روش قرآن در بيان معارف
مسائل نظرى و عميق با روشن ترين بيان در قرآن تبيين شده است : و لقد ئنزلنا إ ليك
آيات بيّنات ؛ قرآن براى صاحبان انديشه براهن اقامه مى كند و براى توده مردم و
كسانى كه قدرت ادراك برهان ندارند، مسائل مُبَرْهَن را به صورت
مَثَل روشن مى سازد؛ چنان كه معرفت عميق عقلى كه در سوره انبياء به
صورت جمله لو كان فيهما آلهة إ لاّ اللّه لفسدتا (1433) منعكس شده و در كتاب
هاى عقلى مطرح گشته ، در سوره زمر به صورت مَثَلى يان شده است :
ضرب اللّه مثلاً رجلاً فيه شركاء متشاكسون و رجلاً سلماً
لرجل هل يستويان (1434)؛ يعنى آيا مردى كه خدمتگزار بدون نزاع يك نفر است ، با
هم يكسانند؟
قرآن مسائل عميق برهانى را كه بسيارى از حكيمان در كاب هاى عقلى گرفتار شبهات آن
هستند، با مَثَلى ساده تبيين مى كند؛ زيرا كتاب عقلى مصطلح نيست تا در همه جا با زبان
برهان سخن بگويد، بكه نورى است كه بر
دل هاى همگان به تناسب مى تابد. كتاب جهانى بايد همه جهان را روشن كند؛ براى كسى
كه در سطح برهان است برهان و براى كسى كه با اين روش ها آشنا نيست به زبان
ساده فطرى سخن بگويد. با اين شيوه بيان ، راه هر عذر و بهانه اى بسته مى شود و
هلاكت منكران و معاندان هلاكتى از روى بيّنه و با چشم باز است : ليهلك من هلك عن بيّنة
(1435).
آيه به معناى علامت و نشانه است و چيزى كه علامت نباشد، آيه نخواهد بود؛
چنان كه اتّصاف آيات به وصف بيّنات نيز بدين جهت است كه اين نشانه
ها و علامت ها همانند ساير معجزات به قدرى روشن است كه براى متفكّر
معتدل هيچ ابهامى در حقانيت آن وجود ندارد و جاى هيچ عذرى باقى نمى گذارد؛ زيرا با هر
كس در هر سطحى باشد، به اندازه فهم او سخن گفته است ؛ مانند اين كه گفته شود:
آفتاب نشانه روز است و ممكن نيست كسى آن را ببيند و در روز بودن زمان طلوع شك كند.
البته فاسقانى كه جز هوس چيزى نمى طلبند و بدين وسيله چشم دلشان كور شده
همانند خفاش توان ديدش ن آن ر اندارند و به آن كفر مى ورزند.
قرآن همانند نور، به ذات خود روشن است و نيازى به روشنگر بيرونى (جز كسانى كه
خودش به عنوان مبيّن و روشنگر خويش معرفى كرده ) ندارد، بلكه خود تبيان
كل شى ء است و اين حقيقتى است كه هر كس سلامت فطرى خويش را از دست نداده باشد، با
مراجعه به آيات قرآن آن را باور مى كند. اين نيست مگر بدان جهت كه
مسائل اعتقادى را با براهين و ادلّه ، و احكام اخلاقى و حقوقى و عملى را با ذكر مصالح و
منافع آن قرين ساخته است ؛ به گونه اى كه نيازى نيست تا از خارج ذاتش بر هدايت
بودن و شايسته اتّباع بودنش دليلى اقامه شود(1436).
برون رفت زيانبار
فسقْ مطلق خروج نيست ، بلكه خصوص برون رفت زيانبار است ؛ مانند
خروج سالك از صراط مستقيم و برون رفت هسته برهنه از جامه شيرين خرما و مانند آن ؛
چنان كه مطلق برون رفت زيانبار را هم فسق نگويند، بلكه فسق همچون عنوان فجور،
خصوص برون رفتى است كه ضرر مهم را به همراه داشته باشد؛ چنان كه
گشوده شدن هر روزنه اى كه از آب خارج گردد، انفجار نيست و فجور بر آن صدق نمى
كند. اين كثرت ضر گاهى كمى است و زمانى كيفى .
دين و آخرت آن قدر مهم است كه هيچ گونه زيان آن
تحمّل پذير نيست ؛ هرچند آنچه در آيه مورد بحث معنون است ، برون رفت عظيم و زيانبار
فراوان است . آنچه بر قبح فسق مزبور مى افزايد اين است كه سخنان خداوند به
صورت آيه و بيّنه ارائه شده و تعبير به (ايات بينات )
حاوى اين دو خصيصه است .
سنّت پيمان شكنى بنى اسرائيل
بنى اسرائيل در برابر نعمت هايى كه خداوند بر آنان ارزانى داشت دست به نقض عهد
زدند؛ هرگاه پيمانى بستند گروهى از آنان آن را شكستند؛ به گونه اى كه پيمان
شكنى آنان به صورت عادى و سنّت درآمد.
براساس اثطلاق آيه اين نقض عهد، اختصاص به عهدى كه با خدا بستند ندارد، بلكه
شامل پيمان هايى كه با يكديگر مى بستند و پيمان هايى كه با
رسول گرامى صلى الله عليه و آله برقرار كرده بودند نيز مى شود.
اين آيه نظير آنچه در سوره مائده آمده : ولا
تزال تطّلع على خائنة منهم إ الاّ قليلاً منهم (1437) هشدارى است به
رسول مكرّم صلى الله عليه و آله كه از خيانت يهود
غافل نباشد و بداند كه پيمان شكنى براى آنان گناه بى سابقه اى نيست ؛ تنها
گوساله پرستان اسرائيلى يا كسانى كه گفتند: لن نؤ من لك حتى نرى اللّه جهرة
(1438) پيمان شكن نبودند، بلكه همواره گروهى از آنان اين گونه
عمل مى كردند، بلكه اكثر آنها به اين انحراف مبتلايند؛ آن هم نه فقط در گذشته ، بلكه
هم اكنون ؛ زيرا تعبير به (لا يؤ منون ) به صيغه مضارع نشان مى دهد كه
نسل هاى آينده آنان نيز چنين خواهند بود؛ چنان كه از تعبير به (كاءنهم لايعلمون ) در آيه
سوم و اين كه به جاى (لم يعلموا: نمى دانستند، (لايعلمون )، يعنى نمى دانند آمده
، چنين دوام و استمرارى استفاده مى شود؛ بنابراين ، نه به آينده آنان اطمينانى است و نه
به حال فعلى آنان ؛ زيرا عهدشكنى ، چون گذشته ، همواره در آنها وجود دارد.
