Back Index Next
تفسير نمونه ج : 5 ص : 139
جز راست نمى تواند بگويد ، و حتى گناهكاران و خطاكاران همگى به اعمال بد خويش اعتراف مى كنند و به اين ترتيب در آن روز دروغگوئى وجود ندارد .
بنابراين آنها كه مسئوليت و رسالت خود را انجام دادند و جز راه صدق و درستى نپيمودند ، مانند مسيح (عليه السلام) و پيروان راستين او يا پيروان راستين ساير پيامبران كه در اين دنيا از در صدق وارد شدند ، از كار خود بهره كافى خواهند برد .
ضمنا از اين جمله اجمالا استفاده مى شود كه تمام نيكيها را مى توان در عنوان صدق و راستى خلاصه كرد صدق و راستى در گفتار ، و صدق و راستى در عمل ، و در روز رستاخيز تنها سرمايه صدق و راستى است كه به كار مى آيد ، نه غير آن .
سپس پاداش صادقان را چنين بيان مى كند : براى آنها باغهائى از بهشت است كه از زير درختان آن نهرها جارى است ، و جاودانه در آن خواهند ماند ( لهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا ) .
و از اين نعمت مادى مهمتر اين است كه هم خداوند از آنها راضى است و هم آنها از خداوند راضى و خشنودند ( رضى الله عنهم و رضوا عنه ) .
و شك نيست كه اين موهبت بزرگ كه جامع ميان موهبت مادى و معنوى است رستگارى بزرگ محسوب مى شود .
( ذلك الفوز العظيم ) .
قابل توجه اينكه در اين آيه پس از ذكر باغهاى بهشت با آنهمه نعمتهايش ، نعمت خشنودى خداوند از بندگان و بندگان از خداوند را ذكر مى كند و به دنبال آن ، ذلك الفوز العظيم مى گويد و اين نشان مى دهد تا چه اندازه اين رضايت دو جانبه ، واجد اهميت است ( رضايت پروردگار از بندگان و رضايت بندگان از پروردگار ) زيرا ممكن است انسان غرق عاليترين نعمتها باشد ولى هنگامى كه احساس كند مولى و معبود و محبوب او از او ناراضى است تمام آن نعمتها و مواهب در كام جانش تلخ مى گردد .
و نيز ممكن است انسان واجد همه چيز باشد ولى به آنچه دارد راضى و
تفسير نمونه ج : 5 ص : 140
قانع نباشد ، بديهى است آنهمه نعمت با اين روحيه او را خوشبخت نخواهد كرد ، و ناراحتى مرموزى دائما او را آزار و شكنجه مى دهد و آرامش روح و روان را كه بزرگترين موهبت الهى است از او مى گيرد .
علاوه بر اين هنگامى كه خدا از كسى خشنود باشد هر چه بخواهد به او مى دهد و هنگامى كه هر چه خواست به او داد او نيز خشنود مى شود ، نتيجه اينكه بالاترين نعمت اين است كه خدا از انسان خشنود و او نيز از خدايش راضى باشد .
در آخرين آيه اشاره به مالكيت و حكومت خدا بر آسمانها و زمين و آنچه در آنها است شده و عموميت قدرت او بر همه چيز بيان مى گردد ( لله ملك السموات و الارض و ما فيهن و هو على كل شىء قدير ) .
ذكر اين جمله در واقع به عنوان دليل و علت براى رضايت بندگان از خدا است ، زيرا كسى كه بر همه چيز توانا است و بر سراسر عالم هستى حكومت مى كند ، توانائى دارد كه هر چه بندگان از او بخواهند به آنها ببخشد و آنها را خشنود و راضى گرداند .
ضمنا مى تواند اشاره اى به نادرستى عمل نصارى در پرستش مريم بوده باشد ، زيرا عبادت تنها شايسته كسى است كه بر سراسر عالم آفرينش حكومت مى كند ، نه مريم كه مخلوقى بيش نبوده است .
( پايان سوره مائده )
تفسير نمونه ج : 5 ص : 141
( 6 ) سوره انعام از سوره هاى مكى و داراى 165 آيه مى باشد

تفسير نمونه ج : 5 ص : 142
تفسير نمونه ج : 5 ص : 143
سوره انعام سوره مبارزه با انواع شرك و بت پرستى
گفته مى شود اين سوره شصت و نهمين سوره اى است كه در مكه بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل گرديد ، ولى در چند آيه از آن گفتگو است كه بعضى معتقدند اين چند آيه در مدينه نازل شده است ، اما از رواياتى كه از طريق اهل بيت به ما رسيده استفاده مى شود كه يكى از امتيازات اين سوره آن است كه تمام آياتش يكجا نازل شده است و بنابراين همه آن مكى خواهد بود .
هدف اساسى اين سوره ، همانند ساير سوره هاى مكى ، دعوت به اصول سه گانه توحيد و نبوت و معاد است ، ولى بيش از همه روى مساله يگانه پرستى و مبارزه با شرك و بت پرستى دور مى زند ، به طورى كه در قسمت مهمى از آيات اين سوره روى سخن به مشركان و بت پرستان است ، و به همين مناسبت گاهى رشته بحث به اعمال و كردار و بدعتهاى مشركان مى كشد .
در هر صورت تدبر و انديشه در آيات اين سوره كه آميخته با استدلالات زنده و روشنى است ، روح توحيد و خدا پرستى را در انسان زنده كرده ، و پايه هاى شرك را ويران مى سازد ، و شايد به خاطر همين بهم پيوستگى معنوى و اولويت مساله توحيد بر ساير مسائل بوده كه همه آيات آن يكجا نازل گرديده است .
و نيز به خاطر همين موضوع است كه در رواياتى كه پيرامون فضيلت اين سوره نازل شده كرارا مى خوانيم سوره انعام را هفتاد هزار فرشته ، به هنگام نزول بدرقه كردند ، و كسى كه آن را بخواند ( و در پرتو آن روح و جانش از سرچشمه توحيد سيراب گردد ) تمام آن فرشتگان براى او آمرزش مى طلبند ! .
دقت در آيات اين سوره مى تواند روح نفاق و پراكندگى را از ميان مسلمانان برچيند ،
تفسير نمونه ج : 5 ص : 144
گوشها را شنوا ، و چشمها را بينا و دلها را دانا سازد .
ولى عجيب اين است كه بعضى از اين سوره ، تنها به خواندن الفاظ آن قناعت مى كنند ، و جلسات عريض و طويلى براى ختم انعام و حل مشكلات شخصى و خصوصى خود با تشريفات ويژه اى تشكيل مى دهند كه بنام جلسات ختم انعام ناميده مى شود ، مسلما اگر در اين جلسات به محتواى سوره دقت شود ، نه تنها مشكلات شخصى ، مشكلات عمومى مسلمانان نيز حل خواهد شد ، اما افسوس كه بسيارى از مردم به قرآن به عنوان يك سلسله اوراد كه داراى خواص مرموز و ناشناخته است مى نگرند و جز به خواندن الفاظ آن نمى انديشند ، در حالى كه قرآن سراسر درس است و مكتب ، برنامه است و بيدارى ، رسالت است و آگاهى .
سورة الأنعام
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الأَرْض وَ جَعَلَ الظلُمَتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبهِمْ يَعْدِلُونَ(1) هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن طِين ثُمَّ قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُّسمًّى عِندَهُ ثُمَّ أَنتُمْ تَمْترُونَ(2)
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - ستايش براى خداوندى است كه آسمانها و زمين را آفريد و ظلمتها و نور را ايجاد كرد ، اما كافران براى پروردگار خود شريك و شبيه قرار مى دهند ( با اينكه دلايل توحيد و يگانگى او در آفرينش جهان آشكار است ) .
2 - او كسى است كه شما را از گل آفريد سپس مدتى مقرر داشت ( تا انسان تكامل يابد )
تفسير نمونه ج : 5 ص : 145
و اجل حتمى نزد او است ( و او از آن آگاه است ) با اينهمه شما ( مشركان در توحيد و يگانگى يا قدرت او ) ترديد مى كنيد .

