كـالذين مـن قبلـكم كانوا اشـد مـنـكم قوة واكثر امـوالا واولادا فـاسـتمتعوا بـخـلاقهم فاستمتعتم بـخـلاقـكـمـ كما استمتع الذين من قبلكم بخلاقهم وخضتم كالذى خاضوا ((260))
, (شما منافقان ) همانند كسانى هستيد كه قبل از شما بودند.
آنـهـااز شـمـا نيرومندتر و اموال و فرزندانشان بيشتر بود .
آنها از بهره خود (از مواهب الهى در راه گناه و هوس ) استفاده كردند شما نيز از بهره خود (در اين راه ) استفاده كرديد همان گونه كه آنها استفاده كردند .
شما (در كفر و نفاق و استهزاى مومنان ) فرو رفتيد همان طور كه آنها فرورفتند.
مايقال لك الا ما قد قيل للرسل من قبلك ((261))
, آنچه به تو مى گويند همان است كه به پيامبران قبل از تو گفته شده است .
بل قالوا مثل ما قال الاولون ((262)) , بلكه آنان نيز مثل آنچه پيشينيان گفته بودند, گفتند.
وقـالـ الـذيـنـ لايـعـلـمـونـ لـولا يـكـلمنا الله او تاتينا آية كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم ((263))
, افراد ناآگاه گفتند: چرا خدا با ما سخن نمى گويد؟ و يا چرا آيه و نشانه اى براى خود ما نمى آيد؟! پيشينيان آنها نيز همين گونه سخن مى گفتند .
دلها و افكارشان مشابه يكديگر است .
و آيات ديگرى جز اينها كه به صراحت مى گويند: تاريخ تكرار مى شود و امتهاى گذشته و حال در خلق و خويشان همانند يكديگرند.
ابـن عـبـاس مـى گـويـد: امـشـب چقدر شبيه ديشب است ! مثل آنان كه پيش از شما بودند .
آنها بنى اسرائيل هستند كه به آنان تشبيه شده ايم .
به ياد مى آورم كه پيامبر خدا (ص) فرمود: سوگند به آن كـه جـانـم در دسـت اوسـت شما از آنان پيروى مى كنيد, حتى اگر يك نفر از آنان داخل سوراخ سوسمارى شده باشد شما هم داخل آن مى شويد ((264)) .
ابـوسـعـيـد خدرى هم روايت مى كند كه پيامبر (ص) فرمود: شما با همان مسائلى درگير مى شويد كه امتها و مردمان پيش از شما درگير بودند.
سـوال شـد: اى رسـول خـدا! هـمـان كـارهايى كه ايرانيان , روميان و اهل كتاب انجام دادند؟ پاسخ فرمودند: مگر مردم جز آنانند؟ ((265)) .
اميرالمومنين (ع) مى فرمايد: شما در راهى روشن گام برمى داريد و سخنانى را كه مردمانى پيش از شما مى گفتند بازگو مى كنيد ((266)) .
باز مى فرمايد: روزگار بر باقيماندگان آنسان مى گذرد كـه بر گذشتگان گذشت و آخرين كارش (روزگار) همچون اولين كار اوست , اعمال و رفتارش مانند يكديگر و نشانه هايش روشن و آشكارند ((267)) .
ايـن حـقـيـقـتـى اسـت اجـتـناب ناپذير, چراكه انسانها يك طبيعت دارند و انگيزه ها, تمايلات و جهت گيريهايشان همه جا و هميشه همانند هم مى باشد.
نـاگـفـتـه نـمـانـد, ايـنـها به معنى جبر در مسير زندگى نيست , بلكه نمادى است از تواناييها و قـابـلـيـتهايى كه در ساختار اوليه انسان وجود دارد, لذا آماده است كه با تربيتى صحيح به سوى خـوشـبـخـتـى و سعادت رهنمون شود و اگر چنين نبود, آموزشهاى پيامبران به هدر مى رفت و آوردن شريعتها و وضع قوانين بيهوده بود .
پس آمادگى تربيت در نهاد انسان نهفته است و لذا دين و آيين به او عرضه مى گردد.
تـا ايـن جـا روشـن شـد كه منظور از همگونى امتها همگونى در ريشه هاى اخلاق و پايه هاى اصلى زندگى است و ارتباطى با جزئيات و شيوه هاى آن ندارد, چراكه اين امور با توجه به عوامل زمانى و مكانى گوناگون , تفاوت مى كند و قابل تكرار نيست .
