Back Index Next
تفسير نمونه ج : 5 ص : 243
بطور مفرد و ابصار بطور جمع مى آيد در جلد اول همين تفسير صفحه 50 بحث كرديم .
نصرف از ماده تصريف به معنى تغيير است و در اينجا منظور بيان استدلالات گوناگون و در اشكال مختلف مى باشد ، و يصدفون از ماده صدف بر وزن هدف به معنى جانب و ناحيه است ، و چون بهنگام روى گردانيدن و اعراض ، انسان متوجه جانب و ناحيه ديگرى مى شود اين كلمه در معنى اعراض به كار مى رود ، منتها چنانكه راغب در مفردات مى گويد : اين ماده به معنى اعراض و روى گردانيدن شديد استعمال مى شود .
در آيه بعد به دنبال ذكر اين سه نعمت بزرگ الهى ( چشم و گوش و فهم ) كه سرچشمه تمام نعمتهاى دنيا و آخرت است اشاره به امكان سلب همه نعمتها بطور كلى كرده ، مى گويد : به آنها بگو اگر عذاب خداوند ناگهانى و بدون مقدمه ، و يا آشكارا و با مقدمه ، به سراغ شما بيايد آيا جز ستمكاران نابود مى شوند ؟ ! ( قل ا رايتكم ان اتاكم عذاب الله بغتة او جهرة هل يهلك الا القوم الظالمون ) بغتة به معنى ناگهانى و جهرة به معنى آشكار است ، و قاعدتا بايد در مقابل آشكار ، پنهان ذكر گردد ، نه ناگهانى ، ولى چون امور ناگهانى معمولا مقدمات آنها مخفى و پنهان است ، زيرا اگر پنهان نبود ناگهانى نمى شد ، به اين جهت در مفهوم كلمه بغتة مفهوم پنهانى افتاده است .
منظور اين است تنها كسى كه قادر به انواع مجازات و گرفتن نعمتها است خدا است ، و بتها هيچ نقشى در اين ميان ندارند .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 244
بنابراين دليلى ندارد كه به آنها پناه بريد ، ولى از آنجا كه خداوند حكيم و رحيم است تنها ستمكاران را مجازات مى كند .
ضمنا از اين تعبير استفاده مى شود كه ظلم معنى وسيعى دارد كه انواع شرك و گناهان را شامل مى شود ، بلكه در آيات قرآن شرك به عنوان ظلم عظيم معرفى شده است چنانكه لقمان به فرزند خود مى گفت لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم : فرزندم براى خدا شريك قائل مشو كه شرك ظلم بزرگى است ( سوره لقمان آيه 13 ) .
در آيه بعد بوضع پيامبران الهى اشاره كرده ، مى گويد : نه تنها بتهاى بيجان كارى از آنها ساخته نيست ، انبياى بزرگ و رهبران الهى نيز كارى جز ابلاغ رسالت ، و بشارت و انذار ، و تشويق و تهديد ندارند ، و هر نعمتى هست به فرمان خدا و از ناحيه او است و آنها هم هر چه بخواهند از او مى خواهند ( و ما نرسل المرسلين الا مبشرين و منذرين ) .
احتمال ديگر در پيوند اين آيه با آيات قبل اين است كه در آيات گذشته سخن از تشويق ها و تهديدها در ميان بود ، در اين آيه مى گويد اين همان هدفى است كه پيامبران بخاطر آن مبعوث شدند ، كار آنها نيز بشارت و انذار بود .
سپس مى گويد : راه نجات منحصر در دو چيز است آنها كه ايمان بياورند و خويشتن را اصلاح كنند ( و عمل صالح انجام دهند ) نه ترسى از مجازاتهاى الهى دارند ، و نه غم و اندوهى از اعمال گذشته خود ( فمن آمن و اصلح فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) .
و در مقابل ، كسانى كه آيات ما را تكذيب كنند در برابر اين فسق و نافرمانى گرفتار مجازات الهى خواهند شد ( و الذين كذبوا باياتنا يمسهم العذاب بما كانوا يفسقون ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 245
قابل توجه اينكه در مورد مجازات تكذيب كنندگان آيات خدا ، تعبير به يمسهم العذاب شده است ، يعنى عذاب پروردگار آنها را لمس ميكند گويا مجازات همه جا بدنبال آنها مى گردد و سپس به بدترين وجهى آنها را فرا ميگيرد ، ذكر اين نكته نيز لازم است كه فسق معنى وسيعى دارد ، و هر گونه نافرمانى و خروج از راه و رسم بندگى خدا حتى كفر را شامل مى شود : و منظور از آن در آيه فوق نيز همين معنى است ، بنابراين محلى براى بحثهائى كه فخر رازى و ديگر مفسران در باره فسق در اينجا كرده اند و آنرا شامل گناهان نيز دانسته اند ، و سپس به دفاع برخاسته اند باقى نمى ماند .
قُل لا أَقُولُ لَكمْ عِندِى خَزَائنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْب وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنى مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلا مَا يُوحَى إِلىَّ قُلْ هَلْ يَستَوِى الأَعْمَى وَ الْبَصِيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ(50)
ترجمه :
50 - بگو من نمى گويم خزائن خدا نزد من است و من آگاه از غيب نيستم ( جز آنچه خدا به من بياموزد ) و به شما نمى گويم من فرشته ام ، من تنها از آنچه به من وحى مى شود پيروى مى كنم ، بگو آيا نابينا و بينا مساويند ؟ چرا فكر نمى كنيد ؟ !
تفسير : آگاهى از غيب
آيه فوق دنباله پاسخ گوئى به اعتراضات گوناگون كفار و مشركان است و به سه قسمت از ايرادهاى آنها در جمله هاى كوتاه پاسخ داده شده است : نخست اينكه آنها به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پيشنهاد معجزات عجيب و غريبى مى كردند ، و هر يك به ميل خود پيشنهادى داشتند ، حتى قانع به مشاهده معجزات مورد
تفسير نمونه ج : 5 ص : 246
در خواست ديگران نيز نبوده اند گاهى خانه هائى از طلا ، و گاهى نزول فرشتگان و زمانى تبديل سرزمين خشك و سوزان مكه به يك باغستان پر آب و ميوه ، و گاهى موضوعات ديگر از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تقاضا مى كردند .
چنانكه در سوره اسراء ذيل آيه 90 شرح آن خواهد آمد .
گويا آنها با اين تقاضاهاى غريب و عجيب يك نوع مقام الوهيت و مالكيت زمين و آسمان براى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) انتظار داشتند .
لذا در پاسخ اين افراد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مامور مى شود بگويد : من هرگز ادعا نمى كنم كه خزائن الهى به دست من است ، ( قل لا اقول لكم عندى خزائن الله ) .
خزائن جمع خزينة به معنى منبع و مركز هر چيزى است كه براى حفظ آن و عدم دسترسى ديگران در آنجا جمع آورى شده و با توجه به آيه و ان من شىء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ( سوره حجر آيه 21 ) : خزائن هر چيزى در نزد ما است و ما جز به اندازه معلوم آن را نازل نمى كنيم ، روشن مى شود ، كه خزائن الله منبع همه چيز را در بر مى گيرد ، و در حقيقت اين منبع از ذات بى انتهاى او كه سرچشمه جميع كمالات و قدرتها است ، ميباشد .
سپس در برابر افرادى كه انتظار داشتند پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آنها را از تمام اسرار آينده و گذشته آگاه سازد ، و حتى به آنها بگويد در آينده چه حوادثى مربوط به زندگى آنها روى مى دهد ، تا براى رفع ضرر و جلب منفعت بپاخيزند ، مى گويد : من هرگز ادعا نمى كنم كه از همه امور پنهانى و اسرار غيب آگاهم ( و لا اعلم الغيب ) .
همانطور كه سابقا نيز گفته ايم ، كسى از همه چيز با خبر است ، كه در هر مكان و هر زمانى حاضر و ناظر باشد و او تنها ذات پاك خدا است ، اما غير او كه وجودش محدود به زمان و مكان معينى است طبعا نمى تواند از همه چيز با خبر باشد ،
تفسير نمونه ج : 5 ص : 247
ولى هيچ مانعى ندارد كه خداوند قسمتى از علم غيب را كه مصلحت مى داند ، و براى تكميل رهبرى رهبران الهى لازم است ، در اختيار آنها بگذارد و البته اين را علم غيب بالذات نمى گويند ، بلكه علم غيب بالعرض و به تعبير ديگر يادگيرى و تعلم از داناى غيب است .
آيات متعددى از قرآن گواهى مى دهد كه خداوند چنين علمى را نه تنها در اختيار پيامبران و پيشوايان الهى قرار داده بلكه گاهى در اختيار غير آنها نيز قرار مى داده است ، از جمله در سوره جن آيه 26 و 27 مى خوانيم : عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول : خداوند از تمام امور پنهانى آگاه است و هيچ كس را از علم غيب خود آگاه نمى كند ، مگر رسولانى كه مورد رضايت او هستند .
