بـيچاره نفهميده ـو شايد پليدانه خود را به نادانى زده ـ است كه مساله اختلاف قرائتها ارتباطى با متواتربودن يگانه نص قرآن ندارد, نصى كه نزد عموم مسلمانان محفوظبوده و نسل اندر نسل بدون اخـتلاف از يكديگر ارث برده اند .
پيش از اين در بحث قرائتها گفتيم پيشوايان اتفاق نظر دارند كه قرآن حقيقتى است و قرائتها يك چيز ديگر و ربطى به هم ندارند ((175)) .
سـپـس بـه دسـتـاويـز ديـگرى چسبيده و خيلى تلاش مى كند تا قول به تحريف را ثابت كند و به بزرگترين و ريشه دارترين طايفه اسلامى , يعنى شيعيان اهل بيت پيامبر (ص) نسبت دهد.
هرگاه بتواند اين عقيده را بر گردن آنان ـكه بيشترين ارتباط را با قرآن دارندـ ثابت كند به خيال خام خود اين كتاب بزرگ و شكست ناپذير را سست معرفى كرده , از جايگاه والاى آن كاسته است , اما فـريـب و نـقشه اش بر آب است , چراكه خداوند سبحان مى فرمايد: ام يريدون كيدا فالذين كفروا هم المكيدون ((176)) , آنها مى خواهند نيرنگ بزنند اما كافران خود قربانى نقشه ها(ى ما) مى شوند.
در بـخـشـى از دروغهاى خود ساخته اش مى گويد: گرچه شيعيان راى گروهى افراطى را ـكه مى گويند: نمى توان باوركرد قرآن حاضر مصدر اصلى دين باشد ((177))
ـ مردود شمرده اند, ولى هـمـه آنان از بدو ظهورشان در درستى تدوين قرآن عثمانى ترديد داشته و دارند, چون نسبت به قـرآنى كه محمد (ص)آورده افزايش ها و دگرگونى هاى مهمى دارد از سوى ديگر, بخشهاى مهمى از قـرآن صحيح , جدا و كاسته شده كه قرآن حاضر فاقد آن است .
در بخش ديگرى مى افزايد: به عقيده همه شيعيان , قرآن كامل خيلى بيشتر از قرآن فعلى بوده است .
سپس در توضيح اين دروغ مى گويد: شيعيان معتقدند: سوره احزاب (73آيه ) به اندازه سوره بقره ـكـه 286آيه داردـ بوده و سوره نور (64آيه ) در آغاز بيش از يكصد آيه بوده , و سوره حجر (99آيه ) نخست 190آيه بوده است .
او بى شرمى را از حد گذرانده مى نويسد: به تازگى در كتابخانه بانكيپور هندوستان , نسخه اى از قرآن پيداشده و مشتمل بر سوره هايى مى باشد كه از قرآن عثمانى ساقطگرديده .
يكى از آنها سوره نـورين است كه جارسان دى تاسى آن را انتشارداد و 41 آيه دارد .
ديگرى سوره اختصاصى شيعيان اسـت كـه مشتمل بر هفت آيه بوده و سوره ولايت نام دارد .
همه اين اضافه هاي مربوط به شيعيان را كليرتدال به زبان انگليسى منتشر ساخته است ((178)) .
ايـن بود پاره اى از اتهامات نارواى گلدزيهر .
بايد دانست كه او در بررسى آراى شيعه درباره قرآن , فقط به دو تفسير منسوب به شيعه استنادكرده كه ارتباطى با عقايد شيعه ندارند.
يـكـى از ايـن دو, كـتاب بيان السعادة فى مقامات العبادة نوشته سلطان محمد فرزند حيدر بيدختى گـنابادى (متولد سال 1251 و متوفاى 1327هـ .
ق ) است كه رئيس فرقه صوفيه نعمت اللهى و در طريقت آنها ملقب به سلطان على شاه مى باشد .
تاليف اين كتاب در سال 1311هـ .
ق به پايان رسيد و براى نخستين بار در سال 1314 در تهران چاپ شد.
و كـتـاب دوم , تـفـسـيـرى اسـت بـه نـام تفسير على بن ابراهيم بن هاشم قمى .
دربحثهاى آينده خـواهـيـم خـوانـد كـه ايـن كتاب را يكى از شاگردان قمى ـمعروف به ابوالفضل علوى ((179))
ـگردآورى كرده و بيشتر مطالب آن از قمى نيست , بلكه آميخته اى از تفسيرهاى مختلف , از جمله تـفـسير ابوالجارود معروف به سرحوب سركرده جاروديه ((180))
است كه سخت مورد سرزنش و نفرين امام صادق (ع) قرارگرفت .
