Back Index Next
تفسير نمونه ج : 5 ص : 173
بودند و در برابر اراده خدا تسليم ، بنابراين هنگامى كه مى فرمايد : من دستور دارم نخستين مسلمان باشم يعنى نخستين مسلمان اين امت .
و اين در حقيقت اشاره به يك مطلب مهم تربيتى نيز مى باشد كه هر رهبرى بايد در انجام دستورات مكتب خود از همه افراد پيشقدمتر باشد ، او بايد اولين مؤمن به آئين خويش و نخستين عمل كننده ، و كوشاترين فرد ، و فداكارترين شخص در برابر مكتب خود باشد .
و در آيه بعد براى تاكيد بيشتر روى اين دستور الهى كه از طريق وحى بر پيامبر نازل شده است مى گويد : من نيز به نوبه خود احساس مسؤليت مى كنم و از قوانين الهى به هيچوجه مستثنى نيستم ، من نيز اگر از دستور پروردگار منحرف شوم و راه سازشكارى با مشركان را بپيمايم و عصيان و نافرمانى او كنم از مجازات آن روز بزرگ - روز رستاخيز - ترسان و خائفم ( قل انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم ) از اين آيه نيز به خوبى استفاده مى شود كه احساس مسؤليت پيامبران بيش از احساس مسؤليت ديگران است .
و در آخرين آيه براى اينكه ثابت شود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز بدون تكيه بر لطف و رحمت خدا كارى نمى تواند بكند و هر چه هست به دست او است و حتى شخص پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چشم اميدش را به رحمت بى پايان پروردگار دوخته و نجات و پيروزى خود را از او مى طلبد مى گويد : هر كس در آن روز بزرگ از مجازات پروردگار رهائى يابد مشمول رحمت خدا شده است و اين يك موفقيت و پيروزى آشكار است ( من
تفسير نمونه ج : 5 ص : 174
يصرف عنه يومئذ فقد رحمه و ذلك الفوز المبين ) .
اين آيات آخرين درجه توحيد را بيان مى كند و حتى به كسانى كه براى پيامبران در برابر خدا دستگاه مستقلى قائل بودند همانند مسيحيان كه مسيح را ناجى و نجات دهنده مى دانستند ، صريحا پاسخ مى دهد كه حتى پيامبران نياز به رحمت او دارند ! .
وَ إِن يَمْسسك اللَّهُ بِضرّ فَلا كاشِف لَهُ إِلا هُوَ وَ إِن يَمْسسك بخَير فَهُوَ عَلى كلِّ شىْء قَدِيرٌ(17) وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَ هُوَ الحَْكِيمُ الخَْبِيرُ(18)
ترجمه :
17 - اگر خداوند زيانى به تو برساند هيچكس جز او نمى تواند آن را برطرف سازد و اگر خيرى به تو رساند او بر همه چيز توانا است ( و هر نيكى از قدرت او ساخته است )
18 - او است كه بر تمام بندگان خود قاهر و مسلط است و او است حكيم و آگاه .

تفسير : قدرت قاهره پروردگار
گفتيم هدف اين سوره در درجه اول ريشه كن ساختن عوامل شرك و بت پرستى است ، در دو آيه فوق نيز همين حقيقت تعقيب شده است .
نخست مى گويد : چرا شما به غير خدا توجه مى كنيد .
و براى حل مشكلات و دفع زيان و ضرر و جلب منفعت به معبودهاى ساختگى پناه مى بريد با اينكه اگر كمترين زيانى به تو برسد برطرف كننده آن ، كسى جز خدا نخواهد بود ، و اگر
تفسير نمونه ج : 5 ص : 175
خير و بركت و پيروزى و سعادتى نصيب تو شود از پرتو قدرت او است زيرا او است كه بر همه چيز توانا است ( و ان يمسك الله بضر فلا كاشف له الا هو و ان يمسسك بخير فهو على كل شىء قدير ) در حقيقت توجه به غير خدا به خاطر اين است كه يا آنها را سرچشمه خيرات و يا برطرف كننده مصائب و مشكلات مى دانند ، همانطور كه خضوع تا سر حد پرستش در برابر صاحبان قدرت و زر و زور نيز يكى از اين دو انگيزه را دارد ، آيه فوق مى گويد اراده خداوند بر همه چيز حكومت مى كند ، اگر نعمتى را از كسى سلب كند و يا نعمتى را به كسى ارزانى دارد هيچ منبع قدرتى در جهان نيست كه بتواند آن را دگرگون سازد ، پس چرا در برابر غير خدا سر تعظيم فرود مى آورند ؟ تعبير به يمسسك در مورد خير و شر كه از ماده مس گرفته شده اشاره به اين است كه حتى كوچكترين خير و شرى بدون اراده و قدرت او ممكن نيست .
اين موضوع نيز لازم به تذكر است كه : آيه فوق با صراحت كامل عقيده ثنويين ( دوگانه پرستان ) را كه قائل به دو مبدأ خير و شر بودند رد مى كند و هر دو را از ناحيه خدا مى داند ، ولى در جاى خود گفته ايم كه شر مطلق در جهان وجود ندارد و بنابراين هنگامى كه شر به خدا نسبت داده مى شود منظور امورى است كه به ظاهر سلب نعمت است ولى در واقع و در مورد خود خير است ، يا براى بيدار باش و يا تعليم و تربيت و برطرف ساختن غرور و طغيان و خود خواهى و يا به خاطر مصالح ديگر است .
در آيه بعد براى تكميل اين بحث مى گويد : او است كه بر تمام بندگان قاهر و مسلط است ( و هو القاهر فوق عباده ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 176
قهر و غلبه گرچه يك معنى را مى رسانند ولى از نظر ريشه لغوى با هم تفاوت دارند ، قهر و قاهريت به آن نوع غلبه و پيروزى گفته مى شود كه طرف هيچ گونه مقاومتى نتواند از خود نشان دهد .
ولى در كلمه غلبه اين مفهوم وجود ندارد و ممكن است بعد از مقاومتهائى برطرف ، پيروز گردد ، به تعبير ديگر شخص قاهر به كسى مى گويند كه برطرف مقابل آنچنان تسلط و برترى داشته باشد كه مجال مقاومت به او ندهد ، درست مانند ظرف آبى كه بر شعله كوچك آتشى ريخته شود كه در دم آن را خاموش كند .
بعضى از مفسران معتقدند كه قاهريت معمولا در جائى به كار برده مى شود كه طرف مقابل موجود عاقلى باشد ولى غلبه اعم است و پيروزيهاى بر موجودات غير عاقل را نيز شامل مى شود .
بنابراين اگر در آيه قبل اشاره به عموميت قدرت خدا در برابر معبودهاى ساختگى و صاحبان قدرت شده ، نه به اين معنى است كه او ناچار است مدتى با قدرتهاى ديگر گلاويز شود تا آنها را به زانو در آورد ، بلكه قدرت او قدرت قاهره است و تعبير فوق عباده نيز براى تكميل همين معنى است .
با اين حال چگونه ممكن است يك انسان آگاه او را رها كند و به دنبال موجودات و اشخاصى بود كه از خودشان هيچ قدرتى ندارند و حتى قدرت ناچيزشان نيز از ناحيه خدا است .
اما براى اينكه اين توهم پيش نيايد كه خداوند مانند بعضى از صاحبان قدرت ممكن است كمترين سوء استفاده اى از قدرت نامحدود خود كند در پايان آيه مى فرمايد : و با اين حال او حكيم است و همه كارش روى حساب ، و خبير و آگاه است و كمترين اشتباه و خطا در اعمال قدرت ندارد ( و هو الحكيم الخبير ) در حالات فرعون مى خوانيم كه : به هنگام تهديد بنى اسرائيل به كشتن
تفسير نمونه ج : 5 ص : 177
فرزندان مى گويد : و انا فوقهم قاهرون ما بر سر آنها كاملا مسلطيم يعنى اين قدرت قاهره خود را كه در واقع قدرت ناچيزى بيش نبود دليلى بر ظلم و ستم و عدم اعتناء به حقوق ديگران مى گرفت ، ولى خداوند حكيم و خبير با آن قدرت قاهره منزه تر از آن است كه كمترين ستم و خلافى درباره كوچكترين بندگان روا دارد .
