هـمـيـن طـور است آيه مورد بحث , يعنى خداى متعال حكم قطعى و الزامى نموده است كه جاى هيچ ترديد و بهانه جويى در امتثال آن باقى نمى ماند.
17ـ پندار بى پايه ! بـاز طـبـرى از ابـن عـبـاس روايـت مى كند كه آيه افلم يايئس الذين آمنوا ان لو يشاء الله لهدى الناس جميعا ((326)) را افلم /يتبين/ الذينب قرائت مى كرد, به او اعتراض شد.
پاسخ داد: گمان مى كنم كاتب در حال چرت زدن آن را نوشته است .
ابن جريج مى گويد: ابن كثير و غير او پنداشته اند كه اين آيه , در قرائت نخستين افلم / يتبين /ب بوده است ((327)) .
ابـن حجر مى گويد: اين حديث را طبرى به سند صحيحى روايت كرده كه همه رجال آن , از رجال بخارى هستند ((328)) .
زمخشرى اين نسبت را شديدا انكاركرده مى نويسد: گفته اند هنگامى كه كاتب در حال چرت زدن بـوده دنـدانـه هاى سين را نوشته است , ولى اين سخنان و مانند آن , درباره كتاب خدا به هيچ نحو پذيرفتنى نيست , كتابى كه باطل نه از جلو و نه از پشت سر [از هيچ سو] بدان راه ندارد.
بنابراين , چگونه چنين غلطى آن چنان مخفى مى ماند كه در نسخه امام [نسخه اصلى و مادر] ثابت مـى گردد با اين كه هماره در دست آن بزرگان بوده است , بزرگانى كه در دين خدا, كاملا جانب احـتـيـاط را رعايت مى كردند و بر قرآن هم مسلطبودند, به طورى كه هيچ نكته ريز يا درشتى از نظر آنان پنهان نمى ماند .
به خدا سوگند ـبدون شك ـ اينها تهمت و دروغ است ((329)) .
ايـن بود سخن اين محقق و متخصص در ادب و تفسير .
از اين گذشته چگونه مى توان قرائت همه مسلمانان را ـكه سينه به سينه و دهان به دهان از پيامبر اكرم (ص)گرفته اندـ نادرست شمرد؟ آرى ! ـبدون ترديد ـاين يك پندار خام و نسبت دروغ است .
امـا صحت سند ـبه اصطلاح اهل سنت ـ چشمان برخى ـمانند ابن حجرـ را پركرده , نقل را بر عقل رشـيـد تـرجـيـح داده , مـطـالـب مـشكوك و ساختگى را گرفته و موضوع مسلم و قطعى را رها كرده اند ((330)) .
18ـ چهار كلمه نادرست ! به پندار برخى ناآگاهان از ادبيات عرب , در قرآن غلطهايى مشاهده مى شود كه طبق قواعد كلام ـالـبـتـه بـرحسب آشنايى ناقص مدعيان ـ بايد به گونه اى ديگر مى بود, از جمله پندارهاى واهى عروةبن زبير درباره سه آيه زير است :
الـف ) آيـه63 سـوره طـه /ان/ هذان لساحران, اين دو نفر مسلما ساحرند به رفع اسم ان [كه به پندار او هذين ((331)) درست است چون اسم ان منصوب مى باشد].
ب ) آيه69 سوره مائده ان الذين آمنوا والذين هادوا والصابئون به رفع صابئون كه به اسم ان (الذين امنوا) عـطـف شـده [و چـون الـذيـنـ در موضع نصب است , معطوف بر آن نيز بايد منصوب و به صورت صابئين ((332)) باشد].
ج ) آيـه162 سـوره نـسـاء لكن الراسخون فى العلم منهم والمومنون يومنون بما انزل اليك وما انزل من قبلك والمقيمين الصلوة والموتون الزكوة ((333))
كه مقيمين چون عطف بر مومنون شده بايد مرفوع [و به صورت مقيمون ] باشد.
مى گويد: از عايشه درباره اين آيات پرسيدم .
گـفـت : فـرزند خواهرم ! اينها كار كاتبان است كه اشتباه نوشته اند! .
سيوطى مى نويسد: سند اين روايت به تاييد شيخين [بخارى و مسلم ] صحيح است ((334)) .
