او با اين شيوه پرپيچ وخم تلاش نموده حقيقت را بر اعتراض كنندگان بپوشاند و گمان مى كنم در اين تلاش مذبوحانه نيز راه به جايى نبرده , مى گويد: در اين كتاب كوشيده ام تحريف نشدن قرآن را ثـابـت كـنـم .
پـس سزاوار است كه نام آن را فصل الخطاب فى عدم تحريف الكتاب بگذاريم , كتاب شكست ناپذير و ستوده كه باطل به آن راه ندارد نه از پيش رو و نه از پشت سر.
اى كاش ! صادقانه و با صراحت به اشتباه خود اعتراف و به درگاه پروردگار خويش توبه مى كرد و ايـن سـخـنـان پيچ درپيچ را به زبان نمى راند .
كتابش را ازسخنان بيهوده و گزاف درباره تحريف پركرده و قرآن را ـالعياذ باللّه ـ با كتب عهدين ـكه بازيچه قرارگرفته اندـ سنجيده است ((211)).
با ايـن حـال مى گويد: مى خواستم در اين كتاب ثابت كنم كه قرآن تحريف نشده و هيچ دگرگونى وتبديلى به آن راه نيافته همچنان كه كتب عهدين دچار اين مشكلات شده است ((212)) .
در هـفـتمين دليل مى گويد: هنگامى كه عثمان بن عفان براى دومين بار قرآن را گردآورى كرد بـرخـى كلمات و آيات را از قرآن ساقطنمود .
انگيزه او ازبين بردن مطالبى بود كه براى حكومتش زيان داشت و شيخين از آن غفلت ورزيده بودند ((213)) .
ولى در رساله جوابيه مى نويسد: منظورم از كتابى كه دچار كاستى گشته اين قرآن موجود نيست , چراكه به صورت نخستين خود ـكه در دوران عثمان گردآورى شده ـ باقى مانده نه افزايش يافته و نه كاهش , بلكه مقصود كتاب منزل الهى است ((214)) .
اين گونه سخن گفتن , تناقض آشكار و بازى با الفاظ است كه مى خواهد اشتباهش را با اشتباهاتى بـزرگـتـر جبران كند .
به راستى مفهوم سخن او در رساله جوابيه چيست !؟ محور بحث در مساله تـحـريـف , هـمان فاصله بين وفات پيامبر (ص) تا هنگام توحيد مصاحف در عهد عثمان است , اما بعد از دوران عـثـمـان , هـيـچ كس نگفته در قرآن شريف تغييرى رخ داده مگر در نقطه گذارى , شكل حروف , شماره گذارى آيات و مسائلى از اين قبيل كه ارتباطى با متن قرآن ندارد.
اكنون كه او تلاش مى كند تحريف را در اين فاصله زمانى كوتاه اثبات كند, از قائلان به تحريف بوده و كتاب فصل الخطاب را نيز براى همين هدف نوشته و پوزش خواستن بى مورد است .
تحريف در عهدين
منظور از تحريف در كتابهاى عهدين چيست ؟ گـاهى بعضى افراد تنگ نظر و ظاهربين گمان مى كنند كه رويدادهاى گذشته و حال , در همه جهات بايد مثل هم باشند و يكى از حوادث مهم, تحريف كتابهاى پيشينيان مى باشد.
پس لازم است تحريف در كتاب مسلمين نيز رخ دهد تا هماهنگى و تشابه بين امتها تحقق يابد.
بـه زودى ـدر بـخـش آينده ـ خواهيم خواند كه لازم نيست گذشتگان و آيندگان در تمام جوانب زندگى مثل هم باشند .
اكنون درباره تحريف عهدين بحث مى كنيم .
مـحدث نورى مى گويد: آيات فراوان قرآن , اخبار متواتر و اجماع مسلمين , بلكه خود متن عهدين همگى گواهى مى دهند كه كتب عهدين بى ترديد دچار تغيير و تحريف گشته اند ((215)) .
بـه اعتقاد ما, در قرآن مطلبى نيست كه دلالت كند بر وقوع تحريف اصطلاحى در تورات و انجيل , يعنى تبديل متن كتاب يا كم وزيادكردن آن , بلكه قرآن مى گويد: كتب عهدين دستخوش تحريف معنوى شده , آن را به غيرمعناى خودش تفسير كردند و در اخبار اسلامى و سخنان بزرگان اسلام نيز چيزى كه گوياى وقوع تغيير يا تبديل و تحريف در نص عهدين باشد وجود ندارد, البته دليلى هم بر آن نداريم .
حـضـرت امـام بـاقـر(ع) مـى فـرمايد: حروف و الفاظ كتاب را به خوبى برپا مى داشتند, اما حدود و محتواى آن را تحريف مى كردند .