اين نيز ناگفته پيدا است كه منظور از كلمه فوق عباده برترى مقامى است نه مكانى زيرا واضح است خدا مكانى ندارد .
و عجب اين است كه بعضى از مغزهاى معيوب تعبير آيه فوق را دليل بر جسم بودن خداوند گرفته اند در حالى كه شك نيست كه تعبير به فوق براى بيان برترى معنوى خداوند از نظر قدرت بر بندگان مى باشد ، حتى در مورد فرعون با اينكه انسانى بود و داراى جسم همين كلمه براى برترى مقامى به كار رفته است نه برترى مكانى ( دقت كنيد ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 178
قُلْ أَى شىْء أَكْبرُ شهَدَةً قُلِ اللَّهُ شهِيدُ بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِىَ إِلىَّ هَذَا الْقُرْءَانُ لأُنذِرَكُم بِهِ وَ مَن بَلَغَ أَ ئنَّكُمْ لَتَشهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ ءَالِهَةً أُخْرَى قُل لا أَشهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَحِدٌ وَ إِنَّنى بَرِىءٌ ممَّا تُشرِكُونَ(19) الَّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَب يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ(20)
ترجمه :
19 - بگو بالاترين گواهى ، گواهى كيست ؟ بگو خداوند گواه ميان من و شما است و ( بهترين دليل آن اين است كه ) اين قرآن را بر من وحى كرده تا شما و تمام كسانى را كه اين قرآن به آنها مى رسد انذار كنم ( و از مخالفت فرمان خدا بترسانم ) آيا براستى شما گواهى مى دهيد كه خدايان ديگرى با خدا است ؟ بگو من هرگز چنين گواهى نمى دهم او است خداوند يگانه يكتا و من از آنچه براى او شريك قرار داده ايد بيزارم .
20 - آنهائى كه كتاب آسمانى به آنان داده ايم بخوبى او را ( پيامبر را ) مى شناسند همانگونه كه فرزندان خود را مى شناسند ، تنها كسانى كه سرمايه وجود خود را از دست داده اند ايمان نمى آورند .

تفسير : بالاترين شاهد
به طورى كه جمعى از مفسران نقل كرده اند ، عده اى از مشركان مكه نزد پيامبر آمدند و گفتند : تو چگونه پيامبرى هستى كه احدى را با تو موافق نمى بينيم
تفسير نمونه ج : 5 ص : 179
حتى از يهود و نصارا درباره تو تحقيق كرديم آنها نيز گواهى و شهادتى به حقانيت تو بر اساس محتويات تورات و انجيل ندادند ، لااقل كسى را به ما نشان ده كه گواه بر رسالت تو باشد ، آيات فوق ناظر به اين جريان است .
پيامبر مامور مى شود كه در مقابل اين مخالفان لجوج كه چشم بر هم نهاده ، و اين همه نشانه هاى حقانيت دعوت او را ناديده گرفته بودند و باز هم مطالبه گواه و شاهد مى كردند بگويد : به عقيده شما بالاترين شهادت ، شهادت كيست ؟ ( قل اى شىء اكبر شهادة ) .
غير از اين است كه بالاترين شهادت ، شهادت پروردگار است ؟ بگو خداوند بزرگ گواه ميان من و شما است ( قل الله شهيد بينى و بينكم ) .
و بهترين دليل آن اين است كه اين قرآن را بر من وحى فرستاده ( و اوحى الى هذا القرآن ) .
قرآنى كه ممكن نيست ساخته فكر بشرى آنهم در آن عصر و زمان و در آن محيط و مكان بوده باشد قرآنى كه محتوى انواع شواهد اعجاز مى باشد : الفاظ آن اعجاز آميز و معانى آن اعجازآميزتر ، آيا همين يك شاهد بزرگ ، دليل بر گواهى خداوند بر حقانيت دعوت من نيست ؟ ضمنا از اين جمله استفاده مى شود كه قرآن بزرگترين معجزه و بالاترين گواه صدق دعوى پيامبر است .
سپس به هدف نزول قرآن پرداخته و مى گويد اين قرآن به اين جهت بر من نازل شده است كه شما را و تمام كسانى را كه سخنان من در طول تاريخ بشر و پهنه زمان و در تمام نقاط جهان به گوش آنها مى رسد از مخالفت فرمان خدا بترسانم و به عواقب دردناك اين مخالفت توجه دهم ( لانذركم به و من بلغ ) .
اگر مى بينيم در اينجا فقط سخن از انذار و بيم دادن ، به ميان آمده -
تفسير نمونه ج : 5 ص : 180
با اينكه معمولا همه جا با بشارت همراه است - به خاطر اين است كه سخن در برابر افراد لجوجى بوده كه اصرار در مخالفت داشته اند .
ضمنا با ذكر كلمه و من بلغ ( تمام كسانى كه اين سخن به آنها مى رسد ) رسالت جهانى قرآن و دعوت عمومى و همگانى آن را اعلام مى دارد ، در حقيقت تعبيرى از اين كوتاهتر و جامعتر براى اداى اين منظور تصور نمى شود و دقت در وسعت آن مى تواند هر گونه ابهامى را در مورد عدم اختصاص دعوت قرآن به نژاد عرب و يا زمان و منطقه خاصى برطرف سازد .
جمعى از دانشمندان از تعبيراتى مانند تعبير فوق مسئله خاتميت پيامبر را نيز استفاده كرده اند ، زيرا طبق تعبير بالا پيامبر مبعوث بوده به تمام كسانى كه گفتارش به آنها مى رسد و اين شامل تمام كسانى مى شود كه تا پايان اين جهان به دنيا قدم مى گذارند .
از احاديثى كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام) وارد شده چنين استفاده مى شود كه منظور از ابلاغ قرآن تنها به اين نيست كه عين متن آن به اقوام ديگر برسد حتى وصول ترجمه هاى آن به زبانهاى ديگر نيز در مفهوم آيه وارد است .
در حديثى از امام صادق نقل شده كه درباره آيه فوق سؤال شده ، حضرت فرمود : بكل لسان يعنى به هر زبان كه باشد .
ضمنا يكى از قوانين مسلم اصول فقه كه قاعده قبح عقاب بلا بيان است نيز از آيه فوق استفاده مى شود .
توضيح اينكه در اصول فقه اثبات شده است مادام كه حكمى به كسى نرسد در برابر آن مسؤليتى ندارد ( مگر اينكه در فرا گرفتن حكم كوتاهى كرده باشد ) آيه فوق نيز مى گويد آنهائى كه سخن من به آنها برسد ، در برابر آن مسؤليت دارند و به اين ترتيب كسانى كه بدون تقصير به آنها ابلاغ نشده باشد مسؤليتى ندارند .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 181
در تفسير المنار از پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين نقل شده كه يك دسته از اسيران را نزد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آوردند ، حضرت پرسيد آيا شما را دعوت به اسلام كرده اند ؟ گفتند نه ، دستور داد آنها را رها كردند ، سپس آيه بالا را تلاوت كرد و فرمود : بگذاريد آنها به جايگاه خود باز گردند زيرا حقيقت اسلام به آنها ابلاغ نشده و به سوى آن دعوت نگرديده اند و نيز از اين آيه استفاده مى شود كه اطلاق كلمه شىء كه معادل كلمه چيز در فارسى بر خدا جائز است و لكن او چيزى است نه مانند اشياء ديگر كه مخلوق و محدود باشد بلكه خالق است و نامحدود .
سپس به دنبال اين سخن دستور به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى دهد كه از آنها سؤال كند آيا براستى شما گواهى مى دهيد كه خدايان ديگرى با خدا است ؟ ( ا ئنكم لتشهدون ان مع الله آلهة اخرى ) بعد مى گويد با صراحت به آنها بگو من هرگز چنين گواهى نمى دهم ، بگو او است خداوند يگانه و من از آنچه شما براى او شريك قرار داده ايد بيزارم ( قل لا اشهد ، قل انما هو اله واحد و اننى برى مما تشركون ) .