د) بـه تـابـعـى گـرانـقـدر سعيدبن جبير هم نسبت داده اند كه گفته : چهار حرف غلط در قرآن مـشـاهـده مـى شـود سـه مـورد آن همان است كه ذكرشد و مورد چهارم آيه دهم سوره منافقون مـى بـاشـد فـاصدق واكن من الصالحين, تا صدقه بدهم و از صالحان باشم به جزم مضارع (اكن) كه به (اصدق) عطف شده و چون اصدق به تقرير ناصب (ان) بعد از فاء عطف , منصوب شده [معطوف بر آن نيز, بايد منصوب گردد] ((335)) .
و از ابـوخـالد هم روايت شده كه از ابان بن عثمان ـآن شخصيت برجسته و بزرگ علمى ـ پرسيدم :
چرا المقيمين الصلوة منصوب است با اين كه كلمات پس و پيش آن همگى مرفوعند؟ گـفـت : ايـن اشتباه از ناحيه كاتب رخ داده , چون وقتى كلمات قبل از آن را نوشت , از املاكننده پرسيد: چه بنويسم ؟ گفت : اكتب المقيمين الصلوة ((336)) , بنويس المقيمين الصلوة.
پس به هماصورتى كه شنيد, نوشت ((337)) .
به زودى وجه اعراب صحيح اين آيات را خواهيم گفت كه طبق لغت فصيح مى باشد و هيچ گونه ضعف و سستى ندارد, اما بايد دانست كه نسبت دادن اين مسائل به دانشمندان برجسته و بزرگى چـون سـعيدبن جبير و ابان بن عثمان خيلى سوال انگيز به نظر مى رسد, زيرا چگونه مى شود وجه اعراب صحيح اين آيات بر آنان پوشيده بماند تا جايى كه گفته باشند, قرائت مشهور, غلط است ؟! آرى ! ايـن گـونـه حـرفها از كسى مانند عروةبن زبير ـكه به لغت و ريزه كارى هاى آن نادان است ـ مى تواند صادرشود.
اكـنـون بـه پاره اى توضيحات درباره آيات چهارگانه مزبور مى پردازيم كه تابناك ترين چهره هاى علوم ادبيات و سخنورى يادآور شده اند.
الف ) آيه63 سوره طه ان هذان لساحران ((338))
حـفـص و عـمـوم مسلمانان با تخفيف و كسر ان قرائت نموده اند و به نظر ما همين قرائت مشهور, درست است .
با اين حساب ان مخفف ان مى باشد و نصب نمى دهد و وجود لام در خبر, دليل مخفف بودن آن است .
ابـن هـشـام مـى گويد: هرگاه بعد از ان مكسور و ساكن , لام باشد بدان كه اصل آن ان و با تشديد بوده است , مثل وان كانت لكبيرة ا عـلـى الـذيـن هدى الله ((339))
, و مسلما اين حكم ـجز بر كسانى كه خداوند آنها را هدايت كرده ـ دشوار بود.
زمـخـشرى هم مى گويد: ان در اين گونه موارد, مخففه است و هميشه ـبراى امتيازـ در خبر آن , لام مفتوح مى آيد.
بنابراين , اصلا جاى سوالى در اعراب اين آيه باقى نمى ماند.
امـا قرائت تشديد با الف [/ان/ هذان لساحران] قرائت بقيه قاريان ـبه جز ابوعمروـ مى باشد و دليلشان ايـن اسـت كـه در نـسخه امام ((340)) اين گونه و با الف بوده و بايد از آن پيروى كرد .
و براى آن , تـوجـيـهـاتـى ذكـر كرده اند كه دور از واقعيت است و مهم, همان قرائت حفص مى باشد كه همه مسلمانان نيز همان طور خوانده اند, ولى ابوعمرو با ياء قرائت كرده , يعنى /ان هذين/ لساحران كه طبق قاعده , اسم ان منصوب شده , لكن اين قرائت , شاذ و مخصوص اوست و نمى توان از آن پيروى كرد.
ب ) آيه69 سوره مائده ان الذين امنوا والذين هادوا والصابئون والنصارى من ا من بالله واليوم الاخر وعمل صالحا فلاخوف عليهم ولاهم يحزنون ((341))
مشهور الصابئون يعنى به رفع خوانده اند كه بر محل اسم ان (الذين آمنوا) عطف شده است .
فـراء مـى گـويـد: هـرگاه اسم ان از كلماتى باشد كه اعرابش ظاهرنيست ـمثل ضمير و موصول ـ مى توان بر محل آن عطف نمود مانند شعر ضابى بن حارث برجمى كه مى گويد:
فـمن يك امسى بالمدينة رحله ـــــ فانى وقيار بها لغريب ((342))
[كه قيار عطف شده به محل اسم ان (ى ) ـكه ضمير متكلم است ـ لذا مرفوع گشته است ].
