كلمه (كبر) به معناى پيرى و سالخوردگى است ، و كلمه (ذرية ) به معناى اولاد
است ، و كلمه (ضعفا) جمع ضعيف است ، خداى تعالى در اين
مثل بين سالخوردگى و داشتن فرزندانى ضعيف جمع كرده ، - با اينكه معمولا
سالخوردگان فرزندانشان بزرگسالند - و اين به آن جهت بوده كه شدت احتياج به
باغ نامبرده را افاده كند، و بفهماند كه چنين پيرمردى غير از آن باغ هيچ ممر معيشتى و
وسيله ديگرى براى حفظ سعادت خود و فرزندانش ندارد، چون اگر ا و را مردى جوان و
نيرومند فرض مى كرد، آن شدت احتياج به باغ را نمى رساند، براى اينكه اگر باغ
جوان نيرومند سوخت ، مى تواند به قوت بازويش تكيه كند، و نيز اگر سالخورده اى را
بدون فرزند صغير فرض مى كرد باز آن شدت حاجت به باغ افاده نمى شد، چون چنين
پيرمردى خرج زياد ندارد، و تهى دستى او به ناگوارى تهى دستى پير بچه دار نيست
، چون اگر باغ چنين كسى خشك شود فكر مى كند چند صباحى بيش زنده نيست و لذا خيلى
ناراحت نمى شود.
و همچنين اگر در اين مثل پيرمردى را مثل مى زد كه هر چند سالخورده است اما فرزندانى
نيرومند دارد، باز آن شدت حاجت به باغ ادا نشده بود، براى اينكه اگر باغ چنين
پيرمردى بسوزد، با خود مى گويد: سر فرزندان رشيدم سلامت ، كار مى كنند و خرج
زندگى ام را در مى آورند، چه حاجت به باغ دارند، اما اگر هر دو جهت يعنى : زيادى سن و
داشتن فرزندانى خردسال در كسى جمع شود و باغش كه تنها ممر زندگى او است از بين
برود، او بسيار ناراحت مى شود،
زيرا نه مى تواند نيروى جوانى خود را باز گرداند، و دوباره چنان باغى به
عمل بياورد، و نه كودكان خردسالش چنين نيروئى دارند، و نه بعد از آتش گرفتن باغ
اميد برگشتن سبزى و خرمى آن را مى تواند داشته باشد.
اين مثلى است كه خداى تعالى آن را براى كسانى زده كه
مال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، ولى با منت نهادن و اذيت كردن پاداش
عمل خود را ضايع مى نمايند و ديگر راهى به بازگرداندن آن
عمل باطل شده به عمل صحيح را ندارند، و انطباق
مثل با ممثل بسيار روشن است ، براى اينكه اينگونه رفتارها كه
اعمال آدمى را باطل مى سازد بى جهت و بى منشا نيست ، كسانى اينطور اجر خود را ضايع
مى كنند كه در دل دچار بيمارى هاى اخلاقى از
قبيل (مال دوستى ) ، (جاه دوستى ) ، (تكبر) (عجب ) ، (خودپسندى ) ،
(بخل شديد) و... هستند، بيمارى هائى كه نمى گذارد آدمى مالك نفس خود باشد، و
مجالى براى تفكر و سنجش عمل خويش و تشخيص
عمل نافع و مضر را بدهد، و اگر مجال مى داد و آدمى تفكر مى كرد هرگز به چنين اشتباه
و خبطى مرتكب نمى شد.
يا ايها الذين آمنوا انفقوا من طيبات ما كسبتم
كلمه (تيمم ) هم به معناى (قصد) است ، و هم معناى (اقدام عمدى ) ، و كلمه (خبيث
) ضد كلمه (طيب ) را معنا مى دهد، آن به معناى ناپاك ، و اين به معناى پاك است ، و
كلمه (منه ) متعلق به كلمه خبيث است ، و جمله : (تنفقون ) ، حالى است از
فاعل (تيمموا) ، و جمله : (لستم باخذيه ) حالى است از
فاعل (تنفقون ) و عاملش همان فعل است ، و جمله : (ان تغمضوا فيه ) به خاطر كلمه
(ان ) مبدل به مصدر مى شود، و لام بطوريكه گفته شده در تقدير است ، و تقدير
كلام (الا لاغماضكم فيه ) است ، ممكن هم هست حرف (باء) را در تقدير گرفت و گفت
: تقدير كلام (الا بمصاحبه الاغماض ) است .
