Back Index Next

تفسير نمونه ج : 3 ص : 398
و از بعضى روايات استفاده مى شود كه جمعى از مسلمانان و صحابه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خانه هائى در اطراف مسجد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ساخته بودند كه درهاى آن به مسجد گشوده مى شد و به آنها اجازه داده شد كه در حال جنابت از مسجد بگذرند بدون اينكه در آن توقف كنند .
ولى بايد توجه داشت كه لازمه تفسير فوق اين خواهد بود كه كلمه صلوة در آيه به دو معنى آمده باشد يكى به معنى خود نماز و ديگر به معنى محل نماز زيرا دو حكم مختلف در آيه فوق بيان شده ، يكى خوددارى از نماز در حال مستى و ديگرى خوددارى كردن جنب از ورود در مساجد ( البته استعمال يك لفظ در دو معنى يا بيشتر چنانكه در اصول گفته ايم مانعى ندارد ولى خلاف ظاهر است و بدون قرينه جايز نيست اما روايات فوق مى تواند قرينه آن باشد ) .
3 - جواز نماز خواندن يا عبور از مسجد بعد از غسل كردن كه با جمله حتى تغتسلوا بيان شده است .
4 - تيمم براى معذورين - سپس اشاره به حكم تيمم براى معذورين كرده و مى فرمايد : و ان كنتم مرضى او على سفر ... : اگر بيمار باشيد و يا در سفر ... .
در اين عبارت در حقيقت تمام موارد تشريع تيمم جمع است ، نخست موردى كه آب براى بدن ضرر داشته باشد و ديگر مواردى كه انسان دسترس به - آب ( يا استعمال آب ) ندارد و با جمله او جاء احد منكم من الغائط او لامستم النساء به علل احتياج به تيمم ، اشاره كرده و مى فرمايد : هنگامى كه از قضاى حاجت برگشتيد و يا با زنان آميزش جنسى داشتيد فلم تجدوا ماء : و دسترسى به آب نداشته باشيد فتيمموا صعيدا طيبا : در اين موقع با خاك پاكيزه اى تيمم كنيد سپس طرز تيمم را بيان فرموده ، مى گويد : فامسحوا بوجوهكم و ايديكم : سپس صورت و دستهاى خود را مسح كنيد .
و در پايان آيه اشاره به اين حقيقت مى كند كه دستور مزبور ، يك نوع تسهيل و تخفيف براى شما است ، چون خداوند بخشنده و آمرزنده است .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 399
در اينجا توجه به چند نكته لازم است :
1 - جمله فلم تجدوا ماء كه به اصطلاح با فاء تفريع شروع شده مربوط به جمله او على سفر است يعنى هنگامى كه در مسافرت باشيد ممكن است ، آب پيدا نكنيد و نيازمند به تيمم شويد - زيرا هنگامى كه انسان در شهر است كمتر چنين اتفاق مى افتد .
و از اينجا روشن مى شود كه سخنى را كه بعضى از مفسران مانند نويسنده المنار گفته است كه مسافرت به تنهائى براى تيمم كردن بجاى وضو كافى است حتى اگر انسان آب در اختيار داشته باشد سخن بى اساسى است ، زيرا كلمه فاء تفريع در فلم تجدوا اين سخن را ابطال مى كند ، چون مفهوم آن اين است كه مسافرت گاهى موجب عدم دسترسى به آب مى گردد و در اينجا بايد تيمم كرد ، نه اينكه مسافرت به تنهائى مجوز تيمم است ، و عجب اين است كه نويسنده مزبور به - فقهاى اسلام در اين زمينه حمله كرده در حالى كه حمله مزبور هيچ موردى ندارد .
2 - كلمه او در او جاء احد منكم من الغائط به معنى واو است زيرا تنها بيمار بودن يا مسافر بودن سبب تيمم نمى شود ، بلكه در چنين حالى اگر موجبات وضو يا غسل حاصل شود ، آنگاه تيمم واجب مى گردد .
3 - عفت بيان قرآن در اين آيه همانند بسيارى از آيات ديگر كاملا مشهود است زيرا هنگامى كه مى خواهد از قضاى حاجت سخن بگويد تعبيرى را انتخاب مى كند كه هم مطلب را بفهماند و هم واژه صريح و نامناسبى به كار نبرده باشد و مى - گويد : او جاء احد منكم من الغائط توضيح اينكه غائط بر خلاف مفهومى كه امروز از آن مى فهمند در اصل به معنى زمين گودى است كه انسان را از انظار دور مى دارد و افراد بيابان گرد و مسافر در آن زمان براى قضاى حاجت آنجا مى رفتند ، تا از ديدگاه مردم دور باشند ، بنا بر اين معنى جمله چنين مى شود : اگر يكى از شما از مكان گودى آمده باشد ... كه روى هم رفته كنايه از قضاى حاجت است و جالب اينكه به جاى شما يكى از شما به كار رفته تا عفت بيان آن
تفسير نمونه ج : 3 ص : 400
بيشتر باشد .
( دقت كنيد ) و همچنين آنجا كه از آميزش جنسى سخن مى گويد با تعبير او لامستم النساء يا با زنان تماس گرفته باشيد ... مطلب را مى فهماند ، و واژه لمس كنايه زيبائى از آميزش جنسى است .
4 - در باره ساير خصوصيات تيمم از جمله صعيدا طيبا در ذيل آيه 6 سوره مائده به خواست خدا مشروحا بحث خواهيم كرد .

فلسفه تيمم
بسيارى مى پرسند دست زدن به روى خاك و به پيشانى و پشت دستها كشيدن چه فايده اى مى تواند داشته باشد ؟ به خصوص اينكه مى دانيم بسيارى از خاكها آلوده اند و ناقل ميكربها .
در پاسخ اين گونه ايرادها بايد به دو نكته توجه داشت : الف - فايده اخلاقى - تيمم يكى از عبادات است ، و روح عبادت به معنى واقعى كلمه در آن منعكس مى باشد ، زيرا انسان پيشانى خود را كه شريفترين عضو بدن او است با دستى كه بر خاك زده ، لمس مى كند تا فروتنى و تواضع خود را در پيشگاه او آشكار سازد ، يعنى پيشانى من و همچنين دستهاى من در برابر تو تا آخرين حد ، خاضع و متواضعند ، و به دنبال اين كار متوجه نماز و يا ساير عباداتى كه مشروط به وضو و غسل است مى شود ، و به اين ترتيب در پرورش روح تواضع و عبوديت و شكر - گزارى در بندگان اثر مى گذارد .
ب - فايده بهداشتى - امروز ثابت شده كه خاك به خاطر داشتن باكتريهاى فراوان مى تواند آلودگيها را از بين ببرد ، اين باكتريها كه كار آنها تجزيه كردن مواد آلى و از بين بردن انواع عفونتها است معمولا در سطح زمين و اعماق كم كه از هوا و نور آفتاب بهتر مى توانند استفاده كنند فراوانند ، به همين دليل
تفسير نمونه ج : 3 ص : 401
هنگامى كه لاشه هاى حيوانات و يا بدن انسان پس از مردن زير خاك دفن شود و همچنين مواد آلوده گوناگونى كه روى زمينها مى باشد ، در مدت نسبتا كوتاهى تجزيه شده و بر اثر حمله باكتريها كانون عفونت از هم متلاشى مى گردد ، مسلم است اگر اين خاصيت در خاك نبود كره زمين در مدت كوتاهى مبدل به يك كانون عفونت مى شد ، اصولا خاك خاصيتى شبيه مواد آنتى بيوتيك دارد و تاثير آن در كشتن ميكربها فوق العاده زياد است .
بنا بر اين خاك پاك نه تنها آلوده نيست بلكه از بين برنده آلودگيها است و مى تواند از اين نظر تا حدودى جانشين آب شود ، با اين تفاوت كه آب حلال است ، يعنى ميكربها را حل كرده و با خود مى برد ، ولى خاك ميكرب كش است .
اما بايد توجه داشت كه خاك تيمم كاملا پاك باشد همانطور كه قرآن در تعبير جالب خود مى گويد : طيبا .
قابل توجه اينكه تعبير به صعيد كه از ماده صعود گرفته شده اشاره به اين است كه بهتر است خاكهاى سطح زمين براى اين كار انتخاب شود ، همان خاكهائى كه در معرض تابش آفتاب و مملو از هوا و باكتريهاى ميكرب كش است ، اگر چنين خاكى طيب و پاكيزه نيز بود ، تيمم با آن اثرات فوق را دارد بدون اينكه كمترين زيانى داشته باشد ( در ذيل آيه 6 سوره مائده نيز در اين باره سخن خواهيم گفت ) .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 402
أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِّنَ الْكِتَبِ يَشترُونَ الضلَلَةَ وَ يُرِيدُونَ أَن تَضِلُّوا السبِيلَ(44) وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائكُمْ وَ كَفَى بِاللَّهِ وَلِيًّا وَ كَفَى بِاللَّهِ نَصِيراً(45)
ترجمه :
44 - آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب ( خدا ) به آنها داده شده بود ( به جاى اينكه از آن براى هدايت خود و ديگران استفاده كنند ، براى خويش ) گمراهى مى خرند و مى خواهند شما نيز گمراه شويد .
45 - خدا از دشمنان شما آگاه است ( ولى آنها به شما زيانى نمى رسانند ) كافى است كه خدا ولى شما باشد و كافى است كه خدا ياور شما باشد .

