Back Index Next


تفسير نمونه ج : 3 ص : 333
گاهى به زنان آزاد در مقابل كنيزان نيز گفته شده ، زيرا آزادى آنها در حقيقت به منزله حريمى است كه به دور آنها كشيده شده است و ديگرى حق نفوذ در حريم آنان بدون اجازه آنها ندارد ، ولى روشن است كه منظور از آن در آيه فوق همان زنان شوهردار است .
اين حكم اختصاصى به زنان مسلمان ندارد بلكه زنان شوهردار از هر مذهب و ملتى همين حكم را دارند يعنى ازدواج با آنها ممنوع است .
تنها استثنائى كه به اين حكم خورده است در مورد زنان غير مسلمانى است كه به اسارت مسلمانان در جنگها درمى آيند ، اسلام اسارت آنها را بمنزله طلاق از شوهران سابق تلقى كرده ، و اجازه مى دهد بعد از تمام شدن عده آنها با آنان ازدواج كنند و يا همچون يك كنيز با آنان رفتار شود ( الا ما ملكت ايمانكم ) .
ولى اين استثناء ، به اصطلاح ، استثناى منقطع است ، يعنى چنين زنان شوهردارى كه در اسارت مسلمانان قرار مى گيرند رابطه آنها به مجرد اسارت با شوهرانشان قطع خواهد شد ، درست همانند زن غير مسلمانى كه با اسلام آوردن رابطه او با شوهر سابقش ( در صورت ادامه كفر ) قطع مى گردد ، و در رديف زنان بدون شوهر قرار خواهد گرفت .
از اينجا روشن مى شود كه اسلام به هيچوجه اجازه نداده است كه مسلمانان با زنان شوهردار حتى از ملل و مذاهب ديگر ازدواج كنند ، و به همين جهت ، عده براى آنها مقرر ساخته و در دوران عده از ارتباط زناشوئى با آنها جلوگيرى نموده است .
فلسفه اين حكم در حقيقت اين است كه اين گونه زنان يا بايد به محيط كفر بازگشت داده شوند ، و يا بدون شوهر همچنان در ميان مسلمانان بمانند و يا رابطه آنها با شوهران سابق قطع شود و از نو ازدواج ديگرى نمايند ، صورت اول بر خلاف اصول تربيتى اسلام و صورت دوم ظالمانه است ، بنا بر اين تنها راه
تفسير نمونه ج : 3 ص : 334
همان راه سوم است .
از پاره اى از روايات كه سند آن به ابو سعيد خدرى صحابى معروف مى رسد برمى آيد كه آيه فوق در باره اسراى غزوه اوطاس نازل گرديده و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بعد از اطمينان به اينكه زنان اسير باردار نيستند به آنها اجازه داد كه با مسلمانان ازدواج كنند و يا همچون يك كنيز در اختيار آنها قرار گيرند - اين حديث تفسير بالا را نيز تاييد مى كند .
كتاب الله عليكم در اين جمله براى تاكيد احكام گذشته كه در مورد محارم و مانند آن وارد شده مى فرمايد : اينها امورى است كه خداوند براى شما مقرر داشته و نوشته است بنا بر اين به هيچوجه قابل تغيير و عدول نيست .
و احل لكم ما وراء ذلكم ان تبتغوا باموالكم محصنين غير مسافحين سپس مى گويد : غير از اين چند طايفه كه در اين آيه و آيات پيش گفته شد مى توانيد با ساير زنان ، ازدواج كنيد مشروط بر اين كه طبق قوانين اسلام باشد و توأم با عفت و پاكدامنى و دور از بى عفتى و ناپاكى صورت گيرد .
بنا بر اين محصنين در آيه فوق كه اشاره به حال مردان است به معنى عفيفان و غير مسافحين تاكيد آن است زيرا ماده سفاح ( بر وزن كتاب ) به معنى زنا مى باشد و در اصل از سفح به معنى ريزش آب و يا اعمال بيهوده و بى رويه گرفته شده است و چون قرآن ، در اين گونه امور هميشه از الفاظ كنائى استفاده مى كند آن را كنايه از آميزش نامشروع گرفته است .
جمله اين تبتغوا باموالكم اشاره به اين است كه رابطه زناشوئى يا بايد به - شكل ازدواج با پرداخت مهر باشد و يا به شكل مالك شدن كنيز با پرداخت قيمت .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 335
ضمنا تعبير غير مسافحين در آيه فوق ، شايد اشاره به اين حقيقت نيز باشد كه نبايد هدف شما در مسئله ازدواج ، تنها هوسرانى و ارضاى غريزه جنسى باشد بلكه اين امر حياتى براى هدف عاليترى مى باشد كه غريزه نيز در خدمت آن قرار گرفته ، و آن بقاى نسل انسان و نيز حفظ او از آلودگيها است .

ازدواج موقت در اسلام
فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فريضة اين قسمت از آيه ، اشاره به مسئله ازدواج موقت و به اصطلاح متعه است و مى گويد : زنانى را كه متعه مى كنيد مهر آنها را به عنوان يك واجب بايد بپردازيد و از آن استفاده مى شود كه اصل تشريع ازدواج موقت ، قبل از نزول اين آيه براى مسلمانان مسلم بوده كه در اين آيه نسبت به پرداخت مهر آنها توصيه مى كند و از آنجا كه اين بحث يكى از مباحث مهم تفسيرى و فقهى و اجتماعى است لازم است از چند جهت مورد بررسى قرار گيرد :
1 - قرائنى كه در آيه فوق وجود دارد دلالت آن را بر ازدواج موقت تاكيد مى كند .
2 - ازدواج موقت در عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بوده و بعدا نسخ نشده است .
3 - ضرورت اجتماعى اين نوع ازدواج .
4 - پاسخ به پاره اى از اشكالات .
در باره قسمت اول بايد توجه داشت كه : اولا كلمه متعه كه استمتعتم از آن گرفته شده است در اسلام به معنى ازدواج موقت است ، و به اصطلاح در اين باره حقيقت شرعيه مى باشد ، گواه بر آن اين است كه اين كلمه ( متعه ) با همين معنى در روايات پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و كلمات
تفسير نمونه ج : 3 ص : 336
صحابه مكرر به كار برده شده است .
ثانيا - اگر اين كلمه به معنى مزبور نباشد بايد به معنى لغوى آن يعنى بهره گيرى تفسير شود در نتيجه معنى آيه چنين خواهد شد : اگر از زنان دائم بهره گرفتيد مهر آنها را بپردازيد در حالى كه مى دانيم پرداختن مهر مشروط به بهره گيرى از زنان نيست بلكه تمام مهر بنا بر مشهور يا حد اقل نيمى از مهر به - مجرد عقد ازدواج دائم ، واجب مى شود .
ثالثا بزرگان اصحاب و تابعين مانند ابن عباس دانشمند و مفسر معروف اسلام و ابى بن كعب و جابر بن عبد الله و عمران حصين و سعيد بن جبير و مجاهد و قتاده و سدى و گروه زيادى از مفسران اهل تسنن و تمام مفسران اهلبيت (عليهم السلام) همگى از آيه فوق ، حكم ازدواج موقت را فهميده اند تا آنجا كه فخر رازى با تمام شهرتى كه در موضوع اشكال تراشى در مسائل مربوط به شيعه دارد بعد از بحث مشروحى در باره آيه مى گويد : ما بحث نداريم كه از آيه فوق حكم جواز متعه استفاده مى شود بلكه ما مى گوئيم حكم مزبور بعد از مدتى نسخ شده است .
رابعا ائمه اهلبيت كه به اسرار وحى از همه آگاهتر بودند ، متفقا آيه را به همين معنى تفسير فرموده اند و روايات فراوانى در اين زمينه نقل شده از جمله : از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود : المتعة نزل بها القرآن و جرت بها السنة من رسول الله : حكم متعه در قرآن نازل شده و سنت پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بر طبق آن جارى گرديده است .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 337
و از امام باقر (عليه السلام) نقل شده كه در پاسخ سؤال ابو بصير راجع به متعه فرمود نزلت فى القرآن فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فريضه ... : قرآن مجيد در اين باره سخن گفته آنجا كه مى فرمايد : فما استمتعتم ... و از امام باقر (عليه السلام) نيز نقل شده كه در پاسخ شخصى بنام عبد الله بن عمير ليثى در مورد متعه فرمود : احلها الله فى كتابه و على لسان نبيه فهى حلال الى يوم القيامة : خداوند آن را در قرآن و بر زبان پيامبرش حلال كرده است و آن تا روز قيامت حلال مى باشد .

