جدال احسن ديگرى با يهود
خداى سبحان ، چنان كه اشاره شد، به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله امر مى كند كه
با آنان احتجاج كند و چنين بگويد: اوّلاً، اگر شما خدا را پذيرفته و داعيه محبّت اورا
داريد جبرئيل فرستاده اوست و جز رسالت الهى وظيفه ديگرى ندارد. پس عداوت با او
مستلزم عداوت با خداست : (قل من كان عدوّاً لجبريل فإ نّه نزّله على قلبك بإ ذن اللّه .
خصوصاً با توجّه به اين كه او روح الا مين است ؛ نه چيزى از وحى مى كاهد
و نه چيزى بر آن مى افزايد: نزل به الروح الا مين على قلبك (1381). به
بيان ديگر، آنگاه كه جبريل بر موساى كليم و ساير انبياى بنى
اسرائيل نازل مى شد، به اذن اللّه بود و اكنون كه بر پيامبر اسلام
نازل مى شود نيز چنين است ؛ نه در گذته او را اختايرى در
عمل به راءى خود بود ونه اكنون ؛ بنابراين ، عداوت با او عداوت با خداست . اين احتجاج
به صورت جدال احسن مطرح شده است .
ثانياً، سخن جبرئيل تصديق همان اصول كلى و خطوط جامع است كه در كتاب هاى پيامبران
پيشين و از جمله در تورات آمده است ؛ گرچه در قرآن به صورت
كامل تر، دقيق تر و روشن تر نازل شده است ؛ پس دشمنى با
جبرئيل دشمنى با صحيفه هاى الهى و نيز با خود تورات است .
ثالثاً، جبرئيل هدايت و بشارت آورده است و دشمنى و ستيز با هدات و بشارت عاقلانه
نيست ؛ گرچه آورنده آن دشمن انسان باشد.
دو وجه اخى به صورت برهان ارائه شده ، گرچه وجه دوم به صورت
جدال احسن نيز قابل تقرير است ؛ زيرا آنان مدّعى هستند كه تورات را
قبول دارند؛ پس تصديق كننده آن ، يعنى قرآن را نيز بايد
قبول داشته باشند.
اين دو آيه مى تواند جدال احسنى باشد در برابر آنچه در سوره مائده مبنى
بر دعوى محبّت آنان نسبت به خدا وارد شده است : نحن اءبناء اللّه و اءحبائه
(1382)؛ به اين بيان كه گويا خداى سبحان مى فرمايد: اگر شما محب من هستيد،
پس چگونه سخن فرستاده مرا نمى پذيرد و با او دشمنى مى ورزد؟ كسى كه سخن خدا را
نپذيرفت و به دستور او عمل نكرد، از نظر قرآن دشمن خداست . با توجه به اين كه
دشمنى با ذات اقدسى كه هستى محض است فرض ندارد ودشمنى با خدا در حقيقت ، دشمنى
با دستور اوست و به انكار دين او بازمى گردد و در قرآن همه كسانى كه با عنوان دشمن
خدا از آنان ياد شده كسانى هستند كه با دين خدا به دشمنى پرداختند و از پذيرش آيين حق
سر باز زدند؛ يكى ز آنان آزر عموى ابراهيم عليه السلام است كه وقتى داوت آزر با دين
خدا براى حضرت ابراهيم آشكار شد از او تبرّى جست و خداى سبحان از عداوت او با آيين
توحيد به عداوت با خودش تعبير مى كند و مى فرمايد: و ما كان استغفار إ براهيم لا
بيه إ لاّ عن موعدة و عدها إ يّاه فلمّا تبيّن له اءنثه عدوّ للّه تبرّاء منه (1383).
محبّ خدا نيز كسى است كه دوستدار دين و پيك خدا و پيرو
رسول خداصلى الله عليه و آله باشد و از آيه
قل إ ن كنتم تحبّون اللّه فاتّبعونى يحببكم اللّه (1384) بر مى آيد كه اگر كسى
بخواهد محبوب خدا شود بايد پيرو حبيب او باشد و اطاعت حبيب اللّه انسان را محبوب خدا مى
سازد.
با توجه به اين كه خداوند در همه جا حضور دارد: و هو معكم اءن ما كنتم (1385)
كسى نمى تواند حدّ خود را از حدّ خدا كه همان دين خداست ، جدا كند، وگرنه حياى الهى را
رعايت نكرده است : (اءلم يعلم باءنّ اللّهَ يرى )(1386) و كسانى كه سيره عملى آنان
محادّه با دين خداست ، يعنى در برابر آيين او براى خويش حدّ و مرزى
قائل شده اند منكوب و سركوب مى شوند: إ نّ الّذين يحادّون اللّه و رسوله كُبتوا كما
كُبِتَ الّذين من قبلهم (1387)، إ نّ الّذين يحادّون اللّه و رسوله اءولئك فى الا ذلّين
(1388) و مؤ من با كسانى كه حدّشان از حدّ خدا و حدّ رسولش جداست ، دوستى
ومودّت نمى ورزد: لا تجد قوم اً يلامنون باللّه واليوم الاخر يوادّون من حادّ اللّه و
رسوله (1389).
معناى تنزيل بر قلب
حقيقت قرآن كه از لَدُن و نزد خداى سبحان تجلّى و به منطقه مفهوم هبوط كرده و از قلمرو
مثال گذشته و به فضاى تنزل يافته و د ركسوت الفاظ ويژه جلوه كرده است ، همه
اينها و آنچه مربوط به اين كتاب جاودانه خداست ، بر قلب مطهر
رسول اكرم صلى الله عليه و آله باشد؛ زيرا خداى سبحان عربى بودن قرآن را به
خود اسناد داده مى فرمايد: إ نّا جعلناه قرآنا عربياً لعلكم تعقلون (1390)؛
بنابراين ، معناى تنزيل بر قلبْ مستلزم حصر در
نزول معانى نيست ؛ از اين رو ضرورتى ندارد كه
تنزيل بر قلب به تنزيل بر شخص پيامبر اعم از قلب و قالَب تفسير شود و قلب را
چون جزء مهم هويّت انسان را تشكيل مى دهد، در آيه ماءخوذ بدانيم .
بهره ورى از هدايت و بشارت قرآنى
قرآن گرچه هدايت و بشارت براى همه انسان هاست ، ليكن از آن جا كه نته
اهل ايمان و تقوا از آن بهره مى برند، در آيات مورد بحث ، تعبير به هدىّ و بشرى
للمؤ منين (1391) و از ابتداى سوره بقره تعبير به (هدىّ للمتّقين )
شده است ؛ جمع اين دو تعبير نظبير مطلى است كه درباره
رسول مكرم صلى الله عليه و آله وارد شده است كه از يك سو (للعالمين
نذيراً)(1392) و (رحمةً للعالمين )(1393) است ، و از سوى ديگر در بعثت آن حضرت
تنها بر مؤ منان ، منّت نهاده شد: لقد منّ اللّه على المؤ منين إ ذ بعث فيهم رسولاً...