تفسير :
ا لم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يشترون الضلالة و يريدون ان تضلوا السبيل : در اين آيه خداوند با تعبيرى حاكى از تعجب به پيامبر خود ، خطاب مى كند كه شگفت آور است حال جمعيتى كه بهره اى از كتاب آسمانى را در اختيار داشتند ، اما به جاى اينكه با آن ، هدايت و سعادت براى خود و ديگران بخرند هم براى خود گمراهى خريدند هم مى خواهند شما گمراه شويد .
و به اين ترتيب آنچه وسيله هدايت خود و ديگران بود بر اثر سوء نياتشان تبديل به وسيله گمراه شدن و گمراه كردن گشت ، چرا كه آنها هيچگاه دنبال حقيقت نبودند ، بلكه به همه چيز با عينك سياه نفاق و حسد و ماديگرى مى نگريستند .
سپس مى فرمايد : اينها اگر چه در لباس دوست ، خود را جلوه مى دهند ، دشمنان واقعى شما هستند و خداوند از آنها آگاه هست ( و الله اعلم باعدائكم ) .
چه دشمنى از آن بالاتر كه با سعادت و هدايت شما مخالفند ، گاهى به زبان
تفسير نمونه ج : 3 ص : 403
خيرخواهى و گاهى از طريق بدگوئى و هر زمان به شكلى به دنبال تحقق بخشيدن به - اهداف شوم خود هستند .
ولى شما هرگز از عداوت آنها وحشت نكنيد ، شما تنها نيستيد ، همين قدر كافى است كه خداوند رهبر و ولى شما و يار و ياور شما باشد ( و كفى بالله وليا و كفى بالله نصيرا ) .
زيرا از آنها كارى ساخته نيست و اگر گفته هاى آنها را زير پا بگذاريد جاى ترس و نگرانى نخواهد بود .
ضمنا از جمله اوتوا نصيبا من الكتاب : بخشى از كتاب در اختيار آنها قرار داده شد استفاده مى شود كه آنچه آنها در اختيار داشتند ، تمام كتاب آسمانى تورات نبود ، بلكه تنها بخشى از آن بوده است و اين با حقايق مسلم تاريخى نيز كاملا سازگار است كه قسمتهائى از تورات واقعى با گذشت زمان تحريف شده و يا از بين رفته است .
مِّنَ الَّذِينَ هَادُوا يحَرِّفُونَ الْكلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَ يَقُولُونَ سمِعْنَا وَ عَصيْنَا وَ اسمَعْ غَيرَ مُسمَع وَ رَعِنَا لَيَّا بِأَلْسِنَتهِمْ وَ طعْناً فى الدِّينِ وَ لَوْ أَنهُمْ قَالُوا سمِعْنَا وَ أَطعْنَا وَ اسمَعْ وَ انظرْنَا لَكانَ خَيراً لهَُّمْ وَ أَقْوَمَ وَ لَكِن لَّعَنهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلا قَلِيلاً(46)
ترجمه :
46 - بعضى از يهود ، سخنان را از محل خود تحريف مى كنند و ( به جاى اينكه بگويند شنيديم و اطاعت كرديم ) مى گويند شنيديم و مخالفت كرديم و ( نيز مى گويند ) بشنو كه هرگز نشنوى و ( از روى سخريه مى گويند راعنا يعنى ) ما را تحميق كن تا با زبان خود حقايق را بگردانند و در آئين خدا ، طعنه زنند ولى اگر آنها ( به جاى اين همه لجاجت ) مى گفتند : شنيديم و اطاعت كرديم و سخنان ما را بشنو و به ما مهلت ده ( تا حقايق را درك كنيم ) به نفع آنها بود و با واقعيت سازگارتر ، ولى خداوند آنها را به خاطر كفرشان از رحمت خود دور ساخته و لذا جز عده كمى ايمان نمى آورند .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 404
تفسير : گوشه ديگرى از اعمال يهود
اين آيه به دنبال آيات قبل ، صفات جمعى از دشمنان اسلام را تشريح مى كند و به گوشه اى از اعمال آنها اشاره مى نمايد .
نخست مى گويد : يكى از كارهاى آنها ، تحريف حقايق و تغيير چهره دستورهاى خداوند بوده است ، من الذين هادوا يحرفون الكلم عن مواضعه جمعى از يهوديان سخنان را از محل خود تحريف مى نمايند اين تحريف ممكن است جنبه لفظى داشته باشد و يا جنبه معنوى و عملى ، اما جمله هاى بعد مى رساند كه منظور از تحريف در اينجا همان تحريف لفظى و تغيير عبارت است ، زيرا به دنبال اين جمله مى فرمايد : و يقولون سمعنا و عصينا : ما شنيديم و مخالفت كرديم ! يعنى بجاى اينكه بگويند سمعنا و اطعنا : شنيديم و فرمانبرداريم مى گويند شنيديم و مخالفيم ، و اين درست به سخن كسانى مى ماند كه گاهى از روى مسخره و استهزاء مى گويند : از شما گفتن و از ما گوش نكردن ! - جمله هاى ديگر آيه نيز شاهد اين گفتار است .
و بعد اشاره به قسمت ديگر از سخنان عداوت آميز و آميخته با جسارت و بى ادبى آنها كرده ، مى گويد آنها مى گويند : و اسمع غير مسمع : بشنو كه هرگز نشنوى و به اين ترتيب آنها براى نگهدارى يك عده از همه جا بى خبر علاوه بر تحريف حقايق و خيانت در ابلاغ كتب آسمانى كه سرمايه اصلى نجات قوم و ملت آنها را از چنگال ستمگرانى همچون فرعون تشكيل مى داد ، به حربه ناجوانمردانه استهزاء و سخريه كه حربه افراد خودخواه و مغرور و لجوج است متوسل مى شدند ، و گاهى علاوه بر همه اينها از جمله هائى كه مسلمانان پاكدل در برابر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى گفتند سوء استفاده كرده و آن جمله ها را با معانى ديگرى به عنوان تكميل سخريه هاى
تفسير نمونه ج : 3 ص : 405
خود ، به كار مى بردند مانند جمله راعنا كه به معنى ما را مراعات كن و به ما مهلت بده بود و مسلمانان راستين در آغاز دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى اينكه خوبتر و بهتر سخنان او را بشنوند و به دل بسپارند در برابر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اين جمله را مى - گفتند ، ولى اين دسته از يهود اين جمله را دستاويز قرار داده و آن را مقابل آن حضرت ، تكرار مى كردند و منظورشان معنى عبرى اين جمله كه بشنو كه هرگز نشنوى بود و يا معنى ديگر عربى آن را يعنى ما را تحميق كن ! اراده مى كردند اشاره به اينكه كار پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) - العياذ بالله - تحميق و اغفال كردن مردم بوده است .
تمام اينها به منظور آن بود كه با زبان خود حقايق را از محور اصلى بگردانند و در آئين حق طعن زنند ( ليا بالسنتهم و طعنا فى الدين ) ( لى بر وزن حى به - معنى تابيدن طناب و مانند آن و به معنى تغيير و تحريف نيز آمده است ) .
و لو انهم قالوا سمعنا و اطعنا و اسمع و انظرنا لكان خيرا لهم و اقوم اما اگر آنها به جاى اين همه لجاجت و دشمنى با حق و جسارت و بى ادبى ، راه راست را پيش مى گرفتند و مى گفتند : ما كلام خدا را شنيديم و از در اطاعت درآمديم ، سخنان ما را بشنو و ما را مراعات كن و به ما مهلت بده تا حقايق را كاملا درك كنيم ، به نفع آنها بود و با عدالت و منطق و ادب كاملا تطبيق داشت .
و لكن لعنهم الله بكفرهم فلا يؤمنون الا قليلا اما آنها بر اثر كفر و سركشى و طغيان از رحمت خدا به دور افتاده اند و دلهاى آنها آن چنان مرده است كه به اين زودى در برابر حق ، زنده و بيدار نمى گردد فقط دسته كوچكى از آنها افراد پاكدلى هستند كه آمادگى پذيرش حقايق را دارند و
تفسير نمونه ج : 3 ص : 406
سخنان حق را مى شنوند و ايمان مى آورند .
بعضى اين جمله را جزء خبرهاى غيبى قرآن دانسته اند ، زيرا همانطور كه قرآن در اين جمله خبر داده است در طول تاريخ اسلام تنها عده كمى از يهود ايمان آوردند و به اسلام پيوستند و بقيه آنها از آن روز تا كنون ، با اسلام سر جنگ داشته و دارند .
يَأَيهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَب ءَامِنُوا بمَا نَزَّلْنَا مُصدِّقاً لِّمَا مَعَكُم مِّن قَبْلِ أَن نَّطمِس وُجُوهاً فَنرُدَّهَا عَلى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنهُمْ كَمَا لَعَنَّا أَصحَب السبْتِ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً(47)
ترجمه :
47 - اى كسانى كه كتاب ( خدا ) به شما داده شده به آنچه ( بر پيامبر خود ) نازل كرديم و هماهنگ با نشانه هائى است كه با شما است ايمان بياوريد ، پيش از آنكه صورتهائى را محو كنيم و سپس به پشت سر بازگردانيم ، يا آنها را از رحمت خود دور سازيم همانطور كه اصحاب سبت را دور ساختيم ، و فرمان خدا را در هر حال انجام شدنى است .