مقصود از (فريق ) در آيه سوم به قرينه (اءوتوا الكتاب ) علماى يهودند(1439)؛
آنان كه مسؤ وليت تبيين و تفسير كتاب خدا را براى توده ردم برعهده داشتند و از آنان
پيمان گرفته شد كه حقايق را كتنان نكند، اما با تحريف معارف و كتمان آنها، كتاب الهى
را پشت سر انداختند و دنيا را كه متاع اندك است خريدند: وإ ذ اءخذ اللّه ميثاق الذين
اءوتوا الكتاب لتبيّننّه للناس و لا تكتمونه فنبذوه وراء ظهورهم و اشتروا به ثمناً
قليلاً فبئس ما يشترون (1440)، ليكن مقصود از آن در آيه دوم كه چنين قرينه اى را
به همراه ندارد به آنان پايه از وضوح نيست ؛ گرچه مى توان گفت قدر متيقّن ازگروه
پيمان شكن در اين آيه نيز عالمان يهود و احبار
اهل كتابند، ولى به دليل (اءكثرهم لا يؤ منون ) پس از شورع نقض عهد از آنان ، توده مردم
نيز به آنان ملحق شدند.
در هر حال ، از تعبير فريق در آيات دوم و سوم برمى آيد كه عده اى ازيهود
اهل نقض عهد و نبذ كتاب خدا نبودند؛ چنان كه از تعبير (اءكثرهم لا يؤ منون ) نيز استفاده مى
شود كه اقليتى از آان اهل ايمان بوده اند؛ بر همين اساس بعضى از مفسّران اسلامى
نسل يهود را به چهار گروه تقسيم كرده اند:
گروه اوّل كسانى كه حقيقتاً مؤ من به تورات و اقامه كننده حقوق آن بودند و آنان هم
اقليتى هسنتد كه در مفهوم (نه منطوق ) جمله (بل اءكثرهم لايؤ منون ) به آنها اشاره شده
است .
گروه دوم كسانى هسنتد كه نسبت به حدود و احكام الهى تورات تمرّد و فسق ورزيدند و
عهدها و پيمان ها را پشت سر انداختند و آنها همان فرقه اى هستند كه در آيا مورد بحث به
آنها اشاره رفته است .
گروه سوم اكثريتى هسنتد كه گرچه تجاهر به نقض عهدها و نبذ كتاب اللّه نكردند؛
ليكن به جهت جهلشان به تورات و پيمان هى الهى در حكم ناقضين و نابذين قرار دارند.
گروه چهارم عالمان منافق متجاهلى هستند كه به حسب ظاهر از متمسّكان به توراتند، ولى
در خفا به نبذ آن روى آوردند(1441). البته غالب قوم يهود را مى توان طبق آيات
قرآن مجيد به اين چهار گروه تقسيم كرد، ولى استفاده همه آنها از ظاهر آيه مورد بحث
يكسان نيست و مقصود قائلان به چهار گروه بودن يهود اين نيست كه آيه بر آنان دلالت
دارد.
تذكّر 1. يهود اسرائيلى چون مشركان ، در رديف دشمنان شماره
اوّل مسلمانانند و خوى اسلام ستيزى در آنان عجين شده ، لذا در پيمان شكنى هم سوى
برادران مشرك خود بى باكند؛ از اين رو خداى سبحان همان طور كه درباره بت پرستان
فرمود: الذين عاهدت منهم ثم ينقضون عهدهم فى كلٍّ مرّةٍ و هم لايتقن (1442) راجع
به اسرائيليانِ افراطى نيز فرمود: كلّما عاهدوا عهداً نبذه فريق منهم . گرچه ظاهر
(فيق منهم ) فراگير نيست ، ليكن تعبير بعدى وسعت بستر عهدشكنى يهود را به همراه
دارد؛ زيرا قسمت بعدى آيه چنين است : (بل اءكثرهم لايؤ منون ). چون اكثر آنان بدون
ايمانند، زمينه بدون ايمان بودن آنها فراهم شده است : (إ نّهم لاأ يمان لهم
)(1443).
ملّتى كه به ميثاق ، كنوانسين ، تعهّد متقابل و قطعنامه هاى بين المللى ، ارج اجرا نگذارد
و خصلت طغوا و تعدّى پيشه كرده است ، دشوارى چنين ملتى اضلاع متعدد دارد؛ زيرا
گروهى از آنان با ثبوت آيتِ بَيّن بودن قرآن به آن كفر ورزده و عدّه اى به لحاظ طرد
مصرّحات تورات فاسق و مرتد شدند و فرقه اى از آنان كه
اهل تحقيق در قرآن نبودند و اهليت تفسير تورات را نداشتند، يعنى جزء عالمان يهود
نبودند، فسق آنها در تقليد كوركورانه بوده است ؛ زيرا تقليد بايد به تحقيق استناد
داشته باشد، نه به تقليدِ منحوس ديگر.
در بين اين فاسقان ، آن كه از همه بدتر است عالمان دين فروش اسرائيلى هستند؛ زيرا
فسق اينان اولاً عالمانه است و ثانياً، سبب گمراهى ساير فاسقان خواهد شد؛ زيرا اگر
ديگران ضالند، اينان هم ضالّند و هم مُضِلّ. عنوان إ لاّ الفاسقون )، ظرفيت
شمول همه اين منحرفان را دارد و اگر تشكيكى در مصاديق آن راه دارد به لحاظ دركات
فسق است ، وگرنه مفهوم فسق از آن آجهت كه معنايى ذهنى است ، متواطى است ، نه مشكّك ؛
چون هميشه تشكيك به لحاظ مصداق است و هيچ گاه در مفهوم تفاوتى راه پيدا نمى كند،
مگر ازباب وصف به حال متعلق موصوف .
2. اسرائيليان كتاب خدا را نبذ كردند و به سحر روآوردند.
تصديق كتب آسمانى پيشين
تصدى قكتب آسمانى پيشين در برخى آيات به قرآن نسبت داده شده : ولّما جاءهم كتاب
من عنداللّه مصدق لما معهم (1444) و در آيه مورد بحث و همچنين در آياتى نظير إ
نّى رسول اللّه إ ليكم مصدقاً لما بين يدىّ من التوراة (1445) و ثمّ جاءكم
رسول مصدقّ لما معكم (1446) از اوصاف
رسول مكرّم قرار گرفته است .
وصف مشترك دو چيز نشان اشتراك موصوف هاست ؛ يعنى هويّت معنوى
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و حقيقت قرآن كاملاً هماهنگ است ؛ زيرا در بسيارى از امور
مهم و حساس مشتركند؛ مانند اين كه 1. هر دو از نزد خداوند هستند؛ هرچند يكى
انزال و ديگر ارسال شده است . 2. هر دو از خطا، كذب ، بطلان و... معصومند. 3. هر دو
مصدّق سلف صالحند؛ هرچند به ظاهر يكى مصدّق انبياى گذشته و ديگرى مصدّق صحائف
سالفه است ، ليكن بازگشت هر دو به يك واقعيت است و شواهد تحقيقى و تحليلى ديگر.
