Back Index  
تفسير نمونه ج : 5 ص : 280
ما را از كام خطر برهاند به طور قطع شكر نعمتهاى او را انجام خواهيم داد و جز به او دل نخواهيم بست ( لئن انجينا من هذه لنكونن من الشاكرين ) .
ولى اى پيامبر به آنها بگو : خداوند شما را از اين تاريكيها و از هر گونه غم و اندوه ديگر نجات مى دهد ( و بارها نجات داده است ) ولى پس از رهائى باز همان راه شرك و كفر را مى پوئيد ( قل الله ينجيكم منها و من كل كرب ثم انتم تشركون ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - ذكر تضرع كه به معنى دعاى آشكار و خفية كه دعاى پنهانى است شايد به خاطر اين باشد كه مشكلات با هم متفاوتند گاهى به مرحله شدت نرسيده انسان را به دعاى پنهانى دعوت مى كند و گاهى كه به مرحله شديد مى رسد آشكارا دست به دعا برمى دارد ، و گاهى ناله ها و فريادها سر مى دهد منظور اين است كه خداوند هم مشكلات شديد و هم مشكلات ضعيف شما را حل مى كند .
2 - بعضى معتقدند كه در آيه به چهار حالت روانى انسان كه هر كدام يكنوع عكس العمل به هنگام بروز مشكلات است اشاره شده است : حالت دعا و نياز و حالت تضرع و خضوع و حالت اخلاص و حالت التزام به شكرگزارى به هنگام نجات از مشكلات .
اما متاسفانه براى بسيارى از اين افراد اين حالات پر ارزش همانند برقى زودگذر و تقريبا به شكل اضطرارى در برابر شدائد و مشكلات پيدا مى شود اما چون با آگاهى آميخته نيست پس از برطرف شدن شدائد به خاموشى مى گرايد .
بنابراين اين حالات اگر چه زودگذر باشد ، مى تواند دليلى براى افراد دور افتاده در زمينه خداشناسى گردد .
3 - كرب ( بر وزن حرب ) در اصل به معنى زير و رو كردن زمين و حفر
تفسير نمونه ج : 5 ص : 281
آن است و نيز به معنى گره محكمى كه در طناب دلو مى زنند آمده است سپس در غم و اندوه هائى كه قلب انسان را زير و رو مى كند و همچون گرهى بر دل انسان مى نشيند گفته شده است .
بنابراين ذكر كلمه كرب در آيه بالا كه معنى وسيع و گسترده اى دارد و هر گونه مشكل مهمى را شامل مى شود بعد از ذكر ظلمات برو بحر كه به قسمت خاصى از شدائد گفته مى شود از قبيل ذكر يك مفهوم عام بعد از بيان مفهوم خاص است ( دقت كنيد ) .
در اينجا يادآورى حديثى كه در ذيل اين آيه در بعضى از تفاسير اسلامى آمده است بى مناسبت نيست .
از پيغمبر اكرم نقل شده كه فرمود خير الدعاء الخفى و خير الرزق ما يكفى بهترين دعا آن است كه پنهانى ( و از روى نهايت اخلاص ) صورت گيرد و بهترين روزى آن است كه بقدر كافى بوده باشد ( نه ثروت اندوزى هائى كه مايه محروميت ديگران و بار سنگينى بر دوش انسان باشد ) .
و در ذيل همين حديث مى خوانيم : مر بقوم رفعوا اصواتهم بالدعا فقال انكم لا تدعون الاصم و لا غائبا و انما تدعون سميعا قريبا : پيامبر از كنار جمعيتى گذشت كه صداى خود را بدعا بلند كرده بودند فرمود شما شخص كرى را نمى خوانيد و نه شخصى را كه پنهان و دور از شما باشد بلكه شما كسى را مى خوانيد كه هم شنوا و هم نزديك است ! .
از اين حديث استفاده مى شود كه اگر دعا آهسته و آميخته با توجه و اخلاص بيشتر باشد بهتر است .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 282
قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلى أَن يَبْعَث عَلَيْكُمْ عَذَاباً مِّن فَوْقِكُمْ أَوْ مِن تحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضكم بَأْس بَعْض انظرْ كَيْف نُصرِّف الاَيَتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ(65)
ترجمه :
65 - بگو او قادر است كه عذابى از طرف فوق يا از زير پاى شما بر شما بفرستد يا به صورت دسته هاى پراكنده شما را با هم بياميزد ، و طعم جنگ ( و ناراحتى ) را به هر يك از شما به وسيله ديگرى بچشاند ، ببين چگونه آيات گوناگون را براى آنها بازگو مى كنيم شايد بفهمند ( و باز گردند ) .

تفسير : عذابهاى رنگارنگ
در آيات قبل ضمن بيان توحيد فطرى در حقيقت يكنوع تشويق و اظهار محبت به بندگان شده بود كه چگونه خداوند بهنگام شدائد و مشكلات آنها را در پناه خود مى پذيرد ، و به خواسته هاى آنها ترتيب اثر ميدهد .
در اين آيه براى تكميل طرق مختلف تربيتى ، تكيه روى مسئله تهديد به عذاب و مجازات الهى شده ، يعنى همانطور كه خداوند ارحم الراحمين و پناه دهنده بى پناهان است همچنين در برابر طغيانگران و سركشان ، قهار و منتقم نيز ميباشد .
در اين آيه به پيامبر دستور داده شده است كه مجرمان را به سه نوع مجازات تهديد كند : عذابهائى از طرف بالا و عذابهائى از طرف پائين و مجازات اختلاف كلمه و بروز جنگ و خون ريزى ، لذا مى گويد : بگو خداوند قادر است كه مجازاتى از طرف بالا يا از طرف پائين بر شما
تفسير نمونه ج : 5 ص : 283
بفرستد ( قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم ) .
و يا اينكه شما را به صورت دسته هاى پراكنده به يكديگر مخلوط كند و طعم جنگ و خون ريزى را به بعضى به وسيله بعضى ديگر بچشاند ( او يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم باس بعض ) .
و در پايان آيه اضافه مى كند : بنگر كه چگونه نشانه ها و دلائل مختلف را براى آنها بازگو مى كنيم شايد درك كنند و بسوى حق بازگردند ( انظر كيف نصرف الايات لعلهم يفقهون ) .

در اينجا بايد به چند نكته توجه كرد
1 - در اينكه منظور از عذاب از طرف بالا و پائين چيست در ميان مفسران گفتگو است ، ولى ظاهر اين است كه اين دو كلمه ( فوق و تحت ) معنى بسيار وسيعى دارند هم طرف بالا و پائين حسى را شامل مى شوند ، يعنى مجازاتهائى مانند صاعقه ها و رگبارهاى خطرناك و طوفانها از طرف بالا ، و زلزله ها و شكافهاى ويرانگر زمينى و طغيان رودها و درياها از طرف پائين ، را در بر مى گيرد .
و نيز عذابهاى دردناكى را كه از طرف طبقه حكام و قشرهاى بالاى اجتماع بر سر بعضى از ملتها فرو مى ريزد ، و ناراحتى ها و شكنجه هائى كه از طرف بعضى از كارگران وظيفه نشناس دامنگير مردم مى شود كه گاهى كمتر از عذابهاى دسته اول نيست ، شامل مى گردد .
همچنين ممكن است سلاحهاى جنگى مخوف عصر ما كه از هوا و زمين زندگانى بشر را به صورت وحشتناكى در هم مى كوبد و در مدت كوتاهى آبادترين شهرها را از طريق بمبارانهاى هوائى و حمله هاى زمينى و مين گذاريها و زير دريائى ها تبديل به تل خاكسترى مى كند در مفهوم وسيع آيه داخل باشد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 284
2 - يلبسكم از ماده لبس ( بر وزن حبس ) به معنى اختلاط و بهم آميختن است نه از ماده لبس بر وزن قرص به معنى لباس پوشيدن ، بنابراين معنى جمله چنين مى شود : او مى تواند شما را به صورت گروهها و دسته هاى مختلف به هم بياميزد .
