Back Index Next

تفسير نمونه ج : 3 ص : 367
همه زن باشند ، نسل بشر به زودى منقرض مى شود علاوه بر اينكه قسمت مهمى از لذات مشروع بشر از ميان مى رود ، حال اگر جمعى ايراد كنند كه چرا بعضى زن و بعضى مرد آفريده شده اند و اين چگونه با عدالت پروردگار مى سازد ، مسلم است كه اين ايراد منطقى نخواهد بود ، زيرا آنها به حكمت آن نينديشيده اند .
وَ لِكلّ جَعَلْنَا مَوَلىَ مِمَّا تَرَك الْوَلِدَانِ وَ الأَقْرَبُونَ وَ الَّذِينَ عَقَدَت أَيْمَنُكمْ فَئَاتُوهُمْ نَصِيبهُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كلِّ شىْء شهِيداً(33)
ترجمه :
33 - براى هر كس وارثانى قرار داديم كه از ميراث پدر و مادر و نزديكان ارث ببرند و ( نيز ) كسانى كه با آنها پيمان بسته ايد نصيبشان را بپردازيد ، خداوند بر هر چيز شاهد و ناظر است .

تفسير :
و لكل جعلنا موالى مما ترك الوالدان و الاقربون بار ديگر قرآن به مسائل ارث بازگشته و مى گويد : براى هر كس اعم از زن و مرد ، وارثانى قرار داديم كه از او ارث مى برند و آنچه پدران و مادران و نزديكان از خود به يادگار مى گذارند طبق برنامه خاصى در ميان آنها تقسيم مى گردد .
اين جمله در حقيقت خلاصه اى از احكام ارث است كه در آيات سابق در مورد خويشاوندان و نزديكان بيان شد و مقدمه اى است براى حكمى كه به دنبال آن بيان گرديده است .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 368
و الذين عقدت ايمانكم فاتوهم نصيبهم سپس اضافه مى كند : كسانى كه با آنها پيمان بسته ايد ، نصيب و سهم آنها را از ارث بپردازيد و اينكه در آيه از پيمان ، تعبير به عقد يمين ( گره زدن با دست راست ) شده به خاطر آن است كه انسان معمولا براى هر كار بيشتر از دست راست استفاده مى كند و پيمان نيز شبيه به يكنوع گره زدن است .
اكنون ببينيم هم پيمانها ئى كه بايد سهم ارث آنها را پرداخت چه اشخاصى هستند ؟ بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور زن و شوهر است ، زيرا آنها با يكديگر پيمان زناشوئى بسته اند ، ولى اين احتمال بعيد به نظر مى رسد چون تعبير ازدواج به عقد يمين و مانند آن در قرآن بسيار كم است ، به علاوه تكرار مطالب گذشته محسوب مى شود .
آنچه به مفهوم آيه نزديكتر است همان پيمان ضمان جريره مى باشد كه قبل از اسلام وجود داشت ، و اسلام آن را اصلاح كرد ، و چون جنبه سازنده داشت بر آن صحه گذاشت ، و آن چنين بود كه : دو نفر با هم قرار مى گذاشتند كه در كارها برادروار به يكديگر كمك كنند ، و در برابر مشكلات يكديگر را يارى نمايند ، و به هنگامى كه يكى از آنها از دنيا برود ، شخصى كه بازمانده است از وى ارث ببرد اسلام اين پيمان دوستى و برادرى را به رسميت شناخت ، ولى تاكيد كرد كه ارث بردن چنين هم پيمانى منحصرا در زمينه عدم وجود طبقات خويشاوندان خواهد بود ، يعنى اگر خويشاوندى باقى نماند شخصى كه با او ولاء ضمان جريره پيدا كرده و چنان معاهده اى را بسته است از وى ارث مى برد ( شرح بيشتر اين موضوع در كتب فقهى در كتاب ارث آمده است ) .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 369
ان الله كان على كل شىء شهيدا اگر در دادن سهام ، صاحبان ارث كوتاهى كنيد و يا حق آنها را كاملا ادا نمائيد در هر حال خدا آگاه است زيرا او شاهد و ناظر هر كار و هر چيزى مى باشد .
الرِّجَالُ قَوَّمُونَ عَلى النِّساءِ بِمَا فَضلَ اللَّهُ بَعْضهُمْ عَلى بَعْض وَ بِمَا أَنفَقُوا مِنْ أَمْوَلِهِمْ فَالصلِحَت قَنِتَتٌ حَفِظتٌ لِّلْغَيْبِ بِمَا حَفِظ اللَّهُ وَ الَّتى تخَافُونَ نُشوزَهُنَّ فَعِظوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فى الْمَضاجِع وَ اضرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطعْنَكمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيهِنَّ سبِيلاً إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كبِيراً(34)
ترجمه :
34 - مردان سرپرست و خدمتگزار زنانند بخاطر برتريهائى كه ( از نظر نظام اجتماع ) خداوند براى بعضى نسبت به بعضى ديگر قرار داده است و به خاطر انفاقهائى كه از اموالشان ( در مورد زنان ) مى كنند ، و زنان صالح آنها هستند كه متواضعند و در غياب ( همسر خود ) حفظ اسرار و حقوق او را در مقابل حقوقى كه خدا براى آنان قرار داده ، مى كنند و ( اما ) آن دسته از زنان را كه از طغيان و مخالفتشان بيم داريد پند و اندرز دهيد و ( اگر مؤثر واقع نشد ) در بستر از آنها دورى نمائيد و ( اگر آنهم مؤثر نشد و هيچ راهى براى وادار كردن آنها به انجام وظائفشان جز شدت عمل نبود ) آنها را تنبيه كنيد ، و اگر از شما پيروى كردند به آنها تعدى نكنيد و ( بدانيد ) خداوند بلند مرتبه و بزرگ است ( و قدرت او بالاترين قدرتهاست ) .

تفسير :

