و در مجمع البيان در ذيل آيه شريفه : (الذين ينفقون اموالهم
بالليل و النهار...) درباره شاءن نزول اين آيه گفته است بطوريكه از ابن عباس
نقل شده ، اين آيه در شاءن على بن ابيطالب
نازل شده است كه آن حضرت چهار درهم پول داشت ، يكى را در شب ، و يكى را در روز
سومى را پنهانى و چهارمى را علنى صدقه داد، و به
دنبال آن اين آيه نازل شد كه : (كسانى كه
اموال خود را شب و روز، سرى و علنى انفاق مى كنند....)
مرحوم طبرسى سپس مى گويد: اين روايت هم از امام باقر و هم از امام صادق (عليه السلام
) نقل شده است .
مؤ لف : اين معنا را عياشى نيز در تفسيرش و شيخ مفيد در اختصاص و شيخ صدوق در
عيون آورده اند.
و در الدرالمنثور است كه عبد الرزاق و عبد بن حميد، و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى
حاتم و طبرانى و ابن عساكر از طريق عبد الوهاب بن مجاهد از پدرش مجاهد از ابن عباس
روايت كرده اند كه در تفسير آيه : (الذين ينفقون اموالهم
بالليل و النهار سرا و علانية ) گفته
است : اين آيه در شاءن على بن ابيطالب نازل شد، كه چهار درهم داشت يكى را در شب و
دومى را در روز و سومى را پنهانى و چهارمى را علنى صدقه داد.
و در تفسير برهان از كتاب مناقب بن شهر اشوب از ابن عباس و سدى ، و مجاهد و كلبى ،
و ابى صالح ، و واحدى ، و طوسى ، و ثعلبى ، طبرسى و ماوردى ، و قشيرى و شمالى
و نقاش و فتال ، و عبد اللّه بن حسين ، و على بن حرب طائى ،
نقل كرده كه همه نامبردگان در تفسيرهاى خود گفته اند: على بن ابيطالب چهار درهم نقره
داشت ، يكى را شبانه دومى را در روز، سومى را سرى و چهارمى را علنى صدقه داد، به
دنبال آن ، آيه : (الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانية )
نازل شد، و در آن به تك تك درهم هاى آن جناب
مال ناميده شده و او را به قبول صدقاتش بشارت داده است .
و در بعضى از تفاسير آمده است كه : اين آيه در شاءن ابى بكر
نازل شده ، كه چهل هزار دينار داشت ، ده هزار دينار آنرا شبانه ، و ده هزار ديگر را در
روز، ده هزار را سرى و ده هزار باقى را علنى صدقه داد.
آيه شريفه در حق ابى بكر نازل شده است
مؤ لف : آلوسى در تفسير خود در ذيل اين حديث گفته : امام سيوطى به
دنبال نقل اين روايت گفته است كه جريان صدقه دادن ابى بكر را ابن عساكر در تاريخش
از عايشه نقل كرده ، و در آن روايت اين قسمت كه آيه در شاءن او
نازل شده نيامده است ، و گويا آن كسى كه چنين ادعائى كرده ، آنرا از روايت ابن منذر
فهميده ، زيرا ابن منذر از ابن اسحاق نقل كرده است كه وقتى مرگ ابى بكر نزديك شد و
عمر را جانشين خود كرد، براى مردم خطابه اى ايراد نمود، بعد از حمد و ثنائى كه خدا
لايق آن است گفت : هان ! اى مردم ، طمع هرچه هم كم باشد فقر است ، و نوميدى از
مال مردم هر چه باشد به همان مقدار غنى است ، و شما جمع مى كنيد اموالى را كه خود نمى
خوريد: و آرزو مى كنيد چيرهائى را كه به آن نمى رسيد، و بدانيد كه
بخل هر چه هم كم باشد به همان مقدار نفاق است ، پس براى خود خير انفاق كنيد، كجا
هستند اصحاب اين آيه ؟، آنگاه آيه را تلاوت كرد، و سيوطى در آخر مى گويد: خواننده
مى داند كه اين حديث هيچ دلالتى ندارد بر اينكه آيه شريفه در حق ابى بكر
نازل شده باشد، اين بود گفتار آلوسى .
و در الدرالمنثور به چند طريق از ابى امامه و ابى الدرداء، و ابن عباس و غير ايشان روايت
آورده كه گفته اند: اين آيه درباره اصحاب خيل
نازل شده است .
مؤ لف : منظور از اصحاب خيل سپاهيان سواره اند كه شب و روز براى اسب ها
پول خرج مى كنند ولى اين تعبير آيه كه مى فرمايد: (سرا و علانية ) با پرستارى
اسبان نمى سازد، چون در مورد تهيه آذوقه اسبان معنا ندارد اينچنين مطلب را عموميت دهد و
بفرمايد: هم در روز و هم در شب و هم در خفا و هم آشكارا انفاق مى كنند.
و نيز در الدر المنثور است كه ابن مسيب در ذيل آيه (الذين ينفقون ...) روايت كرده كه
همه اين آيه درباره عبد الرحمان بن عوف و عثمان بن عفان
نازل شده كه در لشگر معروف به جيش عسرت پولهائى را خرج كردند.
مؤ لف : اشكال اين روايت اين است كه مانند روايت قبلى با آيه شريفه تطبيق نمى شود.
آيات 281 275 بقره
الذين ياكلون الربوا لا يقومون الا كما يقوم الّذى يتخبطه الشيطان من المس ذالك بانهم
قالوا انما البيع مثل الربوا و احل اللّه البيع و حرم الربوا فمن جائه موعظه من ربه
فانتهى فله ما سلف و امره الى اللّه و من عاد فاولئك اصاحب النارهم فيها خلدون (275)
يمحق اللّه الربوا ويربى الصدقت و اللّه لا يحب
كل كفار اثيم .(276) ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات و اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة لهم
اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون .(277) يايها الذين آمنوا اتقوا اللّه و
ذروا مابقى من الربواان كنتم مؤ منين .(278) فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من اللّه و
رسوله وان تبتم فلكم رؤ س امولكم لا تظلمون و لا تظلمون .(279) و ان كان ذو عسرة
فنظرة الى ميسرة و ان تصدقوا خيرلكم ان كنتم تعلمون .(280) واتقوا يوما ترجعون
فيه الى اللّه ثم توفى كل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون .(281)
ترجمه آيات
كسانى كه ربا مى خورند رفتار و كردارشان مانند شخص جن زده و فريب خورده شيطان
است و چون ربا خوران خوب و بد را تميز نمى دهند،
مى گويند خريد و فروش هم مثل ربا است ، با اينكه خدا خريد و فروش را
حلال و ربا را حرام كرده پس ، بطور كلى هر كس موعظه اى از ناحيه پروردگارش
دريافت بكند، و در اثر آن موعظه ، از معصيت خدا دست بردارد، گناهى كه قبلا كرده بود
حكم گناه بعد از موعظه را ندارد، و امر آن به دست خدا است اما اگر باز هم آن
عمل نهى شده را تكرار كند، چنين كسانى اهل آتش و در آن جاودانند.(275)
خدا ربا را (كه مردم به منظور زياد شدن مال مرتكب مى شوند) پيوسته نقصان مى دهد، و
به سوى نابوديش روانه مى كند، و در عوض صدقات را نمو مى دهد، و خدا هيچ كافر
پيشه دل به گناه آلوده را دوست نمى دارد. (276)
محققا كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام مى دهند و نماز بپا داشته ، و زكات مى
دهند، اجرشان نزد پروردگارشان است ، (چون دنيا ظرفيت اجر اينگونه
اعمال را ندارد)، نه ترسى بر آنان هست و نه اندوهگين مى شوند.(277)
هان ! اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا پروا كنيد، و آن زيادى
مال را كه در اثر ربا به دست آمده رها كنيد، اگر داراى ايمانيد. 278)
حال اگر نكنيد بايد بدانيد كه در حقيقت اعلان جنگ با خدا و
رسول كرده ايد، و اگر توبه كنيد اصل سرمايه تان
حلال است ، نه ظلم كرده ايد و نه به شما ظلمى شده است .(279)
و اگر بدهكار شما در تنگى و فشار است بايد مهلتش دهيد، تا هر وقت داشت بدهد البته
اگر تصدق كنيد برايتان بهتر است اگراهل
عمل باشيد. (280)
و بترسيد از روزى كه در آن روز به سوى خدا بر مى گرديد، و آن وقت تمامى
اعمالتان به شما بر گردانده مى شود، بدون اينكه به احدى ظلم شود. (281)
بيان آيات
آيات 281 275 بقره
اين آيات در مقام تاءكيد حرمت ربا و تشديد بر رباخواران است ، نه اينكه بخواهد ابتداء
ربا را حرام كند، چون لحن تشريع لحن ديگر است ، آن آيه اى كه مى توان گفت حرمت ربا
را تشريع كرده آيه زير است كه مى فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا لا تاكلوا
الربوااضعافا مضاعفه ، و اتقوا اللّه لعلكم تفلحون ) .