آيا اين حكم ، نسخ شده است ؟ !
اتفاق عموم علماى اسلام بلكه ضرورت دين بر اين است كه ازدواج موقت در آغاز اسلام مشروع بوده ( و گفتگو در باره دلالت آيه فوق بر مشروعيت متعه هيچ گونه منافاتى با مسلم بودن اصل حكم ندارد زيرا مخالفان معتقدند كه مشروعيت حكم از سنت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ثابت شده است ) و حتى مسلمانان در آغاز اسلام به آن عمل كرده اند و جمله معروفى كه از عمر نقل شده متعتان كانتا على عهد رسول الله و انا محرمهما و معاقب عليهما متعة النساء و متعة الحج : دو متعه در زمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بود كه من آنها را حرام كردم و بر آنها مجازات مى كنم ، متعه زنان و حج تمتع ( كه نوع خاصى از حج است ) دليل روشنى بر وجود اين حكم در عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است منتها مخالفان اين حكم ، مدعى هستند كه بعدا نسخ و
تفسير نمونه ج : 3 ص : 338
تحريم شده است .
اما جالب توجه اينكه رواياتى كه در باره نسخ حكم مزبور ادعا مى كنند كاملا مختلف و پريشان است ، بعضى مى گويند خود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اين حكم را نسخ كرده و بنا بر اين ناسخ آن ، سنت و حديث پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است و بعضى مى گويند ناسخ آن آيه طلاق است اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن : هنگامى كه زنان را طلاق داديد بايد طلاق در زمان مناسب عده باشد در حالى كه اين آيه ارتباطى با مسئله مورد بحث ندارد زيرا اين آيه در باره طلاق بحث مى كند در حالى كه ازدواج موقت طلاق ندارد و جدائى آن به هنگام پايان مدت آن است .
قدر مسلم اين است كه اصل مشروع بودن اين نوع ازدواج در زمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قطعى است و هيچ گونه دليل قابل اعتمادى در باره نسخ شدن آن در دست نيست بنا بر اين طبق قانون مسلمى كه در علم اصول به ثبوت رسيده بايد حكم به بقاء اين قانون كرد .
جمله مشهورى كه از عمر نقل شده نيز گواه روشنى بر اين حقيقت است كه اين حكم در زمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هرگز نسخ نشده است .
بديهى است هيچ كس جز پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) حق نسخ احكام را ندارد ، و تنها او است كه مى تواند به فرمان خدا پاره اى از احكام را نسخ كند ، و بعد از رحلت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) باب نسخ به كلى مسدود مى شود و گرنه هر كسى مى تواند به اجتهاد خود قسمتى از احكام الهى را نسخ نمايد و ديگر چيزى بنام شريعت جاودان و ابدى باقى نخواهد ماند .
و اصولا اجتهاد در برابر سخنان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اجتهاد در مقابل نص است كه فاقد هر گونه اعتبار مى باشد .
جالب اينكه در صحيح ترمذى كه از كتب صحاح معروف اهل تسنن است و همچنين از دارقطنى چنين مى خوانيم : كسى از اهل شام از عبد الله بن عمر در باره حج تمتع سؤال كرد او در جواب صريحا گفت اين كار ، حلال و خوب است
تفسير نمونه ج : 3 ص : 339
مرد شامى گفت : پدر تو از اين عمل نهى كرده است عبد الله بن عمر برآشفت و گفت اگر پدرم از چنين كارى نهى كند و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آن را اجازه دهد آيا سنت مقدس پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را رها كنم و از گفته پدرم پيروى كنم ؟ برخيز و از نزد من دور شو ! نظير اين روايت در باره ازدواج موقت از عبد الله بن عمر از صحيح ترمذى به همان صورت كه در بالا خوانديم نقل شده است .
و نيز از محاضرات راغب نقل شده كه يكى از مسلمانان اقدام به ازدواج موقت مى كرد از او پرسيدند حلال بودن اين كار را از چه كسى گرفتى ؟ گفت : از عمر ! با تعجب گفتند : چگونه چنين چيزى ممكن است با اينكه عمر از آن نهى كرد و حتى تهديد به مجازات نمود ؟ گفت : بسيار خوب ، من هم به همين جهت مى گويم ، زيرا عمر مى گفت : پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آن را حلال كرده و من حرام مى كنم ، من مشروعيت آن را از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى پذيرم ، اما تحريم آن را از هيچكس نخواهم پذيرفت ! مطلب ديگرى كه در اينجا يادآورى آن لازم است اين است كه ادعا كنندگان نسخ اين حكم با مشكلات مهمى روبرو هستند : نخست اينكه در روايات متعددى از منابع اهل تسنن تصريح شده كه اين
تفسير نمونه ج : 3 ص : 340
حكم در زمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هرگز نسخ نشد ، بلكه در زمان عمر از آن نهى گرديد ، بنا بر اين طرفداران نسخ بايد پاسخى براى اين همه روايات پيدا كنند ، اين روايات بالغ بر بيست و چهار روايت است ، كه علامه امينى در الغدير جلد ششم آنها را مشروحا بيان كرده است و به دو نمونه آن ذيلا اشاره مى شود :
1 - در صحيح مسلم از جابر بن عبد الله انصارى نقل شده كه مى گفت : ما در زمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بطور ساده اقدام به ازدواج موقت مى كرديم و اين وضع ادامه داشت تا اينكه عمر در مورد عمرو بن حريث از اين كار ( بطور كلى ) جلوگيرى كرد .
و در حديث ديگرى در كتاب موطا مالك و سنن كبرا ى بيهقى از عروة بن زبير نقل شده كه : زنى به نام خوله بنت حكيم در زمان عمر بر او وارد شد و خبر داد كه يكى از مسلمانان به نام ربيعة بن اميه اقدام به - متعه كرده است او گفت : اگر قبلا از اين كار نهى كرده بودم او را سنگسار مى كردم ( ولى از هم اكنون از آن جلوگيرى مى كنم ! ) .
در كتاب بداية المجتهد تاليف ابن رشد اندلسى نيز مى خوانيم كه جابر ابن عبد الله انصارى مى گفت : ازدواج موقت در ميان ما در عهد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و در خلافت ابو بكر و نيمى از خلافت عمر ، معمول بود سپس عمر از آن نهى كرد .
مشكل ديگر اينكه : رواياتى كه حكايت از نسخ اين حكم در زمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى كند بسيار پريشان و ضد و نقيضند ، بعضى مى گويد : در جنگ خيبر نسخ شده ، و بعضى ديگر در روز فتح مكه ، و بعضى در جنگ تبوك ، و بعضى در جنگ اوطاس ، و مانند آن .
بنا بر اين به نظر مى رسد كه روايات نسخ ، همه مجعول بوده
تفسير نمونه ج : 3 ص : 341
باشد كه اينهمه با يكديگر تناقض دارند .
از آنچه گفتيم روشن مى شود اينكه نويسنده تفسير المنار مى گويد : ما سابقا در جلد سوم و چهارم مجله المنار ، تصريح كرده بوديم كه عمر از متعه نهى كرد ولى بعدا به اخبارى دست يافتيم كه نشان مى دهد در زمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نسخ شده نه در زمان عمر ، و لذا گفته سابق خود را اصلاح كرده و از آن استغفار مى كنيم سخنى تعصب آميز است ، زيرا در برابر روايات ضد و نقيضى كه نسخ حكم را در زمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اعلام مى كند رواياتى داريم كه صراحت در ادامه آن تا زمان عمر دارد ، بنا بر اين نه جاى عذر خواهى است ، و نه استغفار ، و شواهدى كه در بالا ذكر كرديم نشان مى دهد كه گفتار اول او مقرون به حقيقت بوده است نه گفتار دوم ! و ناگفته پيدا است نه عمر و نه هيچ شخص ديگر و حتى ائمه اهلبيت (عليهم السلام) كه جانشينان اصلى پيامبرند نمى توانند احكامى را كه در عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بوده نسخ كنند و اصولا نسخ بعد از رحلت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و بسته شدن باب وحى مفهوم ندارد ، و اينكه بعضى كلام عمر را حمل بر اجتهاد كرده اند جاى تعجب است زيرا اجتهاد در برابر نص ممكن نيست .
و عجيبتر اينكه جمعى از فقهاى اهل تسنن آيات مربوط به احكام ازدواج ( مانند آيه 6 سوره مؤمنون ) را ناسخ آيه فوق كه در باره متعه است دانسته اند ، گويا تصور كرده اند ازدواج موقت اصلا ازدواج نيست ، در حالى كه بطور مسلم يكى از اقسام ازدواج است .

