Back Index Next

تفسير نمونه ج : 3 ص : 133
لذت بخشى دارد كه افراد بى ايمان يا منافق و يا ضعيف الايمان هيچگاه طعم آن را نمى چشند .
سپس قرآن مجيد به تشريح گفتگوها و افكار منافقان و افراد سست ايمان كه در آن شب بيدار ماندند پرداخته مى گويد : يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية : آنها در باره خدا گمانهاى نادرست همانند گمانهاى دوران جاهليت و قبل از اسلام داشتند و در افكار خود احتمال دروغ بودن وعده هاى پيامبر را مى دادند و به يكديگر و يا به خويشتن مى گفتند : هل لنا من الامر من شىء : آيا ممكن است با اين وضع دلخراشى كه مى بينيم پيروزى نصيب ما بشود ؟ يعنى بسيار بعيد و يا غير ممكن است ، قرآن در جواب آنها مى گويد : قل ان الامر كله لله : بگو آرى پيروزى بدست خدا است و اگر او بخواهد و شما را شايسته ببيند نصيب شما خواهد كرد .
آنها حاضر نبودند همه آنچه را در دل داشتند اظهار كنند زيرا مى ترسيدند در صف كافران قرار گيرند ( يخفون فى انفسهم ما لا يبدون لك ) .
گويا آنها چنين مى پنداشتند كه شكست احد نشانه نادرست بودن آئين اسلام است و لذا مى گفتند : لو كان لنا من الامر شىء ما قتلنا ههنا : اگر ما بر حق بوديم و سهمى از پيروزى داشتيم در اينجا اينهمه كشته نمى داديم .
خداوند در پاسخ آنها به دو مطلب اشاره مى كند : نخست اينكه : تصور نكنيد كسى با فرار از ميدان جنگ و از حوادث سختى كه بايد به استقبال آن بشتابد مى تواند از مرگ فرار كند ، آنها كه اجلشان رسيده حتى اگر در خانه هاى خود بمانند به بستر آنها مى تازند و آنها را در بستر خواهند كشت ( قل لو كنتم فى بيوتكم لبرز الدين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم ) .
اصولا ملتى كه بر اثر سستى اكثريتش محكوم به شكست است بالاخره طعم مرگ را خواهد چشيد چه بهتر كه آن را در ميدان جهاد و در زير ضربات شمشير دشمن در حال مبارزه افتخار آميز ببيند نه اينكه در خانه اش بر سر او بريزند و او را با ذلت در ميان بستر از بين ببرند .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 134
ديگر اينكه بايد اين حوادث پيش بيايد و هر كس آنچه در دل دارد آشكار كند و صفوف مشخص گردد ، و به علاوه افراد تدريجا پرورش يابند و نيات آنها خالص و ايمان آنها محكم و قلوب آنها پاك شود ( و ليبتلى الله ما فى صدوركم و ليمحص ما فى قلوبكم ) .
در پايان آيه مى گويد : و الله عليم بذات الصدور : خداوند اسرار درون سينه ها را مى داند و به همين دليل تنها به اعمال مردم نگاه نمى كند بلكه مى خواهد قلوب آنها را نيز بيازمايد و از هر گونه آلودگى به شرك و نفاق و شك و ترديد پاك سازد .
إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الجَْمْعَانِ إِنَّمَا استزَلَّهُمُ الشيْطنُ بِبَعْضِ مَا كَسبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ(155)
ترجمه :
155 - آنها كه در روز روبرو شدن دو جمعيت با يكديگر ( روز جنگ احد ) فرار كردند شيطان آنها را بر اثر پاره اى از گناهانى كه قبلا مرتكب شده بودند به لغزش انداخت و خداوند آنها را بخشيد ، خداوند آمرزنده و حليم است .

