Back Index Next
تفسير نمونه ج : 5 ص : 207
همه چيز بى خبر مانده اند ! .
تشبيه زندگى دنيا به بازى و سرگرمى از اين نظر است كه بازيها و سرگرميها معمولا كارهاى توخالى و بى اساس هستند كه از متن زندگى حقيقى دورند ، نه آنها كه در بازى پيروز مى شوند و نه آنها كه شكست مى خورند شكست يافته اند زيرا پس از پايان بازى همه چيز بجاى خود بازمى گردد ! بسيار ديده مى شود كه كودكان دور هم مى نشينند و بازى را شروع مى كنند يكى را امير و ديگرى را وزير و يكى را دزد و ديگرى را قافله اما ساعتى نمى گذرد كه نه خبرى از امير است و نه وزير ، و نه دزد و نه قافله ، و يا در نمايشنامه هائى كه بمنظور سرگرمى انجام مى شود صحنه هائى از جنگ يا عشق يا عداوت مجسم مى گردند اما پس از ساعتى خبرى از هيچكدام نيست .
دنيا به نمايشنامه اى مى ماند كه بازيگران آن ، مردم اين جهانند ، و گاه اين بازى كودكانه حتى عاقلان و فهميده ما را بخود مشغول مى دارد اما چه زود پايان اين سرگرمى و نمايش اعلام مى گردد .
لعب ( بر وزن لزج ) در اصل از ماده لعاب ( بر وزن غبار ) به معنى آب دهان است كه از لبها سرازير گردد ، و اينكه بازى را لعب مى گويند ، بخاطر آن است كه همانند ريزش لعاب از دهان است كه بدون هدف انجام مى گيرد .
سپس زندگانى سراى ديگر را با آن مقايسه كرده ميفرمايد : سراى آخرت براى افراد با تقوا بهتر است آيا انديشه و تعقل نمى كنيد ( و للدار الاخرة خير للذين يعقون ا فلا تعقلون ) .
زيرا حياتى است جاويدان و فناناپذير در جهانى وسيعتر و سطح بسيار بالاتر ، در عالمى كه سر و كار آن با حقيقت است نه مجاز ، و با واقعيت است نه خيال ، در جهانى كه نعمتهايش با درد و رنج آميخته نيست ، و سراسر نعمت خالص است
تفسير نمونه ج : 5 ص : 208
بى درد و رنج .
از آنجا كه درك اين واقعيات ، با توجه به مظاهر فريبنده دنيا ، براى غير انديشمندان ممكن نيست لذا روى سخن در پايان آيه بچنين افراد شده است .
در حديثى از هشام بن حكم از امام موسى بن جعفر (عليه السلام) نقل شده كه چنين فرمود : اى هشام خداوند عاقلان را اندرز داده و نسبت به آخرت علاقمند ساخته و گفته است زندگى دنيا جز بازى و سرگرمى نيست ، و سراى آخرت براى افراد با تقوا بهتر است آيا فكر و عقل خود را بكار نمى اندازيد ؟ .
شايد نياز بتذكر نداشته باشد كه هدف از اين آيات مبارزه با وابستگى و دلبستگى بمظاهر جهان ماده و فراموش كردن مقصد نهائى آن است ، و گرنه آنها كه دنيا را وسيله اى براى سعادت قرار داده اند در حقيقت جستجوگران آخرتند نه دنيا .
قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُك الَّذِى يَقُولُونَ فَإِنهُمْ لا يُكَذِّبُونَك وَ لَكِنَّ الظلِمِينَ بِئَايَتِ اللَّهِ يجْحَدُونَ(33) وَ لَقَدْ كُذِّبَت رُسلٌ مِّن قَبْلِك فَصبرُوا عَلى مَا كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتى أَتَاهُمْ نَصرُنَا وَ لا مُبَدِّلَ لِكلِمَتِ اللَّهِ وَ لَقَدْ جَاءَك مِن نَّبَإِى الْمُرْسلِينَ(34)
ترجمه :
33 - مى دانيم كه گفتار آنها تو را غمگين مى كند ولى ( غم مخور و بدان ) آنها تو را تكذيب نمى كنند بلكه ظالمان آيات خدا را انكار مى نمايند ! .
34 - پيامبرانى پيش از تو نيز تكذيب شدند و در برابر تكذيبها صبر و استقامت كردند ، و ( در اين راه ) آزار ديدند تا هنگامى كه يارى ما به آنها رسيد ( تو نيز چنين باش ، و اين يكى از سنتهاى الهى است ) و هيچ چيز نمى تواند سنن خدا را تغيير دهد و اخبار پيامبران به تو رسيده است .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 209
تفسير : همواره در راه مصلحان مشكلات بوده
شك نيست كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در گفتگوهاى منطقى و مبارزات فكرى كه با مشركان لجوج و سرسخت داشت گاهى از شدت لجاجت آنها و عدم تاثير سخن در روح آنان و گاهى از نسبتهاى ناروائى كه به او مى دادند غمگين و اندوهناك مى شد ، خداوند بارها در قرآن مجيد پيامبرش را در اين مواقع دلدارى مى داد ، تا با دلگرمى و استقامت بيشتر ، برنامه خويش را تعقيب كند ، از جمله در نخستين آيه فوق مى فرمايد ما مى دانيم كه سخنان آنها تو را محزون و اندوهگين مى كند ( قد نعلم انه ليحزنك الذى يقولون ) .
ولى بدان كه آنها تو را تكذيب نمى كنند و در حقيقت آيات ما را انكار مى كنند و بنابراين طرف آنها در حقيقت ما هستيم نه تو ( فانهم لا يكذبونك و لكن الظالمين بايات الله يجحدون ) .
و نظير اين سخن در گفتگوهاى رائج ميان ما نيز ديده مى شود كه گاهى شخص برتر به هنگام ناراحت شدن نماينده اش به او مى گويد : غمگين مباش طرف آنها در واقع منم و اگر مشكلى ايجاد شود براى من است نه براى تو ، و به اين وسيله مايه تسلى خاطر او را فراهم مى سازد .
در تفسير آيه فوق مفسران احتمالات ديگرى نيز داده اند ، ولى ظاهر آيه همان است كه در بالا گفتيم .
اين احتمال نيز از جهتى قابل ملاحظه است كه : منظور از آيه اين است كه مخالفان تو در حقيقت به صدق و راستى تو معتقدند ، و در حقانيت دعوتت شك ندارند ، اگر چه ترس از به خطر افتادن منافعشان مانع از تسليم در مقابل حق مى شود و يا تعصب
تفسير نمونه ج : 5 ص : 210
و لجاجت اجازه قبول به آنها نمى دهد .
از تواريخ اسلامى نيز استفاده مى شود كه حتى مخالفان سرسخت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در باطن به صدق و راستى او در دعوتش معتقد بودند از جمله اينكه نقل كرده اند كه روزى ابو جهل با پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ملاقات كرد و با او مصافحه نمود كسى به او اعتراض كرد ، چرا با اين مرد مصافحه مى كنى ؟ گفت به خدا سوگند مى دانم كه او پيامبر است و لكن ما زمانى تابع عبد مناف بوده ايم ! ( يعنى پذيرفتن دعوت او سبب مى شود كه ما تابع قبيله آنان شويم ) ، و نيز نقل شده كه شبى ابو جهل و ابو سفيان و اخنس بن شريق كه از سران سرسخت مشركان بودند هر كدام به طور مخفيانه كه هيچكس متوجه او نشود ، و حتى اين سه نفر از حال يكديگر هم با خبر نبودند ، براى شنيدن سخنان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در گوشه اى خزيده تا صبح تلاوت آيات قرآن را مى شنيدند ، هنگامى كه سپيده صبح دميد ، پراكنده شدند ، اما در راه بازگشت به هم رسيدند و هر كدام عذر خود را براى ديگرى شرح مى داد ، سپس عهد كردند كه اين كار را تكرار نكنند زيرا اگر جوانان قريش از آن آگاه گردند سبب گرايش آنها به محمد خواهد شد .
شب ديگر هر كدام به گمان اينكه رفقايش آنشب نخواهد آمد براى شنيدن آيات قرآن به نزديكى خانه پيامبر و يا مجمعى كه مسلمانان داشتند آمد اما هنگام صبح باز سر آنان بر يكديگر فاش شد و به سرزنش يكديگر پرداختند و مجددا عهد و پيمان بستند كه اين آخرين بار بوده باشد .
