بعدی
دائر بر اينكه تلاشهاى مذبوحانه دشمنان اسلام به جائى نمى رسد ، تكميل مى كند و
با صراحت مى گويد :
تفسير نمونه ج : 7 ص : 370
او كسى است كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر تمام اديان پيروز
و غالب گرداند ، هر چند مشركان را خوشايند نباشد ( هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين
الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون ) .
منظور از هدايت دلائل روشن و براهين آشكارى است كه در آئين اسلام وجود دارد و منظور
از دين حق همين آئينى است كه اصولش حق و فروعش نيز حق و بالاخره تاريخ و مدارك و
اسناد و نتيجه و برداشت آن نيز حق است و بدون شك آئينى كه هم محتواى آن حق باشد و
هم دلائل و مدارك و تاريخ آن روشن ، بايد سرانجام بر همه آئينها پيروز گردد .
با گذشت زمان ، و پيشرفت علم و دانش ، و سهولت ارتباطات ، واقعيتها چهره خود را از
پشت پرده هاى تبليغات مسموم بدر خواهد آورد و موانعى را كه مخالفان حق بر سر راه آن
قرار مى دهند در هم كوبيده خواهد شد ، و به اين ترتيب آئين حق همه جا را فرا خواهد
گرفت هر چند دشمنان حق نخواهند و از هيچگونه كار شكنى مضايقه نكنند ، زيرا حركت
آنها حركتى است بر خلاف مسير تاريخ و بر ضد سنن آفرينش !
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد .
منظور از هدايت و دين حق چيست ؟
اينكه قرآن در آيه فوق مى گويد : ارسل رسوله بالهدى و دين الحق گويا اشاره به دليل
پيروزى اسلام بر همه اديان جهان است زيرا هنگامى كه محتواى دعوت پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) هدايت بود و عقل در هر مورد به آن گواهى داد ، و نيز هنگامى كه اصول
و فروعش موافق حق و طرفدار حق و خواهان حق بود چنين آئينى طبعا بر همه آئينهاى جهان
پيروز مى گردد .
از يكى از دانشمندان هند نقل شده كه مدتى در اديان مختلف جهان
تفسير نمونه ج : 7 ص : 371
مطالعه و بررسى مى كرد عاقبت پس از مطالعه بسيار اسلام را انتخاب كرد و كتابى به
زبان انگليسى تحت عنوان چرا مسلمان شدم ؟ نوشت و مزاياى اسلام را نسبت به همه اديان
در آن روشن ساخت .
از مهمترين مسائلى كه جلب توجه او را كرده اين است كه مى گويد : اسلام تنها دينى
است كه تاريخ ثابت و محفوظ دارد ، او تعجب مى كند كه چگونه اروپا آئينى را براى خود
انتخاب كرده است كه آورنده آن آئين را از مقام يك انسان برتر برده و خدايش قرار
داده است در حالى كه هيچگونه تاريخ مستند و قابل قبولى ندارد .
مطالعه و بررسى در اظهارات كسانى كه اسلام را پذيرفته و آئين سابق خود را ترك گفته
اند نشان مى دهد كه آنها تحت تاثير سادگى فوق العاده و مستدل بودن و استحكام اصول و
فروع اين آئين و مسائل انسانى آن واقع شده اند مسائلى كه از هر گونه خرافه پيراسته
است و نور حق و هدايت از آن جلوه گر است .
2 - غلبه منطقى يا غلبه قدرت ؟
در اينكه اسلام چگونه بر همه اديان پيروز مى گردد ؟ و اين پيروزى به چه شكل خواهد
بود ؟ در ميان مفسران گفتگو است .
بعضى اين پيروزى را تنها پيروزى منطقى و استدلالى دانسته اند و مى گويند اين موضوع
حاصل شده است ، زيرا اسلام از نظر منطق و استدلال قابل مقايسه با آئينهاى موجود
نيست .
ولى بررسى موارد استعمال ماده اظهار ( ليظهره على الدين ... ) در آيات قرآن نشان مى
دهد كه اين ماده بيشتر به معنى غلبه جسمانى و قدرت ظاهرى آمده است چنانكه در داستان
اصحاب كهف مى خوانيم : انهم ان يظهروا عليكم يرجموكم : اگر آنها ( دقيانوس و دار و
دسته اش ) بر شما غالب شوند سنگ -
تفسير نمونه ج : 7 ص : 372
سارتان مى كنند ( كهف آيه 20 ) و نيز در باره مشركان مى خوانيم : كيف و ان يظهروا
عليكم لا يرقبوا فيكم الا و لا ذمة : هر گاه آنها بر شما چيره شوند نه ملاحظه
خويشاوندى و قرابت را مى كنند و نه عهد و پيمان را ( توبه - 8 ) بديهى است غلبه در
اينگونه موارد غلبه منطقى نيست ، بلكه غلبه عملى و عينى است به هر حال صحيحتر اين
است كه پيروزى و غلبه فوق را ، غلبه همه جانبه بدانيم زيرا با مفهوم آيه كه از هر
نظر مطلق است نيز سازگارتر مى باشد ، يعنى روزى فرا مى رسد كه اسلام هم از نظر منطق
و استدلال و هم از نظر نفوذ ظاهرى و حكومت بر تمام اديان جهان پيروز خواهد شد و همه
را تحت الشعاع خويش قرار خواهد داد .
3 - قرآن و قيام مهدى (عليه السلام)
آيه فوق كه عينا و با همين الفاظ در سوره صف نيز آمده است و با تفاوت مختصرى در
سوره فتح تكرار شده ، خبر از واقعه مهمى مى دهد كه اهميتش موجب اين تكرار شده است ،
خبر از جهانى شدن اسلام و عالمگير گشتن اين آئين مى دهد .
گرچه بعضى از مفسران پيروزى مورد بحث اين آيه را به معنى پيروزى منطقه اى و محدود
گرفته اند كه در عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و يا زمانهاى بعد از آن براى
اسلام و مسلمين صورت پذيرفت ولى با توجه به اينكه در آيه هيچگونه قيد و شرطى نيست و
از هر نظر مطلق است ، دليلى ندارد كه معنى آن را محدود كنيم مفهوم آيه پيروزى همه
جانبه اسلام بر همه اديان جهان است ، و معنى اين سخن آن است كه سرانجام اسلام همه
كره زمين را فرا خواهد گرفت و بر همه جهان پيروز خواهد گشت .
شك نيست كه در حال حاضر اين موضوع تحقق نيافته ولى مى دانيم كه اين
تفسير نمونه ج : 7 ص : 373
وعده حتمى خدا تدريجا در حال تحقق است .
سرعت پيشرفت اسلام در جهان ، و به رسميت شناخته شدن اين آئين در كشورهاى مختلف
اروپائى ، و نفوذ سريع آن در آمريكا و آفريقا ، اسلام آوردن بسيارى از دانشمندان و
مانند اينها همگى نشان مى دهد كه اسلام رو به سوى عالمگير شدن پيش مى رود .
ولى طبق روايات مختلفى كه در منابع اسلامى وارد شده تكامل اين برنامه هنگامى خواهد
بود كه مهدى (عليه السلام) ظهور كند و به برنامه جهانى شدن اسلام تحقق بخشد .
مرحوم طبرسى در مجمع البيان از امام باقر (عليه السلام) در تفسير اين آيه چنين نقل
مى كند : ان ذلك يكون عند خروج المهدى فلا يبقى احدا الا اقر بمحمد (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) وعده اى كه در اين آيه است به هنگام ظهور مهدى از آل محمد صورت مى
پذيرد ، در آن روز هيچكس در روى زمين نخواهد بود مگر اينكه اقرار به حقانيت محمد
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى كند .
و نيز در همان تفسير از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين نقل شده كه
فرمود : لا يبقى على ظهر الارض بيت مدر و لا وبر الا ادخله الله كلمة الاسلام بر
صفحه روى زمين هيچ خانه اى باقى نمى ماند نه خانه هائى كه از سنگ و گل ساخته شده و
نه خيمه هائى كه از كرك و مو بافته اند مگر اينكه خداوند نام اسلام را در آن وارد
مى كند ! و نيز در كتاب اكمال الدين صدوق از امام صادق (عليه السلام) در تفسير اين
آيه چنين نقل شده : و الله ما نزل تاويلها بعد و لا ينزل تاويلها حتى يخرج القائم
فاذا خرج القائم لم يبق كافر بالله العظيم به خدا سوگند هنوز محتواى اين آيه تحقق
نيافته است و تنها زمانى تحقق مى پذيرد كه قائم خروج كند و به هنگامى كه او قيام
كند كسى كه خدا را انكار نمايد در تمام جهان باقى
تفسير نمونه ج : 7 ص : 374
نخواهد ماند .
احاديث ديگرى نيز به همين مضمون از پيشوايان اسلام نقل شده است .
گروهى از مفسران نيز اين تفسير را ذيل آيه ذكر كرده اند .
ولى تعجب آور اين است كه نويسنده المنار نه تنها در اينجا تفسير فوق را نپذيرفته
بلكه به تناسب وارد بحث پيرامون احاديث مهدى (عليه السلام) شده ، و با تعصب خاصى كه
در برابر شيعه دارد و به هر بهانه اى از حملات ناجوانمردانه فروگذار نمى كند به كلى
احاديث مربوط به مهدى را انكار كرده و آنها را متضاد ! و غير قابل قبول شمرده است !
به گمان اين كه عقيده به وجود مهدى تنها مربوط به شيعه و يا آنها كه به تشيع تمايل
دارند مى باشد ! و از اين گذشته اعتقاد به وجود مهدى را عاملى براى ركود و عقب
ماندگى شمرده است .
به همين دليل ناگزيريم - به طور كاملا فشرده بحثى در زمينه روايات مربوط به ظهور
مهدى (عليه السلام) و بحثى هم پيرامون آثار اين عقيده در پيشرفت جامعه اسلامى و
مبارزه با ظلم و فساد ايراد كنيم ، تا روشن شود هر گاه پاى تعصب به ميان آيد علم و
دانش از در ديگر فرار خواهد كرد و مفسر نامبرده با اين كه اطلاعات قابل ملاحظه اى
در مسائل اسلامى دارد اما به خاطر اين نقطه ضعف ( تعصب شديد ) چگونه بعضى از حقائق
روشن را وارونه ديده است ! .