تفسير : گناه سرچشمه گناه ديگر است
ان الذين تولوا منكم ... اين آيه كه باز ناظر به حوادث جنگ احد است حقيقت ديگرى را براى مسلمانان بازگو مى كند و آن اينكه : لغزشهائى كه بر اثر وسوسه هاى شيطانى به -
تفسير نمونه ج : 3 ص : 135
انسان دست مى دهد و او را به گناهانى مى كشاند نتيجه زمينه هاى نا مناسب روحى است كه بر اثر گناهان پيشين در انسان فراهم شده و راه را براى گناهان ديگر هموار ساخته است و گرنه وسوسه هاى شيطانى در دلهاى پاك كه آثار گناهان سابق در آن نيست اثرى در آن نمى گذارد و لذا مى فرمايد : آنهائى كه در ميدان احد فرار كردند شيطان آنان را به سبب پاره اى از اعمالشان به لغزش انداخت ، اما خدا آنها را بخشيد ، خداوند آمرزنده و حليم است و به اين ترتيب به آنها مى آموزد كه براى كسب پيروزى در آينده بايد بكوشند نخست خود را تربيت كنند و دل را از گناه بشويند .
ممكن است منظور از گناهى كه سابقا مرتكب شده اند همان گناه دنياپرستى و جمع آورى غنائم و مخالفت فرمان پيامبر در بحبوحه جنگ بوده باشد و يا گناهان ديگرى كه قبل از حادثه احد مرتكب شده بودند و نيروى ايمان را در آنها تضعيف كرده بود .
مفسر بزرگ مرحوم طبرسى در ذيل اين آيه از ابو القاسم بلخى نقل مى كند كه در روز احد همه مهاجرين و انصار جز 13 نفر ( كه با پيامبر 14 نفر مى شدند ) فرار كردند از اين 13 نفر 8 نفر از انصار و 5 نفر از مهاجرين بودند كه در شخص اين افراد اختلاف شده به جز على (عليه السلام) و طلحه كه همه بالاتفاق گفته اند آنها فرار نكردند .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 136
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَكُونُوا كالَّذِينَ كَفَرُوا وَ قَالُوا لاخْوَنِهِمْ إِذَا ضرَبُوا فى الأَرْضِ أَوْ كانُوا غُزًّى لَّوْ كانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَ مَا قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذَلِك حَسرَةً فى قُلُوبهِمْ وَ اللَّهُ يحْىِ وَ يمِيت وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(156) وَ لَئن قُتِلْتُمْ فى سبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَيرٌ مِّمَّا يجْمَعُونَ(157) وَ لَئن مُّتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لالى اللَّهِ تحْشرُونَ(158)
ترجمه :
156 - اى كسانيكه ايمان آورده ايد شما همانند كافران نباشيد كه هنگامى كه برادرانشان به مسافرتى مى روند ، يا در جنگ شركت مى كنند ( و از دنيا مى روند و يا كشته مى شوند ) مى گويند اگر آنها نزد ما بودند نمى مردند و كشته نمى شدند ( شما اين گونه سخنان نگوئيد ) تا خدا اين حسرت را بر دل آنها بگذارد و خداوند زنده ميكند و مى ميراند ( و حيات و مرگ بدست او است ) و خدا به آنچه انجام ميدهيد بينا است .
157 - ( تازه ) اگر در راه خدا كشته شويد يا بميريد ( زيان نكرده ايد زيرا ) آمرزش و رحمت خدا از تمام آنچه آنها ( در طول عمر خود ) جمع آورى ميكنند بهتر است .
158 - و اگر بميريد و يا كشته شويد به سوى خدا بازمى گرديد ( بنا بر اين فانى نمى شويد كه از فنا وحشت داشته باشيد ) .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 137
تفسير : بهره بردارى منافقان
يا ايها الذين آمنوا لا تكونوا كالذين كفروا ... حادثه احد از دو نظر براى مسلمانان فوق العاده اهميت داشت : نخست اينكه آئينه تمام نمائى بود كه مى توانست چهره واقعى مسلمانان آن زمان را منعكس سازد ، و آنها را وادار به اصلاح وضع خود و بر طرف ساختن نقاط ضعف بنمايد و به همين جهت قرآن فوق العاده روى آن تكيه كرده ، و در آيات بسيارى كه در گذشته خوانديم و در آينده نيز خواهيم خواند از آن استفاده تربيتى مى كند .
از سوى ديگر اين حادثه زمينه را براى سمپاشى دشمنان و منافقان آماده ساخت و به همين دليل آيات زيادى براى خنثى كردن اين سمپاشى ها نازل گرديد كه آيات فوق از آنها است .
اين آيات به منظور در هم كوبيدن فعاليت هاى تخريبى منافقان و هشدار به - مسلمانان ، نخست به افراد با ايمان خطاب كرده و مى گويد : شما همانند كافران نباشيد كه هنگامى كه برادرانشان به مسافرتى مى روند و يا در صف مجاهدان قرار مى گيرند و كشته مى شوند مى گويند : افسوس اگر نزد ما بودند نمى مردند و كشته نمى شدند .
گرچه آنها اين سخنان را در لباس دلسوزى ايراد مى كنند اما نظرى جز مسموم ساختن روحيه شما ندارند و نبايد شما تحت تاثير اين سخنان مسموم قرار گيريد و چنين جمله هائى بر زبان آريد .
ليجعل الله ذلك حسرة فى قلوبهم : اگر شما مؤمنان تحت تاثير سخنان گمراه كننده آنان قرار گيريد و همان حرفها را تكرار كنيد طبعا روحيه شما ضعيف گشته و از رفتن به ميدان جهاد و سفر
تفسير نمونه ج : 3 ص : 138
در راه خدا خوددارى خواهيد كرد و آنها به هدف خود نائل مى شوند ، ولى شما اين كار را نكنيد و با روحيه قوى به ميدان جهاد برويد تا اين حسرت بر دل منافقان براى هميشه بماند .
سپس قرآن به سمپاشى آنها سه پاسخ منطقى مى دهد :
1 - مرگ و حيات در هر حال بدست خدا است و مسافرت و يا حضور در ميدان جنگ نمى تواند مسير قطعى آن را تغيير دهد و خدا از همه اعمال بندگان با خبر است .
( و الله يحيى و يميت و الله بما تعملون بصير ) .
2 - تازه اگر در راه خدا بميريد يا كشته شويد و به گمان منافقان مرگى زودرس دامن شما را بگيرد چيزى از دست نداده ايد زيرا آمرزش و رحمت پروردگار از تمام اموالى كه شما يا منافقان با ادامه حيات براى خود جمع آورى مى كنيد بالاتر است ( و لئن قتلتم فى سبيل الله او متم لمغفرة من الله و رحمة خير مما يجمعون ) .
اصولا نبايد اين دو را با هم مقايسه كرد ولى در برابر افكار پستى كه چند روز زندگى و ثروت اندوزى را بر افتخار جهاد و شهادت مقدم مى داشتند راهى جز اين نبود كه بگويد : آنچه را شما از طريق شهادت يا مردن در راه خدا بدست مى آوريد بهتر است از آنچه كافران از راه زندگى نكبت بار و آميخته با شهوات و دنياپرستى خويش جمع آورى مى كنند .
3 - از همه گذشته مرگ به معنى فنا و نابودى نيست كه اين قدر از آن وحشت داريد بلكه دريچه اى است به سوى زندگانى ديگرى در سطحى بسيار وسيعتر و آميخته با ابديت ( و لئن متم او قتلتم لالى الله تحشرون ) اگر بميريد و يا كشته شويد به سوى خدا بازمى گرديد .
قابل توجه اينكه در آيات فوق مردن در مسافرت در رديف شهادت در راه خدا ذكر شده است زيرا منظور از آن مسافرتهائى بوده كه در راه خدا و براى خدا
تفسير نمونه ج : 3 ص : 139
انجام مى دادند ، مانند سفر به سوى ميدان جنگ و يا سفرهاى تبليغى و مانند آن و چون مسافرت در آن زمان آميخته با مشكلات و خطرات و بيماريهاى فراوان بوده لذا مرگ و مير در آن گاهى كمتر از مرگ و مير در ميدان جنگ نبود .
و اما اينكه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور از مسافرت در اينجا مسافرتهاى تجارتى است بسيار از معنى آيه دور است ، زيرا كافران هرگز از چنين چيزى تاسف نمى خوردند بلكه اين خود راه جمع آورى اموال بود ، بعلاوه اين موضوع تاثيرى در تضعيف روحيه مسلمانان بعد از جنگ احد نداشت و نيز عدم هماهنگى مسلمانان با كفار در اين مورد حسرتى براى آنها ايجاد نمى كرد ، بنا بر اين ظاهرا منظور ، مردن در اثناء سفر به سوى ميدان جهاد و يا ساير برنامه هاى اسلامى بوده است .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 140
فَبِمَا رَحْمَة مِّنَ اللَّهِ لِنت لَهُمْ وَ لَوْ كُنت فَظاًّ غَلِيظ الْقَلْبِ لانفَضوا مِنْ حَوْلِك فَاعْف عَنهُمْ وَ استَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فى الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْت فَتَوَكَّلْ عَلى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يحِب الْمُتَوَكلِينَ(159) إِن يَنصرْكُمُ اللَّهُ فَلا غَالِب لَكُمْ وَ إِن يخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِى يَنصرُكُم مِّن بَعْدِهِ وَ عَلى اللَّهِ فَلْيَتَوَكلِ الْمُؤْمِنُونَ(160)
ترجمه :
159 - از پرتو رحمت الهى در برابر آنها نرم ( و مهربان ) شدى و اگر خشن و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند بنا بر اين آنها را عفو كن و براى آنها طلب آمرزش نما و در كارها با آنها مشورت كن اما هنگامى كه تصميم گرفتى ( قاطع باش و ) بر خدا توكل كن زيرا خداوند متوكلان را دوست دارد .
160 - اگر خداوند شما را يارى كند هيچ كس بر شما پيروز نخواهد شد و اگر دست از يارى شما بردارد كيست كه بعد از او شما را يارى كند و مؤمنان تنها بر خداوند بايد توكل كنند .

تفسير :

فرمان عفو عمومى
فبما رحمة من الله لنت لهم گرچه در اين آيه يك سلسله دستورهاى كلى به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) داده شده و از نظر محتوى مشتمل بر برنامه هاى كلى و اصولى است ولى از نظر نزول در باره حادثه احد است زيرا بعد از مراجعت مسلمانان از احد كسانى كه از جنگ
تفسير نمونه ج : 3 ص : 141
فرار كرده بودند ، اطراف پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را گرفته و ضمن اظهار ندامت تقاضاى عفو و بخشش كردند .
خداوند در اين آيه به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور عفو عمومى آنها را صادر كرد و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با آغوش باز ، خطاكاران توبه كار را پذيرفت .
در آيه فوق ، نخست اشاره به يكى از مزاياى فوق العاده اخلاقى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شده و مى فرمايد : در پرتو رحمت و لطف پروردگار ، تو با مردم مهربان شدى در حالى كه اگر خشن و تندخو و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند .
فظ در لغت به معنى كسى است كه سخنانش تند و خشن است ، و غليظ - القلب به كسى ميگويند كه سنگدل مى باشد و عملا انعطاف و محبتى نشان نمى دهد بنا بر اين ، اين دو كلمه گرچه هر دو بمعنى خشونت است اما يكى غالبا در مورد خشونت در سخن و ديگرى در مورد خشونت در عمل به كار مى رود و به اين ترتيب خداوند اشاره به نرمش كامل پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و انعطاف او در برابر افراد نادان و گنهكار مى كند .
فاعف عنهم و استغفر لهم سپس دستور مى دهد كه از تقصير آنان بگذر ، و آنها را مشمول عفو خود گردان و براى آنها طلب آمرزش كن يعنى نسبت به بىوفائى هائى كه با تو كردند و مصائبى كه در اين جنگ براى تو فراهم نمودند از حق خود درگذر و من براى آنها نزد تو شفاعت مى كنم ، و در مورد مخالفتهائى كه نسبت به فرمان من كردند ، تو شفيع آنها باش و آمرزش آنها را از من بطلب .
بعبارت ديگر آنچه مربوط به حق تو است عفو كن و آنچه مربوط بحق من است من مى بخشم پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به فرمان خدا عمل كرد و آنها را بطور عموم مشمول عفو خود ساخت .
روشن است كه اينجا يكى از موارد روشن عفو و نرمش و انعطاف بود و اگر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) غير از اين مى كرد زمينه براى پراكندگى مردم كاملا فراهم بود ،
تفسير نمونه ج : 3 ص : 142
مردمى كه گرفتار آن شكست فاحش شده بودند و آنهمه كشته و مجروح داده بودند ( اگر چه عامل اصلى همه اينها خودشان محسوب مى شدند ) چنين مردمى نياز شديد به محبت و دلجوئى و مرهم گذاشتن بر جراحات قلبى و جسمى داشتند ، تا به سرعت همه اين جراحات ، التيام پذيرد و آماده براى حوادث آينده شوند .
در اين آيه اشاره به يكى از صفات مهم كه در هر رهبرى لازم است شده و آن ، مسئله گذشت و نرمش و انعطاف در برابر كسانى است كه تخلفى از آنها سرزده و بعدا پشيمان شده اند ، بديهى است شخصى كه در مقام رهبرى قرار گرفته اگر خشن و تندخو و غير قابل انعطاف و فاقد روح گذشت باشد بزودى در برنامه هاى خود مواجه با شكست خواهد شد و مردم از دور او پراكنده مى شوند و از وظيفه رهبرى بازمى ماند و بهمين دليل على (عليه السلام) در يكى از كلمات قصار خود مى فرمايد : آلة الرياسة سعة الصدر : وسيله رهبرى گشادگى سينه است .