ولى اتفاقا اين كار در شب سوم باز تكرار شد ، صبح اخنس بن شريق عصاى خود را برداشت و به سراغ ابو سفيان آمد و به او گفت : صريحا با من بگو عقيده تو در باره سخنانى كه از محمد شنيدى چيست ؟ گفت به خدا سوگند من چيزهائى شنيدم كه آنها را به خوبى درك كردم ، و مقصود و مضمون آن را مى فهمم ، ولى آياتى نيز شنيدم كه معنى و مقصود آن را نفهميدم .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 211
اخنس گفت : من نيز به خدا سوگند چنين احساس مى كنم ، سپس برخاست و به سراغ ابو جهل آمد و همين سؤال را از او كرد كه راى تو درباره سخنانى كه از محمد شنيدى چيست ؟ او در جواب گفت چه مى خواهى بشنوم ؟ حقيقت اين است كه ما و فرزندان عبد مناف در به چنگ آوردن رياست با هم رقابت داريم آنها مردم را اطعام كردند ما نيز براى اينكه عقب نمانيم اطعام كرديم ، آنها مركب بخشيدند ما نيز مركب بخشيديم ، آنها بخششهاى ديگر داشتند ما نيز داشتيم و به اين ترتيب دوش به دوش يكديگر پيش مى رفتيم .
اكنون آنها مى گويند ما پيامبرى داريم كه وحى آسمانى بر او نازل مى شود ، اما ما چگونه مى توانيم در اين موضوع با آنها رقابت كنيم ؟ ! و الله لا نؤمن به ابدا و لا نصدقه : به خدا سوگند هرگز به او ايمان نخواهيم آورد و نه او را تصديق خواهيم نمود ، اخنس برخاست و مجلس او را ترك گفت .
در روايت ديگرى مى خوانيم كه روزى اخنس بن شريق با ابو جهل روبرو شد ، در حالى كه هيچكس ديگر در آنجا نبود ، به او گفت .
راستش را بگو محمد صادق است يا كاذب ؟ هيچ كس از قريش در اينجا غير از من و تو نيست كه سخنان ما را بشنود .
ابو جهل گفت واى بر تو و الله به عقيده من او راست مى گويد و هرگز دروغ نگفته است ولى اگر بنا شود خاندان محمد همه مناصب را به چنگ آورند : پرچم حج ، آب دادن به حجاج ، پرده دارى كعبه ، و مقام نبوت ، براى بقيه قريش چه باقى مى ماند ؟ ! .
از اين روايات و مانند آنها استفاده مى شود كه بسيارى از دشمنان سرسخت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در باطن به صدق گفتار او معترف بودند اما رقابتهاى قبيلگى و مانند آن ، به آنها اجازه نمى داد ، و يا شهامت آن را نداشتند كه رسما ايمان آورند .
البته اين را نيز مى دانيم كه اين گونه اعتقاد باطنى مادام كه با روح تسليم
تفسير نمونه ج : 5 ص : 212
آميخته نشود كمترين اثرى نخواهد داشت ، و انسان را در سلك مومنان راستين قرار نمى دهد .
در آيه بعد ، براى تكميل اين دلدارى ، به وضع انبياى پيشين اشاره كرده مى گويد : اين موضوع منحصر به تو نبوده است رسولان پيش از تو را نيز تكذيب كردند ( و لقد كذبت رسل من قبلك ) .
اما آنها در برابر تكذيبها و آزارها استقامت ورزيدند تا نصرت و يارى ما به سراغشان آمد و سرانجام پيروز شدند ( فصبروا على ما كذبوا و اوذوا حتى اتاهم نصرنا ) .
و اين يك سنت الهى است كه هيچ چيز نمى تواند آن را دگرگون كند ( و لا مبدل لكلمات الله ) .
بنابراين تو هم در برابر تكذيبها و آزارها و حملات دشمنان لجوج و سرسخت روح صبر و استقامت را از دست مده ، و بدان طبق همين سنت امدادهاى الهى و الطاف بيكران پروردگار به سراغ تو خواهد آمد ، و سرانجام بر تمام آنها پيروز خواهى شد و اخبارى كه از پيامبران پيشين به تو رسيده است كه چگونه در برابر مخالفتها و شدائد استقامت كردند و پيروز شدند گواه روشنى براى تو است ( و لقد جائك من نبا المرسلين ) .
در حقيقت آيه فوق به يك اصل كلى اشاره مى كند و آن اينكه هميشه رهبران صالح اجتماع كه براى هدايت توده هاى مردم به وسيله ارائه مكتب و طرحهاى سازنده با افكار منحط و خرافات و سنن غلط جامعه بپا مى خاستند با مخالفت سرسختانه جمعى سودجو و زورگو كه با پر و بال گرفتن مكتب جديد ، منافعشان به خطر مى افتاد ، روبرو مى شدند .
آنها براى پيشرفت مقاصد شوم خود از هيچ كارى ابا نداشتند ، و از تمام
تفسير نمونه ج : 5 ص : 213
حربه ها : حربه تكذيب ، تهمت محاصره اجتماعى ، آزار و شكنجه ، قتل و غارت و هر وسيله ديگر استفاده مى كردند ، اما حقيقت با جاذبه و كشش و عمقى كه دارد سرانجام - طبق يك سنت الهى - كار خود را خواهد كرد ، و اين خارهاى سر راه برچيده خواهند شد ، اما شك نيست كه شرط اساسى اين پيروزى بردبارى و مقاومت و استقامت است .
قابل توجه اينكه در آيه فوق از سنن تعبير به كلمات الله شده است زيرا كلم و كلام در اصل به معنى تاثيرى است كه با چشم يا گوش درك مى شود ( كلم به معنى تاثيرات عينى ، و كلام به معنى تاثيراتى است كه با گوش درك مى شود ) سپس توسعه پيدا كرده است ، و علاوه بر الفاظ به معانى نيز كلمه گفته مى شود ، و حتى به عقيده و مكتب و روش و سنت نيز اطلاق مى گردد .
وَ إِن كانَ كَبرَ عَلَيْك إِعْرَاضهُمْ فَإِنِ استَطعْت أَن تَبْتَغِىَ نَفَقاً فى الأَرْضِ أَوْ سلَّماً فى السمَاءِ فَتَأْتِيهُم بِئَايَة وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلى الْهُدَى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَهِلِينَ(35) *إِنَّمَا يَستَجِيب الَّذِينَ يَسمَعُونَ وَ الْمَوْتى يَبْعَثهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ(36)
ترجمه :
35 - و اگر اعراض آنها بر تو سنگين است چنانچه بتوانى نقبى در زمين بزن يا نردبانى به آسمان بگذار ( و اعماق زمين و آسمانها را جستجو كن ) تا آيه ( و نشانه ديگرى ) براى آنها بياورى ( ولى بدان اين لجوجان ايمان نمى آورند ) اما اگر خدا بخواهد آنها را ( اجبارا ) بر هدايت جمع خواهد كرد ( اما هدايت اجبارى چه سود دارد ؟ ) پس هرگز از جاهلان نباش .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 214
36 - تنها كسانى اجابت ( دعوت تو ) مى كنند كه گوش شنوا دارند ، اما مردگان ( و آنها كه روح انسانى را از دست داده اند ايمان نمى آورند و ) خدا آنها را ( در قيامت ) مبعوث مى كند سپس به سوى او باز مى گردند
تفسير : مردگان زنده نما
اين دو آيه دنباله دلدارى و تسلى دادن به پيامبر است كه در آيات قبل گذشت .
از آنجا كه فكر و روح پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از گمراهى و لجاجت مشركان زياد ناراحت و پريشان بود ، و علاقه داشت با هر وسيله اى كه شده است آنها را به صف مؤمنان بكشاند ، خداوند مى فرمايد : اگر اعراض و روگردانى زياد بر تو سخت و سنگين است چنانچه بتوانى اعماق زمين را بشكافى و در آن نقبى بزنى و جستجو كنى و يا نردبانى به آسمان بگذارى و اطراف آسمانها را نيز جستجو كنى و آيه و نشانه ديگرى براى آنها بياورى چنين كن ( ولى بدان آنان به قدرى لجوجند كه باز ايمان نخواهند آورد ) ( و ان كان كبر عليك اعراضهم فان استطعت ان تبتغى نفقا فى الارض او سلما فى السماء فتاتيهم باية ) .
نفق در اصل به معنى نقب ، و راههاى زيرزمينى است ، و اگر به منافق گفته مى شود نيز به تناسب اين است كه علاوه بر راه و روش ظاهرى ، راه و روش مخفيانه اى نيز براى خود دارد و سلم به معنى نردبان است .
خداوند با اين جمله به پيامبر خود مى فهماند كه هيچگونه نقصى در تعليمات و دعوت و تلاش و كوشش تو نيست ، بلكه نقص از ناحيه آنها است ، آنها تصميم گرفته اند حق را نپذيرند .
لذا هيچگونه كوششى اثر نمى بخشد ، نگران نباش .