تفسير :
اين سوره با حمد و ستايش پروردگار آغاز شده است .
نخست از طريق آفرينش عالم كبير ( آسمان و زمين ) و نظامات آنها ، و سپس از طريق آفرينش عالم صغير يعنى انسان ، مردم را متوجه اصل توحيد مى سازد و ابتدا مى گويد : حمد و سپاس براى خدائى است كه آسمانها و زمين را آفريد ( الحمد لله الذى خلق السماوات و الارض ) .
خداوندى كه مبدء نور و ظلمت و بر خلاف عقيده دوگانه پرستان ، آفريننده همه چيز است ( و جعل الظلمات و النور ) .
اما مشركان و كافران به جاى اينكه از اين نظام واحد درس توحيد بياموزند براى پروردگار خود شريك و شبيه مى سازند ( ثم الذين كفروا بربهم يعدلون ) قابل توجه اينكه عقيده مشركان را با كلمه ثم كه در لغت عرب براى ترتيب با فاصله است ذكر كرده و اين نشان مى دهد كه در آغاز ، توحيد به عنوان يك اصل فطرى و عقيده عمومى و همگانى بشر بوده است و شرك بعدا به صورت يك انحراف از اين اصل فطرى به وجود آمده .
اما در اينكه چرا درباره آفرينش زمين و آسمان ، كلمه خلق به كار رفته ، و در مورد نور و ظلمت كلمه جعل مفسران ، سخنان گوناگونى دارند ، ولى آنچه نزديكتر به ذهن مى رسد اين است كه خلقت درباره اصل وجود چيزى است و جعل درباره خواص و آثار و كيفياتى است كه به دنبال آنها وجود پيدا مى كند و از آنجا كه نور و ظلمت جنبه تبعى دارد از آن تعبير به جعل شده است .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 146
جالب توجه اينكه در حديثى از امير مؤمنان على (عليه السلام) در تفسير اين آيه چنين نقل شده است كه فرمود : اين آيه در حقيقت به سه طايفه از منحرفان پاسخ مى گويد ، اول به ماديها كه جهان را ازلى مى پنداشتند و منكر خلق و آفرينش بودند ، دوم به دوگانه پرستانى كه نور و ظلمت را دو مبدء مستقل مى دانستند ، سوم رد بر مشركان عرب كه براى خدا شريك و شبيه قائل بودند .

آيا ظلمت از مخلوقات است ؟
از آيه بالا استفاده مى شود ، همانطور كه نور مخلوق خداوند است ، ظلمت هم آفريده او است ، در حالى كه معروف در ميان فلاسفه و دانشمندان علوم طبيعى اين است كه ظلمت چيزى جز عدم نور نيست ، و اين را مى دانيم كه نام مخلوق بر معدوم نمى توان گذاشت ، بنابراين چگونه آيه مورد بحث ، ظلمت را جزء مخلوقات خداوند بشمار آورده است ؟ ! در پاسخ اين ايراد مى توان گفت : اولا ظلمت هميشه به معناى ظلمت مطلق نيست ، بلكه ظلمت غالبا به معناى نور بسيار كم و ضعيف در برابر نور فراوان و قوى بكار مى رود ، مثلا همه مى گوئيم شب ظلمانى با اينكه مسلم است ، در شب ، ظلمت مطلق نيست ، بلكه همواره ظلمت شب آميخته با نور كم رنگ ستارگان يا منابع ديگر نور مى باشد ، بنابراين مفهوم آيه اين مى شود كه خداوند براى شما روشنى روز و تاريكى شب كه يكى نور قوى و ديگرى نور بسيار ضعيف است ، قرار داد و بديهى است كه ظلمت به اين معنى از مخلوقات خدا است .
و ثانيا درست است كه ظلمت مطلق يك امر عدمى است ، اما امر عدمى هنگامى كه در شرائط خاصى واقع شود ، حتما از يك امر وجودى سرچشمه مى گيرد يعنى كسى كه ظلمت مطلق را در شرائط خاصى براى اهداف معينى بوجود مى آورد
تفسير نمونه ج : 5 ص : 147
حتما بايد از وسائل وجودى استفاده كند ، مثلا ما مى خواهيم در لحظه معينى اطاق را براى ظاهر كردن عكسى تاريك كنيم ناچاريم جلوى نور را بگيريم تا ظلمت در اين لحظه معين بوجود آيد ، چنين ظلمتى مخلوق است ( مخلوق بالتبع ) .
و به اصطلاح عدم مطلق گرچه مخلوق نيست ، اما عدم خاص سهمى از وجود دارد و مخلوق مى باشد .

نور رمز وحدت و ظلمت رمز پراكندگى است
نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه در آيات قرآن ، نور با صيغه مفرد آورده شده و ظلمت به صورت جمع ( ظلمات ) .
ممكن است اين تعبير اشاره لطيفى به اين حقيقت باشد كه ظلمت ( اعم از حسى و معنوى ) همواره سرچشمه پراكندگى ها و جدائى ها و دور افتادن ها است ، در صورتى كه نور رمز وحدت و اجتماع مى باشد .
بسيار با چشم خود ديده ايم كه در يك شب تابستانى ، چراغى در وسط حياط يا بيابان روشن مى كنيم ، در مدت كوتاهى همه گونه حشرات گرد آن جمع مى شوند و در واقع مجمعى از زندگى را در اشكال متنوع تشكيل مى دهند ، اما هنگامى كه آن را خاموش كنيم هر كدام به طرفى مى روند و پراكنده مى گردند ، در مسائل معنوى و اجتماعى نيز همينگونه است ، نور علم و قرآن و ايمان مايه وحدت ، و ظلمت جهل و كفر و نفاق موجب پراكندگى است .
گفتيم اين سوره براى تحكيم پايه هاى خدا پرستى و توحيد در دلها نخست انسان را متوجه عالم كبير مى سازد ، و در آيه بعد توجه به عالم صغير يعنى انسان مى دهد و در اين مورد به شگفت انگيزترين مساله يعنى آفرينش او از خاك و گل اشاره كرده مى فرمايد : او است خدائى كه شما را از گل آفريد
تفسير نمونه ج : 5 ص : 148
( هو الذى خلقكم من طين ) .
درست است كه آفرينش ما از پدران و مادرانمان بوده است ، نه از خاك ولى چون آفرينش انسان نخستين از خاك و گل بوده است ، درست است كه به ما نيز چنين خطابى بشود .
سپس به مراحل تكاملى عمر انسان اشاره كرده مى گويد : پس از آن مدتى را مقرر ساخت كه در اين مدت انسان در روى زمين پرورش و تكامل پيدا كند ( ثم قضى اجلا ) .
اجل در اصل به معنى مدت معين است ، و قضاء اجل به معنى تعيين مدت و يا به آخر رساندن مدت است ، اما بسيار مى شود ، كه به آخرين فرصت نيز اجل گفته مى شود ، مثلا مى گويند اجل دين فرا رسيده است يعنى آخرين موقع پرداخت بدهى رسيده است ، و اينكه به فرا رسيدن مرگ نيز اجل مى گويند به خاطر اين است كه آخرين لحظه عمر انسان در آن موقع است .
سپس براى تكميل اين بحث مى گويد : اجل مسمى در نزد خدا است ( و اجل مسمى عنده ) .
و بعد مى گويد شما افراد مشرك درباره آفريننده اى كه انسان را از اين اصل بى ارزش يعنى گل آفريده و از اين مراحل حيرت انگيز و حيرت زا گذرانده است شك و ترديد به خود راه مى دهيد ، موجودات بى ارزشى همچون بتها را در رديف او قرار داده ، يا در قدرت پروردگار بر رستاخيز و زنده كردن مردگان شك و ترديد داريد .
( ثم انتم تمترون ) .

