تفسير نمونه ج : 4 ص : 180
چرا كه اين عمل يك جرم و قانون شكنى آشكار و شرك به خداوند است و با توجه بقانون
عدالت پروردگار موجب استحقاق مجازات شديدى است لذا به دنبال آن ميفرمايد : آيا
ميخواهيد دليل روشنى بر ضد خود در پيشگاه پروردگار درست كنيد .
( ا تريدون ان تجعلوا لله عليكم سلطانا مبينا ) .
در آيه بعد براى روشن ساختن حال منافقانى كه اين دسته از مسلمانان غافل ، طوق دوستى
آنان را بر گردن مى نهند ، و يا حال خود اينها كه در عين اظهار اسلام راه نفاق را
پيموده و از در دوستى با منافقان در ميايند ، ميفرمايد : منافقان در پائين ترين و
نازلترين مراحل دوزخ قرار دارند و هيچگونه ياورى براى آنها نخواهى يافت .
( ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار و لن تجد لهم نصيرا ) از اين آيه به خوبى
استفاده ميشود كه از نظر اسلام نفاق بدترين انواع كفر ، و منافقان دورترين مردم از
خدا هستند و به همين دليل جايگاه آنها بدترين و پستترين نقطه دوزخ است ، و بايد هم
چنين باشد ، زيرا خطراتى كه از ناحيه منافقان به جوامع انسانى ميرسد با هيچ خطرى
قابل مقايسه نيست ،
تفسير نمونه ج : 4 ص : 181
آنها با استفاده از مصونيتى كه در پناه اظهار ايمان پيدا ميكنند ، ناجوانمردانه ، و
آزادانه به افراد بى دفاع حملهور شده ، از پشت به آنها خنجر ميزنند ، مسلما حال
چنين دشمنان ناجوانمرد و خطرناك كه در قيافه دوست آشكار ميشوند از حال دشمنانى كه
با صراحت اعلان عداوت كرده و وضع خود را مشخص ساخته اند بمراتب بدتر است ، در حقيقت
نفاق راه و رسم افراد بى شخصيت و پست ، و مرموز و ترسو ، و بتمام معنى آلوده است .
اما براى اينكه روشن شود حتى اين افراد فوق العاده آلوده راه بازگشت بسوى خدا و
اصلاح موقعيت خويشتن دارند ، اضافه مى كند : مگر آنها توبه كرده و اعمال خود را
اصلاح نمايند ( و گذشته را جبران كنند ) و به دامن لطف پروردگار چنگ بزنند و دين و
ايمان خود را براى خدا خالص گردانند .
( الا الذين تابوا و اصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا دينهم لله ) .
چنين كسانى سرانجام اهل نجات خواهند شد و با مومنان قرين مى گردند ( فاولئك مع
المؤمنين ) .
و خداوند پاداش عظيمى به همه افراد با ايمان خواهد داد .
( و سوف يؤت الله المؤمنين اجرا عظيما ) .
قابل توجه اينكه در ذيل آيه ميفرمايد : اينها همراه مومنان خواهند بود ، اشاره به
اينكه مقام مومنان ثابت قدم از آنها برتر و بالاتر است ، آنها اصلند و اينها فرع ،
و از پرتو وجود مومنان راستين نور و صفائى مى يابند .
موضوع ديگرى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه سرنوشت منافقان را بطور مشخص بيان
كرده و پائينترين مرحله دوزخ شمرده است در حالى كه در باره مومنان به اجر عظيم كه
هيچگونه حد و مرزى در آن نيست و وابسته به عظمت لطف پروردگار است اكتفا شده .
تفسير نمونه ج : 4 ص : 182
مَّا يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذَابِكمْ إِن شكَرْتُمْ وَ ءَامَنتُمْ وَ كانَ اللَّهُ
شاكراً عَلِيماً(147)
ترجمه :
147 - خدا چه نيازى به مجازات شما دارد اگر شكرگزارى كنيد ( و نعمتها را بجا مصرف
نمائيد ) و ايمان آوريد ، خدا شكرگزار و آگاه است ( اعمال و نيات آنها را مى داند و
به آنچه نيك است پاداش نيك مى دهد ) .
تفسير : مجازاتهاى خدا انتقامى نيست
در تعقيب آيات گذشته كه مجازات شديد كافران و منافقان در آن منعكس بود ، در اين آيه
به يك واقعيت مهم اشاره ميشود و آن اينكه مجازاتهاى دردناك الهى نه بخاطر آن است كه
خداوند بخواهد از بندگان عاصى انتقام بگيرد و يا قدرت نمائى كند ، و يا زيانى كه از
رهگذر عصيان آنها بدو رسيده است جبران نمايد ، زيرا همه اينها لازمه نقائص و
كمبودها است كه ذات پاك خدا از آنها مبرا است ، بلكه اين مجازاتها همگى بازتابها و
نتايج سوء اعمال و عقائد خود انسانها است و لذا ميفرمايد : خدا چه نيازى به مجازات
شما دارد اگر شما شكرگزارى كنيد و ايمان بياوريد ؟ ( ما يفعل الله بعذابكم ان شكرتم
و آمنتم ) .
با توجه به اينكه حقيقت شكر به كار بردن هر نعمتى است در راهى كه براى آن آفريده
شده ، روشن مى شود كه منظور از جمله بالا اين است : اگر شما ايمان و عمل صالحى
داشته باشيد و مواهب الهى را در مورد شايسته
تفسير نمونه ج : 4 ص : 183
بكار گيريد و از آن سوء استفاده نكنيد ، بدون شك كمترين مجازاتى دامن شما را نخواهد
گرفت .
و براى تاكيد اين موضوع اضافه مى كند : خداوند هم از اعمال و نيات شما آگاه است و
هم در برابر اعمال نيك شما شاكر و پاداش دهنده است .
( و كان الله شاكرا عليما ) .
در آيه فوق موضوع شكرگزارى مقدم بر ايمان داشته شده است و اين به خاطر آن است كه تا
انسان نعمتها و مواهب او را نشناسد و به مقام شكرگزارى نرسد ، نميتواند خود او را
بشناسد چه اينكه نعمتهاى او وسيله اى هستند براى شناسائى - در كتب عقائد اسلامى نيز
در بحث لزوم شناسائى خدا ( وجوب معرفة الله ) جمعى از محققان از طريق وجوب شكر منعم
استدلال ميكنند و مساله وجوب فطرى شكرگزارى را در برابر نعمت بخش طريقى براى لزوم
شناسائى او قرار ميدهند ( دقت كنيد ) .
* لا يحِب اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلا مَن ظلِمَ وَ كانَ
اللَّهُ سمِيعاً عَلِيماً(148) إِن تُبْدُوا خَيراً أَوْ تخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا
عَن سوء فَإِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا قَدِيراً(149)
ترجمه :
148 - خداوند دوست ندارد كسى با سخنان خود بديها را اظهار كند مگر آن كسى كه مورد
ستم واقع شده باشد ، خداوند شنوا و دانا است .
149 - ( اما ) اگر نيكيها را آشكار يا مخفى سازيد و يا از بديها گذشت نمائيد ( مجاز
خواهيد بود ) خداوند بخشنده و توانا است ( و با اينكه قادر بر انتقام است .
عفو و گذشت مى كند ) .
تفسير نمونه ج : 4 ص : 184
تفسير :
در اين دو آيه اشاره به بخشى از دستورات اخلاقى اسلام شده ، نخست ميفرمايد : خدا
دوست نمى دارد كه بدگوئى شود و يا عيوب و اعمال زشت اشخاص با سخن بر ملا شود .
لا يحب الله الجهر بالسوء من القول ) زيرا همانگونه كه خداوند ستار العيوب است دوست
ندارد كه افراد بشر پرده درى كنند و عيوب مردم را فاش سازند و آبروى آنها را ببرند
- بعلاوه ميدانيم هر انسانى معمولا نقاط ضعف پنهانى دارد كه اگر بنا شود اين عيوب
اظهار گردد يك روح بدبينى عجيب بر سراسر جامعه سايه مى افكند ، و همكارى آنها را با
يكديگر مشكل ميسازد ، بنابراين بخاطر استحكام پيوندهاى اجتماعى و هم بخاطر رعايت
جهات انسانى ، لازم است بدون در نظر گرفتن يك هدف صحيح پرده درى نشود .
