Back Index  

بعدی.

تفسير نمونه ج : 8 ص : 283
بار ديگر به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد به آنها بگو آيا هيچيك از معبودهاى ساختگى شما هدايت به سوى حق مى كنند ؟ ( قل هل من شركائكم من يهدى الى الحق ) .
زيرا معبود بايد رهبر عبادت كنندگان خود باشد ، آن هم رهبرى به سوى حق ، در حالى كه معبودهاى مشركان اعم از بتهاى بى جان و جاندار هيچكدام قادر نيستند بدون هدايت الهى كسى را به سوى حق رهنمون گردند ، چون هدايت به سوى حق نياز به مقام عصمت و مصونيت از خطا و اشتباه دارد و اين بدون رهبرى و حمايت خداوند ممكن نيست .
لذا بلافاصله اضافه مى كند : بگو تنها خداوند هدايت به سوى حق مى كند ( قل الله يهدى للحق ) .
با اين حال آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند شايسته تر براى پيروى است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر آنكه هدايتش كنند ( أ فمن يهدى الى الحق احق ان يتبع أمن لا يهدى الا ان يهدى ) .
و در پايان آيه با بيانى توبيخ آميز و سرزنش بار مى گويد : شما را چه مى شود ؟ چگونه قضاوت مى كنيد ؟ ( فما لكم كيف تحكمون ) .
و در آخرين آيه اشاره به سرچشمه و عامل اصلى انحرافات آنها كرده مى گويد : اكثر آنها جز از پندار و گمان پيروى نمى كنند ، در حالى كه گمان و پندار هرگز انسان را بى نياز از حق نمى كند و به حق نمى رساند ( و ما يتبع اكثرهم الا ظنا ان الظن لا يغنى من الحق شيئا ) .
سرانجام با لحنى تهديد آميز نسبت به اين گونه افرادى كه تابع هيچ منطق
تفسير نمونه ج : 8 ص : 284
و حسابى نيستند مى فرمايد : خداوند به آنچه آنها انجام مى دهند عالم است ( ان الله عليم بما يفعلون ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :
1 - در آيات فوق خوانديم كه تنها خدا است كه هدايت به سوى حق مى كند اين انحصار يا به خاطر آن است كه منظور از هدايت تنها ارائه طريق نيست بلكه رساندن به مقصد نيز مى باشد و اين كار تنها بدست پروردگار است ، و يا به اين جهت است كه ارائه طريق و نشان دادن راه نيز در درجه اول كار خدا است ، و غير او يعنى پيامبران و راهنمايان الهى تنها از طريق هدايت او آگاه به راههاى هدايت مى شوند ، و با تعليم او عالم مى گردند .
2 - اينكه در آيات فوق مى خوانيم معبودهاى مشركان نه تنها نمى توانند كسى را هدايت كنند بلكه خودشان نيازمند هدايت الهى هستند ، گر چه در باره بتهاى سنگى و چوبى ، صدق نمى كند ، زيرا آنها مطلقا عقل و شعورى ندارند ، ولى در مورد معبودهاى صاحب شعور مانند فرشتگان و انسانهائى كه معبود واقع شدند كاملا صدق مى كند .
اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله مزبور به معنى يك قضيه شرطيه باشد يعنى به فرض كه بتها عقل و شعور هم داشته باشند بدون راهنمائى الهى ، خودشان راه را پيدا نمى كنند ، تا چه رسد كه بخواهند راهنماى دگران باشند .
و به هر حال آيات فوق به خوبى نشان مى دهد كه يكى از برنامه هاى اصلى پروردگار در برابر بندگان ، هدايت آنها به سوى حق است كه اين كار از طريق بخشيدن عقل و خرد ، و دادن درسهاى گوناگون از راه فطرت ، و ارائه آيات و نشانه هايش در جهان آفرينش همچنين از طريق فرستادن پيامبران و كتب آسمانى صورت مى گيرد .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 285
3 - در آخرين آيه مورد بحث خوانديم كه اكثر بت پرستان و مشركان دنبال گمان و پندار خويشند ، در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا نفرموده است همه آنها ، زيرا مى دانيم تمام بت پرستان در اين پندار باطل شريكند كه بتها را معبودهاى به حق و مالكان نفع و ضرر و شفيعان درگاه خدا مى پندارند ، و به همين جهت بعضى ناچار شده اند كه كلمه اكثر را به معنى تمام تفسير كنند و معتقدند كه اين كلمه گاهى به معنى تمام آمده است .
ولى اين پاسخ چندان قابل ملاحظه نيست و بهتر اين است كه بگوئيم بت پرستان دو گروهند يك گروه كه اكثريت را تشكيل مى دهند افرادى خرافى و نادان و بيخبرند و تحت تاثير پندارهاى غلطى قرار گرفته و بتها را براى پرستش برگزيده اند ، اما گروه ديگرى كه اقليت را تشكيل مى دهند رهبران سياه دل و آگاهى هستند كه با علم و اطلاع از بى اساس بودن بت پرستى براى حفظ منافع خويش ، مردم را به سوى بتها دعوت مى كنند ، و به همين دليل خداوند تنها به گروه اول پاسخ مى گويد چرا كه قابل هدايتند و اما گروه دوم را كه آگاهانه اين راه غلط را مى پيمايند مطلقا مورد اعتنا قرار نداده است .
4 - گروهى از علماى اصول ، آيه فوق و مانند آن را دليل بر آن مى دانند كه ظن و گمان به هيچوجه ، حجت و سند نمى تواند باشد و تنها دلائل قطعى است كه مى تواند مورد اعتماد قرار گيرد .
اما گروهى ديگر با توجه به اينكه در ميان دلائل فقهى ، دلائل ظنى فراوان داريم ( مانند حجت بودن ظواهر الفاظ و شهادت دو شاهد عادل و يا خبر واحد ثقه و امثال آن ) مى گويند آيه فوق دليل بر اين است كه قاعده اصلى در مساله ظن ، عدم حجيت است ، مگر اينكه با دليل قطعى حجت بودن آن ثابت گردد مانند چند مثال بالا .
ولى انصاف اين است كه آيه فوق تنها سخن از پندارهاى بى اساس و گمانهاى
تفسير نمونه ج : 8 ص : 286
بى پايه و خرافى مانند گمان و پندار بت پرستان مى گويد ، و كار به ظن و گمان قابل اعتمادى كه در ميان عقلا موجود است ندارد ، بنابراين آيه فوق و آيات مشابه آن در مساله عدم حجيت ظن به هيچوجه قابل استناد نيست ( دقت كنيد ) .
وَ مَا كانَ هَذَا الْقُرْءَانُ أَن يُفْترَى مِن دُونِ اللَّهِ وَ لَكِن تَصدِيقَ الَّذِى بَينَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ الْكِتَبِ لا رَيْب فِيهِ مِن رَّب الْعَلَمِينَ(37) أَمْ يَقُولُونَ افْترَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسورَة مِّثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ استَطعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صدِقِينَ(38) بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يحِيطوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذَلِك كَذَّب الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظرْ كَيْف كانَ عَقِبَةُ الظلِمِينَ(39) وَ مِنهُم مَّن يُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنهُم مَّن لا يُؤْمِنُ بِهِ وَ رَبُّك أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ(40)
ترجمه :
37 - شايسته نيست ( و امكان نداشت ) كه اين قرآن بدون وحى الهى به خدا نسبت داده شود ولى تصديقى است براى آنچه پيش از آن است ( از كتب آسمانى ) و تفصيلى است براى آنها ، و شكى در آن نيست كه از طرف پروردگار جهانيان است .
38 - آنها مى گويند ، او قرآن را به دروغ به خدا نسبت داده بگو اگر راست مى گوئيد يك سوره همانند آن بياوريد و هر كس را مى توانيد غير از خدا ( به يارى ) بطلبيد .
39 - ( آنها از روى علم و دانش قرآن را انكار نمى كنند ) بلكه آنها چيزى را تكذيب كردند كه آگاهى از آن نداشتند ، و هنوز واقعيتش بر آنان روشن نشده است اينچنين پيشينيان آنها نيز تكذيب كردند پس بنگر عاقبت كار ظالمان چگونه بود ؟ !