(1394)؛ زيرا تنها مؤ منان از آن حضرت بهره مند مى شوند.
تنها مؤ منانند كه وقتى قرآن را تلاوت مى كنند و به وعده هاى بهشت آگاه مى شوند،
قلبشان از شوق مى تپد و چهره آنان خندان و روشن شده ، در بشره ءآنان سرور و نشاط
نمايان مى شود و هنگامى كه نام مبارك الهى بر ده شود، وَجَل وهراسى لذّت
بخش به آنان دست مى دهد: ... إ ذا ذكر اللّه وجلت قلوبهم (1395). خلاصه آن
كه ، هر كدام از قرآن و رسول رمت رحيمى آن حضرت ، هم صبغه جهان شمولى آنها محفوظ
است و هم جنبه اختصاصى آنها؛ زيرا هم راز تعميم و هم رمز تخصيص وجود دارد.
تذكّر 1. يادآورى آنچه در ذيل آيه دوم سوره مباركك بقره مرقوم شد، مطلب ديگرى را در
جمع بين آيات مزبور ارائه مى كند و آن اين كه ناسِ حقيقى در (هدى للناس
) همان مؤ منان و متقيانند كه در آيه مورد بحث به صورت (هدً و بشرى للمؤ منين ) ذكر شده
است .
2. (بشرى للمؤ منين ) گويا با اشاره به يهود عصر
نزول قرآن و شاءن نزولى كه ذكر آن گذشت ، بدين معناست كه اگر عداوت يهوديان با
جبرئيل بدين جهت بود كه او نياكان آنان را به خرابى بيت المقدس انذار كرد، چنين انذارى
نمى تواند مانع ايمان به قرآنى باشد كه بر من
نازل شده است ؛ زيرا جبرئيل تنا مفسدان و طاغيان را انذار مى كنند و قرآنى كه با وساطت
ا وبر من نازل شده تنها براى اهل فساد و طغيان انذار است ، اما براى مؤ منان و
اهل صلاح و فلاح ، بشرى و بشارت است .
3. اوصاف ياد شده ، يعنى تنزيل ، تصديق ، هدايت و بشارت برابر ترتيب عينى
تدوين شده است و وجود لفظى آنها مطابق تحقق عينى آنهاست .
پيامد دشمنى با جبرئيل
كسى كه منكوس ات به اجى اقبالْ ادبار مى كند و در جاى قهر مهر مى ورزد و در موضع
عداوت محبت و در عوض محبت عداوت مى كند. خداوند سبحان جامعه بشرى را به دوستى
اولياى خود فرا خواند و از اعداى خود و دشمنان بشريت منزجر ساخت و فرمود: شيطان و
ذريّه او دشمنان انسانيّتند و با آنها دشمنى كنيد و اين همان
اصل تولّى و تبرّى است كه در رديف مهم ترين دستورهاى دينى است ؛ ... اءتتّخذونه و
ذرّيته اءولياء من دونى هم لكم عدوِّ بئس للظالمين بدلاً (1396)، إ نّ الشيطان لكم عدوُّ
فاتّخذوه عدوّاً إ نّما يدعوا حزبَه ليكونوا من اءصحاب السعير (1397). يهود
اسرائيلى كه دوستى شيطان و ذريّه ابليس را برگزيد، دشمنى خدا و فرشتگان و انبيا
را بر دوستى آن ذوات مقدس ترجيح داد.
خداى سبحان در آيه اوّل از طريق برهان و جدال احسن ، بى پايگى دشمنى با
جبرييل را ثابت مى كند و ملازمه ميان دشمنى با دين و فرستادگان الهى و دشمنى با خودِ
خدا را به اثبات مى رساند. در آيه دوم ملازمه ميان دشمنى با خدا و فرشتگان و رسولان
و دمشنى خودِ خدا با دذشمنان خويش را گوشزد مى كند و مى فرمايد: كسى كه با خدا و
فرشتگان و فرستادگانش دشمن باشد خدا دشمن اوست ؛ زيرا چين كيس كافر بوده و خدا
دشمن كافران است و فرجام كسى كه خدا دشمن او باشد، روشن است .
كاربرد اسم ظاهر به جاى ضمير جمع ، يعنى (عدوّ للكافرين )، به جاى عدوّ
لهم اشاره به حدّ وسط برهان دارد؛ يعنى چون چنين كسانى كافرند، خدا دشمن
آنان است ؛ عداوت خداوند با هويّت آنان با حسب و نسب آنه انيست ، بلكه با كفر آنان است
؛ عداوت خداوند با هويت آنان با حسب و نسب آنها نيست ، بلكه با كفر آنان است كه اگر
توبه كرده و مسلمان شوند، عداوت الهى نيز به محبت
تبديل مى شود: إ ن عدتم عدنا(1398)، (إ ن تعودوا نَعُدْ (1399).
تذكّر 1. در آيه دوم ، ذكر ميكائيل و ساير فرشتگان و فرستادگان الهى به ميان آمده
با آن كه در آيه اول تنها سخن از جبرئيل است و اين اشاره به اين نكته دارد كه فطرت و
حقيقت جبرئيل همان فطرت و حقيقت ساير فرشتگان و خصوص ميكائيلى است كه شما ادعاى
محبّت او را داريد؛ پس دشمنى با جبرئيل دشمنى با ساير فرشته هاست ؛ چنان كه قرآن
و ساير كتاب هاى آسمانى از حقيقت واحد و نيز پيامبر اسلام و ساير انبياى الهى از وظيفه
و رسالت واحد برخوردارند و عداوت با يكى از آنان عداوت با بقيّه است .
2. ترتيب ذكرى ملائكه و تقديم نام آنان بر انبيا به ملاحظه نظم طبيعى آن است ، نه
به لحاظ ترجيح وجودى آنها؛ زيرا آچه از ذات اقدس خداوند مى رسد، طبق نضد و نظم
قرآنى ، اوّل فرشتگان خدا آن را تقى مى كنند، آنگاه به پيامبران مى رسانند، و اما
تقديم نام پيامبران بر جبريل و ميكائيل احتمال تقدم درجه وجودى را به همراه دارد.