ضمنا بايد توجه داشت كه منظور از كلمه سوء هر گونه بدى و زشتى است و منظور از جهر
... من القول هر گونه ابراز و اظهار لفظى است ، خواه به صورت شكايت باشد يا حكايت ،
يا نفرين ، يا مذمت ، و يا غيبت ، و به همين جهت از جمله آياتى كه در بحث تحريم
غيبت به آن استدلال شده همين آيه است ، ولى مفهوم آيه منحصر به غيبت نيست و هر نوع
بدگوئى را شامل ميشود .
سپس به بعضى از امور كه مجوز اينگونه بدگوئيها و پرده درى ها ميشود اشاره كرده ،
ميفرمايد : مگر كسى كه مظلوم واقع شده ( الا من ظلم ) .
چنين افراد براى دفاع از خويشتن در برابر ظلم ظالم حق دارند اقدام به شكايت كنند و
يا از مظالم و ستمگريها آشكارا مذمت و انتقاد و غيبت نمايند
تفسير نمونه ج : 4 ص : 185
و تا حق خود را نگيرند و دفع ستم ننمايند از پاى ننشينند .
در حقيقت ذكر اين استثناء بخاطر آن است كه حكم اخلاقى فوق مورد سوء استفاده ظالمان
و ستمگران واقع نشود ، و يا بهانه اى براى تن در دادن به ستم نگردد .
روشن است در اين گونه موارد نيز تنها به آن قسمت كه مربوط به ظلم ظالم و دفاع از
مظلوم است بايد قناعت كرد .
و در پايان آيه - همانطور كه روش قرآن است - براى اينكه افرادى از اين استثناء نيز
سوء استفاده نكنند و به بهانه اينكه مظلوم واقع شده اند عيوب مردم را بدون جهت
آشكار نسازند ميفرمايد : خداوند سخنان را ميشنود و از نيات آگاه است .
( و كان الله سميعا عليما ) .
در آيه بعد ، به نقطه مقابل اين حكم اشاره كرده ، ميفرمايد : اگر نيكيهاى افراد را
اظهار كنيد و يا مخفى نمائيد مانعى ندارد ( به خلاف بدى ها كه مطلقا جز در موارد
استثنائى بايد كتمان شود ) و نيز اگر در برابر بدى هائى كه افراد به شما كرده اند
راه عفو و بخشش را پيش گيريد بهتر است ، زيرا اين كار در حقيقت يك نوع كار الهى است
كه با داشتن قدرت بر هر گونه انتقام ، بندگان شايسته خود را مورد عفو قرار مى دهد .
( ان تبدوا خيرا او تخفوه او تعفوا عن سوء فان الله كان عفوا قديرا ) .
در حقيقت آيه دوم از دو جهت در نقطه مقابل آيه اول قرار گرفته ، نخست اظهار نيكيها
در برابر اظهار بدى ها و سپس عفو و بخشش در برابر كسانى كه به آنها ستم شده است .
تفسير نمونه ج : 4 ص : 186
آيا گذشت از ستمگر موجب تقويت او نيست ؟ !
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه آيا عفو و گذشت از ستمگر در حقيقت موجب امضاى ظلم
او نخواهد بود و آيا اين كار او را تشويق به ادامه ستم نمى كند ؟ ! و آيا اين دستور
يك نوع واكنش منفى تخديرى در مظلومان ايجاد نخواهد كرد ؟ پاسخ سوال اين است كه مورد
عفو و گذشت از مورد احقاق حق و مبارزه با ظالم جدا است ، به همين دليل در دستورهاى
اسلامى از يك طرف مى خوانيم نه ظلم كنيد و نه تن به ظلم دهيد ( لا تظلمون و لا
تظلمون ) و دشمن ظالم و يا مظلوم باشيد .
( كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا .
با ظالمان پيكار كنيد تا به حكم خدا گردن نهند .
( فقاتلوا التى تبغى حتى تفىء الى امر الله ) .
و از سوى ديگر دستور به عفو و بخشش و گذشت داده شده است همانطور كه ميفرمايد : ( و
ان تعفوا اقرب للتقوى ) .
( و ليعفوا و ليصفحوا الا تحبون ان يغفر الله لكم ) .
گرچه ممكن است بعضى از افراد كم اطلاع ميان اين دو حكم در بدو
تفسير نمونه ج : 4 ص : 187
نظر تضادى ببينند ، ولى با توجه به آنچه در منابع اسلامى وارد شده روشن ميشود كه
مورد عفو و گذشت جاى معينى است كه از آن سوء استفاده نشود و مورد مبارزه و كوبيدن
ظلم ، جاى ديگر .
توضيح اينكه عفو و گذشت مخصوص موارد قدرت و پيروزى بر دشمن و شكست نهائى او است ،
يعنى در موردى كه احساس خطر جديدى از ناحيه دشمن نشود ، بلكه عفو و گذشت از او
يكنوع اصلاح و تربيت در مورد او محسوب شود و او را به تجديد نظر در مسير خود وادارد
چنانكه در موارد زيادى از تاريخ اسلام به چنين افرادى برخورد مى كنيم و حديث معروف
اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه .
هنگامى كه بر دشمن پيروز شدى گذشت را زكاة اين پيروزى قرار ده .
شاهدى بر اين مدعا است .
اما در مواردى كه خطر دشمن هنوز بر طرف نگشته و احتمالا گذشت ، او را جسورتر و
آماده تر مى كند ، يا اينكه عفو و گذشت يكنوع تسليم و رضايت به ظلم محسوب ميشود ،
هيچگاه اسلام اجازه چنين عفوى را نميدهد و هرگز پيشوايان اسلام در چنين مواردى راه
عفو و گذشت را انتخاب نكردند .
تفسير نمونه ج : 4 ص : 188
إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُوا
بَينَ اللَّهِ وَ رُسلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكفُرُ بِبَعْض وَ
يُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُوا بَينَ ذَلِك سبِيلاً(150) أُولَئك هُمُ الْكَفِرُونَ
حَقًّا وَ أَعْتَدْنَا لِلْكَفِرِينَ عَذَاباً مُّهِيناً(151) وَ الَّذِينَ
ءَامَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَينَ أَحَد مِّنهُمْ أُولَئك
سوْف يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً(152)
ترجمه :
150 - كسانى كه خدا و پيامبران او را انكار مى كنند و مى خواهند در ميان آنها تبعيض
قائل شوند ، و مى گويند به بعضى ايمان داريم و بعضى را انكار مى كنيم و مى خواهند
در ميان اين دو ، راهى براى خود انتخاب كنند ...
151 - آنها كافران حقيقى اند و براى كافران مجازات توهين آميزى فراهم ساخته ايم .
152 - ( ولى ) كسانى كه به خدا و رسولان او ايمان آورده و ميان احدى از آنها فرق
نمى گذارند پاداش آنها را خواهيم داد ، خداوند آمرزنده و مهربان است .
تفسير :
ميان پيامبران تبعيض نيست
در اين چند آيه توصيفى از حال جمعى از كافران و مؤمنان و سرنوشت آنها آمده است و
آيات گذشته را كه در باره منافقان بود تكميل مى كند .
نخست بحال كسانى كه ميان پيامبران الهى فرق گذاشته ، بعضى را بر حق و بعضى را بر
باطل ميدانند اشاره كرده ، مى فرمايد : آنها كه به خدا و
تفسير نمونه ج : 4 ص : 189
پيامبرانش كافر ميشوند و مى خواهند ميان خدا و پيامبران تفرقه بيندازند و اظهار
ميدارند كه ما نسبت به بعضى از آنها ايمان داريم اگر چه بعضى ديگر را به رسميت نمى
شناسيم ، و به گمان خود مى خواهند در اين ميان راهى پيدا كنند ، آنها كافران واقعى
هستند .
( ان الذين يكفرون بالله و رسله و يريدون ان يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نؤمن
ببعض و نكفر ببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذلك سبيلا اولئك هم الكافرون حقا ) .
در حقيقت اين جمله حال يهود و مسيحيان را روشن ميسازد و يهود ، مسيح را به رسميت
نمى شناختند ، و هر دو ، پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را ، در حالى كه
طبق كتب آسمانى آنها نبوت اين پيامبران بر ايشان ثابت شده بود ، اين تبعيض در قبول
واقعيتها ، كه از هوا و هوس و تعصبات جاهلانه و احيانا حسادت و تنگ نظريهاى بى دليل
سرچشمه ميگيرد ، نشانه عدم ايمان به پيامبران و خدا است ، زيرا ايمان آن نيست كه
آنچه مطابق ميل انسان است بپذيرد ، و آنچه بر خلاف ميل و هواى او است رد كند ، اين
يكنوع هوا پرستى است نه ايمان ، ايمان واقعى آن است كه انسان حقيقت را بپذيرد خواه
مطابق ميل او باشد يا بر خلاف ميل او ، و لذا قرآن در آيات فوق اين گونه افراد را
با اينكه دم از ايمان به خدا و بعضى از انبياء مى زدند ، بطور كلى كافر دانسته و
ميگويد : ان الذين يكفرون بالله و رسله ... بنابراين ايمان آنها حتى در مواردى كه
نسبت به آن اظهار ايمان مى كنند ، بى ارزش قلمداد شده است ، چرا كه از روح حقجوئى
سرچشمه نميگيرد .