سرپرستى در نظام خانواده
الرجال قوامون على النساء : مردان سرپرست و خدمتگزار زنان هستند - براى توضيح اين جمله
تفسير نمونه ج : 3 ص : 370
بايد توجه داشت كه خانواده يك واحد كوچك اجتماعى است و همانند يك اجتماع بزرگ بايد رهبر و سرپرست واحدى داشته باشد ، زيرا رهبرى و سرپرستى دستجمعى كه زن و مرد مشتركا آن را به عهده بگيرند مفهومى ندارد در نتيجه مرد يا زن يكى بايد رئيس خانواده و ديگرى معاون و تحت نظارت او باشد ، قرآن در اينجا تصريح مى كند كه مقام سرپرستى بايد به مرد داده شود ( اشتباه نشود منظور از اين تعبير استبداد و اجحاف و تعدى نيست بلكه منظور رهبرى واحد منظم با توجه به مسئوليتها و مشورت هاى لازم است ) .
اين مسئله در دنياى امروز بيش از هر زمان روشن است كه اگر هيئتى ( حتى يك هيئت دو نفرى ) مامور انجام كارى شود حتما بايد يكى از آن دو ، رئيس و ديگرى معاون يا عضو باشد و گر نه هرج و مرج در كار آنها پيدا مى شود - سرپرستى مرد در خانواده نيز از همين قبيل است .
و اين موقعيت به خاطر وجود خصوصياتى در مرد است مانند ترجيح قدرت تفكر او بر نيروى عاطفه و احساسات ( به عكس زن كه از نيروى سرشار عواطف بيشترى بهره مند است ) و ديگرى داشتن بنيه و نيروى جسمى بيشتر كه با اولى بتواند بينديشد و نقشه طرح كند و با دومى بتواند از حريم خانواده خود دفاع نمايد .
بعلاوه تعهد او در برابر زن و فرزندان نسبت به پرداختن هزينه هاى زندگى ، و پرداخت مهر و تامين زندگى آبرومندانه همسر و فرزند ، اين حق را به او مى دهد كه وظيفه سرپرستى به عهده او باشد .
البته ممكن است زنانى در جهات فوق بر شوهران خود امتياز داشته باشند ولى شايد كرارا گفته ايم كه قوانين به تك تك افراد و نفرات نظر ندارد بلكه نوع و كلى را در نظر مى گيرد ، و شكى نيست كه از نظر كلى ، مردان نسبت به زنان براى اين كار آمادگى بيشترى دارند ، اگر چه زنان نيز وظائفى مى توانند به عهده بگيرند كه اهميت آن مورد ترديد نيست .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 371
جمله بما فضل الله بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم نيز اشاره به همين حقيقت است زيرا در قسمت اول مى فرمايد : اين سرپرستى به خاطر تفاوتهائى است كه خداوند از نظر آفرينش ، روى مصلحت نوع بشر ميان آنها قرار داده در قسمت آخر مى فرمايد : و نيز اين سرپرستى به خاطر تعهداتى است كه مردان در مورد انفاق كردن و پرداختهاى مالى در برابر زنان و خانواده به عهده دارند .
ولى ناگفته پيدا است كه سپردن اين وظيفه به مردان نه دليل بالاتر بودن شخصيت انسانى آنها است و نه سبب امتياز آنها در جهان ديگر ، زيرا آن صرفا بستگى به تقوى و پرهيزگارى دارد ، همانطور كه شخصيت انسانى يك معاون از يك رئيس ممكن است در جنبه هاى مختلفى بيشتر باشد اما رئيس براى سرپرستى كارى كه به او محول شده از معاون خود شايسته تر است .
فالصالحات قانعات حافظات للغيب در اينجا اضافه مى فرمايد كه زنان در برابر وظائفى كه در خانواده به عهده دارند دو دسته اند : دسته اول : صالحان و درستكاران ، و آنها كسانى هستند كه خاضع و متعهد در برابر نظام خانواده مى باشند و نه تنها در حضور شوهر بلكه در غياب او ، حفظ الغيب مى كنند ، يعنى مرتكب خيانت چه از نظر مال و چه از نظر ناموس و چه از نظر حفظ شخصيت شوهر و اسرار خانواده در غياب او نمى شوند ، و در برابر حقوقى كه خداوند براى آنها قائل شده و با جمله بما حفظ الله به آن اشاره گرديده وظائف و مسئوليتهاى خود را بخوبى انجام مى دهند .
بديهى است مردان موظفند در برابر اين گونه زنان نهايت احترام و حق - شناسى را انجام دهند .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 372
زنان متخلف
دسته دوم ، زنانى هستند كه از وظائف خود سرپيچى مى كنند و نشانه هاى ناسازگارى در آنها ديده مى شود ، مردان در برابر اين گونه زنان وظائف و مسئوليتهائى دارند كه بايد مرحله به مرحله انجام گردد ، و در هر صورت مراقب باشند كه از حريم عدالت تجاوز نكنند ، اين وظائف به ترتيب زير در آيه بيان شده است : و اللاتى تخافون نشوزهن فعظوهن مرحله اول در مورد زنانى است كه نشانه هاى سركشى و عداوت و دشمنى در آنها آشكار مى گردد كه قرآن در جمله فوق از آنها چنين تعبير مى كند : زنانى را كه از طغيان و سركشى آنها مى ترسيد موعظه كنيد و پند و اندرز دهيد و به اين ترتيب آنها كه پا از حريم نظام خانوادگى فراتر مى گذارند قبل از هر چيز بايد بوسيله اندرزهاى دوستانه و بيان نتائج سوء اينگونه كارها آنانرا براه آورد و متوجه مسئوليت خود نمود .
و اهجروهن فى المضاجع : در صورتى كه اندرزهاى شما سودى نداد ، در بستر از آنها دورى كنيد و با اين عكس العمل و بى اعتنائى و به اصطلاح قهر كردن ، عدم رضايت خود را از رفتار آنها آشكار سازيد شايد همين واكنش خفيف در روح آنان مؤثر گردد .
و اضربوهن در صورتى كه سركشى و پشت پازدن به وظائف و مسئوليتها از حد بگذرد و همچنان در راه قانون شكنى با لجاجت و سرسختى گام بردارند ، نه اندرزها تاثير كند ، و نه جدا شدن در بستر و كم اعتنائى نفعى ببخشد و راهى جز شدت عمل باقى
تفسير نمونه ج : 3 ص : 373
نماند ، براى وادار كردن آنها به انجام تعهدها و مسئوليتهاى خود چاره منحصر به - خشونت و شدت عمل گردد ، در اينجا اجازه داده شده كه از طريق تنبيه بدنى آنها را به انجام وظائف خويش وادار كنند .

اشكال :
ممكن است ايراد كنند كه چگونه اسلام به مردان اجازه داده كه در مورد زنان متوسل به تنبيه بدنى شوند ؟ !
پاسخ :
جواب اين ايراد با توجه به معنى آيه و رواياتى كه در بيان آن وارد شده و توضيح آن در كتب فقهى آمده است و همچنين با توضيحاتى كه روانشناسان امروز مى دهند چندان پيچيده نيست زيرا : اولا آيه ، مسئله تنبيه بدنى را در مورد افراد وظيفه نشناسى مجاز شمرده كه هيچ وسيله ديگرى در باره آنان مفيد واقع نشود ، و اتفاقا اين موضوع تازه اى نيست كه منحصر به اسلام باشد ، در تمام قوانين دنيا هنگامى كه طرق مسالمت آميز براى وادار كردن افراد به انجام وظيفه ، مؤثر واقع نشود ، متوسل به خشونت مى شوند ، نه تنها از طريق ضرب بلكه گاهى در موارد خاصى مجازات هائى شديدتر از آن نيز قائل مى شوند كه تا سرحد اعدام پيش مى رود .
ثانيا تنبيه بدنى در اينجا - همانطور كه در كتب فقهى نيز آمده است - بايد ملايم و خفيف باشد بطورى كه نه موجب شكستگى و نه مجروح شدن گردد و نه باعث كمبودى بدن .
ثالثا روانكاوان امروز معتقدند كه جمعى از زنان داراى حالتى بنام
تفسير نمونه ج : 3 ص : 374
مازوشيسم ( آزارطلبى ) هستند و گاه كه اين حالت در آنها تشديد مى شود تنها راه آرامش آنان تنبيه مختصر بدنى است ، بنا بر اين ممكن است ناظر به چنين افرادى باشد كه تنبيه خفيف بدنى در موارد آنان جنبه آرام بخشى دارد و يك نوع درمان روانى است .
مسلم است كه اگر يكى از اين مراحل مؤثر واقع شود و زن به انجام وظيفه خود اقدام كند مرد حق ندارد بهانه گيرى كرده ، در صدد آزار زن برآيد ، لذا به دنبال اين جمله مى فرمايد : فان اطعنكم فلا تبغوا عليهن سبيلا : اگر آنها اطاعت كنند به آنها تعدى نكنيد و اگر گفته شود كه نظير اين طغيان و سركشى و تجاوز در مردان نيز ممكن است آيا مردان نيز مشمول چنين مجازاتهائى خواهند شد ؟ در پاسخ مى گوئيم آرى مردان هم درست همانند زنان در صورت تخلف از وظائف مجازات مى گردند حتى مجازات بدنى ، منتها چون اين كار غالبا از عهده زنان خارج است حاكم شرع موظف است كه مردان متخلف را از طرق مختلف و حتى از طريق تعزير ( مجازات بدنى ) به وظائف خود آشنا سازد .
داستان مردى كه به همسر خود اجحاف كرده بود و به هيچ قيمت حاضر به تسليم در برابر حق نبود و على (عليه السلام) او را با شدت عمل و حتى با تهديد به شمشير وادار به - تسليم كرد معروف است .
ان الله كان عليا كبيرا و در پايان مجددا به مردان هشدار مى دهد كه از موقعيت سرپرستى خود در خانواده سوء استفاده نكنند و به قدرت خدا كه بالاتر از همه قدرتها است بينديشند زيرا خداوند بلند مرتبه و بزرگ است .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 375
وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنهِمَا فَابْعَثُوا حَكَماً مِّنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِّنْ أَهْلِهَا إِن يُرِيدَا إِصلَحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنهُمَا إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً خَبِيراً(35)
ترجمه :
35 - و اگر از جدائى و شكاف ميان آنها بيم داشته باشيد ، داورى از خانواده شوهر ، و داورى از خانواده زن انتخاب كنيد ( تا به كار آنان رسيدگى كنند ) اگر اين دو داور تصميم به اصلاح داشته باشند خداوند كمك به توافق آنها مى كند ، زيرا خداوند دانا و آگاه است ( و از نيات همه با خبر مى باشد ) .