با اين بيان اگر گفته شود پيامبرصلى الله عليه و آله قرآن
ممثّل است و قرآن رسول مدوّن و مصوّر سخن ناصواب نيست . لازم است عنايت شود كه اگر
تنوين (رسول ) براى تفخيم است به مناسبت برخى از نكات گذشته است .
مقصود از الذين اءُوتوا الكتاب و كتاب اللّه
مقصود از الذين اءُتوا الكتاب يا خصوص علماى يهود است ، چنان كه هم سياق آيات
مربوط به بنى اسرائيل به آن گواهى مى دهد و هم جريان تبعيت از شياطين : (واتبعوا
ما تتلوا الشياطين على ملك سليمان ) در آيه بعد؛ خصوصاً اگر (اتبعوا) عطف بر جواب
لمّا، يعنى نبذ باشد؛ چنان كه اءبوالسعود به آن تصريح كرده است
(1447)؛ زيرا ظاهراً بحثى درباره اختصاص اين رجيان به عالمان و احبار يهود كه
سليمان عليه السلام را ساحر دانسته ، پيامبرى آن حضرت را منكر شدند نيست ؛ يا اعم
است از علماى يهود و علماى نصارا؛ بنابراين كه عالمان ميسحيت نيز، هم مصداق (الّذين
اءُتوا الكتاب ) بودند و هم بشارت هاى انجيل درباره
رسول گرامى را ناديده گرفتند.
به هر تقدير، ظاهراً مقصود از (الكتاب ) در (اءوتوا الكتاب ) قرآن نيست ؛ بنابراين ،
بعيد نيست كه مراد از (كاب اللّه ) تنه تورات يا اعم از تورات و
انجيل باشد؛ چنان كه احمال اول (خصوص تورات ) را امين الاسلام طبرسى 1 به عنوان
يكى از دو احتمال موجود در آيه ذكر كرده (1448) و با روايت سعدالخير
از امام باقرعليه السلام نيز مطابق است . در اين صورت معناى نبذ و طرح كتاب اللّه اين
است كه وقتى رسول مكرّم صلى الله عليه و آله ظهور كرد، با آن كه تصديق كننده
تورات آنان بود، به او كفر ورزيدند و بى ترديد لازم اين طرح و كفر، طرح خود
تورات است ؛ زيرا با كفر به رسول صلى الله عليه و آله بعضى از تورات (بشارت
ها) را ناديده گرفتند وناديده گرفتن بعضى از تورات به منزله ناديده گرفتن همه آن
است .
احتمال اين كه مراد از كتاب اللّه ، قرآن باشد را نيز كسانى چون صاحب المنار و صاحب
البحرالمحيط پذيرفته اند(1449) و امين الاسلام طبرسى 1 آن را به عنوان
احتمال دوم در مساءله ذكر كرده است (1450) و در اين صورت (نبذ... كتاب اللّه ) بدين
معناست كه گروهى از عالمان يهود و آگاهان به تورات و بشارت هاى آن ، هنگام بعثت
رسول خدا با آن كه با آمدن او تورات و بشارت هاى آن تصديق شد و به بركت وجود او
صداقت تورات در بشارت هاى آن روشن گشت ، در عين
حال آنچه او به همراه آورد، يعنى قرآن را پشت سر انداختند و به انكار آن روى آوردند؛
به گونه اى كه گويا از آن هيچ آگاهى نداشتند؛ با آن كه تاكنون منتظر اين كتاب
بوده و به هدايت هاى اتخارآميز آن اميدوار بودند و با
نزول آن ، به خود نويد پيروزى بر مشركان مى دادند.
به بيان ديگر، پيام آيه اين است كه رسول خداصلى الله عليه و آله تورات آنها را
تصديق كرد، ولى آنان ره آورد الهى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يعنى قرآن را
انكار و طرد كردند.
اين احتمال (ضعيف ) نيز وجود دارد كه مقصود از (كتاب اللّه ) عنوانى جامع ومنطبق بر قرآن
و تورات و ساير كتاب هاى آسمانى باشد؛ از اين جهت كه كتاب هاى آسمانى همه ، يك
حقيقت را بيان مى كند و با يكديگر تلازم وجودى وعدمى دارد؛ يعنى نبذ و ترك يكى از
آنها ترك و نبذ همه آنهاست ؛ چنان كه پذيرش يكى بايد با پذيرش همه همراه باشد. از
ميان احتمال هاى سه گانه احتمال اوّل اولى است . در نتيجه گويا آيه در مقام تسلّى دادن
به رسول گرامى صلى الله عليه و آله و بدين معناست : چگونه مى توان از آنان انتظار
ايمان به رسول مصدّق را داشت ، در حال يكه گروهى از آاهان آنان كتاب خودشان ،
تورات را عالمانه به پشت سرافكندند؛ چون همه خصوصيات اين
رسول در آن كتاب آمده است : ... الذين يجدونه مكتوباً عندهم فى التورية والا
نجيل ياءمرهم بالمعروف و ينهيهم عن المنكر (1451)؛ به گونه اى كه اگر آن را
در پيشاروى خود قرار مى دادند و تلاوت مى كردند، حقيقت مطلب براى داورى آشكار مى
شد: فاءتوا بالتورية فاتلوها إ ن كنتم صادقين (1452).
عظمت كتاب خدا و مكابره عالمان دين فروش
تعبير از تورات يا قرآن به (كتاب اللّه ) كه با اضافه به كلمه (اللّه ) و تكرار اسم
ظاهر كتاب همراه است ، از باب تعظيم و تشريف حقّ اين كتاب و مبالغه در زشتى كفر به ن
است وبا توجه به اين كه متعلق (لايعلمون ) در جمله (كاءنهم لايعلمون )، يعنى معلومى
كه گويا آنان به آن علم نداشتند يا كتاب اللّه بودن تورات يا قرآن است يا مطلق
محتواى تورات يا خصوص بشارت ها و دلايل يكه بر نبوت
رسول مكرّم صلى الله عليه و آله در تورات آمده بود. جمله (كاءنّهم لايعلمون ) اشعار دارد
كه كفر آنان همانند كفر آل فرعون از سر لجاج و عناد و كفرى عالمانه بود: (وجحدوا بها
واتيفنتها اءنفسهم )(1453)؛ زيرا كسى كه از (الذين اءُوتوا الكتاب ) و آگاان به
كتاب است و در عين حال به گونه اى آن را پشت سر مى اندازد كه گويا به (كتاب اللّه
) بودن آن يا به محتواى آن هيچ آگاهى ندارد، معلوم مى شود كه
اهل معانده و مكابره است ؛ يعنى جهل علمى مانع ايمان آوردن آنه نبود، بلكه جهالت عملى
سبب نبذ و كفر آنان شد.