و در پايان آنها را تهديد كرده ، ميگويد : ما براى كافران عذاب توهين آميز و خوار
كننده اى فراهم ساخته ايم .
( و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا ) .
توصيف عذاب در اين آيه به مهين ( توهين آميز ) ممكن است از
تفسير نمونه ج : 4 ص : 190
اين جهت باشد كه آنها با تفرقه انداختن ميان پيامبران خدا در واقع به جمعى از آنان
توهين كرده اند و بايد عذاب آنان متناسب با عمل آنها باشد .
تناسب گناه و كيفر
توضيح اينكه : مجازات گاهى دردناك است ( عذاب اليم ) مانند شلاق زدن و آزار بدنى و
گاهى توهين آميز است ( عذاب مهين ) مانند پاشيدن لجن بر لباس كسى و مانند آن و گاهى
پر سر و صدا است ( عذاب عظيم ) مانند مجازات در حضور جمعيت ، و نيز گاهى اثر آن در
وجود انسان عميق است و تا مدتى باقى مى ماند ( عذاب شديد ) ، مانند زندانهاى طويل
المدة با اعمال شاقه ... و امثال آن .
روشن است كه توصيف عذاب به يكى از صفات تناسبى با نوع گناه دارد و لذا در بسيارى از
آيات قرآن ، مجازات ظالمان به عنوان عذاب اليم آمده است ، زيرا متناسب با دردناك
بودن ظلم نسبت به بندگان خدا است ، و آنها كه گناهشان توهين آميز است و همچنين آنها
كه دست به گناهان شديد و يا پر سر و صدا مى زنند كيفرى همانند آن دارند ولى منظور
از ذكر مثالهاى فوق نزديك ساختن مطلب بذهن است و گرنه مجازاتهاى آن جهان قابل
مقايسه با مجازاتهاى اين عالم نيست .
سپس به وضع مؤمنان و سرنوشت آنها اشاره كرده و مى گويد : كسانى كه ايمان به خدا و
همه پيامبران او آورده اند و در ميان هيچيك از آنها تفرقه نينداختند و با اين كار ،
تسليم و اخلاص خود در برابر حق ، و مبارزه با هر گونه تعصب نابجا را اثبات نمودند ،
بزودى خداوند پاداشهاى آنها را به آنها خواهد داد .
تفسير نمونه ج : 4 ص : 191
( و الذين آمنوا بالله و رسله و لم يفرقوا بين احد منهم اولئك سوف يؤتيهم اجورهم )
.
البته ايمان به پيامبران و به رسميت شناختن آنها منافات با اين ندارد كه بعضى را از
بعضى برتر بدانيم ، زيرا تفاوت در ميان آنها همانند تفاوت ماموريتهاى آنان قطعى است
، منظور اين است كه در ميان پيامبران راستين ، تفرقه اى از نظر ايمان و به رسميت
شناختن نيندازيم .
و در پايان آيه به اين مطلب اشاره مى شود كه اگر اين دسته از مومنان در گذشته مرتكب
چنان تعصبها و تفرقه ها و گناهان ديگر شدند اگر ايمان خود را خالص كرده و به سوى
خدا باز گردند خداوند آنها را مى بخشد و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده و هست
.
( و كان الله غفورا رحيما ) .
قابل توجه اينكه در آيات فوق افرادى كه در ميان پيامبران تفرقه مى اندازند به عنوان
كافران حقيقى معرفى شده اند ، ولى آنها كه به همه ايمان دارند به عنوان مومنان
حقيقى معرفى نشده اند ، تنها به عنوان مؤمن توصيف شده اند ، شايد اين تفاوت به خاطر
آن باشد كه مؤمنان حقيقى آنها هستند كه علاوه بر ايمان از نظر عمل نيز كاملا پاك و
صالح باشند ، شاهد اين سخن آياتى است كه در آغاز سوره انفال آمده است كه مؤمنان را
پس از ايمان به خدا با يك سلسله اعمال مثبت و زنده مانند نمو و رشد اخلاقى و
اجتماعى و ايمانى ، و نماز و زكات ، و توكل بر خدا ، توصيف كرده و به دنبال آن مى
گويد : اولئك هم المؤمنون حقا ( انفال - 4 )
تفسير نمونه ج : 4 ص : 192
يَسئَلُك أَهْلُ الْكِتَبِ أَن تُنزِّلَ عَلَيهِمْ كِتَباً مِّنَ السمَاءِ فَقَدْ
سأَلُوا مُوسى أَكْبرَ مِن ذَلِك فَقَالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً
فَأَخَذَتْهُمُ الصعِقَةُ بِظلْمِهِمْ ثُمَّ اتخَذُوا الْعِجْلَ مِن بَعْدِ مَا
جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَت فَعَفَوْنَا عَن ذَلِك وَ ءَاتَيْنَا مُوسى سلْطناً
مُّبِيناً(153) وَ رَفَعْنَا فَوْقَهُمُ الطورَ بِمِيثَقِهِمْ وَ قُلْنَا لهَُمُ
ادْخُلُوا الْبَاب سجَّداً وَ قُلْنَا لهَُمْ لا تَعْدُوا فى السبْتِ وَ أَخَذْنَا
مِنهُم مِّيثَقاً غَلِيظاً(154)
ترجمه :
153 - اهل كتاب از تو تقاضا مى كنند كتابى از آسمان ( يكجا ) بر آنها نازل كنى ( در
حالى كه اين بهانه اى بيش نيست ) آنها از موسى بزرگتر از اين را خواستند و گفتند
خدا را آشكارا بما نشان بده ، و به خاطر اين ستم صاعقه آنها را فرو گرفت ، سپس
گوساله ( سامرى ) را پس از آنهمه دلايل روشن كه براى آنها آمد ( به خدائى ) انتخاب
كردند ولى ما آنها را عفو كرديم و به موسى برترى آشكارى داديم .
154 - و كوه طور را بر فراز آنها برافراشتيم و در همان حال از آنها پيمان گرفتيم و
به آنها گفتيم ( بعنوان توبه ) از در ( بيت المقدس ) با خضوع در آئيد و ( نيز ) به
آنها گفتيم روز شنبه تعدى نكنيد ( و دست از كار بكشيد ) و از آنها ( در برابر همه
اينها ) پيمان محكمى گرفتيم .
شان نزول :
در تفسير تبيان و مجمع البيان و روح المعانى در شان نزول اين آيات چنين آمده كه
جمعى از يهود نزد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمدند و گفتند اگر تو پيغمبر
خدائى
تفسير نمونه ج : 4 ص : 193
كتاب آسمانى خود را يكجا به ما عرضه كن ، همانطور كه موسى تورات را يكجا آورد ،
آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير : بهانه جوئى يهود
اين آيات نخست اشاره به درخواست اهل كتاب ( يهود ) مى كند و مى گويد : اهل كتاب از
تو تقاضا مى كنند كه كتابى از آسمان ( يكجا ) بر آنها نازل كنى .
( يسئلك اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابا من السماء ) .
شك نيست كه آنها در اين تقاضاى خود حسن نيت نداشتند ، زيرا هدف از نزول كتب آسمانى
همان ارشاد و هدايت و تربيت است ، گاهى اين هدف با نزول كتاب آسمانى يكجا تامين مى
شود ، و گاهى تدريجى بودن آن به اين هدف بيشتر كمك مى كند ، بنابراين آنها ميبايست
از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دليل بخواهند ، و تعليمات عالى و ارزنده ، نه
اينكه چگونگى نزول كتب آسمانى را تعيين كنند .
لذا به دنبال اين تقاضا خداوند به عدم حسن نيت آنها اشاره كرده ، و ضمن دلدارى به
پيامبرش ، سابقه لجاجت و عناد و بهانه جوئى يهود را در برابر پيامبر بزرگشان موسى
بن عمران بازگو ميكند .
نخست ميگويد : اينها از موسى چيزهائى بزرگتر و عجيبتر از اين خواستند و گفتند : خدا
را آشكارا به ما نشان بده ! ( فقد سالوا موسى اكبر من ذلك فقالوا ارنا الله جهرة )
.
