Back Index Next

بعدی 
تفسير نمونه ج : 8 ص : 140
مساجدى است كه بر اساس تقوا بنا شود ، ولى با توجه به تعبير اول يوم ( از روز نخست ) و با توجه به اينكه مسجد قبا نخستين مسجدى بود كه در مدينه ساخته شد احتمال اول مناسبتر به نظر مى رسد ، هر چند اين كلمه با مساجدى همچون مسجد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز سازگار است .
سپس قرآن اضافه مى كند : علاوه بر اينكه اين مسجد از اساس بر شالوده تقوا گذارده شده ، گروهى از مردان در آن به عبادت مشغولند كه دوست مى دارند خود را پاكيزه نگه دارند ، و خدا پاكيزگان را دوست دارد ( فيه رجال يحبون ان يتطهروا و الله يحب المطهرين ) .
در اينكه منظور از اين پاكيزگى ، پاكيزگى ظاهرى و جسمانى يا معنوى و باطنى است ، در ميان مفسران گفتگو است ، در روايتى كه در تفسير تبيان و مجمع البيان در ذيل اين آيه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده چنين مى خوانيم كه به اهل مسجد قبا فرمود ما ذا تفعلون فى طهركم فان الله تعالى قد احسن عليكم الثناء ، قالوا نغسل اثر الغائط : شما به هنگام پاك ساختن خود چه كارى انجام مى دهيد كه خداوند اين چنين شما را مدح كرده است ؟ گفتند ما اثر مدفوع را با آب مى شوئيم .
رواياتى به همين مضمون از امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) نقل شده است ولى همانگونه كه بارها اشاره كرده ايم اينگونه روايات دليل بر منحصر بودن مفهوم آيه به اين مصداق نيست ، بلكه همانگونه كه ظاهر اطلاق آيه گواهى مى دهد طهارت در اينجا معنى وسيعى دارد كه هر گونه پاكسازى روحانى از آثار شرك و گناه ، و جسمانى از آثار آلودگى به كثافات را شامل مى شود .
در سومين آيه مورد بحث مقايسه اى ميان دو گروه مؤمنان كه مساجدى
تفسير نمونه ج : 8 ص : 141
همچون مسجد قبا را بر پايه تقوى بنا مى كنند با منافقانى كه شالوده آنرا بر كفر و نفاق و تفرقه و فساد قرار مى دهند به عمل آمده است .
نخست مى گويد : آيا كسى كه بناى آن مسجد را بر پايه تقوا و پرهيز از مخالفت فرمان خدا و جلب خشنودى او نهاده است بهتر است ، يا كسى كه شالوده آنرا بر لبه پرتگاه سستى در كنار دوزخ نهاده كه بزودى در آتش جهنم سقوط خواهد كرد ! ( ا فمن اسس بنيانه على تقوى من الله و رضوان خير امن اسس بنيانه على شفا جرف هار فانها ربه فى نار جهنم ) .
بنيان مصدرى است به معنى اسم مفعول يعنى بنا و ساختمان و شفا به معنى لبه چيزى است ، و جرف به معنى حاشيه نهر و يا چاه است كه آب زير آنرا خالى كرده باشد ، و هار به معنى شخص يا ساختمان سستى است كه در حال سقوط است .
تشبيه فوق با نهايت روشنى و وضوح بى ثباتى و سستى كار منافقان و استحكام و بقاى كار اهل ايمان و برنامه هاى آنها را روشن مى سازد .
مؤمنان به كسى مى مانند كه براى بناى يك ساختمان ، زمين بسيار محكمى را انتخاب كرده و آنرا از شالوده با مصالحى پر دوام و مطمئن بنا مى كند ، اما منافقان به كسى مى مانند كه ساختمان خود را بر لبه رودخانه اى كه سيلاب زير آنرا به كلى خالى كرده و هر آن آماده سقوط است مى سازد ، همانگونه كه نفاق ظاهرى دارد فاقد محتوا چنين ساختمانى نيز ظاهرى دارد بدون پايه و شالوده .
اين ساختمان هر آن ممكن است فرو بريزد ، مكتب اهل نفاق نيز هر لحظه ممكن است باطن خود را نشان دهد و به رسوائى بيانجامد .
پرهيزگارى و جلب رضاى خدا ، يعنى هماهنگى با واقعيت و همگامى با جهان آفرينش و نواميس آن بدون شك عامل بقا و ثبات است .
اما نفاق يعنى بيگانگى با واقعيتها و جدائى از قوانين آفرينش بدون ترديد
تفسير نمونه ج : 8 ص : 142
عامل زوال و فناست .
و از آنجا كه گروه منافقان هم به خويشتن ستم مى كنند و هم به جامعه ، در آخر آيه مى فرمايد خداوند ظالمان را هدايت نمى كند ( و الله لا يهدى القوم الظالمين ) .
همانگونه كه بارها گفته ايم هدايت الهى يعنى فراهم ساختن مقدمات براى رسيدن به مقصد ، تنها شامل حال گروهى مى شود كه شايستگى و استحقاق و آمادگى آنرا داشته باشند ، اما ظالمانى كه از اين شايستگى دورند هرگز مشمول چنين لطفى نخواهند بود زيرا خداوند حكيم است و مشيت و اراده اش روى حساب .
در آخرين آيه اشاره به لجاجت و سرسختى منافقان كرده ، مى گويد آنها چنان در كار خود سرسختند و در نفاق سرگردان ، و در تاريكى و ظلمت كفر حيرانند كه حتى بنائى را كه خودشان برپا كردند همواره به عنوان يك عامل شك و ترديد ، يا يك نتيجه شك و ترديد ، در قلوب آنها باقى ميماند ، مگر اينكه دلهاى آنها قطعه قطعه شود و بميرند ( لا يزال بنيانهم الذى بنوا ريبة فى قلوبهم الا ان تقطع قلوبهم ) .
آنها در يك حالت حيرت و سرگردانى دائم بسر مى برند ، و اين كانون نفاق و مسجد ضرارى كه برپا كرده بودند به صورت يك عامل لجاجت و ترديد در روح آنها همچنان باقى مى ماند ، هر چند آن بنا را پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بسوزاند و ويران كند ، اما گوئى نقش آن از دل پر ترديدشان زائل نمى گردد .
و در آخر آيه مى گويد و خداوند دانا و حكيم است ( و الله عليم حكيم ) .
اگر به پيامبرش دستور مبارزه و در هم كوبيدن چنين بناى ظاهرا حق به - جانبى را داد به خاطر آگاهى از نيات سوء بنا كنندگان و باطن و حقيقت اين بنا بود اين دستور عين حكمت و بر طبق مصلحت و صلاح حال جامعه اسلامى صادر شد
تفسير نمونه ج : 8 ص : 143
نه يك قضاوت عجولانه بود و نه زائيده يك هيجان و عصبانيت .

