و اصولا
تفسير نمونه ج : 7 ص : 410
جنگ و غارت جزئى از زندگى او را تشكيل مى داد ، و تحمل سه ماه آتش بس پى در پى براى
آنها طاقت فرسا بود ، لذا كوشش مى كردند لا اقل ماه محرم را از اين سه ماه جدا كنند
.
اين احتمال نيز داده شده است كه گاهى به خاطر افتادن ذى الحجه در تابستان مسئله حج
بر آنها دشوار مى شد و مى دانيم حج و مراسم آن براى عرب جاهلى تنها مسئله عبادت
نبود بلكه اين مراسم بزرگ كه از زمان ابراهيم (عليه السلام) به ياد مانده بود كنگره
عظيمى محسوب مى شد كه مايه رونق تجارت و اقتصاد آنها بود و فوائد گوناگونى از اين
اجتماع نصيب آنها مى شد ، لذا جاى ماه ذى الحجة را به ميل خود تغيير داده ، و ماه
ديگرى را كه هوا در آن ماه ، آمادگى بيشترى داشت بجايش قرار مى دادند ، و ممكن است
هر دو فلسفه صحيح باشد .
اما به هر صورت اين عمل سبب مى شد كه آتش جنگها همچنان فروزان بماند ، و فلسفه
ماههاى حرام پايمال شود ، و مراسم حج بازيچه دست اين و آن و وسيله اى براى منافع
مادى آنها گردد .
قرآن اين كار را زيادى در كفر شمرده ، زيرا علاوه بر شرك و كفر اعتقادى كه داشتند
با زير پا گذاشتن اين دستور مرتكب كفر عملى هم مى شدند ، به خصوص اينكه با اين كار
دو عمل حرام انجام مى دادند يكى اينكه حرام خدا را حلال كرده بودند ، و ديگرى اينكه
حلال خدا را حرام نموده بودند .
3 - وحدت كلمه در برابر دشمن
قرآن در آيات فوق دستور مى دهد كه به هنگام مبارزه با دشمن ، مسلمانان متفقا و در
صف واحد با آنها پيكار كنند ، و از اين دستور استفاده مى شود كه حتى مبارزات سياسى
و فرهنگى و اقتصادى و نظامى خود را در برابر آنان هماهنگ سازند ، و تنها در سايه
چنين وحدتى كه از روح توحيد اسلام سرچشمه مى گيرد
تفسير نمونه ج : 7 ص : 411
توانائى بر پيروزى در مقابل دشمن دارند ، اين همان دستورى است كه مدتها است به دست
فراموشى سپرده شده و يكى از علل انحطاط مسلمين محسوب مى شود .
4 - چگونه اعمال زشت در نظر زيبا جلوه مى كند ؟
وجدان انسان در حالى كه دست نخورده باشد به خوبى نيك و بد را تشخيص مى دهد اما
هنگامى كه دانسته قدم در جاده گناه و خلافكارى بگذارد فروغ وجدان كمرنگ و كمرنگتر
مى شود و كار به جائى مى رسد كه زشتى و قبح گناه تدريجا از ميان مى رود .
هر گاه باز ادامه به اين كار دهد كم كم اعمال زشت در نظرش زيبا ، و زيبا ، زشت جلوه
مى كند ! و اين همان چيزى است كه در آيات فوق و آيات ديگر قرآن به آن اشاره شده .
گاهى تزيين اعمال زشت به شيطان نسبت داده شده است ، مانند آيه 63 سوره نحل فزين لهم
الشيطان اعمالهم و گاهى به صورت فعل مجهول مانند آيه فوق ذكر شده است كه فاعل آن
ممكن است وسوسه هاى شيطان و يا نفس سركش بوده باشد ، و گاهى به شركاء ( يعنى بتها )
مانند آيه 137 سوره انعام ، و حتى گاهى به خداوند نسبت داده شده است ، مانند آيه 4
سوره نمل ( ان الذين لا يؤمنون بالاخرة زينا لهم اعمالهم : كسانى كه ايمان به آخرت
ندارند اعمال زشتشان را در نظرشان زيبا جلوه مى دهيم .
بارها گفته ايم كه نسبت دادن اينگونه امور به خداوند به خاطر آن است كه اينها خاصيت
عمل خود انسان محسوب مى شود ، و خواص همه اشياء به دست خدا است و مسبب الاسباب او
است ، و نيز گفته ايم اين گونه نسبتها هيچگونه مخالفتى با مسئله اختيار و آزادى
اراده انسان ندارد .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 412
يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا مَا لَكمْ إِذَا قِيلَ لَكمُ انفِرُوا فى سبِيلِ
اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلى الأَرْضِ أَ رَضِيتُم بِالْحَيَوةِ الدُّنْيَا مِنَ
الاَخِرَةِ فَمَا مَتَعُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا فى الاَخِرَةِ إِلا قَلِيلٌ(38)
إِلا تَنفِرُوا يُعَذِّبْكمْ عَذَاباً أَلِيماً وَ يَستَبْدِلْ قَوْماً غَيرَكمْ وَ
لا تَضرُّوهُ شيْئاً وَ اللَّهُ عَلى كلِّ شىْء قَدِيرٌ(39)
ترجمه :
38 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا هنگامى كه به شما گفته مى شود به سوى جهاد در
راه خدا حركت كنيد سنگينى بر زمين مى كنيد ( و سستى به خرج مى دهيد ) آيا به زندگى
دنيا به جاى آخرت راضى شده ايد ! با اينكه متاع زندگى دنيا در برابر آخرت چيز كمى
بيش نيست ! .
39 - اگر ( به سوى ميدان جهاد ) حركت نكنيد شما را مجازات دردناكى مى كند و گروه
ديگرى غير از شما را بجاى شما قرار مى دهد ، و هيچ زيانى به او نمى رسانيد ، و
خداوند بر هر چيزى توانا است .
شان نزول
از ابن عباس و ديگران نقل شده كه آيات فوق در باره جنگ تبوك نازل گرديده است ، در
آن هنگام كه پيامبر از طائف به سوى مدينه بازگشت كرد و مردم را آماده پيكار با
روميان نمود .
در روايات اسلام آمده است كه پيامبر معمولا مقاصد جنگى و هدفهاى نهائى خود را قبل
از شروع جنگ براى مسلمانان روشن نمى ساخت تا اسرار
تفسير نمونه ج : 7 ص : 413
نظامى اسلام به دست دشمنان نيفتد ، ولى در مورد تبوك چون مسئله شكل ديگرى داشت قبلا
با صراحت اعلام نمود كه ما به مبارزه با روميان مى رويم زيرا مبارزه با امپراطورى
روم شرقى همانند جنگ با مشركان مكه و يا يهود خيبر كار ساده اى نبود ، و مى بايست
مسلمانان براى اين در گيرى بزرگ كاملا آماده شوند و خود سازى كنند .
به علاوه فاصله ميان مدينه و سرزمين روميان بسيار زياد بود ، و از همه گذشته فصل
تابستان و گرما و برداشت محصول غلات و ميوه ها بود .
همه اين امور دست به دست هم داده و رفتن به سوى ميدان جنگ را فوق العاده بر
مسلمانان مشكل مى ساخت ، تا آنجا كه بعضى در اجابت دعوت پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) ترديد و دودلى نشان مى دادند ! .
آيات فوق نازل شد و با لحنى قاطع و كوبنده به مسلمانان هشدار داد و اعلام خطر كرد و
آنها را آماده اين نبرد بزرگ ساخت .
تفسير باز هم حركت به سوى ميدان جهاد
همانگونه كه در شان نزول گفتيم آيات فوق ناظر به جريان جنگ تبوك است .
تبوك ، منطقه اى است ميان مدينه و شام كه الان مرز كشور عربستان سعودى محسوب مى شود
، و در آن روز نزديك سرزمين امپراطورى روم شرقى كه بر شامات تسلط داشت محسوب مى شد
.
تفسير نمونه ج : 7 ص : 414
اين واقعه در سال نهم هجرى يعنى حدود يك سال بعد از جريان فتح مكه روى داد ، و از
آنجا كه درگيرى و مقابله در اين ميدان با يكى از ابرقدرتهاى جهان آن روز بود نه با
يك گروه كوچك يا بزرگ عرب ، جمعى از مسلمانان از حضور در اين ميدان وحشت داشتند ، و
لذا زمينه براى سمپاشى و وسوسه هاى منافقان كاملا آماده بود ، آنها نيز براى تضعيف
روحيه مؤمنان از هيچ چيز فروگذار نمى كردند .
فصل چيدن ميوه ها و برداشت محصول فرا رسيده بود و براى مردمى كه يك زندگى محدود
كشاورزى و دامدارى دارند اين روزها ايام سرنوشت محسوب مى شود چرا كه رفاه يك سال
آنها به آن بستگى دارد .
بعد مسافت ، گرمى هوا نيز چنانكه گفتيم به اين عوامل باز دارنده كمك مى كرد .
در اينجا وحى آسمانى به يارى مردم شتافت و آيات قرآن پشت سر يكديگر نازل شد و در
برابر اين عوامل منفى قرار گرفت .
در نخستين آيه مورد بحث قرآن با شدت هر چه تمامتر مردم را به جهاد دعوت مى كند ،
گاهى به زبان تشويق ، و گاهى به زبان ملامت و سرزنش ، و گاهى به زبان تهديد ، با
آنها سخن مى گويد و از هر درى براى آماده ساختن آنها وارد مى شود .
نخست مى گويد : اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا هنگامى كه به شما گفته مى شود در
راه خدا و به سوى ميدان جهاد حركت كنيد سستى و سنگينى به خرج مى دهيد ؟ ( يا ايها
الذين آمنوا ما لكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثاقلتم الى الارض ) .
اثاقلتم از ماده ثقل به معنى سنگينى است ، و جمله اثاقلتم الى الارض كنايه از تمايل
به ماندن در وطن و حركت نكردن به سوى ميدان جهاد است ،
تفسير نمونه ج : 7 ص : 415
و يا كنايه از تمايل به جهان ماده و چسبيدن به زرق و برق دنيا است ، و در هر صورت
اين وضع گروهى از مسلمانان ضعيف الايمان بود نه همه آنها و نه مسلمانان راستين و
عاشقان جهاد در راه خدا .
سپس با سخن ملامت آميزى مى گويد : آيا به اين زندگى دنيا ، اين زندگى پست و زودگذر
و نا پايدار ، بجاى زندگى وسيع و جاويدان آخرت راضى شديد ؟ ( ا رضيتم بالحيوة
الدنيا من الاخرة ) .
با اين كه فوائد و متاع زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت يك امر ناچيز بيش نيست (
فما متاع الحيوة الدنيا فى الاخرة الا قليل ) .
چگونه يك انسان عاقل تن به چنين مبادله زيانبارى ممكن است بدهد ؟ و چگونه متاع فوق
العاده گرانبها را به خاطر دستيابى به يك متاع ناچيز و كم ارزش از دست مى دهد ؟ سپس
مسئله را از لحن ملامت آميز بالاتر برده و شكل يك تهديد جدى به خود مى گيرد و مى
گويد : اگر شما به سوى ميدان جنگ حركت نكنيد خداوند به عذاب دردناكى مجازاتتان
خواهد كرد ( الا تنفروا يعذبكم عذابا اليما ) .