روايات اسلامى پيرامون ظهور مهدى (عليه السلام) گرچه كتابهاى فراوانى به وسيله
دانشمندان اهل سنت ، و علماى شيعه پيرامون احاديث مربوط به قيام مهدى نوشته شده است
، ولى به عقيده ما چيزى گوياتر و در عين حال فشرده تر از نامه اى كه گروهى از
دانشمندان حجاز در پاسخ يكى از سؤال كنندگان فرستاده اند نيست ، لذا عين ترجمه آن
را ذيلا از نظر
تفسير نمونه ج : 7 ص : 375
خوانندگان محترم مى گذرانيم .
اما قبلا يادآور مى شويم كه : روايات مربوط به قيام مهدى (عليه السلام) چنان است كه
هيچ محقق اسلامى پيرو هر يك از گروهها و مذاهب باشد نمى تواند تواتر آن را انكار
كند .
تا كنون كتابهاى زيادى در اين زمينه نوشته شده و نويسندگان آنها متفقا صحت احاديث
مربوط به مصلح جهانى يعنى مهدى (عليه السلام) را پذيرفته اند تنها افراد بسيار
معدودى مانند ابن خلدون و احمد امين مصرى در صدور اين اخبار از پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) ترديد كرده اند و قرائنى در دست داريم كه انگيزه آنها در اين كار
ضعف اخبار نبوده بلكه فكر مى كردند روايات مربوط به مهدى (عليه السلام) مشتمل بر
مسائلى است كه به سادگى نمى توان آنها را باور كرد ، يا بخاطر اينكه احاديث درست از
نادرست را نتوانسته اند جدا كنند يا تفسير آن را در نيافته اند .
در هر صورت لازم است قبل از هر چيز سؤال و جوابى را كه اخيرا از طرف رابطة العالم
الاسلامى كه زير نفوذ افراطى ترين جناحهاى اسلامى يعنى وهابيان قرار دارد ، نشر
يافته ، از نظر خوانندگان عزيز بگذرانيم ، تا روشن شود مسئله ظهور مهدى (عليه
السلام) در ميان مسلمانان قولى است كه جملگى بر آنند و به عقيده ما مدارك لازم در
اين رساله كوتاه آنچنان جمع آورى شده كه هيچ كسى را ياراى انكار آن نيست ، و اگر
وهابيان سختگير نيز در برابر آن تسليم شده اند بهمين دليل است .
در حدود يك سال قبل شخصى به نام ابو محمد از كنيا سوالى در باره ظهور مهدى منتظر
(عليه السلام) از رابطة العالم الاسلامى كرده دبير كل رابطه يعنى محمد صالح القزاز
در پاسخى كه براى او فرستاده است ضمن تصريح به اين كه ابن تمية موسس مذهب وهابيان
نيز احاديث مربوط به ظهور مهدى (عليه السلام)
تفسير نمونه ج : 7 ص : 376
را پذيرفته ، متن رساله اى را كه پنج تن از علماى معروف فعلى حجاز در اين زمينه
تهيه كرده اند براى او ارسال داشته است .
در اين رساله پس از ذكر نام حضرت مهدى (عليه السلام) و محل ظهور او يعنى مكه چنين
مى خوانيم : ... به هنگام ظهور فساد در جهان و انتشار كفر و ستم ، خداوند به وسيله
او ( مهدى (عليه السلام) جهان را پر از عدل و داد مى كند همانگونه كه از ظلم و ستم
پر شده است ... او آخرين خلفاى راشدين دوازده گانه است كه پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) خبر از آنها در كتب صحاح داده است .
احاديث مربوط به مهدى را بسيارى از صحابه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل كرده
اند از جمله : عثمان ابن عفان ، على ابن ابى طالب ، طلحة ابن عبيد اله ، عبد الرحمن
ابن عوف ، قرة ابن اساس مزنى ، عبد الله ابن حارث ، ابو هريره ، حذيفة ابن يمان ،
جابر ابن عبد الله ، ابو امامه ، جابر ابن ماجد ، عبد الله ابن عمر ، انس ابن مالك
، عمران ابن حصين ، و ام سلمه .
اينها بيست نفر از كسانى هستند كه روايات مهدى را نقل كرده اند و غير از آنها افراد
زياد ديگرى نيز وجود دارند .
سخنان فراوانى نيز از خود صحابه نقل شده كه در آن بحث از ظهور مهدى (عليه السلام)
به ميان آمده كه آنها را نيز مى توان در رديف روايات پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) قرار داد .
زيرا اين مسئله از مسائلى نيست كه با اجتهاد بتوان چيزى پيرامون آن گفت ( بنابر اين
آنها نيز طبعا اين مطلب را از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شنيده اند ) .
سپس اضافه مى كند : هم احاديث بالا كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده
و هم شهادت و گواهى صحابه
تفسير نمونه ج : 7 ص : 377
كه در اينجا در حكم حديث است در بسيارى از كتب معروف اسلامى و متون اصلى حديث اعم
از سنن و معاجم و مسانيد آمده است .
از جمله .
سنن ابو داود ، سنن ترمذى ، ابن ماجه ، ابن عمرو الدانى ، مسند احمد و ابن يعلى ، و
بزاز ، و صحيح حاكم ، و معاجم طبرانى ( كبير و متوسط ) و رويانى ، و دارقطنى ، و
ابو نعيم در اخبار المهدى و خطيب در تاريخ بغداد ، و ابن عساكر در تاريخ دمشق ، و
غير اينها .
بعد اضافه مى كند : بعضى از دانشمندان اسلامى در اين زمينه كتابهاى مخصوصى تاليف
كرده اند از جمله : ابو نعيم در اخبار المهدى ، ابن حجر هيثمى در القول المختصر فى
علامات المهدى المنتظر ، شوكانى در التوضيح فى تواتر ما جاء فى المنتظر و الدجال و
المسيح ، ادريس عراقى مغربى در كتاب المهدى ، ابو العباس ابن عبد المؤمن المغربى در
كتاب الوهم المكنون فى الرد على ابن خلدون .
و آخرين كسى كه در اين زمينه بحث مشروحى نگاشته مدير دانشگاه اسلامى مدينه است كه
در چندين شماره در مجله دانشگاه مزبور بحث كرده است .
باز اضافه مى كند : عده اى از بزرگان و دانشمندان اسلام از قديم و جديد نيز در
نوشته هاى خود تصريح كرده اند كه احاديث در زمينه مهدى در سر حد تواتر است ( و به
هيچ وجه قابل انكار نيست ) از جمله : السخاوى در كتاب فتح المغيث ، محمد ابن احمد
سفاوينى در شرح العقيدة ، ابو الحسن الابرى در مناقب الشافعى ، ابن تيميه در كتاب
فتاوايش ، سيوطى در الحاوى ، ادريس عراقى در تاليفى كه در زمينه
تفسير نمونه ج : 7 ص : 378
مهدى دارد ، شوكانى در كتاب التوضيح فى تواتر ما جاء فى المنتظر ... محمد جعفر
كنانى در نظم التناثر ، ابو العباس ابن عبد المؤمن در الوهم المكنون ... در پايان
بحث مى گويد : ( تنها ) ابن خلدون است كه خواسته احاديث مربوط به مهدى را با حديث
بى اساس و مجعولى كه مى گويد : لا مهدى الا عيسى مهدى جز عيسى نيست ، مورد ايراد
قرار دهد ، ولى بزرگان پيشوايان و دانشمندان اسلام گفتار او را رد كرده اند ، به
خصوص ابن عبد المؤمن كه در گفتار او كتاب ويژه اى نوشته است كه سى سال قبل در شرق و
غرب انتشار يافته .
حفاظ احاديث و بزرگان دانشمندان حديث نيز تصريح كرده اند كه احاديث مهدى (عليه
السلام) مشتمل بر احاديث صحيح و حسن است و مجموع آن متواتر مى باشد .
بنابر اين اعتقاد به ظهور مهدى ( بر هر مسلمانى ) واجب است ، و اين جزء عقايد اهل
سنت و جماعت محسوب مى شود و جز افراد نادان و بيخبر يا بدعت گذار آن را انكار نمى
كنند ! مدير اداره مجمع فقهى اسلامى محمد منتصر كنانى
اثرات سازنده انتظار ظهور مهدى (عليه السلام)
در بحث گذشته دانستيم كه اين عقيده در تعليمات اسلامى جنبه وارداتى ندارد .
بلكه از قطعى ترين مباحثى است كه از شخص پايه گذار اسلام گرفته شده ، و عموم فرق
اسلامى در اين زمينه متفقند و احاديث در اين زمينه متواتر مى باشد .
اكنون به سراغ پى آمدهاى اين انتظار در وضع كنونى جوامع اسلامى
تفسير نمونه ج : 7 ص : 379
برويم و ببينيم آيا ايمان به چنين ظهورى انسان را چنان در افكار رؤيائى فرو مى برد
كه از وضع موجود خود غافل مى گردد و تسليم هر گونه شرائطى مى كند ؟ و يا اين كه به
راستى اين عقيده يك نوع دعوت به قيام و سازندگى فرد و اجتماع است ؟ آيا ايجاد تحرك
مى كند يا ركود ؟ آيا مسئوليت آفرين است يا مايه فرار از زير بار مسئوليتها ؟ ! و
بالاخره آيا مخدر است يا بيدار كننده ؟ ولى قبل از توضيح و بررسى اين سئوالات توجه
به يك نكته كاملا ضرورى است و آن اين كه سازنده ترين دستورات و عاليترين مفاهيم هر
گاه بدست افراد نا وارد يا نالايق يا سوءاستفاده چى بيفتد ممكن است چنان مسخ شود كه
درست نتيجه اى بر خلاف هدف اصلى بدهد و در مسيرى بر ضد آن حركت كند و اين نمونه هاى
بسيار دارد و مسئله انتظار بطورى كه خواهيم ديد در رديف همين مسائل است .
بهر حال براى رهائى از هر گونه اشتباه در محاسبه در اين گونه مباحث بايد به اصطلاح
آب را از سرچشمه گرفت تا آلودگيهاى احتمالى نهرها و كانالهاى ميان راه در آن اثر
نگذارد .