تفسير : محكمه صلح خانوادگى
و ان خفتم شقاق بينهما ... در اين آيه اشاره به مسئله بروز اختلاف و نزاع ميان دو همسر كرده ، مى گويد : اگر نشانه هاى شكاف و جدائى در ميان دو همسر پيدا شد براى بررسى علل و جهات ناسازگارى و فراهم نمودن مقدمات صلح و سازش يك نفر داور و حكم از فاميل مرد و يك داور و حكم از فاميل زن انتخاب كنيد ، سپس مى فرمايد : ان يريدا اصلاحا يوفق الله بينهما : اگر اين دو حكم با حسن نيت و دلسوزى وارد كار شوند و هدفشان اصلاح ميان دو همسر بوده باشد ، خداوند كمك مى كند و به وسيله آنان ميان دو همسر الفت مى دهد .
و براى اينكه به حكمين هشدار دهد كه حسن نيت به خرج دهند در پايان آيه مى فرمايد : خداوند از نيت آنها با خبر و آگاه است ( ان الله كان عليما خبيرا ) .
محكمه صلح خانوادگى كه در آيه فوق به آن اشاره شده يكى از شاهكارهاى
تفسير نمونه ج : 3 ص : 376
اسلام است .
اين محكمه امتيازاتى دارد كه ساير محاكم فاقد آن هستند ، از جمله :
1 - محيط خانواده كانون احساسات و عواطف است و طبعا مقياسى كه در اين محيط بايد به كار رود با مقياس ساير محيطها متفاوت است ، يعنى همانگونه كه در دادگاههاى جنائى نمى توان با مقياس محبت و عاطفه كاركرد ، در محيط خانواده نيز نمى توان تنها با مقياس خشك قانون و مقررات بى روح گام برداشت ، در اينجا بايد حتى الامكان اختلافات را از طرق عاطفى حل كرد ، لذا دستور مى دهد كه داوران اين محكمه كسانى باشند كه پيوند خويشاوندى به دو همسر دارند و مى توانند عواطف آنها را در مسير اصلاح تحريك كنند ، بديهى است اين امتياز تنها در اين محكمه است و ساير محاكم فاقد آن هستند .
2 - در محاكم عادى قضائى طرفين دعوا مجبورند براى دفاع از خود ، هر گونه اسرارى كه دارند فاش سازند .
مسلم است كه اگر زن و مرد در برابر افراد بيگانه و اجنبى اسرار زناشوئى خود را فاش سازند احساسات يكديگر را آن چنان جريحه - دار مى كنند كه اگر به اجبار دادگاه به منزل و خانه بازگردند ، ديگر از آن صميميت و محبت سابق خبرى نخواهد بود ، و همانند دو فرد بيگانه مى شوند كه به حكم اجبار بايد وظائفى را انجام دهند ، اصولا تجربه نشان داده است كه زن و شوهرى كه راهى آن گونه محاكم مى شوند ديگر زن و شوهر سابق نيستند .
ولى در محكمه صلح فاميلى يا اين گونه مطالب به خاطر شرم حضور مطرح نمى شود و يا اگر بشود چون در برابر آشنايان و محرمان است آن اثر سوء را نخواهد داشت .
3 - داوران در محاكم معمولى ، در جريان اختلافات غالبا بى تفاوتند ، و قضيه به هر شكل خاتمه يابد براى آنها تاثيرى ندارد ، دو همسر به خانه بازگردند ، يا براى هميشه از يكديگر جدا شوند ، براى آنها فرق نمى كند .
در حالى كه در محكمه صلح فاميلى مطلب كاملا به عكس است زيرا داوران اين محكمه از بستگان نزديك مرد و زن هستند ، و جدائى يا صلح آن دو ، در زندگى
تفسير نمونه ج : 3 ص : 377
اين عده هم از نظر عاطفى و هم از نظر مسئوليتهاى ناشى از آن تاثير دارد ، و لذا آنها نهايت كوشش را به خرج مى دهند كه صلح و صميميت در ميان اين دو برقرار شود و به اصطلاح آب رفته به جوى بازگردد !
4 - از همه اينها گذشته چنين محكمه اى هيچ يك از مشكلات و هزينه هاى سرسام - آور و سرگردانى هاى محاكم معمولى را ندارد و بدون هيچگونه تشريفاتى طرفين مى توانند در كمترين مدت به مقصود خود نائل شوند .
ناگفته روشن است كه حكمين بايد از ميان افراد پخته و با تدبير و آگاه دو فاميل انتخاب شوند .
با اين امتيازات كه شمرديم معلوم مى شود كه شانس موفقيت اين محكمه در اصلاح ميان دو همسر به مراتب بيشتر از محاكم ديگر است .
مسئله حكمين و شرايط آنها و دايره نفوذ حكم و داورى آنها در باره دو همسر در فقه اسلامى مشروحا بيان شده است از جمله اينكه : دو حكم بايد بالغ و عاقل و عادل و نسبت به كار خود بصير و بينا باشند .
اما در مورد نفوذ حكم و داورى آنها در مورد دو همسر بعضى از فقهاء حكم آن دو را هر چه باشد لازم الاجرا دانسته اند و ظاهر تعبير به حكم در آيه فوق نيز همين معنى را مى رساند ، زيرا مفهوم حكميت و داورى ، نفوذ حكم است ، ولى بيشتر فقها نظر حكمين را تنها در مورد سازش و رفع اختلاف ميان دو همسر ، لازم الاجرا دانسته اند و حتى معتقدند اگر حكمين شرائطى بر زن يا شوهر بكنند ، لازم الاجرا است اما در مورد جدائى ، حكم آنها به تنهائى نافذ نيست .
و ذيل آيه كه اشاره به مسئله اصلاح مى كند با اين نظر سازگارتر است .
توضيح بيشتر را در اين زمينه در كتب فقهى بخوانيد .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 378
* وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشرِكُوا بِهِ شيْئاً وَ بِالْوَلِدَيْنِ إِحْسناً وَ بِذِى الْقُرْبى وَ الْيَتَمَى وَ الْمَسكِينِ وَ الجَْارِ ذِى الْقُرْبى وَ الجَْارِ الْجُنُبِ وَ الصاحِبِ بِالْجَنبِ وَ ابْنِ السبِيلِ وَ مَا مَلَكَت أَيْمَنُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يحِب مَن كانَ مخْتَالاً فَخُوراً(36)
ترجمه :
36 - و خدا را بپرستيد و هيچ چيز را شريك او قرار ندهيد ، و به پدر و مادر نيكى كنيد و همچنين به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان ، و همسايه نزديك ، و همسايه دور ، و دوست و همنشين و واماندگان در سفر و بردگانى كه مالك آنها هستيد ، زيرا خداوند كسى را كه متكبر و فخرفروش است ( و از اداى حقوق ديگران سرباز مى زند ) دوست نمى دارد .