دستور به مشورت
و شاورهم فى الامر بعد از فرمان عفو عمومى ، براى زنده كردن شخصيت آنها و تجديد حيات فكرى و روحى آنان دستور مى دهد كه در كارها با مسلمانان مشورت كن و راى و نظر آنها را بخواه .
اين دستور بخاطر آن است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) - همانطور كه اشاره كرديم - قبل از آغاز جنگ احد در چگونگى مواجهه با دشمن با ياران خود مشورت كرد و نظر اكثريت بر اين شد كه اردوگاه ، دامنه احد باشد و ديديم كه اين نظر ، محصول رضايت بخشى نداشت .
در اينجا اين فكر به نظر بسيارى مى رسيد كه در آينده پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نبايد با كسى مشورت كند .
قرآن به اين طرز تفكر پاسخ مى گويد و دستور مى دهد كه باز هم با آنها مشورت كن هر چند نتيجه مشورت در
تفسير نمونه ج : 3 ص : 143
پاره اى از موارد ، سودمند نباشد زيرا از نظر كلى كه بررسى كنيم منافع آن رويهمرفته بمراتب بيش از زيانهاى آن است و اثرى كه در آن براى پرورش فرد و اجتماع و بالا بردن شخصيت آنها وجود دارد از همه اينها بالاتر است .
اكنون ببينيم پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در چه موضوعاتى با مردم مشورت مى كرد .
گرچه كلمه الامر در شاورهم فى الامر مفهوم وسيعى دارد و همه كارها را شامل مى شود ولى مسلم است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هرگز در احكام الهى با مردم مشورت نمى كرد بلكه در آنها صرفا تابع وحى بود .
بنا بر اين مورد مشورت ، تنها طرز اجراى دستورات و نحوه پياده كردن احكام الهى بود و بعبارت ديگر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در قانون گزارى ، هيچوقت مشورت نمى كرد و تنها در طرز اجراى قانون نظر مسلمانان را مى خواست و لذا گاهى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پيشنهادى را طرح مى كرد مسلمانان نخست سؤال مى كردند كه آيا اين يك حكم الهى است ؟ و يك قانون است كه قابل اظهار نظر نباشد و يا مربوط به چگونگى تطبيق قوانين مى باشد اگر از قبيل دوم بود اظهار نظر مى كردند و اگر از قبيل اول بود تسليم مى شدند .
چنانكه در جنگ بدر لشكر اسلام طبق فرمان پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خواستند در نقطه اى اردو بزنند يكى از ياران بنام حباب بن منذر عرض كرد اى رسولخدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اين محلى را كه براى لشگرگاه انتخاب كرده ايد طبق فرمان خدا است كه تغيير آن جايز نباشد و يا صلاحديد خود شما مى باشد .
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : فرمان خاصى در آن نيست ، عرض كرد : اينجا به اين دليل و آن دليل جاى مناسبى براى اردوگاه نيست دستور دهيد لشكر از اين محل حركت كند و در نزديكى آب براى خود محلى انتخاب نمايد پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نظر او را پسنديد و مطابق رأى او عمل كرد .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 144
اهميت مشاوره در اسلام
موضوع مشاوره در اسلام با اهميت خاصى تلقى شده ، پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با اين كه قطع نظر از وحى آسمانى آنچنان فكر نيرومندى داشت كه نيازى به مشاوره نداشت براى اينكه از يكسو مسلمانان را به اهميت مشورت متوجه سازد تا آن را جزء برنامه هاى اساسى زندگى خود قرار دهند ، و از سوى ديگر ، نيروى فكر و انديشه را در افراد پرورش دهد ، در امور عمومى مسلمانان كه جنبه اجراى قوانين الهى داشت ( نه قانونگزارى ) جلسه مشاوره تشكيل مى داد ، و مخصوصا براى رأى افراد صاحب نظر ارزش خاصى قائل بود ، تا آنجا كه گاهى از رأى خود براى احترام آنها ، صرفنظر مينمود چنانكه نمونه آنرا در جنگ احد مشاهده كرديم و مى توان گفت : يكى از عوامل موفقيت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در پيشبرد اهداف اسلامى همين موضوع بود .
اصولا مردمى كه كارهاى مهم خود را با مشورت و صلاح انديشى يكديگر انجام ميدهند و صاحب نظران آنها به مشورت مى نشينند ، كمتر گرفتار لغزش مى شوند .
بعكس افرادى كه : گرفتار استبداد راى هستند و خود را بى نياز از افكار ديگران مى دانند - هر چند از نظر فكرى فوق العاده باشند - غالبا گرفتار اشتباهات خطرناك و دردناكى مى شوند .
از اين گذشته استبداد راى ، شخصيت را در توده مردم مى كشد و افكار را متوقف مى سازد ، و استعدادهاى آماده را نابود مى كند ، و به اين ترتيب بزرگترين سرمايه هاى انسانى يك ملت از دست مى رود .
بعلاوه كسى كه در انجام كارهاى خود با ديگران مشورت مى كند ، اگر مواجه با پيروزى شود كمتر مورد حسد واقع مى گردد ، زيرا ديگران پيروزى وى را از
تفسير نمونه ج : 3 ص : 145
خودشان مى دانند و معمولا انسان نسبت به كارى كه خودش انجام داده حسد نمىورزد و اگر احيانا مواجه با شكست گردد زبان اعتراض و ملامت و شماتت مردم بر او بسته است ، زيرا كسى به نتيجه كار خودش اعتراض نمى كند ، نه تنها اعتراض نخواهد كرد بلكه دلسوزى و غمخوارى نيز مى كند .
يكى ديگر از فوائد مشورت اين است كه انسان ارزش شخصيت افراد و ميزان دوستى و دشمنى آنها را با خود درك خواهد كرد و اين شناسائى راه را براى پيروزى او هموار مى كند و شايد مشورتهاى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با آن قدرت فكرى و فوق العاده اى كه در حضرتش وجود داشت ، بخاطر مجموع اين جهات بوده است .
در اخبار اسلامى تاكيد زيادى روى مشاوره شده است : در حديثى از پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كه فرمود : ما شقى عبد قط بمشورة و لا سعد باستغناء رأى : هيچكس هرگز با مشورت بدبخت و با استبداد رأى ، خوشبخت نشده است .
در سخنان على (عليه السلام) مى خوانيم : من استبد برأيه هلك و من شاور الرجال شاركها فى عقولهم : كسى كه استبداد به راى داشته باشد هلاك مى شود و كسى كه با افراد بزرگ مشورت كند در عقل آنها شريك شده است .
و نيز از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كه فرمود : اذا كان امرائكم خياركم و اغنيائكم سمحائكم و امركم شورى بينكم فظهر الارض خير لكم من بطنها و اذا كان امرائكم شراركم و اغنيائكم بخلائكم و لم يكن امركم شورى بينكم فبطن الارض خير لكم من ظهرها : هنگامى كه زمامداران شما ، نيكان شما باشند و توانگران شما سخاوتمندان و كارهايتان به مشورت انجام گيرد ، در
تفسير نمونه ج : 3 ص : 146
اين موقع روى زمين از زير زمين براى شما بهتر است ( يعنى شايسته حيات و زندگى هستيد ) ولى اگر زمامدارانتان ، بدان ، و ثروتمندان ، افراد بخيل باشند و در كارها مشورت نكنيد در اين صورت ، زير زمين از روى آن براى شما بهتر است .