و اگر گمان مى كنيد با كنار رفتن شما و پشت كردنتان به ميدان جهاد چرخ پيشرفت اسلام
از كار مى افتد و فروغ آئين خدا به خاموشى مى گرايد سخت در اشتباهيد زيرا : خداوند
گروهى غير از شما از افراد با ايمان و مصمم و مطيع فرمان خود را به جاى شما قرار
خواهد داد ( و يستبدل قوما غيركم ) گروهى كه از هر نظر مغاير شما هستند نه تنها
شخصيتشان بلكه ايمان و اراده و شهامت و فرمانبرداريشان غير از شما است .
و از اين رهگذر هيچ گونه زيانى نمى توانيد به خداوند و آئين پاك او وارد كنيد ( و
لا تضروه شيئا ) .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 416
اين يك واقعيت است ، نه يك گفتگوى خيالى يا آرزوى دور و دراز ، چرا كه خداوند بر هر
چيز توانا است و هر گاه اراده پيروزى آئين پاكش را كند بدون گفتگو جامه عمل به آن
خواهد پوشيد ( و الله على كل شىء قدير )
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1 - در دو آيه فوق در حقيقت از هفت طريق روى مسئله جهاد تاكيد شده است ، نخست از
طريق خطاب به افراد با ايمان .
دوم از طريق امر به حركت به ميدان جهاد .
سوم به وسيله تعبير فى سبيل الله ، چهارم استفهام انكارى در باره تبديل دنيا به
آخرت .
پنجم تهديد به عذاب اليم .
ششم تهديد به اينكه شما را از صحنه خارج مى كند و ديگران را به جاى شما مى گذارد و
هفتم از طريق توجه به قدرت بى پايان خدا و اينكه سستيهاى شما هيچگونه زيانى به
پيشرفت كارها نمى رساند بلكه هر زيانى باشد دامنگير خود شما مى شود .
2 - از آيات فوق به خوبى استفاده مى شود كه دلبستگى مجاهدان به زندگى دنيا آنها را
در امر جهاد سست مى كند .
مجاهدان راستين بايد مردمى پارسا و زاهد پيشه و بى اعتنا به زرق و برقها باشند ،
امام على بن الحسين (عليهماالسلام) در ضمن دعائى كه براى مرزبانان كشورهاى اسلامى
مى كند چنين مى گويد : و انسهم عند لقائهم العدو ذكر دنياهم الخداعة و امح عن
قلوبهم خطرات المال الفتون : بارالها ! فكر اين دنياى فريبنده را به هنگامى كه آنها
در برابر دشمنان قرار مى گيرند از نظرشان دور فرما ، و اهميت اموال فتنه انگيز و
دلربا را از صفحه قلوبشان محو نما ( تا با دلى لبريز از عشق تو براى تو پيكار كنند
) .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 417
و براستى اگر شناخت درستى از وضع دنيا و آخرت و چگونگى اين دو زندگى داشته باشيم مى
دانيم كه اين يكى در مقابل آن به قدرى محدود و ناچيز است كه به حساب نمى آيد در
حديثى كه از پيامبر در اين زمينه نقل شده است مى خوانيم : و الله ما الدنيا فى
الاخرة الا لما يجعل احدكم اصبعه فى اليم ثم يرفعها فلينظر بم ترجع : به خدا سوگند
دنيا در برابر آخرت مثل اين است كه يكى از شما انگشت خود را در دريا بزند و سپس
بردارد و بنگرد چه مقدار از آب دريا را با آن برداشته است ؟ !
3 - در اين كه منظور از گروهى كه خداوند در آيات فوق به آنها اشاره كرده چه اشخاصى
هستند بعضى از مفسران گفته اند : ايرانيان و بعضى گفته اند منظور مردم يمن مى باشند
كه هر كدام با شهامتهاى فوق العاده خود در پيشرفت اسلام سهم بسيار بزرگى داشتند ، و
بعضى اشاره به كسانى مى دانند كه بعد از نزول اين آيات اسلام را پذيرفتند و از جان
و دل در راه آن فداكارى به خرج دادند .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 418
إِلا تَنصرُوهُ فَقَدْ نَصرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كفَرُوا ثَانىَ
اثْنَينِ إِذْ هُمَا فى الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصحِبِهِ لا تحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ
مَعَنَا فَأَنزَلَ اللَّهُ سكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُود لَّمْ
تَرَوْهَا وَ جَعَلَ كلِمَةَ الَّذِينَ كفَرُوا السفْلى وَ كلِمَةُ اللَّهِ هِىَ
الْعُلْيَا وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(40)
ترجمه :
40 - اگر او را يارى نكنيد خداوند ( او را يارى خواهد كرد همانگونه كه در مشكلترين
ساعات او را تنها نگذارد ) آن هنگام كه كافران او را ( از مكه ) بيرون كردند در
حالى كه دومين نفر بود ( و يكنفر همراه او بيش نبود ) در آن هنگام كه آندو در غار
بودند و او به همسفر خود مى گفت غم مخور خدا با ماست ! در اين موقع خداوند سكينه (
و آرامش ) خود را بر او فرستاد و با لشكرهائى كه مشاهده نمى كرديد او را تقويت نمود
و گفتار ( و هدف ) كافران را پائين قرار داد ( و آنها را با شكست مواجه ساخت ) و
سخن خدا ( و آئين او ) بالا ( و پيروز ) است و خداوند عزيز و حكيم است .
تفسير :
خداوند پيامبرش را در حساسترين لحظات تنها نگذارد .
در آيات گذشته همانگونه كه گفته شد روى مساله جهاد در برابر دشمن از چند راه تاكيد
شده بود ، از جمله اين كه گمان نكنيد اگر شما خود را از جهاد و يارى پيامبر كنار
بكشيد كار او و اسلام زمين مى ماند .
آيه مورد بحث اين موضوع را تعقيب كرده ، مى گويد : اگر او را يارى
تفسير نمونه ج : 7 ص : 419
نكنيد خدائى كه در سختترين حالات و پيچيده ترين شرائط او را به شكل معجز آسائى يارى
كرد قادر است باز از او حمايت كند ( الا تنصروه فقد نصره الله ) و آن زمانى بود كه
مشركان مكه توطئه خطرناكى براى نابود كردن پيامبر چيده بودند و همانگونه كه در ذيل
آيه 30 سوره انفال شرح آن گذشت تصميم نهائى پس از مقدمات مفصلى بر اين قرار گرفت كه
عده زيادى شمشير زن از قبائل مختلف عرب خانه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را
شبانه در حلقه محاصره قرار دهند و صبحگاهان دسته جمعى به او حمله كنند و او را در
بسترش از دم شمشيرها بگذرانند .
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه به فرمان خدا از اين جريان آگاه شده بود آماده
بيرون رفتن از مكه و هجرت به مدينه شد ، اما نخست براى اين كه كفار قريش به او دست
نيابند به غار ثور كه در جنوب مكه قرار داشت و در جهت مخالف جاده مدينه بود پناه
برد در اين سفر ابو بكر نيز همراه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بود .
دشمنان كوشش فراوانى براى يافتن پيامبر كردند ولى مايوس و نوميد بازگشتند و پيامبر
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) پس از سه شبانه روز توقف در غار و اطمينان از بازگشت دشمن
، شبانه از بيراهه به سوى مدينه حركت كرد ، و بعد از چندين شبانه روز سالم به مدينه
رسيد و فصل نوينى در تاريخ اسلام آغاز شد .
آيه فوق اشاره به يكى از حساسترين لحظات اين سفر تاريخى كرده مى گويد خداوند
پيامبرش را يارى كرد ، در آن هنگام كه كافران او را بيرون كردند ( اذ اخرجه الذين
كفروا ) .
البته قصد كفار بيرون كردن او از مكه نبود ، بلكه تصميم به كشتن او
تفسير نمونه ج : 7 ص : 420
داشتند ، ولى چون نتيجه كارشان بيرون رفتن پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از مكه
شد اين نسبت به آنها داده شده است .
سپس مى گويد : اين در حالى بود كه او دومين نفر بود ( ثانى اثنين ) اشاره به اينكه
جز يك نفر همراه او نبود و اين نهايت تنهائى او را در اين سفر پر خطر نشان مى دهد و
همسفر او ابو بكر بود .
به هنگامى كه دو نفر به غار ، يعنى غار ثور پناه بردند ( اذ هما فى الغار ) .
در آن موقع ترس و وحشت ، يار و همسفر پيامبر را فرا گرفت و پيامبر او را دلدارى داد
و گفت : غم مخور خدا با ما است ( اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا ) .
در اين هنگام خداوند روح آرامش و اطمينان را كه در لحظات حساس و پر خطر بر پيامبرش
نازل مى كرد بر او فرستاد ( فانزل الله سكينته عليه ) .
و او را با لشكرهائى كه نمى توانستيد آنها را مشاهده كنيد ، يارى كرد ( و ايده
بجنود لم تروها ) .
اين نيروهاى غيبى ممكن است اشاره به فرشتگانى باشد كه حافظ پيامبر در اين سفر پر
خوف و خطر بودند ، و يا آنها كه در ميدان جنگ بدر و حنين و مانند آن به يارى او
شتافتند .
و سرانجام برنامه و هدف و مكتب كفار را پائين قرار داد و برنامه و گفتار الهى در
بالا قرار گرفت ( و جعل كلمة الذين كفروا السفلى و كلمة الله هى العليا ) اشاره به
اينكه توطئه هاى آنها در هم شكست ، آئين خرافيشان در هم پيچيده
تفسير نمونه ج : 7 ص : 421
شد ، و نور خدا همه جا آشكار گشت و پيروزى در تمام جهات نصيب پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) اسلام شد .
چرا چنين نشود در حالى كه خداوند هم قادر است و هم حكيم و دانا ، با حكمتش راههاى
پيروزى را به پيامبرش نشان مى دهد و با قدرتش او را يارى مى كند ( و الله عزيز حكيم
) .
داستان يار غار
ماجراى مصاحبت ابو بكر با پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در اين سفر و اشارات سر
بسته اى كه در آيه فوق به اين موضوع شده در ميان مفسران شيعه و اهل تسنن بحثهاى
مختلفى برانگيخته است .
بعضى راه افراط را پوئيده اند و بعضى راه تفريط را ، فخر رازى در تفسير خود با تعصب
خاصى كوشش كرده كه دوازده فضيلت ! براى ابو بكر از آيه فوق استنباط كند و براى
تكثير عدد ، آسمان و ريسمان را به هم بافته ، به - طورى كه پرداختن به شرح آن شايد
مصداق اتلاف وقت باشد .
بعضى ديگر نيز اصرار دارند كه مذمتهاى متعددى از آيه استفاده مى شود .
نخست بايد ديد كه آيا كلمه صاحب دليل بر فضيلت است ؟ ظاهرا چنين نيست زيرا از نظر
لغت صاحب به معنى همنشين و همسفر به طور مطلق است ، اعم از اينكه اين همنشين و
همسفر شخص خوبى باشد يا بدى ، چنانكه در آيه 37 سوره كهف در داستان آن دو نفر كه
يكى با ايمان و خداپرست و ديگرى بى ايمان و مشرك بود مى خوانيم : قال له صاحبه و هو
يحاوره ا كفرت بالذى خلقك من تراب : رفيقش به او گفت : آيا به خدائى كه تو را از
خاك آفريده كافر شدى ؟
تفسير نمونه ج : 7 ص : 422
بعضى نيز اصرار دارند كه ضمير عليه در جمله فانزل الله سكينته عليه به ابو بكر باز
مى گردد ، زيرا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نياز به سكينه و آرامش نداشت ،
بنابر اين نزول سكينه و آرامش براى همسفر او ( ابو بكر ) بود .