آرى آيات مورد بحث مشتمل بر آيه اى نظير (يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه و ذروا ما بقى
من الربوا ان كنتم مؤ منين ) ، كه لحن تشريع دارد مى باشد، و از سياق آن بر مى آيد
مسلمانان از آيه سوره آل عمران كه ايشان را نهى مى كرده منتهى نشده بودند و از ربا
خوارى دست بر نداشته بودند،
و بلكه تا اندازه اى همچنان در بينشان معمول بود، لذا خداى سبحان در اين سوره نيز
براى بار دوم به آنان دستور مى دهد كه از ربا خوارى دست بردارند، و آنچه از ربا كه
در ذمه بد هكاران مانده نگرفته و مطالبه ننمايند از همين جا روشن مى شود كه جمله
(فمن جائه موعظه من ربه فانتهى فله ما سلف و امره الى اللّه ...) چه معنائى مى دهد،
و تفصيلش خواهد آمد.
قبل از آنكه آيه سوره آل عمران نازل شود سوره روم
نازل شده بود، چون سوره روم در مكه نازل شده ، در آنجا مى فرمايد: (و ما اتيتم من
ربا ليربوا فى اموال الناس فلا يربوا عند اللّه ، و ما آتيتم من زكوة تريدون وجه
اللّه فاولئك هم المضعفون ) از اينجا اين معنا روشن مى شود كه مساله ربا خوارى از
همان اوائل بعثت رسولخدا و قبل از هجرت عملى منفور بود، تا آنكه در آيه سوره
آل عمران صريحا تحريم و سپس در آيه سوره بقره (يعنى همين آيات مورد بحث ) درباره
آن تشديد شده است ، چون همانطور كه گفتيم از سياق اين آيات كاملا استفاده مى شود كه
قبلا درباره آن نهى شده بود، و نيز روشن مى شود كه آيات مورد بحث بعد از آيات
سوره آل عمران نازل شده است . علاوه بر اينكه حرمت ربا بنا به حكايت قرآن كريم در
بين يهود معروف بوده ، چون قرآن كريم مى فرمايد: (و اخذهم الربوا و قد نهوا عنه )
و نيز آيه اى كه قرآن مجيد از يهوديان ، نقل مى كند كه مى گفتند: (ليس علينا فى
الاميين سبيل ) اشاره اى به اين معنا دارد با در نظر گرفتن اينكه قرآن كريم كتاب يهود
را تصديق كرده و در مورد ربا نسخ روشنى ننموده ، دلالت دارد بر اينكه ربا در اسلام
حرام بوده است .
و اين آيات يعنى آيات مورد بحث با آيات قبلش (كه درباره انفاق است ) بى ارتباط نيست
، همچنانكه از جمله (يمحق اللّه الربوا و يربى الصدقات ) و جمله و (ان تصدقوا
خير لكم ) كه در ضمن اين آيات آمده ، اين ارتباط فهميده مى شود همچنانكه در سوره روم
و آل عمران نيز مساءله ربا مقارن با مساءله انفاق و صدقه واقع شده است بعلاوه دقت در
آيات نيز اين ارتباط را تاءييد مى كند زيرا ربا خوارى درست ضد و
مقابل انفاق و صدقه است ، چون ربا خوار، پول بلا عوض مى گيرد، و انفاق گر
پول بلاعوض مى دهد، و نيز آثار سوئى كه بر ربا خوارى بار مى شود درست
مقابل آثار نيكى است كه از صدقه و انفاق به دست مى آيد آن ، اختلاف طبقاتى و دشمنى
مى آورد،
و اين بر رحمت و محبت مى افزايد، آن خون مسكينان را به شيشه مى گيرد و اين باعث قوام
زندگى محتاجان و مسكينان مى شود آن اختلاف در نظام و نا امنى مى آورد و اين انتظام در
امور و امنيت .
در اسلام در باره هيچ يك از گناهان مانند ربا خوارى و حكومت دشمنان دين بر
جامعهاسلامى سخت گيرى و تشديد نشده است
خداى سبحان در اين آيات در امر ربا خوارى شدتى به كار برده كه درباره هيچ يك از
فروع دين اين شدت را به كار نبرده است مگر يك مورد كه سخت گيرى در آن نظير سخت
گيرى در امر ربا است ، وآن اين است كه : مسلمانان ، دشمنان دين را بر خود حاكم سازند،
و اما بقيه گناهان كبيره هر چند قرآن كريم مخالفت خود را با آنها اعلام نموده و در امر
آنها سخت گيرى هم كرده ، و ليكن لحن كلام خدا ملايم تر از مساءله ربا و حكومت دادن
دشمنان خدا بر جامعه اسلامى است و حتى لحن قرآن در مورد (زنا) و (شرب )
(خمر) و (قمار) و (ظلم ) و گناهانى بزرگتر از اين ، چون كشتن افراد بى
گناه ، ملايمتر از اين دو گناه است .
و اين نيست مگر براى اينكه فساد آن گناهان از يك نفر و يا چند نفر تجاوز نمى كند، و
آثار شومش تنها به بعضى از ابعاد زندگانى را در بر مى گيرد و آن عبارت است از
فساد ظاهر اجتماع ، و اعمال ظاهرى افراد، به خلاف ربا و حكومت بى دينان كه آثار
سوئش بنيان دين را منهدم مى سازد، و آثارش را به كلى از بين مى برد و نظام حيات را
تباه مى سازد، و پرده اى بر روى فطرت انسانى مى افكند، و حكم فطرت را ساقط مى
كند، و دين را به دست فراموشى مى سپارد، كه ان شاء اللّه توضيح اين معانى را تا
اندازه اى خواهيم داد.
جريان تاريخ نيز اين نظريه قرآن را تصديق كرده ، و شهادت مى دهد كه امت اسلام از
اوج عزت به پائين ترين درجه ذلت نيفتاد، و مجد و شرفش به غارت نرفت و فاقد
مال و عرض و جان خود نشد، مگر وقتى كه در امر دين خود
سهل انگارى كرد، و دشمنان دين را دوست خود گرفته ، زمام امر حكومت خود را به دست
ايشان سپرد و كارش به جائى رسيد كه نه مالك مرگ خود بود، و نه مالك زندگى اش
، نه اجازه مى يافت تا بميرد و نه فرصت پيدا مى كرد تا از مواهب و نعمتهاى زندگانى
برخوردار گردد، لذا دين از ميان مسلمانان رخت بر بست ، و
فضائل نفسانى از ميان آنان كوچ نمود.
