Back Index Next

بعدی 
تفسير نمونه ج : 8 ص : 212
محتوى و فضيلت اين سوره
اين سوره كه از سوره هاى مكى است ، و به گفته بعضى از مفسران بعد از سوره اسراء و قبل از سوره هود نازل شده است همانند بسيارى از سوره هاى مكى روى چند مساله اصولى و زير بنائى تكيه مى كند ، كه از همه مهمتر مساله مبدء و معاد است .
منتها نخست از مساله وحى و مقام پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سخن مى گويد ، سپس به نشانه هائى از عظمت آفرينش كه نشانه عظمت خدا است مى پردازد ، بعد ، مردم را به ناپايدارى زندگى مادى دنيا و لزوم توجه به سراى آخرت و آمادگى براى آن از طريق ايمان و عمل صالح متوجه مى سازد .
و به تناسب همين مسائل قسمتهاى مختلفى از زندگى پيامبران بزرگ از جمله نوح و موسى و يونس (عليهماالسلام) را بازگو مى كند و به همين مناسبت نام سوره يونس بر آن گذارده شده است .
و باز براى تاييد مباحث فوق ، سخن از لجاجت و سرسختى بت پرستان به ميان مى آورد ، و حضور و شهود خدا را در همه جا براى آنها ترسيم مى كند ، و مخصوصا براى اثبات اين مساله از اعماق فطرت آنان كه به هنگام مشكلات آشكار مى شود و به ياد خداى واحد يكتا مى افتند ، كمك مى گيرد .
و بالاخره براى تكميل بحثهاى فوق در هر مورد مناسبى از بشارت و انذار ، بشارت به نعمتهاى بى پايان الهى براى صالحان و انذار و بيم دادن طاغيان و گردنكشان ، استفاده مى كند .
لذا در روايتى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود : من قرء سورة يونس فى كل شهرين او ثلاثة لم يخف عليه ان يكون من الجاهلين و كان يوم
تفسير نمونه ج : 8 ص : 213
القيامة من المقربين : كسى كه سوره يونس را در هر دو يا سه ماه بخواند بيم آن نمى رود كه از جاهلان و بى خبران باشد ، و روز قيامت از مقربان خواهد بود .
اين به خاطر آن است آيات هشدار دهنده و بيدار كننده در اين سوره فراوان است ، و اگر با دقت و تامل خوانده شود ، تاريكى جهل را از روح آدمى بر طرف مى كند ، و اثر آن حد اقل چند ماهى در وجود او خواهد بود ، و هر گاه علاوه بر درك و فهم محتواى سوره ، به آن نيز عمل كند ، به طور يقين روز رستاخيز در زمره مقربان قرار خواهد گرفت .
شايد نياز به يادآورى نداشته باشد كه فضائل سوره ها همانگونه كه سابقا هم گفته ايم ، تنها با تلاوت آيات ، بدون درك معنى ، و بدون عمل به محتواى آن فراهم نمى گردد ، زيرا تلاوت ، مقدمه فهم است ، و فهم مقدمه عمل ! .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 214
سورة يونس
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الر تِلْك ءَايَت الْكِتَبِ الحَْكِيمِ(1) أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنَا إِلى رَجُل مِّنهُمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاس وَ بَشرِ الَّذِينَ ءَامَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْق عِندَ رَبهِمْ قَالَ الْكفِرُونَ إِنَّ هَذَا لَسحِرٌ مُّبِينٌ(2)
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - الر - آن آيات كتاب حكيم است .
2 - آيا اين براى مردم موجب شگفتى است كه به يكى از آنها وحى فرستاديم كه مردم را انذار كن و به كسانى كه ايمان آورده اند بشارت ده كه براى آنها پاداشهاى مسلم نزد پروردگارشان ( و سابقه نيك ) است ( اما ) كافران گفتند اين ساحر آشكارى است .

تفسير : رسالت پيامبر
در اين سوره بار ديگر با حروف مقطعه قرآن روبرو مى شويم كه به صورت الف و لام و راء ذكر شده است ، و ما در آغاز سوره بقره و سوره آل عمران و اعراف به اندازه كافى در تفسير اين گونه حروف سخن گفته ايم و به خواست خدا در آينده نيز در موارد مناسب بحث خواهيم كرد و نيز مطالب تازه اى بر آن خواهيم افزود .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 215
به دنبال آن نخست اشاره به عظمت آيات قرآن كرده ، مى گويد : آنها آيات كتاب حكيم است ( تلك آيات الكتاب الحكيم ) .
تعبير به آنها ( اسم اشاره بعيد ) به جاى هذه اينها ( اسم اشاره به نزديك ) كه نظير آن در آغاز سوره بقره نيز آمده است ، از تعبيرات لطيف قرآن محسوب مى شود ، و كنايه از عظمت و والا بودن مفاهيم قرآن است .
زيرا مطالب پيش پا افتاده و ساده را غالبا با اسم اشاره نزديك مى آورند ، اما مطالب مهمى كه در سطح بالا و گوئى بر فراز آسمانها در يك افق عالى قرار گرفته ، با اسم اشاره دور بيان مى كنند ، و اتفاقا در تعبيرات روزمره ، ما نيز از اين تعبير استفاده مى كنيم ، و براى عظمت اشخاص هر چند در حضورشان بوده باشيم آن جناب يا آن حضرت مى گوئيم ، نه اين جناب و اين حضرت ، ولى به هنگام تواضع كلمه اينجانب را به كار مى بريم .
توصيف كتاب آسمانى يعنى قرآن به حكيم اشاره به اين است كه آيات قرآن داراى آنچنان استحكام و نظم و حسابى است كه هر گونه باطل و خرافه و هزل را از خود دور مى سازد ، جز حق نمى گويد و جز به راه حق دعوت نمى كند .
آيه دوم به تناسب اشاره اى كه در آيه قبل به قرآن مجيد و وحى آسمانى شده ، يكى از ايرادات مشركان را نسبت به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بيان مى كند ، همان اشكالى كه به طور مكرر در قرآن مجيد آمده و تكرارش نشان مى دهد از ايرادات مكرر مشركان بوده است و آن اينكه چرا وحى آسمانى از ناحيه خدا بر انسانى نازل شده ، چرا فرشته اى ماموريت اين رسالت بزرگ را به عهده نگرفته است ؟ ! قرآن در پاسخ اينگونه سؤالات مى گويد : آيا تعجبى براى مردم دارد كه ما وحى به مردى از آنان فرستاديم ( ا كان للناس عجبا ان اوحينا الى رجل منهم ) در واقع جواب ايراد آنها با كلمه منهم ( از جنس آنان ) داده شده است
تفسير نمونه ج : 8 ص : 216
يعنى اگر رهبر و راهنما ، همجنس پيروانش باشد و دردهاى آنها را بداند و از نيازهايشان آگاه گردد جاى تعجب نيست ، تعجب در اين است كه از غير جنس آنها باشد كه بر اثر نا آگاهى از وضعشان نتواند آنها را رهبرى كند .
سپس به محتواى اين وحى آسمانى اشاره كرده ، آنرا در دو چيز خلاصه مى كند : نخست اينكه به او وحى فرستاديم كه مردم را انذار كند و از عواقب كفر و گناه بترساند ( ان انذر الناس ) .
ديگر اينكه به افراد با ايمان بشارت ده كه براى آنان در پيشگاه خدا قدم صدق است ( و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم ) .
در اينكه منظور از قدم صدق چيست ؟ در ميان مفسران بحث است ، اما روى هم رفته يكى از سه تفسير ( يا هر سه با هم ) براى آن قابل قبول است .
نخست اينكه اشاره به آن است كه ايمان سابقه فطرى دارد و در حقيقت مؤمنان با ابراز ايمان ، مقتضاى فطرت خود را تصديق و تاكيد كرده اند ( زيرا يكى از معانى قدم ، سابقه است ) چنانكه مى گويند لفلان قدم فى الاسلام - او قدم فى الحرب ( يعنى : فلانكس در اسلام يا در جنگ و مبارزه ، سابقه دارد ) .
دوم اينكه اشاره به مساله معاد و نعمتهاى آخرت باشد ، زيرا يكى از معانى قدم ، مقام و منزلة است ( به تناسب اينكه انسان با پاى خود به منزلگاهش وارد مى شود ) يعنى براى افراد با ايمان مقام و منزله ثابت و مسلمى در پيشگاه خدا است كه هيچ چيز نمى تواند آنرا تغيير دهد و دگرگون سازد .