لطايف و اشارات
1. دين فروشى محرّفان اسرائيلى
دين چون با فطرت هماهنگ است ، اگر كسى داراى فطرت سالم باشد، هرچند آن را اثاره
و تزكيه نكرده باشد، دين را مى پذيرد و با پذيرش آن شكوفايى
عقل نظرى و عملى و رشد و نموّ روحى حاصل مى شود و اگر كسى در صدد تزكيه جان
خود برآمد و تقوا پيشه شد، دين را صحيح تر و سريع تر مى پديد و در شكوفايى
متقابل بين خود و تحرير و تفسير دين سعى بليغ مى كند و اين همان است كه از آن به
عنوانِ (هدىً للمتقين )(1454) و... ياد مى شود و اگر كسى در صدد دسيسه نفس برآيد و
چراغ فطرت را كم فروغ كند و گرفتار (وقد خاب من دَسّيها)(1455) گردد، محكوم
و ما يكفر به إ لاّ الفاسقون ، خواهد شد. آنگاه در مدسوس كردن خود و دسيسه تعاليم
دينى كوشش فراگير مى كند: ينفقون اءموالهم ليصدوا عن
سبيل اللّه (1456). آنچه به عنوان دين فروشى مُحَرّفان اسرائيلى طرح شد، از
همين قبيل است . خلاصه آ كه اگر كسى اهل سمع يا قلب بود موعظت پذير است : ... لمن
كان له قلب اءو القى السمع و هو شهيد (1457) و اگر كسى
دل بسته و مقفول القلب و مصداق اءفلا يتدبرون القرآن اءم على قلوب اءقفالها
(1458) بود، گرفتار بيمارى جَحد، ارتداد، تبليغ سوء و مانند آن خواهد شد.
2. پيمان ها و پيمان شكنى
عهد بر سه قسم است : قسم اوّل عهدى است كه انسان با خدا مى بندد، ماند اين كه عهد مى
كند كار خوبى انجام دهد يا كار بدى را ترك كند و عهدى اس ت كه با صيغه
عاهَدْتُ اللّه منعقد شده ، وفاى به آن واجب است ؛ گرچه عملى كه متعلّق عهد
واقع شده ، مانند نافله شب مستحب است .
تذكّر: لازم است عنايت شود كه برقرارى عهد با پروردگار نشان از معيّت قيومى خداوند
دارد كه به لحاظِ، فى علوّه دان (1459) لطف خود را به حدّى
تنزل مى دهد كه با بنده مسكين خود طرف تعاهد و قرارداد واقع مى شود.
قسم دوم عهدى است كه انسان ها با يكديگر در
مسائل اجتماعى برقرار مى كنند. چنين عهدى اگر متعلق آن مشروع باشد و طرفين آن صيغه
ايجاب و قبول را اجرا كنند، وفاى به آن واجب مى شود و در اصطلاح فقه به
عقد موسوم است و در قرآن كريم صرف نظر از تعبير به عهد، بر
آن عنوان عقد نيز اطلاق شده است : (اءوفوا بالعقود)(1460)؛ نظير عقد
بيع و عقد اجاره و ساير عقود و نظير تعهّداتى كه مسؤ
ول امرى با عدّه اى مى بندد و آنها نيز متعهد و ملتزم به انجام آن مى شوند.
تذكّر 1. لزوم رعايت عهد به قدرى است كه تعبير المؤ منون عند شروطهم
(1461) نشان مى دهد كه مؤ من رهين شرط عهد خود است و تعيين جايگاه او به اختيار عهد
است ؛ زيرا مضمون جمله ياد شده اين نيست كه شرط در نزد مؤ من است ، بلكه مفاد آن اين
است كه مؤ من نزد عهد و شرط است و محور اصلى اين تعبير لزوم وَضْعى است . سپس
وجوب تكليفى آن را همراهى مى كند.
2. برخى از فقيهان شرط ابتدايى رانافذ مى دانند، ليكن اگر چيزى مصداق عهد
متقابل بود و بناى عقلا بر لزوم رعايت آن استقرار يافت و رَدْعى از شارع مقدّس نرسيد،
وفاى به آن لازم است .
3. يهود گرفتار نقض عهد است ؛ در حالى كه مسلمانان متعهدند كه به عهد فرد ضعيف
خود احترام بگذارند: ((يَسْعى بذمّتهم اءدناهم (1462).
البته لسان بعضى از آياتى كه در اين رابطه وراد شده لسان وجوب نيست ؛ نظير
آنچه در وصف مؤ منان واقعى وارد شده : والذين هم لا ماناتهم و عهدهم راعون
(1463) كه به قرينه الذين هم فى صلوتهم خاشعون # والذين هم عن اللغو
معرضون # والذين هم للزكوة فاعلون (1464) كه قب لاز آن واقع شده ،
دليل بر وجوب وفاى به عهد نيست ؛ زيرا خشوع در نماز شرط
كمال است ، نه شرط صحت و نيز اعراض از مطلق لغو نيز واجب نيست و پرداخت زكاتى كه
در اين آيات نازل شده در مكه وارد شده ، واجب نيست ؛ زيرا بى ترديد مراد از آن زكات
واجب فقهى كه وجوب آن ابتداءً در مدينه اعلام شده ، نيست . آنچه از لسان وجوب
برخوردار است و به نحو عموم شامل اين قسم از عهود نيز مى شود، پس از بيان قسم سوم
خواهد آمد.
قسم سوم عهدى است كه خدا با انسان مى بندد. چنين عهدى
شامل همه تكاليفى مى شود كه بر عهده انسان آمده و در آيه (اءلم اءعهد إ ليكم يا بنى
آدم اءلاّ تعبدوا الشيطان )(1465) به آن اشاره شده است ؛ زيرا اين آيه به توحيد و
دورى از شرك دعوت مى كند و توحيد و همه آنچه به توحيد بازمى گردد، عهد الهى با
انسان است و از مؤ منان و موحدان تعهّد گرفته مى شود كه به تكاليف الهى
عمل كنند.
البته وفاى به اين قسم از عهود، مطلقاً واجب
مستقل و ذاتى نيست ، بلكه به تبع تكاليف الهى به واجب و مستحب منقسم مى شود و از
تعبيراتى چون (اطيعوا اللّه )(1466) وجوب
عمل به مطلق تكاليف به دست نمى آيد؛ زيرا اين گونه اوامر، ارشادى و تابع
مرشد اليه است ؛ اگر مرشد اليه واجب باشد، اطاعت آن
الزامى و واجب است و اگر مرشد اليه مستحب باشد، اطاعت آن نيز مستحب است
و اگر طبق امرِ مُرْشداليه ، اعم از وجوب يا استحباب
عمل شود، امرِ (اءطيعوا اللّه ...) نيز امتثال شده است .
از برخى آيا ت وفاى به اين قسم از عهد استفاده مى شود: مانند: الف . الذين يوفون
بعهد اللّه ولا ينقضون الميثاق (1467).
ب . والذين ينقضون عهد اللّه من بعد ميثاقه و يقطعون ما اءمر اللّه به اءن
يوصل و يفسدون فى الا رض اءولئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار (1468)،
بنابراين كه مجموع صفات نقض عهد و قطع رحم و افساد در زمين به نحو مجمعى ملحوظ
نباشد، بلكه مفاد آيه اين باشد كه هر يك از اين صفات سه گانه ، لعنت و (سوءالدار)
را در پى دارد.