در حالى كه با توجه به جمله بعد كه مى گويد : و ايده بجنود لم تروها : او را با
لشكرى نامرئى يارى كرد و با توجه به اتحاد مرجع ضميرها روشن مى شود كه ضمير عليه
نيز به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بر مى گردد ، و اين اشتباه است كه ما تصور
كنيم سكينه مربوط به موارد حزن و اندوه است ، بلكه در قرآن كرارا مى خوانيم كه
سكينه بر شخص پيامبر نازل گشت هنگامى كه در شرائط سخت و مشكلى قرار داشت ، از جمله
در آيه 26 همين سوره در جريان جنگ حنين مى خوانيم : ثم انزل الله سكينته على رسوله
و على المؤمنين خداوند سكينه و آرامش را در آن شرائط سخت بر پيامبرش و بر مؤمنان
نازل كرد و نيز در آيه 26 سوره فتح مى خوانيم : فانزل الله سكينته على رسوله و على
المؤمنين در حالى كه در جمله هاى قبل در اين دو آيه هيچگونه سخنى از حزن و اندوه به
ميان نيامده است بلكه سخن از پيچيدگى اوضاع به ميان آمده .
در هر حال آيات قرآن نشان مى دهد كه نزول سكينه به هنگام مشكلات سخت صورت مى گرفته
و بدون شك پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در غار ثور لحظات سختى را مى گذراند .
و عجيبتر اينكه بعضى گفته اند جمله ايده بجنود لم تروها به ابو بكر باز مى گردد ! !
در حالى كه تمام بحث اين آيه بر محور يارى خداوند نسبت به پيامبر دور مى زند و قرآن
مى خواهد روشن كند كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تنها نيست و اگر ياريش نكنيد
خدا ياريش خواهد كرد چگونه كسى را كه تمام بحث بر محور او دور مى زند رها ساخته ، و
به سراغ كسى مى روند كه به عنوان تبعى از او بحث شده
تفسير نمونه ج : 7 ص : 423
است اين سخن نشان مى دهد كه تعصبها مانع از آن شده كه حتى به معنى آيه توجه شود .
انفِرُوا خِفَافاً وَ ثِقَالاً وَ جَهِدُوا بِأَمْوَلِكمْ وَ أَنفُسِكُمْ فى سبِيلِ
اللَّهِ ذَلِكُمْ خَيرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ(41) لَوْ كانَ عَرَضاً
قَرِيباً وَ سفَراً قَاصِداً لاتَّبَعُوك وَ لَكِن بَعُدَت عَلَيهِمُ الشقَّةُ وَ
سيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ استَطعْنَا لخََرَجْنَا مَعَكُمْ يهْلِكُونَ
أَنفُسهُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنهُمْ لَكَذِبُونَ(42)
ترجمه :
41 - ( همگى به سوى ميدان جهاد ) حركت كنيد ، چه سبكبار باشيد چه سنگين بار ، و با
اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد نمائيد ، اين بنفع شماست اگر بدانيد .
42 - ( اما گروهى از آنها چنانند كه ) اگر غنائمى نزديك ( و در دسترس ) و سفرى سهل
و آسان باشد ( به طمع دنيا ) از تو پيروى مى كنند ، ولى ( اكنون كه براى ميدان تبوك
) راه بر آنها دور ( و پر مشقت ) است ( سرباز مى زنند ) و به زودى سوگند ياد مى
كنند كه اگر توانائى داشتيم همراه شما حركت مى كرديم ( ولى آنها با اين اعمال و اين
دروغها در واقع ) خود را هلاك مى كنند و خداوند مى داند آنها دروغگو هستند .
تفسير تن پروران طماع
گفتيم جنگ تبوك يك وضع استثنائى داشت ، و توأم با مقدماتى كاملا
تفسير نمونه ج : 7 ص : 424
مشكل و پيچيده بود ، به همين جهت عده اى از افراد ضعيف الايمان و يا منافق از شركت
در اين ميدان تعلل مىورزيدند ، در آيات گذشته خداوند گروهى از مؤمنان را سرزنش كرد
كه چرا به هنگام صدور فرمان جهاد ، سنگينى به خرج مى دهند ؟ و فرمود دستور جهاد به
سود خود شما است و گرنه خدا مى تواند به جاى افراد بى اراده و تن پرور مردمى شجاع و
با ايمان و مصمم قرار دهد ، بلكه حتى بدون آنهم قادر است پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) خود را حفظ كند آنچنانكه در داستان غار ثور و ليلة المبيت حفظ نمود
.
عجب اينكه چند تار عنكبوت كه بر دهانه غار تنيده شده بود سبب انحراف فكر دشمنان
لجوج و سركش شد و از در غار بازگشتند و پيامبر خدا سالم ماند ، جائى كه خداوند با
چند تار عنكبوت مى تواند مسير تاريخ بشر را دگرگون سازد چه نيازى به كمك اين و آن
دارد تا بخواهند ناز كند ، در حقيقت همه اين دستورات براى تكامل و پيشرفت خود آنها
است نه براى رفع نيازمندى خداوند .
به دنبال اين سخن بار ديگر مؤمنان را دعوت همه جانبه به سوى جهاد مى كند و مسامحه
كنندگان را مورد سرزنش قرار مى دهد .
نخست مى گويد : همگى به سوى ميدان جهاد حركت كنيد خواه سبكبار باشيد يا سنگين بار (
انفروا خفافا و ثقالا ) .
خفاف جمع خفيف و ثقال جمع ثقيل و اين دو كلمه مفهوم جامعى دارد كه همه حالات انسان
را شامل مى شود ، يعنى اعم از اينكه جوان باشيد يا پير ، مجرد باشيد يا متاهل ، كم
عائله باشيد يا پرعائله ، غنى باشيد يا فقير ، بدون گرفتارى باشيد يا گرفتار ،
زراعت و باغ و تجارت داشته باشيد يا نه ، در هر صورت و در هر حال و در هر موقعيت بر
شما لازم است هنگامى كه فرمان جهاد صادر شد همگى اين دعوت آزاديبخش را اجابت كنيد و
از هر كار ديگرى چشم
تفسير نمونه ج : 7 ص : 425
بپوشيد و سلاح به دست گرفته به سوى ميدان نبرد حركت كنيد .
و اينكه بعضى از مفسران اين دو كلمه را تنها به يكى از معانى فوق محدود ساخته اند
هيچگونه دليلى ندارد ، بلكه هر كدام از آنها يكى از مصداقهاى اين مفهوم وسيع است .
سپس اضافه مى كند : در راه خدا با اموال و جانها جهاد كنيد ( و جاهدوا باموالكم و
انفسكم ) .
يعنى جهادى همه جانبه و فراگير ، چرا كه در برابر دشمن نيرومندى كه از ابر قدرتهاى
آنزمان محسوب مى شد قرار داشتند ، و بدون آن پيروزى ممكن نبود .
اما براى اينكه باز اشتباه براى كسى پيدا نشود كه اين فداكاريها به سود خداوند است
مى گويد : اين به نفع شما است اگر بدانيد ( ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ) .
يعنى اگر بدانيد كه جهاد كليد سر بلندى و عزت و بر طرف كننده ضعف و ذلت است .
اگر بدانيد كه هيچ ملتى بدون جهاد در جهان به آزادى واقعى و عدالت نخواهد رسيد .
و اگر بدانيد كه راه رسيدن به رضاى خدا و سعادت جاويدان و انواع نعمتها و مواهب
الهى در اين نهضت مقدس عمومى و فداكارى همه جانبه است ! سپس بحث را متوجه افراد سست
و تنبل و ضعيف الايمان كه براى سرباز زدن از حضور در اين ميدان بزرگ به انواع بهانه
ها متشبث مى شدند كرده ، و با پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين مى گويد : اگر
غنيمتى آماده و سفرى نزديك بود به خاطر رسيدن به متاع دنيا به زودى دعوت تو را
اجابت مى كردند و براى نشستن بر سر
تفسير نمونه ج : 7 ص : 426
چنين سفره آماده اى مى دويدند ( لو كان عرضا قريبا و سفرا قاصدا لاتبعوك ) .
لكن اكنون كه راه بر آنها دور است سستى مىورزند و بهانه مى آورند ( و لكن بعدت
عليهم الشقة ) .
عجب اينكه تنها به عذر و بهانه قناعت نمى كنند بلكه به زودى نزد تو مى آيند و قسم
ياد مى كنند كه اگر ما قدرت داشتيم با شما خارج مى شديم ( و سيحلفون بالله لو
استطعنا لخرجنا معكم ) .
و اگر مى بينيد ما به اين ميدان نمى آئيم بر اثر ناتوانى و گرفتارى و عدم قدرت است
.
آنها با اين اعمال و اين دروغها در واقع خود را هلاك مى كنند ( يهلكون انفسهم ) .
ولى خداوند مى داند آنها دروغ مى گويند ( و الله يعلم انهم لكاذبون ) كاملا قدرت
دارند اما چون سفره چرب و نرمى نيست و برنامه شاق و پردرد سرى در پيش است به
قسمتهاى دروغ متشبث مى شوند .
اين موضوع منحصر به جنگ تبوك و زمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نبود ، در هر
جامعه اى گروهى تنبل يا منافق و طماع و فرصت طلب وجود دارند كه هميشه منتظرند لحظات
پيروزى و نتيجه گيرى فرا رسد آنگاه خود را در صف اول جابزنند ، فرياد بكشند ،
گريبان چاك كنند و خود را از نخستين مجاهد و برترين مبارز و دلسوزترين افراد معرفى
كنند تا بدون زحمت از ثمرات پيروزى ديگران بهره گيرند ! .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 427
ولى همين گروه مجاهد سينه چاك و مبارز دلسوز به هنگام پيش آمدن حوادث مشكل هر كدام
به سوئى فرار مى كنند و براى توجيه فرار خود عذرها و بهانه ها مى تراشند يكى بيمار
شده ، ديگرى فرزندش در بستر بيمارى افتاده ، سومى خانواده اش گرفتار وضع حمل است ،
چهارمى چشمش ديد كافى ندارد ، پنجمى مشغول تهيه مقدمات است و همچنين ! ... ولى بر
افراد بيدار و رهبران روشن لازم است كه اين گروه را از آغاز شناسائى كنند و اگر
قابل اصلاح نيستند از صفوف خود برانند ! .
عَفَا اللَّهُ عَنك لِمَ أَذِنت لَهُمْ حَتى يَتَبَينَ لَك الَّذِينَ صدَقُوا وَ
تَعْلَمَ الْكَذِبِينَ(43) لا يَستَئْذِنُك الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ
الْيَوْمِ الاَخِرِ أَن يُجَهِدُوا بِأَمْوَلِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ وَ اللَّهُ
عَلِيمُ بِالْمُتَّقِينَ(44) إِنَّمَا يَستَئْذِنُك الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ
بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ ارْتَابَت قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فى رَيْبِهِمْ
يَترَدَّدُونَ(45)
ترجمه :
43 - خداوند تو را بخشيد چرا به آنها اجازه دادى پيش از آنكه كسانى كه راست گفتند
براى تو روشن شوند و دروغگويان را بشناسى ؟ !