يعنى ما در بحث انتظار مستقيما به سراغ متون اصلى اسلامى رفته و لحن گوناگون
رواياتى را كه روى مسئله انتظار تاكيد مى كند مورد بررسى قرار مى دهيم تا از هدف
اصلى آگاه شويم .
اكنون با دقت به اين چند روايت توجه كنيد :
1 - كسى از امام صادق (عليه السلام) پرسيد چه مى گوئيد در باره كسى كه داراى ولايت
پيشوايان است و انتظار ظهور حكومت حق را مى كشد و در اين حال از دنيا مى رود ؟
تفسير نمونه ج : 7 ص : 380
امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود : هو بمنزلة من كان مع القائم فى فسطاطه - ثم سكت
هنيئة - ثم قال هو كمن كان مع رسول الله ! او همانند كسى است كه با رهبر اين انقلاب
در خيمه او ( ستاد ارتش او ) بوده باشد - سپس كمى سكوت كرد - و فرمود : مانند كسى
است كه با پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در مبارزاتش همراه بوده است .
عين اين مضمون در روايات زيادى با تعبيرات مختلفى نقل شده است .
2 - در بعضى بمنزلة الضارب بسيفه فى سبيل الله : همانند شمشير زنى در راه خدا ،
3 - و در بعضى ديگر كمن قارع مع رسول الله بسيفه : همانند كسى است كه در خدمت
پيامبر با شمشير بر مغز دشمن بكوبد !
4 - در بعضى ديگر بمنزلة من كان قاعدا تحت لواء القائم همانند كسى است كه زير پرچم
قائم بوده باشد .
5 - و در بعضى ديگر بمنزلة المجاهد بين يدى رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) :
همانند كسى است كه پيش روى پيامبر جهاد كند
6 - و بعضى ديگر بمنزلة من استشهد مع رسول الله : همانند كسى است كه با پيامبر شهيد
شود .
اين تشبيهات هفتگانه كه در مورد انتظار ظهور مهدى (عليه السلام) در اين شش روايت
وارد شده روشنگر اين واقعيت است كه يك نوع رابطه و تشابه ميان مسئله انتظار از يك
سو ، و جهاد و مبارزه با دشمن در آخرين شكل خود از سوى ديگر وجود دارد ( دقت كنيد )
.
تفسير نمونه ج : 7 ص : 381
7 - در روايات متعددى نيز انتظار چنين حكومتى را داشتن ، به عنوان بالاترين عبادت
معرفى شده است .
اين مضمون در بعضى از احاديث از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و در بعضى از امير
مومنان على (عليه السلام) نقل شده است ، در حديثى مى خوانيم كه پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) فرمود : افضل اعمال امتى انتظار الفرج من الله عز و جل : بالاترين
اعمال امت من انتظار فرج از ناحيه خدا كشيدن است و در حديث ديگرى از پيامبر (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم افضل العبادة انتظار الفرج اين حديث اعم از اينكه
انتظار فرج را به معنى وسيع كلمه بدانيم يا به مفهوم خاص يعنى انتظار ظهور مصلح
بزرگ جهانى باشد ، اهميت انتظار را در مورد بحث ما روشن مى سازد .
اين تعبيرات همگى حاكى از اين است كه انتظار چنان انقلابى داشتن هميشه توأم با يك
جهاد وسيع و دامنه دار است اين را در نظر داشته باشيد تا به سراغ مفهوم انتظار رفته
سپس از مجموع آنها نتيجه گيرى كنيم .
مفهوم انتظار انتظار معمولا به حالت كسى گفته مى شود كه از وضع موجود ناراحت است و
براى ايجاد وضع بهترى تلاش مى كند .
فى المثل بيمارى كه انتظار بهبودى مى كشد ، يا پدرى كه در انتظار بازگشت فرزندش از
سفر است ، از بيمارى و فراق فرزند ناراحتند و براى وضع بهترى مى كوشند .
همچنين تاجرى كه از بازار آشفته ناراحت است و در انتظار فرو نشستن
تفسير نمونه ج : 7 ص : 382
بحران اقتصادى مى باشد اين دو حالت را دارد بيگانگى با وضع موجود و تلاش براى وضع
بهتر .
بنابر اين مسئله انتظار حكومت حق و عدالت مهدى و قيام مصلح جهانى در واقع مركب از
دو عنصر است ، عنصر نفى و عنصر اثبات عنصر نفى همان بيگانگى با وضع موجود و عنصر
اثبات خواهان وضع بهترى بودن است .
و اگر اين دو جنبه در روح انسان به صورت ريشه دار حلول كند سرچشمه دو رشته اعمال
دامنه دار خواهد شد .
اين دو رشته اعمال عبارتند از ترك هر گونه همكارى و هماهنگى با عوامل ظلم و فساد و
حتى مبارزه و در گيرى با آنها از يك سو ، و خود سازى و خود يارى و جلب آمادگيهاى
جسمى و روحى و مادى و معنوى براى شكل گرفتن آن حكومت واحد جهانى و مردمى از سوى
ديگر .
و خوب كه دقت كنيم مى بينيم هر دو قسمت آن سازنده و عامل تحرك و آگاهى و بيدارى است
.
با توجه به مفهوم اصلى انتظار معنى روايات متعددى كه در بالا در باره پاداش و نتيجه
كار منتظران نقل كرديم به خوبى درك مى شود .
اكنون مى فهميم چرا منتظران واقعى گاهى همانند كسانى شمرده شده اند كه در خيمه حضرت
مهدى (عليه السلام) يا زير پرچم او هستند يا كسى كه در راه خدا شمشير مى زند ، يا
به خون خود آغشته شده ، يا شهيد گشته است .
آيا اينها اشاره به مراحل مختلف و درجات مجاهده در راه حق و عدالت نيست كه متناسب
با مقدار آمادگى و درجه انتظار افراد است ؟ يعنى همانطور كه ميزان فداكارى مجاهدان
راه خدا و نقش آنها با هم متفاوت است انتظار و خود سازى و آمادگى نيز درجات كاملا
متفاوتى دارد كه هر كدام از اينها با يكى از آنها از نظر مقدمات و نتيجه شباهت دارد
، هر دو جهادند
تفسير نمونه ج : 7 ص : 383
و هر دو آمادگى مى خواهند و خود سازى ، كسى كه در خيمه رهبر چنان حكومتى قرار گرفته
يعنى در مركز ستاد فرماندهى يك حكومت جهانى است ، نمى تواند يك فرد غافل و بيخبر و
بى تفاوت بوده باشد ، آنجا جاى هر كس نيست ، جاى افرادى است كه به حق شايستگى چنان
موقعيت و اهميتى را دارند .
همچنين كسى كه سلاح در دست دارد در برابر رهبر اين انقلاب با مخالفان حكومت صلح و
عدالتش مى جنگد آمادگى فراوان روحى و فكرى و رزمى بايد داشته باشد .
براى آگاهى بيشتر از اثرات واقعى انتظار ظهور مهدى به توضيح زير توجه كنيد :
انتظار يعنى آماده باش كامل
من اگر ظالم و ستمگرم چگونه ممكن است در انتظار كسى باشم كه طعمه شمشيرش خون
ستمگران است ؟ .
من اگر آلوده و ناپاكم چگونه ميتوانم منتظر انقلابى باشم كه شعله اولش دامان
آلودگان را ميگيرد ؟ ارتشى كه در انتظار جهاد بزرگى است آمادگى رزمى نفرات خود را
بالا مى برد و روح انقلابى در آنها مى دمد و هر گونه نقطه ضعفى را اصلاح مى كند .
زيرا چگونگى انتظار همواره متناسب با هدفى است كه در انتظار آن هستيم .
انتظار آمدن يك مسافر عادى از سفر .
انتظار بازگشت يك دوست بسيار عزيز .
انتظار فرا رسيدن فصل چيدن ميوه از درخت و درو كردن محصول .
هر يك از اين انتظارها آميخته با يكنوع آمادگى است ، در يكى بايد خانه را آماده كرد
و وسائل پذيرائى فراهم ساخت ، در ديگرى ابزار لازم ، و داس و
تفسير نمونه ج : 7 ص : 384
كمباين و ... اكنون فكر كنيد آنها كه انتظار قيام يك مصلح بزرگ جهانى را مى كشند در
واقع انتظار انقلاب و ديگرگونى و تحولى را دارند كه وسيعترين و اساسى ترين
انقلابهاى انسانى در طول تاريخ بشر است .
انقلابى كه بر خلاف انقلابهاى پيشين جنبه منطقه اى نداشته بلكه هم عمومى و همگانى
است و هم تمام شؤن و جوانب زندگى انسانها را شامل مى شود ، انقلابى است سياسى ،
فرهنگى ، اقتصادى و اخلاقى .
نخستين فلسفه - خودسازى فردى
چنين تحولى قبل از هر چيز نيازمند به عناصر آماده و با ارزش انسانى است كه بتوانند
بار سنگين چنان اصلاحات وسيعى را در جهان بدوش بكشند ، و اين در درجه اول محتاج به
بالا بردن سطح انديشه و آگاهى و آمادگى روحى و فكرى براى همكارى در پياده كردن آن
برنامه عظيم است .
تنگ نظريها ، كوته بينيها ، كج فكريها ، حسادتها ، اختلافات كودكانه و نابخردانه و
بطور كلى هر گونه نفاق و پراكندگى با موقعيت منتظران واقعى سازگار نيست .
نكته مهم اين است كه منتظر واقعى براى چنان برنامه مهمى هرگز نمى تواند نقش تماشاچى
را داشته باشد بايد از هم اكنون حتما در صف انقلابيون قرار گيرد .
ايمان به نتائج و عاقبت اين تحول هرگز به او اجازه نمى دهد كه در صف مخالفان باشد و
قرار گرفتن در صف موافقان نيز محتاج به داشتن اعمالى پاك و روحى پاكتر و برخوردارى
از شهامت و آگاهى كافى است .
من اگر فاسد و نادرستم چگونه مى توانم در انتظار نظامى كه افراد فاسد و نادرست در
آن هيچگونه نقشى ندارند بلكه مطرود و منفور خواهند بود ، روز شمارى كنم .