در آيه مورد بحث نيز صابئون عطف شده به محل اسم ان تا با واو هادوا هماهنگتر باشد مانند عطف بر توهم .
سيبويه نقل كرده كه عربها مى گويند: انهم اجمعون ذاهبون ((343)) و انك وزيد قائمان ((344)) .
ديـگـر نـحـويين نيز هريك توجيهى ذكر نموده اند, اما مهم اين است كه دانشمندان كوفه و بصره همگى در اين جا رفع را جايز دانسته اند, گرچه هركدام دليلى جداگانه ذكر كرده اند.
هـمـيـن آيـه ـبا پس و پيش ـ در سوره بقره , آيه62 آمده است : ان الذين امنوا والذين هادوا والنصارى والـصابئين كه صابئين طبق قاعده اوليه منصوب شده و عطف به محل اسم ان نشده تا با ياى نصارى هماهنگتر باشد.
و در سوره حج , آيه هفدهم مى خوانيم : ان الذين امنوا والذين هادوا والصابئين والنصارى والمجوس كه باز طبق اصل و منصوب آمده و مناسبت لفظى با واو هادوا مراعات نشده است .
و ايـن از هنرهاى بسيار زيبا و ظريف قرآن است كه گونه هاى مختلف كلام فصيح و متداول را به كار مى برد.
ج ) آيه162 سوره نساء لكن الراسخون فى العلم منهم والمومنون يومنون بما انزل اليك وما انزل من قبلك والمقيمين الصلوة والموتون الزكوة والمومنون بالله واليوم الاخر.
اين پرسش طرح شده كه چرا در ميان اين صفات المقيمين منصوب گشته است ؟ زمـخـشرى در پاسخ آن مى نويسد: منصوب به مدح شده تا فضيلت نماز را روشن سازد و اين , بابى گـسترده است و پندار كسانى كه گمان كرده اند اين , غلطى در نگارش مصحف مى باشد ارزشى نـدارد و شـايـد كـسانى كه در قرآن دقت نكرده و شيوه هاى زبان عرب و تفننهايى كه در نصب به اخـتصاص به كار مى رود, نشناخته اند, به اين سخنان گوش فرادهند و از اين مساله غفلت بورزند كه پيشينيان اسلام , به خوبى از اسلام حفاظت كرده و راه هرگونه طعنه را بر آن بسته اند و نسبت به اسلام و دفاع از حريم مقدس آن , بسيار باهمت تر و باغيرت تر از آن بودند كه در كتاب خدا رخنه يا شكافى بگذارند تا ديگران بعد از آنان بخواهند آن را پوشانده و التيام بخشند ((345)) .
سيبويه در باب آنچه براى تعظيم و مدح منصوب مى گردد مى گويد:
بـرخى عربها مى گويند: الحمدلله رب العالمين ـبه نصب رب ((346))
ـ, پس نظر يونس را در اين باره جوياشدم .
پاسخ داد: اين تلفظ عربى و درست است ((347)) .
و مانند آن است آيه162 سوره نساء كه المقيمين منصوب گشته با اين كه مى توانست مثل بقيه ـبه طور يكنواخت ـ مرفوع باشد.
اما الموتون بعد از آن , به جهت ابتدا و استيناف مرفوع گشته است .
آن گـاه مـثـالـهاى متعددى ذكرمى كند از جمله آيه177 سوره بقره والموفون بعهدهم اذا عاهدوا والـصـابـريـنـ فـى الـبـاساء والضراء وحين الباس ((348))
كه الصابرين براى مدح و ستايش منصوب گشته است ـهرچند اگر به عنوان عطف يا استيناف مرفوع هم مى شد زيبا بود.
در قـسمت ديگرى مى گويد: خليل معتقد است كه متكلم , در اين گونه موارد نمى خواهد مطلب مـجـهول يا ناگفته اى را بازگو نمايد, چراكه مخاطبانش هم به آنچه او مى گويد آگاهى دارند, لـذا بـا مـدح و سـتـايـش , از آن مـسـالـه يـادمـى كـنـد, گـويـا مـى گويد: اذكر اهل ذاك, واذكر الـمقيمين ((349))
, اهل اين امور را يادمى كنم , نمازگزاران را يادمى كنم گرچه اين فعل (اذكر) هيچ گاه آشكار نمى شود.
ايـن عبارات مانند آن است كه فردى سرشناس به عنوان افتخار و مباهات ـمخصوصاـ اسم طايفه خـود را بـبـرد و بـگـويـد: انـا بـنـى ((350))
فـلان نفعل كذا, ما فرزندان فلان , اين كارها را انجام مى دهيم ((351)) .