اين درخواست عجيب و غير منطقى كه نوعى از عقيده بت پرستان را منعكس ميساخت و خدا را
جسم و محدود معرفى مى كرد و بدون شك از لجاجت و
تفسير نمونه ج : 4 ص : 194
عناد سرچشمه گرفته بود ، سبب شد كه صاعقه آسمانى به خاطر اين ظلم و ستم آنها را فرا
گيرد .
( فاخذتهم الصاعقة بظلمهم ) سپس به يكى ديگر از اعمال زشت آنها كه مساله گوساله
پرستى بود ، اشاره مى كند و ميگويد : آنها پس از مشاهده آنهمه معجزات و دلائل روشن
، گوساله را به عنوان معبود خود انتخاب كردند ! ( ثم اتخذوا العجل من بعد ما جائتهم
البينات ) .
ولى با اينهمه براى اينكه آنها به راه باز گردند و از مركب لجاجت و عناد فرود آيند
، ما آنها را بخشيديم و به موسى برترى و حكومت آشكارى داديم ، و بساط رسواى سامرى و
گوساله پرستان را برچيديم .
( فعفونا عن ذلك و آتينا موسى سلطانا مبينا ) .
باز آنها از خواب غفلت بيدار نشدند و از مركب غرور پائين نيامدند ، به همين جهت ما
كوه طور را بر بالاى سر آنها به حركت در آورديم ، و در همان حال از آنها پيمان
گرفتيم و به آنها گفتيم كه به عنوان توبه از گناهانتان از در بيت المقدس با خضوع و
خشوع وارد شويد ، و نيز به آنها تاكيد كرديم كه در روز شنبه دست از كسب و كار بكشيد
و راه تعدى و تجاوز را پيش نگيريد و از ماهيان دريا كه در آن روز صيدش حرام بود
استفاده نكنيد و در برابر همه اينها پيمان شديد از آنان گرفتيم اما آنها به هيچيك
از اين پيمانهاى مؤكد وفا نكردند ! ( و رفعنا فوقهم الطور بميثاقهم و قلنا لهم
ادخلوا الباب سجدا و قلنا لهم لا تعدوا فى السبت و اخذنا منهم ميثاقا غليظا ) .
تفسير نمونه ج : 4 ص : 195
آيا اين جمعيت با اين سوابق تاريك در اين تقاضائى كه از تو دارند صادق و راستگو
هستند ؟ ! اگر آنها راست ميگويند چرا صريح كتب آسمانى خود را در باره نشانه هاى
آخرين پيامبر عمل نمى كنند و چرا اين همه نشانه هاى روشن تو را ناديده ميگيرند .
در اينجا ذكر دو نكته لازم به نظر ميرسد : نخست اينكه اگر گفته شود اين اعمال مربوط
به پيشينيان يهود بوده است چه ارتباطى به يهوديان معاصر پيامبر اسلام (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) دارد ؟ در پاسخ بايد گفت آنها هيچگاه نسبت به اعمال نياكان خود
معترض نبودند ، بلكه نسبت به آن نظر موافق نشان ميدادند ، و لذا همگى در يك صف قرار
گرفتند .
ديگر اينكه آنچه در شان نزول آيات فوق آمده كه يهوديان مدعى بودند تورات يكجا نازل
شده است مطلب مسلمى نيست شايد چيزى كه باعث اين توهم شده اين است كه فرمانهاى
دهگانه ( وصاياى عشر ) يكجا بر موسى در الواحى نازل شد و اما در مورد ساير دستورهاى
تورات دليلى بر اينكه يكجا نازل شده باشد در دست نداريم .
تفسير نمونه ج : 4 ص : 196
فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَقَهُمْ وَ كُفْرِهِم بِئَايَتِ اللَّهِ وَ قَتْلِهِمُ
الأَنبِيَاءَ بِغَيرِ حَقّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْف بَلْ طبَعَ اللَّهُ
عَلَيهَا بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلا قَلِيلاً(155) وَ بِكُفْرِهِمْ وَ
قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بهْتَناً عَظِيماً(156) وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا
المَْسِيحَ عِيسى ابْنَ مَرْيَمَ رَسولَ اللَّهِ وَ مَا قَتَلُوهُ وَ مَا صلَبُوهُ
وَ لَكِن شبِّهَ لهَُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِى شك مِّنْهُ مَا
لهَُم بِهِ مِنْ عِلْم إِلا اتِّبَاعَ الظنِّ وَ مَا قَتَلُوهُ يَقِينَا(157) بَل
رَّفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً(158)
ترجمه :
155 - آنها بخاطر اينكه پيمانشان را شكستند و آيات خدا را انكار كردند و پيامبران
را به ناحق كشتند و بخاطر اينكه ( از روى استهزاء ) مى گفتند بر دلهاى ما پرده
افكنده شده ( و سخنان پيامبران را درك نمى كنيم مطرود درگاه خدا شدند ) آرى خداوند
به علت كفرشان بر دلهاى آنها مهر زده و لذا جز عده كمى ايمان نمى آورند ( آنها كه
راه حق مى پويند و سر لجاج ندارند ) .
156 - و ( نيز ) بخاطر كفرشان و تهمت بزرگى كه بر مريم زدند .
157 - و گفتارشان كه ما مسيح عيسى بن مريم پيامبر خدا را كشتيم در حالى كه نه او را
كشتند و نه بدار آويختند لكن امر بر آنها مشتبه شد و كسانى كه در مورد ( قتل ) او
اختلاف كردند از آن در شك هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پيروى مى كنند و
قطعا او را نكشتند .
158 - بلكه خدا او را به سوى خود برد و خداوند توانا و حكيم است .
تفسير نمونه ج : 4 ص : 197
تفسير :
گوشه ديگرى از خلافكاريهاى يهود
در اين آيات به قسمتهاى ديگرى از خلافكاريهاى بنى اسرائيل و كارشكنيها و عداوتها و
دشمنيهاى آنها با پيامبران خدا اشاره شده است .
در آيه نخست ، به پيمان شكنى و كفر جمعى از آنها و قتل پيامبران بدست آنان اشاره
كرده چنين ميفرمايد : ما آنها را به خاطر پيمان شكنى ، از رحمت خود دور ساختيم يا
قسمتى از نعمتهاى پاكيزه را بر آنان تحريم نموديم .
( فبما نقضهم ميثاقهم ... ) آنها بدنبال اين پيمان شكنى ، آيات پروردگار را انكار
كردند و راه مخالفت پيش گرفتند ( و كفرهم بايات الله ) .
و به اين نيز قناعت نكردند ، بلكه دست به جنايت بزرگ ديگرى كه قتل و كشتن راهنمايان
و هاديان راه حق يعنى پيامبران بوده باشد ، زدند و بدون هيچ مجوزى آنها را از بين
بردند .
( و قتلهم الانبياء بغير حق ) .
آنها بقدرى در اعمال خلاف جسور و بى باك بودند كه گفتار پيامبران را بباد استهزاء
مى گرفتند و صريحا به آنها ميگفتند : بر دلهاى ما پرده افكنده شده كه مانع شنيدن و
پذيرش دعوت شما است !
تفسير نمونه ج : 4 ص : 198
( و قولهم قلوبنا غلف ) .
در اينجا قرآن اضافه مى كند آرى دلهاى آنها به كلى مهر شده و هيچگونه حقى در آن
نفوذ نمى كند ولى عامل آن كفر و بى ايمانى ، خود آنها هستند و به همين دليل جز
افراد كمى كه خود را از اين گونه لجاجتها بر كنار داشته اند ايمان نمى آورند .
( بل طبع الله عليها بكفر هم فلا يؤمنون الا قليلا ) .
خلافكاريهاى آنان منحصر به اينها نيست ، آنها در راه كفر آنچنان سريع تاختند كه به
مريم پاكدامن ، مادر پيامبر بزرگ خدا كه بفرمان الهى بدون همسر باردار شده بود تهمت
بزرگى زدند .
( و بكفرهم و قولهم على مريم بهتانا عظيما ) حتى آنها به كشتن پيامبران افتخار مى
كردند و مى گفتند ما مسيح عيسى بن مريم رسول خدا را كشته ايم .
( و قولهم انا قتلنا المسيح عيسى ابن مريم رسول الله ) .
و شايد تعبير به رسول الله را در مورد مسيح از روى استهزاء و سخريه مى گفتند .
در حالى كه در اين ادعاى خود نيز كاذب بودند ، آنها هرگز مسيح را نكشتند و نه بدار
آويختند ، بلكه ديگرى را كه شباهت به او داشت اشتباها به دار زدند .