اصولا تكميل مقام رهبرى ، آنهم يك رهبرى جهانى و همگانى ، نياز به آگاهى بر بسيارى از مسائل كه از نظر ساير مردم مكتوم است ، دارد ، و اگر خداوند اين علم غيب را در اختيار فرستادگان و اوليايش نگذارد ، مقام رهبرى آنها تكميل نخواهد شد .
( دقت كنيد ) .
اين كه جاى خود دارد ، گاهى يك موجود زنده براى ادامه حيات خود نياز به دانستن گوشه اى از غيب دارد ، و خداوند در اختيار آن مى گذارد مثلا شنيده ايم كه بعضى از حشرات در تابستان پيش بينى وضع هواى زمستان را مى كنند يعنى خداوند اين غيب را بخصوص در اختيار آنها مى گذارد ، زيرا زندگى آنها بدون اين مطلب چه بسا دستخوش فنا مى گردد ، شرح بيشتر اين موضوع را بخواست خدا در تفسير آيه 188 سوره اعراف بيان خواهيم كرد .
و در جمله سوم به پاسخ ايراد كسانى كه انتظار داشتند خود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرشته باشد ، و يا فرشته اى همراه او باشد ، و هيچگونه عوارض بشرى از خوردن غذا و راه رفتن در كوچه و بازار در او ديده نشود ، مى گويد : و من هرگز ادعا نمى كنم فرشته ام
تفسير نمونه ج : 5 ص : 248
( و لا اقول لكم انى ملك ) .
بلكه من تنها از دستورات و تعليماتى پيروى مى كنم كه از طريق وحى از ناحيه پروردگار به من مى رسد ( ان اتبع الا ما يوحى الى ) .
از اين جمله به خوبى استفاده مى شود كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هر چه داشت و هر چه كرد از وحى آسمانى سر چشمه گرفته بود ، و آن گونه كه بعضى پنداشته اند به اجتهاد خود عمل نمى كرد و نه به قياس و نه به غير آن ، بلكه برنامه او در امور دينى تنها پيروى از وحى بود .
و در پايان آيه به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور داده مى شود كه بگو آيا افراد نابينا و بينا همانندند ؟ و آنها كه چشم خود و انديشه و عقلشان بسته است با كسانى كه حقايق را به خوبى مى بينند و درك مى كنند برابرند ؟ آيا فكر نمى كنيد ( قل هل يستوى الاعمى و البصير ا فلا تتفكرون ) .
ذكر اين جمله بعد از جمله هاى سه گانه سابق ممكن است به خاطر اين باشد كه در جمله هاى قبل پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : ( من نه خزائن الهى را دارم ، و نه عالم به غيبم ، و نه فرشته ام تنها پيرو وحيم ، ولى اين سخن نه به آن معنى است كه من با شما بت پرستان لجوج همانندم بلكه من انسانى هستم بينا ، در حالى كه شما همچون نابينايان هستيد و اين دو مساوى نيستند ! احتمال ديگر در پيوند اين جمله با جمله هاى قبل اين است كه دلائل توحيد و همچنين حقانيت پيامبر آشكار است ولى چشم بينا ميخواهد كه آنها را ببيند و اگر شما قبول نداريد ، نه به خاطر آن است كه موضوع مبهم يا پيچيده است بلكه بجهت آنست كه بينا نيستيد آيا بينا و نابينا يكسانند ؟ !
تفسير نمونه ج : 5 ص : 249
وَ أَنذِرْ بِهِ الَّذِينَ يخَافُونَ أَن يحْشرُوا إِلى رَبِّهِمْ لَيْس لَهُم مِّن دُونِهِ وَلىُّ وَ لا شفِيعٌ لَّعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ(51)
ترجمه :
51 - به وسيله آن ( قرآن ) كسانى را كه از روز حشر و رستاخيز مى ترسند ، بيم ده ، ( روزى كه در آن روز ) ياور و سرپرست و شفاعت كننده اى جز او ( خدا ) ندارند ، شايد پرهيزكارى پيشه كنند .

تفسير :
در پايان آيه گذشته فرمود كه نابينا و بينا يكسان نيستند ، و به دنبال آن در اين آيه به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد به وسيله قرآن كسانى را انذار و بيدار كن كه از روز رستاخيز بيم دارند يعنى تا اين اندازه چشم قلب آنها گشوده است كه احتمال مى دهند حساب و كتابى در كار باشد ، و در پرتو اين احتمال ، و ترس از مسؤليت ، آمادگى براى پذيرش يافته اند ( و انذر به الذين يخافون ان يحشروا الى ربهم ) .
شايد كرارا گفته ايم كه تنها وجود يك رهبر لايق و برنامه هاى جامع تربيتى براى هدايت افراد كافى نيست ، بلكه يكنوع آمادگى در خود افراد نيز لازم است همانطور كه نور آفتاب به تنهائى براى يافتن راه از چاه كفايت نمى كند بلكه چشم بينا هم لازم دارد ، و نيز بذر مستعد و آماده مادام كه زمين آماده و مستعدى وجود نداشته باشد بارور نمى گردد .
از آنچه گفتيم روشن شد كه ضمير به به قرآن بازگشت مى كند ، اگر چه قرآن در آيات قبل با صراحت ذكر نشده ولى از قرائن روشن مى شود .
همچنين منظور از يخافون ( مى ترسند ) همان احتمال زيان و ضرر است
تفسير نمونه ج : 5 ص : 250
كه هر عاقلى به هنگام قرار گرفتن در برابر دعوت انبياء و رهبران الهى در فكرش پيدا مى شود كه شايد گفتار آنها حق باشد ، و مخالفت با آن موجب زيان و خسران گردد ، پس چه بهتر كه در دعوت آنها مطالعه كنم و دلائل آنها را ببينم .
اين يكى از نخستين شرطهاى هدايت است و همان است كه علماى عقائد آن را به عنوان لزوم دفع ضرر محتمل دليل وجوب مطالعه در دعوت مدعى نبوت و لزوم مطالعه درباره شناسائى خدا قرار داده اند .
سپس مى گويد اين گونه افراد بيدار دل از آن روز مى ترسند كه جز خدا پناهگاه و شفاعت كننده اى وجود ندارد ( ليس لهم من دونه ولى و لا شفيع ) .
آرى اين گونه افراد را انذار كن و دعوت به سوى حق بنما ، زيرا اميد تقوا و پرهيزگارى درباره آنها هست ( لعلهم يعقون ) .
البته نفى شفاعت و ولايت غير خدا در اين آيه هيچگونه منافاتى با شفاعت و ولايت مردان خدا ندارد ، زيرا همانطور كه قبلا اشاره كرديم منظور نفى شفاعت و ولايت بالذات است ، يعنى اين دو مقام ذاتا مخصوص خدا است ، و اگر غير او مقام ولايت و شفاعتى دارد به اذن و اجازه و فرمان او است همانطور كه قرآن صريحا مى گويد : من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه كيست كه در پيشگاه او جز به فرمان او شفاعت كند ؟ ( بقره : 255 ) .
براى توضيح بيشتر در اين زمينه و در زمينه بحث شفاعت به طور كلى ، به جلد اول تفسير نمونه صفحه 160 و جلد دوم صفحه 189 و 196 مراجعه فرمائيد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 251
وَ لا تَطرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَوةِ وَ الْعَشىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَيْك مِنْ حِسابِهِم مِّن شىْء وَ مَا مِنْ حِسابِك عَلَيْهِم مِّن شىْء فَتَطرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظلِمِينَ(52) وَ كذَلِك فَتَنَّا بَعْضهُم بِبَعْض لِّيَقُولُوا أَ هَؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِم مِّن بَيْنِنَا أَ لَيْس اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشكرِينَ(53)
ترجمه :
52 - آنها را كه صبح و شام خدا را مى خوانند و جز ذات پاك او نظرى ندارند ، از خود دور مكن ، نه حساب آنها بر تو است و نه حساب تو بر آنها اگر آنها را طرد كنى از ستمگران خواهى بود .
53 - و اين چنين بعضى از آنها را با بعض ديگر آزموديم ( توانگران را به وسيله فقيران ) تا بگويند آيا اينها هستند كه خداوند از ميان ما ( برگزيده و ) بر آنها منت گذارده ( و نعمت ايمان به آنها بخشيده ) آيا خداوند شاكران را بهتر نمى شناسد ؟ !
تفسير :

شان نزول
در شان نزول آيات فوق روايات متعددى نقل شده كه با هم شباهت زياد دارند از جمله اينكه : در تفسير در المنثور چنين نقل شده كه جمعى از قريش از كنار مجلس پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گذشتند در حالى كه صهيب و عمار ، و بلال و خباب و امثال آنها از مسلمانان كم بضاعت و كارگر ، در خدمت پيامبر بودند .
آنها از مشاهده اين صحنه تعجب كردند ( و از آنجا كه شخصيت را در مال و ثروت و مقام مى دانستند نتوانستند عظمت مقام روحى اين مردان بزرگ ، و نقش
تفسير نمونه ج : 5 ص : 252
سازنده آنها را در ايجاد مجتمع بزرگ اسلامى و انسانى آينده درك كنند ) گفتند اى محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آيا به همين افراد از ميان جمعيت قناعت كرده اى ؟ اينها هستند كه خداوند از ميان ما انتخاب كرده ؟ ! ما پيرو اينها بوده باشيم ؟ هر چه زودتر آنها را از طرف خود دور كن ، شايد ما به تو نزديك شويم و از تو پيروى كنيم .