3. مقصود از ذكر خداوند و ملائكه و انبيا، مجموع آن ذوات مقدس نيست ، بلكه
عداوت جميع كافى است ؛ يعنى در حرمت و قبح عداوت و اين كه عداوت ياد
شده سبب كفر است و كفر مايه عداوت خداوند مى شود، اجتماع همه عداوت ها شرط نيست ،
بلكه دشمنى ر كدام از اين ذوات ياد شده كفر است و خداوند ازكفر و كافر مزجر و دشمن
كافران است ؛ هرچند عداوت هر كدام (جميع ) مستلزم عداوت هم ءه مجموع ) خواهد بود. غرض
آن كه ، موضوع حكم ، جميع است ؛ يعنى هر كدام به
استقلال ،نه مجموع تا هر كدام جزء موضوع قرار گيرند؛ چنان كه عداوت هر كدام به
طور حتم عداوت با خداوند را به همراه دارد؛ زيرا هر كدام از آن ذوات مقدس مه كعصومند،
كارى جز اجراى معصومانه دستور الهى ندارند؛ بنابراين ، عداوت با كار فرستاده
معصوم همراه با داوت كار فرستنده خواهد بود؛ چنان كه دوزخيان كه از كار معصومانه
فرشتگان تعذيب منزجرند و با آن كار دشمنند، به طور حتم با كار خداوند دشمنند كه
فرشتگان معصوم را ماءمور تعذيب دوزخيان قرار داده است : و م اجعلنا اءصحاب النار إ
لاّ ملائكة (1400).
عداوت كيفرى خداوند
عداوت و محبت خداند همانند اضلال و هدايت الهى است ؛ يعنى محبت نظير هدايت دو قسم است :
يكى ابتدايى و ديگرى پاداشى ، لكن عداوت مانند
اضلال فقط يك قسم است و آن كيفرى است ؛ زيرا هرگز خداوند عداوت ابتدايى با هيچ
موجودى ندارد؛ چنان كه نسبت به هيچ كسى اضلال ابتدايى ندارد؛ چون عداوت خداوند از
شؤ ون قهر و غضب اوست و غضب خداوند به امامت رحمت او سامان مى پذيرد.
معناى سبقت رحمت بر غضب چنا كه در مواردى بيان شد، اين نيست كه صرفاً رحمت خدا بيش
از غضب اوست ، بلكه بدين معناست كه گذشته ءز بييش ، پيش از غضب نيز خواهد بود و
معناى پيشى همان امامت و قيادت و رهبرى است ؛ يعنى هماره هَندَسه غَضَب را رحمت فراگير
طرح مى كند و خطوط اجرايى عداوت را محبّت عام و جامع تعيين مى كند و غضب ماءموم رحمت و
نيز عداوتْ ماءمومِ مقتداى خويش ، يعنى محت جامع است و آن محبت جامع مانند رحمت فراگير و
نظير هدايت عام مقابل ندارد و مقابل آن جوامع همانا عدم است ، نه
اضلال و نه غضب ونه عداوت . به هر تقدير، خداوند هندسه هستى را بر محبت استوار
كرده و محبت فراگير گاهى دستور قهر و دشمنى مى دهد و آن همانا عداوت كيفرى است ، نه
عداوت ابتدايى . خداوند فقط دشمن كسى است كه در
قبال همه دوستى هاى خاص و عام الهى به عداوت مى پردازد و از هرگونه
اهمال و امهالْ برداشت سوء دارد و به جاى توبه ، تمرّد مى كند و عوض استغفار، استكبار
مى ورزد و بدل تنبّه ، تنمّر مى كند و بالاخره به جاى ايمان ، كفر پيشه مى كند.
لطايف و اشارات
1. دشمنى اعتقادى و عملى
عداوت گاهى اعتقادى و در مسائل
اصول و ريشه اى است ، مانند اين كه كسى در
دل به خدا معترض باشد و بگويد: چرا خدا وحى را بر ديگران
نازل كرد و بر من نازل نكرد و گاهى به گونه عملى و به شك تمرّد در برابر حكم
خدا ظهور مى كند؛ نظير رباخوارى كه خداى سبحان پس از موعظه
اهل ايمان به وانهادن ربا: يا اءيّها الّذين امنوا اتّقواا اللّه و دروا ما بقى من الرّبوا إ ن
كنتم مؤ منين (1401) به آنان مى فرمايد: فإ ن لم تفعلوا فأ ذنوا بحرب من اللّه
و رسوله (1402)؛ اگر موعظه در شما اثر نكرد و با را ترك نمى كنيد، با خدا و
رسولش اعلام جنگ كنيد و پيداست كه در جنگ با خداى عزيز، شكست از آن شماست و خدا
پيروز است : إ نّ الّذين يحادّون اللّه و رسوله كُبتوا... (1403) و چنان كه در
بيانات حضرت امر مؤ منان عليه السلام آمده : من صارع الحق صرعه (1404)؛ هر
كس با حق كُشتى بگيرد مصروع گشته ، بر زمين خواهد خورد و پيروزى از آن حق است .
اين گونه باين حادّ و تند كه تمرّد عملى از فرمان خداند را اعلان جنگ دانسته ، گرچه
درباره هر معصيتى نيامده ، ليكن درباره برخى معاصى ديگر نيز وارد شده است ؛ مانند
عمل كسانى كه در برابر نظام الهى مى ايستند و در زمين فساد مى كنند: إ نّما جزاؤ ا
الّذين يحاربون اللّه و رسوله و يسعون فى الا رض فساداً اءن يُقتّلوا (1405) و
نيز از اين قبيل است دشمنى بنى اسرائيل در جريان
نزل وحى با جبرئيل كه در آيه مورد بحث از آن به عداوت با خدا تعبير شده است . البته
اختلاف تعبير به طورى كه گاهى از مخالفت به عداوت و زمانى از آن به
محاربت ياد مى شود، به استناد اختلاف دركات مخالفت و عداوت با خداوند
است ؛ چنان كه گاهى به لحاظ نيّت سوء طاغى و متمّرد است و زمانى به لحاظ متن
عمل شرربار و بَطَرزاى متنمّر.
دشمنى عملى با خدا به اين صورت كه اذيّت به هستى خداوند وارد گردد، ذاتاً
محال است ؛ برخلاف عداوت با ملائكه ؛ زيرا ايذاى آنان چون ممكن الوجودند، ذاتاً
محال نيست ؛ هرچند مقدور باشر نخواهد بود؛ بنابراين ، عداوت عملى با خداوند به ايذاى
دين او بازمى گردد؛ نظير آيه إ نّ الذّين يثُؤ ذون اللّهَ و رسوله لعنهم اللّهُ فى الدنيا
والاخرة (1406). غرض آن كه ، عداوت با خداوند هم به لحاظ اعتقادى
قابل تصور است ، چنان كه گذشت ، و هم به لاحظ عملى در ضمن توجى ياد شده ميسور
است ؛ مانند ايذاى عملى خداوند؛ از اين رو ذكر نام مبارك اللّه در صدر
كسانى كه يهود و هم فكران آنه ابا آن ذوات مقدس دشمنند، فقط براى اهتام به جريان
عداوت با ملائكه و انبياء نيست ، بلكه سهمى از عداوت براى خداوند منظور است ؛ نظير:
اتقوا اللّه الذى تسائلون به والا رحام (1407) كه گذشته از نكته اهتمام ،
سهمى از القا و رعايت تقواى آن حضرت ملحوظ است ؛ چنان كه آيه واعلموا اءنّما غنمتم من
شى ء فأ نّ اللّه خمسه و للرسول و الذى القربى ...(1408) نين است ؛ برخلاف
نظر كسانى كه بر اين باورند كه ذكر نام خداوند فقط براى تميّن و تبرّك است و غير
از نكته اهتمام پيام ديگرى ندارد.