ج . الذين ينقضون عهداللّه من بعد ميثاقه ... اءولئك هم الخاسرون (1469).
د. (واءوفوا بعهداللّه إ ذا عاهدتم ولاتنقضوا الا يمان بعد توكيدها و قد جعلتم اللّه
عليكم كفياً إ نّ اللّه يعلم ما تفعلون (1470).
ه. آيه واءوفوا بالعهد إ ننّ العهد كان مسئولاً(1471) بين وفاى به عهد و تهديد
به عذاب در رزو قيامت جمع مى كند؛ چيعنى خود عهد در روز قيامت مورد سؤ
ال واقع مى شود كه چرا عمل نشدى ؟ نه اين كه از متعهّد سؤ
ال شود كه چرا به عهد عمل نكردى ؟ چنان كه در سوره مباركه اسراء
درباره سمع و بصر و فؤ اد اين گونه تعبير شده است : و لا تَفْتُ ما ليس لك به
علم إ ن السمع و البصر والفؤ اد كلّ اءُولئك كان عنه مسئولاً (1472)؛ يعنى انسان
مسؤ ول است و زير سؤ ال توبيخى مى رود و اعضاى مزبور مسؤ
ول عنه هستند و از انسان سؤ ال مى شود كه جوارح و جوانح را چگونه
استعمال كردى .
وجوب وفاى به هر سه قسم از عهد، از آيه يا اءيها الذين امنوا اءوفوا بالعقود
(1473) استفاده مى شود. اين آيه متعلق نفوذ وضعى و نيز وجوب وفا را عنوان
عقد قرار داده كه به معناى عهد است ؛ زيرا عقد به معناى مطلق عهد، هم
شامل عهد خدا با انسان و هم شامل عهد انسان با خدا يا انسان ها با يكديگر مى شود. حتى
اگر طرف عهدِ مسلمان ، انسانِ غيرمسلمان باشد، وفاى به آن عهد لازم است ؛ يعنى
خصوصيت اسلام يا كفرِ طرف مقابل ، در وجوب وفا نقشى ندارد؛ از اين رو لزوم وفاى
به عهد از قوانين بين المللى اسلام به حساب مى آيد.
البته قرآن كريم يك صورت را استثنا مى كند كه بازگشت آن استثنا بعد از
تحليل به استثناى منقطع است ، نه متصل ؛ زير با نيرنگ طرف
مقابل اصل التزام به وفا و تعهد به عمل متزلزل مى شود وآن موردى است كه طرف
مقابل به خيانت و نقض عهد روى آورد: إ لاّ الذين عاهدتم من المشركين ثم لم ينقصوكم
شيئاً و لم يظاهروا عليكم اءحداً فاءتمّوا إ ليهم عهدهم إ لى مدّتهم إ نّ اللّه يحبّ المتّقين
(1474)، بلكه به مؤ منان هشدار مى دهد كه اساساً مشركان
اهل وفاى به عهد نيستند: كيف يكون للمشركين عهدٌ عند اللّه و عند رسوله إ لاّ الذين
عاهدتم عندالمسجد الحرام فما استقاموا لكم فما استقيموا لهم (1475).
برهمين اساس ، در سوره انفال پس از اين هشدار، هشدار ديگرى مى دهد كه
حتى در صورت خوف از خيانت آنها به نظام اسلامى نيز، مى توانيد با اعلام قبلى ،
عهدتان را نقض كنيد و سلطه پذير نباشيد: إ ن شرّ الدوابّ عنداللّه الذين كفروا فهم لا
يؤ منون # الذين اعهدتّ منهم ثمّ ينقضون عهدهم فى كلّ مرّة و هم لايتّقون #... # وإ ما
تخافنّ من قوم خيانة فانبذ إ ليهم على سواءٍ إ نّ اللّه لايحبّ الخائنين (1476). البته
چنان كه اشاره شد، اين در صورت خوف از خيانت آنان ، يعنى هنگام بروز چيزى است كه
نشان نقض عهد آنان باشد. در اين صورت با افكندن عهدنامه به سوى آنان و اعلان اين
كه عهدى بين ما و شما نيست مى توانند عهد را نقض كنند، وگرنه بودن خوف و ظهور
نشان نقض عهد (با آن كه آنان كثيرالخيانه و سريع العذر هستند) يا بدون اعلام قبلى
نقض عهد، جايز نيست ؛ زيرا خيانت به حساب مى آيد و خيانت حرام است ؛ گرچه نسبت به
مشركان باشد.
3. نبذ كتاب اللّه و فرجام آن
اعتقاد و عمل به كتاب خدا سبب مى شود كه آن پيش روى انسان قرار گيرد، و انسان در خدمت
آن درآيد، وگرنه كسى كه به صرف تلاوت كتاب خدا اكتفا كند و در مقام تفسير و اعتقاد
و عمل به آن ، دچار تحريف يا تناسى و تجاهل گردد در حكم كسى است كه آن را به پشت
سراندازد.
قرآن كريم از كسانى كه با دين خدا محرفانه ، ناسيانه و متجاهلانه مواجه مى شوند
همين تعبير را دارد؛ درباره قوم شعيب عليه السلام كه به آن حضرت گفتند: ما نفقه
كثيراً مما تقول و إ نّا لنريك فينا ضعيفاً ولو لا رهطك لرجمناك و ما اءنت علينا بعزيز
(1477) فرموده است : قال يا قوم اءرهطى اءعزّ عليكم من اللّه و اتخذتموه
وراءكم ظهرياً (1478)؛ شعيب گفت : اى قوم من چرا به احترام خدا مرا حفظ نمى كنيد،
بلكه مى خواهيد به احترام قبيله مرا نگه داشته ، خدا را پشت سراندازيد.
پشت سرانداختن خدا همان خدا فراموشى است كه خودفراموشى را به همراه دارد: نسوا
اللّه فاءنسيهم اءنفسهم (1479)، در مقابل كسانى كه رو به خدا كردند و پيوسته
با ياد او هستند: (اءسلم وجهه للّه )(1480).
تعبير خداى سبحان نسبت به كسانى كه با نسيان خدا، حقيقت خويش را از ياد بردند و با
ظهور حق در روز قيامت خود را مى يابند، اين است كه : و لق دجئتمونا فرادى كما
خلقناكم اءوّل مرّة و تركتم ما خوّلناكم وراء ظهوركم (1481)؛ يعنى همان گونه كه
در آغاز پيدايش تنها بوديد، امروز نيز تنهاييد و آنچه را كه به شم اعطا كرديم و در
دنيا قبله شما بود، امروز به پشت كرده و آن را پشت سرانداخته ايد. امورز كه به سوى
خدا سفر كرده ايد و از بيگانه فاصله گرفته ايد، ديگر آن
اموال با شما نيست . در مقابلِ كسانى كه اعمال خير خود را پيشاپيش مى فرستند و آن را در
قيامت نزد خدا مى يابند: وما تقدّموا لا نفسكم من خير تجدوه عنداللّه (1482) كارهاى
خير به سوى خدا و پيشاپيش انسان و كارهاى شرّ پشت سرانسان است .