آيات فوق نازل شد و اين پيشنهاد را به شدت رد كرد .
بعضى از مفسران اهل تسنن مانند نويسنده المنار حديثى شبيه به اين نقل كرده و سپس اضافه مى كند عمر بن خطاب در آنجا حاضر بود ، و به پيامبر پيشنهاد كرد چه مانعى دارد كه پيشنهاد آنها را بپذيريم ؟ و ما ببينيم اينها چه مى كنند آيات فوق پيشنهاد او را نيز رد كرد .
اشتباه نشود ذكر شان نزول براى بعضى از آيات اين سوره منافاتى با اين ندارد كه تمام سوره يك جا نازل شده باشد زيرا همانطور كه سابقا اشاره كرديم ممكن است حوادث گوناگونى قبل از نزول سوره در فواصل مختلفى روى داده باشد و اين سوره ناظر به آن حوادث بوده باشد .
ذكر اين نكته در اينجا لازم به نظر مى رسد كه در پاره اى از روايات نقل شده هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پيشنهاد آنها را نپذيرفت از او خواستند كه ميان اشراف قريش و فقراى يارانش تناوب قائل شود ، يعنى روزى را براى اينها و روزى را براى آنها قرار دهد ، تا با هم در يك جلسه ننشينند ، پيامبر اين پيشنهاد را پذيرفت شايد وسيله اى براى ايمان آوردن آنها شود ، آنها گفتند بايد اين مطلب به عنوان يك قرار داد نوشته شود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) على (عليه السلام) را مامور نوشتن قرار داد كرد كه آيه فوق نازل شد و از اين كار نهى كرد .
ولى اين روايت علاوه بر اينكه با روح تعليمات اسلام سازگار نيست و در هيچ مورد در مقابل اينگونه تبعيضها انعطافى نشان نداده ، بلكه در همه جا سخن از وحدت جامعه اسلامى است ، با آيه قبل كه مى فرمود ان اتبع الا ما يوحى
تفسير نمونه ج : 5 ص : 253
الى : من همواره پيرو وحى الهى هستم سازگار نيست ، چگونه مى توان باور كرد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بدون انتظار وحى تسليم چنين پيشنهادى شده باشد .
به علاوه جمله و و لا تطرد كه در آغاز آيه مورد بحث مى خوانيم نشان مى دهد كه آنها پيشنهاد طرد مطلق آن دسته از ياران پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را داشته اند نه پيشنهاد تناوب ، زيرا تناوب با طرد فرق بسيار دارد و اين نشان مى دهد كه شان نزول همان است كه در آغاز آورديم .

مبارزه با فكر طبقاتى
در اين آيه به يكى ديگر از بهانه جوئيهاى مشركان اشاره شده و آن اينكه آنها انتظار داشتند پيامبر امتيازاتى براى ثروتمندان به نسبت طبقه فقير قائل شود ، و معتقد بودند كه نشستن آنها در كنار ياران فقير پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى آنها عيب و نقص بزرگى است ، بى خبر از اينكه اسلام آمده تا به اينگونه امتيازات پوچ و بى اساس پايان دهد ، لذا آنها روى اين پيشنهاد اصرار داشتند كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اين دسته را از خود براند ، اما قرآن صريحا و با ذكر دلائل زنده پيشنهاد آنها را نفى مى كند نخست مى گويد : كسانى را كه صبح و شام پروردگار خود را مى خوانند و جز ذات پاك او نظرى ندارند ، هرگز از خود دور مكن ( و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغداوة و العشى يريدون وجهه ) قابل توجه اينكه در اينجا بدون اينكه نام يا عنوان اين اشخاص را ذكر
تفسير نمونه ج : 5 ص : 254
كند ، تنها به ذكر اين صفت قناعت شده است ، كه آنها صبح و شام - و به تعبير ديگر هميشه - به ياد خدا هستند ، و اين عبادت و نيايش و توجه به پروردگار نه بخاطر ديگر از روى ريا است ، بلكه تنها بخاطر ذات پاك او است او را فقط بخاطر خودش مى خواهند و مى جويند ، و هيچ امتيازى با اين امتياز برابرى نمى كند .
از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه مشركان ثروتمند و خود خواه اين نخستين و آخرين بار نبود كه چنين پيشنهادى را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كردند ، بلكه كرارا اين ايراد را داشتند ، كه چرا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) جمعى از بينوايان را گرد خويش جمع كرده است ، و اصرار داشتند آنها را طرد كند .
در حقيقت آنها روى يك سنت ديرين غلط امتياز افراد را به ثروت آنها مى دانستند ، و معتقد بودند بايد طبقات اجتماع كه بر اساس ثروت به وجود آمده همواره محفوظ بماند ، و هر آئين و دعوتى بخواهد زندگى طبقاتى را بر هم زند ، و اين امتيازات را ناديده بگيرد ، در نظر آنها مطرود و غير قابل قبول است .
در حالات نوح پيامبر (عليه السلام) نيز مى خوانيم كه اشراف زمان او به او مى گفتند ، ( و ما نراك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادى الراى ) : ما نمى بينيم كسانى از تو پيروى كرده باشند ، جز جمعى از فرومايگان و افراد خام ( هود آيه 26 ) و اين را دليل بر بطلان رسالت او مى دانستند .
يكى از نشانه هاى عظمت اسلام و قرآن و به طور كلى عظمت مكتب انبيا اين است كه با سرسختى هر چه بيشتر ، در برابر اين گونه پيشنهادها مقاومت كردند ، و در جوامعى كه اختلاف طبقاتى يك مساله جاويدان شمرده مى شد ، بكوبيدن اين امتياز موهوم پرداختند تا معلوم شود افراد پاكدل و با ايمان و هوشمندى هم چون سلمان و ابى ذر و صهيب و خباب و بلال به خاطر نداشتن مال و ثروت كمترين نقصى ندارند ، و ثروتمندان بى مغز و كور دل و خود خواه و متكبر به خاطر ثروتشان نمى توانند از امتيازات اجتماعى و معنوى برخوردار گردند .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 255
در جمله بعد مى فرمايد : دليلى ندارد كه اينگونه اشخاص با ايمان را از خود دور سازى ، براى اينكه نه حساب آنها بر تو است و نه حساب تو بر آنها ، ( ما عليك من حسابهم من شىء و ما من حسابك عليهم من شىء ) .
با اينحال اگر آنها را از خود برانى از ستمگران خواهى بود ( فتطردهم فتكون من الظالمين ) .
در اينكه منظور از حساب در اينجا چه حسابى است ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، بعضى احتمال داده اند كه منظور از حساب ، حساب روزى آنها است ، يعنى اگر دست آنها از مال و ثروت تهى است بارى بر دوش تو نمى گذارند ، زيرا حساب روزى آنها با خدا است ، همانگونه كه تو نيز بار زندگى خود را بر دوش آنها نمى گذارى و حساب روزى تو با آنها نيست .
ولى با توجه به بيانى كه خواهيم كرد اين احتمال بعيد به نظر مى رسد .
بلكه ظاهر اين است كه منظور از حساب ، حساب اعمال است - همانطور كه بسيارى از مفسران گفته اند - اما چگونه خداوند مى فرمايد حساب اعمال آنها بر تو نيست ، در حاليكه آنها عمل بدى نداشته اند كه ذكر چنين جمله اى لازم باشد اين به خاطر آن است كه مشركان ياران فقير پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را به واسطه نداشتن مال و ثروت متهم به دورى از خدا مى كردند كه اگر اعمال آنها در پيشگاه خدا مورد قبول بود ، چرا آنها را از نظر زندگى مرفه قرار نداده است ؟ به علاوه آنها را متهم مى كردند كه ايمانشان شايد بخاطر تامين زندگى و رسيدن به آب و نان بوده است .
قرآن پاسخ مى دهد به فرض اينكه آنها چنين بوده باشند ، ولى حسابشان با خدا است ، همين اندازه كه ايمان آورده اند و در صف مسلمين قرار گرفته اند ، به هيچ قيمتى نبايد رانده شوند ، و به اين ترتيب جلو بهانه جوئيهاى اشراف قريش را مى گيرد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 256
شاهد اين تفسير همان است كه در داستان نوح پيغمبر كه شبيه داستان اشراف قريش است آمده در آنجا كه قوم نوح به او مى گويند : ا نؤمن لك و اتبعك الارذلون : ما به تو ايمان بياوريم در حاليكه افراد بى سر و پا از تو پيروى كرده اند نوح در جواب مى گويد : و ما علمى بما كانوا يعملون ان حسابهم الا على ربى لو تشعرون و ما انا بطارد المؤمنين : من چه اطلاعى از اعمال آنها دارم ؟ حساب اعمال آنها بر خدا است اگر بدانيد ، و من نمى توانم آنها را كه اظهار ايمان كرده اند از خود برانم .