رباخواران به جمع كردن اموال و انباشتن ثروت پرداختند و در راه به دست آوردن جاه و
مقام با يكديگر مسابقه گذاشتند، و همين باعث به راه افتادن جنگهاى جهانى شد، و جمعيت
دنيا به دو دسته تقسيم گرديده و رو بروى هم ايستادند، يك طرف ثروتمندان مرفه ، و
طرف ديگر استثمار شدگان بدبختى كه همه چيزشان به غارت رفته بود، و اين
جنگهاى جهانى بلائى شد كه كوهها را از جاى كند،
و زلزله در زمين افكند انسانيت را تهديد به فنا كرد، و دنيا را به ويرانه اى
تبديل نمود، (ثم كان عاقبه الذين اساوا السوآى ) آرى عاقبت كسانى كه بد كردند
همان بدى بود.
و به زودى ان شاء اللّه براى خواننده روشن خواهد شد كه آنچه قرآن كريم در باب
رباخوارى و سرپرستى دشمنان دين فرموده از پيشگوئى هاى قرآن است .
معناى (مخبط) شدن انسان و منحرف شدن او از راه مستقيم و نظام عقلائى زندگى
الذين ياكلون الربوا، لا يقومون الا كما يقوم الّذى يتخبطه الشيطان من المس
كلمه خبط به معناى كج و معوج راه رفتن است ، وقتى مى گويند: (خبط البعير) معنايش
اين است كه : راه رفتن اين شتر غير طبيعى و نامنظم است ، انسان هم در زندگيش راهى
مستقيم دارد كه نبايد از آن منحرف شود، چون او نيز در طريق زندگيش و بر حسب محيطى
كه در آن زندگى مى كند حركات و سكناتى دارد، كه داراى نظام مخصوصى است ، كه آن
نظام را بينش عقلائى انسان ها معين مى كند، و هر فردى
افعال خود را (چه فردى چه اجتماعى ) با آن نظام تطبيق مى دهد.
انسان وقتى گرسنه شد تصميم مى گيرد تا غذا بخورد، و چون تشنه شد، در صدد
نوشيدن آب بر مى آيد، براى استراحتش بسترى فراهم مى كند، و چون شهوتش طغيان
كرد ازدواج مى نمايد، و چون خسته شد استراحت مى كند، و چون گرمش شد، زير سايه مى
رود، و براى اين منظور خانه مى سازد، و همچنين ساير حوائجى كه دارد بر مى آورد، و در
معاشرتش با ديگران در برابر پاره اى امور
خوشحال ، و در برابر بعضى ديگر، گرفته خاطر مى شود، هر وقت مقصدى داشته
باشد كه نيازمند به مقدماتى است ، نخست مقدماتش را فراهم مى كند، و هر هدفى را
دنبال مى كند كه نيازمند به سببى است ، نخست سبب آن را فراهم مى كند.
و همه اين افعالى كه در زندگيش دارد، گفتيم : ناشى از اعتقاداتى است كه همه به هم
مربوط، و به نحوى متحد و سازگار است و با يكديگر تناقض ندارند، و مجموع اين
افعال را همان زندگى بشر مى ناميم .
و همانا انسان به واسطه نيروئى كه در او به وديعت نهاده شده (يعنى نيروئى كه با آن
، خير و شر، نافع و مضر را تشخيص مى دهد) راه صحيح زندگى را يافته است و ما
سابقا درباره اين نيرو، سخن گفته ايم .
اين وضع انسان معمولى است ، اما انسانى كه ممسوس شيطان شده ، يعنى شيطان با او
تماس گرفته و نيروى تميز او را مختل ساخته ، نمى تواند خوب و بد، نافع و مضر
وخير و شر را از يكديگر تميز دهد و حكم هر يك از اين موارد را در طرف
مقابل آن جارى مى سازد،
(مثلا به جاى اينكه خير و نافع و خوب را بستايد، زشتى ها و شرور و مضرات را مى
ستايد، و يا به جاى اينكه ديگران را به سوى كارهاى خير و مفيد دعوت كند به سوى
شرور مى خواند و اين به آن جهت نيست كه معناى خوبى و خير و نافع را فراموش كرده و
نمى داند خوب و بد كدام است ، براى اينكه هر چه باشد انسان است ، و اراده و شعور دارد
و محال است كه از انسان ، افعال غير انسانى سر بزند بلكه از اين جهت است كه زشتى را
زيبائى و حسن را قبح و خير و نافع را شر و مضر مى بيند، پس او در تطبيق احكام و تعيين
موارد، دچار خبط و اشتباه شده است .
توضيح اينكه ربا خوار، مخبت ، و خارج از نظام صحيح زندگى است
و چنين انسان مخبط، در عين اينكه مخبط است اينطور نيست كه هميشه
عمل غير عادى را نمى بيند، براى اينكه لازمه اين فرض ، آن است كه صاحب آراء، و
افكارى منظم باشد، عادى و غير عادى را تشخيص بدهد، و (مانند مستان مخمور كه درخت
سرو را نى و نى را سرو مى بيند)، اين را به جاى آن و آن را به جاى اين بگيرد، بلكه
عادى و غير عادى براى او بهم مخلوط شده ، نمى تواند اين را از آن تشخيص دهد، عادى آن
عملى است كه او عادى بداند، و غير عادى آن عملى است كه او غير عادى تشخيص دهد، پس در
نظر او عادى و غير عادى يكى است ، اگر او عملى را كرد عادى است ، و گرنه غير عادى ،
عينا مانند شترى كه در راه رفتن مى لنگد، او در عين اينكه خلاف عادى راه مى رود، عادى را
مثل خلاف عادت مى پندارد، بدون اينكه اين در نظرش بر آن مزيتى داشته باشد، پس او
هيچوقت مشتاق آن نيست كه از خلاف عادت به حال عادى برگردد (دقت فرمائيد).
وضع ربا خوار عينا همينطور است ، چون او چيزى براى مدتى به ديگرى مى دهد، و در
عوض همان را با مقدارى زيادتر مى گيرد، و اين
عمل بر خلاف فطرت آدمى است ، چون فطرت كه پايه و اساس زندگانى اجتماعى بشر
را تشكيل مى دهد حكم مى كند كه آنچه را كه آدمى دارد و از آن بى نياز است با آنچه كه
ديگران دارند و او به آن نيازمند است معاوضه كند (آن مقدار، كه از
مال خود مى دهد به همان مقدار از مال ديگران گرفته جاى خالى را پر كند، نه بيشتر
بگيرد و نه كمتر)
و اما اينكه مالى را بدهد، و عينا همان را بگيرد با چيزى زائد (از دو جهت غلط است ،
اول اينكه مبادله اى صورت نگرفته ، ديگر اينكه زيادى گرفته )، و اين ، حكم فطرت
و اساس اجتماع را تباه مى سازد، براى اينكه از طرف ربا خوار، منجر به اختلاس و
ربودن اموال بدهكاران مى شود و از طرف بدهكاران ، منتهى به تهى دستى و جمع شدن
اموالشان در دست ربا خوار مى گردد، پس ربا خوارى عبارت است از كاهش يافتن بنيه
مالى يك عده ، و ضميمه شدن اموال آنان به اموال رباخوار.