با چه اشخاصى مشورت كنيم ؟
مسلم است كه هر كس نمى تواند طرف مشورت قرار گيرد ، زيرا گاه آنها نقاط ضعفى دارند كه مشورت با آنها مايه بدبختى و عقب افتادگى است چنانكه على (عليه السلام) مى فرمايد : با سه طايفه مشورت نكن :
1 - لا تدخلن فى مشورتك بخيلا يعدل بك عن الفضل و يعدك الفقر : با افراد بخيل مشورت نكن زيرا ترا از بخشش و كمك به ديگران بازمى دارند و از فقر مى ترسانند .
2 - و لا جبانا يضعفك عن الامور : همچنين با افراد ترسو مشورت نكن زيرا آنها ترا از انجام كارهاى مهم بازمى دارند .
3 - و لا حريصا يزين لك الشره بالجور : و نيز با افراد حريص مشورت نكن كه آنها براى جمع آورى ثروت و يا كسب و مقام ، ستمگرى را در نظر تو جلوه مى دهند .

وظيفه مشاور
همانطور كه در اسلام دستور مؤكد در باره مشورت كردن داده شده به افرادى كه مورد مشورت قرار مى گيرند نيز تاكيد شده كه از : هيچگونه خيرخواهى فرو - گذار نكنند و خيانت در مشورت ، يكى از گناهان بزرگ محسوب مى شود ، حتى
تفسير نمونه ج : 3 ص : 147
اين حكم در باره غير مسلمانان نيز ثابت است ، يعنى اگر انسان ، پيشنهاد مشورت را از غير مسلمانى بپذيرد ، حق ندارد در مشورت ، نسبت به او خيانت كند و غير از آنچه تشخيص مى دهد به او اظهار نمايد .
در رساله حقوق كه از امام سجاد على بن الحسين (عليهماالسلام) نقل شده مى فرمايد : و حق المستشيران علمت له رأيا اشرت عليه و ان لم تعلم ارشدته الى من يعلم و حق المشير عليك ان لا تتهمه فيما لا يوافقك من رأيه : حق كسى كه از تو مشورت مى خواهد اين است كه اگر عقيده و نظرى دارى در اختيار او بگذارى و اگر در باره آن كار ، چيزى نمى دانى ، او را بكسى راهنمائى كنى كه ميداند و اما حق كسى كه مشاور تو است اين است كه در آنچه با تو موافق نيست او را متهم نسازى .

شوراى عمر
جمعى از مفسران و دانشمندان اهل تسنن هنگامى كه به آيه فوق رسيده اند اشاره به شوراى شش نفرى عمر ، براى انتخاب خليفه سوم كرده و ضمن بيانات مشروحى آنرا منطبق بر آيه فوق و روايات مشورت دانسته اند .
گرچه تشريح كامل اين بحث در عهده كتب عقائد است ولى در اينجا لازم است بطور فشرده بچند نكته اشاره شود : اولا : انتخاب امام و جانشين پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تنها بايد از طرف پروردگار باشد زيرا او همانند پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بايد واجد صفاتى همچون عصمت و مانند آن باشد كه تشخيص آن تنها بدست خدا است ، و بعبارت ديگر همانطور كه نميتوان پيامبر را با مشورت تعيين كرد ، انتخاب امام هم با مشورت ممكن نيست .
ثانيا : شوراى شش نفرى مزبور ، هرگز منطبق بر موازين مشورت نبود ،
تفسير نمونه ج : 3 ص : 148
زيرا اگر منظور ، مشورت با عموم مسلمانان بوده اختصاص به شش نفر چه معنى دارد ؟ ! و اگر هدف ، مشورت با متفكران امت بوده ، متفكران امت منحصر به اين شش نفر نبودند و افراد پر مايه اى همچون سلمان كه مشاور شخص پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بود و ابو ذر و مقداد و ابن عباس و مانند آنها از دايره اين مشورت بيرون بودند ، بنا بر اين ، منحصر ساختن مشاوران به آن شش نفر بيك دسته بندى سياسى شبيه تر است از يك هيئت مشورتى ، و اگر منظور انتخاب افراد صاحب نفوذ براى مشورت بوده تا رأى آنها مورد قبول ديگران واقع شود ، باز درست نبوده است زيرا شخصيت هائى مانند سعد بن عباده كه رئيس مطلق طايفه انصار بود و ابو ذر غفارى كه شخصيت بزرگ طايفه بنى غفار بود و مانند آنها از اين مشورت بر كنار شده بودند .
ثالثا : مى دانيم براى اين مشورت شرائط سخت و سنگينى قرار داده شده بود و مخالفان تهديد به مرگ شده بودند در حالى كه در برنامه هاى مشورتى اسلام چنين چيزى وجود ندارد .

مرحله تصميم نهائى
فاذا عزمت فتوكل على الله همان اندازه كه بهنگام مشورت بايد ، نرمش و انعطاف بخرج داد ، در موقع اتخاذ تصميم نهائى بايد قاطع بود ، بنا بر اين پس از برگزارى مشاوره و روشن شدن نتيجه مشورت ، بايد هر گونه ترديد و دودلى و آراء پراكنده را كنار زد و با قاطعيت تصميم گرفت و اين همان چيزى است كه در آيه فوق از آن تعبير به عزم شده است و آن تصميم قاطع مى باشد .
قابل توجه اينكه در جمله بالا مسئله مشاوره بصورت جمع ذكر شده ( و شاورهم ) ولى تصميم نهائى تنها بعهده پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و بصورت مفرد ذكر شده ( عزمت ) .
اين اختلاف تعبير ، اشاره بيك نكته مهم مى كند و آن اينكه : بررسى و
تفسير نمونه ج : 3 ص : 149
مطالعه جوانب مختلف مسائل اجتماعى ، بايد بصورت دستجمعى انجام گيرد ، اما هنگامى كه طرحى تصويب شد بايد براى اجراى آن ، اراده واحدى بكار افتد .
در غير اين صورت هرج و مرج پديد خواهد آمد ، زيرا اگر اجراى يك برنامه بوسيله رهبران متعدد ، بدون الهام گرفتن از يك سرپرست صورت گيرد ، قطعا مواجه با اختلاف و شكست خواهد شد و بهمين جهت در دنياى امروز نيز مشورت را بصورت دستجمعى انجام مى دهند ، اما اجراى آن را بدست دولتهائى مى سپارند كه تشكيلات آنها زير نظر يك نفر اداره مى شود .
موضوع مهم ديگر اينكه جمله فوق ، مى گويد : بهنگام تصميم نهائى بايد توكل بر خدا داشته باشيد يعنى در عين فراهم نمودن اسباب و وسائل عادى ، استمداد از قدرت بى پايان پروردگار را فراموش مكن .
البته معناى توكل اين نيست كه انسان از وسائل و اسباب پيروزى كه خداوند در جهان ماده در اختيار او گذاشته است ، صرفنظر كند چنانكه در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده است كه هنگامى كه يك نفر عرب ، پاى شتر خود را نبسته بود و آن را بدون محافظ رها ساخته بود و اين كار را نشانه توكل بر خدا مى دانست به او فرمود : اعقلها و توكل يعنى پايش را ببند و سپس توكل كن .
بلكه منظور اين است كه انسان در چهار ديوار عالم ماده ، و محدوده قدرت و توانائى خود محاصره نگردد و چشم خود را به حمايت و لطف پروردگار بدوزد ، اين توجه مخصوص ، آرامش و اطمينان و نيروى فوق العاده روحى و معنوى به انسان مى بخشد كه در مواجهه با مشكلات اثر عظيمى خواهد داشت ( شرح بيشتر در باره مسئله توكل و چگونگى ارتباط آن با موضوع استفاده از وسائل جهان طبيعت را بخواست خدا در ذيل آيه و من يتق الله يجعل له مخرجا ( سوره طلاق آيه 3 خواهيد خواند ) .
ان الله يحب المتوكلين در پايان آيه بعد دستور مى دهد كه افراد با ايمان بايد تنها بر خدا تكيه
تفسير نمونه ج : 3 ص : 150
كنند زيرا خداوند متوكلان را دوست دارد .
و ضمنا از اين آيه استفاده مى شود كه توكل بايد حتما بعد از مشورت و استفاده از همه امكاناتى كه انسان در اختيار دارد قرار گيرد .

