Back Index Next

 

تفسير نمونه ج : 3 ص : 432
همانطور كه در بالا گفته شد ، امانت منحصر به اموالى كه مردم به يكديگر مى سپارند نيست ، بلكه دانشمندان نيز در جامعه امانت دارانى هستند كه موظفند حقايق را كتمان نكنند ، حتى فرزندان انسان امانتهاى الهى هستند كه اگر در تعليم و تربيت آنان كوتاهى شود ، خيانت در امانت شده ، و از آن بالاتر وجود و هستى خود انسان و تمام نيروهائى كه خدا به او داده است امانت پروردگارند كه انسان موظف است در حفظ آنها بكوشد ، در حفظ سلامت جسم و سلامت روح و نيروى سرشار جوانى و فكر و انديشه كوتاهى نكند و لذا نمى تواند دست به انتحار و يا ضرر به - خويشتن بزند ، حتى از بعضى از احاديث اسلامى استفاده مى شود كه علوم و اسرار و ودايع امامت كه هر امامى بايد به امام بعد بسپارد در آيه فوق داخل است .
قابل توجه اينكه در آيه فوق ، مسئله اداى امانت ، بر عدالت ، مقدم داشته شده ، اين موضوع شايد به خاطر آن است كه مسئله عدالت در داورى ، هميشه در برابر خيانت لازم مى شود ، زيرا اصل و اساس اين است كه همه مردم امين باشند ، ولى اگر فرد يا افرادى از اين اصل منحرف شدند نوبت به عدالت مى رسد كه آنها را به وظيفه خود آشنا سازد .

اهميت امانت و عدالت در اسلام
در منابع اسلامى به قدرى در باره اين موضوع تاكيد شده كه در مورد ساير احكام كمتر ديده مى شود ، احاديث كوتاه زير روشنگر اين واقعيت است :
1 - از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود : لا تنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده فان ذلك شىء اعتاده فلو تركه استوحش و لكن انظروا الى صدق حديثه و اداء امانته : ( تنها ) نگاه به ركوع و سجود طولانى افراد نكنيد ، زيرا ممكن است
تفسير نمونه ج : 3 ص : 433
عادتى براى آنها شده باشد كه از ترك آن ناراحت شوند ، ولى نگاه به راستگوئى در سخن و اداء امانت آنها كنيد .
2 - در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود : اگر على (عليه السلام) آن همه مقام در نزد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پيدا كرد به خاطر راستگوئى در سخن و اداء امانت بود .
3 - در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) نيز نقل شده كه به يكى از دوستان خود فرمود : ان ضارب على بالسيف و قاتله ، لو ائتمننى و استنصحنى و استشارنى ثم قبلت ذلك منه لاديت اليه الامانة : اگر قاتل على (عليه السلام) امانتى پيش من مى گذاشت و يا از من نصيحتى مى خواست و يا با من مشورتى مى كرد و من آمادگى خود را براى اين امور اعلام مى داشتم ، قطعا حق امانت را ادا مى نمودم .
4 - در رواياتى كه در منابع شيعه و اهل تسنن از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده اين گفتار بزرگ مى درخشد : آية المنافق ثلاث اذا حدث كذب و اذا وعد اخلف و اذا ائتمن خان : نشانه منافق سه چيز است دروغگوئى ، پيمان شكنى ، و خيانت در امانت .
5 - پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به على (عليه السلام) فرمود : هنگامى كه طرفين نزاع نزد تو مى آيند حتى در نگاه كردن به آن دو ، و مقدار و چگونگى سخنان كه به آنها مى گوئى ، مساوات و عدالت را رعايت كن ( سو بين الخصمين فى لحظك و لفظك ) .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 434
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسولَ وَ أُولى الأَمْرِ مِنكمْ فَإِن تَنَزَعْتُمْ فى شىْء فَرُدُّوهُ إِلى اللَّهِ وَ الرَّسولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ ذَلِك خَيرٌ وَ أَحْسنُ تَأْوِيلاً(59)
ترجمه :
59 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و صاحبان امر را ، و هر گاه در چيزى نزاع كرديد آنرا به خدا و پيامبر ارجاع دهيد اگر ايمان به خدا و روز رستاخيز داريد ، اين براى شما بهتر و عاقبت و پايانش نيكوتر است .

تفسير :
اين آيه و چند آيه بعد ، در باره يكى از مهمترين مسائل اسلامى ، يعنى مسئله رهبرى بحث مى كند و مراجع واقعى مسلمين را در مسائل مختلف دينى و اجتماعى مشخص مى سازد .
نخست به مردم با ايمان دستور مى دهد كه از خداوند اطاعت كنند ، بديهى است براى يك فرد با ايمان همه اطاعتها بايد به اطاعت پروردگار منتهى شود ، و هر گونه رهبرى بايد از ذات پاك او سرچشمه گيرد ، و طبق فرمان او باشد ، زيرا حاكم و مالك تكوينى جهان هستى او است ، و هر گونه حاكميت و مالكيت بايد به فرمان او باشد ( يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله ) .
در مرحله بعد ، فرمان به پيروى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى دهد ، پيامبرى كه معصوم است و هرگز از روى هوى و هوس ، سخن نمى گويد ، پيامبرى كه نماينده خدا در ميان مردم است و سخن او سخن خدا است ، و اين منصب و موقعيت را خداوند به او داده است ، بنا بر اين اطاعت از خداوند ، مقتضاى خالقيت و حاكميت ذات او است ،
تفسير نمونه ج : 3 ص : 435
ولى اطاعت از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مولود فرمان پروردگار است و به تعبير ديگر خداوند واجب الاطاعة بالذات است ، و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) واجب الاطاعه بالغير و شايد تكرار اطيعوا در آيه اشاره به همين موضوع يعنى تفاوت دو اطاعت دارد ( و اطيعوا الرسول ) و مرحله سوم فرمان به اطاعت از اولوا الامر مى دهد كه از متن جامعه اسلامى برخاسته و حافظ دين و دنياى مردم است .