ولى براى اينكه كسى توهم نكند كه خداوند قادر نيست آنها را وادار به
تفسير نمونه ج : 5 ص : 215
تسليم كند ، بلافاصله مى فرمايد : اگر خدا بخواهد مى تواند همه آنها را بر هدايت مجتمع كند يعنى وادار به تسليم در برابر دعوت تو و اعتراف به حق و ايمان كند ( و لو شاء الله لجمعهم على الهدى ) .
ولى روشن است كه اين چنين ايمان اجبارى بيهوده است ، آفرينش بشر براى تكامل بر اساس اختيار و آزادى اراده مى باشد ، تنها در صورت آزادى اراده است كه ارزش مؤمن از كافر و نيكان از بدان و درستكاران از خائنان و راستگويان از دروغگويان شناخته مى شود ، و گر نه در ايمان و تقواى اجبارى هيچگونه تفاوتى ميان خوب و بد نخواهد بود ، و اين مفاهيم در زمينه اجبار ارزش خود را به كلى از دست مى دهند .
سپس مى گويد : اينها را براى اين گفتيم كه تو از جاهلان نباشى يعنى : بيتابى مكن و صبر و استقامت را از دست مده و بيش از اندازه خود را به خاطر كفر و شرك آنها ناراحت مكن و بدان راه همين است كه تو مى پيمائى ( فلا تكونن من الجاهلين ) .
شك نيست كه پيامبر از اين حقائق با خبر بود ، اما خداوند اينها را به عنوان يادآورى و دلدارى براى پيامبرش بازگو مى كند ، درست مانند اين است كه ما به كسى كه فرزندش را از دست داده مى گوئيم : غم مخور دنيا دار فنا است ، همه از دنيا خواهند رفت ، و علاوه تو نيز هنوز جوان هستى و فرزندان ديگرى خواهى داشت ، بنابراين زياد بيتابى مكن .
مسلما فانى بودن دار دنيا ، يا جوان بودن طرف ، مطلبى نيست كه بر او مخفى باشد تنها به عنوان يادآورى به او گفته مى شود .
با اينكه آيه فوق يكى از دلائل نفى جبر است بعضى از مفسران مانند فخر رازى آن را از دلائل مسلك جبر گرفته ! و روى كلمه و لو شاء ... تكيه كرده و مى گويد : از اين آيه معلوم مى شود كه خداوند نمى خواهد كفار
تفسير نمونه ج : 5 ص : 216
ايمان بياورند ! غافل از اينكه مشيت و اراده در آيه فوق مشيت و اراده اجبارى است ، يعنى خداوند نمى خواهد مردم به زور و اجبار ايمان بياورند ، بلكه مى خواهد با اراده و ميل خودشان ايمان بياورند ، بنابراين آيه گواه روشنى بر نفى عقيده جبريون است .
در آيه بعد براى تكميل اين موضوع و دلدارى بيشتر به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى گويد : آنها كه گوش شنوا دارند دعوت تو را اجابت مى كنند و مى پذيرند ( انما يستجيب الذين يسمعون ) .
و اما آنها كه عملا در صف مردگانند ايمان نمى آورند ، تا زمانى كه خداوند آنها را در روز قيامت برانگيزاند و به سوى او بازگشت كنند ( و الموتى يبعثهم الله ثم اليه يرجعون ) آن روز است كه با مشاهده صحنه هاى رستاخيز ايمان مى آورند ، ولى ايمانشان هم سودى ندارد ، زيرا همه كس با مشاهده آن صحنه عظيم ايمان مى آورد ، نوعى ايمان اضطرارى .
شايد نياز به شرح نداشته باشد كه منظور از موتى ( مردگان ) در آيه بالا مردگان جسمانى نيست ، بلكه مردگان معنوى است ، زيرا دو نوع حيات و مرگ داريم : حيات و مرگ مادى ، حيات و مرگ معنوى ، همچنين شنوائى و بينائى نيز دو گونه است : مادى و معنوى به همين دليل بسيار مى شود در مورد كسانى كه چشم و گوش دارند و يا زنده و سالمند اما حقائق را درك نمى كنند مى گوئيم : آنها كور و كرند و يا اصلا مرده اند ، زيرا واكنشى را كه بايد يك انسان
تفسير نمونه ج : 5 ص : 217
شنوا و بينا ، يا يك انسان زنده ، در برابر حقائق از خود نشان دهد نمى دهند ، در قرآن مجيد اين گونه تعبيرات فراوان ديده مى شود ، و شيرينى و جاذبه خاصى دارد ، بلكه قرآن به حيات مادى و بيولوژيكى كه نشانه آن تنها خور و خواب و نفس كشيدن است چندان اهميت نمى دهد ، همواره روى حيات و زندگى معنوى و انسانى كه آميخته با تكليف و مسئوليت و احساس و درد و بيدارى و آگاهى است تكيه مى كند .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه : نابينائى و ناشنوائى و مرگ معنوى از خودشان سرچشمه مى گيرد ، آنها هستند كه بر اثر ادامه گناه ، و اصرار و لجاجت در آن ، به اين مرحله مى رسند ، زيرا همانطور كه اگر انسانى مدتها چشم خود را ببندد تدريجا بينائى و ديد خود را از دست خواهد داد و شايد روزى به كلى نابينا شود ، اشخاصى كه چشم جان خود را در برابر حقائق ببندند تدريجا قدرت ديد معنوى خود را از دست خواهند داد ! .
وَ قَالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ ءَايَةٌ مِّن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قَادِرٌ عَلى أَن يُنزِّلَ ءَايَةً وَ لَكِنَّ أَكثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ(37)
ترجمه :
37 - و گفتند چرا نشانه ( و معجزه اى ) از طرف پروردگارش بر او نازل نمى گردد ، بگو خداوند قادر است كه نشانه اى نازل كند ، ولى بيشتر آنها نمى دانند .

تفسير :
در اين آيه يكى از بهانه جوئيهاى مشركان مطرح شده است ، به طورى كه در بعضى از روايات آمده جمعى از رؤساى قريش هنگامى كه از معارضه و مقابله با قرآن عاجز ماندند به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گفتند اينها فايده ندارد اگر راست مى گوئى معجزاتى همانند عصاى موسى ، و ناقه صالح ، براى ما بياور ، قرآن در اين باره
تفسير نمونه ج : 5 ص : 218
مى گويد : آنها گفتند : چرا آيه و معجزه اى از طرف پروردگار بر اين پيامبر نازل نشده است ؟ ! ( و قالوا لو لا نزل عليه آية من ربه ) .
روشن است كه آنها اين پيشنهاد را از روى حقيقتجوئى نمى گفتند ، زيرا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به اندازه كافى براى آنها معجزه آورده بود ، و اگر چيزى جز قرآن با آن محتويات عالى در دست او نبود ، همان قرآنى كه در چندين آيه آنها را رسما دعوت به مقابله كرده ، و به اصطلاح تحدى نموده است و آنها در برابر آن عاجز مانده اند ، براى اثبات نبوت او كافى بود ، اما اين بوالهوسان بهانه جو از يكسو مى خواستند قرآن را تحقير كنند ، و از سوى ديگر از قبول دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سر باز زنند ، لذا پى در پى درخواست معجزه تازه مى كردند ، و مسلما اگر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تسليم خواسته هاى آنها مى شد با جمله هذا سحر مبين همه را انكار مى كردند همانطور كه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود .
لذا قرآن در پاسخ آنها مى گويد : به آنها بگو خداوند قادر است آيه و معجزه اى ( كه شما پيشنهاد مى كنيد ) بر پيامبر خود نازل كند ( قل ان الله قادر على ان ينزل آية ) .
ولى اين كار يك اشكال دارد كه غالب شما از آن بى خبريد و آن اينكه اگر به اينگونه تقاضاها كه از سر لجاجت مى كنيد ترتيب اثر داده شود سپس ايمان نياوريد همگى گرفتار مجازات الهى شده ، نابود خواهيد گشت ، زيرا اين نهايت بى حرمتى نسبت به ساحت مقدس پروردگار و فرستاده او و آيات و معجزات او است ، لذا در پايان آيه مى فرمايد ولى اكثر آنها نمى دانند ( و لكن اكثر هم لا يعلمون ) .

اشكال
به طورى كه از تفسير مجمع البيان استفاده مى شود از قرنها پيش بعضى
تفسير نمونه ج : 5 ص : 219
از مخالفان اسلام اين آيه را دستاويز كرده و به آن استدلال نموده اند كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هيچ معجزه اى نداشته است ، زيرا هنگامى كه از او تقاضاى اعجاز مى كنند او تنها با گفتن اينكه خداوند توانائى بر چنين چيزى دارد و اكثر .
شما نمى دانيد قناعت مى كند ، اتفاقا بعضى از نويسندگان اخير دنباله اين افسانه كهن را گرفته .
و در نوشته خود اين ايراد را بار ديگر زنده كرده اند .