ازدواج موقت يك ضرورت اجتماعى
اين يك قانون كلى و عمومى است كه اگر به غرائز طبيعى انسان به صورت صحيحى پاسخ گفته نشود براى اشباع آنها متوجه طرق انحرافى خواهد شد ، زيرا
تفسير نمونه ج : 3 ص : 342
اين حقيقت قابل انكار نيست كه غرائز طبيعى را نمى توان از بين برد ، و فرضا هم بتوانيم از بين ببريم ، چنين اقدامى عاقلانه نيست زيرا اين كار يك نوع مبارزه با قانون آفرينش است .
بنا بر اين راه صحيح آن است كه آنها را از طريق معقولى اشباع و از آنها در مسير سازندگى بهره بردارى كنيم .
اين موضوع را نيز نمى توان انكار كرد كه غريزه جنسى يكى از نيرومندترين غرائز انسانى است ، تا آنجا كه پاره اى از روانكاوان آن را تنها غريزه اصيل انسان مى دانند و تمام غرائز ديگر را به آن باز مى گردانند .
اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه در بسيارى از شرائط و محيطها ، افراد فراوانى در سنين خاصى قادر به ازدواج دائم نيستند ، يا افراد متاهل در مسافرت هاى طولانى و يا ماموريت ها با مشكل عدم ارضاى غريزه جنسى روبرو مى شوند .
اين موضوع مخصوصا در عصر ما كه سن ازدواج بر اثر طولانى شدن دوره تحصيل و مسائل پيچيده اجتماعى بالا رفته ، و كمتر جوانى مى تواند در سنين پائين يعنى در داغ ترين دوران غريزه جنسى اقدام به ازدواج كند ، شكل حادترى به خود گرفته است .
با اين وضع چه بايد كرد ؟ آيا بايد مردم را به سركوب كردن اين غريزه ( همانند رهبان ها و راهبه ها ) تشويق نمود ؟ يا اينكه آنها را در برابر بى بندوبارى جنسى آزاد گذاشت ، و همان صحنه هاى زننده و ننگين كنونى را مجاز دانست ؟ و يا اينكه راه سومى را در پيش بگيريم كه نه مشكلات ازدواج دائم را به بار آورد و نه آن بى بندوبارى جنسى را ؟ خلاصه اينكه ازدواج دائم نه در گذشته و نه در امروز به تنهائى جوابگوى نيازمندى هاى جنسى همه طبقات مردم نبوده و نيست ، و ما بر سر دو راهى قرار
تفسير نمونه ج : 3 ص : 343
داريم يا بايد فحشاء را مجاز بدانيم ( همانطور كه دنياى مادى امروز عملا بر آن صحه گذارده و آنرا به رسميت شناخته ) و يا طرح ازدواج موقت را بپذيريم ، معلوم نيست آنها كه با ازدواج موقت و فحشاء مخالفند چه جوابى براى اين سؤال فكر كرده اند ؟ ! طرح ازدواج موقت ، نه شرائط سنگين ازدواج دائم را دارد كه با عدم تمكن مالى يا اشتغالات تحصيلى و مانند آن نسازد و نه زيانهاى فجايع جنسى و فحشاء را در بر دارد .

ايرادهائى كه بر ازدواج موقت مى شود
منتها در اينجا اشكالاتى مى شود كه بايد بطور فشرده به آنها پاسخ گفت :
1 - گاهى مى گويند چه تفاوتى ميان ازدواج موقت و فحشاء وجود دارد ؟ هر دو خودفروشى در برابر پرداختن مبلغى محسوب مى شوند و در حقيقت اين نوع ازدواج نقابى است بر چهره فحشاء و آلودگى هاى جنسى ! تنها تفاوت آن دو در ذكر دو جمله ساده يعنى اجراى صيغه است .
پاسخ - آنها كه چنين مى گويند گويا اصلا از مفهوم ازدواج موقت آگاهى ندارند ، زيرا ازدواج موقت تنها با گفتن دو جمله تمام نمى شود بلكه مقرراتى همانند ازدواج دائم دارد ، يعنى چنان زنى در تمام مدت ازدواج موقت ، منحصرا در اختيار اين مرد بايد باشد ، و به هنگامى كه مدت پايان يافت بايد عده نگاه دارد ، يعنى حد اقل چهل و پنج روز بايد از اقدام به هر گونه ازدواج با شخص ديگرى خوددارى كند ، تا اگر از مرد اول باردار شده وضع او روشن گردد ، حتى اگر با وسائل جلوگيرى اقدام به جلوگيرى از انعقاد نطفه كرده باز هم رعايت اين مدت واجب است ، و اگر از او صاحب فرزندى شد بايد همانند فرزند ازدواج دائم مورد حمايت او قرار گيرد و تمام احكام فرزند بر او جارى خواهد شد ، در حالى كه در
تفسير نمونه ج : 3 ص : 344
فحشاء هيچ يك از اين شرائط و قيود وجود ندارد .
آيا اين دو را با يكديگر هرگز مى توان مقايسه نمود ؟ البته ازدواج موقت از نظر مسئله ارث ( در ميان زن و شوهر ) و نفقه و پاره اى از احكام ديگر تفاوتهائى با ازدواج دائم دارد ولى اين تفاوتها هرگز آن را در رديف فحشاء قرار نخواهد داد ، و در هر حال شكلى از ازدواج است با مقررات ازدواج .
2 - ازدواج موقت سبب مى شود كه بعضى از افراد هوسباز از اين قانون سوء استفاده كرده و هر نوع فحشاء را در پشت اين پرده انجام دهند تا آنجا كه افراد محترم هرگز تن به ازدواج موقت نمى دهند ، و زنان با شخصيت از آن ابا دارند .
پاسخ - سوء استفاده از كدام قانون در دنيا نشده است ؟ آيا بايد جلو يك قانون فطرى و ضرورت اجتماعى را به خاطر سوء استفاده گرفت ؟ يا بايد جلو سوء - استفاده كنندگان را بگيريم ؟ اگر فرضا عده اى از زيارت خانه خدا سوء استفاده كردند و در اين سفر اقدام به فروش مواد مخدر كردند آيا بايد جلو مردم را از شركت در اين كنگره عظيم اسلامى بگيريم يا جلو سوء استفاده كنندگان را ؟ ! و اگر ملاحظه مى كنيم كه امروز افراد محترم از اين قانون اسلامى كراهت دارند ، عيب قانون نيست ، بلكه عيب عمل كنندگان به قانون ، و يا صحيحتر ، سوء استفاده كنندگان از آن است ، اگر در جامعه امروز هم ازدواج موقت به صورت سالم در آيد و حكومت اسلامى تحت ضوابط و مقررات خاص ، اين موضوع را به طور صحيح پياده كند هم جلو سوء استفاده ها گرفته خواهد شد و هم افراد محترم ( به هنگام ضرورتهاى اجتماعى ) از آن كراهت نخواهند داشت .
3 - مى گويند : ازدواج موقت سبب مى شود كه افراد بى سرپرست همچون
تفسير نمونه ج : 3 ص : 345
فرزندان نامشروع تحويل به جامعه داده شود .
پاسخ - از آنچه گفتيم جواب اين ايراد كاملا روشن شد ، زيرا فرزندان نامشروع از نظر قانونى نه وابسته به پدرند و نه مادر ، در حالى كه فرزندان ازدواج موقت كمترين و كوچكترين تفاوتى با فرزندان ازدواج دائم حتى در ميراث و ساير حقوق اجتماعى ندارند و گويا عدم توجه به اين حقيقت سرچشمه اشكال فوق شده است .