بـه عنوان مثال : بنى اسرائيل در برابر پيامبرانشان خيره سرى كرده دشمنى ورزيدند, درنتيجه , به سـرگـردانـى (تيه ) در دره سينا گرفتارشدند و غذاى آماده من وسلوى بر آنان نازل شدب پيداست مـنـظـور از تـشـابـه اين نيست كه مسلمانان نيز در همان منطقه سرگردان مى شوند و از همان خـوراكـيـهـا اسـتـفـاده مـى كـنـند, بلكه منظور آن است كه شما مسلمانان نيز در برابر ارشاد و خـيـرخـواهى پيشوايانتان خيره سرى نشان مى دهيد, آن گاه در وادى گمراهى سرگردان شده گرفتار كمبودهاى مختلف در مال , جان و امثال آن خواهيدشد.
اسـتاد بزرگوار ما نوشته است : روايات مزبور, اخبار واحدند و نمى توان بدان احتجاج كرد و ادعاى متواتربودن آن , سخنى گزاف مى باشد, زيرا هيچ يك از اين اخبار در كتب اربعه نيامده است .
از آن مهمتر, بسيارى از رويدادهاى گذشته براى امت اسلام رخ نداده و ممكن نيست رخ دهد.
در درستى تشابه , همين بس كه اين امت نيز حدود و محتواى قرآن را رهاكرده اند, هرچند حروف و الـفـاظ آن را بـه خـوبـى بـرپـا داشتند چنانچه در نامه امام باقر(ع) به سعدالخير آمده است .
پس مـى تـوان گـفت : رويدادهايى كه در اين امت واقع مى شود تنها از برخى جهات , شبيه رويدادهاى امتهاى پيشين است ((268)) .
منظور وى از برخى جهات اصول و پايه هاى زندگى است ـكه در برخورد با سختيهاى زندگى و رسيدن به كاميابيهاـ از نهاد و سرشت انسان مى جوشد.
تحريف نزد ظاهربينان اهل سنت (حشويه )
پيش از اين گفتيم كه منشا شبهه تحريف , پاره اى روايات شاذ اهل سنت بوده كه برخى كم خردان يا بيماردلان آن را حكايت كرده و ظاهربينان اهل سنت (حشويه ) بر آن اعتماد نموده اند, همانان كه بى پروا و بدون تدبر, همه روايات را نقل مى كنند, هرچند با اصول شريعت و مبانى اسلام مخالف و نـاسـازگـار بـاشد, چراكه تمام همتشان را صرف ضخيم كردن حجم كتابها مى كنند و لذا, كارى نـدارند كه محتوا چيست و از چه كسانى نقل مى كنند و به چه منابعى استناد مى كنند .
درنتيجه , كوركورانه چاق و لاغر, سست و قوى و راست و دروغ را به هم مى آميزند.
ابـن جوزى مى گويد: بيشتر محدثان , حريص و آزمندند, چراكه عادت دارند بازار حديث خودشان را ـهـرچـنـد با سخنان باطل و بيهوده ـ گرم كنند و اين كار, بسيار زشت و ناپسند است .
چون به سند صحيح از پيامبر (ص) روايت شده كه : هركس حديثى از قول من روايت كند با اين كه مى داند دروغ است خود او نيز يكى از دروغگويان خواهدبود ((269)) .
شـيـخ ابـوجـعفر طوسى در ذيل آيه 24 سوره محمد# ((270))
مى نويسد: اين آيه , گفتار نادانان اهل حـديـث را بـاطـل مى سازد, چراكه آنها مى گويند: شايسته است احاديث را همان گونه كه به ما رسيده روايت كنيم هرچند معناى درستى نداشته باشد ((271)) .
آرى ! حـشـويـه بـا اين شيوه مبتذل , چنته هاى خود را از احاديث پراكنده و روايات دور از واقعيت پركرده , راه را براى رونق يافتن اسرائيليات و انتشار افسانه هاى دروغين هموار ساخته اند .
به همين دليل , كتابهاى حديث و تفسير ـبى جهت ـ حجيم و قطور شده و بسيارى از آن مطالب , به كتابهاى تاريخ نيز راه يافته است .
و بـديـن تـرتـيـب , در لابه لاى متاع كم ارزش حشويه , توده اى از اخبار تحريف انباشته شده كه در مجموعه هاى بزرگ حديثى اهل سنت ـمثل صحاح سته و جز آن ـ منعكس شده است .
امـا ايـن مـشـكـل نـزد شـيعيان جايى ندارد, چون اين روايات ضعيف و بى ارزش را به كلى مردود مى دانند, چراكه نه سند درستى دارند و نه محتوايشان با اصول مذهب سازگار است .
ايـنك نمونه هايى از احاديث تحريف را كه حشويه نقل نموده و نويسندگان كتابهاى حديثى آن را ضبط كرده اند يادآور شده , به دنبال هريك توضيح لازم را ارائه خواهيم داد.