و اين تعبير نشان مى دهد كه مسئله اختلاف كلمه و پراكندگى در ميان جمعيت به قدرى خطرناك است كه در رديف عذابهاى آسمانى و صاعقه ها و زلزله ها قرار گرفته است ، و راستى چنين است ، بلكه گاهى ويرانيهاى ناشى از اختلاف و پراكندگى به درجات بيشتر از ويرانيهاى ناشى از صاعقه ها و زلزله ها است ، كرارا ديده شده است كشورهاى آباد در سايه شوم نفاق و تفرقه بنابودى مطلق كشيده شده است و اين جمله هشدارى است به همه مسلمانان جهان ! .
اين احتمال نيز در تفسير اين جمله وجود دارد كه : خداوند در برابر عذابهاى آسمانى و زمينى دو عذاب ديگر را بيان كرده يكى اختلاف عقيده و فكر ( كه در حقيقت همانند مجازاتهاى از طرف بالا است ) و ديگر اختلافهاى در ناحيه عمل و روشهاى اجتماعى كه منجر به جنگ و خونريزى مى شود ( كه شبيه مجازاتهاى از طرف پائين است ) بنابراين به چهار نوع مجازات طبيعى و دو نوع مجازات اجتماعى در آيه اشاره شده است .
3 - اشتباه نشود اينكه آيه مورد بحث مى گويد : خداوند تفرقه در ميان شما بيفكند نه به اين معنى است كه خداوند بى جهت مردم را گرفتار نفاق و اختلاف مى كند بلكه اين نتيجه اعمال سوء مردم و خودخواهيها و خودپرستيها و سود جوئيهاى شخصى است كه نتيجه آن به صورت نفاق و تفرقه بروز مى كند ، و نسبت دادن آن به خدا به خاطر آن است كه او چنين اثرى را در اين اعمال زشت قرار داده است .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 285
4 - با توجه به اينكه روى سخن در اين آيات به مشركان و بت پرستان است چنين نتيجه مى گيريم : يك جامعه مشرك كه از مسير توحيد و يكتا پرستى منحرف شده است هم گرفتار ظلم و ستم طبقات بالا ، و هم وظيفه نشناسى طبقات پائين ، هم اختلاف عقيده و هم كشمكشهاى خونين اجتماعى مى شود ، همانطور كه جوامع مادى دنياى امروز كه تنها در برابر بت صنعت و ثروت سجده مى كنند گرفتار تمام اين بلاهاى بزرگ هستند و در ميان آن دست و پا مى زنند .
ملتهائى نيز سراغ داريم كه دم از توحيد و خدا پرستى مى زنند ولى عملا مشرك و بت پرست مى باشند ، چنين ملتهائى نيز به همان سرنوشت مشركان گرفتار خواهند شد و اينكه در بعضى از اخبار مى خوانيم كه امام باقر (عليه السلام) فرمود : كل هذا فى اهل القبلة : همه اين كيفرها در مسلمانان واقع مى شود ممكن است اشاره به همين باشد ، يعنى هر گاه مسلمانان از مسير توحيد انحراف يابند ، خود خواهى و خودپرستى جاى اخوت اسلامى را گرفت ، منافع شخصى بر منافع عمومى مقدم داشته شد و هر كس به فكر خويشتن بود و دستورات خداوند به دست فراموشى سپرده شد ، آنها نيز گرفتار چنين سرنوشتى خواهند شد ! .
وَ كَذَّب بِهِ قَوْمُك وَ هُوَ الْحَقُّ قُل لَّست عَلَيْكُم بِوَكِيل(66) لِّكلِّ نَبَإ مُّستَقَرُّ وَ سوْف تَعْلَمُونَ(67)
ترجمه :
66 - قوم و جمعيت تو آن را تكذيب و انكار كردند در حالى كه حق است ، ( به آنها ) بگو من مسئول ( قبول و ايمان آوردن ) شما نيستم ( وظيفه من تنها ابلاغ رسالت است نه اجبار شما بر ايمان ) .
67 - هر خبرى ( كه خداوند به شما داده سرانجام ) قرار گاهى دارد ( و در موعد خود انجام مى گيرد ) و به زودى خواهيد دانست .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 286
تفسير :
اين دو آيه در حقيقت تكميل بحثى است كه در پيرامون دعوت به سوى خدا و معاد و حقايق اسلام و ترس از مجازات الهى در آيات پيشين گذشت .
نخست مى گويد : قوم و جمعيت تو يعنى قريش و مردم مكه تعليمات تو را تكذيب كردند در حالى كه همه حق است ، و دلائل گوناگونى از طريق عقل و فطرت و حس آنها را تاييد مى كند ( و كذب به قومك و هو الحق ) .
بنابراين تكذيب و انكار آنان از اهميت اين حقايق نمى كاهد ، هر چند مخالفان و منكران زياد باشند .
سپس دستور مى دهد كه به آنها بگو وظيفه من تنها ابلاغ رسالت است ، و من ضامن قبول شما نيستم ( قل لست عليكم بوكيل ) .
از آيات متعددى كه اين تعبير و مانند آن در آنها آمده است ( مانند
107 - انعام و 108 - يونس و 41 - زمر و 6 - شورى ) استفاده مى شود كه منظور از وكيل در اين موارد كسى است كه مسؤل هدايت عملى و ضامن ديگران بوده باشد ، به اين ترتيب پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به آنها اعلام مى كند كه اين شما هستيد كه بايد تصميم نهائى را در مورد قبول و يا رد حقيقت بگيريد ، و هدايت را بپذيريد من تنها مامور ابلاغ رسالت و دعوت الهى هستم .
در آيه بعد با يك جمله كوتاه و پر معنى آنها را هشدار مى دهد ، و به دقت كردن در انتخاب راه صحيح دعوت مى كند ، و مى گويد : هر خبرى كه خدا و
تفسير نمونه ج : 5 ص : 287
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به شما داده سرانجام در اين جهان يا جهان ديگر قرار گاهى دارد ، و بالاخره در موعد مقرر انجام خواهد يافت ، و به زودى با خبر خواهيد شد ( لكل نبا مستقر و سوف تعلمون ) .
وَ إِذَا رَأَيْت الَّذِينَ يخُوضونَ فى ءَايَتِنَا فَأَعْرِض عَنهُمْ حَتى يخُوضوا فى حَدِيث غَيرِهِ وَ إِمَّا يُنسِيَنَّك الشيْطنُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكرَى مَعَ الْقَوْمِ الظلِمِينَ(68) وَ مَا عَلى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِم مِّن شىْء وَ لَكن ذِكرَى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ(69)
ترجمه :
68 - هر وقت كسانى را كه آيات ما را استهزاء مى كنند مشاهده نمائى از آنها روى بگردان تا به سخن ديگرى بپردازند و اگر شيطان از ياد تو ببرد ، به محض توجه پيدا كردن با ( اين ) جمعيت ستمگر منشين .
69 - و اگر افراد با تقوى ( براى ارشاد و اندرز با آنها بنشينند ) چيزى از حساب ( و گناه ) آنها برايشان نيست ، ولى ( اين كار تنها بايد ) براى متذكر ساختن آنها باشد شايد ( بشنوند و ) پرهيز كارى پيشه كنند .

شان نزول :
در تفسير مجمع البيان از امام باقر (عليه السلام) نقل شده كه چون آيه نخست نازل گرديد و مسلمانان از مجالست با كفار و استهزا كنندگان آيات الهى نهى شدند
تفسير نمونه ج : 5 ص : 288
جمعى از مسلمانان گفتند : اگر بخواهيم در همه جا به اين دستور عمل كنيم بايد هرگز به مسجد الحرام نرويم طواف خانه خدا نكنيم ( زيرا آنها در گوشه و كنار مسجد پراكنده اند و به سخنان باطل پيرامون آيات الهى مشغولند و در هر - گوشه اى از مسجد الحرام ما مختصر توقفى كنيم ممكن است سخنان آنها به گوش ما برسد ) در اين موقع آيه دوم نازل شد و به مسلمانان دستور داد كه در اين گونه مواقع آنها را نصيحت كنند و تا آنجا كه در قدرت دارند به ارشاد و راهنمائى آنها را بپردازند .