40 - و بعضى از آنها ايمان به آن مى آورند و بعضى ايمان نمى آورند ، و پروردگارت به مفسدان آگاهتر است ( و آنها را بهتر مى شناسد ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 287
تفسير :

عظمت و حقانيت دعوت قرآن
اين آيات به پاسخ قسمت ديگرى از سخنان نارواى مشركان مى پردازد ، چرا كه آنها تنها در شناخت مبدء گرفتار انحراف نبودند ، بلكه به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز افترا مى زدند ، كه قرآن را با فكر خود ساخته و به خدا نسبت داده است ، لذا در آيات گذشته خوانديم كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تقاضا داشتند قرآنى غير از اين قرآن بياورد و يا لا اقل آنرا تغيير دهد ، اين خود دليل آن است كه قرآنرا ساخته فكر او مى پنداشتند ! نخستين آيه مورد بحث مى گويد : شايسته نيست كه اين قرآن بدون وحى الهى به خدا نسبت داده شده باشد ( و ما كان هذا القرآن ان يفترى من دون الله ) جالب اينكه به جاى نفى ساده ، نفى شانيت شده است و مى دانيم اين گونه تعبير از نفى ساده رساتر است ، اين درست به آن مى ماند كه كسى در مقام دفاع از خود بگويد شان من نيست كه دروغ بگويم و البته اين تعبير از اينكه بگويد من دروغ نمى گويم بسيار پرمعنى تر و عميقتر مى باشد .
سپس به ذكر دليل بر اصالت قرآن و وحى آسمانى بودنش پرداخته مى گويد : ولى اين قرآن كتب آسمانى پيش از خود را تصديق مى كند ( و لكن تصديق الذى بين يديه ) .
يعنى تمام بشارات و نشانه هاى حقانيتى كه در كتب آسمانى پيشين آمده بر قرآن و آورنده قرآن كاملا منطبق است و اين خود ثابت مى كند كه تهمت و افترا بر خدا نيست و واقعيت دارد ، اصولا خود قرآن از باب آفتاب آمد دليل آفتاب شاهد صدق محتواى خويش است .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 288
و از اينجا روشن مى شود كسانى كه اين گونه آيات قرآنرا دليل بر عدم تحريف تورات و انجيل گرفته اند در اشتباهند زيرا قرآن مندرجات اين كتب را كه در عصر نزول قرآن وجود داشتند ، تصديق نمى كند بلكه نشانه هائى كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و قرآن در اين كتب بوده مورد تاييد قرار داده است ( دقت كنيد ) در اين زمينه توضيحات بيشترى در جلد اول تفسير نمونه ذيل آيه 41 سوره بقره بيان گرديد .
سپس دليل ديگرى بر اصالت اين وحى آسمانى ذكر كرده مى گويد : در اين قرآن شرح كتب اصيل انبياء پيشين و بيان احكام اساسى و عقائد اصولى آنها است و به همين دليل شكى در آن نيست كه از طرف پروردگار عالميان است ( و تفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين ) .
و به تعبير ديگر هيچگونه تضادى با برنامه انبيا گذشته ندارد ، بلكه تكامل آن تعليمات و برنامه ها در آن ديده مى شود ، و اگر اين قرآن مجعول بود حتما مخالف و مباين آنها بود .
و از اينجا مى دانيم كه در اصول مسائل چه در عقائد دينى و چه در برنامه هاى اجتماعى ، و حفظ حقوق ، و مبارزه با جهل ، و دعوت به حق و عدالت و همچنين زنده كردن ارزشهاى اخلاقى و مانند اينها هيچگونه اختلافى در ميان كتب آسمانى نيست جز اينكه هر كتابى كه بعدا نازل شده ، در سطحى بالاتر و كاملتر بوده ، همچون سطوح مختلف تعليمات در دبستان و دبيرستان و دانشگاه ، تا به كتاب نهائى كه مخصوص دوران پايان تحصيل دينى امتها است يعنى قرآن رسيده است .
شك نيست كه در جزئيات احكام و شاخ و برگها تفاوت در ميان اديان و مذاهب آسمانى وجود دارد ولى سخن از اصول اساسى آنها است كه همه جا هماهنگ است .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 289
در آيه بعد دليل سومى بر اصالت قرآن ذكر كرده مى گويد : آنها مى گويند اين قرآن را پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به دروغ به خدا نسبت داده ، به آنها بگو اگر راست مى گوئيد شما هم مثل يك سوره از آنرا بياوريد ، و از هر كس مى توانيد غير از خدا براى همكارى دعوت كنيد ( ولى هرگز توانائى بر اين كار را نخواهيد داشت ، به همين دليل ثابت مى شود كه اين وحى آسمانى است ) ( ام يقولون افتراه قل فاتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين ) .
اين آيه از جمله آياتى است كه با صراحت اعجاز قرآنرا بيان مى كند نه تنها همه قرآن را بلكه حتى اعجاز يك سوره را ، و از همه جهانيان بدون استثناء دعوت مى كند كه اگر معتقديد اين آيات از طرف خدا نيست همانند آن و يا لا اقل همانند يك سوره آنرا بياوريد .
و همانگونه كه در جلد اول در ذيل آيه 23 سوره بقره بيان كرديم ، در آيات قرآن گاهى تحدى يعنى دعوت به مبارزه نسبت به مجموع قرآن و گاهى به ده سوره و گاهى به يك سوره شده است و اين نشان مى دهد كه جزء و كل قرآن همه اعجاز است .
و از آنجا كه سوره معينى ذكر نشده هر سوره از قرآن را نيز شامل مى شود .
البته شك نيست كه اعجاز قرآن منحصر به جنبه فصاحت و بلاغت و شيرينى بيان و رسائى تعبيرات - آنچنان كه گروهى از قدماى مفسرين فكر كرده اند - نيست ، بلكه علاوه بر اينها از نظر بيان معارف دينى ، و علومى كه تا آن روز شناخته نشده بود ، و بيان احكام و قوانين ، و ذكر تواريخ پيشين پيراسته از هر گونه خطا و خرافات ، و عدم وجود تضاد و اختلاف در آن ، نيز جنبه اعجاز دارد .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 290
جلوه تازه اى از اعجاز قرآن
جالب اينكه با گذشت زمان جلوه هاى تازه اى از اعجاز قرآن آشكار مى شود كه در گذشته مورد توجه قرار نمى گرفت ، از جمله محاسبات فراوانى است كه روى كلمات آيات قرآن با مغزهاى الكترونيكى انجام شده ويژگيهاى تازه اى براى كلمات و جمله بنديهاى قرآن و رابطه آن با زمان نزول هر سوره ثابت كرده است و آنچه ذيلا مى خوانيد نمونه اى از آن است : پژوهشهاى برخى از دانشمندان محقق امروز ، به كشف روابط پيچيده و فورمولهاى محاسباتى بسيار دقيق منجر شده است كه حيرت انگيز است با يقين به اين امر كه چنين نظم علمى در ساختمان قرآن است ، از طريق بررسيهاى آمارى و به زبان رياضى به كشف قواعد دقيق و فورمولهاى رياضى و منحنى هاى كامل و سالمى توفيق يافته است كه از نظر اهميت و شناخت ، كشف نيوتن را در جاذبه ، تداعى مى كند .
يك قرآن شناس بزرگ نقطه شروع كارش اين مساله ساده است كه آيات نازل شده در مكه كوتاه است و آيات نازل شده در مدينه ، بلند اين يك مساله طبيعى است هر نويسنده يا سخنران ورزيده ، طول جملات و آهنگ كلمات سخنش را بر حسب موضوع سخن تغيير مى دهد : مسائل توصيفى ، جملات كوتاه و مسائل تحليلى و استدلالى ، بلند ، آنجا كه سخن ، تحريكى و انتقادى و يا بيان اصول كلى اعتقادى است لحن شعارى مى شود ، و عبارات كوتاه و آنجا كه شروع داستان است و بيان كلام در نتيجه گيريهاى اخلاقى و ... لحن ، آرام و عبارات طولانى و آهنگ نرم .
مسائل طرح شده در مكه از نوع اول است و مسائل طرح شده در مدينه ، از نوع دوم ، چه در مكه آغاز يك نهضت است و بيان اصول كلى اعتقادى و انتقادى ، و در مدينه يك جامعه و مسائل حقوقى و اخلاقى و قصه هاى تاريخى و نتيجه گيريهاى
تفسير نمونه ج : 8 ص : 291
فكرى و علمى .
اما قرآن يك سخن گفتن طبيعى است و ناچار تابع سبك زيبا و بليغ سخن گفتن بشر ، و در نتيجه رعايت كوتاهى و بلندى آيات نيز به تناسب مفاهيم .