راسل و ازدواج موقت
در پايان اين سخن يادآورى مطلبى كه برتراند راسل دانشمند معروف انگليسى در كتاب زناشوئى و اخلاق تحت عنوان زناشوئى آزمايشى آورده است مفيد بنظر مى رسد : او پس از ذكر طرح يكى از قضات محاكم جوانان بنام بن بى ليندسى در مورد زناشوئى دوستانه يا زناشوئى آزمايشى چنين مى نويسد : كه طبق طرح ليندسى جوانان بايد قادر باشند در يك نوع زناشوئى جديد وارد شوند كه با زناشوئى هاى معمولى ( دائم ) از سه جهت تفاوت دارد : نخست اينكه طرفين قصد بچه دار شدن نداشته باشند ، از اينرو بايد بهترين طرق پيشگيرى از باردارى را به آنها بياموزند ، ديگر اينكه جدائى آنها به آسانى صورت پذيرد ، و سوم اينكه پس از طلاق ، زن هيچگونه حق نفقه نداشته باشد .
راسل بعد از ذكر پيشنهاد ليندسى كه خلاصه آن در بالا بيان شد چنين مى گويد : من تصور مى كنم كه اگر چنين امرى به تصويب قانونى برسد گروه كثيرى از جوانان از جمله دانشجويان دانشگاهها تن به ازدواج موقت بدهند و در يك زندگى مشترك موقتى پاى بگذارند ، زندگى كه متضمن آزادى است و رها از
تفسير نمونه ج : 3 ص : 346
بسيارى نابسامانيها و روابط جنسى پر هرج و مرج فعلى مى باشد .
همانطور كه ملاحظه مى كنيد طرح فوق در باره ازدواج موقت از جهات زيادى همانند طرح اسلام است منتها شرائط و خصوصياتى كه اسلام براى ازدواج موقت آورده از جهات زيادى روشنتر و كاملتر است .
در ازدواج موقت اسلامى هم جلوگيرى از فرزند كاملا بى مانع است و هم جدا شدن آسان و هم نفقه واجب نيست .
و لا جناح عليكم فيما تراضيتم به من بعد الفريضة در پايان آيه بعد از ذكر لزوم پرداخت مهر اشاره به اين مطلب مى فرمايد كه : اگر طرفين عقد ، با رضايت خود مقدار مهر را بعدا كم و زياد كنند مانعى ندارد بنا بر اين مهر يك نوع بدهكارى است كه با رضايت طرفين قابل تغيير است .
( در اين موضوع تفاوتى ميان عقد موقت و دائم نيست اگر چه آيه همانطور كه مشروحا گفتيم در باره ازدواج موقت بحث مى كند ) .
احتمال ديگرى در تفسير آيه فوق نيز هست و آن اينكه : مانعى ندارد كه پس از انجام ازدواج موقت ، طرفين در باره اضافه كردن مدت ازدواج ، و همچنين مبلغ مهر با هم توافق كنند ، يعنى ازدواج موقت حتى قبل از پايان مدت ، قابل تمديد است به اين ترتيب كه زن و مرد با هم توافق مى كنند كه مدت را به مقدار معينى در برابر اضافه كردن مهر به مبلغ مشخصى بيفزايند ( در روايات اهلبيت (عليهم السلام) نيز به اين تفسير اشاره شده است ) .
ان الله كان عليما حكيما احكامى كه در آيه به آن اشاره شد ، احكامى است كه متضمن خير و سعادت افراد بشر است زيرا : خداوند از مصالح بندگان آگاه و در قانون گذارى خود حكيم است .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 347
وَ مَن لَّمْ يَستَطِعْ مِنكُمْ طوْلاً أَن يَنكحَ الْمُحْصنَتِ الْمُؤْمِنَتِ فَمِن مَّا مَلَكَت أَيْمَنُكُم مِّن فَتَيَتِكُمُ الْمُؤْمِنَتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَنِكُم بَعْضكُم مِّن بَعْض فَانكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أهْلِهِنَّ وَ ءَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ محْصنَت غَيرَ مُسفِحَت وَ لا مُتَّخِذَتِ أَخْدَان فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَينَ بِفَحِشة فَعَلَيهِنَّ نِصف مَا عَلى الْمُحْصنَتِ مِنَ الْعَذَابِ ذَلِك لِمَنْ خَشىَ الْعَنَت مِنكُمْ وَ أَن تَصبرُوا خَيرٌ لَّكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(25)
ترجمه :
25 - و آنها كه توانائى ازدواج با زنان ( آزاد ) پاكدامن با ايمان ندارند مى توانند با زنان پاكدامن از بردگانى با ايمان كه در اختيار داريد ازدواج كنند ، خدا آگاه به ايمان شماست ، و همگى اعضاى يك پيكريد ، و آنها را به اجازه صاحبان آنان ازدواج نمائيد و مهر آنها را به خودشان بدهيد ، مشروط بر اينكه پاكدامن باشند نه مرتكب زنا بطور آشكار شوند و نه دوست پنهانى بگيرند ، و در صورتى كه محصنه باشند و مرتكب عمل منافى عفت شوند نصف مجازات زنان آزاد را خواهند داشت ، اين اجازه ( ازدواج با كنيزان ) براى آنها است كه ( از نظر غريزه جنسى ) شديدا در زحمت باشند و اگر خوددارى كنيد براى شما بهتر است و خداوند آمرزنده و مهربان است .