ذكر شان نزول براى آيه فوق - همانطور كه سابقا نيز اشاره كرديم - منافات با نازل شدن تمام سوره با هم ندارد ، زيرا ممكن است حوادث مختلفى در زندگى مسلمانان رخ دهد ، سپس سوره اى يكجا نازل شود و هر چند آيه اى از آن ناظر به قسمتى از آن حوادث بوده باشد .

تفسير :

دورى از مجالس اهل باطل
از آنجا كه بحثهاى اين سوره بيشتر ناظر به وضع مشركان و بت پرستان است در اين دو آيه به يكى ديگر از مسائل مربوط به آنها اشاره مى شود نخست به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى گويد : هنگامى كه مخالفان لجوج و بى منطق را مشاهده كنى كه آيات خدا را استهزاء مى كنند ، از آنها روى بگردان تا از اين كار صرف نظر كرده به سخنان ديگر بپردازند ( و اذا رايت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره )
تفسير نمونه ج : 5 ص : 289
گرچه در اين جمله روى سخن به پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ولى مسلما اين حكم اختصاصى به او ندارد و تمام مؤمنان را شامل مى شود ، فلسفه اين حكم نيز روشن است زيرا اگر مسلمانان در مجالس آنها شركت مى كردند ، آنها براى انتقام گرفتن و ناراحت ساختن ايشان به سخنان باطل و نارواى خود ادامه مى دادند ، اما هنگامى كه با بى اعتنائى از كنار آنها بگذرند طبعا سكوت خواهند كرد و به مسائل ديگر خواهند پرداخت ، زيرا تمام هدف آنها ناراحت ساختن پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مسلمين بود .
سپس اضافه مى كند اين موضوع به اندازه اى اهميت دارد كه اگر شيطان ترا به فراموشى افكند و با اين گونه اشخاص سهوا همنشين شدى به مجرد اينكه متوجه موضوع گشتى فورا از آن مجلس برخيز و با اين ستمكاران منشين ( و اما ينسينك الشيطان فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين )
دو سؤال
در اينجا دو سؤال پيش مى آيد نخست اينكه : مگر ممكن است شيطان بر پيامبر مسلط گردد و باعث فراموشى او شود ، و به تعبير ديگر آيا با وجود مقام عصمت و مصونيت از خطا حتى در موضوعات ، ممكن است پيامبر گرفتار اشتباه و فراموشى شود ؟ ! در پاسخ اين سؤال مى توان گفت كه روى سخن در آيه گرچه به پيامبر است
تفسير نمونه ج : 5 ص : 290
اما در حقيقت منظور پيروان او هستند كه اگر گرفتار فراموشكارى شدند و در جلسات آميخته به گناه كفار شركت كردند به محض اينكه متوجه شوند بايد از آنجا برخيزند و بيرون روند ، و نظير اين بحث در گفتگوهاى روزانه ما و در ادبيات زبانهاى مختلف ديده مى شود كه انسان روى سخن را به كسى مى كند اما هدفش اين است كه ديگران بشنوند ، مطابق ضرب المثل معروف عرب كه مى گويد : اياك اعنى و اسمعى يا جاره .
بعضى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان و ابو الفتوح در تفسير معروف خود ، پاسخ ديگرى داده اند كه حاصلش اين است سهو و فراموشى در احكام و در مقام رسالت از طرف خداوند در مورد انبياء جايز نيست و اما در موضوعات در صورتى كه موجب گمراهى مردم نشود مانعى ندارد ولى اين پاسخ با آنچه در ميان متكلمين ما مشهور است كه انبياء و ائمه علاوه بر احكام ، در موضوعات عادى نيز معصوم و مصون از اشتباه هستند سازش ندارد .

سؤال ديگر
اينكه بعضى از دانشمندان اهل تسنن اين آيه را دليلى بر عدم جواز تقيه بر رهبران دينى گرفته اند زيرا آيه صريحا مى گويد : در برابر دشمنان تقيه نكن و حتى اگر در مجلس آنها باشى از مجلس آنها برخيز .

پاسخ :
اين ايراد نيز روشن است ، زيرا شيعه هرگز نمى گويد در همه جا بايد تقيه كرد بلكه تقيه در پاره اى از موارد قطعا حرام است ، و وجوب آن منحصر به مواردى است كه تقيه و ترك اظهار حق منافعى داشته باشد كه از اظهار آن بيشتر باشد ، و يا موجب دفع ضرر و خطر كلى گردد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 291
در آيه بعد يك مورد را استثناء كرده و مى گويد : اگر افراد با تقوا براى نهى از منكر در جلسات آنها شركت كنند و به اميد پرهيزكارى و بازگشت آنها از گناه ، آنان را متذكر سازند مانعى ندارد و گناهان آنها را بر چنين اشخاصى نخواهند نوشت ، زيرا در هر حال قصد آنها خدمت و انجام وظيفه بوده است ( و ما على الذين يتقون من حسابهم من شىء و لكن ذكرى لعلهم يتقون ) براى اين آيه تفسير ديگرى نيز ذكر شده ولى آنچه گفتيم با ظاهر آيه و همچنين با شان نزول آن سازگارتر است .
ضمنا بايد توجه داشت تنها كسانى مى توانند از اين استثناء استفاده كنند كه طبق تعبير آيه داراى مقام تقوا و پرهيزگارى باشند و نه تنها تحت تاثير آنها واقع نشوند بلكه بتوانند آنها را تحت تاثير خود قرار دهند .
در ذيل آيه 140 سوره نساء نيز مضمونى شبيه آيه فوق داشتيم و مطالب ديگرى در اين زمينه بيان شد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 292
وَ ذَرِ الَّذِينَ اتخَذُوا دِينهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا وَ ذَكرْ بِهِ أَن تُبْسلَ نَفْس بِمَا كَسبَت لَيْس لهََا مِن دُونِ اللَّهِ وَلىُّ وَ لا شفِيعٌ وَ إِن تَعْدِلْ كلَّ عَدْل لا يُؤْخَذْ مِنهَا أُولَئك الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِمَا كَسبُوا لَهُمْ شرَابٌ مِّنْ حَمِيم وَ عَذَابٌ أَلِيمُ بِمَا كانُوا يَكْفُرُونَ(70)
ترجمه :
70 - كسانى را كه آئين ( فطرى ) خود را به بازى و سرگرمى ( و استهزاء ) گرفتند و زندگى دنيا آنها را مغرور ساخته رها كن و به آنها يادآورى نما تا گرفتار ( عواقب شوم ) اعمال خود نشوند ، ( در آن روز ) جز خدا نه يار و ياورى دارند و نه شفاعت كننده اى و ( چنين كسى ) اگر هر گونه عوضى بپردازد از او پذيرفته نخواهد شد آنها كسانى هستند كه گرفتار اعمالى شده اند كه انجام داده اند ، نوشابه اى از آب سوزان براى آنها است و عذاب دردناكى به خاطر اينكه كفر ورزيدند .

تفسير : آنها كه دين حق را به بازى گرفته اند
اين آيه در حقيقت بحث آيه قبل را تكميل مى كند و به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد از كسانى كه دين و آئين خود را به شوخى گرفته اند و يك مشت بازى و سرگرمى را به حساب دين مى گذارند و زندگى دنيا و امكانات مادى آنها را مغرور ساخته ، اعراض كند و آنها را به حال خود واگذارد ( و ذر الذين اتخذوا دينهم لعبا و لهوا و غرتهم الحياة الدنيا ) بديهى است دستور به ترك كردن اين گونه اشخاص هيچگونه منافاتى با
تفسير نمونه ج : 5 ص : 293
مساله جهاد ندارد زيرا جهاد داراى شرائطى است ، و بى اعتنائى به كفار داراى شرائط و ظروف ديگر ، و هر كدام از اين دو در جاى خود بايد انجام گيرد ، گاهى لازم است با بى اعتنائى مخالفان را كوبيد و گاهى با مبارزه و جهاد و كشيدن اسلحه ، و اينكه بعضى تصور كرده اند آيات جهاد ، آيه فوق را نسخ كرده كاملا بى اساس است .
