Back Index Next

تفسير نمونه ج : 4 ص : 146
ابراهيم را بعنوان دوست خود انتخاب كرد بسيار مناسب به نظر مى رسد ، تا اينكه بگوئيم خداوند ابراهيم را نيازمند خود انتخاب كرد ، به علاوه نيازمندى مخلوقات خدا اختصاصى به ابراهيم ندارد .
( يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله - فاطر - 15 ) به خلاف دوستى خداوند كه همگى در آن يكسان نيستند .
در روايتى از امام صادق (عليه السلام) چنين مى خوانيم : كه خداوند اگر ابراهيم را به عنوان خليل ( دوست ) انتخاب كرد نه به خاطر نياز به دوستى او بود ، بلكه به خاطر اين بود كه ابراهيم بنده مفيد پروردگار و كوشا در راه رضاى او بود اين روايت نيز شاهد بر اين است كه خليل در اينجا به معنى دوست ميباشد .
و اما اينكه ابراهيم چه امتيازاتى داشت كه خداوند اين مقام را به او بخشيد ، در روايات علل مختلفى براى آن ذكر شده كه همه آنها ميتواند دليل اين انتخاب بوده باشد .
از جمله اينكه : در حديثى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده انما اتخذ الله ابراهيم خليلا لانه لم يرد احدا و لم يسئل احدا قط غير الله : خداوند ابراهيم را به عنوان خليل خود انتخاب كرد زيرا هرگز تقاضا كننده اى را محروم نساخت و هيچگاه از كسى نيز تقاضا نكرد و از بعضى از روايات ديگر استفاده ميشود كه اين مقام بر اثر كثرت سجود و اطعام گرسنگان و نماز در دل شب و يا بخاطر كوشا بودن در راه اطاعت پروردگار بوده است .
سپس در آيه بعد اشاره به مالكيت مطلقه پروردگار و احاطه او به همه اشياء ميكند و ميفرمايد : آنچه در آسمانها و زمين است ملك خدا است زيرا خداوند به همه چيز احاطه دارد .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 147
( و لله ما فى السموات و ما فى الارض و كان الله بكل شىء محيطا ) .
اشاره به اينكه اگر خداوند ابراهيم را دوست خود انتخاب كرد نه بخاطر نياز به او بود زيرا خدا از همگان بى نياز است بلكه به خاطر سجايا و صفات فوق العاده و برجسته ابراهيم بود .
وَ يَستَفْتُونَك فى النِّساءِ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكمْ فِيهِنَّ وَ مَا يُتْلى عَلَيْكمْ فى الْكِتَبِ فى يَتَمَى النِّساءِ الَّتى لا تُؤْتُونَهُنَّ مَا كُتِب لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَن تَنكِحُوهُنَّ وَ الْمُستَضعَفِينَ مِنَ الْوِلْدَنِ وَ أَن تَقُومُوا لِلْيَتَمَى بِالْقِسطِ وَ مَا تَفْعَلُوا مِنْ خَير فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِهِ عَلِيماً(127)
ترجمه :
127 - از تو در باره زنان سؤال مى كنند ، بگو خداوند در اين زمينه به شما پاسخ مى دهد و آنچه در قرآن در باره زنان يتيمى كه حقوق آنها را به آنها نمى دهيد و مى خواهيد با آنها ازدواج كنيد و همچنين در باره كودكان صغير و ناتوان براى شما بيان شده است ( قسمتى از سفارشهاى خداوند در اين زمينه مى باشد ، و نيز به شما سفارش مى كند كه ) با يتيمان به عدالت رفتار كنيد و آنچه از نيكيها انجام مى دهيد خداوند از آن آگاه است ( و به شما پاداش مناسب مى دهد ) .

تفسير : باز هم حقوق زنان
آيه فوق به پاره اى از سؤالات و پرسشهائى كه در باره زنان ( مخصوصا دختران يتيم ) از طرف مردم مى شده است پاسخ مى گويد و ميفرمايد : اى
تفسير نمونه ج : 4 ص : 148
پيامبر از تو در باره احكام مربوط به حقوق زنان ، سؤالاتى ميكنند بگو خداوند در اين زمينه به شما فتوا و پاسخ ميدهد .
( و يستفتونك فى النساء قل الله يفتيكم فيهن ) .
سپس اضافه مى كند : آنچه در قرآن مجيد در باره دختران يتيمى كه اموال آنها را در اختيار ميگرفتيد ، نه با آنها ازدواج مى كرديد و نه اموالشان را به آنها مى سپرديد كه با ديگران ازدواج كنند ، به قسمتى ديگر از سؤالات شما پاسخ ميدهد و زشتى اين عمل ظالمانه را آشكار مى سازد .
و ما يتلى عليكم فى الكتاب فى يتامى النساء اللاتى لا تؤتونهن ما كتب لهن و ترغبون ان تنكحوهن ) .
سپس درباره پسران صغير كه طبق رسم جاهليت از ارث ممنوع بودند توصيه كرده و ميفرمايد : خداوند به شما توصيه مى كند كه حقوق كودكان ضعيف را رعايت كنيد .
( و المستضعفين من الولدان ) .
بار ديگر در باره حقوق يتيمان به طور كلى تاكيد كرده و مى گويد : و خدا به شما توصيه مى كند كه در مورد يتيمان به عدالت رفتار كنيد .
( و ان تقوموا لليتامى بالقسط ) .
و در پايان به اين مسئله توجه ميدهد كه هر گونه عمل نيكى مخصوصا در باره يتيمان و افراد ضعيف ، از شما سر زند از ديدگاه علم خداوند مخفى
تفسير نمونه ج : 4 ص : 149
نمى ماند ، و پاداش مناسب آن خواهيد يافت .
( و ما تفعلوا من خير فان الله كان به عليما ) .
ضمنا بايد توجه داشت كه جمله يستفتونك در اصل از ماده فتوى و فتيا گرفته شده كه بمعنى پاسخ به مسائل مشكل است و از آنجا كه ريشه اصلى اين لغت فتى بمعنى جوان نورس ميباشد ممكن است نخست در مسائلى كه انسان پاسخهاى جالب و تازه و نورسى براى آن انتخاب كرده به كار رفته باشد و سپس در مورد پاسخ به تمام مسائل انتخاب شده است .
وَ إِنِ امْرَأَةٌ خَافَت مِن بَعْلِهَا نُشوزاً أَوْ إِعْرَاضاً فَلا جُنَاحَ عَلَيهِمَا أَن يُصلِحَا بَيْنهُمَا صلْحاً وَ الصلْحُ خَيرٌ وَ أُحْضرَتِ الأَنفُس الشحَّ وَ إِن تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً(128)
ترجمه :
128 - و اگر زنى از طغيان و سركشى يا اعراض شوهرش ، بيم داشته باشد ، مانعى ندارد با هم صلح كنند ( و زن يا مرد از پاره اى از حقوق به خاطر صلح صرفنظر كنند ) و صلح بهتر است ، اگر چه مردم ( طبق غريزه حب ذات در اينگونه موارد ) بخل مىورزند ، و اگر نيكى كنيد و پرهيزگارى پيشه سازيد ( و بخاطر صلح ، گذشت نمائيد ) خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است ( و پاداش شايسته به شما خواهد داد ) .

شان نزول :
در بسيارى از تفاسير اسلامى و كتب حديث ، در شان نزول آيه چنين نقل شده : كه رافع بن خديج دو همسر داشت يكى مسن و ديگرى جوان ( بر اثر
تفسير نمونه ج : 4 ص : 150
اختلافاتى ) همسر مسن خود را طلاق داد ، و هنوز مدت عده ، تمام نشده بود به او گفت : اگر مايل باشى با تو آشتى مى كنم ، ولى بايد اگر همسر ديگرم را بر تو مقدم داشتم صبر كنى و اگر مايل باشى صبر ميكنم ، مدت عده تمام شود و از هم جدا شويم ، زن پيشنهاد اول را قبول كرد و با هم آشتى كردند ، آيه شريفه نازل شد و حكم اين كار را بيان داشت .