تفسير :
آيه فوق يك سلسله از حقوق اسلامى را اعم از حق خدا و حقوق بندگان و آداب معاشرت با مردم را بيان داشته است ، و روى هم رفته ، ده دستور از آن استفاده مى شود :
1 - و اعبدوا الله و لا تشركوا به شيئا
نخست مردم را دعوت به عبادت و بندگى پروردگار و ترك شرك و بت پرستى كه ريشه اصلى تمام برنامه هاى اسلامى است مى كند ، دعوت به توحيد و يگانه پرستى روح را پاك ، و نيت را خالص ، و اراده را قوى ، و تصميم را براى انجام هر برنامه مفيدى محكم مى سازد ، و از آنجا كه آيه بيان يك رشته از حقوق اسلامى است ، قبل از هر چيز اشاره به حق خداوند بر مردم كرده است و مى گويد : خدا را بپرستيد و هيچ چيز را شريك او قرار ندهيد .

2 - و بالوالدين احسانا
سپس اشاره به حق پدر و مادر كرده و توصيه مى كند كه نسبت به آنها نيكى
تفسير نمونه ج : 3 ص : 379
كنيد ، حق پدر و مادر از مسائلى است كه در قرآن مجيد زياد روى آن تكيه شده و كمتر موضوعى است كه اين قدر مورد تاكيد واقع شده باشد ، و در چهار مورد از قرآن ، بعد از توحيد قرار گرفته است .
از اين تعبيرهاى مكرر استفاده مى شود كه ميان اين دو ارتباط و پيوندى است و در حقيقت چنين است چون بزرگترين نعمت ، نعمت هستى و حيات است كه در درجه اول از ناحيه خدا است ، و در مراحل بعد به پدر و مادر ارتباط دارد ، زيرا كه فرزند ، بخشى از وجود پدر و مادر است ، بنا بر اين ترك حقوق پدر و مادر ، هم دوش شرك به - خدا است .
در باره حقوق پدر و مادر بحث هاى مشروحى داريم كه در ذيل آيات مناسب در سوره اسراء و لقمان به خواست خدا خواهد آمد .

3 - و بذى القربى
سپس دستور به نيكى كردن نسبت به همه خويشاوندان مى دهد و اين موضوع نيز از مسائلى است كه در قرآن تاكيد فراوان در باره آن شده است ، گاهى به عنوان صله رحم ، و گاهى به عنوان احسان و نيكى به آنها ، در واقع اسلام مى خواهد به اين وسيله علاوه بر پيوند وسيعى كه در ميان تمام افراد بشر به وجود آورده ، پيوندهاى محكمترى در ميان واحدهاى كوچكتر و متشكلتر ، بنام فاميل و خانواده به وجود آورد تا در برابر مشكلات و حوادث يكديگر را يارى دهند و از حقوق هم دفاع كنند .

4 - و اليتامى
سپس اشاره به حقوق ايتام كرده ، و افراد با ايمان را توصيه به نيكى در حق آنها مى كند ، زيرا در هر اجتماعى بر اثر حوادث گوناگون هميشه كودكان يتيمى وجود دارند كه فراموش كردن آنها نه فقط وضع آنان را به خطر مى افكند ، بلكه وضع اجتماع را نيز به خطر مى اندازد ، چون كودكان يتيم اگر بى سرپرست بمانند
تفسير نمونه ج : 3 ص : 380
و يا به اندازه كافى از محبت اشباع نشوند ، افرادى هرزه ، خطرناك و جنايتكار بار مى آيند ، بنا بر اين نيكى در حق يتيمان هم نيكى به فرد است هم نيكى به اجتماع !
5 - و المساكين
بعد از آن حقوق مستمندان را يادآورى مى كند چون در يك اجتماع سالم كه عدالت در آن برقرار است نيز افرادى معلول و از كار افتاده و مانند آن وجود خواهند داشت كه فراموش كردن آنها بر خلاف تمام اصول انسانى است ، و اگر فقر و محروميت به خاطر انحراف از اصول عدالت اجتماعى دامنگير افراد سالم گردد نيز بايد با آن به مبارزه برخاست .

6 - و الجار ذى القربى
سپس توصيه به نيكى در حق همسايگان نزديك مى كند - در اينكه منظور از همسايه نزديك چيست مفسران احتمالات مختلفى داده اند بعضى معنى آن را همسايگانى كه جنبه خويشاوندى دارند دانسته اند ولى اين تفسير با توجه به اينكه در جمله هاى سابق از همين آيه اشاره به حقوق خويشاوندان شده بعيد به نظر مى رسد ، بلكه منظور همان نزديكى مكانى است زيرا همسايگان نزديكتر حقوق و احترام بيشترى دارند ، و يا اينكه منظور همسايگانى است كه از نظر مذهبى و دينى با انسان نزديك باشند .

7 - و الجار الجنب
سپس در باره همسايگان دور سفارش مى نمايد و همانطور كه گفتيم ، منظور از آن دورى مكانى است - زيرا طبق پاره اى از روايات تا چهل خانه از چهار طرف همسايه محسوب مى شوند كه در شهرهاى كوچك تقريبا تمام شهر را در بر مى گيرد .
( چون اگر خانه هر انسانى را مركز دايره اى فرض كنيم كه شعاع آن از هر طرف چهل خانه باشد ، با يك محاسبه ساده در باره مساحت چنين دايره اى روشن مى شود كه مجموع خانه هاى اطراف آن را تقريبا پنج هزار خانه تشكيل مى دهد كه مسلما
تفسير نمونه ج : 3 ص : 381
شهرهاى كوچك بيش از آن خانه ندارند ) .
جالب توجه اينكه قرآن در آيه فوق علاوه بر ذكر همسايگان نزديك ، تصريح به حق همسايگان دور كرده است زيرا كلمه همسايه معمولا مفهوم محدودى دارد ، و تنها همسايگان نزديك را در برمى گيرد لذا براى توجه دادن به وسعت مفهوم آن از نظر اسلام راهى جز اين نبوده كه نامى از همسايگان دور نيز صريحا برده شود .
و نيز ممكن است منظور از همسايگان دور ، همسايگان غير مسلمان باشد ، زيرا حق جوار ( همسايگى ) در اسلام منحصر به همسايگان مسلمان نيست و غير مسلمانان را نيز شامل مى شود .
( مگر آنهائى كه با مسلمانان سر جنگ داشته باشند ) .
حق جوار در اسلام به قدرى اهميت دارد كه در وصاياى معروف امير مؤمنان (عليه السلام) مى خوانيم : ما زال ( رسول الله ) يوصى بهم حتى ظننا انه سيورثهم : آنقدر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در باره آنها سفارش كرد ، كه ما فكر كرديم شايد دستور دهد همسايگان از يكديگر ارث ببرند ( اين حديث در منابع معروف اهل تسنن نيز آمده است ، در تفسير المنار و تفسير قرطبى از بخارى نيز همين مضمون از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده است ) .
در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كه در يكى از روزها سه بار فرمود : و الله لا يؤمن : به خدا سوگند چنين كسى ايمان ندارد ... يكى پرسيد چه كسى ؟ ! پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : الذى لا يامن جاره بوائقه : كسى كه همسايه او از مزاحمت او در امان نيست ! و باز در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : من كان يؤمن بالله و اليوم الاخر فليحسن الى جاره : كسى كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارد بايد به همسايگان خود نيكى كند .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 382
و از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود : حسن الجوار يعمر الديار و يزيد فى الاعمار : نيكى كردن همسايگان به يكديگر ، خانه ها را آباد و عمرها را طولانى مى كند .
در جهان ماشينى كه همسايگان كوچكترين خبرى از هم ندارند و گاه مى شود دو همسايه حتى پس از گذشتن بيست سال نام يكديگر را نمى دانند اين دستور بزرگ اسلامى درخشندگى خاصى دارد ، اسلام اهميت فوق العاده اى براى مسائل عاطفى و تعاون انسانى قائل شده در حالى كه در زندگى ماشينى عواطف روز - بروز تحليل مى روند و جاى خود را به سنگدلى مى دهند .