در حقيقت آيه فوق اشاره به اين است كه آئين آنها از نظر محتوا پوچ و واهى است و نام دين را بر يك مشت اعمالى كه به كارهاى كودكان و سرگرمى هاى بزرگسالان شبيه تر است گذارده اند اين چنين افراد قابل بحث و گفتگو نيستند و لذا دستور مى دهد از آنها روى بگردان و به آنها و مذهب توخاليشان اعتنا مكن .
از آنچه گفتيم معلوم شد كه منظور از دينهم همان آئين شرك و بت پرستى است كه آنها داشتند و اين احتمال كه منظور از آن دين حق باشد ، و اضافه دين به آنها به خاطر فطرى بودن دين بوده باشد بسيار بعيد بنظر مى رسد .
احتمال ديگرى در تفسير آيه وجود دارد و آن اينكه قرآن اشاره به جمعى از كفار مى كند كه حتى نسبت به آئين خود به عنوان يك بازى و سرگرمى مى نگريستند و هرگز به عنوان يك مطلب جدى روى آن فكر نمى كردند ، يعنى در بى ايمانى نيز بى ايمان بودند و به مبانى مذهب بى اساسشان نيز وفادار نبودند .
و در هر حال آيه اختصاصى به كفار ندارد و شامل حال همه كسانى مى شود كه مقدسات و احكام الهى را بازيچه نيل به هدفهاى مادى و شخصى قرار مى دهند دين را آلت دنيا و حكم خدا را بازيچه اغراض شخصى مى سازند .
سپس به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد كه به آنها در برابر اين اعمال هشدار دهد كه روزى فرا مى رسد كه هر كس تسليم اعمال خويش است و راهى براى فرار از چنگال آن ندارد ( و ذكر به ان تبسل نفس بما كسبت ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 294
و در آن روز جز خدا نه حامى و ياورى دارد و نه شفاعت كننده اى ( ليس لها من دون الله ولى و لا شفيع ) .
كار آنها در آن روز به قدرى سخت و دردناك است و چنان در زنجير اعمال خود گرفتارند كه هر گونه غرامت و جريمه آن را ( فرضا داشته باشند و ) بپردازند كه خود را از مجازات نجات دهند از آنها پذيرفته نخواهد شد ( و ان تعدل كل عدل لا يؤخذ منها ) .
چرا كه آنها گرفتار اعمال خويش شده اند نه راه جبران در آن روز باز است و نه زمان ، زمان توبه است به همين دليل راه نجاتى براى آنها تصور نمى شود ( اولئك الذين ابسلوا بما كسبوا ) .
سپس به گوشه اى از مجازاتهاى دردناك آنها اشاره كرده ، مى گويد : نوشابه اى دارند از آب داغ و سوزان به همراه عذاب دردناك در برابر پشت پازدنشان به حق و حقيقت ( لهم شراب من حميم و عذاب اليم بما كانوا يكفرون ) .
آنها از درون به وسيله آب سوزان مى سوزند و از برون بوسيله آتش ! نكته اى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه جمله اولئك الذين ابسلوا بما كسبوا ( آنها گرفتار اعمال خويش هستند ) در حقيقت به منزله دليل و علت عدم قبول غرامت و عدم وجود ولى و شفيع براى آنها است ، يعنى مجازات
تفسير نمونه ج : 5 ص : 295
آنها بر اثر يك عامل خارجى نيست كه بتوان آن را به نوعى دفع كرد بلكه از درون ذات و صفات و اعمال خود آنها سرچشمه مى گيرد ، آنها اسير كارهاى زشت خويشند ، به همين دليل رهائى براى آنها ممكن نيست ، زيرا جدائى از اعمال و آثار اعمال همچون جدائى از خويشتن است .
اما بايد توجه داشت كه اين شدت و سختى و عدم وجود راه بازگشت و شفاعت مخصوص كسانى است كه اصرار بر كفر داشته اند و به آن ادامه مى دادند همانطور كه از جمله بما كانوا يكفرون استفاده مى شود ( زيرا فعل مضارع براى بيان استمرار چيزى است ) .
قُلْ أَ نَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَنفَعُنَا وَ لا يَضرُّنَا وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللَّهُ كالَّذِى استَهْوَتْهُ الشيَطِينُ فى الأَرْضِ حَيرَانَ لَهُ أَصحَبٌ يَدْعُونَهُ إِلى الْهُدَى ائْتِنَا قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَ أُمِرْنَا لِنُسلِمَ لِرَب الْعَلَمِينَ(71) وَ أَنْ أَقِيمُوا الصلَوةَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذِى إِلَيْهِ تحْشرُونَ(72)
ترجمه :
71 - بگو آيا چيزى غير از خدا بخوانيم كه نه سودى به حال ما دارد نه زيانى و ( به اين ترتيب ) بازگشت به عقب كنيم بعد از آنكه خداوند ما را هدايت كرده ، همانند كسى كه بر اثر وسوسه هاى شياطين راه را گم كرده و سرگردان مانده ، در حالى كه يارانى هم دارد كه او را به هدايت دعوت مى كنند كه به سوى ما بيا ، بگو تنها هدايت خداوند هدايت است و ما دستور داريم كه تسليم پروردگار عالميان باشيم .
72 - و اينكه نماز را بر پا داريد و از او بپرهيزيد و او است كه به سوى او محشور خواهيد شد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 296
تفسير :
اين آيه در برابر اصرارى كه مشركان براى دعوت مسلمانان به كفر و بت پرستى داشتند به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد كه با يك دليل دندان شكن به آنها پاسخ گويد و به صورت يك استفهام انكارى از آنها بپرسد كه آيا شما مى گوئيد ما چيزى را شريك خدا قرار دهيم كه نه سودى به حال ما دارد كه به خاطر سودش به سوى او برويم و نه زيانى دارد كه از زيان او بترسيم ؟ ! ( قل ا ندعوا من دون الله ما لا ينفعنا و لا يضرنا ) .
اين جمله در حقيقت اشاره به آن است كه معمولا كارهاى انسان از يكى از دو سرچشمه ناشى مى شود يا به خاطر جلب منفعت است ( اعم از اينكه منفعت معنوى يا مادى باشد ) و يا به خاطر دفع ضرر است ( اعم از اينكه ضرر معنوى يا مادى باشد ) چگونه شخصى عاقل كارى انجام مى دهد كه هيچيك از اين دو عامل در آن وجود نداشته باشد ؟ سپس به استدلال ديگرى در برابر مشركان دست مى زند و مى گويد : اگر ما به سوى بت پرستى باز گرديم و پس از هدايت الهى در راه شرك گام نهيم بازگشت به عقب كرده ايم و اين بر خلاف قانون تكامل است كه قانون عمومى عالم حيات مى باشد ( و نرد على اعقابنا بعد اذ هدانا الله ) .
و بعد با يك مثال ، مطلب را روشنتر مى سازد و مى گويد بازگشت از توحيد به شرك همانند آن است كه كسى بر اثر وسوسه هاى شيطان ( يا غولهاى بيابانى ، به پندار عرب جاهليت كه تصور مى كردند در راهها كمين كرده اند و مسافران را
تفسير نمونه ج : 5 ص : 297
به بيراهه ها مى كشانند ! ) راه مقصد را گم كرده و حيران و سرگردان در بيابان مانده است ( كالذى استهوته الشياطين فى الارض حيران ) .
در حالى كه يارانى دارد كه او را به سوى هدايت و شاهراه دعوت مى كنند و فرياد مى زنند به سوى ما بيا ولى آن چنان حيران و سرگردان است كه گوئى سخنان آنان را نمى شنود و يا قادر بر تصميم گرفتن نيست ( له اصحاب يدعونه الى الهدى ائتنا ) .
و در پايان آيه به پيامبر دستور مى دهد كه با صراحت بگويد : هدايت تنها هدايت خدا است و ما ماموريت داريم كه فقط در برابر پروردگار عالميان تسليم شويم ( قل ان هدى الله هو الهدى و امرنا لنسلم لرب العالمين ) .
اين جمله در حقيقت دليل ديگرى بر نفى مذهب مشركان است زيرا تنها در برابر كسى بايد تسليم شد كه مالك و آفريدگار و مربى جهان هستى است نه بتها كه هيچ نقشى در ايجاد و اراده اين جهان ندارند .