1ـ آيه رجم ! عـمـربـن خطاب همواره مى پنداشت حكم سنگساركردن زانى محصن , يك آيه قرآن بوده كه در زمان پيامبر (ص) تلاوت مى شد, ولى پس از آن ـبدون دليل شناخته شده اى ـ فراموش گرديد.
بـخـارى و مـسـلم از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : عمر پس از آخرين حج خود, خطبه اى ايـرادكـرد و در ضـمـن آن گـفـت : از جـمله آياتى كه خداوند نازل كرد آيه رجم بود كه ما آن را تـلاوت كـرده , فـهـميده و به خاطر سپرديم .
به همين دليل پيامبر خدا (ص) رجم كرد و ما نيز بعد از او رجـم كرديم .
من بيم دارم زمانى دراز بگذرد و گوينده اى بگويد: به خدا سوگند ما آيه رجم را در كـتـاب خـدا نـيـافـتـيـم .
درنـتـيـجه ـبه دليل عمل نكردن به فريضه اى كه خداوند نازل كرده ـ گـمراه كردند .
[همه بدانيد] سنگسارنمودن در كتاب خدا, حق و كيفر زناكار محصن است ـخواه مرد باشد يا زن ـ در صورتى كه بينه عليه او اقامه شود يا باردار باشد و يا خودش اقراركند ((272)) .
در مـوطـا مـالك مى خوانيم : عمر هنگام بازگشت از حج , گفت : اگر مردم نمى گفتند عمر به كـتـاب خداوند متعال افزود, اين آيه را مى نوشتم ((273))
: والشيخ والشيخة ـاذا زنياـ فارجموهما البتة, هرگاه پيرمرد و پيرزن زناكردند, البته آنها را سنگساركنيد زيرا ما آن را قرائت كرديم .
خيلى جالب است هنگامى كه در زمان ابوبكر براى اولين بار قرآن را جمع و تدوين مى كردند, عمر آيـه رجم را ارائه داد, كسى از او نپذيرفت و زيدبن ثابت از او دو شاهد خواست كه گواهى دهند آن عبارت , آيه قرآن است , ولى عمر كسى را پيدانكرد ((274)) .
بـاز هـم ايـن تخيل از سرش بيرون نرفت و در هر فرصتى به آن اشاره مى كرد تا اين كه در واپسين روزهاى عمرش آشكارا آن را اعلام نمود.
ناگفته نماند كه حكم رجم , مخصوص زن و مرد محصن است ـخواه پير باشند يا جوان ـ لذا مالك شيخ و شيخه را به زن و مرد بيوه و ازدواج كرده تفسيرنمود.
احـتـمـال قـوى مـى رود كه عمر حكم رجم را از پيامبر (ص) شنيده , ولى پنداشته كه آيه قرآن است و اين گونه اشتباهات از او خيلى بعيد نيست .
2ـ آيه رغبت (اعراض )! عـمـر مى گويد: در ميان آيات كتاب خدا كه مى خوانديم , اين عبارت هم بود: ان لاترغبوا عن آبائكم فـانـهـ كفر بكم ان ترغبوا عن آبائكم, از پدرانتان اعراض نكنيد چرا كه اين , كفر به خودتان است كه از پـدرانـتـان اعـراض كنيد يا ان كفرا بكم ان ترغبوا عن آبائكم, اين , كفر به خودتان است كه از پدرانتان اعراض كنيد ((275)) .
و در روايت ديگرى مى گويد: ان انتفائكم من آبائكم كفر بكم, جداساختن خودتان از پدرانتان موجب كفر به خودتان مى شود ((276)) .
شايد حديثى از پيامبر (ص) شنيده و آن را به جاى قرآن انگاشته است , اما چرا در الفاظ متن , ترديد دارد بـا اين كه هرسه عبارت , غيرمنسجم و نامناسب است و شباهتى به ديگر كلمات زيبا و رساى پيامبر (ص) ندارد؟ مثلا, معنى كفر به خويشتن چيست ؟ 3ـ آيه جهاد! عـبارت ديگرى كه به پندار عمر از قرآن افتاده آيه جهاد است .
از ابن عوف پرسيد: آيا در آنچه بر ما نـازل شـد ايـن عـبـارت را نـمـى يـابـى ؟ انـ جاهدوا كما جاهدتم اول مرة, جهادكنيد همان طور كه نخستين بار جهاد كرديد.
پاسخ داد: آن هم در ميان آنچه از قرآن ساقطشد قرارداشت ((277)) .
4ـ آيه فراش ! چـهـارمـين آيه اى كه به پندار عمر از قرآن حذف شده اين سخن پيامبر است : الولد للفراش وللعاهر الحجر, فرزند براى بستر (شوهر) است و براى بدكاره سنگ است ((278)) .