تفسير : صلح بهتر است
همانطور كه در ذيل آيات 34 و 35 همين سوره گفتيم نشوز در اصل از ماده نشز به معنى زمين مرتفع ميباشد و هنگامى كه در مورد زن و مرد به كار مى رود به معنى سركشى و طغيان است ، در آيات مزبور احكام مربوط به نشوز زن بيان شده بود ، ولى در اينجا اشاره اى به مسئله نشوز مرد كرده و مى فرمايد : هر گاه زنى احساس كند كه شوهرش بناى سركشى و اعراض دارد ، مانعى ندارد كه براى حفظ حريم زوجيت ، از پاره اى از حقوق خود صرفنظر كند ، و با هم صلح نمايند .
( و ان امراة خافت من بعلها نشوزا او اعراضا فلا جناح عليهما ان يصلحا بينهما صلحا ) .
از آنجا كه گذشت كردن زن از قسمتى از حقوق خود ، روى رضايت و طيب خاطر انجام شده ، و اكراهى در ميان نبوده است ، گناهى ندارد و تعبير به لا جناح ( گناهى ندارد ) نيز اشاره به همين حقيقت است .
ضمنا از آيه با توجه به شان نزول دو مساله فقهى استفاده ميشود : نخست
تفسير نمونه ج : 4 ص : 151
اينكه احكامى مانند تقسيم ايام هفته در ميان دو همسر ، جنبه حق دارد نه حكم ، و لذا زن ميتواند با اختيار خود از اين حق به طور كلى يا به طور جزئى صرفنظر كند ، ديگر اينكه عوض صلح ، لازم نيست مال بوده باشد ، بلكه ميتواند اسقاط حقى عوض صلح واقع شود .
سپس براى تاكيد موضوع ميفرمايد : به هر حال صلح كردن بهتر است ( و الصلح خير ) .
اين جمله كوتاه و پر معنى گرچه در مورد اختلافات خانوادگى در آيه فوق ذكر شده ولى بديهى است يك قانون كلى و عمومى و همگانى را بيان ميكند كه در همه جا اصل نخستين ، صلح و صفا و دوستى و سازش است ، و نزاع و كشمكش و جدائى بر خلاف طبع سليم انسان و زندگى آرام بخش او است ، و لذا جز در موارد ضرورت و استثنائى نبايد به آن متوسل شد ، بر خلاف آنچه بعضى از ماديها ميپندارند كه اصل نخستين در زندگى بشر همانند ساير جانداران ، تنازع بقاء و كشمكش است و تكامل از اين راه صورت ميگيرد ، و همين طرز تفكر شايد سرچشمه بسيارى از جنگها و خونريزيهاى قرون اخير شده است ، در حالى كه انسان بخاطر داشتن عقل و هوش ، حسابش از حيوانات درنده جدا است ، و تكامل او در سايه تعاون صورت ميگيرد نه تنازع ، و اصولا تنازع بقاء حتى در ميان حيوانات ، يك اصل قابل قبول براى تكامل نيست .
و بدنبال آن اشاره به سرچشمه بسيارى از نزاعها و عدم گذشتها كرده و ميفرمايد : مردم ذاتا و طبق غريزه حب ذات ، در امواج بخل قرار دارند ، و هر كسى سعى ميكند تمام حقوق خود را بى كم و كاست دريافت دارد ، و همين سرچشمه نزاعها و كشمكشها است .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 152
( و احضرت الانفس الشح ) بنابراين اگر زن و مرد به اين حقيقت توجه كنند كه سرچشمه بسيارى از اختلافات بخل است ، بخل يكى از صفات مذموم است ، سپس در اصلاح خود بكوشند و گذشت پيشه كنند ، نه تنها ريشه اختلافات خانوادگى از بين مى رود ، بلكه بسيارى از كشمكشهاى اجتماعى نيز پايان ميگيرد .
ولى در عين حال براى اينكه مردان از حكم فوق سوء استفاده نكنند ، در پايان آيه روى سخن را به آنها كرده و توصيه به نيكوكارى و پرهيزكارى نموده و به آنان گوشزد ميكند كه مراقب اعمال و كارهاى خود باشند و از مسير حق و عدالت منحرف نشوند ، زيرا خداوند از همه اعمال آنها آگاه است .
( و ان تحسنوا و تتقوا فان الله كان بما تعملون خبيرا ) .
وَ لَن تَستَطِيعُوا أَن تَعْدِلُوا بَينَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصتُمْ فَلا تَمِيلُوا كلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوهَا كَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِن تُصلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَّحِيماً(129) وَ إِن يَتَفَرَّقَا يُغْنِ اللَّهُ كلاًّ مِّن سعَتِهِ وَ كانَ اللَّهُ وَسِعاً حَكِيماً(130)
ترجمه :
129 - و هرگز نمى توانيد ( از نظر محبت قلبى ) در ميان زنان ، عدالت كنيد ، هر چند كوشش نمائيد ، ولى به كلى تمايل خود را متوجه يكطرف نسازيد كه ديگرى را به صورت بلا تكليف در آوريد ، و اگر راه اصلاح و پرهيزگارى پيش گيريد ، خداوند آمرزنده و مهربان است .
130 - و اگر ( راهى براى اصلاح در ميان خود نيابند و ) از هم جدا شوند ، خداوند هر كدام از آنها را از فضل و كرم خود ، بى نياز مى كند و خداوند صاحب فضل و كرم و حكيم است .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 153
تفسير :

عدالت شرط تعدد همسر
از جمله اى كه در پايان آيه قبل گذشت و در آن دستور به احسان و تقوى و پرهيزگارى داده شده بود ، يك نوع تهديد در مورد شوهران استفاده ميشود ، كه آنها بايد مراقب باشند كمترين انحرافى از مسير عدالت در مورد همسران خود پيدا نكنند ، اينجا است كه اين توهم پيش ميايد كه مراعات عدالت حتى در مورد محبت و علاقه قلبى امكان پذير نيست ، بنابراين در برابر همسران متعدد چه بايد كرد ؟ .
آيه مورد بحث به اين سؤال پاسخ مى گويد كه عدالت از نظر محبت ، در ميان همسران امكان پذير نيست ، هر چند در اين زمينه كوشش شود .
( و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم ) .
از جمله و لو حرصتم استفاده ميشود كه در ميان مسلمانان ، افرادى بودند كه در اين زمينه سخت كوشش مى كردند و شايد علت كوشش آنها دستور مطلق به عدالت در آيه 3 همين سوره بوده است ، آنجا كه ميفرمايد : فان خفتم الا تعدلوا فواحدة .
بديهى است يك قانون آسمانى نميتواند بر خلاف فطرت باشد ، و يا تكليف به ما لا يطاق كند ، و از آنجا كه محبتهاى قلبى ، عوامل مختلفى دارد كه بعضا از اختيار انسان بيرون است ، دستور به رعايت عدالت در مورد آن داده نشده است ، ولى نسبت به اعمال و رفتار و رعايت حقوق در ميان همسران كه براى انسان ، امكان پذير است روى عدالت تاكيد شده است .
در عين حال براى اينكه مردان از اين حكم ، سوء استفاده نكنند بدنبال
تفسير نمونه ج : 4 ص : 154
اين جمله ميفرمايد : اكنون كه نميتوانيد مساوات كامل را از نظر محبت ، ميان همسران خود ، رعايت كنيد لا اقل تمام تمايل قلبى خود را متوجه يكى از آنان نسازيد ، كه ديگرى بصورت بلا تكليف در آيد و حقوق او نيز عملا ضايع شود .
( فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقة ) .
و در پايان آيه به كسانى كه پيش از نزول اين حكم ، در رعايت عدالت ميان همسران خود كوتاهى كرده اند هشدار ميدهد كه اگر راه اصلاح و تقوا پيش گيرند و گذشته را جبران كنند خداوند آنها را مشمول رحمت و بخشش خود قرار خواهد داد .
( و ان تصلحوا و تتقوا فان الله كان غفورا رحيما ) .
در روايات اسلامى مطالبى در باره رعايت عدالت در ميان همسران نقل شده كه عظمت اين قانون را مشخص مى سازد ، از جمله اينكه : در حديثى ميخوانيم على (عليه السلام) در آن روزى كه متعلق به يكى از دو همسرش بود ، حتى وضوى خود را در خانه ديگرى نمى گرفت و در باره پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم كه حتى به هنگام بيمارى در خانه يكى از همسران خود ، توقف نميكرد و در باره معاذ بن جبل نقل شده كه دو همسر داشت و هر دو در بيمارى طاعون با هم از دنيا رفتند ، او حتى براى مقدم داشتن دفن يكى بر ديگرى از قرعه استفاده كرد ، تا كارى بر خلاف عدالت انجام نداده باشد .

پاسخ به يك سؤال لازم
همانطور كه در ذيل آيه 3 همين سوره يادآور شديم بعضى از بى خبران از ضميمه كردن آن آيه با آيه مورد بحث چنين نتيجه ميگيرند كه تعدد زوجات
تفسير نمونه ج : 4 ص : 155
مشروط به عدالت است ، و عدالت هم ممكن نيست ، بنابراين تعدد زوجات در اسلام ممنوع است .
اتفاقا از روايات اسلامى بر ميايد كه نخستين كسى كه اين ايراد را مطرح كرد ابن ابى العوجاء از ماديين معاصر امام صادق (عليه السلام) بود كه اين ايراد را با هشام بن حكم دانشمند مجاهد اسلامى در ميان گذاشت ، او كه جوابى براى اين سؤال نيافته بود از شهر خود كه ظاهرا كوفه بود بسوى مدينه ( براى يافتن پاسخ همين سؤال ) حركت كرد ، و به خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيد ، امام صادق (عليه السلام) از آمدن او در غير وقت حج و عمره به مدينه تعجب كرد ، ولى او عرض كرد كه چنين سوالى پيش آمده است ، امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود : منظور از عدالت در آيه سوم سوره نساء عدالت در نفقه ( و رعايت حقوق همسرى و طرز رفتار و كردار ) است و اما منظور از عدالت در آيه 129 ( آيه مورد بحث ) كه امرى محال شمرده شده ، عدالت در تمايلات قلبى است ( بنابراين تعدد زوجات با حفظ شرائط اسلامى نه ممنوع است و نه محال ) هنگامى كه هشام از سفر ، بازگشت ، و اين پاسخ را در اختيار ابن ابى العوجاء گذاشت ، او سوگند ياد كرد كه اين پاسخ از خود تو نيست .
معلوم است كه اگر كلمه عدالت را در دو آيه به دو معنى تفسير مى كنيم به خاطر قرينه روشنى است كه در هر دو آيه وجود دارد ، زيرا در ذيل آيه مورد بحث ، صريحا مى گويد : تمام تمايل قلبى خود را متوجه به يك همسر نكنيد ، و به اين ترتيب انتخاب دو همسر مجاز شمرده شده منتها به شرط اينكه عملا در باره يكى از آن دو ظلم نشود اگر چه از نظر تمايل قلبى نسبت به آنها تفاوت داشته باشد ، و در آغاز آيه 3 همين سوره صريحا اجازه تعدد را نيز داده است .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 156
سپس در آيه بعد اشاره به اين حقيقت ميكند : اگر ادامه همسرى براى طرفين طاقت فرسا است ، و جهاتى پيش آمده كه افق زندگى براى آنها تيره و تار است و به هيچوجه اصلاح پذير نيست ، آنها مجبور نيستند چنان ازدواجى را ادامه دهند ، و تا پايان عمر با تلخكامى در چنين زندگى خانوادگى زندانى باشند بلكه ميتوانند از هم جدا شوند و در اين موقع بايد شجاعانه تصميم بگيرند و از آينده وحشت نكنند ، زيرا اگر با چنين شرائطى از هم جدا شوند خداوند بزرگ هر دو را با فضل و رحمت خود بى نياز خواهد كرد و اميد است همسران بهتر و زندگانى روشنترى در انتظار آنها باشد .
( و ان يتفرقا يغن الله كلا من سعته ) .
زيرا خداوند فضل و رحمت وسيع آميخته با حكمت دارد .
( و كان الله واسعا حكيما )
تفسير نمونه ج : 4 ص : 157
وَ للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ وَ لَقَدْ وَصيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَب مِن قَبْلِكمْ وَ إِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ وَ إِن تَكْفُرُوا فَإِنَّ للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ غَنِياًّ حَمِيداً(131) وَ للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ وَ كَفَى بِاللَّهِ وَكِيلاً(132) إِن يَشأْ يُذْهِبْكمْ أَيهَا النَّاس وَ يَأْتِ بِئَاخَرِينَ وَ كانَ اللَّهُ عَلى ذَلِك قَدِيراً(133) مَّن كانَ يُرِيدُ ثَوَاب الدُّنْيَا فَعِندَ اللَّهِ ثَوَاب الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ وَ كانَ اللَّهُ سمِيعَا بَصِيراً(134)
ترجمه :
131 - آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن خدا است و ما سفارش كرديم به كسانى كه پيش از شما داراى كتاب آسمانى بودند و همچنين به شما كه از ( نافرمانى ) خدا بپرهيزيد و اگر كافر شويد ( به خدا زيانى نمى رسد زيرا ) براى خدا است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ، و خداوند بى نياز و شايسته ستايش است .
132 - و براى خدا است آنچه در آسمانها و زمين است و خداوند براى حفظ و نگاهبانى آنها كافى است .
133 - اى مردم اگر او بخواهد شما را از ميان مى برد و افراد ديگرى را ( به جاى شما ) مى آورد و خداوند توانائى بر اين كار دارد .
134 - كسانى كه پاداش دنيوى بخواهند ( و در قيد نتائج معنوى و اخروى نباشند در اشتباهند زيرا ) در نزد خدا پاداش دنيا و آخرت است و خداوند شنوا و بينا است .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 158
تفسير :
در آيه قبل به اين حقيقت اشاره شد كه اگر ضرورتى ايجاب كند كه دو همسر از هم جدا شوند ، و چاره اى از آن نباشد ، اقدام بر اين كار بى مانع است و از آينده نترسند ، زيرا خداوند آنها را از فضل و كرم خود بينياز خواهد كرد ، در اين آيه اضافه مى كند : ما قدرت بينياز نمودن آنها را داريم زيرا آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ملك خدا است .
( و لله ما فى السموات و ما فى الارض ) كسى كه چنين ملك بى انتها و قدرت بى پايان دارد از بى نياز ساختن بندگان خود عاجز نخواهد بود ، سپس براى تاكيد در باره پرهيزگارى در اين مورد و هر مورد ديگر ، ميفرمايد : به يهود و نصارا و كسانى كه قبل از شما داراى كتاب آسمانى بودند و همچنين به شما سفارش كرده ايم كه پرهيزگارى را پيشه كنيد .
( و لقد وصينا الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و اياكم ان اتقوا الله ) .
بعد روى سخن را بمسلمانان كرده ، مى گويد : اجراى دستور تقوا به سود خود شما است ، و خدا نيازى به آن ندارد و اگر سرپيچى كنيد و راه طغيان و نافرمانى پيش گيريد ، زيانى به خدا نمى رسد ، آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن او است ، و او بينياز و درخور ستايش است .