در حقيقت ذكر اين چند جمله در پايان آيه به خاطر يك نكته مهم روانى است و آن اينكه ممكن است مشركان چنين تصور كنند كه گفتگوهاى آنها شايد تزلزلى در روح پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ايجاد كرده باشد و با اميدوارى مجلس را ترك گويند و به دوستان خود بشارت دهند كه شايد محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بعد از اين در دعوت خود تجديد نظر كند ، اين جمله ها كه از صراحت و قاطعيت سرشار است اين اميد را به كلى مبدل به ياس مى كند و به آنها نشان مى دهد كه مطلب بالاتر از آن است كه آنها مى پندارند و كمترين تزلزلى در دعوت او پيدا نخواهد شد و تجربه نشان داده كه ذكر اين گونه كلمات قاطع در پايان يك بحث اثر عميقى در رسيدن به نتيجه نهائى دارد !
تفسير نمونه ج : 5 ص : 182
و در آيه بعد به آنها كه مدعى بودند اهل كتاب هيچگونه گواهى درباره پيامبر اسلام نمى دهند صريحا پاسخ مى دهد و مى گويد : آنهائى كه كتاب آسمانى بر آنها نازل كرديم به خوبى پيامبر را مى شناسند همانگونه كه فرزندان خود را مى شناسند ! ( الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابنائهم ) .
يعنى نه تنها از اصل ظهور و دعوت او آگاهند بلكه جزئيات و خصوصيات و نشانه هاى دقيق او را نيز مى دانند ، بنابراين اگر جمعى از اهل مكه مى گفتند ما مراجعه به اهل كتاب كرده ايم و اطلاعاتى از پيامبر نداشته اند يا واقعا دروغ مى گفتند و تحقيقى نكرده بودند و يا اهل كتاب حقائق را كتمان كرده و به آنها بازگو نمى كردند ، همانطور كه آيات ديگر قرآن نيز اشاره به كتمان آنها مى كند .
( توضيح بيشتر اين موضوع در جلد اول تفسير نمونه صفحه 366 ذيل آيه 146 سوره بقره گذشت ) .
در پايان آيه به عنوان يك نتيجه نهائى اعلام مى دارد : تنها كسانى به اين پيامبر ( با اين همه نشانه هاى روشن ) ايمان نمى آورند كه در بازار تجارت زندگى همه چيز خود را از دست داده و سرمايه وجود خود را باخته اند ( الذين خسروا انفسهم فهم لا يؤمنون ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 183
وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّب بِئَايَتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظلِمُونَ(21) وَ يَوْمَ نحْشرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشرَكُوا أَيْنَ شرَكاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ(22) ثُمَّ لَمْ تَكُن فِتْنَتهُمْ إِلا أَن قَالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشرِكِينَ(23) انظرْ كَيْف كَذَبُوا عَلى أَنفُسِهِمْ وَ ضلَّ عَنهُم مَّا كانُوا يَفْترُونَ(24)
ترجمه :
21 - چه كسى ستمكارتر از كسى است كه بر خدا دروغ بسته ( و شريك براى او قائل شده است ) يا آيات او را تكذيب نموده ، مسلما ظالمان روى رستگارى نخواهند ديد .
22 - آن روز كه همه آنها را محشور مى كنيم ، به مشركان مى گوئيم : معبودهايتان كه آنها را شريك خدا مى پنداشتيد كجا هستند ؟ ( و چرا به يارى شما نمى شتابند ؟ ) .
23 - سپس پاسخ و عذر آنها چيزى جز اين نيست كه مى گويند به خداوندى كه پروردگار ما است سوگند كه ما مشرك نبوديم .
24 - ببين چگونه به خودشان ( نيز ) دروغ مى گويند و آنچه را به دروغ شريك خدا مى پنداشتند از دست مى دهند .

تفسير : بزرگترين ظلم
در تعقيب برنامه كوبيدن همه جانبه شرك و بت پرستى در نخستين آيه بالا با صراحت به صورت استفهام انكارى مى گويد : چه كسى ستمكارتر از مشركانى است كه بر خدا دروغ بسته و شريك براى او قرار داده و يا آيات او را تكذيب نموده اند
تفسير نمونه ج : 5 ص : 184
( و من اظلم ممن افترى على الله كذبا او كذب باياته ) .
در حقيقت جمله اول اشاره به انكار توحيد است ، و جمله دوم اشاره به انكار نبوت ، و به راستى ظلمى از اين بالاتر نمى شود كه انسان جماد بى ارزش و يا انسان ناتوانى را همتاى وجود نامحدودى قرار دهد كه بر سراسر جهان هستى حكومت مى كند ، اين كار از سه جهت ظلم محسوب مى شود : ظلم نسبت به ذات پاك او كه شريكى براى او قائل شده ، و ظلم بر خويشتن كه شخصيت و ارزش وجود خود را تا سر حد پرستش يك قطعه سنگ و چوب پائين آورده ، و ظلم بر اجتماع كه بر اثر شرك گرفتار تفرقه و پراكندگى و دور شدن از روح وحدت و يگانگى شده است .
مسلما هيچ ستمگرى - مخصوصا چنين ستمگرانى كه ستم آنها همه جانبه است - روى سعادت و رستگارى نخواهند ديد ( انه لا يفلح الظالمون ) .
البته در آيه فوق صريحا كلمه شرك ذكر نشده ولى با توجه به آيات قبل و آيات بعد كه همگى پيرامون مسئله شرك صحبت مى كند روشن مى شود كه منظور از كلمه افتراء در اين آيه همان تهمت شريك قائل شدن براى ذات خدا است .
قابل توجه اينكه : در 15 مورد از قرآن مجيد افرادى به عنوان ظالمترين و ستمكارترين مردم معرفى شده اند كه همه با جمله استفهاميه و من اظلم يا فمن اظلم ( چه كسى ستمكارتر است ) شروع شده است ، گرچه بسيارى از اين آيات درباره شرك و بت پرستى و انكار آيات الهى سخن مى گويد ، يعنى ناظر به اصل توحيد است ، ولى بعضى از آنها نيز درباره مسائل ديگر مى باشد مانند و من اظلم ممن منع مساجد الله ان يذكر فيها اسمه چه كسى ستمكارتر است از آنهائى كه مانع ذكر نام خدا در مساجد شوند ؟ ( بقره - 114 ) .
و در مورد ديگر مى خوانيم : و من اظلم ممن كتم شهادة عنده من الله :
تفسير نمونه ج : 5 ص : 185
چه كسى ستمكارتر است از آنها كه كتمان شهادت مى كنند ؟ ( بقره - 140 ) در اينجا اين سؤال پيش مى آيد : چگونه ممكن است هر يك از اين طوائف ستمكارترين مردم باشند ؟ در صورتى كه ظالم ترين تنها بر يك طائفه از آنها صدق مى كند .
در پاسخ مى توان گفت : همه اين امور در حقيقت از يكجا ريشه مى گيرد و آن مسئله شرك و كفر و عناد است زيرا منع مردم از ذكر خدا در مساجد و سعى و كوشش در ويران ساختن آنها نشانه كفر و شرك است ، و همچنين كتمان شهادت كه ظاهرا منظور از آن كتمان شهادت بر حقايقى است كه موجب سرگردانى مردم در وادى كفر مى شود از چهره هاى گوناگون شرك و انكار خداوند يگانه است .
در آيه بعد پيرامون سرنوشت مشركان در رستاخيز بحث مى شود ، تا روشن گردد آنها با اتكاء به مخلوقات ضعيفى همچون بتها نه آرامشى براى خود در اين جهان فراهم ساختند و نه در جهان ديگر و مى گويد : آن روز كه همه اينها را يكجا مبعوث مى كنيم به مشركان مى گوئيم معبودهاى ساختگى شما كه آنها را شريك خدا مى پنداشتيد كجا هستند ؟ و چرا به يارى شما نمى شتابند ؟ چرا هيچگونه اثرى از قدرت نمائى آنها در اين عرصه وحشتناك ديده نمى شود ؟ ( و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشركوا اين شركائكم الذين كنتم تزعمون ) .
مگر بنا نبود آنها در مشكلات شما را يارى كنند ؟ و شما به اين اميد به آنها پناه مى برديد ؟ پس چرا كمترين اثرى از آنها ديده نمى شود ؟ .