44 - آنها كه ايمان بخدا و روز جزا دارند هيچگاه از تو اجازه براى جهاد ( در راه
خدا ) با اموال و جانهايشان نمى گيرند ، و خداوند پرهيزكاران را مى شناسد .
45 - تنها كسانى از تو اجازه مى گيرند كه ايمان به خدا و روز جزا ندارند و دلهايشان
آميخته با شك و ترديد است ، لذا آنها در ترديد خود سر گردانند .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 428
تفسير : سعى كن منافقان را بشناسى
از آيات فوق استفاده مى شود كه گروهى از منافقان نزد پيامبر آمدند و پس از بيان
عذرهاى گوناگون و حتى سوگند خوردن ، اجازه خواستند كه آنها را از شركت در ميدان
تبوك معذور دارد ، و پيامبر به اين عده اجازه داد .
خداوند در نخستين آيه مورد بحث پيامبرش را مورد عتاب قرار مى دهد و مى گويد :
خداوند تو را بخشيد ، چرا به آنها اجازه دادى كه از شركت در ميدان جهاد خود دارى
كنند ؟ ! ( عفا الله عنك لم اذنت لهم ) .
چرا نگذاشتى آنها كه راست مى گويند از آنها كه دروغ مى گويند شناخته شوند و به
ماهيت آنها پى برى ؟ ( حتى يتبين لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين ) .
در اينكه عتاب و سرزنش فوق كه توأم با اعلام عفو پروردگار است دليل بر آن است كه
اجازه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كار خلافى بوده ، يا تنها ترك اولى بوده ، و
يا هيچكدام ، در ميان مفسران گفتگو است .
بعضى آنچنان تند رفته اند ، و حتى جسورانه و بى ادبانه نسبت به مقام مقدس پيامبر
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) گفته اند كه آيه فوق را دليل بر امكان صدور گناه و معصيت
از او دانسته اند ، و لا اقل ادبى را كه خداوند بزرگ در اين تعبير نسبت به پيامبرش
رعايت كرده كه نخست سخن از عفو مى گويد و بد مؤاخذه مى كند رعايت نكرده اند و به
گمراهى عجيبى افتاده اند .
انصاف اين است كه در اين آيه هيچگونه دليلى بر صدور گناهى از پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) وجود ندارد ، حتى در ظاهر آيه ، زيرا همه قرائن نشان مى دهد چه
پيامبر
تفسير نمونه ج : 7 ص : 429
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) به آنها اجازه مى داد و چه اجازه نمى داد اين گروه منافق
در ميدان تبوك شركت نمى جستند ، و به فرض كه شركت مى كردند نه تنها گرهى از كار
مسلمانان نمى گشودند بلكه مشكلى بر مشكلات مى افزودند ، چنانكه در چند آيه بعد مى
خوانيم : لو خرجوا فيكم ما زادوكم الا خبالا : اگر آنها با شما حركت مى كردند جز شر
و فساد و سعايت و سخن چينى و ايجاد نفاق كار ديگرى انجام نمى دادند ! بنابر اين
هيچگونه مصلحتى از مسلمانان با اذن پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فوت نشد ، تنها
چيزى كه در اين ميان وجود داشت اين بود كه اگر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به
آنها اجازه نمى داد مشت آنها زودتر باز مى شد و مردم به ماهيتشان زودتر آشنا مى
شدند ولى اين موضوع چنان نبود كه از دست رفتن آن موجب ارتكاب گناهى باشد ، شايد فقط
بتوان نام ترك اولى بر آن گذارد به اين معنى كه اذن دادن پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) در آن شرائط و در برابر سوگندها و اصرارهاى منافقين هر چند كار بدى
نبود اما ترك اذن از آنهم بهتر بود تا اين گروه زودتر شناخته شوند .
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه : عتاب و خطاب مزبور جنبه كنائى داشته و
حتى ترك اولى نيز در كار نباشد ، بلكه منظور بيان روح منافقگرى منافقان با يك بيان
لطيف و كنايه آميز بوده است .
اين موضوع را با ذكر مثالى مى توان روشن ساخت فرض كنيد ستمگرى مى خواهد به صورت
فرزند شما سيلى بزند ، يكى از دوستانتان دست او را مى گيرد شما نه تنها از اين كار
ناراحت نمى شويد بلكه خوشحال نيز خواهيد شد ، اما براى اثبات زشتى باطن طرف به صورت
عتاب آميز به دوستتان مى گوئيد : چرا نگذاشتى سيلى بزند تا همه مردم اين سنگدل
منافق را بشناسند ؟ ! و هدفتان از اين بيان تنها اثبات سنگدلى و نفاق اوست كه در
لباس عتاب و سرزنش دوست مدافع ظاهر شده است .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 430
مطلب ديگرى كه در تفسير آيه باقى مى ماند اين است كه مگر پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) منافقان را نمى شناخت كه خداوند مى گويد : مى خواستى به آنها اذن
ندهى تا وضع آنها بر تو روشن گردد .
پاسخ اين سؤال اين است كه اولا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از طريق علم عادى
به وضع اين گروه آشنائى نداشت و علم غيب براى قضاوت در باره موضوعات كافى نيست ،
بلكه بايد از طريق مدارك عادى وضع آنها روشن گردد ، و ثانيا هدف تنها اين نبوده كه
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بداند بلكه ممكن است هدف اين بوده كه همه مسلمانان
آگاه شوند ، هر چند روى سخن به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است .
سپس به شرح يكى از نشانه هاى مؤمنان و منافقان پرداخته مى گويد : آنها كه ايمان به
خدا و سراى ديگر دارند هيچگاه از تو اجازه براى عدم شركت در جهاد با اموال و جانها
، نمى خواهند ( لا يستاذنك الذين يؤمنون بالله و اليوم الاخر أن يجاهدوا باموالهم و
انفسهم ) .
بلكه هنگامى كه فرمان جهاد صادر شد بدون تعلل و سستى به دنبال آن مى شتابند و همان
ايمان به خدا و مسئوليتهايشان در برابر او ، و ايمان به دادگاه رستاخيز آنان را به
اين راه دعوت مى كند و راه عذرتراشى و بهانه جوئى را به رويشان مى بندد .
خداوند به خوبى افراد پرهيزكار را مى شناسد و از نيت و اعمال آنها كاملا آگاه است (
و الله عليم بالمتقين ) .
سپس مى گويد : تنها كسانى از تو اجازه براى عدم شركت در ميدان جهاد مى طلبند كه
ايمان به خدا و روز جزا ندارند ( انما يستاذنك الذين
تفسير نمونه ج : 7 ص : 431
لا يؤمنون بالله و اليوم الاخر ) : سپس براى تاكيد عدم ايمان آنها مى گويد : آنها
كسانى هستند كه دلهايشان مضطرب و آميخته با شك و ترديد است ! ( و ارتابت قلوبهم ) .
به همين دليل در اين شك و ترديد گاهى قدم به پيش مى گذارند و گاهى باز مى گردند و
پيوسته در حيرت و سرگردانى به سر مى برند و به همين جهت منتظر پيدا كردن بهانه و
كسب اجازه از پيامبرند ( فهم فى ريبهم يترددون ) گرچه صفات فوق به شكل فعل مضارع
ذكر شده است ولى منظور از آن بيان صفات و حال منافقان و مؤمنان است و ماضى و حال و
مضارع در آن تفاوت نمى كند .
به هر حال مؤمنان در پرتو ايمانشان تصميم و اراده اى محكم و خلل ناپذير دارند راه
را به روشنى ديده اند ، مقصدشان معلوم ، و هدفشان مشخص است ، به همين دليل با عزمى
راسخ و بدون ترديد و دودلى با گامهائى استوار به پيش مى روند .
اما منافقان چون هدفشان تاريك و نامشخص است گرفتار حيرت و سرگردانى هستند و هميشه
به دنبال بهانه اى براى فرار از زير بار مسئوليتها مى گردند .
اين دو نشانه مخصوص مؤمنان و منافقان صدر اسلام و ميدان جنگ تبوك نبود بلكه هم
امروز نيز مؤمنان راستين را از مدعيان دروغين با اين دو صفت مى توان شناخت ، مؤمن ،
شجاع و مصمم است و منافق بزدل و ترسو و متحير و عذرتراش !
تفسير نمونه ج : 7 ص : 432
* وَ لَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لَكِن كرِهَ اللَّهُ
انبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطهُمْ وَ قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَعِدِينَ(46) لَوْ
خَرَجُوا فِيكم مَّا زَادُوكُمْ إِلا خَبَالاً وَ لأَوْضعُوا خِلَلَكُمْ
يَبْغُونَكمُ الْفِتْنَةَ وَ فِيكمْ سمَّعُونَ لهَُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمُ
بِالظلِمِينَ(47) لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِن قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَك
الأُمُورَ حَتى جَاءَ الْحَقُّ وَ ظهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ هُمْ كرِهُونَ(48)
ترجمه :
46 - اگر آنها ( راست مى گفتند و ) مى خواستند ( به سوى ميدان جهاد ) خارج شوند
وسيله اى براى آن فراهم مى ساختند ، ولى خدا از حركت آنها كراهت داشت لذا ( توفيقش
را از آنان سلب كرد و ) آنها را ( از اين كار ) باز داشت ، و به آنها گفته شد با
قاعدين ( كودكان و پيران و بيماران ) بنشينيد .
47 - اگر همراه شما ( به سوى ميدان جهاد ) خارج مى شدند چيزى جز اضطراب و ترديد به
شما نمى افزودند و به سرعت در بين شما به فتنه انگيزى ( و ايجاد تفرقه و نفاق ) مى
پرداختند و در ميان شما افرادى ( سست و ضعيف ) هستند كه بسيار از آنها پذيرا مى
باشند ، و خداوند از ظالمان با خبر است .
48 - آنها پيش از اين ( نيز ) اقدام به فتنه انگيزى كردند و كارها را براى تو
دگرگون ساختند ( و بهم ريختند ) تا زمانى كه حق فرا رسيد و فرمان خدا آشكار گشت ( و
پيروز شديد ) در حالى كه آنها كراهت داشتند .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 433
تفسير : عدمشان به ز وجود !
در نخستين آيات فوق يكى ديگر از نشانه هاى كذب و دروغ آنها را بيان كرده و در حقيقت
بحثى را كه در آيات قبل گذشت و فرمود و الله يعلم انهم لكاذبون تكميل مى كند و مى
گويد : اينها اگر راست مى گويند و آماده شركت در جهادند و تنها منتظر اذن تواند مى
بايست همه وسائل جهاد را از سلاح و مركب و هر چه در توان دارند فراهم ساخته باشند
در حالى كه هيچگونه آمادگى در آنها ديده نمى شود ( و لو ارادوا الخروج لاعدوا له
عدة ) .
اينها افراد تاريكدل و بى ايمانى هستند كه خدا از شركت آنها در ميدان پر افتخار
جهاد كراهت دارد لذا توفيق خود را از آنها سلب كرده و آنان را از حركت باز داشته
است ( و لكن كره الله انبعاثهم فثبطهم ) .