( و ان تكفروا فان لله ما فى السموات و ما فى الارض و كان الله غنيا حميدا ) .
در حقيقت غنى و بينياز بمعنى واقعى ، خدا است ، زيرا او غنى بالذات است و بينيازى غير او به كمك او است و گرنه ذاتا همه محتاج و نيازمندند ،
تفسير نمونه ج : 4 ص : 159
همچنين او است كه بالذات شايسته ستايش است ، چه اينكه كمالاتش كه شايستگى ستايش به او ميدهد ، درون ذات او است نه همانند كمالات ديگران كه عاريتى است ، و از ناحيه ديگرى ميباشد .
در آيه بعد براى سومين بار ، روى اين جمله تكيه ميكند كه آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ملك خدا است و خدا آنها را محافظت و نگهبانى و اداره مى كند .
( و لله ما فى السموات و ما فى الارض و كفى بالله وكيلا ) .
در اينجا اين سئوال پيش ميايد كه چرا در اين فاصله كوتاه ، يك مطلب ، سه بار تكرار شده است ، آيا تنها براى تاكيد است يا اشارات ديگرى در آن نهفته شده دقت در مضمون آيات نشان ميدهد كه هر بار ، نكته اى داشته ، نخستين بار كه به دو همسر وعده ميدهد كه پس از متاركه كردن خداوند آنها را بينياز ميكند ، براى اثبات توانائى بر وفاى به اين عهد ، مالكيت خود را بر پهنه زمين و آسمان متذكر ميشود .
بار ديگر پس از توصيه به تقوا و پرهيزگارى براى اينكه توهم نشود كه اطاعت اين فرمان سودى براى خداوند دارد ، و يا مخالفت با آن زيانى به او ميرساند ، اين جمله را تكرار مى كند .
و در حقيقت اين سخن شبيه همان است كه امير مؤمنان على (عليه السلام) در نهج البلاغه در آغاز خطبه همام فرموده است : ( ان الله سبحانه و تعالى خلق الخلق حين خلقهم غنيا عن طاعتهم آمنا من معصيتهم لانه لا تضره معصية من عصاه و لا تنفعه طاعة من اطاعه : خداوند متعال انسانها را آفريد در حالى كه از اطاعت آنها بينياز و از نافرمانى آنها در امان بود ، زيرا نه معصيت گنهكاران به او زيانى ميرساند ، و نه طاعت مطيعان به او سودى ميدهد و سومين بار به عنوان مقدمه اى براى
تفسير نمونه ج : 4 ص : 160
بحثى كه در آيه 133 بيان شده مالكيت خود را بر سراسر جهان هستى يادآور ميشود .
سپس ميفرمايد : براى خدا هيچ مانعى ندارد كه شما را از بين ببرد ، و جمعيتى آماده تر و مصمم تر جانشين شما كند ، كه در راه اطاعت او كوشاتر باشند و خداوند توانائى بر اين كار را دارد .
( ان يشا يذهبكم ايها الناس و يات باخرين و كان الله على ذلك قديرا ) در تفسير تبيان و مجمع البيان از پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين نقل شده است كه وقتى اين آيه نازل شد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دست خود را به پشت سلمان زد و فرمود : آن جمعيت اينها مردم عجم و فارس ، هستند ، اين سخن در حقيقت پيشگوئى از خدمات بزرگى ميكند كه ايرانيان مسلمان ، به اسلام كردند .
و در آخرين آيه و سخن از كسانى به ميان آمده كه دم از ايمان به خدا ميزنند ، و در ميدانهاى جهاد شركت ميكنند و دستورات اسلام را به كار مى بندند ، بدون اينكه هدف الهى داشته باشند ، بلكه منظورشان بدست آوردن نتائج مادى همانند غنائم جنگى و مانند آن است و ميفرمايد : كسانى كه تنها پاداش دنيا مى طلبند ، در اشتباهند زيرا در نزد پروردگار پاداش دنيا و آخرت ، هر دو ميباشد .
( من كان يريد ثواب الدنيا فعند الله ثواب الدنيا و الاخرة ) .
پس چرا به دنبال هر دو نمى روند .
و خداوند از نيات همگان آگاه است و هر صدائى را مى شنود ، و هر صحنه اى را مى بيند و از اعمال منافق صفتان اطلاع دارد .
( و كان الله سميعا بصيرا ) اين آيه بار ديگر اين حقيقت را بازگو ميكند كه اسلام تنها ناظر به جنبه هاى
تفسير نمونه ج : 4 ص : 161
معنوى و اخروى نيست ، بلكه براى پيروان خود هم سعادت مادى مى خواهد و هم معنوى .
* يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا كُونُوا قَوَّمِينَ بِالْقِسطِ شهَدَاءَ للَّهِ وَ لَوْ عَلى أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَلِدَيْنِ وَ الأَقْرَبِينَ إِن يَكُنْ غَنِياًّ أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلى بهِمَا فَلا تَتَّبِعُوا الهَْوَى أَن تَعْدِلُوا وَ إِن تَلْوُا أَوْ تُعْرِضوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً(135)
ترجمه :
135 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد كاملا قيام به عدالت كنيد ، براى خدا گواهى دهيد اگر چه ( اين گواهى ) به زيان خود شما يا پدر و مادر يا نزديكان شما بوده باشد ، چه اينكه اگر آنها غنى يا فقير باشند خداوند سزاوارتر است كه از آنها حمايت كند ، بنا بر اين از هوى و هوس پيروى نكنيد كه از حق منحرف خواهيد شد ، و اگر حق را تحريف كنيد و يا از اظهار آن اعراض نمائيد خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است .

تفسير : عدالت اجتماعى
به تناسب دستورهائى كه در آيات گذشته در باره اجراى عدالت در خصوص مورد يتيمان ، و همسران داده شده ، در اين آيه يك اصل اساسى و يك قانون كلى در باره اجراى عدالت در همه موارد بدون استثناء ذكر ميكند و به تمام افراد با ايمان فرمان ميدهد كه قيام به عدالت كنند .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 162
( يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط ) .
بايد توجه داشت كه قوامين جمع قوام صيغه مبالغه به معنى بسيار قيام كننده است ، يعنى بايد در هر حال و در هر كار و در هر عصر و زمان قيام به عدالت كنيد كه اين عمل خلق و خوى شما شود ، و انحراف از آن بر خلاف طبع و روح شما گردد .
تعبير به قيام در اينجا ممكن است به خاطر آن باشد كه انسان براى انجام كارها معمولا بايد بپاخيزد ، و به دنبال آنها برود ، بنابراين قيام به كار كنايه از تصميم و عزم راسخ و اقدام جدى در باره آن است اگر چه آن كار همانند حكم قاضى احتياج به قيام و حركتى نداشته باشد ، و نيز ممكن است تعبير به قيام از اين نظر باشد كه قائم معمولا به چيزى ميگويند كه عمود بر زمين بوده باشد و كمترين ميل و انحرافى به هيچ طرف نداشته باشد ، يعنى بايد آنچنان عدالت را اجرا كنيد كه كمترين انحرافى به هيچ طرف پيدا نكند .
سپس براى تاكيد مطلب مساله شهادت را عنوان كرده ، ميفرمايد : به خصوص در مورد شهادت بايد همه ملاحظات را كنار بگذاريد و فقط به خاطر خدا شهادت به حق دهيد ، اگر چه به زيان شخص شما يا پدر و مادر و يا نزديكان تمام شود .
( شهداء لله و لو على انفسكم او الوالدين و الاقربين ) .