سـيـدمـرتـضى علم الهدى درباره نصب الصابرين در آيه 177 سوره بقره مى نويسد: به دليل مدح و سـتـايش , نصب گرفته , زيرا شيوه سخنوران اين است كه هرگاه بخواهند موضوعى را با صفات و ويژگيهاى متعدد توصيف كنند بين آنهابه صورت مدح يا ذم جمله معترضه اى مى آورند تا ممدوح يا مذموم را جداگانه مشخص سازند, درنتيجه , اعراب همه كلمات , يكنواخت نخواهدبود ((352)) .
د) آيه دهم سوره منافقون وانـفقوا من ما رزقناكم من قبل ان ياتي احدكم الموت فيقول رب لولا اخرتنى الى اجل قريب فاصدق واكن من الصالحين. ((353))
قراء سبعه ـبه جز ابوعمروـ اكن قرائت كرده اند چون عطف شده به محل اصدق كه بـه عـنـوان جـواب تـمـنى مجزوم است , زيرا معنايش اين است كه اگر مرگ مرا به تاخير اندازى صـدقـه داده و از صالحان خواهم شد .
ولى ابوعمرو, به نصب [واكون] خوانده كه عطف شده به لفظ فاصدق كه به اضمار ان منصوب گشته است .
ايـن سـخن بزرگان ادب و تفسير, همانند مكى بن ابى طالب , زمخشرى و ديگران است و كتابهاى نـحـو هـمـگـى شـهادت مى دهند كه هرگاه جواب تمنى بعد از فاء باشد معطوف بر آن مى تواند مـنـصـوب يا مجزوم باشد .
آرى ! قرآن بر اساس شيوه هاى زيباى ادب رفيع , پايه ريزى شده , اما چه بايد كرد كه شبكور, شبانگاه چشم باز مى كند! 19ـ سوره ساختگى ولايت ! يـكى از بافته هاى عوامانه و بسيار پيش پاافتاده , عباراتى است كه نويسنده كتاب دبستان المذاهب به يك گروه ناشناس شيعه كه به پندار خام او آنها معتقد به تحريفند نسبت داده , مى نويسد: برخى شـيـعـيـان مـى گـويـند, عثمان مصحفها را سوزاند و سوره هايى كه در فضيلت اهل بيت للّه نازل شده بود از جمله سوره زير را ساقطكرد.
بـعد از بسم اللّه ياايها الذين آمنوا آمنوا بالنورين انزلناهما يتلوان عليكم آياتى ويحذرانكم عذاب يوم عـظـيم ب ان الذين يوفون بعهداللّه ورسوله فى آيات لهم جنات النعيم .
واصطفى من الملائكة والرسل وجـعـل مـن الـمـومـنـين اولئك فى خلقه يفعل اللّه مايشاء قد خسر الذين كانوا عن اياتى وحكمى مـعـروضـون .
وان عليا من المتيقن ب يا ايها الرسول قدانزلنا اليك آيات بينات فيها من يتوفاه مومنا ومـن يتوليه من بعدك يظهرون ب ولقد آتيناك بك الحكم كالذين من قبلك من المرسلين .
وجعلنا لـك مـنـهـم وصـيا لعلهم يرجعون .
ان عليا قانتا بالليل ساجدا يحذر الاخرة ويرجو ثواب ربه .
قل هل يـستوى الذين ظلموا وهم بعذابى يعلمون ((354), اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به دو نور ايمان بياوريد .
آن دو را نازل كرديم كه آياتم را بر شما بخوانند و شما را از عذاب روزى بزرگ برحذر دارند بـنان كه به عهد خدا و پيامبرش وفا مى كنند در آياتى برايشان بهشتهاى نعمت است و برگزيد از فرشتگان و پيامبران و قرارداد از مومنان , آنان را در خلقش .
خدا هرچه بخواهد مى كند.
زيـان كردند آنها كه از آيات و حكم من دور گردانده شدند .
و على از متقيان است ب اى پيامبر! ما به سوى تو آياتى روشن نازل كرديم كه در آن است , هركس او را در حال ايمان دريابد و هركس ولايت او را بـپذيرد بعد از تو نمايان مى شوندب و تو را به تو حكم داديم , همانند كسانى كه پيش از تو بودند از پـيـامـبـران .
و قـرارداديم براى تو از ايشان جانشينى شايد بازگردند .
همانا على در شب قنوت مى گرفت , سجده مى كرد از آخرت مى ترسيد و ثواب پروردگارش را اميدداشت .