تفسير : سرنوشت افراد لجوج
يا ايها الذين اوتوا الكتاب آمنوا بما نزلنا مصدقا لما معكم در دنبال بحثى كه در آيات سابق در باره اهل كتاب بود ، در اينجا روى سخن را به خود آنها كرده مى فرمايد : اى كسانى كه كتاب آسمانى به شما داده شده است ايمان بياوريد به آيات قرآن مجيد كه هماهنگ است با نشانه هائى كه در كتب شما در باره آن وارد شده است و مسلما شما با داشتن اين همه نشانه ها از ديگران سزاوارتريد كه به اين آئين پاك بگرويد .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 407
سپس آنها را تهديد مى كند كه سعى كنيد پيش از آنكه گرفتار يكى از دو عقوبت شويد در برابر حق تسليم گرديد ، نخست اينكه صورتهاى شما را بكلى محو كرده و تمام اعضائى كه به وسيله آن حقايق را مى بينيد و مى شنويد و درك مى كنيد از ميان برده ، سپس صورتهاى شما را به پشت سر بازگردانيم ( من قبل ان نطمس وجوها فنردها على ادبارها ) شايد نياز به يادآورى نداشته باشد كه منظور از اين جمله از كار افتادن عقل و هوش و چشم و گوش آنها از نظر عدم درك واقعيات زندگى و انحراف از صراط مستقيم است ، همانطور كه در حديثى از امام باقر (عليه السلام) نقل شده كه فرمود : منظور از آن محو كردن وجوه آنها در مسير هدايت و بازگرداندن آنها به عقب در مسير گمراهى و ضلالت است توضيح اينكه : اهل كتاب ، مخصوصا يهود ، هنگامى كه با آن همه نشانه هاى روشن در برابر حق تسليم نشدند و آگاهانه به لجاجت و عناد برخاستند ، و در صحنه - هاى مختلف اين خلافگوئى و خلافكارى آگاهانه را تكرار كردند تدريجا به صورت يك طبيعت ثانوى براى آنها شد ، گوئى به كلى افكارشان مسخ و چشم و گوششان كور و كر شد و چنين كسانى به جاى اينكه در زندگى به پيش بروند به قهقرا و عقب بازمى گردند و اين است جزاى آنهائى كه حق را دانسته انكار مى كنند .
و اين در حقيقت شبيه همان چيزى است كه در آغاز سوره بقره آيه 6 به آن اشاره شده است .
بنا بر اين منظور از طمس و محو و بازگرداندن به عقب در آيه فوق همان محو فكرى و روحى و عقب گرد معنوى است .
و اما مجازات دوم كه به آن تهديد شده اند اين است كه : آنها را از رحمت
تفسير نمونه ج : 3 ص : 408
خود دور مى سازيم همانطور كه اصحاب سبت را دور ساختيم ( او نلعنهم كما لعنا اصحاب السبت ) .
در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه اين دو تهديد چه تفاوتى با هم دارد كه با لفظ او به معنى يا عطف به يكديگر شده اند ؟ بعضى از مفسران معتقدند كه تهديد نخست ، جنبه معنوى دارد و تهديد دوم جنبه ظاهرى و مسخ جسمانى ، به قرينه اينكه خداوند در اين آيه مى فرمايد : همانطور كه اصحاب سبت را از رحمت خود دور ساختيم اينها را نيز از رحمت خود دور خواهيم ساخت و مى دانيم كه اصحاب سبت ( چنانكه به خواست خدا در سوره اعراف خواهد آمد ) از نظر ظاهرى مسخ شدند .
بعضى ديگر معتقدند كه اين لعن و دورى از رحمت خدا نيز جنبه معنوى داشت با اين تفاوت كه تهديد اول اشاره به انحراف و گمراهى و عقب گرد آنها است ، و تهديد دوم به معنى نابودى و هلاكت ( يكى از معانى لعن همان هلاكت است ) .
خلاصه اينكه اهل كتاب با اصرار و پافشارى در مخالفت با حق عقب گرد و سقوط مى كنند و يا نابود مى شوند .
سؤال ديگرى در اينجا پيش مى آيد و آن اينكه آيا اين تهديد در باره آنها عملى شد يا نشد ؟ شك نيست كه تهديد اول در مورد بسيارى از آنها و تهديد دوم در باره بعضى از آنها عملى گرديد و حد اقل جمع زيادى از آنها در جنگهاى اسلامى در هم كوبيده شدند و قدرتشان بر باد رفت ، تاريخ دنيا نشان مى دهد كه آنها بعد از آن نيز در
تفسير نمونه ج : 3 ص : 409
كشورهاى مختلفى تحت فشار شديد قرار گرفتند و نفرات زيادى را از دست دادند ، و هم اكنون نيز در شرائط بسيار نامساعد و خطرناكى زندگى مى كنند .
در پايان آيه براى تاكيد اين تهديدها مى فرمايد : فرمان خدا در هر حال انجام مى شود و هيچ قدرتى مانع از آن نخواهد بود ( و كان امر الله مفعولا ) .
إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَن يُشرَك بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِك لِمَن يَشاءُ وَ مَن يُشرِك بِاللَّهِ فَقَدِ افْترَى إِثْماً عَظِيماً(48)
ترجمه :
48 - خداوند ( هرگز ) شرك را نمى بخشد و پائين تر از آن را براى هر كس بخواهد ( و شايستگى داشته باشد ) مى بخشد ، و آن كس كه براى خدا شريكى قائل گردد ، گناه بزرگى مرتكب شده است .

تفسير :