اينها چهار آيه بود كه به پندار عمر از قرآن حذف شده , ولى هيچ يك از اصحاب پيامبر (ص) مانند: زيد, ابي و ديـگـران ادعـاى او را نـپذيرفتند وگرنه آن را در مصحفهاى خود ثبت مى كردند .
آرى ! در اين جهت با او موافقت كردند كه اينها سخنانى بوده كه به پيامبر (ص) وحى شد و پيامبر هم آن را ـمثل بقيه احكام اسلام ـ ابلاغ كرد.
ايـن انـكـار هـمـاهـنـگـ اصحاب , خود عمر را نيز به شك واداشت لذا ـحتى در زمان حكومتش ـ جـرات نكرد دستوردهد تا آن را در مصحفها بنويسند و اين بهانه كه مى ترسم مردم بگويند عمر به كـتـاب خـدا افـزود, يك بهانه ظاهرى است , چراكه اگر واقعا مساله برايش مسلم بود چيزى او را بازنمى داشت .
بنابراين , قرآن بودن عبارات يادشده حتى نزد قائلش ـكه از خود شك داردـ ثابت نشده است .
5ـ آيا قرآن داراى000 ,027,1 حرف است ؟! طـبـرانـى از محمدبن عبيدبن آدم از عمربن خطاب روايت مى كند كه گفت : قرآن يك ميليون و بيست و هفت هزار (000,027,1) حرف دارد .
پس هركس آن را با صبر و براى خدا بخواند در برابر هر حرفى همسرى از حورالعين خواهدداشت ((279)) .
نـمى دانيم خليفه چه وقت علم ريا ضيات و آمار را آموخته وچه كسى در آن هنگام حروف قرآن را شـمـرده بـود با اين كه در حديثى از ابن عباس مى خوانيم : قرآن سيصدوبيست وسه هزار و ششصد وهفتاد و يك حرف (671,323) دارد ((280)) عددى كه [تقريبا] مطابق واقع است .
ذهبى مى نويسد: تنها كسى كه اين خبر باطل را نقل كرده محمدبن عبيد است ((281)) .
گـويـا ابـن عبيد هم از رياضيات سردرنمى آورده , زيرا اگر مساله همان طور باشد كه او پنداشته , بايد بيش از دوسوم قرآن ازبين رفته باشد, يعنى :
0703329 671,323000,027,1
6ـ ازبين رفتن قرآن با كشته شدن حاملان آن ! ابن ابى داود از ابن شهاب روايت كرده كه گفت : قرآن فراوانى نازل شد پس دانايان به آن ـكه حافظ آن بودندـ در روز يمامه كشته شدند و بعد از آنان دانسته و نوشته نشد ((282)) .
بايد پرسيد: مگر قرآن ـمنحصراـ در سينه آن قاريان قرارداشت و ديگران , يعنى بزرگان اصحاب از آن بـى بهره بودند, بويژه قاريان معروفى كه در زمان پيامبر (ص) شناخته شده و همچنان در قيد حيات بودند؟! 7ـ زيادى در مصحف عايشه ! فـاصـلـه بـعد از وفات پيامبر (ص) تا سال سى ام هجرى , دوران پيدايش مصحفهاى گوناگون بود كه هـريك به نام گردآورنده يا نسخه بردار آن ناميده مى شد .
يكى از آنها مصحف عايشه بود كه گويا تقاضا كرده بود از روى نسخه ديگران برايش بنويسند و ـبه پندار برخى ـ پاره اى اضافات داشته كه در جريان توحيد مصاحف , حذف شده است .
ابـوعبيد ـبه سند خودش ـ روايت مى كند كه حميده دختر ابويونس خدمتكار عايشه گفت : پدرم در سـن هشتادسالگى ـاز روى مصحف عايشه ـ آيه56 سوره احزاب را برايم اين گونه خواند: ان الله ومـلائكـتـهـ يـصلون على النبي يا ايها الذين آمنوا صلوا عـلـيه وسـلمـوا تسليما /وعلى الـذين يـصلون الصـفوف الاول/ ((283)) .
حميده مى گويد: پيش از آن كه عثمان قرآنها را دگرگون سازد ((284))
يعنى , اين زيادى تا آن هنگام موجود بود.
چـنين نقل شده , ولى سراغ نداريم , عايشه مصحفى مخصوص خودش داشته باشد .
از اين گذشته , ايـن افزايش پندارى [يك وصله ناجور است كه ] هيچ شباهتى با اسلوب زيبا و درخشان قرآن ندارد [و هرگز آن را به خود نمى پذيرد].
8ـ دو آيه از سوره بينه ! [ايـن پـنـدار] بـه ابـيـبـن كعب نسبت داده شده كه دو آيه سوره بينه از مصحف ساقط شده است .