اين موضوع در همه اجتماعات و مخصوصا در اجتماعات جاهلى وجود داشته و دارد كه معمولا در شهادت دادن ، مقياس راحب و بغضها و چگونگى ارتباط اشخاص با شهادت دهنده قرار مى دهند اما حق و عدالت براى آنها مطرح نيست ، مخصوصا از حديثى كه از ابن عباس نقل شده استفاده ميشود كه افراد تازه مسلمان حتى بعد از ورود به مدينه به خاطر ملاحظات خويشاوندى از اداى شهادتهائى كه به ضرر بستگانشان مى شد خوددارى مى كردند ، آيه فوق
تفسير نمونه ج : 4 ص : 163
نازل شد و در اين زمينه به آنها هشدار دارد .
ولى - همانطور كه آيه اشاره ميكند - اين كار با روح ايمان سازگار نيست ، مؤمن واقعى كسى است كه در برابر حق و عدالت ، هيچگونه ملاحظه اى نداشته باشد و حتى منافع خويش و بستگان خويش را به خاطر اجراى آن ناديده بگيرد .
ضمنا از اين جمله استفاده ميشود كه بستگان مى توانند با حفظ اصول عدالت به سود يا به زيان يكديگر شهادت دهند ( مگر اينكه قرائن اتهام بطرفدارى و اعمال تعصب در كار بوده باشد ) .
سپس به قسمت ديگرى از عوامل انحراف از اصل عدالت اشاره كرده ميفرمايد : نه ملاحظه ثروت ثروتمندان بايد مانع شهادت به حق گردد و نه عواطف ناشى از ملاحظه فقر فقيران ، زيرا اگر آن كس كه شهادت به حق به زيان او تمام ميشود ، ثروتمند يا فقير باشد ، خداوند نسبت به حال آنها آگاهتر است ، نه صاحبان زر و زور ميتوانند در برابر حمايت پروردگار ، زيانى به شاهدان بر حق برسانند ، و نه فقير با اجراى عدالت گرسنه مى ماند .
( ان يكن غنيا او فقيرا فالله اولى بهما ) .
باز براى تاكيد دستور مى دهد كه از هواى و هوس پيروى نكنيد تا مانعى در راه اجراى عدالت ايجاد گردد .
( فلا تتبعوا الهوى ان تعدلوا )
تفسير نمونه ج : 4 ص : 164
و از اين جمله به خوبى استفاده ميشود كه سرچشمه مظالم و ستمها ، هواپرستى است و اگر اجتماعى هواپرست نباشد ، ظلم و ستم در آن راه نخواهد داشت ! بار ديگر به خاطر اهميتى كه موضوع اجراى عدالت دارد ، روى اين دستور تكيه كرده ميفرمايد : اگر مانع رسيدن حق به حقدار شويد و يا حق را تحريف نمائيد و يا پس از آشكار شدن حق از آن اعراض كنيد ، خداوند از اعمال شما آگاه است .
( و ان تلووا او تعرضوا فان الله كان بما تعملون خبيرا ) .
در حقيقت جمله ان تلووا اشاره به تحريف حق و تغيير آن است ، در حالى كه جمله تعرضوا اشاره به خوددارى كردن از حكم به حق ميباشد و اين همان چيزى است كه در حديثى از امام باقر (عليه السلام) نقل شده است .
جالب توجه اينكه در ذيل آيه تعبير به خبير شده است نه عليم ، زيرا خبير معمولا به كسى مى گويند كه از جزئيات و ريزه كاريهاى يك موضوع آگاه است ، اشاره به اينكه خداوند كوچكترين انحراف شما را از حق و عدالت به هر بهانه و دستاويزى كه باشد حتى در آنجا كه لباس حق بجانب بر آن ميپوشانيد ميداند و كيفر آن را خواهد داد ! آيه فوق توجه فوق العاده اسلام را به مساله عدالت اجتماعى در هر شكل و هر صورت كاملا روشن ميسازد و انواع تاكيداتى كه در اين چند جمله بكار رفته است نشان ميدهد كه اسلام تا چه اندازه در اين مساله مهم انسانى و اجتماعى ، حساسيت دارد ، اگر چه با نهايت تاسف ميان عمل مسلمانان ، و اين دستور عالى اسلامى ، فاصله از زمين تا آسمان است ! ، و همين يكى از اسرار عقب
تفسير نمونه ج : 4 ص : 165
ماندگى آنها است .
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا ءَامِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ الْكِتَبِ الَّذِى نَزَّلَ عَلى رَسولِهِ وَ الْكتَبِ الَّذِى أَنزَلَ مِن قَبْلُ وَ مَن يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلَئكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسلِهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ فَقَدْ ضلَّ ضلَلا بَعِيداً(136)
ترجمه :
136 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد ، ايمان ( واقعى ) به خدا و پيامبرش و كتابى كه بر او نازل كرده ، و كتب ( آسمانى ) كه قبلا فرستاده است بياوريد .
و كسى كه خدا و فرشتگان او و كتابها و پيامبرانش ، و روز بازپسين را انكار كند در گمراهى دور و درازى افتاده است .

شان نزول :
از ابن عباس نقل شده كه اين آيه در باره جمعى از بزرگان اهل كتاب نازل گرديد مانند عبد الله بن سلام و اسد بن كعب و برادرش اسيد بن كعب و جمعى ديگر ، زيرا آنها در آغاز خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيدند و گفتند : ما به تو و كتاب آسمانى تو و موسى و تورات و عزير ايمان مى آوريم ولى به ساير كتابهاى آسمانى و همچنين ساير انبياء ايمان نداريم آيه نازل شد و به آنها تعليم داد كه بايد به همه ايمان داشته باشند .

تفسير :
با توجه به شان نزول ، روى سخن در آيه به جمعى از مومنان اهل كتاب
تفسير نمونه ج : 4 ص : 166
است كه آنها پس از قبول اسلام روى تعصبهاى خاصى تنها اظهار ايمان به مذهب سابق خود و آئين اسلام ميكردند و بقيه پيامبران و كتب آسمانى را قبول نداشتند اما قرآن به آنها توصيه ميكند كه تمام پيامبران و كتب آسمانى را به رسميت بشناسند ، زيرا همه يك حقيقت را تعقيب ميكنند ، و بدنبال يك هدف هستند و از طرف يك مبدا مبعوث شده اند ( اگر چه همانند كلاسهاى مختلف تعليم و تربيت سلسله مراتب داشته اند و هر كدام آئينى كاملتر از آئين پيشين آورده اند ) .
بنا بر اين معنى ندارد كه بعضى از آنها را بپذيرند و بعضى را نپذيرند ، مگر يك حقيقت واحد تبعيض بردار است ؟ و مگر تعصبها ميتواند جلو واقعيات را بگيرد ؟ ، لذا آيه فوق ميگويد : اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خدا و پيامبرش ( پيامبر اسلام ) و كتابى كه بر او نازل شده ، و كتب آسمانى پيشين ، همگى ايمان بياوريد .
( يا ايها الذين آمنوا آمنوا بالله و رسوله و الكتاب الذى نزل على رسوله و الكتاب الذى انزل من قبل ) .
قطع نظر از شان نزول فوق ، اين احتمال نيز در تفسير آيه هست كه روى سخن به تمام مومنان باشد ، مؤمنانى كه ظاهرا اسلام را پذيرفته اند اما هنوز در اعماق جان آنها نفوذ نكرده است ، اينجا است كه از آنها دعوت ميشود كه از صميم دل و در درون جان مؤمن شوند ، و نيز اين احتمال وجود دارد كه روى سخن به همه مؤمنانى باشد كه اجمالا به خدا و پيامبر ايمان آورده اند اما به جزئيات و تفاصيل معتقدات اسلامى آشنا نشده اند ، اينجا است كه قرآن دستور مى دهد : مومنان واقعى بايد به تمام انبياء و كتب پيشين و فرشتگان الهى ايمان داشته باشند ، زيرا عدم ايمان به اينها مفهومش انكار حكمت خداوند است آيا ممكن است خداوند حكيم انسانهاى پيشين را بدون رهبر و راهنما گذاشته باشد تا در ميدان زندگى سرگردان شوند ؟ ! آيا منظور از ايمان بفرشتگان تنها فرشتگان وحى است ، كه ايمان به آنها از ايمان به انبياء و كتب آسمانى غير قابل تفكيك است و يا همه فرشتگان ؟
تفسير نمونه ج : 4 ص : 167
زيرا همانطور كه بعضى از آنان در امر وحى و تشريع دست در كارند ، جمعى هم مامور تدبير عالم تكوين هستند ، و ايمان به آنها در حقيقت گوشه اى از ايمان به حكمت خدا است .