اما اگر قبول كنيم كه اين كلام در عين حال كه يك كتاب است يك طبيعت نيز هست ، بايد اين كوتاهى و بلندى بى حساب نباشد و طبق يك قاعده دقيق علمى از آيات كوتاه آغاز كند و يكنواخت و تصاعدى رو به آيات بلند رود ، بر اين اساس بايد طول هر آيه اى كوتاه تر از آيه نازل شده سال بعد و بلندتر از آيه نازل شده سال پيش باشد ، و اندازه اين طولانى شدن اندازه هاى دقيق و حساب شده باشد ، بنابراين در طول 23 سال كه وحى نازل مى شده است ، بايد 23 طول معدل در آيات داشته باشيم ! بر اين قاعده مى توانيم 23 ستون داشته باشيم كه همه آيات بر حسب طول در اين ستونها تقسيم بندى شود ، حال از كجا مى توانيم بفهميم كه اين تقسيم بنديها درست است ؟ مى دانيم كه شان نزول بعضى از آيات قرآن معلوم است برخى را روايات تاريخى معين كرده و صريحا گفته كه در چه سال نازل شده است ، و برخى را از روى مفاهيم آن مى توان تعيين كرد : مثلا آياتى كه احكامى چون تغيير قبله ، حرمت شراب ، وضع حجاب ، زكوة و خمس را بيان مى كند و آياتى كه از هجرت سخن مى گويند سال تعيين اين احكام معلوم است .
با شگفتى فوق العاده مى بينيم كه اين آيات - كه سال نزولشان معلوم است - درست در همان ستونهايى قرار مى گيرند كه در اين جدول از نظر معدل طول آيات ويژه هر سال فرض شده اند ! ( دقت كنيد ) .
آنچه جالب تر است پيدا شدن دو سه مورد استثنائى است .
به اين معنى كه سوره مائده آخرين سوره بزرگ نازل شده است ، در حالى كه چند آيه از آن طبق فرمول ، بايد در سالهاى اوليه نازل شده باشد .
پس از تحقيق در متون تفاسير و
تفسير نمونه ج : 8 ص : 292
روايات اسلامى ، اقوال مفسران معتبرى را مى يابيم كه گفته اند اين چند آيه در اوايل نازل شده ، اما از نظر تدوين به دستور پيامبر در سوره مائده جاى داده شده است به اين طريق مى توان سال نزول هر آيه را از روى اين ملاك رياضى تعيين كرد و قرآن را بر حسب سال نزول نيز تدوين نمود ! چه سخنورى است در عالم كه بتوان از روى طول عبارت ، سال اداى هر جمله اش را معين كرد ؟ بخصوص كه اين متن كتابى نباشد كه مثل يك اثر علمى يا ادبى نويسنده اش نشسته باشد و آن را در يك مدت معين ، و پيوسته ، نوشته ، و بر زبانش رفته و بويژه كتابى نباشد كه نويسنده اش در يك موضوع - يا حتى زمينه تعيين شده اى - تاليف كرده باشد ، بلكه مسائل گوناگونى است كه به تدريج بر حسب نياز جامعه و در پاسخ به سؤالاتى كه عنوان مى شود ، حوادث يا مسائلى كه در مسير مبارزه طولانى مطرح مى شود ، به وسيله رهبر بيان و سپس جمع آورى و تنظيم شده است .
بلكه به گفته بعضى از مفسران ، آهنگ مخصوص لغات و كلمات قرآن نيز در نوع خود معجزآسا است .
شواهد گوناگون جالبى براى اين موضوع ذكر كرده اند از جمله جريان زير است كه براى سيد قطب مفسر معروف واقع شده : او در ذيل آيه مورد بحث چنين مى گويد : من از حوادثى كه براى ديگران واقع شده سخنى نمى گويم ، تنها حادثه اى را بيان مى كنم كه براى خود من واقع شد و شش نفر ناظر آن بودند ( خودم و پنج نفر ديگر ) .
ما شش نفر از مسلمانان بوديم كه با يك كشتى مصرى ، اقيانوس اطلس را به
تفسير نمونه ج : 8 ص : 293
سوى نيويورك مى پيموديم ، مسافران كشتى 120 مرد و زن بود ، و كسى در ميان مسافران جز ما مسلمان نبود ، روز جمعه به اين فكر افتاديم كه نماز جمعه را در قلب اقيانوس و بر روى كشتى انجام دهيم ، و ما علاوه بر اقامه فريضه مذهبى مايل بوديم يك حماسه اسلامى در مقابل يك مبشر مسيحى كه در داخل كشتى نيز دست از برنامه تبليغاتى خود بر نمى داشت ، بيافرينيم ، بخصوص كه او حتى مايل بود ما را هم به مسيحيت تبليغ كند ! .
ناخداى كشتى كه يك نفر انگليسى بود موافقت كرد كه ما نماز جماعت را در صفحه كشتى تشكيل دهيم ، و به كاركنان كشتى نيز كه همه از مسلمانان آفريقا بودند نيز اجازه داده شد كه با ما نماز بخوانند ، و آنها از اين جريان بسيار خوشحال شدند زيرا اين نخستين بارى بود كه نماز جمعه بر روى كشتى انجام مى گرفت ! من ( سيد قطب ) به خواندن خطبه نماز جمعه و امامت پرداختم و جالب اينكه مسافران غير مسلمان اطراف ما حلقه زده بودند و با دقت مراقب انجام اين فريضه اسلامى بودند .
پس از پايان نماز گروه زيادى از آنها نزد ما آمدند ، و اين موفقيت را به ما تبريك گفتند ، ولى در ميان اين گروه خانمى بود كه بعدا فهميديم يك زن مسيحى يوگسلاوى است كه از جهنم تيتو و كمونيسم او ، فرار كرده است ! .
او فوق العاده تحت تاثير نماز ما قرار گرفته بود به حدى كه اشك از چشمانش سرازير بود و قادر به كنترل خويشتن نبود .
او به زبان انگليسى ساده و آميخته با تاثر شديد و خضوع و خشوع خاصى سخن مى گفت ، و از جمله سخنانش اين بود ، بگوئيد ببينم كشيش شما با چه لغتى سخن مى گفت ( او فكر مى كرد كه حتما بايد كشيش يا يك مرد روحانى اقامه نماز كند آنچنانكه در نزد مسيحيان است ، ولى ما بزودى به او حالى كرديم كه اين برنامه
تفسير نمونه ج : 8 ص : 294
اسلامى را هر مسلمان با ايمانى مى تواند انجام دهد ) و سرانجام به او گفتيم كه ما با لغت عربى صحبت مى كرديم .
ولى او گفت من هر چند يك كلمه از مطالب شما را نفهميدم اما بوضوح ديدم كه اين كلمات آهنگ عجيبى داشت اما از اين مهمتر مطلبى كه نظر مرا فوق العاده بخود جلب كرد اين بود كه در لابلاى خطبه امام شما جمله هائى وجود داشت كه از بقيه ممتاز بود ، آنها داراى آهنگ فوق العاده مؤثر و عميقى بودند آنچنان كه لرزه بر اندام من مى انداخت يقينا اين جمله ها مطالب ديگرى بودند ، فكر مى كنم امام شما به هنگامى كه اين جمله ها را ادا مى كرد مملو از روح القدس شده بود ! ما كمى فكر كرديم و متوجه شديم اين جمله ها همان آياتى از قرآن بود كه من در اثناء خطبه و در نماز آنها را مى خواندم ، اين موضوع ما را تكان داد و متوجه اين نكته ساخت كه آهنگ مخصوص قرآن آنچنان مؤثر است كه حتى بانوئى را كه يك كلمه مفهوم آنرا نمى فهمد تحت تاثير شديد خود قرار مى دهد در آيه بعد اشاره به يكى از علل اساسى مخالفتهاى مشركان كرده ، مى گويد : آنها قرآن را به خاطر اشكالات و ايرادهائى انكار نمى كردند بلكه تكذيب و انكارشان به خاطر اين بود كه از محتواى آن آگاهى نداشتند ( بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه ) .
در واقع عامل انكار عدم آگاهى و جهل آنها بود .
اما اينكه منظور از اين جمله جهل در باره چه امورى بوده است ، مفسران احتمالات متعددى داده اند كه تمام آنها مى تواند در آيه منظور بوده باشد از جمله : جهل به معارف دينى و مبدء و معاد ، همانگونه كه قرآن از قول مشركان در مورد معبود حقيقى ( الله ) نقل مى كند كه مى گفتند : أ جعل الالهة الها واحدا
تفسير نمونه ج : 8 ص : 295
ان هذا لشىء عجاب : آيا خدايان ما را تبديل به يك معبود كرده است اين چيز عجيبى است ( سوره ص آيه 5 ) و يا در مورد معاد مى گفتند : ا ئذا كنا عظاما و رفاتا ء انا لفى خلق جديد افترى على الله كذبا ام به جنة : آيا هنگامى كه ما تبديل به استخوان پوسيده شديم بار ديگر به زندگى باز مى گرديم ، گوينده اين سخن به خدا تهمت زده ، يا مجنون است ( سجده - 10 ) .