به راستى چه شده كه خاورشناس علامه , امثال اين كتابها را ـكه نزد شيعه و پيشوايان و دانشمندان آنـهـا از درجـه اعتبار ساقط مى باشدـ منابع مطمئن براى مطالعه و بررسى آراى شيعه در تفسير قرار داده است ؟! خـداونـد ـبـزرگ و بـلندمرتبه ـ چه زيبا مى فرمايد: ومن لميجعل الله له نورا فماله من نور ((181))
, خداوند براى هركس نور قرارندهد, هيچ نورى ندارد.
در اين جا توجه به چند نكته , ضرورى است :
1ـ آنـچـه گلدزيهر در مورد سوره احزاب و ديگر سوره ها به شيعه نسبت داده دروغ محض است و در هيچ يك از كتابها و رساله هاى شيعيان اثرى از آن يافت نمى شود و در هيچ سند معتبرى از آنان نقل نشده است .
آرى ! در كـتب صحاح نقل شده كه عروةبن زبير به خاله اش عايشه نسبت مى دهد كه گفت : سوره احـزاب در زمـان پيامبر (ص)تلاوت مى شد و دويست آيه بود, اما هنگامى كه عثمان قرآنها را تدوين و هماهنگ كرد به بيش از مقدار كنونى دست نيافتيم ((182)) .
هـمـيـن مـطلب به صحابى بزرگوار ابى بن كعب نيز نسبت داده شده ((183))
گرچه اين نسبت بسيار ناروا است .
2ـ چـرا منبع مطالعه خود را كتاب بيان السعاده قرارداده آن را از قديمى ترين تفسيرهاى شيعه به شمار آورده و تاريخ آن را سال 311هـ .
ق ذكركرده , يعنى ده قرن به عقب برده ؟ شايد رقم هزار در نـسـخه او خوانا نبوده و به رقم واقعى دست نيافته است ! از سوى ديگر اسم مولف آن را نيز تحريف كرده به جاى ابن حيدر بيدختى ابن حجر بجختى ثبت كرده كه چنين نامى در هيچ كتاب رجال يا تاريخ يافت نمى شود.
آيـا هـمـه ايـنـهـا از روى اشـتـبـاه و غفلت سرزده , يا اين كه خود را به نادانى زده تا حقيقت را بر خوانندگان [كتابش ] مشتبه سازد.
اگـر بـه كـتـب تراجم مراجعه مى كرد يا نسخه هاى ديگر آن كتاب را مى ديد, واقعيت را برخلاف بـافـتـه هـاى خـويـش مى يافت و برايش روشن مى شد كه آن كتاب از نگاشته هاى قرن چهاردهم هـجـرى اسـت نـه قـرن چـهـارم , اما آن گاه ديگر نمى توانست مقصود درونى و نامقدس خود را اثبات كند.
3ـ آيا شخصيتى همچون او نبايد بداند كه دانشمندان شيعه با همه اختلاف نظرى كه دارند, همگى نظريات صوفيانه را ـكه از يونان قديم گرفته شده ـ ترك گفته توجهى بدان نمى كنند .
پس چگونه بـه خـود اجـازه داده يـك كـتاب صوفيه را منبع تحقيق و بررسى عقايد و آراى شيعه قراردهد, با اين كه شيعه , از صوفيان و عقايدشان بيزارند؟! 4ـ چگونه متوجه نشده كه تفسير منسوب به على بن ابراهيم قمى نوشته خود او نيست , بلكه توسط يكى از شاگردانش گردآورى شده كه شخصيتش تاكنون ناشناخته مانده است .
از اين گذشته مطالب آن , آميخته اى است از تفسير منسوب به قمى و از تفسيرهاى ديگر از جمله تفسير ابوالجارود كه امام صادق (ع) او را لعن و نفرين كرده است .
اى كاش به كتاب معروف الذريعة الى تصانيف الشيعه نوشته شيخ آقابزرگ تهرانى مراجعه مى كرد تا ارزش اين كتاب را نزد دانشمندان شيعه دريابد و بداند كه اين كتاب از درجه اعتبار ساقط است و شايستگى و ارزش استناد را ندارد, همان طور كه در بخشهاى آينده خواهيم خواند.
تقليد كوركورانه
جـاى بـسـى تـاسـف و شگفتى است كه نويسنده اى مسلمان همانند شيخ خالد عبدالرحمن عكى مـدرس اداره افتاى عام دمشق , تحت تاثير بيگانگان كافر قرارگيرد و چرندهايشان را بى انديشه و كوركورانه بر زبان براند.
او مى نويسد: شايد تفسير قرآن در ميان شيعيان از همه طوايف , پررونقتر باشد و شيعيان در اين راه خـيلى گسترده عمل كرده و تفسيرهاى مخصوص به خود دارند, اما برخى از آنان در اين صحنه , به گونه اى زشت و ناپسند زياده روى كرده از حد تجاوز نموده اند.
آن گـاه بـراى نـمـونـه , روايات ابوالجارود مزبور را گوشزد كرده يادآور مى شود كه قديمى ترين تـفسير شيعه , تفسير جابر جعفى (متوفاى 128هـ .
ق ) است و پس از آن , تفسير بيان السعاده نوشته محمدبن حجر بجختى مى باشد كه در سال 311هـ .
ق تاليف آن پايان يافت و بعد از آن تفسير قمى در قرن چهارم و سپس تفسير /بيست جلدي/ ابوجعفر طوسى است ((184)) .
يك بررسى كوتاه
نـجـاشـى دربـاره جابر جعفى مى گويد: گروهى ضعيف و مورد سرزنش , از وى روايت كرده اند .
خـودش نـيـز انسانى [غيرخالص و] درهم آميخته بود و بسيار كم اتفاق مى افتد كه روايتى در باب حلال و حرام از او نقل شود و كتابهايى دارد كه يكى از آنها تفسير است .
((185))
و در آن مطالبى را كـه بـه گـمـان خـود احـاديـث امـام باقرللّه مى دانسته گردآورى كرده , البته تفسير همه قرآن نبوده است .
بـه هـرحـال ايـن كـتاب نيز مانند بسيارى از نسخه هاى قديمى , بر اثر مرور زمان نابود شده است .
بـنـابـرايـن , درسـت نـيست كه امروزه , منبع بررسى و تحقيق قرارگيرد بويژه با آن توصيفى كه نجاشى از آن كرده است .
تـفسير بجختى هم كه [حالش معلوم و] استناد به آن تنها تقليدى است بدون تحقيق از مستشرق مزبور .
ارزش تفسير منسوب به قمى هم پيش از اين روشن شد, ولى تفسير ابوجعفر طوسى (تفسير ده جلدى التبيان ) تفسيرى است فراگير و شامل همه قرآن و از مهمترين كتابهاى تفسير به شمار مـى آيـد و شـالوده و اساس تفسير مشهور مجمع البيان نوشته دانشمند بزرگ , طبرسى را تشكيل مى دهد.
ايـن دو تـفـسير التبيان و مجمع البيان از بهترين تفسيرهاى جامع شمرده مى شوند و هيچ انگيزه سياسى يا غير آن ـكه از روح اسلام بيگانه باشدـ در تاليف آنها دخالت نداشته است .
نقل حديث , دليل پذيرش آن نيست
بـسيار مى شود گروهى حديث يا مساله اى را نقل مى كنند, ولى خود بدان معتقد نيستند, چراكه نـقـل حـديـث بـه تـنـهـايى , دليل پذيرش متن آن ـتوسط راوى ـ نيست مگر اين كه آن حديث را صحيح دانسته به آن ملتزم گردد, ولى به گروهى ازمحدثان بزرگ مانند محمدبن يعقوب كلينى , عـلـى بـن ابـراهيم قمى و محمدبن مسعود عياشى قول به تحريف را نسبت داده اند, فقط به دليل اين كه دركتابهايشان برخى روايات را نقل كرده اند ـكه به پندار نسبت دهندگان ـ گوياى تحريف است .
اما اين , نسبتى جاهلانه و بى پايه است كه با راه و رسم تحقيق نمى سازد.
سيد بزرگوار ميرزا محمدحسين حائرى شهرستانى (متوفاى 1315هـ .
ق ) كه از دانشمندان بزرگ عـصر خود و داراى علوم و فنون فراوانى بود, در بيان پوچى شبهه هاى قائلان به تحريف , كتابى به رشـتـه تحرير درآورده و در آن به برهان جالبى در رد اين گونه پندارهاى بيهوده استدلال نموده مـى نـويـسـد: هنگامى درست است عقيده تحريف را به اين بزرگان نسبت دهيم كه چهار مقدمه بديهى دست به دست هم بدهند:
1ـ نويسنده كتاب , درستى همه روايات كتابش را متعهدشود آن هم تعهدى صريح و فراگير.
2ـ دلالـت آن احـاديث بر تحريف , ظاهر و غيرقابل تاويل باشد, به طورى كه احتمالات ديگرى ـبا پشتوانه شواهد عقلى يا نقلى متواترـ نداشته باشد.
3ـ در برابر آن احاديث , اخبار معارضى ـكه به نظر نويسنده كتاب بر آن احاديث ترجيح داردـ وجود نداشته باشد.
4ـ خـبـر واحـد نـزد نـويـسنده كتاب , حجت باشد ـخواه در مسائل اصولى و خواه در فروع دين ـ همان طور كه نزد اخبارى ها حجت است .
پـس هـرگـاه همه اين مقدمه ها موجود بود, مى توان عقيده تحريف را به نويسندگان اين كتابها نسبت داد, اما اثبات اين مقدمات بسيار دشوار مى نمايد و موانع فراوان دارد ((186)) .
تازه اگر نويسنده كتاب در جايى متعهد شده باشد, آن يك تعهد تقريبى و نسبى است نه همه جانبه و مـطـلـق .
مـثـلا مـرحوم صدوق در آغاز كتاب من لايحضره الفقيه صحت همه روايات كتاب را ضمانت نموده , مى گويد, آنها بين او و پروردگارش حجت است با اين حال گاهى روايات مرسله و شاذ را روايت مى كند و اى بسا مضمون آن روايات صريحا با فتواى خودش مخالف است .
بنابراين , ستمى است آشكار كه عقيده تحريف به نويسندگان بزرگ پيشين نسبت داده شود, تنها بـه ايـن دلـيـل كه در كتابهايشان برخى روايات وجوددارد كه ـبه پندار نسبت دهنده نه ديگران ـ گوياى تحريف است .
نسبت ناروا و بى اساس
مـحـدث نـورى ثـقـةالاسلام كلينى را متهم ساخته , مى گويد: و آن ـ يعنى عقيده تحريف ـ مذهب كـلينى است چون اخبار فراوانى در باب حجت و در روضه كافى نقل كرده كه دلالتشان بر تحريف صـريـح است و آن روايات را رد يا تاويل نكرده .
همچنان كه شارح وافيه نيز از عنوان باب انه لميجمع القران كله ا ادئمةللّه استنباطكرده چون شيوه كلينى معمولا اين است كه عنوان باب ها را مى پذيرد ((187)) .
بـه نـظـر مـا بيشتر رواياتى كه به آن اشاره كرده , مرحوم كلينى تنها آنها را نقل نموده بدون آن كه درسـتـى آنـهـا را پـذيرفته باشد و علامه مجلسى در شرح كافى به ضعف اسناد بيشتر آنها تصريح كـرده اسـت .
از ايـن گـذشـته اصولا آن روايات دلالتى بر تحريف ـحتى بطور اشاره ـ ندارد, بلكه معانى ديگرى دارد كه به تفصيل درباره آن سخن خواهيم گفت .
اكـنـون يكى از مهمترين دستاويزهاى آنان را يادآور مى شويم تا نمونه جاويد و روشنى باشد براى بـقـيه موارد و روشن گردد كه قائلان به تحريف چگونه فريب ظاهر عبارتها را خورده و در حقيقت مسائل تدبر نكرده اند.
در كتاب كافى مطلب ترديدآورى نيست
كلينى در كتاب حجت اصول كافى بابى گشوده با عنوان باب انه لميجمع القرآن كله الا الائمةللّه وانهم يـعـلـمـونـ عـلـمه كله ((188))
, در اين باب بيان مى شود كه قرآن را هيچ كس جز امامان للّه جمع نكرده است و آنان به همه قرآن , علم و آشنايى كامل دارند.
مـنـظـور از جـمـع آورى همه قرآن در عبارت دوم ـكه به منزله تفسير جمله اول است ـ به خوبى بـازگـو شده , يعنى علم و آگاهى به همه قرآن , ظاهر و باطنش [مخصوص آنهاست ] و دليل اين تفسير همان شش روايتى است كه زير عنوان مزبور آورده و علامه مجلسى مى نويسد: سند روايت دوم تـا پـنـجم ضعيف و سند روايت اول مورد اختلاف و سند روايت ششم خوب و همانند صحيح است ((189)) .
در حديث اول مى خوانيم : ما ادعى احد من الناس انه جمع القران كله كما انزل ا كذاب , وما جمعه وحفظه كما نزله الله تعالى ا عـلـيـبـنـ ابـى طـالـب والائمة من بعده ـصلواتالله عليهمـ, هيچ كس از مردم ادعا نمى كند قرآن را ـهـمـان طـور كـه نـازل شـده ـ جمع نموده مگر دروغگو .
و قرآن را ـهمان گونه كه خداوند نازل فـرموده ـ جز على بن ابى طالب و پيشوايان بعد از او جمع آورى و حفظ نكرده اند .
جمله جمع القرآن كله كما انزل اشاره به مصحف حضرت على (ع) است , چراكه همه قرآن را به ترتيب نزول , تدوين كرده و دربـردارنـده تـنزيل و تاويل قرآن بود ((190))
و آن مصحف را فرزندان او پيشوايان معصوم للّه به ارث مـى بردند و ـهمان طور كه كلبى گفته ـ اگر به دست مى آمد دانشهاى فراوانى در آن يافت مى شد.
مـى بـيـنـيد وجود اين مصحف [با آن ويژگيها] ارتباطى با مساله افزايش و كاستى در متن قرآن ندارد.
در حـديث دوم مى خوانيم : كسى نمى تواند ادعاكند كه همه قرآن , ظاهر و باطنش نزد اوست مگر جانشينان [پيامبر (ص)].
حديث سوم چنين است : از جمله دانشهايى كه به ما ارزانى شده تفسير قرآن و احكام آن است .
در حـديث چهارم امام صادق (ع) مى فرمايد: من به كتاب خدا از اول تا آخرش آن چنان آگاهى دارم كه گويا قرآن در كف دستم قراردارد.
در حديث پنجم مى گويد: دانش همه كتاب ـبه خدا سوگندـ نزد ماست .
و در حديث ششم در تفسير ومن عنده علمالكتاب ((191)) مى فرمايد: ما را قصد نموده است .
اين حديثها بيش از اين دلالت ندارند كه علم به همه كتاب , يعنى علم به ظاهر و باطن آن فقط در اختيار اهل بيت است , چراكه اهل خانه از اندوخته هاى درون خانه آگاهترند زيرا وقتى پيامبر خدا (ص) شـهـر دانـش بود ـبه اجماع مسلمانان ـ آنان دروازه هاى آن شهر باشكوهند كه ديگران را به آن جا رهنمون مى شوند.
ايـن اسـت مـحـتـواى اين احاديث شريف و كلينى كه به خوبى مفاد و جايگاه سخنان امامان للّه را مى شناسد آن را در جاى مناسب خود ذكر كرده است .
درنتيجه نسبت مخالفت به او چيزى جز بى انصافى و قول زور نيست .
خداوند نبخشد كسانى را كه به آسانى سخن بدون علم مى گويند.
موضع ما در برابر اخباريهاى متاخر
(اخباريهايى كه خود را پيرو محدثان مى دانند)
دانشمندان برجسته ما از عصر حضور معصومين للّه و در طول غيبت امام زمان (عج ) تاكنون همواره در مـبـاحـث اصـولـى و استنباط احكام شرعى از دو شيوه پيروى مى كردند: مجتهدان اهل نظر و تـحقيق بودند و محدثان اهل نقل و روايت , تفاوتشان در اين بود كه محدثان بيشتر به نقل اعتماد مـى كردند تا به عقل بويژه در مسائل اصول اعتقادى كه اخبار آحاد در آن ـنزد مجتهدان ـ حجيت ندارد.
در عـين حال , محدثان داراى شيوه هايى متقن و دقيق بودند هم در فراگرفتن و نقل حديث , هم در شناسايى اسناد و فهم و درك متن آن , لذا روايات را به كتابهاى اصلى و دست اول عرضه و با آن مـقـابـله مى كردند .
بر اساس همين اسلوب متقن روايى , كتابهاى چهارگانه شيعه تدوين يافته و روايات اهل بيت للّه را از مشايخى بزرگوار و از كتابهايى معتبر برگرفته است .
اين كتابها عبارتند از:
1ـكافى نوشته ثقةالاسلام محمدبن يعقوب كلينى (متوفاى 329هـ.ق ).
2ـ من لايحضره الفقيه نوشته شيخ محدثان , محمدبن على بن حسين صدوق (متوفاى 280هـ .
ق ).
3و4ـ تهذيب و استبصار هردو, نوشته شيخ الطايفه محمدبن حسن طوسى (متوفاى 460هـ.
ق ) خداوند آرامگاهشان را نورانى فرمايد.
اين اسلوب متقن و اساسى در نقل اخبار, روزگارانى دراز خطمشى محدثان بزرگ بود و اين دوران طـلايـى بـه دسـت خاتم محدثان , شيخ حر عاملى ((192)) به اوج خود رسيد .
وى نويسنده تواناى مـجـمـوعه روايى بزرگ وسائل الشيعه است .
اين كتاب ارزشمند نيازمندى هاى فقيه در استنباط احكام گوناگون شريعت را برآورده مى سازد.
محدث فقيه , مولى محسن فيض [كاشانى ] ((193))
نيز همين شيوه را در تاليف كتاب وافى پيموده و روايات كتب اربعه را با شرح و توضيح در آن گردآورى كرده است .
اما بعد از آن روزگار طلايى , دوران انحطاط و خوشباورى در نقل حديث و روايت اخبار فرارسيد و اهل حديث تنها به ناقلان آثار و اخـبـار مـبـدل شـدند بدون اين كه اهميتى به اسناد آن بدهند يا به درستى و نادرستى متن آن توجه كنند .
از اين رو, به روايات اين اخبارى هاى خوشباور نمى توان اطمينان پيداكرد, چراكه اصلا توجه نمى كنند روايات را از چه كسى مى گيرند و بر چه منبعى اعتماد مى كنند .
مهم اين است كه چـنـتـه هـا و دفـتـرهايشان را از نقلها و حكايتها پرسازند, حكايتهايى كه بى شباهت به داستانهاى قـصـه سـازان و افـسانه هاى بنى اسرائيل نيست .
و از همين جا با همكيشان حشويه خود ـكه گوى سبقت را در اين ميدان ربوده اندـ همراهى كرده و در خوشباورى و عدم تحقيق به دنبال آنان گام بـرداشـتـه انـد, ولـى دانـشـمـنـدان محقق ما, همگى و نيز محدثان پيشين ما, اززمان رئيسشان شـيـخ صدوق تا عصر دو دانشمند برجسته و خاتم محدثان شيخ حر عاملى و فيض كاشانى احتمال تحريف در كتاب خدا را به كلى مردود مى دانند.
آرى ! نظريه تحريف ـبه قصد ازكارانداختن حجيت قرآن ـ از سوى اين گروه افراطى مطرح شد كه از گوشه و كنار در جوى از نادانى , عوامگرايى , سادگى و خوشباورى سربرآوردند .
به همين دليل كتابهاى آنان , هيچ شباهتى با كتابهاى بزرگان شيعه اماميه ـكه سرشار از تحقيق و دقت در اصول و فروع دين است ـ ندارد.
چـهـره سرشناس و برجسته اخبارى ها سيدنعمت اللّه جزائرى ((194))
است كه با گردآورى اخبار پراكنده و شاذ, انديشه تحريف را بدعت گذارده و در كتابهاى خود بر روايات بسيار ضعيف و دور از واقـعـيـت اعتمادكرده , آن را با قصه هاى افسانه اى پرمى كند, قصه هايى كه هرگز در كتابهاى دانشمندان بزرگ ما سابقه نداشته و با عقايد شيعه در بلنداى تاريخ باعظمتشان ناسازگار است .
بـا ايـن كه مرحوم صدوق در پيشگفتار كتاب من لايحضره الفقيه مى نويسد: نمى خواهم مثل ساير نويسندگان , همه روايات را در اين كتاب گردآورى كنم , بلكه تصميم دارم رواياتى را نقل كنم كه بـه مـضـمـون آن فـتـوا مـى دهـم و بـه درستى آن حكم مى كنم و اعتقاد دارم كه آنها بين من و پـروردگـار قادر متعال حجت است و تمام روايات اين كتاب , از كتابهاى مشهورى برگرفته شده كـه مـورد اعـتـمـاد بـوده و به آنها مراجعه مى شود .
مى بينيم محدث جزائرى مى گويد: ما همه حـديثهاى كتب اربعه را از نويسندگان آن به واسطه مردى مجهول الحال ـكه حسب و نسب او را نيز نمى شناسيم ـ نقل مى كنيم گو اين كه بين ما و آنها قرنها فاصله است !.
ساده انديشى دردآور!
از مـوثقترين مشايخ خود سيد بحرانى حكايت كرده كه او از شيخ خود حرفوشى نقل مى كند كه در يـكـى از مـسـاجـد دورافـتـاده شـهـر دمـشـق مردى را ملاقات نموده كه خود را معمر ابوالدنيا مـعـرفـى كـرده , گـفـت : مـن بـا حضرت على و ديگر امامان للّه مصاحبت داشته و احاديث آنان را يك به يك شنيده ام .
همچنين مشايخ حديث و نويسندگان كتابها را ديده و حديث آنها را شنيده ام ! حـرفوشى از او اجازه مى خواهد تا روايات را به او اسناد دهد و او اجازه مى دهد .
از آن پس شيخش مى گفت : ما از اين به بعد, روايات را از نويسندگان كتابها با اين اسناد كوتاه نقل مى كنيم .
و اين چنين , سيدجزائرى از اين پيشامد ناگهانى مسرور و سرمست گشته , مى گويد: آرى ! ما هم روايات كتب اربعه را از محمدهاى سه گانه با همين اسناد [طلايى ] روايت مى كنيم ((195)) .
كـتـاب انوار نعمانيه كه از بهترين نوشته هاى اوست و اخبارى ها آن را از كتابهاى خيلى مهم خود مى دانند ـآكنده است از اخبار و قصه هايى خرافى كه هرگز همانند آن در كتابهاى اصحاب اماميه ما يافت نمى شود.
همين كتاب منبع اصلى عقيده تحريف بوده ((196))
و نورى بر آن اعتماد و به پيروى از آن ,عقيده تـحريف را انتخاب كرده است .
((197))
وى قرائتهاى معروف را نادرست شمرده مى گويد: پذيرش تواتر قرائتهاى سبعه , موجب ازكارافتادن اخبار مستفيض , بلكه متواترى مى شود كه گوياى وقوع تحريف در جمله ها, كلمات و اعراب قرآن است ((198)) .
همچنين به اعتقاد او ـقرآن ستايشهايى از آل پيامبر (ص) و ائمه طاهرين للّه و نيز نكوهشهايى از منافقان و رفـتـار زشـتـشـان را بـا صـراحـت و ذكـر نام دربرداشته كه بعد از وفات پيامبر (ص) از قرآن ساقط گرديده است ((199)) .
او بـه هـمـين مناسبت مى گويد: در برخى روايات مى خوانيم كه : آيه 172 سوره اعراف اين چنين بوده است : الست بربكم /ومحمد نبيكم وعلي امامكم/ قالوا بلى , آيا من پروردگار شما نيستم /و محمد پـيامبر شما و على امام شما نيست ؟/ گفتند: آرى اما آن دو جمله را حذف كردند, همچنان كه در آيات ديگر قرآن نيز دخل وتصرف كردند ((200)) .
بـايـد بگويم : على رغم پژوهش گسترده اى كه انجام دادم اثرى از اين خبر پندارى نيافتم و شايد از مـعـمـر ابوالدنيا روايت كرده است ! عجيب اين كه بر بزرگان اماميه خرده مى گيرد كه چرا دليل عـقـلى را ـدر اصول عقايدـ بر دليل نقلى مقدم مى دارند مثل اين كه روايت سهو پيامبر را مردود مـى شـمـارنـد چـون با دليل عقلى ـكه مى گويد: هرگز روانيست پيامبر فراموش يا اشتباه كندـ سازگار نيست .
او مـى نـويسد: چگونه اين مساله را انكار مى كنند و دليل عقلى را بر دليل نقلى ترجيح مى دهند با اين كه در اين زمينه حديث رسيده پس بايد آن را بپذيريم و دليل عقلى را رهاكنيم ((201)) .
سپس مساله تحريف را با آن مقايسه كرده مى گويد: اخبار, گوياى تحريف قرآن است .
پس بايد آن را پذيرفت هرچند با عقل رشيد مخالف باشد.
هـمـيـن طـور در هـمـه نـوشـتـه هاى خود بر عقيده تحريف پافشارى كرده و با اخبار پراكنده و افـسـانـه هـاى خـرافى بر آن استدلال مى كند كه خلاصه دلايل او را در رساله منبع الحياة مى توان مطالعه كرد.
خوشبختانه محدث آگاه و انتقادگر بينا مولى محسن فيض كاشانى همان وقت در كتاب ارزشمند عـلم اليقين ((202))
و ديگر كتابهايش مثل الصافى و الوافى به رد دلايل او پرداخت [و پوچى آن را آشكارساخت ] .
ديگر دانشمندان اسلام نيز در برابر او ساكت ننشستند.
فريادها در برابر فصل الخطاب
مـحـدث نـورى از روزى كـه ايـن راه سـنـگلاخ را پيمود, همواره از تنهايى خود احساس وحشت مـى كـرد, چـرا كـه مـى دانست نظر بزرگان شيعه همگى برخلاف اوست و به زودى سرزنشها و ناسزاها از هر كوى و برزن به سويش سرازير خواهدشد.
سـيـد هـبـةالـدين شهرستانى در نامه اى ـكه به عنوان تقريظ بر كتاب البرهان نوشته ميرزامهدى بـروجـردى (متوفاى 1373هـ .
ق ) فرستاده ـ مى نويسد: بايد سپاس فراوان مولايت را به جاآورى كه نـعمت نگارش اين كتاب ارزشمند را به تو ارزانى داشت تا بار ديگر پاك بودن حريم قرآن شريف , از ننگ تحريف ثابت شود .
اين عقيده درستى كه از همان دوران جوانى با آن آشنابودم .
در آن دوران كـه وطـنـم سـامـرا مركز دين و دانش , زير پرچم امام شيرازى بزرگ بود, به خوبى مـشـاهده مى كردم كه آن مركز بزرگ علمى به طور يكپارچه بر ضد محدث نورى به خاطر تاليف فصل الخطاب موج مى زد .
پس به هيچ مجلسى وارد نمى شديم مگر اين كه شيون ها و فريادها بر ضد ايـن كـتـاب و نـويـسـنـده و نـاشـرش بـلـنـدبود و با سخنان تند و آتشين آن را مورد انتقاد قرار مى دادند ((203)) .