آنها در بهت و حيرت و وحشت عجيبى فرو مى روند و پاسخى در برابر اين سؤال ندارند جز اينكه سوگند ياد كنند كه به خدا قسم ما هيچگاه مشرك نبوديم به گمان اينكه در آنجا نيز مى توان حقائق را انكار كرد ( ثم لم تكن
تفسير نمونه ج : 5 ص : 186
فتنتهم الا ان قالوا و الله ربنا ما كنا مشركين ) .
در اينكه فتنه در آيه فوق به چه معنى است ، ميان مفسران گفتگو است ، بعضى آن را به معنى پوزش و معذرت و بعضى به معنى پاسخ و بعضى به معنى شرك گرفته اند .
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه منظور از فتنه و افتنان همان دلباختگى به چيزى است يعنى نتيجه دلباختگى آنها به شرك و بت پرستى كه پرده اى بر روى انديشه و خرد آنها افكنده اين شده است ، كه در قيامت كه پرده ها كنار مى رود متوجه خطاى بزرگ خود بشوند و از اعمال خود بيزارى جويند و به كلى انكار كنند .
و اصل فتنه در لغت چنانكه راغب در مفردات مى گويد : آن است كه طلا را در آتش بيفكنند و زير فشار حرارت قرار دهند تا باطن آن آشكار گردد و معلوم شود خالص است يا ناخالص ؟ اين معنى را در آيه فوق مى توان به عنوان يك تفسير ديگر پذيرفت ، زيرا آنها هنگامى كه در روز رستاخيز در فشار سخت و وحشتهاى آن روز فرو مى روند بيدار مى شوند و به خطاى خود واقف مى گردند و براى نجات خود اعمال گذشته را انكار مى كنند .
در آيه بعد براى اينكه مردم از سرنوشت رسواى اين افراد عبرت گيرند مى گويد : درست توجه كن ببين اينها كارشان به كجا مى رسد كه به كلى از روش و مسلك خويش بيزارى جسته و آن را انكار مى كنند و حتى به خودشان نيز دروغ مى گويند ( انظر كيف كذبوا على انفسهم ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 187
و تمام تكيه گاههائى كه براى خود انتخاب كرده بودند و آنها را شريك خدا مى پنداشتند همه را از دست مى دهند و دستشان به جائى نمى رسد ( و ضل عنهم ما كانوا يفترون ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت
1 - منظور از انظر ( نگاه كن ) مسلما نگاه كردن با ديده عقل است نه ديده حس .
زيرا صحنه هاى قيامت در دنيا قابل مشاهده نيست .
2 - اينكه مى گويد : آنها بر خودشان دروغ بستند يا به معنى اين است كه آنها در دنيا خود را فريب دادند و از راه حق بيرون رفتند ، و يا اينكه در جهان ديگر كه سوگند ياد مى كنند كه ما مشرك نبوده ايم در حقيقت به خودشان دروغ مى بندند زيرا مسلما آنها مشرك بودند .
3 - در اينجا سؤالى باقى مى ماند و آن اينكه : از آيه فوق استفاده مى شود كه مشركان ، سابقه شرك خود را در روز قيامت انكار مى كنند ، و حال آنكه وضع روز قيامت و مشاهده حسى حقائق طورى است كه هيچكس به خود اجازه نمى دهد سخنى بر خلاف حق بگويد ، درست مثل اينكه در روز روشن هيچ دروغگوئى را نمى بينيم كه در برابر آفتاب بايستد و بگويد هوا تاريك است ، به علاوه از بعضى از آيات ديگر چنين استفاده مى شود كه آنها روز قيامت صريحا به شرك خود اعتراف مى كنند و هيچ حقيقتى را كتمان نمى نمايند و لا يكتمون الله حديثا ( نساء - 42 ) .
در پاسخ اين سؤال دو جواب مى توان گفت : نخست اينكه در روز قيامت مراحلى وجود دارد ، در مراحل نخستين مشركان خيال مى كنند مى توانند با دروغ گفتن از كيفرهاى دردناك الهى رهائى يابند لذا طبق عادت ديرينه خويش متوسل به دروغ مى شوند ، ولى در مراحل بعد كه مى فهمند روزنه اى براى فرار از اين طريق وجود ندارد ، به اعمال خود اعتراف مى نمايند .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 188
در حقيقت گويا در روز رستاخيز پرده ها تدريجا از مقابل چشم انسان كنار مى رود ، در آغاز كه مشركان هنوز به دقت پرونده هاى خود را بررسى نكرده اند متوسل به دروغ مى شوند ، اما در مراحل بعد كه پرده ها بالاتر مى رود ، و همه چيز را حاضر مى بينند ، چاره اى جز اعتراف ندارند ، درست مانند افراد مجرمى كه در آغاز بازجوئى همه چيز ، حتى آشنائى با دوستان خود را انكار مى كنند ، اما هنگامى كه اسناد و مدارك زنده جرم به آنها ارائه داده مى شود ، مى بينند مطلب به حدى روشن است كه جاى انكار نيست ، لذا اعتراف مى كنند و همه چيز را مى گويند .
اين پاسخ در حديثى از امير مؤمنان على (عليه السلام) نقل شده است .
ديگر اينكه آيه فوق در مورد كسانى است كه واقعا خود را مشرك نمى ديدند همانند مسيحيان كه قائل به خدايان سه گانه اند و در عين حال خود را موحد مى پندارند ، يا كسانى كه دم از توحيد مى زدند ولى عمل آنها بوى شرك مى داد زيرا دستورات پيامبران را زير پا گذاشته بودند و به غير خدا تكيه داشتند ، و ولايت اولياى الهى را انكار مى كردند و در عين حال خود را موحد مى پنداشتند ، اينها در روز قيامت قسم ياد مى كنند كه ما موحد بوده ايم ولى به زودى به آنها مى فهمانند كه آنها در باطن جزء مشركان بودند - اين پاسخ نيز در روايات متعددى از على (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) نقل شده است .
و هر دو پاسخ قابل قبول است .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 189
وَ مِنهُم مَّن يَستَمِعُ إِلَيْك وَ جَعَلْنَا عَلى قُلُوبهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فى ءَاذَانهِمْ وَقْراً وَ إِن يَرَوْا كلَّ ءَايَة لا يُؤْمِنُوا بهَا حَتى إِذَا جَاءُوك يجَدِلُونَك يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا أَسطِيرُ الأَوَّلِينَ(25) وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْئَوْنَ عَنْهُ وَ إِن يُهْلِكُونَ إِلا أَنفُسهُمْ وَ مَا يَشعُرُونَ(26)
ترجمه :
25 - پاره اى از آنها به تو گوش فرا مى دهند ولى بر دلهاى آنان پرده ها افكنده ايم تا آنرا نفهمند و در گوش آنها سنگينى قرار داده ايم و ( آنها بقدرى لجوجند ) كه اگر تمام نشانه هاى حق را ببينند ايمان نمى آورند ، تا آنجا كه وقتى به سراغ تو مى آيند با تو به پرخاشگرى برمى خيزند و كافران مى گويند اينها افسانه هاى پيشينيان است .
26 - آنها ديگران را از آن باز مى دارند و خود نيز از آن دورى مى كنند ، آنها جز خود را هلاك نمى كند ولى نمى فهمند .

تفسير :

نفوذناپذيران
در اين آيه اشاره به وضع روانى بعضى از مشركان شده كه در برابر شنيدن حقائق كمترين انعطاف از خود نشان نمى دهند - سهل است - به دشمنى با آن نيز برمى خيزند و با وصله هاى تهمت خود و ديگران را از آن دور نگاه مى دارند ، درباره اينها چنين مى گويد : بعضى از آنان به سوى تو گوش مى دهند ولى بر دلهاى آنها پرده هائى افكنده ايم تا آن را درك نكنند و در گوشهاى آنها سنگينى ايجاد كرده ايم تا آن را نشنوند ! ( و منهم من يستمع اليك و جعلنا على قلوبهم اكنة
تفسير نمونه ج : 5 ص : 190
ان يفقهوه و فى اذانهم و قرا ) .