اجل مسمى چيست ؟
شك نيست كه كلمه اجل مسمى و اجلا در آيه به دو معنى است و اينكه بعضى هر دو را به يك معنى گرفته اند با تكرار كلمه اجل مخصوصا با ذكر قيد
تفسير نمونه ج : 5 ص : 149
مسمى در دفعه دوم به هيچوجه سازگار نيست .
لذا مفسران درباره تفاوت اين دو ، بحثها كرده اند اما از آنچه بقرينه ساير آيات قرآن و همچنين رواياتى كه از طريق اهل بيت (عليهم السلام) به ما رسيده استفاده مى شود تفاوت اين دو در آن است كه اجل به تنهائى به معنى عمر و وقت و مدت غير حتمى ، و اجل مسمى به معنى عمر و مدت حتمى است ، و به عبارت ديگر اجل مسمى مرگ طبيعى و اجل مرگ زودرس است .
توضيح اينكه : بسيارى از موجودات از نظر ساختمان طبيعى و ذاتى استعداد و قابليت بقاء براى مدتى طولانى دارند ، ولى در اثناء اين مدت ممكن است موانعى ايجاد شود كه آنها را از رسيدن به حد اكثر عمر طبيعى باز دارد ، مثلا يك چراغ نفت سوز با توجه به مخزن نفت آن ، ممكن است مثلا بيست ساعت استعداد روشنائى داشته باشد ، اما وزش يك باد شديد و ريزش باران و يا عدم مراقبت از آن سبب مى شود كه عمر آن كوتاه گردد .
در اينجا اگر چراغ با هيچ مانعى برخورد نكند و تا آخرين قطره نفت آن بسوزد سپس خاموش شود به اجل حتمى خود رسيده است و اگر موانعى قبل از آن باعث خاموشى چراغ گردد مدت عمر آن را اجل غير حتمى مى گوئيم .
در مورد يك انسان نيز چنين است اگر تمام شرائط براى بقاى او جمع گردد و موانع بر طرف شود ساختمان و استعداد او ايجاب مى كند كه مدتى طولانى - هر چند اين مدت بالاخره پايان وحدى دارد - عمر كند ، اما ممكن است بر اثر سوء تغذيه يا مبتلا شدن به اعتيادات مختلف و يا دست زدن به خودكشى يا ارتكاب گناهان خيلى زودتر از آن مدت بميرد ، مرگ را در صورت اول اجل حتمى و در صورت دوم اجل غير حتمى مى نامند .
و به تعبير ديگر اجل حتمى در صورتى است كه ما به مجموع علل تامه بنگريم و اجل غير حتمى در صورتى است كه تنها مقتضيات را در نظر بگيريم .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 150
با توجه به اين دو نوع اجل بسيارى از مطالب روشن مى شود ، از جمله اينكه در روايات مى خوانيم صله رحم عمر را زياد و يا قطع رحم عمر را كم مى كند ( منظور از عمر و اجل در اين موارد اجل غير حتمى است ) .
و يا اينكه در آيه اى مى خوانيم فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون : هنگامى كه اجل آنها فرا رسد نه ساعتى به عقب مى افتد و نه جلو در اينجا منظور از اجل همان مرگ حتمى است .
بنابراين آيه مزبور تنها مربوط به موردى است كه انسان به عمر نهائى خود رسيده است ، و اما مرگهاى پيش رس را به هيچ وجه شامل نمى شود .
و در هر صورت بايد توجه داشت كه هر دو اجل از ناحيه خدا تعيين مى شود يكى بطور مطلق و ديگرى به عنوان مشروط و يا معلق ، درست مثل اينكه مى گوئيم : اين چراغ بعد از بيست ساعت بدون هيچ قيد و شرط خاموش مى شود و نيز مى گوئيم اگر طوفانى بوزد بعد از دو ساعت ، خاموش خواهد شد ، در مورد انسان و اقوام و ملتها نيز چنين است مى گوئيم خداوند اراده كرده است كه فلان شخص يا ملت پس از فلان مقدار عمر بطور قطع از ميان برود و نيز مى گوئيم اگر ظلم و ستم و نفاق و تفرقه و سهل انگارى و تنبلى را پيشه كنند در يك سوم آن مدت از بين خواهند رفت ، هر دو اجل از ناحيه خدا است يكى مطلق و ديگرى مشروط .
از امام صادق (عليه السلام) در ذيل آيه فوق چنين نقل شده كه فرمود : هما اجلان اجل محتوم و اجل موقوف : اين اشاره به دو نوع اجل است ، اجل حتمى و اجل مشروط و در احاديث ديگرى كه در اين زمينه وارد شده تصريح گرديده است كه اجل غير حتمى ( مشروط ) قابل تقديم و تاخير است و اجل حتمى قابل تغيير نيست ( نور الثقلين جلد اول صفحه 504 ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 151
وَ هُوَ اللَّهُ فى السمَوَتِ وَ فى الأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ مَا تَكْسِبُونَ(3)
ترجمه :
3 - او است خداوند در آسمانها و در زمين ، پنهان و آشكار شما را مى داند و از آنچه ( انجام مى دهيد و ) به دست مى آوريد با خبر است .

تفسير :
در اين آيه براى تكميل بحث گذشته در زمينه توحيد و يگانگى خدا و پاسخ گفتن به كسانى كه براى هر دسته اى از موجودات خدائى قائلند و مى گويند خداى باران ، خداى جنگ ، خداى صلح ، خداى آسمان و مانند آن چنين مى گويد : او است خداوندى كه الوهيتش بر تمام آسمانها و زمين حكومت مى كند ( و هو الله فى السماوات و فى الارض ) يعنى با توجه به اينكه خالق همه چيز او است ، مدبر و اداره كننده همه نيز او مى باشد .
- زيرا حتى مشركان جاهليت خالق و آفريدگار را الله مى دانستند ولى تدبير و تصرف را براى بتها قائل بودند .
آيه به آنها پاسخ مى دهد : كسى كه خالق است ، تدبير و تصرف در همه جا نيز به دست او است .
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه خداوند در همه جا حاضر است ، در آسمانها و در زمين و جائى از او خالى نيست ، نه اينكه جسم باشد و مكان داشته
تفسير نمونه ج : 5 ص : 152
باشد بلكه احاطه به همه مكانها دارد .
بديهى است كسى كه در همه جا حكومت مى كند و تدبير همه چيز بدست او است و در همه جا حضور دارد ، تمام اسرار و نهانيها را مى داند ، و لذا در جمله بعد مى گويد : چنين پروردگارى پنهان و آشكار شما را مى داند و نيز از آنچه انجام مى دهيد با خبر است ( يعلم سركم و جهركم و يعلم ما تكسبون ) .
ممكن است گفته شود سر و جهر در آيه اعمال انسانها و نيات آنها را نيز شامل مى شود ، بنابراين نيازى به ذكر ما تكسبون ( انجام مى دهيد ) نيست .
ولى بايد توجه داشت كه كسب به معنى نتيجه هاى عمل و حالات روحى حاصل از اعمال خوب و بد است ، يعنى او هم از اعمال و نيات شما با خبر است ، و هم از اثراتى كه اين اعمال در روح شما مى گذارد ، و در هر حال ذكر اين جمله براى تاكيد در مورد اعمال انسانها است .
وَ مَا تَأْتِيهِم مِّنْ ءَايَة مِّنْ ءَايَتِ رَبهِمْ إِلا كانُوا عَنهَا مُعْرِضِينَ(4) فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ فَسوْف يَأْتِيهِمْ أَنبَؤُا مَا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ(5)
ترجمه :
4 - هيچ نشانه و آيه اى از آيات پروردگارشان به آنها نمى رسد مگر اينكه از آن روى مى گردانند ! .
5 - آنان حق را هنگامى كه سراغشان آمد ، انكار كردند ولى به زودى خبر آنچه را به باد مسخره گرفتند به آنان مى رسد ( و از نتائج كار خود آگاه مى شوند ) .