آيا اين انتظار براى تصفيه روح و فكر و شستشوى جسم و جان من از لوث
تفسير نمونه ج : 7 ص : 385
آلودگيها كافى نيست ؟ ارتشى كه در انتظار جهاد آزادى بخش به سر مى برد حتما به حالت
آماده باش كامل در مى آيد سلاحى را كه براى چنين ميدان نبردى شايسته است بدست مى
آورد ، سنگرهاى لازم را مى سازد .
آمادگى رزمى افراد خود را بالا مى برد .
روحيه افراد خود را تقويت مى كند و شعله عشق و شوق براى چنين مبارزه اى را در دل
فرد فرد سربازانش زنده نگه مى دارد ارتشى كه داراى چنين آمادگى نيست هرگز در انتظار
به سر نمى برد و اگر بگويد دروغ مى گويد .
انتظار يك مصلح جهانى به معناى آماده باش كامل فكرى و اخلاقى ، مادى و معنوى ، براى
اصلاح همه جهان است .
فكر كنيد چنين آماده باشى چقدر سازنده است .
اصلاح تمام روى زمين و پايان دادن به همه مظالم و نابسامانيها شوخى نيست كار ساده
اى نمى تواند باشد ، آماده باش براى چنين هدف بزرگى بايد متناسب با آن باشد يعنى
بايد به وسعت و عمق آن باشد ! .
براى تحقق بخشيدن به چنين انقلابى مردانى بسيار بزرگ و مصمم و بسيار نيرومند و شكست
ناپذير ، فوق العاده پاك و بلند نظر ، كاملا آماده و داراى بينش عميق لازم است .
و خود سازى براى چنين هدفى مستلزم به كار بستن عميق ترين برنامه هاى اخلاقى و فكرى
و اجتماعى است ، اين است معناى انتظار واقعى آيا هيچكس مى تواند بگويد چنين انتظارى
سازنده نيست ؟
فلسفه دوم - خودياريهاى اجتماعى
منتظران راستين در عين حال وظيفه دارند تنها به خويش نپردازند بلكه مراقب حال
يكديگر باشند ، و علاوه بر اصلاح خويش در اصلاح ديگران نيز بكوشند زيرا برنامه عظيم
و سنگينى كه انتظارش را مى كشند يك برنامه فردى نيست ،
تفسير نمونه ج : 7 ص : 386
برنامه اى است كه تمام عناصر انقلاب بايد در آن شركت جويند ، بايد كار به صورت دسته
جمعى و همگانى باشد ، كوششها و تلاشها بايد هماهنگ گردد ، و عمق و وسعت اين هماهنگى
بايد به عظمت همان برنامه انقلاب جهانى باشد كه انتظار آن را دارند .
در يك ميدان وسيع مبارزه دسته جمعى هيچ فردى نمى تواند از حال دگران غافل بماند
بلكه موظف است هر نقطه ضعفى را در هر كجا ببيند اصلاح كند و هر موضع آسيب پذيرى را
ترميم نمايد ، و هر قسمت ضعيف و ناتوانى را تقويت كند زيرا بدون شركت فعالانه و
هماهنگ تمام مبارزين ، پياده كردن چنان برنامه اى امكان پذير نيست .
بنابر اين منتظران واقعى علاوه بر اينكه به اصلاح خويش مى كوشند وظيفه خود مى دانند
كه ديگران را نيز اصلاح كنند .
اين است اثر سازنده ديگرى براى انتظار قيام يك مصلح جهانى و اين است فلسفه آنهمه
فضيلتها كه براى منتظران راستين شمرده شده است .
فلسفه سوم - منتظران راستين در فساد محيط حل نمى شوند
اثر مهم ديگرى كه انتظار مهدى دارد حل نشدن در مفاسد محيط و عدم تسليم در برابر
آلودگيها است .
توضيح اين كه هنگامى كه فساد فراگير مى شود و اكثريت يا جمع كثيرى را به آلودگى مى
كشاند گاهى افراد پاك در يك بن بست سخت روانى قرار مى گيرند ، بن بستى كه از ياس
اصلاحات سرچشمه مى گيرد .
گاهى آنها فكر مى كنند كار از كار گذشته و ديگر اميدى به اصلاح نيست ، و تلاش و
كوشش براى پاك نگاهداشتن خويش بيهوده است ، اين نوميدى و ياس ممكن است آنها را
تدريجا به سوى فساد و همرنگى با محيط بكشاند و نتوانند خود را به صورت يك اقليت
صالح در برابر اكثريت ناسالم حفظ كنند و همرنگ
تفسير نمونه ج : 7 ص : 387
جماعت نشدن را موجب رسوائى بدانند ! تنها چيزى كه مى تواند در آنها اميد بدمد و به
مقاومت و خويشتن دارى دعوت كند و نگذارد در محيط فاسد حل شوند اميد به اصلاح نهائى
است ، تنها در اين صورت است كه آنها دست از تلاش و كوشش براى حفظ پاكى خويش و اصلاح
ديگران بر نخواهند داشت .
و اگر مى بينيم در دستورات اسلامى ياس از آمرزش يكى از بزرگترين گناهان شمرده شده
است و ممكن است افراد ناوارد تعجب كنند كه چرا ياس از رحمت خدا اينقدر مهم تلقى شده
، حتى مهمتر از بسيارى از گناهان ، فلسفه اش در حقيقت همين است كه گناهكار مايوس از
رحمت ، هيچ دليلى نمى بيند كه به فكر جبران بيفتد و يا لا اقل دست از ادامه گناه بر
دارد ، و منطق او اين است اكنون كه آب از سر من گذشته است چه يك قامت چه صد قامت ؟
من كه رسواى جهانم غم دنيا هيچ است ! ، بالاتر از سياهى رنگ ديگر نباشد ، آخرش جهنم
است ، من كه هم اكنون آنرا براى خود خريده ام ديگر از چه مى ترسم ؟ ! و مانند اين
منطقها ... اما هنگامى كه روزنه اميد براى او گشوده شود ، اميد به عفو پروردگار ،
اميد به تغيير وضع موجود ، نقطه عطفى در زندگى او خواهد شد و او را به توقف كردن در
مسير گناه و بازگشت به سوى پاكى و اصلاح دعوت مى كند .
به همين دليل اميد را مى توان همواره به عنوان يك عامل مؤثر تربيتى در مورد افراد
فاسد شناخت همچنين افراد صالحى كه در محيطهاى فاسد گرفتارند ، بدون اميد نمى توانند
خويشتن را حفظ كنند .
نتيجه اين كه انتظار ظهور مصلحى كه هر قدر دنيا فاسدتر مى شود اميد ظهورش بيشتر مى
گردد اثر فزاينده روانى در معتقدان دارد ، و آنها را در برابر امواج نيرومند فساد
بيمه مى كند آنها نه تنها با گسترش دامنه فساد محيط مايوس
تفسير نمونه ج : 7 ص : 388
نمى شوند بلكه به مقتضاى وعده وصل چون شود نزديك آتش عشق تيزتر گردد وصول به هدف را
در برابر خويش مى بينند و كوشششان براى مبارزه با فساد و يا حفظ خويشتن با شوق و
عشق زيادترى تعقيب مى گردد .
از مجموع بحثهاى گذشته چنين نتيجه مى گيريم كه اثر تخديرى انتظار تنها در صورتى است
كه مفهوم آن مسخ يا تحريف شود - همانگونه كه جمعى از مخالفان ، تحريفش كرده اند و
جمعى از موافقان مسخش - اما اگر به مفهوم واقعى در جامعه و فرد پياده شود يك عامل
مهم تربيت و خود سازى و تحرك و اميد خواهد بود .
از جمله مدارك روشنى كه اين موضوع را تاييد مى كند اين است كه در ذيل آيه ( وعد
الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض ... ) خداوند به آنها
كه ايمان دارند و عمل صالح انجام مى دهند وعده داده است كه حكومت روى زمين را در
اختيارشان بگذارد از پيشوايان بزرگ اسلام نقل شده است كه منظور از اين آيه هو
القائم و اصحابه : مهدى و ياران او هستند .
و در حديث ديگرى مى خوانيم : ( نزلت فى المهدى ) : اين آيه در باره مهدى (عليه
السلام) نازل شده است .
در اين آيه مهدى و يارانش به عنوان ( الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ) آنها كه
ايمان و عمل صالحى دارند معرفى مى شده اند ، بنابر اين تحقق اين انقلاب جهانى بدون
يك ايمان مستحكم كه هر گونه ضعف و زبونى و ناتوانى را دور سازد ، و بدون اعمال
صالحى كه راه را براى اصلاح جهان بگشايد امكان پذير نيست .
و آنها كه در انتظار چنين برنامه اى هستند هم بايد سطح آگاهى و ايمان خود را
تفسير نمونه ج : 7 ص : 389
بالا ببرند و هم در اصلاح اعمال خويش بكوشند .
تنها چنين كسانى هستند كه مى توانند نويد همگامى در حكومت او بخود دهند نه آنها كه
با ظلم و ستم همكارى دارند ، و نه آنها كه از ايمان و عمل صالح بيگانه اند نه افراد
ترسو و زبونى كه بر اثر ضعف ايمان از همه چيز حتى از سايه خود مى ترسند .
و نه افراد سست و بيحال و بيكاره اى كه دست روى دست گذارده و در برابر مفاسد محيط و
جامعه شان سكوت اختيار كرده و كمترين تلاش و كوششى در راه مبارزه با فساد ندارند .
اين است اثر سازنده قيام مهدى در جامعه اسلامى .
* يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّ كثِيراً مِّنَ الأَحْبَارِ وَ الرُّهْبَانِ
لَيَأْكلُونَ أَمْوَلَ النَّاسِ بِالْبَطِلِ وَ يَصدُّونَ عَن سبِيلِ اللَّهِ وَ
الَّذِينَ يَكْنزُونَ الذَّهَب وَ الْفِضةَ وَ لا يُنفِقُونهَا فى سبِيلِ اللَّهِ
فَبَشرْهُم بِعَذَاب أَلِيم(34) يَوْمَ يحْمَى عَلَيْهَا فى نَارِ جَهَنَّمَ
فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبهُمْ وَ ظهُورُهُمْ هَذَا مَا كنزْتُمْ
لأَنفُسِكمْ فَذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَكْنزُونَ(35)
ترجمه :
34 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد بسيارى از علما ( ى اهل كتاب ) و راهبان ، اموال
مردم را به باطل مى خورند و ( آنان را ) از راه خدا باز مى دارند ، و آنها را كه
طلا و نقره را گنجينه ( و ذخيره و پنهان ) مى سازند ، و در راه خدا انفاق نمى كنند
، به مجازات دردناك بشارت ده .