تعبير قرآن كريم درباره كسانى كه بار گناه بر دوش دارند چنين است : يحملون
اءوزارهم على ظهورهم اءلا ساء ما يزرون (1483)؛ كارى كه به طرف خدا نيست ، بر
پشت انسان چونان بار سنگين است كه قامتش را خم كرده ، راننده او به سوى جهنم مى
شود. چنين كسى نامه عمل خويش را از پشت سر مى گيرد: واءمّا من اءوتى كتابه وراء
ظهره # فسوف يدعواْ ثبوراً # و يصلى سعيراً(1484) و او همان گونه كه پشت سر
خود را نمى بيند، پيش روى خويش را نيز مشاهده نمى كند؛ زيا كور محشور مى شود:
ونحشره يوم القيامة اءعمى (1485)
چنين كسى هر دو سويش پشت سر است ، چنان كه هر دو دست وى چپ است ، برخلاف مؤ من كه
هر دو دستش راست است و چنان كه در ذيل آيه (خلقت بيدىّ)(1486) درباره خداى سبحان
آمده است كه هر دو دست خدا راست است : كلتا يديه يمين (1487) همين مطلب
در اوصاف ابوابراهيم موسى بن جعفرعليه السلام نيز آمده است (1488).
غرض آن كه كسى كه كتاب خدا را در دنيا به پشت سرافكند، در قيامت نامه
عمل خود را از پشت سر مى گيرد و اين ظهور كارهاى دنيوى او در قيامت است ؛ چنان كه به
اين ظهور و بروز در سوره سباء به صورت
غل وزنجير در گردن اشاره شده است : وجعلنا الا
غلال فى اءعناق الذين كفروا هل يجزون إ لاّ ما كانوا يعملون (1489)؛ همان چيزى كه
امام سجادعليه السلام در دعاى مبارك ختم قرآن ، از ادعيه مهم صحيفه سجاديه ، از آن به
خدا پناه مى برد و عرض مى كند: خدايا مرا كمك كن در آن روزى كه
اعمال انسان غل مى شود و در گردن ها قرار مى گيرد: وصارت الا
عمال قلائد فى الا عناق (1490).
بحث روايى
1. لزوم وفا به پيمان ها
عن على عليه السلام : إ ن العهود قلائد فى الا عناق إ لى يوم القيامة فمن
وصلها وصله اللّه و من نقضها خذله اللّه و من استخفّ بها خاصمته إ لى الذى اءكّدها واءخذ
خَلْقَهُ بحفظها(1491).
عن على عليه السلام : لايدعونّك ضيق لزمك فى عهد اللّه إ لى النكث فإ ن صبرك
على ضيق ترجو انفراجه و فضل عاقبته خير لك من عذر تخاف تبعته و تحيط بك من اللّه
لا جله العقوبة (1492).
عن على عليه السلام فى صفة النبى صلى الله عليه و آله : واعياًلوحيك حافظاً
لعهدك ماضياً على نفاذ اءمرك (1493).
عن على عليه السلام : فلا تغدرنّ بذمتك ولا تخيسنّ بعهدك ولا تختلنّ عدوك فإ نه
لايجترى ء على اللّه إ لا جاهلٌ شقيُّ و قد جعل اللّه عهده و ذمّته اءمناً اءفضاه بين العباد
برحمته (1494).
عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله : لا دين لمن لا عهد له (1495).
عن النبى صلى الله عليه و آله : إ نّ حسن العهد من الا يمان (1496).
عن على عليه السلام : ما اءيقن باللّه من لم يرع عهوده و ذمّته (1497).
اشاره : با غمض از سند و ايكال و ايكال
تفصيل مطلب به فقه ، لازم است عنايت شود كه اوّلاً، عهد غير از وَعْد است ؛ زيرا صبغه
اخلاقى وَعْد بيش از عهد است و صِبغه فقهى عهد بيش از وَعد است . ثانياً، عهد با خدا
شرايط خاص خود را دارد كه متعلق آن نبايد مرجوع باشد، هر چند رجحان آن لازم نيست و
بعد از اجراى صيغه عاهَدْتُ اللّه و مانند آن ، وفاى به آن واجب و مخالفت با
آن پس از انعقاد كفاره دارد و كفاره آن همانند كفاره افطار عمدى روزه ماه مبارك رمضان است .
ثالثاً، عهد با خلق جزو پيمان هاى متعارف عقدى است كه اجمالى از آن در ثناياى بحث
تفسيرى بازگو شد كه هرچند عهد ابتدايى نظير بيمه را برخى از فقيهان لازم الوفا
نمى دانند، ليكن به نظر مى رسد كه مشمول اطلاق ادلّه لزوم وفاى به شرط و وفاى
به عهد باشد.
2. حسادت منشاء نبذ كتاب
عن الصادق عليه السلام : ولمّا جائهم ) هؤ لاء اليهود و من يليهم من النواصب
كتابٌ (من عنداللّه مصدق لما معهم ) القرآن مشتملاً على وصف
فضل محمّد و على واَّ يجاب ولايتهما و ولاية اءوليائهما و عداوة اءعدائهما (نبذ فريق من
الذين اءوتوا الكتاب ) اليهود التوراة و كتب اءنبياء اللّه (وراء ظهورهم ) تركوا
العمل بما فيها و حسدوا محمّداً على نبوته و علياً على وصيّته و جحدوا ما وقفوا عليه من
فضائلهما (كاءنّهم لايعلمون ) و فعلوا فعل من جحد ذلك و الردّ له
فعل من لا يعلم من علمهم باءنه حق (1498).
اشاه : منشاء صلى نبذ عهد فسق است كه در آيه مورد بحث آمده است . آنچه از اين
قبيل احاديث برمى آيد همانا تطبيق فسق بر حسد و انطباق عهد بر ولايت است كه همگى از
سنخ جرى و تطبيق مصداقى است ، نه تحليل مفهومى و تبيين تفسيرى .
3. مراد از نبذ كتاب
1. فى رسالة اءبى جعفر إ لى سعد الخير: و
كل اءمّة قد رفع اللّه عنهم علم الكتاب حين نبذوه و ولاهم عدهم حين تولوه و كان من نبذهم
الكتاب اءن اءقاموا حروفه و حرّفوا حدوده فهم يرو ونه و لا يرعونه
والجهال يعجبهم حفظهم للروايه والعلماء يحزنهم تركهم للرعاية و كان من نبذهم الكتاب
اءن ولّوه الذين لايعلمون فاءوردوهم الهوى واءصدروهم إ لى الردىّ وغيّروا الكتاب و
حرفوا حدوده فهم مع السادة والكبرة فإ ذا تفرقت قادة الا هواء كانوا مع اءكثرهم يسمع
صوت إ بليس على اءلسنتهم بباطل كثير... (1499).