در حقيقت تعصبهاى كوركورانه جاهلى ، و فرو رفتن در منافع مادى ، و پيروى از هوا و هوسها ، آنچنان بر عقل و هوش آنها چيره شده كه گويا در زير سرپوش و پرده اى قرار گرفته است نه حقيقتى را مى شنوند و نه درك صحيح از مسائل دارند .
شايد كرارا گفته ايم كه اگر اين گونه مسائل نسبت به خدا داده مى شود در حقيقت اشاره به قانون عليت و خاصيت عمل است ، يعنى ادامه در كجروى و اصرار در لجاجت و بدبينى ، اثرش اين است كه روح و روان آدمى را به شكل خود در مى آورند و آن را همانند آئينه كج و معوجى مى كنند كه قيافه همه چيز را كج و معوج نشان مى دهد .
تجربه اين حقيقت را ثابت كرده است كه افراد بدكار و گناهكار در آغاز از كار خود احساس ناراحتى مى كنند ، اما تدريجا به آن خو گرفته و شايد روزى فرا رسد كه اعمال زشت خود را واجب و لازم بشمرند و به تعبير ديگر اين يكى از مجازاتهاى اصرار و پافشارى در گناه و مخالفت با حق است كه دامان گناهكاران لجوج را مى گيرد .
لذا مى گويد كار اينها به جائى رسيده است كه اگر تمام آيات و نشانه هاى خدا را ببينند باز ايمان نمى آورند ( و ان يروا كل آية لا يؤمنوا بها ) .
و از اين بالاتر هنگامى كه به نزد تو بيايند به جاى اينكه گوش جان را به سخنان تو متوجه سازند و حد اقل به صورت يك جستجوگر ، به احتمال يافتن حقيقتى پيرامون آن بينديشند ، با روح و فكر منفى در برابر تو ظاهر مى شوند ، و هدفى جز مجادله و پرخاشگرى و خرده گيرى ندارند ( حتى اذا جاؤك يجاد لونك ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 191
آنها با شنيدن سخنان تو كه از سرچشمه وحى تراوش كرده و بر زبان حقگوى تو جارى شده است متوسل به ضربه تهمت شده ، مى گويند : اينها چيزى جز افسانه ها و داستانهاى ساختگى پيشينيان نيست ! ( يقول الذين كفروا ان هذا الا اساطير الاولين ) .
در آيه بعد مى گويد آنها به اين مقدار نيز قناعت نمى كنند و علاوه بر اينكه خود گمراهند پيوسته تلاش مى كنند افراد حق طلب را با سمپاشيهاى گوناگون از پيمودن اين مسير باز دارند ، لذا آنها را از نزديك شدن به پيامبر نهى مى كنند ( و هم ينهون عنه ) .
و خودشان نيز از او فاصله مى گيرند ( و يناون عنه ) .
بى خبر از اينكه هر كس با حق در افتد تيشه بر ريشه خود زده ، و سرانجام طبق سنت ثابت آفرينش ، چهره حق از پشت ابرها نمايان مى گردد و با جاذبه اى كه دارد پيروز خواهد شد و باطل همانند كفهاى بى ارزش روى آب نابود مى گردد ، بنابراين تلاش و فعاليت آنها به شكست خودشان منتهى خواهد شد و جز خود را هلاك نمى كنند ، ولى قدرت بر درك اين حقيقت ندارند ( و ان يهلكون الا انفسهم و ما يشعرون ) .

تهمتى بزرگ بر ابو طالب مؤمن قريش
از آنچه در تفسير آيه فوق گفته شد به خوبى روشن مى شود كه اين آيه بحثهاى مربوط به مشركان لجوج و دشمنان سرسخت پيامبر را تعقيب مى كند و ضمير هم طبق قواعد ادبى به كسانى بر مى گردد كه در آيه مورد بحث قرار گرفته اند ، يعنى كافران متعصبى كه از هيچگونه آزار به پيامبر و ايجاد مانع در راه دعوت او مضايقه نداشتند .
ولى با نهايت تاسف ديده مى شود كه بعضى از مفسران اهل تسنن بر خلاف
تفسير نمونه ج : 5 ص : 192
تمام قواعد ادبى آيه دوم را از آيه قبل بريده و آن را در باره ابو طالب پدر امير مؤمنان على (عليه السلام) دانسته اند ! آنها آيه را چنين معنى مى كنند جمعى هستند ، از پيامبر اسلام دفاع مى كنند ولى در عين حال از او فاصله ميگيرند ! ( و هم ينهون عنه و ينؤن عنه ) .
پاره ديگرى از آيات قرآن را كه در جاى خود به آن اشاره خواهد شد .
مانند آيه 114 توبه و 56 قصص نيز گواه بر مدعاى خود قرار ميدهند .
ولى تمام علماى شيعه و بعضى از بزرگان اهل تسنن مانند ابن ابى الحديد شارح نهج البلاغه و قسطلانى در ارشاد السارى وزينى دحلان در حاشيه سيره حلبى ابو طالب را از مؤمنان اسلام ميدانند ، در منابع اصيل اسلام نيز شواهد فراوانى براى اين موضوع مى يابيم كه با بررسى آنها در تعجب و حيرت عميق فرو ميرويم كه چرا ابو طالب از طرف جمعى اين چنين مورد بى مهرى و اتهام قرار گرفته است ؟ ! كسى كه با تمام وجود خود از پيامبر اسلام دفاع مى كرد ، و بارها خود و فرزند خويش را در مواقع خطر همچون سپر در برابر وجود پيامبر اسلام قرار داد چگونه ممكن است مورد چنين اتهامى واقع شود ؟ ! اين جا است كه محققان باريك بين چنين حدس زده اند كه موج مخالفت بر ضد ابو طالب يك موج سياسى است كه از مخالفت شجره خبيثه بنى اميه با موقعيت على (عليه السلام) سرچشمه گرفته است .
زيرا : اين تنها ابو طالب نيست كه بخاطر نزديكيش با على (عليه السلام) اينچنين مورد تهاجم قرار گرفته ، بلكه مى بينيم هر كس در تاريخ اسلام بنحوى از انحاء ارتباط نزديك با امير مومنان على (عليه السلام) داشته از اين حملات ناجوانمردانه بر كنار نمانده است ، در حقيقت ابو طالب گناهى نداشت جز اينكه پدر على بن ابى طالب پيشواى بزرگ اسلام بود ! در اينجا فشرده اى از دلائل گوناگونى كه بروشنى ، گواهى بر ايمان ابو طالب
تفسير نمونه ج : 5 ص : 193
ميدهد فهرستوار مى آوريم و شرح بيشتر را به كتابهائى كه در اين زمينه نوشته شده موكول مى كنيم :
1 - ابو طالب قبل از بعثت پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بخوبى ميدانست كه فرزند برادرش بمقام نبوت خواهد رسيد زيرا مورخان نوشته اند در سفرى كه ابو طالب با كاروان قريش به شام رفت برادرزاده دوازده ساله خود محمد را نيز با خويش همراه برد ، در اين سفر علاوه بر كرامات گوناگونى كه از او ديد ، همينكه كاروان با راهبى بنام بحيرا كه ساليان درازى در صومعه مشغول عبادت بود و آگاهى از كتب عهدين داشت و كاروانهاى تجارتى در مسير خود بزيارت او ميرفتند برخورد كردند ، در بين كاروانيان ، محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه آن روز دوازده سال بيش نداشت نظر راهب را بخود جلب كرد .
بحيرا پس از اندكى خيره شدن و نگاههاى عميقانه و پر معنى به او گفت اين كودك به كدام يك از شما تعلق دارد ؟ جمعيت به ابو طالب اشاره كردند او اظهار داشت برادرزاده من است .
بحيرا گفت اين طفل آينده درخشانى دارد اين همان پيامبرى است كه كتابهاى آسمانى از رسالت و نبوتش خبر داده اند و من تمام خصوصيات او را در كتب خوانده ام ! ابو طالب پيش از اين برخورد و برخوردهاى ديگر از قرائن ديگر نيز به نبوت پيامبر اكرم و معنويت او پى برده بود .