پاسخ
اولا - آنها كه چنين ايرادى مى كنند گويا آيات قبل و بعد را درست مورد بررسى قرار نداده اند كه سخن از افراد لجوجى به ميان آمده كه به هيچوجه حاضر به تسليم در برابر حق نبودند ، و اگر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در برابر خواسته هاى آنها تسليم نشده نيز به همين دليل بوده است و گر نه در كجاى قرآن داريم كه افراد حق جو و حق طلب از پيامبر تقاضاى معجزه كرده باشند و او خواسته آنها را رد كرده باشد در آيه 111 همين سوره انعام در باره اينگونه افراد مى خوانيم و لو اننا نزلنا اليهم الملائكة و كلمهم الموتى و حشرنا عليهم كل شىء قبلا ما كانوا ليؤمنوا ثانيا - به طورى كه از روايات اسلامى استفاده مى شود اين پيشنهاد از طرف جمعى از روساى قريش بود و آنها به خاطر تحقير و ناديده گرفتن قرآن چنين پيشنهادى را مطرح كرده بودند و مسلم است پيامبر در برابر پيشنهادهائى كه از چنين انگيزه هائى سرچشمه بگيرد تسليم نخواهد شد .
ثالثا - كسانى كه اين ايراد را مى كنند گويا ساير آيات قرآن را از نظر دور داشته اند كه چگونه خود قرآن به عنوان يك معجزه جاويدان صريحا معرفى شده و بارها از مخالفان دعوت به مقابله گرديده و ضعف و ناتوانى آنها را آشكار
تفسير نمونه ج : 5 ص : 220
ساخته است و نيز آيه اول سوره اسراء را فراموش كرده اند كه صريحا مى گويد خداوند پيامبرش را از مسجد الحرام به مسجد اقصى در يك شب برد .
رابعا - اين باوركردنى نيست كه قرآن مملو از معجزات و خارق عادات انبياء و پيامبران بوده باشد و پيامبر اسلام بگويد من خاتم پيامبرانم و برتر از همه آنها ، و آئين من بالاترين آئين است ، اما در برابر خواسته حقجويان كمترين معجزه اى از خود نشان ندهد آيا در اينصورت در نظر افراد بى طرف و حقيقت طلب نقطه ابهام مهمى در دعوت او پيدا نمى شد ؟ ! اگر او معجزه اى نمى داشت مى بايست مطلقا سخنى از معجزات انبياى ديگر نگويد تا برنامه خويش را بتواند توجيه نمايد و راههاى اعتراض را بر خود ببندد ، اينكه او با دست و دل باز مرتبا از اعجاز ديگران سخن مى گويد و خارق عادات موسى بن عمران و عيسى بن مريم و ابراهيم و صالح و نوح (عليهماالسلام) را بر مى شمرد ، دليل روشنى است كه او از نظر معجزات خود كاملا مطمئن بوده است .
لذا در تواريخ اسلامى و روايات معتبر و نهج البلاغه خارق عادات مختلفى از پيامبر نقل شده است كه مجموع آنها در سر حد تواتر است .
وَ مَا مِن دَابَّة فى الأَرْضِ وَ لا طئر يَطِيرُ بجَنَاحَيْهِ إِلا أُمَمٌ أَمْثَالُكُم مَّا فَرَّطنَا فى الْكِتَبِ مِن شىْء ثُمَّ إِلى رَبهِمْ يحْشرُونَ(38)
ترجمه :
38 - هيچ جنبنده اى در زمين و هيچ پرنده اى كه با دو بال خود پرواز مى كند نيست ، مگر اينكه امتهائى همانند شما هستند ، ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم ، سپس همگى به سوى پروردگارشان محشور مى گردند .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 221
تفسير :
از آنجا كه اين آيه بخشهاى وسيعى را بدنبال دارد نخست بايد لغات آيه و بعد تفسير اجمالى آن را ذكر كرده ، سپس به ساير بخشها بپردازيم : دابه از ماده ديبب بمعنى آهسته راه رفتن و قدمهاى كوتاه برداشتن است ، و معمولا به همه جنبندگان روى زمين گفته مى شود ، و اگر مى بينيم كه به شخص سخن چين ديبوب گفته مى شود و در حديث وارد شده : لا يدخل الجنة ديبوب : هيچگاه سخن چين داخل بهشت نمى شود نيز از همين نظر است كه او آهسته ميان دو نفر رفت آمد مى كند تا آنها را نسبت بهم بدبين سازد .
طائر به هر گونه پرنده اى گفته مى شود ، منتها چون در پاره اى از موارد به امور معنوى كه داراى پيشرفت و جهش هستند اين كلمه اطلاق مى شود در آيه مورد بحث براى اينكه نظر فقط روى پرندگان متمركز شود جمله : يطير بجناحيه يعنى با دو بال خود پرواز مى كند به آن افزوده شده .
امم جمع امت و امت بمعنى جمعيتى است كه داراى قدر مشتركى هستند ، مثلا : دين واحد يا زبان واحد ، يا صفات و كارهاى واحدى دارند .
يحشرون از ماده حشر بمعنى جمع است ، ولى معمولا در قرآن به اجتماع در روز قيامت گفته مى شود ، مخصوصا هنگامى كه به ضميمه الى ربهم بوده باشد .
آيه فوق بدنبال آيات گذشته كه درباره مشركان بحث مى كرد و آنها را را به سرنوشتى كه در قيامت دارند متوجه مى ساخت ، سخن از حشر و رستاخيز عمومى تمام موجودات زنده ، و تمام انواع حيوانات به ميان آورده ، نخست مى گويد :
تفسير نمونه ج : 5 ص : 222
هيچ جنبنده اى در زمين ، و هيچ پرنده اى كه با دو بال خود پرواز مى كند نيست مگر اينكه امتهائى همانند شما هستند ( و ما من دابه فى الارض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم ) .
و به اين ترتيب هر يك از انواع حيوانات و پرندگان براى خود امتى هستند همانند انسانها ، اما در اينكه اين همانندى و شباهت در چه جهت است ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، بعضى شباهت آنها را با انسانها از ناحيه اسرار شگفت انگيز خلقت آنها دانسته اند زيرا هر دو نشانه هائى از عظمت آفريدگار و خالق را با خود همراه دارند .
و بعضى از جهت نيازمنديهاى مختلف زندگى يا وسايلى را كه با آن احتياجات گوناگون خود را بر طرف مى سازند ، مى دانند .
در حالى كه جمعى ديگر معتقدند كه منظور شباهت آنها با انسان از نظر درك و فهم و شعور است ، يعنى آنها نيز در عالم خود داراى علم و شعور و ادراك هستند ، خدا را مى شناسند و به اندازه توانائى خود او را تسبيح و تقديس ميگويند ، اگر چه فكر آنها در سطحى پائين تر از فكر و فهم انسانها است ، و ذيل اين آيه - چنانكه خواهد آمد - نظر آخر را تقويت مى كند .
سپس در جمله بعد مى گويد : ما در كتاب هيچ چيز را فروگذار نكرديم ( ما فرطنا فى الكتاب من شىء ) .
ممكن است منظور از كتاب ، قرآن بوده باشد كه همه چيز ( يعنى تمام امورى كه مربوط به تربيت و هدايت و تكامل انسان است ) در آن وجود دارد ، منتها گاهى به صورت كلى بيان شده ، مانند دعوت به هر گونه علم و دانش ، و گاهى به جزئيات هم پرداخته شده است مانند بسيارى از احكام اسلامى و مسائل اخلاقى .
احتمال ديگر اينكه منظور از كتاب عالم هستى است ، زيرا عالم
تفسير نمونه ج : 5 ص : 223
آفرينش مانند كتاب بزرگى است كه همه چيز در آن آمده است و چيزى در آن فروگذار نشده .
هيچ مانعى ندارد كه هر دو تفسير با هم در آيه منظور باشد زيرا نه در قرآن چيزى از مسائل تربيتى فروگذار شده ، و نه در عالم آفرينش نقصان و كم و كسرى وجود دارد .
و در پايان آيه ميگويد تمام آنها بسوى خدا در رستاخيز جمع مى شوند ( ثم الى ربهم يحشرون ) .
ظاهر اين است كه ضمير هم در اين جمله به انواع و اصناف جنبندگان و پرندگان برمى گردد ، و به اين ترتيب قرآن براى آنها نيز قائل به رستاخيز شده است و بيشتر مفسران نيز اين مطلب را پذيرفته اند كه تمام انواع جانداران داراى رستاخيز و جزاء و كيفرند ، تنها بعضى منكر اين موضوع شده ، و اين آيه و آيات ديگر را طور ديگر توجيه كرده اند مثلا گفته اند منظور از حشر الى الله همان باز گشت به پايان زندگى و مرگ است .