2. دشمنى با عزرائيل
اگر دشمنى با جبرئيل ، از اين جهت كه او بى اذن خداكارى انجام نمى دهد، دشمنى با
خداست دشمنى با هر فرشته مقرّب ديگرى از جمله حضرت
عزرائيل عليه السلام نيز دشمنى با خدا به حساب مى آيد و همان گونه كه يهوديان حق
ندارند دشمن جبرئيل عليه السلام باشند، هيچ مؤ منى نيز حق ندارد نسبت به
عزرائيل عليه السلام كم ارادتى كند؛ زيرا او نيز هيچ روحى را بدون اذن خدا قبض نمى
كند؛ همان احترام و تكريمى كه براى جبرئيل است ، براى
عزرائيل نيز بايد باشد؛ زيرا هر دو از فرشتگان معصوم و گرامى خداى سباحنند و
حضرت امام سجادعليه السلام همتاى سلام و صولات بر خازن و سرپرست بهشت ، يعنى
رضوان بر مالك و سرپرست جهنم نيز سلام و صلوات فرستاده است
(1409)؛ زيرا همه از مصاديق لا يعصون اللّه ما اءمرهم و يفعلون يؤ مرون
(1410) هستند، بلكه آيه مزبور درباره فرشتگانِ سرپرست دوزخ وارد شده و
شمول آن نسبت به ملائكه مسؤ ول بهشت از راه تنقيح مناط و القاى خصوصيت و مانند آن
خواهد بود؛ چنان كه آيه بل عباد مكرمون لايسبقونه
بالقول و هم باءمره يعملون (1411) به نحو عام
شامل همگان مى شود؛ يعنى همه فرشته ها در گفتار و رفتار تابع دستور خداوند هستند.
3. تحريف تورات براى مبارزه با قرآن
دشمنى يهود از بنى اسرائيل با قرآن آثار سوء فراوانى داشت . خداوند براى
ابطال عداوت آنه اشواهد زيادى ارائه فرمود. آنان براى تثبيت و توجى دشمنى خود در
صدد امحاى آن شواهد برآمدند. يكى از آن شواهد براى بطلان عداوت يهود با قرآن اين
بود كه مضمون قرآن تصديق كننده كتاب هاى انبياى گذشته ، نظير تورات حضرت
موسى عليه السلام است . آنان براى ابطال اين
دليل چون دسترسى به قرآن نداشتند، به تحريف تورات مبادرت كردند، ا بخشى از
مطالب مطابق دو كتاب الهى را دگرگون سازند و قرآن مصدّق آن نباشد و ادعاى تصديق
قرآن نسبت به مضمون تورات باطل گردد و خداوند از اين دسيسه پرده برداشت .
4. تحليل عقلى پيام آيه
هر چند مطالب گذشته براى ابطال عداوت يهود كافى بود، ليكن
تحليل عقلى و منطقى پيام آيه در طرد دشمنى اسرائيلى ها نسبت به قرآن كريم اين است :
هر موجود ممكن نيازمند به مبداء فاعلى و مبداء داخلى و مبداء غايى است ؛ اگر هيچ كدام از ان
مبادى سه گانه درونى و بيرونى استحقاق دشمنى را نداشتند، عداوت با چنين موجودى
معقول نيست و از اين رو نبايد مقبول افتد. اما نظام فاعلى و مبداء ايجاد و
ارسال اين كتاب الهى بالاصالة و بالذات خداى سبحان است كه پس از انشاى آن ،
ايصال آن را به دست فرشتگان نيك و كريم : باءيدى سَفَره # كرام برره
(1412) سپرده است تا به قلب مطهر
رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه مهبط چنين وحى
ثقيل و عظيمى است برسد. اما نظام داخلى و مبداء درونى اين كتاب الهى مطالبى است
همگون ، هم آوا، همراه و همدل با خطوط كلى درون مرزى صحائف سَلَف و كتاب اى پيام
آوران پيشين و اما نظام غايى و مبداء نهايى اين كتاب آسمانى هدايت و بشارت است ؛ يعنى
اين كتاب وزين و هماهنگِ كتاب هاى گذشته الهى ، هدف دار است و غايت آن تاءمين هدايت ،
حمايت ، عنايت و سرانجام بشارت ره پويان آن است ؛ بنابراين ، قرآن از صدر تا ساقه
، از آغاز تا انجام ، از فاعل تا مقصد و مقصود، مهر و وفا و صفاست ؛ نه با كسى دشمن
است و نه شايسته است كسى با آن عداوت بورزد.
بحث روايى
1. عداوت با جبرئيل عداوت خداست
عن العسكرى عليه السلام : إ نّ اللّه ذمّ اليهود فى بغضهم
لجبرائيل الّذى كان ينفّذ قضاء اللّه فيهم فيما يكرهون كدفعه عن بخت نصّر اءن يقتله
دانيال عليه السلام . من غير ذنبٍ جنى بخث نصّر حتثى بلغ كتاب اللّه فى اليهود اءجله و
حلّ بهم ما جرى فى سابق علمه و ذمّهم اءيضاً و ذمّ النواصب فى بغضهم
لجبرائيل و ميكائيل و ملائكة اللّه النازلين لتاءيد عليّ بن اءبي طالب عليه السلام على
الكافرين حتّى اءذلّهم بسيفه الصارم (1413).
عن جابر بن عبداللّه لما قدم النبى صلى الله عليه و آله المدينة اءتوه بعبد اللّه بن
صوريا غلام اءعور يهود تزعم اليهود اءنّه اءعلم يهودى بكتاب اللّه و علوم اءنبيائه
فساءله عن اءشياء فاءجابه عنها رسول اللّه صلى الله عليه و آله بما لم يجد إ لى إ
نكار شى ء منه سبيلاً إ لى اءن قال : بقيت خصلة إ ن قلتها آمنت بك و اتبعتك ، اءيّ ملك
ياءتيك بما تقوله عن اللّه ؟ قال : جبرائيل
قال ابن صوريا: ذلك عدوّنا من بين الملائكة ينزل بالقتلف والشدة الحرب و رسولنا
ميكائيل ياءتى بالسرور والرخاء فلو كان ميكائيل هو الّذى ياءتيك آمنّا بك و
ميكائيل كان يشدّ ملكنا و جبرايسل كان يهلك ملكنا فهو عدوّنا،
قال : فقال له رسول اللّه صلى الله عليه و آله : ويحك ! اءجهلت اءم اللّه ، و م اذنب
جبرائيل إ ن اءطاع اللّه فيما يريده بكم ، اءراءيتم الا باء والا مهات إ ذا اءوجروا الا ولاد
الدواء الكريهة لمصالحهم يجب اءن يتّخذم اءولادهم اءعداء من
اءجل ذلك ؟ لا و لكنّكم باللّه جاهلون و عن حكمه غافلون ، اءشهد اءنّ
جبرايل و ميكائيل باءمر اللّه عاملان و له مطيعان و اءنّه لا يعادى اءحدهما إ لاّ من عادى الا خر و
اءنّه من زعم اءنّه يحبّ اءحدهما و يبغض الا خر فقد كذب و كذلك محمّد
رسول اللّه صلى الله عليه و آله و على اءخوان ، فمن اءحبّهما و زعم اءنثه يحبّ الا خر فقد
كذب و هما منه بريئان واللّه تعالى و ملائكته و خيار خلقه منه براء.