اشاره .. نَبذ كتاب مفهوم جامعى دارد كه تفسير به راى از يك سو و تولّى بيگانگان و
قبول سرپرستى آنان در قلمرو اسلامى از سوى ديگر از مصاديق بارز آن است .
2. جامعه اسلامى موظّف است روزانه در افزايش علم نافع بكوشد:
(قل ربّ زدنى علما) (1500) وگرنه گرفتارِ (ذلك مبلغهم من العلم )(1501)، سپس
محكوم فاءعرض عن من تولّى عن ذكرنا و لم يرد إ لاّ الحياة الدنيا (1502) مى شود.
آنچه در اين حديث آمده از سنخ همين اشارات مرقوم است .
وَاَتثَبَهُواْ مَاتَتْلُواْ االشَّيطيِنُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمنَ وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَنُ وَلَكِنَّ
الشَّيَطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَاَّ اءُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ
هَرُوتَ وَمَرُوتَ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ اءَحَدٍ حَتَّى يَقُولاََّ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ
فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَايُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِوَزَوْجِهِ وَمَاهُم بِضَآرِّينَ بِهِ اءَحَدٍ
إِلا بَإِذْنِ اللّهِ وَيَتَعَلَّمُون َمَايَضُرُّهُمْ وَلاَيَنفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُواْ لَمَنِ اشْتَرَئهُ مَالَهُ
فِى الاَْخِرَةِ مِنْ خَلَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَواْبِهِ اءَنْفُسَهُمْ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ # وَلَوْ
اءَنَّهُمْ ءَامَنُواْ وَاتَّقَواْ لَمَثُوبَةٌ مِّنْ عِندِاللّهِ خَيْرٌ لَّوْكَانُواْ يَعْلَمُونَ
گزيده تفسير
يهود افزون بر انكار بشارت هاى تورات درباره
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و پششت سر انداختن كتاب خدا، در رويارويى با آن
حرت و در راه تضعيف اسلام ، با پيروى از آنچه شياطين در عهد حكومت سليمان عليه
السلام بر مردم خوانده بودند، از سحر نيز مدد مى گرفتند. آنان براى توجيهِ دينىِ
استمدادِ از سِحْر، آن را به برخى انبيا، مانند حضرت سليمان عليه السلام اسناد داده ،
سلطنت و قدرت او را نشاءت گرفته از سحر مى نماياندند. البته
محتمل است جادوگرى عمل نياكان يهود بوده و اسناد آن به فرزندان ، يعنى يهود عصر
نزول قرآن ، به سبب تشابه فكرى بين يهود عصر
نزول قرآن با نياكان خود باشد.
سحر در زمان حضرت سليمان عليه السلام يا پس از وفات وى رواجى خاص داشت .
شياطين جنّ كه با تسخير حضرت سليمان از افساد جامعه و
اضلال مردم ممنوع بودند، پس از وفات آن حضرت از بند و تسخير او رهيدند و شروع
به افساد و اضلال كردند.
آن شياطين در اعتقاد و عمل كافر شدند و منشاء كفر آنان سحر بود. سحر كه گناه بزرگ
است ، در صورت ايمان به استقلال آن در تاءثير، سبب كفر اعتقادى و اگر بدون اين
اعتقاد تنها در عمل به كار گرفته شود، سبب كفر عملى است . مراد از كفر در اين آيه
شريفه ، خصوص جَعْل و تدوين سح رو سپس استناد آن به پيامبر معصوم ، يا تعليم
سحر يا به كارگيرى آن ، يا مجموع هر سه كار است و چون تنها راه توهم كفر سليمان
عليه السلام و همچنين طريق منحصر اسناد كفر به آن حضرت در نزد شياطين يهود، پندار
سحر آن حضرت بود، تبرئه و تنزيه حضرت سليمان از كفر نيز به تنزيه وى به
طور مطلق از جادوگرى بازمى گردد. حضرت سليمان عليه السلام هرگز به
اصل سحر و كفر اعتقادى و عملى آن آلوده نشد. سلطنت و مُلك او فقط عطيه الهى بود، نه
محصول سحر.
سحر، علمى قابل انتقال به ديگران است وبطلان و حرمت آن
دليل بر علم نبودن آن نيست .
شياطين غير از سحر آنچه را بر هاروت و ماروت
نازل شده بود نيز به مردم تعليم مى دادند. هم آن شياطين و هم اين دو فرشته ، معلم
سحر بودند؛ با اين تفاوت كه قصد شياطين افساد بود؛ از اين رو
عمل آنه احرام بلكه موجب كفر شد، ليكن نيت و هدف هاروت و ماروت كه دو فرشته معصوم
بودند، دفع مفسده سحر و ابطال سحر ساحران بود؛ از اين رو
عمل آنان مباح ، بلكه راجح شد. آن دو فرشته ، هم از متن
عمل به سحر مصون و هم از قصد آن منزه بودند و عليم سحر از جانب آنان از
قبيل آموزش مغالطه در منطق با هدف كشف مغالطات و دورى جستن از آن در برهان بود.
مردم از هاروت و ماروت چيزى را مى آموختند كه سبب آن
عامل تفرقه بين دو همسر مى شدند. ذكر خصوص تاءثير سحر در جدايى بين زن و
شوهر، افزون بر عنايت و اهتمام به كانون منسجم خانواده كه
تزلزل و ويرانى آن پيش لرزه زلزله در نظام جامعه و فروپاشى ديوار آن است ، به
سبب شيوع و اهميت اين فاجعه اجتماعى بوده است ، نه از باب حصر تاءثير سحر در اين
مصداق .
سحر تكويناً مؤ ثر است ، ليكن تاءثيرگذارى آن
مستقل از سنت الهى و از قانون سبب و مسبب بيرون نيست ؛ بلكه
مشمول قانون عام عليت است و تاءثير آن با اراده ربوبى خداى سبحان و توحيد افعالى
منافات ندارد؛ زيرا سحر جزو مقدرات الهى است و بدون اخذ خداوند هيچ ساحرى نمى
تواند به كسى آسيبى برساند؛ بنابراين ، تاءثير سحر به سبب
احئل نشدن اراده خداوند بين سبب و مسبب است و اذن تكوينى خداى سبحان به تاءثير سحر،
براساس حكمت است و در هر مقطع كه سخن از حُسن و
جمال علمى است ، از آنِ خداوند است و در هر مقطع كه سخن از قبح و بطلان عملى است ، از آنِ
شخص ساحر و مانند اوست .
وقوع هر كارى ، خير يا شرّ، متوقف بر اذن تكوينى خداست ، وگرنه مستلزم امورى
مستحيل ، مانند تفويض ، بى نيازى معلول از علت يا اتكاى شى ء به خود است .
سحرنه تنها هيچ نفعى ندارد، بلكه زيانبار و از اين رو
استعمال آن تشريعاً حرام است ، مگر در مورد ويژه كه با اذن تشريعى خداوند باشد كه
در اين حال نافع بودن آن نيز فقط به عنايت الهى است .