( و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم ) سپس قرآن مى گويد : آنها كه در باره مسيح
اختلاف كردند ، خودشان در شك بودند و هيچيك به گفته خود ايمان نداشتند و تنها از
تخمين و گمان پيروى مى كردند .
( و ان الذين اختلفوا فيه لفى شك منه ما لهم به من علم الا اتباع الظن ) در باره
اينكه آنها در مورد چه چيز اختلاف كردند در ميان مفسران گفتگو
تفسير نمونه ج : 4 ص : 199
است احتمال دارد كه اين اختلاف مربوط به اصل موقعيت و مقام مسيح (عليه السلام) بوده
كه جمعى از مسيحيان او را فرزند خدا و بعضى به عكس همانند يهود او را اصلا پيامبر
نمى دانستند و همگى در اشتباه بودند .
و نيز ممكن است اختلاف در چگونگى قتل او باشد كه بعضى مدعى كشتن او بودند و بعضى مى
گفتند كشته نشده ، و هيچيك به گفته خود اطمينان نداشتند .
يا اينكه مدعيان قتل مسيح (عليه السلام) به خاطر عدم آشنائى به او ، در شك بودند كه
آنكس را كه كشتند خود مسيح بوده يا ديگرى به جاى او .
آنگاه قرآن به عنوان تاكيد مطلب مى گويد : قطعا او را نكشتند بلكه خداوند او را
بسوى خود برد و خداوند قادر و حكيم است .
( و ما قتلوه يقينا بل رفعه الله اليه و كان الله عزيزا حكيما )
مسيح كشته نشد - افسانه صليب
قرآن در آيه فوق مى گويد : مسيح نه كشته شد و نه بدار رفت بلكه امر بر آنها مشتبه
گرديد و پنداشتند او را بدار زده اند و يقينا او را نكشتند ! ولى اناجيل چهارگانه
كنونى همگى مساله مصلوب شدن ( بدار آويخته شدن ) مسيح (عليه السلام) و كشته شدن او
را ذكر كرده اند ، و اين موضوع در فصول آخر هر چهار انجيل .
( متى - لوقا - مرقص - يوحنا ) مشروحا بيان گرديده ، و اعتقاد عمومى مسيحيان امروز
نيز بر اين مساله استوار است .
بلكه به يك معنى مساله قتل و مصلوب شدن مسيح ، يكى از مهمترين مسائل زيربناى آئين
مسيحيت كنونى را تشكيل مى دهد ، چه اينكه مى دانيم مسيحيان
تفسير نمونه ج : 4 ص : 200
كنونى مسيح (عليه السلام) را پيامبرى كه براى هدايت و تربيت و ارشاد خلق آمده باشد
نمى دانند ، بلكه او را فرزند خدا ! و يكى از خدايان سه گانه ! مى دانند كه هدف
اصلى آمدن او به اين جهان فدا شدن و باز خريد گناهان بشر بوده است ، مى گويند : او
آمده تا قربانى گناهان ما شود ، او بدار آويخته و كشته شد ، تا گناهان بشر را بشويد
و جهانيان را از مجازات نجات دهد ، بنابراين راه نجات را منحصرا در پيوند با مسيح و
اعتقاد به اين موضوع مى دانند ! به همين دليل گاهى مسيحيت را مذهب نجات يا فداء مى
نامند و مسيح را ناجى و فادى لقب مى دهند ، و اينكه مى بينيم مسيحيان روى مساله
صليب فوق العاده تكيه مى كنند و شعارشان صليب است از همين نقطه نظر مى باشد .
اين بود خلاصه اى از عقيده مسيحيان در باره سرنوشت حضرت مسيح (عليه السلام) .
ولى هيچيك از مسلمانان در بطلان اين عقيده ترديد ندارند ، زيرا : اولا : مسيح (عليه
السلام) پيامبرى همچون ساير پيامبران خدا بود ، نه خدا بود و نه فرزند خدا ، خداوند
يكتا و يگانه است و شبيه و نظير و مثل و مانند و همسر و فرزند ندارد .
ثانيا : فداء و قربانى گناهان ديگران شدن مطلبى كاملا غير منطقى است هر كس در گرو
اعمال خويش است و راه نجات نيز تنها ايمان و عمل صالح خود انسان است .
ثالثا : عقيده فدا گناهكارپرور و تشويق كننده به فساد و تباهى و آلودگى است .
و اگر مى بينيم قرآن مخصوصا روى مساله مصلوب نشدن مسيح (عليه السلام) تكيه كرده است
، با اينكه ظاهرا موضوع ساده اى بنظر مى رسد به خاطر همين است كه عقيده خرافى فداء
و بازخريد گناهان امت را به شدت بكوبد مسيحيان را از اين عقيده خرافى باز دارد تا
نجات را در گرو اعمال خويش ببينند ، نه در
تفسير نمونه ج : 4 ص : 201
پناه بردن بصليب .
رابعا : قرائنى در دست است كه مساله مصلوب شدن عيسى (عليه السلام) را تضعيف مى كند
.
1 - مى دانيم اناجيل چهارگانه كنونى كه گواهى به مصلوب شدن عيسى (عليه السلام) مى
دهند همگى سالها بعد از مسيح (عليه السلام) بوسيله شاگردان و يا شاگردان شاگردان او
نوشته شده اند و اين سخنى است كه مورخان مسيحى به آن معترفند .
و نيز مى دانيم كه شاگردان مسيح (عليه السلام) به هنگام حمله دشمنان به او فرار
كردند ، و اناجيل نيز گواه بر اين مطلب مى باشد بنا بر اين مساله مصلوب شدن عيسى
(عليه السلام) را از افواه مردم گرفته اند و همانطور كه بعدا اشاره خواهيم كرد ،
اوضاع و احوال چنان پيش آمد كه موقعيت براى اشتباه كردن شخص ديگرى بجاى مسيح (عليه
السلام) آماده گشت .
2 - عامل ديگر كه اشتباه شدن عيسى را به شخص ديگر امكان پذير مى كند اين است كه
كسانى كه براى دستگير ساختن حضرت عيسى به باغ جستيمانى در خارج شهر رفته بودند ،
گروهى از لشكريان رومى بودند كه در اردوگاهها مشغول وظائف لشكرى بودند ، اين گروه
نه يهوديان را مى شناختند و نه آداب و زبان و رسوم آنها را مى دانستند و نه شاگردان
عيسى را از استادشان تشخيص مى دادند .
3 - اناجيل مى گويد : حمله بمحل عيسى (عليه السلام) شبانه انجام يافت و چه آسان است
كه در اين گير و دار شخص مورد نظر فرار كند و ديگرى بجاى او گرفتار شود .
4 - از نوشته همه اناجيل استفاده مى شود كه شخص گرفتار در حضور پيلاطس ( حاكم رومى
در بيت المقدس ) سكوت اختيار كرد و كمتر در
تفسير نمونه ج : 4 ص : 202
برابر سخنان آنها سخن گفت ، و از خود دفاع كرد ، بسيار بعيد به نظر مى رسد كه عيسى
(عليه السلام) خود را در خطر ببيند و با آن بيان رسا و گوياى خود و با شجاعت و
شهامت خاصى كه داشت از خود دفاع نكرده باشد آيا جاى اين احتمال نيست كه ديگرى ( به
احتمال قوى يهوداى اسخريوطى كه به مسيح (عليه السلام) خيانت كرد و نقش جاسوس را
ايفا نمود و مى گويند شباهت كاملى به مسيح (عليه السلام) داشت ) بجاى او دستگير شده
و چنان در وحشت و اضطراب فرو رفته كه حتى نتوانسته است از خود دفاع كند و سخنى
بگويد - بخصوص اينكه در اناجيل مى خوانيم يهوداى اسخريوطى بعد از اين واقعه ديگر
ديده نشد و طبق گفته اناجيل انتحار كرد !
5 - همانطور كه گفتيم : شاگردان مسيح (عليه السلام) بهنگام احساس خطر ، طبق شهادت
اناجيل ، فرار كردند ، و طبعا دوستان ديگر هم در آن روز مخفى شدند و از دور بر
اوضاع نظر داشتند ، بنابراين شخص دستگير شده در حلقه محاصره نظاميان رومى بوده و
هيچيك از دوستان او اطراف او نبودند ، به اين ترتيب چه جاى تعجب كه اشتباهى واقع
شده باشد .