اولوا الامر چه كسانى هستند ؟ !
در باره اينكه منظور از اولوا الامر چيست در ميان مفسران اسلام سخن بسيار است كه مى توان آن را در چند جمله خلاصه كرد :
1 - جمعى از مفسران اهل تسنن معتقدند كه منظور از اولوا الامر زمامداران و حكام و مصادر در امورند ، در هر زمان و در هر محيط ، و هيچگونه استثنائى براى آن قائل نشده اند و نتيجه آن اين است كه مسلمانان موظف باشند از هر حكومتى به هر شكل پيروى كنند ، حتى اگر حكومت مغول باشد .
2 - بعضى ديگر از مفسران مانند نويسنده تفسير المنار و تفسير فى ظلال القرآن و بعضى ديگر معتقدند كه منظور از اولوا الامر نمايندگان عموم طبقات ، حكام و زمامداران و علما و صاحب منصبان در تمام شئون زندگى مردم هستند ، اما نه بطور مطلق و بدون قيد و شرط بلكه اطاعت آنها مشروط به اين است كه بر خلاف احكام و مقررات اسلام نبوده باشد .
3 - به عقيده بعضى ديگر منظور از اولى الامر زمامداران معنوى و فكرى يعنى علما و دانشمندانند ، دانشمندانى كه عادل باشند و به محتويات كتاب و سنت آگاهى كامل داشته باشند .
4 - بعضى از مفسران اهل تسنن معتقدند كه منظور از اين كلمه منحصرا خلفاى چهارگانه نخستينند ، و غير آنها را شامل نمى شود ، و بنا بر اين در اعصار ديگر
تفسير نمونه ج : 3 ص : 436
اولى الامر وجود خارجى نخواهد داشت .
5 - بعضى ديگر از مفسران ، اولوا الامر را به معنى صحابه و ياران پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ميدانند .
6 - احتمال ديگرى كه در تفسير اولوا الامر گفته شده اين است كه منظور فرماندهان لشكر اسلامند .
7 - همه مفسران شيعه در اين زمينه اتفاق نظر دارند كه منظور از اولوا الامر ، امامان معصوم مى باشند كه رهبرى مادى و معنوى جامعه اسلامى ، در تمام شئون زندگى از طرف خداوند و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به آنها سپرده شده است ، و غير آنها را شامل نمى شود ، و البته كسانى كه از طرف آنها به مقامى منصوب شوند و پستى را در جامعه اسلامى به عهده بگيرند ، با شروط معينى اطاعت آنها لازم است نه به خاطر اينكه اولوا الامرند ، بلكه به خاطر اينكه نمايندگان اولوا الامر مى باشند .
اكنون به بررسى تفاسير فوق به طور فشرده مى پردازيم : شك نيست كه تفسير اول به هيچ وجه با مفهوم آيه و روح تعليمات اسلام سازگار نيست و ممكن نيست كه پيروى از هر حكومتى بدون قيد و شرط در رديف اطاعت خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) باشد ، و به همين دليل علاوه بر مفسران شيعه ، مفسران بزرگ اهل تسنن نيز آن را نفى كرده اند .
و اما تفسير دوم نيز با اطلاق آيه شريفه سازگار نيست ، زيرا آيه اطاعت اولوا الامر را بدون قيد و شرط لازم و واجب شمرده است .
تفسير سوم يعنى تفسير اولوا الامر به علما و دانشمندان عادل و آگاه از كتاب و سنت نيز با اطلاق آيه سازگار نيست ، زيرا پيروى از علما و دانشمندان ، شرائطى دارد از جمله اينكه گفتار آنها بر خلاف كتاب و سنت نباشد ، بنا بر اين اگر آنها مرتكب اشتباهى شوند ( چون معصوم نيستند و اشتباه مى كنند ) و يا به هر علت ديگر از حق منحرف شوند ، اطاعت آنها لازم نيست ، در صورتى كه آيه اطاعت اولوا الامر را به طور مطلق ، همانند اطاعت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ، لازم شمرده است ، به علاوه اطاعت
تفسير نمونه ج : 3 ص : 437
از دانشمندان در احكامى است كه از كتاب و سنت استفاده كرده اند بنا بر اين چيزى جز اطاعت خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نخواهد بود ، و نيازى به ذكر ندارد .
تفسير چهارم ( منحصر ساختن به خلفاى چهارگانه نخستين ) مفهومش اين است كه امروز مصداقى براى اولوا الامر در ميان مسلمانان وجود نداشته باشد ، به علاوه هيچگونه دليلى براى اين تخصيص در دست نيست .
تفسير پنجم و ششم يعنى اختصاص دادن به صحابه و يا فرماندهان لشكر نيز همين اشكال را دارد يعنى هيچگونه دليلى بر اين تخصيص نيز در دست نيست .
جمعى از مفسران اهل تسنن مانند محمد عبده دانشمند معروف مصرى به پيروى از بعضى از كلمات مفسر معروف فخر رازى خواسته اند ، احتمال دوم ( اولوا الامر همه نمايندگان طبقات مختلف جامعه اسلامى اعم از علماء ، حكام و نمايندگان طبقات ديگر است ) را با چند قيد و شرط بپذيرند ، از جمله اينكه مسلمان باشند ( آنچنان كه از كلمه منكم در آيه استفاده مى شود ) و حكم آنها بر خلاف كتاب و سنت نباشد ، و از روى اختيار حكم كنند نه اجبار ، و موافق با مصالح مسلمين حكم نمايند ، و از مسائلى سخن گويند كه حق دخالت در آن داشته باشند ( نه مانند عبادات كه مقررات ثابت و معينى در اسلام دارند ) و در مسئله اى كه حكم مى كنند ، نص خاصى از شرع نرسيده باشد و علاوه بر همه اينها به طور اتفاق نظر بدهند .
و از آنجا كه آنها معتقدند مجموع امت يا مجموع نمايندگان آنها گرفتار اشتباه و خطا نمى شوند و به عبارت ديگر مجموع امت معصومند ، نتيجه اين شروط آن مى شود كه اطاعت از چنين حكمى به طور مطلق و بدون هيچگونه قيد و شرط همانند اطاعت از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) لازم باشد ، ( و نتيجه اين سخن حجت بودن اجماع است ) ولى بايد توجه داشت كه اين تفسير نيز اشكالات متعددى دارد ، زيرا : اولا - اتفاق نظر در مسائل اجتماعى در موارد بسيار كمى روى مى دهد ، و بنا بر اين يك بلا تكليفى و نابسامانى در غالب شئون مسلمين بطور دائم وجود خواهد داشت ، و اگر آنها نظريه اكثريت را بخواهند بپذيرند ، اين اشكال پيش مى آيد
تفسير نمونه ج : 3 ص : 438
كه اكثريت هيچگاه معصوم نيست ، و بنا بر اين اطاعت از آن به طور مطلق لازم نمى باشد .
ثانيا - در علم اصول ثابت شده ، كه هيچگونه دليلى بر معصوم بودن مجموع امت ، منهاى وجود امام معصوم ، در دست نيست .
ثالثا - يكى از شرائطى كه طرفداران اين تفسير ذكر كرده بودند اين بود كه حكم آنها بر خلاف كتاب و سنت نباشد ، بايد ديد تشخيص اين موضوع كه حكم مخالف سنت است يا نيست با چه اشخاصى است ، حتما با مجتهدان و علماى آگاه از كتاب و سنت است ، و نتيجه اين سخن آن خواهد بود كه اطاعت از اولوا الامر بدون اجازه مجتهدان و علماء جايز نباشد ، بلكه اطاعت آنها بالاتر از اطاعت اولوا الامر باشد و اين با ظاهر آيه شريفه سازگار نيست .
درست است كه آنها علما و دانشمندان را نيز جزء اولوا الامر گرفته اند ، ولى در حقيقت مطابق اين تفسير علما و مجتهدان به عنوان ناظر و مرجع عاليتر از ساير نمايندگان طبقات شناخته شده اند نه مرجعى در رديف آنها ، زيرا علما و دانشمندان بايد بر كار ديگران از نظر موافقت با كتاب و سنت نظارت داشته باشند و به اين ترتيب مرجع عالى آنها خواهند بود و اين با تفسير فوق سازگار نيست .
بنا بر اين تفسير فوق از جهات متعددى مواجه با اشكال است .
و تنها تفسيرى كه از اشكالات گذشته سالم مى ماند تفسير هفتم يعنى تفسير اولوا الامر به رهبران و امامان معصوم است ، زيرا اين تفسير با اطلاق وجوب اطاعت كه از آيه فوق استفاده مى شود كاملا سازگار است ، چون مقام عصمت امام ، او را از هر گونه خطا و اشتباه و گناه حفظ مى كند ، و به اين ترتيب فرمان او همانند فرمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بدون هيچگونه قيد و شرطى واجب الاطاعه است ، و سزاوار است كه در رديف اطاعت او قرار گيرد و حتى بدون تكرار اطيعوا عطف بر رسول شود .
جالب توجه اينكه بعضى از دانشمندان معروف اهل تسنن از جمله مفسر
تفسير نمونه ج : 3 ص : 439
معروف فخر رازى در آغاز سخنش در ذيل اين آيه ، به اين حقيقت اعتراف كرده ، مى گويد : كسى كه خدا اطاعت او را به طور قطع و بدون چون و چرا لازم بشمرد حتما بايد معصوم باشد ، زيرا اگر معصوم از خطا نباشد به هنگامى كه مرتكب اشتباهى مى شود خداوند اطاعت او را لازم شمرده ، و پيروى از او را در انجام خطا لازم دانسته ، و اين خود يك نوع تضاد در حكم الهى ايجاد مى كند ، زيرا از يك طرف انجام آن عمل ممنوع است ، و از طرف ديگر پيروى از اولوا الامر لازم است ، و اين موجب اجتماع امر و نهى مى شود .
بنا بر اين از يك طرف مى بينيم خداوند اطاعت فرمان اولوا الامر را بدون هيچ قيد و شرط لازم دانسته و از طرف ديگر اگر اولوا الامر معصوم از خطا نباشند چنين فرمانى صحيح نيست ، از اين مقدمه چنين استفاده مى كنيم كه اولوا الامر كه در آيه فوق به آنها اشاره شده حتما بايد معصوم بوده باشند .
فخر رازى سپس چنين ادامه مى دهد كه اين معصوم يا مجموع امت است و يا بعضى از امت اسلام ، احتمال دوم قابل قبول نيست ، زيرا ما بايد اين بعض را بشناسيم و به او دسترس داشته باشيم ، در حالى كه چنين نيست و چون اين احتمال از بين برود ، تنها احتمال اول باقى مى ماند كه معصوم مجموع اين امت است ، و اين خود دليلى است بر اينكه اجماع و اتفاق امت حجت و قابل قبول است ، و از دلائل معتبر محسوب مى شود .
همانطور كه مى بينيم فخر رازى با اينكه معروف به اشكال تراشى در مسائل مختلف علمى است دلالت آيه را بر اينكه اولوا الامر بايد افراد معصومى باشند پذيرفته است ، منتها از آنجا كه آشنائى به مكتب اهل بيت (عليهم السلام) و امامان و رهبران اين مكتب نداشته اين احتمال را كه اولوا الامر اشخاص معينى از امت بوده باشند ناديده گرفته است ، و ناچار شده كه اولوا الامر را به معنى مجموع امت ( يا
تفسير نمونه ج : 3 ص : 440
نمايندگان عموم طبقات مسلمانان ) تفسير كند ، در حالى كه اين احتمال قابل قبول نيست ، زيرا همانطور كه گفتيم اولوا الامر بايد رهبر جامعه اسلامى باشد و حكومت اسلامى و حل و فصل مشكلات مسلمين به وسيله او انجام شود و ميدانيم حكومت دستجمعى عموم و حتى نمايندگان آنها به صورت اتفاق آراء عملا امكان پذير نيست ، زيرا در مسائل مختلف اجتماعى و سياسى و فرهنگى و اخلاقى و اقتصادى كه مسلمانان با آن روبرو هستند ، به دست آوردن اتفاق آراء همه امت يا نمايندگان آنها غالبا ممكن نيست ، و پيروى از اكثريت نيز پيروى از اولوا الامر محسوب نمى شود ، بنا بر اين لازمه سخن فخر رازى و كسانى كه از دانشمندان معاصر عقيده او را تعقيب كرده اند اين مى شود كه عملا اطاعت از اولوا الامر تعطيل گردد ، و يا به - صورت يك موضوع بسيار نادر و استثنائى درآيد .
از مجموع بيانات فوق نتيجه مى گيريم كه آيه شريفه تنها رهبرى پيشوايان معصوم كه جمعى از امت را تشكيل مى دهند اثبات مى كند .
( دقت كنيد )
پاسخ چند سؤال
در اينجا ايرادهائى به تفسير فوق شده كه از نظر رعايت بى طرفى در بحث بايد مطرح گردد :
1 - اگر منظور از اولوا الامر ، امامان معصوم باشند با كلمه اولى كه به معنى جمع است سازگار نيست ، زيرا امام معصوم در هر زمان يك نفر بيش نمى باشد .
پاسخ اين سؤال چنين است زيرا امام معصوم در هر زمان اگر چه يك نفر بيش نيست ولى در مجموع زمانها افراد متعددى را تشكيل مى دهند و مى دانيم آيه تنها وظيفه مردم يك زمان را تعيين نميكند .
2 - اولوا الامر مطابق اين معنى در زمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) وجود نداشته ، و در اين صورت چگونه فرمان به اطاعت از وى داده شده است ؟
تفسير نمونه ج : 3 ص : 441
پاسخ اين سؤال از گفته بالا نيز روشن مى شود ، زيرا آيه منحصر به زمان معينى نيست و وظيفه مسلمانان را در تمام اعصار و قرون روشن مى سازد ، و به عبارت ديگر مى توانيم چنين بگوئيم كه اولوا الامر در زمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بود زيرا پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دو منصب داشت يكى منصب رسالت كه در آيه به عنوان اطيعوا الرسول از او ياد شده و ديگر منصب رهبرى و زمامدارى امت اسلامى كه قرآن به عنوان اولوا الامر از آن ياد كرده ، بنا بر اين پيشوا و رهبر معصوم در زمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بود كه علاوه بر منصب رسالت و ابلاغ احكام اسلام ، اين منصب را نيز به عهده داشت ، و شايد تكرار نشدن اطيعوا در بين رسول و اولوا الامر خالى از اشاره به اين معنى نباشد ، و به عبارت ديگر منصب رسالت و منصب اولوا الامرى دو منصب مختلف است كه در وجود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) يكجا جمع شده ولى در امام از هم جدا شده است و امام تنها منصب دوم را دارد .
3 - اگر منظور از اولوا الامر امامان و رهبران معصوم است ، پس چرا در ذيل آيه كه مسئله تنازع و اختلاف مسلمانان را بيان مى كند مى گويد : فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الاخر ذلك خير و احسن تاويلا : اگر در چيزى اختلاف كرديد آن را به خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ارجاع دهيد اگر ايمان به پروردگار و روز بازپسين داريد ، اين براى شما بهتر و پايان و عاقبتش نيكوتر است - همانطور كه مى بينيم در اينجا سخنى از اولوا الامر به ميان نيامده و مرجع حل اختلاف تنها خدا ( كتاب الله ، قرآن ) و پيامبر ( سنت ) معرفى شده است .
در پاسخ اين ايراد بايد گفت : اولا اين ايراد مخصوص تفسير دانشمندان شيعه نيست بلكه به ساير تفسيرها نيز با كمى دقت متوجه مى شود و ثانيا شكى نيست كه منظور از اختلاف و تنازع در جمله فوق ، اختلاف و تنازع در احكام است نه در مسائل مربوط به جزئيات حكومت و رهبرى مسلمين ، زيرا در اين مسائل مسلما
تفسير نمونه ج : 3 ص : 442
بايد از اولوا الامر اطاعت كرد ( همانطور كه در جمله اول آيه تصريح شده ) بنا بر اين منظور از آن اختلاف در احكام و قوانين كلى اسلام است كه تشريع آن با خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است زيرا مى دانيم امام فقط مجرى احكام است ، نه قانونى وضع مى كند ، و نه نسخ مى كند ، بلكه همواره در مسير اجراى احكام خدا و سنت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، و لذا در احاديث اهلبيت (عليهم السلام) مى خوانيم كه اگر از ما سخنى بر خلاف كتاب الله و سخن پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل كردند هرگز نپذيريد ، محال است ما چيزى بر خلاف كتاب الله و سنت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بگوئيم ، بنا بر اين نخستين مرجع حل اختلاف مردم در احكام و قوانين اسلامى خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است كه بر او وحى مى شود و اگر امامان معصوم بيان حكم مى كنند ، آن نيز از خودشان نيست بلكه از كتاب الله و يا علم و دانشى است كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به آنها رسيده است و به اين ترتيب علت عدم ذكر اولوا الامر در رديف مراجع حل اختلاف در احكام روشن مى گردد .