تفسير : ازدواج با كنيزان
و من لم يستطع منكم طولا ان ينكح ... در تعقيب بحث هاى مربوط به ازدواج ، اين آيه ، شرائط ازدواج با كنيزان
تفسير نمونه ج : 3 ص : 348
را بيان مى كند ، نخست مى گويد كسانى كه قدرت ندارند كه با زنان آزاد ، ازدواج كنند مى توانند با كنيزانى ازدواج نمايند كه مهر و ساير مخارج آنها معمولا سبكتر و سهل تر است .
البته منظور از ازدواج با كنيزان اين نيست كه صاحب كنيز با كنيز ازدواج كند ، بلكه با شرائط خاصى كه در كتب فقهى ذكر شده مى تواند همانند همسر با او رفتار نمايد ، بنا بر اين منظور ازدواج افراد غير مالك با كنيز است .
ضمنا از تعبير به مؤمنات استفاده مى شود كه بايد حتما كنيز مسلمان باشد تا بتوان با او ازدواج كرد و بنا بر اين با كنيزان اهل كتاب ازدواج صحيح نيست .
جالب اينكه قرآن در اين آيه از كنيزان تعبير به فتيات كرده است كه جمع فتات مى باشد و معمولا اين تعبير آميخته با احترام خاصى در مورد زنان است و غالبا در مورد دختران جوان به كار مى رود .
و الله اعلم بايمانكم اين جمله مى گويد شما براى تشخيص ايمان آنها مامور به ظاهر اظهارات آنان هستيد ، و اما در باره باطن و اسرار درونى آنان خداوند به ايمان و عقيده شما آگاهتر است .
بعضكم من بعض از آنجا كه بعضى در مورد ازدواج با كنيزان كراهت داشتند ، قرآن مى گويد شما همه از يك پدر و مادر به وجود آمده ايد و بعضى از بعض ديگريد بنا بر اين نبايد از ازدواج با كنيزان كه از نظر انسانى با شما هيچگونه تفاوتى ندارند و از نظر ارزش معنوى ، ارزش آنها مانند ديگران بسته به تقوى و پرهيزگارى آنان است ، كراهت داشته باشيد ، كه همه اعضاء يك پيكر محسوب مى شويد .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 349
فانكحوهن باذن اهلهن ولى اين ازدواج بايد به اجازه مالك ، صورت گيرد و بدون اجازه او باطل است و تعبير از مالك به اهل اشاره به اين است كه نبايد آنها با كنيزان خود همچون يك متاع رفتار كنند بلكه بايد همچون سرپرست يك خانواده نسبت به - فرزندان و اهل خود ، رفتارى كاملا انسانى داشته باشند .
و آتوهن اجورهن بالمعروف از اين جمله استفاده مى شود كه بايد مهر متناسب و شايسته اى براى آنها قرار داد ، و آن را به خود آنان داد ، يعنى مالك مهر خود كنيزان خواهند بود ، اگر چه جمعى از مفسران معتقدند كه آيه محذوفى دارد و در اصل آتوا مالكهن اجورهن : مهر آنها را به مالكان آنها بپردازيد بوده است ، ولى اين تفسير با ظاهر آيه موافق نيست اگر چه بعضى از روايات آنرا تاييد مى كند .
ضمنا از ظاهر آيه استفاده مى شود كه بردگان نيز مى توانند مالك اموالى گردند كه از طرق مشروع به آن دست يافته اند .
و از تعبير بالمعروف ( بطور شايسته ) بر مى آيد كه نبايد در تعيين مهر آنها ، ظلم و ستمى بر آنان شود بلكه حق واقعى آنها طبق معمول بايد ادا گردد .
محصنات غير مسافحات و لا متخذات اخدان يكى ديگر از شرائط اين ازدواج آن است كه كنيزانى انتخاب شوند كه مرتكب عمل منافى عفت ، نگردند خواه به صورت آشكار بوده باشد ( غير مسافحات ) و يا به صورت انتخاب دوست پنهانى ( و لا متخذات اخدان ) .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 350
در اينجا ممكن است اين سؤال پيش آيد كه با نهى از زنا با تعبير غير مسافحات نيازى به نهى از گرفتن دوست پنهانى ( اخدان ) نبوده است .
ولى با توجه به اينكه جمعى در جاهليت عقيده داشتند كه تنها زناى آشكار ناپسند است اما انتخاب دوست پنهانى مانعى ندارد ! ، روشن مى شود كه چرا قرآن مجيد به هر دو قسمت تصريح كرده است .
فاذا احصن فان اتين بفاحشة فعليهن نصف ما على المحصنات من العذاب : در اين جمله به تناسب احكامى كه در باره ازدواج با كنيزان و حمايت از حقوق آنها گفته شد بحثى در باره مجازات آنها به هنگام انحراف از جاده عفت به ميان آمده ، و آن اينكه اگر آنها در اين حال مرتكب عمل منافى عفت شوند ، نصف مجازات زنان آزاد در باره آنان ، جارى مى شود يعنى تنها پنجاه تازيانه بايد به آنها زد .
نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه قرآن مى گويد : اذا احصن يعنى اگر آنها محصنه بودند چنين مجازاتى در باره آنها جارى مى گردد در اينكه منظور از محصنه بودن در اينجا چيست ؟ مفسران احتمالاتى داده اند بعضى آن را به معنى شوهردار ( طبق اصطلاح معروف فقهى و طبق آيه سابق ) و بعضى به معنى مسلمان گرفته اند ، ولى با توجه به اينكه كلمه محصن در اين جمله دو بار ذكر شده و بايد هر دو به يك معنى باشد ، و از طرفى زنان آزاد شوهردار مجازاتشان سنگسار كردن است نه تازيانه خوردن ، روشن مى شود كه تفسير اول يعنى محصن بمعنى شوهردار بودن ، قابل قبول نيست ، همانطور كه تفسير دوم يعنى مسلمان بودن نيز شاهدى ندارد .
حق اين است كه با توجه به اينكه كلمه محصنات در قرآن مجيد ، غالبا به معنى زنان عفيف و پاكدامن آمده است چنين به نظر مى رسد كه آيه فوق نيز اشاره به همين معنى است ، يعنى كنيزانى كه بر اثر فشار صاحبان خود تن به خود - فروشى مى دادند از مجازات معاف هستند ، اما كنيزانى كه تحت چنين فشارى نيستند
تفسير نمونه ج : 3 ص : 351
و مى توانند پاكدامن زندگى كنند اگر مرتكب عمل منافى عفت شدند همانند زنان آزاد مجازات مى شوند اما مجازات آنها نصف مجازات زنان آزاد است .
ذلك لمن خشى العنت منكم عنت ( بر وزن سند ) در اصل به معنى بازشكستن استخوانى است ، كه قبلا شكسته شده ، يعنى پس از بهبودى و التيام مجددا بر اثر حادثه اى بشكند ، بديهى است اين نوع شكستگى بسيار دردناك و رنج آور است ، و به همين دليل عنت در مشكلات طاقت فرسا و كارهاى رنج آور استعمال شده است .
قرآن مجيد در جمله بالا مى گويد : اين ازدواج با كنيزان براى كسانى است كه از نظر غريزه جنسى شديدا در فشار قرار گرفته اند .
و قادر به ازدواج با زنان آزاد نيستند ، بنا بر اين براى غير آنها مجاز نيست .
فلسفه اين حكم ممكن است اين باشد ، كه كنيزان مخصوصا در آن زمان در شرائط تربيتى نامطلوبى به بار مى آمدند و طبعا داراى كمبودهائى از نظر اخلاقى و روانى و عاطفى بوده اند ، و مسلما فرزندانى كه ثمره ازدواج با آنها بود ، رنگ اخلاقى مادر را كم و بيش داشت ، و به همين جهت اسلام طرح دقيقى براى آزادى تدريجى بردگان تنظيم كرده است تا به اين سرنوشت گرفتار نشوند ، و ضمنا به خود بردگان امكان داده شود ، تا با يكديگر ازدواج كنند .
البته اين موضوع منافات با آن ندارد كه بعضى از كنيزان وضع استثنائى خاصى از نظر اخلاقى و تربيتى داشته باشند ، زيرا آنچه در بالا اشاره شد مربوط به وضع اكثريت آنها بوده است و اگر مى بينيم مادر بعضى از بزرگان اسلام كنيز بوده اند از همين نظر است ولى بايد توجه داشت كه آنچه در مورد كنيزان در غير مورد ضرورت ممنوع است ازدواج با آنهاست نه آميزش جنسى از راه مالكيت .
و ان تصبروا خير لكم خوددارى كردن از ازدواج با كنيزان تا آنجا كه توانائى داشته باشيد و دامان شما آلوده گناه نگردد ، به سود شما است .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 352
و الله غفور رحيم و خداوند نسبت به آنچه در گذشته بر اثر بى خبرى انجام داده ايد آمرزنده و مهربان است .
يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَينَ لَكُمْ وَ يهْدِيَكمْ سنَنَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكمْ وَ يَتُوب عَلَيْكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ(26) وَ اللَّهُ يُرِيدُ أَن يَتُوب عَلَيْكمْ وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشهَوَتِ أَن تمِيلُوا مَيْلاً عَظِيماً(27) يُرِيدُ اللَّهُ أَن يخَفِّف عَنكُمْ وَ خُلِقَ الانسنُ ضعِيفاً(28)
ترجمه :
26 - خداوند مى خواهد ( با اين دستورها راههاى خوشبختى و سعادت را ) براى شما آشكار سازد ، و به سنتهاى ( صحيح ) پيشينيان رهبرى كند ، و شما را از گناه پاك سازد و خداوند دانا و حكيم است .
27 - و خدا مى خواهد شما را ببخشد ( و از آلودگى پاك نمايد ) اما آنها كه پيرو شهواتند مى خواهند شما به كلى منحرف شويد .
28 - خدا مى خواهد ( با دستورهاى مربوط به ازدواج با كنيزان و مانند آن ) كار را بر شما سبك كند ، و انسان ، ضعيف آفريده شده ( و در برابر طوفان غرائز نيازمند به - پاسخگوئى مثبت است ) .