نتيجه اينكه وظيفه پيامبر آن است كه هر فردى را كه اظهار ايمان كند بدون هيچ گونه تفاوت و تبعيض از هر قشر و طبقه اى كه باشد بپذيرد ، چه رسد به افراد پاكدل و با ايمانى كه جز خدا نمى جويند و تنها گناهشان اين است كه دستشان از مال و ثروت تهى است ، و آلوده زندگى نكبت بار اشراف نيستند .

يك امتياز بزرگ اسلام
مى دانيم در مسيحيت كنونى دايره اختيارات رؤساى مذهبى به طرز مضحكى توسعه يافته تا آنجا كه آنها براى خود حق بخشيدن گناه قائل هستند ، و به همين جهت مى توانند كسانى را با كوچكترين چيزى طرد و تكفير كنند ، و يا بپذيرند .
قرآن در آيه فوق و آيات ديگر صريحا يادآور مى شود كه نه تنها علماى مذهبى حتى شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز حق طرد كسى را كه اظهار ايمان مى كند ، و كارى كه موجب خروج از اسلام بشود ، انجام نداده ندارند .
آمرزش گناه و حساب و كتاب بندگان تنها به دست خدا است ، و هيچ كس جز او حق دخالت در چنين كارى ندارد .
ولى اشتباه نشود موضوع بحث در آيه طرد مذهبى است ، نه طرد
تفسير نمونه ج : 5 ص : 257
حقوقى ، به اين معنى كه اگر مثلا مدرسه اى وقف بر محصلين خاصى بود ، و كسى در آغاز مشمول شرايط بود و بعدا فاقد شرايط شد ، اخراج او از آن مدرسه هيچ مانعى ندارد ، و هم چنين اگر متولى مدرسه اختياراتى به خاطر رعايت مصالح مدرسه داشت ، هيچ مانعى ندارد كه براى حفظ نظم و موقعيت آن ، از آن اختيارات مشروع استفاده كند ( بنابراين مطالبى كه در تفسير المنار در ذيل آيه بر خلاف اين مطلب ديده مى شود ، ناشى از اشتباه طرد مذهبى با طرد حقوقى است ) .
در آيه بعد به ثروتمندان بى ايمان هشدار مى دهد كه اين جريانات آزمايشهائى است براى آنها ، و اگر از كوره اين آزمايشها نادرست بيرون آيند ، بايد عواقب دردناك آنرا تحمل كنند ، مى گويد : اين چنين بعضى از آنها را با بعض ديگر آزموديم ( و كذلك فتنا بعضهم ببعض ) .
فتنه در اينجا به معنى آزمايش است ، چه آزمايشى از اين سنگين تر كه اشراف و ثروتمندانى كه سالها عادت كرده اند حساب خود را به كلى از طبقات پائين جدا كنند ، نه در شادى با آنها شريك باشند ، و نه در غم و رنج ، و حتى قبرهايشان هم از يكديگر فاصله داشته باشد ، يك مرتبه تمام اين آداب و رسوم را در هم بشكنند ، و اين زنجيرهاى عظيم را از دست و پاى خود بردارند و به آئينى به پيوندد كه پيشگامان آن به اصطلاح از طبقه فقرا و پائين محسوب مى شوند .
سپس اضافه مى كند : كار اين توانگران به جائى مى رسد كه با نگاه تحقير به مؤمنان راستين نگريسته و مى گويند : آيا اينها هستند كه خداوند از ميان ما برگزيده ، و نعمت ايمان و اسلام به آنها ارزانى داشته است ؟ آيا اينها قابل
تفسير نمونه ج : 5 ص : 258
چنين حرفهائى هستند ؟ ! ( ليقولوا ا هؤلاء من الله عليهم من بيننا ) .
و بعد به آنها پاسخ مى گويد كه اين افراد با ايمان مردمى هستند كه شكر نعمت عمل و تشخيص را بجا آورده و آنرا بكار بسته اند ، و هم چنين شكر نعمت دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را بجا آورده و از او پذيرا شده اند .
چه نعمتى از آن بزرگتر و چه شكرى از آن بالاتر ، و بخاطر همين خداوند ، ايمان را در قلوب آنها راسخ گردانيده است آيا خداوند شاكران را بهتر نمى شناسد ؟ ( ا ليس الله باعلم بالشاكرين ) .
وَ إِذَا جَاءَك الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِئَايَتِنَا فَقُلْ سلَمٌ عَلَيْكُمْ كَتَب رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنكُمْ سوءَا بجَهَلَة ثُمَّ تَاب مِن بَعْدِهِ وَ أَصلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(54) وَ كَذَلِك نُفَصلُ الاَيَتِ وَ لِتَستَبِينَ سبِيلُ الْمُجْرِمِينَ(55)
ترجمه :
54 - هر گاه كسانى كه به آيات ما ايمان دارند نزد تو آيند به آنها بگو : سلام بر شما ، پروردگارتان رحمت را بر خود فرض كرده ، هر كس از شما كار بدى از روى نادانى كند سپس توبه و اصلاح ( و جبران ) نمايد او آمرزنده مهربان است .
55 - و اينچنين آيات را برمى شمريم ( و روشن مى سازيم ) تا راه گناهكاران آشكار گردد .

تفسير :
بعضى معتقدند آيه نخست درباره كسانى نازل شده كه در آيات قبل پيامبر
تفسير نمونه ج : 5 ص : 259
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) مامور شد كه از طرد آنها خوددارى كند ، و آنها را از خود جدا نسازد و بعضى معتقدند درباره جمعى از گناهكاران بوده است كه نزد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمدند و اظهار داشتند ما گناهان زيادى كرده ايم و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سكوت كرد تا آيه فوق نازل شد .
اما شان نزول آن هر چه باشد ، شك نيست كه مفهوم آيه يك معنى كلى و وسيع است و همه را شامل مى شود ، زيرا نخست به صورت يك قانون كلى به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد كه تمام افراد با ايمان را هر چند گناهكار باشند ، نه تنها طرد نكند ، بلكه به خود بپذيرد و چنين مى گويد : هر گاه كسانى كه به آيات ما ايمان آورده اند به سراغ تو بيايند ، به آنها بگو : سلام بر شما ( و اذا جائك الذين يؤمنون باياتنا فقل سلام عليكم ) .
اين سلام ممكن است از ناحيه خدا و بوسيله پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بوده باشد ، و يا مستقيما از ناحيه خود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و در هر حال دليل بر پذيرا شدن و استقبال كردن و تفاهم و دوستى با آنها است .
در جمله دوم اضافه مى كند ، كه پروردگار شما رحمت را بر خود فرض كرده است ( كتب ربكم على نفسه الرحمة ) .
كتب كه از ماده كتابت به معنى نوشتن است ، در بسيارى از موارد كنايه از الزام و ايجاب و تعهد مى باشد ، زيرا يكى از آثار نوشتن مسلم شدن و ثابت ماندن چيزى است .
و در جمله سوم كه در حقيقت توضيح و تفسير رحمت الهى است ، با تعبيرى محبت آميز چنين مى گويد : هر كس از شما كارى از روى جهالت انجام دهد ، سپس توبه كند و اصلاح و جبران نمايد ، خداوند آمرزنده و مهربان است ( انه من عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم ) همانطور كه سابقا گفته ايم منظور از جهالت در اينگونه موارد ،
تفسير نمونه ج : 5 ص : 260
همان غلبه و طغيان شهوت است كه انسان نه از روى دشمنى و عداوت با حق ، بلكه به خاطر غلبه هوى و هوس آنچنان مى شود كه فروغ عقل و كنترل شهوت را از دست مى دهد ، چنين كسى با اينكه عالم به گناه و حرام است اما چون علمش تحت الشعاع هوى و هوس واقع شده ، به آن جهل اطلاق گرديده ، مسلما چنين كسى در برابر گناه خود مسؤل است ، اما چون از روى عداوت و دشمنى نبوده ، سعى و كوشش مى كند اصلاح و جبران كند .
در حقيقت آيه فوق به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد ، كه هيچ فرد با ايمانى را از هر طبقه و نژاد و در هر شرائطى بوده باشد ، نه تنها از خود نراند ، بلكه آغوش خويش را يكسان به روى همه بگشايد ، حتى اگر كسانى آلوده به گناهان زياد باشند ، آنها را نيز بپذيرد و اصلاح كند .
و در آيه بعد براى تاكيد مطلب مى فرمايد : ما آيات و نشانه ها و دستورات خود را اين چنين روشن و مشخص مى كنيم ، تا هم راه حق جويان و مطيعان آشكار گردد و هم راه گنه كاران لجوج و دشمنان حق ( و كذلك نفصل الايات و لتستبين سبيل المجرمين ) .
روشن است كه منظور از مجرم ، در آيه فوق هر گناهكارى نيست ، زيرا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در اين آيه ماموريت پيدا مى كند گناهكاران را در صورتى كه به سوى او بيايند هر چند اعمال خلافى از روى نادانى انجام داده باشند ، بپذيرد ، بنابراين منظور از مجرم همان گناهكاران لجوج و سرسختى است كه با هيچ وسيله تسليم حق نمى شوند .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 261
يعنى بعد از اين دعوت عمومى و همگانى به سوى حق ، حتى دعوت از گناهكارانى كه از كار خود پشيمانند ، راه و رسم مجرمان لجوج و غير قابل انعطاف كاملا شناخته خواهد شد .