در اينكه گوينده اين سخن كيست ؟ آيا خداوند يا پيامبر است ؟ و يا نفس و باطن خودشان
است ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، ولى ظاهر اين است كه يك فرمان تكوينى است كه از
باطن تاريك و آلوده آنها برخاسته و مقتضاى عقيده فاسد و اعمال زشت آنها است و بسيار
ديده مى شود كه مقتضاى حال را به صورت امر يا نهى بيرون مى آورند از آيه فوق به
خوبى استفاده مى شود كه هر عمل و نيتى اقتضائى دارد كه خواه ناخواه دامان انسان را
مى گيرد ، و همه كس شايستگى و لياقت آن را ندارند كه در كارهاى بزرگ و راه خدا گام
بردارند ، اين توفيق را خداوند نصيب كسانى مى كند كه پاكى نيت و آمادگى و اخلاص در
آنان سراغ دارد .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 434
در آيه بعد به اين واقعيت اشاره مى كند كه عدم شركت اينگونه افراد در ميدان جهاد نه
تنها جاى تاسف نيست بلكه شايد جاى خوشحالى باشد ، زيرا آنها نه فقط مشكلى را نمى
گشايند بلكه با آن روح نفاق و بى ايمانى و انحراف اخلاقى سر چشمه مشكلات تازه اى
خواهند شد .
در حقيقت به مسلمانان يك درس بزرگ مى دهد كه هيچگاه در فكر افزودن سياهى لشكر و
كميت و تعداد نباشند ، بلكه به فكر اين باشند كه افراد مخلص و با ايمان را انتخاب
كنند هر چند نفراتشان كم باشد ، اين درسى بود براى ديروز مسلمانان ، و براى امروز و
براى فردا .
نخست مى گويد : اگر آنها همراه شما به سوى ميدان جهاد ( تبوك ) حركت مى كردند
نخستين اثر شومشان اين بود كه چيزى جز ترديد و اضطراب بر شما نمى افزودند ( لو
خرجوا فيكم ما زادوكم الا خبالا ) .
خبال به معنى اضطراب و ترديد و خبل ( بر وزن اجل ) به معنى جنون و خبل ( بر وزن طبل
) به معنى فاسد شدن اعضاء است .
بنا بر اين حضور آنها با آن روحيه فاسد و توأم با ترديد و نفاق و بزدلى اثرى جز
ايجاد ترديد و شك و توليد فساد در ميان سپاه اسلام ندارد .
بعلاوه آنها با سرعت كوشش مى كنند در ميان نفرات لشكر نفوذ كنند و به ايجاد نفاق و
تفرقه و از هم گسستن پيوندهاى اتحاد بپردازند ( و لاوضعوا خلالكم يبغونكم الفتنة )
سپس به مسلمانان اخطار مى كند كه مراقب باشيد افراد ضعيف الايمانى در گوشه و كنار
جمعيت شما وجود دارند كه زود تحت تاثير سخنان اين گروه
تفسير نمونه ج : 7 ص : 435
منافق قرار مى گيرند ( و فيكم سماعون لهم ) .
سماع به معنى كسى است كه حال پذيرش و شنوائى او زياد است و بدون مطالعه و دقت هر
سخنى را باور مى كند .
بنا بر اين وظيفه مسلمانان قوى الايمان آن است كه مراقب اين گروه ضعيف باشند مبادا
طعمه منافقان گرگ صفت شوند .
اين احتمال نيز وجود دارد كه سماع به معنى جاسوس و سخن چنين بوده باشد يعنى در ميان
شما پاره اى از افراد هستند كه براى گروه منافقان جاسوسى مى كنند .
و در پايان آيه مى گويد : خداوند همه ستمگران را مى شناسد آنها كه آشكارا و آنها كه
پنهانى ستم به خويش يا به جامعه مى كنند از ديدگاه علم او مخفى نيستند ( و الله
عليم بالظالمين ) .
در آيه بعد به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هشدار مى دهد كه اين اولين بار نيست
كه اين گروه منافق به سمپاشى و تخريب مشغول مى شوند بايد به خاطر بياورى كه آنها در
گذشته نيز مرتكب چنين كارهائى شدند ، و الان نيز از هر فرصتى براى نيل به مقصود خود
استفاده مى كنند ، و چنين مى گويد اين گروه منافقين قبلا هم مى خواستند ميان شما
تفرقه و پراكندگى ايجاد كنند ( لقد ابتغوا الفتنة من قبل ) .
و اين اشاره به داستان جنگ احد است كه عبد الله بن ابى و يارانش از نيمه راه باز
گشتند و دست از يارى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) برداشتند ، و يا اشاره به
سائر مواردى است كه توطئه بر ضد شخص پيامبر و يا افراد مسلمين چيدند كه تاريخ اسلام
آنها را ثبت كرده است .
آنها كارها را براى تو دگرگون ساختند ، نقشه ها كشيدند تا اوضاع
تفسير نمونه ج : 7 ص : 436
مسلمانان را بهم بريزند و آنها را از جهاد باز دارند و اطراف تو خالى شود ( و قلبوا
لك الامور ) .
اما هيچيك از اين توطئه ها و تلاشها به جائى نرسيد ، و همه نقش بر آب شد و تيرشان
به سنگ خورد سرانجام فتح و پيروزى فرا رسيد و حق آشكار گشت ( حتى جاء الحق و ظهر
امر الله ) .
در حالى كه آنها از پيشرفت و پيروزى تو ناراحت بودند ( و هم كارهون ) .
اما خواست و اراده بندگان در برابر اراده و مشيت پروردگار كمترين اثرى نمى تواند
داشته باشد ، خدا مى خواست تو را پيروز كند و آئينت را به سراسر جهان برساند و
موانع را هر چه باشد از سر راه بردارد و بالاخره اين كار را كرد .
اما موضوع مهم اين است كه بدانيم آنچه در آيات فوق بيان شده همانند مطالب ديگر قرآن
اختصاصى به عصر و زمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نداشته ، در هر جامعه اى
گروهى منافق هميشه وجود دارند كه سعى مى كنند در لحظات حساس و سرنوشت ساز با سمپاشى
و سخن چينى افكار مردم را به هم بريزند ، روح وحدت را از بين ببرند ، و تخم شك و
ترديد را در افكار بپاشند ، اما اگر جامعه بيدار باشد مسلما با يارى پروردگار كه
وعده پيروزى به دوستانش داده است همه نقشه هاى آنها خنثى مى شود و توطئه هايشان در
نطفه خفه مى گردد ، به شرط اينكه مخلصانه جهاد كنند و با هوشيارى و دقت مراقب اين
دشمنان داخلى باشند .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 437
وَ مِنْهُم مَّن يَقُولُ ائْذَن لى وَ لا تَفْتِنى أَلا فى الْفِتْنَةِ سقَطوا وَ
إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطةُ بِالْكفِرِينَ(49)
ترجمه :
49 - بعضى از آنها مى گويند بما اجازه ده ( تا در جهاد شركت نكنيم ) و ما را به
گناه گرفتار ساز ، آگاه باشيد آنها ( هم اكنون ) در گناه سقوط كرده اند و جهنم
كافران را احاطه كرده است ! .
شان نزول :
گروهى از مفسران نقل كرده اند هنگامى كه پيامبران (عليهم السلام) مسلمانان را آماده
جنگ تبوك مى ساخت و دعوت به حركت مى كرد يكى از رؤساى طائفه بنى سلمة به نام جد بن
قيس كه در صف منافقان بود خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمد و عرض كرد اگر
اجازه دهى من در اين ميدان جنگ حاضر نشوم زيرا علاقه شديدى به زنان دارم مخصوصا اگر
چشمم به دختران رومى بيفتد ممكن است دل از دست بدهم و مفتون آنها شوم ! و دست از
كارزار بكشم ! پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به او اجازه داد .
در اين موقع آيه فوق نازل شد و عمل آن شخص را محكوم ساخت ، پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) رو به گروهى از بنى سلمه كرد و گفت بزرگ شما كيست ؟ گفتند جد بن قيس
، ولى او مرد بخيل و ترسوئى است ، فرمود چه دردى بدتر از درد بخل ، سپس فرمود بزرگ
شما آن جوان سفيد رو بشر بن براء است ( كه مردى است پر سخاوت و گشاده روى ) .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 438
تفسير : منافقان بهانه تراش
شان نزول فوق نشان مى دهد كه انسان هر گاه بخواهد شانه از زير بار مسؤليتى خالى كند
از هر وسيله اى براى خود بهانه مى تراشد ، همانند بهانه اى كه جد بن قيس منافق براى
عدم حضور در ميدان جهاد درست كرد ، و آن اينكه ممكن است زيبارويان رومى دل او را
بربايند و دست از جنگ بكشد و به اشكال شرعى گرفتار شود ! .
گفتار جد بن قيس مرا به ياد گفته يكى از ماموران جبار مى اندازد كه مى گفت : اگر ما
مردم را تحت فشار قرار ندهيم حقوقى كه دريافت مى داريم براى ما شرعا اشكال دارد
يعنى براى رهائى از اين اشكال بايد ظلم و ستم به خلق خدا كنيم .
به هر حال قرآن در اينجا روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده و در
پاسخ اين گونه بهانه جويان رسوا مى گويد : بعضى از آنها مى گويند به ما اجازه ده كه
از حضور در ميدان جهاد خوددارى كنيم و ما را مفتون و فريفته ( زنان و دختران زيبا
روى رومى ) مساز ! ( و منهم من يقول ائذن لى و لا تفتنى ) .
اين احتمال نيز در تفسير و شان نزول آيه داده شده است كه او ( جد بن قيس ) به عذر و
بهانه زن و فرزند و اموال بى سرپرست خود مى خواست از جهاد صرفنظر كند .
ولى به هر حال قرآن در پاسخ او مى گويد : آگاه باشيد كه اينها هم اكنون در ميان
فتنه و گناه و مخالفت فرمان خدا سقوط كرده اند جهنم گرداگرد كافران را احاطه كرده
است ( الا فى الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالكافرين ) .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 439
يعنى آنها به عذرهاى واهى و اينكه ممكن است بعدا آلوده به گناه بشوند هم اكنون در
دل گناه قرار دارند و جهنم گرداگرد آنها را فرا گرفته است آنها فرمان صريح خدا و
پيامبرش را در باره حركت به سوى جهاد زير پا مى گذارند مبادا به شبهه شرعى گرفتار
شوند ! .
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - يكى از راههاى شناخت گروه منافقان در هر جامعه اى دقت در طرز استدلال آنها و
عذرهائى است كه براى ترك انجام وظائف لازم مى آورند چگونگى اين عذرها به خوبى باطن
آنها را روشن مى سازد .
آنها غالبا به يك سلسله موضوعات جزئى و ناچيز و گاهى مضحك و خنده آور متشبث مى شوند
تا موضوعات مهم و كلى را ناديده بگيرند ، و براى اغفال افراد با ايمان به گمان خود
از الفباى فكرى آنها استفاده مى كنند ، و پاى مسائل شرعى و دستور خدا و پيامبر را
به ميان مى كشند ، در حالى كه در ميان گناه غوطهورند و شمشير به دست گرفته بر
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و آئين او مى تازند .