بگو! آيا مساويند آنها كه ظلم كردند درحالى كه به عذاب من آگاهى دارند.
مـحدث نورى مى نويسد: هيچ اثرى از اين سوره در كتابهاى شيعه نيافتم جز آنچه از كتاب مثالب مـنـسـوب بـه ابن شهر آشوب حكايت شده كه آنان تمام سوره ولايت را ساقطكردند, پس شايد اين سوره بوده است ((355)) .
مـحـقـق آشـتـيـانـى , نـويسنده حاشيه بر رسائل شيخ انصارى نيز به دنبال نقل اين سوره تخيلى مى نويسد: در غير اين كتاب بر اين عبارات دسترسى نيافتم جز آنچه از كتاب مثالب ابن شهر آشوب حكايت شده است .
و تو خوب مى دانى اين عبارات هيچ شباهتى به قرآن حكيم ـكه به عنوان معجزه بـر قـلـب پـاك سيدالمرسلين نازل شده ـ ندارد, زيرا بديهى است كه هركس مى تواند چنين الفاظ ازهم گسيخته و بى ربطى را به هم ببافد, بگذريم از اين كه هيچ معناى درستى هم ندارد.
خـداونـد متعال در شان قرآن عزيز مى فرمايد: قل لئن اجتمعت ادنس والجن على ان ياتوا بمثل هذا القران لايـاتون بمثله ولوكان بعضهم لبعض ظهيرا ((356))
, بگو! اگر انسانها و پريان (جن و انس ) دست به دسـت هـم دهـنـد كـه همانند اين قرآن را بياورند, نخواهند توانست مانند آن را بياورند, هرچند يكديگر را (در اين كار) كمك كنند ((357)) .
يك بررسى كوتاه
جـالـب است بدانيد كتاب مثالب را كه احتمال دارد اين عبارت كذايى از آن نقل شده باشد تاكنون هـيـچ كـس نديده و هيچ يك از كسانى كه شرح حال نويسندگان را نوشته اند, اسمى از اين كتاب نـبـرده انـد, بـه جـز خود ابن شهر آشوب كه در كتاب معالم العلماء وقتى زندگى خودش را شرح مـى دهـد, در ضـمـن آثـارش , كـتـابى به اين اسم نام مى برد .
اما آيا واقعا اين كتاب تدوين يافته و نـسـخـه هـايـش مـنـتـشـرشده يا نه , اين چيزى است كه هيچ كس نگفته و ديارى آن را مشاهده نكرده است .
نـويـسـنـده الذريعه على رغم جستجوى فراوان و سعى و تلاش گسترده اى كه در دست يافتن به كـتـابـهـاى تـالـيف شده انجام مى دهد, اثرى از اين كتاب در هيچ كتابخانه اى پيدانكرده و تنها با واسطه نقل كرده و شايد كتاب ديگرى بوده كه در اسم و عنوان مانند آن بوده است .
هـمـچـنـيـن كسى پيدانشده كه ادعاكند آن عبارت كذايى را ديده مگر آن كه آن را به لفظ حكي, حكايت شده و ناشناس نقل كرده اند چنان كه در سخنان نورى و آشتيانى ديديم .
خود اين سوره ساختگى , فرياد مى زند كه سخنى دروغ و پاره اى عبارات زشت و الفاظ ركيك است كـه هيچ پايه و اساسى ندارد .
اين عبارات حتى با قواعد ساده اعراب هماهنگى ندارد تا چه رسد به ادب رفيع و همين امر, دليل آن است كه اين عبارات زشت را به هيچ گروهى از شيعيان نمى توان نـسـبـت داد, چـراكـه آنها با همه اختلاف رتبه اى كه دارند هميشه پيشوايان نقد و سخن سنجى و استادان ادب و بيان بوده و ـدر طول تاريخ ـ از علوم عربيت به خوبى آگاهى داشته اند.
تـرديـدى نـيست كه اين چرندها بافته افكار خام و ناپخته و كينه هاى جاهليت است كه اين ياوه و افـتـراى دروغـيـن را سـاخـتـه انـد .
خداوند متعال مى فرمايد: انما يفترى الكذب الذين لايومنون بايات الله ((358)) , دروغ را تنها كسانى مى سازند كه به آيات خدا ايمان ندارند.
آرى ! ايـنها نتيجه آميزش بى خردى و حماقت از يك سو, و خبث باطن و پليدى از سوى ديگر است مساله اى كه شخصيت افراد سيه روزى چون نويسنده بيچاره و بدبخت دبستان المذاهب را تشكيل مى دهد.