قُلْ إِنى نهِيت أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ قُل لا أَتَّبِعُ أَهْوَاءَكمْ قَدْ ضلَلْت إِذاً وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِينَ(56) قُلْ إِنى عَلى بَيِّنَة مِّن رَّبى وَ كذَّبْتُم بِهِ مَا عِندِى مَا تَستَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلا للَّهِ يَقُص الْحَقَّ وَ هُوَ خَيرُ الْفَصِلِينَ(57) قُل لَّوْ أَنَّ عِندِى مَا تَستَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضىَ الأَمْرُ بَيْنى وَ بَيْنَكمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظلِمِينَ(58)
ترجمه :
56 - بگو من از پرستش كسانى كه غير از خدا مى خوانيد نهى شده ام ، بگو من از هوى و هوسهاى شما پيروى نمى كنم اگر چنين كنم گمراه شده ام و از هدايت يافتگان نخواهم بود .
57 - بگو من دليل روشنى از پروردگارم دارم و شما آنرا تكذيب كرده ايد ( و نپذيرفته ايد ) آنچه شما درباره آن عجله داريد به دست من نيست ، حكم و فرمان تنها از آن خدا است ، حق را از باطل جدا مى كند ، و او بهترين جدا كننده ( حق از باطل ) است .
58 - بگو اگر آنچه را كه شما در باره آن عجله داريد نزد من بود ( و به درخواست شما ترتيب اثر مى دادم عذاب الهى بر شما نازل مى گشت و ) كار من و شما پايان گرفته بود و خداوند ظالمان را بهتر مى شناسد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 262
تفسير : اصرار بيجا
در اين آيات همچنان روى سخن به مشركان و بت پرستان لجوج است - همانطور كه بيشتر آيات اين سوره نيز همين بحث را دنبال مى كند - لحن اين آيات چنان است كه گويا آنها از پيامبر دعوت كرده بودند به آئينشان گرايش پيدا كند پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مامور مى شود كه صريحا به آنها بگويد : من از پرستش كسانى را كه غير از خدا مى پرستيد نهى شده ام ( قل انى نهيت ان اعبد الذين تدعون من دون الله ) .
جمله نهيت ( ممنوع شده ام ) كه به صورت فعل ماضى مجهول آورده شده است اشاره به اين است كه ممنوع بودن پرستش بتها چيز تازه اى نيست بلكه همواره چنين بوده و خواهد بود .
سپس با جمله : بگو اى پيامبر من پيروى از هوا و هوسهاى شما نمى كنم ( قل لا اتبع اهوائكم ) پاسخ روشنى به پيشنهاد بى اساس آنها مى دهد و آن اينكه بت پرستى هيچ دليل منطقى ندارد ، و هرگز با حكم عقل و خرد جور نمى آيد ، زيرا عقل به خوبى درك مى كند كه انسان از جماد اشرف است چگونه ممكن است انسان در برابر مخلوق ديگرى و حتى در برابر موجود پست تر سر تعظيم فرود آورد ، علاوه بر اين بتها غالبا ساخته و پرداخته انسان بودند چگونه ممكن است چيزى كه مخلوق خود انسان است معبود او و حلال مشكلاتش گردد ، بنابراين سرچشمه بت پرستى چيزى جز تقليد كوركورانه و پيروى از خرافات و هوا
تفسير نمونه ج : 5 ص : 263
پرستى نيست .
و در آخرين جمله براى تاكيد بيشتر مى گويد : اگر من چنين كارى را كنم مسلما گمراه شده ام و از هدايت يافتگان نخواهم بود ( قد ضللت اذا و ما انا من المهتدين ) .
در آيه بعد پاسخ ديگرى به آنها مى دهد و آن اينكه من بينه و دليل روشنى از طرف پروردگارم دارم اگر چه شما آن را نپذيرفته و تكذيب كرده ايد ( قل انى على بينة من ربى و كذبتم به ) .
بينة در اصل به چيزى مى گويند كه ميان دو شىء فاصله و جدائى مى افكند به گونه اى كه ديگر هيچگونه اتصال و آميزش با هم نداشته باشند ، سپس به دليل روشن و آشكار نيز گفته شده ، از اين نظر كه حق و باطل را كاملا از هم جدا مى كند .
در اصطلاح فقهى اگر چه بينة به شهادت دو نفر عادل گفته مى شود ولى معنى لغوى آن كاملا وسيع است و شهادت دو عادل يكى از مصداقهاى آن مى باشد و اگر به معجزات بينة گفته مى شود باز از همين نظر است كه حق را از باطل جدا مى كند و اگر به آيات و احكام الهى بينة گفته مى شود باز به عنوان مصداق اين معنى وسيع است .
خلاصه در اين آيه نيز پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مامور است روى اين نكته تكيه كند كه مدرك من در مسئله خدا پرستى و مبارزه با بت كاملا روشن و آشكار مى باشد و انكار و تكذيب شما چيزى از اهميت آن نمى كاهد .
سپس به يكى ديگر از بهانه جوئيهاى آنها اشاره مى كند و آن اينكه آنها مى گفتند اگر تو بر حق هستى كيفرهائى كه ما را به آن تهديد مى كنى زودتر بياور پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در پاسخ آنها مى گويد آنچه را شما درباره آن عجله داريد به
تفسير نمونه ج : 5 ص : 264
دست من نيست ( ما عندى ما تستعجلون به ) .
تمام كارها و فرمانها همه به دست خدا است ( ان الحكم الا لله ) .
و بعد به عنوان تاكيد مى گويد : او است كه حق را از باطل جدا مى كند و او بهترين جدا كنندگان حق از باطل است ( يقص الحق و هو خير الفاصلين ) .
بديهى است كسى مى تواند به خوبى حق را از باطل جدا كند كه علمش از همه بيشتر باشد و شناخت حق و باطل براى او كاملا روشن است ، به علاوه قدرت كافى براى اعمال علم و دانش خود نيز داشته باشد و اين دو صفت ( علم و قدرت ) به طور نامحدود و بى پايان تنها براى ذات پاك خدا است ، بنابراين او بهترين جدا كنندگان حق از باطل است .
در آيه بعد به پيامبر دستور مى دهد كه در برابر مطالبه عذاب و كيفر از ناحيه اين جمعيت لجوج و نادان به آنها بگو : اگر آنچه را كه شما با عجله از من مى طلبيد در قبضه قدرت من بود و من به درخواست شما ترتيب اثر مى دادم كار من و شما پايان گرفته بود ( قل لو ان عندى ما تستعجلون به لقضى الامر بينى و بينكم ) .
اما براى اينكه تصور نكنند مجازات آنها به دست فراموشى سپرده شده در پايان مى گويد : خداوند از همه كس بهتر ستمكاران و ظالمان را مى شناسد و به موقع كيفر آنها را خواهد داد ( و الله اعلم بالظالمين ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - از آيات قرآن استفاده مى شود كه بسيارى از اقوام گذشته همين درخواست را از پيامبران خود داشتند ، كه اگر راست مى گوئى پس چرا مجازاتى را كه براى ما انتظار دارى به سراغ ما نمى فرستى ؟ !
تفسير نمونه ج : 5 ص : 265
قوم نوح (عليه السلام) چنين درخواستى را از او كردند و گفتند اى نوح ! چرا اين همه با ما سخن مى گوئى و مجادله مى كنى ؟ اگر راست مى گوئى عذابى را كه به عنوان تهديد مى گوئى زودتر بياور قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين ( هود - 32 ) نظير اين تقاضا را قوم صالح نيز از او كردند ( اعراف - 77 ) .
و همچنين قوم عاد به پيامبرشان هود چنين پيشنهادى داشتند ( اعراف - 70 ) از سوره اسراء نيز استفاده مى شود كه اين درخواست از پيامبر اسلام مكرر واقع شد ، حتى گفتند ما به تو ايمان نمى آوريم مگر زمانى كه يكى از چند كار انجام دهى از جمله اينكه سنگهاى آسمانى را قطعه قطعه بر سر ما بيفكنى ! ( او تسقط السماء كما زعمت علينا كسفا ) ( اسراء - 92 ) .
اين درخواستهاى نامعقول يا به عنوان استهزاء و مسخره كردن صورت مى گرفته و يا به راستى به عنوان طلب اعجاز و در هر دو صورت كار احمقانه اى بود ، زيرا در صورت دوم موجب نابودى آنها مى شده و جائى براى استفاده از معجزه باقى نمى مانده و در صورت اول نيز با دلائل و نشانه هاى روشنى كه پيامبران با خود داشتند حد اقل احتمال صدق آنها در نظر هر بيننده مجسم مى شده است ، چطور ممكن است با چنين احتمالى انسان تقاضاى نابودى خودش را بكند ، يا آنرا به شوخى بگيرد ، ولى تعصب و لجاجت بلاى بزرگى است كه جلو هر گونه فكر و منطق را مى گيرد .