2 - مفسران در تفسير جمله و ان جهنم لمحيطة بالكافرين گفتگوهاى مختلفى دارند بعضى
مى گويند اين جمله كنايه از آن است كه عوامل و اسباب ورود به جهنم يعنى گناهان آنها
را احاطه كرده است .
و بعضى گفته اند كه اين از قبيل حوادث حتمى آينده است كه به صورت ماضى يا حال بيان
مى شود ، يعنى به طور قطع در آينده جهنم آنها را در بر خواهد گرفت .
ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله را به معنى حقيقى اش تفسير كنيم و بگوئيم هم
اكنون جهنم موجود است و در باطن و درون اين جهان قرار
تفسير نمونه ج : 7 ص : 440
دارد و آنها در ميان جهنم هستند ، اگر چه هنوز فرمان تاثير كردن آن صادر نشده است ،
همانگونه كه بهشت نيز هم اكنون وجود دارد و در باطن و درون اين جهان به همه احاطه
كرده است منتها بهشتيان چون تناسب با بهشت دارند با آن مرتبط خواهند بود و دوزخيان
چون متناسب با دوزخند با دوزخ .
إِن تُصِبْك حَسنَةٌ تَسؤْهُمْ وَ إِن تُصِبْك مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا
أَمْرَنَا مِن قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوا وَّ هُمْ فَرِحُونَ(50) قُل لَّن يُصِيبَنَا
إِلا مَا كتَب اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا وَ عَلى اللَّهِ فَلْيَتَوَكلِ
الْمُؤْمِنُونَ(51) قُلْ هَلْ تَربَّصونَ بِنَا إِلا إِحْدَى الْحُسنَيَينِ وَ
نحْنُ نَترَبَّص بِكُمْ أَن يُصِيبَكمُ اللَّهُ بِعَذَاب مِّنْ عِندِهِ أَوْ
بِأَيْدِينَا فَترَبَّصوا إِنَّا مَعَكم مُّترَبِّصونَ(52)
ترجمه :
50 - هر گاه نيكى به تو رسد آنها را ناراحت مى كند ، اگر مصيبتى به تو رسد مى گويند
ما تصميم خود را از پيش گرفته ايم و باز مى گردند در حاليكه خوشحالند .
51 - بگو هيچ حادثه اى براى ما رخ نمى دهد مگر آنچه خداوند براى ما نوشته است ، او
مولى ( و سرپرست ) ما است و مؤمنان تنها بر خدا توكل مى كنند .
52 - بگو آيا در باره ما جز يكى از دو نيكى انتظار داريد ( يا بر شما پيروز مى شويم
و يا شربت شهادت مى نوشيم ) ولى ما انتظار داريم يا عذابى از طرف خداوند ( در آن
جهان ) يا به دست ما ( در اين جهان ) به شما برسد ، اكنون كه چنين است شما انتظار
بكشيد ما هم با شما انتظار مى كشيم .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 441
تفسير :
در آيات فوق به يكى از صفات منافقان و نشانه هاى آنها اشاره شده است و بحثى را كه
در آيات گذشته و آينده پيرامون نشانه هاى منافقان مى باشد تكميل مى كند .
نخست مى گويد : اگر نيكى به تو رسد آنها را ناراحت مى كند ( ان تصبك حسنة تسؤهم ) .
خواه اين خير و نيكى پيروزى بر دشمن باشد يا غنائم جنگى ، و خواه پيشرفتهاى ديگر .
و اين ناراحتى دليل عداوت باطنى و فقدان ايمان آنها است ، چگونه ممكن است كسى
كمترين بهره از ايمان داشته باشد و از پيروزى پيامبر خدا و يا حتى يك فرد با ايمان
عادى ناراحت شود ؟ ولى در مقابل اگر مصيبتى به تو برسد و گرفتار مشكلى شوى با
خوشحالى مى گويند : ما از جلو پيش بينى چنين مسائلى را مى كرديم ، و تصميم لازم را
گرفتيم و خود را از اين پرتگاه رهائى بخشيديم ! ( و ان تصبك مصيبة يقولوا قد اخذنا
امرنا من قبل ) .
و هنگامى كه به خانه هاى خود باز مى گردند از شكست يا مصيبت يا ناراحتى شما
خوشحالند ( و يتولوا و هم فرحون ) .
اين منافقان كور دل از هر فرصتى به نفع خود استفاده و لاف عقل و درايت مى زنند كه
اين عقل و تدبير ما بود كه موجب شد در فلان ميدان شركت نكنيم و مشكلاتى كه دامن
ديگران را بر اثر نداشتن عقل و درايت گرفت دامان ما را نگرفت ، اين سخن را چنان مى
گويند كه گوئى از خوشحالى در پوست
تفسير نمونه ج : 7 ص : 442
نمى گنجند ! اما تو اى پيامبر به اينها از دو راه پاسخگوى ، پاسخى دندان شكن و
منطقى نخست بگو : هيچ حادثه اى براى ما رخ نمى دهد مگر آنچه خداوند براى ما مقرر
داشته است همان خدائى كه مولاى ما و سرپرست حكيم و مهربان ما است و جز خير و صلاح
ما را مقدر نمى دارد ( قل لن يصيبنا الا ما كتب الله لنا هو مولانا ) .
آرى افراد با ايمان تنها بر خدا توكل مى كنند ( و على الله فيتوكل المؤمنون ) .
تنها به او عشق مىورزند و از او يارى مى طلبند و سر بر آستان او مى سايند و تكيه
گاه و پناهگاهشان كسى جز او نيست .
اين اشتباه بزرگى است كه منافقان گرفتار آن هستند ، خيال مى كنند با عقل كوچك و فكر
ناتوانشان مى توانند همه مشكلات و حوادث را پيش بينى كنند و از لطف و رحمت خدا بى
نيازند ، آنها نمى دانند تمام هستيشان همچون پر كاهى است در برابر يك طوفان عظيم از
حوادث يا همانند قطره كوچك آبى در يك بيابان سوزان ، در يك روز تابستان ، اگر لطف
الهى يار و مددكار نباشد از انسان ضعيف كارى ساخته نيست .
و تو اى پيامبر اين پاسخ را نيز به آنان بگو كه شما چه انتظارى را در باره ما مى
كشيد جز اينكه به يكى از دو نيكى و خير و سعادت خواهيم رسيد يا دشمنان را در هم مى
كوبيم و پيروز از ميدان مبارزه باز مى گرديم ، و يا كشته مى شويم و شربت شهادت را
با افتخار مى نوشيم ، هر كدام پيش آيد خوش آيد كه مايه افتخار است و روشنى چشم ما (
قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنيين ) .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 443
اما به عكس ما در مورد شما يكى از دو بدبختى ، تيره روزى و بلا و مصيبت را انتظار
مى كشيم ، يا در اين جهان و جهان ديگر به مجازات الهى گرفتار مى شويد ، و يا به دست
ما خوار و نابود خواهيد شد ( و نحن نتربص بكم ان يصيبكم الله بعذاب من عنده او
بايدينا ) .
حال كه چنين است شما انتظار بكشيد ، و ما هم با شما انتظار مى كشيم شما در انتظار
خوشبختى ما باشيد و ما هم در انتظار بدبختى شما نشسته ايم ! ( فتربصوا انا معكم
متربصون ) .
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - مقدرات و كوششهاى ما
شك نيست كه سرنوشت ما تا آنجا كه با كار و كوشش و تلاش ما مربوط است به دست خود ما
است و آيات قرآن نيز با صراحت اين موضوع را بيان مى كند مانند ( و ان ليس للانسان
الا ما سعى ) : انسان بهره اى جز سعى و كوشش خود ندارد ( سوره نجم آيه 39 ) و ( كل
نفس بما كسبت رهينه ) : هر كس در گرو اعمال خويش است ( سوره مدثر آيه 38 ) و آيات
ديگر .
( هر چند تاثير تلاش و كوشش نيز از سنن الهى و به فرمان اوست ) .
ولى در بيرون دايره تلاش و كوشش ما و آنجا كه از حريم قدرت ما خارج است ، دست تقدير
تنها حكمران است ، و آنچه به مقتضاى قانون عليت كه منتهى به مشيت و علم و حكمت
پروردگار مى شود مقدر شده است انجام پذير خواهد بود .
منتها افراد با ايمان و خداپرست كه به علم و حكمت و لطف و رحمت او مؤمن هستند همه
اين مقدرات را مطابق نظام احسن و مصلحت بندگان مى دانند ، و هر كس بر طبق
شايستگيهائى كه اكتساب كرده است مقدراتى متناسب آن دارد .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 444
يك جمعيت منافق و ترسو و تنبل و پراكنده محكوم به فنا هستند ، و اين سرنوشت براى
آنها حتمى است ، اما يك جمعيت با ايمان و آگاه ، و متحد و مصمم جز پيروزى ، سرنوشتى
ندارند .
بنابر آنچه گفته شد روشن مى شود كه آيات فوق نه با اصل آزادى اراده و اختيار منافات
دارد و نه دليلى بر سرنوشت جبرى انسانها و بى اثر بودن تلاشها و كوششها است .
2 - در قاموس مؤمنان شكست وجود ندارد .
در آخرين آيه مورد بحث به منطق عجيب محكمى برخورد مى كنيم كه راز اصلى همه
پيروزيهاى مسلمانان نخستين در آن نهفته شده است ، و اگر پيامبر اسلام هيچ تعليم و
دستورى جز اين نداشت براى تضمين پيروزى پيروانش كافى بود ، و آن اينكه مفهوم شكست و
ناكامى را به كلى از صفحه روح آنها زدوده ، و به آنها ثابت كرده كه در هر حال شما
پيروزيد ، كشته شويد پيروزيد ، و دشمن را بكشيد باز هم پيروزيد .
شما دو راه در پيش داريد كه از هر كدام برويد به منزل مقصود خواهيد رسيد ، بيراهه و
پرتگاه مطلقا در مسير شما وجود ندارد يك راه به سوى شهادت مى رود كه نقطه اوج
افتخار يك انسان با ايمان است ، و بالاترين موهبتى است كه براى انسان تصور مى شود
كه با خدا معامله كند جان را بدهد و يك حيات جاويدان و ابدى در جوار قرب پروردگار و
در ميان نعمتهاى غير قابل توصيفش خريدارى كند .
راه ديگر پيروزى بر دشمن و در هم شكستن قدرت اهريمنى او و پاكسازى محيط زندگى
انسانها از شر ظالمان و ستمگران و آلودگان است و اين نيز فيضى است بزرگ و افتخارى
است مسلم .
سربازى كه با اين روحيه وارد ميدان مبارزه مى شود هيچگاه فكر فرار و
تفسير نمونه ج : 7 ص : 445
پشت كردن به دشمن را در سر نمى پروراند ، از هيچكس و هيچ چيز نمى هراسد ، ترس و
وحشت و اضطراب و ترديد در وجودش راه ندارد ، ارتشى كه از چنين سربازانى تشكيل شود
ارتشى خواهد بود شكست ناپذير ! چنين روحيه اى را تنها از طريق تعليمات اسلامى مى
توان بارور ساخت و امروز نيز اگر با تعليم و تربيت صحيح ، اين منطق بار ديگر در روح
مسلمانان جلوه گر شود ، عقب ماندگيها و شكستها را جبران خواهند كرد .