[بار ديگر برخى جملات آن را از نظر مى گذرانيم ] مفهوم اين جمله ها چيست ؟ دو نورى كه از آسمان نازل كرديم و آياتم را تلاوت مى كنند.
آنان كه به پيمان خدا و پيامبرش وفامى كنند در آياتى .
از فرشتگان برگزيد و قرارداد از مومنان آنان را در خلقش .
و تو را به تو حكم داديم همانند كسانى كه پيش از تو بودند.
قرارداديم براى تو از ايشان (پيشينيان ) جانشينى .
چرا خبر كان در جمله كانواب معروضون منصوب نشده است ((359))
و چرا خبر ان در جمله ان عليا قانتا بـالـلـيـل سـاجدا منصوب شده است ((360))
؟ چگونه در آيات بينات كسى است كه باايمان وفات مى يابد و در آخرين جمله آنها كه ستم كردند با چه چيزى يا چه كسانى مساويند؟ علامه بلاغى مى گويد: شايد معنا در شكم شاعر باشد!! مـى افـزايـد: ايـن عـبارات هذيان گونه , اشكالات زيادى دارد, ولى ما به همين چند سوال بسنده مى كنيم .
شـگـفـتـا! نـويـسـنـده دبستان المذاهب از كجا اين چرندها را آورده و در كدام كتاب شيعه آن را ديده است ؟ آيا اين گونه بايد مطالب را در كتابها نقل كرد؟ جـاى تـعـجـبـى نيست .
اين دشمنى را بارها ديده ايم , چقدر نسبتهاى ناروا و دروغين به شيعيان بسته اند!! ((361)) .
سخنى درباره دبستان المذاهب و نويسنده اش استاد رضازاده , محقق آن كتاب مى نويسد: مطالبى كه مولف دبستان درباره اديان و مذاهب , طرح و در آن زمـيـنـه ها بحث كرده بيشتر جنبه هاى عوامانه آن اديان و فرق است كه از زبان معتقدين عـوام اديـان و مـذاهب اينجا و آنجا شنيده و با چيره دستى آنها را سرهم كرده است , مولف دبستان بـراى فـراهـم آوردن مـطـالب تاليفش به جمع چرسيان و بنگيان درمى آيد و آنچه را كه در عالم هـپـروتـى بـر زبان ايشان مى رود به عنوان بخشى و گاهى اصول عقيدتى آيين آنان رقم مى زند:
مـولـف دبستان ضمن مسافرتهاى خود, در راهپيماييهاى طولانى و ملالت آور, براى وقت كشى با همراهان ـقاطرچى , حمال , درويش , قهوه چى , فروشنده دوره گرد, زاير وبـ به گفتگو مى پردازد و آنچه را از آنان مى شنود به عنوان عقيده و باور معتقدين فلان دين و آيين ثبت و ضبط مى كند.
مـولـف دبستان , گرچه گاهى از بعضى كسان با عناوين و القاب تفخيمى يادمى كند ولى ما را به مـيزان سواد و معلومات آن كسان آگاهى نيست و بعيد نيست كه اين عناوين و القاب تفخيمى به واسـطـه بـه اصـطلاح تحويل گرفتن مولف از سوى آنان , توسط مولف جعل شده باشد, همچنين دورنيست كه آوردن القاب و عناوين تفخيمى به قصد پوشيده داشتن عوام بودن طرفهاى گفتگوى خـود بـوده اسـت آيا ممكن است كه مولف دبستان , سخت ساده دل و به اصطلاح بى شيله پيله و به تعبير امروزى ما عوام بوده و آنچه را كه از مردم عوام و نيز چند تنى شياد و جاعل شنيده به راست داشته و ساده دلانه به عنوان اصول اعتقادى آنان به روى كاغذ آورده باشد؟ در دبـسـتـان مـذاهب , گاهى از اديان و مذاهبى كه هيچ كس , در هيچ كجا نامى از آنها نشنيده و نـخوانده است ياد شده است و گاهى مطالبى ـو غالبا سخيف ـ به بعضى از اديان و مذاهب و كسان نسبت داده شده است كه باز هيچ كس , در هيچ كجا آن مطالب را نه شنيده است و نه خوانده است .