35 - در آن روز كه آنها را در آتش جهنم گرم و سوزان كرده و با آن صورتها و پهلوها و
پشتهايشان را داغ مى كنند ( و به آنها مى گويند ) كه اين همان چيز است كه براى خود
گنجينه ساختيد پس بچشيد چيزى را كه براى خود اندوختيد ! .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 390
تفسير :
كنز ممنوع است
در آيات گذشته سخن از اعمال شرك آميز يهود و نصارى بود كه براى دانشمندان خود يك
نوع الوهيت قائل بودند ، آيه مورد بحث مى گويد : آنها نه تنها مقام الوهيت را
ندارند بلكه صلاحيت رهبرى خلق را نيز دارا نيستند ، بهترين گواه اين سخن
خلافكاريهاى گوناگون آنها بود .
در اينجا روى سخن را به مسلمانان كرده ، مى گويد : اى كسانى كه ايمان آورده ايد
بسيارى از علماى اهل كتاب و راهبان ، اموال مردم را به باطل مى خورند ، و خلق را از
راه خالق باز مى دارند ( يا ايها الذين آمنوا ان كثيرا من الاحبار و الرهبان
لياكلون اموال الناس بالباطل و يصدون عن سبيل الله ) .
جالب اينكه همانگونه كه سيره قرآن است در اينجا حكم را روى همه افراد دانشمندان
يهود و راهبان نبرده بلكه با تعبير كثيرا در حقيقت اقليت صالح را استثناء كرده است
، و اينگونه دقت در ساير آيات قرآن نيز ديده مى شود كه در سابق به آن اشاره كرده
ايم .
اما اينكه آنها چگونه اموال مردم را بيهوده و بدون مجوز و به تعبير قرآن از طريق
باطل مى خورند در آيات ديگر كم و بيش به آن اشاره شده و قسمتى هم در تواريخ آمده
است .
يكى اينكه : حقايق تعليمات آئين مسيح (عليه السلام) و موسى (عليه السلام) را كتمان
مى كردند تا مردم به آئين جديد ( آئين اسلام ) نگروند ، منافع آنها به خطر نيفتد و
هدايايشان قطع نشود ، چنانكه در آيات 41 و 79 و 174 سوره بقره به آن اشاره
تفسير نمونه ج : 7 ص : 391
شده است .
و ديگر اينكه : با گرفتن رشوه از مردم حق را باطل و باطل را حق مى كردند و به نفع
زورمندان و اقويا حكم باطل مى دادند ، چنانكه در آيه 41 سوره مائده به آن اشاره شده
است .
يكى ديگر از طرق نامشروع در آمدشان اين بود كه به نام بهشت فروشى و يا گناه بخشى
مبالغ هنگفتى از مردم مى گرفتند و بهشت و آمرزش را كه منحصرا در اختيار خداوند است
به مردم مى فروختند كه در تاريخ مسيحيت سر و صداى زيادى بپا كرده و بحثها و
جدالهائى برانگيخته است ! .
و اما جلوگيرى كردنشان از راه خدا روشن است زيرا آيات الهى را تحريف مى كردند و يا
به خاطر حفظ منافع خويش مكتوم مى داشتند ، بلكه هر كس را مخالف مقام و منافع خود مى
ديدند متهم مى ساختند ، و با تشكيل محكمه هاى تفتيش مذهبى آنها را به بدترين وجهى
محاكمه و به شديدترين وضعى محكوم و مجازات مى كردند .
و اگر به راستى آنها اقدام به چنين كارى نكرده بودند و پيروان خويش را قربانى مطامع
و هوسهاى خود نمى ساختند امروز گروههاى زيادترى آئين حق يعنى اسلام را از جان و دل
پذيرفته بودند ، بنابر اين به جرئت مى توان گفت : گناه ميليونها انسان كه در ظلمت
كفر باقى مانده اند به گردن آنها است ! .
هم اكنون نيز دستگاه كليسا و يهود براى دگرگون ساختن افكار عمومى مردم جهان در باره
اسلام به چه كارهائى كه دست نمى زنند و چه تهمتهاى عجيب و وحشتناكى كه نسبت به
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) روا نمى دارند .
اين موضوع به قدرى دامنه دار است كه جمعى از علماى روشنفكر مسيحى صريحا به آن
اعتراف كرده اند كه روش سنتى كليسا در مبارزه ناجوانمردانه با اسلام يكى از علل
بيخبر ماندن غربيها از اين آئين پاك است .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 392
سپس قرآن به تناسب بحث دنيا پرستى پيشوايان يهود و نصارى به ذكر يك قانون كلى در
مورد ثروت اندوزان پرداخته ، مى گويد : كسانى كه طلا و نقره را جمع آورى و پنهان مى
كنند و در راه خدا انفاق نمى نمايند آنها را به عذاب دردناكى بشارت ده ( و الذين
يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم ) .
يكنزون از ماده كنز بر وزن و به معنى گنج است كه در اصل به معنى جمع و جور كردن
اجزاء چيزى گفته مى شود لذا شتر پر گوشت را كناز اللحم مى نامند سپس به جمع آورى و
نگهدارى و پنهان نمودن اموال و يا اشياء گران قيمت اطلاق گرديده است .
بنابر اين در مفهوم آن جمع آورى و نگاهدارى و گاهى پنهان كردن نيز افتاده است .
ذهب به معنى طلا و فضه به معنى نقره است .
بعضى از دانشمندان لغت ( طبق نقل طبرسى در مجمع البيان ) در باره اين دو لغت تعبير
جالبى كرده اند و گفته اند : اينكه به طلا ذهب گفته مى شود براى آن است كه به زودى
از دست مى رود و بقائى ندارد ( ماده ذهاب در لغت به معنى رفتن است ) و اينكه به
نقره فضه گفته مى شود به خاطر آن است كه به زودى پراكنده و متفرق مى گردد ( انفضاض
در لغت به معنى پراكندگى است ) و براى پى بردن به چگونگى حال اينگونه ثروتها همين
نامگذارى آنها كافى است ! .
از آنروز كه جامعه هاى انسانى شكل گرفت مسئله مبادله فرآورده هاى مختلف در ميان
انسانها رواج داشت ، هر كس مازاد احتياجات خود را از فراورده هاى كشاورزى و دامى و
غير آن در معرض فروش قرار مى داد ، ولى در آغاز مبادله ها همواره به صورت مبادله
جنس به جنس بود ، زيرا پول اختراع نشده بود ، و از آنجا كه مبادله جنس به جنس
مشكلات فراوانى ايجاد مى كرد ، زيرا چه بسا افراد
تفسير نمونه ج : 7 ص : 393
مازاد نياز خود را مى خواستند بفروشند ولى چيز ديگرى در آن حال مورد نيازشان نبود
كه با آن بخرند اما مايل بودند آن را به چيزى تبديل كنند كه هر گاه بخواهند بتوانند
با آن اجناس مورد نظر خويش را فراهم سازند ، از اينجا مسئله اختراع پول مطرح شد .
پيدايش نقره و از آن مهمتر طلا به اين فكر تحقق بخشيد و اين دو فلز به ترتيب پول
ارزان قيمت و گران قيمت را تشكيل دادند و به وسيله آنها گردش معاملات رونق بيشتر و
چشمگيرترى پيدا كرد .
بنابر اين فلسفه اصلى پول همان گردش كاملتر و سريعتر چرخهاى مبادلات اقتصادى است ،
و آنها كه پول را به صورت گنجينه پنهان مى كنند نه تنها موجب ركود اقتصادى و زيان
به منافع جامعه مى شوند بلكه عمل آنها درست بر ضد فلسفه پيدايش پول است .
آيه فوق صريحا ثروت اندوزى و گنجينه سازى اموال را تحريم كرده است و به مسلمانان
دستور مى دهد كه اموال خويش را در راه خدا ، و در طريق بهره گيرى بندگان خدا به كار
اندازند ، و از اندوختن و ذخيره كردن و خارج ساختن آنها از گردش معاملات به شدت
بپرهيزند ، در غير اين صورت بايد منتظر عذاب دردناكى باشند .
اين عذاب دردناك تنها كيفر شديد روز رستاخيز نيست بلكه مجازاتهاى سخت اين دنيا را
كه بر اثر بهم خوردن موازنه اقتصادى و پيدايش اختلافات طبقاتى دامان فقير و غنى را
مى گيرد نيز شامل مى شود .
اگر در گذشته مردم دنيا به اهميت اين دستور اسلامى درست آشنا نبودند امروز ما به
خوبى مى توانيم به آن پى ببريم ، زيرا نابسامانيهائى كه دامن بشر را ، بر اثر ثروت
اندوزى گروهى خود خواه و بيخبر ، گرفته و به شكل آشوبها و جنگها و خونريزيها ظاهر
مى شود بر هيچكس پوشيده نيست .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 394
جمع ثروت تا چه اندازه كنز محسوب مى شود ؟
در ميان مفسران در مورد آيه فوق گفتگو است كه آيا هر گونه گرد آورى ثروت اضافه بر
نيازمنديهاى زندگى كنز محسوب مى شود ، و طبق آيه فوق حرام است ؟ يا اين كه اين حكم
مربوط به آغاز اسلام و قبل از نزول حكم زكات بوده و سپس با نزول حكم زكات بر داشته
شده ؟ و يا اين كه اصولا آنچه واجب است پرداختن زكات سالانه است و نه غير آن ،
بنابراين هر گاه انسان اموالى را جمع آورى كند و هر سال مرتبا ماليات اسلامى آن
يعنى زكات را بپردازد مشمول آيه فوق نخواهد بود .
در بسيارى از روايات كه در منابع شيعه و اهل تسنن وارد شده تفسير سوم به چشم مى
خورد مثلا در حديثى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين مى خوانيم : اى مال
اديت زكاته فليس بكنز : هر مال كه زكات آن را بپردازى كنز نيست .