تفسير : اين محدوديتها براى چيست ؟
يريد الله ليبين لكم و يهديكم سنن الذين من قبلكم و يتوب عليكم به دنبال احكام مختلف گذشته در زمينه ازدواج و قيود و شروطى كه در آيات
تفسير نمونه ج : 3 ص : 353
پيش بيان شد ممكن است ، اين سؤال در ذهن جمعى منعكس شود ، كه منظور از اين همه محدوديت ها و قيد و بندهاى قانونى چيست ؟ آيا بهتر نبود كه آزادى عمل در اين مسائل به افراد داده مى شد و همانطور كه بعضى از دنياپرستان از هر وسيله لذت بهره مى گيرند ، ديگران هم بهره بردارى كنند ؟ آيات فوق در حقيقت پاسخ به اين سؤالات مى دهد ، و مى گويد : خداوند مى خواهد به وسيله اين مقررات حقايق را براى شما آشكار سازد ، و به راههائى كه مصالح و منافع شما در آن است ، شما را رهبرى كند وانگهى شما در اين برنامه تنها نيستيد ، اقوام پاك گذشته نيز اين گونه سنت ها داشته اند ، به علاوه خدا مى خواهد شما را ببخشد ، و نعمت هاى خود را كه بر اثر انحرافات شما قطع شده بار ديگر به - شما بازگرداند و اين در صورتى است كه شما از آن راههاى انحرافى كه در زمان جاهليت و قبل از اسلام داشتيد ، بازگرديد .
و الله عليم حكيم - خداوند از اسرار احكام خود آگاه است ، و روى حكمت خود آنها را براى شما تشريع كرده است .
و الله يريد ان يتوب عليكم و يريد الذين يتبعون الشهوات ان تميلوا ميلا عظيما .
مجددا تاكيد مى كند ، كه خدا به وسيله اين احكام مى خواهد ، نعمت ها و بركاتى كه بر اثر آلودگى به شهوات از شما قطع شده ، به شما بازگردد ، ولى شهوت پرستانى كه در امواج گناهان غرق هستند ، مى خواهند شما از طريق سعادت به كلى منحرف شويد و همانند آنها از فرق تا قدم آلوده انواع گناهان گرديد ، اكنون شما فكر كنيد ، آيا آن محدوديت آميخته با سعادت و افتخار براى شما بهتر است ، يا اين آزادى و بى بندوبارى توام با آلودگى و نكبت و انحطاط ؟ ! .
اين آيات در حقيقت به افرادى كه در عصر و زمان ما نيز به قوانين مذهبى مخصوصا در زمينه مسائل جنسى ايراد مى كنند ، پاسخ مى گويد ، كه اين آزاديهاى بى قيد و شرط سرابى بيش نيست ، و نتيجه آن انحراف عظيم از مسير خوشبختى و تكامل
تفسير نمونه ج : 3 ص : 354
انسانى و گرفتار شدن در بيراهه ها و پرتگاهها است كه نمونه هاى زيادى از آن را با چشم خودمان به شكل متلاشى شدن خانواده ها ، انواع جنايات جنسى ، فرزندان نامشروع جنايت پيشه و انواع بيماريهاى آميزشى و ناراحتى هاى روانى ، مشاهده مى كنيم .
يريد الله ان يخفف عنكم و خلق الانسان ضعيفا آيه اشاره به اين نكته مى كند كه حكم سابق در باره آزادى ازدواج با كنيزان تحت شرائط معين ، در حقيقت يك نوع تخفيف و توسعه محسوب مى شود ، زيرا انسان اصولا موجود ضعيفى است و در برابر طوفان غرائز گوناگون كه از هر سو به او حملهور مى شود بايد طرق مشروعى براى ارضاى غرائز به او ارائه شود تا بتواند خود را از انحراف حفظ كند .
يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَأْكلُوا أَمْوَلَكُم بَيْنَكم بِالْبَطِلِ إِلا أَن تَكُونَ تجَرَةً عَن تَرَاض مِّنكُمْ وَ لا تَقْتُلُوا أَنفُسكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً(29) وَ مَن يَفْعَلْ ذَلِك عُدْوَناً وَ ظلْماً فَسوْف نُصلِيهِ نَاراً وَ كانَ ذَلِك عَلى اللَّهِ يَسِيراً(30)
ترجمه :
29 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد اموال يكديگر را به باطل ( و از طرق نامشروع ) نخوريد مگر اينكه تجارتى باشد كه با رضايت شما انجام گيرد ، و خودكشى مكنيد ، خداوند نسبت به شما مهربان است .
30 - و هر كس اين عمل را از روى تجاوز و ستم انجام دهد به زودى او را در آتشى وارد خواهيم ساخت و اين كار براى خدا آسان مى باشد .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 355
تفسير : بستگى سلامت اجتماع به سلامت اقتصاد
يا ايها الذين آمنوا لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل اين آيه در واقع زير بناى قوانين اسلامى را در مسائل مربوط به معاملات و مبادلات مالى تشكيل مى دهد ، و بهمين دليل فقهاى اسلام در تمام ابواب معاملات به آن استدلال مى كنند ، آيه خطاب به افراد با ايمان كرده و مى گويد : اموال يكديگر را از طرق نابجا و غلط و باطل نخوريد يعنى هر گونه تصرف در مال ديگرى كه بدون حق و بدون يك مجوز منطقى و عقلانى بوده باشد ممنوع شناخته شده و همه را تحت عنوان باطل كه مفهوم وسيعى دارد قرار داده است .
مى دانيم باطل در مقابل حق است و هر چيزى را كه ناحق و بى هدف و بى - پايه باشد در برمى گيرد .
در آيات ديگرى از قرآن نيز با عباراتى شبيه عبارت فوق ، اين موضوع تاكيد شده ، مثلا : به هنگام نكوهش از قوم يهود و ذكر اعمال زشت آنها مى فرمايد : و اكلهم اموال الناس بالباطل ( نساء - 161 ) : آنها در اموال مردم بدون مجوز و به ناحق تصرف مى كردند و در آيه 188 بقره ، جمله لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل را بعنوان مقدمه اى براى نهى از كشاندن مردم بوسيله ادعاهاى پوچ و بى اساس به سوى دادگاهها و خوردن اموال آنها ذكر فرموده است .
بنا بر اين هر گونه تجاوز ، تقلب ، غش ، معاملات ربوى ، معاملاتى كه حد و حدود آن كاملا نامشخص باشد ، خريد و فروش اجناسى كه فايده منطقى و عقلائى در آن نباشد ، خريد و فروش وسائل فساد و گناه ، همه در تحت اين قانون كلى قرار دارند ، و اگر در روايات متعددى كلمه باطل به قمار و ربا و مانند آن تفسير شده در
تفسير نمونه ج : 3 ص : 356
حقيقت معرفى مصداق هاى روشن اين كلمه است نه آنكه منحصر به آنها باشد .
شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه تعبير به اكل ( خوردن ) كنايه از هر گونه تصرف است خواه بصورت خوردن معمولى باشد يا پوشيدن يا سكونت و يا غير آن و اين تعبير علاوه بر زبان عربى در فارسى امروز نيز كاملا رائج است .
الا ان تكون تجارة عن تراض اين جمله ، استثنائى است از قانون كلى سابق ، ولى به اصطلاح استثناء منقطع است يعنى آنچه در اين جمله آمده مشمول قانون سابق ، از آغاز نبوده است و تنها به عنوان يك تاكيد و يادآورى ذكر شده ، آن هم به نوبه خود يك قانون كلى است زيرا مى فرمايد : مگر اينكه تصرف شما در اموال ديگران از طريق داد و ستدى باشد كه از رضايت باطنى دو طرف سرچشمه بگيرد ، طبق اين بيان ، تمام مبادلات مالى و انواع تجارت ها كه در ميان مردم رايج است چنانچه از روى رضايت طرفين صورت گيرد و جنبه معقول و منطقى داشته باشد از نظر اسلام مجاز است ( مگر در مواردى كه بخاطر مصالح معينى ، نهى صريح از آن شده است ) .
و لا تقتلوا انفسكم ان الله كان بكم رحيما سپس در ذيل آيه ، مردم را از قتل نفس بازمى دارد و ظاهر آن به قرينه جمله ان الله كان بكم رحيما : خداوند نسبت بشما مهربان است نهى از خودكشى و انتحار مى باشد ، يعنى خداوند مهربان نه تنها راضى نميشود ديگرى شما را به قتل برساند بلكه به خود شما هم اجازه نمى دهد كه با رضايت خود خويشتن را به دست نابودى بسپاريد ، در روايات اهلبيت (عليهم السلام) نيز آيه فوق به همين معنى انتحار تفسير شده است .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 357
اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه چه ارتباطى ميان مسئله قتل نفس و تصرف باطل و ناحق در اموال مردم وجود دارد ؟ ! پاسخ اين سؤال روشن است و در حقيقت قرآن با ذكر اين دو حكم پشت سر هم اشاره به يك نكته مهم اجتماعى كرده است و آن اينكه اگر روابط مالى مردم بر اساس صحيح استوار نباشد و اقتصاد جامعه به صورت سالم پيش نرود و در اموال يكديگر به ناحق تصرف كنند ، جامعه گرفتار يك نوع خودكشى و انتحار خواهد شد ، و علاوه بر اينكه انتحارهاى شخصى افزايش خواهد يافت ، انتحار اجتماعى هم از آثار ضمنى آن است .
حوادث و انقلاب هائى كه در جوامع مختلف دنياى معاصر روى داده ، شاهد گوياى اين حقيقت مى باشد ، و از آنجا كه خداوند نسبت به بندگان خود ، مهربان است به آنها هشدار مى دهد و اعلام خطر مى كند كه مراقب باشند مبادا مبادلات مالى نادرست و اقتصاد ناسالم ، اجتماع آنها را به نابودى و سقوط بكشاند .
و من يفعل ذلك عدوانا و ظلما فسوف نصليه نارا و هر كس از اين فرمان سرپيچى كند و خود را آلوده خوردن اموال ديگران به ناحق سازد و يا دست به انتحار و خودكشى زند ، نه تنها به آتش اين جهان مى سوزد بلكه در آتش قهر و غضب پروردگار نيز خواهد سوخت و اين كار براى خدا آسان است ( و كان ذلك على الله يسيرا ) .
إِن تجْتَنِبُوا كبَائرَ مَا تُنهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سيِّئَاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكم مُّدْخَلاً كَرِيماً(31)
ترجمه :
31 - اگر از گناهان كبيره اى كه از آن نهى شده ايد اجتناب كنيد گناهان كوچك شما را مى پوشانيم و در جايگاه خوبى شما را وارد مى سازيم .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 358
تفسير :

گناهان كبيره و صغيره
ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم ... اين آيه با صراحت مى گويد : اگر گناهان كبيره اى كه از آن نهى شده ترك گوئيد سيئات شما را مى پوشانيم و مى بخشيم و در جايگاه نيكوئى شما را وارد مى كنيم .
از اين تعبير استفاده مى شود كه گناهان بر دو دسته اند ، دسته اى كه قرآن نام آنها را كبيره و دسته اى كه نام آنها را سيئة گذاشته است ، و در آيه 32 سوره نجم به جاى سيئة تعبير به لمم نموده است ، و در آيه 49 سوره كهف در برابر كبيره ، صغيره را ذكر فرموده است آنجا كه مى گويد : لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها ( اين نامه عمل هيچ گناه كوچك و بزرگى را فرو - گذار نكرده مگر اينكه به شماره در آورده است ) .
از تعبيرات فوق بروشنى ثابت مى شود كه گناهان بر دو دسته مشخص تقسيم مى شوند كه گاهى از آن دو به كبيره و صغيره و گاهى كبيره و سيئه و گاهى كبيره و لمم تعبير مى شود .
اكنون بايد ديد كه ضابطه و ميزان در تعيين صغيره و كبيره چيست ؟ بعضى مى گويند : اين دو از امور نسبى هستند ، يعنى به هنگام مقايسه - كردن دو گناه به يكديگر آن يك كه اهميتش بيشتر است كبيره و آنكه كمتر است صغيره مى باشد ، و بنا بر اين هر گناهى نسبت به گناه بزرگتر ، صغيره ، و نسبت به - گناه كوچكتر ، كبيره است .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 359
ولى روشن است كه اين معنى به هيچ وجه با آيه فوق نمى سازد زيرا آيه فوق اين دو دسته را از يكديگر جدا كرده و در برابر هم قرار داده است و پرهيز از يكى را موجب بخشودگى ديگرى مى شمارد ( دقت كنيد ) .
ولى اگر به معنى لغوى كبيره بازگرديم ، كبيره هر گناهى است كه از نظر اسلام بزرگ و پر اهميت است ، و نشانه اهميت آن مى تواند اين باشد كه در قرآن مجيد ، تنها به نهى از آن قناعت نشده ، بلكه به دنبال آن تهديد به عذاب دوزخ گرديده است ، مانند قتل نفس و زنا و رباخوارى و امثال آنها ، و لذا در روايات اهلبيت (عليهم السلام) مى خوانيم : الكبائر اللتى اوجب الله عز و جل عليها النار : گناهان كبيره گناهانى است كه خداوند مجازات آتش براى آنها مقرر داشته است مضمون اين حديث از امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) و امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) نقل شده است .
و بنا بر اين بدست آوردن گناهان كبيره و شناخت آنها با توجه به ضابطه فوق كار آسانى است ، و اگر ملاحظه مى كنيم ، در پاره اى از روايات تعداد كبائر ، هفت و در بعضى بيست و در بعضى هفتاد ، ذكر شده منافات با آنچه در بالا گفته شد ندارد ، زيرا در حقيقت بعضى از اين روايات اشاره به گناهان كبيره درجه اول و بعضى به - گناهان كبيره درجه دو و بعضى به همه گناهان كبيره اشاره مى كند .