تفسير :
گفتيم در سوره انعام روى سخن بيشتر با مشركان است ، و قرآن به انواع
تفسير نمونه ج : 5 ص : 153
وسائل براى بيدارى و آگاهى آنها متوسل مى شود ، اين آيه و آيات فراوانى كه بعد از آن مى آيد در تعقيب همين موضوع است .
در اين آيه به روح لجاجت و بى اعتنائى و تكبر مشركان در برابر حق و نشانه هاى خدا اشاره كرده ، مى گويد : آنها چنان لجوج و بى اعتنا هستند كه هر نشانه اى از نشانه هاى پروردگار را مى بينند ، فورا از آن روى برمى گردانند .
( و ما تاتيهم من آية من آيات ربهم الا كانوا عنها معرضين ) يعنى ابتدائى ترين شرط هدايت و راهيابى كه تحقيق و جستجوگرى است در آنها وجود ندارد ، نه تنها شور و عشق يافتن حق در وجود آنان نيست كه همانند تشنگانى كه به دنبال آب مى دوند در جستجوى حق باشند ، بلكه اگر چشمه آبى زلال بر در خانه آنها بجوشد صورت از آن برگردانده و اصلا به آن نگاه نمى كنند ، حتى اگر اين آيات از طرف پروردگار آنها باشد ( ربهم ) و به منظور تربيت و و تكامل خود آنها نازل گردد ! اين روحيه منحصر به دوران جاهليت و مشركان عرب نبوده ، الان هم بسيارى را مى بينيم كه در يك عمر شصت ساله حتى ، زحمت يكساعت تحقيق و جستجو در باره خدا و مذهب به خود نمى دهند ، سهل است اگر كتاب و نوشته اى در اين زمينه به دست آنها بيفتد به آن نگاه نمى كنند ، و اگر كسى با آنها در اين باره سخن گويد ، گوش فرا نمى دهند ، اينها جاهلان لجوج و بى خبرى هستند كه ممكن است گاهى در كسوت دانشمند ظاهر شوند ! سپس به نتيجه اين عمل آنها اشاره كرده و ، مى گويد : نتيجه اين شد كه آنها حق را به هنگامى كه به سراغشان آمد تكذيب كردند در حالى كه اگر در آيات و نشانه هاى پروردگار دقت مى نمودند ، حق را بخوبى مى ديدند و مى شناختند
تفسير نمونه ج : 5 ص : 154
و باور مى كردند ( فقد كذبوا بالحق لما جائهم ) .
و نتيجه اين تكذيب را بزودى دريافت خواهند داشت ، و خبر آنچه را بباد مسخره گرفتند به آنها مى رسد ( فسوف ياتيهم انباء ما كانوا به يستهزئون ) در دو آيه فوق در حقيقت اشاره به سه مرحله از كفر شده كه مرحله به مرحله تشديد مى گردد ، نخست مرحله اعراض و روى گردانيدن ، سپس مرحله تكذيب و بعدا مرحله استهزاء و مسخره كردن حقايق و آيات خدا .
اين امر نشان مى دهد كه انسان در طريق كفر در يك مرحله متوقف نمى شود بلكه هر چه پيش مى رود بر شدت انكار و عداوت و دشمنى با حق و بيگانگى از خدا مى افزايد .
منظور از تهديد كه در آخر آيه ذكر شده ، اين است كه در آينده دور يا نزديك عواقب شوم بى ايمانى دامن آنها را در دنيا و آخرت خواهد گرفت ، آيات بعد نيز شاهد اين تفسير است .
أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْن مَّكَّنَّهُمْ فى الأَرْضِ مَا لَمْ نُمَكِّن لَّكمْ وَ أَرْسلْنَا السمَاءَ عَلَيهِم مِّدْرَاراً وَ جَعَلْنَا الأَنْهَرَ تجْرِى مِن تحْتهِمْ فَأَهْلَكْنَهُم بِذُنُوبهِمْ وَ أَنشأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قَرْناً ءَاخَرِينَ(6)
ترجمه :
6 - آيا مشاهده نكردند چقدر از اقوام پيشين را هلاك كرديم ؟ ! اقوامى كه ( از شما نيرومندتر بودند و ) قدرتهائى به آنها داديم كه به شما نداديم ، بارانهاى پى در پى بر آنها فرستاديم و نهرها از زير ( آباديهاى ) آنها جارى ساختيم ( اما هنگامى كه سركشى و طغيان كردند ) آنها را به خاطر گناهانشان نابود ساختيم و جمعيت ديگرى بعد از آنان بوجود آورديم .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 155
تفسير : سرنوشت طغيانگران
از اين آيه به بعد ، قرآن يك برنامه تربيتى مرحله به مرحله را ، براى بيدار ساختن بت پرستان و مشركان - به تناسب انگيزه هاى مختلف شرك و بت پرستى - عرضه مى كند ، نخست براى كوبيدن عامل غرور كه يكى از عوامل مهم طغيان و سركشى و انحراف است ، دست به كار شده و با يادآورى وضع اقوام گذشته و سرانجام دردناك آنها ، به اين افراد ، كه پرده غرور بر چشمانشان افتاده است هشدار مى دهد و مى گويد : آيا اينها مشاهده نكردند چه اقوامى را پيش از آنها هلاك كرديم ، اقوامى كه امكاناتى در روى زمين در اختيار آنها گذاشتيم كه در اختيار شما نگذاشتيم ( ا لم يروا كم اهلكنا من قبلهم من قرن مكناهم فى الارض ما لم نمكن لكم ) .
از جمله اينكه بارانهاى پر بركت و پشت سر هم براى آنها فرستاديم ( و ارسلنا السماء عليهم مدرارا ) .
و ديگر اينكه نهرهاى آب جارى را از زير آباديهاى آنها و در دسترس آنها جارى ساختيم ( و جعلنا الانهار تجرى من تحتهم ) .
اما به هنگامى كه راه طغيان را پيش گرفتند ، هيچيك از اين امكانات نتوانست آنها را از كيفر الهى بر كنار دارد و ما آنها را به خاطر گناهانشان نابود كرديم ( فاهلكناهم بذنوبهم ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 156
و بعد از آنها اقوام ديگرى روى كار آورديم ( و أنشأنا من بعدهم قرنا آخرين ) .
آيا نبايد مطالعه حال گذشتگان براى آنها سرمشقى بشود ؟ ! و از خواب غفلت بيدار ، و از مستى غرور هشيار گردند ، آيا خداوندى كه درباره گذشتگان چنين عمل كرد توانائى ندارد همان برنامه را نيز درباره اينها اجرا كند ؟ ! در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :
1 - قرن گرچه معمولا به معنى يك زمان طولانى ( صد سال يا هفتاد سال يا سى سال ) آمده است ، ولى گاهى - همانطور كه اهل لغت تصريح كرده اند - به قوم و جمعيتى كه در يك زمان قرار دارند گفته مى شود ( اصولا قرن از ماده اقتران و به معنى نزديكى است و چون اهل عصر واحد و زمانهاى متقارب به هم نزديكند به آنها ، و هم به زمان آنها قرن گفته مى شود ) .
2 - در آيات قرآن مكرر به اين موضوع اشاره شده كه امكانات فراوان مادى باعث غرور و غفلت افراد كم ظرفيت مى شود ، زيرا با داشتن اينها خود را بى نياز از پروردگار مى پندارند ، غافل از اينكه اگر لحظه به لحظه و ثانيه به ثانيه كمك و امداد الهى به آنها نرسد ، نابود و خاموش مى گردند چنانكه مى خوانيم ان الانسان ليطغى ان رآه استغنى : انسان طغيان مى كند هنگامى كه خود را بى نياز پندارد .