اميدبخش ترين آيات قرآن
آيه فوق صريحا اعلام مى كند كه همه گناهان ممكن است مورد عفو و بخشش واقع شوند ، ولى شرك به هيچ وجه بخشوده نمى شود ، مگر اينكه از آن دست بردارند و توبه كنند و موحد شوند ، و به عبارت ديگر هيچ گناهى به تنهائى ايمان را از بين نمى برد همانطور كه هيچ عمل صالحى با شرك ، انسان را نجات نمى بخشد ( ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء ) .
ارتباط اين آيه با آيات سابق از اين نظر است كه يهود و نصارى هر يك به نوعى مشرك بودند ، و قرآن بوسيله اين آيه به آنها اعلام خطر مى كند كه اين عقيده را ترك گويند كه گناهى است غير قابل بخشش ، سپس در پايان آيه دليل اين موضوع را بيان كرده مى فرمايد : كسى كه براى خدا شريكى قائل شود گناه بزرگى
تفسير نمونه ج : 3 ص : 410
مرتكب شده است ( و من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما ) اين آيه از آياتى است كه افراد موحد را به لطف و رحمت پروردگار دلگرم مى سازد ، زيرا در اين آيه خداوند امكان بخشش گناهان را غير از شرك بيان كرده است ، و طبق روايتى كه مرحوم طبرسى در مجمع البيان از امير مؤمنان على (عليه السلام) نقل كرده ، اين آيه اميدبخش ترين آيات قرآن است ( ما فى القرآن آية ارجى عندى من هذه الاية ) .
و به گفته ابن عباس اين آيه از جمله آياتى است كه خداوند در سوره نساء بيان كرده و براى افراد با ايمان بهتر است از آنچه خورشيد بر آن مى تابد .
زيرا افراد بسيارى هستند كه مرتكب گناهان عظيمى مى شوند و براى هميشه از رحمت و آمرزش الهى مايوس مى گردند ، و همان سبب مى شود كه در باقيمانده عمر ، راه گناه و خطا را با همان شدت بپيمايند ، ولى اميد به آمرزش و عفو خداوند وسيله مؤثر باز دارنده اى نسبت به آنان در برابر گناه و طغيان مى گردد ، بنا بر اين آيه در واقع يك مسئله تربيتى را تعقيب مى كند .
هنگامى كه مى بينيم ( طبق گفته بعضى مفسران و پاره اى از روايات كه در ذيل آيه نقل شده ) افراد جنايتكارى همچون وحشى قاتل افسر رشيد اسلام حمزة بن عبد المطلب عموى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با نزول اين آيه ايمان مى آورد و دست از جنايات خود مى كشد ، اين اميدوارى براى ديگر گناهكاران پيدا مى شود ، كه از رحمت پروردگار مايوس نشوند و بيش از آنچه گناه كرده اند خود را آلوده نسازند .
ممكن است گفته شود كه اين آيه در عين حال مردم را به گناه تشويق مى كند ، زيرا وعده آمرزش همه گناهان غير از شرك در آن داده شده است .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 411
ولى شك نيست كه منظور از اين وعده آمرزش ، وعده بدون قيد و شرط نيست بلكه افرادى را شامل مى شود كه يك نوع شايستگى از خود نشان بدهند ، و همانطور كه سابقا هم اشاره كرده ايم ، مشيت و خواست خداوند كه در اين آيه و آيات مشابه آن ، ذكر شده به معنى حكمت الهى است ، زيرا هرگز خواست خدا از حكمت او جدا نيست ، و مسلما حكمت او اقتضا نمى كند كه بدون شايستگى ، كسى را مورد عفو قرار دهد ، بنا بر اين جنبه تربيتى و سازندگى آيه به مراتب بيش از سوء استفاده هائى است كه ممكن است از آن بشود .

اسباب بخشودگى گناهان
نكته قابل توجه اينكه آيه فوق ، ارتباطى با مسئله توبه ندارد ، زيرا توبه و بازگشت از گناه ، همه گناهان حتى شرك را مى شويد ، بلكه منظور از آن امكان شمول عفو الهى نسبت به كسانى است كه توفيق توبه نيافته اند ، يعنى قبل از آنكه از كرده هاى خود پشيمان شوند و يا بعد از پشيمانى و قبل از جبران اعمال بد خويش از دنيا بروند .
توضيح اينكه : از آيات متعدد قرآن مجيد استفاده مى شود كه وسائل آمرزش و بخشودگى گناه متعدد است كه آنها را مى توان در پنج موضوع خلاصه كرد :
1 - توبه و بازگشت بسوى خدا كه توأم با پشيمانى از گناهان گذشته و تصميم بر اجتناب از گناه در آينده و جبران عملى اعمال بد بوسيله اعمال نيك بوده باشد ( آياتى كه بر اين معنى دلالت دارد فراوان است ) از جمله آيه : و هو الذى يقبل التوبة عن عباده و يعفو عن السيئات : او است كه توبه را از بندگان خود مى پذيرد و گناهان را مى بخشد .
2 - كارهاى نيك فوق العاده اى كه سبب آمرزش اعمال زشت مى گردد ،
تفسير نمونه ج : 3 ص : 412
چنانكه مى فرمايد : ان الحسنات يذهبن السيئات : كارهاى نيك آثار پاره اى از گناهان را از بين مى برد ( هود - 114 ) .
3 - شفاعت كه شرح آن در جلد اول تفسير نمونه صفحه 160 گذشت .
4 - پرهيز از گناهان كبيره كه موجب بخشش گناهان صغيره مى - گردد همانطور كه شرح آن در ذيل آيات 31 و 32 از همين سوره گذشت .
5 - عفو الهى كه شامل افرادى مى شود كه شايستگى آن را دارند ، همانطور كه در آيه مورد بحث بيان گرديد .
مجددا يادآورى مى كنيم كه عفو الهى مشروط به مشيت او است و به اين ترتيب يك مسئله عمومى و بدون قيد و شرط نيست ، و مشيت و اراده او تنها در مورد افرادى است كه شايستگى خود را عملا به نوعى اثبات كرده اند ، و از اينجا روشن مى شود كه چرا شرك قابل عفو نيست ، زيرا مشرك ارتباط خود را از خداوند بكلى بريده است و مرتكب كارى شده كه بر خلاف تمام اساس اديان و نواميس آفرينش است .
أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنفُسهُم بَلِ اللَّهُ يُزَكى مَن يَشاءُ وَ لا يُظلَمُونَ فَتِيلاً(49) انظرْ كَيْف يَفْترُونَ عَلى اللَّهِ الْكَذِب وَ كَفَى بِهِ إِثْماً مُّبِيناً(50)
ترجمه :
49 - آيا نديدى آنهائى را كه خودستائى مى كنند ( اين خودستائيها بى ارزش است ) ولى خدا هر كس را بخواهد ستايش مى كند و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد .
50 - ببين چگونه به خدا دروغ مى بندند و همين گناه آشكار ( براى مجازات آنان ) كافى است .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 413
شان نزول :
در بسيارى از تفاسير اسلامى در ذيل آيه چنين نقل شده : كه يهود و نصارى براى خود امتيازاتى قائل بودند و همانطور كه در آيات قرآن نقل شده گاهى مى گفتند ما فرزندان خدائيم و گاهى مى گفتند : بهشت مخصوص ما است و غير از ما ، در آن راهى ندارد ( آيه 18 سوره مائده و آيه 111 سوره بقره ) آيات فوق نازل شد و به اين پندارهاى باطل پاسخ گفت .