امـام احـمد با سند متصل خود به زربن حبيش از ابيبن كعب روايت مى كند كه : پيامبر خدا (ص) به من فرمود: خداوند به من دستورداده كه بر تو قرائت كنم , پس قرائت كرد: لميكن الذين كفرواب وما تفرق الـذيـنـ اوتـوا الكتاب الا من بعد ما جائتهم البين;127;رذچ*& /ان الدين عندالله الحنيفية غير المشركة ولا اليهودية ولا النصرانية .
ومن يفعل خيرا فلن يكفره/ وما امروا الا ليعبدو اللهب ((285))
شـعـبه راوى حديث مى گويد: پس آيات ديگرى تلاوت نمود و به دنبال آن قرائت كرد: لو ان لابندم واديين من مال لسال واديا ثالثا ولايملا جوف ابندم الا التراب/ ((286)) سپس بقيه سوره را خواند.
به سند ديگرى مى گويد: پيامبر (ص) در ضمن آن خواند: /ولو ان بندم سال واديا من مال فاعطيه لسال ثانيا فاعطيه لسال ثالثا ولايملا جوف بندم الا التراب .
ويتوبالله على من تاب وان ذلك الدين القيم عندالله الحنيفية غير المشركة ولا اليهودية ولا النصرانية ومن يفعل خيرا فلن يكفره/ ((287)) .
بـه اعـتقاد ما, اين خبر را به دروغ بر ابى بن كعب بسته اند, زيرا اگر واقعيت همان طور بود كه در اين روايت مطرح شده در مصحف وى يافت مى شد, چراكه ابي [داراى شخصيتى بارز و ممتاز بود و] در هيات توحيد مصاحف ـ در زمان عثمان ـ مسووليت املاى قرآن را به عهده داشت ((288)) .
خيلى عجيب است كه مساله پرنشدن شكم بنى آدم جز با خاك را به شكلها وتعبيرهاى گوناگونى ذكر كرده اند.
گـاهـى گفته اند: سخن پيامبر است .
ابونعيم مى گويد: اين حديث , صحيح و مورد اتفاق همگان است ((289)) .
و گـاهـى گـفـته اند: اين عبارات جزء قرآن بوده همان طور كه از ابوموسى اشعرى و ابيبن كعب روايت شده است .
و بـار ديـگر گفته اند: حديث قدسى است ـچنانچه در روايت ابو واقد ليثى مى خوانيم ((290))
ـ و شايد اين قول صحيحتر باشد.
9ـ دو آيه در مصحف نوشته نشد! ابوعبيد با سند خود به ابوسفيان كلاعى ((291))
از مسلمةبن مخلد انصارى (كه هنگام وفات پيامبر (ص) بيش از ده سال سن نداشت ) روايت كرده كه روزى [به گروهى ] گفت : به من خبر دهيد از دو آيه قرآن كه در مصحف نوشته نشدند .
پس كسى به او خبرنداد.
آن گـاه خـودش گفت : /ان الذين امنوا وهاجروا وجاهدوا فى سبيلالله باموالهم وانفسهم الا ابشروا انتم المفلحون والذين اووهم ونصروهم وجادلوا عنهمالقوم الذين غضب الله عليهم .
اولئك لاتعلم نفس ما اخفي لهم, من قرة اعين جزاءا بما كانوا يعلمون/ ((292)) .
نـنـگ بر اين بازيگرى چندش آور! كلماتى را از جاهاى مختلف برداشته به هم بافته و به گونه اى رسوا خواسته اند آن را به قرآن بچسبانند, عبارتى كه هيچ مناسبت و شباهتى با اسلوب عالى و بديع قرآن كريم ندارد.
و شـايـد مسلمه ((293))
هم مثل ابوموسى اشعرى اين چرندها را در واپسين روزهاى زندگانيش گفته باشد كه دچار اختلال حواس , كم عقلى و خرفتى شده بود.
10ـ سوره اى به اندازه سوره برائت و ديگرى همانند مسبحات ! همگان , ابوموسى اشعرى را به حماقت و كم خردى مى شناسند ـبويژه در اواخر عمرش كه كودنى و خرفتى اش دوچندان گشته بودـ لذا موضع گيريهايش سفيهانه و گاهى برخلاف مصالح اسلام و مـسـلـمـانـان بـود .
ازجـمـلـه , در هـنـگامه جنگ جمل از خارج شدن مردم و يارى رساندن به امـيرالمومنين (ع) جلوگيرى مى كرد و موضع بسيار ضعيف و نابخردانه اش در برابر عمروبن عاص (در جريان حكميت ) معروف است .