نتيجه توكل
ان ينصركم الله فلا غالب لكم و ان يخذلكم فمن ذا الذى ينصركم من بعده .
در اين آيه كه مكمل آيه گذشته است ، نكته توكل بر خداوند بيان شده است و آن اينكه : قدرت او بالاترين قدرتهاست ، بحمايت هر كس اقدام كند هيچ - كس نميتواند بر او پيروز گردد .
همانطور كه اگر حمايت خود را از كسى برگيرد هيچ كس قادر بحمايت او نيست ، كسى كه اين چنين همه پيروزيها از او سرچشمه ميگيرد ، بايد باو تكيه كرد ، و از او كمك خواست .
اين آيه افراد با ايمان را ترغيب مى كند ، كه علاوه بر تهيه همه گونه وسائل ظاهرى باز بقدرت شكست ناپذير خدا تكيه كنند .
و در حقيقت روى سخن در آيه پيش ، به پيامبر اكرم بود .
و باو دستور مى داد .
و اما در اين آيه روى سخن بهمه مؤمنان است .
و بانها ميگويد : همانند پيامبر ، بايد بر ذات پاك خدا تكيه كنند ، و لذا در پايان آيه ميخوانيم : و على الله فليتوكل المؤمنون : مؤمنان تنها بر ذات خداوند ، بايد توكل كنند .
نا گفته پيداست ، كه حمايت خداوند ، يا ترك حمايت او نسبت بمؤمنان بى حساب نيست ، و روى شايستگى ها و لياقت ها صورت مى گيرد .
آنها كه فرمان خدا را زير پا بگذارند ، و از فراهم ساختن نيروهاى مادى و معنوى غفلت كنند هرگز مشمول يارى او نخواهند بود ، و بر عكس آنها كه با صفوف فشرده و نيات خالص و عزمهاى راسخ و تهيه همه گونه وسائل لازم ، به مبارزه با دشمن برميخيزند
تفسير نمونه ج : 3 ص : 151
دست حمايت پروردگار پشت سر آنها خواهد بود .
وَ مَا كانَ لِنَبى أَن يَغُلَّ وَ مَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَمَةِ ثُمَّ تُوَفى كلُّ نَفْس مَّا كَسبَت وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ(161)
ترجمه :
161 - ( شما گمان كرديد ممكن است پيامبر به شما خيانت كند در حاليكه ) ممكن نيست هيچ پيامبرى خيانت كند و هر كس خيانت كند در روز رستاخيز آنچه را در آن خيانت كرده با خود ( به صحنه محشر ) مى آورد سپس بهر كس آنچه تحصيل كرده داده مى شود و ( بهمين دليل ) به آنها ستم نخواهد شد ( زيرا محصول اعمال خود را خواهند ديد ) .

تفسير : هر گونه خيانتى ممنوع
و ما كان لنبى ان يغل با توجه به اين كه آيه فوق بدنبال آيات احد نازل شده و با توجه بروايتى كه جمعى از مفسران صدر اول ، نقل كرده اند ، اين آيه به عذرتراشيهاى بى اساس بعضى از جنگجويان احد پاسخ ميگويد ، توضيح اينكه : هنگاميكه بعضى از تيراندازان احد ميخواستند سنگر حساس خود را براى جمع آورى غنيمت تخليه كنند ، امير آنان ، دستور داد ، از جاى خود حركت نكنيد ، رسول خدا شما را از غنيمت محروم نخواهد كرد .
ولى آن دنياپرستان براى پنهان ساختن چهره واقعى خود ، گفتند ، ما مى ترسيم پيغمبر در تقسيم غنائم ما را از نظر دور دارد ، و لذا بايد براى خود دست و پا كنيم ، اين را گفتند و سنگرها را تخليه كرده و به جمع آورى
تفسير نمونه ج : 3 ص : 152
غنائم پرداختند ، و آن حوادث دردناك پيش آمد .
قرآن در پاسخ آنها ميگويد : آيا شما چنين پنداشتيد كه پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بشما خيانت خواهد كرد در حالى كه هيچ پيغمبرى ممكن نيست ، خيانت كند .
و ما كان لنبى ان يغل .
خداوند در اين آيه ساحت مقدس پيامبران را بطور كلى از خيانت منزه داشته و ميگويد اساسا چنين چيزى شايسته مقام ثبوت نيست ، يعنى خيانت با نبوت سازگار نمى باشد ، اگر پيامبرى خائن باشد ديگر نميتوان در اداى رسالت الهى و تبليغ احكام به او اطمينان كرد .
نا گفته پيداست ، كه آيه هر گونه خيانت را ، اعم از خيانت در تقسيم غنائم و يا حفظ امانت مردم ، و يا در گرفتن وحى و رسانيدن آن به بندگان خدا ، از پيامبران نفى مى كند .
عجيب است از كسى كه پيامبر را امين وحى خدا مى داند ، چگونه احتمال مى دهد كه مثلا پيامبر ، خداى نكرده در غنايم جنگى حكم ناروائى دهد ، و او را از حق خود محروم سازد .
البته روشن است خيانت براى هيچكس مجاز نيست خواه پيامبر باشد يا غير پيامبر ولى از آنجا كه گفتگوى عذرتراشان جنگ احد در باره پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بود آيه نيز نخست سخن از پيامبران مى گويد و سپس اضافه مى نمايد : و من يغلل يات بما غل يوم القيامة : هر كس خيانت كند ، روز رستاخيز آنچه را در آن خيانت كرده ، بعنوان مدرك جنايت بر دوش خويش حمل ميكند و يا همراه خود به صحنه محشر مى آورد و به اين ترتيب ، در برابر همگان رسوا
تفسير نمونه ج : 3 ص : 153
مى شود .
بعضى از مفسران ، گفته اند : منظور از حمل كردن بر دوش ، يا همراه خود آوردن اين نيست كه عين چيزى را كه در آن خيانت كرده بر دوش كشد ، بلكه منظور ، حمل مسئوليت آنها است ولى با توجه به مسئله تجسم اعمال آدمى در قيامت ، هيچ لزومى براى اين تفسير نيست ، بلكه همانطور كه ظاهر آيه فوق گواهى مى دهد ، عين چيزهائى كه در آن خيانت شده بعنوان سند جنايت بر دوش خيانت - كنندگان و يا بهمراه آنها خواهد بود .
ثم توفى كل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون سپس بهر كس آنچه انجام داده و بدست آورده ، داده مى شود يعنى مردم اعمال خود را عينا در آنجا خواهند يافت و بهمين دليل ، ظلم و ستمى در باره هيچكس نمى شود ، چرا كه بهر كس آن مى رسد كه خود ، تحصيل كرده است ، چه خوب باشد يا بد .
آيه فوق و احاديثى كه در نكوهش خيانت از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) صادر شده بود اثر عجيبى در تربيت مسلمانان گذاشت و آنچنان پرورش يافتند كه غالبا كمترين خيانت ، مخصوصا در غنائم جنگى و اموال عمومى از آنها سر نمى زد و چنان بود كه غنائم گرانبها و در عين حال كم حجم را كه خيانت در آن ، چندان مشكل نبود كاملا دست نخورده به خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و يا زمامدارانى كه بعد از آنحضرت روى كار آمدند ، مى آوردند بطورى كه مايه اعجاب هر بيننده اى بود ، اينها همان عرب وحشى و غارتگر زمان جاهليت بودند كه در پرتو تعليمات اسلام به اين درجه از تربيت انسانى رسيده بودند .
گويا صحنه قيامت را در برابر چشم خود مى ديدند در حالى كه مردم خيانتگر اموالى را كه در آن خيانت كرده اند در برابر چشم همگان بر دوش مى كشند و همين ايمان به آنها هشدار مى داد كه از فكر خيانت نيز ، صرفنظر كنند .
طبرى در تاريخ خود ، نقل مى كند هنگامى كه مسلمانان وارد مدائن شدند ،
تفسير نمونه ج : 3 ص : 154
و به جمع آورى غنائم پرداختند يكى از مسلمانان ، غنيمت بسيار گران قيمتى نزد مسئول جمع غنائم آورد آنها از مشاهده آن تعجب كردند و گفتند : ما هرگز چيزى اين چنين گرانبها نديديم ، سپس از وى پرسيدند آيا چيزى از آن برگرفته اى ؟ گفت : بخدا قسم اگر بخاطر الله نبود هرگز آن را نزد شما نمى آوردم ، آنها فهميدند كه اين مرد ، شخصيت معنوى خاصى دارد و از او خواستند كه خود را معرفى كند ، او در پاسخ گفت : نه بخدا سوگند هرگز خود را معرفى نميكنم كه مرا ستايش كنيد و براى ديگرى نمى گويم كه مرا تمجيد كند ولى خدا را شكر مى كنم و به پاداش او راضيم .
أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضوَنَ اللَّهِ كَمَن بَاءَ بِسخَط مِّنَ اللَّهِ وَ مَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْس المَْصِيرُ(162) هُمْ دَرَجَتٌ عِندَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِمَا يَعْمَلُونَ(163)
ترجمه :
162 - آيا كسى كه از رضايت خدا پيروى كرده ، همانند كسى است كه به سوى خشم و غضب خدا بازگشته و جايگاه او جهنم و پايان كار او بسيار بد است ؟ !
163 - هر يك از آنها براى خود درجه و مقامى در پيشگاه خدا دارند و خداوند به آنچه انجام مى دهند بينا است .