در اينجا بايد به چند نكته توجه كرد

درس بزرگ
1 - داستان مسجد ضرار درسى است براى عموم مسلمانان در سراسر تاريخ زندگيشان ، گفتار خداوند و عمل پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به روشنى نشان مى دهد كه مسلمانان هرگز نبايد آنچنان ظاهر بين باشند كه تنها به قيافه هاى حق بجانب نگاه كنند و از اهداف اصلى بى خبر و بر كنار مانند .
مسلمان كسى است كه نفاق و منافق را در هر زمان ، در هر مكان ، و در هر لباس و چهره بشناسد حتى اگر در چهره دين و مذهب ، و در لباس طرفدارى از قرآن و مسجد بوده باشد ! استفاده از مذهب بر ضد مذهب چيز تازه اى نيست ، همواره راه و رسم استعمارگران ، و دستگاه هاى جبار ، و منافقان ، در هر اجتماعى اين بوده كه اگر مردم گرايش خاصى به مطلبى دارند از همان گرايش براى اغفال ، و سپس استعمار آنها استفاده كنند ، و حتى از نيروى مذهب بر ضد مذهب كمك بگيرند .
اصولا فلسفه ساختن پيامبران قلابى و مذاهب باطل همين بوده كه از اين راه گرايشهاى مذهبى مردم را در مسير دلخواهشان بيندازند .
بديهى است در محيطى مانند مدينه آنهم در عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با آن نفوذ فوق العاده اسلام و قرآن ، مبارزه آشكار بر ضد اسلام ممكن نبود ، بلكه بايد لا مذهبى را در لفافه مذهب ، و باطل را در لباس حق به پيچند و عرضه كنند ، تا مردم ساده دل جذب شوند ، و نيات سوء آنها لباس عمل به خود بپوشد .
ولى مسلمان راستين كسى نيست كه آنچنان سطحى باشد كه فريب اينگونه ظواهر را بخورد ، بايد با دقت در عوامل و دستهائى كه براى اينگونه برنامه ها
تفسير نمونه ج : 8 ص : 144
شروع به كار مى كند ، و بررسى قرائن ديگر به ماهيت اصلى پى ببرد ، و چهره باطنى افراد را در پشت چهره ظاهرى ببيند .
مسلمان كسى نيست كه هر ندائى از هر حلقومى برخاست همين اندازه كه ظاهرا حق بجانب باشد بپذيرد و به آن لبيك گويد ، مسلمان كسى نيست كه هر دستى به سويش دراز شد آنرا بفشارد ، و هر حركت ظاهرا دينى را مشاهده كرد با آن همگام شود ، و هر كسى پرچمى بنام مذهب برافراشت پاى آن سينه زند ، و هر بنائى بنام مذهب ساخته شد به سوى آن جذب گردد .
مسلمان بايد هوشيار ، آگاه ، واقع بين ، آينده نگر و اهل تجزيه و تحليل در همه مسائل اجتماعى باشد .
ديوان را در لباس فرشته بشناسد ، گرگها را در لباس چوپان تشخيص دهد و خود را براى مبارزه با اين دشمنان ظاهرا دوست آماده سازد .
يك اصل اساسى در اسلام اين است كه بايد قبل از همه چيز نيات بررسى شود و ارزش هر عمل بستگى به نيت آن دارد ، نه به ظاهر آن ، گر چه نيت يك امر باطنى است ، اما ممكن نيست كسى نيتى در دل داشته باشد ، اثر آن در گوشه و كنار عملش ظاهر نشود ، هر چند در پرده پوشى فوق العاده استاد و ماهر باشد .
و از اينجا جواب اين سؤال روشن مى شود كه چرا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با آن عظمت مقام دستور داد مسجد يعنى خانه خدا را آتش بزنند ، و مسجدى كه يك ريگ آنرا نمى توان بيرون برد ويران سازند ، و مكانى را كه اگر آلوده شود بايد فورا تطهير كنند مزبله گاه شهر سازند ! پاسخ همه اين سؤالها يك مطلب است و آن اينكه مسجد ضرار مسجد نبود در واقع بتخانه بود ، مكان مقدس نبود كانون تفرقه و نفاق بود ، خانه خدا نبود بلكه خانه شيطان بود ، و هرگز اسم و عنوان ظاهرى و ماسك ها ، واقعيت چيزى را دگرگون نمى سازد .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 145
اين بود درس بزرگى كه داستان مسجد ضرار به همه مسلمانان براى همه اعصار و قرون داد .
از اين بحث اين موضوع نيز روشن مى شود كه اهميت اتحاد در ميان صفوف مسلمين در نظر اسلام بقدرى زياد است كه حتى اگر ساختن مسجدى در كنار مسجد ديگر باعث ايجاد تفرقه و اختلاف و شكاف در ميان صفوف مسلمانان گردد آن مسجد تفرقه انداز نامقدس است .