از همين قبيل است نظريه زشت و بى پايه اش درباره كتاب مسلمين , قرآن كريم كه به گمان باطل وى , تحريف يافته و بخشهاى زيادى از آن افتاده است .
مـسـلـم از ابـوالاسـود روايت مى كند كه ابوموسى اشعرى به قاريان اهل بصره گفت : ما سوره اى مـى خوانديم ـكه در بلندى و شدت مطالب , مانند سوره برائت (توبه ) بودـ ولى فراموش كرده ام و از آن تنها اين عبارت را به ياد دارم : /لو كان لابندم واديان من مال لابتغى واديا ثالثا ولايملا جوف ابندم الا التراب.
همچنين سوره اى مى خوانديم مانند يكى از مسبحات ((294))
كه آن را هم فراموش نموده ام فقط ايـن عـبـارت را به ياد دارم : /ياايها الذين آمنوا لمتقولون مالا تفعلون .
فتكتب شهادة فى اعناقكم فتسالون عنها يوم القيامة.
/ ((295)) آه از اين ياوه گوييها كه هيچ شباهتى با كلام زيبا, دلنشين و بديع خداوند متعال ندارد.
مـسـلـم به سندهاى متعدد روايت نموده كه اين جمله از سخنان پيامبر (ص) است ((296))
و همچنين اسـت در روايـت ابـونعيم اصفهانى ((297))
و احمد مسندا از ابوواقد ليثى روايت مى كند كه : آن , حديث قدسى است ((298)) و شايد به همين جهت امر بر اشعرى مشتبه شده .
ذيل شماره8 نيز در اين باره سخن گفتيم .
11ـ سوره احزاب بزرگتر از سوره بقره ! احمدبن حنبل ـبا سند خودـ از زربن حبيش از ابيبن كعب روايت مى كند كه گفت : چقدر قرائت مى كنيد (يا چقدر مى شماريد) سوره احزاب را؟ گفتم : 73آيه .
گفت : بس است ! من آن را ديده ام كه معادل سوره بقره بود (نزديك به 280آيه و چهاربرابر مقدار كنونى ) و در آن , آيه رجم (شيخ و شيخه ) هم بود ((299)) .
در منتخب كنزالعمال مى گويد: آن , همانند سوره بقره يا طولانى تر بود ((300)) .
و عروه از خاله اش , عايشه روايت كرده كه سوره احزاب در زمان پيامبر دويست آيه بود و هنگامى كه عثمان مصحفها را تدوين نمود به بيش از مقدار كنونى دست نيافتيم ((301)) .
به نظر مى رسد اين حديث را نيز بر زبان صحابى بزرگوار, ابيابن كعب بسته اند, زيرا معهود نيست كه مصحف ابي با مصحف ديگران اين تفاوت را داشته باشد و هرگز احتمال آن هم نمى رود و شايد بـعدها اين دروغ را بر زبان او بسته اند تا ادعاى عمر درباره آيه رجم را تاييدكرده , او را از تنهايى و تكروى نجات دهند, و مخصوصا ـاز روى عمدـ سندهايى جعل كردند كه از بزرگان و اقطاب شيعه تـشكيل شده مثل يزيدبن ابى زياد هاشمى نقيب بصره كه ابن حجر مى نويسد: او از پيشوايان بزرگ شـيـعـه بـود ((302)) و زربـن حبيش كوفى مخضرم ((303))
كه از ياران حضرت على (ع) و داراى مـقام ارجمند بوده و همان طور كه عاصم گفته بر همه همگنان خود پيشى گرفته بود ((304))
و ابـى بن كعب , آن صحابى بزرگوار كه رئيس قاريان قرآن و جزء گروهى بود كه در روز سقيفه بر طرفدارى از حضرت على (ع) پايدار ماندند ((305)) .
اما عايشه , رابطه خوبى با عثمان نداشت و شايد مى خواسته از اين راه , گزندى به او برساند, ولى با تعبيرى كه مصالح اسلام در آن مراعات نشده است .
12ـ دعاى قنوت از جمله تهمتهايى كه به اين صحابى بزرگ زده اند, افزودن دو سوره در آخر مصحفش مى باشد به نام سوره خلع و سوره حفد ((306)) .
ظـاهـرا آنـهـا دو دعـا بـوده انـد كـه ـبـر فـرض درسـتـى روايت ـ پيامبر (ص) گاهى آن را در قنوت مى خوانده است و ابي آن دو را در آخر مصحفش ثبت كرده بود, همان گونه كه ـمعمول بوده ـ برخى دعاها را در آخر مصحفها مى نوشتند .
اما اين كه واقعا معتقد باشد كه اينها دو سوره قرآنند احتمالى است بعيد, به خصوص كه نظمشان مناسب نظم قرآن نيست , مساله اى كه بر دانشمند برجسته اى مثل ابي مخفى نمى ماند.