در حقيقت آنها هيچگونه دليلى بر نفى مبدء و معاد نداشتند و تنها جهل و بيخبرى ناشى از خرافات و عادت به مذهب نياكان سد راهشان بود .
و يا جهل به اسرار احكام .
جهل به مفهوم بعضى از آيات متشابه .
جهل به مفهوم حروف مقطعه .
و جهل به درسهاى عبرت انگيزى كه هدف نهائى ذكر تاريخ پيشينيان بوده است .
مجموع اين جهالتها و بيخبريها ، آنها را وادار به انكار و تكذيب مى كرد .
در حالى كه هنوز تاويل و تفسير و واقعيت مسائل مجهول براى آنها روشن نشده بود ( و لما ياتهم تاويله ) .
تاويل در اصل لغت به معنى بازگشت دادن چيزى است ، و بنابراين هر كار يا سخنى به هدف نهائى برسد ، مى گوئيم تاويل آن آمده است ، به همين دليل بيان هدف اصلى يك اقدام ، و يا تفسير واقعى يك سخن ، و يا تفسير و نتيجه و پايان يك خواب ، و يا تحقق يافتن واقعيت يك مطلب ، همه اينها تاويل ناميده مى شود ( در اين باره در جلد دوم صفحه 324 به طور مشروح سخن گفته ايم ) .
قرآن سپس اضافه مى كند كه اين روش نادرست ، منحصر به مشركان عصر جاهليت نيست بلكه اقوام گمراه گذشته نيز به همين گرفتارى مبتلا بودند ، آنها نيز بدون اينكه تحقيق در شناخت واقعيتها بكنند و يا انتظار براى تحقق
تفسير نمونه ج : 8 ص : 296
آنها بكشند ، حقايق را انكار و تكذيب مى كردند ( كذلك كذب الذين من قبلهم ) .
در آيات 113 و 118 سوره بقره نيز اشاره به وضع امتهاى گذشته ، از اين نظر ، آمده است .
در واقع همه آنها عذرشان ، جهلشان بود ، و بدبختيشان در عدم تحقيق و عدم جستجو و شناخت واقعيتها بود ، در حالى كه عقل و منطق حكم مى كند كه انسان چيزى را كه نمى داند ، هرگز انكار نكند ، بلكه به جستجو و تحقيق بپردازد .
و در پايان آيه روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده مى گويد بنگر عاقبت كار اين ستمكاران به كجا كشيد ( فانظر كيف كان عاقبة الظالمين ) .
يعنى اينها نيز به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد .
در آخرين آيه مورد بحث اشاره به دو گروه عظيم مشركان كرده و مى گويد : اينها همگى به اين حال باقى نمى مانند بلكه گروهى از آنان كه روح حق طلبى در وجودشان نمرده است سرانجام به اين قرآن ايمان مى آورند ، در حالى كه گروهى ديگر همچنان در جهل و لجاجت پا فشارى كرده و ايمان نخواهند آورد ( و منهم من يؤمن به و منهم من لا يؤمن به ) .
روشن است كه اين گروه دوم ، افراد فاسد و مفسدى هستند و به همين دليل در پايان آيه مى فرمايد : پروردگار تو مفسدان را بهتر مى شناسد ( و ربك اعلم بالمفسدين ) .
اشاره به اينكه افرادى كه زير بار حق نمى روند ، افرادى هستند كه شيرازه اجتماع را از هم گسيخته و در فاسد كردن نظام جامعه نقش مؤثرى دارند .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 297
جهل و انكار
همانگونه كه از آيات فوق استفاده مى شود ، اصولا قسمت مهمى از مخالفتها و دشمنيها و ستيز با حق ، از جهل و نادانى سرچشمه مى گيرد ، و به همين دليل گفته اند : سرانجام جهل كفر است ! نخستين وظيفه اى كه هر انسان حق طلبى دارد اين است كه در مقابل آنچه نمى داند سكوت و انتظار اختيار كند و به جستجو برخيزد و تمام جوانب مطلبى را كه نمى داند بررسى كند و تا دليل قاطعى بر نفى پيدا نكند به سراغ نفى نرود ، همانگونه كه بدون دليل قاطع زير بار اثبات نبايد برود .
مرحوم طبرسى در مجمع البيان حديث جالبى را از امام صادق (عليه السلام) در اين زمينه نقل كرده كه فرمود : خداوند با دو آيه از قرآن ، دو درس مهم به اين امت داده است ، نخست اينكه جز آنچه مى دانند نگويند ، و ديگر اينكه آنچه را نمى دانند انكار نكنند ، سپس دو آيه زير را تلاوت فرمود أ لم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب ان لا يقولوا على الله الا الحق ( آيا خداوند پيمان كتاب آسمانى را از آنها نگرفته است كه جز حق در مورد خداوند نگويند ) بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه ( مشركان چيزهائى را انكار كردند كه از آن آگاهى نداشتند ، در حالى كه جهل دليل بر انكار نيست ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 298
وَ إِن كَذَّبُوك فَقُل لى عَمَلى وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنتُم بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِىءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ(41) وَ مِنهُم مَّن يَستَمِعُونَ إِلَيْك أَ فَأَنت تُسمِعُ الصمَّ وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُونَ(42) وَ مِنهُم مَّن يَنظرُ إِلَيْك أَ فَأَنت تهْدِى الْعُمْىَ وَ لَوْ كانُوا لا يُبْصِرُونَ(43) إِنَّ اللَّهَ لا يَظلِمُ النَّاس شيْئاً وَ لَكِنَّ النَّاس أَنفُسهُمْ يَظلِمُونَ(44)
ترجمه :
41 - و اگر تو را تكذيب كردند بگو : عمل من براى من ، و عمل شما براى شما ، شما بيزاريد از آنچه من مى كنم ، و من بيزارم از آنچه شما انجام مى دهيد .
42 - و گروهى از آنان گوش به سوى تو فرا مى دهند ( اما گوئى هيچ نمى شنوند و كرند ! )
43 - و گروهى از آنان به سوى تو نگاه مى كنند ( اما گوئى هيچ نمى بينند ) آيا تو مى توانى نابينايانرا هدايت كنى هر چند نبينند ؟ !
44 - خداوند هيچ به مردم ستم نمى كند ولى اين مردمند كه به خويشتن ستم مى نمايند .

تفسير : كوران و كران
در اين آيات بحثى كه در آيات گذشته در زمينه انكار و تكذيب لجوجانه مشركان گذشت همچنان دنبال مى شود : در نخستين آيه ، طريق جديدى براى مبارزه به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تعليم داده ، مى گويد : اگر آنها تو را تكذيب كنند به آنان بگو عمل من براى من و عمل
تفسير نمونه ج : 8 ص : 299
شما براى خودتان باشد ( و ان كذبوك فقل لى عملى و لكم عملكم ) .
شما از آنچه من انجام مى دهم بيزاريد ، و من هم از اعمال شما بيزارم ( انتم بريئون مما اعمل و انا برىء مما تعملون ) .
اين اعلام بيزارى و بى اعتنائى كه توأم با اعتماد و ايمان قاطع به مكتب خويشتن است ، اثر روانى خاصى ، مخصوصا در منكران لجوج ، دارد ، و به آنها مى فهماند كه هيچ اصرار و اجبارى در مورد قبول و پذيرش آنها نيست ، آنها با عدم تسليم در مقابل حق ، خود را به محروميت مى كشانند و تنها به خويشتن ضرر مى زنند .
نظير اين تعبير در آيات ديگر قرآن نيز آمده است ، همانگونه كه در سوره كافرون مى خوانيم لكم دينكم و لى دين : آئين شما براى خودتان آئين من هم براى خودم .
و از اين بيان روشن مى شود كه محتواى اينگونه آيات هيچگونه منافاتى با دستور تبليغ يا جهاد در برابر مشركان ندارد ، تا بخواهيم اين آيات را منسوخ بدانيم ، بلكه همانگونه كه گفته شد اين يكنوع مبارزه منطقى از طريق بى اعتنائى در برابر افراد لجوج و كينه توز است .