8 - و الصاحب بالجنب
سپس در باره كسانى كه با انسان دوستى و مصاحبت دارند ، توصيه مى كند .
ولى بايد توجه داشت كه صاحب بالجنب معنائى وسيعتر از دوست و رفيق دارد و در واقع هر كسى را كه به نوعى با انسان نشست و برخاست داشته باشد ، در بر مى گيرد خواه دوست دائمى باشد يا يك دوست موقت ( همانند كسى كه در اثناء سفر با انسان همنشين مى گردد ، و اگر مى بينيم در پاره اى از روايات صاحب بالجنب به رفيق سفر ( رفيقك فى السفر ) و يا كسى كه به اميد نفعى سراغ انسان مى آيد ( المنقطع اليك يرجو نفعك ) تفسير شده ، منظور اختصاص به آنها نيست بلكه بيان توسعه مفهوم اين تعبير است كه همه اين موارد را نيز در بر مى گيرد ، و به اين ترتيب آيه يك دستور جامع و كلى براى حسن معاشرت نسبت به تمام كسانى كه با انسان ارتباط دارند مى باشد ، اعم از دوستان واقعى ، و همكاران ، و همسفران ، و مراجعان ، و شاگردان ، و مشاوران ، و خدمتگزاران .
و در پاره اى از روايات صاحب بالجنب به همسر ، تفسير شده است ، چنانكه نويسندگان المنار و تفسير روح المعانى و قرطبى در ذيل آيه از على (عليه السلام)
تفسير نمونه ج : 3 ص : 383
همين معنى را نقل كرده اند ، ولى بعيد نيست كه آن نيز بيان يكى از مصاديق آيه باشد .

9 - و ابن السبيل
دسته ديگرى كه در اينجا در باره آنها سفارش شده ، كسانى هستند كه در سفر و بلاد غربت احتياج پيدا مى كنند و با اينكه ممكن است در شهر خود افراد متمكنى باشند ، در سفر به علتى وامى مانند و تعبير جالب ابن السبيل ( فرزند راه ) نيز از اين نظر است كه ما نسبت به آنها هيچگونه آشنائى نداريم تا بتوانيم آنها را به قبيله يا فاميل يا شخصى نسبت دهيم ، تنها به حكم اينكه مسافرانى هستند نيازمند ، بايد مورد حمايت قرار گيرند .

10 - و ما ملكت ايمانكم
در آخرين مرحله توصيه به نيكى كردن نسبت به بردگان شده است ، و در حقيقت آيه با حق خدا شروع شده و با حقوق بردگان ختم مى گردد ، زيرا اين حقوق از يكديگر جدا نيستند ، و تنها اين آيه نيست كه در آن در باره بردگان توصيه شده ، بلكه در آيات مختلف ديگر نيز در اين زمينه بحث شده است .
ضمنا اسلام برنامه دقيقى براى آزادى تدريجى بردگان تنظيم كرده كه به آزادى مطلق آنها مى انجامد ، و بخواست خدا در ذيل آيات مناسب ، مشروحا از آن سخن خواهيم گفت .
ان الله لا يحب من كان مختالا فخورا در پايان آيه با اين جمله كه : خداوند افراد متكبر و فخرفروش را دوست نمى دارد هشدار مى دهد كه هر كس از فرمان خدا سرپيچى كند و به خاطر تكبر از رعايت حقوق خويشاوندان و پدر و مادر و يتيمان و مسكينان و ابن السبيل و دوستان سرباز زند محبوب خدا و مورد لطف او نيست و آن كس كه مشمول لطف او نباشد ، از هر خير و سعادتى محروم است .
گواه بر اين معنى روايتى است كه در ذيل اين آيه وارد شده : يكى از ياران
تفسير نمونه ج : 3 ص : 384
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى گويد : در محضرش اين آيه را خواندم ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) زشتى تكبر و نتائج سوء آن را برشمرد به حدى كه من گريه كردم ، فرمود : چرا گريه مى كنى ؟ گفتم : من دوست دارم لباسم ، جالب و زيبا باشد و مى ترسم با همين عمل جزء متكبران باشم فرمود : نه تو اهل بهشتى و اينها علامت تكبر نيست ، تكبر آن است كه انسان در مقابل حق ، خاضع نباشد و خود را بالاتر از مردم بداند و آنها را تحقير كند ( و از اداى حقوق آنها سرباز زند ) .
خلاصه اينكه از جمله اخير آيه برمى آيد كه سرچشمه اصلى شرك و پايمال كردن حقوق مردم غالبا خودخواهى و تكبر است و اداى حقوق فوق مخصوصا در مورد بردگان و يتيمان و مستمندان و مانند آنها نياز به روح تواضع و فروتنى دارد .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 385
الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاس بِالْبُخْلِ وَ يَكتُمُونَ مَا ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ وَ أَعْتَدْنَا لِلْكفِرِينَ عَذَاباً مُّهِيناً(37) وَ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَلَهُمْ رِئَاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الاَخِرِ وَ مَن يَكُنِ الشيْطنُ لَهُ قَرِيناً فَساءَ قَرِيناً(38) وَ مَا ذَا عَلَيهِمْ لَوْ ءَامَنُوا بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ أَنفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ وَ كانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيماً(39)
ترجمه :
37 - آنها كسانى هستند كه بخل مىورزند و مردم را نيز به بخل دعوت مى كنند و آنچه را كه خداوند از فضل ( و رحمت ) خود به آنها داده كتمان مى نمايند ( اين عمل آنها در حقيقت از كفرشان سرچشمه گرفته ) و ما براى كافران عذاب خوار كننده اى آماده كرده ايم .
38 - و آنها كسانى هستند كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كنند و ايمان به خداوند و روز بازپسين ندارند ( چرا كه شيطان رفيق و همنشين آنها است ) و كسى كه شيطان قرين او است بدقرينى انتخاب كرده است .
39 - چه مى شد اگر آنها ايمان به خدا و روز بازپسين مى آوردند و از آنچه خدا به آنها روزى كرده ( براى او و در راه او ) انفاق مى نمودند ؟ و خداوند بر آنها آگاه است ( و پاداش آنها را بطور كامل مى دهد ) .