آنها كه در باره علل پيشرفت مسلمانان نخستين ، و علل عقب ماندگى امروز ، مطالعه و
بررسى مى كنند ، و گاهى اين موضوع را معمائى لا ينحل مى پندارند خوب است بيايند و
كمى در آيه فوق بينديشند تا پاسخ اين سؤال را بروشنى در آن بيابند .
قابل توجه اينكه در آيه فوق به هنگامى كه سخن از دو شكست منافقان مى گويد آنرا شرح
مى دهد و يك يك بيان مى كند ، ولى هنگامى كه سخن از دو پيروزى مؤمنان مى گويد ، سر
بسته گذاشته از آن مى گذرد ، گوئى آنچنان روشن و واضح و آشكار است كه اصلا نيازى به
شرح و بيان ندارد .
و اين يك نكته زيبا و لطيف بلاغت است كه در آيه فوق به كار رفته .
3 - صفات هميشگى منافقان
بار ديگر تاكيد مى كنيم كه نبايد اين آيات را به شكل طرح يك مساله تاريخى مربوط به
گذشته مورد مطالعه قرار دهيم ، بلكه بايد بدانيم درسى است راى امروز و ديروز و
فرداى ما و همه انسانها ! هيچ جامعه اى معمولا از يك گروه منافق ، اندك يا بسيار ،
خالى نيست و صفات آنها تقريبا يكسان و يكنواخت است .
آنها افرادى هستند نادان و در عين حال خود خواه و متكبر كه براى خويش
تفسير نمونه ج : 7 ص : 446
عقل و درايت فوق العاده اى قائلند .
آنها هميشه از راحتى مردم در رنج و عذابند و از ناراحتيهايشان خوشحال و خندان .
آنها هميشه در ميان انبوهى از خيالات واهى و ترديد و شك و حيرت به سر مى برند ، و
بهمين دليل گامى به پيش و گامى به پس مى نهند .
در مقابل آنها مؤمنان راستين با شادى مردم شاد و با غم آنها شريك و سهيمند ، هيچگاه
به علم و درايت خود نمى نازند ، و هرگز خود را از لطف حق بى نياز نمى دانند ، دلى
لبريز از عشق خدا دارند ، و در اين راه از هيچ حادثه اى نمى هراسند .
قُلْ أَنفِقُوا طوْعاً أَوْ كَرْهاً لَّن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ إِنَّكُمْ كنتُمْ
قَوْماً فَسِقِينَ(53) وَ مَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنهُمْ نَفَقَتُهُمْ إِلا
أَنَّهُمْ كفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسولِهِ وَ لا يَأْتُونَ الصلَوةَ إِلا وَ هُمْ
كسالى وَ لا يُنفِقُونَ إِلا وَ هُمْ كَرِهُونَ(54) فَلا تُعْجِبْك أَمْوَلُهُمْ وَ
لا أَوْلَدُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبهُم بهَا فى الْحَيَوةِ
الدُّنْيَا وَ تَزْهَقَ أَنفُسهُمْ وَ هُمْ كَفِرُونَ(55)
ترجمه :
53 - بگو انفاق كنيد خواه از روى ميل يا اكراه ، هرگز از شما پذيرفته نمى شود چرا
كه شما قوم فاسقى بوديد .
54 - و هيچ چيز مانع قبول انفاقهاى آنها نشد جز اينكه آنها به خدا و پيامبرش كافر
شدند و نماز بجا نمى آورند جز با كسالت و انفاق نمى كنند مگر با كراهت !
55 - و ( فزونى ) اموال و اولاد آنها تو را در شگفتى فرو نبرد ، خدا مى خواهد آنها
را به وسيله آن در زندگى دنيا عذاب كند و در حال كفر بميرند .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 447
تفسير :
اين آيات به قسمتى ديگر از نشانه هاى منافقان و نتيجه و سرانجام كار آنها اشاره
كرده و روشن مى سازد كه چگونه اعمال آنها بى روح و بى اثر است و هيچگونه بهره اى از
آن عائدشان نمى شود ، و از آنجا كه در ميان اعمال نيك ، انفاق در راه خدا ( زكات به
معنى وسيع كلمه ) و نماز ( پيوند خلق با خالق ) موقعيت خاصى دارد ، مخصوصا انگشت
روى اين دو قسمت گذارده است .
نخست مى گويد : اى پيامبر به آنها بگو : شما چه از روى اراده و اختيار در راه خدا
انفاق كنيد و چه از روى كراهت و اجبار و ملاحظات شخصى و اجتماعى ، در هر حال از شما
منافقان پذيرفته نخواهد شد ( قل انفقوا طوعا او كرها لن يتقبل منكم ) .
سپس به دليل آن اشاره كرده مى فرمايد : زيرا شما گروه فاسقى بوديد ( انكم كنتم قوما
فاسقين ) .
نيتهايتان آلوده ، و اعمالتان ناپاك ، و قلبتان تاريك است ، و خدا تنها عملى را مى
پذيرد كه پاك باشد و از شخصى پاك و با تقوا سرزند .
روشن است كه فسق در اينجا يك گناه ساده و معمولى نيست زيرا ممكن است انسان مرتكب
گناهى شود در عين حال عملى خالص نيز انجام دهد ، بلكه منظور از آن كفر و نفاق و يا
آلوده شدن انفاقهاى آنها به ريا و تظاهر است .
و نيز هيچ مانعى ندارد كه فسق در جمله بالا به مفهوم وسيع كلمه ، شامل هر دو باشد
چنانكه آيه بعد نيز اين قسمت را توضيح خواهد داد .
در آيه بعد بار ديگر عدم قبول انفاقات آنها را توضيح مى دهد و مى گويد :
تفسير نمونه ج : 7 ص : 448
هيچ چيز مانع قبول انفاقات آنها نشده جز اينكه آنها به خدا و پيامبرش كافر شده اند
و هر عملى توأم با ايمان به خدا و توحيد نبوده باشد در پيشگاه خدا قبول نيست ( و ما
منعهم ان تقبل منهم نفقاتهم الا انهم كفروا بالله و برسوله ) .
قرآن كرارا روى اين مسئله تكيه كرده است كه شرط پذيرش اعمال صالح ايمان است ، حتى
اگر عمل از روى ايمان سرزند و بعد از مدتى شخص عمل كننده راه كفر پيش گيرد عمل او
حبط و نابود و بى اثر مى شود ( در اين باره در جلد دوم تفسير نمونه از صفحه 69 الى
72 بحث كرده ايم ) .
پس از ذكر عدم قبول انفاقهاى مالى آنها به وضع عبادات آنان اشاره كرده مى گويد :
آنها نماز را بجا نمى آورند مگر از روى كسالت و با ناراحتى و سنگينى ( و لا ياتون
الصلوة الا و هم كسالى ) .
همانگونه كه انفاق نمى كنند مگر از روى كراهت و اجبار ( و لا ينفقون الا و هم
كارهون ) .
در حقيقت به دو دليل انفاقهاى آنها پذيرفته نمى شود يكى به دليل آنكه از روى كفر و
عدم ايمان سر مى زند ، و ديگر اينكه از روى كراهت و اجبار است .
همچنين به دو علت نماز آنها پذيرفته نيست نخست به علت كفر ، و ديگر بخاطر آنكه از
روى كسالت و كراهت انجام مى گيرد .
جمله هاى بالا در عين اينكه وضع منافقان را از نظر عدم نتيجه گيرى از اعمالشان
تشريح مى كند در حقيقت نشانه ديگرى از نشانه هاى آنها را بيان مى كند ، و آن اينكه
مؤمنان واقعى را از نشاطى كه به هنگام عبادت دارند و از ميل و رغبتى كه نسبت به
اعمال نيك نشان مى دهند و مخلصانه به دنبال آن مى شتابند بخوبى مى توان شناخت .
همانگونه كه به وضع منافقان از طرز انجام اعمالشان مى توان پى برد ، زيرا معمولا از
روى بى ميلى و دلسردى و ناراحتى و كراهت اقدام به انجام كار
تفسير نمونه ج : 7 ص : 449
خير مى كنند ، گوئى كسى به اجبار دست آنها را گرفته و كشان كشان به سوى كار خير مى
برد .
بديهى است اعمال گروه نخست چون از عشق خدا سر مى زند و با دلسوزى توأم است همه آداب
و مقرراتش رعايت مى گردد ، ولى اعمال گروه دوم چون از روى كراهت و بى ميلى است ناقص
و دست و پا شكسته و بيروح است ، بنابر اين انگيزه هاى متفاوت آنها دو شكل متفاوت به
اعمالشان مى دهد .
در آخرين آيه روى سخن را به پيامبر كرده مى گويد : فزونى اموال و اولاد آنها نبايد
تو را در شگفتى فرو برد و فكر كنى كه آنها با اينكه منافقند چگونه مشمول اينهمه
مواهب الهى واقع شده اند ( فلا تعجبك اموالهم و لا اولادهم ) .
چرا كه اينها به ظاهر براى آنها نعمت است اما در حقيقت خدا مى خواهد به اين وسيله
آنان را در زندگى دنيا معذب كند ، و به خاطر دلبستگى فوق العاده به اين امور در حال
كفر و بى ايمانى بميرند ( انما يريد الله ليعذبهم بها فى الحيوة الدنيا و تزهق
انفسهم و هم كافرون ) .
در واقع آنها از دو راه به وسيله اين اموال و اولاد ( نيروى اقتصادى و انسانى )
معذب مى شوند : نخست اينكه اين گونه افراد معمولا فرزندانى ناصالح و اموالى بى بركت
دارند كه مايه درد و رنجشان در زندگى دنيا است ، شب و روز بايد براى فرزندانى كه
مايه ننگ و ناراحتى هستند ، تلاش كنند ، و براى حفظ اموالى كه از طريق گناه بدست
آورده اند جان بكنند ، و از طرف ديگر چون به اين اموال و فرزندان بالاخره دلبستگى
دارند و به سراى وسيع و پر نعمت آخرت و جهان پس از مرگ ايمان ندارند چشم پوشى از
اينهمه اموال بر ايشان مشكل است تا آنجا
تفسير نمونه ج : 7 ص : 450
كه ايمانشان را روى آنها گذاشته و با كفر از دنيا مى روند ، و به سخت ترين وضعى جان
مى دهند ؟ مال و فرزند اگر پاك و صالح باشد موهبت است و سعادت و مايه رفاه و آسايش
و اگر ناپاك و ناصالح باشد رنج و عذاب اليم است .
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1 - بعضى سؤال مى كنند كه چگونه در آغاز آيه اول گفته شده است خواه از روى اختيار
يا اكراه انفاق كنيد پذيرفته نمى شود .
در حالى كه در آخر آيه دوم تصريح شده كه آنها جز از روى كراهت انفاق نمى كنند آيا
اين دو با هم منافات ندارد ؟ ولى با توجه به يك مطلب پاسخ اين سؤال روشن مى شود و
آن اينكه آغاز آيه اول در واقع به صورت يك قضيه شرطيه است ، يعنى اگر از روى اطاعت
و يا اكراه انفاق كنيد بهر شكل و بهر صورت باشد پذيرفته نخواهد شد ، و مى دانيم
قضيه شرطيه دليل بر وجود شرط نيست ، يعنى به فرض كه از روى ميل و اختيار هم انفاق
كنند فايده ندارد چون بى ايمانند .