البته آنچه مذموم است ، عمل به سحر يا فراگيرى آن به قصد
عمل است ، نه علم سحر يا صرف تعلم آن ؛ زيرا علم به آن ، براى پرهيز خود عالم از
آلودگى به سحر و تحذير ديگران از ابتلاى به آن سودمند است .
پيروان شياطين در عين احل كه مى دانند در آخرت بى بهره اند نمى دانند كه كفر ورزيدن
و ساحرى پيشه كردن يا اهانت به پيامبر الهى و دولت سليمانى را كه بر اعجاز استوار
است ، به استمداد از سحر متهم كردن عبارت از هويت فروشى و تاراج و حراج خويش است
.
دنياطلبى و گرايش به منافع خيالى و نيز عناد و لجاج يهود عصر
نزول قرآن نيز چنان بود كه با علم به اين كه فنّ سحر و تعليم و
استعمال آن سبب محروميت از همه منافع و مواهب اخروى است به آن رو آورده بودند. كاش
يهوديان مى دانستندكه تنها ثمن جان آدمى بهشت است ، و آموزش سحر و
استعمال آن را ثمن جان خود قرار دادن معاملهاى بس زيانبار است ؛ زيرا اعتقاد ه هر امرى و
صرف عمر در راه آن همانا به تجارت گذاشتن حيات و هستى خويش و دادن جان خود در
برابر آن امر است ؛ از اين رو كسى كه جان را به ثمن دوزخ مى فروشد و هيّت خود را در
برابر منافع پندارى حاصل از سحر از دست مى دهد، بدتجارتى كرده است .
مؤ منان كه طاعت و تقوا پيشه كنند، افزون بر رهانيدن خود از قيود بندگىِ هوا و شيطان
، يك ثواب هرچند به ظاهر اندك كه از طرف خداوند در برابر ايمان و تقواپيشگى به
آنان داده مى شود، از همه منافعى كه همه ساحران در دوران عمر خود مى برند بهتر است ؛
زيرا چيزى كه از نزد خداست ، با معيارهاى دنيايى
قابل ارزيابى و سنجش نيست .
تفسير
واتَّبَعوا
برخى مفسران چون اءبوالسعود جمله (اتّبعوا...) را عطف بر جواب (لمّا) در آيه
قبل ، يعنى بر جمله (نبذ فريق ...) دانسته اند و برخى مانند صاحب البحرالمحيط آن را
عطف به مجموع جمله شرطيه (ولمّا جاءهم ورسول ... نبذ...) دانسته اند.
حق همان وجه اوّل است ؛ چنان كه در مباحث تفسيرى آيه 101 گذشت يا
حدّاقل پذيرش آن محذورى ندارد؛ زيرا آنچه صاحب البحرالمحيط در ردّ اژن وجه آورده ،
ناتمام است ؛ وى مى گويد:
(اتبعوا) نمى تواند عطف به (نبذ) باشد؛ چون اتّباع يهود از شياطين مترتّب بر آمدن
رسول نبود؛ زيرا آنان پيش از بعثت حضرت نيز از شياطين تبعيّت داشتند؛ برخلاف نبذ
كتاب اللّه كه پس از آمدن رسول گرامى تحقق يافت (1503).
پاسخ اين استدلال اين است كه اوّلاً، دليل روشنى وجود ندارد كه علماى يهود (كه در برار
مشركان به آمدن نبّى كرّم افتخار مى كردند و به بشارت هاى تورات
دل بسته بودند) قبل از بعثت رسول گرامى عليه السلام ، از سحر ساحران پيروى مى
كردند، بلكه شايد پس از ظهور آن حضرت و نبذ كتاب اللّه به چنين دامى افتادند؛ زيرا،
سنّت الهى اين است كه كسى كه از امور سودمند روى گردان شود، به دام امور زيانبار
مى افتد و كسى كه ذلّت و انكسار در برابر پروردگار جهان را نپذيرد به ذلّت و
خوارى در برابر بردگان تن مى دهد و كسى كه عبادت رحمان را ترك كند، به پرستش
اوثان گرايش مى يابد. ثانياً، ممكن است مراد از اتّباع ،
توغّل و تمحّض در پيروى از شياطين و سحر ساحران باشد؛ چنان كه اءبوالسعود آن را
بدين معنا گرفته (1504) و آيه بدين معناس ت كه آنان پس از آمدن پيامبر، كتاب خدا
(قرآن يا تورات ) را پشت سرانداختند و به جاى پيروى از آن حق و نور،ك خود را در
اختيار اباطيل شياطين قرار داده ، از آن پيروى كردند.
از آنچه گذشت روشن مى شود كه ضمير (اتّبعوا) به يهود عصر
نزول قرآن بازمى گردد؛ چنان كه ابه ابن عباس منسوب است (1505)، نه به يهود
عصر سليمان عليه السلام ؛ چنان كه مختر ابن زيد و سدّى است (1506)، و نه به همه
آنان ؛ چنان كه به صورت قيل به
قائل ناشناس اسناد داده شده است .
ما تتلوا
تتلو از ماده تلاوت است و تلاوت ، چنان كه راغب گفته ، قراءتى است كه
تبعيّت را در پى داشته باشد؛ چه با حرف (على ) متعدى شود، نظير وإ ذا تتلى عليهم
آياتنا (1507) و و إ ذا تليت عليهم آياته زادتهم إ يماناً (1508) يا بدون
حرف على آمده باشد؛ نظير:
واتل ما اءوحى إ ليك من كتاب ربّك (1509) و واءن اءتلوا القرآن فمن اهتدى
(1510)
براين اساس ، نمى توان تلاوت در آيه مورد بحث را به
دليل اين كه با على متعدى شده ، به معناى
جعل و تكذيب دانست ؛ به ويژه آن كه چنين معناى در هيچ يك از مواد
استعمال اين واژه در قرآن (بيش از 60 مورد) مشاهده نمى شود. البته راغب اصفهانى اين
معنا را به عنوان معناى دوم اين ماده نقل كرده كه در آيات قرآنى به استخدام گرفته نشده
است ، نه به عنوان احتمال دوم در آيه مورد بحث . او مى گويد: گفته مى شود:
فلان يتلو لعى فلان و يقول عليه اءى يكذب عليه (1511). البته
اين كه ، برخى مفسران معناى افترا و كذب را در تفسير آيه اختيار كرده و روايت عياشى
كه در هر مبحث روايى خواهد آمد را شاهد بر آن گرفته اند(1512) و بعضى ديگر آن
را منسوب به ابومسلم دانسته اند، از بررسى صدر و سابقه ءماجراى جادوگران يهود
بعيد نيست ، ولى نسبت به شياطين كه مُسَخّر حضرت سليمان بودند، بعيد است
(1513). معانى ضعيف ديگرى نيز براى اين وژاه
نقل شده است (1514).
|