3 - اين هشدار مخصوص بت پرستان نيست ، هم امروز قرآن نيز به دنياى ثروتمند ماشينى كه بر اثر فراهم بودن امكانات زندگى از باده غرور سر مست شده ، هشدار مى دهد كه وضع گذشتگان را فراموش نكنيد كه چگونه بر اثر عامل گناه ، همه چيز را از دست دادند ، شما هم با روشن شدن جرقه آتش يك جنگ جهانى ديگر ممكن است همه چيز را از دست بدهيد و به دوران قبل از تمدن
تفسير نمونه ج : 5 ص : 157
صنعتى خود باز گرديد ، توجه داشته باشيد كه عامل بدبختى آنها چيزى جز گناه و ظلم و ستم و بيدادگرى و عدم ايمان نبوده همين عامل در جامعه شما نيز آشكار شده است .
براستى مطالعه تاريخ زندگى فراعنه مصر ، و ملوك سبا ، و سلاطين كلده و آشور ، و قيصرهاى روم با آن زندگانى افسانه اى و ناز و نعمت بى حساب ، و سپس مطالعه عواقب دردناكى كه بر اثر كفر و بيدادگرى طومار زندگانى آنها را در هم پيچيد براى همه كس و براى همه ما درس عبرتى است بزرگ و آشكار .
وَ لَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْك كِتَباً فى قِرْطاس فَلَمَسوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ مُّبِينٌ(7)
ترجمه :
7 - و اگر نامه اى بر روى صفحه اى بر آنها نازل كنيم و ( علاوه بر ديدن ) آنرا با دستهاى خود لمس كنند باز كافران مى گويند اين چيزى جز يك سحر آشكار نيست !
تفسير : آخرين درجه لجاجت
ديگر از عوامل انحراف آنها تكبر و لجاجت است كه در اين آيه اشاره به آن شده ، زيرا افراد متكبر معمولا مردم لجوجى هستند ، چون تكبر به آنها اجازه تسليم در برابر حق را نمى دهد و همين سبب مى شود كه به اصطلاح روى دنده لج بيفتند و هر دليل روشن و برهان واضحى را به نحوى انكار كنند هر چند تا سر حد انكار بديهيات پيش رود ! ، همانطور كه بارها با چشم خود اين موضوع را در ميان افراد متكبر و خود خواه ديده ايم .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 158
قرآن در اينجا اشاره به تقاضاى جمعى از بت پرستان ( كه مى گويند اين اشخاص نضر بن حارث و عبد الله بن ابى اميه و نوفل بن خويلد بودند كه به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گفتند ما تنها در صورتى ايمان مى آوريم كه نامه اى از طرف خداوند با چهار فرشته بر ما نازل كنى ! ! ) كرده و مى گويد : اگر همانطور كه آنها تقاضا كردند ، نوشته اى بر صفحه اى از كاغذ و مانند آن بر تو نازل كنيم ، و علاوه بر مشاهده كردن ، با دست خود نيز آن را لمس كنند باز مى گويند : اين يك سحر آشكار است ! ( و لو نزلنا عليك كتابا فى قرطاس فلمسوه بايديهم لقال الذين كفروا ان هذا الا سحر مبين ) .
يعنى دائره لجاجت آنها تا حدى توسعه يافته كه روشنترين محسوسات را يعنى آنچه با مشاهده و لمس درك مى شود ، انكار مى كنند و به بهانه سحر از تسليم شدن در برابر آن سر باز مى زنند ، در حالى كه در زندگى روزانه خود براى اثبات واقعيتها به يك دهم از اين نشانه ها نيز قناعت مى كنند و آن را قطعى و مسلم مى دانند ! و اين نيست مگر به خاطر خود خواهى و تكبر و لجاجت سختى كه بر روح آنها سايه افكنده .
ضمنا بايد توجه داشت كه قرطاس به معنى هر چيزى است كه روى آن مى نويسند اعم از كاغذ و پوست و الواح ، و اگر امروز قرطاس را فقط به كاغذ مى گويند براى اين است كه كاغذ متداول ترين چيزى است كه روى آن نوشته مى شود .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 159
وَ قَالُوا لَوْ لا أُنزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنزَلْنَا مَلَكاً لَّقُضىَ الأَمْرُ ثُمَّ لا يُنظرُونَ(8) وَ لَوْ جَعَلْنَهُ مَلَكاً لَّجَعَلْنَهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسنَا عَلَيْهِم مَّا يَلْبِسونَ(9) وَ لَقَدِ استهْزِىَ بِرُسل مِّن قَبْلِك فَحَاقَ بِالَّذِينَ سخِرُوا مِنْهُم مَّا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ(10)
ترجمه :
8 - گفتند چرا فرشته اى بر او نازل نشده ( تا او را در دعوت مردم به سوى خدا همراهى كند ) ولى اگر فرشته اى بفرستيم ( و موضوع جنبه حسى و شهود پيدا كند ) كار تمام مى شود ( و اگر مخالفت كنند ) ديگر به آنها مهلت داده نخواهد شد ( و همگى هلاك مى گردند ) .
9 - و اگر او را فرشته قرار مى داديم حتما وى را به صورت انسانى در مى آورديم باز ( به پندار آنان ) كار را بر آنها مشتبه مى ساختيم همانطور كه آنها كار را بر ديگران مشتبه مى سازند !
10 - ( با اين حال نگران نباش ) جمعى از پيامبران پيش از تو را به باد استهزا گرفتند اما سرانجام آنچه را مسخره مى كردند دامانشان را گرفت ( و عذاب الهى بر آنها نازل شد ) .

تفسير : بهانه جوئى ها
يكى ديگر از عوامل كفر و انكار بهانه جوئى است ، گرچه بهانه جوئى معلول عوامل ديگر از جمله تكبر و خود خواهى مى باشد ولى تدريجا به عنوان
تفسير نمونه ج : 5 ص : 160
يك روحيه منفى در مى آيد و خود يك عامل براى عدم تسليم در برابر حق مى گردد .
از جمله بهانه جوئى هائى كه مشركان در برابر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) داشتند و در چندين آيه از قرآن به آن اشاره شده و در آيه مورد بحث نيز آمده است اين است كه آنها مى گفتند چرا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به تنهائى به اين ماموريت بزرگ دست زده است ؟ چرا موجودى از غير جنس بشر و از جنس فرشتگان او را در اين ماموريت همراهى نمى كند ؟ مگر مى تواند انسانى كه از جنس ما است به تنهائى بار رسالت را بر دوش كشد ؟ ( و قالوا لو لا انزل عليه ملك ) .
در حالى كه با وجود دلائل روشن و آيات بينات بر نبوت او جائى براى اين بهانه جوئى ها نيست ، به علاوه فرشته نه قدرتى بالاتر از انسان دارد و نه آمادگى و استعدادى براى رسالت ، بيش از او ، بلكه به مراتب انسان از او آماده تر است .
قرآن با دو جمله كه هر كدام استدلالى را در بر دارد به آنها پاسخ مى گويد : نخست اينكه اگر فرشته اى نازل شود ، و سپس آنها ايمان نياورند ، به حيات همه آنان خاتمه داده خواهد شد ( و لو انزلنا ملكا لقضى الامر ثم لا ينظرون ) .
اما چرا با آمدن فرشته و همراهى او با پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) منكران گرفتار مرگ و هلاكت مى شوند ؟ دليل آن همان چيزى است كه در چند آيه قبل به آن اشاره شد كه اگر نبوت جنبه شهود و حسى پيدا كند ، يعنى با آمدن فرشته ، غيب تبديل به شهود گردد و همه چيز را با چشم ببينند آخرين مرحله اتمام حجت شده است ، چون دليلى بالاتر از اين تصور نمى شود ، با اين حال اگر كسى مخالفت كند كيفر و مجازات او قطعى خواهد بود ، ولى خداوند به خاطر لطف و مرحمت بر بندگان براى اينكه فرصتى براى تجديد نظر داشته باشند اين كار را نمى كند مگر در موارد خاصى كه مى داند طرف ، آمادگى كامل و استعداد پذيرش دارد ، يا در مواردى كه طرف مستحق نابودى است ، يعنى اعمالى انجام داده است كه استحقاق مجازات
تفسير نمونه ج : 5 ص : 161
الهى را دارد ، در اين موقع به تقاضاى او ترتيب اثر داده مى شود و به هنگامى كه قبول نكرد فرمان نابودى او صادر مى گردد .