و در پايان آيه سرنوشت كسانى را كه از اين واقعيتها غافل بشوند بيان كرده ، چنين ميفرمايد : كسى كه به خدا و فرشتگان ، و كتب الهى ، و فرستادگان او ، و روز بازپسين ، كافر شود ، در گمراهى دور و درازى افتاده است .
( و من يكفر بالله و ملائكته و كتبه و رسله و اليوم الاخر فقد ضل ضلالا بعيدا ) .
در حقيقت ايمان به پنج اصل در اين آيه لازم شمرده شده ، يعنى علاوه بر ايمان به مبدء و معاد ايمان به كتب آسمانى و انبياء و فرشتگان نيز لازم است .
تعبير به ضلال بعيد ( گمراهى دور ) تعبير لطيفى است يعنى چنين اشخاص آنچنان از جاده اصلى پرت شده اند كه بازگشتشان بشاهراه اصلى به آسانى ممكن نيست .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 168
إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ءَامَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْراً لَّمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لهَُمْ وَ لا لِيهْدِيهُمْ سبِيلا(137) بَشرِ الْمُنَفِقِينَ بِأَنَّ لهَُمْ عَذَاباً أَلِيماً(138) الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَفِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ يَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ للَّهِ جَمِيعاً(139)
ترجمه :
137 - آنها كه ايمان آوردند ، سپس كافر شدند ، باز هم ايمان آوردند ، و دگر بار كافر شدند سپس بر كفر خود افزودند هرگز خدا آنها را نخواهد بخشيد و نه آنها را به راه ( راست ) هدايت مى كند .
138 - به منافقان بشارت ده كه مجازات دردناكى در انتظار آنها است .
139 - همانها كه كافران را ، بجاى مومنان ، دوست خود بر مى گزينند ، آيا اينها مى خواهند از آنان كسب عزت و آبرو كنند با اينكه همه عزتها مخصوص خدا است ؟ !
تفسير : سرنوشت منافقان لجوج
به تناسب بحثى كه در آيه گذشته در باره كافران و گمراهى دور و دراز آنها بود در اين آيات اشاره به حالت جمعى از آنان كرده كه هر روز شكل تازه اى به خود ميگيرند ، روزى در صف مومنان ، و روز ديگر در صف كفار ، و باز در صف مومنان ، و سپس در صفوف كفار متعصب و خطرناك قرار ميگيرند ، خلاصه همچون بت عيار هر لمحه به شكلى و هر روز به رنگى در مى آيند
تفسير نمونه ج : 4 ص : 169
و سرانجام در حال كفر و بى ايمانى جان مى دهند ! نخستين آيه از آيات فوق در باره سرنوشت چنين كسانى ميگويد : آنها كه ايمان آوردند سپس كافر شدند باز ايمان آوردند و بار ديگر راه كفر پيش گرفتند و سپس بر كفر خود افزودند ، هرگز خداوند آنها را نميامرزد و به راه راست هدايت نميكند .
( ان الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفرا لم يكن الله ليغفر لهم و لا ليهديهم سبيلا ) .
اين تغيير روشهاى پى در پى ، و هر روز به رنگى در آمدن ، يا مولود تلون و عدم تحقيق كافى در مبانى اسلام بود ، و يا نقشه اى بود كه افراد منافق و كفار متعصب اهل كتاب براى متزلزل ساختن مومنان واقعى ، طرح و اجرا ميكردند كه با اين رفت و آمدهاى پى در پى ، مؤمنان واقعى را در ايمان خود متزلزل سازند چنانكه در آيه 72 سوره آل عمران شرح آن گذشت .
البته آيه فوق هيچگونه دلالتى بر عدم قبول توبه اين گونه اشخاص ندارد ، بلكه موضوع سخن در آيه تنها آن دسته اى هستند كه در حال شدت كفر ، سرانجام چشم از جهان ميپوشند ، چنين افرادى به مقتضاى ايمانى و عملشان نه شايسته آمرزشند و نه هدايت ، مگر اينكه در كار خود تجديد نظر كنند .
سپس در آيه بعد ميگويد : به اين دسته از منافقان بشارت بده كه عذاب دردناكى براى آنها است .
( بشر المنافقين بان لهم عذابا اليما ) .
تعبير به عنوان بشارت در موردى كه سخن از عذاب اليم است يا بعنوان استهزاء نسبت به افكار پوچ و بى اساس آنها است ، و يا به خاطر آن است كه كلمه بشارت كه در اصل از بشر به معنى صورت گرفته شده ، معنى وسيعى دارد ، و هر گونه خبرى را كه در صورت انسان اثر بگذارد و آن را مسرور يا غم آلود كند ، شامل ميشود .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 170
و در آيه اخير ، اين دسته از منافقان چنين توصيف شده اند : آنها كافران را به جاى مومنان دوست خود انتخاب ميكنند .
( الذين يتخذون الكافرين اولياء من دون المؤمنين ) .
سپس ميگويد : هدف آنها از اين انتخاب چيست ؟ آيا راستى ميخواهند آبرو و حيثيتى از طريق اين دوستى براى خود كسب كنند ؟ ! ( ا يبتغون عندهم العزة ) .
در حالى كه تمام عزتها مخصوص خدا است .
( فان العزة لله جميعا ) .
زيرا عزت همواره از علم و قدرت سرچشمه ميگيرد و اينها كه قدرتشان ناچيز و علمشان نيز همانند قدرتشان ناچيز است ، كارى از دستشان ساخته نيست كه بتوانند منشا عزتى باشند .
اين آيه به همه مسلمانان هشدار ميدهد كه عزت خود را در همه شئون زندگى اعم از شئون اقتصادى و فرهنگى و سياسى و مانند آن ، در دوستى با دشمنان اسلام نجويند ، بلكه تكيه گاه خود را ذات پاك خداوندى قرار دهند كه سرچشمه همه عزتها است ، و غير خدا از دشمنان اسلام نه عزتى دارند كه به كسى ببخشند و نه اگر ميداشتند قابل اعتماد بودند ، زيرا هر روز كه منافع آنها اقتضا كند فورا صميمى ترين متحدان خود را رها كرده و به سراغ كار خويش ميروند كه گوئى هرگز با هم آشنائى نداشتند ، چنانكه تاريخ معاصر شاهد بسيار گوياى اين واقعيت است ! .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 171
وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكمْ فى الْكِتَبِ أَنْ إِذَا سمِعْتُمْ ءَايَتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بهَا وَ يُستهْزَأُ بهَا فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتى يخُوضوا فى حَدِيث غَيرِهِ إِنَّكمْ إِذاً مِّثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَفِقِينَ وَ الْكَفِرِينَ فى جَهَنَّمَ جَمِيعاً(140)
ترجمه :
140 - خداوند در قرآن ( اين حكم را ) بر شما فرستاده كه هنگامى كه بشنويد افرادى آيات خدا را انكار و استهزا مى نمايند با آنها ننشينيد تا به سخن دگرى بپردازند ، زيرا در اين صورت شما هم مثل آنان خواهيد بود ، خداوند منافقان و كافران را همگى در دوزخ جمع مى كند .