به راستى اين اديان و مذاهب و فرق و آن مطالب سخيف از كجا نشات گرفته است ؟ آيا جعل مولف دبـسـتـان اسـت يـا ديگران جعل كرده و براى مولف دبستان نقل كرده اند؟ من گمان مى برم كه بعضى از كسان كه شوق مولف دبستان را به شنيدن مطالب و مباحث بديع و غريب درباره اديان و مذاهب , تشخيص مى دادند براى آنكه شايد از قبل وى لفت وليسى كنند و شكمى به چربى بيالايند آن اديـان و مـذاهب و مطالب را جعل كرده , براى مولف دبستان نقل مى كرده اند و مولف دبستان , هـمـچـنـان كـه عرض كردم ساده دلانه ـبخوان عوامانه ـ آنها را باوركرده و به نام همان شيادان و جاعلان ـبه عنوان معتقدين بدان اديان ـ ثبت كرده است ((362)) .
اين مولف كيست ؟ سرجان ملكم در كتاب تاريخ ادبيات ايران ((363))
مى نويسد: او محسن كشميرى متخلص به فانى اسـت و در ايـضـاح المكنون فى الذيل على كشف الظنون ((364)) مى گويد: او موبد ((365))
شاه هـنـدى اسـت و مـلافـيروز در حاشيه كتاب دساتير ((366))
پنداشته كه مولف مير ذوالفقار على بوده است .
و آخـريـن نـظريه اى كه محققان به آن دست يافته اند اين است كه وى موبد كيخسرو اسفنديار از فـرزنـدان آذر كـيـوان ((367)) بـوده است .
وى در شهر پتنه هندوستان در اواسط دهه سوم قرن يـازدهـم هجرى متولدشده و تا بعد از دهه هفتم مى زيسته است چنان كه از تاريخ هاى قيدشده در كتابش برمى آيد.
مولف , به مذهب كيوانى دعوت مى كرد كه قائل به وحدت وجود, رهايى از مذهب و پيروى از كتاب دساتير است .
به پندار او اين كتاب مادر كتابها و خلاصه همه شرايع مى باشد كه پيامبرى [دروغين ] به نام ساسان آن را آورده است .
از اين رو در كتاب دبستان المذاهب عقايد صاحبان اديان را تضعيف كرده , به گونه اى شيطنت آميز و پنهانى مى كوشد مذهب تازه تاسيس پدرش را رواج دهد.
نـخـسـتين كسى كه اين كتاب را مطرح كرد فرانسيس گلادوين بود كه در سال1789 م آن را به انـگـلـيـسـى تـرجمه نمود و در سال 1809م برابر با ذيقعده 1244هـ .ق .
براى اولين بار به دستور نماينده انگلستان ويليام بيلى در كلكته چاپ شد و همچنان چاپ آن به دست مزدوران استعمار در هـنـد و ايـران و سـاير كشورها به زبانهاى گوناگون ادامه دارد .
چرا؟ حتما كاسه اى زير نيم كاسه است ! 20ـ فاجعه كتاب فرقان اين كتاب ((368))
در زمان خودش غوغاى سختى در سرزمين مصر به راه انداخت و دانشگاه الازهر در بـرابر آن ايستاد و با سرزنش و ملامت , بطلان و فساد مطالب آن را آشكارساخت , لذا از حكومت وقـت تـقـاضـانـمود آن كتاب را مصادره و نسخه هاى آن را جمع آورى كند, حكومت مصر به اين درخـواسـت پـاسـخ مـثـبـت داد و آن را مـصادره كرد ((369))
, ولى نسخه هاى فراوانى از آن در سرزمين هاى مختلف اسلامى و غير آن باقى ماند.
و از مـطـالـب بـسيار دردآور اين كه در اين كتاب با روايات و افسانه هاى حشويه , همچون روايات صـحـيح رفتار شده , تنها به اين دليل كه در كتب صحاح درج شده است , هرچند قداست و كرامت قـرآن كريم را خدشه دار كند .
از جمله , افسانه هايى كه پيش از اين سستى آن را روشن ساختيم , به پندار اين نويسنده , وجود اين روايات , دليل محكمى است بر اشتباه كاتبان مصحف ((370)) .
ايـن , اتـهامى است كه خردهاى پاك هرگز آن را نمى پذيرند همانها كه مى دانند پيشينيان اسلام , بسيار پاكتر از آن بودند كه بتوان اين سستيها و بى توجهيها را به آنان نسبت داد, چراكه آن بزرگان بيشتر و بهتر از هركس در نگهدارى كتاب خداى عزيز و حميد مى كوشيدند.