پاسخ دوم اينكه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به مقتضاى مقام رهبرى و عهده دار بودن امر تربيت مردم و سرمشق عملى به آنها دادن لازم است از جنس خود مردم و همرنگ و هم صفات آنها و تمام غرائز و صفات انسان در او وجود داشته باشد ، زيرا فرشته علاوه بر اينكه براى بشر قابل رؤيت نيست .
نمى تواند سرمشق عملى براى او گردد ، چون نه از نيازها و دردهاى او آگاه است و نه به وضع غرائز و خواسته هاى او آشنا است ، و به همين دليل رهبرى او نسبت به موجودى كه از هر جهت با وى فرق دارد كاملا نارسا خواهد بود .
لذا قرآن در جواب دوم مى گويد اگر ما او را فرشته قرار مى داديم و به پيشنهاد آنها عمل مى كرديم ، باز لازم بود تمام صفات انسان را در او ايجاد كنيم ، و او را به صورت و سيرت مردى قرار دهيم ( و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا ) .
از آنچه گفتيم روشن مى شود ، كه منظور از جمله لجعلناه رجلا اين نيست كه فقط شكل انسان به او مى دهيم كه بعضى از مفسران پنداشته اند ، بلكه منظور اين است كه او را از نظر ظاهر و باطن به صفات انسان قرار مى دهيم .
سپس نتيجه مى گيرد كه با اين حال همان ايرادات سابق را بر ما تكرار مى كردند كه چرا به انسانى ماموريت رهبرى داده اى و چهره حقيقت را بر ما پوشانيده اى ( و للبسنا عليهم ما يلبسون ) .
لبس ( بر وزن درس ) به معنى پرده پوشى و اشتباه كارى است ، و لبس ( بر وزن قفل ) به معنى پوشيدن لباس است ( ماضى اول لبس بر وزن ضرب و ماضى دوم لبس
تفسير نمونه ج : 5 ص : 162
بر وزن حسب مى باشد ) و روشن است كه در آيه معنى اول اراده شده است ، يعنى اگر فرشته اى مى فرستاديم بايد به صورت و سيرت انسانى باشد و در اين موقع به عقيده آنها ما مردم را به اشتباه و خطا انداخته بوديم و همان نسبتهاى سابق را بر ما تكرار مى كردند ، همانطور كه خود آنها افراد نادان و بى خبر را به اشتباه و خطا مى افكنند و چهره حقيقت را بر آنها مى پوشانند - بنابراين نسبت لبس و پرده پوشى به خدا از زاويه ديد آنها است .
در پايان خداوند به پيامبرش دلدارى مى دهد و مى گويد از مخالفت و لجاجت و سرسختى آنها نگران نباش ، زيرا جمعى از پيامبران پيش از تو را نيز بباد استهزاء و مسخره گرفتند اما سرانجام آنچه را ، مسخره مى كردند ، دامانشان را گرفت و عذاب الهى بر آنها نازل شد ( و لقد استهزء برسل من قبلك فحاق بالذين سخروا منهم ما كانوا به يستهزئون ) .
در حقيقت اين آيه هم مايه تسلى خاطرى است براى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه در راه خود كمترين تزلزلى در اراده اش واقع نشود و هم تهديدى است براى مخالفان لجوج كه به عواقب شوم و دردناك كار خود بينديشند .
قُلْ سِيرُوا فى الأَرْضِ ثُمَّ انظرُوا كيْف كانَ عَقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ(11)
ترجمه :
11 - بگو روى زمين گردش كنيد ، سپس بنگريد سرانجام آنها كه آيات الهى را تكذيب مى كردند چه شد ؟ !
تفسير نمونه ج : 5 ص : 163
تفسير :
قرآن در اينجا براى بيدار ساختن اين افراد لجوج و خود خواه از راه ديگرى وارد شده و به پيامبر دستور مى دهد كه به آنها سفارش كند ، در زمين به سير و سياحت بپردازند و عواقب كسانى كه حقايق را تكذيب كردند با چشم خود ببينند ، شايد بيدار شوند ( قل سيروا فى الارض ثم انظروا كيف كان عاقبة المكذبين ) .
شك نيست كه مشاهده آثار گذشتگان و اقوامى كه بر اثر پشت پا زدن به حقايق راه فنا و نابودى را پيمودند ، تاثيرش بسيار بيشتر از مطالعه تاريخ آنها در كتابها است ، زيرا اين آثار حقيقت را محسوس و قابل لمس مى سازد .
شايد به خاطر همين است كه جمله انظروا ( نگاه كنيد ) را به كار برده نه تفكروا ( بينديشيد ) .
ضمنا ذكر كلمه ثم كه معمولا در مورد عطف با فاصله زمانى به كار مى رود ، ممكن است به خاطر توجه دادن به اين حقيقت باشد كه در اين سير و قضاوت خود عجله نكنند ، بلكه هنگامى كه آثار گذشتگان را مشاهده كردند ، با حوصله و دقت بينديشند سپس نتيجه گيرى كرده ، عاقبت كار آنها را با چشم ببينند در مورد سير و سياحت در زمين و تاثير فوق العاده آن در بيدار ساختن افكار مشروحا در ذيل آيه 137 سوره آل عمران ( جلد سوم صفحه 102 ) بحث كرديم .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 164
قُل لِّمَن مَّا فى السمَوَتِ وَ الأَرْضِ قُل لِّلَّهِ كَتَب عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيَمَةِ لا رَيْب فِيهِ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ(12) * وَ لَهُ مَا سكَنَ فى الَّيْلِ وَ النهَارِ وَ هُوَ السمِيعُ الْعَلِيمُ(13)
ترجمه :
12 - بگو از آن كيست آنچه در آسمانها و زمين است بگو براى خدا است ، رحمت ( و بخشش ) را بر خود حتم كرده ( و به همين دليل ) همه شما را بطور قطع در روز قيامت كه در آن شك و ترديدى نيست مجتمع خواهد كرد ، تنها كسانى كه سرمايه هاى وجود خويش را از دست دادند و گرفتار خسران شدند ايمان نمى آورند .
13 - و براى او است آنچه در شب و روز قرار دارد و او شنوا و دانا است .

تفسير :
در اين آيه بحث با مشركان همچنان دنبال شده است .
در آيات گذشته روى مسئله توحيد و يگانه پرستى تكيه شده بود ، اما در اين آيه روى مسئله معاد تكيه شده و با اشاره به اصل توحيد ، مسئله رستاخيز و معاد از طريق جالبى تعقيب مى گردد ، شكل آيه به صورت سؤال و جواب است گوينده سؤال و جواب هر دو يكى است كه اين خود يك شيوه زيبا در ادبيات است .
استدلال معاد در اينجا از دو مقدمه تشكيل شده است :
1 - نخست مى گويد : بگو آنچه در آسمانها و زمين است براى كيست ؟ ( قل لمن ما فى السموات و الارض ) و بلافاصله به دنبال آن مى گويد : خودت از زبان فطرت و جان آنها پاسخ بده : براى خدا ( قل لله ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 165
طبق اين مقدمه همه جهان هستى ملك خدا است و تدبير آن به دست او است .
2 - پروردگار عالم سرچشمه تمام رحمتها است ، او است كه رحمت را بر عهده خويش قرار داده ، و مواهب بى شمار ، به همه ارزانى مى دارد ( كتب على نفسه الرحمة ) .