قال الا مام عليه السلام : فقال له سلمان الفارسى (رضى اللّه عنه ): فما بَدْءُ عداوته
لكم ؟ قال : نعم يا سلمان عادانا مراراً كثيرة و كان من اءشدّ ذلك علينا اءنّ اللّه
اءنزل على اءنبيائه : اءنّ البيت المقدس يخرب على يد
رجل يقال له بخت نصّر و فى زمانه اءخبرنا بالخبر الّذى يخرّب به واللّه يحدث الا مر
بعد الا مر فيمحو ما يشاء و يثبت ما يشاء فلمّا بلغنا ذلك الخبر الّذى يكون فيه هلاك بيت
المقدس بعث اءوائلنا رجلاً من اءقوياء بنى اسرائيل و اءفاضلهم كان يعدّ من اءنبيائهم
يقال له دانيال فى طلب بخت نصّر ليقتله فحمل معهه و قرة
مال لينفقه فى ذلك فلمّا انطلق فى طلبه لقيه
ببابل غلاماً ضعيفاً مسكيناً ليس له قوّة ولا منعة فاءخذه صاحبنا ليقتله فدفع عنه
بجرائيل و قال لصاحبنا: إ ن كان ربّكم هو الّذى اءمر بهلاككم فإ نّه لا يسلّطك عليه و إ ن
لم يكن هذا فعلى اءيّ تقتله ؟ فصدّقه صاحبنا و تركه و رجع إ لينا فاءخبرنا بذلك و
قوى بخت نصّر و ملك و غزانا و خرّب بيت المقدس ،فلهذا انتّخذه عدوّاً و
ميكائيل عدوّ لجبرائيل .
فقال سلمان : يابن صوريا بهذا العقل المسلوك به غير سبيله ظللتم اءراءيتم اءوائلكم
كيف بعثوا ن يقتل بخث نصّر و قد اءخب راللّه تعالى فى كتبه على اءلسنة رسله اءنّه يملك
و يخرّب بيت المقدس اءرادوا بذلك تكذيب اءنبياء اللّه فى خبرهم واتّهموهم فى اءخبراهم
اءو صدّقوهم فى الخبر عن اللّه و مع ذلك اءرادوا مغالبة اللّه عزّ و جلّ و ينهى عن تكذيب
خبر اللّه تعالى ؟ فقال ابن صوريا: قد كان اللّه اءخبر بذلك على اءلسن اءنبيائه و
لكنّه يمحو ما يشاء و يثبت .
قال سلمان : فإ ذاً لا تثقوا بشى ء ممّا فى التورية من الا خبار عمّا مضى و ما يستاءنف فإ
نّ اللّه يمحو ما يشاء و يثبت و إ ذاً لعلّ اللّه قد كان
عزل موسى و هارون عن النبوثة و اءبطلا فى دعواهما لا نّ اللّه يمحو ما يشاء و يثبت و
لعل كلّ ما اءخبراكم اءنّه يكون لا يكون و ما اءخبراكم ئنّه لا يكون يكون و كذلك ما اءخبراكم
عمّا كان لعلّه لم يكن و ما اءخبراكم اءنّه لم يكن لعلّه كان و لعلّ ما توعّده به من العقاب
يمحوه فإ نّه يمحو ما يشاء و يثبت و إ نّكم جعلتم معنى (يمحو اللّه ما يشاء و يثبت ) فلذلك
كنتم اءنتم باللّه كافرون و لا خباره عن الغيوب مكذّبون و عن دين اللّه منسلخون . ثمّ
قال سلمان : فإ نّى اءشهد اءنّ من كان عدوّاً الجبرائيل فإ نّه عدوّ
لميكائيل و اءنّهما جميعاً عدوّانِ لمن عاداهما سِلمانِ لمن سالمهما،
فاءنزل اللّه تعالى عند ذلك مواففقاً لقول سلمان :
قل من كان عدوّاً الجبرائيل ... (1414).
فى كتاب علل الشرايع باءسناده إ لى اءنس بن مالك عن النبى صلى الله عليه و آله
حديث طويل قال صلى الله عليه و آله فيه لعبداللّه بن سلام ، و قد ساءله عن
مسائل : اءخبرنى بهنّ جبرئيل عليه السلام آنفاً.
قال : هل اءخبرك جبرئيل ؟ قال : نعم ،
قال : ذلك عدوّ اليهود من الملائكة ، قال : ثمّ قراء هذه الا ية :
(قل من كان عدوّاً لجبرئيل فإ نّه نزّله على قلبك بإ ذن اللّه (1415).
عن ابن عبّاس قال : جبرئيل كقولك عبداللّه . جبر: عبدٌ و
ايل : اللّه (1416).
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : إ نّ
جبرئيل موكّل بحاجات العباد فإ ذا دعا المؤ من
قال : يا جبريل احْبس احجة عبدى فإ نّى اءحبثه و اءحبّ صوته و إ ذا دعا الكافر قا: يا
جبريل : اقض حاجة عبدى فإ نّى اءبغضه و اءبغض صوته (1417).
اشاره الف . با اغماض از سند و صرف نظر از حزرازت هاى برخى از مضامين ، لازم است
عنايت شود كه در هر تعذيب وشكستى ، تبشير و پيروزى رقيب مطرح است ؛ چنان كه در هر
اِنعام و حِصْب و فراوانىِ نعمتى ، رنج درونى و احساس حقارت رقيب طرح مى شود. اگر
جبرئيل پيك عذاب براى عده اى است پيام شادى را براى رقيب آن گروه خواهد آورد؛ چنان
كه ميكائيل كه پيك بشارت و نعمت براى گروهى است ، پيام نقمت و عذاب روحى را براى
رقيب خواهد آورد؛ زيرا همان طور كه رنج گروهى مايه نشاط رقيب سرسخت آنهاست ، رفاه
عده اى سبب اندوه رقيبان آنها خواهد بود؛ بنابراين ، هم رسالت
جبرئيل به دو چيز تحليل مى شود و هم سفارت
ميكائيل به دو مطلب منحل مى گردد. پس هرگز نبايد يك بين و تك نظر بود و بين اين دو
فرشته معصوم الهى فرق نهاد.