طبق نقل دانشمند اهل تسنن شهرستانى ( صاحب ملل و نحل ) و ديگران در يكى از سالها آسمان مكه بركتش را از اهلش باز داشت و خشكسالى سختى به مردم روى آورد ، ابو طالب دستور داد تا برادرزاده اش محمد را كه كودكى شير خوار
تفسير نمونه ج : 5 ص : 194
بود حاضر ساختند پس از آنكه كودك را در حالى كه در قنداقه اى پيچيده شده بود به او دادند در برابر كعبه ايستاد و با تضرع خاصى سه مرتبه طفل شير خوار را بطرف بالا انداخت و هر مرتبه مى گفت : پروردگارا ! بحق اين كودك باران پر بركتى بر ما نازل فرما چيزى نگذشت كه توده اى ابر از كنار افق پديدار گشت و آسمان مكه را فرا گرفت ، سيلاب آنچنان جارى شد كه بيم آن مى رفت مسجد الحرام ويران شود .
سپس شهرستانى مى نويسد همين جريان كه دلالت بر آگاهى ابو طالب از رسالت و نبوت برادرزداه اش از آغاز كودكى دارد ايمان وى را به پيامبر مى رساند و اشعار ذيل را بعدها ابو طالب به همين مناسبت سروده است : و ابيض يستسقى الغمام بوجهه ثمال اليتامى عصمة للارامل او روشن چهره اى است كه ابرها به خاطر او مى بارند ، او پناهگاه يتيمان و حافظ بيوه زنان است .
يلوذ به الهلاك من آل هاشم فهم عنده فى نعمة و فواضل هلاك شوندگان از بنى هاشم به او پناه مى برند ، و بوسيله او از نعمتها و احسانها بهره مى گيرند .
و ميزان عدل لا يخيس شعيرة و وزان صدق وزنه غير هائل او ميزان عدالتى است كه يك جو تخلف نمى كند ، و وزن كننده درستكارى است كه توزين او بيم اشتباه ندارد .
جريان توجه قريش را در هنگام خشكسالى به ابو طالب و سوگند دادن ابو طالب خدا را بحق او علاوه بر شهرستانى بسيارى از مورخان بزرگ نقل كرده اند ، علامه امينى در الغدير آنرا از كتاب شرح بخارى و المواهب اللدنيه و الخصائص الكبرى و شرح بهجة المحافل و سيره حلبى و سيره نبوى و طلبة الطالب نقل كرده است .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 195
2 - به علاوه در كتب معروف اسلامى اشعارى از ابو طالب در اختيار ما است كه مجموعه آنها در ديوانى بنام ديوان ابو طالب گردآورى شده است كه تعدادى از آنها را در ذيل مى آوريم : و الله لن يصلوا اليك بجمعهم حتى اوسد فى التراب دفينا اى برادرزاده تا ابو طالب در ميان خاك نخوابيده و لحد را بستر نساخته هرگز دشمنان به تو دست نخواهند يافت فاصدع بامرك ما عليك غضاضة و ابشر بذاك و قر منك عيونا بنابراين از هيچ چيز مترس و ماموريت خود را ابلاغ كن بشارت ده و چشمها را روشن ساز ! و دعوتنى و علمت انك ناصحى و لقد دعوت و كنت ثم امينا مرا بمكتب خود دعوت كردى و خوب ميدانم كه هدفت تنها پند دادن و بيدار ساختن من بوده است ، تو در دعوت خود امين و درستكارى و لقد علمت ان دين محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) من خير اديان البرية دينا من هم اين را دريافتم كه مكتب و دين محمد بهترين دين و مكتبها است ! و نيز گفته است ، ا لم تعلموا انا وجدنا محمدا رسولا كموسى خط فى اول الكتب اى قريش آيا نمى دانيد كه ما محمد را همانند موسى پيامبر و رسول خدا مى دانيم و نام و نشان او در كتب آسمانى قيد گرديده است ( و ما آنرا يافته ايم ) .
و ان عليه فى العباد محبة و لا حيف فى من خصه الله فى الحب بندگان خدا علاقه ويژه اى بوى دارند و نسبت به كسى كه خدا او را بمحبت خود اختصاص داده است اين علاقه بى مورد نيست .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 196
ابن ابى الحديد پس از نقل قسمت زيادى از اشعار ابو طالب ( كه ابن شهر آشوب در متشابهات القرآن آنها را سه هزار بيت ميداند ) مى گويد : از مطالعه مجموع اين اشعار براى ما هيچگونه ترديدى نخواهد ماند كه ابو طالب بمكتب برادرزاده اش ايمان داشته است .
3 - احاديثى از پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز نقل شده كه گواهى آن حضرت را به ايمان عموى فداكارش ابو طالب روشن ميسازد از جمله طبق نقل نويسنده كتاب ابو طالب مؤمن قريش : چون ابو طالب در گذشت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پس از تشيع جنازه او ضمن سوگوارى كه در مصيبت از دست دادن عمويش مى كرد ، مى گفت : وا ابتاه ! وا ابا طالباه ! وا حزناه عليك ! كيف اسلو عليك يا من ربيتنى صغيرا ، و اجبتنى كبيرا ، و كنت عندك بمنزلة العين من الحدقه و الروح من الجسد .
واى پدرم ! واى ابو طالب ! چقدر از مرگ تو غمگينم ؟ چگونه مصيبت تو را فراموش كنم اى كسى كه در كودكى مرا پرورش دادى ، و در بزرگى دعوت مرا اجابت نمودى ، و من در نزد تو همچون چشم در حدقه و روح در بدن بودم .
و نيز پيوسته اظهار مى داشت : ما نالت منى قريش شيئا اكرهه حتى مات ابو طالب .
قريش هيچگاه نتوانست مكروهى بر من وارد كند مگر زمانى كه ابو طالب از جهان رفت .
4 - از طرفى مسلم است كه سالها قبل از مرگ ابو طالب پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مامور شد هيچگونه رابطه دوستانه با مشركان نداشته باشد ، با اين حال اينهمه اظهار علاقه و مهر به ابو طالب نشان مى دهد كه پيامبر او را معتقد به مكتب توحيد مى دانسته است و گر نه چگونه ممكن بود ديگران را از دوستى با مشركان نهى كند و خود با ابو طالب
تفسير نمونه ج : 5 ص : 197
تا سر حد عشق ، مهر ورزد ؟ !
5 - در احاديثى كه از طرق اهل بيت رسيده است نيز مدارك فراوانى بر ايمان و اخلاص ابو طالب ديده مى شود كه نقل آنها در اينجا بطول مى انجامد اين احاديث آميخته با استدلالات منطقى و عقلى است مانند روايتى كه از امام چهارم (عليه السلام) نقل گرديده است كه حضرتش پس از اين كه در پاسخ سؤالى اظهار مى دارد ابو طالب مؤمن بود ميفرمايد : ان هنا قوما يزعمون انه كافر سپس فرمود وا عجبا كل العجب ا يطعنون على ابى طالب او على رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و قد نهاه الله ان تقر مؤمنة مع كافر غير آية من القرآن و لا يشك احد ان فاطمة بنت اسد رضى الله تعالى عنها من المؤمنات السابقات فانها لم تزل تحت ابى طالب حتى مات ابو طالب رضى الله عنه .
يعنى راستى در شگفتم كه چرا برخى مى پندارند كه ابو طالب كافر بوده است ! آيا نمى دانند كه با اين عقيده بر پيامبر و ابو طالب طعنه مى زنند ؟ مگر نه اين است كه در چندين آيه از آيات قرآن از اين موضوع منع شده است كه زن بعد از اسلام آوردن در قيد زوجيت كافر خود نماند و اين مسلم است كه فاطمه بنت اسد از پيشگامان در اسلام است و تا پايان عمر ابو طالب همسرش بود .
6 - از همه اينها گذشته اگر در هر چيز ترديد كنيم در اين حقيقت هيچكس نميتواند ترديد كند كه ابو طالب از حاميان درجه اول اسلام و پيامبر بود حمايت او از پيامبر و اسلام بحدى بود كه هرگز نمى توان آنرا با علايق و پيوندهاى خويشاوندى و تعصبات قبيله اى تفسير كرد .