ابـوعبيد از ابن سيرين روايت مى كند: ابى بن كعب در مصحف خود فاتحةالكتاب , معوذتين , اللهم انا نـسـتـعينك و اللهم اياك نعبدب را نوشت , ولى ابن مسعود اينها را ننوشت و عثمان تنها فاتحةالكتاب و معوذتين را نوشت .
ابـن مسعود هيچ يك را ثبت نكرده بود چون سوره حمد را معادل همه قرآن مى دانست نه بخشى از آن و معوذتين را ـمثل حفد و خلع ـ به عنوان دو دعا مى شناخته است ((307)) .
امـا هـيـاتـى كـه از طرف عثمان مسوول توحيد مصاحف بودند, آنچه را كه قرآن بود در مصحف ثـبـت كردند و غير آن را رهاساختند .
كار اين گروه نشان مى دهد كه دعابودن حفد و خلع خيلى معروف بوده است .
13ـ تنها يك چهارم سوره برائت باقى مانده ! سـيـوطى مـى نـويـسـد: مـالـك گـفته : اول آن سوره (برائت ) چون ساقطشد, بسم اللّه هم با آن ساقطگشت , چون ثابت شده كه سوره برائت به درازى سوره بقره بوده است ((308)) .
و حـاكـم ـبـا سـنـدى كـه بـه پـنـدار خـودش صحيح است ـ از صحابى گرانقدر حذيفةبن يمان روايـت كرده كه گفت : آنچه را قرائت مى كنيد يك چهارم آن (يك چهارم سوره برائت ) است و شما آن را سوره برائت مى ناميد با اين كه سوره عذاب است ((309)) .
در روايـت ديـگرى مى افزايد: به خدا سوگند! اين سوره كسى را وانگذاشته مگر اين كه متعرضش شده بود و اكنون تنها يك چهارم آن را قرائت مى كنيد ((310)) .
بـراى روشن شدن ضعف و بى پايگى اين روايات توجه به چند نكته مناسب است : الف ) جاعلان اين روايـات , مـصـداق روشـن اين ضرب المثل معروفند كه : دروغگو حافظه ندارد چراكه سوره برائت مـشـتـمل بر 129آيه و نزديك نصف آيات سوره بقره است كه 286آيه دارد .
پس چگونه اين مطلب آشكار بر شخصيتى مانند حذيفه ـبلكه بر مثل مالك ـ پنهان مى ماند؟! ب ) چـه نـامـهـايى از آن حذف شده ؟ اسامى مشركان يا منافقان ؟ چه موقعى حذف شده ؟ در زمان پيامبر (ص)يا پس از وفاتش ؟ چه كسانى جرات كردند اين نامها را حذف كنند؟ مشركانى كه پراكنده و آواره شده بودند يا منافقانى كه پيوسته در هراس بودند مبادا رازشان فاش شده , رسواگردند.
ج ) چـنـانـچـه سـوره بـرائت تـا زمـان حـذيـفـه ـبـه آن درازى ـ بود, از سوره هاى طوال (بلند) شـمـرده مـى شـد و عـثـمـان نـيازنداشت استدلال كند كه چون سوره برائت از آخرين سوره هاى نازل شده , و مطالبش شبيه مطالب سوره انفال بود,گمان كردم كه جزء آن سوره است , لذا آن را به دنبال سوره انفال ثبت كرديم ((311)) .
د) حـذيـفه از اولين كسانى بود كه طرح توحيد مصاحف را پيشنهادكرد وهموبود كه عثمان را بر ايـن كـار مـهـمـ تـحـريـض و تـشـويق مى كرد. ((312))
با اين حال چگونه خودش آشكارا مطالب اختلاف انگيز را مطرح نموده و از ارزش قرآن يكى شده مى كاهد؟! آرى ! اينها دروغهايى است كه بر زبان ياران اهل بيت للّه ((313))
بسته اند تا مقام آنان را تنزل دهند, هرچند به شكسته شدن حريم مقدس قرآن كريم منجرشود.
14ـ افزودن يك كلمه ! حاكم از شهربن حوشب از اسماء بنت يزيد روايت كرده كه شنيدم پيامبر (ص) اين گونه قرائت مى كرد: بان الله يغفر الذنوب جميعا ((314)) /ولايبالى /.
احـتـمال دارد اين افزوده , از كلام پيامبر (ص) باشد كه موضع خداوند را در برابر بندگان تائب توضيح مـى دهـد, يـعـنى خداوند متعال بسيار مهربانتر از آن است كه كارى بر او گران آيد يا چيزى او را بازدارد.
بـه هرحال , اين حديث , سند خوبى ندارد .