ب . براى هر انديشه مجهولى شاهين عقل برهانى و نظرى ضرورى است و براى هر
انگيزه پيچيده اى ميزان عقل عملى لازم است ؛ اگر قهر و مهر را ترازوى معدلت و معرفت
تنظيم نكند، زمام آنها را به بهانه به دست مى گيرد، نه برهان . همان طور كه گروهى
از رسايان دشمن حضرت سليمانند(1418)، يهود نيز دشمن
جبرئيل مى شود، ليكن اگر بهانه معيار كينه ات ، راز عداوت برخى با حضرت
ميكائيل اين است كه وى سهم دشمنان آنها را بيشتر از سهام ايشان مى پردازد؛ يعنى همان
طور كه بهانه عداوت با جبرئيل ايصال غذاى معنوىِ وحى به ديگران است ، انگيزه
دشمنى با ميكائيل نيز رساندن غذاى مادى ثروت به ديگران است (1419).
ج . آنچه در تصليه و تسليم نسبت به ملائكه الهى وارد شده به وژيه در نيايش هاى امام
سجادعليه السلام در صحيفه سجاديه (1420) براى هرگونه بهانه زدايى كافى
بوده و براى عرض ادب بر ساحت فرشتگان خداى سبحان
دليل متقن است .
2. هدايت و بشارت قرآن براى مؤ منان
عن العسكرى عليه السلام : قال
رسول اللّه صلى الله عليه و آله : إ نّ هذا القرآن هو النور المبين و
الحبل المتين و العروة الوثقى الرجة العليا و الشّفاءح الا شفى و الفضيلة الكبرى
السّعادة العظمى . من استضاء به نوّره اللّه و من عقد به اءموره عصمه اللّه و من عقد به
اءموره عصمه اللّه و من تمسّك به اءنقذه اللّه و من لم يفارق اءحكامه رفعه اللّه و من
استشفى به شفاه اللّه و من آثره على ما سواه هداه اللّه و من طلب الهدى من غيره اءضلّه اللّه
و من جعله شعاره و دثاره اءسعده اللّه و من جعله اءمامه الّذى يقتدى به و معوّله الّذى ينتهى إ
ليه آواه اللّه إ ل يجنّات النعيم و العيش السّليم و لذلك
قال (و هدى ) يعنى هذا القرآن هدى (و بشرى للمؤ منين )، يعنى بشارة لهم فى الا خرة و
ذلك اءنّ القرآن ياءتى يوم القيامة بالرجّل الشاب ،
يقول لربّه عزّ و جلّ: يا رببّ هذا اظماءت نهاره و اءسهرت ليله و قويت فى رحمتك طمعه
وفست فى معفرتك اءمله فكن عند ظنّى بك و ظنّه ،
يقول اللّه تعالى اءعطوا المُلْك بيمينه و الخُلد بشماله و اقرفوه باءزواجه من
الحورالعين و اكسوا والديه حلّة لا يقوم به االدنيا بما فيها فتنظر إ ليهما الخلائق
فيعظّمونهما و ينظران إ لى اءنفسهما فيعجبان منها، فيقولان : يا ربّنا اءنّى لنا هذه و لم
تبلغها عمالنا، فيقول اللّه عزّ و جل : و مع هذا تاج الكرامة لم ير مثله الرّاؤ ن و لا يسمع
بمثله السّامعون و لا تفكّر فى مثله المتفكّرون ،
فيقال : ذا بتعليمكما ولدكما القرآن و تبصركما إ يّاه بدين الا سلام و رياضتكما إ يّاه
على حبّ محمّد رسول اللّه و عليّ وليّ للّه و تفقيهكما إ يّاه بفقههما لا نّهما اللّذان لا
يقبل اللّه لا حد عملاً إ لاّ بولايتهما و معاداة اءعدائهما و ان كان ملاء ما بين اليّرى إ لى
العرش ذهباً فتصدّق به فى سبيل اللّه فتلك من البشارات الّتى تبشرون بها و ذلك
قوله عزّ و جلّ (و بشرى للمؤ منين ) شيعة محمّد و عليّ و من تبعهم من اءخلافهم و ذراريهم
(1421).
اشاره : با صرف نظر از سند، مضمون اين حديث در اخبار معتبر ديگر آمده ؛ يعنى همان طور
كه معناى آن ثوبتاً بى محذو راست ، اثباتاً
قابل استدلال است و آنچه درباره بشارت ياد داده آمده ، ناظر به بعضى از مصاديق بارز
آن است ، نه حصر تبشير در آن .
3. تطبيق آيه بر اهل بيت :
عن العسكرى عليه السلام : قال الحسن بن على سلام الله عليها: إ نّ اللّه تعالى
ذمّ اليهود فى بغضهم لجبرئيل الّذى كان ينفّذُ قضاء اللّه تعالى فيهم بما يكرهون و
ذمّهم اءيضاً و ذمّ النواصب فى بغضهم لجبرئيل و
ميكائيل و ملائكة اللّه النازلين لتاءييد على بن اءبى طالب عليه السلام على الكافرين
حتّى اءزلَّهم بسيفه الصّارم ، فقال : قل يا محمّد (من كان عدوّاً
الجبرئيل ) من اليهود لدفعه عن بخت نصّر اءن يقتله
دانيال من جرى فى سابق علمه ، و من كان اءيضاً عدوّاً
لجبريل ن سائر الكافرين اءعداء محمّد و عليّ، النّاصبين لا نّ اللّه تعالى بعث
جبرئيل لعليّعليه السلام مؤ يّداً و له على اءعدائه ناصراً و من كان عودّاً
لجبرئيل لمظاهرته محمّداًصلى الله عليه و آله و عليّاًعليه السلام و معاونته لهما و إ نفاذه
لقضاء ربّه عزّ و جل فى إ هلاك اءعدائه على يد من يشاء من عباده (فإ نّه ) يعنى
جبرئيل (نزّله )، يعنى نزل هذا القرآن على قلبك يا محمّد (بإ ذن اللّه ) باءمر اللّه و هو
كقوله : (نزل به الروح الا مين على قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربى مبين )،
(مصدّقاً) موافقاً (لما بين يديه ) من التوراة والا
نجيل و الزّبور و صحف إ براهيم و كتب شيث غيرهم من الا نبياء(1422).
اشاره : آنچه در اين گونه احاديث با اغماض از سند وارد شده ، از سنخ تطبيق است ، نه
تفسير. البته سهم تطبيق از رهنمود مفاهيم تفسيرى فراوان است . برخى چنين بافته اند:
همان طور كه يهود پنداشته اند نبوت متعلق به بنى
اسرائيل بود، ولى جبرئيل آن را در بنى اسماعيل و عرب قرار داد، روافض مى پندارند كه
نبوّت متعلق به على بن ابى طالب عليه السلام بود، ليكن
جبرئيل آن را در محمّدصلى الله عليه و آله قرار داد(1423). اين بافته اِفك مُبين است و
قاطبه اماميه به ويژه فرقه اثناعشريه از آن منزّه بوده و هرگز به چنين وَهم
فايل و زعم آفِل آلوده نشده اند و آنچه در حديث مزبور و مانند آن وارد شده ، تاءييد امير
مؤ منان توسط حاملان عرش الهى است كه هيچ محذور عقلى يا نقلى در حريم آن راه ندارد.