و نيز مى خوانيم : هنگامى كه آيه فوق نازل شد كار بر مسلمانان مشكل گرديد و گفتند
با اين حكم هيچيك از ما نمى تواند چيزى براى فرزندان خود ذخيره كند و آينده آنها را
تامين نمايد ... سرانجام از پيامبر سؤال كردند ، پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
فرمود : ان الله لم يفرض الزكوة الا ليطيب بها ما بقى من اموالكم و انما فرض
المواريث من اموال تبقى بعدكم : خداوند زكات را واجب نكرده است مگر به خاطر اين كه
باقيمانده اموال شما براى شما پاك و پاكيزه باشد ، لذا قانون ارث را در باره اموالى
كه بعد از شما مى ماند قرار داده است يعنى اگر گردآورى مال به كلى ممنوع بود قانون
ارث موضوع نداشت .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 395
در كتاب امالى شيخ از پيامبر نيز همين مضمون نقل شده است كه هر كس زكات مال خود را
بپردازد باقيمانده آن كنز نيست .
ولى روايات ديگرى در منابع اسلامى مشاهده مى كنيم كه مضمون آن با تفسير فوق ظاهرا و
در بدو نظر سازگار نيست ، از جمله حديثى است كه در مجمع البيان از على (عليه
السلام) نقل شده كه فرمود : ما زاد على اربعة آلاف فهو كنز ادى زكوته او لم يودها و
ما دونها فهى نفقة فبشرهم بعذاب اليم هر چه از چهار هزار ( درهم ) - كه ظاهرا اشاره
به مخارج يك سال است - بيشتر باشد كنز است خواه زكاتش را بپردازند يا نه ، و آنچه
كمتر از آن باشد نفقه و هزينه زندگى محسوب مى شود ، بنابراين ثروت اندوزان را به
عذاب دردناك بشارت ده .
و در كتاب كافى از معاذ بن كثير چنين نقل شده كه مى گويد از امام صادق (عليه
السلام) شنيدم مى گفت : شيعيان ما فعلا آزادند كه از آنچه در دست دارند در راه خير
انفاق كنند ( و باقيمانده براى آنها حلال است ) اما هنگامى كه قائم ما قيام كند
تمام كنزها و ثروتهاى اندوخته را تحريم خواهد كرد تا همه را نزد او آرند و از آن در
برابر دشمنان كمك گيرد و اين مفهوم كلام خداست كه در كتابش فرموده و الذين يكنزون
الذهب و الفضة ... .
در شرح حال ابو ذر نيز كرارا و در بسيارى از كتب اين مطلب نقل شده است كه او آيه
فوق را در برابر معاويه در شام هر صبح و شام مى خواند و با صداى بلند فرياد مى زد :
بشر اهل الكنوز بكى فى الجباه و كى بالجنوب و كى بالظهور ابدا حتى يتردد الحر فى
اجوافهم : به گنج اندوزان بشارت ده
تفسير نمونه ج : 7 ص : 396
كه هم پيشانى آنها را با اين اموال داغ مى كنند و هم پهلوها و هم پشتهايشان را تا
سوزش گرما ، در درون وجود آنها به حركت در آيد ! .
و نيز استدلال ابو ذر در برابر عثمان به آيه فوق نشان مى دهد كه او معتقد بوده است
كه آيه مخصوص مانعان زكات نيست ، بلكه غير آنها را نيز شامل مى شود .
از بررسى مجموع احاديث فوق به ضميمه خود آيه مى توان چنين نتيجه گرفت كه در شرائط
عادى و معمولى يعنى در مواقعى كه جامعه در وضع ناگوار و خطرناكى نيست و مردم از
زندگانى عادى بهره مندند پرداختن زكات كافى است و باقيمانده كنز محسوب نمى شود (
البته بايد توجه داشت كه اصولا با رعايت موازين و مقررات اسلامى در درآمدها ، اموال
به صورت فوق العاده متراكم نمى شود ، زيرا اسلام آنقدر قيد و شرط براى آن قائل شده
است كه تحصيل چنين مالى غالبا غير ممكن است ) .
و اما در مواقع فوق العاده و هنگامى كه حفظ مصالح جامعه اسلامى ايجاب كند حكومت
اسلامى مى تواند محدوديتى براى جمع آورى اموال قائل شود ( آنچنانكه در روايت على
(عليه السلام) خوانديم ) و يا به كلى همه اندوخته ها و ذخيره هاى مردم را براى حفظ
موجوديت جامعه اسلامى مطالبه كند ( آنچنان كه در روايت امام صادق (عليه السلام) در
باره زمان قيام قائم آمده است كه با توجه به ذكر علت در آن روايت ساير زمانها را
نيز شامل مى شود زيرا مى فرمايد : ( فيستعين به على عدوه ) .
ولى تكرار مى كنيم كه اين موضوع تنها در اختيار حكومت اسلامى است و او است كه مى
تواند چنين تصميمى را در مواقع لزوم بگيرد ( دقت كنيد ) .
و اما داستان ابو ذر ، ممكن است ناظر به همين موضوع باشد كه در آن روز جامعه اسلامى
آنچنان نياز شديدى داشت كه اندوختن ثروت در آنروز مخالف
تفسير نمونه ج : 7 ص : 397
منافع جامعه و حفظ موجوديت آن بود .
و يا اينكه نظر ابو ذر به اموال بيت المال بود كه در دست عثمان و معاويه قرار داشت
، و مى دانيم اين گونه اموال را با وجود مستحق و نيازمند لحظه اى نمى توان ذخيره
كرد ، بلكه بايد به صاحبانش داد و مسئله زكات در اينجا به هيچوجه مطرح نيست .
به خصوص همه تواريخ اسلامى اعم از شيعه و اهل سنت گواهى مى دهد كه عثمان اموال
كلانى از بيت المال را به خويشاوندان خود داد ، و معاويه از آن كاخى ساخت كه افسانه
كاخهاى ساسانيان را زنده كرد و ابو ذر حق داشت كه در برابر آنها اين آيه را
خاطرنشان سازد ! .
ابو ذر و اشتراكيت
مى دانيم از ايرادهاى مهمى كه به خليفه سوم گرفته شده مسئله تبعيد خشونت آميز ابو
ذر به سرزمين بد آب و هواى ربذه است كه منتهى به مرگ اين صحابى بزرگ و اين مجاهد
فداكار راه اسلام گرديد همان كسى كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در باره او
نقل كرده اند : آسمان سايه نيفكند و زمين در روى خود حمل نكرد كسى را كه راستگوتر
از ابو ذر باشد .
اين را نيز مى دانيم كه اختلاف ابو ذر با عثمان بر سر تمناى مال و مقام نبود ، چه
اينكه او مردى از هر نظر پارسا و وارسته بود ، بلكه سرچشمه اختلاف تنها ريختوپاش
خليفه سوم از بيت المال و بذل و بخشش بى حساب او به اقوام و بستگانش بود .
ابو ذر در مسائل مالى مخصوصا آنجا كه به بيت المال مربوط مى شد بسيار سخت گير بود و
مى خواست همه مسلمانان روش پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را در اين زمينه تعقيب
كنند ، اما مى دانيم در عصر خليفه سوم جريان امور طور ديگرى بود .
به هر صورت هنگامى كه سخنان صريح و قاطع اين صحابى بزرگ بر خليفه
تفسير نمونه ج : 7 ص : 398
سوم سخت آمد نخست او را به شام فرستاد اما ابو ذر اين بار صريحتر و قاطعتر در برابر
اعمال معاويه بپاخاست تا آنجا كه ابن عباس مى گويد معاويه به عثمان نوشت اگر نيازى
به شام دارى ابو ذر را باز گردان كه اگر در شام بماند اين منطقه از دست تو خواهد
رفت .
عثمان نامه اى نوشت و ابو ذر را احضار كرد و طبق بعضى از تواريخ به معاويه دستور
داد او را با ماموران خشن كه شب و روز او را به سوى مدينه راه ببرند و لحظه اى راحت
نگذارند ، بفرستد ، به گونه اى كه ابو ذر به هنگام ورود به مدينه بيمار شد و چون
حضور او در مدينه نيز قابل تحمل براى دستگاه خلافت نبود ، وى را به ربذه فرستاد و
در همانجا از دنيا رفت .
كسانى كه مى خواهند از خليفه سوم در اين باره دفاع كنند گاهى ابو ذر را متهم مى
كنند كه او عقيده اشتراكى داشت و تمام اموال را مال خدا مى دانست و مالكيت شخصى را
انكار مى كرد ! ! .
و اين تهمت بسيار عجيبى است ، آيا با اينكه قرآن با صراحت تمام مالكيت شخصى را با
شرائطى محترم شمرده ، با اينكه ابو ذر از نزديكترين افراد به پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) بود و در دامان قرآن پرورش يافته بود ، و در زير آسمان راستگوتر از
او پيدا نمى شد ، چگونه مى توان چنين نسبتى را به او داد ؟ بيابان نشينهاى دور
افتاده اين حكم اسلامى را مى دانستند ، آيات مربوط به تجارت و ارث و مانند آن را
شنيده بودند ، آيا باوركردنى است كه نزديكترين شاگردان پيامبر از اين حكم بى خبر
باشد ؟ آيا جز اين است كه متعصبان لجوج براى تبرئه خليفه سوم و از آن عجيبتر براى
تبرئه دستگاه معاويه چنين تهمتى را بر او بسته اند ، و هنوز هم گروهى چشم و گوش
بسته آن را تعقيب مى كنند ؟ ! آرى ابو ذر با الهام از آيات قرآن مخصوصا آيه كنز
معتقد بود ، و
تفسير نمونه ج : 7 ص : 399
صريحا اين عقيده خود را اظهار مى داشت ، كه بيت المال اسلام نبايد به صورت ملك
خصوصى اشخاص در آيد ، و نبايد از اين اموال كه حق محرومان و نيازمندان در آن است و
بايد در راه تقويت اسلام و مصالح مسلمين به كار افتد ، حاتم بخشى كرد ، و يا افسانه
كاخهاى كسرى و قيصر را از نو زنده نمود .
به علاوه ابو ذر عقيده داشت در آن روز كه گروهى از مسلمانان سخت در مضيقه هستند
ثروتمندان جمعيت نيز به زندگى ساده ترى قانع شوند و از اموال خود در راه خدا انفاق
نمايند .