لذا, آن را روايت مى كردند, ولى مراعات نمى كردند ((216)) .
شيخ طوسى در تفسير آيه يحرفون الكلم عن مواضعه ((217))
, سخنان را از جايگاه اصلى آن منحرف مى سازند گفته است : آن را از تفسير و تاويل مناسب خودش تغيير مى دهند ((218)) .
شيخ محمد عبده مى گويد: بخش مهمى از تحريف , تاويل گفتار خداوند است كه بر غير معنايش حمل شود و از لفظ تحريف (در قرآن ) نيز همين معنا به ذهن مى رسد و همين تاويل , سبب شد كه يـهود و نصارى به مقابله با پيامبر (ص) پرداخته , نبوتش را انكاركنند و اين شيوه هميشگى آنان تا امروز اسـت كه بشارات عهدين را تاويل مى كنند ((219))
خداوند متعال مى فرمايد: يااهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل وتكتمون الحق وانتم تعلمون ((220))
, اى اهل كتاب ! چراحق را به باطل مى آميزيد و حق را مـى پـوشانيد با اين كه مى دانيد و فرموده است : ومن اظلم ممن كتم شهادة عنده من الله ((221))
, و چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه گواهى و شهادت الهى را ـكه نزد اوست ـ پنهان سازد.
قـرآن كـريم آشكارا مى گويد: تورات و انجيل و ديگر كتابهاى نازل شده [از سوى خداوند] نزد اهل كـتاب محفوظ بوده است و اگر همان را اقامه نموده , بدان عمل مى كردند زندگى بر آنان لبخند مى زد و از يك حيات سعادتمندانه و برتر برخوردار مى شدند: ولو انهم اقاموا التورية وادنجيل وما انزل اليهم من ربهم !كلوا من فوقهم ومن تحت ارجلهم منهم امة مقتصدة وكثير منهم ساء ما يعملون ((222))
, و اگـر آنان , تورات و انجيل و آنچه را از سوى پروردگارشان بر آنها نازل شده برپا دارند, از آسمان و زمـيـن روزى خواهندخورد, جمعى از آنان معتدل و ميانه رو هستند, ولى بيشترشان اعمال بدى انجام مى دهند.
دربـاره تـورات مـى فـرمـايـد: قل من انزل الكتاب الذى جاء به موسى نورا وهدي للناس تجعلونه قراطيس تـبـدونها وتخفون كثيرا ((223))
, بگو: چه كسى كتابى را كه موسى آورد نازل كرد؟ كتابى كه براى مـردم نـور و هدايت بود [اما شما] آن را به صورت پراكنده قرارمى دهيد, بخشى را آشكار و قسمت زيادى را پنهان مى داريد.
شـيـوه اهل كتاب اين بود كه كتابهايشان را تجزيه مى كردند و بخشهايى را كه به سود مقاصدشان بـود بـراى مـردم آشـكـار مـى سـاخـتند, اما بخشهايى را كه به زيان منافعشان بود هميشه پنهان مـى داشـتـنـد, همان گونه كه بشارتهايى را كه از ظهور پيامبر اسلام خبر مى دهد توجيه و آن را برخلاف مجراى طبيعى خود تفسير كرده و مى كنند.
و بـديـن جـهـت , قـرآن كـسـانـى كه كتاب را برگرفته و به محتواى آن ـبدون تاويل و تحريف ـ عمل كردند ستايش نموده , مى فرمايد: الذين يتبعون الرسول النبي الامي الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورية وادنجيل ((224))
, همانها كه از فرستاده خدا پيامبر امى پيروى مى كنند, پيامبرى كه صفاتش را, در تورات و انجيل ـكه نزدشان است ـ مى يابند.
مـى تـوانـيـد نـمـونه هايى از تحريف را كه در ترجمه عهدين ـنه در متن اصلى آن ـانجام شده در صفحه هاى 124, 127, 129و131 اصل كتاب , و نيز در انيس الاعلام , ج1 , صص 8آ20 بخوانيد.
تحريف در نحوه گويش
يهوديان كلماتى را با لهجه تحريف يافته ادا مى كردند تا معناى اصلى خود را از دست بدهد و هنگام تـكـلـم به برخى كلمات آن چنان زبانشان را مى چرخاندند [وژست مى گرفتند] كه آن كلمات به فحش و ناسزا تبديل مى شد .