تفسير :

آنها كه در جهاد شركت نكردند
ا فمن اتبع رضوان الله در آيات گذشته در جوانب مختلف جنگ احد و نتائج آن بحث شد ،
تفسير نمونه ج : 3 ص : 155
اكنون نوبت منافقان و مؤمنان سست ايمانى است كه به پيروى از آنها در ميدان جنگ ، حضور نيافتند زيرا در روايات مى خوانيم ، هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمان حركت بسوى احد را صادر كرد جمعى از منافقان به بهانه اينكه يقين به وقوع جنگ ندارند از حضور در ميدان ، خوددارى كردند و بعضى از مسلمانان ضعيف - الايمان نيز به آنها ملحق شدند ، آيه فوق ، سرنوشت آنها را تشريح مى كند و مى گويد : آيا كسانى كه فرمان خدا را اطاعت كردند و از خشنودى او پيروى نمودند ، همانند كسانى هستند كه بسوى خشم خدا بازگشتند و جايگاه آنها جهنم و بازگشت و پايان كار آنها ، زشت و ناراحت كننده است .
سپس مى فرمايد هم درجات عند الله هر يك از آنها براى خود درجه و موقعيتى در پيشگاه خدا دارند ، اشاره به اينكه نه تنها منافقان تن پرور و مجاهدان با هم فرق دارند ، بلكه هر يك از كسانى كه در اين دو صف قرار دارند به تفاوت درجه فداكارى و جانبازى و يا نفاق و دشمنى با حق در پيشگاه خدا درجه خاصى خواهند داشت كه از صفر شروع مى شود و تا ما فوق آنچه تصور شود ادامه مى يابد .
جالب توجه اينكه : در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) نقل شده كه فرمود : هر درجه اى به اندازه فاصله ميان آسمان و زمين است و در حديث ديگرى وارد شده كه بهشتيان ، كسانى را كه در درجات عليين ( بالا ) قرار دارند آنچنان مى بينند كه ستاره اى در آسمان ديده مى شود منتها بايد توجه داشت كه درجه معمولا به پله هائى گفته مى شود كه انسان به وسيله آنها به نقطه مرتفعى صعود مى كند و اما پله هائى كه از آن براى پائين رفتن به نقطه گودى استفاده مى شود درك ( بر وزن مرگ ) مى گويند و لذا در باره پيامبران در سوره بقره آيه 253 مى خوانيم و رفع بعضهم فوق بعض درجات و در باره منافقان در سوره نساء آيه
تفسير نمونه ج : 3 ص : 156
145 مى خوانيم : ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار ولى در آيه مورد بحث ، چون سخن از هر دو طايفه در ميان بوده ، جانب طايفه مؤمنان ، گرفته شده و تعبير به درجه شده است ( اين طرز بيان را در اصطلاح ادبى تغليب مى گويند ) .
و در پايان آيه مى فرمايد : و الله بصير بما يعملون : خداوند نسبت به اعمال همه آنها بينا است و بخوبى مى داند هر كسى طبق نيت و ايمان و عمل خود شايسته كدامين درجه است .

يك روش مؤثر تربيتى
در قرآن مجيد بسيارى از حقايق مربوط به معارف دينى و اخلاقى و اجتماعى در قالب سؤال ، طرح ميگردد و طرفين مسئله در اختيار شنونده گذارده مى شود تا او با فكر خود يكى را انتخاب كند ، و اين روش كه بايد آنرا روش غير مستقيم ناميد ، اثر فوق العاده اى در تاثير برنامه هاى تربيتى دارد زيرا انسان ، معمولا به - افكار و برداشتهاى خود از مسائل مختلف بيش از هر چيز اهميت ميدهد ، هنگامى كه مسئله بصورت يك مطلب قطعى و جزمى طرح شود ، گاهى در مقابل آن ، مقاومت بخرج ميدهد و همچون يك فكر بيگانه به آن مينگرد ، ولى هنگامى كه بصورت سؤال طرح شود و پاسخ را از درون وجدان و قلب خود بشنود آنرا فكر و تشخيص خود ميداند و بعنوان يك فكر و طرح آشنا به آن مينگرد و لذا در مقابل آن مقاومت بخرج نميدهد ، اين طرز تعليم مخصوصا در برابر افراد لجوج و همچنين در برابر كودكان مؤثر است .
در قرآن از اين روش استفاده فراوان شده كه بچند نمونه از آن در اينجا اشاره مى كنيم :
1 - هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون : آيا دانايان با نادانان
تفسير نمونه ج : 3 ص : 157
مساويند ؟
2 - قل هل يستوى الاعمى و البصير ا فلا تتفكرون : بگو آيا نابينا با شخص بينا مساوى است آيا فكر نمى كنيد ؟
3 - قل هل يستوى الاعمى و البصير ام هل تستوى الظلمات و النور : بگو آيا شخص بينا با شخص نابينا مساوى است آيا تاريكى با روشنائى يكسان است .
لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَث فِيهِمْ رَسولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيهِمْ ءَايَتِهِ وَ يُزَكيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَب وَ الْحِكمَةَ وَ إِن كانُوا مِن قَبْلُ لَفِى ضلَل مُّبِين(164)
ترجمه :
164 - خداوند بر مؤمنان منت گذارد ( نعمت بزرگى بخشيد ) هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى از جنس خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند و كتاب و حكمت به آنها بياموزد اگر چه پيش از آن در گمراهى آشكار بودند .