اگر ابو ذر گناهى داشته همين بوده است ، ولى مورخان مزدور و بنى اميه و راويان
چاپلوس و متملق و دين فروش براى دگرگون ساختن چهره اين مرد مجاهد چنين تهمتهاى
ناروائى را به او بسته اند .
گناه ديگر ابو ذر اين بود كه عشق و علاقه خاصى به امير مومنان على (عليه السلام)
داشت اين گناه نيز به تنهائى كافى بود كه دروغپردازان بنى اميه قدرت جهنمى خود را
براى لكه دار ساختن حيثيت ابو ذر به كار گيرند ، ولى دامان او آنچنان پاك بود و
راستگوئى و آگاهى او نسبت به مسائل اسلامى آنچنان روشن كه همه اين دروغپردازان را
رسوا ساخت ! از جمله دروغهاى عجيبى كه براى تبرئه خليفه سوم در اينجا به ابو ذر
بسته اند اين است كه طبق نقل ابن سعد در طبقات مى گويند : جمعى از اهل كوفه به ابو
ذر در همان زمان كه در ربذه بود گفتند : اين مرد ( يعنى عثمان ) اينهمه كارها را با
تو كرد آيا حاضرى پرچمى برافرازى و ما در زير آن با او به نبرد برخيزيم ؟ ابو ذر
گفت : نه ، اگر عثمان مرا از مشرق به مغرب بفرستد مطيع فرمانش خواهم بود ! .
اين دروغپردازان هيچ توجه نكردند كه اگر او چنين تسليم فرمان خليفه
تفسير نمونه ج : 7 ص : 400
بود اين قدر مزاحم او نمى شد كه حضورش در مدينه بار سنگينى بر خاطر خليفه باشد و
بهيچوجه نتواند او را تحمل كند .
و عجيبتر از آن سخنى است كه نويسنده المنار در ذيل همين آيه مورد بحث ضمن اشاره به
جريان ابو ذر مى گويد كه داستان ابو ذر نشان مى دهد كه در عصر صحابه ( مخصوصا عثمان
) چه اندازه اظهار عقيده آزاد بود ! و دانشمندان محترم بودند ! و خلفاء محبت داشتند
! تا آنجا كه معاويه جرئت نكرد به ابو ذر چيزى بگويد بلكه به بالاتر از خود يعنى
خليفه نوشت و از او دستور خواست ! به راستى تعصب چه كارها كه نمى كند آيا تبعيد به
سرزمين گرم و خشك و سوزان ربذه سرزمين مرگ و آتش نمونه احترام به آزادى فكر و محبت
به علماء بود ؟ آيا سپردن اين صحابى بزرگ را به دست مرگ دليل بر حريت عقيده محسوب
مى شد ؟ آيا اگر معاويه از ترس سيل افكار عمومى به تنهائى نقشه اى براى ابو ذر
نكشيد دليل بر اين است كه نسبت به او احترام مى گذاشت ؟ و باز از عجائب اين داستان
اين است كه مدافعان از خليفه مى گويند : تبعيد ابو ذر به حكم قانون تقديم دفع مفسده
بر جلب مصلحت صورت گرفت ، زيرا گرچه بودن ابو ذر در مدينه مصالح بزرگى داشت و مردم
از علم و دانش او بهره فراوان مى بردند ولى عثمان عقيده داشت كه ماندن او در مدينه
به خاطر طرز تفكر انعطاف ناپذير و خشنى كه در باره اموال داشت سرچشمه مفاسدى خواهد
شد و لذا از منافع وجود او چشم پوشيده و او را به خارج از مدينه فرستاد و چون هم
ابو ذر مجتهد بود و هم عثمان ، در اينجا ايرادى به عمل هيچكدام وارد نخواهد شد ! .
راستى ما نمى دانيم چه مفسده اى بر وجود ابو ذر در مدينه مترتب مى شد ؟
تفسير نمونه ج : 7 ص : 401
آيا باز گرداندن مردم به سنت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مفسده است ؟ چرا ابو
ذر به خليفه اول و دوم كه در امور مالى برنامه هاى عثمان را نداشتند ايراد نكرد ؟
آيا باز گرداندن مردم به برنامه هاى مالى صدر اسلام منشا فساد بود ؟ آيا تبعيد ابو
ذر و بريدن زبان حقگوى او سرچشمه اصلاح شد ؟ آيا ادامه كار عثمان مخصوصا در مسائل
مالى به انفجارى عظيم كه خود او هم قربانى آن شد نيانجاميد ؟ آيا اين مفسده بود و
ترك آن مصلحت ؟ ! ولى چه مى توان كرد ؟ هنگامى كه تعصب از در وارد مى شود منطق از
در ديگر فرار مى كند .
به هر حال راه و رسم اين صحابى بزرگ بر هيچ محقق منصفى پوشيده نيست و نيز هيچ راه
منطقى براى تبرئه خليفه سوم از آزارى كه به ابو ذر رسانيد وجود ندارد .
كيفر ثروت اندوزان !
در آيه بعد اشاره به يكى از مجازاتهاى اينگونه افراد در جهان ديگر مى كند و مى گويد
: روزى فرا خواهد رسيد كه اين سكه ها را در آتش سوزان دوزخ داغ و گداخته مى كنند و
پيشانى و پهلو و پشتشان را با آن داغ خواهند كرد ( يوم يحمى عليها فى نار جهنم
فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم ) .
و در همين حال فرشتگان عذاب به آنها مى گويند : اين همان چيزى است كه براى خودتان
اندوختيد و به صورت كنز در آورديد و در راه خدا به محرومان انفاق نكرديد ( هذا ما
كنزتم لانفسكم ) .
اكنون بچشيد آنچه را براى خود اندوخته بوديد و عواقب شوم آن را دريابيد
تفسير نمونه ج : 7 ص : 402
( فذوقوا ما كنتم تكنزون ) .
اين آيه بار ديگر اين حقيقت را تاكيد مى كند كه اعمال انسانها از بين نمى روند و
همچنان باقى مى مانند و همانها هستند كه در جهان ديگر برابر انسان مجسم مى شوند و
مايه سرور و شادى و يا رنج و عذاب او مى گردند .
در اينكه در آيه فوق چرا از ميان تمام اعضاء بدن تنها پيشانى و پشت و پهلو ذكر شده
در ميان مفسران گفتگو است ، ولى از ابو ذر چنين نقل شده است كه : او مى گفت : اين
به خاطر آن است كه حرارت سوزان در فضائى كه در پشت اين سه نقطه قرار دارد نفوذ مى
كند و تمام وجود آنها را فرا مى گيرد ( حتى يتردد الحرفى اجوافهم ) .
و نيز گفته شده اين به خاطر آن است كه با اين سه عضو در مقابل محرومان عكس العمل
نشان مى دادند : گاهى صورت را در هم مى كشيدند ، و زمانى به علامت بى اعتنائى از
روبرو شدن با آنها خود دارى مى كردند و منحرف مى شدند و گاهى به آنان پشت مى نمودند
لذا اين سه نقطه از بدن آنها را با اندوخته هاى زر و سيمشان داغ مى كنند ! در پايان
اين بحث مناسب است به يك نكته ادبى كه در آيه موجود است نيز اشاره كنيم و آن اينكه
در آيه مى خوانيم : يوم يحمى عليها يعنى در آن روز آتش به روى سكه ها ريخته مى شود
تا داغ و سوزان گردند ، در حالى كه معمولا در اين گونه موارد كلمه على به كار برده
نمى شود ، بلكه فى المثل گفته مى شود : يحمى الحديد آهن را داغ مى كنند .
اين تغيير عبارت شايد به خاطر اين باشد كه اشاره به سوزندگى فوق العاده سكه ها شود
، چون اگر سكه اى را در آتش بيفكنند آن قدر داغ و سوزان نمى شود كه اگر آن را به
زير آتش كنند و آتش به روى آن بريزند ، قرآن نمى گويد
تفسير نمونه ج : 7 ص : 403
سكه ها را در آتش مى گذارند بلكه مى گويد آنها را در زير آتش قرار مى دهند تا خوب
گداخته و سوزان شود و اين تعبير زنده است كه شدت مجازات اينگونه ثروت اندوزان سنگدل
را بازگو مى كند .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 404
إِنَّ عِدَّةَ الشهُورِ عِندَ اللَّهِ اثْنَا عَشرَ شهْراً فى كتَبِ اللَّهِ يَوْمَ
خَلَقَ السمَوَتِ وَ الأَرْض مِنهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذَلِك الدِّينُ الْقَيِّمُ
فَلا تَظلِمُوا فِيهِنَّ أَنفُسكمْ وَ قَتِلُوا الْمُشرِكينَ كافَّةً كمَا
يُقَتِلُونَكُمْ كافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ(36)
إِنَّمَا النَّسىءُ زِيَادَةٌ فى الْكفْرِ يُضلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا
يحِلُّونَهُ عَاماً وَ يحَرِّمُونَهُ عَاماً لِّيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَا حَرَّمَ
اللَّهُ فَيُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللَّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سوءُ أَعْمَلِهِمْ وَ
اللَّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكفِرِينَ(37)
ترجمه :
36 - تعداد ماهها نزد خداوند در كتاب ( آفرينش ) الهى از آن روز كه آسمانها و زمين
را آفريده دوازده ماه است كه از آن چهار ماه ، ماه حرام است ( و جنگ در آن ممنوع مى
باشد ) اين آئين ثابت و پابرجا ( ى الهى ) است ، بنابر اين در اين ماهها به خود ستم
مكنيد ( و از هر گونه خونريزى بپرهيزيد ) و با مشركان ( به هنگام نبرد ) دسته جمعى
پيكار كنيد همانگونه كه آنها دسته جمعى با شما پيكار مى كنند و بدانيد خداوند با
پرهيزكاران است .