خداوند متعال اين عمل زشت آنان را بازگو كرده مى فرمايد: من الذين هادوا يحرفون الكلم عن مواضعه ويقولون سمعنا وعصينا واسمع غير مسمع وراعنا ليا بالسنتهم وطعنا فـيـ الـديـنـ ولـو انـهـمـ قـالـوا سمعنا واطعنا واسمع وانظرنا لكان خيرا لهم واقوم ولكن لعنهم الله بـكفرهم ((225))
, بعضى از يهود, سخنان را از جاى خود تحريف مى كنند و مى گويند: شنيديم و مـخالفت كرديم و بشنو كه هرگز نشنوى ! و (از روى تمسخر مى گويند:) راعنا تا با چرخش زبان خـود, حـقـايـق را بـگردانند و در آيين خدا, طعنه زنند, ولى اگر آنها (به جاى اين همه لجاجت ) مى گفتند: شنيديم و اطاعت كرديم و سخنان ما را بشنو و به ما مهلت ده (تا حقايق را درك كنيم ) براى آنان بهتر و با واقعيت سازگارتر بود, ولى خداوند آنها را به دليل كفرشان از رحمت خود دور ساخته است .
امـام بـاقـر(ع) مـى فـرمـايـد: ايـن كـلـمه (راعنا) در زبان عبرى ناسزاست و منظور آنان نيز ناسزا بود ((226)) .
عـلامـه بلاغى ـكه به زبان عبرى كاملا مسلطبودـ مى نويسد: من عهد قديم را ـكه به زبان عبرى است ـ جستجوكردم ديدم كلمه راع با فتحه اشباع شده به الف و تقريبا به صورت راعا به معنى شر و قـبيح است ((227)) و به معنى شرير و يكى از اشرارهم به كار رفته ((228))
كه در اناجيل به زبان عـبرى نيز به همين معنى آمده است .
ونا ضمير متكلم در عربى است و در عبرى نيز ضمير متكلم مى باشد, با اين تفاوت كه الف آن به واو تبديل يا به سوى واو اماله مى شود پس راعنا كه الف آخر آن به واو ميل كند, به معنى شريرما و همانند آن است ((229)) .
اسـتاد عبده مى گويد: يكى از تحريف ها و پيچاندن زبان در سخن گفتن با پيامبر (ص) اين بود كه آنان بـه هـنـگـام سـلام كـردن مـى گفتند: السام عليكم, يعنى مرگ بر شما و زبانشان را به گونه اى چرخانده و آوايى ايجاد مى كردند كه وانمودكنند السلام عليكم مى گويند.
ايـن جـريـان , در اخـبـار صحيح آمده و پيامبر (ص) بعد از آگاهى به اين رفتار ناشايست , در پاسخشان مى گفت : وعليكم, يعنى بر شما هم چراكه همگان مى ميرند ((230)) .
نگاهى گذرا به تاريخ عهدين
يـك بررسى كوتاه از تاريخ عهدين موجب شك و ترديد در اصالت و باقى ماندن متن آن مى گردد, چـراكه تنها ترجمه هايى ناقص از متن اصلى , باقى مانده .
به ديگر سخن , اينها كتابهايى است كه در زمانهاى بعد نگارش يافته و در لابه لاى آن , برخى تعليمات انبيا گنجانده شده است .
امـا عـهـد قـديـم كـه مـشـتمل بر 39 كتاب است همانند كتابهاى تاريخى , گوشه هايى از تاريخ پرماجراى بنى اسرائيل را ـدر طول زندگى سياسى , اجتماعى و دينى شان ـ شرح مى دهد.
عـهد جديد نيز كه مشتمل بر 27 كتاب و نامه از جمله اناجيل معروف چهارگانه مى باشد, همگى داستان زندگى حضرت مسيح (ع) بوده و مقدار فراوانى از تعليمات او نيز ـطبق روايت مولفانش ـ در طى بحثها گنجانده شده است .
الـبـتـه نـسخه هاى اصلى اين كتابها نيز مفقودشده و ترجمه هاى آن به غير زبان اصلى اولى باقى مانده است .
بنابراين , تحريف در اين ترجمه ها روى داده نه در اصل كتابها.
شـايـد بپرسيد, پس چرا قرآن با صراحت مى گويد: تورات نزد آنان مى باشد و در آن حكم خداوند است ((231))
؟ و چـرا آنـان را تـرغيب مى كند كه به محتواى آن دو كتاب عمل كنند و تعليمات و احكام آن را برپا دارنـد ((232))
؟ اگـر ـدسـت كـم ـ تـورات و انـجيل تا آن زمان موجود نبود اين تصريح و ترغيب مناسبت نداشت .
امـا از ايـن مـساله نبايد غفلت بورزيم كه قرآن با آنان در نامگذارى اين كتابها ـبه تورات و انجيل ـ همراهى كرده است .