نمونه زنده آن داستان شعب ابو طالب است همه مورخان نوشته اند هنگامى كه قريش پيامبر و مسلمانها را در يك محاصره اقتصادى و اجتماعى و سياسى شديد قرار دادند و روابط خود را با آنها قطع كردند ابو طالب يگانه حامى و مدافع حضرت سه سال از همه كارهاى خود دست كشيد و بنى هاشم را به دره اى كه در ميان
تفسير نمونه ج : 5 ص : 198
كوههاى مكه قرار داشت و به شعب ابو طالب معروف بود برد و آنجا سكنى گزيد .
فداكارى را بجائى رسانيد كه اضافه بر ساختن برجهاى مخصوصى بخاطر جلوگيرى از حمله قريش هر شب پيامبر را از خوابگاه خود بلند مى كرد و جايگاه ديگرى براى استراحت او تهيه مى نمود و فرزند دلبندش على (عليه السلام) را بجاى او مى خوابانيد و هنگامى كه على (عليه السلام) مى گفت پدر جان من با اين وضع بالاخره كشته خواهم شد پاسخ ميدهد عزيزم بردبارى را از دست مده هر زنده بسوى مرگ رهسپار است من ترا فداى فرزند عبد الله نمودم جالب توجه اينكه على (عليه السلام) در جواب پدر مى گويد پدر جان اين كلام من نه بخاطر اين بود كه از كشته شدن در راه محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هراسى دارم بلكه بخاطر اين بود كه ميخواستم بدانى چگونه در برابر تو مطيع و آماده براى يارى احمدم ما معتقديم هر كس تعصب را كنار گذاشته و بيطرفانه سطور طلائى تاريخ را درباره ابو طالب مطالعه كند با ابن ابى الحديد شارح نهج البلاغه هم صدا شده و مى گويد : و لو لا ابو طالب و ابنه لما مثل الدين شخصا و قاما فذاك بمكة آوى و حامى و هذا بيثرب جس الحماما هر گاه ابو طالب و فرزند برومندش نبود هرگز دين و مكتب اسلام بجاى نميماند و قد راست نمى كرد ابو طالب در مكه بيارى پيامبر شتافت و على (عليه السلام) در يثرب ( مدينه ) در راه حمايت از اسلام در گرداب مرگ فرو رفت !
تفسير نمونه ج : 5 ص : 199
وَ لَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلى النَّارِ فَقَالُوا يَلَيْتَنَا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّب بِئَايَتِ رَبِّنَا وَ نَكُونَ مِنَ المُْؤْمِنِينَ(27) بَلْ بَدَا لهَُم مَّا كانُوا يخْفُونَ مِن قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نهُوا عَنْهُ وَ إِنهُمْ لَكَذِبُونَ(28)
ترجمه :
27 - اگر ( حال آنها را ) ببينى هنگامى كه در برابر آتش ايستاده اند كه مى گويند اى كاش ( بار ديگر به دنيا ) باز مى گشتيم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم و از مؤمنان مى شديم .
28 - ( آنها در واقع پشيمان نيستند ) بلكه اعمال و نياتى را كه قبلا پنهان مى كردند ، در برابر آنها آشكار شده ( و به وحشت فرو رفته اند ) و اگر باز گردند به همان اعمالى كه نهى شده اند ، باز مى گردند و آنها دروغ گويند .

تفسير : بيدارى زودگذر و بى اثر !
در دو آيه گذشته به قسمتى از اعمال لجوجانه مشركان اشاره شده ، و در اين دو آيه صحنه اى از نتائج اعمال آنها مجسم گرديده است تا بدانند چه سرنوشت شومى در پيش دارند و بيدار شوند يا لا اقل وضع آنها عبرتى براى ديگران گردد ! نخست مى گويد : اگر حال آنها را به هنگامى كه در روز رستاخيز در برابر آتش دوزخ قرار گرفته اند ببينى تصديق خواهى كرد كه به چه عاقبت دردناكى گرفتار شده اند ( و لو ترى اذ وقفوا على النار ...
تفسير نمونه ج : 5 ص : 200
آنها در آن حالت چنان منقلب مى شوند كه فرياد بر مى كشند اى كاش براى نجات از اين سرنوشت شوم ، و جبران كارهاى زشت گذشته بار ديگر به دنيا باز مى گشتيم ، و در آنجا آيات پروردگار خود را تكذيب نمى كرديم و در صف مؤمنان قرار مى گرفتيم ( فقالوا يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا و نكون من المؤمنين ) .
در آيه بعد اضافه مى كند كه اين آرزوى دروغينى بيش نيست ، بلكه به خاطر آن است كه در آن جهان آنچه را از عقائد و نيات و اعمال شوم خويش مخفى مى داشتند همه براى آنها آشكار گرديده و موقتا بيدار شده اند ( بل بدا لهم ما كانوا يخفون من قبل ) .
ولى اين بيدارى ، بيدارى پايدار و پا بر جا نيست ، و به خاطر شرائط و اوضاع خاصى پديد آمده است ، و لذا اگر به فرض محال بار ديگر به اين جهان برگردند به سراغ همان كارهائى مى روند كه از آن نهى شده بودند ( و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه ) .
بنابراين آنها در آرزو و ادعاى خويش صادق نيستند و دروغ مى گويند ( و انهم لكاذبون ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 201
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - نخست اينكه از ظاهر جمله بدا لهم براى آنها آشكار شد چنين استفاده مى شود كه آنها يك سلسله از حقائق را نه تنها براى مردم بلكه خود نيز مخفى مى كردند كه در عرصه قيامت بر آنها آشكار مى شود ، و اين جاى تعجب نيست كه انسان حقيقتى را حتى از خودش كتمان كند و بر وجدان و فطرت خويش سرپوش بگذارد ، تا به آرامش كاذبى دست يابد .
مسئله فريب وجدان و مخفى كردن حقائق از خويش از مسائل قابل ملاحظه اى است كه در بحثهاى مربوط به فعاليت وجدان مورد دقت قرار گرفته است ، مثلا بسيارى از افراد هوسران را مى بينيم كه به زيان شديد اعمال هوس آلود خود متوجه شده اند اما براى اينكه با خيال راحت اعمال خويش را ادامه دهند سعى مى كنند به نوعى اين آگاهى را در خود مستور دارند .
ولى بسيارى از مفسران بدون توجه تعبير لهم آيه را طورى تفسير كرده اند كه منطبق بر اعمالى مى شود كه از مردم مخفى مى داشتند .
( دقت كنيد )
2 - ممكن است گفته شود آرزو كردن چيزى نيست كه دروغ و راست در آن باشد ، و به اصطلاح از قبيل انشاء است و در انشاء صدق و كذب وجود ندارد ، ولى اين سخن درست نيست زيرا بسيارى از انشاءها يك مفهوم خبرى به همراه دارد كه صدق و كذب در آن راه مى يابد ، مثلا گاه مى شود كسى مى گويد : آرزو مى كنم خداوند به من مال فراوانى دهد و به شما كمك كنم ، البته اين يك آرزو است ، ولى مفهوم آن اين است كه اگر خداوند چنين مالى به من بدهد من به تو كمك خواهم كرد و اين يك مفهوم خبرى است كه ممكن است دروغ بوده باشد و لذا طرف مقابل كه از بخل و تنگ نظرى او آگاه است مى گويد دروغ مى گوئى اگر هم به تو بدهد هرگز چنين نخواهى كرد ( اين موضوع در بسيارى از جمله - هاى انشائيه ديده مى شود ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 202
3 - اينكه در آيه مى خوانيم اگر آنها به دنيا برگردند باز همان كارها را تكرار مى كنند به خاطر اين است كه بسيارى از مردم هنگامى كه با چشم خود نتائج اعمال خويش را ببينند ، يعنى به مرحله شهود برسند ، موقتا ناراحت و پشيمان شده و آرزو مى كنند كه بتوانند اعمال خويش را به نوعى جبران نمايند ، اما اين ندامتها كه مربوط به همان حال شهود و مشاهده نتيجه عمل است ندامتهاى ناپايدارى مى باشد كه براى همه كس به هنگام روبرو شدن با مجازاتهاى عينى پيدا مى شود اما هنگامى كه مشاهدات عينى كنار رفت اين خاصيت نيز زائل مى شود ، و وضع سابق تكرار مى گردد .