37 - نسىء ( جابجا كردن و تاخير ماههاى حرام ) افزايشى در كفر ( مشركان ) است كه
بواسطه آن كافران گمراه مى شوند ، يك سال آنرا حلال و سال ديگر آنرا تحريم مى كنند
تا مطابق تعداد ماههائى كه خداوند تحريم كرده بشود ( و عدد چهار به پندارشان تكميل
گردد ) و از اين راه آنچه را كه خدا حرام كرده حلال بشمرند ، اعمال زشتشان در
نظرشان زيبا جلوه داده شده و خداوند جمعيت كافران را هدايت نمى كند .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 405
تفسير : آتش بس اجبارى
از آنجا كه در اين سوره بحثهاى مشروحى پيرامون جنگ با مشركان آمده است در دو آيه
مورد بحث اشاره به يكى ديگر از مقررات جنگ و جهاد اسلامى شده و آن احترام به ماههاى
حرام است .
نخست مى گويد : تعداد ماهها در نزد خدا در كتاب آفرينش از آن روز كه آسمان و زمين
را آفريد دوازده ماه است ( ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله يوم
خلق السموات و الارض ) تعبير به كتاب الله ممكن است اشاره به قرآن مجيد يا سائر كتب
آسمانى باشد ، ولى با توجه به جمله يوم خلق السموات و الارض مناسبتر اين است كه به
معنى كتاب آفرينش و جهان هستى باشد ، و به هر حال از آن روز كه نظام منظومه شمسى به
شكل كنونى صورت گرفت سال و ماه وجود داشت ، سال عبارت از يك دوره كامل گردش زمين به
دور خورشيد ، و ماه عبارت از يك دوره كامل گردش كره ماه به دور كره زمين است كه در
هر سال 12 بار تكرار مى شود .
اين در حقيقت يك تقويم پر ارزش طبيعى و غير قابل تغيير است كه به زندگى همه انسانها
يك نظام طبيعى مى بخشد و محاسبات تاريخى آنها را به دقت تنظيم مى كند ، و اين يكى
از نعمتهاى بزرگ خدا براى بشر محسوب مى شود ، آنچنان كه در آيه 189 سوره بقره (
يسئلونك عن الاهلة قل هى مواقيت للناس و الحج مشروحا بحث كرده ايم .
سپس اضافه مى كند : از اين دوازده ماه چهار ماه ، ماه حرام است كه هر گونه جنگ و
نبرد در آن حرام است ( منها اربعة حرم ) .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 406
بعضى از مفسران تحريم جنگ در اين چهار ماه را از زمان ابراهيم خليل مى دانند كه در
عصر جاهليت عرب نيز به عنوان يك سنت به قوت خود باقى بود ، هر چند آنها طبق اميال و
هوسهاى خود گاهى جاى اين ماهها را تغيير مى دادند ، ولى در اسلام همواره ثابت و لا
يتغير است كه سه ماه آن پشت سر هم ذى القعده و ذى الحجه و محرم و يك ماه جدا است و
آن ماه رجب است و به قول عربها سه ماه سرد ( يعنى پشت سر هم ) و يك ماه فرد است .
ذكر اين نكته لازم است كه تحريم جنگ در اين ماهها در صورتى است كه جنگ از ناحيه
دشمن به مسلمانان تحميل نشود ، اما در اين صورت بدون شك مسلمانان بايد بپاخيزند و
دست روى دست نگذارند ، زيرا احترام ماه حرام از ناحيه آنان نقض نشده بلكه از ناحيه
دشمن نقض گرديده است ( چنانكه شرح آن ذيل آيه 194 سوره بقره گذشت ) .
بعد براى تاكيد مى گويد : اين آئين ثابت و پا بر جا و تغييرناپذير است نه رسم
نادرستى كه در ميان عرب بود كه با ميل و هوس خويش آنها را جابجا مى كردند ( ذلك
الدين القيم ) .
از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه تحريم جنگ در اين چهار ماه علاوه بر آئين
ابراهيم در آئين يهود و مسيح و سائر آئينهاى آسمانى نيز بوده است و جمله ذلك الدين
القيم ممكن است اشاره به اين نكته نيز بوده باشد ، يعنى از نخست در همه آئينها به
صورت يك قانون ثابت وجود داشته است .
سپس مى گويد : در اين چهار ماه به خود ستم روا مداريد با شكستن احترام آنها خويش را
گرفتار كيفرهاى دنيا و مجازاتهاى آخرت نسازيد ( فلا تظلموا فيهن انفسكم ) .
ولى از آنجا كه ممكن بود تحريم جهاد در اين چهار ماه وسيله اى براى
تفسير نمونه ج : 7 ص : 407
استفاده دشمنان بشود و آنها را در حمله كردن به مسلمين جسور كند در جمله بعد اضافه
مى كند : با مشركان بطور دسته جمعى پيكار كنيد همانگونه كه آنها متفقا با شما مى
جنگند ( و قاتلوا المشركين كافة كما يقاتلونكم كافة ) .
يعنى با اينكه آنها مشركند و بت پرست و شرك سرچشمه پراكندگى است ولى با اين حال در
يك صف واحد با شما مى جنگند ، شما كه موحديد و يكتا پرست و توحيد آئين اتحاد و
يگانگى است سزاوارتر هستيد كه وحدت كلمه را برابر دشمن حفظ كنيد و در يك صف همچون
يك ديوار آهنين در مقابل دشمنان بايستيد .
سرانجام مى گويد : و بدانيد اگر پرهيزگار باشيد و اصول تعليمات اسلام را دقيقا
اجراء كنيد خداوند پيروزى شما را تضمين مى كند زيرا خدا با پرهيزگاران است ( و
اعلموا ان الله مع المتقين ) .
در دومين آيه مورد بحث اشاره به يك سنت غلط جاهلى يعنى مسئله نسىء ( تغيير دادن جاى
ماههاى حرام ) كرده مى گويد : تغيير دادن ماههاى حرام كفرى است كه بر كفر آنها
افزوده مى شود ( انما النسىء زيادة فى الكفر ) و با اين عمل افراد بى ايمان در
گمراهى بيشتر قرار مى گيرند ( يضل به الذين كفروا ) .
آنها در يك سال ماهى را هلال مى شمرند ، و سال ديگر همان ماه را تحريم مى كنند تا
به گمان خود آنرا با تعداد ماههائى كه خدا تعيين كرده تطبيق دهند يعنى هر گاه يكى
از ماههاى حرام را حذف مى كنند ماه ديگرى را به جاى آن مى گذارند تا عدد چهار ماه
تكميل شود ! ( يحلونه عاما و يحرمونه عاما ليواطؤا عدة ما حرم الله ) .
در حالى كه با اين عمل زشت و مسخره فلسفة تحريم ماههاى حرام را به
تفسير نمونه ج : 7 ص : 408
كلى از ميان مى بردند و حكم خدا را بازيچه هوسهاى خويش مى ساختند ، و عجب اينكه از
اين كار خود بسيار خشنود و راضى هم بودند ، زيرا اعمال زشتشان در نظرشان جلوه كرده
بود ( زين لهم سوء اعمالهم ) .
آنها با وسوسه هاى شيطانى - چنانكه خواهد آمد - ماههاى حرام را دگرگون مى ساختند و
عجب اينكه آن را يك نوع تدبير زندگى و معيشت و يا پيشرفت كار در زمينه جنگها و
آمادگى جنگى مى پنداشتند ، و مى گفتند فاصله زياد آتش بس ورزيدگى جنگى را كم مى كند
بايد آتشى بپا كرد ! .
خدا نيز آن مردمى را كه شايستگى هدايت ندارند به حال خود رها مى كند و دست از
هدايتشان مى كشد زيرا خداوند گروه كافران را هدايت نمى كند ( و الله لا يهدى القوم
الكافرين ) .
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1 - فلسفه ماههاى حرام
تحريم جنگ در اين چهار ماه يكى از طرق پايان دادن به جنگهاى طويل المدة ، و وسيله
اى براى دعوت به صلح و آرامش بود ، زيرا هنگامى كه جنگجويان چهار ماه از سال اسلحه
را به زمين بگذارند و صداى چكاچك شمشيرها يا صفير گلوله ها خاموش شود و مجالى براى
تفكر و انديشه به وجود آيد احتمال پايان يافتن جنگ بسيار زياد است .
هميشه ادامه يك كار با شروع مجدد آن پس از خاموشى تفاوت دارد و دومى به مراتب
مشكلتر است ، فراموش نمى كنيم كه در دوران جنگهاى بيست ساله ويتنام چه اندازه زحمت
مى كشيدند تا يك آتش بس بيست و چهار ساعته در آغاز
تفسير نمونه ج : 7 ص : 409
سال نو مسيحى يا مانند آن به وجود آورند ، ولى اسلام براى پيروان خود در هر سال يك
آتش بس چهارماهه اعلام ميدارد و اين خود نشانه روح صلح طلبى اسلام است .
ولى همانگونه كه گفتيم اگر دشمن بخواهد از اين قانون اسلامى سوء استفاده كند و حريم
ماههاى حرام را بشكند اجازه مقابله به مثل به مسلمانان داده شده است .
2 - مفهوم و فلسفه نسىء در جاهليت
نسىء بر وزن كثير از ماده نسا به معنى تاخير انداختن است ( و خود اين كلمه مى تواند
اسم مصدر يا مصدر باشد ) و به داد و ستدهائى كه پرداخت پول آن به تاخير مى افتد
نسيه گفته مى شود .
در زمان جاهليت عرب گاهى يكى از ماههاى حرام را تاخير مى انداختند يعنى مثلا به جاى
ماه محرم ماه صفر را انتخاب مى كردند و تشريفات آن بدينگونه بود كه يكى از سران
قبيله بنى كنانة در مراسم حج در سرزمين منى در يك اجتماع نسبتا بزرگ پس از تقاضاى
مردم اين جمله را بر زبان جارى مى كرد و مى گفت : من ماه محرم را امسال به تاخير
انداختم و ماه صفر را به جاى آن انتخاب كردم ! و از ابن عباس نقل شده اول كسى كه
اين سنت را بر قرار ساخت عمرو ابن لحى بود و بعضى گفته اند قلمس مردى از بنى كنانه
بود .
فلسفه اين كار در نظر آنها به عقيده بعضى اين بوده است كه گاهى تحمل سه ماه حرام
پشت سر هم ( ذى القعده ، ذى الحجه ، و محرم ) مشكل بوده و آن را به پندار خود مايه
تضعيف روح جنگجوئى و ركود كار سربازان مى شمردند ، زيرا عرب در جاهليت علاقه عجيبى
به غارتگرى و خونريزى و جنگ داشت ،
|