6 - در اناجيل مى خوانيم كه شخص محكوم بر چوبه دار از خدا شكايت كرد كه چرا او را
تنها گذارده و به دست دشمن براى قتل سپرده است ! اگر مسيح (عليه السلام) براى اين
به دنيا آمده كه بدار آويخته شود و قربانى گناهان بشر گردد چنين سخن ناروائى از او
به هيچوجه درست نبوده است ، اين جمله بخوبى نشان مى دهد كه شخص مصلوب آدم ضعيف و
ترسو و ناتوانى بوده است كه صدور چنين سخنى از او امكان پذير بوده است ، و او نمى
تواند مسيح باشد .
تفسير نمونه ج : 4 ص : 203
7 - بعضى از اناجيل موجود ( غير از اناجيل چهارگانه مورد قبول مسيحيان ) مانند
انجيل برنابا رسما مصلوب شدن عيسى (عليه السلام) را نفى كرده و نيز بعضى از فرق
مسيحى در مصلوب شدن عيسى (عليه السلام) ترديد كرده اند و حتى بعضى از محققان معتقد
بوجود دو عيسى در تاريخ شده اند : يكى عيساى مصلوب و ديگرى عيساى غير مصلوب كه ميان
آن دو پانصد سال فاصله بوده است ! .
مجموع آنچه در بالا گفته شد قرائنى است كه گفته قرآن را در مورد اشتباه در قتل و
صلب مسيح روشن مى سازد .
وَ إِن مِّنْ أَهْلِ الْكِتَبِ إِلا لَيُؤْمِننَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ
الْقِيَمَةِ يَكُونُ عَلَيهِمْ شهِيداً(159)
ترجمه :
159 - و هيچيك از اهل كتاب نيست مگر اينكه به او قبل از مرگش ايمان مى آورد و روز
قيامت گواه بر آنها خواهد بود .
تفسير :
در تفسير آيه فوق دو احتمال است كه هر يك به جهاتى قابل ملاحظه است :
1 - آيه مى فرمايد : هيچكس از اهل كتاب نيست مگر اينكه به مسيح (عليه السلام) پيش
از مرگ خود ايمان مى آورد .
( و ان من اهل الكتاب الا ليؤمنن به قبل موته ) و آن در هنگامى است كه انسان در
آستانه مرگ قرار ميگيرد و ارتباط او با
تفسير نمونه ج : 4 ص : 204
اين جهان ضعيف و با جهان بعد از مرگ قوى مى گردد ، پرده ها از برابر چشم او كنار مى
رود ، و بسيارى از حقايق را مى بيند ، نسبت به آن آگاهى مى يابد ، در اين موقع است
كه چشم حقيقت بين او مقام مسيح (عليه السلام) را مشاهده ميكند و در برابر او تسليم
ميگردد آنها كه منكر او شدند به او مؤمن مى شوند و آنها كه او را خدا دانستند به
اشتباه خود پى مى برند .
در حالى كه اين ايمان همانند ايمان فرعون و اقوام ديگر و اقوامى كه گرفتار عذاب مى
شدند و در لحظه مشاهده عذاب و مقدمات نابودى و مرگ ايمان مى آوردند هيچگونه سودى
براى آنها ندارد - پس چه بهتر كه بجاى اينكه در آن لحظه حساس كه ايمان سودى ندارد
ايمان بياورند ، اكنون كه ايمان مفيد است مؤمن شوند ( طبق اين تفسير ضمير قبل موته
به اهل كتاب بر مى گردد ) .
2 - منظور اين است كه تمام اهل كتاب بحضرت مسيح (عليه السلام) پيش از مرگ او ايمان
مى آورند يهوديان او را به نبوت مى پذيرند و مسيحيان دست از الوهيت او ميكشند و اين
به هنگامى است كه مسيح (عليه السلام) طبق روايات اسلامى در موقع ظهور مهدى ( عج )
از آسمان فرود ميايد ، و پشت سر او نماز مى گزارد و يهود و نصارا نيز او را مى
بينند و به او و مهدى (عليه السلام) ايمان مى آورند ، و روشن است كه مسيح (عليه
السلام) به حكم اينكه آئينش مربوط به گذشته بوده وظيفه دارد در اين زمان از آئين
موجود يعنى آئين اسلام كه مهدى (عليه السلام) مجرى آن است پيروى كند ( طبق اين
تفسير ضمير قبل موته به مسيح بر مى گردد نه به اهل كتاب ) .
در بسيارى از كتب اسلامى اين حديث از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده است
كه فرمود : كيف انتم اذا نزل فيكم ابن مريم و امامكم منكم : چگونه خواهيد بود
هنگامى كه فرزند مريم در ميان شما نازل گردد
تفسير نمونه ج : 4 ص : 205
در حالى كه پيشواى شما از خود شما است .
البته مطابق اين تفسير منظور از اهل كتاب جمعيت يهود و مسيحيانى هستند كه در آن
زمان وجود دارند .
در تفسير على بن ابراهيم از شهر بن حوشب چنين نقل شده كه روزى حجاج به او گفت آيه
اى در قرآن است كه مرا خسته كرده و در معنى آن فرو مانده ام ، شهر مى گويد كدام آيه
است اى امير ! حجاج گفت : آيه و ان من اهل الكتاب ... زيرا من يهوديان و نصرانيانى
را اعدام ميكنم كه هيچگونه نشانه اى از چنين ايمانى در آنها مشاهده نمى كنم ، شهر
مى گويد آيه را درست تفسير نكردى ، حجاج مى پرسد چرا ؟ تفسير آيه چيست ؟ شهر ميگويد
: منظور اين است كه عيسى (عليه السلام) قبل از پايان جهان فرود ميايد و هيچ يهودى و
نه غير يهودى باقى نميماند مگر اينكه قبل از مرگ عيسى (عليه السلام) به او ايمان
مياورد او پشت سر مهدى (عليه السلام) نماز ميخواند ، هنگامى كه حجاج اين سخن را
شنيد گفت : واى بر تو اين تفسير را از كجا آوردى ؟ ميگويد از محمد بن على بن حسين
بن على بن ابى طالب (عليه السلام) شنيدم ، حجاج گفت و الله جئت بها من عين صافيه !
: به خدا سوگند آن را از سرچشمه ذلال و صافى گرفتى ! و در پايان آيه ميفرمايد : در
روز رستاخيز ، مسيح (عليه السلام) گواه بر آنها خواهد بود .
( و يوم القيامة يكون عليهم شهيدا ) .
منظور از گواهى مسيح (عليه السلام) بر ضد آنها اين است كه او گواهى ميدهد
تفسير نمونه ج : 4 ص : 206
كه تبليغ رسالت كرده و آنها را هيچگاه به خدائى و الوهيت خود دعوت ننموده بلكه به
ربوبيت پروردگار دعوت كرده است .
سؤال :
در اينجا اين سؤال پيش ميايد كه طبق آيه 117 سوره مائده ، مسيح (عليه السلام) گواهى
و شهادت خود را در روز قيامت منحصر به زمانى ميكند كه در ميان امت خويش مى زيسته
است و اما نسبت به بعد از آن اين گواهى را از خود سلب مى نمايد .
و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم و انت على كل شىء
شهيد : من تا هنگامى كه در ميان آنها بودم ، شاهد و ناظر بر ايشان بودم ولى زمانى
كه مرا از ميان آنها گرفتى تو مراقب آنها بودى و تو بر هر چيز شاهد و گواهى .
در حالى كه در آيه مورد بحث ميخوانيم مسيح (عليه السلام) در روز قيامت نسبت به همه
آنان ، اعم از كسانى كه در عصر او بودند يا نبودند گواهى ميدهد .
پاسخ :
دقت در مضمون دو آيه نشان ميدهد كه آيه مورد بحث در باره گواهى بر تبليغ رسالت و
نفى الوهيت از مسيح است ولى آيه 117 مائده مربوط به گواهى بر عمل ميباشد : توضيح
اينكه : آيه مورد بحث ميگويد : عيسى (عليه السلام) بر ضد تمام كسانى كه او را به
الوهيت پذيرفتند ، اعم از كسانى كه در عهد او بودند يا بعدا بوجود آمدند گواهى
ميدهد كه من هرگز آنها را به چنين چيزى
تفسير نمونه ج : 4 ص : 207
دعوت ننمودم ولى آيه 117 سوره مائده ميگويد : علاوه بر اينكه من تبليغ رسالت به طرز
صحيح و كافى كردم ، تا زمانى كه در ميان آنها بودم عملا از انحراف آنان جلوگيرى
كردم و بعد از من بود كه موضوع الوهيت من را مطرح كردند و راه انحراف را پيمودند و
من آن روز در ميان آنها نبودم تا گواه اعمال آنها باشم و از آن جلوگيرى كنم .