نفى به تنهائى كافى نيست !
2 - دومين درسى كه از آيات فوق مى گيريم اين است كه خداوند در اين آيات به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد در مسجد ضرار نماز نخوان بلكه در مسجدى كه پايه آن بر شالوده تقوا بنا شده است نماز بخوان .
اين نفى و اثبات كه از شعار اصلى اسلام لا اله الا الله تا برنامه هاى بزرگ و كوچك ديگر همه جلوه هاى آن است ، اين واقعيت را بيان مى كند كه هميشه در كنار هر نفى بايد اثباتى باشد ، تا جامه عمل بخود بپوشد ، اگر ما مردم را از رفتن به مراكز فساد نهى مى كنيم ، بايد در مقابل آن كانونهاى پاكى براى اجتماع و ارضاى روح زندگى گروهى بسازيم ، اگر از تفريحات ناسالم جلوگيرى مى كنيم بايد وسائل تفريحات سالمى فراهم سازيم ، اگر از مدارس استعمارى نهى مى كنيم بايد فرهنگى سالم و مراكزى پاك براى آموزش و پرورش تشكيل بدهيم اگر بى عفتى را محكوم مى سازيم بايد وسائل ازدواج آسان در اختيار جوانان بگذاريم .
آنها كه تمام قدرت خود را در نفى بكار مى اندازند ، و در برنامه هايشان خبرى از اثبات نيست ، يقين داشته باشند كه نفيشان هم كمتر بجائى خواهد رسيد .
چرا كه اين سنت آفرينش است كه بايد همه غرائز و احساسات را از طريق
تفسير نمونه ج : 8 ص : 146
صحيح اشباع كرد ، چرا كه اين برنامه مسلم اسلام است كه لا بايد با الا توام گردد تا از آن توحيدى حياتبخش متولد شود .
و اين درسى است كه متاسفانه بسيارى از مسلمانان آنرا بدست فراموشى سپرده اند و باز هم شكايت مى كنند چرا برنامه هاى اسلامى پيش نمى رود ، در حالى كه برنامه اسلام منحصر به نفى نيست آنچنانكه آنها خيال مى كنند ، اگر نفى و اثبات را با هم قرين مى ساختند پيشرفتشان حتمى بود .
دو شرط اساسى
3 - سومين درس ارزنده اى كه از جريان مسجد ضرار و آيات فوق فرا مى گيريم اين است كه يك كانون فعال و مثبت دينى و اجتماعى كانونى است كه از دو عنصر مثبت تشكيل گردد نخست شالوده و هدف آن از آغاز پاك باشد ( اسس على التقوى من اول يوم ) .
و ديگر اينكه حاميان و پاسدارانش انسانهائى پاك و درستكار و با ايمان و مصمم باشند ( فيه رجال يحبون ان يتطهروا ) .
از ميان رفتن هر يك از اين دو ركن اساسى باعث فقدان نتيجه و نرسيدن به مقصد است .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 147
* إِنَّ اللَّهَ اشترَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسهُمْ وَ أَمْوَلهَُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَتِلُونَ فى سبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فى التَّوْرَاةِ وَ الانجِيلِ وَ الْقُرْءَانِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاستَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِى بَايَعْتُم بِهِ وَ ذَلِك هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(111) التَّئبُونَ الْعَبِدُونَ الحَْمِدُونَ السئحُونَ الرَّكعُونَ السجِدُونَ الاَمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنكرِ وَ الحَْفِظونَ لحُِدُودِ اللَّهِ وَ بَشرِ الْمُؤْمِنِينَ(112)
ترجمه :
111 - خداوند از مومنان جانها و اموالشان را خريدارى مى كند كه ( در برابرش ) بهشت براى آنان باشد ( به اين گونه كه ) در راه خدا پيكار مى كنند ، مى كشند و كشته مى شوند ، اين وعده حقى است بر او كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده ، و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است ، اكنون بشارت باد بر شما به داد و ستدى كه با خدا كرده ايد و اين پيروزى بزرگى ( براى شما ) است .
112 - ( مومنان كسانى هستند كه ) توبه كنندگانند ، و عبادتكاران ، و سپاس گويان و سياحت كنندگان ، و ركوع كنندگان ، و سجده آوران ، و آمران به معروف ، و نهى كنندگان از منكر ، و حافظان حدود ( و مرزهاى ) الهى و بشارت بده ( به اينچنين ) مؤمنان !
تفسير : يك تجارت بى نظير
از آنجا كه در آيات گذشته در باره متخلفان و جهاد سخن به ميان آمد ، در اين دو آيه مقام والاى مجاهدان با ايمان ، با ذكر مثال جالبى ، بيان شده است .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 148
در اين مثال خداوند خود را خريدار و مؤمنان را فروشنده معرفى كرده ، و مى گويد خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را خريدارى مى كند ، و در برابر اين متاع ، بهشت را به آنان مى دهد ( ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة ) و از آنجا كه در هر معامله در حقيقت پنج ركن اساسى وجود دارد كه عبارتند از خريدار ، فروشنده ، متاع ، قيمت و سند معامله ، خداوند در اين آيه به تمام اين اركان اشاره كرده است .
خودش را خريدار و مؤمنان را فروشنده و جانها و اموال را متاع و بهشت را ثمن ( بها ) براى اين معامله قرار داده است .
منتها طرز پرداخت اين متاع را با تعبير لطيفى چنين بيان مى كند : آنها در راه خدا پيكار مى كنند ، و دشمنان حق را مى كشند و يا در اين راه كشته مى شوند و شربت شهادت را مى نوشند ( يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون ) در حقيقت دست خدا در ميدان جهاد براى تحويل گرفتن اين متاع اعم از جان ، و يا اموالى كه در جهاد مصرف مى شود آماده است ! .
و به دنبال آن به اسناد معتبر و محكم اين معامله كه پنجمين ركن است اشاره كرده مى فرمايد : اين وعده حقى است بر عهده خداوند كه در سه كتاب آسمانى تورات ، انجيل و قرآن آمده است ( وعدا عليه حقا فى التورات و الانجيل و القرآن ) .
البته با توجه به تعبير ( فى سبيل الله ) به خوبى روشن مى شود كه خداوند خريدار جانها و تلاشها و كوششها و مجاهدتهاايست كه در راه او صورت ميگيرد يعنى در راه پياده كردن حق و عدالت و آزادى و نجات انسانها از چنگال كفر و ظلم و فساد .
سپس براى تاكيد روى اين معامله بزرگ اضافه مى كند چه كسى وفادارتر
تفسير نمونه ج : 8 ص : 149
به عهدش از خدا است ؟ ( و من اوفى بعهده من الله ) .
يعنى گر چه بهاى اين معامله فورا پرداخته نمى شود ، اما خطرات نسيه را در بر ندارد ! چرا كه خداوند به حكم قدرت و توانائى و بى نيازى از هر كس نسبت به عهد و پيمانش وفادارتر است ، نه فراموش مى كند ، نه از پرداخت عاجز است ، و نه كارى بر خلاف حكمت انجام مى دهد كه از آن پشيمان گردد و نه العياذ بالله خلاف مى گويد ، بنابراين هيچگونه جاى شك و ترديد در وفادارى او به عهدش ، و پرداختن بها در راس موعد ، باقى نمى ماند .
و از همه جالبتر اينكه پس از انجام مراسم اين معامله ، همانگونه كه در ميان تجارت كنندگان معمول است ، به طرف مقابل تبريك گفته و معامله را معامله پر سودى براى او مى خواهد و مى گويد : بشارت باد بر شما به اين معامله اى كه انجام داديد ( فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به ) و اين پيروزى و رستگارى بزرگى براى همه شما است ( و ذلك هو الفوز العظيم ) .
نظير همين مطلب به عبارات ديگرى در سوره صف ، در آيات 10 و 11 آمده است ، آنجا كه مى فرمايد يا ايها الذين آمنوا هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون .
يغفر لكم ذنوبكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار و مساكن طيبة فى جنات عدن ذلك الفوز العظيم در اينجا انسان از اين همه لطف و محبت پروردگار در حيرت فرو مى رود ، خداوندى كه مالك همه عالم هستى ، و حاكم مطلق بر تمام جهان آفرينش است ،
تفسير نمونه ج : 8 ص : 150
و هر كس هر چه دارد از ناحيه او دارد ، در مقام خريدارى همين مواهبى كه به بندگان بخشيده بر مى آيد و اعطائى خود را به بهائى صد چندان مى خرد .
عجيبتر اينكه جهادى كه باعث سر بلندى خود انسان و پيروزى و افتخار هر قوم و ملتى است ، و ثمراتش سرانجام به خود آنها باز مى گردد ، به عنوان پرداخت اين متاع شمرده است .
و با اينكه بايد در مقابل متاع و بها معادله اى باشد اين تعادل را ناديده گرفته و سعادت جاويدان را در برابر يك متاع ناپايدار كه به هر حال فانى شدنى است ( خواه در بستر بيمارى و خواه در ميدان جنگ ) قرار داده .
و ازين مهمتر ، با اينكه خدا از همه راستگويان راستگوتر است و نياز به هيچگونه سند و تضمينى ندارد ، مهمترين اسناد و تضمينها را براى بندگانش قائل شده است .
و در پايان اين معامله بزرگ به آنها تبريك مى گويد و بشارت مى دهد ، آيا لطف و محبت و مرحمت از اين بالاتر تصور مى شود ؟ ! و آيا معامله اى از اين پرسودتر وجود دارد ؟ لذا در حديثى از جابر بن عبد الله انصارى مى خوانيم هنگامى كه آيه فوق نازل شد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در مسجد بود ، حضرت آيه را با صداى بلند تلاوت كرد و مردم تكبير گفتند ، مردى از انصار پيش آمد از روى تعجب از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پرسيد : راستى اين آيه بود كه نازل شد ؟ پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود آرى .
مرد انصارى گفت بيع ربيح لا نقيل و لا نستقيل : چه معامله پر سودى ؟ نه اين معامله را باز مى گردانيم و نه اگر بازگشتى از ما بخواهند مى پذيريم !
تفسير نمونه ج : 8 ص : 151
همانگونه كه روش قرآن مجيد است كه در آيه اى سخنى را به اجمال برگذار مى كند و در آيه بعد به شرح و توضيح آن مى پردازد ، در دومين آيه مورد بحث مؤمنان را كه فروشنده گان جان و مال به خدا هستند با نه صفت بارز معرفى مى كند .
1 - آنها توبه كارانند و دل و جان خود را به وسيله آب توبه از آلودگى گناه شستشو مى دهند ( التائبون ) .
2 - آنها عبادت كارانند و در پرتو راز و نياز با خدا و پرستش ذات پاك او خود سازى مى كنند .
( العابدون )
3 - آنها در برابر نعمتهاى مادى و معنوى پروردگار سپاس مى گويند ( الحامدون ) .
4 - آنها از يك كانون عبادت و پرستش به كانون ديگرى رفت و آمد دارند ( السائحون ) .
و به اين ترتيب برنامه هاى خود سازى آنان در پرتو عبادت ، در محيط محدودى خلاصه نمى شود ، و به افق خاصى تعلق ندارد ، بلكه همه جا كانون عبوديت پروردگار و خودسازى و تربيت براى آنها است ، و هر كجا درسى در اين زمينه باشد طالب آنند .
سائح در اصل از ماده سيح و سياحت به معنى جريان و استمرار گرفته شده .
و در اينكه منظور از سائح در آيه فوق چه نوع سياحت و جريان و استمرارى است در ميان مفسران گفتگو است .
بعضى همانگونه كه در بالا گفتيم سير در ميان كانونهاى عبادت گرفته اند ، در حديثى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم سياحة امتى فى المساجد سياحت امت من در مساجد است .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 152
بعضى ديگر سائح را به معنى صائم و روزه دار گرفته اند ، زيرا روزه يك كار مستمر در سراسر روز است ، در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود ان السائحين هم الصائمون : سائحان روزه دارانند .
بعضى ديگر از مفسران سياحت را به معنى سير و گردش در روى زمين و مشاهده آثار عظمت خدا و شناخت جوامع بشرى و آشنائى به عادات و رسوم و علوم و دانشهاى اقوام كه انديشه انسان را زنده و فكر او را پخته مى سازد ، دانسته اند .
بعضى ديگر از مفسران سياحت را به معنى سير و حركت به سوى ميدان جهاد و مبارزه با دشمن مى دانند ، و حديث نبوى معروف را ان سياحة امتى الجهاد فى سبيل الله سياحت امت من جهاد در راه خدا است شاهد آن گرفته اند .
و سر انجام بعضى آنرا به معنى سير عقل و فكر در مسائل مختلف مربوط به جهان هستى ، و عوامل سعادت و پيروزى ، و اسباب شكست و ناكامى دانسته اند .
ولى با توجه به اوصافى كه قبل و بعد از آن شمرده شده معنى اول مناسبتر از همه به نظر مى رسد ، هر چند اراده تمام اين معانى از اين كلمه ، نيز كاملا ممكن است ، زيرا همه اين مفاهيم در مفهوم سير و سياحت جمع است .
5 - آنها كه در برابر عظمت خدا ركوع مى كنند ( الراكعون ) .
6 - آنها كه سر بر آستانش مى سايند و سجده مى آورند ( الساجدون ) .
7 - آنها كه مردم را به نيكيها دعوت مى كنند ( الامرون بالمعروف ) .
8 - آنها كه تنها به وظيفه دعوت به نيكى قناعت نمى كنند بلكه با هر گونه فساد و منكرى مى جنگند ( و الناهون عن المنكر ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 153
9 - و آنها كه پس از اداى رسالت امر به معروف و نهى از منكر ، به آخرين و مهمترين وظيفه اجتماعى خود يعنى حفظ حدود الهى ، و اجراى قوانين او ، و اقامه حق و عدالت قيام مى كنند ( و الحافظون لحدود الله ) .
پس از ذكر اين صفات نه گانه ، خداوند بار ديگر چنين مؤمنان راستين و تربيت يافتگان مكتب ايمان و عمل را تشويق مى كند ، و به پيامبرش مى گويد اين مؤمنان را بشارت ده ( و بشر المؤمنين ) .
و از آنجا كه متعلق بشارت ذكر نشده و يا به تعبير ديگر بشارت بطور مطلق آمده است ، مفهوم وسيعى را مى فهماند كه هر خير و سعادتى را در بر مى گيرد ، يعنى آنها را به هر خير و هر سعادت و هر گونه افتخار بشارت ده ! .
توجه به اين نكته نيز لازم است كه قسمتى از اين صفات نه گانه ( شش صفت اول ) مربوط به جنبه هاى خود سازى و تربيتى افراد است ، و قسمت ديگرى ( دو صفت هفتم و هشتم ) به وظائف حساس اجتماعى و پاكسازى محيط جامعه اشاره مى كند ، و آخرين صفت حكايت از مسؤوليتهاى همگانى در مورد تشكيل حكومت صالح و شركت فعالانه در مسائل مثبت سياسى دارد .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 154
مَا كانَ لِلنَّبىِّ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا أَن يَستَغْفِرُوا لِلْمُشرِكينَ وَ لَوْ كانُوا أُولى قُرْبى مِن بَعْدِ مَا تَبَينَ لهَُمْ أَنهُمْ أَصحَب الجَْحِيمِ(113) وَ مَا كانَ استِغْفَارُ إِبْرَهِيمَ لأَبِيهِ إِلا عَن مَّوْعِدَة وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَينَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوُّ لِّلَّهِ تَبرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَهِيمَ لأَوَّهٌ حَلِيمٌ(114)
ترجمه :
113 - براى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مومنان شايسته نبود كه براى مشركان ( از خداوند ) طلب آمرزش كنند ، هر چند از نزديكانشان باشند ، پس از آنكه بر آنها روشن شد كه اين گروه اصحاب دوزخند .
114 - و استغفار ابراهيم براى پدرش ( عمويش آزر ) فقط بخاطر وعده اى بود كه به او داده بود ( تا وى را به سوى ايمان جذب كند ) اما هنگامى كه براى او روشن شد كه وى دشمن خدا است از او بيزارى جست ، چرا كه ابراهيم مهربان و بردبار بود .