تفسير : بزرگترين نعمت خداوند
لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم در اين آيه ، سخن از بزرگترين نعمت الهى يعنى نعمت بعثت پيامبر اسلام
تفسير نمونه ج : 3 ص : 158
به ميان آمده است و در حقيقت ، پاسخى است به سؤالاتى كه در ذهن بعضى از تازه مسلمانان ، بعد از جنگ احد خطور مى كرد ، كه چرا ما اين همه گرفتار مشكلات و مصائب شويم ؟ قرآن به آنها مى گويد : اگر در اين راه ، متحمل خسارتهائى شده ايد ، فراموش نكنيد كه خداوند ، بزرگترين نعمت را در اختيار شما گذاشته ، پيامبرى مبعوث كرده كه شما را تربيت مى كند ، و از گمراهيهاى آشكار بازميدارد .
هر اندازه براى حفظ اين نعمت بزرگ ، تلاش كنيد و هر بهائى بپردازيد باز هم ناچيز است .
جالب توجه اينكه ذكر اين نعمت با جمله لقد من الله على المؤمنين : ( خداوند بر مؤمنان منت گذارد ) شروع شده است كه شايد در بدو نظر تصور شود نا زيبا است ، ولى هنگامى كه به ريشه اصلى لغت منت باز مى گرديم مطلب كاملا روشن مى شود ، توضيح اينكه همانطور كه راغب در كتاب مفردات مى گويد : اين كلمه در اصل از من به معنى سنگهائى است كه با آن وزن مى كنند و به همين دليل هر نعمت سنگين و گرانبهائى را منت مى گويند كه اگر جنبه عملى داشته باشد يعنى كسى عملا نعمت بزرگى به ديگرى بدهد كاملا زيبا و ارزنده است و اما اگر كسى كار كوچك خود را با سخن ، بزرگ كند و برخ افراد بكشد كارى است بسيار زشت ، بنا بر اين منتى كه نكوهيده است به معنى بزرگ شمردن نعمت ها در گفتار است اما منتى كه زيبنده است همان بخشيدن نعمتهاى بزرگ است .
خداوند در آيه فوق مى گويد : پروردگار بر مؤمنان منت گذارد يعنى نعمت بزرگى عملا در اختيار آنها نهاد .
اما اينكه چرا تنها نام مؤمنان برده شده در حالى كه بعثت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى هدايت عموم بشر است ، بخاطر اين است كه از نظر نتيجه و تاثير ، تنها مؤمنان هستند كه از اين نعمت بزرگ استفاده مى كنند و آن را عملا بخود اختصاص ميدهند .
سپس مى فرمايد : يكى از مزاياى اين پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اين است كه او از جنس
تفسير نمونه ج : 3 ص : 159
خود آنها و از نوع بشر است ( من انفسهم ) نه از جنس فرشتگان و مانند آنها تا احتياجات و نيازمندى هاى بشر را دقيقا درك كنند و دردها و مشكلات و مصائب و مسائل زندگى آنها را لمس نمايند و با توجه به آن به تربيت آنها اقدام كنند ، بعلاوه مهمترين قسمت برنامه تربيتى انبياء تبليغات عملى آنها است به اين معنى كه اعمال آنها بهترين سرمشق و وسيله تربيت است زيرا با زبان عمل ، بهتر از هر زبانى ميتوان تبليغ كرد و اين در صورتى امكان پذير است كه تبليغ كننده از جنس تبليغ شونده باشد با همان خصائص جسمى و با همان غرائز و ساختمان روحى اگر پيامبران مثلا از جنس فرشتگان بودند اين سؤال براى مردم باقى مى ماند كه اگر آنها گناه نمى كنند آيا بخاطر اين نيست كه شهوت و غضب و نيازها و غرائز گوناگون بشرى ندارند و به اين ترتيب برنامه تبليغات عملى آنها تعطيل مى شد لذا پيامبران از جنس بشر انتخاب شدند با همان نيازها و غرائز تا بتوانند سرمشقى براى همگان باشند .
يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة سپس مى گويد : اين پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سه برنامه مهم را در باره آنها اجرا مى كند نخست خواندن آيات پروردگار بر آنها و آشنا ساختن گوشها و افكار با اين آيات ، و ديگر تعليم ، يعنى وارد ساختن اين حقايق در درون جان آنها و به دنبال آن ، تزكيه نفوس و تربيت ملكات اخلاقى و انسانى ، اما از آنجا كه هدف اصلى و نهائى تربيت است ، در آيه ، قبل از تعليم ذكر شده ، در حالى كه از نظر تربيت طبيعى ، تعليم بر تربيت مقدم است .
جمعيتى كه از حقايق انسانى بكلى دورند به آسانى تحت تربيت قرار نمى گيرند بلكه بايد مدتى گوشهاى آنها را با سخنان الهى آشنا ساخت و وحشتى را كه قبلا از آن داشتند از آنها دور كرد ، سپس وارد مرحله تعليم اصولى شد و به دنبال آن محصول تربيتى آن را گرفت .
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه منظور از تزكيه ، پاك ساختن
تفسير نمونه ج : 3 ص : 160
آنها از پليدى هاى شرك و عقائد باطل و خرافى و خوهاى زشت حيوانى بوده ، زيرا مادام كه نهاد آدمى از اين آلودگيها پاك نشود ، ممكن نيست كه آماده تعليم كتاب الهى و حكمت و دانش واقعى شود ، همانطور كه اگر لوحى را از نقوش زشت ، پاك نكنى هرگز آماده پذيرش نقوش زيبا نخواهد شد و بهمين جهت تزكيه در آيه فوق بر تعليم كتاب و حكمت يعنى معارف بلند و عالى اسلامى ، مقدم شده است .
و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين اهميت يك نعمت بزرگ آنگاه روشن مى شود كه زمان برخوردارى از آن را با زمانهاى قبل مقايسه كنيم و فاصله آن دو را بيابيم ، قرآن در جمله فوق مى گويد نگاهى به دوران قبل از اسلام بكنيد و ببينيد در چه حال و چه روزى بوديد و از كجا به كجا رسيديد .
جالب توجه اينكه قرآن از وضع دوران جاهليت به ضلال مبين : گمراهى آشكار تعبير كرده است زيرا : ضلال و گمراهى انواع و اقسامى دارد ، بعضى از وسائل گمراهى طورى است كه انسان به آسانى نمى تواند باطل بودن آنها را بفهمد و گاهى چنان است كه هر كس مختصر عقل و شعورى داشته باشد ، فورى پى به آن ميبرد .
مردم دنيا بويژه مردم جزيرة العرب در زمان بعثت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در ضلالت و گمراهى روشنى بودند ، سيه روزى و بدبختى ، جهل و نادانى ، و آلودگيهاى گوناگون معنوى در آن عصر ، تمام نقاط جهان را فرا گرفته بود ، و اين وضع نا بسامان بر كسى پوشيده نبود .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 161
أَ وَ لَمَّا أَصبَتْكُم مُّصِيبَةٌ قَدْ أَصبْتُم مِّثْلَيهَا قُلْتُمْ أَنى هَذَا قُلْ هُوَ مِنْ عِندِ أَنفُسِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كلِّ شىْء قَدِيرٌ(165)
ترجمه :
165 - آيا هنگامى كه مصيبتى به شما ( در ميدان جنگ احد ) رسيد در حاليكه دو برابر آن را ( بر دشمن در ميدان جنگ بدر ) وارد ساخته بوديد گفتيد اين مصيبت از كجا است ؟ بگو از ناحيه خود شما است ( كه در ميدان جنگ احد با دستور پيامبر مخالفت كرديد ) خداوند بر هر چيزى قادر است ( و چنانچه روش خود را اصلاح كنيد در آينده به شما پيروزى مى دهد ) .