ولى همانطور كه اشاره كرديم ظاهر اين تعبير در قرآن مجيد همان رستاخيز و برانگيخته شدن در قيامت است .
روى اين جهت آيه به مشركان اخطار مى كند خداوندى كه تمام اصناف حيوانات را آفريده ، و نيازمنديهاى آنها را تامين كرده ، و مراقب تمام افعال آنها است و براى همه رستاخيزى قرار داده ، چگونه ممكن است براى شما حشر و رستاخيزى قرار ندهد و به گفته بعضى از مشركان چيزى جز زندگى دنيا و حيات و مرگ آن در كار نباشد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 224
در اينجا به چند موضوع بايد دقت كرد

1 - آيا رستاخيز براى حيوانات هم وجود دارد ؟
شك نيست كه نخستين شرط حساب و جزا مسئله عقل و شعور و بدنبال آن تكليف و مسئوليت است ، طرفداران اين عقيده مى گويند مداركى در دست است كه نشان مى دهد حيوانات نيز به اندازه خود داراى درك و فهمند ، از جمله : زندگى بسيارى از حيوانات آميخته با نظام جالب و شگفت انگيزى است كه روشنگر سطح عالى فهم و شعور آنها است كيست كه درباره مورچگان و زنبور عسل و تمدن عجيب آنها و نظام شگفت انگيز لانه و كندو ، سخنانى نشنيده باشد ، و بر درك و شعور تحسين آميز آنها آفرين نگفته باشد ؟ گرچه بعضى ميل دارند همه اينها را يك نوع الهام غريزى بدانند ، اما هيچ دليلى بر اين موضوع در دست نيست كه اعمال آنها به صورت ناآگاه ( غريزه بدون عقل ) انجام مى شود .
چه مانعى دارد كه اين اعمال همانطور كه ظواهرشان نشان مى دهد ناشى از عقل و درك باشد ؟ بسيار مى شود كه حيوانات بدون تجربه قبلى در برابر حوادث پيش بينى نشده دست به ابتكار مى زنند ، مثلا گوسفندى كه در عمرش گرگ را نديده براى نخستين بار كه آن را مى بيند به خوبى خطرناك بودن اين دشمن را تشخيص داده و به هر وسيله كه بتواند براى دفاع از خود و نجات از خطر متوسل مى شود .
علاقه اى كه بسيارى از حيوانات تدريجا به صاحب خود پيدا مى كنند شاهد ديگرى براى اين موضوع است ، بسيارى از سگهاى درنده و خطرناك نسبت به صاحبان خود و حتى فرزندان كوچك آنان مانند يك خدمتگزار مهربان رفتار مى كنند .
داستانهاى زيادى از وفاى حيوانات و اينكه آنها چگونه خدمات انسانى را
تفسير نمونه ج : 5 ص : 225
جبران مى كنند در كتابها و در ميان مردم شايع است كه همه آنها را نمى توان افسانه دانست .
و مسلم است آنها را به آسانى نمى توان ناشى از غريزه دانست ، زيرا غريزه معمولا سرچشمه كارهاى يكنواخت و مستمر است ، اما اعمالى كه در شرائط خاصى كه قابل پيش بينى نبوده بعنوان عكس العمل انجام مى گردد به فهم و شعور شبيه تر است تا به غريزه .
هم امروز بسيارى از حيوانات را براى مقاصد قابل توجهى تربيت مى كنند ، سگهاى پليس براى گرفتن جنايتكاران ، كبوترها براى رساندن نامه ها ، و بعضى از حيوانات براى خريد جنس از مغازه ها ، و حيوانات شكارى براى شكار كردن ، آموزش مى بينند و وظائف سنگين خود را با دقت عجيبى انجام مى دهند ، ( امروز حتى براى بعضى از حيوانات رسما مدرسه افتتاح كرده اند ! ) از همه اينها گذشته ، در آيات متعددى از قرآن ، مطالبى ديده مى شود كه دليل قابل ملاحظه اى براى فهم و شعور بعضى از حيوانات محسوب مى شود ، داستان فرار كردن مورچگان از برابر لشگر سليمان ، و داستان آمدن هدهد به منطقه سبا و يمن و آوردن خبرهاى هيجان انگيز براى سليمان شاهد اين مدعا است .
در روايات اسلامى نيز احاديث متعددى در زمينه رستاخيز حيوانات ديده مى شود ، از جمله : از ابو ذر نقل شده كه مى گويد : ما خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بوديم كه در پيش روى ما دو بز به يكديگر شاخ زدند ، پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود ، مى دانيد چرا اينها به يكديگر شاخ زدند ؟ حاضران عرض كردند : نه ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود ولى خدا مى داند چرا ؟ و به زودى در ميان آنها داورى خواهد كرد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 226
و در روايتى از طرق اهل تسنن از پيامبر نقل شده كه در تفسير اين آيه فرمود ان الله يحشر هذه الامم يوم القيامة و يقتص من بعضها لبعض حتى يقتص للجماء من القرناء : خداوند تمام اين جنبندگان را روز قيامت برمى انگيزاند و قصاص بعضى را از بعضى مى گيرد ، حتى قصاص حيوانى كه شاخ نداشته و ديگرى بى جهت باو شاخ زده است از او خواهد گرفت .
در آيه 5 سوره تكوير نيز ميخوانيم و اذا الوحوش حشرت هنگاميكه وحوش محشور ميشوند اگر معنى اين آيه را حشر در قيامت بگيريم ( نه حشر و جمع بهنگام پايان اين دنيا ) يكى ديگر از دلائل نقلى بحث فوق خواهد بود .

2 - اگر آنها رستاخيز دارند تكليف هم دارند
سئوال مهمى كه در اينجا پيش مى آيد و تا آن حل نشود تفسير آيه فوق روشن نخواهد شد اين است كه آيا ميتوانيم قبول كنيم كه حيوانات تكاليفى دارند با اينكه يكى از شرائط مسلم تكليف عقل است و بهمين جهت كودك و يا شخص ديوانه از دايره تكليف بيرون است ؟ آيا حيوانات داراى چنان عقلى هستند كه مورد تكليف واقع شوند ؟ و آيا ميتوان باور كرد كه يك حيوان بيش از يك كودك نابالغ و حتى بيش از ديوانگان درك داشته باشد ؟ و اگر قبول كنيم كه آنها چنان عقل و دركى ندارند چگونه ممكن است تكليف متوجه آنها شود .
در پاسخ اين سئوال بايد گفت كه تكليف مراحلى دارد و هر مرحله ادراك و عقلى متناسب خود مى خواهد ، تكاليف فراوانى كه در قوانين اسلامى براى يك انسان وجود دارد بقدرى است كه بدون داشتن يك سطح عالى از عقل و درك انجام آنها ممكن نيست و ما هرگز نمى توانيم چنان تكاليفى را براى حيوانات بپذيريم ، زيرا شرط آن ، در آنها حاصل نيست ، اما مرحله ساده و پائين ترى از
تفسير نمونه ج : 5 ص : 227
تكليف تصور مى شود كه مختصر فهم و شعور براى آن كافى است ، ما نمى توانيم چنان فهم و شعور و چنان تكاليفى را بطور كلى در باره حيوانات انكار كنيم .
حتى در باره كودكان و ديوانگانى كه پاره اى از مسائل را مى فهمند انكار همه تكاليف مشكل است مثلا اگر نوجوانان 14 ساله كه به حد بلوغ نرسيده ولى كاملا مطالب را خوانده و فهميده اند در نظر بگيريم ، اگر آنها عمدا مرتكب قتل نفس شوند در حالى كه تمام زيانهاى اين عمل را مى دانند آيا ميتوان گفت هيچ گناهى از آنها سرنزده است ؟ ! قوانين كيفرى دنيا نيز افراد غير بالغ را در برابر پاره اى از گناهان مجازات مى كند ، اگر چه مجازاتهاى آنها مسلما خفيف تر است .
بنابراين بلوغ و عقل كامل شرط تكليف در مرحله عالى و كامل است ، در مراحل پائين تر يعنى در مورد پاره اى از گناهانيكه قبح و زشتى آن براى افراد پائين تر نيز كاملا قابل درك است بلوغ و عقل كامل را نمى توان شرط دانست .
با توجه به تفاوت مراتب تكليف ، و تفاوت مراتب عقل اشكال بالا در مورد حيوانات نيز حل مى شود .

3 - آيا اين آيه دليل بر تناسخ است
عجيب اينكه بعضى از طرفداران عقيده خرافى تناسخ به اين آيه براى مسلك خود استدلال كرده اند و گفته اند آيه مى گويد حيوانات امتهائى همانند شما هستند ، در حاليكه مى دانيم آنها ذاتا ، همانند ما نيستند ، بنابراين بايد بگوئيم ممكن است روح انسانها پس از جدا شدن از بدن در كالبد حيوانات قرار بگيرند باين وسيله كيفر بعضى از اعمال سوء خود را ببينند ! ولى علاوه بر اينكه عقيده به تناسخ بر خلاف قانون تكامل ، و بر خلاف منطق عقل مى باشد ، و لازمه آن انكار معاد است ( چنانكه مشروحا در جاى خود گفته ايم ) آيه بالا به هيچ وجه دلالتى بر اين مسلك ندارد ، زيرا همانطور كه گفتيم مجتمعات
تفسير نمونه ج : 5 ص : 228
حيوانى از جهاتى ، همانند مجتمعات انسانى هستند ، و اين شباهت جنبه فعلى دارد ، نه بالقوه ، زيرا آنها نيز سهمى از درك و شعور دارند ، و سهمى از مسئوليت ، و سهمى از رستاخيز ، و از اين جهات شباهتى به انسانها دارند .
اشتباه نشود تكليف و مسئوليت انواع جانداران در يك مرحله خاص مفهومش اين نيست كه آنها داراى رهبر و پيشوائى براى خود هستند و شريعت و مذهبى دارند آنچنان كه از بعضى صوفيه نقل شده است ، بلكه رهبر آنها در اينگونه موارد تنها درك و شعور باطنى آنها است ، يعنى مسائل معينى را درك مى كنند و باندازه شعور خود در برابر آن مسئول هستند .
وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِئَايَتِنَا صمُّ وَ بُكْمٌ فى الظلُمَتِ مَن يَشإِ اللَّهُ يُضلِلْهُ وَ مَن يَشأْ يجْعَلْهُ عَلى صرَط مُّستَقِيم(39)
ترجمه :
39 - آنها كه آيات ما را تكذيب كردند كر و لال در تاريكيها قرار دارند ، هر كس را خدا بخواهد ( و مستحق باشد ) گمراه مى كند و هر كس را بخواهد ( و شايسته بيند ) بر راه راست قرار خواهد داد .

تفسير : كر و لالها !
بار ديگر قرآن به بحث از منكران لجوج مى پردازد و مى گويد : آنها كه آيات ما را تكذيب كردند كر و لال هستند ، و در ظلمت و تاريكى قرار گرفته اند ( و الذين كذبوا باياتنا صم و بكم فى الظلمات ) .
نه گوش شنوائى دارند كه حقائق را بشنوند ، و نه زبان حقگوئى كه اگر
تفسير نمونه ج : 5 ص : 229
حقيقتى را درك كردند براى دگران بازگو كنند .
و چون ظلمت خود خواهى و خود پرستى و لجاجت و جهل گرداگرد آنها را فرا گرفته ، نمى توانند چهره حقايق را ببينند و به اين ترتيب از اين سه نعمت بزرگ ( شنيدن و ديدن و گفتن ) كه انسان را با دنياى خارج مربوط مى سازد محرومند .
بعضى از مفسران معتقدند كه منظور از افراد كر مقلدينى هستند كه بدون چون و چرا از رهبران گمراهى تبعيت مى كنند و گوش خود را بسته اند كه صداى رهبران الهى را نمى شنوند ، و منظور از افراد گنگ همان رهبران گمراه هستند كه حقايق را بخوبى درك مى كنند ، اما براى حفظ موقعيت و منافع مادى خويش مهر سكوت بر لب زده اند و هر دو دسته در ظلمت جهل و خود پرستى گرفتارند .
و بدنبال آن مى فرمايد : خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هر كس را بخواهد بر جاده مستقيم قرار ميدهد ( من يشاء الله يضلله و من يشاء يجعله على صراط مستقيم ) .
سابقا گفته ايم نسبت دادن هدايت و ضلالت به مشيت و اراده خدا موضوعى است كه آيات ديگر قرآن آن را بخوبى تفسير مى كنند ، در يك جا ميخوانيم يضل الله الظالمين خداوند ستمگران را گمراه مى كند و در جاى ديگر و ما يضل به الا الفاسقين تنها فاسقان را گمراه مى كند و در جاى ديگر و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا كسانى كه در راه ما مجاهده كنند آنها را به راههاى مستقيم خود هدايت خواهم كرد از اين آيات و آيات ديگر قرآن بخوبى استفاده مى شود كه هدايتها و ضلالتهائى كه در اين موارد به اراده خدا نسبت داده شده است در حقيقت پاداش و كيفرهائى است كه در مقابل انجام اعمال نيك و بد به بندگان مى دهد و به تعبير روشنتر گاهى اعمال فوق العاده زشتى از انسان سر مى زند كه بر اثر آن تاريكى وحشتناكى روح او را احاطه خواهد كرد ، چشمان حقيقت بين از او گرفته ميشود ، و گوش او صداى حق را نمى شنود ،
تفسير نمونه ج : 5 ص : 230
و زبان او از گفتن حق باز مى ماند .
اما بعكس گاهى چنان كارهاى نيك فراوان از او سر مى زند كه يك دنيا نور و روشنائى به روح او مى پاشد ، ديد و درك او وسيعتر و فكر او پرفروغتر و زبان او در گفتن ، حق گوياتر ميشود ، اين است معنى هدايت و ضلالت كه به اراده خدا نسبت داده مى شود .
قُلْ أَ رَءَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَاب اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ الساعَةُ أَ غَيرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِن كُنتُمْ صدِقِينَ(40) بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِف مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِن شاءَ وَ تَنسوْنَ مَا تُشرِكُونَ(41)
ترجمه :
40 - بگو آيا هيچ فكر كرده ايد اگر عذاب پروردگار به سراغ شما آيد يا رستاخيز بر پا شود آيا غير خدا را ( براى حل مشكلات خود ) مى خوانيد ، اگر راست مى گوئيد ؟ !
41 - ( نه ) بلكه تنها او را مى خوانيد و او اگر بخواهد مشكلى را كه به خاطر آن او را خوانده ايد بر طرف مى سازد و آنچه را ( امروز ) شريك ( خدا ) قرار مى دهيد ( آنروز ) فراموش مى كنيد .

تفسير : توحيد فطرى
بار ديگرى روى سخن به مشركان كرده و از راه ديگرى براى توحيد و يگانه پرستى ، در برابر آنها ، استدلال مى كند ، به اين طريق كه لحظات فوق
تفسير نمونه ج : 5 ص : 231
العاده سخت و دردناك زندگى را به خاطر آنها مى آورد ، و از وجدان آنها استمداد مى كند كه در اينگونه لحظات كه همه چيز را به دست فراموشى مى سپارند پناهگاهى جز خدا براى خودشان فكر مى كنند ! اى پيامبر به آنها بگو اگر عذاب دردناك خداوند به سراغ شما بيايد و يا قيامت با آنهمه هول و هيجان و حوادث وحشتناك بر پا شود ، راست بگوئيد آيا غير خدا را براى برطرف ساختن شدائد خود مى خوانيد ؟ ( قل ا رايتكم ان اتيكم عذاب الله او اتتكم الساعة ا غير الله تدعون ان كنتم صادقين ) .
روح معنى اين آيه نه تنها براى مشركان ، براى همه كس به هنگام بروز شدائد و حوادث سخت ، قابل درك است ، ممكن است در حال عادى و در حوادث كوچك انسان به غير خدا متوسل گردد ، اما هنگامى كه حادثه فوق العاده شديد باشد انسان همه چيز را فراموش مى كند ولى در همين حال در اعماق دل خود يكنوع اميدوارى به نجات كه از منبع قدرت مرموز و نامشخصى سر چشمه مى گيرد احساس مى كند اين همان توجه به خدا و حقيقت توحيد است .
حتى مشركان و بت پرستان در چنين لحظاتى سخنى از بتها به ميان نمى آورند
تفسير نمونه ج : 5 ص : 232
و همه را به دست فراموشى مى سپرند .
در آيه بعد مى فرمايد : بلكه تنها او را مى خوانيد ، او هم اگر بخواهد مشكل شما را بر طرف ميكند ، و شريكهائى كه براى خدا درست كرده بوديد همه را فراموش مى كنيد ( بل اياه تدعون فيكشف ما تدعون اليه ان شاء و تنسون ما تشركون ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد .
1 - استدلالى كه در دو آيه فوق ديده مى شود همان استدلال به توحيد فطرى است كه در دو بحث مى توان از آن استفاده كرد يكى در اصل اثبات وجود خدا ، و ديگر در اثبات يگانگى او ، لذا در روايات اسلامى ، و همچنين در سخنان دانشمندان ، هم در برابر منكران خدا و هم در برابر مشركان با آن استدلال شده است .
2 - قابل توجه اينكه در استدلال بالا سخن از قيام ساعة ( روز رستاخيز ) به ميان آمده ، در حالى كه ممكن است گفته شود ، آنها چنان روزى را اصلا قبول نداشتند ، بنابراين چگونه ممكن است در برابر آنها چنين استدلالى شود ؟ ولى بايد توجه داشت كه اولا همه آنها منكر قيامت نبودند بلكه جمعى از آنها به نوعى از رستاخيز اعتقاد داشتند ثانيا ممكن است منظور از ساعة همان ساعت مرگ يا ساعت حوادث وحشتناكى باشد كه انسان را در آستانه مرگ قرار مى دهد ثالثا ممكن است اين تعبير كنايه از حوادث هولناك بوده باشد زيرا آيات قرآن مكرر مى گويد كه شروع رستاخيز با يك سلسله حوادث فوق العاده هولناك همراه است : و زلزله ها ، طوفانها ، صاعقه ها و مانند آن در آن هنگام به وقوع مى پيوندند .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 233
3 - با اينكه مى دانيم روز رستاخيز و حوادث قبل از آن مسائل حتمى است و به هيچ وجه قابل تغيير نيست ، چگونه در آيه فوق مى گويد : اگر خدا بخواهد آن را بر طرف خواهد ساخت ؟ آيا فقط منظور بيان قدرت پروردگار است ؟ و يا معنى ديگرى منظور بوده است ؟ در پاسخ اين سؤال بايد گفت : منظور اين نيست كه خداوند اصل قيام ساعت و روز رستاخيز را با دعا از بين ببرد بلكه منظور اين است مشركان - و حتى غير مشركان - هنگامى كه در آستانه قيامت قرار گيرند از حوادث و مشكلات آن و كيفرهاى سختى كه در پيش دارند وحشت مى كنند و از خدا مى خواهند اين وضع را بر آنان آسان گرداند و آنها را از خطرات برهاند ، در حقيقت دعا براى نجات خويش از حوادث دردناك است نه دعا براى از بين رفتن رستاخيز .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 234
وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا إِلى أُمَم مِّن قَبْلِك فَأَخَذْنَهُم بِالْبَأْساءِ وَ الضرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضرَّعُونَ(42) فَلَوْ لا إِذْ جَاءَهُم بَأْسنَا تَضرَّعُوا وَ لَكِن قَست قُلُوبهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشيْطنُ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ(43) فَلَمَّا نَسوا مَا ذُكرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَب كلِّ شىْء حَتى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَهُم بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُّبْلِسونَ(44) فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظلَمُوا وَ الحَْمْدُ للَّهِ رَب الْعَلَمِينَ(45)
ترجمه :
42 - ما به امتهائى كه پيش از تو بودند ( پيامبرانى فرستاديم و هنگامى كه به مخالفت آنها برخاستند ) آنها را به شدت و رنج و ناراحتى مواجه ساختيم شايد ( بيدار شوند و در برابر حق ) تسليم گردند .
43 - چرا آنها هنگامى كه مجازات ما به آنان رسيد ( خضوع نكردند و ) تسليم نشدند ، ولى دلهاى آنها قساوت پيدا كرد و شيطان هر كارى را كه مى كردند در نظرشان زينت داد .
44 - هنگامى كه ( اندرزها سودى نبخشيد و ) آنچه به آنها يادآورى شده بود فراموش كردند درهاى همه چيز ( از نعمتها ) را به روى آنها گشوديم تا ( كاملا ) خوشحال شدند ( و دل به آنها بستند ) ناگهان آنها را گرفتيم ( و سخت مجازات كرديم ) در اين هنگام همه مايوس شدند ( و درهاى اميد به روى آنها بسته شد ! )
45 - و ( به اين ترتيب ) دنباله ( زندگى ) جمعيتى كه ستم كرده بودند قطع شد و ستايش مخصوص خداوند پروردگار جهانيان است .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 235
تفسير : سرانجام زندگى اندرزناپذيران
در اين آيات نيز گفتگو با گمراهان و مشركان ادامه مى يابد و قرآن از راه ديگر براى بيدار ساختن آنها موضوع را تعقيب مى كند يعنى دست آنها را گرفته و به قرون و زمانهاى گذشته مى برد و چگونگى حالات امتهاى گمراه و ستمگر و مشرك را شرح مى دهد كه چگونه تمام عوامل تربيت و بيدارى در مورد آنها به كار گرفته شد اما جمعى از آنها به هيچيك از اينها توجه نكردند و سرانجام چنان عاقبت شومى دامانشان را گرفت كه عبرتى براى آيندگان شدند .
نخست مى گويد ما پيامبرانى به سوى امم پيشين فرستاديم و چون اعتنا نكردند آنها را به منظور بيدارى و تربيت با مشكلات و حوادث سخت : با فقر و خشكسالى و قحطى با بيمارى و درد و رنج و باساء و ضراء مواجه ساختيم شايد متوجه شوند و به سوى خدا باز گردند ( و لقد ارسلنا الى امم من قبلك فاخذناهم بالباساء و الضراء لعلهم يتضرعون ) .
در آيه بعد مى گويد چرا آنها از اين عوامل دردناك و بيدار كننده پند و
تفسير نمونه ج : 5 ص : 236
اندرز نگرفتند و بيدار نشدند و به سوى خدا باز نگشتند ( فلو لا اذ جائهم باسنا تضرعوا ) .
در حقيقت علت عدم بيدارى آنها دو چيز بود نخست اينكه بر اثر زيادى گناه و لجاجت در شرك ، قلبهاى آنها تيره و سخت و روح آنها انعطاف ناپذير شده بود ( و لكن قست قلوبهم ) .
ديگر اينكه شيطان ( با استفاده از روح هوا پرستى آنها ) اعمالشان را در نظرشان زينت داده بود ، و هر عمل زشتى را انجام مى دادند زيبا و هر كار خلافى را صواب مى پنداشتند ( وزين لهم الشيطان ما كانوا يعملون ) .
در آيه بعد اضافه مى كند هنگامى كه سختگيريها و گوشماليها در آنها مؤثر نيفتاد از راه لطف و محبت وارد شديم و به هنگامى كه درسهاى نخست را فراموش كردند درس دوم را براى آنها آغاز كرديم و درهاى انواع نعمتها را بر آنها گشوديم ، شايد بيدار شوند و به آفريننده و بخشنده آن نعمتها توجه كنند ، و راه راست را باز يابند ( فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابواب كل شىء ) .
ولى اين همه نعمت در واقع خاصيت دو جانبه داشت هم ابراز محبتى براى بيدارى بود و هم مقدمه اى براى عذاب دردناك در صورتى كه بيدار نشوند ، زيرا مى دانيم هنگامى كه انسان در ناز و نعمت فرو رود ، و ناگهان آنهمه نعمت از او گرفته شود سخت بر او دردناك خواهد بود ، بخلاف اينكه تدريجا از او گرفته شود كه زياد در او مؤثر نخواهد گشت .
لذا مى گويد آنقدر به آنها نعمت داديم تا كاملا خوشحال شدند اما بيدار نشدند ، لذا ناگاه آنها را گرفتيم و مجازات كرديم ، و تمام درهاى اميد به روى
تفسير نمونه ج : 5 ص : 237
آنها بسته شد ( حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاذا هم مبلسون ) .
و به اين ترتيب جمعيت ستمكاران ريشه كن شدند و نسل ديگرى از آنها به پانخاست ( فقطع دابر القوم الذين ظلموا ) .
دابر در اصل به معنى دنباله و آخر چيزى است .
و از آنجا كه خداوند در به كار گرفتن عوامل تربيت در مورد آنها هيچگونه كوتاهى نكرده در پايان آيه مى فرمايد : ستايش و حمد مخصوص خداوندى است كه پروردگار و مربى همه جهانيان است ( و الحمد لله رب العالمين ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - گاهى تصور مى شود كه ميان اين آيات و آيات گذشته منافاتى وجود دارد ، زيرا در آيات گذشته تصريح شده بود كه مشركان به هنگام هجوم مشكلات متوجه خدا مى شوند ، و غير او را فراموش مى كنند ولى در اين آيات مى گويد حتى به هنگام هجوم مشكلات نيز بيدار نمى گردند .
توجه به يك نكته اين منافات ظاهرى را برطرف مى سازد و آن اينكه بيداريهاى موقت و زودگذر به هنگام بروز شدائد بيدارى محسوب نمى گردند ، زيرا به زودى به حالت نخستين باز مى گردد .
در آيات گذشته چون منظور بيان توحيد فطرى بود ، براى اثبات آن همان بيداريها و توجه هاى زودگذر و فراموش كردن غير خدا ولو در لحظه حادثه كافى بود ، اما در اين آيات سخن از هدايت يافتن و از بيراهه به راه برگشتن است ،
تفسير نمونه ج : 5 ص : 238
مسلما بيدارى زودگذر و موقت اثرى در آن ندارد .
گاهى تصور مى شود كه تفاوت ميان آن دو در اين است كه آيات گذشته مربوط به مشركان معاصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، ولى آيات مورد بحث مربوط به اقوام پيشين است بنابراين با هم منافاتى ندارد .
ولى بسيار بعيد به نظر مى رسد كه مشركان لجوج معاصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بهتر از گمراهان پيشين باشند ، بنابراين راه حل همان است كه در بالا گفتيم .
2 - در آيات فوق ميخوانيم هنگامى كه بروز شدائد اثر تربيتى نداشت ، خداوند درهاى نعمت را به روى چنين گناهكارانى مى گشايد ، آيا اين كار به خاطر تشويق بعد از تنبيه است يا مقدمه اى است براى دردناك بودن مجازات ؟ يعنى به اصطلاح اين گونه نعمتها ، نعمت استدراجى است كه تدريجا بنده متمرد را در ناز و نعمت و خوشحالى و سرور ، و يك نوع غفلت فرو مى برد ، سپس يكباره همه چيز را از آنها مى گيرد .
پاره اى از قرائن در آيه وجود دارد كه احتمال دوم را تقويت مى كند ، ولى مانعى ندارد كه هر دو منظور باشد ، يعنى نخست تشويق براى بيدارى ، و اگر مؤثر نشد مقدمه اى است براى گرفتن نعمت و عذاب دردناك ، در حديثى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين نقل شده ، اذا رايت الله يعطى العبد من الدنيا على معاصيه ما يحب فانما هو استدراج ثم تلا رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فلما نسوا ... هنگامى كه ببينى خداوند در برابر گناهان نعمت مى بخشد بدان كه مقدمه مجازات است سپس آيه فوق را تلاوت فرمود .
( مجمع البيان و نور الثقلين ذيل آيه ) .
در حديثى از على (عليه السلام) چنين نقل شده كه فرمود : يا بن آدم اذا رايت ربك سبحانه يتابع عليك نعمه و انت تعصيه فاحذره ( نهج البلاغه كلمه 25 ) .
اى فرزند آدم هنگامى كه ببينى خداوند پى در پى نعمتها را به تو مى بخشد ،
تفسير نمونه ج : 5 ص : 239
در حالى كه تو گناه مى كنى ، از مجازات او بترس ، كه اين مقدمه مجازات است .
در كتاب تلخيص الاقوال از امام حسن عسكرى (عليه السلام) چنين نقل شده ، كه قنبر غلام امير مؤمنان را پيش حجاج آوردند حجاج پرسيد تو چكار براى على ابن ابى طالب (عليه السلام) مى كردى ، گفت وسايل وضوى او را فراهم مى ساختم ! پرسيد هنگامى كه از وضو فارغ مى شد چه مى گفت ؟ ، گفت اين آيه را مى خواند ، فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابواب كل شى و تا آخر آيه را تلاوت كرد ، حجاج گفت گمان مى كنم اين آيه را بر ما تطبيق مى كرد ، قنبر با شجاعت گفت آرى ! ( نور الثقلين جلد 1 - صفحه 18 ) .
3 - در اين آيات مى خوانيم كه منظور از بسيارى از حوادث رنج آور ايجاد حالت توجه و بيدارى است ، و اين يكى از فلسفه هاى آفات و بلاها است كه در بحث توحيد از آن سخن گفته ايم ، ولى شايان توجه اينكه اين موضوع را اولا با كلمه لعل ( شايد ) ذكر مى كند ، بخاطر اينكه وجود بلاها به تنهائى كافى براى بيدارى نيست ، بلكه زمينه اى است براى دلهائى كه آمادگى دارند ( در سابق نيز گفته ايم لعل در كلام خدا معمولا در مواردى استعمال مى شود ، كه پاى شرايط ديگرى نيز در ميان باشد ) .
ديگر اينكه در اينجا كلمه تضرع بكار برده شده ، كه در اصل به معنى ورود شير به پستان و خضوع و تسليم آن در برابر دوشنده است ، سپس به معنى تسليم آميخته با تواضع و خضوع آمده است ! يعنى اين حوادث دردناك را بخاطر آن ايجاد مى كرديم ، كه آنها از مركب غرور و سركشى و خود خواهى فرود آيند ، و در برابر حق تسليم شوند .
4 - جالب اينكه در پايان آيه ، خداوند جمله الحمد لله رب العالمين را مى گويد ، و اين نشانه آن است كه قطع ريشه ظلم و فساد و نابود شدن نسلى
تفسير نمونه ج : 5 ص : 240
كه بتواند اين كار را ادامه دهد ، بقدرى اهميت دارد كه جاى شكر و سپاس است .
در حديثى از فضيل بن عياض از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم ، كه فرمود : من احب بقاء الظالمين فقد احب ان يعصى الله ، ان الله تبارك و تعالى حمد بنفسه بهلاك الظلمة فقال : فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين : هر كس بقاى ستمگران را دوست دارد ، مفهومش اين است كه دوست مى دارد معصيت خدا شود ( موضوع ظلم به اندازه اى مهم است كه ) خداوند تبارك و تعالى در برابر نابود ساختن ظالمان خود را حمد و ستايش كرده است و فرموده دنباله قوم ستمگر بريده شد و سپاس مخصوص خداوند پروردگار جهانيان است .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 241
قُلْ أَ رَءَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سمْعَكُمْ وَ أَبْصرَكُمْ وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِكُم مَّنْ إِلَهٌ غَيرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِهِ انظرْ كيْف نُصرِّف الاَيَتِ ثُمَّ هُمْ يَصدِفُونَ(46) قُلْ أَ رَءَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَاب اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ يُهْلَك إِلا الْقَوْمُ الظلِمُونَ(47) وَ مَا نُرْسِلُ الْمُرْسلِينَ إِلا مُبَشرِينَ وَ مُنذِرِينَ فَمَنْ ءَامَنَ وَ أَصلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ(48) وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِئَايَتِنَا يَمَسهُمُ الْعَذَاب بِمَا كانُوا يَفْسقُونَ(49)
ترجمه :
46 - بگو آيا فكر كرده ايد اگر خداوند گوش و چشمهاى شما را بگيرد و بر دلهاى شما مهر نهد ( كه چيزى را نفهميد ) چه كسى جز خدا است كه آنها را به شما بدهد ؟ ببين چگونه آيات را براى آنها به گونه هاى مختلف شرح مى دهيم سپس آنها روى مى گردانند ! .
47 - بگو فكر كرده ايد اگر عذاب خدا ناگهانى ( و پنهانى ) يا آشكارا به سراغ شما بيايد آيا جز جمعيت ستمكار هلاك مى شوند ؟
48 - ما پيامبران را جز براى بشارت و بيم نمى فرستيم آنها كه ايمان آورند و ( خويشتن را ) اصلاح كنند نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند .
49 - و آنها كه آيات ما را تكذيب كردند عذاب ( پروردگار ) بخاطر نافرمانيها به آنان مى رسد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 242
تفسير : بخشنده نعمتها را بشناسيد
روى سخن همچنان با مشركان است .
و در اين آيات با بيان ديگرى براى بيدار ساختن آنها استدلال شده است ، و روى غريزه دفع ضرر تكيه كرده ، نخست مى گويد : اگر خداوند نعمتهاى گرانبهايش را همچون گوش و چشم از شما بگيرد ، و بر دلهايتان مهر بگذارد و بطورى كه نتوانيد ميان خوب و بد و حق و باطل تميز دهيد چه كسى جز خدا مى تواند اين نعمتها را به شما باز گرداند ؟ ! ( قل ا رايتم ان اخذ الله سمعكم و ابصاركم و ختم على قلوبكم من اله غير الله ياتيكم به ) .
در حقيقت مشركان نيز قبول داشتند كه خالق و روزى ده خدا است ، و بتها را بعنوان شفاعت در پيشگاه خدا مى پرستيدند قرآن مى گويد شما بجاى اينكه پرستش بتهاى بى ارزش و فاقد همه چيز كنيد چرا مستقيما به در خانه خدا نمى رويد خدائى كه سرچشمه همه نيكيها و بركات است .
علاوه بر اعتقادى كه همه بت پرستان در باره خدا داشتند در اينجا نيز عقل آنها به داورى طلبيده مى شود ، كه بتهائى كه خود نه چشم و نه گوش و نه عقل و نه هوش دارند چگونه مى توانند اين گونه نعمتها را به ديگران ببخشند ؟ ! سپس مى گويد ببين چگونه آيات و دلائل را به گونه هاى مختلف براى آنها شرح ميدهيم ، ولى باز آنها از حق روى برمى گردانند ( انظر كيف نصرف الايات ثم هم يصدفون ) .
درباره معنى ختم و همچنين علت اينكه سمع در آيات قرآن معمولا
 

Back Index Next