ولى ذيل آيه دوم بيان يك قضيه خارجيه است و آن اينكه آنها هميشه از روى اكراه انفاق
مى كنند ( دقت كنيد ) .
2 - درس ديگرى كه از آيات فوق مى توان گرفت اين است كه نبايد تنها به نماز و روزه
مردم فريفته شد زيرا منافقان ، هم نماز مى خواندند ، و هم به ظاهر در راه خدا انفاق
مى كردند ، بلكه بايد نمازها و انفاقهاى منافق گرانه را از اعمال پاك و سازنده
مؤمنان راستين باز شناخت و اتفاقا با دقت و كنجكاوى در ظاهر عمل نيز غالبا شناخته
مى شود .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 451
و در حديث مى خوانيم لا تنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده فان ذلك شىء اعتاده و لو
تركه استوحش ، و لكن انظروا الى صدق حديثه و اداء امانته : تنها به ركوع و سجود
طولانى افراد ننگريد ، زيرا ممكن است اين عبادت عادتى باشد كه از تركش ناراحت شود و
لكن به راستگوئى و اداء امانت آنها دقت كنيد زيرا راستى و امانت از ايمان سرچشمه مى
گيرد در حالى كه ركوع و سجود عادتى با كفر و نفاق هم سازگار است ) .
وَ يحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنهُمْ لَمِنكمْ وَ مَا هُم مِّنكمْ وَ لَكِنَّهُمْ
قَوْمٌ يَفْرَقُونَ(56) لَوْ يجِدُونَ مَلْجَئاً أَوْ مَغَرَت أَوْ مُدَّخَلاً
لَّوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يجْمَحُونَ(57)
ترجمه :
56 - و به خدا سوگند مى خورند كه آنها از شما هستند در حالى كه از شما نيستند ، ولى
آنها گروهى هستند كه مى ترسند ( و وحشت دارند لذا دروغ مى گويند ) .
57 - اگر پناهگاه يا غارها يا راهى در زير زمين بيابند به سوى آن حركت مى كنند در
حالى كه با سرعت و شتاب فرار مى كنند .
تفسير : نشانه ديگرى از منافقان
در آيات فوق يكى ديگر از اعمال و حالات منافقان به روشنى ترسيم شده است مى گويد :
آنها به خدا سوگند ياد مى كنند كه از شما هستند ( و يحلفون بالله انهم لمنكم ) .
در حالى كه نه از شما هستند و نه در چيزى با شما موافقند بلكه آنها
تفسير نمونه ج : 7 ص : 452
گروهى هستند كه فوق العاده مى ترسند و از شدت ترس كفر را پنهان كرده اظهار ايمان مى
كنند مبادا گرفتار شوند ( و ما هم منكم و لكنهم قوم يفرقون ) .
يفرقون از ماده فرق ( بر وزن شفق ) به معنى شدت خوف و ترس است ، راغب در كتاب
مفردات مى گويد اين ماده در اصل به معنى تفرق و جدائى و پراكندگى است گوئى آنچنان
مى ترسند كه مى خواهد قلبشان از هم متفرق و متلاشى گردد .
در واقع چون تكيه گاهى در باطن ندارند همواره گرفتار ترس و وحشتى عظيم هستند و به
خاطر همين ترس و وحشت هيچگاه آنچه در باطن دارند اظهار نمى كنند ، و چون از خدا نمى
ترسند از همه چيز مى ترسند و دائما در حال وحشت به سر مى برند ، در حالى كه مؤمنان
راستين در سايه ايمان آرامش و شهامت خاصى دارند .
در آيه بعد شدت بغض و عداوت و نفرت آنها را از مؤمنان در عبارتى كوتاه اما بسيار
رسا و گويا منعكس مى كند مى گويد آنها چنان هستند كه اگر پناهگاهى ( همانند يك دژ
محكم ) بيابند ، يا دسترسى به غارهائى در كوهها داشته باشند ، يا بتوانند راهى در
زير زمين پيدا كنند ، با سرعت هر چه بيشتر به سوى آن مى شتابند تا از شما دور شوند
و بتوانند كينه و عداوت خود را آشكار سازند ( لو يجدون ملجا او مغارات او مدخلا
لولوا اليه و هم يجمحون ) .
ملجا به معنى پناهگاه است همچون قلعه هاى محكم و يا مانند آن .
مغارات جمع مغاره به معنى غار است .
مدخل به معنى راههاى پنهانى است مانند نقبهائى كه در زير زمين مى زنند و از آن وارد
محلى مى شوند .
يجمحون از ماده جماح به معنى حركت شتابانه و شديدى است كه
تفسير نمونه ج : 7 ص : 453
هيچ چيز نتواند از آن جلوگيرى كند ، همانند حركت اسبهاى سركش و چموش كه نتوان آنها
را متوقف ساخت و به همين جهت چنين اسبى را جموح مى گويند .
به هر حال اين يكى از رساترين تعبيراتى است كه قرآن در باره ترس و وحشت منافقان و
يا بغض و نفرت آنان بيان كرده كه آنها اگر در كوهها و روى زمين راه فرارى پيدا كنند
از ترس يا عداوت از شما دور مى شوند ولى چون قوم و قبيله اموال و ثروتى در محيط شما
دارند مجبورند دندان بر جگر بگذارند و بمانند ! .
وَ مِنهُم مَّن يَلْمِزُك فى الصدَقَتِ فَإِنْ أُعْطوا مِنهَا رَضوا وَ إِن لَّمْ
يُعْطوْا مِنهَا إِذَا هُمْ يَسخَطونَ(58) وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضوا مَا ءَاتَاهُمُ
اللَّهُ وَ رَسولُهُ وَ قَالُوا حَسبُنَا اللَّهُ سيُؤْتِينَا اللَّهُ مِن فَضلِهِ
وَ رَسولُهُ إِنَّا إِلى اللَّهِ رَغِبُونَ(59)
ترجمه :
58 - و در ميان آنها كسانى هستند كه در ( تقسيم ) غنائم به تو ايراد مى كنند ، اگر
از آن به آنها بدهند راضى مى شوند و اگر ندهند خشم مى گيرند ( خواه حق آنها باشد يا
نه ) .
59 - ولى اگر آنها به آنچه خدا و پيامبرش به آنها مى دهد راضى باشند و بگويند
خداوند براى ما كافى است و به زودى خدا و رسولش از فضل خود به ما مى بخشد ما تنها
رضاى او را مى طلبيم ( اگر چنين كنند به سود آنهاست ) .
تفسير نمونه ج : 7 ص : 454
شان نزول
در تفسير در المنثور از صحيح بخارى و نسائى و از گروهى ديگر چنين نقل شده كه پيامبر
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) مشغول تقسيم اموالى ( از غنائم يا مانند آن ) بود كه يكى
از طائفه بنى تميم به نام ذو الخويصرة فرا رسيد صدا زد : اى رسولخدا ! عدالت كن !
پيامبر فرمود : واى بر تو اگر من عدالت نكنم چه كسى عدالت خواهد كرد ؟ ! ، عمر صدا
زد اى رسولخدا به من اجازه بده تا گردنش را بزنم پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
فرمود : او را به حال خود واگذار ! او يارانى دارد كه نماز و روزه خود را در برابر
نماز و روزه آنها كوچك مى شمريد ولى با اينحال آنها از دين فرار مى كنند همانگونه
كه تير از كمان ! .
در اين هنگام آيات فوق نازل شد و به اينگونه افراد اندرز داد .
تفسير : خودخواهان بى منطق
در نخستين آيه فوق به يكى ديگر از حالات منافقان اشاره شده و آن اينكه آنها هرگز
راضى به حق خود نيستند ، و دائما انتظار دارند از اموال بيت المال و يا منافع عمومى
هر چه بيشتر بهره ببرند ، خواه مستحق باشند يا نه ، دوستى و دشمنى آنها بر محور
همين منافع دور مى زند ، هر كس جيب آنها را پر كند از او راضى هستند و هر كس به
خاطر رعايت عدالت حق ديگران را به آنها نبخشد از او ناراضى مى شوند .
حق و عدالت در قاموس آنها مفهومى ندارد ، و اگر داشته باشد عادل كسى
تفسير نمونه ج : 7 ص : 455
است كه هر چه بيشتر به آنها بدهد و ظالم كسى است كه حق ديگران را از آنان باز دارد
! و به تعبير ديگر آنها فاقد هر گونه شخصيت اجتماعى هستند و تنها داراى يك شخصيت
فردى و در چهار چوبه منافع خويش مى باشند ، و همه چيز را تنها از اين زاويه مى
نگرند ! .
لذا مى گويد : بعضى از آنها در تقسيم صدقات به تو عيب مى گيرند و مى گويند عدالت را
رعايت نكردى ( و منهم من يلمزك فى الصدقات ) .
اما در حقيقت چنين است كه آنها به منافع خويش مى نگرند اگر سهمى به آنها داده شود
راضيند و خوشحال و تو را مجرى عدالت مى دانند هر چند استحقاق نداشته باشند ( فان
اعطوا منها رضوا ) .
اما اگر چيزى از آن به آنها داده نشود خشمگين مى شوند و تو را متهم به بى عدالتى مى
كنند ( و ان لم يعطوا منها اذاهم يسخطون ) : ولى اگر آنها به حق خود راضى باشند و
به آنچه خدا و پيامبرش در اختيار آنها گذارده رضايت دهند و بگويند همين براى ما
كافى است و اگر هم نياز بيشترى داريم خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از فضل
خود به زودى به ما مى بخشند ما تنها رضاى او را مى طلبيم و از او مى خواهيم كه ما
را از اموال مردم بى نياز سازد ، اگر آنها چنين كنند به سود آنها است ( و لو انهم
رضوا ما آتاهم الله و رسوله و قالوا حسبنا الله سيوتينا الله من فضله و رسوله انا
الى الله راغبون ) .
آيا در جوامع اسلامى امروز چنين كسانى يافت نمى شوند ؟ آيا همه مردم به حق مشروع
خود قانعند ؟ و هر كس تنها به مقدار حقش به آنها بدهد او را عدالت پيشه مى دانند ؟
مسلما جواب اين سؤالها منفى است ، با نهايت تاسف هنوز بسيارند كسانى كه مقياس سنجش
حق و عدالت را منافع شخصى خويش مى پندارند ، و به حقوق
تفسير نمونه ج : 7 ص : 456
خويش قانع نيستند ، و اگر كسى بخواهد همه را - مخصوصا محرومان را - به حق مشروعشان
برساند داد و فريادشان بلند مى شود .
بنابر اين لزومى ندارد براى شناخت منافقان صفحات تاريخ را ورق بزنيم يك نگاه به
اطراف خود و حتى نگاهى به خودمان بكنيم مى توانيم وضع خود و ديگران را دريابيم .
پروردگارا ! روح ايمان را در ما زنده كن ! و فكر شيطانى و نفاق را در ما بميران ! و
به ما توفيق مرحمت فرما تا خود را آنچنان بسازيم كه به حق خويشتن قانع باشيم ! نه
به ديگران اجحاف كنيم و نه عدالت را در غصب حقوق سايرين بدانيم .
هميشه خواهان عدالت باشيم و مجرى عدالت ! ...
|