سؤال :
در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه مگر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قبل از بعثت پيرو مذهب مشركان بوده است كه مى گويد : نرد على اعقابنا ( آيا به حال سابق باز گرديم ) در حالى كه مى دانيم او هيچگاه در برابر بت سجده نكرد و در هيچ تاريخى چنين چيزى ننوشته اند ، اصولا مقام عصمت چنين اجازه اى را نمى دهد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 298
پاسخ :
اين جمله در حقيقت از زبان جمع مسلمين است ، نه از زبان شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) لذا با صيغه و ضمائر جمع ادا شده است .
در آيه بعد دنباله دعوت الهى را چنين شرح مى دهد كه ما گذشته از توحيد دستور داريم كه نماز را برپا داريد و تقوا را پيشه كنيد ( و ان اقيموا الصلاة و اتقوه ) .
و سرانجام با توجه به مساله معاد و اينكه حشر و بازگشت شما به سوى خدا است اين بحث را پايان مى دهد ( و هو الذى اليه تحشرون ) .
در حقيقت در اين چند جمله كوتاه برنامه اى كه پيامبر به سوى آن دعوت مى كرده ، و از حكم عقل و فرمان خدا سرچشمه گرفته ، به صورت يك برنامه چهار ماده اى كه آغازش توحيد ، و انجامش معاد ، و مراحل متوسط آن محكم ساختن پيوندهاى الهى و پرهيز از هر گونه گناه مى باشد ارائه داده شده است .
وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الأَرْض بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كن فَيَكونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْك يَوْمَ يُنفَخُ فى الصورِ عَلِمُ الْغَيْبِ وَ الشهَدَةِ وَ هُوَ الحَْكيمُ الْخَبِيرُ(73)
ترجمه :
73 - او كسى است كه آسمانها و زمين را به حق آفريد و آن روز كه به آنها مى گويد موجود باش ، موجود مى شود ، سخن او حق است و در آن روز كه در صور دميده مى شود حكومت مخصوص او است ، از پنهان و آشكار با خبر است و حكيم و آگاه مى باشد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 299
تفسير :
اين آيه در حقيقت دليلى است بر مطالب آيه قبل و دليلى است بر لزوم تسليم در برابر پروردگار ، و پيروى از رهبرى او ، لذا نخست مى گويد : او خدائى است كه آسمانها و زمين را به حق آفريده است ( و هو الذى خلق السموات و الارض بالحق ) .
تنها چنين كسى كه مبدء عالم هستى است ، شايسته رهبرى مى باشد و بايد تنها در برابر فرمان او تسليم بود ، زيرا همه چيز را براى هدف صحيحى آفريده است .
منظور از حق در جمله بالا همان هدف و نتيجه و مصالح و حكمتها است يعنى هر چيزى را براى خاطر هدف و نتيجه و مصلحتى آفريد ، در حقيقت اين جمله شبيه مطلبى است كه در سوره ص آيه 77 آمده آنجا كه مى فرمايد : و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا : ما آسمان و زمين و آنچه در ميان آنها است بيهوده و بى هدف نيافريديم .
سپس مى فرمايد : نه تنها مبدء عالم هستى او است ، بلكه رستاخيز و قيامت نيز به فرمان او صورت مى گيرد و آن روز كه فرمان مى دهد رستاخيز بر پا شود فورا بر پا خواهد شد ( و يوم يقول كن فيكون ) .
بعضى احتمال داده اند كه منظور از اين جمله همان آغاز آفرينش و مبدء جهان هستى باشد كه همه چيز به فرمان او ايجاد شده است ، ولى با توجه به اينكه
تفسير نمونه ج : 5 ص : 300
يقول فعل مضارع است ، و اينكه قبل از اين جمله اشاره به اصل آفرينش شده و همچنين با توجه به جمله هاى بعد مى توان گفت كه اين جمله مربوط به رستاخيز و فرمان الهى در باره آن است همانطور كه در جلد اول صفحه 299 ( ذيل آيه 117 بقره ) گفتيم منظور از جمله كن فيكون اين نيست كه خداوند يك فرمان لفظى به عنوان موجود باش صادر مى كند بلكه منظور اين است هر گاه اراده او به آفرينش چيزى تعلق گيرد ، بدون نياز به هيچ عامل ديگرى ، اراده اش جامه عمل به خود مى پوشد ، اگر اراده كرده است يك دفعه موجود شود ، يك دفعه موجود خواهد شد و اگر اراده كرده است تدريجا موجود گردد ، برنامه تدريجى آن شروع خواهد شد .
بعد اضافه مى كند كه گفتار خداوند حق است يعنى همان طور كه آغاز آفرينش بر اساس هدف و نتيجه و مصلحت بود ، رستاخيز نيز همانگونه خواهد بود .
( قوله الحق ) .
و در آن روز كه در صور دميده مى شود و قيامت بر پا مى گردد ، حكومت و مالكيت مخصوص ذات پاك او است ( و له الملك يوم ينفخ فى الصور ) .
درست است كه مالكيت و حكومت خداوند بر تمام عالم هستى از آغاز جهان بوده و تا پايان جهان و در عالم قيامت ادامه خواهد داشت و اختصاصى به روز رستاخيز ندارد ، ولى از آنجا كه در اين جهان يك سلسله عوامل و اسباب در پيشبرد هدفها و انجام كارها مؤثر است گاهى اين عوامل و اسباب انسان را از خداوند كه مسبب الاسباب است غافل مى كند ، اما در آن روز كه همه اين اسباب از كار مى افتد ، مالكيت و حكومت او از هر زمان آشكارتر و روشنتر مى گردد ، درست نظير آيه ديگرى كه مى گويد : لمن الملك اليوم لله الواحد القهار : حكومت و مالكيت امروز ( روز قيامت ) براى كى است ؟ تنها براى خداوند يگانه پيروز است ( سوره غافر - آيه 16 ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 301
در باره اينكه منظور از صور كه در آن دميده مى شود چيست و چگونه اسرافيل در صور مى دمد تا جهانيان بميرند و بار ديگر در صور مى دمد تا همگى زنده شوند و قيامت بر پا گردد ، در ذيل آيه 68 سوره زمر به خواست خدا مشروحا بحث خواهيم كرد ، زيرا تناسب بيشترى با آن آيه دارد .
و در پايان آيه اشاره به سه صفت از صفات خدا كرده ، مى گويد : خداوند از پنهان و آشكار با خبر است ( عالم الغيب و الشهادة ) .
و كارهاى او همه از روى حكمت مى باشد ، و از همه چيز آگاه است ( و هو الحكيم الخبير ) .
در آيات مربوط به رستاخيز غالبا به اين صفات خدا اشاره شده است كه او هم آگاه است و هم قادر و حكيم يعنى به مقتضاى علم و آگاهيش اعمال بندگان را مى داند و به مقتضاى قدرت و حكمتش به هر كس جزاى مناسب مى دهد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 302
* وَ إِذْ قَالَ إِبْرَهِيمُ لأَبِيهِ ءَازَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصنَاماً ءَالِهَةً إِنى أَرَاك وَ قَوْمَك فى ضلَل مُّبِين(74)
ترجمه :
74 - ( به خاطر بياوريد ) هنگامى كه ابراهيم به مربيش ( عمويش ) آزر گفت آيا بتها را خدايان خود انتخاب مى كنى ، من تو و جمعيتت را در گمراهى آشكار مى بينم ! .

تفسير :
از آنجا كه اين سوره جنبه مبارزه با شرك و بت پرستى دارد و روى سخن بيشتر در آن از بت پرستان است و براى بيدار ساختن آنها از طرق مختلف استفاده شده ، در اينجا به گوشه اى از سرگذشت ابراهيم قهرمان بت شكن اشاره كرده و منطق نيرومند او را در كوبيدن بتها ضمن چند آيه به خاطر آورده است .
قابل توجه اينكه قرآن در بسيارى از بحثهاى توحيدى و مبارزه با بت روى اين سرگذشت تكيه مى كند ، زيرا ابراهيم مورد احترام تمام اقوام مخصوصا مشركان عرب بود .