اشكال :
ممكن است گفته شود كه اين آيه مردم را به گناهان صغيره تشويق مى نمايد و مى گويد : با ترك گناهان كبيره ، ارتكاب گناهان كوچك مانعى ندارد ! .

پاسخ :
از تعبيرى كه در آيه ذكر شده پاسخ اين ايراد روشن مى شود زيرا قرآن مى -
تفسير نمونه ج : 3 ص : 360
گويد : نكفر عنكم سيئاتكم : گناهان كوچك شما را مى پوشانيم يعنى پرهيز از گناهان بزرگ خصوصا با فراهم بودن زمينه هاى آنها ، يك نوع حالت تقواى روحانى در انسان ايجاد مى كند كه مى تواند آثار گناهان كوچك را از وجود او بشويد و در حقيقت آيه فوق همانند آيه ان الحسنات يذهبن السيئات : ( هود - 114 ) : حسنات ، سيئات را از بين مى برند مى باشد ، و در واقع اشاره به يكى از آثار واقعى اعمال نيك است و اين درست به اين مى ماند كه مى گوئيم اگر انسان از مواد سمى خطرناك پرهيز كند و مزاج سالمى داشته باشد مى تواند آثار نامطلوب بعضى از غذاهاى نامناسب را بواسطه سلامت مزاج از بين ببرد .
و يا به تعبير ديگر : بخشش گناهان صغيره يك نوع پاداش معنوى براى تاركان گناهان كبيره است ، و اين خود اثر تشويق كننده اى براى ترك كبائر دارد .

كجا صغيره تبديل به كبيره مى شود ؟
ولى نكته مهمى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه گناهان صغيره ، در صورتى صغيره هستند كه تكرار نشوند و علاوه بر آن به عنوان بى اعتنائى و يا غرور و طغيان انجام نگيرند زيرا صغائر طبق آنچه از قرآن و روايات اسلامى استفاده مى شود در چند مورد تبديل به كبيره مى گردد :
1 - در صورتى كه تكرار گردد ، همانطور كه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود : لا صغيرة مع الاصرار : هيچ گناهى با تكرار صغيره نيست .
2 - در صورتى كه گناه را كوچك بشمرد و تحقير كند ، در نهج البلاغه مى خوانيم : اشد الذنوب ما استهان به صاحبه : شديدترين گناهان آن است كه مرتكبش آن را كوچك بشمرد .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 361
3 - در صورتى كه از روى طغيان و تكبر و گردنكشى در برابر فرمان پروردگار انجام شود ، اين موضوع را از آيات مختلفى اجمالا مى توان استفاده كرد از جمله آيه 37 نازعات : اما آنها كه طغيان كنند و زندگى دنيا را مقدم بشمرند جايگاهشان دوزخ است .
4 - در صورتى كه از افرادى سر بزند كه موقعيت خاصى در اجتماع دارند و لغزشهاى آنها با ديگران برابر محسوب نمى شود ، چنانكه قرآن در باره همسران پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در سوره احزاب آيه 30 مى گويد : اگر شما كار زشتى انجام دهيد مجازات آن را دو برابر خواهيد ديد .
و از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كه فرمود : من سن سنة سيئة فعليه وزرها و وزر من عمل بها لا ينقص من اوزارهم شيئا : هر كس سنت بدى بگذارد گناه آن بر او است و همچنين گناه تمام كسانى كه به آن عمل كنند ، بدون اينكه از گناه آنها چيزى كاسته شود !
5 - در صورتى كه از انجام گناه خوشحال و مسرور باشد و به آن افتخار كند چنانكه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كه فرمود : من اذنب ذنبا و هو ضاحك دخل النار و هو باك هر كس گناهى كند در حالى كه خندان باشد در آتش وارد مى شود در حالى كه گريان است .
6 - در صورتى كه عدم مجازات سريع خداوند را در برابر گناه خود دليل بر رضايت خدا بشمرد و خود را مصون از مجازات و يا محبوب در نزد خدا بداند ، چنانكه قرآن در آيه 8 سوره مجادلة از زبان بعضى از گنهكاران مغرور نقل مى كند كه آنها در پيش خود مى گويند چرا خداوند ما را مجازات نمى كند و سپس قرآن اضافه مى كند كه آتش دوزخ براى آنها كافى است .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 362
وَ لا تَتَمَنَّوْا مَا فَضلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضكُمْ عَلى بَعْض لِّلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا اكتَسبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ ممَّا اكْتَسبنَ وَ سئَلُوا اللَّهَ مِن فَضلِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكلِّ شىْء عَلِيماً(32)
ترجمه :
32 - برتريهائى را كه خداوند نسبت به بعضى از شما بر بعضى ديگر قرار داده آرزو نكنيد ( اين تفاوتهاى طبيعى و حقوقى براى حفظ نظام اجتماع شما و طبق اصل عدالت است ولى با اين حال ) مردان نصيبى از آنچه بدست مى آورند دارند و زنان نصيبى ( و نبايد حقوق هيچيك پايمال گردد ) و از فضل ( و رحمت و بركت ) خدا بخواهيد و خداوند به هر چيز دانا است .

شان نزول :
مفسر معروف طبرسى در مجمع البيان نقل مى كند كه : ام سلمه ( يكى از همسران پيامبر ) به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) عرض كرد : چرا مردان به جهاد مى روند و زنان جهاد نمى كنند ؟ و چرا براى ما نصف ميراث آنها مقرر شده ؟ اى كاش ما هم مرد بوديم و همانند آنها به جهاد مى رفتيم ، و موقعيت اجتماعى آنها را داشتيم آيه فوق نازل گرديد و به اين سؤالات و مانند آن پاسخ گفت : و در تفسير المنار مى خوانيم : جمعى از مردان مسلمان هنگامى كه آيه ارث نازل شد و سهم مردان را دو برابر زنان ذكر كرد ، گفتند : اى كاش اجر و پاداش معنوى ما نسبت به آنها نيز چنين بود و جمعى از زنان نيز گفتند اى كاش مجازات و كيفرهاى ما نصف مجازات مردان بود همانطور كه سهم ارث ما نيمى از ارث آنها است ، آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
همين شان نزول در تفسير : فى ظلال و روح المعانى با تفاوت مختصرى
تفسير نمونه ج : 3 ص : 363
ذكر شده است .