خـداونـد متعال مى فرمايد: قل فاتوا بالتورية فاتلوها ان كنتم صادقين ((233))
, بگو: تورات را بياوريد و آن را تلاوت كنيد اگر راستگويانيد .
يعنى آنچه را تورات مى ناميد بياوريد چراكه در آن ـبه گمان شماـ حلال و حرامهايى كه براى بنى اسرائيل بود, آمده است .
و مى فرمايد: وعندهم التورية فيها حكم الله ((234)) , نزد آنان تورات مى باشد و در آن حكم خداست .
يـعنى در اين كتاب حاضر نيز بخش مهمى از احكام خدا وجود دارد كه اگر به آن عمل كنيد براى شـمـا بـهـتـر اسـت , ولـى شـمـا هـمان را هم به كار نمى بنديد تجعلونه قراطيس تبدونها وتخفون كـثيرا ((235))
, آن را به صورت كاغذهايى پراكنده قرارمى دهيد, بخشى را آشكار و قسمت زيادى را پنهان مى داريد.
ولى به هرحال اكنون اسلام آمده است تا آنچه را پنهان مى داشتيد آشكارسازد: يااهل الكتاب قدجاءكم رسولنا يبين لكم كثيرا مما كنتم تخفون من الكتاب ((236))
, اى اهل كتاب ! پيامبر ما به سراغ شما آمد و بسيارى از حقايق كتاب را ـكه پنهان مى داشتيدـ برايتان هويدا مى سازد.
عـلامـه بـلاغـى مى گويد: خداوند آن كتاب را تورات ناميد چون اسم آن ـيعنى عهد قديم بويژه اسـفـار پـنجگانه نزد يهودـ تورات است .
پس قرآن هم با آنان در اين نامگذارى همراهى كرده تا به بهترين وجه با ايشان بحث و مجادله نمايد ((237)) .
بـه همين جهت در سوره آل عمران آيه23 و در سوره نساء آيه44 و51 از آنان به الذين اوتوا نصيبا من الكتاب, كسانى كه سهمى از كتاب به آنان داده شده است تعبير شده , تعبيرى حقيقى و مطابق واقع , چراكه در اين كتابهاى به جامانده از گذشتگان نيز بخشهايى از انجيل و تورات وجوددارد.
اكنون به فهرستى كوتاه از عهدين و سرگذشت آن توجه كنيد.
عهد قديم
عهد قديم عبارت است از مجموعه كتابهايى كه شمار آنها به 39كتاب مى رسد و تاريخ نگارش آنها بـه قرن دهم تا پايان قرن دوم قبل از ميلاد برمى گردد, يعنى تقريبا پنج قرن بعد از وفات حضرت موسى (ع) (1451ق .
م ) است .
محقق سرشناس دكتر بوكاى مى گويد: مجموعه عهد عتيق در خلال نه قرن بر اساس حكايتهاى رايـج نـوشـته شده و بنياد اسفار پنجگانه ـكه به پيامبر خدا موسى (ع) نسبت داده شده ـ حدود قرن دهـم قـبل از ميلاد تدوين يافته است , سپس در زمانهاى بعد بعضى الهيات و روايات كاهنان بدان افزوده شد و همچنان تدوين كتابهاى ديگر در طى قرنها ادامه يافت .
و اين گونه , عهد عتيق به عنوان يك اثر ادبى , براى نژاد يهود خودنمايى مى كند كه تاريخ زندگى آنان را ـاز آغاز تا زمان پيدايش حضرت مسيح (ع) ـ دربردارد .
اين مجموعه در فاصله بين قرن دهم تا قرن اول قبل از ميلاد نوشته و تكميل شده است .
ايـن نـظـريـه مـخصوص من نيست , بلكه برگرفته از مقاله ژ .
ب .
ساندروز است كه دايرةالمعارف عمومى آن را ارائه داده است ((238)) .
استاد فريد وجدى مى نويسد: تاريخ شناسان مى گويند: موسى (ع) در سال 1571ق .
م متولدشد و در سال 1451ق .
م .
در كوه ينبو در دوران تيه (سرگردانى بنى اسرائيل ) وفات يافت .
پس سن شريف او تقريبا 120سال بوده است .
سـپـس از دائرةالـمـعـارف لاروس نـقل مى كند كه : پيشينيان مسيحيت و ديگران , از بنيان گذار شـريعت موسوى به عظمت و بزرگى يادمى كنند كه يك دين و تمدن را پايه ريزى كرد, اما كتاب حقيقى و شريعت او را در دست نداريم .