نخست مى گويد : ابراهيم پدر ( عموى ) خود را مورد سرزنش قرار داد و به آنها چنين گفت : آيا اين بتهاى بى ارزش و موجودات بيجان را خدايان خود انتخاب كرده ايد ؟ ! ( و اذ قال ابراهيم لابيه آزر ا تتخذ اصناما الهه ) .
بدون شك من ، تو و جمعيت پيروان و هم مسلكان ترا در گمراهى آشكارى مى بينم چه گمراهى از اين آشكارتر كه انسان مخلوق خود را معبود خود قرار دهد ، و موجود بيجان و بى شعورى را پناهگاه خود بپندارد و حل مشكلات خود را از آنها بخواهد ( انى اراك و قومك فى ضلال مبين ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 303
آيا آزر پدر ابراهيم بود ؟
كلمه اب در لغت عرب غالبا بر پدر اطلاق مى شود و چنانكه خواهيم ديد گاهى بر جد مادرى و عمو و همچنين مربى و معلم و كسانى كه براى ترتيب انسان به نوعى زحمت كشيده اند نيز گفته شده است ، ولى شك نيست كه به هنگام اطلاق اين كلمه اگر قرينه اى در كار نباشد قبل از هر چيز پدر بنظر مى آيد .
اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه آيا براستى آيه بالا مى گويد : آن مرد بت پرست ( آزر ) پدر ابراهيم بوده است ؟ و آيا يك فرد بت پرست و بت ساز مى تواند پدر يك پيامبر اولوا العزم بوده باشد ؟ و آيا وراثت در روحيات انسان اثر نامطلوبى در فرزند نخواهد گذارد ؟ جمعى از مفسران سنى به سؤال اول پاسخ مثبت گفته و آزر را پدر واقعى ابراهيم مى دانند ، در حالى كه تمام مفسران و دانشمندان شيعه معتقدند آذر پدر ابراهيم نبود ، بعضى او را پدر مادر و بسيارى او را عموى ابراهيم دانسته اند .
قرائنى كه نظر دانشمندان شيعه را تاييد مى كند چند چيز است :
1 - در هيچيك از منابع تاريخى اسم پدر ابراهيم ، آزر شمرده نشده است ، بلكه همه تارخ نوشته اند ، در كتب عهدين نيز همين نام آمده است ، جالب اينكه افرادى كه اصرار دارند پدر ابراهيم آزر بوده در اينجا به توجيهاتى دست زده اند كه بهيچوجه قابل قبول نيست از جمله اينكه اسم پدر ابراهيم تارخ ، و لقبش آزر بوده ! در حالى كه اين لقب نيز در منابع تاريخى ذكر نشده است .
و يا اينكه آزر بتى بوده كه پدر ابراهيم او را پرستش مى كرده است در حالى كه اين احتمال با ظاهر آيه فوق كه مى گويد پدرش آزر بود بهيچوجه سازگار نيست ، مگر اينكه جمله يا كلمه اى در تقدير بگيريم كه آن هم بر خلاف ظاهر است .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 304
2 - قرآن مجيد مى گويد : مسلمانان حق ندارند براى مشركان استغفار كنند اگر چه بستگان و نزديكان آنها بوده باشند ، سپس براى اينكه كسى استغفار ابراهيم را در باره آزر دستاويز قرار ندهد چنين مى گويد : و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعدة وعدها اياه فلما تبين له انه عدو لله تبرء منه ( سوره توبه آيه 114 ) : استغفار ابراهيم براى پدرش ( آزر ) فقط به خاطر وعده اى بود كه به او داده بود ( آنجا كه گفت ساستغفر لك ربى - مريم آيه 47 يعنى : بزودى براى تو استغفار خواهم كرد به اميد اينكه با اين وعده دلگرم شود و از بت پرستى برگردد ) اما هنگامى كه او را در راه بت پرستى مصمم و لجوج ديد دست از استغفار درباره او برداشت .
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه ابراهيم بعد از مايوس شدن از آزر ديگر هيچگاه براى او طلب آمرزش نكرد و شايسته هم نبود چنين كند ، و تمام قرائن نشان مى دهد اين جريان در دوران جوانى ابراهيم و زمانى بود كه در شهر بابل مى زيست و با بت پرستان مبارزه داشت .
ولى آيات ديگر قرآن نشان مى دهد كه ابراهيم در اواخر عمر خود و پس از پايان بناى كعبه براى پدرش از خداوند طلب آمرزش كرد ( البته در اين آيات چنانكه خواهد آمد از پدر تعبير به اب نشده بلكه تعبير به والد كه صريحا مفهوم پدر را مى رساند ، شده است ) .
آنجا كه مى فرمايد : الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسماعيل و اسحاق ان ربى لسميع الدعاء ... ربنا اغفر لى و لوالدى و للمؤمنين يوم يقوم الحساب حمد و سپاس براى خدائى است كه در پيرى به من اسماعيل و اسحاق را بخشيده پروردگار من دعا را اجابت مى كند ، پروردگارا ! من و پدر و مادرم و مؤمنين را در روز رستاخيز بيامرز .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 305
از انضمام اين آيه به آيه سوره توبه كه مسلمانان را از استغفار براى مشركان بر حذر مى دارد و ابراهيم را از انجام چنين كارى جز براى يك مدت محدود آن هم براى يك هدف مقدس ، بركنار مى شمرد ، به خوبى استفاده مى شود كه منظور از اب در آيه مورد بحث ، پدر نيست ، بلكه عمو يا پدر مادر و يا مانند آن است و به تعبير ديگر والد در بيان معنى پدر صراحت دارد ، در حالى كه اب صراحت ندارد .
در آيات قرآن كلمه اب نيز در مورد عمو به كار رفته است مانند آيه 133 سوره بقره قالوا نعبد الهك و اله آبائك ابراهيم و اسماعيل و اسحاق الها واحدا : فرزندان يعقوب به او گفتند ما خداوند تو و خداوند پدران تو ابراهيم و اسماعيل و اسحاق ، خداوند يگانه را مى پرستيم و اين را مى دانيم كه اسماعيل عموى يعقوب بود نه پدر او .
3 - از روايات مختلف اسلامى نيز مى توان اين موضوع را استفاده كرد زيرا در حديث معروفى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده است : لم يزل ينقلنى الله من اصلاب الطاهرين الى ارحام المطهرات حتى اخرجنى فى عالمكم هذا لم يدنسنى بدنس الجاهلية : همواره خداوند مرا از صلب پدران پاك به رحم مادران پاك منتقل مى ساخت ، و هرگز مرا به آلودگيهاى دوران جاهليت آلوده نساخت .
شك نيست كه روشنترين آلودگى دوران جاهليت شرك و بت پرستى است ، و كسانى كه آن را منحصر به آلودگى زنا دانسته اند ، هيچ دليلى بر گفته خود ندارند ، بخصوص اينكه قرآن مى گويد انما المشركون نجس : مشركان آلوده
تفسير نمونه ج : 5 ص : 306
و ناپاكند .
طبرى كه از دانشمندان اهل سنت است در تفسير خود جامع البيان از مفسر معروف مجاهد نقل مى كند كه او صريحا مى گويد : آزر پدر ابراهيم نبود .
آلوسى مفسر ديگر اهل تسنن در تفسير روح المعانى در ذيل همين آيه مى گويد : آنها كه مى گويند : اعتقاد به اينكه آزر پدر ابراهيم نبود مخصوص شيعه هست از كم اطلاعى آنها است زيرا بسيارى از دانشمندان معتقدند كه آزر اسم عموى ابراهيم بود .
سيوطى دانشمند معروف سنى در كتاب مسالك الحنفاء از فخر رازى در كتاب اسرار التنزيل نقل مى كند كه پدر و مادر و اجداد پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هيچگاه مشرك نبودند و به حديثى كه در بالا از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل كرديم استدلال نموده است ، سپس خود سيوطى اضافه مى كند كه ما مى توانيم اين حقيقت را با توجه به دو دسته از روايات اسلامى اثبات كنيم نخست رواياتى كه مى گويد : پدران و اجداد پيامبر تا آدم هر كدام بهترين فرد زمان خود بوده اند ( اين احاديث را از صحيح بخارى و دلائل النبوه بيهقى و مانند آن نقل نموده است ) .