آيا ممكن است كه چنين خداوندى اجازه دهد رشته حيات انسانها با مرگ به كلى پاره شود و تكامل و حيات ادامه نيابد ؟ آيا اين با اصل فياض بودن و رحمت واسعه او مى سازد ؟ آيا او در مورد بندگان خود كه مالك و مدبر آنها است ممكن است چنان بى مهرى كند كه بعد از مدتى راه فنا بپويند و تبديل به هيچ و پوچ شوند ؟ .
مسلما ، نه ، بلكه رحمت واسعه او ايجاب مى كند كه موجودات مخصوصا انسان را در مسير تكامل پيش ببرد همانطور كه در پرتو رحمت خويش بذر كوچك و بى ارزشى را تبديل به درخت تناور و برومند ، يا شاخه گل زيبائى مى كند ، همانطور كه در پرتو فيض خود نطفه بى ارزش را به انسان كاملى مبدل مى سازد ، همين رحمت ايجاب مى كند انسان را كه استعداد بقاء و زندگى جاودانى دارد پس از مرگ در لباس حياتى نوين و در عالمى وسيعتر در آورد و در اين سير ابدى تكامل دست رحمتش پشت سر او باشد .
لذا به دنبال اين دو مقدمه مى گويد : به طور مسلم همه شما را در روز رستاخيز ، روزى كه هيچگونه شك و ترديدى در آن نيست جمع خواهد كرد ( ليجمعنكم الى يوم القيامة لا ريب فيه ) .
قابل توجه اينكه آيه با سؤال و به اصطلاح استفهام تقريرى كه به منظور اقرار گرفتن از طرف مى باشد شروع شده است ، و چون اين مطلب هم از نظر فطرت مسلم بوده و هم خود مشركان به آن اعتراف داشته اند كه مالكيت عالم هستى متعلق به بتها نيست ، بلكه مربوط به خدا است ، بلافاصله خود او پاسخ سؤال را مى گويد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 166
و اين يك روش زيبا در طرح مسائل مختلف محسوب مى شود .
موضوع ديگر اينكه براى معاد در جاهاى ديگر از طرق مختلف از طريق قانون عدالت ، قانون تكامل ، حكمت پروردگار ، استدلال شده است اما استدلال به رحمت ، استدلال تازه اى است كه در آيه بالا مورد بحث قرار گرفته .
در پايان آيه به سرنوشت و عاقبت كار مشركان لجوج اشاره كرده مى گويد : آنها كه در بازار تجارت زندگى ، سرمايه وجود خود را از دست داده اند به اين حقائق ايمان نمى آورند ( الذين خسروا انفسهم فهم لا يؤمنون ) .
چه تعبير عجيبى ! گاهى انسان مال يا مقام ، يا يكى ديگر از سرمايه هاى خود را از دست مى دهد در اين موارد اگر چه زيان كرده است ولى چيزهائى را از دست داده است كه جزء وجود او نبوده يعنى بيرون از وجود او است ، اما بزرگترين زيان كه مى توان نام آن را زيان حقيقى گذاشت زمانى خواهد بود كه انسان اصل هستى خود را از كف دهد و وجود خويش را ببازد .
دشمنان حق و افراد لجوج سرمايه عمر و سرمايه فكر و عقل و فطرت و تمام مواهب روحى و جسمى خويش را كه مى بايست در مسير حق به كار گيرند و به تكامل شايسته خود برسند بكلى از دست مى دهند ، نه سرمايه اى مى ماند و نه سرمايه دار ! .
اين تعبير در آيات متعددى از قرآن مجيد آمده است و تعبيرات تكان دهنده اى است كه سرانجام دردناك منكران حق و گنهكاران آلوده را روشن مى سازد .

سؤال :
ممكن است گفته شود زندگانى ابدى تنها براى مؤمنان مصداق رحمت است ولى براى غير آنها جز زحمت و بدبختى چيز ديگرى نخواهد بود .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 167
پاسخ :
شك نيست كه كار خدا فراهم آوردن زمينه هاى رحمت است او انسان را آفريد ، و به او عقل داد ، و پيامبران براى رهبرى و راهنمائى او فرستاده و انواع مواهب را در اختيار وى گذارد ، و راهى به سوى زندگى جاويدان به روى همگان گشود ، اينها بدون استثناء رحمت است .
حال اگر در طريق به ثمر رساندن اين رحمت ها خود انسان راه خويش را كج كند و تمام زمينه هاى رحمت را براى خود تبديل به شكنجه و زحمت نمايد .
اين موضوع هيچگونه لطمه اى به رحمت بودن آنها نخواهد زد و تمام سرزنشها متوجه انسانى است كه زمينه هاى رحمت را تبديل به عذاب كرده است .
آيه بعد در حقيقت تكميلى است براى آيه گذشته زيرا در آيه قبل اشاره به مالكيت خداوند نسبت به همه موجودات از طريق قرار گرفتن آنها در افق مكان بود ، لذا فرمود خداوند مالك آنچه در آسمانها و زمين است مى باشد .
اين آيه اشاره به مالكيت او از طريق قرار گرفتن در افق و پهنه زمان است لذا مى گويد : و از آن او است آنچه در شب و روز قرار گرفته است ( و له ما سكن فى الليل و النهار ) .
در حقيقت جهان ماده از اين موضوع يعنى زمان و مكان خالى نيست و تمام موجوداتى كه در ظرف زمان و مكان واقع مى شوند يعنى تمامى جهان ماده از آن او هستند ، و نبايد تصور شود كه شب و روز مخصوص منظومه شمسى است بلكه تمام موجودات زمين و آسمان داراى شب و روز و بعضى دائما در روز بدون شب ، و بعضى در شب بدون روز به سر مى برند ، مثلا در خورشيد دائما روز است زيرا در آنجا روشنائى است و تاريكى وجود ندارد ، در حالى كه بعضى از كواكب خاموش و بى نور آسمان كه در مجاورت ستارگان قرار ندارند در تاريكى شب
تفسير نمونه ج : 5 ص : 168
جاودانى به سر مى برند .
و آيه فوق همه اينها را شامل مى شود .
ضمنا بايد توجه داشت كه منظور از سكن سكونت به معنى توقف و قرار گرفتن در چيزى است ، خواه اينكه آن موجود در حال حركت باشد يا سكون مثلا مى گوئيم : ما در فلان شهر ساكن هستيم يعنى در آنجا استقرار يافته و توقف داريم اعم از اينكه در خيابانهاى شهر در حال حركت باشيم يا در حال سكون .
اين احتمال نيز در آيه وجود دارد كه سكون در اينجا فقط مقابل حركت باشد و از آنجا كه اين دو از امور نسبى هستند ذكر يكى ما را از ديگرى بى نياز مى كند ، بنابراين معنى آيه چنين مى شود : آنچه در روز و شب و افق زمان در حال سكون و حركت است همه از آن خدا است .
و در اين صورت آيه مى تواند اشاره به يكى از استدلالات توحيد باشد زيرا حركت و سكون دو حالت عارضى هستند كه به طور مسلم ، حادثند و نمى توانند قديم و ازلى باشند چون حركت عبارت است از بودن چيزى در دو زمان مختلف در دو مكان ، و سكون بودن چيزى است در دو زمان در يك مكان معين ، و بنابراين در ذات حركت و سكون توجه به حالت سابقه نهفته شده است ، و مى دانيم چيزى كه قبل از آن حالت ديگرى باشد ازلى نمى تواند بوده باشد .
از اين سخن چنين نتيجه مى گيريم كه : اجسام از حركت و سكون خالى نيستند .
و آنچه از حركت و سكون خالى نيست نمى تواند ازلى باشد .
بنابراين تمامى اجسام حادثند و چون حادثند نيازمند به آفريدگارند ( دقت كنيد ) .
ولى خداوند چون جسم نيست نه حركت دارد و نه سكون و نه زمان دارد و نه مكان ، و به همين جهت ازلى و ابدى است .
و در پايان آيه پس از ذكر توحيد اشاره به دو صفت بارز خداوند كرده مى گويد : و اوست شنونده دانا
تفسير نمونه ج : 5 ص : 169
( و هو السميع العليم ) .