2 - جمله ان الحكم الا لله معنى روشنى دارد و آن اينكه : هر گونه فرمان در عالم آفرينش و تكوين و در عالم احكام دينى و تشريع به دست خدا است ، و بنابراين اگر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ماموريتى پيدا مى كند آنهم به فرمان او است .
و اگر حضرت مسيح مثلا مرده اى را زنده مى كند آنهم به اذن او است ، همچنين هر منصبى اعم از رهبرى الهى و قضاوت و حكميت به كسى سپرده شده است
تفسير نمونه ج : 5 ص : 266
آنهم از ناحيه پروردگار است .
اما متاسفانه جمله به اين روشنى در طول تاريخ كرارا مورد سوء استفاده واقع شده است ، گاهى خوارج براى ايراد به مسئله تعيين حكمين در جريان جنگ صفين كه به پيشنهاد آنها و امثال آنها صورت گرفته بود به اين جمله چسبيده و به گفته على (عليه السلام) كلمه حقى را گرفته و در معنى باطلى به كار مى بردند ، و تدريجا جمله لا حكم الا لله شعارى براى آنها شد .
آنها آن قدر نادان و ابله بودند كه تصور مى كردند اگر كسى به فرمان خدا و به دستور اسلام در موضوعى حكميت پيدا كرد با جمله ان الحكم الا لله مخالف است ، با اينكه قرآن زياد مى خواندند اما كمتر مى فهميدند ، زيرا حتى قرآن در موضوع دادگاه خانوادگى اسلام تصريح به انتخاب حكم از طرف زن و مرد مى كند ( فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ) ( نساء - 35 ) بعضى ديگر - همانطور كه فخر رازى در تفسير خود نقل مى كند - اين جمله را دليلى بر مسلك جبر گرفته اند ، زيرا وقتى قبول كنيم همه فرمانها در جهان آفرينش به دست خدا است اختيارى براى كسى باقى نمى ماند .
در حالى كه مى دانيم آزادى اراده بندگان و اختيار آنها نيز به فرمان پروردگار است ، اين خدا است كه ميخواهد آنها مختار و آزاد در كار خود باشند تا در پرتو اختيار و آزادى ، تكليف و مسئوليت بر دوش آنها نهد و تربيت شوند .
3 - جمله يقص در لغت به معنى قطع كردن و بريدن چيزى است و اينكه در آيه فوق مى خوانيم يقص الحق : خداوند حق را مى برد يعنى كاملا آنرا از باطل جدا و تفكيك مى نمايد ، بنابراين جمله بعد و هو خير الفاصلين
تفسير نمونه ج : 5 ص : 267
او بهترين جدا كنندگان است تاكيد براى اين موضوع محسوب مى شود .
و بايد توجه داشت كه جمله يقص از ماده قصه به معنى بيان سرگذشت و داستان نيست آنچنان كه بعضى از مفسران پنداشته اند .
* وَ عِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُهَا إِلا هُوَ وَ يَعْلَمُ مَا فى الْبرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَا تَسقُط مِن وَرَقَة إِلا يَعْلَمُهَا وَ لا حَبَّة فى ظلُمَتِ الأَرْضِ وَ لا رَطب وَ لا يَابِس إِلا فى كِتَب مُّبِين(59) وَ هُوَ الَّذِى يَتَوَفَّام بِالَّيْلِ وَ يَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكمْ فِيهِ لِيُقْضى أَجَلٌ مُّسمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(60) وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظةً حَتى إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْت تَوَفَّتْهُ رُسلُنَا وَ هُمْ لا يُفَرِّطونَ(61) ثُمَّ رُدُّوا إِلى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الحُْكْمُ وَ هُوَ أَسرَعُ الحَْسِبِينَ(62)
ترجمه :
59 - كليدهاى غيب تنها نزد او است و جز او كسى آنرا نمى داند ، آنچه در خشكى و درياست مى داند ، هيچ برگى ( از درختى ) نمى افتد مگر اينكه از آن آگاه است ، و نه هيچ دانه اى در مخفيگاه زمين ، و نه هيچ تر و خشكى وجود دارد جز اينكه در كتاب آشكار ( در كتاب علم خدا ) ثبت است .
60 - او كسى است كه ( روح ) شما را در شب ( به هنگام خواب ) مى گيرد ، و از آنچه در روز كسب كرده ايد ( و انجام داده ايد ) با خبر است سپس شما را در روز ( از خواب ) برمى انگيزد ( و اين وضع همچنان ادامه مى يابد ) تا مدت و سر آمد
تفسير نمونه ج : 5 ص : 268
معينى فرا رسد سپس بازگشت شما به سوى او است ، و شما را به آنچه عمل مى كرديد آگاه مى سازد .
61 - او تسلط كامل بر بندگان خود دارد و مراقبانى بر شما مى فرستد ، تا زمانى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد فرستادگان ما جان او را مى گيرند و آنها ( در نگاهدارى حساب اعمال بندگان ) كوتاهى نمى كنند .
62 - سپس ( تمام بندگان ) به سوى خدا كه مولاى حقيقى آنها است باز مى گردند ، بدانيد داورى مخصوص او است و او سريعترين حسابگران است .

تفسير : اسرار غيب !
در آيات گذشته سخن از علم و قدرت خدا و وسعت دايره حكم و فرمان او در ميان بود ، در اين آيات آنچه در آيات قبل اجمالا بيان شده ، مشروحا توضيح داده مى شود .
نخست به موضوع علم خدا پرداخته ، مى گويد : خزانه هاى غيب ( يا كليدهاى غيب ) همه در نزد خدا است ، و جز او كسى آنها را نمى داند ( و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو ) .
مفاتح جمع مفتح ( بر وزن بهتر ) به معنى كليد است ، و نيز ممكن است جمع مفتح ( بر وزن دفتر ) به معنى خزينه و مركز نگاهدارى چيزى بوده باشد .
در صورت اول معنى آيه چنين مى شود كه تمام كليدهاى غيب به دست او است ، و در صورت دوم تمام خزانه هاى غيب .
اين احتمال نيز وجود دارد كه هر دو معنى در يك عبارت مراد باشد ، و همانطور كه در علم اصول اثبات كرده ايم مانعى از استعمال يك لفظ در چند معنى وجود
تفسير نمونه ج : 5 ص : 269
ندارد ، و در هر صورت اين دو لازم و ملزوم يكديگرند ، زيرا هر كجا خزانه اى است ، كليدى وجود دارد .
ولى بيشتر به نظر مى رسد كه مفاتح به معنى كليدها باشد ، نه خزائن ، زيرا هدف در اينجا بيان علم خدا است و آن با مساله كليد كه وسيله آگاهى از ذخاير مختلف است ، متناسب تر مى باشد ، در دو مورد ديگر كه كلمه مفاتح در قرآن بكار رفته ، نيز منظور از آن كليد است .
سپس براى توضيح و تاكيد بيشتر مى گويد : آنچه در بر و بحر است خدا مى داند ( و يعلم ما فى البر و البحر ) .
بر به معنى مكان وسيع است ، و معمولا به خشكى ها گفته مى شود ، و بحر در اصل نيز به معنى محل وسيعى است كه آب زياد در آن مجتمع باشد ، و معمولا به درياها و گاهى به نهرهاى عظيم نيز گفته مى شود .
در هر حال آگاهى خدا از آنچه در خشكى ها و درياها است ، به معنى احاطه علم او بر همه چيز است .
و توجه به وسعت معنى جمله بالا ( آنچه در خشكيها و درياها است خدا مى داند ) در حقيقت روشنگر گوشه اى از علم وسيع او است .
يعنى او از جنبش ميلياردها موجود زنده ، كوچك و بزرگ ، در اعماق درياها .
از لرزش برگهاى درختان در تمام جنگلها و كوهها .
از تاريخچه قطعى شگفتن هر غنچه و باز شدن گلبرگها .
از جريان امواج نسيم در بيابانها و خميدگى دره ها .
از شماره واقعى سلولهاى بدن هر انسان و گلبولهاى خونها .
از حركات مرموز تمام الكترونها در دل اتمها .
و بالاخره از تمام انديشه هائى كه از لابلاى پرده هاى مغز ما مى گذرد ، و تا
تفسير نمونه ج : 5 ص : 270
اعماق روح ما نفوذ مى كند ... آرى از همه اينها به طور يكسان با خبر است .
باز در جمله بعد براى تاكيد احاطه علمى خداوند ، اشاره به خصوص در اين مورد كرده و مى فرمايد : هيچ برگى از درختى جدا نمى شود ، مگر اينكه آنرا مى داند ( و ما تسقط من ورقة الا يعلمها ) .
يعنى تعداد اين برگها و لحظه جداشدنشان از شاخه ها و گردش آنها در وسط هوا و لحظه قرار گرفتنشان روى زمين ، همه اينها در پيشگاه علم او روشن است .
هم چنين هيچ دانه اى در مخفيگاه زمين قرار نمى گيرد ، مگر اينكه تمام خصوصيات آن را مى داند ( و لا حبة فى ظلمات الارض ) .