در دو آيه بعد اشاره به دليل انحراف و عدم تسليم آنها در برابر حق مى كند و مى گويد : براى هدايت يك انسان تنها تعليمات صحيح و آيات تكان دهنده و اعجاز آميز و دلائل روشن كافى نيست ، بلكه آمادگى و استعداد پذيرش و شايستگى براى قبول حق نيز لازم است ، همانگونه كه براى پرورش سبزه و گل تنها بذر آماده كافى نمى باشد ، زمين مستعد نيز لازم است .
لذا نخست مى گويد : گروهى از آنها گوش به سوى تو فرا مى دهند اما گوئى كرند ( و منهم من يستمعون اليك ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 300
با اين حال كه آنها گوش شنوائى ندارند ، آيا تو مى توانى صداى خود را به گوش كران برسانى هر چند درك نكنند ( أ فانت تسمع الصم و لو كانوا لا يعقلون ) .
و گروهى ديگر از آنان چشم به تو مى دوزند و اعمال ترا مى نگرند كه هر يك نشانه اى از حقانيت و صدق گفتار تو را در بر دارد ، اما گوئى كورند و نا بينا ( و منهم من ينظر اليك ) .
آيا با اين حال تو مى توانى اين نابينايان را هدايت كنى هر چند فاقد بصيرت باشند ( أ فانت تهدى العمى و لو كانوا لا يبصرون ) .
ولى بدان و آنها نيز بايد بدانند كه اين نارسائى فكر و عدم بصيرت و نابينائى از ديدن چهره حق و ناشنوائى در برابر گفتار خدا ، چيزى نيست كه با خود از مادر به اين جهان آورده باشند ، و خداوند به آنها ستمى كرده باشد ، بلكه اين خود آنها بوده اند كه با اعمال نادرستشان و دشمنى و عصيان در برابر حق روح خود را تاريك و چشم بصيرت و گوش شنوايشان را از كار انداختند چرا كه خداوند به هيچ كس از مردم ستم نمى كند ، ولى مردمند كه به خويشتن ستم روا مى دارند ( ان الله لا يظلم الناس شيئا و لكن الناس انفسهم يظلمون ) .

در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد :
1 - اينكه در آيه دوم مى خوانيم گوش به تو فرا مى دهند و در آيه سوم مى خوانيم به سوى تو نگاه مى كنند اشاره به اين است گروهى از آنان سخنان اعجاز آميز ترا مى شنوند و گروه ديگرى اعمال معجزنشانت را كه همگى دليل
تفسير نمونه ج : 8 ص : 301
روشنى بر صدق گفتار و حقانيت دعوت تو است مى نگرند ولى هيچكدام از اين دو گروه از استماع و نظرشان بهره نمى گيرند ، چرا كه نظر آنها نظر فهم و درك نيست ، بلكه نظر انتقاد و عيبجوئى و مخالفت است .
از استماعشان نيز بهره نمى گيرند چرا كه به قصد ادراك محتواى سخن نمى باشد ، بلكه مى خواهند دستاويزى براى تكذيب و انكار پيدا كنند و مى دانيم قصد و نيت انسان به اعمال او شكل مى دهد ، و اثرات آنرا دگرگون مى سازد .
2 - در آخر آيه دوم جمله و لو كانوا لا يعقلون و در آخر آيه سوم جمله و لو كانوا لا يبصرون آمده است ، اشاره به اينكه استماع يعنى پذيرش الفاظ و راه دادن آنها بگوش به تنهائى كافى نيست بلكه تفكر و تدبر لازم است ، تا انسان از محتواى آن بهره گيرد ، همچنين نگاه به تنهائى اثرى ندارد بلكه بصيرت ( درك مفاهيم آنچه را انسان مى بيند ) لازم است تا به عمق آن برسد و هدايت شود .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 302
وَ يَوْمَ يحْشرُهُمْ كَأَن لَّمْ يَلْبَثُوا إِلا ساعَةً مِّنَ النهَارِ يَتَعَارَفُونَ بَيْنهُمْ قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ وَ مَا كانُوا مُهْتَدِينَ(45) وَ إِمَّا نُرِيَنَّك بَعْض الَّذِى نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّك فَإِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ ثمَّ اللَّهُ شهِيدٌ عَلى مَا يَفْعَلُونَ(46) وَ لِكلِّ أُمَّة رَّسولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسولُهُمْ قُضىَ بَيْنَهُم بِالْقِسطِ وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ(47)
ترجمه :
45 - بخاطر بياور روزى را كه آنها را جمع ( و محشور ) مى سازد ، و آنچنان احساس مى كنند كه گوئى جز ساعتى از روز ( در دنيا ) توقف نكردند ، به آن مقدار كه يكديگر را ( ببينند و ) بشناسند ، آنها كه لقاى خداوند ( و رستاخيز ) را انكار كردند زيان كردند و هدايت نيافتند .
46 - و اگر ما پاره اى از مجازاتهائى را كه به آنان وعده داده ايم ( در حال حياتت ) به تو نشان دهيم و يا ( پيش از آنكه آنها گرفتار عذاب شوند ) تو را از دنيا ببريم در هر حال بازگشتشان به سوى ماست سپس خداوند گواه است بر آنچه آنها انجام مى دادند .
47 - و براى هر امتى رسولى است ، هنگامى كه رسولشان به سوى آنها بيايد خداوند به عدالت در ميان آنها داورى مى كند و ستمى به آنها نمى شود .

تفسير :
به دنبال شرح بعضى از صفات مشركان در آيات گذشته در اينجا اشاره به وضع دردناكشان در قيامت كرده مى گويد : به خاطر بياور آن روز را كه خداوند
تفسير نمونه ج : 8 ص : 303
همه آنها را محشور و جمع مى كند در حالى كه چنان احساس مى كنند كه تمام عمرشان در اين دنيا بيش از ساعتى از يك روز نبوده ، به همان مقدار كه يكديگر را ببينند و بشناسند ( و يوم يحشرهم كان لم يلبثوا الا ساعة من النهار يتعارفون بينهم ) .
اين احساس كم بودن مقدار اقامت در دنيا يا به خاطر آن است كه اصولا در برابر زندگى جاويدان قيامت به مقدار ساعتى بيش نيست .
و يا به خاطر آن است كه اين دنياى ناپايدار چنان با سرعت بر آنها گذشته كه گوئى يكساعت بيش نبوده است .
و يا اينكه به خاطر عدم استفاده صحيح از عمر خود چنين مى پندارند كه همه عمرشان بيش از يكساعت ارزش نداشته است ! بنا بر آنچه در تفسير فوق گفتيم جمله يتعارفون بينهم ( يكديگر را مى شناسند ) اشاره به مقدار درنگ آنها در دنيا است ، يعنى آنچنان عمر را كوتاه احساس مى كنند كه گويا تنها به مقدارى بوده كه دو نفر يكديگر را ببينند و معارفه اى در ميان آنها انجام گردد و از همديگر جدا شوند .
اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه منظور احساس كوتاهى زمان دوران برزخ است ، يعنى آنها در دوران برزخ در حالتى شبيه به خواب فرو مى روند كه گذشت سالها و قرون و اعصار را احساس نمى كنند ، بطورى كه به هنگام رستاخيز فكر مى كنند دوران برزخشان كه شايد هزاران و يا دهها هزار سال بوده بيش از ساعتى نبوده است .
شاهد اين تفسير آيه 55 و 56 سوره روم است كه مى گويد : و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة كذلك كانوا يؤفكون و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث فهذا يوم البعث و لكنكم كنتم لا تعلمون .
از اين دو آيه استفاده مى شود كه گروهى از مجرمان به هنگامى كه قيامت
تفسير نمونه ج : 8 ص : 304
بر پا مى شود سوگند ياد مى كنند كه دوران برزخشان ساعتى بيش نبوده است ولى مؤمنان به آنها مى گويند دورانى طولانى بوده و هم اكنون قيامت بر پا شده است و شما نمى دانيد ( و مى دانيم برزخ براى همه يكسان نيست و شرح آنرا ذيل آيات مناسب خواهيم داد ) .
مطابق اين تفسير معنى جمله يتعارفون بينهم چنين خواهد بود كه آنها بقدرى زمان برزخ را كوتاه احساس مى كنند كه هيچ مطلبى از دنيا را فراموش نكرده اند و يك ديگر را به خوبى مى شناسند .
و يا اينكه اعمال زشت يكديگر را در آنجا مى بينند و باطن يكديگر را مى شناسند و اين خود يك رسوائى بزرگ براى آنها است .