اشاره به اينكه وسعت جهان هستى و موجوداتى كه در افق زمان و مكان قرار گرفته اند هيچگاه مانع از آن نيست كه خدا از اسرار آنها آگاه باشد ، بلكه سخنان آنها را مى شنود و حتى حركت مورچه ضعيفى را در دل شب تاريك بر سنگ سياه و ظلمانى در اعماق يك دره خاموش و دور افتاده را درك مى كند و از احتياجات او و سايرين با خبر و آگاه است و از اعمال و كارهاى همگى مطلع .
قُلْ أَ غَيرَ اللَّهِ أَتخِذُ وَلِيًّا فَاطِرِ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ هُوَ يُطعِمُ وَ لا يُطعَمُ قُلْ إِنى أُمِرْت أَنْ أَكونَ أَوَّلَ مَنْ أَسلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشرِكِينَ(14) قُلْ إِنى أَخَاف إِنْ عَصيْت رَبى عَذَاب يَوْم عَظِيم(15) مَّن يُصرَف عَنْهُ يَوْمَئذ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذَلِك الْفَوْزُ الْمُبِينُ(16)
ترجمه :
14 - بگو آيا غير خدا را ولى خود انتخاب كنم در حالى كه او آفريننده آسمانها و زمين است و او است كه روزى مى دهد و از كسى روزى نمى گيرد ، بگو من مامورم كه نخستين مسلمان باشم و ( خداوند به من دستور داده كه ) از مشركان نباش .
15 - بگو من ( نيز ) اگر نافرمانى پروردگارم كنم از عذاب آن روز بزرگ ( رستاخيز ) مى ترسم .
16 - آن كس كه مجازات الهى در آن روز به او نرسد خداوند او را مشمول رحمت خويش ساخته و اين پيروزى آشكارى است .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 170
تفسير : پناهگاهى غير از خدا نيست
بعضى براى آيات فوق شان نزولى نقل كرده اند كه : جمعى از اهل مكه خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمدند و گفتند : اى محمد ! تو آئين قوم خود را ترك گفتى و مى دانيم كه اين كار عاملى جز فقر ندارد ! ، ما حاضريم اموال خود را با تو تقسيم كنيم و تو را كاملا ثروتمند نمائيم تا دست از خدايان ما بردارى و به آئين اصلى ما بازگردى آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
البته همانطور كه قبلا گفته شد آيات اين سوره طبق روايات وارده ، يكجا در مكه نازل شده بنابراين نمى تواند هر يك شان نزول خاصى داشته باشد ، ولى در زمانهاى قبل از نزول اين سوره گفتگوها و بحثهائى ميان پيامبر و مشركان وجود داشته است و قسمتى از آيات اين سوره ناظر به آن گفتگوها است ، بنابراين هيچ مانعى ندارد كه چنين سخنى ميان پيامبر و مشركان رد و بدل شده باشد و خداوند در اين آيات به آن سخنان اشاره كرده ، و پاسخ مى گويد .
به هر حال در اين آيات نيز هدف ، اثبات توحيد و مبارزه با شرك و بت پرستى است ، مشركان با اينكه آفرينش جهان را مخصوص ذات خداوند مى دانستند بتها را به عنوان تكيه گاه و پناهگاه براى خود انتخاب كرده بودند و گاه براى هر يك از نيازمنديهاى خود به يكى از بتها تكيه مى كردند به خدايان متعدد : خداى باران ، خداى نور ، خداى ظلمت ، خداى جنگ و صلح ، و خداى رزق و روزى قائل بودند و اين همان عقيده ارباب انواع مى باشد كه در يونان قديم نيز وجود داشت .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 171
قرآن براى از بين بردن اين پندار غلط به پيامبر چنين دستور مى دهد : به آنها بگو آيا غير خدا را ولى و سرپرست و پناهگاه خود انتخاب كنم ؟ در حالى كه او آفريننده آسمانها و زمين ، و روزى دهنده همه موجودات است بدون اينكه خود نيازى به روزى داشته باشد ( قل ا غير الله اتخذ وليا فاطر السموات و الارض و هو يطعم و لا يطعم ) .
بنابراين هنگامى كه آفريننده همه چيز او است ، و بدون اتكاء به قدرت ديگرى سراسر جهان هستى را به وجود آورده ، و روزى همگان به دست او است ، چه دليل دارد كه انسان غير او را ولى و سرپرست و تكيه گاه قرار دهد ، اصولا بقيه همه مخلوقند و در تمام لحظات وجود خود به او نيازمندند ، چگونه مى توانند نياز ديگرى را برطرف سازند ؟ جالب اينكه در آيه بالا هنگامى كه سخن از آفرينش آسمان و زمين به ميان آورده خدا را به عنوان فاطر معرفى مى كند فاطر از ماده فطور و به معنى شكافتن است .
از ابن عباس نقل شده كه مى گويد : معنى فاطر السموات و الارض را آنگاه فهميدم كه دو عرب بر سر چاه آبى با هم نزاع داشتند يكى از آنها براى اثبات مالكيت خود مى گفت : انا فطرتها : من اين چاه را شكافته و احداث كرده ام ! ولى ما امروز معنى فاطر را بهتر از ابن عباس مى توانيم به كمك علوم روز دريابيم زيرا اين تعبير جالبى است كه با دقيقترين نظريات علمى روز با پيدايش جهان هماهنگ است چه اينكه : طبق تحقيقات دانشمندان ، عالم بزرگ ( مجموعه جهان ) و عالم كوچكتر ( منظومه شمسى ) همه در آغاز ، توده واحدى بودند كه بر اثر انفجارهاى پى در پى از هم شكافته شدند و كهكشانها و منظومه ها و كرات به وجود آمدند ، در آيه ( 30 سوره انبياء ) اين مطلب با صراحت بيشترى بيان شده آنجا كه مى گويد : ا و لم ير الذين كفروا ان السموات و الارض كانتا رتقا
تفسير نمونه ج : 5 ص : 172
ففتقناهما : آيا كافران نمى دانند آسمان و زمين به هم پيوسته بودند و ما آنها را از هم جدا كرديم .
نكته ديگرى كه نبايد از آن غفلت كرد اين است كه : در ميان صفات خدا در اينجا تنها روى اطعام بندگان و روزى دادن آنها تكيه شده است اين تعبير شايد به خاطر آن است كه بيشتر وابستگيها در زندگى مادى بشر بر اثر همين نياز مادى است ، همين به اصطلاح خوردن يك لقمه نان است كه افراد را به خضوع در برابر اربابان زر و زور واميدارد ، و گاهى تا سر حد پرستش در مقابل آنها كرنش مى كنند ، قرآن در عبارت بالا مى گويد : روزى شما به دست اوست نه به دست اين گونه افراد و نه به دست بتها ، صاحبان زر و زور خود نيازمندند و احتياج به اطعام دارند تنها خدا است كه اطعام مى كند و نياز به اطعام ندارد .
در آيات ديگر قرآن نيز مى بينيم روى مسئله مالكيت خداوند و رازقيت او و فرستادن باران و پرورش گياهان تكيه شده است تا فكر وابستگى به مخلوقات را از مغز افراد بشر به كلى خارج كند .
سپس براى پاسخ گفتن به پيشنهاد كسانى كه از او دعوت مى كردند به آئين شرك ، بپيوندد مى گويد : علاوه بر اينكه عقل به من فرمان مى دهد كه تنها تكيه بر كسى كنم كه آفريننده آسمان و زمين مى باشد وحى الهى نيز به من دستور داده است كه نخستين مسلمان باشم و به هيچوجه در صف مشركان قرار نگيرم ( قل انى امرت ان اكون اول من اسلم و لا تكونن من المشركين ) شك نيست كه قبل از پيامبر اسلام نيز پيامبران ديگر و امت صالح آنها مسلمان
 

Back Index Next