در حقيقت دست روى دو نقطه حساس گذارده شده است ، كه براى هيچ انسانى هر چند ميليونها سال از عمر او بگذرد ، و دستگاههاى صنعتى و تكامل حيرت انگيز پيدا كند ، احاطه بر آن ممكن نيست .
چه كسى مى داند بادها در هر شبانه روز در سرتاسر كره زمين چه بذرهائى را از گياهان جدا كرده و به چه نقطه اى مى پاشد ، بذرهائى كه ممكن است گاهى ساليان دراز در اعماق زمين مخفى بمانند ، تا آب كافى براى رشد و نمو به دست آورند ؟ .
چه كسى مى داند كه در هر ساعت به وسيله حشرات و يا به وسيله انسانها چند دانه از چه نوع بذر و در كدام نقطه زمين افشانده مى شوند ؟ .
كدام مغز الكترونيكى مى تواند ، تعداد برگهائى كه در يك روز از شاخه درختان جنگلها جدا مى شوند حساب كند ؟ .
نگاه به منظره يك جنگل مخصوصا در فصل پائيز ، و به ويژه به دنبال يك رگبار يا يك تند باد ، و منظره بديعى كه سقوط پى در پى برگها پيدا مى كند ، بخوبى اين حقيقت را ثابت مى كند ، كه اينگونه علوم هيچ گاه ممكن نيست در دسترس انسان قرار گيرد .
در واقع سقوط برگها لحظه مرگ آنها است ، و سقوط دانه ها در مخفيگاه
تفسير نمونه ج : 5 ص : 271
زمين گامهاى نخستين حيات و زندگى آنها است ، او است كه از نظام اين مرگ و زندگى با خبر است ، حتى گامهاى مختلفى را كه يك دانه به سوى زندگى كامل و شكوفان شدن برمى دارد در هر لحظه و هر ساعت در پيشگاه علم او آشكار است .
بيان اين موضوع يك اثر فلسفى دارد و يك اثر تربيتى .
اما اثر فلسفى آن اين است كه پندار كسانى را كه علم خدا را منحصر به كليات مى دانند ، و معتقدند كه خدا از جزئيات اين جهان آگاهى ندارد ، نفى مى كند ، و صريحا مى گويد كه خدا از همه كليات و جزئيات آگاهى كامل دارد .
و اما اثر تربيتى آن روشن است ، زيرا ايمان به اين علم وسيع پهناور به انسان مى گويد تمام اسرار وجود تو ، اعمال و گفتار تو ، نيات و افكار تو ، همگى براى ذات پاك او آشكار است با چنين ايمانى چگونه ممكن است انسان مراقب حال خويش نباشد و اعمال و گفتار و نيات خود را كنترل نكند .
و در پايان آيه مى فرمايد هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه در كتاب مبين ثبت است ( و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين ) .
اين جمله با عبارتى كوتاه وسعت بى انتهاى علم خدا را به همه موجودات بيان مى كند .
و هيچ چيز از آن مستثنى نخواهد بود ، زيرا منظور از تر و خشك معنى لغوى آن نيست بلكه اين تعبير معمولا كنايه از عموميت مى باشد .
در مورد كتاب مبين احتمالات مختلفى از ناحيه مفسران داده شده است ولى بيشتر به نظر مى رسد كه منظور از كتاب مبين همان مقام علم پروردگار است يعنى همه موجودات در علم بى پايان او ثبت مى باشند ، و تفسير آن به لوح محفوظ نيز قابل تطبيق بر همين معنى است ، چه اينكه بعيد نيست كه لوح محفوظ نيز همان صفحه علم خدا باشد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 272
اين احتمال نيز در معنى كتاب مبين وجود دارد كه منظور از آن عالم آفرينش و خلقت و سلسله علت و معلولها است ، كه همه چيز در آن نوشته شده است .
در روايات متعددى كه از طرق اهل بيت رسيده است ، ورقة به معنى جنين سقط شده و حبة به معنى فرزند و ظلمات الارض به معنى رحم مادران و رطب به معنى آنچه از نطفه ها زنده مى مانند ، و يابس به معنى آنچه از بين مى رود ، تفسير شده است .
شك نيست كه اين تفسير با جمود روى معانى لغوى اين كلمات تطبيق نمى كند ، زيرا ورقه به معنى برگ و حبه به معنى دانه ، و ظلمات الارض به معنى تاريكهاى زمين و رطب به معنى تر و يابس به معنى خشكى است ولى ائمه اهل بيت در حقيقت با اين تفسير خواسته اند ، مسلمانان را متوجه كنند ، كه بايد با يك ديد وسيع و گسترده به آيات قرآن بنگرند ، و در فهم معنى آنها تنها روى لفظ جمود نكنند ، بلكه به هنگامى كه قرائن دليل بر توسعه معنى هستند ، به وسعت معنى بنگرند .
روايت فوق در حقيقت اشاره به اين است كه مفهوم آيه بالا منحصر به دانه هاى گياهان نيست ، بلكه حتى بذرهاى نطفه هاى انسانى را نيز شامل مى شود .
در آيه بعد بحث را به احاطه علم خداوند به اعمال انسان كه هدف اصلى است ، كشانيده و قدرت قاهره خدا را نيز مشخص مى سازد ، تا مردم از مجموع اين بحث نتايج تربيتى لازم را بگيرند .
نخست مى گويد او كسى است كه روح شما را در شب قبض مى كند ، و از آنچه در روز انجام مى دهيد و به دست مى آوريد آگاه است ( و هو الذى يتوفيكم بالليل و يعلم ما جرحتم بالنهار ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 273
توفى در لغت به معنى باز گرفتن است ، و اينكه خواب را يك نوع باز گرفتن روح معرفى كرده ، بخاطر آن است كه خواب - همانطور كه معروف است - برادر مرگ است ، مرگ تعطيل كامل دستگاه مغز آدمى و قطع مطلق پيوند روح و جسم است ، در حاليكه خواب تنها تعطيل بخشى از دستگاه مغز و ضعيف شدن اين پيوند است ، بنابراين خواب مرحله كوچكى از مرگ حساب مى شود .
جرحتم از ماده جرح و در اينجا به معنى اكتساب و به دست آوردن چيزى است .
يعنى شما شب و روز در زير چتر قدرت و علم خداوند قرار داريد ، آن كس كه از پرورش دانه هاى نباتات در دل خاك ، و از سقوط و مرگ برگها در هر مكان و هر زمان آگاه است ، از اعمال شما نيز آگاهى دارد .
سپس مى گويد : اين نظام خواب و بيدارى تكرار مى شود ، شب مى خوابيد و روز شما را بيدار مى كند و اين وضع هم چنان ادامه دارد تا پايان زندگى شما فرا رسد ( ثم يبعثكم فيه ليقضى اجل مسمى ) .
سرانجام نتيجه نهائى بحث را چنين بيان مى كند سپس بازگشت همه به سوى خدا است و شما را از آنچه انجام داده ايد آگاه مى سازد ( ثم اليه مرجعكم ثم ينبئكم بما كنتم تعملون ) .
در آيه بعد باز براى توضيح بيشتر روى احاطه علمى خداوند نسبت به اعمال بندگان ، و نگاهدارى دقيق حساب آنها براى روز رستاخيز چنين مى گويد : او تسلط كامل بر بندگان خود دارد و همواست كه حافظان و مراقبانى بر شما
تفسير نمونه ج : 5 ص : 274
مى فرستد كه حساب اعمالتان را دقيقا نگاهدارى كنند ( و هو القاهر فوق عباده و يرسل عليكم حفظة ) .
همانطور كه سابقا نيز اشاره كرديم قاهريت به معنى غلبه و تسلط كامل بر چيزى است به طورى كه هيچگونه توانائى مقاومت در طرف مقابل نباشد ، و به عقيده بعضى اين كلمه معمولا در جائى بكار برده مى شود كه طرف مقابل داراى عقل باشد ، در حاليكه لفظ غلبه هيچ يك از اين دو خصوصيت را ندارد ، بلكه معنى آن كاملا وسيع است .
حفظة جمع حافظ و در اينجا به معنى فرشتگانى است كه مامور نگاهدارى حساب اعمال انسانها هستند ، همانطور كه در سوره انفطار آيه 10 تا 13 مى خوانيم ( ان عليكم لحافظين .
كراما كاتبين .
يعلمون ما تفعلون ) : مراقبان و حافظانى بر شما گمارده شده ، آنها نويسندگان بزرگوارى هستند كه از هر كار شما آگاهند .
بعضى از مفسران معتقدند كه آنها حافظ اعمال انسان نيستند ، بلكه ماموريت آنها حفظ خود انسان از حوادث و بلاها تا رسيدن اجل معين مى باشد ، و جمله ( حتى اذا جاء احدكم الموت ) را كه بعد از حفظة ذكر شده ، قرينه آن مى دانند ، و آيه 11 سوره رعد را نيز ممكن است ، گواه بر اين سخن گرفت .
ولى دقت در مجموع آيه مورد بحث نشان مى دهد كه منظور از حفظ در اينجا همان حفظ اعمال است و در مورد فرشتگانى كه مامور حفظ انسانها هستند ، به خواست خدا در تفسير سوره رعد بحث خواهيم كرد .