سپس اضافه مى كند در آن روز به همه آنها ثابت مى شود افرادى كه روز رستاخيز و ملاقات پروردگار را تكذيب كردند ، زيان بردند ، و تمام سرمايه هاى وجود خود را از دست دادند بى آنكه نتيجه اى بگيرند ( قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله ) .
و اينها به خاطر اين تكذيب و انكار و اصرار بر گناه و لجاجت ، آمادگى هدايت نداشتند ( و ما كانوا مهتدين ) .
چرا كه قلبشان تاريك و روحشان ظلمانى بود .
در آيه بعد به عنوان تهديد كفار و تسلى خاطر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين مى گويد : اگر ما قسمتى از مجازاتهائى را كه به آنها وعده داده ايم به تو نشان دهيم و در زمان حيات خود عذاب و مجازات آنها را ببينى ، و يا اگر پيش از آنكه به چنين سرنوشتى گرفتار شوند تو را از اين دنيا ببريم بهر حال بازگشتشان بسوى ما است و خداوند شاهد و گواه اعمالى است كه انجام مى دادند ( و اما نرينك بعض الذى نعدهم او نتوفينك فالينا مرجعهم ثم الله شهيد على ما يفعلون ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 305
در آخرين آيه مورد بحث ، يك قانون كلى در باره همه پيامبران و از جمله پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و همه امتها از جمله امتى كه در عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى زيسته اند بيان كرده مى گويد : هر امتى رسول و فرستاده اى از طرف خدا دارد ( و لكل امة رسول ) .
هنگامى كه فرستاده آنها آمد و ابلاغ رسالت كرد و گروهى در برابر حق تسليم شدند و پذيرفتند و گروهى به مخالفت و تكذيب برخاستند ، خداوند با عدالتش در ميان آنها داورى مى كند و به هيچكس ستمى نمى شود ، مؤمنان و نيكان مى مانند و بدان و مخالفان يا نابود مى شوند و يا محكوم به شكست ( فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ) .
همانگونه كه در باره پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و امت معاصرش چنين شد ، مخالفان دعوتش يا در جنگها از ميان رفتند و يا سرانجام شكست خورده ، از صحنه اجتماع طرد شدند و مؤمنان زمام امور را بدست گرفتند .
بنابراين قضاوت و داورى كه در اين آيه به آن اشاره شده همان قضاوت تكوينى و اجرائى در اين دنيا است و اما اينكه بعضى از مفسران احتمال داده اند اشاره به داورى خدا در قيامت باشد خلاف ظاهر است .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 306
وَ يَقُولُونَ مَتى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صدِقِينَ(48) قُل لا أَمْلِك لِنَفْسى ضرًّا وَ لا نَفْعاً إِلا مَا شاءَ اللَّهُ لِكلِّ أُمَّة أَجَلٌ إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَستَئْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَستَقْدِمُونَ(49) قُلْ أَ رَءَيْتُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُهُ بَيَتاً أَوْ نهَاراً مَّا ذَا يَستَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ(50) أَ ثُمَّ إِذَا مَا وَقَعَ ءَامَنتُم بِهِ ءَالْئََنَ وَ قَدْ كُنتُم بِهِ تَستَعْجِلُونَ(51) ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظلَمُوا ذُوقُوا عَذَاب الخُْلْدِ هَلْ تجْزَوْنَ إِلا بِمَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ(52)
ترجمه :
48 - مى گويند اين وعده ( مجازات ) اگر راست مى گوئيد كى عملى مى شود ؟
49 - بگو من براى خودم زيان و سودى را مالك نيستم ( تا چه رسد به شما ) مگر آنچه خدا بخواهد ، براى هر قوم و ملتى پايانى است هنگامى كه اجل آنها فرا رسد ( و فرمان مجازات يا مرگشان صادر شود ) نه ساعتى تاخير مى كنند و نه ساعتى پيشى مى گيرند .
50 - بگو اگر مجازات او شبهنگام يا در روز به سراغ شما آيد ( آيا مى توانيد آنرا از خود دفع كنيد ) پس مجرمان براى چه چيز عجله مى كنند ؟
51 - يا اينكه آنگاه كه واقع شد ايمان مى آوريد ( اما بدانيد به شما گفته مى شود ) حالا ؟ با اينكه قبلا براى آن عجله مى كرديد ؟ ( اكنون چه سود ؟ )
52 - سپس به آنها كه ستم كردند گفته مى شود عذاب ابدى را بچشيد ! آيا جز به آنچه انجام مى داديد كيفر داده مى شويد ؟
تفسير نمونه ج : 8 ص : 307
تفسير : مجازات الهى در دست من نيست
به دنبال تهديدهائى كه در آيات سابق راجع به عذاب و مجازات منكران حق ذكر شد در اين آيات نخست از قول آنها چنين نقل مى كند كه از روى استهزاء و مسخره و انكار مى گويند اين وعده اى كه در مورد نزول عذاب مى دهى اگر راست مى گوئى چه موقع است ؟ ! ( و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين ) .
اين سخن مسلما از ناحيه مشركان عصر پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بوده زيرا آيات بعد كه متضمن پاسخ پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است شاهد گوياى اين مطلب مى باشد .
به هر حال آنها با اين تعبير مى خواستند بى اعتنائى كامل خود را به تهديدهاى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نشان دهند و هم براى افرادى كه از اين تهديدها متزلزل گشته بودند مايه قوت قلب و آرامش فكر شوند .
در برابر اين سؤال خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه از چند راه به آنها پاسخ گويد : نخست اينكه مى فرمايد به آنها بگو وقت و موعد اين كار در اختيار من نيست ، من مالك سود و زيانى براى خود نيستم ، تا چه رسد براى شما ، مگر آنچه خدا بخواهد و اراده كند ( قل لا املك لنفسى ضرا و لا نفعا الا ما شاء الله ) .
من تنها پيامبر و فرستاده اويم ، تعيين موعد نزول عذاب ، تنها بدست او است ، وقتى كه من در باره خودم مالك سود و زيان نباشم بطريق اولى در مورد شما نخواهم بود .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 308
اين جمله در حقيقت اشاره به توحيد افعالى است كه در اين عالم همه چيز به خدا باز مى گردد ، و هر كار از ناحيه او است ، او است كه با حكمتش مؤمنان را پيروزى مى دهد و او است كه با عدالتش منحرفان را مجازات مى كند .
بديهى است كه اين منافات با آن ندارد كه خداوند به ما نيروها و قدرتهائى داده است كه بوسيله آن مالك قسمتى از سود و زيان خويش هستيم و مى توانيم در باره سرنوشت خويش تصميم بگيريم ، و به تعبير ديگر اين آيه نفى مالكيت بالذات را مى كند نه بالغير را و جمله الا ما شاء الله قرينه روشنى بر اين موضوع است .
از اينجا معلوم مى شود اينكه بعضى از متعصبان همانند نويسنده تفسير المنار خواسته اند از اين آيه نفى جواز توسل به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را استفاده كنند ، بسيار بى پايه است .
زيرا اگر منظور از توسل اين باشد كه ما پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را صاحب قدرت و مالك سود و زيان بالذات بدانيم مسلما اين شرك است ، و هيچ مسلمانى نمى تواند به آن عقيده داشته باشد ، و اما اگر اين مالكيت از ناحيه خدا باشد و تحت عنوان الا ما شاء الله قرار گيرد مانعى دارد ؟ و اين عين ايمان و توحيد است .
اما او به خاطر غفلت از اين نكته ، وقت خود و خوانندگان تفسيرش را با بحثهاى طولانى تلف كرده است و متاسفانه او با تمام امتيازاتى كه در تفسيرش موجود است از اين اشتباهات فراوان دارد كه سرچشمه همه آنها را مى توان تعصب دانست ! .
سپس قرآن به پاسخ ديگر پرداخته مى گويد : هر قوم و جمعيتى زمان و اجل معينى دارند ، به هنگامى كه اجل آنها فرا رسد نه ساعتى از آن تاخير خواهند كرد و نه ساعتى پيشى خواهند گرفت ( لكل امة اجل اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 309
و به تعبير ديگر هيچ قوم و ملتى به هنگام انحراف از مسير حق در مقابل مجازاتهاى الهى كه نتيجه اعمال خودشان است مصونيت ندارند ، هنگامى كه در چنين مسيرهائى گام بگذارند و از قوانين قطعى آفرينش منحرف شوند ، امكانات خود را از دست داده و سرانجام سقوط مى كنند ، همانگونه كه تاريخ جهان نمونه هاى فراوانى را از آن به خاطر دارد .