آرى ! تـورات يا اسفار پنجگانه آغاز كتاب مقدس به او نسبت داده شده , ولى اين تورات , نشانه هايى دربـردارد كـه بـى گـفتگو مشخص مى كند با فاصله زيادى بعد از زمان حضرت موسى (ع) نگارش يـافته است , چراكه نام شهرهايى در آن آمده كه تا بعد از زمان حضرت موسى (ع) ساخته نشده بود .
و خـوانـنـده تـورات مـى بيند موسى (ع) وفات خودش را شرح مى دهد و مولف كتاب ـكه نام خود را نبرده ـ درباره موسى همانند مردى كه قرنها پيش مرده سخن مى گويد.
عـلاوه بـر ايـنها, اسفار پنجگانه , اسمهاى يونانى دارند و تاريخشان تاريخ ترجمه سبعينيه (هفتاد) است ((239)) .
تورات منسوب به موسى
پـنـج كـتـاب اول عـهـد عتيق كه سفر پيدايش , سفر خروج , سفر لاويان , سفر اعداد و سفر تثنيه نام دارد به حضرت موسى منسوب است .
فـهـرست مندرجات اين اسفار, به طور خلاصه چنين است : آفرينش جهان , تاريخ زندگى انسان , بعثت انبيا يكى پس از ديگرى تا زمان گرفتارى بنى اسرائيل به دست فرعون , قيام حضرت موسى , خـروج بنى اسرائيل از مصر و پيشامدهاى مهمى كه در دوران تيه (سرگردانى ) بر سرشان آمد, از جمله وفات موسى در سال 1451ق .
م .
پيش از اين گفتيم كه اين اسفار نمى تواند آن تورات اصلى باشد كه در الواحى برموسى نازل شده است .
آرى ! آن الـواح ـ كـه شـريـعـت حـضـرت موسى بر آن نوشته شده بود ـ در صندوقى قرارداشت و روحـانيان بنى اسرائيل دست به دست و نسل به نسل از آن نگهدارى مى كردند, اما ـطبق آنچه در كتاب اول پادشاهان باب 8 شماره9 آمده ـ آن الواح در زمان پادشاهي حضرت سليمان ع (971آ931ق .
م ) از بـيـن رفـت و ايـن , هـنـگـامى بود كه ساختمان خانه خدا را تكميل كرده مى خواست تابوت [صندوق محتوى الواح ] را به محراب قدس منتقل كند .
وقتى روحانيون به سراغ تابوت رفتند و آن را گشودند, در آن به جز دو لوح از الواح شريعت را نيافتند و بر آن دو لوح هم فقط ده حكم شرعى نوشته شده بود ((240)) , اما بقيه الواح بدون هيچ نشانى از بين رفته بود ((241)) .
اين حادثه در سال 960ق .
م , يعنى [حدود] 490 سال بعد از وفات موسى (ع) اتفاق افتاد.
يورش وحشيانه بخت نصر
بـخـت نـصـر حـدود 44سـال (605تـا561ق .
م ) حكومت كرد و در اين مدت , چهاربار به اورشليم حمله كرد كه حمله دوم و چهارم او بسيار سخت و زيانبار بود و در حمله چهارم همه چيز را ازبين برد از جمله تورات و ديگر كتابهاى يهود همگى به دست سپاهيان جرار كلدان نابودشد و پس از آن اثرى از آن پيدانشد ((242)) .
جيمس هاكس مى نويسد: اعتقاد بر اين است كه همه كتابهاى عهد عتيق به دست عزرا گردآورى و تصحيح شده است ((243)) .
جان ملنرـ كاتلك مى نويسد: دانشمندان اتفاق نظر دارند كه نسخه هاى تورات و ديگر كتابهاى عهد عتيق به دست لشكريان بخت نصر از بين رفت و نقلهاى درستى كه به دست عزرا پديدارگشت بار ديگر در جريان آنتيوخوس نابودگشت ((244)) .
سلسله اسناد تورات ناپيوسته است
حـوادث گـوناگون و فراوانى كه بر تاريخ عهد عتيق گذشته , اين احتمال را كه تورات در طول 35قرن ((245)) سالم مانده به كلى مردود مى سازد.
مرحوم علامه طباطبائى مى نويسد: رويدادهايى كه بر تورات و كتابهاى عهد عتيق گذشته است , جـاى هـيـچ شـكـى را بـاقى نمى گذارد كه اسناد آن مقطوع و بريده است و سندش تنها به يك شـخـص , يـعـنـى عـزرا مـى رسد بدون اين كه مستند وى , در نقل مطالب و منابع اطلاعاتش در گردآورى و تحقيق معلوم باشد.
ايـن ازهـم گـسـيـخـتـگى آشكار, محققان غربى را وادار ساخته كه اين كتابها را از نظر تاريخى ضعيف دانسته و آن را مجموعه اى از افسانه هاى ملى بنى اسرائيل بدانند.