و استدلالى قوى و بجا عليه ربا خواران با استفاده از سخن خودشان ، در آيه
شريفه
اين كاهش و نقصان ، از يك طرف ، و تكاثر اموال از طرف ديگر، نيز منجر به اين مى
شود كه به مرور زمان و روز به روز خرج بدهكار و مصرف او بيشتر مى شود، و با
زياد شدن احتياج و مصرف ، و نبودن درآمدى كه آن را جبران كند روز به روز خرج بيشتر
مى شود، و ربا نيز تصاعد مى يابد و اين تصاعد از يك طرف ، و نبودن جبران از طرف
ديگر، زندگى بدهكار را منهدم مى سازد. و اين خود خبطى است كه رباخوار مبتلاى به آن
است ، مانند خبطى كه جن زده مبتلاى به آن است ، براى اينكه معاملات ربوى او را در آخر
دچار اين خبط مى كند، كه فرقى ميان معامله مشروع يعنى خريد و فروش ، و معامله نامشروع
يعنى ربا نگذارد، و وقتى به او بگويند: دست از ربا بردار و به خريد و فروش
بپرداز، بگويد: چه فرق هست ميان ربا و بيع و چه مزيتى بيع بر ربا دارد تا من ربا
را ترك كنم ، و به خريد و فروش بپردازم ، و لذا خداى تعالى به همين سخن رباخواران
(كه چه فرق هست ميان بيع و ربا)بر خبط آنان كرده است .
و اين استدلالى است قوى و بجا، براى اينكه ربا
تعادل و موازنه ثروت را در جامعه به هم مى زند، و آن نظامى را كه فطرت الهى به آن
، راهنمائى مى كند و بايد در جامعه حاكم باشد،
مختل مى سازد.
پنج نكته در آيه (الذين ياءكلون الربا...)
از اين بيان پنج نكته روشن مى گردد:
نكته اول اينكه : مراد از قيام در جمله (لا يقومون الا كما يقوم ...) مسلط بودن بر
زندگى و بر امر معيشت است ، چون اين معنا هم يكى از معانى قيام است ، كه در استعمالات
اهل زبان معنائى مشهور و شايع است و در قرآن كريم در موارد متعددى آمده از آن جمله موارد
زير است :
(ليقوم الناس بالقسط) تا جامعه ، بر مبناى
عدل استوار شود.
(ان تقوم السماء و الارض بامره ) (اينكه آسمان و زمين به امر او استوار شود).
(وان تقوموا لليتامى بالقسط) (تا درباره ايتام به
عدل قيام كنيد).
و اما قيام به معناى ايستادن كه مقابل نشستن است بدون شك مناسب با مورد آيه نيست و آيه
شريفه با آن ، معناى درستى نمى دهد.
نكته دوم اينكه : مراد از (خبط ناشى از مس شيطان ) ، حركات نامنظم جن زدگان در
حال بيهوشى و يا بعد از آن نيست ، و مفسرينى كه كلمه نامبرده را به اين معنا گرفته
اند اشتباه كرده اند، زيرا اين معنا با هدف آيه سازگار نيست ، چون غرض آيه اين است
اعتقاد رباخوار را در اينكه فرقى ميان بيع و ربا نيست بفهماند و
عمل او را كه بر اساس اين اعتقاد انجام مى دهد تخطئه كند، و حاصلش اين است كه
افعال رباخوار، افعال اختيارى است كه از اعتقادى غلط سر مى زند، و اين چه ربطى به
جست و خيزهاى يك شخص مصروع و غش كرده دارد، پس برگشت معناى آيه به همان بيانى
است كه ما كرديم و گفتيم : مراد اين است كه رفتار رباخوار در مورد امر معاش و زندگى
به رفتار جن زده و ديوانه اى مى ماند كه خوب را از بد تميز نمى دهد.
آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه بعضى از ديوانگى ها بر اثر مس شيطان رخ مى
دهد
نكته سوم اينكه : تشبيهى كه در آيه شده ، و رباخوار را به كسى تشبيه كرده كه در
اثر مس شيطان ديوانه شده ، خالى از اين اشعار نيست كه چنين چيزى (يعنى ديوانه شدن
در اثر مس شيطان ) امرى است ممكن ، چون هر چند آيه شريفه دلالت ندارد كه همه
ديوانگان در اثر مس شيطان ديوانه شده اند، ولى اينقدر دلالت دارد كه بعضى از جنونها
در اثر مس شيطان رخ مى دهد.
مطلب ديگرى كه از اين آيه استفاده مى شود اين است كه هر چند دلالت ندارد بر اينكه مس
نامبرده به وسيله خود ابليس انجام مى شود چون كلمه (شيطان ) به معناى ابليس نيست ،
بلكه به معناى شرور است ، چه از جن باشد و چه از انس ، و ليكن اين مقدار دلالت دارد
كه بعضى از ديوانگى ها در اثر مس جن كه ابليس هم فردى از جن است ، رخ مى دهد.
سخن بعضى از مفسرين مبنى بر عدم انكار ديوانه شدن با مس شيطان
با اين بيان بطلان گفتار بعضى از مفسرين كه ذيلا از نظر خواننده مى گذرد روشن مى
شود، كه گفته است : تشبيهى كه در آيه شريفه آمده از باب : (چونكه با كودك سر و
كارت فتاد) مى باشد، زيرا مردم عقيده اى فاسد دارند و آن اين است كه ديوانگان در
اثر آزار جن ، ديوانه مى شوند و چنين گفتارى از قرآن كريم هيچ عيبى ندارد، براى اينكه
صرفا خواسته است رباخوار را تشبيه به جن زده كند.
و اما اينكه جن زدگى اعتقاد درستى است يا نادرست ، آيه از آن ساكت است ، پس حقيقت معناى
آيه اين است كه رفتار اين رباخواران ، همانند رفتار ديوانگانى است كه شما مردم معتقديد
در اثر آزار جن ديوانه شده اند، و اما آيا اين اعتقاد درست است يا نادرست ؟ بايد گفت :
اعتقادى است نادرست ، و غير ممكن ، براى اينكه خداى تعالى
عادل تر از آن است كه شيطان را بر عقل بنده مؤ منش مسلط فرمايد.
بيان نادرستى آن سخن و رد دلائل آن
وجه نادرستى اين سخن اين است كه همانطور كه خداى تعالى
عادل تر از آن است ، بزرگتر از اين هم هست كه گفتار خود را مستند به يك عقيده كودكانه
باطل كند، ولو از باب آن مثل معروف باشد، مگر اينكه بعد از استناد و تشبيه بطلان آن
عقيده را هم بيان كند، و دارنده چنان عقيده اى را تخطئه نمايد، چون خودش در كلام مجيدش
فرموده : (لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه -
باطل نه در عصر نزول به آن راه دارد، و نه در اعصار بعد) .
و نيز فرموده : (انه لقول
فصل ، و ما هو بالهزل - به يقين قرآن معيار جدا سازى حق از
باطل است ، نه شوخى ) .
و اما اينكه گفت : تصرف شيطان در عقل بشر و تباه ساختن
عقل او به وسيله شيطان از عدل خدا به دور است ، در پاسخ مى گوئيم اين
اشكال عينا به خود او متوجه مى شود، كه تباهى
عقل را مستند به عوامل طبيعى مى داند، چون اين نيز بالاخره به خدا منتهى مى شود، و خدا
اين رابطه تضاد را ميان عقل و آن عوامل قرار داده ، و اما اينكه چرا قرار داده ؟ هر پاسخى
كه شما از اين اشكال بدهيد، پاسخ از اشكال خودتان نيز خواهد بود.