گواهى احاديث
در منابع اسلامى نيز احاديثى وارد شده كه تفسير اولوا الامر را به امامان اهلبيت تاييد مى كند از جمله :
1 - مفسر مشهور اسلامى ابو حيان اندلسى مغربى ( متوفى سال 756 ) در تفسير بحر المحيط مى نويسد كه اين آيه در حق على (عليه السلام) و ائمه اهلبيت (عليهم السلام)
تفسير نمونه ج : 3 ص : 443
نازل گرديده است .
2 - دانشمند اهل تسنن ابو بكر بن مؤمن الشيرازى در رساله اعتقاد ( طبق نقل مناقب كاشى ) از ابن عباس نقل مى كند كه آيه فوق در باره على (عليه السلام) نازل شد ، هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) او را ( در غزوه تبوك ) در مدينه بجاى خود گذارد ، على (عليه السلام) عرض كرد : اى پيامبر ! آيا مرا همانند زنان و كودكان در شهر قرار مى دهى ؟ پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى حين قال اخلفنى فى قومى و اصلح فقال عز و جل و اولى الامر منكم : آيا دوست ندارى نسبت به من همانند هارون ( برادر موسى ) نسبت به موسى (عليه السلام) بوده باشى ، آن زمانى كه موسى به او گفت : در ميان بنى اسرائيل جانشين من باش و اصلاح كن ، سپس خداوند عز و جل فرمود : و اولى الامر منكم .
شيخ سليمان حنفى قندوزى كه از دانشمندان معروف اهل تسنن است در كتاب ينابيع المودة از كتاب مناقب از سليم بن قيس هلالى نقل مى كند كه روزى مردى به خدمت على (عليه السلام) آمد و پرسيد : كمترين چيزى كه انسان در پرتو آن جزء مؤمنان خواهد شد چه چيز است ؟ و نيز كمترين چيزى كه با آن جزء كافران و يا گمراهان مى گردد كدام است ؟ امام فرمود : اما كمترين چيزى كه انسان به سبب آن در زمره گمراهان درمى آيد اين است كه حجت و نماينده خدا و شاهد و گواه او را كه اطاعت و ولايت او لازم است نشناسد ، آن مرد گفت : يا امير المؤمنين آنها را براى من معرفى كن ، على (عليه السلام) فرمود : همانها كه خداوند در رديف خود و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قرار داده و فرموده يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم .
آن مرد گفت فدايت شوم باز هم روشنتر بفرما على (عليه السلام) فرمود : همانهائى
تفسير نمونه ج : 3 ص : 444
كه رسول خدا در موارد مختلف و در خطبه روز آخر عمرش از آنها ياد كرده و فرمود : انى تركت فيكم امرين لن تضلوا بعدى ان تمسكتم بهما كتاب الله و عترتى اهلبيتى : من در ميان شما دو چيز بيادگار گذاشتم كه اگر دست به دامن آنها بزنيد هرگز بعد از من گمراه نخواهيد شد كتاب خدا و خاندانم .
4 - و نيز همان دانشمند در كتاب ينابيع المودة مى نويسد كه صاحب كتاب مناقب از تفسير مجاهد نقل كرده كه اين آيه در باره على (عليه السلام) نازل شده است .
5 - روايات متعددى در منابع شيعه مانند كتاب كافى و تفسير عياشى و كتب صدوق و غير آن نقل شده كه همگى گواهى مى دهند كه منظور از اولوا الامر ائمه معصومين مى باشند و حتى در بعضى از آنها نام امامان يك يك صريحا ذكر شده است .
أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ ءَامَنُوا بِمَا أُنزِلَ إِلَيْك وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِك يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلى الطغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُرِيدُ الشيْطنُ أَن يُضِلَّهُمْ ضلَلا بَعِيداً(60)
ترجمه :
60 - آيا نديدى كسانى را كه گمان مى كنند به آنچه ( از كتب آسمانى ) بر تو و بر پيشينيان نازل شده ايمان آورده اند ولى مى خواهند طاغوت و حكام باطل را به داورى بطلبند با اينكه به آنها دستور داده شده به طاغوت كافر شوند ، و شيطان مى خواهد آنها را شديدا گمراه كند ( و به بيراهه هاى دور دستى بيفكند ) .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 445
شان نزول :
يكى از يهوديان مدينه با يكى از مسلمانان منافق اختلافى داشت ، بنا گذاشتند يك نفر را به عنوان داور در ميان خود انتخاب كنند ، مرد يهودى چون به عدالت و بى نظرى پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اطمينان داشت گفت : من به داورى پيامبر شما راضيم ولى مرد منافق يكى از بزرگان يهود بنام كعب بن اشرف را انتخاب كرد ، زيرا مى دانست كه مى تواند با هديه نظر او را به سوى خود جلب كند ، و به اين ترتيب با داورى پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مخالفت كرد ، آيه شريفه نازل شد و چنين افرادى را شديدا سرزنش كرد .
بعضى از مفسران شان نزولهاى ديگرى نيز در ذيل اين آيه نقل كرده اند كه نشان مى دهد بعضى از تازه مسلمانها ، طبق عادت زمان جاهليت ، در آغاز اسلام داورى هاى خود را نزد دانشمندان يهود ، و يا كاهنان مى بردند ، آيه فوق نازل شد و شديدا آنها را نهى كرد .