تفسير : انفاقهاى ريائى و الهى
اين آيه در حقيقت ، دنباله آيات پيش و اشاره به افراد متكبر و خودخواه است .
آنها كسانى هستند كه نه تنها خودشان از نيكى كردن به مردم ، بخل
تفسير نمونه ج : 3 ص : 386
مىورزند ، بلكه ديگران را نيز به آن دعوت مى كنند ( الذين يبخلون و يامرون الناس بالبخل ) .
علاوه بر اين سعى دارند آنچه را كه خدا به آنها مرحمت كرده ، مخفى كنند ، مبادا افراد اجتماع از آنها توقعى پيدا كنند ( و يكتمون ما آتاهم الله من فضله ) .
سپس سرانجام و عاقبت كار آنها را چنين بيان مى كند كه ما براى كافران عذاب خوار كننده اى مهيا ساخته ايم ( و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا ) شايد سر اين تعبير آن باشد كه بخل غالبا از كفر سرچشمه مى گيرد ، زيرا افراد بخيل ، در واقع ايمان كامل به مواهب بى پايان پروردگار و وعده هاى او نسبت به نيكوكاران ندارند ، فكر مى كنند كمك به ديگران آنها را بيچاره خواهد كرد .
و اينكه مى گويد : عذاب آنها خوار كننده است براى اين است كه جزاى تكبر و خود برتربينى را از اين راه ببينند .
ضمنا بايد توجه داشت كه بخل منحصر به امور مالى نيست ، بلكه گرفتگى در هر نوع موهبت الهى را شامل مى شود ، بسيارند كسانى كه در امور مالى بخيل نيستند ولى در علم و دانش و مسائل ديگرى از اين قبيل بخل مىورزند ! در آيه دوم به يكى ديگر از صفات متكبران خود خواه اشاره كرده ، مى فرمايد : و الذين ينفقون اموالهم رئاء الناس و لا يؤمنون بالله و لا باليوم الاخر ... : آنها كسانى هستند كه اگر انفاقى مى كنند به خاطر تظاهر و نشان دادن به مردم و كسب شهرت و مقام است ، و هدف آنها خدمت به خلق ، و جلب رضايت خالق ، نيست به همين دليل در موارد انفاق پايبند استحقاق طرف نيستند ، بلكه دائما در اين فكرند كه چگونه انفاق كنند تا بيشتر بتوانند از آن بهره بردارى به سود خود نموده ، و موقعيت خود را تثبيت كنند ، زيرا آنها ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارند ، و به همين جهت در انفاقهايشان انگيزه معنوى نيست ، بلكه انگيزه آنها
تفسير نمونه ج : 3 ص : 387
همان نام و شهرت و كسب شخصيت كاذب از اين طريق است كه آن نيز از آثار تكبر و خودخواهى آنها است .
و من يكن الشيطان له قرينا فساء قرينا آنها شيطان را دوست و رفيق خود انتخاب كردند و كسى كه چنين باشد بسيار بد رفيقى براى خود انتخاب كرده و سرنوشتى بهتر از اين نخواهد داشت ، چون منطق و برنامه آنها همان منطق و برنامه رفيقشان شيطان است ، او است كه به آنها مى گويد انفاق خالصانه موجب فقر مى شود : ( الشيطان يعدكم الفقر - بقره - 268 ) و بنا بر اين يا انفاق نمى كنند و بخل مىورزند ( چنانكه در آيه قبل اشاره شد ) و يا اگر انفاق كنند در مواردى است كه از آن بهره بردارى شخصى خواهند كرد ( چنانكه در اين آيه اشاره شده است ) .
از اين آيه ضمنا استفاده مى شود كه يك همنشين بد تا چه اندازه مى تواند در سرنوشت انسان مؤثر باشد ، تا آنجا كه او را به آخرين درجه سقوط بكشاند .
و نيز از آن استفاده مى شود كه رابطه متكبران با شيطان و اعمال شيطانى يك رابطه مستمر است نه موقت و گاهگاهى ، چرا كه شيطان را به عنوان رفيق و قرين و همنشين خود انتخاب كرده اند .
و ما ذا عليهم لو آمنوا بالله و اليوم الاخر و انفقوا مما رزقهم الله ... در اينجا به عنوان اظهار تاسف به حال اين عده مى فرمايد : چه مى شد اگر آنها از اين بى راهه ها بازمى گشتند و ايمان به خدا و روز رستاخيز پيدا مى كردند ، و از مواهبى كه خداوند در اختيار آنها گذاشته با اخلاص نيت و فكر پاك به بندگان خدا مى دادند ، و از اين راه براى خود كسب سعادت و خوشبختى دنيا و آخرت مى - كردند و با اينكه اين راه ، صافتر و روشنتر و پرفايده تر است و راهى را كه آنها انتخاب كرده اند جز زيان و بدبختى نتيجه اى ندارد چرا در كار خود تجديد نظر نمى كنند ؟ ! .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 388
و كان الله بهم عليما و در هر حال خداوند از نيات و اعمال آنها با خبر است و بر طبق آن به آنها جزا و كيفر مى دهد .
قابل توجه اينكه در آيه سابق كه سخن از انفاقهاى رياكارانه بود انفاق به - اموال نسبت داده شده ، و در اين آيه به مما رزقهم الله نسبت مى دهد ، اين تفاوت تعبير ممكن است اشاره به سه نكته باشد : نخست اينكه در انفاقهاى ريائى توجه به حلال و حرام بودن مال نمى شود ، در حالى كه در انفاقهاى الهى حلال بودن و مصداق ما رزقهم الله بودن مورد توجه است .
ديگر اينكه در انفاقهاى ريائى افراد انفاق كننده چون مال را متعلق به خودشان مى دانند از كبرفروشى و منت گذاردن ابا ندارند ، در حالى كه در انفاقهاى الهى چون توجه به اين دارند كه اموال را خدا به آنها داده و اگر گوشه اى از آن را در راه او خرج مى كنند ، جاى منت نيست از هر گونه كبرفروشى و منت خود - دارى مى كنند .
از طرف ديگر انفاق هاى ريائى غالبا منحصر به مال است زيرا چنين اشخاص از سرمايه هاى معنوى بى بهره اند تا از آنها انفاق كنند ، اما انفاقهاى الهى دامنه وسيعى دارد و تمام مواهب مادى و معنوى اعم از مال و علم و موقعيت اجتماعى و مانند آن را در برمى گيرد .
إِنَّ اللَّهَ لا يَظلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّة وَ إِن تَك حَسنَةً يُضعِفْهَا وَ يُؤْتِ مِن لَّدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً(40)
ترجمه :
40 - خداوند ( حتى ) به اندازه سنگينى ذره اى ستم نمى كند و اگر كار نيكى باشد آنرا مضاعف مى نمايد ، و از نزد خود پاداش عظيمى ( در برابر آن ) مى دهد .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 389
تفسير : ذره چيست ؟
ذره در اصل به معنى مورچه هاى بسيار كوچكى است كه به زحمت ديده مى شود و بعضى گفته اند در اصل اجزاء فوق العاده كوچكى از غبار است كه در هوا معلق است ، و به هنگام تابش آفتاب از روزنه كوچكى به نقاط تاريك ، آشكار مى شود ، و نيز گفته اند اگر انسان دست خود را روى خاك و مانند آن بگذارد و سپس به دست خود بدمد ، اجزائى كه در هوا پراكنده مى شود هر يك ذره ناميده مى شود .
ولى تدريجا به هر چيز كوچكى ذره گفته شده است ، و امروز به اتم كه كوچكترين جزء اجسام است نيز ذره گفته مى شود - زيرا اگر در سابق آن را به ذرات غبار اطلاق مى كردند به خاطر اين بود كه آن را كوچكترين اجزاى جسم تصور مى نمودند ولى امروز كه ثابت شده كوچكترين اجزاى يك جسم مركب مولكول و كوچكترين اجزاى يك جسم بسيط ، اتمها است كه به مراتب از مولكولها كوچكترند ، اين نام را در اصطلاح علمى براى اتم انتخاب كرده اند كه نه تنها با چشم ديده نمى شود بلكه با قويترين ميكروسكوپهاى الكترونيكى نيز قابل مشاهده نيست ، و وجود آن تنها از طريق فورمولهاى علمى و از طريق عكسبردارى هاى خاصى كه با وسائل فوق العاده مجهز انجام مى شود اثبات شده است ، و از آنجا كه مثقال به معنى سنگينى است ، تعبير مثقال ذره به معنى سنگينى يك جسم فوق العاده كوچك مى باشد .
آيه فوق مى گويد : خداوند حتى به اندازه سنگينى ذره اى ستم نمى كند ، نه - تنها ستم نمى كند ، بلكه اگر كار نيكى انجام شود آن را مضاعف مى نمايد ، و پاداش عظيم از طرف خود در برابر آن مى دهد .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 390
اين آيه در حقيقت به افراد بى ايمان و بخيل كه حال آنها در آيات قبل گذشت مى گويد : اين مجازاتهائى كه دامنگير شما مى شود محصول اعمال شما است و از ناحيه خدا هيچ ستمى نخواهد شد و به عكس اگر بجاى بخل و كفر ، راه خدا را پيش مى گرفتيد ، و انتخاب مى كرديد ، از پاداشهاى مضاعف و عظيم او برخوردار مى شديد .
ضمنا بايد توجه داشت كه ضعف و مضاعف در لغت عرب به معناى چيزى است كه معادل آن يا چند برابر آن را ، بر آن بيفزايد و بنا بر اين آيه فوق با آياتى كه مى گويد : پاداش انفاق گاهى به ده برابر و گاهى به هفتصد برابر يا بيشتر مى رسد ، هيچگونه منافاتى ندارد ، و در هر صورت حكايت از لطف خداوند نسبت به بندگان است كه گناهانشان را بيش از مقدارى كه انجام داده اند كيفر نمى دهد ، اما به حسنات آنها به مراتب بيش از آنچه انجام داده اند پاداش مى دهد .
اما دليل بر اينكه چرا خداوند ظلم نمى كند روشن است زيرا ظلم و ستم معمولا يا بر اثر جهل است و يا احتياج و يا كمبودهاى روانى ، كسى كه نسبت به همه چيز و همه كس عالم و از همه بى نياز و هيچ كمبودى در ذات مقدس او نيست ، ظلم كردن در باره او ممكن نيست نه اينكه نمى تواند ظلم كند و نه اينكه ظلم و ستم در مورد او متصور نباشد ( آن چنان كه طايفه اشاعره تصور كرده اند ) بلكه در عين توانائى به - خاطر اينكه حكيم و عالم است از ظلم كردن ، خوددارى مى نمايد و هر چيز را در جاى خود در اين جهان پهناور هستى قرار مى دهد ، و با هر كس طبق شايستگى و اعمالش رفتار مى كند .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 391
فَكَيْف إِذَا جِئْنَا مِن كلِّ أُمَّةِ بِشهِيد وَ جِئْنَا بِك عَلى هَؤُلاءِ شهِيداً(41) يَوْمَئذ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ عَصوُا الرَّسولَ لَوْ تُسوَّى بهِمُ الأَرْض وَ لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثاً(42)
ترجمه :
41 - حال آنها چگونه است ، آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مى طلبيم و ترا گواه اينها قرار خواهيم داد .
42 - در آن روز آنها كه كافر شدند و با پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به مخالفت برخاستند آرزو مى كنند كه اى كاش ( خاك بودند و ) خاك آنها نيز با زمين هاى اطراف يكسان مى شد ( و بطور كلى محو و فراموش مى شدند ) و در آن روز ( با آن همه گواهان ) سخنى را نمى توانند از خدا پنهان كنند .

تفسير :
فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد در تعقيب آيات گذشته كه در مورد مجازاتها و پاداشهاى بدكاران و نيكوكاران بود اين آيه اشاره به مسئله شهود و گواهان رستاخيز كرده و مى گويد : حال اين افراد چگونه خواهد بود آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمال آنها مى آوريم و ترا گواه اينها قرار خواهيم داد و به اين ترتيب علاوه بر گواهى اعضاى پيكر آدمى ، و گواهى زمينى كه بر آن زيست كرده ، و گواهى فرشتگان خدا بر اعمال او ، هر پيامبرى نيز گواه اعمال امت خويش است ، و پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه آخرين و بزرگترين پيامبر الهى است نيز گواه بر امت خود مى باشد و بدكاران با وجود اين همه گواه چگونه مى توانند حقيقتى را انكار كنند و خود را از كيفر اعمال خويش دور دارند .
نظير اين مضمون در چند آيه ديگر قرآن نيز هست از جمله آيه 143 بقره ،
تفسير نمونه ج : 3 ص : 392
و آيه 89 نحل ، و آيه 78 حج .
اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه گواهى پيامبران نسبت به اعمال امت خويش چگونه خواهد بود ؟ : اگر كلمه هؤلاء اشاره به مسلمانان بوده باشد همانطور كه در تفسير مجمع البيان آمده است ، پاسخ اين سؤال روشن خواهد بود زيرا هر پيامبرى مادامى كه در ميان امت خويش مى باشد شاهد و ناظر اعمال آنها است و بعد از آنها اوصياء و جانشينان معصومشان ، شاهد و ناظر اعمال امت خواهند بود ، و لذا در باره حضرت عيسى (عليه السلام) چنين مى خوانيم : كه در روز قيامت ، مسيح (عليه السلام) در پاسخ سؤال پروردگار عرض مى كند : ما قلت لهم الا ما امرتنى به ان اعبدوا الله ربى و ربكم و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم و انت على كل شىء شهيد ( مائده - 117 ) : پروردگارا من به آنها جز آنچه دستور دادى نگفتم ، به آنها گفتم خداوند را كه پروردگار من و شما است عبادت كنيد ، و تا آن زمان كه در ميان آنها بودم شاهد و گواه اعمال آنها بودم ولى هنگامى كه مرا از ميان آنها بازگرفتى خودت مراقب آنان بودى و تو بر هر چيز گواهى .
ولى جمعى از مفسران احتمال داده اند كه كلمه هؤلاء اشاره به گواهان امتهاى پيشين است يعنى اى پيامبر اسلام ترا گواه همه گواهان و انبياى گذشته قرار خواهيم داد و در پاره اى از روايات نيز به همين تفسير اشاره شده است و بنا بر اين مفهوم آيه چنين خواهد شد كه هر پيامبرى در حال حيات و ممات از طريق مشاهده باطنى و روحانى ناظر احوال تمام امت خويش خواهد بود و روح پاك پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز از همين راه ناظر همه امم پيشين و امت خويش مى باشد ، و به اين طريق آنها مى توانند نسبت به اعمال آنها گواهى دهند و حتى صلحاى امت و افراد
تفسير نمونه ج : 3 ص : 393
نمونه پرهيزكار نيز ممكن است از چنين آگاهى برخوردار باشند و مفهوم آن چنين مى شود كه روح پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از آغاز خلقت آدم وجود داشته است ، زيرا معنى شهود ، آگاهى توأم با حضور است ولى اين تفسير با آيه اى كه در باره حضرت مسيح نقل شد چندان سازگار نيست چون آيه مزبور مى گويد : مسيح شاهد بر تمام امت خود نبود بلكه شاهد بر آنها ما دام الحيات بود ( دقت كنيد ) .
اما اگر شهادت را به معنى شهادت عملى بگيريم يعنى مقياس سنجش بودن اعمال يك فرد نمونه براى اعمال سايرين ، در اين صورت تفسير فوق خالى از اشكال خواهد بود زيرا هر پيامبرى با صفات ممتازى كه داشته مقياس سنجش براى امت خويش محسوب مى شده ، و خوبان و بدان امت را با شباهت و عدم شباهت به آنان مى توان شناخت ، و از آنجا كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بزرگترين پيامبران الهى است ، صفات و اعمال او مقياس سنجش براى شخصيت تمام انبياء خواهد شد .
تنها سؤالى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه شهادت به اين معنى آمده است يا نه ؟ ولى با توجه به اينكه اعمال و رفتار و افكار انسانهاى نمونه نيز عملا گواهى مى دهد كه يك انسان ممكن است تا اين حد مقامات معنوى را طى كند چنين معنائى زياد بعيد به نظر نمى رسد ( دقت كنيد ) .
يومئذ يود الذين كفروا و عصوا الرسول ... در اين هنگام كه كافران و آنها كه با فرستاده پروردگار به مخالفت برخاستند دادگاه عدل خدا را مى بينند و شهود و گواهان غير قابل انكارى در اين دادگاه مشاهده مى كنند ، آن چنان از كار خود پشيمان مى شوند كه آرزو مى كنند كاش خاك بودند و با خاكهاى زمين يكسان مى شدند چنانكه قرآن مى گويد لو تسوى بهم الارض و اين تعبير همانند تعبيرى است كه در آخرين آيه سوره نبا مى خوانيم و يقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا : در اين هنگام كافر مى گويد اى كاش خاك بودم ولى تعبير به تسوى اشاره به مطلب ديگرى نيز مى كند و آن اينكه كافران علاوه بر اينكه آرزو مى كنند خاك شوند ، علاقه دارند كه خاكها و قبرهاى آنها هم در زمين
تفسير نمونه ج : 3 ص : 394
گم شود و با زمينهاى اطراف يكسان گردد ، و به كلى فراموش شوند ! .
در اين موقع آنها هيچ واقعيتى را نمى توانند كتمان كنند ( و لا يكتمون الله حديثا ) زيرا با آن همه شهود و گواهان ، راهى براى انكار نيست .
البته اين سخن منافات با آيات ديگر كه مى گويد : بعضى از كافران در روز قيامت نيز حقايق را كتمان مى كنند و دروغ مى گويند ندارد چون دروغ گفتن آنها قبل از اقامه شهود و گواهان است ، ولى بعد از آن كه هيچ جاى انكار نمى ماند ناچار مى شوند كه به همه حقايق اقرار كنند .
در يكى از خطبه هاى امير مؤمنان (عليه السلام) نقل شده كه فرمود : روز رستاخيز خداوند بر دهان افراد ، مهر خاموشى مى نهد ، تا سخن نگويند و در اين هنگام دستها به سخن درمى آيند و پاها گواهى مى دهند و پوستهاى تن ، اعمال خود را بازمى گويند و در اين هنگام هيچ كس نمى تواند واقعيتى را كتمان كند .
بعضى از مفسران احتمال داده اند منظور از لا يكتمون الله حديثا اين است كه آنها آرزو مى كنند : اى كاش در دنيا كه بودند واقعيات را مخصوصا در باره پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كتمان نمى كردند و بنا بر اين جمله مزبور عطف بر جمله لو تسوى بهم الارض مى شود ، ولى اين تفسير با ظاهر لا يكتمون كه فعل مضارع است سازگار نيست و اگر اين معنى مراد بود بايد گفته شود و لم يكتموا .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 395
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَقْرَبُوا الصلَوةَ وَ أَنتُمْ سكَرَى حَتى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ وَ لا جُنُباً إِلا عَابِرِى سبِيل حَتى تَغْتَسِلُوا وَ إِن كُنتُم مَّرْضى أَوْ عَلى سفَر أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِّنكُم مِّنَ الْغَائطِ أَوْ لَمَستُمُ النِّساءَ فَلَمْ تجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صعِيداً طيِّباً فَامْسحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُواًّ غَفُوراً(43)
ترجمه :
43 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد در حالى كه مست هستيد به نماز نزديك نشويد تا بدانيد چه مى گوئيد و همچنين هنگامى كه جنب هستيد ، مگر اينكه مسافر باشيد ، تا غسل كنيد ، و اگر بيماريد يا مسافر و يا قضاى حاجت كرده ايد و يا با زنان آميزش جنسى داشته ايد و در اين حال آب ( براى وضو و غسل ) نيابيد با خاك پاكى تيمم كنيد ، به اين طريق كه صورتها و دستها را با آن مسح كنيد ، خداوند بخشنده و آمرزنده است .

تفسير :

چند حكم فقهى
از آيه فوق چند حكم اسلامى استفاده مى شود :
1 - تحريم نماز در حال مستى ، يعنى افراد مست نمى توانند مشغول اداء فريضه نماز شوند و نماز آنها در اين حال باطل است ، فلسفه آن هم روشن است ، زيرا نماز گفتگوى بنده و راز و نياز او با خدا است و بايد در نهايت هوشيارى انجام گردد و افراد مست از اين مرحله دور و بيگانه اند ( يا ايها الذين آمنوا لا تقربوا الصلوة و انتم سكارى حتى تعلموا ما تقولون ) .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 396
ممكن است در اينجا كسانى سؤال كنند كه آيا مفهوم آيه فوق اين نيست كه نوشيدن مشروبات الكلى فقط در صورتى ممنوع است كه مستى تا حال نماز باقى بماند و دليل ضمنى بر جواز آن در ساير حالات مى باشد ؟ ! پاسخ اين سؤال - به خواست خدا - به طور تفصيل در تفسير آيه 90 سوره مائده خواهد آمد اما بطور اجمال اين است كه اسلام براى پياده كردن بسيارى از احكام خود ، از روش تدريجى استفاده كرده مثلا همين مسئله تحريم مشروبات الكلى را در چند مرحله پياده نموده است ، نخست آن را به عنوان يك نوشيدنى نامطلوب و نقطه مقابل رزقا حسنا ( نحل - 67 ) سپس در صورتى كه مستى آن در حال نماز باشد جلوگيرى كرده ( آيه فوق ) و بعد منافع و مضار آن را با هم مقايسه نموده و غلبه زيانهاى آن ، بيان شده است ( بقره - 219 ) و در مرحله آخر نهى قاطع و صريح از آن نموده است ( مائده - 90 ) .
اصولا براى ريشه كن ساختن يك مفسده اجتماعى و اخلاقى كه محيط به طور عميق به آن آلوده شده است راهى بهتر از اين روش نيست كه افراد را تدريجا آماده كنند و سپس حكم نهائى اعلام گردد ، ضمنا بايد توجه داشت ، آيه فوق به هيچ وجه دلالت بر اجازه نوشيدن خمر ندارد بلكه تنها در باره مستى در حال نماز سخن گفته ، و در مورد غير نماز سكوت اختيار كرده تا مرحله نهائى حكم فرا رسد .
البته با توجه به اينكه اوقات پنجگانه نماز مخصوصا در آن زمان كه معمولا در پنج وقت انجام مى شد فاصله چندانى با هم ندارند ، خواندن نماز در حال هشيارى ، لازمه اش اين است كه در فاصله اين اوقات از نوشيدن مايعات مست كننده به كلى صرف نظر شود زيرا غالبا مستى آن تا موقع نماز ادامه مى يابد ، و حالت هشيارى پيدا نمى شود ، بنا بر اين حكم آيه فوق شبيه يك تحريم هميشگى و مستمر است .
اين موضوع نيز لازم به يادآورى است كه در روايات متعددى كه در كتب شيعه و اهل تسنن وارد شده آيه فوق به مستى خواب تفسير شده يعنى در حالى كه
تفسير نمونه ج : 3 ص : 397
هنوز كاملا بيدار نشده ايد ، شروع به نماز نكنيد تا بدانيد چه مى گوئيد .
ولى چنين به نظر مى رسد كه اين تفسير از مفهوم حتى تعلموا ما تقولون استفاده شده است اگر چه در معنى سكارى داخل نباشد .
به عبارت ديگر از جمله تا بدانيد چه ميگوئيد استفاده مى شود ، نماز خواندن در هر حالى كه انسان از هشيارى كامل برخوردار نباشد ، ممنوع است ، خواه حالت مستى باشد يا باقيمانده حالت خواب .
ضمنا از اين جمله نيز مى توان استفاده كرد كه بهتر است در حال كسالت و كمى توجه نيز انسان نماز نخواند ، زيرا حالت فوق به صورت ضعيف در او وجود دارد و شايد به همين جهت است كه در روايتى از امام باقر (عليه السلام) نقل شده كه فرمود : در حالتى كه كسل هستيد يا چرت آلود يا سنگين ، مشغول نماز نشويد زيرا خداوند مؤمنان را از نماز خواندن در حال مستى نهى كرده است
2 - باطل بودن نماز در حال جنابت - كه با جمله و لا جنبا به آن اشاره شده است - سپس استثنائى براى اين حكم بيان فرموده و مى گويد الا عابرى سبيل : مگر اينكه مسافر باشيد ( و در مسافرت گرفتار بى آبى شويد كه در اين حال نماز خواندن به شرط تيمم كه در ذيل آيه خواهد آمد جايز است ) .
ولى در روايات و اخبار تفسير ديگرى براى آيه نيز آمده است و آن اينكه منظور از صلوة در آيه محل نماز گذاردن و مسجد است يعنى در حال جنابت وارد مساجد نشويد ، سپس كسانى را كه عبورا از مسجد مى گذرند استثناء فرموده و مى گويد الا عابرى سبيل يعنى مى توانيد در حال جنابت عبورا از مسجد بگذريد