عجيبتر اين كه پنداشته است حجاج بن يوسف ثقفى طغيانگر بزرگ دوازده جاى قرآن را تغييرداد و قـرائت مـعـروف و مـتـداول ـتـا آن روزـ را بـه شـكـل كـنـونـى درآورد, مـثـلا مـى گويد: من الـمـرجـومـين ((371)) در داستان حضرت نوح من المخرجين و من المخرجين ((372))
در داستان حضرت لوط من المرجومين بوده كه اين دو عبارت را تغييرداد و جابه جا نمود ((373)) .
و تـخـيـلات بى ارزشى از اين قبيل كه هر عقل سالمى از آن گريزان است , چراكه حجاج سرگرم سـيـاسـت ظـالـمـانـه , بـسـيار كوچكتر از آن بود كه بتواند در امور دين و قرآن عظيم دخالت و دست درازى كند.
ايـن ياوه ها, نشخوار هرزه زبانان تهى مغز است همانان كه نمى دانند چه مى گويند و احترام امانت كلام را پاس نمى دارند.
ابـن خـطـيـب ايـن قـصه تخيلى را از روايت عبادبن صهيب از عوف در كتاب المصاحف ((374))
گرفته است , ولى پيشوايان علم حديث اين عباد را دروغگو و دروغپرداز مى دانند, فقط ابوداوود به روايات او توجه مى كرد ((375)) .
امـام حـافـظ محمدبن حبان مى نويسد: او مطالب منكر و ناشايست را از زبان افراد مشهور روايت مى كرد, به گونه اى كه حتى اگر مبتديان در علم حديث هم بشنوند, گواهى به مجعول بودن آن خواهندداد ((376)) .
يـكـى از آن مـطـالب همين حكايت خنده آور است كه متاسفانه ابن خطيب آن را همانند يك اصل مسلم پذيرفته و عرضه كرده است .
تحريف نزد اخباريهاى متاخر
تا اين جا پندار بى ارزش تحريف را نزد حشويه اهل سنت خوانديم .
گروهى افراطى ـكه خود را جزء شـيـعـيان مى دانندـ نيز مانند همكيشان حشويه خود, بى پروا كرامت و تقدس قرآن كريم را مورد تعرض قرار داده اند.
پـيش از اين گفتيم دانشمندان محقق شيعه ـكه اهل نظر و اجتهادندـ همچنين محدثان بزرگ مـا, هـمـگـى بـا اسـتـناد به نقل متواتر و دليل عقل , احتمال تحريف كتاب خدا را به كلى مردود مى دانند و همچنان بر اين عقيده ـكه قرآن كريم نيز بدان تصريح فرموده ـ ثابت و استوارند.
آرى ! نـظـريـه تـحـريـف از سـوى گروهى ناچيز ـكه در ميان شيعيان چيزى به شمار نمى آيندـ مـطرح شد و اين در دوره هاى اخير و هنگامى بود كه جزائرى (متولد 1050 و متوفاى 1112 هـ .
ق ) به عنوان نابغه اين گروه در اطراف خليج فارس پديدارگشت و اين انديشه را ترويج كرد و شالوده آن را بـر پـايـه هـاى سـهـل انگارى و ساده انديشى ـبا اخبار پراكنده و افسانه هاى دور از واقعيت ـ پايه ريزى نمود و گروهى ساده انديش نيز با افكارى آلوده و خاطرى پريشان به دنبال او راه افتادند.
سـپـس نورى (متولد 1254 و متوفاى 1320هـ .
ق ), فرد سرشناس اين گروه از وى پيروى نمود و بـسـيار كوشيد كه دلايل كتاب را نقض كرده , حجيت آن را ـكه نزد همه اهل تحقيق مسلم است ـ نفى كند.
اينك پاره اى از دلايل جزائرى را در كتاب منبع الحياة ذكر مى كنيم .
او مـى گـويـد: اخـبـار مستفيض , بلكه متواتر, دلالت دارند كه قرآن دستخوش افزايش , كاستى و تحريف شده است از جمله :
الف ) از اميرمومنان (ع) سوال شد: دو جمله شرط و جزا در آيه سوم سوره نساء ((377))
چه تناسبى با هم دارند؟ پاسخ دادند: بيش از يك سوم قرآن از آن جا افتاده است .
ب ) روايـت شـده كه امام صادق (ع) درباره آيه كنتم خير امةب ((378))
, شما بهترين امتى هستيد كه ب گفت : چگونه اينها بهترين امت خواهندبود با اين كه فرزند پيامبر خدا را كشتند.
اين طور نيست , بلكه اين گونه نازل شد: كنتم خير / ائمة/ب, شما بهترين /امامانى / هستيدب كه منظور امامان اهل بيت للّه مى باشند.