآن مى گويد نداشتند با اينحال چگونه قرآن از آنها اعتراف مى خواهد .
ديگر اينكه در آيه قبل سخن از اعتراف مشركان بود ولى در اينجا به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد ، كه تو اعتراف به اين واقعيت كن ! اين تفاوت تعبير براى چيست ؟ اما با توجه به يك نكته جواب هر دو سؤال روشن مى شود و آن اينكه : گر چه مشركان به معاد ( معاد جسمانى ) عقيده نداشتند ولى همين اندازه كه معتقد بودند آغاز آفرينش از خدا است براى پذيرش معاد كافى است چرا كه هر كس آغاز را انجام داده قادر به اعاده آن نيز هست بنابراين اعتقاد به مبدء با كمى دقت معاد را اثبات مى كند .
و از اينجا روشن مى شود كه چرا به جاى مشركان ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اعتراف به اين واقعيت مى كند ، زيرا گر چه ايمان به معاد از لوازم ايمان به مبدء است ، اما چون آنها توجه به اين ملازمه نداشتند ، طرز تعبير عوض شده و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به جاى آنها اعتراف مى كند
 

Back Index Next