شان نزول :
در تفسير مجمع البيان روايتى به اين مضمون در شان نزول آيات فوق نقل شده است كه گروهى از مسلمانان به پيامبر اسلام مى گفتند : آيا براى پدران ما كه در عصر جاهليت از دنيا رفتند طلب آمرزش نمى كنى ؟ آيات فوق نازل شد و به همه آنها اخطار كرد كه هيچ كس حق ندارد براى مشركان استغفار نمايد .
در شان نزول اين آيات مطالب ديگرى نيز گفته شده است كه پس از پايان تفسير آيه خواهد آمد .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 155
تفسير : لزوم بيگانگى از دشمنان
آيه نخست با تعبيرى رسا و قاطع پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان را از استغفار براى مشركان نهى مى كند و مى گويد : شايسته نيست كه پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و افراد با ايمان براى مشركان طلب آمرزش كنند ( ما كان للنبى و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين ) .
سپس براى تاكيد و تعميم اضافه مى كند حتى اگر از نزديكانشان باشند ( و لو كانوا اولى قربى ) .
بعدا دليل اين موضوع را ضمن جمله اى چنين توضيح مى دهد بعد از آنكه براى مسلمانان روشن شد كه مشركان اهل دوزخند طلب آمرزش براى آنها معنى ندارد ( من بعد ما تبين لهم انهم اصحاب الجحيم ) .
اين كارى است بيهوده و آرزوئى است نابجا چرا كه مشرك بهيچ وجه قابل آمرزش نيست و آنان كه راه شرك را پوئيدند راه نجاتى براى آنها تصور نمى شود .
بعلاوه استغفار و طلب آمرزش يكنوع اظهار محبت و پيوند و علاقه با مشركان است و اين همان چيزى است كه بارها در قرآن از آن نهى شده است .
و از آنجا كه مسلمانان آگاه و آشنا به قرآن ، در آيات اين كتاب آسمانى خوانده بودند كه ابراهيم براى ( عمويش ) آزر استغفار كرد ، فورا اين سؤال ممكن بود در ذهن آنها پديد آيد كه مگر آزر مشرك نبود ؟ اگر اين كار ممنوع است چرا اين پيامبر بزرگ خدا انجام داد ؟ ! لذا در آيه دوم به پاسخ اين سؤال پرداخته مى گويد : استغفار ابراهيم براى پدرش ( عمويش آزر ) به خاطر وعده اى بود كه به او داد ، اما هنگامى كه براى
تفسير نمونه ج : 8 ص : 156
او آشكار شد كه وى دشمن خدا است از او بيزارى جست و برايش استغفار نكرد ( و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعدة وعدها اياه فلما تبين له انه عدو لله تبرا منه ) .
در پايان آيه اضافه مى كند : ابراهيم كسى بود كه در پيشگاه خدا خاضع و از خشم و غضب پروردگار خائف و ترسان ، و مردى بزرگوار و حليم و بردبار بود ( ان ابراهيم لاواه حليم ) .
اين جمله ممكن است دليلى براى وعده ابراهيم به آزر در زمينه استغفار بوده ، باشد ، زيرا حلم و بردبارى از يك سو ، و اواه بودن او كه طبق بعضى از تفاسير به معنى رحيم بودن است از سوى ديگر ، ايجاب مى كرد كه حد اكثر تلاش و كوشش را براى هدايت آزر انجام دهد ، اگر چه از طريق وعده استغفار و طلب آمرزش از گذشته او باشد .
اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله فوق دليل براى اين موضوع باشد كه ابراهيم به خاطر خضوع و خشوعى كه داشت و ترس از مخالفت پروردگار هرگز حاضر نبود براى دشمنان حق استغفار كند ، بلكه اين كار مخصوص به زمانى بود كه اميد هدايت آزر را در دل مى پروراند ، لذا به محض آشكار شدن عداوت او از اين كار صرف نظر كرد .
اگر سؤال شود مسلمانان از كجا مى دانستند كه ابراهيم براى آزر استغفار كرد .
در پاسخ مى گوئيم اين آيات سوره توبه همانگونه كه در آغاز اشاره كرديم در اواخر عمر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل شد و قبلا مسلمانان در سوره مريم آيه 47 خوانده بودند كه ابراهيم با جمله ساستغفر لك ربى به آزر وعده استغفار داده بود و مسلمان پيامبر خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بيهوده وعده نمى دهد ، و هر گاه وعده داده به وعده اش وفا كرده است ، و نيز در سوره ممتحنه آيه 4 خوانده بودند كه ابراهيم به او گفت
تفسير نمونه ج : 8 ص : 157
لاستغفرن لك من براى تو استغفار خواهم كرد همچنين در سوره شعرا كه از سوره هاى مكى است استغفار ابراهيم براى پدرش صريحا آمده است آنجا كه مى گويد و اغفر لابى انه كان من الضالين ( آيه 86 )
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد .

1 - يك روايت مجعول
بسيارى از مفسران اهل سنت حديث مجعولى از صحيح بخارى و مسلم و كتب ديگر از سعيد بن مسيب از پدرش نقل كرده اند كه هنگامى كه مرگ ابو طالب نزديك شد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بر او وارد گرديد ، در حالى كه ابو جهل و عبد الله بن ابى اميه نزد او بودند ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به او فرمود : اى عمو ! تو لا اله الا الله بگو كه من به وسيله آن نزد پروردگار براى تو دفاع ( و شفاعت ) كنم ، در اين هنگام ابو جهل و عبد الله بن ابى اميه رو به ابو طالب كردند و گفتند : تو مى خواهى از آئين ( پدرت ) عبد المطلب صرفنظر كنى ؟ ولى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرارا اين پيشنهاد را به او كرد اما ابو جهل و عبد الله با همان بيان مانع او شدند ، آخرين سخنى را كه ابو طالب گفت اين بود : بر آئين عبد المطلب ! و از گفتن لا اله الا الله خوددارى كرد ، در اين هنگام پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود من براى تو استغفار خواهم كرد ، تا زمانى كه از آن نهى شوم ، در اين هنگام آيه فوق ( ما كان للنبى و الذين آمنوا ... ) نازل گرديد .
ولى نشانه هاى جعل و دروغ در اين حديث به چشم مى خورد زيرا : اولا مشهور و معروف در ميان مفسران و محدثان اين است كه سوره برائت در سال نهم هجرت نازل گرديد بلكه به عقيده بعضى اين آخرين سوره اى است كه بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل شده است ، در حالى كه مورخان نوشته اند وفات ابو طالب در مكه و قبل از هجرت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اتفاق افتاد !
تفسير نمونه ج : 8 ص : 158
بخاطر همين تضاد روشن بعضى از متعصبان مانند نويسنده تفسير المنار به دست و پا افتاده اند ، گاهى گفته اند اين آيه دو بار نازل شده است ! يك بار در مكه ، و يك بار در مدينه سال نهم هجرت ! و با اين ادعاى بى دليل به گمان خود خواسته اند تضاد را برطرف سازند .
و گاهى گفته اند ممكن است اين آيه در مكه هنگام وفات ابو طالب نازل شده باشد بعدا به دستور پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در سوره توبه قرار داده شده است ، در حالى كه اين ادعا نيز كاملا عارى از دليل است .
آيا بهتر نبود بجاى اين گونه توجيه هاى بى مدرك ، در روايت مزبور و صحت آن ترديد كنند ؟ .
ثانيا - شك نيست كه قبل از مرگ ابو طالب خداوند در آياتى از قرآن مسلمانان را از دوستى و محبت مشركان نهى كرده بود - و مى دانيم استغفار كردن يكى از روشنترين مصاديق اظهار محبت و دوستى است ، با اين حال چگونه ممكن است ابو طالب مشرك از دنيا برود و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سوگند ياد كند كه من همچنان براى تو استغفار خواهم كرد تا خدا مرا نهى كند ؟ ! عجيب اينكه فخر رازى كه به تعصب در اينگونه مسائل مشهور است چون نتوانسته است انكار كند كه اين آيه مانند بقيه سوره توبه در مدينه و در اواخر عمر پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل شده است ، دست به توجيه شگفت آورى زده و آن اينكه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بعد از مرگ ابو طالب تا زمان نزول سوره توبه همچنان براى او استغفار مى كرد تا اينكه آيه فوق نازل شد و او را نهى كرد ، سپس مى گويد چه مانعى دارد كه اين امر براى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان تا آن زمان مجاز بوده باشد ؟ ! فخر رازى اگر خود را از قيد و بند تعصب رها مى ساخت به حقيقت متوجه مى شد كه امكان ندارد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در اين مدت طولانى براى يك نفر مشرك استغفار كند در حالى كه آيات فراوانى از قرآن كه تا آن زمان نازل شده بود هر گونه
تفسير نمونه ج : 8 ص : 159
مودت و محبت و دوستى را نسبت به مشركان محكوم ساخته بود ثالثا - تنها كسى كه اين روايت را نقل كرده سعيد بن مسيب است و دشمنى او با امير مؤمنان على (عليه السلام) معروف است ، بنابراين هرگز نمى توان به گفتار او در باره على (عليه السلام) يا پدر و فرزندش اعتماد كرد .
مرحوم علامه امينى پس از اشاره به مطلب فوق سخنى از واقدى نقل مى كند كه قابل توجه است ميگويد : سعيد بن مسيب از كنار جنازه امام سجاد على بن الحسين (عليهماالسلام) گذشت و بر آن نماز نگزارد ( و با عذرى واهى ) از اين كار صرفنظر كرد ، اما هنگامى كه به گفته ابن حزم از او پرسيدند آيا پشت سر حجاج نماز مى خوانى يا نه گفت ما پشت سر بدتر از حجاج نماز مى خوانيم ! .
رابعا - همانگونه كه در جلد پنجم همين تفسير گفتيم شك نيست كه ابو طالب به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ايمان آورد و مدارك و دلائل روشنى براى اين موضوع ارائه داديم و ثابت كرديم كه آنچه در باره عدم ايمان ابو طالب گفته اند تهمتى بزرگ است كه تمام علماى شيعه و گروهى از دانشمندان اهل تسنن مانند ابن ابى الحديد ( در شرح نهج البلاغه ) و قسطلانى ( در ارشاد السارى ) و زينى دحلان ( در حاشيه تفسير حلبى ) به آن تصريح كرده اند .
و گفتيم يك محقق موشكاف با توجه به موج سياسى مغرضانه اى كه از حكام بنى اميه بر ضد على (عليه السلام) برخاست به خوبى مى تواند حدس بزند كه هر كس با آن حضرت ارتباط و پيوند داشت از اين تعرض مغرضانه در امان نماند ، در واقع ابو طالب گناهى نداشت جز اينكه پدر على بن ابى طالب (عليه السلام) پيشواى بزرگ اسلام
تفسير نمونه ج : 8 ص : 160
بود ، مگر ابو ذر آن مجاهد بزرگ اسلام را به خاطر عشقش به على (عليه السلام) و مبارزه اش با مكتب عثمان مورد آنهمه اتهام قرار ندادند ؟ ! ( براى اطلاع بيشتر از ايمان ابو طالب كه در تمام دوران حياتش حامى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مدافع او بود و سر بر فرمانش داشت به جلد پنجم همين تفسير صفحه 191 تا 198 مراجعه فرمائيد )
2 - چرا ابراهيم به آزر وعده استغفار داد ؟
سؤال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه چگونه ابراهيم به عمويش آزر وعده استغفار داد و طبق ظاهر آيه فوق و آيات ديگر قرآن مجيد به اين وعده وفا كرد ، با اينكه او هرگز ايمان نياورد و در صف مشركان و بت پرستان بود ، و استغفار براى چنين كسانى ممنوع است ؟ در پاسخ اين سؤال بايد به اين نكته توجه داشت كه از آيه فوق به خوبى استفاده مى شود كه ابراهيم انتظار داشته است كه آزر از اين طريق جذب به سوى ايمان و توحيد شود ، و استغفار او در حقيقت اين بوده است كه خداوند او را هدايت كن ، و گناهان گذشته او را ببخش .
اما هنگامى كه آزر در حال شرك چشم از جهان فرو بست ، و براى ابراهيم مسلم شد كه او با حالت عداوت پروردگار از دنيا رفته ، و ديگر جائى براى هدايت او باقى نمانده است ، استغفار خود را قطع كرد .
طبق اين معنى مسلمانان نيز مى توانند براى دوستان و بستگان مشركشان مادام كه در قيد حياتند و اميد هدايت آنها مى رود ، استغفار كنند يعنى از خدا براى آنها هدايت و آمرزش هر دو بطلبند ، ولى پس از مرگ آنها در حال كفر ، ديگر جائى براى استغفار باقى نمى ماند .
اما اينكه در بعضى از روايات وارد شده كه امام صادق (عليه السلام) فرمود ابراهيم
تفسير نمونه ج : 8 ص : 161
(عليه السلام) وعده داده بود كه اگر آزر اسلام بياورد براى او استغفار كند ( نه اينكه پيش از اسلام آوردن ) و هنگامى كه براى او روشن شد كه او دشمن خدا است ، از وى بيزارى جست و بنابراين وعده ابراهيم مشروط بود و چون شرط آن حاصل نشد او هرگز استغفار نكرد .
اين روايت علاوه بر اينكه روايت مرسل و ضعيفى است مخالف ظاهر يا صريح آيات قرآن است ، زيرا ظاهر آيه مورد بحث اين است كه ابراهيم استغفار كرد و صريح آيه 86 سوره شعراء اين است كه ابراهيم از خداوند تقاضاى آمرزش او را كرد آنجا كه مى گويد و اغفر لابى انه كان من الضالين .
شاهد ديگر اين سخن جمله معروفى است كه از ابن عباس نقل شده كه ابراهيم كرارا براى آزر مادامى كه در حيات بود استغفار كرد ، اما هنگامى كه در حال كفر از دنيا رفت ، و عداوت او نسبت به آئين حق مسلم شد ، از اين كار خوددارى نمود .
و از آنجا كه گروهى از مسلمانان مايل بودند براى نياكان مشرك خود كه در حال كفر مرده بودند استغفار كنند قرآن صريحا آنها را نهى كرد و تصريح نمود كه وضع ابراهيم با آنها كاملا متفاوت بوده ، او در حال حيات آزر ، و به اميد ايمان او ، چنين كارى را مى كرد ، نه پس از مرگش !
3 - هر گونه پيوندى با دشمنان بايد قطع شود
آيه مورد بحث تنها آيه اى نيست كه سخن از قطع هر گونه رابطه با مشركان مى گويد ، بلكه از آيات متعددى از قرآن اين موضوع به خوبى استفاده مى شود كه هر گونه پيوند و همبستگى خويشاوندى و غير خويشاوندى بايد تحت الشعاع پيوندهاى مكتبى قرار گيرد و اين پيوند ( ايمان به خدا و مبارزه با هر گونه شرك و بت پرستى ) بايد بر تمام روابط مسلمانان حاكم باشد ، چرا كه اين پيوند يك پيوند زير بنائى و حاكم بر همه مقدرات اجتماعى آنها است .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 162
و هرگز پيوندهاى سطحى و رو بنائى نمى تواند آنرا نفى كند ، اين درسى بود براى ديروز و امروز و همه اعصار و قرون .
وَ مَا كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْمَا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتى يُبَينَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ إِنَّ اللَّهَ بِكلِّ شىْء عَلِيمٌ(115) إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْك السمَوَتِ وَ الأَرْضِ يُحْىِ وَ يُمِيت وَ مَا لَكم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلىّ وَ لا نَصِير(116)
ترجمه :
115 - چنان نبوده كه خداوند قومى را پس از هدايت ( و ايمان ) مجازات كند مگر آنكه آنچه را كه بايد از آن بپرهيزند براى آنان بيان نمايد ( و آنها مخالفت كنند ) زيرا خداوند به هر چيزى دانا است .
116 - حكومت آسمانها و زمين براى او است ، ( او ) زنده مى كند و مى ميراند ، و جز خدا ولى و ياورى نداريد .