فَبِظلْم مِّنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيهِمْ طيِّبَت أُحِلَّت لهَُمْ وَ
بِصدِّهِمْ عَن سبِيلِ اللَّهِ كَثِيراً(160) وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ
نهُوا عَنْهُ وَ أَكلِهِمْ أَمْوَلَ النَّاسِ بِالْبَطِلِ وَ أَعْتَدْنَا
لِلْكَفِرِينَ مِنهُمْ عَذَاباً أَلِيماً(161) لَّكِنِ الرَّسِخُونَ فى الْعِلْمِ
مِنهُمْ وَ المُْؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بمَا أُنزِلَ إِلَيْك وَ مَا أُنزِلَ مِن
قَبْلِك وَ المُْقِيمِينَ الصلَوةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ المُْؤْمِنُونَ
بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ أُولَئك سنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً(162)
ترجمه :
160 - بخاطر ظلمى كه از يهود صادر شد و ( نيز ) بخاطر جلوگيرى كردن بسيار ، از راه
خدا قسمتى از چيزهاى پاكيزه را كه بر آنها حلال بود تحريم كرديم .
161 - و ( همچنين ) به خاطر رباخوارى در حالى كه از آن نهى شده بودند و خوردن اموال
مردم به باطل ، و براى كافران آنها عذاب دردناكى آماده كرده ايم .
162 - ولى آن دسته از آنها كه راسخ در علمند و آنها كه ايمان دارند به تمام آنچه بر
تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل گرديده ايمان مى آورند و آنها كه نماز را بر پا
مى دارند و آنان كه زكاة مى دهند و آنها كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده اند به
زودى به همه آنان پاداش عظيمى خواهيم داد .
تفسير نمونه ج : 4 ص : 208
تفسير : سرنوشت صالحان و ناصالحان يهود
در آيات گذشته به چند نمونه از خلافكارى هاى يهود اشاره شد ، در آيات فوق نيز پس از
ذكر چند قسمت ديگر از اعمال ناشايست آنها ، كيفرهائى را كه بر اثر اين اعمال در
دنيا و آخرت دامان آنها را گرفته و مى گيرد ، بيان ميدارد : نخست مى فرمايد : به
خاطر ظلم و ستمى كه يهود كردند ، و به خاطر باز داشتن مردم از راه خدا ، قسمتى از
چيزهائى كه پاك و پاكيزه بود ، بر آنها تحريم كرديم ، و آنان را از استفاده كردن از
آن محروم ساختيم : ( فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم و بصدهم عن
سبيل الله كثيرا ) .
و نيز بخاطر اينكه رباخوارى ميكردند با اينكه از آن نهى شده بودند ، و همچنين اموال
مردم را بنا حق ميخوردند ، همه اينها سبب شد كه گرفتار آن محروميت شوند ( و اخذهم
الربوا و قد نهوا عنه و اكلهم اموال الناس بالباطل ) .
گذشته از اين كيفر دنيوى ، ما آنها را به كيفرهاى اخروى گرفتار خواهيم ساخت و براى
كافران آنها عذاب دردناكى آماده كرده ايم : ( و اعتدنا للكافرين منهم عذابا اليما )
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :
1 - منظور از تحريم طيبات همان است كه در آيه 146 سوره انعام به آن اشاره شده آنجا
كه مى فرمايد : ما به خاطر ظلم و ستم يهود هر حيوانى
تفسير نمونه ج : 4 ص : 209
كه سم چاك نباشد ( مانند شتر ) را بر آنها حرام كرديم و پيه و چربى گاو و گوسفند را
كه مورد علاقه آنها بود نيز بر آنها تحريم نموديم مگر آن قسمتى كه در پشت حيوان و
يا در اطراف امعاء و روده ها و يا مخلوط به استخوان بود .
بنابراين تحريم مزبور يكنوع تحريم تشريعى و قانونى بود نه تحريم تكوينى ، يعنى اين
مواهب در دست آنها به طور طبيعى قرار داشت اما شرعا از خوردن آن ممنوع بودند .
البته در تورات كنونى سفر لاويان فصل يازدهم اشاره به تحريم قسمتى از آنچه در بالا
آورديم شده است ولى اين معنى در آن منعكس نيست كه اين تحريم جنبه كيفرى داشته .
2 - آيا اين تحريم جنبه عمومى داشته و غير ظالمان را شامل مى شده يا مخصوص ظالمان
بوده ؟ در ظاهر آيه فوق و آيه 146 انعام تحريم جنبه عمومى داشته ( زيرا تعبير به
لهم مى كند ، به خلاف مساله مجازات اخروى كه در آن تعبير به للكافرين منهم شده است
) بنا بر اين نسبت به آنها كه ستمگر بوده اند اين محروميت جنبه مجازات داشته ، و
نسبت به نيكان كه در اقليت بوده اند جنبه آزمايش و انضباط داشته است .
ولى بعضى از مفسران معتقدند كه اين تحريم مخصوص ستمگران بوده و در بعضى از روايات
نيز اشاره اى به آن ديده ميشود ، در تفسير برهان ذيل آيه 146 سوره انعام از امام
صادق (عليه السلام) چنين نقل شده كه فرمود : زمامداران بنى اسرائيل افراد فقير و كم
درآمد را از خوردن گوشت پرندگان و چربى حيوانات منع مى كردند ، خداوند بخاطر اين
ظلم و ستم اينها را بر آنان تحريم كرد .
3 - از اين آيه نيز استفاده ميشود كه تحريم ربا مخصوص به اسلام
تفسير نمونه ج : 4 ص : 210
نبوده و در اقوام پيشين هم حرام بوده است ، اگر چه در تورات تحريف يافته كنونى
تحريم آن مخصوص به برادران دينى شمرده شده است .
در آخرين آيه از آيات سه گانه فوق به واقعيت مهمى اشاره شده كه قرآن كرارا به آن
تكيه كرده است و آن اينكه مذمت و نكوهش قرآن از يهود به هيچوجه جنبه مبارزه نژادى
وظائفى ندارد ، اسلام هيچ نژادى را به عنوان نژاد مذمت نميكند بلكه نكوهشها و حملات
آن تنها متوجه آلودگان و منحرفان است ، لذا در اين آيه افراد با ايمان و پاكدامن
يهود را استثناء كرده ، و مورد ستايش قرار داده و پاداش بزرگى به آنها نويد ميدهد ،
و ميگويد : ولى آن دسته از يهود كه در علم و دانش راسخند و ايمان به خدا دارند به
آنچه بر تو نازل شده و آنچه بر پيامبران پيشين نازل گرديده ايمان مى آورند ما بزودى
پاداش بزرگى به آنها خواهيم داد .
( لكن الراسخون فى العلم منهم و المؤمنون يؤمنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك و
المقيمين الصلوة و المؤتون الزكوة و المؤمنون بالله و اليوم الاخر اولئك سنؤتيهم
اجرا عظيما ) بهمين دليل مى بينيم كه جمعى از بزرگان يهود به هنگام ظهور پيامبر
اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مشاهده دلائل حقانيت او به اسلام گرويدند و با
جان و دل از آن حمايت كردند و مورد احترام پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ساير
مسلمانان بودند .
تفسير نمونه ج : 4 ص : 211
* إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْك كَمَا أَوْحَيْنَا إِلى نُوح وَ النَّبِيِّينَ مِن
بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنَا إِلى إِبْرَهِيمَ وَ إِسمَعِيلَ وَ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب وَ
الأَسبَاطِ وَ عِيسى وَ أَيُّوب وَ يُونُس وَ هَرُونَ وَ سلَيْمَنَ وَ ءَاتَيْنَا
دَاوُدَ زَبُوراً(163) وَ رُسلاً قَدْ قَصصنَهُمْ عَلَيْك مِن قَبْلُ وَ رُسلاً
لَّمْ نَقْصصهُمْ عَلَيْك وَ كلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكلِيماً(164) رُّسلاً
مُّبَشرِينَ وَ مُنذِرِينَ لِئَلا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلى اللَّهِ حُجَّةُ بَعْدَ
الرُّسلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً(165) لَّكِنِ اللَّهُ يَشهَدُ بِمَا
أَنزَلَ إِلَيْك أَنزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلَئكَةُ يَشهَدُونَ وَ كَفَى
بِاللَّهِ شهِيداً(166)
ترجمه :
163 - ما به تو وحى فرستاديم همانگونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم
و ( نيز ) به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط ( بنى اسرائيل ) و عيسى و
ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم و به داود زبور داديم .
164 - و پيامبرانى كه سرگذشت آنها را قبلا براى تو بيان كرده ايم و پيامبرانى كه
سرگذشت آنها را بيان نكرده ايم و خداوند با موسى سخن گفت .