شان نزول :
از ابن عباس در باره نزول اين آيه چنين نقل شده كه جمعى از منافقان در جلسات دانشمندان يهود مى نشستند ، جلساتى كه در آن نسبت به آيات قرآن استهزاء مى شد ، آيه فوق نازل گشت و عاقبت شوم اين عمل را روشن ساخت .

تفسير : در مجلس گناه ننشينيد
در سوره انعام كه از سوره هاى مكى قرآن است در آيه 68 صريحا
تفسير نمونه ج : 4 ص : 172
به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور داده شده است كه اگر مشاهده كنى كسانى نسبت به آيات قرآن استهزاء ميكنند و سخنان ناروا ميگويند ، از آنها اعراض كن مسلم است كه اين حكم اختصاصى به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ندارد بلكه يك دستور عمومى است كه در شكل خطاب بپيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بيان شده ، و فلسفه آن هم كاملا روشن است ، زيرا اين يكنوع مبارزه عملى به شكل منفى در برابر اين گونه كارها است .
آيه مورد بحث بار ديگر اين حكم اسلامى را تاكيد ميكند و به مسلمانان هشدار ميدهد كه : در قرآن به شما قبلا دستور داده شده كه هنگامى بشنويد افرادى نسبت به آيات قرآن كفر مىورزند و استهزاء ميكنند با آنها ننشينيد تا از اين كار صرفنظر كرده ، به مسائل ديگرى بپردازند .
( و قد نزل عليكم فى الكتاب ان اذا سمعتم آيات الله يكفر بها و يستهزء بها فلا تقعدوا معهم حتى يخوضوا فى حديث غيره ) .
سپس نتيجه اين كار را چنين بيان ميكند كه اگر شما در اينگونه مجالس شركت كرديد همانند آنها خواهيد بود و سرنوشتتان سرنوشت آنها است ( انكم اذا مثلهم ) .
باز براى تاكيد اين مطلب اضافه ميكند شركت در اين گونه جلسات نشانه روح نفاق است و خداوند منافقان و كافران را در دوزخ جمع ميكند .
( ان الله جامع المنافقين و الكافرين فى جهنم جميعا ) .
از اين آيه چند نكته استفاده ميشود :
1 - شركت در اين گونه جلسات گناه به منزله شركت در گناه است ، اگر چه شركت كننده ساكت باشد ، زيرا اين گونه سكوتها يكنوع رضايت و امضاى عملى است .
2 - نهى از منكر اگر به صورت مثبت امكان پذير نباشد لااقل بايد به صورت منفى انجام گيرد به اين طريق كه از محيط گناه و مجلس گناه انسان دور شود .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 173
3 - كسانى كه با سكوت خود و شركت در اينگونه جلسات عملا گناهكاران را تشويق ميكنند مجازاتى همانند مرتكبين گناه دارند .
4 - نشست و برخاست با كافران در صورتى كه نسبت به آيات الهى توهين نكنند و خطر ديگرى نداشته باشد مانعى ندارد ، زيرا جمله حتى يخوضوا فى حديث غيره اين كار را مباح شمرده است .
5 - مجامله با اين گونه گناهكاران نشانه روح نفاق است زيرا يك مسلمان واقعى هرگز نميتواند در مجلسى شركت كند كه در آن نسبت به آيات و احكام الهى توهين ميشود ، و اعتراض ننمايد ، يا لااقل عدم رضايت خود را با ترك آن مجلس آشكار نسازد .
الَّذِينَ يَتَرَبَّصونَ بِكُمْ فَإِن كانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِّنَ اللَّهِ قَالُوا أَ لَمْ نَكُن مَّعَكُمْ وَ إِن كانَ لِلْكَفِرِينَ نَصِيبٌ قَالُوا أَ لَمْ نَستَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُم مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ فَاللَّهُ يحْكُمُ بَيْنَكمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ لَن يجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَفِرِينَ عَلى المُْؤْمِنِينَ سبِيلاً(141)
ترجمه :
141 - منافقان همانها هستند كه پيوسته انتظار مى كشند و مراقب شما هستند اگر فتح و پيروزى نصيب شما گردد مى گويند آيا ما با شما نبوديم ( پس ما نيز سهيم در افتخارات و غنائم هستيم ! ) و اگر بهره اى نصيب كافران گردد مى گويند آيا ما شما را تشويق به مبارزه و عدم تسليم در برابر مومنان نمى كرديم ؟ ( پس با شما سهيم خواهيم بود ! ) خداوند در ميان شما در روز رستاخيز داورى مى كند و هرگز براى كافران نسبت به مومنان راه تسلطى قرار نداده است .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 174
تفسير : صفات منافقان
اين آيه و آيات بعد قسمتى ديگر از صفات منافقان و انديشه هاى پريشان آنها را بازگو ميكند ، و ميگويد : منافقان كسانى هستند كه هميشه ميخواهند از هر پيش آمدى به نفع خود بهره بردارى كنند ، اگر پيروزى نصيب شما شود فورا خود را در صف مومنان جا زده ، ميگويند آيا ما با شما نبوديم و آيا كمكهاى ارزنده ما موثر در غلبه و پيروزى شما نبود ؟ بنابراين ما هم در تمام اين موفقيتها و نتائج معنوى و مادى آن شريك و سهيميم .
( الذين يتربصون بكم فان كان لكم فتح من الله قالوا ا لم نكن معكم ) .
اما اگر بهره اى از اين پيروزى نصيب دشمنان اسلام شود ، فورا خود را به آنها نزديك كرده ، مراتب رضامندى خويش را به آنها اعلام ميدارند و ميگويند : اين ما بوديم كه شما را تشويق به مبارزه با مسلمانان و عدم تسليم در برابر آنها كرديم بنا بر اين ما هم در اين پيروزيها سهمى داريم ! ( و ان كان للكافرين نصيب قالوا ا لم نستحوذ عليكم و نمنعكم من المؤمنين ) .
به اين ترتيب اين دسته با فرصت طلبى مخصوص خود ميخواهند در صورت پيروزى مومنان در افتخارات و حتى در غنائم آنان شركت جويند و منتى هم
تفسير نمونه ج : 4 ص : 175
بر آنها بگذارند ، و در صورت پيروزى كفار خوشحالند و با مصمم ساختن آنها در كفرشان و جاسوسى به نفع آنان ، مقدمات اين پيروزى را فراهم ميسازند ، گاهى رفيق قافله اند و گاهى شريك دزد و عمرى را با اين دودوزه بازى كردن ميگذرانند ! .
ولى قرآن سرانجام آنها را با يك جمله كوتاه بيان ميكند و ميگويد : بالاخره روزى فرا ميرسد كه پرده ها بالا ميرود و نقاب از چهره زشت آنان برداشته ميشود ، آرى در روز قيامت خداوند در ميان شما قضاوت ميكند .
( فالله يحكم بينكم يوم القيامة ) و براى اينكه مومنان واقعى مرعوب آنان نشوند در پايان آيه اضافه ميكند : هيچگاه خداوند راهى براى پيروزى و تسلط كافران بر مسلمانان قرار نداده است .
( و لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا ) .
آيا هدف از اين جمله تنها عدم پيروزى كفار از نظر منطق بر افراد با ايمان است و يا پيروزيهاى نظامى و مانند آن را شامل مى شود ؟ .
از آنجا كه كلمه سبيل به اصطلاح از قبيل نكره در سياق نفى است و معنى عموم را ميرساند از آيه استفاده ميشود كه كافران نه تنها از نظر منطق بلكه از نظر نظامى و سياسى و فرهنگى و اقتصادى و خلاصه از هيچ نظر بر افراد با ايمان ، چيره نخواهند شد .