تفسير : خودستائى
ا لم تر الى الذين يزكون انفسهم .
در اين آيه اشاره به يكى از صفات نكوهيده شده كه گريبانگير بسيارى از افراد و ملتها مى شود و آن خودستائى و خويشتن را پاك نشان دادن و فضيلت براى خود ساختن است ، آيه مى گويد : آيا نديدى كسانى را كه خودستائى مى كنند ... سپس مى فرمايد : خداوند هر كه را بخواهد مى ستايد ( بل الله يزكى من يشاء ) .
و تنها او است كه از روى حكمت و مشيت بالغه بدون كم و زياد ، افراد را طبق شايستگيهائى كه دارند ، مدح و ستايش مى كند و هرگز به هيچ كس ، سر سوزنى
تفسير نمونه ج : 3 ص : 414
ستم نخواهد كرد ( و لا يظلمون فتيلا .
در حقيقت فضيلت چيزى است كه خداوند آن را فضيلت بداند نه آنچه خودستايان براى خود از روى خودخواهى قائل مى شوند و به خويش و ديگران ستم مى كنند .
گرچه روى سخن به قوم يهود و نصارى است كه براى خود امتيازات بى دليل و نادرستى قائل بودند و خود را برگزيده ملتها معرفى مى كردند ، گاهى مى گفتند : لن تمسنا النار الا اياما معدوده : آتش دوزخ جز چند روزى ما را فرا نخواهد گرفت ( بقره - 80 ) و گاهى مى گفتند : نحن ابناء الله و احبائه : ما فرزندان و دوستان خدائيم ( مائده - 18 ) ولى مفهوم آن اختصاصى به قوم و جمعيتى ندارد بلكه تمام افراد و ملتهائى را كه به اين صفت نكوهيده گرفتارند شامل مى شود .
قرآن در سوره نجم آيه 32 صريحا خطاب به همه مسلمانان كرده ، مى گويد : فلا تزكوا انفسكم هو اعلم بمن اتقى : خودستائى مكنيد ، خداوند پرهيزكاران را بهتر مى شناسد .
سرچشمه اين كار همان عجب و غرور و خودبينى است كه تدريجا به صورت خودستائى جلوه كرده و در مرحله نهائى سر از تكبر و برترى جوئى در مى آورد .
اين عادت غلط كه با نهايت تاسف در ميان بسيارى از ملل و طبقات و افراد وجود دارد سرچشمه قسمت مهمى از نابسامانيهاى اجتماعى ، جنگها و استعمارها و تفوق طلبى ها است ، تاريخ گذشته نشان مى دهد كه بعضى از ملل دنيا بر اثر همين احساس كاذب خود را برتر از ملل ديگر مى دانستند و به همين جهت به خود حق مى دادند كه آنها را بنده و برده خويش سازند .
عرب هاى جاهلى با تمام عقب افتادگى و فقر همه جانبه اى كه داشتند خود را نژاد برتر ! مى شمردند ، و در ميان قبائل
تفسير نمونه ج : 3 ص : 415
آنها ، هر يك خود را قبيله برتر مى دانست .
در عصر اخير مسئله تفوق طلبى نژاد آلمان و يا نژاد اسرائيل سرچشمه جنگهاى جهانى و يا جنگهاى منطقه اى شد .
در صدر اسلام نيز قوم يهود و نصارى نسبت به ديگران گرفتار چنين توهمى بودند و لذا به زحمت حاضر مى شدند كه در برابر حقايق اسلام تسليم گردند .
به همين جهت در آيه بعد ، قرآن با شدت ، اين گونه توهمات و برترى طلبى ها را مى كوبد و آن را يك نوع افترا و دروغ به خدا بستن و گناه بزرگ و آشكار معرفى مى كند ، و مى فرمايد : انظر كيف يفترون على الله الكذب و كفى به اثما مبينا : ببين اين جمعيت چگونه با ساختن فضائل دروغين و نسبت دادن آنها به خدا ، به پروردگار خويش دروغ مى بندند ، آنها اگر گناهى جز همين گناه نداشته باشند ، براى مجازات آنان كافى است .
على (عليه السلام) در خطبه معروف همام در باره صفات ممتاز پرهيزكاران چنين مى گويد : لا يرضون من اعمالهم القليل و لا يستكثرون الكثير فهم لانفسهم متهمون و من اعمالهم مشفقون اذا زكى احد منهم خاف مما يقال له فيقول انا اعلم بنفسى من غيرى و ربى اعلم بى من نفسى اللهم لا تؤاخذنى بما يقولون و اجعلنى افضل مما يظنون و اغفر لى ما لا يعلمون : آنها هرگز از اعمال كم خود راضى نيستند و هيچگاه اعمال زياد خود را بزرگ نمى شمرند ، آنها در همه حال خود را در برابر انجام وظايف متهم مى شمرند و از اعمال خويش بيمناكند ، هنگامى كه كسى يكى از آنان را بستايد از آنچه در حق آنها مى گويد ، وحشت مى كند و چنين مى گويد : من به حال خود از ديگران آگاهترم ، و خدا نسبت به من از من آگاهتر است ، پروردگارا ! به اين ستايشى كه ستايشگران در حق من مى كنند مرا مؤاخذه مكن و مرا از آنچه گمان مى برند ،
تفسير نمونه ج : 3 ص : 416
نيز برتر قرار ده و آنچه را كه آنها از خطاهاى من نميدانند بر من ببخش ! .
أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِّنَ الْكتَبِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَؤُلاءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُوا سبِيلاً(51) أُولَئك الَّذِينَ لَعَنهُمُ اللَّهُ وَ مَن يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَن تجِدَ لَهُ نَصِيراً(52)
ترجمه :
51 - آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب ( خدا ) دارند ( با اين حال ) به جبت و طاغوت ( بت و بت پرستان ) ايمان مى آورند و به مشركان مى گويند آنها از كسانى كه ايمان آورده اند هدايت يافته ترند ؟ !
52 - آنها كسانى هستند كه خداوند ايشانرا از رحمت خود دور ساخته و هر كس را خدا از رحمتش دور كند ، ياورى براى او نخواهى يافت .

شان نزول :
بسيارى از مفسران در شان نزول آيات فوق چنين گفته اند كه بعد از حادثه احد يكى از بزرگان يهود بنام كعب بن اشرف به اتفاق هفتاد نفر از يهوديان به سوى مكه آمد ، تا با مشركان مكه بر ضد پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هم پيمان شوند و پيمانى را كه با پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) داشتند بشكنند ، كعب به منزل ابو سفيان وارد شد و ابو سفيان او را گرامى داشت و يهود در خانه هاى قريش بطور پراكنده ميهمان شدند ، يكى از اهل مكه به كعب گفت : شما اهل كتابيد و محمد نيز داراى كتاب است ، حقيقت اين است كه ما احتمال مى دهيم اين كار توطئه اى باشد كه براى از بين بردن ما چيده شده است ، اگر مى خواهيد با شما هم پيمان شويم نخستين شرط آن اين است كه در برابر اين دو بت ( اشاره به دو بت بزرگ كردند ) ، سجده كنيد و به آنها ايمان بياوريد ، آنان چنين كردند .
سپس كعب به اهل مكه پيشنهاد كرد كه سى نفر از شما و سى نفر از ما
تفسير نمونه ج : 3 ص : 417
به كنار خانه كعبه برويم و شكم هاى خود را بر ديوار خانه كعبه بگذاريم و با پروردگار كعبه عهد كنيم كه در نبرد با محمد كوتاهى نكنيم ، اين برنامه نيز انجام شد ، و پس از پايان آن ، ابو سفيان رو به كعب كرده ، گفت : تو مرد دانشمندى هستى و ما بيسواد و درس نخوانده ! ، به عقيده تو ، ما و محمد كدام به حق نزديكتريم ، كعب گفت : آئين خود را براى من كاملا تشريح كن ابو سفيان گفت : ما براى حاجيان ، شتران بزرگ قربانى مى كنيم ، و به آنها آب مى دهيم ، ميهمان را گرامى ميداريم ، و اسيران را آزاد كرده ، و صله رحم بجا مى آوريم ، و خانه پروردگار خود را آباد نگه مى داريم ، و بر گرد آن طواف مى كنيم ، و ما اهل حرم خدا سرزمين مكه ايم ، ولى محمد از دين نياكان خود دست برداشته ، و قطع پيوند خويشاوندى كرده ، و از حرم خدا و آئين كهن ما بيرون رفته ، و آئين محمد آئينى است تازه و نوپا - كعب گفت : به خدا سوگند آئين شما از آئين محمد بهتر است ! ، در اين هنگام آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .

تفسير :

سازشكاران
اين آيه با توجه به شان نزولى كه در بالا گفته شد ، يكى ديگر از صفات ناپسند يهود را منعكس مى كند كه آنها براى پيشبرد اهدافشان آنچنان سازشكارى با هر جمعيتى نشان مى دادند كه حتى براى جلب نظر بت پرستان در برابر بتهاى آنها سجده مى كردند و آنچه را كه در باره عظمت اسلام و صفات پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ديده يا خوانده بودند زير پا مى گذاشتند ، و حتى براى خوش آيند بت پرستان آئين خرافى و مملو از ننگ آنها را بر اسلام ترجيح مى دادند ، با اينكه اهل كتاب بودند و قدر مشتركشان با اسلام به مراتب بيش از بت پرستان بود ، لذا آيه فوق به عنوان تعجب مى گويد : آيا نديدى كسانى را كه سهمى از كتاب خدا داشتند ،
تفسير نمونه ج : 3 ص : 418
اما در برابر بت سجده كردند و به طغيانگران اظهار ايمان نمودند ( ا لم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يؤمنون بالجبت و الطاغوت ) .
به اين هم قناعت نكردند ، بلكه به كفار گفتند : راه شما از مسلمانان به هدايت نزديكتر است ( و يقولون للذين كفروا هؤلاء اهدى من الذين آمنوا سبيلا ) .