تفسير : بررسى ديگرى روى جنگ احد
اين آيه بررسى ديگرى روى حادثه احد است ، توضيح اينكه : جمعى از مسلمانان از نتائج دردناك جنگ ، غمگين و نگران بودند و اين مطلب را مكرر بر زبان مى آوردند خداوند در آيه فوق سه نكته را به آنها گوشزد مى كند :
1 - شما نبايد از نتيجه يك جنگ نگران باشيد بلكه همه برخوردهاى خود را با دشمن روى هم محاسبه كنيد ، اگر به شما در اين ميدان ، مصيبتى رسيد در ميدان ديگر ( ميدان جنگ بدر ) دو برابر آن را به دشمن وارد ساختيد ، زيرا آنها در احد هفتاد نفر از شما را شهيد كردند ، در حالى كه هيچ اسير نگرفتند ولى شما در بدر هفتاد نفر از آنها را بقتل رسانيديد و هفتاد نفر را اسير كرديد .
( ا و لما اصابتكم مصيبة قد اصبتم مثليها ) در حقيقت ، جمله قد اصبتم مثليها : يعنى دو برابر آن بر دشمن ضربه
تفسير نمونه ج : 3 ص : 162
زديد در حكم جوابى است كه بر سؤال ، مقدم شده است .
2 - شما مى گوئيد : اين مصيبت از كجا دامن گيرتان شد ( قلتم انى هذا ) ولى اى پيامبر به آنها بگو اين مصيبت از وجود خود شما سرچشمه گرفته و عوامل شكست را بايد در خودتان جستجو كنيد ( قل هو من عند انفسكم ) .
شما بوديد كه با مخالفت فرمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سنگر حساس كوه عينين را رها ساختيد و شما بوديد كه جنگ را بپايان نرسانيده و سرنوشت آن را يكسره نكرده به جمع آورى غنائم پرداختيد و نيز شما بوديد كه بهنگام حمله مجدد دشمن ميدان را رها ساخته و از جنگ فرار كرديد ، همين گناهان و سستى هاى شما بود كه باعث آن شكست و آنهمه كشته گرديد .
3 - شما نبايد از آينده ، نگران باشيد زيرا خداوند بر همه چيز قادر و توانا است و اگر نقاط ضعف خود را جبران كنيد ، مشمول حمايت او خواهيد شد ( ان الله على كل شىء قدير ) .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 163
وَ مَا أَصبَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الجَْمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ(166) وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا وَ قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَتِلُوا فى سبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاتَّبَعْنَكُمْ هُمْ لِلْكفْرِ يَوْمَئذ أَقْرَب مِنهُمْ لِلايِمَنِ يَقُولُونَ بِأَفْوَهِهِم مَّا لَيْس فى قُلُوبهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بمَا يَكْتُمُونَ(167)
ترجمه :
166 - و آنچه ( در روز احد ) در روزى كه دو دسته ( مؤمنان و كافران ) با هم نبرد كردند به شما رسيد به فرمان خدا ( و بر طبق قانون عليت ) بود و براى اين بود كه مؤمنان شناخته شوند .
167 - و نيز براى اين بود كه كسانى كه راه نفاق پيش گرفتند شناخته شوند آنها كه به - ايشان گفته شد بيائيد و در راه خدا نبرد كنيد يا ( لا اقل ) از حريم خود دفاع نمائيد گفتند اگر ما ميدانستيم جنگى واقع خواهد شد از شما پيروى مى كرديم ( اما مى دانيم جنگى نمى شود ) آنها آن روز به كفر نزديكتر از ايمان بودند با دهان خود چيزى ميگويند كه در دل آنها نيست و خداوند به آنچه كتمان مى كنند دانا است .

تفسير : بايد صفوف مشخص شود
آيه فوق ، اين نكته را تذكر ميدهد كه هر مصيبتى ( مانند مصيبت احد ) كه پيش مى آيد علاوه بر اينكه بدون علت نيست وسيله آزمايشى است براى جدا شدن صفوف مجاهدان راستين از منافقان و يا افراد سست ايمان ، لذا در قسمت اول آيه مى فرمايد : و ما اصابكم يوم التقى الجمعان فباذن الله : آنچه در روز احد
تفسير نمونه ج : 3 ص : 164
آن روز كه جمعيت مسلمانان با بت پرستان بهم درآويختند بر شما وارد شد بفرمان خدا بود و طبق خواست و اراده او صورت گرفت ، زيرا هر حادثه اى طبق قانون عمومى آفرينش علت و سبب مخصوصى دارد و اساسا عالم روى يك سلسله علل و اسباب پى ريزى شده است و اين يك اصل ثابت و هميشگى است ، و روى اين اصل ، هر لشگرى كه در ميدان جنگ سستى كند و بمال و ثروت و غنيمت دل ببندد و دستور فرمانده دلسوز خود را فراموش نمايد محكوم به شكست خواهد بود ، بنا بر اين منظور از اذن الله ( فرمان خدا ) همان اراده و مشيت او است كه بصورت قانون عليت در عالم هستى منعكس شده است .
و در قسمت دوم آيه مى فرمايد : و ليعلم المؤمنين و ليعلم الذين نافقوا : يكى ديگر از آثار اين جنگ ، اين بود كه صفوف مؤمنان و منافقان از هم مشخص شود و افراد با ايمان ، از سست ايمان شناخته گردند .
بطور كلى در حادثه احد ، سه گروه مشخص در ميان مسلمانان ، پيدا شدند : گروه اول افراد معدودى بودند كه تا آخرين لحظات ، پايدارى نمودند و در برابر انبوه دشمنان ، تا آخرين نفس ايستادگى بخرج دادند ، بعضى شربت شهادت نوشيدند و بعضى جراحات سنگين برداشتند .
گروه ديگر تزلزل و اضطراب در دلهاى آنها پديد آمد و نتوانستند تا آخرين لحظه ، استقامت كنند و راه فرار را پيش گرفتند .
گروه سوم ، گروه منافقان بودند كه در اثناء راه ، به بهانه هائى كه اشاره خواهد شد از شركت در جنگ ، خوددارى كرده و به مدينه بازگشتند ، كه آنها عبد الله بن ابى سلول و سيصد نفر از يارانش بودند .
اگر حادثه سخت احد نبود هيچگاه صفوف به اين روشنى مشخص نمى شد و افراد هر كدام با صفات ويژه خود در صف معينى قرار نمى گرفتند و هر كس ممكن بود ، هنگام ادعا ، خود را بهترين فرد با ايمان بداند .
در حقيقت در آيه ، اشاره به دو چيز شده : نخست علت فاعلى شكست احد
تفسير نمونه ج : 3 ص : 165
و ديگر علت غائى و نتيجه نهائى آن .
تذكر اين نكته نيز لازم است كه در آيه فوق مى فرمايد : ليعلم الذين نافقوا ( تا كسانى كه نفاق ورزيدند شناخته شوند ) و نمى فرمايد ليعلم المنافقين ( تا منافقان شناخته شوند ) و بعبارت ديگر ، نفاق بصورت فعل ذكر شده نه بصورت وصف اين تعبير گويا بدان جهت است كه نفاق ، هنوز در همه آنان بصورت صفت ثابتى در نيامده بود و لذا در تاريخ اسلام مى خوانيم كه بعضى از آنان ، بعدها موفق به توبه شدند و به صف مؤمنان پيوستند .
سپس قرآن گفتگوئى كه ميان بعضى از مسلمانان و منافقين ، قبل از جنگ رد و بدل شد به اين صورت بيان مى كند : و قيل لهم تعالوا قاتلوا فى سبيل الله او ادفعوا : بعضى از مسلمانان ( كه طبق نقل ابن عباس عبد الله بن عمر بن حزام بوده است ) هنگامى كه ديد عبد الله بن ابى سلول با يارانش خود را از لشگر اسلام كنار كشيده و تصميم بازگشت به مدينه دارند گفت : بيائيد يا بخاطر خدا و در راه او پيكار كنيد و يا لا اقل در برابر خطرى كه وطن و خويشان شما را تهديد مى كند دفاع نمائيد .
ولى آنها به يك بهانه واهى دست زدند و گفتند : لو نعلم قتالا لاتبعناكم : ما اگر ميدانستيم جنگ مى شود بى گمان از شما پيروى ميكرديم ، ما فكر مى كنيم اين غائله بدون جنگ و خونريزى پايان پذيرد .
و بنا به تفسير ديگر منافقان گفتند : اگر ما اين را ، جنگ ميدانستيم با شما همكارى ميكرديم ، ولى بنظر ما اين جنگ نيست بلكه يكنوع انتحار و خودكشى است زيرا با عدم توازنى كه ميان لشگر اسلام و كفار ديده مى شود ، جنگ كردن با آنها عاقلانه نيست .
بخصوص اينكه لشكرگاه اسلام در نقطه نا مناسبى قرار گرفته است .
بهر ترتيب اينها بهانه اى بيش نبود ، هم وقوع جنگ حتمى بود و هم مسلمانان در آغاز پيروز شدند و اگر شكستى دامنگيرشان شد ، بر اثر اشتباهات و خلافكارى -
 

Back Index Next