بـديـن تـرتـيـب , صـاحـبـان قـلـم نـيـز به جوش و خروش آمده در پاسخ دادن به وى بر يكديگر پـيـشـى گرفته و با تندترين سخنان و كوبنده ترين عبارات به نقض كتابش پرداختند و براى نشر افكار و عقايدش هيچ مجالى باقى نگذاشتند.
يكى از شخصيتهاى معاصرش فقيه محقق شيخ محمود معرب تهرانى (متوفاى 1313هـ .
ق ) است .
كه كتابى ارزشمند به نام كشف الارتياب فى عدم تحريف الكتاب به رشته تحرير درآورد .
اين كتاب دربردارنده چهارهزار بيت شعر در سيصد صفحه است و تاليف آن در تاريخ هفدهم جمادى الاخره 1302هـ .
ق پايان پذيرفت .
در اين كتاب استدلالات متين و براهين قاطع , آن چنان به كار رفته كه شيخ نورى را ناچار ساخت تـا انـدازه اى از نـظـريه خود برگردد, لذا در پاسخ آن , رساله اى به زبان فارسى نوشت ((204))
و هميشه سفارش مى كرد هركس نسخه اى از فصل الخطاب ((205))
دارد اين رساله را نيز تهيه كند, چون اين رساله به جاى متمم آن كتاب , و روشنگر مقصود مولفش مى باشد .
شيخ آقابزرگ تهرانى نيز به اين رساله و مطالبش اشاره كرده است ((206)) .
در ايـن رسـالـه تـلاش نـموده منظور خود را از تحريف اين گونه توجيه كند كه : مقصود از كتاب تـحـريف شده قرآن حاضر نيست , چراكه به همان شكل نخستين خود ـاز زمان توحيد مصاحف در زمان عثمان ـ باقى مانده و هيچ گونه دگرگونى و افزايش و كاستى تاكنون به آن راه نيافته است , بـلـكـه مـنـظـور, آن كتاب الهى فرودآمده از سوى خداست كه هنگام جمع آورى نخستين قرآن , بخشهايى از آن نابودشد, البته اين بخشها در مورد احكام نبوده است , ولى همه فرقه هاى مسلمانان بـطـور يـكـپـارچـه مـعـتقدند هرگز چيزى ـهرچند كمتر از يك آيه يا كلمه اى ـ بر قرآن افزوده نشده است .
عـلامـه سـيـدمحمد حسين شهرستانى (متوفاى 1315هـ .
ق ) نيز در رد نورى كتابى نوشت به نام حـفـظـالـكتاب الشريف عن شبهة القول بالتحريف و در آن به خوبى مصون بودن قرآن از تحريف را اثبات نموده با گفتارى همه جانبه و شيوا و با اسلوبى زيبا و خالى از تعصب , به شبهه هاى مخالفان پاسخ داده است ((207)) .
هـمـچنين همه كسانى كه درباره قرآن يا تفسير دست به قلم برده اند سخنان نورى را پاسخ داده , مردود شمرده اند مانند علامه بلاغى كه در پيشگفتار تفسير آلاءالرحمن وى را سرزنش كرده , او را محدثى پركار كه روايات شاذ و افسانه ها را جمع آورى مى كند معرفى نموده , مى نويسد: اين روايات ضـعـيـف و شـاذ ـكـه قـائلان بـه تـحـريـف بـه آن چسبيده اندـ تفسيرهاى ديگرى به جز ظاهر ترديدآورشان دارند.
مـثـلا در تـفـسـيـر آيه هذا الذى كنتم به تكذبون ((208))
, اين همان چيزى است كه آن را تكذيب مى كرديد .
امام كاظم (ع) مى گويد: يعنى : اميرالمومنين.
راوى مى پرسد: آيا اين تنزيل آيه است ؟ امام پاسخ مى دهد: آرى ((209)) .
پيداست عبارت يعنى دليل آن است كه امام (ع) آيه را تفسير مى كند, زيرا تنزيل در اين جا به معناى شان نزول است , اما قائلان تحريف ـبه غلطـ پنداشته اند كه آن جزء قرآن بوده و ساقط شده است .
در پـايـان مـى گـويـد: اين روايت و امثال آن , همه استدلالات فصل الخطاب را ـ كه از اين گونه روايات پركرده ـ برباد مى دهد ((210)) .
تغيير عقيده يا بازى با الفاظ!
شـنـيـديـم كه شيخ نورى از نظريه خود درباره تحريف قرآن بازگشته و موضع خود را اين گونه تـوجـيـه كـرده كـه قـرآن حـاضـر, هيچ تغييرى نكرده فقط بخشهايى از قرآن اصلى مورد غفلت جمع كنندگان قرارگرفت و ازبين رفت .