تفسير :
و لا تتمنوا ما فضل الله بعضكم على بعض ... همانطور كه در شان نزول آمده است تفاوت سهم ارث مردان و زنان براى جمعى از مسلمانان به صورت يك سؤال در آمده بود ، آنها گويا توجه نداشتند كه اين تفاوت به خاطر آن است كه هزينه زندگى ، عموما بر دوش مردان مى باشد ، و زنان از آن معافند ، به علاوه هزينه خود آنها نيز بر دوش مردان است ، و همانطور كه سابقا اشاره شد سهميه زنان عملا دو برابر مردان خواهد بود ، لذا آيه فوق مى گويد : تفاوتهائى را كه خداوند براى بعضى از شما نسبت به بعض ديگر قائل شده هرگز آرزو نكنيد ، زيرا اين تفاوتها هر كدام اسرارى دارد كه از شما پوشيده و پنهان است چه تفاوتهائى كه از نظر آفرينش و جنسيت و صفات جسمى و روحى داريد و پايه نظام اجتماعى شما است ، و چه تفاوتهائى كه از نظر حقوقى به خاطر موقعيت هاى مختلف همانند ارث قرار داده شده است ، تمام اين تفاوتها بر طبق عدالت و قانون الهى مى باشد و اگر غير از آن مصلحت بود براى شما قائل مى شد ، بنا بر اين آرزوى تغيير آنها يك نوع مخالفت با مشيت پروردگار كه عين حق و عدالت است مى باشد .
البته نبايد اشتباه كرد كه آيه اشاره به تفاوتهاى واقعى و طبيعى مى كند نه تفاوتهاى ساختگى كه بر اثر استعمار و استثمار طبقاتى بوجود مى آيد ، چه اينكه آنها نه خواست خدا است ، و نه چيزى است كه آرزوى دگرگون كردن آن نادرست باشد ، بلكه تفاوتهائى است ظالمانه و غير منطقى كه بايد در رفع آن كوشيد ، فى المثل زنان نمى توانند آرزو كنند كه اى كاش مرد بودند ، و مردان نيز نبايد آرزو كنند كه اى كاش زن مى شدند ، زيرا اين دو جنس اساس نظام اجتماع انسانى است ، اما در عين حال نبايد اين تفاوت جنسيت سبب شود كه يكى از اين دو جنس حقوق ديگرى
تفسير نمونه ج : 3 ص : 364
را پايمال كند ، و آنها كه آيه را دستاويز براى ادامه تبعيضات نارواى اجتماعى پنداشته اند سخت در اشتباهند .
للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن لذا بلا فاصله مى فرمايد : مردان و زنان هر كدام بهره اى از كوشش ها و تلاشها و موقعيت خود دارند خواه موقعيت طبيعى باشد ( مانند تفاوت دو جنس مرد و زن با يكديگر ) و يا تفاوت به خاطر تلاشها و كوششهاى اختيارى .
قابل توجه اينكه كلمه اكتساب كه به معنى تحصيل كردن و بدست آوردن است ، مفهوم وسيعى دارد ، هم كوششهاى اختيارى را شامل مى شود و هم آنچه را كه انسان بوسيله ساختمان طبيعى خود مى تواند بدست بياورد .
و اسئلوا الله من فضله سپس مى فرمايد : بجاى آرزو كردن اين گونه تفاوتها ، از فضل خدا و لطف و كرم او تمنا كنيد كه به شما از نعمتهاى مختلف و موفقيتها و پاداشهاى نيك ارزانى دارد و در نتيجه افرادى خوشبخت و سعادتمند باشيد خواه مرد باشيد يا زن ، و خواه از اين نژاد باشيد يا نژاد ديگر ، و در هر حال آنچه را خير واقعى و سعادت شما در آن است بخواهيد نه آنچه شما خيال مى كنيد ( و تعبير به من فضله شايد اشاره به همين معنى مى باشد ) .
البته روشن است كه تقاضاى فضل و عنايت پروردگار به اين نيست كه انسان به دنبال اسباب و عوامل هر چيز نرود بلكه بايد فضل و رحمت او را در لابلاى اسبابى كه او مقرر داشته است جستجو كرد .
ان الله كان بكل شىء عليما چون خداوند به همه چيز دانا است و مى داند براى نظام اجتماع چه تفاوتهائى از نظر طبيعى و يا حقوقى لازم است ، و بنا بر اين در كار او هيچ گونه تبعيض ناروا ، و بى عدالتى نيست ، و نيز از اسرار درون مردم با خبر است و مى داند چه افرادى
تفسير نمونه ج : 3 ص : 365
آرزوهاى نادرست در دل مى پرورانند و چه افرادى به آنچه مثبت و سازنده است مى انديشند .

اين تفاوتها براى چيست ؟
بسيارى از خود مى پرسند چرا بعضى از افراد استعدادشان بيشتر و بعضى كمتر ، بعضى زيبا و بعضى ديگر از زيبائى كم بهره اند ، بعضى از نظر جسمى فوق العاده نيرومند و بعضى معمولى هستند ، آيا اين تفاوتهاى طبيعى با اصل عدالت پروردگار سازگار است ؟ در پاسخ بايد به چند نكته توجه داشت :
1 - قسمتى از تفاوتهاى جسمى و روحى و مردم با يكديگر معلول اختلافات طبقاتى و مظالم اجتماعى و يا سهل انگاريهاى فردى است كه هيچ گونه ارتباطى به - دستگاه آفرينش ندارد ، مثلا بسيارى از فرزندان ثروتمندان از فرزندان مردم فقير هم از نظر جسمى قوى تر و زيباتر و هم از نظر استعداد پيشرفته ترند ، به دليل اينكه آنها از تغذيه و بهداشت كافى بهره مندند در حالى كه اينها در محروميت قرار دارند ، و يا افرادى هستند كه بر اثر تنبلى و سهل انگارى نيروهاى جسمى و روحى خود را از دست مى دهند .
اين گونه اختلافها را بايد اختلافهاى ساختگى و بى دليل دانست كه با از بين رفتن نظام طبقاتى و تعميم عدالت اجتماعى از ميان خواهد رفت ، و هيچگاه اسلام و قرآن بر اين گونه تفاوتها صحه نگذاشته است .
2 - قسمتى ديگر از اين تفاوتها ، طبيعى و لازمه آفرينش انسان است يعنى يك جامعه اگر هم از عدالت اجتماعى كامل برخوردار باشد تمام افرادش همانند مصنوعات يك كارخانه يك شكل و يك جور نخواهند بود و طبعا با هم تفاوتهائى خواهند داشت ، ولى بايد دانست كه معمولا مواهب الهى و استعدادهاى جسمى و روحى انسانها آنچنان تقسيم شده كه هر كسى قسمتى از آن را دارد ، يعنى كمتر كسى پيدا مى شود كه اين مواهب را يكجا داشته باشد ، يكى از نيروى بدنى كافى برخوردار است ، و ديگرى استعداد رياضى خوبى دارد ، يكى ذوق شعر ، و ديگرى عشق به تجارت ، و بعضى هوش سرشارى براى كشاورزى ، و بعضى از استعدادهاى ويژه ديگرى برخوردارند ،
تفسير نمونه ج : 3 ص : 366
مهم اين است كه جامعه يا خود اشخاص ، استعدادها را كشف كنند ، و آنها را در محيط سالمى پرورش دهند ، تا هر انسانى بتواند نقطه قوت خويش را آشكار سازد و از آن بهره بردارى كند .
3 - اين موضوع را نيز بايد يادآورى كرد كه يك جامعه همانند يك پيكر انسان ، نياز به بافت ها و عضلات و سلولهاى گوناگون دارد ، يعنى همانطور كه اگر يك بدن ، تمام از سلولهاى ظريف همانند سلولهاى چشم و مغز ساخته شده باشد دوام ندارد ، و يا اگر تمام سلولهاى آن خشن و غير قابل انعطاف همانند سلولهاى استخوانى باشند كارائى كافى براى وظائف مختلف نخواهد داشت ، بلكه بايد از سلولهاى گوناگونى كه يكى وظيفه تفكر و ديگرى مشاهده و ديگرى شنيدن و ديگرى سخن گفتن را عهده دار شوند تشكيل شده باشد ، همچنين براى به وجود آمدن يك جامعه كامل نياز به استعدادها و ذوق ها و ساختمانهاى مختلف بدنى و فكرى است ، اما نه به اين معنى كه بعضى از اعضاء پيكر اجتماع در محروميت بسر برند و يا خدمات آنها كوچك شمرده شود و يا تحقير گردند ، همانطور كه سلولهاى بدن با تمام تفاوتى كه دارند همگى از غذا و هوا و ساير نيازمندى ها به مقدار لازم بهره مى گيرند .
و به عبارت ديگر تفاوت ساختمان روحى و جسمى در آن قسمتهائى كه طبيعى است ( نه ظالمانه و تحميلى ) مقتضاى حكمت پروردگار است و عدالت هيچگاه نمى تواند از حكمت جدا باشد ، فى المثل اگر تمام سلولهاى بدن انسان يكنواخت آفريده مى شد ، دور از حكمت بود ، و عدالت به معنى قرار دادن هر چيز در محل مناسب خود نيز در آن وجود نداشت ، همچنين اگر يك روز تمام مردم جامعه مثل هم فكر كنند و استعداد همانندى داشته باشند در همان يك روز وضع جامعه به كلى درهم مى ريزد .
بنا بر اين آنچه در آيه فوق در باره اختلاف ساختمان زن و مرد آمده در واقع اشاره اى از همين موضوع است زيرا بديهى است كه اگر تمام افراد بشر ، مرد و يا
 

Back Index Next