علاوه بر اينكه اشكال در اين نيست كه چرا خداى تعالى
عقل آدمى را باطل مى كند، چون وقتى عقل نبود تكليف هم مرتفع مى شود، و موضوع تكليف
منتفى مى گردد، اشكال در اين است كه با بقاى
عقل به حال خود، ادراك عقلى از مجراى حق بيرون رفته و از راه صحيح منحرف گردد، مثلا
يك انسان عاقل به خاطر دخل و تصرف شيطان خوب را زشت و زشت را زيبا ببيند، و يا حق
را باطل و باطل را حق بپندارد، اين است آن چيزى كه نمى شود به خدا نسبت داد.
و اما از بين رفتن عقل (يعنى نيروى تشخيص ) و منتفى شدن تكليف به
دنبال تباهى آن ، اين هيچ اشكالى ندارد، (نظير نابينا شدن و بى دندان شدن و بيمار
گشتن ) كه همه اينها مستند به طبيعت و يا به شيطان (و در آخر هم مستند به خدا است ).
از اين هم كه بگذريم نسبت دادن جنون ديوانگان به شيطان ، بطور
استقلال و بدون واسطه نيست ، بلكه شيطان اگر كسى را ديوانه مى كند به وسيله
اسباب طبيعى است مثلا اختلالى در اعصاب او پديد مى آورد، و يا آفتى به مغز او وارد مى
كند، هم چنانكه فرشتگان كه كرامات انبيا و اوليا مستند به ايشان است ، اسباب طبيعى را
واسطه قرار مى دهند،
و نظير اين معنا در داستانى كه قرآن كريم از (ايوب ) (عليه السلام ) حكايت كرده آمده
، عرضه مى دارد: (اذ نادى ربه انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب - پروردگارا شيطان
با گرفتاريها و عذابى مرا مس كرد) .
و نيز عرضه مى دارد: (انى مسنى الضر وانت ارحم الراحمين - پروردگارا بيم ارى مرا
مس نموده ، و تو ارحم الراحمينى ) .
از يك طرف مى گويد شيطان با من مس كرده ، و از يك طرف اين مس را به خود بيمارى
نسبت مى دهد، با اينكه مرض ، اسبابى طبيعى دارد.
و اين اشكال و امثال آن از افكارى مادى منشاء مى گيرد، كه به ذهن عده اى از دانشمندان
رخنه يافته ، بطوريكه خود آنان توجهى به اين رخنه گرى ندارند، چون ماديين وقتى
شنيدند كه خداپرستان حوادث را به خداى سبحان نسبت مى دهند، و يا
عامل پاره اى از حوادث را به روح يا فرشته و يا شيطان مى دانند، دچار يك اشتباه شدند،
و آن اين است كه گمان كردند خداپرستان منكر
علل طبيعى شده و همه آثار را از ماوراى طبيعت مى دانند، و خلاصه ماوراى طبيعت را جانشين
طبيعت كرده اند، و غفلت كردند از اينكه خداپرستان ، هم خدا را مؤ ثر ميدانند، و هم
عوامل طبيعت را، و اگر حوادث را به هر دو منشا نسبت ميدهند، نسبت به هر يك در
طول ديگرى است ، نه در عرض آن (ساده تر بگويم اگر مى گويند فلان حادثه كار
خدا است ، و نيز مى گويند كار فلان عامل طبيعى است ، اين دو
فاعل (خدا و طبيعت ) را دو فاعل طولى مى دانند، نه عرضى ،
مثل شما كه نوشتن را هم به سر قلم نسبت دهيد، و هم به قلم ، و هم به انگشتان نويسنده ،
و هم به دست او، و هم به خود او، و درست هم نسبت داده ايد. (مترجم ) و اين مطلب مكرر در
اين تفسير خاطر نشان شده است .
نادرستى گفته برخى از مفسرين كه گفته اند تشبيه ربا خوار به جن زده
بيانحال ربا خواران در روز قيامت است
نكته پنجم : كه از بيان ما روشن مى شود فساد گفتار بعضى از مفسرين است ، كه گفته
اند : منظور از تشبيه رباخوار به جن زده ، بيان
حال رباخواران در روز قيامت است ، مى خواهد بفرمايد: رباخواران به زودى در روز قيامت
سر از قبر بر مى دارند، در حالى كه چون افراد غشى و مبتلا به جنون هستند (همچنانكه
در روايت هم چنين آمده ) وجه فساد اين تفسير اين است كه با ظاهر آيه سازگار نيست ،
البته به آن بيانى كه ما براى آيه كرديم ، روايتى هم نمى خواهد و نمى تواند به
آيه ظهورى بدهد كه خود آيه آن ظهورى ندارد،
بلكه روايت مى خواهد در مقابل قرآن كه وضع دنيائى رباخواران را بيان كرده ، وضع
آخرتى آنان را هم بيان كند.
سخن صاحب المنار در رد نظر آن مفسران
تفسير المنار در ذيل آيه (الذين ياكلون الربوا لا يقومون ...) مى گويد.ابن عطيه در
تفسير خود گفته : منظور از اين عبارت : تشبيه رباخوار در دنيا به كسى است كه در اثر
عارضه غش از حال طبيعى خارج شده ، همچنانكه خود غشى را هم كه حركاتى غير طبيعى
دارد تشبيه به جن زده كرده و مى گويند: فلانى جن زده شده .
آنگاه مى گويد: آنچه از آيه به ذهن مى رسد همين معنائى است كه ابن عطيه گفته : ليكن
بيشتر مفسرين نظريه اى بر خلاف آن دارند، و گفته اند: مراد از قيام برخاستن از قبر در
قيامت است ، و خداى سبحان اين را براى رباخواران در قيامت علامت قرار داده كه وقتى از
قبر برمى خيزند چون افراد غشى برخيزند.
اين مطلب را محدثين از ابن عباس و ابن مسعود
نقل كرده اند، بلكه طبرانى هم اين قسمت از حديث را از عوف بن مالك (بدون اين كه سند را
به صحابه برساند) نقل كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: از
گناهى كه نابخشودنى است دورى كن ، و آن عبارت است از
غلول (خيانت )، كه هر كس به هر مقدارى خيانت كند روز قيامت او را با خيانتش مى آورند، و
زنهار! بپرهيز از رباخوارى ، كه خورنده ربا در قيامت ديوانه و مخبط محشور مى شود.
آنگاه مى گويد: آنچه از آيه به ذهن هر كسى مى رسد همان است كه ابن عطيه گفته ، چون
هر جا كلمه (قيام ) ذكر شود معناى معروف (برخاستن ) به ذهن خطور مى كند كه آن
نيز به دو معنا است ، يكى ايستادن و يكى قبول تصدى يك
عمل ، و در آيه شريفه هيچ دليلى كه دلالت كند بر اينكه مراد، سر از قبر برداشتن است
، وجود ندارد، و رواياتى كه مى گويد راجع به قيامت است خالى از
اشكال نيستند، و وحى قطعى هم نيست كه نتوان ردش نمود، و بعضى از آنها هم كه سندش
به صحابه نمى رسد، نمى تواند مفسر آيه باشد.
دليل اينكه اين روايات قابل اعتماد نيست اين است كه احدى آيه را به غير آن معنائى كه
ابن عطيه گفته بود تفسير نمى كرد، بله ! اشخاصى چنين تفسير كرده اند، كه صحت
گفتارشان حتى براى خودشان هم مسلم نشده است .
صاحب المنار سپس اضافه كرده كه بازرگانان حديث كه كارشان
جعل روايت است ، براى تاءييد روايات جعلى خود به ظاهر بعضى آيات تمسك مى كنند،
بعد كه مواجه با اشكال مى شوند،
روايتى ديگر جعل مى كنند تا با آن آيه نامبرده را تفسير كنند و بهمين جهت در رواياتى
كه در تفسير قرآن وارد شده ، روايت صحيح خيلى كم است .
به خطا رفتن صاحب المنار در بيان معناى تشبيهى كه در آيه شده است
و در تخطئه صاحبان آن تفسير خوب از عهده برآمده ، ولى خودش در بيان معناى تشبيهى
كه در آيه شده خطا رفته ، مى گويد آنچه ابن عطيه گفته ، در جاى خود مطلبى روشن
است براى اينكه رباخواران كسانى هستند كه
مال دنيا آنها را فريفته و خود باخته شان كرده ، به حدى كه
مال را مى پرستند، و در جمع آورى آن جان مى كند، و
مال را هدف مى دانند نه وسيله ، و براى به دست آوردن آن تمامى كسب و كارهاى معمولى را
رها كرده و از راه غير طبيعى كسب مى كنند، و دلهايشان از آن حالت اعتدالى كه بيشتر مردم
دارند خارج شده ، اين بى اعتدالى از همه حركات و معاملاتشان كاملا هويدا است (همچنانكه
اين دلدادگى در حركات معتادين به عمل قمار كاملا به چشم مى خورد و مى بينى كه در
كار خود آنقدر نشاط دارند و آنقدر غرق در كار خويشند كه توجه ندارند چگونه دچار سبك
سرى و سفاهت شده و حركات غير منظمى انجام مى دهند) كه همين حركات نامنظم و ديوانه
وار وجه تشبيه رباخوار به ديوانگان است ، چون كلمه (تخبط) از ماده (خبط) است ،
كه عبارت است از نوعى نامنظم بودن ، مانند خبط عشواء (شتر كور) اين بود گفتار صاحب
المنار در معناى تشبيهى كه در آيه شريفه آمده است .
و وجه نادرستى گفتارش اين است كه هر چند خروج رباخوار و قمارباز از
اعتدال و انتظام عمل ، حرف درستى است ليكن معلول ربا خوردن به تنهائى نيست و مقصود
آيه هم از تشبيه اين نيست .
اما اينكه گفتيم : معلول ربا خوردن نيست براى اينكه علت عدم
اعتدال رباخوار و حركات ديوانه وارش بريدن از خدا و بندگى او و هدف قرار دادن
لذائذ مادى است ، از آنجائى كه هدف و همت خود را لذائذ مادى قرار داده ، و علم و درك خود
را به هدفى والاتر از آن متوجه نساخته است و نتيجه اش اين شد كه عفت دينى و وقار
نفسانى را از دست بدهد و چون لذائذ مادى (هر چند كه اندك باشد) در آنان اثر مى گذارد
لذا حركاتشان مضطرب و ناموزون است حال چه اينكه اينگونه افراد ربا بخورند و چه
نخورند پس حالات نامبرده ربطى به رباخوارى ندارد.
و اما اينكه گفتيم : (مقصود آيه هم از تشبيه ، اين نيست ) براى اين بود كه احتجاج و
استدلالى كه در آيه شريفه آمده تا ثابت كند رباخواران دچار خبطند،
با تشبيه نامبرده نمى سازد براى اينكه خداى سبحان
دليل خبط آنان در رفتارشان را اين دانسته كه مى گويند: خريد و فروش هم
مثل ربا است و اگر مقصود تشبيه به آن جهت بود جا داشت به همان
اختلال و ناموزونى حركات استدلال فرموده باشد. پس وجه همان است كه ما بيان كرديم .
وجه تشبيه بيع به ربا، نه بلعكس در سخن رباخوارن : (قالو انما
البيعمثل الربا)
ذلك بانهم قالوا انما البيع مثل الربوا
در سابق گفتيم كه چرا خريد و فروش را تشبيه به ربا كرد و ربا را تشبيه به خريد
و فروش نكرد و وعده داديم كه بيشتر توضيح دهيم .
توضيح : اين است كه رباخوار مبتلاى به خبط و
اختلال ، حالتى خارج از حالت عادى و سالم دارد براى او آنچه در نزد عقلا زشت و منكر
است مفهومى ندارد، براى او زشت و زيبا، عمل معروف و منكر، يكى است و وقتى يك انسان
عاقل به رباخوار مى گويد به جاى رباخوارى به خريد و فروش بپردازد در حقيقت
حرف تازه اى زده كه بايد اثباتش كند و لذا او اگر بخواهد جواب بدهد قهرا بايد
بگويد از نظر من آنچه را كه تو مى گوئى (از ربا بهتر) است با ربا هيچ فرقى
ندارد چون اگر به عكس اين بگويد يعنى بگويد: ربا در نظر من با خريد و فروش
يكى است ، آنچه مرا از آن نهى مى كنى ، با آنچه كه مرا به آن امر مى كنى يكى است
مردى عاقل خواهد بود و ادراكش مختل نخواهد شد، چون معناى اين كلامش اين مى شود كه من
قبول دارم آنچه كه مرا به آن امر مى كنى مزيتى دارد ليكن به نظر من آنچه هم كه مرا از
آن نهى مى كنى مزيتى ديگر دارد و نمى خواهد مزيت را به كلى انكار كند و مانند
ديوانگان بگويد: اصلا مزيتى در خريد و فروش و ربا نمى بينم و رباخوار همين را مى
گويد او به خاطر خبطى كه در درونش دارد مى گويد: خريد و فروش هم
مثل ربا است و اگر بگويد ربا هم مانند خريد و فروش است در حقيقت شريعت خدائى را
انكار كرده ، نه اينكه چون جن زده ها سخن پرت و بى معنى گفته باشد.
و ظاهرا جمله : (ذلك بانهم قالوا انما البيع
مثل الربوا) حكايت حال رباخواران است نه اينكه چنين سخنى را گفته باشند و اينگونه
تعبيرات ، (حال اشخاص به لسان قال حكايت كردن ) معروف و بين مردم
متداول است .
با اين بيان فساد گفتار بعضى از مفسرين روشن مى شود كه گفته اند، منظور
رباخواران از اينكه گفتند: خريد و فروش هم
مثل ربا است و نگفتند ربا هم نظير خريد و فروش است ، مبالغه در درستى و صحت ربا
است چون ربا را اصل و خريد و فروش را فرع گرفته اند، نظير كلام شاعر كه گفته :
و مهمه مغبرة ارجاوه ---- كان لون ارضه سماوه ، يعنى : بيابانى كه غبار آن را فرا
گرفته گوئى زمينش به رنگ آسمانش در آمده است . و منظور اين بوده كه گوئى
آسمانش از شدت غبار به رنگ زمينش در آمده است .
و فساد گفتار بعضى ديگر نيز روشن مى شود كه گفته اند:
احتمال مى رود كه عبارت ، مقلوب و پس و پيش نبوده و معناى جمله چنين باشد كه رباخواران
منطقشان اين بوده : اگر خريد و فروش حلال است براى اين
حلال است كه راه كسب معيشت است ، و اين علت در بيع موهوم و خيالى است چون نفع خريد و
فروش صددرصد نيست و بعضى از خريد و فروش ها ضرر هم دارد ولى در ربا
صددرصد نفع است (و وجه اين دو تفسير از آنچه گذشت روشن مى شود).
واحل اللّه البيع و حرم الربوا
جمله اى است مستاءنفه و از نو، البته در صورتى جمله اى است از نو كه به خاطر نبودن
كلمه (قد) در آغاز آن جمله حاليه نباشد چون جمله اى كه با
فعل ماضى شروع مى شود اگر حاليه باشد واجب است كلمه (قد) بر سر آن
فعل در آمده باشد مثل اينكه مى گوئيم : (جائنى زيد و قد ضرب عمروا) (زيد نزد من آمد،
در حالى كه عمرو را زده بود) و جمله مورد بحث بخاطر اينكه اين كلمه را بر سر ندارد
نمى تواند حاليه باشد.
علاوه بر اينكه حال بودن آن با معنائى كه اول گفتار افاده مى كند نمى سازد، چون
حال عبارت است از مقيد كردن زمان صاحب حال و ظرف تحقق آن و اگر اين جمله
حال باشد معناى كلام چنين مى شود: خبطى كه رباخواران با گفتن : (انما البيع
مثل الربوا) مرتكب شدند در حالى بود كه خدا (خريد و فروش ) را
حلال و ربا را حرام كرده بود و اين معنا درست خلاف آن معنائى است كه آيه شريفه در مقام
بيان آن است چون آيه مى فرمايد: رباخواران خطا كارند چه
قبل از آمدن قانون حرمت ربا و چه بعد از آن و به اين جهت نيز نمى توانيم جمله نامبرده را
حاليه بگيريم و همانطور كه گفتيم مستانفه است .
و اين جمله مستانفه ، به آن بيانى كه گذشت در مقام تشريع ابتدائى حرمت ربا نيست چون
در آنجا گفتيم : اين آيات ظهور در اين دارد كه قبلا ربا حرام شده بوده و در سوره
آل عمران فرموده بود: (يا ايها الذين آمنوا لا تاكلوا الربوا اضعافا مضاعفه و اتقوا
اللّه لعلكم تفلحون ) و آيات مورد بحث و مخصوصا جمله (و
احل اللّه البيع و حرم الربوا) دلالت بر انشاء حكم ندارد بلكه دلالت بر اخبار دارد،
نمى خواهد بفرمايد از الان ربا حرام شد بلكه مى فرمايد: قبلا ربا را حرام كرده ،
خواهى پرسيد، با اينكه قبلا حرام شده بوده ديگر چه حاجتى به آوردن اين جمله بود در
جواب مى گوئيم خواست تا با آوردن اين جمله زمينه را براى جمله : (فمن جاءه موعظه من
ربه ...) فراهم سازد اين آن نكاتى است كه از سياق و محتواى آيه به نظر مى رسد.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند جمله : (و احل
اللّه البيع و حرم الربوا) مى خواهد كلام رباخواران را
باطل كند كه گفتند: بيع هم مثل ربا است و معنايش اين است كه اگر گفتار رباخواران
درست بود بايد حكم ربا و خريد و فروش نزد خداى احكم الحاكمين مختلف نبوده باشد با
اينكه مى بينيم حكم او در اين مورد مختلف است ، يكى را حرام و يكى ديگر را
حلال كرده است .
اشكالى كه بر اين تفسير وارد است اين است كه هر چند در جاى خود سخن درستى است ليكن
با لفظ آيه منطبق نيست چون بنابر آن جمله (و
احل اللّه البيع ...) حاليه مى شود با اينكه ما ثابت كرديم كه حاليه نيست .
و از اين وجه ضعيف تر وجهى است كه بعضى ديگر گفته اند كه معناى آيه اين است :
زيادى و فائده بيع مانند زيادى ربا نيست چون من بيع را
حلال و ربا را حرام كرده ام امر هم امر من و خلق ، خلق من است اين من هستم كه در خلق خود به
هر چه بخواهم حكم مى كنم و به آنچه اراده كرده باشم فرمان مى دهم احدى از خلق مرا
نرسد، كه در حكم من اعتراض كند.
حرمت ربا و حليت بيع و ساير احكام الهى تابع مصالح و مفاسد مى باشد
اشكال اين وجه نيز همان اشكال وجه قبلى است اين نيز جمله را حاليه گرفته ، در حالى
كه مستاءنفه است علاوه بر اينكه اين وقتى درست است كه ما
قائل به تبعيت احكام از مصالح و مفاسد نبوده و ارتباط سببيت و مسببيت را منكر باشيم و به
عبارتى ديگر علت و معلوليت در بين اشياء را انكار نموده ، همه چيز را مستقيما و بدون
واسطه مستند به خدا كنيم و ما نمى توانيم اين نظريه را بپذيريم زيرا بطلان آن
بديهى و روشن است علاوه بر اينكه خلاف روش قرآن كريم مى باشد چون رسم و روش
قرآن اين است كه احكام و شرايع خود را به مصالح خصوصى يا عمومى
تعليل كند از اينهم كه بگذريم در ضمن خود اين آيات فرموده : (و ذروا ما بقى من
الربوا ان كنتم مؤ منين ...)
ونيز فرموده : (لا تظلمون ...) و باز فرموده : (الذين ياكلون الربوا...) انما
البيع مثل الربوا) و همه اينها دلالت مى كند بر اينكه حرام بودن ربا و
حلال بودن بيع علت دارد، و اگر بيع حلال شده براى اين بوده كه بر طبق سنت فطرت
و خلقت است و اگر ربا حرام شده علتش اين بوده كه از روش صحيح زندگى خارج است و
منافى با ايمان به خدا و ناسازگار با آن است و نيز يكى از مصاديق ظلم است .
فمن جائه موعظه من ربه ...
اين جمله كه حرف (فاء) در اولش آمده تفريع و نتيجه گيرى از جمله :
(احل اللّه البيع ...) است و مفهوم آن مقيد و مخصوص به ربا و رباخواران نيست بلكه
حكمى است كلى كه در موردى جزئى به كار رفته تا دلالت كند بر اينكه آن مورد جزئى
يكى از مصاديق و نمونه هاى حكم كلى است و حكم نامبرده
شامل آن مورد نيز مى شود و معنايش اين است كه آنچه ما درباره ربا گفتيم ، موعظه اى
بود كه از ناحيه پروردگارتان آمده و بطور كلى هر كس از ناحيه پروردگارش موعظتى
برايش بيايد چنين و چنان مى شود شما هم اگر دست از رباخوارى برداريد، گناه آنچه
تاكنون كرده ايد بخشوده مى شود و امر شما با خدا است .
جمله : (فمن جائه موعظة من ربه ...) در باره
همهاعمال زشت قبل از ايمان و توبه است و
شامل همه مسلمين در تمام اعصار مى باشد
از اينجا روشن مى شود كه مراد از آمدن موعظه خبردار شدن از حكمى است كه خداى تعالى
تشريع كرده و منظور از (انتهاء) در آيه ، توبه و ترك عملى است كه از آن نهى شده
تا بنده از آن كار، (دست ) بردارد و منظور از اينكه فرمود: (فله ما سلف ) . اين
است كه حكم حرمت ، شامل رباخواريهاى قبل از آمدن قانون حرمت ربا، نيست و منظور از اينكه
فرمود: (و امره الى اللّه ) اين است كه افرادى كه
قبل از نزول آيه ، مبتلا به رباخوارى بوده اند، آن عذاب ابدى كه از
ذيل آيه ، يعنى جمله (و من عاد فاولئك اصحاب النار...) بدست مى آيد، برايشان نيست
.
بلكه از آنچه كه تاكنون از راه ربا به دست آورده اند، مى توانند بهره مند گردند. و
امرشان به دست خدا است ، چه بسا ممكن است خدارهايشان سازد و در بعضى احكام آزادشان
بگذارد و چه بسا تكليفى برايشان مقرر بدارد كه با
عمل به آن تكليف ، خطاى قبلى خود را جبران نمايند.
بايد دانست كه امر اين آيه بس عجيب است براى اينكه گفتيم جمله (فمن جائه موعظه
...) و تسهيل و تشديدى كه دارد حكمى كلى را بيان مى كند و اختصاص به مورد ربا
ندارد، شامل تمامى گناهان كبيره مى شود و درباره همه آنها مى فرمايد: كسى كه
قبل از مسلمان شدن گناه كبيره اى كرده باشد در اسلام مؤ اخذه نمى شود ليكن متاءسفانه
مفسرين آنرا مخصوص به ربا دانسته و آنگاه پيرامون آن بحث كرده اند كه رباهاى
قبل از اسلام چنين و چنان است و امرش واگذار به خدا است و كسى كه در اسلام ، ربا
بخورد چنين و چنان مى شود با ا ينكه عموميت آيه بسيار روشن است .
بعد از آنكه به اين نكته توجه كردى كاملا برايت روشن مى شود كه جمله (فله ما سلف
و امره الى اللّه ) بيش از يك معناى مبهم افاده نمى كند چيزى كه هست اين معناى مبهم در
مورد هر معصيتى كه درباره اش موعظه اى رسيده متعين مى شود و معلوم است كه اين معناى
مبهم بر حسب اختلاف آن مواعظ، مختلف مى شود.
پس معناى آيه شريفه اين است كه هر ك س در اثر موعظه اى دست از كار زشت خود بردارد
گناهان گذشته اش چه درباره حقوق خدا بوده يا در مورد حقوق مردم ، نسبت به عين آن
گناهان مؤ اخذه نمى شود ولى چنان هم نيست كه از آثار وضعى ناگوار آن گناهان به
كلى رها شود، بلكه امر چنين كسى با خدا است اگر او بخواهد ممكن است وظائفى براى
جبران آنچه فوت شده مقرر فرمايد مثلا قضاى روزه ها و نمازهاى فوت شده را بر او
واجب كند و اگر گناهان گذشته راجع به حدود است ، حد را براى او واجب سازد و يا اگر
مورد تعزير و شلاق و حبس است اجراى آن احكام را در باره اش واجب كند و اگر حق الناس
است و عين مال غصبى ياربوى نزدش مانده باشد رد نمودن آن را به صاحبش واجب كند و
اگر بخواهد او را عفو مى كند و بعد از توبه چيزى را بر او واجب نمى كند همچنانكه در
مورد مشركين چنين كرده ، يعنى از حق اللّه و حق الناس هائى كه در زمان شرك مرتكب شده
بودند عفو فرموده است .
و نيز در مورد مسلمانانى كه گناهانشان تنها جنبه حق اللّه دارد مثلا شراب مى خورده و لهو
مرتكب مى شده و بعد توبه كرده ، خدا توبه اش را مى پذيرد بدون اينكه چيزى بر او
واجب سازد و مواردى ديگر نظير اين دو مورد، براى اينكه جمله ، (فمن جائه موعظه من
ربه فانتهى ...) همانطور كه گفتيم مطلق است و منحصر به رباخوار نيست هم
شامل او مى شود و هم شامل كفار و مؤ منين (چه مؤ منين صدر اسلام و چه ديگران از تابعين و
مسلمانان اعصار بعد).
به اين جمله استناد كرده اند
و اما جمله : (و من عاد فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ) به آن جهت كه كلمه عود
در آن آمده در مقابل كلمه انتهاء كه در جمله سابق آمده بود دلالت مى كند بر اينكه مراد از
كلمه عود معنائى است كه با ع دم انتها جمع مى شود، در نتيجه معناى و من عاد... اين است كه
هر كس كه از كار زشت خود دست بر ندارد چنين و چنان مى شود و اين ، ملازم است با اصرار
بر گناه و نپذيرفتن حكم خدا كه آنهم كفر به خدا و يا ارتداد درونى است هر چند كه اين
كفر وارتداد را به زبان نياورند زيرا وقتى كسى به گناه قبلى خود برگردد و دست از
آن برندارد حتى به اين مقدار كه از آن پشيمان باشد چنين كسى در حقيقت تسليم حكم
خدانگشته و تا ابد رستگار نخواهد شد پس ترديدى كه در آيه شده و فرموده : كسى كه
چن ين كند چنان مى شود و كسى كه چنين كند چنان مى گردد در حقيقت مى خواهد بفرمايد كه :
ترديد در تسليم حكم خدا شدن و سرپيچى از دستورات او و اصرار بر گناه ترجمه
الم يزان ج : 2 ص 642
غالبا ناشى از عدم تسليم است كه آن هم مستلزم خلود در آتش است .
از اينجا پاسخ يك استدلال نابجا روشن مى گردد و آن
استدلال معتزله است كه گفته اند: آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه هر كس گناه كبيره اى
مرتكب شود در عذاب دوزخ جاودان خواهد بود علت نابجائى آن اين است كه هر چند آيه
دلالت دارد بر اينكه مرتكب گناه كبيره بلكه هر كس كه گناه كند در عذاب مخلد است ،
ليكن دلالت ش منحصر در ارتكاب گناه با انكار حكم خدا است و البته چنين كسى كه
تسليم حكم خدا نيست مسلمان نيست و بايد هميشه در عذاب باشد.
مفسرين در معناى جمله : (فله ما سلف ) و جمله (و امره الى اللّه ) و جمله : (و من عاد...) وجوهى
از معانى و احتمالات ذكر كرده اند كه اساس همه آنها همان معنائى است كه مفسرين از آيه
فهميده اند و در سابق نقل شد و چون اساس آن
احتمال ها فاسد بود، فائده اى در نقل آن احتمالات نديديم .
معناى جمله : (يمحق الله الربا و يربى الصدقات خدا ربا را نابود مى كند و
صدقاترا نمو و زيادت مى دهد)
يمحق اللّه الربوا ويربى الصدقات ...
كلمه (محق ) به فتحه ميم و سكون حاء و قاف مصدر
فعل (يمحق ) و به معناى نقصان پى درپى است بطوريكه آن چيزى كه محق مى شود
تدريجا فانى شود و در مقابل كلمه ارباء كه مصدر
فعل (يربى ) است به معناى نمو و رو به زيادت نهادن و كلمه (اثيم ) به معناى
صاحب اثم است و در سابق ، معناى اثم گذشت .
در آيه شريفه ، (ارباء صدقات ) و (محق ربا) را
مقابل يكديگر قرار داده ، در سابق هم گفتيم كه ارباء صدقات و نمو دادن آن مختص به
آخرت نيست بلكه اين خصيصه هم در دنيا هست و هم در آخرت در نتيجه از مقابله نامبرده مى
فهميم كه محق ربا نيز هم در دنيا هست و هم در آخرت .
پس همچنانكه يكى از خصوصيات صدقات ، اين است كه نمو مى كند و اين نمو، لازمه
قهرى صدقه است و از آن جدا شدنى نيست چون باعث جلب محبت و حسن تفاهم و جذب قلوب
است و امنيت را گسترش داده و دلها را از اينكه به سوى غصب و دزدى و افساد و اختلاس
بگرايد، باز مى دارد و نيز باعث اتحاد و مساعدت و معاونت گشته و اكثر راههاى فساد و
فناى اموال را مى بندد و همه اينها باعث مى شود كه
مال آدمى در دنيا هم زياد شود و چند برابر گردد.
همچنين يكى از خواص ربا كاهش مال و فناى تدريجى آن است چون ربا باعث قساوت قلب و
خسارت مى شود و اين دو باعث بغض و عداوت و سوء ظن مى گردد و امنيت و مصونيت را
سلب نموده ، نفوس را تحريك مى كند تا از هر راهى و وسيله اى كه ممكن باشد چه با
زبان و چه با عمل ،