سوم اينكه قدم به معنى پيشوا و رهبر است ، يعنى براى مؤمنان پيشوا و رهبرى صادق فرستاده شده است .
روايات متعددى كه در تفاسير شيعه و اهل تسنن در ذيل اين آيه وارد شده و قدم صدق را به شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) يا ولايت على (عليه السلام) تفسير كرده است ، مؤيد
تفسير نمونه ج : 8 ص : 217
همين معنى است .
و همانگونه كه گفتيم ممكن است بشارت به همه اين امور ، هدف از تعبير فوق بوده باشد .
باز در پايان آيه به يكى از اتهاماتى كه مشركان كرارا براى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ذكر مى كردند اشاره كرده ، مى گويد : كافران گفتند اين مرد ساحر آشكارى است ( قال الكافرون ان هذا لساحر مبين ) .
كلمه ان و لام تاكيد و صفت مبين ، همه نشانه تاكيدى است كه آنها روى اين تهمت داشتند و تعبير به هذا ( اسم اشاره به نزديك ) براى اين بوده كه مقام پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را تحقير كنند .
اما اينكه چرا نسبت سحر به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى دادند روشن است ، زيرا در برابر سخنان اعجاز آميز و برنامه هاى و قوانين درخشان و ساير معجزاتش پاسخ قانع كننده اى نداشتند ، جز اينكه فوق العادگى آنرا با سحر تفسير كنند ، و به اين صورت ، پرده جهل و بى خبرى ، براى ساده لوحان ، روى آن بيفكنند .
اينگونه تعبيرها كه از ناحيه دشمنان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) صادر مى شد خود دليل روشنى است بر اينكه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كارهاى خارق العاده اى داشته كه افكار و دلها را به سوى خود جذب مى كرده است ، مخصوصا تكيه كردن روى سحر در مورد قرآن مجيد خود گواه زنده اى بر جاذبه فوق العاده اين كتاب آسمانى است كه آنها براى اغفال مردم آنرا زير پرده سحر مى پوشاندند .
به خواست خدا در ذيل آيات مناسب باز در اين باره سخن خواهيم گفت .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 218
إِنَّ رَبَّكمُ اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الأَرْض فى سِتَّةِ أَيَّام ثمَّ استَوَى عَلى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَ مَا مِن شفِيع إِلا مِن بَعْدِ إِذْنِهِ ذَلِكمُ اللَّهُ رَبُّكمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ(3) إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقاًّ إِنَّهُ يَبْدَؤُا الخَْلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِى الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ بِالْقِسطِ وَ الَّذِينَ كفَرُوا لَهُمْ شرَابٌ مِّنْ حَمِيم وَ عَذَابٌ أَلِيمُ بِمَا كانُوا يَكْفُرُونَ(4)
ترجمه :
3 - پروردگار شما خداوندى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد سپس بر تخت ( قدرت ) قرار گرفت و به تدبير كار ( جهان ) پرداخت ، هيچ شفاعت كننده اى جز به اذن او وجود ندارد ، اين است خداوند پروردگار شما ، پس او را پرستش كنيد ، آيا متذكر نمى شويد ؟ !
4 - بازگشت همه شما به سوى او است خداوند وعده حقى فرموده ، او خلق را آغاز كرد سپس آنرا باز مى گرداند ، تا كسانى را كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند به عدالت جزا دهد و براى كسانى كه كافر شدند نوشيدنى از مايع سوزان است و عذاب دردناكى بخاطر آنكه كفر مىورزيدند .

تفسير : خداشناسى و معاد
قرآن پس از اشاره به مسئله وحى و نبوت در نخستين آيات اين سوره ، به
تفسير نمونه ج : 8 ص : 219
سراغ دو اصل اساسى تعليمات همه انبياء يعنى مبدا و معاد مى رود ، و در دو آيه فوق اين دو اصل مهم را در ضمن عباراتى كوتاه و گويا بيان مى كند .
نخست مى گويد : پروردگار شما همان خداوندى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد ( ان ربكم الله الذى خلق السموات و الارض فى ستة ايام ) .
همانگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايم كلمه يوم در لغت عرب و روز در فارسى و معادل آن در ساير لغات در بسيارى مواقع به معنى دوران استعمال مى شود چنانكه مى گوئيم : روزى در كشور ما استبداد حكومت مى كرد ، ولى اكنون در پرتو انقلاب روز آزادى است ، يعنى دورانى استبداد بود و پس از پايان استبداد دوران رهائى مردم رسيده است .
بنابراين مفهوم جمله فوق اين مى شود كه پروردگار آسمان و زمين را در شش دوران آفريده است و چون در باره اين دورانهاى ششگانه سابقا سخن گفته ايم از تكرار آن خود دارى مى كنيم .
سپس اضافه مى كند : خداوند پس از آفرينش جهان زمام امور آنها را در دست گرفت ( ثم استوى على العرش ) .
همه كارهاى جهان به فرمان او است ، و همه چيز در قبضه تدبيرش ( يدبر الامر ) .
كلمه عرش گاهى به معنى سقف ، و گاهى به معنى چيزى كه داراى سقف است ، و زمانى به معنى تختهاى بلند پايه مى آيد ، اين معنى اصلى آن است اما معنى كنائى آن همان قدرت است ، چنان كه مى گوئيم فلان شخص بر تخت نشست ، و يا پايه هاى تختش فرو ريخت ، و يا او را از تخت به زير آوردند ، همه اينها كنايه از قدرت يافتن و يا از دست دادن قدرت است در حالى كه ممكن است اصلا تختى
تفسير نمونه ج : 8 ص : 220
در كار نبوده باشد ، به همين دليل استوى على العرش به معنى اين است كه خداوند زمام امور جهان را بر دست گرفت .
تدبر از ماده تدبير در اصل از دبر ( بر وزن ابر ) به معنى پشت سر و عاقبت چيزى است بنابراين تدبير به معنى بررسى كردن عواقب كارها ، و مصالح را سنجيدن و بر طبق آن عمل نمودن است .
پس از آنكه روشن شد خالق و آفريدگار الله است و زمام اداره جهان هستى به دست او است و تدبير همه امور به فرمان او مى باشد معلوم است كه بتها اين موجودات بى جان و عاجز و ناتوان هيچگونه نقشى در سرنوشت انسانها نمى توانند داشته باشند لذا در جمله بعد مى فرمايد : هيچ شفاعت كننده اى جز به اذن و فرمان او وجود ندارد ( ما من شفيع الا من بعد اذنه ) .
آرى اين چنين است الله پروردگار شما ، او را بايد پرستش كنيد نه غير او ( ذلكم الله ربكم فاعبدوه ) .
آيا با اين دليل روشن متذكر نمى شويد ؟ ( ا فلا تذكرون ) .
در آيه بعد همانگونه كه اشاره كرديم سخن از معاد مى گويد و در جمله هاى كوتاهى هم اصل اين مسئله و هم دليل ، و هم هدف آن را بيان مى دارد .
نخست مى گويد : بازگشت همه شما به سوى خدا است ( اليه مرجعكم جميعا ) .
سپس روى اين مساله مهم تكيه و تاكيد كرده اضافه مى كند : اين وعده
تفسير نمونه ج : 8 ص : 221
قطعى خداوند است ( وعد الله حقا ) .
بعد با اين عبارت اشاره به دليل آن كرده ، مى گويد : خداوند آفرينش را آغاز كرد و سپس تجديد مى كند .
( انه يبدوا الخلق ثم يعيده ) .
يعنى آنها كه در معاد ترديد دارند بايد آغاز خلقت را بنگرند ، كسى كه جهان را در آغاز ايجاد كرد توانائى اعاده آن را دارد ، اين استدلال به صورت ديگرى در سوره اعراف آيه 29 ضمن يك جمله كوتاه بيان شده است كما بدأكم تعودون : همانگونه كه شما را در آغاز ايجاد كرد باز مى گرداند كه شرح آن در تفسير سوره اعراف گذشت .
آيات مربوط به معاد در قرآن نشان مى دهد كه علت عمده ترديد مشركان و مخالفان ، اين بوده كه در امكان چنين چيزى ترديد داشته اند و با تعجب سؤال مى كردند آيا اين استخوانهاى پوسيده و خاك شده بار ديگر لباس حيات و زندگى در بر مى كند و به شكل نخست باز مى گردد ؟ لذا قرآن نيز روى همين مساله امكان انگشت گذارده و مى گويد : فراموش نكنيد آن كسى كه جهان را از نو سامان مى بخشد و مردگان را زنده مى كند همان آفريدگارى است كه در آغاز چنين كرده است .