و رواياتى كه مى گويد : در هر عصر و زمانى افراد موحد و خداپرست وجود داشته است با ضميمه كردن اين دو دسته روايات ثابت مى شود اجداد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از جمله ( پدر ابراهيم ) حتما موحد بوده اند .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 307
با توجه به آنچه گفته شد معلوم مى شود كه تفسير فوق براى آيه مورد بحث تفسيرى است بر اساس قرائن روشنى از خود قرآن و روايات مختلف اسلامى نه تفسير به راى آنچنان كه بعضى از متعصبين اهل سنت همانند نويسنده المنار گفته است .
وَ كَذَلِك نُرِى إِبْرَهِيمَ مَلَكُوت السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ(75) فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ الَّيْلُ رَءَا كَوْكَباً قَالَ هَذَا رَبى فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِب الاَفِلِينَ(76) فَلَمَّا رَءَا الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هَذَا رَبى فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئن لَّمْ يهْدِنى رَبى لأَكونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضالِّينَ(77) فَلَمَّا رَءَا الشمْس بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبى هَذَا أَكبرُ فَلَمَّا أَفَلَت قَالَ يَقَوْمِ إِنى بَرِىءٌ مِّمَّا تُشرِكُونَ(78) إِنى وَجَّهْت وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطرَ السمَوَتِ وَ الأَرْض حَنِيفاً وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشرِكِينَ(79)
ترجمه :
75 - اينچنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم ، تا اهل يقين گردد .
76 - هنگامى كه ( تاريكى ) شب او را پوشانيد ستاره اى مشاهده كرد گفت : اين خداى من است ؟ اما هنگامى كه غروب كرد گفت غروب كنندگان را دوست ندارم .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 308
77 - و هنگامى كه ماه را ديد ( كه سينه افق را ) مى شكافد گفت اين خداى من است ؟ اما هنگامى كه ( آنهم ) افول كرد گفت اگر پروردگارم مرا راهنمائى نكند مسلما از جمعيت گمراهان خواهم بود .
78 - و هنگامى كه خورشيد را ديد ( كه سينه افق را ) مى شكافت گفت اين خداى من است ؟ اين ( كه از همه ) بزرگتر است ، اما هنگامى كه غروب كرد گفت اى قوم ! من از شريكهائى كه شما ( براى خدا ) مى سازيد بيزارم .
79 - من روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريده من در ايمان خود خالصم و از مشركان نيستم .

تفسير :

دلائل توحيد در آسمانها
در تعقيب نكوهشى كه ابراهيم از بتها داشت ، و دعوتى كه از آزر براى ترك بت پرستى نمود ، در اين آيات خداوند به مبارزات منطقى ابراهيم با گروههاى مختلف بت پرستان اشاره كرده و چگونگى پى بردن او را به اصل توحيد از طريق استدلالات روشن عقلى شرح مى دهد .
نخست مى گويد : همانطور كه ابراهيم را از زيانهاى بت پرستى آگاه ساختيم همچنين مالكيت مطلقه و تسلط پروردگار را بر تمام آسمان و زمين به او نشان داديم ( و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السماوات و الارض ) .
ملكوت در اصل از ريشه ملك ( بر وزن حكم ) به معنى حكومت و مالكيت است ، واو و ت براى تاكيد و مبالغه به آن اضافه شده بنابراين
تفسير نمونه ج : 5 ص : 309
منظور از آن در اينجا حكومت مطلقه خداوند بر سراسر عالم هستى است .
اين آيه گويا اجمالى از تفصيلى است كه در آيات بعد درباره مشاهده وضع خورشيد و ماه و ستارگان و پى بردن از غروب آنها به مخلوق بود نشان آمده است .
يعنى قرآن ابتدا مجملى از مجموع آن قضايا را ذكر كرده ، سپس به شرح آنها پرداخته است ، و به اين ترتيب منظور از نشان دادن ملكوت آسمان و زمين به ابراهيم روشن مى شود .
و در پايان آيه مى فرمايد : هدف ما اين بود كه ابراهيم اهل يقين گردد ( و ليكون من الموقنين ) .
شك نيست كه ابراهيم يقين استدلالى و فطرى به يگانگى خدا داشت اما با مطالعه در اسرار آفرينش اين يقين به سر حد كمال رسيد ، همانطور كه ايمان به معاد و رستاخيز داشت ولى با مشاهده مرغان سر بريده اى كه زنده شدند ، ايمان او به مرحله عين اليقين رسيد .
در آيات بعد اين موضوع را بطور مشروح بيان كرده و استدلال ابراهيم را از افول و غروب ستاره و خورشيد بر عدم الوهيت آنها روشن مى سازد .
نخست مى گويد : هنگامى كه پرده تاريك شب جهان را در زير پوشش خود قرار داد ستاره اى در برابر ديدگان او خودنمائى كرد ، ابراهيم صدا زد اين خداى من است ؟ ! اما به هنگامى كه غروب كرد با قاطعيت تمام گفت : من هيچگاه غروب كنندگان را دوست نمى دارم و آنها را شايسته عبوديت و ربوبيت نمى دانم ( فلما جن عليه الليل راى كوكبا قال هذا ربى فلما افل قال لا احب الافلين ) .
بار ديگر چشم بر صفحه آسمان دوخت اين بار قرص سيم گون ماه با فروغ و درخشش دلپذير خود بر صفحه آسمان ظاهر شده بود هنگامى كه ماه را ديد
تفسير نمونه ج : 5 ص : 310
ابراهيم صدا زد اين است پروردگار من ؟ اما سرانجام ماه به سرنوشت همان ستاره گرفتار شد و چهره خود را در پرده افق كشيد ، ابراهيم جستجوگر گفت : اگر پروردگار من مرا به سوى خود رهنمون نشود در صف گمراهان قرار خواهم گرفت ! ( فلما راى القمر بازغا قال هذا ربى فلما افل قال لئن لم يهدنى ربى لاكونن من القوم الضالين ) .
در اين هنگام شب به پايان رسيده بود و پرده هاى تاريك خود را جمع كرده و از صحنه آسمان مى گريخت ، خورشيد از افق مشرق سر برآورده و نور زيبا و لطيف خود را همچون يك پارچه زربفت بر كوه و دشت و بيابان مى گسترد ، همين كه چشم حقيقت بين ابراهيم بر نور خيره كننده آن افتاد صدا زد خداى من اين است ؟ ! اينكه از همه بزرگتر و پرفروغتر است ! ، اما با غروب آفتاب و فرو رفتن قرص خورشيد در دهان هيولاى شب ، ابراهيم آخرين سخن خويش را ادا كرد و گفت : اى جمعيت ، من از همه اين معبودهاى ساختگى كه شريك خدا قرار داده ايد بيزارم ( فلما راى الشمس بازغة قال هذا ربى هذا اكبر فلما افلت قال يا قوم انى برى مما تشركون ) .
اكنون كه فهميدم در ماوراى اين مخلوقات متغير و محدود و اسير چنگال قوانين طبيعت خدائى است قادر و حاكم بر نظام كاينات من روى خود را به سوى كسى مى كنم كه آسمانها و زمين را آفريد و در اين عقيده خود كمترين شرك راه نمى دهم ، من موحد خالصم و از مشركان نيستم ( انى وجهت وجهى للذى فطر السماوات و الارض حنيفا و ما انا من المشركين ) .
در تفسير اين آيه و آيات بعد و اينكه چگونه ابراهيم موحد و يكتاپرست
تفسير نمونه ج : 5 ص : 311
به ستاره آسمان اشاره كرده و مى گويد : اين خداى من است مفسران گفتگو بسيار كرده اند و از ميان همه تفاسير دو تفسير قابل ملاحظه تر است كه هر كدام از آن را بعضى از مفسران بزرگ اختيار كرده و در منابع حديث نيز شواهدى بر آن وجود دارد : نخست اينكه ابراهيم شخصا مى خواست درباره خداشناسى بينديشد و معبودى را كه با فطرت پاك خويش در اعماق جانش مى يافت پيدا كند ، او خدا را با نور فطرت و دليل اجمالى عقل شناخته بود و تمام تعبيراتش نشان مى دهد كه در وجود او هيچگونه ترديدى نداشت ، اما در جستجوى مصداق حقيقى او بود ، بلكه مصداق حقيقى او را نيز مى دانست اما مى خواست از طريق استدلالات روشنتر عقلى به مرحله حق اليقين برسد و اين جريان قبل از دوران نبوت و احتمالا در آغاز بلوغ يا قبل از بلوغ بود .