4. منبع دشمنى با جبرئيل
عن العسكرى عليه السلام : ... و ذلك
كقول من قال من النصاب لما قال النّبى صلى الله عليه و آله فى عليّعليه السلام عن
يمينه و ميكائيل عن يساره و إ سرافيل خلفه و ملك الموت اءمامه و اللّه تعالى من فوق
عرشه ناظر بالرضوان إ ليه و ناصره قال بعضى النواصب : فاءنا اءبرء من اللّه و
جبرئيل و ميكائيل و الملائكة الّذين حالهم مع عليّعليه السلام ما قاله محمّدصلى الله عليه و
آله فقال : من كان عدوّاً لهؤ لاء تعصّباً على عليّ بن اءبي طالب عليه السلام (فإ نّ اللّه
عدوُّ للكافرين ) فاعل بهم ما يفعل العدوة بالعدوّ من إ
حلال النّقمات و تشديد العقوبات ... (1424).
عن على عليه السلام : إ نّه من اءشرب قلبه حبّ غيرنا قاتلنا اءو اءلَّب علينا،
فليعلم اءن اللّه عدوّه و جبريل و ميكائيل و اللّه عدوُّ للكافرين (1425).
اشاره : ناصبى كه دشمن اهل بيت عصمت و طهارت : است ، دشمن قرآن كريم خواهد بود؛
زيرا عترت طاهرين : همتاى قرآنند. طرد آن ذوات نورانى و عداوت با آنان به مثابه نَبذِ
قرآن به پشت سر و طرد آن از صحنه حيات و دشمنى با آن است و ناصبى كه دشمن
اهل بيت : است دشمن قرآن خواهد بود و كسى كه عدوّ كتاب خدا باشد، خداى سبحان دشمن
اوست ؛ از اين رو ناصبى چونان يهود محكوم به عداوت است .
وَلَقَدْ اءَنزَلْنَا إِلَيْكَ ءَايَتِ بَيِّنَتٍ وَمَا يَكْفُرُبِهَا إِلا ا الْفَسعقُونَ # اءَوَكُلَّمَا عَهَدُواْ
عَهْداًا نَّبَذَهُ فِرِيقٌ مِّنْهُمْ بَلْ اءَكْثَرُهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ # وَلَمَّاجَآءَهُمْ رغسُولٌ مِنْ عِندِ اللّهِ
مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرعيقٌ مِنَ الَّذِينَ اءُوتُواْ الْكِتَبَ كِتَبَ اللّهِ وَرَآءَ ظُهُورِهِمْ
كَاءَنَّهُمْ لاَ يَعْلَمونَ
گزيده تفسير
يهود براى ايمان نياوردن به قرآن ، درباره خود وحى نيز بهانه جويى كرده ، به
رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى گفتند: آياتى كه بر تو
نازل مى شود، روشن و قابل فهم نيست .
پاسخ ان بهانه ، و به احتمال ادامه پاسخ به بهانه جويى درباره آورنده ءوحى ، اين
است كه خداى سبحان آن سان مسائل اعتقادى را با براهين و نيز احكم عملى و اخلاقى و
حقوقى را با ذكر مصالح و منافع قرين ساخته
مسائل نظرى و عميق را با ساده ترين و روشن ترين بيان فرو فرساده كه هيچ ابهامى
در نورانيت و حقانيت آن آيات روشن نيست و جاى عذر و بهانه اى باقى نمى گذارد. پس
به جاى بهانه جوى در مورد آورندءه وحى نيز به خود وحى بنگريد؛ بنابراين ، تنها
مانع ايمان يهود، همچنين منشاء اصلى ارج ننهادن آنان به ميثاق و تعهد
متقابل و نبذ آن ، فسق و تعدّى پيشگى آنهاست . چشم
دل آن فاسقان بر اثر تيرگى گناه كور شده ، توان ديدن آيات روشن را ندارند؛ از
اين رو به آن كفر مى ورزند. البته گروهى از آنها با ثبوت آيت بيّن بودن قرآن به آن
كفر ورزيدند، عده اى به لحاظ طرح مصرّحات تورات فاسق و مرتد شدند و فرقه اى
كه اهل تحيق در قرآن و تفسير تورات نبودند،فسق آنها در تقليد كوركورانه بوده است .
خداوند پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله را اين گونه تسلّى داد كه ، نگرانى از
ايمان نياوردن يهود نيست ؛ نه به پيمان آنان مى توان اعتماد كرد و نه مى توان منتظر
ايمان آنها بود؛ زيرا كه پيمان شكنى عادت و سنت يهود شده است و بيشتر آنان هرگز
ايمان نمى آورند. البته عده اى از يهود اهل نقض عهد و نبذ كتاب خدا نبودند. پيمان شكنان
يهود به ويژه عالمان آنها بودند كه با تحريف معارف و كتمان آنها، كتاب الهى را پشت
سرانداختند. آنگاه توده مردم نيز با نسيان ، تجاهل و عدم اهتمام و اعتناى به كتاب اللّه در
مقام عمل ، كتاب خدا را به پشت سر افكندند؛ زيرا چيزى كه كتاب خدا را پيش روى انسان
قرار مى دهد، اعتقاد به حق بودن و عمل به آن است .
آنان با كفر ورزيدن به رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه قرآن
ممثَّل و مصدّق تورات بود، بى ترديد تورات را طرح و نبذ كردند؛ زيرا اولاّ، با كفر
به آن حضرت بشارت هاى تورات را ناديده گرفتند كه به منزله ناديده گرفتن همه
آن كتاب بود. ثانياً، همه كتاب هاى آسمانى يك حقيقت را بيان مى كند و نبذ يكى ، ترك
همه است .
چگونه م يتوان از آنان انتظار ايمان به رسول مصدّق داشت ، در حالى كه گروه ياز
آگاهان آنان كتاب خودشان ، يعنى تورات را به پشت سر افكندند و كسى كه در عين
آگاهى به گونه اى آن را پشت سر مى كند كه گويا به كتاب اللّه بودن آن يا به
خصوص بخشى از آن كه درباره نبوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است ، هيچ علم
و آگاهى ندارد، معاند وده و كفر او عالمانه و از سر لجاج است .
تفسير
اءنزلنا
انزال ، تنزيل و نزول اعم از فرود آمدن از مكان بالا يا مكانت والا است .
بيّناتٍ
بيّن بودن قرآ ن از جهات گونه گون است ؛ از جمله اين كه بين حق و
باطل ، صدق و كذب ، حَسَن و قبيح به طور وضوح بينونت و جدايى مى اندازد؛ از اين
جهت حجثت معبر را نيز بَيّنه گويند. ديگر اين كه به لحاظ گزارش از اسرار مكتون و
مكنون كتاب هاى پيشين آسمانى كه در دسترس حضرت
رسول صلى الله عليه و آله نبود، بيّن است .
نَبَذَه
اصل نَبْذ به معناى افكندن است ؛ چنان كه نبيذ به معناى منبوذ از هيچ سنخ است ؛ نظير كف
خضيب و لحيه دهين كه به معناى مخضوب و مدهون است (1426). نبذ به معناى طرح و
افكندن چيزى به جهت كمى يا عدم اهتمام و اعتنا به آن است ؛ مانند دورانداختن كفش ى الباس
كهنه ، نه صِرف افكندن چيزى ؛ چنان كه اگر كسى در جامعه احساس
دل تنگى و كوچكى كند و خود را كار بكشد مى گويند: او انتباذ كرده است ؛
بنابراين انتباذ افزوايى مخصوص است و قرآن كريم درباره انزواى مريم
سلام الله عليهاوقتى از راه غيبى مادر شد و گفت : يا ليتنى متث
قبل هذا و كنت نسياً منسيّاً(1427) چنين مى فرمايد: فانتبذت به مكاناً قصيّاً
(1428). نيز درباره غرق شدن آل فرعون مى فرمايد: فاءخذناه و جنوده فنبذنا
هم فى اليمّ (1429)؛ ما فرعونيان را گرفتيم و با بى اعتنايى چون خس و خاشاك
به دريا ريخته ، آنان را غرق كرديم و كسى كه در دنيا با بى اعتنايى دين خدا را ترك
كند در قيامت ، بى اعتنايى مى بيند و روانه جهنم مى شود و قرآن درباره او مى فرمايد:
(ليُنبذنّ فى الحطمة ) (1430)؛ ترك آميخته با بى اعتنايى او
درل قيامت به صرت افكندن و پرتاب شدن در حطمه ، يعنى آتش خرد
كننده ظهور مى كند.
نبذ عهد كنايه از نقض آن و نبذ كتاب كنايه از
عمل نكردن و بى اعتنا بودن به آن است .
تذكّر: ذكر نبذ كتاب بعد از ذكر نبذ مطلق عهد از
قبيل ذكر خاص بعد از عام براى اهتمام است .
وراء ظهورهم
اين تعبير كنايه از نسيان ، تجاهل و بى اعتنايى در مقام
عمل است . علماى يهود با آن كه در معبدها كتاب الهى را به دست مى گرفتند و آن را
تلاوت مى كردند، و گاهى با پرنيان مى پوشاندند و زمانى با زر و سيم تذهيب و
تفضيض مى كردند، ولى پس از بعثت رسول مكرّم ، چون به آن
عمل نمى كردند و به دلْخواه خود آن را براى مردم تفسير مى كردند، از باب تشبيه
معقول به محسوسْ، مى توان گفت كه آن را به پشت سر افكندند. اين تعبير نشان مى دهد
كه چيزى كه كتاب خدا را پيش روى انسان و انسان را در خدمت آن قرار مى دهد، اعتقاد به حق
بودن و عمل به آن است .
تذكّر 1. برخورد تحقيرآميز با چيزى كه به صورت تَوليه وجه و
زمانى به صورت اعراض مانند: (من اءعرض عن ذكرى )(1431) و گاهى
به صورت نَبذ بيان مى شود.
2. نبذ گاهى با كلمه پشت سر و زمانى با عنوانِ زير پا و
گاى با كلمه پشت گوش همراه است كه در هر جايى طبق مقتضاى آن مورد
استعمال مى شود.
3. وراء اگر به معناى پشت باشد، جمع بين كلمه وراء و عنوان ظَهْر براى تحقير تام است
؛ يعنى پس پشت .
تناسب آيات
در پى بيان لجاجت ها و بهانه جويى هاى يهود براى ايمان نياوردن به آيات الهى و
رسول گرامى ، در آيات قبل ، سخن از بهانه آنان در ارتباط با آورنده وحى ، يعنى
جبرائيل بود و در آيات مورد بحث سخن از بهانه آنان درباره خود وحى است .
اين بهانه ، چنان كه شاءن نزول
منقول از ابن عباس (1432) بر آن گواهى مى دهد، بدين قرار است كه آنها به
رسول گرامى صلى الله عليه و آله گفته بودند: چيزى كه براى ما
قابل فهم باشد نياوره اى و نشانه روشنى بر تو
نازل نشده تا به تو ايمان بياوريم و از تو پيروى كنيم .
آيه اوّل از آيات مورد بحث در پاسخ بهانه آنان چنين مى فرمايد: ما آيات بيّن و روشنى
بر تو فرو فرستاديم و آنچه كه مانع ايمان آنان مى شود، تنها فسق و آلودگى به
گناه ، يعنى تيرگى قلوب آنان و فاصله گرفتن از نور فطرت است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين آيه تتمه اى براى دو آيه
قبل و بدين معنا باشد كه به جاى بهانه جويى در مورد آورنده وحى ، به خود وحى و
ماهيت آن بنگريد كه همانند نور، ذاتاً واضح و روشن ، و بى آنكه به
دليل ديگرى نيازمند باشد شايسته ايمان و پيروى است و كسانى كه
اهل عناد و لجاج نيستند و از فطرت سالمى برخوردارند، از آن پيروى مى كنند.
در آيه دوم گويا در مقام تسلّى رسول مكرّم برمى آيد كه اگر مى بينى آنان به آيات
بيّن و واضحِ ما ايمان نمى آورند، جاى نگرانى نيست ؛ زيرا ايمان ، در حقيقت عهد و
پيمانى است كه مؤ من با خدا و رسولش مى بندد و آنان كسانى هسنتد كه نه به
پيمانشان مى توان اعتماد كرد، زيرا هرگاه پيمانى بستند گروهى از آننان آن را نقض
كردند، گويا پيمان شكنى عادت آنان است ، و نه مى توان منتظر ايمانشان بود؛ زيرا
اكثر آنان اساساً اهل ايمان آوردن نيستند.
در آيه سوم با تاءكيد بيشتر مى فرمايد: انكار و نقض عهد آنها اختصاص به
رسول مكرّم و پيمان هايى كه با آن حضرت بستند ندارد، بلكه
شامل پيمان هاى الهى با كتاب سابق و پيامبرپيين نيز مى شود؛ از اين رو گروهى از آنان
كه به تورات عالمند، حتى نسبت به پيمانى كه با خداى خود نسبت به تورات بستند
نيز وفادار نيستند و گويا به كتاب خودشان نيز ايمان ندارند؛ زيرا آنان هنگامى كه با
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مواجه شدند (پيامبرى كه با بعثت خود صحت آكتاب
آنان را تاءييد كرد) به انكار او پرداختند و به گونه اى كتاب خود را پشت سر افكندند
و به بشارت هاى آن پشت با زدند كه گويا از آن هيچ اطلاعى نداشتند.
|