سپس سخن از هدف معاد به ميان مى آيد كه اين برنامه براى آن است كه خداوند افرادى را كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند به عدالت پاداش دهد ، بى آنكه كوچكترين اعمال آنها از نظر لطف و مرحمت او مخفى و بى اجر بماند ( ليجزى الذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط ) .
و آنها كه راه كفر و انكار پوئيدند و طبعا عمل صالحى نيز نداشتند ( زيرا ريشه عمل خوب اعتقاد خوب است ) مجازات دردناك ، و نوشيدنى از آب گرم و سوزان و عذاب اليم به خاطر كفرشان در انتظارشان است .
( و الذين كفروا لهم شراب من حميم و عذاب اليم بما كانوا يكفرون ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 222
در اينجا به دو نكته بايد توجه داشت
1 - با اينكه خداوند مكان و محلى ندارد و مخصوصا با توجه به اينكه در اين جهان نيز همه جا هست و از ما به ما نزديكتر است موجب شده كه مفسران در تفسير اليه مرجعكم جميعا در آيه فوق و آيات ديگر قرآن تفسيرهاى گوناگون كنند .
گاهى گفته مى شود منظور اين است به سوى پاداش و جزاى خدا باز مى گرديد .
و شايد بعضى از جاهلان اين تعبير را دليلى بر تجسم خداوند در قيامت بدانند كه بطلان اين عقيده واضحتر از آن است كه نياز به بيان داشته باشد .
اما آنچه با دقت در آيات قرآن به دست مى آيد اين است كه عالم حيات و زندگى همچون كاروانى است كه از جهان عدم به حركت در آمده ، و در مسير بى انتهاى خود به سوى بى نهايت كه ذات پاك خدا است پيش مى رود ، هر چند مخلوقات محدودند و محدود هرگز بى نهايت نخواهد شد ولى سير او به سوى تكامل نيز متوقف نمى گردد ، حتى پس از قيام قيامت باز اين سير تكاملى ادامه مى يابد ( چنانكه در بحث معاد شرح داده ايم ) .
قرآن مى گويد يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا : اى انسان تو با تلاش و كوشش به سوى پروردگارت پيش ميروى .
و نيز مى گويد يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك : اى روحى كه در پرتو ايمان و عمل صالح به سر حد آرامش و اطمينان رسيده اى به سوى پروردگارت بازگرد .
و از آنجا كه آغاز اين حركت از ناحيه آفريدگار شروع شده و نخستين جرقه حيات از او پديد آمده و اين حركت تكاملى نيز به سوى او است تعبير به
تفسير نمونه ج : 8 ص : 223
رجوع و بازگشت شده است .
كوتاه سخن اينكه اين گونه تعبيرها علاوه بر اينكه اشاره به آغاز حركت عمومى موجودات از ناحيه خدا است هدف و مقصد اين حركت را كه ذات پاك او است نيز مشخص مى كند .
و با توجه به اينكه تقديم كلمه اليه دليل انحصار است روشن مى شود كه هيچ وجودى جز ذات پاك او نمى تواند مقصد حركت تكاملى انسان باشد نه بتها و نه هيچ مخلوق ديگر ، زيرا همه اينها محدودند و مسير انسان يك مسير نا محدود است .
2 - قسط در لغت به معنى پرداختن سهم ديگرى است و لذا مفهوم دادگرى در آن نهفته است ، جالب اينكه در آيه فوق اين كلمه تنها در مورد كسانى كه عمل صالح دارند و پاداش نيك دريافت مى كنند گفته شده ، ولى در مورد كيفر بدكاران عنوان نشده است ، اين به خاطر آن است كه مجازات و كيفر شكل در آمد و سهميه ندارد ، و به تعبير ديگر كلمه قسط تنها متناسب پاداش نيك است نه مجازات .
هُوَ الَّذِى جَعَلَ الشمْس ضِيَاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السنِينَ وَ الْحِساب مَا خَلَقَ اللَّهُ ذَلِك إِلا بِالْحَقِّ يُفَصلُ الاَيَتِ لِقَوْم يَعْلَمُونَ(5) إِنَّ فى اخْتِلَفِ الَّيْلِ وَ النهَارِ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فى السمَوَتِ وَ الأَرْضِ لاَيَت لِّقَوْم يَتَّقُونَ(6)
ترجمه :
5 - او كسى است كه خورشيد را روشنائى و ماه را نور قرار داد ، و براى آن منزلگاههائى مقدر كرد تا عدد سالها و حساب ( كارها ) را بدانيد ، خداوند اين را جز به حق نيافريده او آيات ( خود را ) براى گروهى كه اهل دانشند شرح مى دهد .
6 - مسلما در آمد و شد شب و روز و آنچه خداوند در آسمانها و زمين آفريده آيات ( و نشانه هائى ) است بر آنها كه پرهيزكارند ( و گناه چشم دلشان را نا بينا نكرده است ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 224
تفسير : گوشه اى از آيات عظمت خدا
در آيات گذشته اشاره كوتاهى به مساله مبدأ و معاد شده بود ، ولى از اين آيات به بعد اين دو مساله اصولى كه مهمترين پايه دعوت انبياء بوده است به طور مشروح مورد بحث قرار مى گيرد و به تعبير ديگر آيات آينده نسبت به گذشته از قبيل تفصيل و اجمال است .
نخستين آيه مورد بحث اشاره به قسمتهائى از آيات عظمت خدا در جهان آفرينش كرده مى گويد : او كسى است كه خورشيد را ضياء و روشنى و قمر را نور قرار داد ( هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا ) .
خورشيد با نور عالمگيرش نه تنها بستر موجودات را گرم و روشن مى سازد بلكه در تربيت گياهان و پرورش حيوانات سهم عمده و اساسى دارد ، و اصولا هر حركت و جنبشى در كره زمين وجود دارد حتى حركت بادها و امواج درياها و جريان رودها و آبشارها - اگر درست دقت كنيم از بركت نور آفتاب است ، و اگر روزى اين اشعه حياتبخش از كره خاكى ما قطع شود در فاصله كوتاهى تاريكى و سكوت و مرگ همه جا را فرا خواهد گرفت .
ماه با نور زيبايش چراغ شبهاى تار ما است ، نه تنها شبروان را در بيابانها رهبرى مى كند بلكه روشنائى ملائمش براى همه ساكنان زمين مايه آرامش و نشاط است .
سپس به يكى ديگر از آثار مفيد وجود ماه اشاره كرده مى گويد : خداوند براى آن منزلگاههائى مقدر كرد تا شماره سالها و حساب زندگى و كار خويش را بدانيد ( و قدره منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب ) .
يعنى اگر مى بينيد ماه از نخستين شب كه هلال باريكى بيش نيست رو به افزايش
تفسير نمونه ج : 8 ص : 225
مى رود تا حدود نيمه ماه و از آن پس تدريجا نقصان مى يابد تا يكى دو روز آخر ماه بعد در تاريكى محاق فرو مى رود و بار ديگر به شكل هلال ظاهر مى گردد ، و همان منزلگاههاى پيشين را طى مى كند ، اين دگرگونى عبث و بيهوده نيست ، بلكه يك تقويم بسيار دقيق و زنده طبيعى است كه عالم و جاهل مى توانند آن را بخوانند و حساب تاريخ كارها و امور زندگى خود را نگهدارند و اين اضافه بر نورى است كه ماه به ما مى بخشد .
سپس اضافه مى كند اين آفرينش و اين گردش مهر و ماه سرسرى و از بهر بازيگرى نيست خداوند آن را نيافريده است مگر به حق ( ما خلق الله ذلك الا بالحق ) .
و در پايان آيه تاكيد مى كند كه خدا آيات و نشانه هاى خود را براى آنها كه مى فهمند و درك مى كنند شرح مى دهد ( يفصل الايات لقوم يعلمون ) .
اما بيخبران بى بصر چه بسيار از كنار همه اين آيات و نشانه هاى پروردگار مى گذرند و كمترين چيزى از آن درك نمى كنند .
در آيه دوم به قسمتى ديگر از نشانه ها و دلائل وجودش در آسمان و زمين پرداخته مى گويد : در آمد و شد شب و روز و آنچه خداوند در آسمان و زمين آفريده است نشانه هائى است براى گروه پرهيزكاران ( ان فى اختلاف الليل و النهار و ما خلق الله فى السموات و الارض لايات لقوم يتقون ) .
نه تنها خود آسمانها و زمين از آيات خدا است بلكه تمام ذرات موجوداتى كه در آنها وجود دارد هر يك آيتى و نشانه اى محسوب مى شود ، اما تنها كسانى آنها را درك مى كنند كه در پرتو تقوا و پرهيز از گناه ، صفاى روح و روشن بينى يافته ،
تفسير نمونه ج : 8 ص : 226
و مى توانند چهره حقيقت و جمال يار را ببينند .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - در اينكه ميان ضياء و نور چه تفاوتى است مفسران گفتگوى فراوان دارند بعضى هر دو را مترادف و به يك معنى دانسته اند ، و بعضى گفته اند ضياء كه در مورد ، نور خورشيد در آيه فوق به كار رفته همان نور قوى است ، اما كلمه نور كه در باره ماه به كار رفته نور ضعيفتر است .
سومين نظر در اين باره اين است كه ضياء به معنى نور ذاتى است ولى نور مفهوم اعمى دارد ، كه ذاتى و عرضى را هر دو شامل ميشود ، بنابراين تفاوت تعبير در آيه فوق اشاره به اين نكته است كه خداوند خورشيد را منبع جوشش نور قرار داد در حالى كه نور ماه جنبه اكتسابى دارد و از خورشيد سرچشمه مى گيرد .
اين تفاوت با توجه به پاره اى از آيات قرآن صحيحتر به نظر مى رسد زيرا در آيه 16 سوره نوح مى خوانيم : و جعل القمر فيهن نورا و جعل الشمس سراجا و در آيه 61 سوره فرقان مى خوانيم : و جعل فيها سراجا و قمرا منيرا با توجه به اينكه سراج ( چراغ ) نور از خودش پخش مى كند و منبع و سرچشمه نور است و خورشيد در دو آيه فوق تشبيه به سراج شده است روشن مى شود كه در آيات مورد بحث نيز اين تفاوت بسيار متناسب است .
2 - در اينكه آيا ضياء جمع است يا مفرد در ميان اهل ادب و نويسندگان لغت اختلاف است .
بعضى مانند نويسنده كتاب قاموس آن را مفرد دانسته اند ، ولى بعضى ديگر مانند زجاج ضياء را جمع ضوء مى دانند ، نويسنده تفسير المنار و تفسير قرطبى نيز اين معنى را پذيرفته اند و مخصوصا المنار بر اساس آن استفاده خاصى از آيه كرده است و مى گويد : ذكر ضياء به صورت جمع در قرآن در مورد نور آفتاب اشاره به چيزى است كه علم امروز پس از قرنها آن را اثبات كرده است و آن اينكه نور آفتاب مركب از هفت نور
تفسير نمونه ج : 8 ص : 227
و يا به تعبير ديگر هفت رنگ است ، همان رنگهائى كه در رنگين كمان ، و به هنگام عبور نور از منشورهاى بلورين ديده مى شود .
ولى جاى اين سؤال باقى مى ماند كه مگر نور ماه - هر چند ضعيفتر است - مركب از رنگهاى مختلف نيست ؟ .
3 - در اينكه مرجع ضمير قدره منازل ( براى آن منزلگاههائى قرار داد ) تنها ماه است و يا ماه و خورشيد هر دو را شامل مى شود باز در ميان مفسران گفتگو است بعضى معتقدند كه اين ضمير گرچه مفرد است اما به هر دو بازمى گردد و نظير آن در ادبيات عرب كم نيست .
انتخاب اين نظر به خاطر آن است كه نه تنها ماه بلكه خورشيد هم منزلگاههائى دارد و هر وقت در برج مخصوصى است و همين اختلاف برجها مبدأ پيدايش تاريخ و ماههاى شمسى است .
ولى انصاف اين است كه ظاهر آيه نشان مى دهد كه اين ضمير مفرد تنها به قمر كه نزديك آن است بازمى گردد و اين خود نكته اى دارد ، زيرا : اولا - ماههائى كه در اسلام و قرآن به رسميت شناخته شده ماههاى قمرى است .
و ثانيا - ماه كره اى است متحرك و منزلگاههائى دارد و اما خورشيد در وسط منظومه شمسى قرار گرفته و حركتى در مجموع اين منظومه ندارد ، و اين اختلاف برجها و سير خورشيد در صور فلكى دوازده گانه كه از حمل شروع مى شود و به حوت ختم مى گردد به خاطر حركت خورشيد نيست بلكه به خاطر حركت زمين به دور خورشيد است و اين گردش زمين سبب مى شود كه خورشيد را هر ماه روبروى يكى از صور فلكى دوازده گانه ببينيم ، بنابراين خورشيد منزلگاههاى مختلف ندارد بلكه تنها ماه داراى منزلگاهها است .
( دقت كنيد ) .
آيه فوق در حقيقت اشاره به يكى از مسائل علمى مربوط به كرات آسمانى
تفسير نمونه ج : 8 ص : 228
مى كند ، كه در آن زمان از نظر علم و دانش بشر پوشيده بود و آن اينكه ماه داراى حركت است و اما خورشيد حركتى ندارد .
4 - در آيات فوق آمد و شد شب و روز يكى از نشانه هاى خدا شمرده شده است ، و اين به خاطر آن است كه اگر نور آفتاب يكنواخت و به طور مداوم بر زمين مى تابيد مسلما درجه حرارت در زمين به قدرى بالا مى رفت كه قابل زندگى نبود ( مانند حرارت سوزان ماه در روزهايش كه به اندازه 15 شبانه روز زمين طولانى است ) و همچنين اگر شب به طور مستمر ادامه مى يافت همه چيز از شدت سرما مى خشكيد ( همانند شبهاى طولانى ماه ) ولى خداوند اين دو را پشت سر يكديگر قرار داده تا بستر حيات و زندگى را در كره زمين آماده و مهيا سازد .
نقش عدد و حساب و تاريخ و سال و ماه در نظام زندگى بشر و پيوندهاى اجتماعى و كسب و كار بر همه كس روشن و آشكار است .
5 - مساله عدد و حساب كه در آيات فوق به آن اشاره شده در واقع يكى از مهمترين مسائل زندگى بشر در تمام زمينه ها است .
مى دانيم اهميت يك موهبت هنگامى آشكار مى شود كه زندگى را بدون آن مورد مطالعه و بررسى قرار بدهيم ، روى اين حساب ، فكر كنيد اگر يك روز تاريخ ( امتياز روزها ، ماهها و سالها ) از زندگى بشر برداشته شود و مثلا نه روزهاى هفته روشن باشد و نه روزهاى ماه و نه شماره ماهها و سالها ، در اين موقع تمام مسائل تجارى ، اقتصادى ، سياسى و هر گونه قرار داد و برنامه زمان بندى شده به هم مى ريزد ، و هيچ كارى نظم و انضباطى به خود نخواهد گرفت ، حتى وضع كشاورزى ، دامدارى و صنايع توليدى نيز دچار هرج و مرج مى شود .
اما از آنجا كه خداوند ، انسان را براى يك زندگى سعادتبخش ، و توأم
تفسير نمونه ج : 8 ص : 229
با نظام ، آفريده ، وسائل آنرا نيز در اختيارش گذاشته است .
درست است كه انسان با يك تاريخ قرار دادى مى تواند كارهاى خود را تا حدودى منظم سازد ، ولى اگر بر پايه يك ميزان طبيعى استوار نباشد نه عموميت پيدا مى كند و نه چندان قابل اعتماد است .
گردش ماه و خورشيد ( يا صحيحتر زمين به دور خورشيد ) و منزلگاههائى كه دارند يك تقويم طبيعى را پى ريزى مى كند كه همه جا و براى همه كس روشن و قابل اعتماد است .
همانطور كه مقدار شبانه روز كه يك واحد كوچك تاريخى است ، بر اثر يك عامل طبيعى يعنى حركت زمين به دور خود به وجود مى آيد ، ماه و سال نيز بايد متكى به يك گردش طبيعى باشد ، و به اين ترتيب حركت ماه به دور كره زمين يك واحد بزرگتر ( ماه كه تقريبا مساوى 30 روز است ) و حركت زمين به دور آفتاب واحد عظيمترى يعنى سال را تشكيل مى دهد .
گفتيم تقويم اسلامى بر اساس تقويم قمرى و گردش ماه است ، درست است كه گردش خورشيد در برجهاى دوازده گانه نيز وسيله خوبى براى تعيين ماههاى شمسى است ، ولى اين تقويم با اينكه طبيعى است به درد همه نمى خورد ، و تنها دانشمندان نجوم از طريق رصدهاى نجومى مى توانند ، بودن خورشيد را در فلان برج تشخيص دهند ، به همين دليل ديگران مجبورند به تقويمهائى كه بوسيله همان منجمان تنظيم شده مراجعه كنند .
ولى گردش منظم ماه به دور زمين ، تقويم روشنى به دست مى دهد كه حتى افراد بى سواد و بيابان گرد نيز قادر به خواندن خطوط و نقوش آن هستند .
توضيح اينكه قيافه ماه هر شب در آسمان به گونه خاصى غير از شب قبل و بعد است به طورى كه در شب در تمام ماه وضع و قيافه ماه در آسمان يكسان نيست ، و اگر كمى در وضع ماه هر شب دقت كنيم كم كم عادت خواهيم كرد كه با دقت
تفسير نمونه ج : 8 ص : 230
تعيين كنيم آن شب ، چندمين شب ماه هست .
ممكن است بعضى تصور كنند از نيمه دوم ماه به بعد منظره هاى نيمه اول ماه عينا تكرار مى شود ، و مثلا چهره ماه در شب بيست و يكم درست مانند شب هفتم است ، ولى اين يك اشتباه بزرگ است ، زيرا قسمت ناقص ماه در نيمه اول طرف بالا است در حالى كه قسمت ناقص در نيمه دوم طرف پائين است و به تعبير ديگر نوكهاى هلال در آغاز ماه به سمت شرق است ، در حالى كه نوكهاى ماه در اواخر ماه به سمت غرب مى باشد ، به علاوه ماه در اوائل ماه در سمت غرب ديده مى شود ، ولى در اواخر بيشتر در سمت شرق و بسيار ديرتر طلوع مى كند .
به اين ترتيب مى توان از شكل ماه با تغييرات تدريجى اش به عنوان يك روز شمار استفاده كرد ، و با دقت روزهاى ماه را از شكل ماه بدست آورد .
به هر حال ما در اين موهبت كه نامش را نظام تاريخى مى ناميم ، مديون اين آفرينش الهى هستيم ، و اگر حركات ماه و خورشيد ( زمين ) نبود ، چنان هرج و مرج و ناراحتى در زندگى براى ما پديد مى آمد كه حسابى براى آن متصور نبود .
زندانيانى كه در سلولهاى انفرادى و تاريك گرفتار شده اند و زمان را گم كرده اند اين سرگردانى و بلاتكليفى را كاملا احساس كرده اند .
يكى از زندانيانى كه در عصر ما حدود يكماه در سلول تاريك انفرادى عمال استبداد گرفتار شده بود نقل مى كرد كه من براى تشخيص وقت نماز هيچ وسيله اى نداشتم جز اينكه به هنگامى كه نهار مى آوردند نماز ظهر و عصر مى خواندم و به هنگامى كه شام مى آوردند ، نماز مغرب و عشا و نماز صبح را نيز معمولا همراه آوردن صبحانه مى خواندم ! براى اينكه روزها را بشمرم حساب وعده هاى غذا را در نظر مى گرفتم ، هر سه وعده غذا را يك روز حساب مى كردم ! اما نمى دانم چه شد هنگامى كه از زندان بيرون آمدم حساب من با حساب مردم
تفسير نمونه ج : 8 ص : 231
در خارج تفاوت پيدا كرده بود ! .
إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَ رَضوا بِالحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ اطمَأَنُّوا بهَا وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ ءَايَتِنَا غَفِلُونَ(7) أُولَئك مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ(8) إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ يهْدِيهِمْ رَبهُم بِإِيمَنهِمْ تَجْرِى مِن تحْتهِمُ الأَنْهَرُ فى جَنَّتِ النَّعِيمِ(9) دَعْوَاهُمْ فِيهَا سبْحَنَك اللَّهُمَّ وَ تحِيَّتهُمْ فِيهَا سلَمٌ وَ ءَاخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الحَْمْدُ للَّهِ رَب الْعَلَمِينَ(10)
ترجمه :
7 - آنها كه اميد لقاى ما ( و رستاخيز ) را ندارند ، و به زندگى دنيا خشنود شدند ، و بر آن تكيه كردند ، و آنها كه از آيات ما غافلند .
8 - ( همه ) آنها جايگاهشان آتش است به خاطر كارهائى كه انجام مى دادند .
9 - ( ولى ) كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند خداوند آنها را در پرتو ايمانشان هدايت مى كند ، از زير ( قصرهاى ) آنها نهرها ، در باغهاى بهشت ، جريان دارد .
10 - گفتار ( و دعاى ) آنها در بهشت اين است كه خداوندا ! منزهى تو ، و تحيت آنها سلام ، و آخرين سخنشان حمد مخصوص پروردگار عالميان است .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 232
تفسير : بهشتيان و دوزخيان
در آغاز اين سوره همانگونه كه اشاره شد ، قرآن نخست يك بحث اجمالى پيرامون مساله مبدء و معاد نموده ، سپس به شرح آن پرداخته است ، در آيات قبل شرحى پيرامون مساله معاد بود ، و در آيات مورد بحث شرحى پيرامون معاد ، و سرنوشت مردم در جهان ديگر ، ديده مى شود .
نخست مى فرمايد : كسانى كه اميد لقاى ما را ندارند و به رستاخيز معتقد نيستند و به همين دليل تنها به زندگى دنيا خشنودند و به آن اطمينان مى كنند ... ( ان الذين لا يرجون لقائنا و رضوا بالحيوة الدنيا و اطمانوا بها ) .
و همچنين آنها كه از آيات ما غافلند و در آنها انديشه نمى كنند ، تا قلبى بيدار و دلى مملو از احساس مسئوليت پيدا كنند ... ( و الذين هم عن آياتنا غافلون ) .
اين هر دو گروه جايگاهشان آتش است ، به خاطر اعمالى كه انجام مى دهند ( اولئك ماويهم النار بما كانوا يكسبون ) .
در حقيقت نتيجه مستقيم عدم ايمان به معاد همان دلبستگى به اين زندگى محدود و مقامهاى مادى و اطمينان و اتكاء به آن است ، و نتيجه آن نيز آلودگى از نظر عمل و فعاليتهاى مختلف زندگى است و پايان آن چيزى جز آتش نخواهد بود .
همچنين غفلت از آيات الهى ، سرچشمه بيگانگى از خدا ، و بيگانگى از خدا سرچشمه عدم احساس مسئوليت ، و آلودگى به ظلم و فساد و گناه است ، و سرانجام
تفسير نمونه ج : 8 ص : 233
آن چيزى جز آتش نمى تواند باشد .
بنابراين هر دو گروه فوق يعنى آنها كه ايمان به مبدء يا ايمان به معاد ندارند ، مسلما از نظر عمل آلوده خواهند بود و آينده هر دو گروه تاريك است .
اين دو آيه بار ديگر اين حقيقت را تاكيد مى كند كه براى اصلاح يك جامعه و نجات آن از آتش ظلم و فساد ، تقويت پايه هاى ايمان به خدا و معاد دو شرط ضرورى و اساسى است چرا كه بدون ايمان به خدا ، احساس مسئوليت از وجود انسان برچيده مى شود ، و بدون توجه به معاد ترس از مجازات از ميان خواهد رفت ، و به اين ترتيب اين دو پايه اعتقادى پايه تمام اصلاحات اجتماعى است .
سپس اشاره به حال گروه ديگرى مى كند كه نقطه مقابل اين دو گروه مى باشند و مى گويد كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند ، خداوند به كمك ايمانشان آنها را هدايت مى كند ( ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات يهديهم ربهم بايمانهم ) .
اين نور هدايت الهى كه از نور ايمانشان سرچشمه مى گيرد ، تمام افق زندگانى آنها را روشن مى سازد ، در پرتو اين نور آنچنان روشن بينى پيدا مى كنند كه جار و جنجالهاى مكتبهاى مادى ، و وسوسه هاى شيطانى ، و زرق و برقهاى گناه ، و زر و زور ، فكر آنها را نمى دزدد ، و از راه به بيراهه گام نمى نهند .
اين حال دنياى آنها و در جهان ديگر خداوند در باغهاى پر نعمت بهشت قصرهائى به آنها مى بخشد كه از زير آنها نهرهاى آب جريان دارد ( تجرى من تحتهم الانهار فى جنات النعيم ) .
آنها در محيطى مملو از صلح و صفا و عشق به پروردگار و انواع نعمتها به
تفسير نمونه ج : 8 ص : 234
سر مى برند .
هر زمان كه جذبه ذات و صفات خدا وجودشان را روشن مى سازد ، مى گويند پروردگارا منزه و پاك از هر گونه عيب و نقصى ( دعويهم فيها سبحانك اللهم ) و هر زمان به يكديگر مى رسند سخن از صلح و صفا مى گويند و تحيتشان آنجا سلام است ( و تحيتهم فيها سلام ) .
و سرانجام هر گاه از نعمتهاى گوناگون خداوند در آنجا بهره مى گيرند به شكر پرداخته و مى گويند : حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه پروردگار عالميان است ( و آخر دعواهم ان الحمد لله رب العالمين ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - منظور از ملاقات پروردگار كه در آيه نخست آمده مسلما ملاقات حسى نيست بلكه منظور علاوه بر ملاقات پاداش و كيفرهاى پروردگار ، يكنوع شهود باطنى است كه انسان در قيامت نسبت به ذات مقدس پيدا مى كند ، زيرا آيات و نشانه هاى او را همه جا آشكارتر مى بيند و ديد و درك تازه اى براى شناختش مى يابد
2 - در جمله يهديهم ربهم بايمانهم سخن از هدايت انسان در پرتو ايمان به ميان آمده است ، اين هدايت ، مخصوص به زندگى جهان ديگر نيست ، بلكه در اين جهان نيز انسان مؤمن در پرتو ايمانش از بسيارى اشتباهات و فريبكارى ها و لغزشهائى كه مولود طمع ، خود خواهى ، هوى و هوس است نجات مى يابد ، و راه خود را در جهان ديگر به سوى بهشت در پرتو اين ايمان پيدا مى كند ، چنانكه قرآن مى گويد : يوم ترى المؤمنين و المؤمنات يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم در آن روز مردان و زنان با ايمان را مى بينى كه شعاع نورشان
تفسير نمونه ج : 8 ص : 235
در پيشاپيش رو ، و در طرف راستشان در حركت است .
و در حديثى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : ان المؤمن اذا خرج من قبره صور له عمله فى صورة حسنة فيقول له انا عملك فيكون له نورا و قائدا الى الجنة : هنگامى كه مؤمن از قبر خود خارج ميشود ، اعمالش به صورت زيبائى نمايان مى گردد و با او سخن مى گويد كه من اعمال توام و به صورت نورى در مى آيد كه او را به سوى بهشت هدايت مى كند !
3 - در آيات فوق تجرى من تحتهم الانهار آمده است ، در حالى كه در آيات ديگر قرآن تجرى من تحتها الانهار ديده مى شود ، و به تعبير ديگر در موارد ديگر مى خوانيم كه از زير درختان بهشت نهرها جريان دارد ، اما در آيه فوق مى خوانيم از زير پاى بهشتيان نهرها جارى است .
اين تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه حتى قصرهاى بهشتيان بر روى نهرها بنا شده ، كه لطف و زيبائى فوق العاده اى به آنها مى بخشد .
و يا اشاره به اينكه نهرهاى بهشتى به فرمان آنها هستند و در قبضه قدرتشان مى باشد ، چنانكه در سرگذشت فرعون مى خوانيم كه مى گفت ا ليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى : آيا حكومت مصر در اختيار من نيست و اين نهرها به فرمان من جريان ندارند .
اين احتمال نيز داده شده است كه كلمه تحت به معنى بين ايدى باشد يعنى در مقابل آنها نهرهاى آب جريان دارد .
4 - جالب توجه اينكه در آخرين آيه مورد بحث اشاره به سه حالت و يا سه نعمت و لذت بزرگ بهشتيان شده است : حالت نخست توجه به ذات پاك پروردگار و لذتى كه از اين توجه به آنها
تفسير نمونه ج : 8 ص : 236
دست مى دهد كه قابل مقايسه با هيچ لذتى نيست .
حالت دوم لذتى است كه بر اثر تماس داشتن با مؤمنان ديگر در آن محيط پر از صلح و تفاهم پيدا مى شود كه بعد از لذت توجه به خدا از همه چيز برتر است .
حالت سوم لذتى است كه از انواع نعمتهاى بهشتى به آنها دست مى دهد و باز آنها را متوجه به خدا مى سازد ، و حمد و سپاس او را مى گويند ( دقت كنيد ) .
* وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشرَّ استِعْجَالَهُم بِالْخَيرِ لَقُضىَ إِلَيهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا فى طغْيَنهِمْ يَعْمَهُونَ(11) وَ إِذَا مَس الانسنَ الضرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائماً فَلَمَّا كَشفْنَا عَنْهُ ضرَّهُ مَرَّ كَأَن لَّمْ يَدْعُنَا إِلى ضرّ مَّسهُ كَذَلِك زُيِّنَ لِلْمُسرِفِينَ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ(12)
ترجمه :
11 - اگر همانگونه كه مردم در بدست آوردن خوبيها عجله دارند ، خداوند ( به كيفر اعمالشان ) مجازاتشان كند عمرشان به پايان مى رسد ( و همگى نابود خواهند شد ) ولى آنها كه اميد لقاى ما را ندارند بحال خودشان رها مى كنيم تا در طغيانشان سرگردان شوند .
12 - و هنگامى كه به انسان زيان ( و ناراحتى ) برسد ما را ( در همه حال ) در حالى كه به پهلو خوابيده ، يا نشسته ، يا ايستاده است مى خواند ، اما هنگامى كه ناراحتى او را بر طرف ساختيم چنان مى رود كه گوئى هرگز ما را براى حل مشكلى كه به او رسيده نخوانده ، اينگونه براى اسرافكاران اعمالشان زينت داده شده است .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 237
تفسير : انسانهاى خودرو !
در اين آيات نيز همچنان سخن پيرامون مساله پاداش و كيفر بدكاران است .
در آيه نخست مى گويد : اگر خداوند مجازات مردم بد كار را سريعا و در اين جهان انجام دهد و همانگونه كه آنها در بدست آوردن نعمت و خير و نيكى عجله دارند ، در مجازاتشان تعجيل كند ، عمر همگى به پايان مى رسد و اثرى از آنها باقى نمى ماند ( و لو يعجل الله للناس الشر استعجالهم بالخير لقضى اليهم اجلهم ) .
ولى از آنجا كه لطف خداوند همه بندگان حتى بدكاران و كافران و مشركان را نيز شامل مى شود ، در مجازاتشان عجله به خرج نمى دهد ، شايد بيدار شوند و توبه كنند ، و از بيراهه به راه بازگردند .
به علاوه اگر مجازات با اين سرعت انجام مى گرفت ، حالت اختيار كه پايه تكليف است تقريبا از ميان مى رفت ، و اطاعت مطيعان جنبه اضطرارى به خود مى گرفت ، چرا كه در صورت تخلف فورا مجازات دردناكى را در برابر خود مى ديدند .
اين احتمال نيز در تفسير جمله فوق داده شده است كه گروهى از كفار لجوج - همانگونه كه آيات قرآن كرارا بازگو كرده - به پيامبران مى گفتند اگر شما راست مى گوئيد هر چه زودتر از خدا بخواهيد ما را نابود يا مجازات كند ، و اگر خدا مى خواست اين تقاضاى آنها را بپذيرد احدى از آنها باقى نمى ماند .
ولى تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 238
و در پايان آيه مى فرمايد : مجازاتشان همين بس كه افرادى را كه ايمان به رستاخيز و لقاى ما ندارند به حال خود رها مى كنيم تا در طغيانشان حيران و سرگردان شوند ، نه حق را از باطل بشناسند ، و نه راه را از چاه ( فنذر الذين لا يرجون لقائنا فى طغيانهم يعمهون ) .
آنگاه اشاره به وجود نور توحيد در فطرت و عمق روح آدمى كرده مى گويد : هنگامى كه به انسان زيانى مى رسد ، و دستش از همه جا كوتاه مى شود ، دست به سوى ما دراز مى كند و ما را در همه حال در حالى كه به پهلو خوابيده يا نشسته يا ايستاده است مى خواند ( و اذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه او قاعدا او قائما ) آرى خاصيت مشكلات و حوادث دردناك ، كنار رفتن حجابها از روى فطرت پاك آدمى است ، در كوره حوادث تمام قشرهاى سياهى كه روى اين فطرت را پوشانده است مى سوزد و از ميان مى رود ، و براى مدتى ، هر چند كوتاه درخشش اين نور توحيدى آشكار مى گردد .
سپس مى گويد اما اين افراد ، چنان كم ظرفيت و بى خردند كه به مجرد اينكه بلا و ناراحتى آنها را بر طرف مى سازيم ، آنچنان در غفلت فرو مى روند كه گويا هرگز از ما تقاضائى نداشتند و ما نيز به آنها كمكى نكرديم ( فلما كشفنا عنه ضره مر كان لم يدعنا الى ضر مسه ) آرى اين چنين اعمال مسرفان در نظرشان جلوه داده شده است ( كذلك زين للمسرفين ما كانوا يعملون ) .
در اينكه چه كسى اعمال اينگونه افراد را در نظرشان جلوه و زينت مى دهد ، در ذيل آيه 122 سوره انعام جلد پنجم تفسير نمونه صفحه 428 بحث كرده ايم و اجمال سخن اين است كه : زينت دهنده خداوند است اما از اين طريق كه اين خاصيت را در اعمال
تفسير نمونه ج : 8 ص : 239
زشت و آلوده آفريده كه هر قدر انسان به آنها بيشتر آلوده شود ، بيشتر خو مى گيرد و نه تنها قبح و زشتى آنها تدريجا از ميان مى رود بلكه كم كم به صورت عملى شايسته در نظرشان مجسم مى گردد ! و اما چرا در آيه فوق اينگونه افراد به عنوان مسرف ( اسرافكار ) معرفى شده اند به خاطر اين است كه چه اسرافى از اين بالاتر كه انسان مهمترين سرمايه وجود خود يعنى عمر و سلامت و جوانى و نيروها را بيهوده در راه فساد و گناه و عصيان و يا در مسير بدست آوردن متاع بى ارزش و ناپايدار اين دنيا به هدر دهد ، و در برابر اين سرمايه چيزى عائد او نشود .
آيا اين كار اسراف نيست و چنين كسان مسرف محسوب نمى شوند .

در اينجا به يك نكته بايد توجه كرد انسان در قرآن كريم
در باره انسان تعبيرات مختلفى در قرآن مجيد آمده است .
در آيات زيادى از او به بشر تعبير شده .
و در آيات فراوانى به انسان ، و در آياتى نيز به عنوان بنى آدم و عجيب اينكه در بسيارى از آياتى كه از او به انسان تعبير شده صفات نكوهيده و مذمومى براى او ذكر گرديده است .
مثلا در آيات مورد بحث انسان به عنوان يك موجود فراموشكار و حق نشناس معرفى شده .
در جاى ديگر به عنوان يك موجود ضعيف ( خلق الانسان ضعيفا - نساء - 38 ) و در جاى ديگر به عنوان يك موجود ستمگر و كفران كننده ( ان الانسان لظلوم كفار - ابراهيم - 34 ) .
و در جائى ديگر انسان را بخيل ( و كان الانسان قتورا - اسراء - 100 ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 240
و در مورد ديگر موجودى عجول ( و كان الانسان عجولا - اسراء - 11 ) .
و در جاى ديگر كفور و كفران كننده ( و كان الانسان كفورا - اسراء - 67 ) .
و در مورد ديگر موجودى پرخاشگر ( كان الانسان اكثر شىء جدلا - كهف - 54 ) .
و در جاى ديگر ظلوم و جهول ( انه كان ظلوما جهولا - احزاب - 72 ) .
و در جاى ديگر كفور مبين و كفران كننده آشكار ( ان الانسان لكفور مبين - زخرف - 19 ) .
و در مورد ديگر موجودى كم ظرفيت و دمدمى مزاج كه هنگام نعمت بخيل و به هنگامى بلا پر جزع است ( ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخير منوعا - معارج - 19 و 20 و 21 ) .
و در جاى ديگر مغرور حتى در برابر خدا ( يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم - انفطار - 6 ) .
و در مورد ديگر موجودى كه به هنگام نعمت طغيان مى كند ( ان الانسان ليطغى ان رآه استغنى - علق - 6 ) .
به اين ترتيب مى بينيم انسان در قرآن مجيد به عنوان موجودى كه داراى جنبه هاى منفى فراوان و نقطه هاى ضعف متعددى است معرفى شده است .
آيا اين همان انسانى است كه خدا او را در احسن تقويم و بهترين ساختمان ، آفريده است ؟ ( لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم - تين - 4 ) .
و نيز آيا اين همان انسانى است كه خدا معلم او بوده و آنچه را نمى دانسته است به وى آموخته است ( علم الانسان ما لم يعلم - علق - 5 ) .
و آيا اين همان انسانى است كه خدا بيان به او آموخته ( خلق الانسان علمه البيان - رحمان - 3 ) .
و بالاخره آيا اين همان انسانى است كه خدا او را در مسير پروردگار به
تفسير نمونه ج : 8 ص : 241
سعى و تلاش واداشته ( يا ايها الانسان انك كادح ربك كدحا - انشقاق - 6 ) .
بايد ديد اينها چه انسانى هستند كه با آنهمه كرامت و محبت الهى اينهمه نقاط ضعف و نارسائى از خود نشان مى دهند ؟ ! ظاهر اين است كه اين بحثها همه مربوط به انسانهائى است كه تحت تربيت رهبران الهى قرار نگرفته بلكه به صورت گياهى خودرو پرورش يافته اند ، نه معلمى و نه راهنمائى ، و نه بيدار كننده اى داشته اند ، شهواتشان آزاد و در ميان هوسها غوطهور هستند .
بديهى است چنين انسانى نه تنها از امكانات فراوان و سرمايه هاى عظيم وجود خويش بهره نمى گيرد ، بلكه با بكار انداختن آنها در مسيرهاى انحرافى و غلط به صورت موجودى خطرناك و سرانجام نا توان و بينوا در مى آيد .
و الا انسانى كه با استفاده از وجود رهبران الهى و بكار گرفتن انديشه و فكر و قرار گرفتن در مسير حركت تكاملى و حق و عدالت به مرحله آدميت گام مى نهد و شايسته نام بنى آدم مى شود ، بجائى مى رسد كه بجز خدا نمى بيند ، آنچنان كه قرآن مى گويد و لقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا : ما آدميزادگان را گرامى داشتيم و صفحه خشكى و دريا را جولانگاه آنها قرار داديم و از روزيهاى پاكيزه به او بخشيديم و بر بسيارى از مخلوقات خود فضيلت و برتريش داديم ( سوره اسراء آيه 70 ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 242
وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظلَمُوا وَ جَاءَتهُمْ رُسلُهُم بِالْبَيِّنَتِ وَ مَا كانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذَلِك نجْزِى الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ(13) ثمَّ جَعَلْنَكُمْ خَلَئف فى الأَرْضِ مِن بَعْدِهِمْ لِنَنظرَ كَيْف تَعْمَلُونَ(14)
ترجمه :
13 - ما امتهاى پيش از شما را ، به هنگامى كه ظلم كردند ، هلاك كرديم ، در حالى كه پيامبرانشان با دلايل روشن به سراغ آنها آمدند ولى آنها ايمان نياوردند ، اينگونه گروه مجرمان را جزا مى دهيم .
14 - سپس شما را جانشينان آنها در روى زمين - پس از آنان - قرار داديم تا بنگريم شما چگونه عمل مى كنيد .

تفسير : ستمگران پيشين و شما
در اين آيات نيز اشاره به مجازاتهاى افراد ستمگر و مجرم در اين جهان مى كند و با توجه دادن مسلمانان به تاريخ گذشته به آنها گوشزد مى نمايد كه اگر راه آنان را بپويند به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد .
در آيه نخست مى گويد : ما امتهاى قبل از شما را هنگامى كه دست به ستمگرى زدند و با اينكه پيامبران با دلائل و معجزات روشن براى هدايت آنان آمدند هرگز به آنها ايمان نياوردند ، هلاك و نابود ساختيم ( و لقد اهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا و جائتهم رسلهم بالبينات و ما كانوا ليؤمنوا ) .
و در پايان آيه مى افزايد اين برنامه مخصوص جمعيت خاصى نيست ، اينچنين مجرمان را كيفر مى دهيم ( كذلك نجزى القوم المجرمين )
تفسير نمونه ج : 8 ص : 243
در آيه بعد مطلب را صريحتر بيان مى كند و مى گويد : سپس شما را جانشين آنها در زمين قرار داديم تا ببينيم چگونه عمل مى كنيد ( ثم جعلناكم خلائف فى الارض من بعدهم لننظر كيف تعملون ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - قرون جمع قرن معمولا به معنى يك زمان طولانى استعمال مى شود ولى همانگونه كه علماى لغت گفته اند به معنى قوم و جمعيتى كه در عصر واحدى زندگى مى كنند نيز آمده است زيرا ماده اصلى آن به معنى اقتران و نزديكى است - در آيه مورد بحث نيز به همين معنى يعنى گروه و اقوام هم عصر به كار رفته .