شان نزول :
بعضى از مفسران گفته اند كه گروهى از مسلمانان قبل از نزول فرائض و واجبات چشم از جهان بسته بودند ، جمعى خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمدند و درباره سرنوشت آنها اظهار نگرانى كردند ، و چنين مى پنداشتند كه آنها شايد گرفتار مجازات الهى به خاطر عدم انجام اين فرائض باشند .
آيه فوق نازل شد و اين موضوع را نفى كرد .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 163
بعضى ديگر از مفسران گفته اند كه اين آيه در مورد استغفار مسلمانان براى مشركان و اظهار محبت آنها قبل از نهى صريح در آيات سابق نازل شده است ، زيرا اين موضوع ، باعث نگرانى گروهى از مسلمين شده بود ، آيه فوق نازل شد و به آنها اطمينان داد كه استغفارهاى آنان قبل از نهى الهى موجب مؤاخذه و مجازات نخواهد بود .

تفسير :

مجازات پس از تبيين
نخستين آيه فوق اشاره به يك قانون كلى و عمومى است ، كه عقل نيز آنرا تاييد مى كند و آن اينكه مادام كه خداوند حكمى را بيان نفرموده و توضيحى در شرع پيرامون آن نرسيده است هيچكس را در برابر آن مجازات نخواهد كرد ، و به تعبير ديگر تكليف و مسئوليت همواره بعد از بيان احكام است ، و اين همان چيزى است كه در علم اصول از آن تعبير به قاعده قبح عقاب بلا بيان مى شود .
لذا در آغاز مى فرمايد : چنين نبوده كه خداوند گروهى را پس از هدايت گمراه سازد تا اينكه آنچه را كه بايد از آن بپرهيزند براى آنها تبيين كند ( و ما كان الله ليضل قوما بعد اذ هديهم الله حتى يبين لهم ما يتقون ) .
منظور از يضل كه در اصل به معنى گمراه ساختن است ، يا حكم به گمراهى مى باشد ، آنچنان كه بعضى از مفسران احتمال داده اند ( همانند تعديل و تفسيق كه به معنى حكم به عدالت و حكم به فسق است ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 164
و يا به معنى گمراه ساختن از طريق ثواب و پاداشهاى روز قيامت است ، كه در واقع به مفهوم مجازات كردن خواهد بود .
و يا اينكه منظور از اضلال همانست كه در سابق نيز داشته ايم و آن بر گرفتن نعمت توفيق ، و رها ساختن انسان به حال خود كه نتيجه اش گمراه شدن و سرگردان ماندن در طريق هدايت است ، و اين تعبير اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه همواره گناهان سرچشمه گمراهى بيشتر و دور ماندن از طريق هدايت است .
و در پايان آيه مى فرمايد : خداوند به هر چيزى دانا است ( ان الله بكل شيىء عليم ) .
يعنى علم و دانائى خداوند ايجاب مى كند كه تا چيزى را براى بندگان بيان نكرده است ، كسى را در برابر آن مسئول نداند و مؤاخذه نكند .

پاسخ به يك سؤال
بعضى از مفسران و محدثان چنين پنداشته اند كه آيه فوق دليل بر اين است كه مستقلات عقليه ( آنچه را انسان بدون حكم شرع از طريق عقل خود درك مى كند ، همانند زشتى ظلم و خوبى عدالت و يا بدى دروغ و سرقت و تجاوز و قتل نفس و مانند اينها ) تا از طريق شرع تبيين نگردد كسى در برابر آنها مسئوليت ندارد .
و به تعبير ديگر تمام احكام عقل بايد بوسيله حكم شرع تاييد گردد ، تا براى مردم تكليف و مسئوليت ايجاد كند ، و بنابراين قبل از نزول شرع مردم هيچگونه مسئوليتى حتى در برابر مستقلات عقليه ندارند .
ولى بطلان اين پندار روشن است .
زيرا جمله حتى يبين لهم ( تا براى آنان تبيين كند و روشن سازد ) پاسخ آنها را مى دهد و روشن مى كند كه اين آيه
تفسير نمونه ج : 8 ص : 165
و مانند آن مخصوص مسائلى است كه در پرده ابهام باقى مانده و نياز به تبيين و روشنگرى دارد ، و مسلما مستقلات عقلى را شامل نمى شود ، زيرا زشتى ظلم و خوبى عدالت موضوع مبهمى نيست كه نياز به تبيين داشته باشد .
كسانى كه چنين مى گويند توجه ندارند كه اگر اين سخن درست باشد هيچ لزومى ندارد كه مردم به نداى پيامبران پاسخ گويند و براى پى بردن به صدق آنها به مطالعه در دعوت مدعى نبوت و معجزاتش بپردازد : چرا كه هنوز صدق پيامبر و حكم الهى براى آنان روشن نشده ، بنابراين لزومى ندارد كه ادعاى آنان را مورد بررسى قرار دهند .
لذا همانگونه كه وجوب بررسى دعوت مدعيان نبوت به حكم عقل و فرمان خرد است ، و به اصطلاح از مستقلات عقليه مى باشد ، ساير مسائلى را كه عقل و خرد آنها را به روشنى درك مى كند نيز واجب الاتباع است .
شاهد اين سخن تعبيرى است كه در بعضى از احاديث كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام) وارد شده استفاده و به چشم مى خورد ، در كتاب توحيد از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : كه در تفسير اين آيه فرمود : حتى يعرفهم ما يرضيه و ما يسخطه يعنى خداوند كسى را مجازات نمى كند تا آن زمانى كه به آنها بفهماند و معرفى كند كه چه چيزها موجب خشنودى او است و چه چيزها موجب خشم و غضب او .
و به هر حال اين آيه و مانند آن پايه اى براى يك قانون كلى اصولى محسوب مى شود كه مادام كه دليلى بر وجوب يا حرمت چيزى نداشته باشيم هيچگونه مسئوليتى در برابر آن نداريم ، و به تعبير ديگر همه چيز براى ما مجاز است مگر آنكه دليلى بر وجوب يا تحريم آن اقامه شود ، و اين همانست كه نام آنرا اصل برائت مى گذارند .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 166
در آيه بعد روى مساله تكيه و تاكيد مى كند كه : حكومت آسمانها و زمين براى خدا است ( ان الله له ملك السماوات و الارض ) .
و نظام حيات و مرگ نيز در كف قدرت او است ، او است كه زنده مى كند و مى ميراند ( يحى و يميت ) .
و بنابراين هيچ ولى و سرپرست و ياورى جز خدا نداريد ( و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير ) .
اشاره به اينكه با توجه به اين موضوع كه همه قدرتها و تمام حكومتها در عالم هستى بدست او و به فرمان او است ، شما نبايد بر غير او تكيه كنيد ، و بيگانگان از خدا را پناهگاه يا مورد علاقه خود قرار دهيد ، و پيوند محبت خويش را با اين دشمنان خدا از طريق استغفار يا غير آن برقرار و محكم داريد .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 167
لَّقَد تَّاب اللَّهُ عَلى النَّبىِّ وَ الْمُهَجِرِينَ وَ الأَنصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فى ساعَةِ الْعُسرَةِ مِن بَعْدِ مَا كادَ يَزِيغُ قُلُوب فَرِيق مِّنْهُمْ ثُمَّ تَاب عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ(117) وَ عَلى الثَّلَثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتى إِذَا ضاقَت عَلَيهِمُ الأَرْض بِمَا رَحُبَت وَ ضاقَت عَلَيْهِمْ أَنفُسهُمْ وَ ظنُّوا أَن لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلا إِلَيْهِ ثُمَّ تَاب عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّاب الرَّحِيمُ(118)
ترجمه :
117 - خداوند رحمت خود را شامل حال پيامبر ، و ( همچنين ) مهاجران و انصار كه در زمان عسرت و شدت ( در جنگ تبوك ) از او پيروى كردند ، نمود ، پس از آنكه نزديك بود دلهاى گروهى از آنها از حق منحرف شود ( و از ميدان جنگ باز گردند ) سپس خدا توبه آنها را پذيرفت كه او نسبت به آنان مهربان و رحيم است .
118 - ( همچنين ) آن سه نفر را كه ( در مدينه ) بازماندند ( و از شركت در تبوك خوددارى كردند و مسلمانان از آنان قطع رابطه نمودند ) تا آن حد كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد و ( حتى ) جائى در وجود خويش براى خود نمى يافتند و دانستند كه پناهگاهى از خدا جز به سوى او نيست در آن هنگام خدا آنانرا مشمول رحمت خود ساخت و خداوند توبه آنها را پذيرفت كه خداوند توبه پذير و مهربان است .