تفسير : حكومت طاغوت
آيه فوق در واقع مكمل آيه گذشته است ، زيرا آيه پيش ، مؤمنان را به - اطاعت فرمان خدا و پيامبر و اولوا الامر و به داورى طلبيدن كتاب و سنت دعوت نمود و اين آيه از اطاعت و پيروى و داورى طاغوت ، نهى مى نمايد .
همانطور كه سابقا هم اشاره كرده ايم ، طاغوت از ماده طغيان است و اين
تفسير نمونه ج : 3 ص : 446
كلمه با همه مشتقاتش به معنى سركشى و شكستن حدود و قيود ، و يا هر چيزى كه وسيله طغيانگرى و يا سركشى است مى باشد ، بنا بر اين آنها كه داورى به باطل مى كنند طاغوت هستند ، زيرا حدود و مرزهاى الهى و حق و عدالت را شكسته اند ، در حديثى نيز از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود : الطاغوت كل من يتحاكم اليه من يحكم بغير الحق يعنى هر كس به غير حق حكم كند و مردم او را به داورى بطلبند ، طاغوت است .
آيه فوق مسلمانانى را كه براى داورى به نزد حكام مى رفتند ملامت مى كند ، و مى گويد : اى پيامبر ! آيا نمى بينى كسانى را كه خود را مسلمان مى پندارند و مى گويند به تمام كتب آسمانى كه بر تو و انبياء پيشين نازل شده است ايمان آورديم ، در عين حال داورى هاى خود را به نزد طاغوت مى برند ، در حالى كه به آنها دستور داده شده كه هرگز فرمان طاغوت را نبرند ؟ ! ( ا لم تر الى الذين يزعمون انهم آمنوا بما انزل اليك و ما انزل من قبلك يريدون ان يتحاكموا الى الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به ) .
سپس قرآن اضافه مى كند : مراجعه به طاغوت يك دام شيطانى است كه مى خواهد انسانها را از راه راست به بيراهه هاى دوردستى بيفكند ( و يريد الشيطان ان يضلهم ضلالا بعيدا ) .
ناگفته پيدا است كه آيه فوق همچون ساير آيات قرآن يك حكم عمومى و جاودانى را براى همه مسلمانان در سراسر اعصار و قرون بيان مى نمايد ، و به آنان اخطار مى كند كه مراجعه كردن به حكام باطل ، و داورى خواستن از طاغوت ، با ايمان به خدا و كتب آسمانى سازگار نيست ، به علاوه انسانرا از مسير حق به بيراهه هائى پرتاب مى كند كه فاصله آن از حق ، بسيار زياد است ، مفاسد چنين داورى ها در بهم - ريختن سازمان اجتماعى بشر بر هيچكس پوشيده نيست ، و يكى از عوامل عقب گرد اجتماعات محسوب مى شود .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 447
وَ إِذَا قِيلَ لهَُمْ تَعَالَوْا إِلى مَا أَنزَلَ اللَّهُ وَ إِلى الرَّسولِ رَأَيْت الْمُنَفِقِينَ يَصدُّونَ عَنك صدُوداً(61) فَكَيْف إِذَا أَصبَتْهُم مُّصِيبَةُ بِمَا قَدَّمَت أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جَاءُوك يحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنَا إِلا إِحْسناً وَ تَوْفِيقاً(62) أُولَئك الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ مَا فى قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِض عَنهُمْ وَ عِظهُمْ وَ قُل لَّهُمْ فى أَنفُسِهِمْ قَوْلا بَلِيغاً(63)
ترجمه :
61 - و هنگامى كه به آنها گفته شود ، به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر بيائيد ، منافقان را مى بينى كه از قبول دعوت تو اعراض مى كنند .
62 - پس چگونه موقعى كه بر اثر اعمالشان گرفتار مصيبتى مى شوند به سراغ تو مى آيند و سوگند ياد مى كنند كه منظور ما ( از بردن داورى به نزد ديگران ) جز نيكى كردن و توافق ( ميان طرفين نزاع ) نبوده است ؟ !
63 - آنها كسانى هستند كه خدا آنچه را در دل دارند مى داند ، از ( مجازات ) آنها صرف نظر كن ، و آنها را اندرز بده و با بيانى رسا نتايج اعمالشان را به آنها گوشزد نما .