و اگر پيروزى آنها را بر مسلمانان در ميدانهاى مختلف با چشم خود مى بينيم به خاطر آن است كه بسيارى از مسلمانان مومنان واقعى نيستند و راه و رسم ايمان و وظائف و مسئوليتها و رسالتهاى خويش را به كلى فراموش كرده اند ، نه خبرى از اتحاد و اخوت اسلامى در ميان آنانست و نه جهاد به معنى واقعى كلمه انجام ميدهند ، و نه علم و آگاهى لازم را كه اسلام آن را
تفسير نمونه ج : 4 ص : 176
از لحظه تولد تا لحظه مرگ بر همه لازم شمرده است دارند ، و چون چنانند طبعا چنينند ! جمعى از فقهاء در مسائل مختلف به اين آيه براى عدم تسلط كفار بر مومنان از نظر حقوقى و حكمى استدلال كرده اند و با توجه به عموميتى كه در آيه ديده ميشود اين توسعه زياد بعيد بنظر نميرسد ( دقت كنيد ) .
قابل توجه اينكه در اين آيه پيروزى مسلمانان بعنوان فتح بيان شده در حالى كه از پيروزى كفار تعبير به نصيب شده است اشاره به اينكه اگر پيروزيهائى نصيب آنان گردد محدود و موقت و ناپايدار است و فتح و پيروزى نهائى با افراد با ايمان ميباشد .
إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يخَدِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خَدِعُهُمْ وَ إِذَا قَامُوا إِلى الصلَوةِ قَامُوا كُسالى يُرَاءُونَ النَّاس وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلا قَلِيلاً(142) مُّذَبْذَبِينَ بَينَ ذَلِك لا إِلى هَؤُلاءِ وَ لا إِلى هَؤُلاءِ وَ مَن يُضلِلِ اللَّهُ فَلَن تجِدَ لَهُ سبِيلاً(143)
ترجمه :
142 - منافقان مى خواهند خدا را فريب دهند در حالى كه او آنها را فريب مى دهد و هنگامى كه به نماز ايستند از روى كسالت مى ايستند ، در برابر مردم ريا مى كنند و خدا را جز اندكى ياد نمى نمايند .
143 - آنها افراد بى هدفى هستند ، نه متمايل به اينها هستند و نه به آنها ( نه در صف مومنان و نه در صف كافران ) و هر كس را خداوند گمراه كند راهى براى او نخواهى يافت .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 177
تفسير :
در اين دو آيه پنج صفت ديگر از صفات منافقان در عبارات كوتاهى آمده است :
1 - آنها براى رسيدن به اهداف شوم خود از راه خدعه و نيرنگ وارد ميشوند و حتى ميخواهند : به خدا خدعه و نيرنگ زنند در حالى كه در همان لحظات كه در صدد چنين كارى هستند در يك نوع خدعه واقع شده اند ، زيرا براى بدست آوردن سرمايه هاى ناچيزى سرمايه هاى بزرگ وجود خود را از دست مى دهند .
( ان المنافقين يخادعون الله و هو خادعهم ) .
تفسير فوق از واو و هو خادعهم كه واو حاليه است استفاده ميشود و اين درست شبيه داستان معروفى است كه از بعضى بزرگان نقل شده است كه به جمعى از پيشهوران ميگفت : از اين بترسيد كه مسافران غريب بر سر شما كلاه بگذارند ، كسى گفت اتفاقا آنها افراد بيخبر و ساده دلى هستند ما بر سر آنها ميتوانيم كلاه بگذاريم ، مرد بزرگ گفت : منظور من هم همانست ، شما سرمايه ناچيزى از اين راه فراهم ميسازيد و سرمايه بزرگ ايمان را از دست ميدهيد !
2 - آنها از خدا دورند و از راز و نياز با او لذت نمى برند و به همين دليل : هنگامى كه بنماز برخيزند سرتاپاى آنها غرق كسالت و بى حالى است ( و اذا قاموا الى الصلوة قاموا كسالى ) .
3 - آنها چون به خدا و وعده هاى بزرگ او ايمان ندارند ، اگر عبادت يا عمل نيكى انجام دهند آن نيز از روى ريا است نه به خاطر خدا ! ( يراؤن الناس )
4 - آنها اگر ذكرى هم بگويند و يادى از خدا كنند از صميم دل و از
تفسير نمونه ج : 4 ص : 178
روى آگاهى و بيدارى نيست و اگر هم باشد بسيار كم است .
( و لا يذكرون الله الا قليلا ) .
5 - آنها افراد سرگردان و بى هدف و فاقد برنامه و مسير مشخص اند ، نه جزء مؤمنانند و نه در صف كافران ! ( مذبذبين بين ذلك لا الى هؤلاء و لا الى هؤلاء ) .
بايد توجه داشت كه كلمه مذبذب اسم مفعول از ماده ذبذب است و در اصل به معنى صداى مخصوصى كه به هنگام حركت دادن يك شيى آويزان بر اثر برخورد با امواج هوا بگوش ميرسد و سپس به اشياء متحرك و اشخاص سرگردان و متحير و فاقد برنامه مذبذب گفته شده است و اين يكى از لطيفترين تعبيراتى است كه در قرآن در باره منافقين وارد شده است و يك اشاره ضمنى به اين مطلب دارد كه چنان نيست كه نتوان منافقان را شناخت بلكه اين تذبذب آنها آميخته با آهنگ مخصوصى است كه با توجه به آن شناخته ميشوند ، و نيز اين حقيقت را ميتوان از اين تعبير استفاده كرد كه اينها همانند يك جسم معلق و آويزان ذاتا فاقد جهت حركتند ، بلكه اين بادها است كه آنها را به هر سو حركت ميدهد و به هر سمت بوزد با خود ميبرد ! و در پايان آيه سرنوشت آنها را چنين بيان ميكند آنها افرادى هستند كه بر اثر اعمالشان خدا حمايتش را از آنان برداشته و در بيراهه ها گمراهشان ساخته و هر كس را خدا گمراه كند هيچگاه راه نجاتى براى آنان نخواهى يافت .
( و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا ) .
( در باره معنى اضلال خداوند و عدم منافات آن با آزادى اراده و اختيار در جلد اول همين تفسير در ذيل آيه 26 سوره بقره بحث كرديم ) .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 179
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكَفِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ تُرِيدُونَ أَن تجْعَلُوا للَّهِ عَلَيْكمْ سلْطناً مُّبِيناً(144) إِنَّ المُْنَفِقِينَ فى الدَّرْكِ الأَسفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَن تجِدَ لَهُمْ نَصِيراً(145) إِلا الَّذِينَ تَابُوا وَ أَصلَحُوا وَ اعْتَصمُوا بِاللَّهِ وَ أَخْلَصوا دِينَهُمْ للَّهِ فَأُولَئك مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَ سوْف يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً(146)
ترجمه :
144 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد كافران را بجاى مومنان ولى و تكيه گاه خود قرار ندهيد آيا مى خواهيد ( با اين عمل ) دليل آشكارى بر ضرر خود در پيشگاه خدا قرار دهيد ؟ !
145 - ( زيرا ) منافقان در پائين ترين مرحله دوزخ قرار دارند و هرگز ياورى براى آنها نخواهى يافت ( بنابراين از طرح دوستى با دشمنان خدا كه نشانه نفاق است بپرهيزيد ) .
146 - مگر آنها كه توبه كنند و جبران و اصلاح نمايند و به ( دامن لطف ) خدا چنگ زنند و دين خود را بارى خدا خالص كنند ، آنها با مومنان خواهند بود و خداوند به افراد با ايمان پاداش عظيمى خواهد داد .

تفسير :
در آيات گذشته اشاره به گوشه اى از صفات منافقان و كافران شد و در اين آيات نخست به مومنان هشدار داده ميشود كه كافران ( و منافقان ) را به جاى مومنان تكيه گاه و ولى خود انتخاب نكنند .
( يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا الكافرين اولياء من دون المؤمنين ) .
 

Back Index Next