165 - پيامبرانى كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند ، تا براى مردم بعد از اين
پيامبران بر خدا حجتى باقى نماند ( و بر همه اتمام حجت شود ) و خداوند توانا و حكيم
است .
166 - ولى خداوند گواهى مى دهد به آنچه بر تو نازل كرده ، كه از روى علمش نازل كرده
است ، و فرشتگان ( نيز ) گواهى مى دهند ، گرچه گواهى خدا كافى است .
تفسير نمونه ج : 4 ص : 212
تفسير :
در آيات گذشته خوانديم كه يهود در ميان پيامبران خدا تفرقه مى افكندند بعضى را
تصديق و بعضى را انكار ميكردند ، آيات مورد بحث ، بار ديگر به آنها پاسخ مى گويد كه
: ما بر تو وحى فرستاديم همانطور كه بر نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم و
همانطور كه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبرانى كه از فرزندان يعقوب
بودند و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم و به داود كتاب زبور داديم
( انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده و اوحينا الى ابراهيم و
اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان و آتينا
داود زبورا ) .
پس چرا در ميان اين پيامبران بزرگ تفرقه مى افكنيد در حالى كه همگى در يك مسير گام
بر مى داشتند .
و ممكن است آيه فوق ناظر به گفتار مشركان و بت پرستان عرب باشد كه از نزول وحى بر
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تعجب مى كردند ، آيه مى گويد چه جاى تعجب است مگر
وحى بر پيامبران پيشين نازل نشد ؟ ! سپس اضافه ميكند پيامبرانى كه وحى بر آنان نازل
گرديد منحصر به اينها نبودند بلكه پيامبران ديگرى كه قبلا سرگذشت آنها را براى تو
بيان كرده ايم و پيامبرانى را كه هنوز سرگذشت آنها را شرح نداده ايم همگى همين
ماموريت را داشتند و وحى الهى بر آنها نازل گرديد : ( و رسلا قد قصصناهم عليك من
قبل و رسلا لم نقصصهم عليك ) .
و از اين بالاتر خداوند رسما با موسى سخن گفت : ( و كلم الله موسى تكليما ) .
تفسير نمونه ج : 4 ص : 213
بنا بر اين رشته وحى هميشه در ميان بشر بوده است و چگونه ممكن است ما افراد انسان
را بدون راهنما و رهبر بگذاريم و در عين حال براى آنها مسئوليت و تكليف قائل شويم ؟
لذا ما اين پيامبران را بشارت دهنده و انذار كننده قرار داديم تا به رحمت و پاداش
الهى ، مردم را اميدوار سازند و از كيفرهاى او بيم دهند تا اتمام حجت بر آنها شود و
بهانه اى نداشته باشند .
( رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل ) .
خداوند برنامه ارسال اين رهبران را دقيقا تنظيم و اجرا نموده ، چرا چنين نباشد با
اينكه : او بر همه چيز توانا و حكيم است .
( و كان الله عزيزا حكيما ) حكمت او ايجاب مى كند كه اين كار عملى شود و قدرت او ،
راه را هموار مى سازد ، زيرا عدم انجام يك برنامه صحيح يا به علت عدم حكمت و دانائى
است يا به خاطر عدم قدرت ، در حالى كه هيچيك از اين نقائص در ذات پاك او وجود ندارد
.
و در آيه آخر به پيامبر دلدارى و قوت قلب مى بخشد كه اگر اين جمعيت نبوت و رسالت تو
را انكار كردند اهميتى ندارد ، زيرا : خداوند گواه چيزى است كه بر تو نازل كرده است
.
( لكن الله يشهد بما انزل اليك ) و البته انتخاب تو براى اين منصب بى حساب نبوده
بلكه اين آيات را از روى علم به لياقت و شايستگى تو براى اين ماموريت ، نازل كرده
است ( انزله بعلمه ) .
اين جمله ممكن است ناظر به معنى ديگرى نيز باشد كه آنچه بر تو نازل شده از درياى بى
پايان علم الهى سرچشمه ميگيرد و محتواى آنها گواه روشنى بر اين است كه از علم او
سرچشمه گرفته ، بنابراين شاهد صدق دعوى
تفسير نمونه ج : 4 ص : 214
تو در متن اين آيات ثبت است و نيازى به دليل ديگر نيست ، چگونه ممكن است يك فرد درس
نخوانده بدون اتكا به علم الهى كتابى بياورد كه مشتمل بر عاليترين تعليمها و فلسفه
ها و قانونها و دستورهاى اخلاقى و برنامه هاى اجتماعى باشد ؟ ! و در پايان اضافه
ميكند كه نه تنها خداوند گواهى بر حقانيت تو ميدهد بلكه فرشتگان پروردگار نيز گواهى
ميدهند اگر چه گواهى خدا كافى است .
( و الملائكة يشهدون و كفى بالله شهيدا ) .
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - بعضى از مفسران از جمله انا اوحينا اليك كما اوحينا ... چنين استفاده كرده اند
كه قرآن ميخواهد اين نكته را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اعلام كند كه در
آئين تو تمام امتيازاتى كه در آئينهاى گذشته بوده جمع است ، و آنچه خوبان همه دارند
تو تنها دارى در بعضى از روايات اهلبيت (عليهم السلام) نيز اشاره به اين معنى شده
است و الهام مفسران در اين قسمت در حقيقت به كمك اينگونه روايات بوده .
2 - در آيات فوق ميخوانيم كه زبور از كتب آسمانى است كه خداوند به داود داده است
اين سخن با آنچه معروف و مسلم است كه پيامبران اولوا العزم كه داراى كتاب آسمانى و
آئين جديد بوده اند پنج نفر بيشتر نيستند منافات ندارد ، زيرا همانطور كه از آيات
قرآن و روايات اسلامى استفاده مى شود كتب آسمانى كه بر پيامبران نازل گرديد دو گونه
بود : نخست كتابهائى كه احكام تشريعى در آن بود و اعلام آئين جديد ميكرد اينها پنج
كتاب بيشتر نبود كه بر پنج پيامبر اولوا العزم نازل گرديد و ديگر كتابهائى بود كه
احكام تازه در بر نداشت بلكه مشتمل بر نصايح و اندرزها و راهنمائيها و توصيه و
دعاها
تفسير نمونه ج : 4 ص : 215
بود و كتاب زبور از اين دسته بود - هم اكنون كتاب مزامير داود يا زبور داود كه ضمن
كتب عهد قديم مذكور است ، نيز گواه اين حقيقت مى باشد ، گرچه اين كتاب همانند ساير
كتب عهد جديد و قديم از تحريف ، مصون نمانده ، ولى ميتوان گفت : تا حدودى شكل خود
را حفظ كرده است ، اين كتاب مشتمل بر صد و پنجاه فصل است كه هر كدام مزمور ناميده
مى شود ، و سراسر شكل اندرز و دعا و مناجات دارد .
در روايتى از ابو ذر نقل شده كه از رسولخدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پرسيدم عدد
پيامبران چند نفر بودند فرمود : يكصد و بيست و چهار هزار نفر ، پرسيدم رسولان از
ميان آنها چند نفر بودند ؟ فرمود : سيصد و سيزده نفر و بقيه تنها پيامبر بودند ...
ابو ذر ميگويد پرسيدم كتابهاى آسمانى كه بر آنها نازل شد چند كتاب بود ؟ پيامبر
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : صد و چهار كتاب كه ده كتاب بر آدم و پنجاه كتاب
بر شيث و سى كتاب بر ادريس و ده كتاب بر ابراهيم ( كه مجموعا يكصد كتاب مى شود ) و
تورات و انجيل و زبور و قرآن .
3 - اسباط جمع سبط ( بر وزن سبد ) به معنى طوائف بنى اسرائيل است ولى در اينجا
منظور پيامبرانى است كه از آن قبائل مبعوث شده اند .
4 - چگونگى نزول وحى بر پيامبران مختلف بوده : گاهى از طريق نزول فرشته وحى ، و
گاهى از طريق الهام به قلب ، و گاهى از طريق شنيدن صدا ، به اين ترتيب كه خداوند
امواج صوتى را در فضا و اجسام مى آفريده و از اين طريق با پيامبرش صحبت مى كرده از
كسانى كه اين امتياز را به روشنى داشته ، موسى بن عمران (عليهماالسلام) بود كه گاهى
امواج صوتى را از لابلاى شجره وادى ايمن و گاهى در كوه طور مى شنيد ، و لذا لقب
كليم الله به موسى داده شده
|