تفسير : نتيجه داورى طاغوت
به دنبال نهى شديد از مراجعه به طاغوت ، و داوران جور ، كه در آيه سابق آمد ، در اين سه آيه نتايج اين گونه داورى ها و دستاويزهائى كه منافقان براى توجيه كار خود به آن متشبث مى شدند ، مورد بررسى قرار گرفته است .
در آيه نخست مى فرمايد : اين گونه مسلمان نماها نه تنها براى داورى به -
تفسير نمونه ج : 3 ص : 448
سراغ طاغوت مى روند بلكه هنگامى كه به آنها تذكر داده مى شود كه به سوى حكم خدا بيائيد و داورى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را بپذيريد ، مقاومت به خرج داده و از قبول دعوت تو اعراض و امتناع مىورزند و با اصرار روى اين كار مى ايستند .
در حقيقت قرآن مى گويد : مراجعه آنها به طاغوت يك اشتباه زودگذر نبوده كه با يادآورى اصلاح گردد ، بلكه مقاومت و اصرار آنها در اين كار نشان دهنده روح نفاق و ضعف ايمان آنها است ، و الا با دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بيدار مى شدند و به - اشتباه خود معترف مى گشتند ( و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول رأيت المنافقين يصدون عنك صدودا ) و در آيه بعد اين حقيقت را بيان مى كند كه همين افراد منافق هنگامى كه در نتيجه اعمالشان گرفتار مصيبتى مى شوند ، و در بن بست قرار مى گيرند ، به حكم اجبار به سوى تو مى آيند ، ( فكيف اذا اصابتهم مصيبة بما قدمت ايديهم ثم جاؤك ... ) .
و در اين موقع سوگند ياد مى كنند كه منظور و هدف ما از بردن داورى به نزد ديگران جز نيكى كردن و ايجاد توافق در ميان طرفين دعوى نبوده است ، ( يحلفون بالله ان اردنا الا احسانا و توفيقا ) .
در اينجا بايد به دو نكته توجه داشت : نخست اينكه ببينيم منظور از مصيبتى كه دامنگير آنها ميشود چيست ؟ بعيد نيست كه منظور از آن نابسامانيها و بدبختيها و مصيبتهائى باشد ، كه بر اثر داورى طاغوت دامنگير آنها مى شود ، زيرا جاى ترديد نيست كه اگر بر اثر داورى افراد ناصالح و ستمگر ، منفعت آنى عائد يكى از طرفين دعوى شود ، چيزى نمى گذرد كه ادامه اين داورى ها باعث توسعه ظلم و فساد و هرج و مرج ، و از هم پاشيدن سازمان اجتماع مى گردد ، بنا بر اين چنين افرادى بزودى نتايج كار خود را خواهند ديد و از كرده خود پشيمان مى شوند .
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور از مصيبت همان رسوائى منافقان در ميان جمعيت و يا مصائبى باشد كه به فرمان خدا ، دامن آنها را مى گيرد ( همانند بلاها و شكستهاى غير منتظره ) .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 449
نكته ديگر اينكه آيا منظور منافقان از كلمه احسان و نيكى كردن ، احسان به طرفين دعوى بوده ، و يا نسبت به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ؟ ممكن است منظورشان هر دو باشد ، آنها بهانه هاى مضحكى براى ارجاع داورى به بيگانگان درست كرده بودند ، از جمله اينكه ميگفتند آوردن داورى به نزد پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دون شان او است ! زيرا غالبا طرفين دعوى جار و جنجال به راه مى اندازند و اين با مقام پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سازگار نيست ! .
به علاوه قضاوت و داورى هميشه به زيان يك طرف تمام مى شود و طبعا دشمن تراش است ، گويا آنها با چنين بهانه هائى مى خواستند خود را تبرئه كنند كه منظور ما خدمت به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و طرفين دعوى بوده است .
و يا اينكه اصولا نظر ما داورى نبوده ، بلكه نظر ما آشتى دادن و ايجاد توفيق و توافق در ميان طرفين نزاع بوده است .
ولى خداوند در آيه سوم نقاب از چهره آنها كنار مى زند و اين گونه تظاهرات دروغين را ابطال مى كند ، و مى فرمايد : اينها كسانى هستند كه خداوند اسرار درون دلهاى آنها را مى داند ( اولئك الذين يعلم الله ما فى قلوبهم ) .
ولى در عين حال به پيامبر خود دستور مى دهد كه از مجازات آنها صرفنظر كن ( فاعرض عنهم ) و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) همواره با منافقان به خاطر اظهار اسلام كردن تا آنجا كه ممكن بود مدارا مى كرد ، زيرا مامور به ظاهر بود و جز در موارد استثنائى آنها را مجازات نمى كرد ، چه اينكه ظاهرا در صفوف مسلمانان بود و ممكن بود مجازات آنها به يكنوع تصفيه حساب شخصى تفسير شود .
سپس دستور مى دهد كه آنها را موعظه كن و اندرز ده و با بيانى رسا كه در دل و جان آنها نفوذ كند ، و نتائج اعمالشان را به آنها گوشزد كن .
( و عظهم و قل لهم فى انفسهم قولا بليغا ) .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 450
وَ مَا أَرْسلْنَا مِن رَّسول إِلا لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظلَمُوا أَنفُسهُمْ جَاءُوك فَاستَغْفَرُوا اللَّهَ وَ استَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَّحِيماً(64)
ترجمه :
64 - ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر به اين منظور كه به فرمان خدا از وى اطاعت شود ، و اگر اين مخالفان هنگامى كه به خود ستم مى كردند ( و فرمانهاى خدا را زير پا مى گذاردند ) به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند .

تفسير :
قرآن در آيات گذشته مراجعه به داوران جور را شديدا محكوم نمود ، در اين آيه به عنوان تاكيد اين سخن مى گويد : پيامبرانى را كه ما مى فرستاديم همه براى اين بوده اند كه به فرمان خدا از آنها اطاعت شود و هيچگونه مخالفتى نسبت به آنها انجام نگردد ( و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله ) .
زيرا آنها هم رسول و فرستاده خدا بوده اند و هم رئيس حكومت الهى ، بنا بر اين مردم موظف بوده اند هم از نظر بيان احكام خداوند و هم از نظر چگونگى اجراى آن از آنها پيروى كنند ، و تنها به ادعاى ايمان قناعت نكنند .
از اين جمله به خوبى استفاده مى شود كه هدف از فرستادن پيامبران ، اطاعت و فرمانبردارى كردن همه مردم بوده است ، حال اگر بعضى از مردم از آزادى خود سوء استفاده كردند و اطاعت ننمودند ، تقصير متوجه خود آنها است ، بنا بر اين آيه فوق عقيده جبريون را كه مى گويند بعضى از مردم از آغاز موظف به اطاعت ، و بعضى محكوم به عصيان و مخالفت هستند نفى مى كند .
ضمنا از تعبير باذن الله استفاده مى شود كه پيامبران الهى هر چه دارند از ناحيه خدا است و به عبارت ديگر وجوب اطاعت آنها بالذات نيست ، بلكه آن هم به فرمان
تفسير نمونه ج : 3 ص : 451
پروردگار و از ناحيه اوست .
سپس در دنباله آيه راه بازگشت را به روى گناهكاران و آنها كه به طاغوت مراجعه كردند ، و يا به نحوى از انحاء مرتكب گناهى شدند ، گشوده و مى فرمايد : اگر آنها هنگامى كه به خويش ستم كردند ، به سوى تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى نمودند و پيامبر هم براى آنها طلب آمرزش مينمود ، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند ( و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما ) .
قابل توجه اينكه قرآن به جاى اينكه بگويد : نافرمانى خدا كردند و مراجعه به داوران جور نمودند مى گويد اذ ظلموا انفسهم : هنگامى كه به خويش ستم كردند ! اشاره به اينكه فايده اطاعت فرمان خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) متوجه خود شما مى شود ، و مخالفت با آن در واقع يك نوع ستم به خويشتن است ، زيرا زندگى مادى شما را به هم مى ريزد و از نظر معنوى مايه عقب گرد شما است .
از اين آيه ضمنا پاسخ كسانى كه توسل جستن به پيامبر و يا امام را يك نوع شرك مى پندارند روشن مى شود ، زيرا اين آيه صريحا مى گويد كه آمدن به سراغ پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و او را بر در درگاه خدا شفيع قرار دادن ، و وساطت و استغفار او براى گنهكاران مؤثر است ، و موجب پذيرش توبه ، و رحمت الهى است .
اگر وساطت و دعا و استغفار و شفاعت خواستن از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شرك بود چگونه ممكن بود كه قرآن چنين دستورى را به گنهكاران بدهد ! منتها افراد خطاكار بايد نخست خود توبه كنند و از راه خطا برگردند ، سپس براى قبول توبه خود از استغفار پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز استفاده كنند .
بديهى است پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمرزنده گناه نيست ، او تنها مى تواند از خدا طلب آمرزش كند و اين آيه پاسخ دندان شكنى است به آنها كه اين گونه وساطت را انكار مى كنند ( دقت كنيد ) جالب توجه اينكه قرآن نمى گويد : تو براى آنها استغفار كن بلكه مى گويد
تفسير نمونه ج : 3 ص : 452
رسول براى آنها استغفار كند ، اين تعبير گويا اشاره به آن است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از مقام و موقعيتش استفاده كند و براى خطاكاران توبه كننده استغفار نمايد .
اين معنى ( تاثير استغفار پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى مؤمنان ) در آيات ديگرى از قرآن نيز آمده است مانند آيه 19 سوره محمد و آيه 5 سوره منافقون و آيه 114 سوره توبه كه در باره استغفار ابراهيم نسبت به پدرش ( عمويش ) اشاره مى كند ، و آيات ديگرى كه نهى از استغفار براى مشركان مى كند و مفهومش اين است كه استغفار براى مؤمنان بى مانع است ، و نيز از بعضى از آيات استفاده مى شود كه فرشتگان براى جمعى از مؤمنان خطاكار در پيشگاه خداوند استغفار مى كنند ( سوره غافر آيه 7 و سوره شورى آيه 5 ) .
خلاصه اينكه آيات زيادى از قرآن مجيد حكايت از اين معنى مى كند كه پيامبران يا فرشتگان و يا مؤمنان پاكدل مى توانند براى بعضى از خطاكاران استغفار كنند ، و استغفار آنها در پيشگاه خدا اثر دارد ، اين خود يكى از معانى شفاعت كردن پيامبر و يا فرشتگان و يا مؤمنان پاكدل براى خطاكاران است ، ولى همانطور كه گفتيم چنين شفاعتى نيازمند به وجود زمينه و شايستگى و آمادگى در خود خطاكاران است .
شگفت انگيز اينكه از پاره اى از كلمات بعضى از مفسران استفاده مى شود كه خواسته اند استغفار پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را در آيه فوق مربوط به تجاوز به حقوق شخصى خود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بدانند و بگويند چون نسبت به خود پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ستم كرده بودند ، لازم بود رضايت او را بدست آورند تا خداوند از خطاى آنها بگذرد ! ولى روشن است كه ارجاع داورى به غير پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ستمى به شخص پيغمبر نيست بلكه مخالفت با منصب خاص او و يا به عبارت ديگر مخالفت با فرمان خدا است و بفرض كه ستمى بر شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) باشد قرآن روى آن تكيه نكرده است بلكه تكيه قرآن روى اين مطلب است كه آنها بر خلاف فرمان خدا رفتار كردند .
به علاوه اگر ما به كسى ستم كنيم رضايت او كافى است چه نيازى به استغفار
تفسير نمونه ج : 3 ص : 453
او در پيشگاه خدا است ؟ و از همه گذشته بفرض كه چنين تفسيرى براى آيه فوق كنيم در مورد آن همه آيات ديگر كه استغفار پيامبران و فرشتگان و مؤمنان را در حق خطاكاران مؤثر مى داند چه خواهيم گفت ؟ آيا در مورد آنها نيز پاى حقوق شخصى در ميان بوده است ؟ ! .
فَلا وَ رَبِّك لا يُؤْمِنُونَ حَتى يُحَكِّمُوك فِيمَا شجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يجِدُوا فى أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضيْت وَ يُسلِّمُوا تَسلِيماً(65)
ترجمه :
65 - به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود مگر اينكه تو را در اختلافات خود به داورى طلبند ، و سپس در دل خود از داورى تو احساس ناراحتى نكنند ، و كاملا تسليم باشند .

شان نزول :
زبير بن عوام كه از مهاجران بود با يكى از انصار ( مسلمانان مدينه ) بر سر آبيارى نخلستانهاى خود كه در كنار هم قرار داشتند ، اختلافى پيدا كرده بودند ، هر دو براى حل اختلاف خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيدند ، از آنجا كه باغستان زبير در قسمت بالاى نهر و باغستان انصارى در قسمت پائين نهر قرار داشت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به زبير دستور داد كه اول او باغهايش را آبيارى كند و بعد مسلمان انصارى ( و اين مطابق همان سنتى بود كه در باغهاى مجاور هم جريان داشت ) اما اين مرد انصارى به ظاهر مسلمان از داورى عادلانه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ناراحت شد و گفت : آيا اين قضاوت به خاطر آن بود كه زبير ، عمه زاده تو است ؟ ! پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از اين سخن بسيار ناراحت شد به حدى كه رنگ رخسار او دگرگون گرديد ، در اين موقع آيه فوق نازل شد و به مسلمانان هشدار داد .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 454
در بعضى از تفاسير اسلامى شان نزولهاى ديگرى ذكر شده كه كم و بيش با شان نزول فوق شباهت دارد ( تفسير تبيان ، و طبرسى ، و المنار ) .