مـتـاسـفـانـه ايـن امـر موجب شده كه اصل نبوتها ـكه در اين كتابها آمده ـ مورد ترديد و سوءظن قرارگيرد ((246)) .
سرگذشت اناجيل چهارگانه
سـرگذشت انجيل يا انجيلهاى چهارگانه يا پنجگانه و يا بيشتر, بهتر از ماجراى عهد قديم نيست گرچه ـبا همه اختلافها و تناقضهايى كه با هم دارندـ هريك را به وحى الهى نسبت داده اند.
عهد جديد 27 كتاب و نامه دارد كه اناجيل معروف چهارگانه نيز جزء آن است و آنها را بعد از رفع عـيـسـى (ع) بـه آسمان ـبه ترتيب ـ متى , مرقس , لوقا و يوحنا نوشته اند و در اطراف شخصيت اين افراد, تاريخ نگارش اناجيل و زبان اصلى آن , بحثهاى فراوانى درگرفته است .
واژه انـجيل معرب اونگليون يونانى است به معنى بشارت و آموزش و زبان اصلى اناجيل نيز يونانى است .
آيـا در آغاز نيز اناجيل به زبان يونانى نوشته شده بود؟ و چرا؟ يا اين كه بعدا ترجمه شده ؟ چه كسى , در چـه تـاريـخى و به چه انگيزه اى ترجمه كرده است ؟ اينها پرسشهايى است كه همچنان بى پاسخ مانده است .
احـتمال دارد كه انجيل منسوب به متى كه از حواريون مسيح (ع) بوده در سال38 م .
و بنا به گفته برخى , در فاصله بين سال 50 تا 60 نگارش يافته باشد.
بـنـابـر احتمال اول , تاريخ نگارش آن نه سال بعد از رفع عيسى (ع) بوده , چرا كه آن حضرت در سال 29م .
بـه دار آويـخته شد ((247))
و در آن هنگام سن شريفش 33سال بود, زيرا مى دانيم مبدا تاريخ مـيلادي متداول , چهارسال پس از ولادت حضرت عيسى (ع) است , چون حضرت مسيح 749(ع) سال پـس از تـاسـيـس دولـت روم بـه دنـيـا آمـد و آغاز تاريخ ميلادى از 753سال بعد از آن محاسبه مى شود ((248)) .
و گفته شده سه انجيل ديگر نيز به ترتيب در سالهاى 61, 63 و 69م .
نوشته شده است ((249)) .
انجيل نازل شده بر حضرت عيسى (ع) چه شد؟
شـكى نيست كه انجيلهاى چهارگانه معروف , به عنوان تاريخ زندگانى حضرت مسيح (ع) و سيره او ـتـا هـنگامى كه خدا جانش را ستاند و به سوى خود بالابردـ نوشته شده و هيچ يك از مولفان آن ادعانكرده كه كتابش همان انجيل فرودآمده بر عيسى (ع) است .
[نـگـاهـى گـذرا به جملات آغازين هريك از انجيلها مدعاى ما را ثابت مى كند] انجيل متى با اين جمله شروع مى شود:
كتاب نسب نامه عيسى مسيح
انجيل مرقس با جملاتى كه پنداشته از مسيح است آغازشده و سپس با شرح حال وى ـوقتى كه از شـهر ناصره جليل آمده ـ ادامه مى يابد .
انجيل لوقا با جملاتى آغازشده كه با صراحت نشان مى دهد كتاب سيره است , مى گويد:
از آنـجـهـت كـه بسيارى دست خود را درازكردند بسوى تاليف حكايت آن اموريكه نزد ما به اتمام رسيدب من نيز مصلحت چنان ديدم كه همه را من البداية بتدقيق در پى رفته بترتيب بتو بنويسم اى تئوفلس عزيز! ((250)) .
انجيل يوحنا نيز با بحث پيدايش حضرت مسيح و ايمان به او آغاز مى گردد.
بـا ايـن حـسـاب , پـاسـخ اين پرسش باقى مى ماند كه انجيل نازل شده بر مسيح (ع) چه شد؟ به نظر مـى رسـد آنـچه بر عيسى (ع) نازل شد تعليمات و بشارتهايى بود كه در ضمن رسالت خود به مردم ارائه داد سـپس بخشهايى از آن را حواريون حفظكرده به نسلهاى بعد از خود منتقل مى ساختند و اين جريان همچنان ادامه داشت تا آن تعليمات در لابه لاى انجيلهاى معروف گنجانده شد.