در واقع قرآن به مشركانى كه در مورد آمدن عذاب الهى تعجيل مى كردند اخطار مى كند كه بى جهت عجله نكنند ، به هنگامى كه زمان آنها فرا برسد ، لحظه اى اين عذاب تاخير و تقديم نخواهد داشت .
ضمنا بايد توجه داشت كه ساعت گاهى به معنى لحظه و گاهى به معنى مقدار كمى از زمان است هر چند امروز معنى معروفش يك بيست و چهارم شبانه روز مى باشد .
در آيه بعد سومين پاسخ را مطرح كرده ، مى گويد : به آنها بگو اگر عذاب پروردگار شب هنگام يا در روز به سراغ شما بيايد امر غير ممكنى نيست ، و آيا شما مى توانيد اين عذاب ناگهانى را از خود دفع كنيد ؟ ( قل أ رأيتم ان اتاكم عذابه بياتا او نهارا ) .
با اين حال مجرمان و گنهكاران در برابر چه چيز عجله مى كنند ( ما ذا يستعجل منه المجرمون ) .
و به تعبير ديگر : اين مجرمان جسور اگر يقين به نزول عذاب ندارند حد اقل احتمال اين را مى دهند كه ناگهان به سراغشان بيايد ، آنها چه تامين و تضمين و دليلى در اين باره دارند كه تهديدهاى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هرگز به وقوع نخواهد پيوست ؟ انسان عاقل در برابر چنين احتمال ضررى بايد لا اقل رعايت احتياط كند و از آن بر حذر باشد .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 310
نظير اين معنى در آيات ديگر قرآن به تعبيرهاى ديگرى آمده است مانند ا فامنتم ان يخسف بكم جانب البر او يرسل عليكم حاصبا ثم لا تجدوا لكم وكيلا : آيا شما ايمن هستيد از اينكه خداوند در گوشه اى از زمين شما را فرو ببرد يا سنگريزه اى از آسمان بر شما ببارد و سپس نگهبانى براى خود نيابيد ( سوره اسراء آيه 68 ) .
و اين همان چيزى است كه در علم كلام و اصول از آن به عنوان قاعده لزوم دفع ضرر محتمل تعبير مى شود .
در آيه بعد چهارمين پاسخ را به آنها مى گويد و آن اينكه اگر شما گمان مى كنيد كه به هنگام نزول عذاب ايمان بياوريد و ايمان شما پذيرفته شود ، اين خيال باطلى است ( ا ثم اذا ما وقع آمنتم به ) .
چرا كه پس از نزول عذاب ، درهاى توبه به روى شما بسته مى شود و ايمان كمترين اثرى ندارد ، بلكه به شما گفته مى شود حالا ايمان مى آوريد ، در حالى كه قبلا از روى استهزاء و انكار تعجيل براى عذاب را مى خواستيد ؟ ( آلان و قد كنتم به تستعجلون ) .
اين مجازات دنياى آنها است ، سپس در روز رستاخيز به كسانى كه ستم
تفسير نمونه ج : 8 ص : 311
كردند ، گفته مى شود بچشيد عذاب ابدى را ! ( ثم قيل للذين ظلموا ذوقوا عذاب الخلد ) .
آيا جز به آنچه انجام داديد كيفر داده مى شويد ؟ ( هل تجزون الا بما كنتم تكسبون ) .
اين در واقع اعمال خود شما است كه دامانتان را گرفته است ، همانهاست كه در برابرتان مجسم شده و شما را براى هميشه آزار مى دهد .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - همانگونه كه در ذيل آيه 34 سوره اعراف گفتيم بعضى از دين سازان عصر ما به آياتى مانند لكل امة اجل ... كه در قرآن دو بار آمده است براى نفى خاتميت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) استدلال كرده و چنين نتيجه گرفته اند كه هر دين و مذهبى سرانجام پايان مى گيرد و جاى خود را به مذهب ديگرى مى دهد .
در حالى كه امت به معنى گروه و جماعت است ، نه به معنى مذهب و خصوصا پيروان يك مذهب .
هدف اين آيات آن است كه قانون حيات و مرگ مخصوص افراد نيست بلكه ملتها و گروهها نيز مشمول اين قانون هستند ، و به هنگامى كه در مسير ظلم و فساد قرار گيرند منقرض خواهند شد .
مخصوصا در مورد بحث با توجه به آيه قبل و بعد از آن بروشنى اين حقيقت ثابت مى شود كه سخن از نسخ مذهب در ميان نيست ، بلكه از نزول عذاب و نابود شدن يك گروه و ملت است ، زيرا هم آيه قبل و همه آيه بعد هر دو از عذاب و مجازات دنيا بحث مى كند .
2 - با توجه به آيات فوق اين سؤال پيش مى آيد كه آيا جامعه هاى اسلامى نيز گرفتار مجازات و عذاب در اين جهان مى شوند ؟ .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 312
پاسخ اين سؤال مثبت است ، زيرا هيچ دليلى نداريم كه اين امت مستثنى باشند ، بلكه اين قانون در باره همه امتها و ملتها است ، و اينكه در بعضى از آيات قرآن ( انفال - 33 ) خوانده ايم كه خداوند اين امت را مجازات نخواهد كرد ، مشروط به يكى از دو شرط است : يا بودن پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در ميان آنها و يا استغفار و توبه از گناه ، نه بى قيد و شرط .
3 - آيات فوق بار ديگر اين حقيقت را تاكيد مى كند كه به هنگام نزول عذاب درهاى توبه بسته مى شود و پشيمانى سودى نخواهد داشت ، دليل آن هم روشن است زيرا توبه در چنين حالى ، شبيه توبه اجبارى و اضطرارى است و چنين توبه اى بى ارزش مى باشد .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 313
* وَ يَستَنبِئُونَك أَ حَقُّ هُوَ قُلْ إِى وَ رَبى إِنَّهُ لَحَقُّ وَ مَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ(53) وَ لَوْ أَنَّ لِكلِّ نَفْس ظلَمَت مَا فى الأَرْضِ لافْتَدَت بِهِ وَ أَسرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَاب وَ قُضىَ بَيْنَهُم بِالْقِسطِ وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ(54) أَلا إِنَّ للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ الأَرْضِ أَلا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ وَ لَكِنَّ أَكْثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ(55) هُوَ يُحْىِ وَ يُمِيت وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(56)
ترجمه :
53 - از تو مى پرسند آيا آن ( وعده مجازات الهى ) حق است ؟ بگو آرى بخدا سوگند قطعا حق است و شما نمى توانيد از آن جلو گيرى كنيد !
54 - و هر كس كه ستم كرده اگر تمامى آنچه روى زمين است در اختيار داشته باشد ( همه را از هول عذاب ) براى نجات خويش مى دهد ، و هنگامى كه عذاب را ببينند ( پشيمان مى شوند اما ) پشيمانى خود را كتمان مى كنند ( مبادا رسواتر شوند ) و در ميان آنها به عدالت داورى مى شود و ستمى بر آنها نخواهد رفت .
55 - آگاه باشيد آنچه در آسمانها و زمين است از آن خدا است ، آگاه باشيد وعده خدا حق است ولى اكثر آنها نمى دانند .
56 - او است كه زنده مى كند و مى ميراند و به سوى او باز مى گرديد .

تفسير : در مجازات الهى ترديد نكنيد
در آيات گذشته سخن از كيفر و مجازات و عذاب مجرمان در اين جهان و جهان ديگر بود ، آيات مورد بحث نيز اين موضوع را دنبال مى كند .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 314
نخست مى گويد : مجرمان و مشركان از روى تعجب و استفهام از تو سؤال مى كنند كه آيا اين وعده مجازات الهى در اين جهان و جهان ديگر حق است ؟ ( و يستنبئونك أ حق هو ) .
البته حق در اينجا در مقابل باطل نيست ، بلكه منظور اين است كه آيا اين مجازات و كيفر واقعيت دارد و تحقق مى يابد ؟ زيرا حق و تحقق هر دو از يك ماده اند البته حق در مقابل باطل اگر به معنى وسيع كلمه تفسير شود ، شامل هر واقعيت موجود مى گردد ، و نقطه مقابل آن معدوم و باطل است .
خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه در برابر اين سؤال با تاكيد هر چه بيشتر بگو به پروردگارم سوگند اين يك واقعيت است و هيچ شك و ترديدى در آن نيست ( قل اى و ربى انه لحق ) .