همانند بت پرستانى كه به هنگام گرفتار شدن در طوفانهاى سخت دريا و قرار گرفتن در آستانه مرگ و نابودى ، همه چيز را جز خدا فراموش مى كردند اما به محض اينكه طوفان فرو مى نشست و به ساحل امن و امان مى رسيدند همه چيز به جاى خود برمى گشت !
4 - بايد توجه داشت كه حالات فوق مخصوص جمعى از بت پرستان است كه در آيات قبل به آنها اشاره شده است نه همه آنها ، لذا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مامور بود به سايرين پند و اندرز بدهد و آنها را بيدار و هدايت كند .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 203
وَ قَالُوا إِنْ هِىَ إِلا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا وَ مَا نحْنُ بِمَبْعُوثِينَ(29) وَ لَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبهِمْ قَالَ أَ لَيْس هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلى وَ رَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَاب بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ(30) قَدْ خَسرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ حَتى إِذَا جَاءَتهُمُ الساعَةُ بَغْتَةً قَالُوا يَحَسرَتَنَا عَلى مَا فَرَّطنَا فِيهَا وَ هُمْ يحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلى ظهُورِهِمْ أَلا ساءَ مَا يَزِرُونَ(31) وَ مَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَا إِلا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الاَخِرَةُ خَيرٌ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ(32)
ترجمه :
29 - آنها گفتند : چيزى جز اين زندگى دنيا نيست و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد .
30 - اگر آنها را به هنگامى كه در پيشگاه ( دادگاه عدل ) پروردگارشان ايستاده اند به بينى كه به آنها گفته مى شود آيا اين حق نيست ؟ مى گويند : آرى قسم به پروردگار ما ( حق است ) ، مى گويد پس مجازات را بچشيد در برابر آنچه انكار مى كرديد !
31 - آنها كه لقاى پروردگار را انكار كردند مسلما زيان ديدند ، ( و اين انكار ادامه مى يابد ) تا هنگامى كه ناگهان قيامت فرا مى رسد مى گويند : اى افسوس كه درباره آن كوتاهى كرديم ، و آنها ( بار سنگين ) گناهانشان را بر دوش مى كشند ، چه بد بارى بر دوش خواهند داشت .
32 - و زندگى دنيا چيزى جز بازى و سرگرمى نيست ، و سراى آخرت براى آنها كه پرهيزگارند بهتر است آيا نمى انديشيد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 204
تفسير :
در تفسير آيه اول دو احتمال وجود دارد ، يكى اينكه دنباله سخنان مشركان لجوج و سخت باشد كه به هنگام مشاهده صحنه هاى رستاخيز آرزو مى كنند بار ديگر بدنيا باز گردند و جبران كنند ، ولى قرآن مى گويد اگر اينها باز گردند نه تنها بفكر جبران نخواهند بود و به كارهاى خود ادامه خواهند داد ، بلكه اساسا رستاخيز و قيامت را هم انكار خواهند كرد ، و با نهايت تعجب خواهند گفت : زندگى تنها همين زندگى دنياست و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد ! ( و قالوا ان هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين ) .
احتمال ديگر اينكه آيه بحث جداگانه اى را درباره جمعى از مشركان كه معاد را بكلى انكار مى كردند بازگو مى كند ، زيرا در ميان مشركان عرب جمعى بودند كه عقيده به معاد نداشتند ، در حالى كه بعضى ديگر به نوعى از معاد ايمان داشتند .
در آيه بعد قرآن به سرنوشت آنها در روز رستاخيز اشاره كرده ، و مى گويد : اگر آنها را مشاهده كنى در آن هنگام كه در پيشگاه پروردگارشان ايستاده اند و به آنها گفته مى شود ، آيا اين حق نيست ؟ ( و لو ترى اذ وقفوا على ربهم قال ا ليس هذا بالحق ) .
آنها در پاسخ خواهند گفت آرى ، سوگند بپروردگار ما ، اين حق است ! ( قالوا بلى و ربنا ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 205
بار ديگر به آنها گفته مى شود پس بچشيد مجازات را به خاطر اينكه آنرا انكار مى كرديد و كفر مىورزيديد ! ( قال فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون ) .
مسلما منظور از وقوف در برابر پروردگار اين نيست كه خداوند مكانى داشته باشد ، بلكه به معنى ايستادن در برابر صحنه هاى مجازات او است - همانطور كه بعضى از مفسران گفته اند - و يا كنايه از حضور در دادگاه الهى است ، همانطور كه انسان بهنگام نماز مى گويد من در برابر خداوند ايستاده ام .
در آيه بعد اشاره به خسران و زيان منكران معاد و رستاخيز كرده ميفرمايد : آنها كه ملاقات پروردگار را انكار كردند مسلما گرفتار زيان شدند ( قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله ) .
منظور از ملاقات پروردگار همانطور كه قبلا اشاره شد يا ملاقات معنوى و ايمان شهودى است ، ( شهود باطنى ) و يا ملاقات صحنه هاى رستاخيز و پاداش و جزاى او است .
سپس مى گويد اين انكار براى هميشه ادامه نخواهد يافت ، و تا زمانى خواهد بود كه ناگهان رستاخيز بر پا شود ، و آنها در برابر اين صحنه هاى وحشتناك قرار گيرند و نتائج اعمال خود را با چشم خود ببينند ، در اين موقع فرياد آنها بلند مى شود : اى واى بر ما چقدر كوتاهى درباره چنين روزى كرديم ؟ ! ( حتى اذا جائتهم الساعة بغتة قالوا يا حسرتنا على ما فرطنا فيها ) .
منظور از ساعة روز قيامت است و بغتة به معنى اين است كه بطور ناگهانى و جهش آسا كه هيچكس جز خدا وقت آنرا نمى داند واقع مى شود ، و علت انتخاب اين نام ( ساعة ) براى روز قيامت يا بخاطر آن است كه با سرعت حساب مردم در آن ساعت انجام مى گيرد ، و يا اشاره به ناگهانى وقوع آن است كه در ساعتى برق آسا مردم از جهان برزخ منتقل به عالم قيامت مى شوند .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 206
حسرت به معنى تاسف بر چيزى است ولى عرب هنگامى كه زياد متاثر شود خود حسرت را مخاطب قرار داده و مى گويد : يا حسرتنا : گويا شدت حسرت چنان است كه بصورت موجودى در مقابل او مجسم شده است ! سپس قرآن مى گويد : آنها بار گناهانشان را بر دوش دارند ( و هم يحملون اوزارهم على ظهورهم ) .
اوزار جمع وزر به معنى بار سنگين است و در اينجا منظور از آن گناهان است و اين آيه مى تواند يكى از دلائل تجسم اعمال بوده باشد زيرا مى گويد آنها گناهان خود را بر دوش مى كشند .
و نيز مى تواند كنايه اى از سنگينى بار مسئوليت بوده باشد زيرا مسئوليتها همواره تشبيه به بار سنگين مى شود .
و در پايان آيه ميفرمايد چه بد بارى بر دوش مى كشند ( ألا ساء ما يزرون ) در آيه فوق سخنى از خسران و زيان منكران معاد به ميان آمده ، دليل اين موضوع روشن است زيرا ايمان به معاد علاوه بر اينكه انسان را آماده براى زندگى سعادتبخش جاويدان مى كند و او را بتحصيل كمالات علمى و عملى دعوت مينمايد اثر عميقى در كنترل انسان در برابر آلودگى و گناهان دارد و در بحثهاى مربوط به معاد اثر سازنده آنرا از نظر فردى و اجتماعى به خواست خدا توضيح خواهيم داد .
سپس براى بيان موقعيت زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت چنين مى گويد : زندگى دنيا چيزى جز بازى و سرگرمى نيست ( و ما الحياة الدنيا الا لعب و لهو ) .
بنابراين آنها كه تنها به دنيا دل بسته اند و جز آن نمى جويند و نمى طلبند در واقع كودكان هوسبازى هستند كه يك عمر ببازى و سرگرمى پرداخته و از
 

Back Index Next