اسـتاد نجار مى نويسد: آن مقدار از انجيلها كه به جهانيان رسيده , يعنى جمله ها, مثلها و پندها كه بطور جسته گريخته از موعظه ها و سخنان حكمت آميز حضرت عيسى (ع) گرفته شده , مشتمل بر مطالب زير است :
تشويق مردم به توحيد و پرستش خداى يگانه , اطاعت خالصانه خدا, به كاربستن دستورهاى الهى , پـرهيز از محرمات خداوند, خوشرفتارى انسان با برادران دينى و پاره اى ديگر از اخلاق پسنديده و سجاياى كريمه .
بايد دانست كه هيچ يك از اين انجيلها در زمان حضرت مسيح (ع) نوشته نشده , بلكه بعد از او, بعضى شاگردان و شاگردان شاگردانش و همين طورب دست به كار شدند و داستانهاى فراوانى نوشتند و هـركـدام نـوشته خود را انجيل مى ناميد تا جايى كه گفته اند: تعداد انجيلها به صدوچند انجيل مـى رسـيـد .
سـپس جامعه كليسا از ميان اين اناجيل , قصه هايى را برگزيد كه با هدفهاى عمومى كـلـيسا منافات نداشت و چندان اهميتى به اختلاف و تناقضى كه بين مضمونهاى آن وجود دارد نـداد .
و هـيـچ يك از انجيلها سند مسلسلى ندارند و هيچ نسخه اى از آن يافت نمى شود كه به خط شاگردى از شاگردان مولف باشد يا شواهدى دربر داشته باشد كه احتمال درستى آن را تاييدكند, به طورى كه محققان حتى در امكان نسبت دادن انجيلها به مولفان معروف آن , ترديد نموده اند و شايد بين نويسندگان واقعى با مولفان معروف آن تشابه اسمى بوده است ((251)) .
علامه محقق فخرالاسلام تشكيك هاى فنى و تاريخى , به درستي استناد انجيلها واردساخته كه آن را از تعداد بى شمارى از پيشينيان مسيحيت نقل مى كند ((252)) .
پـاسـتـيـس مـى گويد: اين عهد جديد نه تاليف حضرت مسيح است و نه تاليف حواريون او, بلكه شخصى ناشناس اين كتابها را نوشته و به حواريون عيسى و شاگردان آنها نسبت داده است .
فـخـرالاسلام به دنبال اين سخن مى گويد: وى كه از محققان فرقه مانيكيز و از دانشمندان قرن چـهـارم اسـت بـه حقيقت پى برده و حق مطلب را اداكرده و شايد آن شخص ناشناس از دشمنان حضرت مسيح و مادر صديقه اش بوده است , چراكه در اين كتابها, ناسزاها و ناشايستهايى را به آنان نـسـبـت داده ـكـه [تـنـهـا از دشـمـنـان سـاخـته است ]ـ خدا رسوايش كند و از رحمت خويش دورسازد ((253)) .
اين بود سرگذشت عهدين در طول تاريخ .
بنابراين بطور مسلم اصل عهدين باقى نمانده و آنچه در دسـت اسـت فـرع آن مى باشد, يعنى تنها ترجمه ها و پاره اى از تعليمات دينى كه در لابه لاى نقل رويدادهاى تاريخى گنجانده شده است .
درنتيجه , موضوعى براى تحريف نمانده تا قائلان به لزوم همگونى بين رخدادهاى گذشته و حال , آن را مطرح كنند و قرآن را با آن بسنجند.
همگونى رويدادها در گذشته و حال
اكـنـون نـوبت به اين بحث رسيده كه بدانيم منظور از همگونى حوادث گذشته و حال چيست ؟ پـيـداست شيوه هاى زندگى , بستگى به شرايط, زمينه ها و اوضاع و احوال هر دوره و عصرى دارد كـه بـرحـسـب تـفاوت اجتماعات گوناگون , در طول زمانهاى مختلف فرق مى كند, ولى اصول زنـدگـى و مـقـتضيات آن , هميشه و در همه جا يكسان است مادامى كه مقتضاى طبيعت ذاتى , اجـتـمـاعـى انسان و مطابق با فطرت اولى اش باشد, چراكه فطرت انسان با گذشت زمان تغيير نمى كند.
انـسـان ـبـا وجـود فـطـرى خـويش ـ ذاتيات و ويژگيهايى دارد و از زمانى كه پا به عرصه وجود گـذاشـت هـمـراه او بـوده و تا زمانى كه مسير خود را در مقابل امواج خروشان زندگى در پهنه گـيـتـى مـى گـشـايـد, همچنان با او خواهدبود, چراكه اين ويژگيها و غرايز, از حقيقت انسان سـرچـشـمـه گرفته و از فطرتش مى جوشد و تا جايى كه ذات و فطرتش ـدر كاروان زندگى ـ با اوست , هماره اين ويژگيها را نيز خواهدداشت .