و اگر فكر مى كنيد ، مى توانيد از چنگال مجازات الهى فرار كنيد اشتباه بزرگى كرده ايد ، زيرا هرگز شما نمى توانيد از آن جلو گيرى كنيد ، و او را با قدرت خود ناتوان سازيد ( و ما انتم بمعجزين ) .
در واقع اين جمله با جمله فوق از قبيل بيان مقتضى و مانع است ، در جمله اول مى گويد مجازات مجرمان يك واقعيت است ، و در جمله دوم اضافه مى كند : هيچ قدرتى نمى تواند جلو آن را بگيرد ، درست مانند آيات 8 و 9 سوره طور ان عذاب ربك لواقع ما له من دافع .
تاكيدهائى كه در آيه به چشم مى خورد قابل توجه است ، از يكسو سوگند ، و از سوى ديگر كلمه ان و لام تاكيد و از سوى سوم جمله و ما انتم بمعجزين همه اينها تاكيد مى كند كه به هنگام ارتكاب جرمهاى سنگين مجازات الهى حتمى است .
در آيه بعد روى عظمت اين مجازات مخصوصا در قيامت تكيه كرده مى گويد :
تفسير نمونه ج : 8 ص : 315
آنچنان عذاب الهى وحشتناك و هول انگيز است كه اگر هر يك از ستمكاران مالك تمام ثروتهاى روى زمين باشند ، حاضرند همه آن را بدهند تا از اين كيفر سخت رهائى يابند ( و لو ان لكل نفس ظلمت ما فى الارض لافتدت به ) .
در واقع آنها حاضرند بزرگترين رشوه اى را كه مى توان تصور كرد ، براى رهائى از چنگال عذاب الهى بدهند اما كسى از آنها نميپذيرد و سر سوزنى از مجازاتشان بكاهد .
مخصوصا بعضى از اين مجازاتها جنبه معنوى دارد و آن اينكه آنها با مشاهده عذاب الهى پشيمان مى شوند ، ولى از اظهار ندامت كه مايه رسوائى بيشتر در برابر رقيبان مجرم يا پيروانشان مى شود خود دارى مى كنند ( و اسروا الندامة لما رأوا العذاب ) .
سپس تاكيد مى كند كه با همه اين احوال در ميان آنها به عدالت داورى مى شود ، و ظلم و ستمى در باره آنان نخواهد شد ( و قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ) .
اين جمله تاكيدى است بر روش قرآن در همه جا در زمينه مجازات و عدالت ، زيرا تاكيدهاى آيه گذشته در زمينه مجازات ممكن است اين توهم را براى افراد غافل به وجود آورد كه مساله انتقامجوئى در كار است ، لذا قرآن نخست مى گويد : داورى ميان آنها با عدالت مى شود و باز تاكيد مى كند كه ظلم و ستمى بر آنها نخواهد رفت .
سپس براى اينكه مردم اين وعده ها و تهديدهاى الهى را به شوخى نگيرند و فكر نكنند خداوند از انجام اينها عاجز است ، اضافه مى كند آگاه باشيد
تفسير نمونه ج : 8 ص : 316
آنچه در آسمانها و زمين است از آن خدا است و مالكيت و حكومت او تمام جهان هستى را فرا گرفته و هيچكس نمى تواند از كشور او بيرون رود ( الا ان لله ما فى السماوات و الارض ) .
و نيز آگاه باشيد وعده خداوند در مورد مجازات مجرمان حق است هر چند بسيارى از مردم كه نا آگاهى ، سايه شوم بر روانشان افكنده اين حقيقت را نمى دانند ( الا ان وعد الله حق و لكن اكثرهم لا يعلمون ) .
آخرين آيه مورد بحث نيز تاكيد مجددى روى همين مساله حياتى است كه مى گويد خداوند است كه زنده مى كند ، و او است كه ميميراند ( هو يحيى و يميت ) .
بنابراين هم توانائى بر مرگ و ميراندن بندگان دارد و هم زنده كردن آنها براى دادگاه رستاخيز .
و سرانجام همه شما به سوى او باز مى گرديد ( و اليه ترجعون ) .
و پاداش همه اعمال خويش را در آنجا خواهيد يافت .

در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد :
1 - از جمله سؤالاتى كه در مورد آيات فوق مطرح مى شود اين است كه آيا سؤال مشركان از واقعيت داشتن كيفر الهى جنبه استهزاء داشته و يا واقعا سؤال حقيقى بوده است ؟ بعضى گفته اند سؤال حقيقى نشانه شك است و با وضع مشركان سازگار نيست .
ولى با توجه به اينكه بسيارى از مشركان در ترديد بودند و گروهى از آنها نيز با علم به حقانيت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به خاطر لجاجت و تعصب و مانند آن به مخالفت برخاسته بودند ، روشن مى شود كه سؤال حقيقى از آنها هيچ بعيد نيست .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 317
2 - حقيقت ندامت پشيمانى از انجام كارى است كه آثار نامطلوب آن آشكار شده است ، خواه انسان بتواند آن را جبران كند و يا نتواند ، و پشيمانى مجرمان در قيامت از نوع دوم است ، و مكتوم داشتن آن به خاطر آن است كه آشكار ساختنش موجب رسوائى بيشتر مى شود .
يَأَيهَا النَّاس قَدْ جَاءَتْكُم مَّوْعِظةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَ شِفَاءٌ لِّمَا فى الصدُورِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ(57) قُلْ بِفَضلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِك فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيرٌ مِّمَّا يجْمَعُونَ(58)
ترجمه :
57 - اى مردم ! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده ، و درمان آنچه در سينه هاست ، و هدايت و رحمت براى مؤمنان .
58 - بگو به فضل و رحمت خدا بايد خوشحال شوند كه از آنچه گردآورى كرده اند بهتر است .

تفسير : قرآن رحمت بزرگ الهى
در قسمتى از آيات گذشته بحثهائى در زمينه قرآن آمده ، و گوشه اى از مخالفتهاى مشركان در آنها منعكس گرديده بود ، در اين آيات به همين مناسبت سخن از قرآن به ميان آمده نخست به عنوان يك پيام همگانى و جهانى ، تمام انسانها را مخاطب ساخته مى گويد : اى مردم از سوى پروردگارتان ، موعظه و اندرزى براى شما آمد ( يا ايها الناس قد جائتكم موعظة من ربكم ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 318
و كلامى كه مايه شفاء بيمارى دلها است ( و شفاء لما فى الصدور ) .
و چيزى كه مايه هدايت و راهنمائى است ( و هدى ) .
و رحمت براى مؤمنان است ( و رحمة للمؤمنين ) .
در اين آيه چهار صفت براى قرآن بيان شده است ، كه براى فهم بيشتر بايد نخست روى لغات آن تكيه كنيم .
وعظ ( و موعظه ) آنچنان كه در مفردات آمده است ، نهى آميخته به تهديد است ، ولى ظاهرا معنى موعظه وسيعتر از اين باشد ، همانگونه كه از خليل دانشمند معروف عرب در همان كتاب مفردات نقل شده : موعظه عبارت از تذكر دادن نيكيها است كه توأم با رقت قلب باشد ، در واقع هر گونه اندرزى كه در مخاطب تاثير بگذارد ، او را از بديها بترساند و يا قلب او را متوجه نيكيها گرداند ، وعظ و موعظه ناميده مى شود .
البته مفهوم اين سخن آن نيست كه هر موعظه اى بايد تاثير داشته باشد ، بلكه منظور آن است كه در قلبهاى آماده بتواند چنين اثرى بگذارد .
منظور از شفا دادن بيمارى دلها و يا به تعبير قرآن شفاى چيزى كه در سينه ها است ، همان آلودگيهاى معنوى و روحانى است مانند بخل و كينه و حسد و جبن و شرك و نفاق و امثال اينها كه همه از بيماريهاى روحى و معنوى است .
منظور از هدايت راهيابى به سوى مقصود ، يعنى تكامل و پيشرفت انسان در تمام جنبه هاى مثبت است .
و منظور از رحمت همان نعمتهاى مادى و معنوى الهى است كه شامل حال انسانهاى شايسته مى شود همانگونه كه در كتاب مفردات مى خوانيم رحمت هر گاه به خدا نسبت داده شود به معنى نعمت بخشيدن او است و هنگامى كه به انسانها نسبت داده شود به معنى رقت قلب و عطوفت است .
در واقع آيه فوق چهار مرحله از مراحل تربيت و تكامل انسان را در سايه
 

Back Index