تفسير : تسليم در برابر حق
گرچه شان نزول خاصى در بالا براى آيه فوق نقل شد ولى همانطور كه بارها گفته ايم شان نزولهاى خاص هيچگاه با عموميت مفهوم آيه منافات ندارد ، و به همين دليل اين آيه مى تواند مكمل بحث آيات قبل نيز بوده باشد .
در اين آيه خداوند سوگند ياد كرده كه افراد ، ايمان واقعى در صورتى خواهند داشت كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را در اختلافات خود به داورى بطلبند و به بيگانگان مراجعه ننمايند ( فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ) سپس مى فرمايد : نه فقط به داورى را به نزد تو آورند بلكه هنگامى كه تو در ميان آنها حكمى كردى ، خواه به سود آنها باشد يا به زيان آنها ، علاوه بر اينكه اعتراض نكنند در دل خود نيز احساس ناراحتى ننمايند و كاملا تسليم باشند ( ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما ) .
گرچه ناراحتى درونى از قضاوتهائى كه احيانا به زيان انسان است غالبا اختيارى نيست ، ولى با تربيتهاى اخلاقى و پرورش روح تسليم در برابر حق و عدالت و توجه به موقعيت واقعى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) حالتى در انسان پيدا مى شود كه هيچگاه از داورى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و حتى دانشمندانى كه جانشينان او هستند هرگز ناراحت نخواهد
تفسير نمونه ج : 3 ص : 455
شد ، و به هر حال مسلمانان واقعى موظفند روح تسليم در برابر حق را در خود پرورش دهند .
در آيه فوق نشانه هاى ايمان واقعى و راسخ در سه مرحله بيان شده است :
1 - در تمامى موارد اختلاف خواه بزرگ باشد يا كوچك ، به قضاوت و داورى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه از حكم الهى سرچشمه مى گيرد مراجعه كنند ، نه به طاغوت و داوران باطل .
2 - هيچگاه در برابر قضاوتها و فرمانهاى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه همان فرمان خدا است حتى در دل خود احساس ناراحتى نكنند ، و به داورى ها و احكام او بدبين نباشند .
3 - در مقام عمل نيز آن را دقيقا اجرا كنند و به طور كامل تسليم حق باشند .
روشن است قبول يك مكتب و فرمانهاى آن در مواردى كه به سود انسان تمام مى شود دليل بر ايمان به آن مكتب نيست بلكه آنجا كه ظاهرا به زيان انسان است اما در واقع مطابق با حق و عدالت است اگر پذيرفته شود ، نشانه ايمان است .
در حديثى كه از امام صادق (عليه السلام) در كتاب كافى در تفسير اين آيه نقل شده چنين مى خوانيم : اگر جمعيتى خدا را بپرستند ، نماز را بپا دارند ، زكات را بپردازند ، روزه ماه رمضان و حج را بجا آورند ، ولى نسبت به كارهائى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) انجام داده با سوء ظن بنگرند و يا بگويند : اگر او فلان كار را انجام نداده بود بهتر بود ، آنها در حقيقت مؤمنان واقعى نيستند سپس آيه فوق را امام (عليه السلام) تلاوت فرمود ، بعد فرمود : بر شما باد كه در مقابل خدا و حق هميشه تسليم باشيد .
از آيه فوق در ضمن دو مطلب مهم استفاده مى شود :
1 - آيه يكى از دلائل معصوم بودن پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است زيرا دستور به تسليم مطلق از نظر گفتار و كردار در برابر همه فرمانهاى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و حتى تسليم قلبى در برابر او ، نشانه روشنى بر اين است كه او در احكام و فرمانها و داوريهايش نه اشتباه مى كند و نه عمدا چيزى بر خلاف حق مى گويد ، معصوم از خطاست و هم
تفسير نمونه ج : 3 ص : 456
معصوم از گناه .
2 - آيه فوق هر گونه اجتهاد در مقام نص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و اظهار عقيده را در مواردى كه حكم صريح از طرف خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در باره آن رسيده باشد نفى ميكند ، بنا بر اين اگر در تواريخ اسلامى مى بينيم كه گاهى بعضى از افراد در برابر حكم خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اجتهاد و يا اظهار نظر مى كردند و مثلا مى گفتند پيامبر چنين گفته و ما چنين مى گوئيم ، بايد قبول كنيم كه عمل آنها بر خلاف صريح آيه فوق است .
وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنفُسكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِيَرِكُم مَّا فَعَلُوهُ إِلا قَلِيلٌ مِّنهُمْ وَ لَوْ أَنهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظونَ بِهِ لَكانَ خَيراً لهَُّمْ وَ أَشدَّ تَثْبِيتاً(66) وَ إِذاً لاَتَيْنَهُم مِّن لَّدُنَّا أَجْراً عَظِيماً(67) وَ لَهَدَيْنَهُمْ صرَطاً مُّستَقِيماً(68)
ترجمه :
66 - ( ما تكليف مشكلى بر دوش آنها ننهاديم ) اگر ( همانند بعضى از امم پيشين ) به آنها دستور ميداديم يكديگر را به قتل برسانند و يا از وطن و خانه خود بيرون روند تنها عده كمى از آنها عمل مى كردند ، و اگر اندرزهائى را كه به آنان داده ميشد انجام ميدادند به سود آنها بود و موجب تقويت ايمان آنها مى گرديد .
67 - و در اين صورت پاداش بزرگى از ناحيه خود به آنها ميداديم .
68 - و آنها را به راه راست هدايت ميكرديم .

تفسير :
در اينجا براى تكميل بحث گذشته در باره كسانى كه از داورى هاى عادلانه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گاهى احساس ناراحتى مى كردند اشاره به پاره اى از تكاليف طاقت -
تفسير نمونه ج : 3 ص : 457
فرساى امم پيشين كرده و مى گويد : ما تكليف شاق و مشكلى بر دوش اينها نگذاشتيم ، اگر همانند بعضى از امم پيشين ( مانند يهود كه پس از بت پرستى و گوساله پرستى به آنها دستور داده شد كه يكديگر را به كفاره اين گناه بزرگ به قتل برسانند و يا از وطن مورد علاقه خود بيرون روند ) به اينها نيز چنين دستور سنگين و سختى را مى داديم ، چگونه در برابر انجام آن طاقت مى آوردند ، اينها كه در باره آبيارى كردن يك نخلستان و داورى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نسبت به آن ، تسليم نيستند ، چگونه مى توانند از عهده آزمايشهاى ديگر در آيند مسلما اگر چنان دستورى به آنها مى داديم كه يكديگر را بكشيد يا از وطن خود خارج شويد ، تنها عده كمى از آنها آن را انجام مى دادند .
( و لو انا كتبنا عليهم ان اقتلوا انفسكم او اخرجوا من دياركم ما فعلوه الا قليل منهم ) .
به گفته بعضى از مفسران ، مسئله تن در دادن به كشته شدن و خارج شدن از وطن ، از جهاتى شبيه به يكديگرند ، زيرا بدن وطن روح آدمى است ، همانطور كه وطن همانند جسم انسان است ، هم ترك وطن جسم ، كار مشكلى است و هم چشم پوشى از وطنى كه زادگاه و جايگاه انسان است .
سپس مى فرمايد : اگر آنها اندرزهاى خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را بپذيرند هم به سودشان است ، و هم باعث تقويت ايمان آنها است ، ( و لو انهم فعلوا ما يوعظون به لكان خيرا لهم و اشد تثبيتا ) .
جالب توجه اينكه در اين آيه ، از فرمان ها و احكام الهى تعبير به موعظه و اندرز شده است ، اشاره به اينكه احكام مزبور چيزى نيست كه به سود فرمان - دهنده ( خداوند ) بوده باشد ، بلكه در حقيقت اندرزهائى است كه به سود خود شما است ، و لذا بلا فاصله مى فرمايد اطاعت اينها هم به سود شما است و هم موجب تقويت ايمان شما مى گردد .
به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه آخر آيه مى گويد : هر قدر انسان
تفسير نمونه ج : 3 ص : 458
در مسير اطاعت فرمان خدا گام بردارد ثبات و استقامت او بيشتر مى شود در واقع اطاعت فرمان يك نوع ورزش روحى براى انسان است كه ادامه و تكرار آن همانند ورزشهاى جسمانى روز بروز قوت و قدرت و ثبات و استحكام بيشترى مى آفريند ، و تدريجا انسان به جائى مى رسد كه هيچ قدرتى نمى تواند بر نيروى ايمان او غلبه كند و او را بفريبد .
در آيه بعد سومين فايده تسليم و اطاعت در برابر خدا را بيان كرده ، مى گويد : در اين هنگام ( علاوه بر آنچه گفته شد ) پاداش عظيمى نيز به آنها خواهيم داد ( و اذا لاتيناهم من لدنا اجرا عظيما ) .
و در آخرين آيه از آيات فوق به چهارمين نتيجه اشاره كرده مى فرمايد : ما آنها را به راه راست هدايت مى كنيم ( و لهديناهم صراطا مستقيما ) .
روشن است كه منظور از اين هدايت ، راهنمائى به اصل دين و آئين نيست بلكه الطاف تازه اى است كه از طرف خداوند به صورت هدايت ثانوى و به عنوان پاداشى به اين گونه افراد شايسته داده مى شود ، و مانند چيزى است كه در آيه 17 سوره محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به آن اشاره شده است و الذين اهتدوا زادهم هدى : كسانى كه در راه هدايت گام بردارند ، خداوند هدايت آنها را بيشتر مى كند .
در روايتى نقل شده كه هنگامى كه آيه و لو انا كتبنا عليهم ان اقتلوا انفسكم ... نازل گرديد ، يكى از مسلمانان با ايمان گفت : به خدا سوگند اگر چنين دستورهاى سنگينى از طرف خدا به ما داده مى شد ، حتما انجام مى داديم ، ولى شكر خدا را كه از چنين دستورى معاف شده ايم ، اين سخن به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيد فرمود : ان من امتى لرجالا الايمان اثبت فى قلوبهم من الجبال الرواسى : بعضى از پيروان من چنانند كه ايمان در دلهاى آنها پابرجاتر است از كوههاى محكم !
تفسير نمونه ج : 3 ص : 459
وَ مَن يُطِع اللَّهَ وَ الرَّسولَ فَأُولَئك مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَ الصدِّيقِينَ وَ الشهَدَاءِ وَ الصلِحِينَ وَ حَسنَ أُولَئك رَفِيقاً(69) ذَلِك الْفَضلُ مِنَ اللَّهِ وَ كَفَى بِاللَّهِ عَلِيماً(70)
ترجمه :
69 - و كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند ، ( در روز رستاخيز ) همنشين كسانى خواهد بود كه خدا نعمت خود را بر آنها تمام كرده ، از پيامبران و صديقان و شهداء و صالحان ، و آنها رفيقهاى خوبى هستند .
70 - اين موهبتى است از ناحيه خدا و كافى است كه او ( از حال بندگان و نيات و اعمال آنها ) آگاه است .