سپس مى فرمايد : نگاهدارى اين حساب تا لحظه پايان زندگى و فرا رسيدن مرگ ادامه دارد ( حتى اذا جاء احدكم الموت ) .
و در اين هنگام فرستادگان ما كه مامور قبض ارواحند روح او را مى گيرند
تفسير نمونه ج : 5 ص : 275
( توفته رسلنا ) .
و در پايان اضافه مى كند كه اين فرشتگان به هيچ وجه در انجام ماموريت خود كوتاهى و قصور و تفريط ندارند ، نه لحظه اى گرفتن روح را مقدم مى دارند ، و نه لحظه اى مؤخر ( و هم لا يفرطون ) .
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين صفت مربوط به فرشتگان حافظان حساب اعمال انسانها بوده باشند ، كه آنها در حفظ و نگاهدارى حساب اعمال كمترين كوتاهى و قصور ندارند و تكيه سخن در آيه مورد بحث نيز روى همين قسمت است در آيه بعد اشاره به آخرين مرحله كار انسان كرده ، مى گويد : افراد بشر پس از طى دوران خود با اين پرونده هاى تنظيم شده كه همه چيز در آنها ثبت است ، در روز رستاخيز به سوى پروردگارى كه مولاى حقيقى آنها است باز مى گردند ( ثم ردوا الى الله مولاهم الحق ) .
و در آن دادگاه ، دادرسى و حكم و قضاوت مخصوص ذات پاك خدا است ( الا له الحكم ) .
و با آنهمه اعمال و پرونده هائى كه افراد بشر در طول تاريخ پرغوغاى خود داشته اند به سرعت به تمام حسابهاى آنها رسيدگى مى كند ، ( و هو اسرع الحاسبين ) .
تا آنجا كه در بعضى از روايات وارد شده ، انه سبحانه يحاسب جميع عباده على مقدار حلب شاة ! : خداوند حساب تمام بندگان را در زمان كوتاهى به اندازه دوشيدن يك گوسفند رسيدگى مى كند ! .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 276
همانطور كه در تفسير سوره بقره آيه 202 گفتيم ، سرعت حساب بندگان به قدرى است كه حتى در يك لحظه همه حساب آنها را مى تواند مشخص كند ، حتى ذكر زمان دوشيدن يك گوسفند و روايت بالا براى نشان دادن كوتاهى زمان است ، و لذا در روايت ديگرى مى خوانيم : ان الله تعالى يحاسب الخلائق كلهم فى مقدار لمح البصر : خداوند حساب همه بندگان را در يك لحظه مى رسد ! و دليل آن همان است كه در تفسير آيه فوق گذشت ، و آن اينكه اعمال آدمى در وجود او و در موجودات اطراف او اثر مى گذارد ، يعنى درست همانند ماشين هائى است كه مقدار حركت و كاركرد خود را روى دستگاههائى با نمره نشان مى دهند ! و به تعبير روشن تر اگر دستگاههائى دقيقى باشد ، مى تواند در چشم انسان تعداد نگاههاى خيانت آميزى كه كرده است ، بخواند ، و روى زبان انسان تعداد دروغها و تهمت ها و زخم زبانها و سخنان نادرست را مطالعه كند ، خلاصه هر يك از اعضاء بدن انسان علاوه بر روح او دستگاه حساب و شمارشى در درون خود دارد و با يك لحظه بررسى حساب آن روشن مى گردد .
و اگر در پاره اى از روايات مى خوانيم كه افراد پرمسؤليت و پر ثروت محاسباتشان در آن روز طولانى مى شود ، در حقيقت نه بخاطر آن است كه معطل رسيدگى به اصل حساب شوند بلكه آنها بايد در برابر سؤالاتى كه نسبت به اعمال آنها مى شود ، جوابگوئى كنند ، يعنى سنگينى بار مسؤليت و لزوم جواب گوئى و اتمام حجت زمان دادگاه آنها را طولانى مى كند .
مجموع اين آيات يك درس كامل تربيتى براى بندگان خدا است ، آگاهى خداوند از كوچكترين ذرات اين جهان ، احاطه علمى او بر همه چيز ، قدرت و قهاريت او نسبت به بندگان ، اطلاع او از تمام اعمال بشر ، نگاهدارى حساب
تفسير نمونه ج : 5 ص : 277
اعمال به وسيله كاتبان دقيق ، گرفتن جان او در لحظه معين ، برانگيخته شدن او در رستاخيز و سپس رسيدگى دقيق و سريع به تمام كارهاى اين انسان .
كيست كه ايمان به مجموع اين مسائل داشته باشد ، و مراقب اعمال خويش نگردد ؟ بى حساب ظلم و ستم كند ، بى دليل دروغ بگويد ، و بى جهت به ديگران تجاوز كند ، آيا اين اعمال با ايمان و اعتقاد و توجه به اصول فوق هرگز جمع مى شود ؟ !
تفسير نمونه ج : 5 ص : 278
قُلْ مَن يُنَجِّيكم مِّن ظلُمَتِ الْبرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضرُّعاً وَ خُفْيَةً لَّئنْ أَنجَانَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشكِرِينَ(63) قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُم مِّنهَا وَ مِن كلِّ كَرْب ثُمَّ أَنتُمْ تُشرِكُونَ(64)
ترجمه :
63 - بگو چه كسى شما را از تاريكيهاى خشكى و دريا رهائى مى بخشد ؟ در حالى كه او را آشكارا و در پنهانى مى خوانيد ( و مى گوئيد ) : اگر از اين ( خطرات و ظلمتها ) ما را رهائى بخشيدى از شكرگزاران خواهيم بود .
64 - بگو خداوند شما را از اينها و از هر مشكل و ناراحتى نجات مى بخشد باز هم شما براى او شريك مى سازيد ! ( و راه كفر مى پوئيد ) .

تفسير : نورى كه در تاريكى مى درخشد
بار ديگر قرآن دست مشركان را گرفته و به درون فطرتشان مى برد و در آن مخفيگاه اسرار آميز نور توحيد و يكتاپرستى را به آنها نشان مى دهد و به پيامبر دستور مى دهد به آنها اين چنين بگويد : چه كسى شما را از تاريكيهاى بر و بحر رهائى مى بخشد ؟ ! ( قل من ينجيكم من ظلمات البر و البحر ؟ ) لازم به يادآورى است كه ظلمت و تاريكى گاهى جنبه حسى دارد و گاهى جنبه معنوى : ظلمت حسى آن است كه نور به كلى قطع شود يا آنچنان ضعيف شود كه انسان جائى را نبيند يا به زحمت ببيند ، و ظلمت معنوى همان مشكلات و گرفتاريها و پريشانيهائى است كه عاقبت آنها تاريك و ناپيدا است .
جهل ظلمت است ، هرج و مرج اجتماعى و اقتصادى و نابسامانيهاى فكرى و انحرافات و
تفسير نمونه ج : 5 ص : 279
آلودگيهاى اخلاقى كه عواقب شوم آنها قابل پيش بينى نيست و يا چيزى جز بدبختى و پريشانى نمى باشد همگى ظلمتند .
ظلمت و تاريكى ذاتا هولناك و توهم انگيز است ، زيرا حمله بسيارى از جانوران خطرناك و دزدان و جانيان در پرده تاريكى صورت مى گيرد و هر كس خاطراتى در اين زمينه دارد ، لذا به هنگام گرفتار شدن در ميان تاريكى ، اوهام و خيالات جان مى گيرند ، اشباح و هيولاهاى وحشتناك از زواياى خيال بيرون مى دوند ، و افراد عادى را در خوف و ترس فرو مى برند .
ظلمت و تاريكى شعبه اى از عدم است و انسان ذاتا از عدم مى گريزد و وحشت دارد ، و به همين جهت معمولا از تاريكى مى ترسد .
اگر اين تاريكى با حوادث وحشتناك واقعى آميخته شود و مثلا انسان در يك سفر دريائى شب تاريك و بيم موج و گردابى حائل محاصره شود وحشت آن به درجات بيش از مشكلاتى است كه به هنگام روز پديد مى آيد ، زيرا معمولا راههاى چاره در چنان شرائطى به روى انسان بسته مى شود ، همينطور اگر در شبى تاريك در ميان بيابانى راه را گم كند و صداى وحشتناك حيوانات درنده كه در دل شب طعمه اى براى خود مى جويند از دور و نزديك به گوش او رسد ، در چنين لحظاتى است كه انسان همه چيز را به دست فراموشى مى سپارد و جز خودش و نور تابناكى كه در اعماق جانش مى درخشد و او را به سوى مبدئى مى خواند كه تنها او است كه مى تواند چنان مشكلاتى را حل كند ، از ياد مى برد .
اينگونه حالات دريچه هائى هستند به جهان توحيد و خداشناسى .
لذا در جمله بعد مى گويد : در چنين حالى شما از لطف بى پايان او استمداد مى كنيد گاهى آشكارا و با تضرع و خضوع و گاهى پنهانى در درون دل و جان او را مى خوانيد ( تدعونه تضرعا و خفية ) .
و در چنين حالى فورا با آن مبدا بزرگ عهد و پيمان مى بنديد كه اگر
 

Back Index Next