در پاره اى از روايات و تواريخ مى خوانيم اين نخستين بار بود كه ابراهيم چشمش به ستارگان آسمان افتاد و صفحه نيلگون آسمان شب با چراغهاى فروزنده و پر فروغش را مى ديد ، زيرا مادرش او را از همان دوران طفوليت به خاطر ترس از دستگاه نمرود جبار در درون غارى پرورش مى داد .
اما اين بسيار بعيد به نظر مى رسيد كه انسانى سالها درون غارى زندگى كند و حتى در يك شب تاريك نيز يك گام از آن بيرون نگذارد ، شايد تقويت اين احتمال در نظر بعضى به خاطر جمله راى كوكبا باشد كه مفهومش اين است كه تا آن زمان ستاره اى را نديده بود .
ولى اين تعبير به هيچوجه چنين مفهومى را در بر ندارد ، بلكه منظور اين است اگر چه تا آن زمان ستاره و ماه و خورشيد را بسيار ديده بود ولى به عنوان يك محقق توحيد اين نخستين بار بود كه به آنها نظر مى دوخت و در ارتباط افول و غروب آنها با نفى مقام خدائى از آنها انديشه مى كرد ، در حقيقت ابراهيم بارها
تفسير نمونه ج : 5 ص : 312
آنها را ديده بود اما نه با اين چشم .
بنابراين هنگامى كه ابراهيم مى گويد هذا ربى ( اين خداى من است ) به عنوان يك خبر قطعى نيست ، بلكه به عنوان يك فرض و احتمال ، براى تفكر و انديشيدن است ، درست مثل اينكه ما مى خواهيم در علت حادثه اى پى جوئى كنيم تمام احتمالات و فرضها را يك يك مورد مطالعه قرار مى دهيم و لوازم هر يك را بررسى مى كنيم تا علت حقيقى را بيابيم و چنين چيزى نه كفر است و نه حتى دلالت بر نفى ايمان مى كند ، بلكه راهى است براى تحقيق بيشتر و شناسائى بهتر و رسيدن به مراحل بالاتر ايمان ، همانطور كه در جريان معاد نيز ابراهيم براى رسيدن به مرحله شهود و اطمينان ناشى از آن در صدد تحقيق بيشتر برآمد .
در تفسير عياشى از محمد بن مسلم از امام باقر يا صادق (عليهماالسلام) چنين نقل شده است انما كان ابراهيم طالبا لربه و لم يبلغ كفرا و انه من فكر من الناس فى مثل ذلك فانه بمنزلته : ابراهيم اين سخن را به عنوان تحقيق گفت و هرگز سخن او كفر نبود ، و هر كس از مردم به عنوان تفكر و تحقيق اين سخن را بگويد همانند ابراهيم خواهد بود .
در اين زمينه دو روايت ديگر نيز در تفسير نور الثقلين نقل شده است .
تفسير دوم اين است كه ابراهيم اين سخن را به هنگام گفتگو با ستاره پرستان و خورشيد پرستان بيان كرد ، و احتمالا بعد از مبارزات سرسختانه او در بابل با بت پرستان و خروج او از آن سرزمين به سوى شام بود كه با اين اقوام برخورد كرد ، ابراهيم كه لجاجت اقوام نادان را در راه و رسم غلط خود در بابل آزموده بود ، براى اينكه نظر عبادت كنندگان خورشيد و ماه و ستارگان را به سوى خود جلب كند ، نخست با آنها همصدا شد و به ستاره پرستان گفت : شما مى گوئيد اين ستاره زهره پروردگار من است ، بسيار خوب يعنى باشد كه سرانجام اين عقيده
تفسير نمونه ج : 5 ص : 313
را براى شما بازگو كنم ، چيزى نگذشت كه چهره پرفروغ ستاره در پشت پرده تاريك افق پنهان گشت اينجا بود كه حربه محكم به دست ابراهيم افتاد و گفت : من هرگز چنين معبودى را نمى توانم بپذيرم .
بنابراين جمله هذا ربى ، مفهومش اين است به اعتقاد شما اين خداى من است و يا اينكه آنرا به عنوان استفهام گفت : آيا اين خداى من است ؟ در اين زمينه نيز حديثى در تفسير نور الثقلين و ساير تفاسير از عيون اخبار الرضا (عليه السلام) نقل شده است .

چگونگى استدلال ابراهيم بر توحيد
اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه ابراهيم چگونه از غروب آفتاب و ماه و ستارگان بر نفى ربوبيت آنها استدلال كرد ؟ .
اين استدلال ممكن است از سه راه باشد .
1 - پروردگار و مربى موجودات ( آنچنان كه از كلمه رب استفاده مى شود ) بايد هميشه ارتباط نزديك با مخلوقات خود داشته باشد ، لحظه اى نيز از آنها جدا نگردد ، بنابراين چگونه موجودى كه غروب مى كند و ساعتها نور و بركت خود را برمى چيند و از بسيارى موجودات به كلى بيگانه مى شود ، مى تواند پروردگار و رب آنها بوده باشد ؟ ! .
2 - موجودى كه داراى غروب و طلوع است ، اسير چنگال قوانين است چيزى كه خود محكوم اين قوانين است چگونه مى تواند حاكم بر آنها و مالك آنها بوده باشد .
او خود مخلوق ضعيفى است و سر بر فرمان آنها و توانائى كمترين انحراف و تخلف از آنها را ندارد .
3 - موجودى كه داراى حركت است حتما موجود حادثى خواهد بود ، زيرا همانطور كه مشروحا در فلسفه اثبات شده است ، حركت همه جا دليل بر حدوث
تفسير نمونه ج : 5 ص : 314
است ، زيرا حركت خود يكنوع وجود حادث است و چيزى كه در معرض حوادث است يعنى داراى حركت است نمى تواند يك وجود ازلى و ابدى بوده باشد ( دقت كنيد ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - در نخستين آيه مورد بحث كلمه كذلك ( اينچنين ... ) جلب توجه مى كند و مفهوم آن اين است : همانطور كه زيانهاى بت پرستى را براى عقل و خرد ابراهيم روشن ساختيم ، حكومت و مالكيت خدا را بر آسمان و زمين نيز به او نشان داديم ، بعضى از مفسران گفته اند : معنى آن اين است كه همانطور كه آثار قدرت و حكومت خود را بر آسمانها به تو نشان داديم به ابراهيم نيز نشان داديم تا بوسيله آنها به خدا آشناتر شود .
2 - جن ( از ماده جن بر وزن فن ) به معنى پوشانيدن چيزى است و در آيه مورد بحث معنى جمله اين است هنگامى كه شب ، چهره موجودات را از ابراهيم پوشانيد ... و اينكه به ديوانه مجنون گفته مى شود بخاطر اين است كه گويا پرده اى بر عقل او كشيده شده است و اطلاق جن بر موجود نا پيدا نيز به همين ملاحظه است و جنين نيز به خاطر پوشيده بودن در درون رحم مادر است و اطلاق جنت بر بهشت و بر باغ به خاطر آن است كه زمينش زير درختان پوشيده است ، و قلب را جنان ( بر وزن زمان ) مى گويند چون در ميان سينه نهفته است و يا اينكه اسرار انسان را نهفته مى دارد .
3 - در اينكه منظور از كوكبا ( ستاره اى ) كدام ستاره بود است ؟ ميان مفسران گفتگو است ، ولى بيشتر مفسران ستاره زهره يا مشترى را ذكر كرده اند ، و از پاره اى از تواريخ استفاده مى شود كه اين هر دو ستاره در زمانهاى قديم مورد پرستش بوده ، و جزء آلهه ( خدايان ) محسوب مى شده است ، ولى در حديثى كه از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) در عيون الاخبار نقل شده تصريح گرديده است
 

Back Index