شان نزول :
يكى از صحابه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به نام ثوبان كه نسبت به حضرت محبت و علاقه شديدى داشت ، روزى با حال پريشان خدمتش رسيد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از سبب ناراحتى او سؤال نمود ، در جواب عرض كرد : زمانى كه از شما دور مى شوم و شما را نمى بينم ناراحت مى شوم ، امروز در اين فكر فرو رفته بودم كه فرداى قيامت اگر من اهل بهشت باشم ، مسلما در مقام و جايگاه شما نخواهم بود ، و بنا بر اين شما را هرگز نخواهم ديد ، و اگر اهل بهشت نباشم كه تكليفم روشن است ، و بنا بر اين در هر حال از درك حضور شما محروم خواهم شد ، با اين حال چرا افسرده نباشم ؟ ! آيه هاى فوق نازل شد و به اينگونه اشخاص بشارت داد كه افراد مطيع پروردگار در بهشت نيز همنشين پيامبران و برگزيدگان خدا خواهند بود ، سپس پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : به خدا سوگند ، ايمان مسلمانى كامل نمى شود مگر اينكه مرا از خود و پدر و مادر و همه بستگان بيشتر دوست دارد ، و در برابر گفتار من تسليم باشد .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 460
تفسير : دوستان بهشتى
در اين آيه يكى ديگر از افتخارات كسانى كه مطيع فرمان خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) باشند بيان شده ، و در حقيقت ، امتيازاتى را كه در آيات قبل گذشت ، تكميل مى كند و آن همنشينى با كسانى است كه خداوند ، نعمت خود را بر آنها تمام كرده است ، ( و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم ... ) و همانطور كه در سوره حمد ، بيان شده است كسانى كه مشمول اين نعمتند ، همواره در جاده مستقيم گام برميدارند و كوچكترين انحراف و گمراهى ندارند .
سپس در توضيح اين جمله و بيان كسانى كه خداوند نعمت خويش را بر آنها اتمام كرده است اشاره به چهار طايفه مى كند كه در واقع اركان چهارگانه اين موضوع هستند :
1 - انبياء و فرستادگان مخصوص پروردگار كه نخستين گام را براى هدايت و رهبرى مردم و دعوت به صراط مستقيم برميدارند ( من النبيين )
2 - راستگويان ، كسانى كه هم در سخن راست مى گويند و هم با عمل و كردار صدق گفتار خود را اثبات مى كنند و نشان مى دهند كه مدعى ايمان نيستند بلكه براستى به فرمانهاى الهى ايمان دارند ( و الصديقين ) .
از اين تعبير روشن مى شود كه بعد از مقام نبوت ، مقامى بالاتر از مقام صدق و راستى نيست ، نه تنها راستى در گفتار بلكه راستى در عمل و كردار كه شامل امانت و اخلاص نيز مى گردد ، زيرا امانت همان صداقت در عمل است همانطور كه راستگوئى امانت در گفتار است ، و در مقابل آن ، هيچ صفت زشتى بعد از كفر بدتر از دروغ و نفاق و خيانت در سخن و عمل نيست ( بايد توجه داشت كه صديق صيغه مبالغه است و به معنى كسى است كه سر تا پا راستى و درستى است ) .
در بعضى از روايات صديق به على (عليه السلام) و امامان اهلبيت (عليهم السلام) تفسير شده
تفسير نمونه ج : 3 ص : 461
است و همانطور كه بارها گفته ايم اين گونه تفسيرها بيان مصداق روشن و عالى آيات است و معنى انحصار را نمى رساند .
3 - شهداء و كشته شدگان در راه هدف و عقيده پاك الهى ، و يا افراد برجسته اى كه روز قيامت شاهد و گواه اعمال انسانها هستند ( و الشهداء ) .
4 - صالحان و افراد شايسته و برجسته اى كه با انجام كارهاى مثبت و سازنده و مفيد و پيروى از اوامر انبياء به مقامات برجسته اى نائل شده اند ( و الصالحين ) .
و به همين جهت در روايات ما صالحين تفسير به ياران برگزيده ائمه شده است ، و اين نيز همانند آنچه در باره صديقين گذشت از قبيل بيان فرد شاخص است .
نكته اى كه در اينجا يادآورى آن لازم است اين است كه ذكر اين مراحل چهارگانه ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه براى ساختن يك جامعه انسانى سالم و شايسته نخست بايد رهبران بحق و انبياء وارد ميدان شوند ، و به دنبال آنها مبلغان صديق كه قول و عمل آنها با يكديگر هماهنگ است و اهداف آنها را در همه جا پخش كنند ، و به دنبال اين دوران سازندگى فكرى ، جمعى در برابر عناصر آلوده و آنهائى كه موانع راه حقند وارد شوند و قربانى دهند و شهيد گردند و محصول اين كوششها و تلاشها به وجود آمدن صالحان و اجتماعى پاك و شايسته است ، و روشن است كه صالحان نيز براى روشن نگاه داشتن مشعل حق نسبت به نسل هاى آينده همين وظائف سه گانه را انجام خواهند داد ، رهبرى مى كنند ، تبليغ مى نمايند ، و قربانى مى دهند .
ضمنا از آيات فوق اين حقيقت به روشنى استفاده مى شود كه موضوع معاشران خوب و همنشين هاى با ارزش بقدرى اهميت دارد كه حتى در عالم آخرت براى
تفسير نمونه ج : 3 ص : 462
تكميل نعمتهاى بهشتى اين نعمت بزرگ به مطيعان ارزانى مى گردد ، و آنها علاوه بر همه افتخارات ، همنشينانى همچون پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان خواهند داشت .
شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه معاشرت مطيعان با اين طوائف چهارگانه مفهومش اين نيست كه آنها در مقام و مرتبه از هر جهت برابر و مساويند بلكه در عين معاشرت با يكديگر هر كدام سهم خاصى ( طبق مقام خود ) از مواهب و الطاف خداوند دارند ، همانطور كه فى المثل درختان و گلها و گياهان يك باغ در عين اينكه گرد هم هستند و از نور آفتاب و باران بهره مى برند ، بهره هاى آنها همانند ارزش - هاى آنها يكسان نيست .
سپس در آيه بعد براى بيان اهميت اين امتياز بزرگ ( همنشينى با برگزيدگان ) مى فرمايد : اين موهبتى است از ناحيه خدا ، و او از حال بندگان و نيات و شايستگيهاى آنها آگاه است ( ذلك الفضل من الله و كفى بالله عليما ) .
البته ذلك كه اسم اشاره بعيد است در اين گونه موارد براى اهميت و علو مقام به كار مى رود .
و ما هم از آيه فوق الهام گرفته و مى گوئيم سپاس پروردگار را كه با آنهمه عوائقى كه در راه انجام كارهاى مثبت وجود دارد ، به فضل الهى جلد سوم تفسير نمونه در اينجا به طرز شايسته اى پايان يافت ذلك الفضل من الله و كفى بالله عليما ! بار الها ! نيات ما را پاك و اعمال ما را پرثمر و خالص براى ذات پاكت گردان .
پايان جلد سوم تفسير نمونه

 

Back Index Next