جبت و طاغوت
واژه جبت تنها در همين آيه از قرآن مجيد به كار رفته ، و اسم جامد است و هيچگونه مشتقاتى ندارد و مى گويند در اصل يك لغت حبشى بوده كه به معنى سحر يا ساحر و يا شيطان به كار مى رفته ، سپس در لغت عرب وارد شده و به همين معنى يا به معنى بت و هر معبودى غير از خدا استعمال مى شود ، و گفته مى شود كه در اصل جبس بوده و سپس س آن تبديل به ت شده است .
واژه طاغوت در هشت مورد از قرآن مجيد به كار رفته و همانطور كه در جلد اول اين تفسير صفحه 207 ذيل آيه 256 سوره بقره گفتيم ، صيغه مبالغه از ماده طغيان به معنى تعدى و تجاوز از حد و مرز است و به هر چيزى كه موجب تجاوز از حد شود ( از جمله بتها ) گفته مى شود ، به همين جهت شيطان ، بت ، حاكم جبار و متكبر و هر معبودى غير از خدا و هر مسيرى كه به غير حق منتهى شود ، طاغوت ناميده مى شود ، - اين بود معنى دو واژه فوق به طور كلى .
اما در اينكه منظور از اين دو كلمه در آيه مورد بحث چيست ؟ مفسران تفسيرهاى مختلفى دارند ، بعضى گفته اند اينها نام دو بت بوده اند كه جمعيت يهود در داستان فوق در برابر آن سجده كردند ، و بعضى گفته اند : جبت در اينجا به معنى بت و طاغوت به معنى بت پرستان و يا حاميان بت است كه به عنوان سخنگوى
تفسير نمونه ج : 3 ص : 419
بتها مطالبى را از قول بت ها نقل كرده و به دروغ به آنها مى بستند تا مردم را فريب دهند و اين معنى با آنچه در شان نزول و تفسير آيه گفته شد سازگارتر است زيرا يهود هم در برابر بتها سجده كردند و هم در برابر بت پرستان تسليم شدند .
سپس در آيه بعد ، سرنوشت اين گونه سازشكاران را بيان كرده مى فرمايد : آنها كسانى هستند كه خدا آنان را از رحمت خود دور ساخته و كسى كه خدا او را از رحمت خويش دور كند ، هيچ ياورى براى او نخواهى يافت ( اولئك الذين لعنهم الله و من يلعن الله فلن تجد له نصيرا ) .
و همانطور كه اين آيه مى گويد ، يهود از سازشكارى هاى ننگين نتيجه اى نبردند و سرانجام با ناكامى گرفتار شكست شدند و پيش بينى قرآن در باره آنها به حقيقت پيوست .
آيات فوق گرچه در باره جمعيت خاصى نازل شده ولى مسلما اختصاصى به آنها ندارد و تمام افراد سازشكار را كه براى نيل به مقاصد پست ، شخصيت و حيثيت خود و حتى ايمان و اعتقاد خويش را قربانى مى كنند ، شامل مى شود ، اين گونه سازشكاران در دنيا و آخرت از رحمت خداوند دورند و غالبا با شكست مواجه مى شوند .
جالب توجه اينكه روحيه ناپسند فوق در اين قوم هنوز هم به شدت باقى است ، و مى بينيم براى رسيدن به اهداف خود ، از هيچ گونه سازشكارى در تحت هر شرائطى روى گردان نيستند ، و به همين دليل گرفتار شكستها در طول تاريخ گذشته و امروز خود شده اند .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 420
أَمْ لهَُمْ نَصِيبٌ مِّنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاس نَقِيراً(53) أَمْ يحْسدُونَ النَّاس عَلى مَا ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ فَقَدْ ءَاتَيْنَا ءَالَ إِبْرَهِيمَ الْكِتَب وَ الحِْكْمَةَ وَ ءَاتَيْنَهُم مُّلْكاً عَظِيماً(54) فَمِنهُم مَّنْ ءَامَنَ بِهِ وَ مِنهُم مَّن صدَّ عَنْهُ وَ كَفَى بجَهَنَّمَ سعِيراً(55)
ترجمه :
53 - آيا آنها ( يهود ) سهمى در حكومت دارند ( كه بخواهند چنين قضاوتى كنند ؟ ) در حالى كه اگر چنين بود به مردم هيچ حقى نمى دادند ( و همه چيز را در انحصار خود مى گرفتند ) .
54 - با اينكه به مردم ( پيامبر و خاندانش ) در برابر آنچه خدا از فضلش به آنها بخشيده ، حسد مىورزند ( چرا حسد مىورزند ) با اينكه به آل ابراهيم ( كه يهود از خاندان او هستند ) كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيار آنها قرار داديم .
55 - ولى جمعى از آنها به آن ايمان آوردند و جمعى ايجاد مانع در راه آن نمودند و شعله فروزان آتش دوزخ براى آنها كافى است .

تفسير :
در تفسير دو آيه گذشته گفته شد كه يهود به خاطر جلب توجه بت پرستان مكه گواهى دادند كه بت پرستى قريش از خداپرستى مسلمانان بهتر است ! و حتى خود آنان در مقابل بتها سجده كردند ! ، در اين آيات اين نكته يادآورى شده كه قضاوت آنان به دو دليل فاقد ارزش و اعتبار است :
1 - آنها ( يهود ) از نظر موقعيت اجتماعى ، آن ارزش را ندارند كه بتوانند بين افراد قضاوت و حكومت كنند و هرگز مردم حق حكومت و قضاوت در ميان خود را به آنها واگذار نكرده اند تا آنها بتوانند دست به چنين كارى بزنند ( ام لهم نصيب من الملك ) .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 421
به علاوه آنها هيچگاه شايستگى حكومت مادى و معنوى بر مردم را ندارند ، زيرا آنچنان روح انحصارطلبى بر آنان چيره شده كه اگر چنان موقعيتى را پيدا كنند به هيچكس ، هيچ حقى ، نخواهند داد ، و همه امتيازات را دربست به خودشان تخصيص مى دهند ! ( فاذا لا يؤتون الناس نقيرا ) .
بنا بر اين با توجه به اينكه قضاوت يهود از چنين روحيه اى سرچشمه گرفته كه همواره حق را به خود يا به كسانى مى دهند كه در مسير منافع آنها باشند مسلمانان هرگز نبايد از اين گونه سخنان ، نگرانى بخود راه دهند .
2 - اين گونه قضاوتهاى نادرست از حسادت آنها نسبت به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و خاندانش سرچشمه مى گيرد و به همين دليل بى ارزش است ، آنها بر اثر ظلم و ستم و كفران نعمت ، مقام نبوت و حكومت را از دست دادند ، و به همين جهت مايل نيستند اين موقعيت الهى به دست هيچكس سپرده شود ، و لذا نسبت به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و خاندانش كه مشمول اين موهبت الهى شده اند حسد مىورزند ، و با آنگونه قضاوتهاى بى اساس مى خواهند آبى بر شعله هاى آتش حسد خويش بپاشند ( ام يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله ) .
سپس مى فرمايد : چرا از اعطاى چنين منصبى به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و خاندان بنى هاشم تعجب و وحشت مى كنيد و حسد مىورزيد در حالى كه خداوند به شما و دودمان آل ابراهيم ، كتاب آسمانى و حكمت و دانش و حكومت پهناورى ( همچون حكومت موسى و سليمان و داود ) داد ، اما متاسفانه شما مردم ناخلف آن سرمايه هاى معنوى و مادى پر ارزش را بر اثر شرارت و قساوت از دست داديد ( فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما ) .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 422
از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور از ناس در ام يحسدون الناس پيامبر اسلام و خاندان او است ، زيرا ناس به معنى جمعى از مردم است ، و اطلاق آن بر يك نفر ( تنها شخص پيامبر ) ما دامى كه قرينه اى در كار نباشد جايز نيست به علاوه كلمه آل ابراهيم ( خاندان ابراهيم ) قرينه ديگرى است كه منظور از ناس ، پيامبر اسلام و خاندان او است ، زيرا از قرينه مقابله ، چنين استفاده مى شود كه ما اگر به خاندان بنى هاشم چنين موقعيتى را داديم تعجب ندارد ، زيرا به خاندان ابراهيم نيز بر اثر شايستگى ، آن همه موقعيت معنوى و مادى بخشيديم .
در روايات متعددى كه در منابع اهل تسنن و شيعه آمده است تصريح شده كه منظور از ناس خاندان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى باشد : از امام باقر (عليه السلام) در ذيل اين آيه چنين نقل شده است كه فرمود : خداوند در خاندان ابراهيم پيامبران و انبياء و پيشوايان قرار داد ( سپس به يهود خطاب مى كند ) چگونه حاضريد در برابر آن اعتراف كنيد ، اما در باره آل محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) انكار مى نمائيد .
و در روايت ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه در باره اين آيه سؤال كردند فرمود : نحن المحسودون : يعنى مائيم كه در مورد حسد دشمنان قرار گرفته ايم .
و در تفسير در المنثور از ابن منذر ، و طبرانى از ابن عباس ، نقل شده است كه در باره اين آيه مى گفت : منظور از ناس در اين آيه مائيم نه ديگران .
سپس قرآن در آيه بعدى ميگويد : جمعى از مردم آن زمان به كتاب آسمانى كه بر آل ابراهيم نازل شده بود ايمان آوردند و بعضى ديگر نه تنها ايمان
تفسير نمونه ج : 3 ص : 423
نياوردند بلكه در راه پيشرفت آن ايجاد مانع كردند و شعله فروزان آتش دوزخ براى آنها كافى است ( فمنهم من آمن به و منهم من صد عنه و كفى بجهنم سعيرا ) .
همچنين كسانى كه به اين كتاب آسمانى كه بر پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل گرديده كفر مىورزند نيز به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد .

حسدها ، در جنايات
حسد كه در فارسى از آن تعبير به رشك مى كنيم به معنى آرزوى زوال نعمت از ديگران است ، خواه آن نعمت به حسود برسد يا نرسد ، بنا بر اين كار حسود در ويران كردن و آرزوى ويران شدن متمركز مى شود ، نه اينكه آن سرمايه و نعمت حتما به او منتقل گردد .
حسد سرچشمه بسيارى از نابسامانيهاى اجتماعى است از جمله اينكه :
1 - حسود تمام يا بيشتر نيروها و انرژيهاى بدنى و فكرى خود را كه بايد در راه پيشبرد اهداف اجتماعى به كار برد در مسير نابودى و ويران كردن آنچه هست صرف مى كند ، و ازين رو هم سرمايه هاى وجودى خود را از بين برده و هم سرمايه هاى اجتماعى را .
2 - حسد انگيزه قسمتى از جنايات دنيا است و اگر عوامل و علل اصلى قتلها ، دزديها ، تجاوزها و مانند آن را بررسى كنيم خواهيم ديد كه قسمت قابل توجهى از آنها از عامل حسد مايه مى گيرد ، و شايد بخاطر همين است كه آن را به شراره اى از آتش تشبيه كرده اند كه مى تواند موجوديت حسود و يا جامعه اى را كه در آن زندگى مى كند به خطر بيندازد .
يكى از دانشمندان مى گويد حسد و بدخواهى از خطرناكترين صفات است
تفسير نمونه ج : 3 ص : 424
و بايد آن را به منزله موحشترين دشمن سعادت تلقى كرد و در دفع آن كوشيد .
جوامعى كه افراد آن را اشخاص حسود و تنگ نظر تشكيل مى دهند جوامعى عقب افتاده هستند ، زيرا همانطور كه گفتيم حسود هميشه مى كوشد تا ديگران را به عقب بكشد و اين درست بر خلاف روح تكامل و ترقى است .
3 - از همه اينها گذشته حسد اثرات بسيار نامطلوبى روى جسم و سلامت انسان مى گذارد ، و افراد حسود معمولا افرادى رنجور و از نظر اعصاب و دستگاههاى مختلف بدن غالبا ناراحت و بيمارند ، زيرا امروز اين حقيقت مسلم شده كه بيماريهاى جسمانى در بسيارى از موارد عامل روانى دارند ، و در طب امروز بحثهاى مشروحى تحت عنوان بيماريهاى روان تنى ديده مى شود كه به اين قسمت از بيماريها اختصاص دارد .
جالب اينكه در روايات پيشوايان اسلام روى اين موضوع تكيه شده است : در روايتى از على (عليه السلام) مى خوانيم صحة الجسد من قلة الحسد تندرستى از كمى حسد است و در جاى ديگر ميفرمايد : العجب لغفلة الحساد عن سلامة الاجساد : عجيب است كه حسودان از سلامت جسم خود بكلى غافلند و حتى در پاره اى از احاديث مى خوانيم كه حسد پيش از آنكه به محسود زيان برساند از حسود شروع مى كند ، و تدريجا او را به قتل مى رساند !
4 - از نظر معنوى حسد نشانه كمبود شخصيت و نادانى و كوتاه فكرى و ضعف و نقص ايمان است ، زيرا حسود در واقع خود را ناتوان تر از آن مى بيند كه به مقام محسود و بالاتر از آن برسد و لذا سعى مى كند محسود را به عقب برگرداند ، به علاوه او عملا به حكمت خداوند كه بخشنده اصلى اين نعمتها است معترض است و نسبت به اعطاى نعمت به افراد از طرف خداوند ايراد دارد ، و لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم الحسد اصله من عمى القلب و الجحود لفضل الله تعالى و هما جناحان للكفر و بالحسد وقع ابن آدم فى حسرة الابد و هلك
تفسير نمونه ج : 3 ص : 425
مهلكا لا ينجو منه ابدا : حسد و بدخواهى از تاريكى قلب و كوردلى است و از انكار نعمتهاى خدا به افراد سرچشمه مى گيرد ، و اين دو ( كوردلى و ايراد بر بخشش خدا ) دو بال كفر هستند ، به سبب حسد بود كه فرزند آدم در يك حسرت جاودانى فرو رفت و به هلاكتى افتاد كه هرگز از آن رهائى نمى يابد .
قرآن مجيد ميگويد : نخستين قتل و كشتارى كه در روى زمين واقع شد عامل آن حسد بود .
و در نهج البلاغه از على (عليه السلام) ، نقل شده كه فرمود ان الحسد ياكل الايمان كما تاكل النار الحطب : حسد تدريجا ايمان را مى خورد همانطور كه آتش هيزم را تدريجا از بين مى برد .
چه اينكه شخص حسود تدريجا سوء ظنش به خدا و حكمت و عدالت او بيشتر مى شود و همين سوء ظن است كه او را از وادى ايمان بيرون مى كشد .
زيانهاى معنوى و مادى ، فردى ، اجتماعى حسد فوق العاده زياد است و آنچه گفتيم در حقيقت فهرستى از آن به شمار مى رود .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 426
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِئَايَتِنَا سوْف نُصلِيهِمْ نَاراً كلَّمَا نَضِجَت جُلُودُهُم بَدَّلْنَهُمْ جُلُوداً غَيرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَاب إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزِيزاً حَكِيماً(56) وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ سنُدْخِلُهُمْ جَنَّت تجْرِى مِن تحْتهَا الأَنهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا أَبَداً لهَُّمْ فِيهَا أَزْوَجٌ مُّطهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظلِيلاً(57)
ترجمه :
56 - كسانى كه به آيات ما كافر شدند بزودى آنها را در آتشى وارد مى كنيم كه هر گاه پوستهاى تن آنها ( در آن ) بريان گردد ( و بسوزد ) پوستهاى ديگرى به جاى آن قرار مى دهيم تا كيفر را بچشند ، خداوند توانا و حكيم است ( و روى حساب كيفر مى دهد ) .
57 - و آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند به زودى آنها را در باغهائى از بهشت وارد مى كنيم كه نهرها از زير درختان آن جارى است ، و هميشه در آن خواهند ماند ، و همسرانى پاكيزه براى آنها خواهد بود ، و آنها را در سايه هائى كه قطع نمى شود داخل مى كنيم .

تفسير :
در تعقيب آيات گذشته ، در اين دو آيه سرنوشت افراد با ايمان و بى ايمان تشريح شده است ، آيه نخست مى گويد : كافران را به آتش مى افكنيم و هر زمان پوستهاى تن آنها سوخته شود پوستهاى ديگرى بر آنها مى رويانيم تا به حد كافى مجازات پروردگار را بچشند .
( ان الذين كفروا باياتنا سوف نصليهم نارا كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب )
تفسير نمونه ج : 3 ص : 427
علت اين تبديل پوستها ظاهرا اين است كه به هنگام سوخته شدن پوست ممكن است درد كمتر احساس شود اما براى اينكه مجازات آنها تخفيف نيايد و درد و الم را كاملا احساس كنند پوستهاى تازه اى بر بدن آنها مى رويد و اين نتيجه اصرار در زير پا گذاشتن حق و عدالت و انحراف از فرمان خدا است .
و در پايان آيه مى فرمايد : خداوند نسبت به انجام اين گونه مجازاتها هم قادر و توانا است و هم حكيم است و روى حساب كيفر مى دهد ( ان الله كان عزيزا حكيما ) .
و در آيه بعد به افرادى كه ايمان و عمل صالح دارند وعده مى دهد كه بزودى در باغهاى بهشت كه نهرها از پاى درختانش جريان دارد زندگى خواهند داشت ، يك زندگى جاويدان و ابدى علاوه بر اين ، همسران پاكيزه اى به آنها مى دهد كه مايه آرامش روح و جسم آنها است و در زير سايه درختانى زندگى خواهند كرد كه بر خلاف سايه هاى نا پايدار اين جهان هميشگى است و هيچگاه بادهاى داغ ، و سوز سرما ، به آن راه ندارد ( و الذين آمنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا لهم فيها ازواج مطهرة و ندخلهم ظلا ظليلا ) .