انـسان غريزه حب ذات و خوددوستى دارد و همين غريزه موجب مى گردد پيوسته آنچه سودمند و مناسب طبعش مى باشد به سوى خود جلب كند و زيانمند و ناپسند طبع را از خودش دورسازد, و لـذا مـى گويند: انسان اين گونه آفريده شده كه منافع را به سوى خود جلب و ضررها را از خويش دورمـى سازد .
از اين رو ذاتا به سوى خواهشهاى نفس كشيده مى شود و از ناملايمات و ناپسندهاى آن مـى گـريـزد, ولـى از آن جـا كـه زندگى انسان , اجتماعى است , اين كششهاى درونى موجب مى شود هركس منافع را به سوى خود جذب كرده , تنور خويش را داغ سازد و مانع استفاده ديگران گردد كه اين مساله بالاخره ـهنگام برخورد منافع و اشتراك مصالح فردى و اجتماعى ـ درگيرى و كشمكش را به دنبال دارد, يعنى همان مساله اى كه فلاسفه از آن به تنازع بقا تعبير مى كنند.
*** در چـنين شرايطى , خداوند حكيم , پيامبران للّه را فرستاد و شرايع را نازل كرد تا براى تصرفات انسان , حدود معقولى قراردهد و او را به سوى زندگى سعادتمندانه رهنمون گردد كه هركس از آنچه مى خواهد بهره بردارى كند, مشروط بر آن كه مانع بهره ورى ديگران نشود.
خـداونـد كـريـم مـى فرمايد: اخوانا على سرر متقابلين ((254))
, همه برادرند و بر تختها روبه روى يكديگر قراردارند.
قـل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده والطيبات من الرزق ((255))
, بگو! چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده و روزى هاى پاكيزه را, حرام كرده است ؟.
در عـيـن حـال مـى فـرمايد: ومن يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه ((256))
, هركس از حدود الهى تجاوزكند به خويشتن ستم كرده است زيرا هركس پا از گليم خود درازتر كند ديگران هم به حريم او تـجاوز خواهندكرد .
درنتيجه , زندگى انسان , تبديل به جهنمى سوزان مى شود كه بى نظمى و هـرج ومرج شديد, سراسر آن را فرا خواهدگرفت چنان كه خداوند مى فرمايد: ظهر الفساد فى البر والـبـحـر بـمـا كـسـبـتـ ايدى الناس ((257))
, فساد, در خشكى و دريا به دليل كارهايى كه مردم انجاداده اند آشكار شده است .
امام صادق (ع) نيز مى فرمايد: ان الله جعل لكل شيء حدا ولمن جاوز الحد حدا ((258))
, خداوند براى هر چيزى حدومرزى قرارداده و براى كسى كه از حد بگذرد نيز حد و كيفرى قرار داده است .
درست است كه انسان آفريده شده تا آزادانه زندگى كند, ولى آزادى , رهايى از هر قيد و بند نيست , بـلـكـه آزادى بـه مـعناى امكان بهره بردارى از حقوق خويشتن است , همان حقوقى كه قانون شرع مـقـدس , حدود آن را مشخص مى كند .
بنابراين , بهره ورى از لذتهاى زندگى در چارچوب قانون , مـوهبتى الهى است با حدومرز مشخص و اين چنين نيست كه افراد در عرصه زندگى از هر قيد و بندى يله و رها باشند.
از آغـاز هستى , خواهشهاى سركش نفسانى انسان با حدود قانون ـبه سختى ـ درگير بوده است و پـيـوسـتـه مـصلحان بشر, با خودخواهى هاى انسان مقابله مى كرده اند و اين جدال و كشمكش تا هـنگامى كه غرايز بر انسان حكومت مى كند همچنان ادامه دارد و از آن جا كه اين غرايز همان غرايز انـسانهاى پيشين است , كشمكشها هم همان كشمكشها خواهدبود و انسان امروز و فردا هم همان انسان ديروز مى باشد.
خداوند متعال مى فرمايد: ولايزالون مختلفين* الا من رحم ربك ولذلك خلقهم وتمت كلمة ربك ((259))
, آنها همواره مختلفند * مگر كسى را كه پروردگارت رحم كند و براى همين (پذيرش رحمت ) آنها را آفريد و فرمان پروردگارت قطعى شده است .
در آيـات فـراوانـى اين مطلب بازگو شده كه تصرفات جاهلانه انسان در گذشته و حال , همانند يكديگر است از جمله آيات زير: