Back Index Next

بعدی 
تفسير نمونه ج : 8 ص : 176
و شام قرار داشت ، و به همين سبب آن سرزمين به نام سرزمين تبوك ناميده شد .
نفوذ سريع اسلام در جزيره عربستان سبب شد كه آوازه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در تمام كشورهاى اطراف بپيچد ، و با اينكه تا آن روز براى حجاز اهميتى قائل نبودند طلوع اسلام و قدرت ارتش پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه حجاز را در زير يك پرچم بسيج كرده بود ، آنها را از آينده كار خود بيمناك ساخت .
روم شرقى كه هم مرز با حجاز بود فكر مى كرد ممكن است يكى از نخستين قربانيان پيشرفت سريع اسلام باشد ، لذا سپاهى در حدود چهل هزار نفر با اسلحه كافى و مجهز ، آنچنانكه درخور دولت نيرومندى همانند امپراطورى روم در آن زمان بود ، گردآورى كرد ، و در مرز حجاز متمركز ساخت ، اين خبر وسيله مسافران به گوش پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيد ، و پيامبر براى اينكه درس عبرتى به روم و ساير همسايگان بدهد بى درنگ فرمان آماده باش صادر كرد سخنگويان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در مدينه و نقاط ديگر صداى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را به گوش مردم رساندند و چيزى نگذشت كه سى هزار نفر براى پيكار با روميان آماده شدند كه از ميان آنها ده هزار سوار و بيست هزار پياده بود .
هوا به شدت گرم شده بود ، و انبارها از مواد غذائى خالى و محصولات كشاورزى آن سال هنوز جمع آورى نشده بود و حركت در چنين شرائطى براى مسلمانان بسيار مشكل بود ، ولى فرمان خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است و به هر حال بايد حركت كرد ، و بيابان طولانى و پر مخاطره ميان مدينه و تبوك را پيمود ! .
اين لشكر كه به خاطر مشكلات زيادش از نظر اقتصادى و از نظر مسير طولانى ، و بادهاى سوزان سموم ، و طوفانهاى كشنده شن ، و نداشتن مركب كافى به جيش العسرة ! ( لشكر مشكلات ! ) معروف شد تمام سختى ها را تحمل كرد و در آغاز ماه شعبان ، سال نهم هجرت ، به سرزمين تبوك رسيد ، در حالى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) على (عليه السلام) را بجاى خود در مدينه گذارده بود ، و اين تنها غزوه اى بود كه
تفسير نمونه ج : 8 ص : 177
على (عليه السلام) در آن شركت نكرد .
اين اقدام پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) يك اقدام بسيار بجا و ضرورى بود ، زيرا بسيار محتمل بود بعضى از بازماندگان مشركان و يا منافقان مدينه كه ببهانه هائى از شركت در ميدان تبوك سر باز زده بودند ، از غيبت طولانى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و سربازانش استفاده كنند ، و به مدينه حملهور شوند ، زنان و كودكان را بكشند و مدينه را ويران سازند ، ولى وجود على (عليه السلام) در مدينه سد نيرومندى در برابر توطئه هاى آنها بود .
بهر حال هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به تبوك رسيد اثرى از سپاهيان روم نديد ، گويا به هنگامى كه از حركت سپاه عظيم اسلام با آن شهامت و شجاعت عجيبى كه در جنگها نشان داده بودند و كم و بيش به گوش روميان رسيده بود با خبر شدند ، صلاح در اين ديدند كه ارتش خويش را به درون كشور فرا خوانده چنين وانمود كنند كه خبر تمركز ارتش روم در مرزها به قصد حمله به مدينه ، شايعه بى اساسى بيش نبوده است ، چرا كه از دست زدن به چنين جنگ خطرناكى كه مستمسك و مجوزى نيز نداشت وحشت داشتند .
ولى حضور سپاه اسلام با اين سرعت در ميدان تبوك چند درس به دشمنان اسلام داد : اولا - اين موضوع به ثبوت رسيد كه روحيه جنگى سربازان اسلام آنچنان قوى است كه از درگيرى با نيرومندترين ارتش آن زمان نيز بيمى ندارد .
ثانيا - بسيارى از قبائل و امراى اطراف تبوك به خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمدند و پيمان عدم تعرض با پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) امضا كردند و فكر مسلمانان از ناحيه آنان آسوده شد .
ثالثا - امواج اسلام به داخل مرزهاى امپراطورى روم نفوذ كرد و به عنوان يك واقعه مهم روز اين صدا همه جا پيچيد ، و زمينه را براى توجه روميان
تفسير نمونه ج : 8 ص : 178
به اسلام فراهم ساخت .
رابعا - مسلمانان با پيمودن اين راه و تحمل آن زحمات ، راه را براى فتح شام در آينده هموار ساختند و معلوم شد كه اين راه سرانجام پيمودنى است .
و اين فوائد بزرگ چيزى بود كه به زحمت لشگركشى مى ارزيد .
به هر حال پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با سپاهيان خود طبق سنتى كه داشت مشورت كرد كه آيا به پيشروى ادامه دهيم يا باز گرديم ، راى بيشتر آنها بر آن قرار گرفت كه بازگشت بهتر است و با روح برنامه هاى اسلامى سازگارتر ، به خصوص كه سپاهيان اسلام بر اثر مشقت طاقت فرساى راه خسته و كوفته شده بودند ، و مقاومت جسمانى آنها تضعيف شده بود .
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اين نظر را تصويب كرد و سپاه اسلام به مدينه بازگشت .
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصدِقِينَ(119)
ترجمه :
119 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد از ( مخالفت فرمان ) خدا بپرهيزيد و با صادقان باشيد .

تفسير :

با صادقان باشيد
در آيات گذشته ، سخن در باره گروهى از متخلفان در ميان بود ، متخلفانى كه عهد و پيمان خود را با خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شكسته ، و عملا اظهارات خود را در مورد ايمان به خدا و روز جزا تكذيب نموده بودند و ديديم كه چگونه مسلمانان با قطع رابطه خود از آنها تنبيهشان كردند ! اما در آيه مورد بحث اشاره به نقطه مقابل آنها كرده ، دستور مى دهد كه
تفسير نمونه ج : 8 ص : 179
رابطه خود را با راستگويان و آنها كه بر سر پيمان خود ايستاده اند محكم بدارند .
نخست مى فرمايد : اى كسانى كه ايمان آورده ايد از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد ( يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ) .
و براى اينكه بتوانند راه پر پيچ و خم تقوا را بدون اشتباه و انحراف بپيمايند اضافه مى كند : با صادقان باشيد ( و كونوا مع الصادقين ) .
در اينكه منظور از صادقين چه كسانى است ، مفسران احتمالات گوناگونى داده اند .
ولى اگر بخواهيم راه را نزديك كنيم ، بايد به خود قرآن مراجعه كنيم كه در آيات متعددى صادقين را تفسير كرده است .
در سوره بقره مى خوانيم : ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من آمن بالله و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب و النبيين و آتى المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب و اقام الصلوة و آتى الزكوة و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرين فى الباساء و الضراء و حين الباس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون ( بقره - 177 ) .
در اين آيه مى بينيم پس از آنكه مسلمانان را از گفتگوهاى اضافى در باره مساله تغيير قبله نهى مى كند حقيقت نيكوكارى را براى آنها چنين تفسير مى كند : ايمان به خدا و روز رستاخيز و فرشتگان و كتب آسمانى و پيامبران ، سپس انفاق در راه خدا به نيازمندان و محرومان ، و بر پا داشتن نماز ، و پرداختن زكات ، و وفاى به عهد ، و استقامت در برابر مشكلات به هنگام جهاد ، و پس از ذكر همه اينها مى گويد : كسانى كه اين صفات را دارا باشند ، صادقان و پرهيزگارانند .
و به اين ترتيب صادق كسى است كه داراى ايمان به تمام مقدسات و بدنبال
تفسير نمونه ج : 8 ص : 180
آن عمل در تمام زمينه ها باشد .
و در آيه 15 سوره حجرات مى خوانيم : انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله اولئك هم الصادقون .
مؤمنان تنها كسانى هستند كه ايمان به خدا و پيامبرش آورده ، سپس شك و ترديدى به خود راه نداده اند ( و علاوه بر اين ) با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند ، اينها صادقان هستند .
اين آيه نيز صدق را مجموعه اى از ايمان و عمل كه در آن هيچگونه ترديد و تخلفى نباشد معرفى مى كند .
و در آيه 8 سوره حشر مى خوانيم : للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلا من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون .
در اين آيه مؤمنان محرومى كه على رغم همه مشكلات ، استقامت به خرج دادند و از خانه و اموال خود بيرون رانده شدند ، و جز رضاى خدا و يارى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هدفى نداشتند ، به عنوان صادقان معرفى شده اند .
از مجموع اين آيات نتيجه مى گيريم كه صادقين آنهائى هستند كه تعهدات خود را در برابر ايمان به پروردگار به خوبى انجام مى دهند ، نه ترديدى به خود راه مى دهند ، نه عقب نشينى مى كنند ، نه از انبوه مشكلات مى هراسند بلكه با انواع فداكاريها ، صدق ايمان خود را ثابت مى كنند .
شك نيست كه اين صفات مراتبى دارد ، بعضى ممكن است در قله آن قرار گرفته باشند كه ما نام آنها را معصومان مى گذاريم ، و بعضى در مراحل پائينتر .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 181
آيا منظور از صادقين تنها معصومان است ؟
گر چه مفهوم صادقين همانگونه كه در بالا ذكر كرديم ، مفهوم وسيعى است ، ولى از روايات بسيارى استفاده مى شود كه منظور از اين مفهوم در اينجا تنها معصومين هستند .
سليم بن قيس هلالى چنين نقل مى كند : كه روزى امير مؤمنان (عليه السلام) با جمعى از مسلمانان گفتگو داشت از جمله فرمود : شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد هنگامى كه خدا يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين را نازل كرد سلمان گفت : اى رسولخدا آيا منظور از آن عام است يا خاص ؟ پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : مامورين به اين دستور همه مؤمنانند و اما عنوان صادقين مخصوص برادرم على (عليه السلام) و اوصياء بعد از او تا روز قيامت است .
هنگامى كه على (عليه السلام) اين سؤال را كرد ، حاضران گفتند آرى اين سخن را از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شنيديم .
نافع از عبد الله بن عمر در تفسير آيه چنين نقل مى كند كه خداوند نخست به مسلمانان دستور داد كه از خدا بترسند ، سپس فرمود : كونوا مع الصادقين يعنى مع محمد و اهلبيته ( با پيامبر اسلام و خاندانش ) .
گر چه بعضى از مفسران اهل تسنن مانند نويسنده المنار ذيل روايت فوقرا به اين صورت نقل كرده اند مع محمد و اصحابه .
ولى با توجه به اينكه مفهوم آيه عام است و هر زمانى را شامل مى شود و مى دانيم صحابه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در زمان محدودى بودند ، عبارتى كه در كتب شيعه از عبد الله بن عمر نقل شده صحيحتر به نظر مى رسد .
نويسنده تفسير برهان نظير اين مضمون را از طرق اهل تسنن نقل كرده و مى گويد : موفق بن احمد به اسناد خود از ابن عباس در ذيل آيه فوق چنين
تفسير نمونه ج : 8 ص : 182
نقل كرده : هو على بن ابى طالب ( او على بن ابى طالب است ) .
سپس مى گويد : همين مطلب را عبد الرزاق در كتاب رموز الكنوز نيز آورده است .
اما مساله مهمتر اين است كه در آيه فوق دو دستور داده شده نخست دستور به تقوا و سپس دستور به همراه بودن با صادقين ، اگر مفهوم صادقين در آيه عام باشد و همه مؤمنان راستين و با استقامت را شامل گردد بايد گفته شود و كونوا من الصادقين از صادقين باشيد ، نه با صادقين باشيد ( دقت كنيد ) .
اين خود قرينه روشنى است كه صادقين در آيه به معنى گروه خاصى است .
از سوى ديگر منظور از همراه بودن اين نيست كه انسان همنشين آنها باشد بلكه بدون شك منظور آن است كه همگام آنها باشد .
آيا اگر كسى معصوم نباشد ممكن است بدون قيد و شرط ، دستور پيروى و همگامى با او صادر شود ؟ آيا اين خود دليل بر آن نيست كه اين گروه تنها معصومانند ؟ ! بنابراين آنچه را از روايات استفاده كرديم ، با دقت و تامل از خود آيه نيز مى توان استفاده كرد .
جالب توجه اينكه مفسر معروف فخر رازى كه به تعصب و شك آورى معروف است ، اين حقيقت را پذيرفته ( هر چند غالب مفسران اهل تسنن ، با سكوت ، از اين مساله گذشته اند ! ) و مى گويد : خداوند مؤمنان را به همراه بودن با صادقين دستور داده ، بنابراين آيه دلالت بر اين دارد كه : آنها كه جائز الخطا هستند بايد به كسى اقتدا كنند كه معصوم است ، تا در پرتو او از خطا مصون بمانند ، و اين معنى در هر زمانى خواهد بود ، و هيچ دليلى بر اختصاص آن
تفسير نمونه ج : 8 ص : 183
به عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نداريم .
ولى بعدا اضافه مى كند : قبول داريم كه مفهوم آيه اين است و در هر زمانى بايد معصومى باشد ، اما ما اين معصوم را مجموع امت مى دانيم نه يك فرد ! ، و به تعبير ديگر اين آيه دليل بر حجيت اجماع مؤمنين و عدم خطاى مجموع امت است : به اين ترتيب فخر رازى نيمى از راه را به خوبى پيموده ، اما در نيمه دوم گرفتار اشتباه شده است ، اگر او به يك نكته كه در متن آيه است توجه مى كرد نيمه دوم راه را نيز بطور صحيح مى پيمود ، و آن اينكه اگر منظور از صادقان مجموع امت باشد ، خود اين پيرو نيز جزء آن مجموع است ، و در واقع پيرو جزئى از پيشوا مى شود ، و اتحاد تابع و متبوع خواهد شد ، در حالى كه ظاهر آيه اين است كه پيروان از پيشوايان ، و تابعان از متبوعان جدا هستند ( دقت كنيد ) .
نتيجه اينكه آيه فوق از آياتى است كه دلالت بر وجود معصوم در هر عصر و زمان مى كند .
تنها سؤالى كه باقى مى ماند اين است كه صادقين جمع است و بايد در هر عصرى معصومان ، متعدد باشند .
پاسخ اين سؤال نيز روشن است و آن اينكه مخاطب تنها اهل يك عصر نيستند ، بلكه آيه تمام اعصار و قرون را مخاطب ساخته و مسلم است كه مجموع مخاطبين همه اعصار با جمعى از صادقين خواهند بود ، و به تعبير ديگر چون در هر عصرى معصومى وجود دارد ، هنگامى كه همه قرون و اعصار را مورد توجه قرار دهيم سخن از جمع معصومان به ميان خواهد آمد ، نه از يك فرد .
شاهد گوياى اين موضوع آن است كه در عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) جز او كسى
تفسير نمونه ج : 8 ص : 184
كه واجب الاطاعة باشد وجود نداشت ، و در عين حال آيه به طور مسلم شامل مؤمنان زمان او مى شود ، بنابراين مى فهميم منظور جمع در يك زمان نيست بلكه جمع در مجموعه زمانهاست .
مَا كانَ لأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلهَُم مِّنَ الأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُوا عَن رَّسولِ اللَّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنفُسِهِمْ عَن نَّفْسِهِ ذَلِك بِأَنَّهُمْ لا يُصِيبُهُمْ ظمَأٌ وَ لا نَصبٌ وَ لا مخْمَصةٌ فى سبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَطئُونَ مَوْطِئاً يَغِيظ الْكفَّارَ وَ لا يَنَالُونَ مِنْ عَدُوّ نَّيْلاً إِلا كُتِب لَهُم بِهِ عَمَلٌ صلِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ(120) وَ لا يُنفِقُونَ نَفَقَةً صغِيرَةً وَ لا كبِيرَةً وَ لا يَقْطعُونَ وَادِياً إِلا كتِب لهَُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسنَ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ(121)
ترجمه :
120 - سزاوار نيست كه اهل مدينه و باديه نشينانى كه اطراف آنها هستند از رسول خدا تخلف جويند ، و براى حفظ جان خويش از جان او چشم بپوشند ، اين به خاطر آن است كه هيچ تشنگى به آنها نمى رسد ، و نه خستگى ، و نه گرسنگى در راه خدا ، و هيچ گامى كه موجب خشم كافران شود برنمى دارند ، و ضربه اى از دشمن نمى خورند ، مگر اينكه به واسطه آن عمل صالحى براى آنها نوشته مى شود ، زيرا خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند .
121 - و هيچ مال كوچك يا بزرگى را ( در اين راه ) انفاق نمى كنند و هيچ سرزمينى را ( به سوى ميدان جهاد و يا در بازگشت ) نمى پيمايند ، مگر اينكه براى آنها نوشته مى شود تا خداوند آن را به عنوان بهترين اعمالشان پاداش دهد .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 185
تفسير : مشكلات مجاهدان بى پاداش نمى ماند
در آيات گذشته بحثهائى پيرامون سرزنش كسانى كه از غزوه تبوك خود دارى كرده بودند ، به ميان آمد ، اين دو آيه مورد بحث به عنوان يك قانون كلى و همگانى ، بحث نهائى را روى اين موضوع مى كند .
نخست مى گويد : مردم مدينه و باديه نشينانى كه در اطراف اين شهر كه مركز و كانون اسلام است زندگى مى كنند حق ندارند ، از رسولخدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تخلف جويند ( ما كان لاهل المدينة و من حولهم من الاعراب ان يتخلفوا عن رسول الله ) .
و نه حفظ جان خود را بر حفظ جان او مقدم دارند ( و لا يرغبوا بانفسهم عن نفسه ) .
چرا كه او رهبر امت ، و پيامبر خدا ، و رمز بقاء و حيات ملت اسلام است ، و تنها گذاردن او نه فقط پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را به خطر مى افكند ، بلكه آئين خدا و علاوه بر آن موجوديت و حيات خود مؤمنان را نيز در خطر جدى قرار خواهد داد .
در واقع قرآن با استفاده از يك بيان عاطفى ، همه افراد با ايمان را به ملازمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و حمايت و دفاع از او در برابر مشكلات تشويق مى كند ، مى گويد : جان شما از جان او عزيزتر ، و حيات شما از حيات او باارزشتر نيست آيا ايمانتان اجازه مى دهد او كه پرارزشترين وجود انسانى است ، و براى نجات و رهبرى شما مبعوث شده به خطر بيفتد ، و شما سلامت طلبان براى حفظ جان خويش از فداكارى در راه او مضايقه كنيد ؟ ! مسلم است تاكيد و تكيه روى مدينه و اطرافش به خاطر آن است كه در آن
تفسير نمونه ج : 8 ص : 186
روز كانون اسلام مدينه بود ، و الا اين حكم نه اختصاصى به مدينه و اطراف آن دارد و نه مخصوص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است .
اين وظيفه همه مسلمانان در تمام قرون و اعصار است كه رهبران خويشرا همچون جان خويش ، بلكه بيشتر گرامى دارند و در حفظ آنان بكوشند و آنها را در برابر حوادث سخت تنها نگذارند ، چرا كه خطر براى آنها خطر براى امت است .
سپس به پاداشهاى مجاهدان كه در برابر هر گونه مشكلى در راه جهاد نصيبشان مى شود ، اشاره كرده و روى هفت قسمت از اين مشكلات و پاداشش انگشت مى گذارد و مى گويد : اين به خاطر آن است كه هيچگونه تشنگى به آنها نمى رسد ( ذلك بانهم لا يصيبهم ظما ) و هيچ رنج و خستگى پيدا نمى كنند ( و لا نصب .
و هيچ گرسنگى در راه خدا دامن آنها را نمى گيرد ( و لا مخمصة فى سبيل الله ) .
و در هيچ نقطه خطرناك و ميدان پر مخاطره اى كه موجب خشم و ناراحتى كفار است قرار نمى گيرند ( و لا يطؤن موطئا يغيظ الكفار ) .
و هيچ ضربه اى از دشمن بر آنها وارد نمى شود ( و لا ينالون من عدو نيلا ) مگر اينكه در ارتباط با آن ، عمل صالحى براى آنها ثبت مى شود ( الا كتب لهم به عمل صالح ) .
و مسلما پاداش يك به يك آنها را از خداوند بزرگ دريافت خواهند داشت ، زيرا خدا پاداش نيكوكاران را هيچگاه ضايع نمى كند ( ان الله لا يضيع اجر المحسنين ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 187
همچنين هيچ مال كم يا زيادى را در مسير جهاد ، انفاق نمى كنند ( و لا ينفقون نفقة صغيرة و لا كبيرة ) و هيچ سرزمينى را براى رسيدن به ميدان جهاد و يا به هنگام بازگشت زير پا نمى گذارند ، مگر اينكه تمام اين گامها ، و آن انفاقها ، براى آنها ثبت مى شود ( و لا يقطعون واديا الا كتب لهم ) .
تا سر انجام خداوند اين اعمال را به عنوان بهترين اعمالشان پاداش دهد ( ليجزيهم الله احسن ما كانوا يعملون )
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - جمله لا ينالون من عدو نيلا را غالب مفسران همانگونه كه در بالا ذكر شد تفسير كرده اند و گفته اند منظور آن است كه مجاهدان راه خدا هر ضربه اى از دشمن از جراحت ، و قتل ، و اسارت و مانند آن ببينند در نامه اعمالشان براى پاداش الهى ثبت خواهد شد ، و متناسب هر يك اجرى خواهند داشت ، و البته با توجه به اينكه آيه مشكلات مجاهدان را بر مى شمرد ، مناسب همين معنى است .
ولى اگر روى تركيب بندى خود اين جمله بخواهيم تكيه كنيم و متناسب با لغات ، آنرا تفسير نمائيم معنى جمله چنين است كه آنها هيچ ضربه اى بر پيكر دشمن وارد نمى كنند ، مگر اينكه در نامه اعمالشان نوشته خواهد شد ، زيرا جمله نال من عدوه در لغت به معنى ضربه زدن به دشمن است .
ولى توجه به مجموع آيه قرينه بر تفسير گذشته خواهد بود .
2 - مفسران براى جمله احسن ما كانوا يعملون دو گونه تفسير ذكر كرده اند كه يكى بر اساس اين است كه كلمه احسن وصف براى افعال آنها باشد ، و ديگرى وصف پاداش آنها .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 188
در تفسير اول كه ما در بالا انتخاب كرديم و با ظاهر آيه نيز موافقتر است اينگونه اعمال مجاهدان به عنوان بهترين اعمال دوران حياتشان شناخته شده ، و خداوند پاداش آنرا متناسب با آن مى دهد .
و در تفسير دوم كه احتياج به تقدير گرفتن كلمه من بعد از كلمه احسن دارد ، پاداش الهى بهتر و بالاتر از اعمالشان معرفى شده و تقدير جمله چنين است ليجزيهم الله احسن مما كانوا يعملون يعنى خداوند آنها را بهتر از آنچه انجام دادند پاداش مى دهد .
3 - آيات فوق تنها براى مسلمانان ديروز نبود ، بلكه براى ديروز و امروز و همه قرون و اعصار است .
بدون شك شركت در هر نوع جهاد خواه كوچك باشد يا بزرگ ، مشكلات و ناراحتيهاى گوناگون دارد ، مشكلات جسمى و روحى و مشكلات مالى و مانند آن ، ولى هر گاه مجاهدان دل و جان خود را با ايمان به خدا و وعده هاى بزرگ او روشن سازند ، و بدانند هر نفسى ، و هر سخنى ، و هر گامى ، در اين راه بر مى دارند گم نمى شود ، بلكه حساب همه آنها بدون كم و كاست و در نهايت دقت محفوظ است و خداوند ، در برابر آنها به عنوان بهترين اعمال از درياى بيكران لطفش شايسته ترين پاداشها را مى دهد .
با اين حال هرگز از تحمل اين مشكلات سر باز نمى زنند و از عظمت آنها نمى هراسند ، و هيچگونه ضعف و فتورى هر چند جهاد طولانى و پر حادثه و پر مشقت باشد به خود راه نمى دهند .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 189
* وَ مَا كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُوا كافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِن كلِّ فِرْقَة مِّنهُمْ طائفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُوا فى الدِّينِ وَ لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيهِمْ لَعَلَّهُمْ يحْذَرُونَ(122)
ترجمه :
122 - شايسته نيست ، مؤمنان همگى ( به سوى ميدان جهاد ) كوچ كنند ، چرا از هر گروهى ، طايفه اى از آنان كوچ نمى كند ( و طايفه اى بماند ) تا در دين ( و معارف و احكام اسلام ) آگاهى پيدا كنند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود آنها را انذار نمايند تا ( از مخالفت فرمان پروردگار ) بترسند و خوددارى كنند .

شان نزول :
مرحوم طبرسى در مجمع البيان از ابن عباس چنين روايت كرده است كه هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به سوى ميدان جهاد حركت مى كرد ، همه مسلمانان به استثناى منافقان و معذوران در خدمتش حركت مى كردند ، اما پس از آنكه آياتى در مذمت منافقان نازل شد و مخصوصا متخلفان جنگ تبوك را به باد ملامت گرفت ، مؤمنان را بيش از پيش مصمم به شركت در ميدانهاى جهاد كرد ، حتى در جنگهائى كه پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شخصا شركت نمى كرد ( سريه ها ) همگى به سوى ميدان مى رفتند و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را تنها مى گذاردند ، آيه فوق نازل شد و اعلام كرد كه در غير مورد ضرورت ، شايسته نيست همه مسلمانان به سوى ميدان جنگ بروند ( بلكه گروهى در مدينه بمانند ، و معارف و احكام اسلام را از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بياموزند ، و به دوستان مجاهدشان پس از بازگشت تعليم دهند ) .
همان مفسر بزرگ شان نزول ديگرى به اين مضمون نيز نقل كرده است
تفسير نمونه ج : 8 ص : 190
كه گروهى از ياران پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى تبليغ اسلام به ميان قبائل باديه نشين رفتند ، باديه نشينان مقدم آنها را گرامى داشتند ، و به آنها نيكى كردند ، ولى بعضى به آنها ايراد گرفتند كه چرا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را رها كرديد و به سراغ ما آمديد ، آنها از اين نظر ناراحت و افسرده شدند و به خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بازگشتند آيه نازل شد و برنامه تبليغى آنها را تصويب كرد و از آنها رفع نگرانى شد .
شان نزول سومى نيز در تفسير تبيان براى آيه فوق نقل شده و آن اينكه باديه نشينان هنگامى كه مسلمان شدند براى فرا گرفتن احكام اسلام همگى به سوى مدينه حركت كردند ، و اين سبب بالا رفتن قيمت اجناس و ارزاق و مشكلات و گرفتاريهاى ديگرى براى مسلمانان مدينه شد ، آيه نازل گرديد و به آنها دستور داد ، لازم نيست همگى شهر و ديار خود را خالى كنند و براى فهم معارف اسلام به مدينه بيايند ، بلكه كافى است گروهى اين عمل را انجام دهند .

تفسير : جهاد با جهل و جهاد با دشمن
آيه فوق كه با آيات گذشته در زمينه جهاد پيوند دارد ، اشاره به واقعيتى مى كند كه براى مسلمانان جنبه حياتى دارد و آن اينكه : گر چه جهاد بسيار پر اهميت است و تخلف از آن ننگ و گناه ، ولى در مواردى كه ضرورتى ايجاب نمى كند كه همه مؤمنان در ميدان جهاد شركت كنند ، مخصوصا در مواقعى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شخصا در مدينه باقى مانده نبايد همه به جهاد بروند بلكه لازم است هر جمعيتى از مسلمانان به دو گروه تقسيم شوند گروهى فريضه جهاد را انجام دهند ، و گروه ديگرى در مدينه بمانند و معارف و احكام اسلام را بياموزند
تفسير نمونه ج : 8 ص : 191
( و ما كان المؤمنون لينفروا كافة فلو لا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين ) .
و به هنگامى كه ياران مجاهدشان از ميدان بازگشتند احكام و فرمانهاى الهى را به آنها تعليم دهند و از مخالفت آن انذارشان نمايند ( و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم ) .
باشد كه اين برنامه موجب شود كه آنها از مخالفت فرمان خدا بپرهيزند و وظائف خويش را انجام دهند ( لعلهم يحذرون ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - آنچه در تفسير آيه گفته شد علاوه بر اينكه با شان نزول معروف آن سازگار است ، با ظاهر جمله هاى آيه نيز از هر تفسير ديگر موافقتر است ، تنها چيزى كه در آن است ، اين است كه بايد جمله لتبقى طائفة بعد از من كل فرقة طائفة در تقدير گرفته شود ، يعنى از هر فرقه اى گروهى بروند ، و گروه ديگرى بمانند ، و البته اين موضوع با توجه به قرائن موجود در آيه مشكلى ايجاد نخواهد كرد ( دقت كنيد ) .
ولى بعضى از مفسران احتمال داده اند كه در آيه هيچگونه تقديرى وجود ندارد ، و منظور آن است كه گروهى از مسلمانان به عنوان واجب كفائى به ميدان جهاد بروند ، و در صحنه جهاد به تعليمات اسلام آشنا شوند ، و پيروزى مسلمانان را بر دشمنان كه نمونه اى از آثار عظمت و حقانيت اين آئين است با چشم خود ببينند ، و به هنگام مراجعت به دوستان خود گوشزد كنند .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 192
احتمال سومى كه بعضى ديگر از مفسران داده اند اين است كه آيه حكم مستقلى را جدا از مباحث جهاد بيان مى كند و آن اينكه مسلمانان وظيفه دارند كه به عنوان يك واجب كفائى از هر قوم و جمعيتى عده اى برخيزند ، و براى فرا گرفتن معارف و تعليمات اسلام به مراكز بزرگ اسلامى بروند ، و پس از فرا گرفتن علوم ، به شهر و ديار خود بازگردند ، و به تعليم ديگران بپردازند ولى همانگونه كه گفتيم تفسير اول به مفهوم آيه نزديكتر است هر چند اراده همه اين معانى نيز چندان بعيد نيست .
2 - بعضى چنين تصور كرده اند كه ميان اين آيه و آيات سابق نوعى منافات ديده مى شود ، زيرا در آيات گذشته به همه دستور شركت در ميدان جهاد داده شده ، و تخلف كنندگان به شدت مورد سرزنش قرار گرفتند ، ولى در آيه مورد بحث ، دستور مى دهد كه همه نبايد به سوى ميدان جهاد حركت كنند .
اما روشن است كه اين دو دستور با توجه به شرائط مختلف صادر شده ، مثلا در مورد جنگ تبوك و روبرو شدن با ارتش نيرومند امپراطورى روم ، چاره اى جز اين نبود كه همه مسلمانان آماده جهاد شوند ، ولى در مورد مقابله با گروههاى كوچكتر ، ضرورتى ندارد كه همه مسلمانان حركت كنند ، مخصوصا در مواردى كه خود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در مدينه مى ماند ، نبايد مدينه را خالى نمايند ، و خطرات احتمالى آنرا ناديده بگيرند ، و از فرا گيرى معارف و احكام اسلام غافل بمانند .
بنابراين هيچگونه نسخ در آيات فوق وجود ندارد ، و اينكه بعضى چنين تصور كرده اند ، اشتباه است .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 193
3 - شك نيست كه منظور از تفقه در دين فرا گيرى همه معارف و احكام اسلام اعم از اصول و فروع است ، زيرا در مفهوم تفقه ، همه اين امور جمع است ، بنابراين آيه فوق دليل روشنى است بر اينكه همواره گروهى از مسلمانان به عنوان انجام يك واجب كفائى بايد به تحصيل علم و دانش در زمينه تمام مسائل اسلامى بپردازند ، و پس از فراغت از تحصيل براى تبليغ احكام اسلام به نقاط مختلف ، مخصوصا به قوم و جمعيت خود باز گردند ، و آنها را به مسائل اسلامى آشنا سازند .
بنابراين آيه فوق دليل روشنى است بر وجوب تعليم و تعلم در مسائل اسلامى ، و به تعبير ديگر هم تحصيل را واجب مى كند ، و هم ياد دادن را ، و اگر دنياى امروز به تعليمات اجبارى افتخار مى كند ، قرآن در چهارده قرن پيش علاوه بر آن بر معلمين نيز اين وظيفه را فرض كرده است .
4 - گروهى از علماى اسلامى به آيه فوق بر مساله جواز تقليد استدلال كرده اند ، زيرا فرا گيرى تعليمات اسلام و رساندن آن به ديگران در مسائل فروع دين و لزوم پيروى شنوندگان از آنها همان تقليد است .
البته همانگونه كه گفتيم آيه فوق ، تنها از فروع دين بحث نمى كند و مسائل اصولى را نيز شامل مى شود ، ولى به هر حال فروع دين را نيز در بر دارد .
تنها اشكالى كه در اينجا به نظر مى رسد اين است كه آن روز سخنى از اجتهاد و تقليد در ميان نبود و آنها كه مسائل اسلامى را فرا مى گرفتند و به ديگران مى رساندند ، حكم مساله گوهاى زمان ما را داشتند نه حكم مجتهدان را ، يعنى مساله را از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گرفته و عينا بدون هيچگونه اظهار نظر براى دگران نقل مى كردند .
ولى با توجه به اينكه اجتهاد و تقليد ، مفهوم وسيعى دارد مى توان اشكال فوق
تفسير نمونه ج : 8 ص : 194
را پاسخ داد .
توضيح اينكه : شك نيست كه علم فقه با وسعتى كه امروز دارد در آن زمان وجود نداشت ، و مسلمانان به راحتى مسائل را از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى آموختند ، ولى با اين حال چنان نبوده كه همه بزرگان اسلام در حكم مساله گويان زمان ما باشند ، زيرا بسيارى از آنها به عنوان قضاوت و يا امارت به نقاط ديگر مى رفتند و طبعا مسائلى پيش مى آمد كه عين آنرا از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نشنيده بودند ، ولى در عمومات و اطلاقات آيات قرآن مجيد ، وجود داشت ، مسلما آنها با تطبيق كليات بر جزئيات ، و به اصطلاح علمى رد فروع به اصول و رد اصول بر فروع ، احكام آنها را درك مى كردند و اين يكنوع اجتهاد ساده بوده است ( دقت كنيد ) .
مسلما اين كار و امثال آن در زمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بوده و بهمين دليل ريشه اصلى اجتهاد در ميان صحابه و ياران او وجود داشت ، هر چند همه ياران و اصحاب در اين حد نبودند .
و از آنجا كه آيه فوق يك مفهوم عام دارد ، هم قبول گفتار مساله گويان را شامل مى شود ، و هم قبول قول مجتهدان را ، و به اين ترتيب با عموم آيه مى توان استدلال بر جواز تقليد كرد .
5 - مساله مهم ديگرى كه از آيه مى توان استفاده كرد ، احترام و اهميت خاصى است كه اسلام براى مساله تعليم و تعلم قائل شده است ، تا آنجا كه مسلمانان را ملزم مى سازد كه همه در ميدان جنگ شركت نكنند ، بلكه گروهى بمانند و معارف اسلام را بياموزند .
يعنى جهاد با جهل همانند جهاد با دشمن بر آنها فرض است ، و اهميت يكى كمتر از ديگرى نيست ، بلكه تا مسلمانان در مساله جهاد با جهل ، پيروز نشوند در جهاد با دشمن پيروز نخواهند شد ، زيرا يك ملت جاهل همواره محكوم به
تفسير نمونه ج : 8 ص : 195
شكست است .
يكى از مفسران معاصر در ذيل اين آيه مطلب جالبى دارد ، او مى گويد : من در طرابلس مشغول تحصيل علم بودم ، روزى فرماندار آنجا كه خود از معارف اسلامى اطلاعات قابل ملاحظه اى داشت ، به من گفت : چرا دولت ، علما و طلاب علوم دينى را از خدمت سربازى معاف مى كند ، در حالى كه اين خدمت مقدس ، شرعا بر همه واجب است ، و طلاب علوم دينى از همه مردم به انجام اين فريضه دينى شايسته ترند ، آيا اين كار اشتباه نيست ؟ من بدون مقدمه به فكر آيه فوق افتادم و گفتم اين كار ريشه اى در قرآن مجيد دارد ، آنجا كه مى گويد : گروهى جهاد كنند و گروهى به تحصيل علم پردازند ! او بسيار از اين جواب لذت برد ، بخصوص اينكه از يك فرد مبتدى مانند من كه در آن روز تازه مشغول به تحصيل شده بودم صادر شده بود .
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا قَتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ الْكفَّارِ وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ(123)
ترجمه :
123 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد با كافرانى كه به شما نزديكترند پيكار كنيد ( و دشمن دورتر شما را از دشمنان نزديك غافل نكند ) و آنها بايد در شما شدت و خشونت احساس كنند ، و بدانيد خداوند با پرهيزكاران است .

تفسير : دشمنان نزديكتر را دريابيد !
در آيه فوق به تناسب بحثهائى كه تا كنون پيرامون جهاد در اين سوره ذكر
تفسير نمونه ج : 8 ص : 196
شده به دو دستور ديگر در زمينه اين موضوع مهم اسلامى اشاره گرديده است .
نخست روى سخن را به مؤمنان كرده ، مى گويد : اى كسانى كه ايمان آورده ايد با كفارى كه به شما نزديكترند پيكار كنيد ( يا ايها الذين آمنوا قاتلوا الذين يلونكم من الكفار ) .
درست است كه با تمام دشمنان بايد مبارزه كرد ، و تفاوتى در اين وجود ندارد ، ولى از نظر تاكتيك و روش مبارزه ، بدون شك بايد نخست از دشمنان نزديكتر شروع كرد ، چرا كه خطر دشمنان نزديكتر بيشتر است همانگونه كه به هنگام دعوت به سوى اسلام و هدايت مردم به آئين حق بايد از نزديكتر شروع كرد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دعوت خود را به فرمان خداوند از بستگانش شروع كرد و سپس مردم مكه را تبليغ فرمود ، بعد از آن به سراسر جزيره عرب ، مبلغ فرستاد و سپس نامه براى سلاطين جهان نوشت ، و بدون شك اين روش به پيروزى نزديكتر است .
البته هر قانونى استثنائى دارد ، ممكن است مواقع فوق العاده اى پيش بيايد كه دشمن دورتر به مراتب خطرناكتر باشد ، و قبلا بايد به دفع او شتافت ، اما همانگونه كه گفتيم اين يك استثناء است نه يك قانون هميشگى .
و اما اينكه گفتيم پرداختن به دشمن نزديكتر لازمتر است ، دلائلش واضح است زيرا .
اولا - خطر دشمن نزديك از خطر دشمنان دور بيشتر مى باشد .
ثانيا - آگاهى و اطلاعات ما نسبت به دشمنان نزديكتر افزونتر است و اين خود به پيروزى كمك مى كند .
ثالثا پرداختن به دور و رها كردن نزديك اين خطر را نيز دارد كه دشمنان نزديك ممكن است از پشت سر حمله كنند و يا كانون اصلى اسلام را به هنگام خالى شدن مركز درهم بكوبند .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 197
رابعا وسائل و هزينه مبارزه با نزديك ، كمتر و ساده تر ، و تسلط بر جبهه در آن آسانتر است به اين جهات و جهات ديگر دفع اينگونه دشمنان ، لازمتر است .
ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد : در آن موقع كه آيه فوق نازل شد ، اسلام تقريبا همه جزيره العرب را گرفته بود و بنابراين نزديكترين دشمن در آن روز شايد امپراطورى روم شرقى بود كه مسلمانان براى مبارزه با آنان به تبوك شتافتند .
اين را نيز نبايد فراموش كرد كه آيه فوق گر چه از پيكار مسلحانه ، و از فاصله مكانى سخن مى گويد ، ولى بعيد نيست كه روح آيه در پيكارهاى منطقى و فاصله هاى معنوى نيز حاكم باشد ، به اين معنى كه مسلمانان به هنگام پرداختن به مبارزه منطقى و تبليغاتى با دشمنان ، اول بايد به سراغ كسانى بروند كه خطرشان براى جامعه اسلامى بيشتر و نزديكتر است ، مثلا در عصر ما كه خطر الحاد و ماديگرى همه جوامع را تهديد مى كند ، بايد مبارزه با آن را مقدم بر مبارزه با مذاهب باطله قرار داد ، نه اينكه آنها فراموش شوند ، بلكه بايد لبه تيز حمله متوجه گروه خطرناكتر گردد ، يا مثلا مبارزه با استعمار فكرى و سياسى و اقتصادى بايد در درجه اول قرار گيرد .
دومين دستورى كه در زمينه جهاد ، در آيه فوق مى خوانيم ، دستور شدت عمل است ، آيه مى گويد دشمنان بايد در شما يكنوع خشونت احساس كنند ( و ليجدوا فيكم غلظة ) .
اشاره به اينكه تنها شجاعت و شهامت درونى ، و آمادگى روانى براى ايستادگى و مبارزه سرسختانه با دشمن كافى نيست ، بلكه بايد اين آمادگى و سر سختى خود را به دشمن نشان بدهيد ، و آنها بدانند در شما چنين روحيه اى هست ، و همان سبب عقب نشينى و شكست روحيه آنان گردد ، و به تعبير ديگر وجود قدرت كافى نيست ، بلكه بايد در برابر دشمن نمايش قدرت داد .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 198
و لذا در تاريخ اسلام مى خوانيم كه به هنگام آمدن مسلمانان به مكه براى مراسم زيارت خانه خدا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به آنها دستور داد به هنگام طواف با سرعت راه بروند بلكه بدوند و شدت و سرعت و ورزيدگى خود را به دشمنانى كه ناظر آنها بودند نشان دهند .
و نيز در داستان فتح مكه مى خوانيم كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شب هنگام دستور داد مسلمانان همگى در بيابان آتش بيفروزند تا مردم مكه به عظمت ارتش اسلام آشنا شوند و اتفاقا اين كار در روحيه آنها اثر گذاشت و نيز دستور داد كه ابو سفيان بزرگ مكه را در گوشه اى نگهدارند و ارتش نيرومند اسلام در مقابل او رژه روند .
و در پايان آيه به مسلمانان با اين عبارت نويد پيروزى مى دهد كه بدانيد كه خدا با پرهيزكاران است .
اين تعبير ممكن است علاوه بر آنچه گفته شد ، اشاره به اين معنى نيز باشد كه توسل به خشونت و شدت عمل بايد توام با تقوا باشد ، و هيچگاه از حدود انسانى تجاوز نكند .
وَ إِذَا مَا أُنزِلَت سورَةٌ فَمِنْهُم مَّن يَقُولُ أَيُّكمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِيمَناً فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا فَزَادَتهُمْ إِيمَناً وَ هُمْ يَستَبْشِرُونَ(124) وَ أَمَّا الَّذِينَ فى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَتهُمْ رِجْساً إِلى رِجْسِهِمْ وَ مَاتُوا وَ هُمْ كفِرُونَ(125)
ترجمه :
124 - و هنگامى كه سوره اى نازل مى شود بعضى از آنان ( به ديگران ) مى گويد اين سوره ايمان كداميك از شما را افزون ساخت ؟ ( به آنها بگو ) اما كسانى كه ايمان آورده اند ايمانشان را افزود و آنها ( به فضل و موهبت الهى ) خوشحالند .
125 - و اما آنها كه در دلهايشان بيمارى است پليدى بر پليديشان افزود و از دنيا رفتند در حالى كه كافر بودند .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 199
تفسير : تاثير آيات قرآن بر دلهاى آماده و آلوده
به تناسب بحثهائى كه در باره منافقان و مؤمنان گذشت ، در اين دو آيه اشاره به يكى از نشانه هاى بارز اين دو گروه شده است .
نخست مى گويد : هنگامى كه سوره اى نازل مى شود ، بعضى از منافقان به يكديگر مى گويند : ايمان كداميك از شما به خاطر نزول اين سوره افزون شد ؟ ! ( و اذا ما انزلت سوره فمنهم من يقول ايكم زادته هذه ايمانا ) .
و با اين سخن مى خواستند عدم تاثير سوره هاى قرآن و بى اعتنائى خود را نسبت به آنها بيان كنند ، و بگويند اين آيات ، محتواى مهم و چشمگيرى ندارد ، و مسائلى است عادى و پيش پا افتاده ! .
اما قرآن با لحن قاطعى به آنها پاسخ مى دهد و ضمن تقسيم مردم به دو گروه ، مى گويد : اما كسانى كه ايمان آورده اند نزول اين آيات بر ايمانشان مى افزايد و آثار شادى و خوشحالى را در چهره هايشان آشكار مى سازد ( فاما الذين آمنوا فزادتهم ايمانا و هم يستبشرون ) .
و اما آنها كه در دلهايشان بيمارى نفاق و جهل و عناد و حسد است ، پليدى تازه اى بر پليديشان مى افزايد ! ( و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 200
و سر انجام در حال كفر و بى ايمانى از دنيا خواهند رفت ( و ماتوا و هم كافرون ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - قرآن در دو آيه بالا اين واقعيت را تاكيد مى كند كه تنها وجود برنامه ها و تعليمات حياتبخش براى سعادت يك فرد ، يا يك گروه كافى نيست ، بلكه آمادگى زمينه ها نيز بايد به عنوان يك شرط اساسى مورد توجه قرار گيرد .
آيات قرآن مانند دانه هاى حياتبخش باران است ، كه مى دانيم در باغ سبزه رويد و در شوره زار خس ! آنها كه با روح تسليم و ايمان و عشق به واقعيت به آن مى نگرند ، از هر سوره ، بلكه از هر آيه اى ، درس تازه اى فرا مى گيرند كه ايمانشان را پرورش مى دهد و صفات بارز انسانيت را در آنها تقويت مى كند .
ولى كسانى كه از پشت شيشه هاى تاريك لجاجت و كبر و نفاق به اين آيات مى نگرند نه تنها از آنها بهره نمى گيرند ، بلكه بر شدت كفر و عنادشان افزوده مى شود .
و به تعبير ديگر در برابر هر فرمان تازه اى نافرمانى و عصيان جديدى مى كنند ، و در مقابل هر دستورى سركشى تازه اى ، و در مقابل هر حقيقت ، لجاجت جديدى ، و اين سبب تراكم عصيانها ، و نافرمانيها و لجاجتها ، در وجودشان مى شود ، و چنان ريشه هاى اين صفات زشت در روح آنان قوى مى گردد كه سر انجام در حال كفر مى ميرند ، و راه بازگشت به روى آنها به كلى بسته مى شود ! و باز به تعبير ديگر : در هيچ برنامه تربيتى تنها فاعليت فاعل كافى نيست ، بلكه روح پذيرش و قابليت قابل نيز شرط اساسى است .
2 - رجس در لغت به معنى موجود پليد و ناپاك است ، و به گفته راغب
تفسير نمونه ج : 8 ص : 201
در كتاب مفردات ، اين پليدى چهار گونه است : گاهى از نظر غريزه و طبع ، و گاهى از نظر فكر و عقل ، و گاهى از جهت شرع ، و گاهى از تمام جهات .
البته شك نيست كه پليدى ناشى از نفاق و لجاجت و سرسختى در مقابل حق يكنوع پليدى باطنى و معنوى است كه اثرش در تمام وجود انسان و سخنان و كردارش سر انجام آشكار مى گردد .
3 - جمله و هم يستبشرون با توجه به ريشه كلمه بشارت كه به معنى سرور و خوشحالى است كه آثارش در چهره انسان ظاهر گردد ، نشان مى دهد بقدرى اثر تربيتى آيات قرآن در مؤمنان آشكار بود كه فورا علائمش در چهره هايشان نمايان مى گشت .
4 - در آيات فوق ، نفاق و صفات زشتى كه لازمه آن است به عنوان بيمارى قلبى شمرده شده ، و همانگونه كه سابقا هم گفته ايم قلب در اينگونه موارد به معنى روح و عقل است ، و بيمارى قلبى ، در اين موارد به معنى رذايل اخلاقى و انحرافات روانى است ، و اين تعبير نشان مى دهد ، انسان اگر از روحيه سالمى برخوردار باشد ، هيچيك از اين صفات زشت نبايد در وجود او ريشه بدواند ، و اينگونه اخلاق همچون بيمارى جسمانى بر خلاف طبيعت انسان مى باشد ، و بنابراين آلودگى به اين صفات دليل بر انحراف از مسير اصلى طبيعى و بيمارى روحى و روانى است .
5 - آيات فوق درس عجيبى به همه ما مسلمانان مى دهد ، زيرا اين واقعيت را بيان مى كند كه مسلمانان نخستين با نزول هر سوره اى از قرآن روح تازه اى پيدا مى كردند ، و تربيت نوينى مى يافتند ، آنچنان كه آثارش بزودى در چهره هاشان نمايان مى گشت ، در حالى كه امروز افراد به ظاهر مسلمانى را مى بينيم كه نه تنها
تفسير نمونه ج : 8 ص : 202
خواندن يك سوره در آنها اثر نمى گذارد بلكه از ختم تمام قرآن نيز در آنها كمترين اثرى ديده نمى شود .
آيا سوره ها و آيات قرآن اثر خود را از دست داده اند ؟ و يا آلودگى افكار و بيمارى دلها و وجود حجابها كه از اعمال سوء ما ناشى مى شود چنين حالت بى تفاوتى و نفوذناپذيرى را به قلبهاى ما داده است ، بايد از اين حال به خدا پناه ببريم و از درگاه پاكش بخواهيم كه قلبى همچون قلب مسلمانان نخستين به ما ببخشد .
أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فى كلِّ عَام مَّرَّةً أَوْ مَرَّتَينِ ثمَّ لا يَتُوبُونَ وَ لا هُمْ يَذَّكرُونَ(126) وَ إِذَا مَا أُنزِلَت سورَةٌ نَّظرَ بَعْضهُمْ إِلى بَعْض هَلْ يَرَام مِّنْ أَحَد ثُمَّ انصرَفُوا صرَف اللَّهُ قُلُوبهُم بِأَنهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ(127)
ترجمه :
126 - آيا آنها نمى بينند كه در هر سال يك يا دو بار آزمايش مى شوند ؟ باز توبه نمى كنند و متذكر هم نمى شوند !
127 - و هنگامى كه سوره اى نازل مى شود بعضى از آنها ( منافقان ) به يكديگر نگاه مى كنند و مى گويند آيا كسى شما را مى بيند ( و اگر از حضور پيامبر بيرون رويم متوجه ما نمى شوند ) سپس منصرف مى شوند ( بيرون مى روند ) خداوند دلهايشان را ( از حق ) منصرف ساخته چرا كه آنها گروهى هستند كه نمى فهمند ( و بى دانشند ) .

تفسير :
در اين آيات نيز سخن را در باره منافقان ادامه مى دهد ، و آنها را مورد
تفسير نمونه ج : 8 ص : 203
سرزنش و اندرز قرار داده مى گويد : آيا آنها نمى بينند كه در هر سال ، يك يا دو بار ، مورد آزمايش قرار مى گيرند ! ( اولا يرون انهم يفتنون فى كل عام مرة او مرتين ) .
و عجب اينكه با اينهمه آزمايشهاى پى در پى از راه خلاف باز نمى ايستند و توبه نمى كنند و متذكر نمى شوند ( ثم لا يتوبون و لا هم يذكرون ) .
در اينكه منظور از اين آزمايش سالانه كه يك يا دو بار تكرار مى شود چيست ؟ در ميان مفسران گفتگو است .
بعضى آنرا بيماريها .
و بعضى گرسنگى و شدائد ديگر .
بعضى مشاهده آثار عظمت اسلام و حقانيت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را در ميدانهاى جهاد كه منافقان به حكم اجبار محيط در آن شركت داشتند .
و بعضى پرده بر داشتن از اسرار آنها ، مى دانند .
اما با توجه به اينكه در آخر آيه مى خوانيم آنها متذكر نمى شوند ، روشن مى شود كه آزمايش از نوع آزمايشهائى بوده كه بايد باعث بيدارى اين گروه گردد .
و نيز از تعبير آيه چنين بر مى آيد كه اين آزمايش غير از آزمايش عمومى است كه همه مردم در زندگى خود با آن روبرو مى شوند .
با توجه به اين موضوع به نظر مى رسد كه تفسير چهارم يعنى پرده بردارى از اعمال سوء آنها و ظاهر شدن باطنشان ، به مفهوم آيه نزديكتر است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه افتنان و امتحان در آيه مورد بحث ، مفهوم جامعى داشته باشد كه شامل همه اين موضوعات بشود .
سپس اشاره به قيافه انكار آميزى كه آنها در برابر آيات الهى به خود مى گرفتند كرده مى گويد : هنگامى كه سوره اى از قرآن نازل مى شود ، آنها
تفسير نمونه ج : 8 ص : 204
با نظر تحقير و انكار نسبت به آن سوره به يكديگر نگاه مى كنند ، و با حركات چشم ، مراتب نگرانى خود را ظاهر مى سازند ( و اذا ما انزلت سوره نظر بعضهم الى بعض ) .
ناراحتى و نگرانى آنها از اين نظر است كه مبادا نزول آن سوره ، رسوائى جديدى برايشان فراهم سازد و يا به خاطر آن است كه بر اثر كوردلى چيزى از آن نمى فهمند ، و انسان دشمن چيزى است كه نمى داند .
و به هر حال تصميم بر اين مى گيرند كه از مجلس بيرون بروند ، تا اين نغمه هاى آسمانى را نشنوند ، اما از اين بيم دارند كه به هنگام خروج كسى آنها را ببيند ، لذا آهسته از يكديگر سؤال مى كنند : آيا كسى متوجه ما نيست ، آيا كسى شما را مى بيند ؟ ! ( هل يريكم من احد ) .
و همين كه اطمينان پيدا مى كنند جمعيت به سخنان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مشغولند و متوجه آنها نيستند از مجلس بيرون مى روند ( ثم انصرفوا ) .
جمله هل يريكم من احد ( كسى شما را مى بيند ) را ، يا با زبان مى گفتند ، و يا با اشاره چشمها ، در صورت دوم جمله نظر بعضهم الى بعض با اين جمله يك مفهوم را بيان مى كند و در حقيقت هل يريكم من احد تفسيرى است براى نگاهشان به يكديگر .
در پايان آيه ، به ذكر علت اين موضوع پرداخته و مى گويد : آنها به اين جهت از شنيدن كلمات خدا ناراحت مى شوند كه خداوند قلوبشان را ( به خاطر لجاجت و عناد و بخاطر گناهانشان ) از حق منصرف ساخته ( و يك حالت دشمنى و عداوت نسبت به حق پيدا كرده اند ) چرا كه آنها افرادى بى فكر و نفهم هستند ( صرف الله قلوبهم بانهم قوم لا يفقهون ) .
در مورد جمله صرف الله قلوبهم ، مفسران دو احتمال داده اند : نخست اينكه جمله خبريه باشد آنچنان كه در بالا تفسير كرديم ، ديگر اينكه جمله انشائيه
تفسير نمونه ج : 8 ص : 205
و به معنى نفرين باشد يعنى خداوند دلهاى آنها را از حق منصرف كند ، ولى احتمال اول نزديكتر به نظر مى رسد .
لَقَدْ جَاءَكمْ رَسولٌ مِّنْ أَنفُسِكمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ(128) فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسبىَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكلْت وَ هُوَ رَب الْعَرْشِ الْعَظِيمِ(129)
ترجمه :
128 - رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است ، و اصرار به هدايت شما دارد و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است .
129 - اگر آنها روى ( از حق ) بگردانند ( نگران مباش ) بگو خداوند مرا كفايت مى كند هيچ معبودى جز او نيست ، بر او توكل كردم و او پروردگار عرش بزرگ است .

تفسير : آخرين آيات قرآن مجيد
آيات فوق كه به گفته بعضى از مفسران ، آخرين آياتى است كه بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل شده است ، و با آن سوره برائت پايان مى پذيرد ، در واقع اشاره اى است به تمام مسائلى كه در اين سوره گذشت .
زيرا از يكسو به تمام مردم اعم از مؤمنان و كافران و منافقان گوشزد مى كند كه سختگيريهاى پيامبر و قرآن و خشونتهاى ظاهرى كه نمونه هائى از آن در اين سوره بيان شد ، همه به خاطر عشق و علاقه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به هدايت و تربيت و تكامل آنها است .
و از سوى ديگر به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز خبر مى دهد كه از سركشى ها
تفسير نمونه ج : 8 ص : 206
و عصيانهاى مردم كه نمونه هاى زيادى از آن نيز در اين سوره گذشت نگران و ناراحت نباشد و بداند كه در هر حال خداوند پشتيبان و يار و ياور او است .
لذا در نخستين آيه ، روى سخن را به مردم كرده ، مى گويد : پيامبرى از خودتان به سوى شما آمد ! ( لقد جائكم رسول من انفسكم ) .
مخصوصا اينكه بجاى منكم در اين آيه من انفسكم آمده است .
اشاره به شدت ارتباط پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با مردم است ، گوئى پاره اى از جان مردم و از روح جامعه در شكل پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ظاهر شده است .
به همين دليل تمام دردهاى آنها را مى داند ، از مشكلات آنان آگاه است ، و در ناراحتيها و غمها و اندوهها با آنان شريك مى باشد ، و با اين حال تصور نمى شود سخنى جز به نفع آنها بگويد و گامى جز در راه آنها بردارد ، و اين در واقع نخستين وصفى است كه در آيه فوق براى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ذكر شده است .
و عجب اينكه گروهى از مفسران كه تحت تاثير تعصبات نژادى و عربى بوده اند گفته اند مخاطب در اين آيه نژاد عرب است ! يعنى پيامبرى از اين نژاد ، به سوى شما آمد ! .
به عقيده ما اين بدترين تفسيرى است كه براى آيه فوق ذكر كرده اند ، زيرا مى دانيم چيزى كه در قرآن از آن سخنى نيست ، مساله نژاد است ، همه جا خطابات قرآن با يا ايها الناس و يا ايها الذين آمنوا و امثال آنها شروع مى شود ، و در هيچ موردى يا ايها العرب و يا قريش و مانند آن وجود ندارد .
به علاوه ذيل آيه كه مى گويد : بالمؤمنين رؤف رحيم به روشنى اين تفسير را نفى مى كند ، زيرا در آن سخن از همه مؤمنان است ، از هر قوم و ملت و نژادى كه باشند .
جاى تاسف است كه بعضى از دانشمندان متعصب قرآن را از آن اوج جهانى و بشرى فرود آورده ، و مى خواهند در محدوده هاى كوچك نژادى محصور كنند .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 207
به هر حال پس از ذكر اين صفت ( من انفسكم ) به چهار قسمت ديگر از صفات ممتاز پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه در تحريك عواطف مردم و جلب احساساتشان اثر عميق دارد اشاره مى كند .
نخست مى گويد : هر گونه ناراحتى و زيان و ضررى به شما برسد براى او سخت ناراحت كننده است ( عزيز عليه ما عنتم ) .
يعنى او نه تنها از ناراحتى شما خشنود نمى شود ، بلكه بى تفاوت هم نخواهد بود ، او به شدت از رنجهاى شما رنج مى برد ، و اگر اصرار بر هدايت شما و جنگهاى طاقت فرساى پر زحمت دارد ، آن هم براى نجات شما ، براى رهائيتان از چنگال ظلم و ستم و گناه و بدبختى است .
ديگر اينكه او سخت به هدايت شما علاقمند است ، و به آن عشق مىورزد ، ( حريص عليكم ) .
حرص در لغت به معنى شدت علاقه به چيزى است ، و جالب اينكه در آيه مورد بحث به طور مطلق مى گويد : حريص بر شما است نه سخنى از هدايت به ميان مى آورد و نه از چيز ديگر ، اشاره به اينكه به هر گونه خير و سعادت شما ، و به هر گونه پيشرفت و ترقى و خوشبختيان عشق مىورزد ( و به اصطلاح حذف متعلق دليل بر عموم است ) .
بنابراين اگر شما را به ميدانهاى پر مرارت جهاد ، اعزام مى دارد ، و اگر منافقان را تحت فشار شديد ، مى گذارد ، همه اينها به خاطر عشق به آزادى ، به شرف ، به عزت و به هدايت شما و پاكسازى جامعه شماست .
سپس به سومين و چهارمين صفت اشاره كرده ، مى گويد او نسبت به مؤمنان رؤف و رحيم است ( بالمؤمنين رؤف رحيم ) .
بنابراين هر گونه دستور مشكل و طاقت فرسائى را مى دهد ( حتى گذشتن از بيابانهاى طولانى و سوزان در فصل تابستان ، با گرسنگى و تشنگى ، براى
تفسير نمونه ج : 8 ص : 208
مقابله با يك دشمن نيرومند در جنگ تبوك ) آن هم يكنوع محبت و لطف از ناحيه او است .
در اينكه رؤف و رحيم با هم چه تفاوتى دارد ، در ميان مفسران گفتگو است ولى به نظر مى رسد بهترين تفسير آن است كه رؤف اشاره به محبت و لطف مخصوص در مورد فرمانبرداران است ، در حالى كه رحيم اشاره به رحمت در مقابل گناهكاران مى باشد .
ولى نبايد فراموش كرد كه اين دو كلمه هنگامى كه از هم جدا شوند ، ممكن است در يك معنى استعمال شود اما به هنگامى كه همراه يكديگر ذكر شوند ، احيانا دو معنى متفاوت مى بخشند .
در آيه بعد كه آخرين آيه سوره است ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را دلدارى مى دهد كه از سركشيها و عصيانهاى مردم ، دلسرد و نگران نشود ، مى گويد : اگر آنها روى از حق بگردانند نگران نباش و بگو خداوند براى من كافى است چرا كه او بر هر چيزى توانا است ( فان تولوا فقل حسبى الله ) .
همان خداوندى كه هيچ معبودى جز او نيست و بنابراين تنها پناهگاه او است ( لا اله الا هو ) .
آرى من تنها بر چنين معبودى تكيه كرده ام ، و به او دلبسته ام و كارهايم را به او واگذارده ام ( عليه توكلت ) .
و او پروردگار عرش بزرگ است ( و هو رب العرش العظيم ) .
جائى كه عرش و عالم بالا و جهان ما وراء طبيعت با آنهمه عظمتى كه دارد ، در قبضه قدرت او ، و تحت حمايت و كفالت او است ، چگونه مرا تنها مى گذارد و در برابر دشمن يارى نمى كند ؟ مگر قدرتى در برابر قدرتش تاب مقاومت دارد ؟ و يا رحمت و عطوفتى بالاتر از رحمت و عطوفت او تصور مى شود ؟
تفسير نمونه ج : 8 ص : 209
خداوندا هم اكنون كه اين سوره را به پايان مى رسانيم و اين سطور را مى نگاريم دشمنان ما را احاطه كرده و ملت رشيد و قهرمان ما براى بر چيدن ظلم و فساد و استبداد بپاخاسته است ، يكپارچگى بى نظير و اتحادى كه هيچگاه تصور نمى شد در ميان همه صفوف و قشرها بدون استثناء پيدا شده ، حتى كودكان و خردسالان نيز در اين مبارزه شريكند ، و هيچكس از هيچ نوع فداكارى مضايقه ندارد .
پروردگارا تو همه اينها را مى دانى ، و مى بينى و تو كانون مهر و محبتى ، و تو به مجاهدان وعده پيروزى داده اى ، نصرت و ياريت را نزديك كن ، و پيروزى نهائى را به ما مرحمت فرما ، و اين تشنگان و شيفتگان را با زلال ايمان و عدل و آزادى سيراب فرما .
انك على كل شى قدير .
پايان تفسير سوره توبه
تفسير نمونه ج : 8 ص : 210
سوره يونس (عليه السلام)
اين سوره در مكه نازل شده و 109 آيه است
تفسير نمونه ج : 8 ص : 211
بسم الله الرحمن الرحيم
 

Back Index Next