حاكم مى گويد: اين حديثى است بسيار ناآشنا و غريب و در ايـن كـتـابـم از شـهر به جز همين يك روايت , حديثى نقل نكرده ام و شيخين هم به حديث او احتجاج نمى كردند ((315)) .
ابن حجر هم مى گويد: وى راستگوست , ولى احاديث مرسل زياد نقل مى كند و در اوهام و تخيلات غوطه ور است ((316)) .
15ـ تبديل يك حرف ! بـه گـمـان عـبداللّه بن عمر پيامبر (ص) اين گونه مى خوانده است : فطلقوهن / من قبل/ عدتهن ((317))
و قرائت مشهور چنين مى باشد: فطلقوهن لعدتهن, ((318)) پس آنها را براى عده طلاق گوييد .
لام در ايـن جا براى آمادگى و تمهيد است , يعنى بايد طلاق در هنگامى صورت گيرد كه زن بتواند براى آن عده نگهدارد .
پس بايد طلاق در طهرى واقع شود كه آميزش در آن انجام نشده باشد ـدرنتيجه , پس از دوبار حيض ديدن بعد از طلاق , عده اش پايان مى پذيرد.
اگـر ايـن روايـت درست باشد, پيامبر (ص) مى خواسته لام را تفسيركند, ولى ابن عمر پنداشته , قرآن را قرائت مى كند.
16ـ اجتهاد نابجا! [بـه بـرخـى بزرگان نيز نسبتهاى ناروايى داده اند از جمله ] به ابن عباس نسبت داده شده كه ـبه گـمان اوـ آيه لاتدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستانسوا وتسلموا على اهلها ((319))
در اصل حتى /تستاذنوا/ وتسلموا على اهلها بوده و بر اثر اشتباه كاتب اين تغيير پيش آمده است .
طبرى اين روايت را نقل كرده و حاكم ـبه تاييد شيخين ـ آن را صحيح دانسته است ((320)) .
بـه گـمـان جـاعـل ايـن حـديـث , شـرط داخل شدن اجازه گرفتن است نه آشناشدن كه پس از داخـل شـدن حـاصل مى گردد, ولى تعبير استيناس نكته اى دقيق دربردارد كه استيذان فاقد آن است و آن اين كه شخصى كه اجازه مى گيرد, هرگاه باخرسندى و خوشايند اهل خانه مواجه نشد درسـت نـيـست واردشود هرچند به ظاهر اجازه دهند, چه بسا از روى شرم و حيا اجازه داده باشند, ولـى چـنانچه رضايت خاطر و طيب نفس آنان را احساس نمود به سلامتى و با خاطرى آسوده وارد مى شود.
ايـن مـطـالـب , بـر دانـشـمـند زبردستى مثل ابن عباس ـكه به ريزه كارى ها و رموز سخن كاملا آشناست ـ مخفى نمى ماند.
همچنين نسبت داده اند كه ـبه پندار اوـ آيه وقضى ربك ا تعبدوا ا اياه وبالوالدين احسانا ((321))
در اصل به گونه اى ديگر بوده و آنچه بر زبان پيامبر (ص) نازل شد و/وصى / ربـكـبـ بـود, ولـى ـهـنـگـام نـوشـتـن ـ قـلـم كاتب مركب زيادى برداشت , درنتيجه واو به صاد چـسبيد ((322))
, با توجه به اين كه در دورانهاى نخستين , مصحفها با نقطه و شكل خاصى نوشته نمى شد.
گفته است : اگر قضاى الهى بود, ديگر كسى به خدا شرك نمى ورزيد .
همين پندار به ضحاك هم نسبت داده شده است ((323)) .
بـايد دانست كه اين , نظريه اى فاسد و مخالف اجماع امت اسلام است و شايد نمونه اى از اجتهاد در برابر نص باشد.
[در توضيح آن مى گوييم ] قضاى الهى دوگونه است : تكوينى و تشريعى .
درسـت اسـت از قـضـاى تـكـويـنى الهى نمى توان جلوگيرى كرد واذا قضى امرا فانما يقول له كن فـيـكـون ((324))
, و هنگامى كه فرمان قطعى (وجود) چيزى را صادركند, تنها مى گويد: موجود باش و آن , فورا موجود مى شود.
امـا قـضـاى تـشـريعى عبارت است از تكليف بندگان به صورت امر و تشويق يا نهى و بازداشتن و بندگان خدا در اطاعت يا سرپيچى نمودن مختارند و اين اختيار, براى آزمايش و امتحان بندگان مفيد است , چراكه تكليف بدون اختيار معنا ندارد.
خـداوند متعال مى فرمايد: اذا قضى الله ورسوله امراب ((325))
, هنگامى كه خدا و پيامبرش فرمانى قطعى و الزامى صادركردند.