نكته :
از مطالب قابل توجهى كه از مقايسه اين دو آيه با هم استفاده مى شود ، گسترش رحمت الهى و پيشى گرفتن رحمت او بر غضب او است ، زيرا در آيه نخست وعده مجازات كافران را با كلمه سوف ذكر كرده در حالى كه وعده پاداش افراد با ايمان را در آيه دوم با كلمه س ( سندخلهم ) بيان نموده است و همانطور كه در ادبيات
تفسير نمونه ج : 3 ص : 428
عربى گفته شده است سوف معمولا براى آينده دور و س براى آينده نزديك به كار مى رود ، با اينكه مى دانيم هر دو آيه مربوط به عالم رستاخيز است ، و مجازات بدكاران و پاداش نيكوكاران در آن جهان از نظر فاصله زمانى نسبت به ما يكسان است .
اين تفاوت تعبير براى اين است كه اشاره اى به سرعت و وسعت رحمت خدا و دورى و محدوديت خشم پروردگار بوده باشد ، و اين مانند همان تعبيرى است كه در دعاها مى خوانيم : يا من سبقت رحمته غضبه : اى كسى كه رحمت تو بر غضبت پيشى گرفته است .

سؤال :
ممكن است بعضى ايراد كنند كه آيات فوق مى گويد هنگامى كه پوست تن بدكاران مى سوزد ما پوستهاى تازه اى بجاى آن قرار مى دهيم تا كيفر الهى را بچشند در حالى كه پوستهاى اصلى گناهكارند و مجازات پوستهاى تازه با اصل عدالت سازگار نيست ؟
پاسخ :
عين همين پرسش را ابن ابى العوجاء مرد مادى معروف معاصر امام صادق (عليه السلام) از آن حضرت پرسيد و پس از تلاوت آيه فوق گفت : ما ذنب الغير : يعنى گناه آن پوستهاى ديگر چيست ؟ امام پاسخى كوتاه و پر معنى به او داد و گفت : هى هى و هى غيرها يعنى پوستهاى نو همان پوستهاى سابق و در عين حال غير آن است ! .
ابن ابى العوجاء كه مى دانست در اين عبارت كوتاه سرى نهفته شده است ، گفت : مثل لى فى ذلك شيئا من امر الدنيا : در اين زمينه مثالى براى من بزن امام گفت : أ رايت لو ان رجلا اخذ لبنة فكسرها ، ثم ردها فى ملبنها ، فهى
تفسير نمونه ج : 3 ص : 429
هى ، و هى غيرها : اين همانند آن است كه كسى خشتى را بشكند و خرد كند ، دو مرتبه آن را در قالب بريزد و به صورت خشت تازه اى درآورد ، اين خشت دوم همان خشت اول است و در عين حال خشت نوى مى باشد ( ماده اصلى محفوظ است و تنها صورت آن تغيير كرده است ) .
از اين روايت استفاده مى شود كه پوستهاى جديد از همان مواد پوستهاى پيشين تشكيل مى گردد .
ضمنا بايد توجه داشت كه پاداش و كيفر در حقيقت ارتباط با روح و قوه درك انسان دارد ، و جسم همواره وسيله اى است براى انتقال پاداش و كيفر به روح انسان .
* إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّوا الأَمَنَتِ إِلى أَهْلِهَا وَ إِذَا حَكَمْتُم بَينَ النَّاسِ أَن تحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظكم بِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ سمِيعَا بَصِيراً(58)
ترجمه :
58 - خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانتها را به صاحبان آن برسانيد و هنگامى كه ميان مردم داورى مى كنيد از روى عدالت داورى كنيد ، خداوند پند و اندرزهاى خوبى به شما مى دهد ، خداوند شنوا و بيناست .

شان نزول :
در تفسير مجمع البيان و بعضى ديگر از تفاسير اسلامى نقل شده كه اين آيه زمانى نازل گرديد كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با پيروزى كامل وارد شهر مكه گرديد ، عثمان بن طلحه را كه كليددار خانه كعبه بود احضار كرد و كليد را از او گرفت ، تا درون خانه كعبه را از وجود بتها پاك سازد ، عباس عموى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پس از انجام اين مقصود تقاضا كرد كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با تحويل كليد خانه خدا به او ، مقام كليددارى بيت الله كه در ميان عرب يك مقام برجسته و شامخ بود ، به او سپرده شود ( گويا عباس ميل
تفسير نمونه ج : 3 ص : 430
داشت از نفوذ اجتماعى و سياسى برادرزاده خود به نفع شخص خويش استفاده كند ) ولى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بر خلاف اين تقاضا پس از تطهير خانه كعبه از لوث بتها در خانه را بست و كليد را به عثمان بن طلحه تحويل داد ، در حالى كه آيه مورد بحث را تلاوت مى نمود ان الله يامركم ان تؤدوا الامانات الى اهلها ...
تفسير :

دو قانون مهم اسلامى
آيه فوق گرچه همانند بسيارى از آيات در مورد خاصى نازل شده ولى بديهى است يك حكم عمومى و همگانى از آن استفاده مى شود ، و صريحا مى گويد : خداوند به شما فرمان ميدهد كه امانتها را به صاحبان آنها بدهيد .
روشن است امانت معنى وسيعى دارد و هر گونه سرمايه مادى و معنوى را شامل مى شود و هر مسلمانى طبق صريح اين آيه وظيفه دارد كه در هيچ امانتى نسبت به هيچكس ( بدون استثناء ) خيانت نكند ، خواه صاحب امانت ، مسلمان باشد يا غير مسلمان ، و اين در واقع يكى از مواد اعلاميه حقوق بشر در اسلام است كه تمام انسان ها در برابر آن يكسانند ، قابل توجه اينكه در شان نزول فوق ، امانت تنها يك امانت مادى نبود و طرف آن هم يكنفر مشرك بود .
در قسمت دوم آيه ، اشاره به دستور مهم ديگرى شده و آن مسئله عدالت در حكومت است .
آيه مى گويد خداوند نيز به شما فرمان داده كه به هنگامى كه ميان مردم قضاوت و حكومت مى كنيد ، از روى عدالت حكم كنيد ( و اذا حكمتم بين الناس
تفسير نمونه ج : 3 ص : 431
ان تحكموا بالعدل ) .
سپس براى تاكيد اين دو فرمان مهم ميگويد : خداوند پند و اندرزهاى خوبى بشما ميدهد ( ان الله نعما يعظكم به ) باز تاكيد مى كند و مى گويد : در هر حال خدا مراقب اعمال شما است ، هم سخنان شما را مى شنود و هم كارهاى شما را مى بيند ( ان الله كان سميعا بصيرا ) اين قانون نيز ، يك قانون كلى و عمومى است و هر نوع داورى و حكومت را چه در امور بزرگ و چه در امور كوچك بوده باشد شامل مى شود ، تا آنجا كه در احاديث اسلامى مى خوانيم : روزى دو كودك خردسال ، هر كدام خطى نوشته بود ، و براى داورى در ميان آنها و انتخاب بهترين خط به حضور امام حسن (عليه السلام) رسيدند ، على (عليه السلام) كه ناظر اين صحنه بود فورا به فرزندش گفت : يا بنى انظر كيف تحكم فان هذا حكم و الله سالك عنه يوم القيامة ! فرزندم ! درست دقت كن ، چگونه داورى مى كنى ، زيرا اين خود يك نوع قضاوت است و خداوند در روز قيامت در باره آن از تو سؤال ميكند ! اين دو قانون مهم اسلامى ( حفظ امانت و عدالت در حكومت ) زيربناى يك جامعه سالم انسانى است و هيچ جامعه اى خواه مادى يا الهى بدون اجراى اين دو اصل ، سامان نمى يابد .
اصل اول مى گويد : اموال ، ثروتها ، پستها ، مسئوليتها ، سرمايه هاى انسانى ، فرهنگها و ميراثهاى تاريخى همه امانتهاى الهى است كه بدست افراد مختلف در اجتماع سپرده مى شود ، و همه موظفند كه در حفظ اين امانات و تسليم كردن آن به - صاحبان اصلى آن بكوشند ، و به هيچ وجه در اين امانتها خيانت نشود .
از طرفى هميشه در اجتماعات ، برخوردها و تضادها و اصطكاك منافع وجود دارد كه بايد با حكومت عادلانه ، حل و فصل شود تا هر گونه تبعيض و امتياز نابجا و ظلم و ستم از جامعه برچيده شود .
 

Back Index Next