2 - در آيات فوق علت نابودى اقوام گذشته ظلم و ستم ذكر شده است ، اين بخاطر آن است كه واژه ظلم آنچنان مفهوم جامعى دارد كه هر گونه گناه و فسادى را در بر مى گيرد .
3 - از جمله و ما كانوا ليؤمنوا ( چنان نبود كه ايمان بياورند ) استفاده مى شود كه خداوند تنها آن گروهى را به هلاكت كيفر مى دهد كه اميدى به ايمان آنها در آينده نيز نباشد ، و به اين ترتيب اقوامى كه در آينده ممكن است ايمان بياورند مشمول چنين كيفرهائى نمى شوند .
زيرا فرق بسيار است بين اينكه گفته شود ايمان نياورند و يا گفته شود چنان نبود كه ايمان بياورند .
( دقت كنيد )
4 - جمله لننظر كيف تعملون ( ببينيم چگونه عمل مى كنيد ) مسلما نه به معنى نگاه كردن با چشم است ، و نه تفكر و نگاه قلبى ، چون خداوند از هر دو پيراسته است ، بلكه مفهوم آن حالتى شبيه انتظار است يعنى شما را به حال خود واگذارده ايم و منتظريم كه چه خواهيد كرد .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 244
وَ إِذَا تُتْلى عَلَيْهِمْ ءَايَاتُنَا بَيِّنَت قَالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْءَان غَيرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لى أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاى نَفْسى إِنْ أَتَّبِعُ إِلا مَا يُوحَى إِلىَّ إِنى أَخَاف إِنْ عَصيْت رَبى عَذَاب يَوْم عَظِيم(15) قُل لَّوْ شاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكمْ وَ لا أَدْرَاكُم بِهِ فَقَدْ لَبِثْت فِيكمْ عُمُراً مِّن قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ(16) فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كذِباً أَوْ كَذَّب بِئَايَتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ(17)
ترجمه :
15 - و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده مى شود كسانى كه اميد لقاى ما ( و رستاخيز ) را ندارند مى گويند قرآنى غير از اين بياور ، و يا آنرا تبديل كن ( و آيات نكوهش بتها را بردار ! ) بگو من حق ندارم كه آنرا از پيش خود تغيير دهم ، فقط از چيزى كه بر من وحى مى شود پيروى مى كنم ، من اگر معصيت پروردگارم را كنم از مجازات روز بزرگ ( قيامت ) مى ترسم .
16 - بگو اگر خدا مى خواست من اين آيات را بر شما نمى خواندم و از آن آگاهتان نمى كردم چه اينكه مدتها پيش از اين در ميان شما زندگى نمودم آيا نمى فهميد ؟ !
17 - چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ مى بندد و آيات او را تكذيب مى كند ، مسلما مجرمان رستگار نخواهند شد .

شان نزول :
بعضى از مفسران گفته اند كه اين آيات در باره چند نفر از بت پرستان نازل
تفسير نمونه ج : 8 ص : 245
شد ، چرا كه خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمدند و گفتند : آنچه در اين قرآن در باره ترك عبادت بتهاى بزرگ ما ، لات و عزى و منات و هبل و همچنين مذمت از آنان وارد شده براى ما قابل تحمل نيست ، اگر مى خواهى از تو پيروى كنيم ، قرآن ديگرى بياور كه اين ايراد در آن نباشد ، ! و يا حد اقل اين گونه مطالب را در قرآن كنونى تغيير ده ! آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .

تفسير :
اين آيات نيز در تعقيب آيات گذشته كه پيرامون مبدء و معاد سخن مى گفت در همين زمينه و مسائل مربوط به آن بحث مى كند .
نخست به يكى از اشتباهات بزرگ بت پرستان اشاره كرده مى گويد : هنگامى كه آيات آشكار و روشن ما بر آنها خوانده مى شود ، آنها كه به رستاخيز و لقاى ما ايمان ندارند مى گويند قرآن ديگرى غير از اين بياور و يا لا اقل اين قرآن را ، تغيير ده ( و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات قال الذين لا يرجون لقائنا ائت بقرآن غير هذا او بدله ) .
اين بيخبران بينوا ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را براى رهبرى خود نمى خواستند ، بلكه به پيروى از خرافات و اباطيل خويش دعوت مى كردند ، قرآنى از او مى خواستند كه دنباله رو انحرافاتشان باشد ، نه اصلاح كننده مجتمعشان ، آنها نه فقط به قيامت ايمان نداشتند و در برابر كارهاى خود احساس مسئوليت نمى كردند ، بلكه اين گفتارشان نشان مى داد ، اصلا مفهوم نبوت را نفهميده بودند ، يا به بازى مى گرفتند .
قرآن با صراحت آنها را از اين اشتباه بزرگ در مى آورد ، و به پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد كه به آنها بگو : براى من ممكن نيست كه از پيش خود آنرا تغيير
تفسير نمونه ج : 8 ص : 246
دهم ( قل ما يكون لى ان ابدله من تلقاء نفسى ) .
سپس براى تاكيد اضافه مى كند من فقط پيروى از چيزى مى كنم كه بر من وحى مى شود ( ان اتبع الا ما يوحى الى ) .
نه تنها نمى توانم تغيير و تبديلى در اين وحى آسمانى بدهم ، بلكه اگر كمترين تخلفى از فرمان پروردگارم بكنم ، از مجازات آن روز بزرگ ( رستاخيز ) مى ترسم ( انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم ) .
در آيه بعد به دليل اين موضوع مى پردازد و مى گويد به آنها بگو : من كمترين اراده اى از خودم در باره اين كتاب آسمانى ندارم و اگر خدا مى خواست اين آيات را بر شما تلاوت نمى كردم و از آن آگاهتان نمى ساختم ( قل لو شاء الله ما تلوته عليكم و لا ادريكم به ) .
به دليل اينكه سالها پيش از اين در ميان شما زندگى كردم و هرگز اين گونه سخنان را از من نشنيده ايد ، اگر آيات از ناحيه من بود لابد در اين مدت چهل سال از فكر من بر زبانم جارى مى شد و حد اقل گوشه اى از آن را بعضى از من شنيده بودند ( فقد لبثت فيكم عمرا من قبله ) .
آيا مطلبى را به اين روشنى درك نمى كنيد ( ا فلا تعقلون ) .
باز براى تاكيد اضافه مى كند كه من به خوبى مى دانم بدترين انواع ظلم و ستم آن است كه كسى بر خدا افتراء ببندد ، چه كسى ستمكارتر است از كسى كه دروغى را به خدا نسبت بدهد ( فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 247
بنابراين چگونه چنين گناه بزرگى را ممكن است من مرتكب بشوم .
همچنين كار كسى كه آيات الهى را تكذيب مى كند ، نيز بزرگترين ظلم و ستم است ( او كذب باياته ) .
اگر شما از عظمت گناه تكذيب و انكار آيات حق بيخبريد من بى خبر نيستم ، و به هر حال اين كار شما جرم بزرگى است ، و مجرمان هرگز رستگار نخواهند شد ( انه لا يفلح المجرمون ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - مشركان از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خواستند كه يا قرآن را تعويض به كتاب ديگر كند و يا آن را تغيير دهد .
فرق ميان اين دو روشن است ، در تقاضاى اول هدفشان اين بود كه اين كتاب به كلى برچيده شود و به جاى آن كتاب ديگرى از سوى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قرار گيرد ، اما در تقاضاى دوم مى خواستند حد اقل آياتى كه مخالف بتهاى آنها بود اصلاح گردد ، تا هيچگونه احساس ناراحتى از اين ناحيه نكنند ! .
و مى بينيم كه قرآن با چه لحن قاطعى به آنها پاسخ مى گويد : كه نه تبديل در اختيار پيامبر است ، نه تغيير و نه حتى دير و زود شدن وحى .
و براستى چه افكار پست و خامى داشتند ، پيامبرى را مى پرستيدند كه پيرو خرافات و هوسهاى آنها باشد ، نه پيشوا و رهبر و مربى و راهنما ! .
2 - قابل توجه اينكه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در پاسخ دو تقاضاى آنها ، تنها به عدم توانائى بر انجام خواسته دوم قناعت مى كند و مى فرمايد : من نمى توانم از پيش خود آن را تغيير دهم ، و با اين بيان ، خواسته اول نيز به طريق اولى نفى شده است ، زيرا هنگامى كه تغيير بعضى از آيات از صلاحيت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بيرون باشد ، آيا تعويض مجموع اين كتاب آسمانى ممكن است در اختيار او قرار گيرد ، اين يك
 

Back Index Next