شان نزول : يك درس بزرگ !
مفسران گفته اند كه آيه نخست در مورد غزوه تبوك و مشكلات طاقت فرسائى
تفسير نمونه ج : 8 ص : 168
كه به مسلمانان در اين جنگ رسيد نازل شده ، اين مشكلات به قدرى بود كه گروهى تصميم به بازگشت گرفتند اما لطف و توفيق الهى شامل حالشان شد ، و همچنان پا بر جا ماندند .
از جمله كسانى كه مى گويند آيه در مورد او نازل شده ابو حيثمه است ، كه از ياران پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بود ، نه از منافقان ، ولى بر اثر سستى از حركت به سوى ميدان تبوك به اتفاق پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خوددارى كرد .
ده روز از اين واقعه گذشت .
هوا گرم و سوزان بود ، روزى نزد همسران خود آمد ، در حالى كه سايبانهاى او را مرتب و آماده و آب خنك مهيا و طعام خوبى فراهم ساخته بودند ، او ناگهان در فكر فرو رفت و به ياد پيشواى خود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) افتاد و گفت : رسولخدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه هيچ گناهى ندارد و خداوند گذشته و آينده او را تضمين فرموده ، در ميان بادهاى سوزان بيابان اسلحه به دوش گرفته ، و رنج اين سفر دشوار را بر خود تحمل كرده ، ابو حيثمه را ببين كه در سايه خنك و كنار غذاى آماده و زنان زيبا قرار گرفته است ، اين انصاف نيست .
سپس رو به همسران خود كرد و گفت به خدا قسم با هيچكدام از شما يك كلمه سخن نمى گويم ، و در زير اين سايبان قرار نمى گيرم ، تا به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ملحق شوم ، اين سخن را گفت و زاد و توشه برگرفت و بر شتر خود سوار شد و حركت ، كرد ، هر قدر همسرانش خواستند با او سخن بگويند او كلمه اى بر زبان جارى نكرد ، و همچنان به حركت ادامه داد تا به نزديكى تبوك رسيد .
مسلمانان به يكديگر مى گفتند : اين سوارى است كه از كنار جاده مى گذرد اما پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود اى سوار ! ابو حيثمه باشى بهتر است .
هنگامى كه نزديك شد و مردم او را شناختند گفتند آرى ابو حيثمه است ، شتر خود را بر زمين خواباند و به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سلام گفت ، و ماجراى خويش را بازگو كرد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به او خوش آمد گفت و براى او دعا فرمود .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 169
- به اين ترتيب او از جمله كسانى بود كه قلبش متمايل به باطل شده بود ، اما به خاطر آمادگى روحى خداوند او را متوجه حق ساخت و ثابت قدم گردانيد .
در مورد آيه دوم شان نزول ديگرى نقل شده كه خلاصه اش چنين است : سه نفر از مسلمانان به نام كعب بن مالك و مرارة بن ربيع و هلال بن اميه از شركت در جنگ تبوك ، و حركت همراه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سرباز زدند ، ولى اين به خاطر آن نبود كه جزء دار و دسته منافقان باشند ، بلكه به خاطر سستى و تنبلى بود ، چيزى نگذشت كه پشيمان شدند .
هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از صحنه تبوك به مدينه بازگشت ، خدمتش رسيدند و عذر خواهى كردند ، اما پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) حتى يك جمله با آنها سخن نگفت و به مسلمانان نيز دستور داد كه احدى با آنها سخن نگويد .
آنها در يك محاصره عجيب اجتماعى قرار گرفتند ، تا آنجا كه حتى كودكان و زنان آنان نزد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمدند و اجازه خواستند كه از آنها جدا شوند ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اجازه جدائى نداد ، ولى دستور داد كه به آنها نزديك نشوند .
فضاى مدينه با تمام وسعتش چنان بر آنها تنگ شد كه مجبور شدند براى نجات از اين خوارى و رسوائى بزرگ ، شهر را ترك گويند و به قله كوههاى اطراف مدينه پناه ببرند از جمله مسائلى كه ضربه شديدى بر روحيه آنها وارد كرد اين بود كه كعب بن مالك مى گويد روزى در بازار مدينه با ناراحتى نشسته بودم ديدم يك نفر مسيحى شامى سراغ مرا مى گيرد ، هنگامى كه مرا شناخت نامه اى از پادشاه غسان به دست من داد كه در آن نوشته بود اگر صاحبت ترا از خود رانده به سوى ما بيا ، حال من منقلب شد گفتم اى واى بر من كارم به جائى رسيده است كه دشمنان در من طمع دارند !
تفسير نمونه ج : 8 ص : 170
خلاصه بستگان آنها غذا مى آوردند ، اما حتى يك كلمه با آنها سخن نمى گفتند .
مدتى به اين صورت گذشت و پيوسته انتظار مى كشيدند كه توبه آنها قبول شود و آيه اى كه دليل بر قبولى توبه آنها باشد نازل گردد ، اما خبرى نبود .
در اين هنگام فكرى به نظر يكى از آنان رسيد و به ديگران گفت : اكنون كه مردم با ما قطع رابطه كرده اند ، چه بهتر كه ما هم از يكديگر قطع رابطه كنيم ( درست است كه ما گنهكاريم ولى بايد از گناهكار ديگرى خشنود نباشيم ) .
آنها چنين كردند به طورى كه حتى يك كلمه با يكديگر سخن نمى گفتند ، و دو نفر از آنان با هم نبودند ، و به اين ترتيب سر انجام پس از پنجاه روز توبه و تضرع به پيشگاه خداوند ، توبه آنان قبول شد و آيه فوق در اين زمينه نازل گرديد .

تفسير : زندان محاصره اجتماعى گنهكاران
اين آيات نيز همچنان از جنگ تبوك و مطالب گوناگونى كه پيرامون اين رويداد بزرگ اسلامى به وقوع پيوست ، سخن مى گويد .
در نخستين آيه اشاره به شمول رحمت بى پايان پروردگار نسبت به پيامبر و مهاجرين و انصار در آن لحظات حساس كرده ، مى گويد : رحمت خدا شامل حال پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مهاجران و انصار ، همانها كه در موقع شدت و بحرانى از او پيروى كردند ، شد ( لقد تاب الله على النبى و المهاجرين و الانصار الذين اتبعوه فى ساعة العسرة ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 171
سپس اضافه مى كند : اين شمول رحمت الهى به هنگامى بود كه بر اثر شدت حوادث و فشار ناراحتيها نزديك بود گروهى از مسلمانان از جاده حق باز گردند ( و تصميم به مراجعت از تبوك بگيرند ) ( من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم ) .
دگر بار تاكيد مى كند كه بعد از اين ماجرا ، خداوند رحمت خود را شامل حال آنها ساخت ، و توبه آنها را پذيرفت ، زيرا او نسبت به مؤمنان مهربان و رحيم است ( ثم تاب عليهم انه بهم رؤف رحيم ) .
نه تنها اين گروه عظيم را كه در جهاد شركت كرده بودند ، مورد رحمت خويش قرار داد ، بلكه آن سه نفر را كه از شركت در جهاد تخلف ورزيده بودند و جنگجويان آنها را پشت سر گذاشتند و رفتند ، نيز مشمول لطف خود قرار داد ( و على الثلاثة الذين خلفوا ) .
اما اين لطف الهى به آسانى شامل حال آنها نشد ، بلكه آن به هنگامى بود كه اين سه نفر ( كعب بن مالك و مرارة بن ربيع و هلال بن امية كه شرح حالشان در شان نزول گذشت ) در محاصره شديد اجتماعى قرار گرفتند ، و مردم همگى با آنها قطع رابطه كردند ، و آنچنان كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد ( حتى اذا ضاقت عليهم الارض بما رحبت ) .
و سينه آنها چنان از اندوه آكنده شد كه گوئى جائى در وجود خويش براى خود نمى يافتند تا آنجا كه خود آنها نيز از يكديگر قطع رابطه كردند ( و ضاقت عليهم انفسهم ) .
و به اين ترتيب همه راهها به روى آنها بسته شد ، و يقين پيدا كردند كه پناهگاهى از خشم خدا جز از طريق بازگشت به سوى او نيست ( و ظنوا ان لا ملجا من الله الا اليه ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 172
بار ديگر رحمت خدا به سراغ آنان آمد ، و توبه و بازگشت حقيقى و خالصانه را بر آنان آسان ساخت ، تا توبه كنند ( ثم تاب عليهم ليتوبوا ) .
چرا كه خداوند توبه پذير و رحيم است ( ان الله هو التواب الرحيم ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :

1 - منظور از توبه خدا بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
چيست ؟ در نخستين آيه مورد بحث خوانديم كه خداوند بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مهاجران و انصار توبه كرد و توبه آنها را پذيرا شد .
بدون شك پيامبر معصوم گناهى نداشته كه بخواهد از آن توبه كند و خدا توبه او را بپذيرد ( هر چند پاره اى از مفسران اهل تسنن تعبير فوقرا دليل بر صدور لغزشى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در ماجراى تبوك گرفته اند ) .
ولى دقت در خود آيه و ساير آيات قرآن به نادرست بودن اين تفسير گواهى مى دهد ، زيرا اولا توبه پروردگار به معنى بازگشت او به رحمت و توجه به بندگان است ، و در مفهوم آن ، گناه و يا لغزش نيست ، چنانكه در سوره نساء بعد از ذكر قسمتى از احكام اسلام ، مى فرمايد : يريد الله ليبين لكم و يهديكم سنن الذين من قبلكم و يتوب عليكم و الله عليم حكيم : ( خداوند مى خواهد احكام خود را براى شما تبيين كند و به روش شايسته كه قبل از شما بودند شما را هدايت كند ، و بر شما توبه كند ، و خداوند عالم و حكيم است ) .
در اين آيه و پيش از آن سخن از گناه و لغزشى به ميان نيامده ، بلكه طبق تصريح همين آيه سخن از تبيين احكام و هدايت به سنتهاى ارزنده پيشين در ميان است ، و اين خود نشان مى دهد كه توبه در اينجا به معنى شمول رحمت الهى نسبت به بندگان است .
ثانيا در كتب لغت نيز يكى از معانى توبه همين موضوع ذكر شده است ،
تفسير نمونه ج : 8 ص : 173
در كتاب معروف قاموس يكى از معانى توبه چنين ذكر شده رجع عليه بفضله و قبوله .
و ثالثا در آيه مورد بحث ، تخلف و انحراف از حق را تنها به گروهى از مؤمنان نسبت مى دهد با اينكه توبه الهى را شامل حال همه مى داند ، و اين خود نشان مى دهد كه توبه خدا در اينجا به معنى پذيرش عذر بندگان از گناه نيست ، بلكه همان رحمت خاص الهى است كه در اين لحظات سخت به يارى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و همه مؤمنان بدون استثناء از مهاجران و انصار آمد ، و آنها را در امر جهاد ثابت قدم ساخت ،
2 - چرا از جنگ تبوك به ساعة العسرة تعبير شده است ؟ !
ساعت از نظر لغت به معنى بخشى از زمان است ، خواه كوتاه باشد يا طولانى ، البته به زمانهاى خيلى طولانى ، ساعت گفته نمى شود ، و عسرت به معنى مشقت و سختى است .
تاريخ اسلام نشان مى دهد كه مسلمانان هيچگاه به اندازه جريان تبوك در فشار و زحمت نبودند .
زيرا از طرفى حركت به سوى تبوك در موقع شدت گرماى تابستان بود .
و از سوى ديگر خشكسالى مردم را به ستوه در آورده بود .
و از سوى سوم فصلى بود كه مى بايست مردم همان مقدار محصولى كه بر درختان بود جمع آورى و براى طول سال خود آماده كنند .
از همه اينها گذشته فاصله ميان مدينه و تبوك بسيار طولانى بود .
و دشمنى كه مى خواستند با او روبرو شوند ، امپراطورى روم شرقى ، يكى از نيرومندترين قدرتهاى جهان روز بود .
اضافه بر اينها ، مركب و آذوقه در ميان مسلمانان به اندازه اى كم بود كه
تفسير نمونه ج : 8 ص : 174
گاه ده نفر مجبور مى شدند به نوبت از يك مركب استفاده كنند ، بعضى از پياده ها حتى كفش بپانداشتند ، و مجبور بودند با پاى برهنه از ريگهاى سوزان بيابان بگذرند ، از نظر غذا و آب به قدرى در مضيقه بودند كه گاهى يك دانه خرما را چند نفر به نوبت ، در دهان گرفته و مى مكيدند تا موقعى كه تنها هسته آن باقى مى ماند ، و يك جرعه آب را چند نفر مى نوشيدند .
ولى با تمام اين اوصاف مسلمانان غالبا روحيه قوى و محكم داشتند و على رغم تمام اين مشكلات به سوى دشمن همراه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) حركت كردند و با اين استقامت و پايمردى عجيب درس بزرگى براى همه مسلمين جهان در تمام قرون و اعصار به يادگار گذاشتند ، درسى كه براى همه نسلها كافى بود ، و وسيله پيروزى و غلبه بر دشمنان بزرگ و مجهز و خطرناك .
شك نيست در ميان مسلمانان افرادى بودند كه روحيه ضعيفترى داشتند ، و همانها بودند كه فكر بازگشت را در سر مى پروراندند كه قرآن از آن تعبير به من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم كرده است ( زيرا يزيغ از ماده زيغ به معنى تمايل و انحراف از حق به سوى باطل است ) .
ولى همانگونه كه ديديم روحيه عالى اكثريت ، و لطف پروردگار آنها را نيز از اين فكر منصرف ساخت ، و به جمع مجاهدان راه حق پيوستند .
3 - در آيات فوق در باره آن سه نفر از مسلمانان سست و سهل انگار تعبير به خلفوا شده است ، يعنى پشت سر گذارده شده اند .
اين تعبير يا به خاطر آن است كه مسلمانان هنگامى كه اينگونه اشخاص سستى مى كردند آنها را پشت سر گذارده ، و بى اعتنا به وضعشان به سوى ميدان جهاد پيش مى رفتند ، و يا به خاطر آنست كه هنگامى كه براى عذرخواهى نزد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمدند ، عذر آنها را نپذيرفت و قبول توبه آنها را به عقب انداخت .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 175
4 - يك درس بزرگ براى هميشه
از مسائل مهمى كه از آيات فوق استفاده مى شود ، مساله مجازات مجرمان و فاسدان از طريق محاصره اجتماعى و قطع رابطه ها و پيوندها است .
ما به خوبى مى بينيم كه اين قطع رابطه در مورد سه نفر از متخلفان تبوك به قدرى آنها را تحت فشار قرار داد كه از هر زندانى براى آنها سخت تر بود ، آنچنان كه جان آنها از فشار اين محاصره اجتماعى به لب رسيدند ، و از همه جا قطع اميد كردند .
اين موضوع آنچنان انعكاس وسيعى در جامعه مسلمانان آن روز از خود به جاى گذاشت كه بعد از آن كمتر كسى جرئت مى كرد مرتكب اين گونه گناهان شود .
اين نوع مجازات نه دردسر و هزينه زندانها را دارد ، و نه خاصيت تنبل پرورى و بدآموزيهاى آنها را ، ولى تاثير آن از هر زندانى بيشتر و دردناكتر است .
اين در واقع يكنوع اعتصاب و مبارزه منفى جامعه در برابر افراد فاسد است اگر مسلمانان در برابر متخلفان از وظائف حساس اجتماعى دست به چنين مبارزه اى بزنند به طور قطع در هر عصر و زمانى پيروزى با آنها خواهد بود ، و براحتى مى توانند جامعه خود را پاكسازى كنند .
اما روح مجامله و سازشكارى كه بدبختانه امروز در بسيارى از جوامع اسلامى به صورت يك بيمارى تقريبا همه گير درآمده است ، نه تنها جلو اين گونه اشخاص را نمى گيرد ، بلكه آنانرا در اعمال زشتشان تشجيع مى كند .

5 - غزوه تبوك و دستاوردهايش
تبوك دورترين نقطه اى بود كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در غزوات خود به آنجا گام نهاد ، اين كلمه در اصل نام قلعه محكم و بلندى بود كه در نوار مرزى حجاز
 

Back Index Next