كيفيت مالى كه بايد انفاق بشود
و معناى آيه روشن است ، نكته اى كه بايد به آن توجه كرد اين است كه خداى تعالى در
اين آيه كيفيت مالى را كه انفاق مى شود بيان نموده و مى فرمايد: بايد از
اموال طيب باشد، نه خبيث ، يعنى مالى باشد كه فقير به رغبت آن را بگيرد نه به كراهت
و اغماض ، براى اينكه كسى كه نخواهد با بذل
مال طيب ، خويشتن را به صفت بخشنده متصف سازد، و بخواهد
مال خبيث خود را از سر باز كند، و زندگى خود را از چنين آلودگيها رها سازد، چنين كسى
دوستدار كار نيك نمى شود، و چنين انفاقى نفس او را به كمالى نمى رساند، و بهمين جهت
است كه مى بينيم آيه شريفه با جمله : (و اعلموا ان اللّه غنى حميد) شروع شده است
چون اين جمله به ما مى فهماند كه بايد در انفاق خود بى نيازى و حمد خداى را در نظر
بگيريم ، كه خدا در عين اينكه احتياجى به انفاق ما ندارد، مع ذلك انفاق طيب ما را مى
ستايد،
پس از مال طيب خود انفاق كنيد. و نيز ممكن است جمله را چنين معنا كنيم : كه چون خدا غنى و
محمود است نبايد با او طورى سودا كرد كه لايق به
جلال او (جل جلاله ) نبوده باشد.
ترس از فقر بر اثر انفاق اعمال طيب و دلپسند، وسوسه شيطانى است
الشيطان يعدكم الفقر و يامركم بالفحشاء
در اين آيه بر اين معنا احتجاج شده كه ا نتخاب
مال خبيث براى انفاق ، خيرى براى انفاق گر ندارد، به خلاف انتخاب
مال طيب كه خير انفاق گران در آن است .
پس اينكه در آيه قبل مؤ منين را نهى كرد از اين كه
مال خبيث را براى اين كار انتخاب كنند مصلحت خود آنان را در نظر گرفته ، همچنانكه در
منهى عنه فساد ايشان است ، و در خوددارى از انفاق
مال طيب هيچ انگيره اى ندارند جز اين فكر كه مضايقه در انفاق او چنين مالى را، مؤ ثر در
بقا و قوام مال و ثروت است ، اين طرز فكر باعث مى شود كه دلها از اقدام به چنين
انفاقى دريغ كنند، به خلاف مال خبيث كه چون قيمتى ندارد و انفاقش چيزى از ثروت آنان
كم نمى كند لذا از انفاقش مضايقه نمى كنند، و اين يكى از وساوس شيطان است ، شيطانى
كه دوستان خود را از فقر مى ترساند، با اينكه
بذل و دادن انفاق در راه خدا و به دست آوردن خشنودى او عينا مانند
بذل مال در يك معامله است ، كه به قول معروف : (هر چه
پول بدهى آش مى خورى ) ، مالى را هم كه انسان در راه خدا مى دهد در برابر آن ،
رضاى خدا را مى خرد، پس هم عوض دارد و هم بهره ، كه بيانش گذشت .
علاوه بر اينكه آن كسى كه (يغنى و يقنى - آدمى را بى نياز مى كند و فقير مى سازد)
خداى سبحان است ، نه مال ، همچنانكه قرآن كريم فرمود: (و انه هو اغنى و اقنى ) .
و سخن كوتاه اينكه : خوددارى مردم از انفاق مال طيب از آنجا كه منشا آن ترس از فقر است
و اين ترس خطاست ، لذا با جمله : (الشيطان يعدكم الفقر) ، خطا بودن آن را تنبيه
كرد، چيزى كه هست در اين جمله سبب را جاى مسبب بكار برد، تا بفهماند كه اين خوف ،
خوفى است مضر، براى اينكه شيطان آن را در
دل مى اندازد، و شيطان جز به باطل و گمراهى امر نمى كند،
حال يا اين است كه ابتدا و بدون واسطه امر مى كند، و يا با وسائطى كه به نظر مى
رسد حق است ، ولى وقتى تحقيق مى كنى در آخر مى بينى كه از يك انگيره
باطل و شيطانى سر درآورد.
خود دارى از انفاق مال طيب باعث كفر به خدا، اتلاف نفوس ، هتك اعتراض ، رواج جنايت
وفحشا است
و چون ممكن بود كسى توهم كند كه ترس نامبرده ترسى است بجا، هر چند از ناحيه
شيطان باشد،
لذا براى دفع اين توهم بعد از جمله : (الشيطان يعدكم الفقر) دو جمله را اضافه
كرد، اول اينكه فرمود: (و يامركم بالفحشاء) ، يعنى هرگز از شيطان توقع نداشته
باشيد كه شما را به عملى درست بخواند چرا كه او جز به فحشا نمى خواند، پس
خوددارى از انفاق مال طيب به انگيره ترس از فقر هرگز عملى بجا نيست ، زيرا اين
خوددارى در نفوس شما ملكه امساك و بخل را رسوخ مى دهد، و به تدريج شما را
بخيل مى سازد، در نتيجه كارتان به جائى مى رسد كه اوامر و فرامين الهى مربوط به
واجبات مالى را به آسانى رد كنيد، و اين كفر به خداى عظيم است ، و هم باعث مى شود كه
مستمندان را در مهلكه فقر و بى چيزى بيفكنيد، و از اين راه نفوسى تلف و آبروهائى هتك
گردد، و بازار جنايت و فحشا رواج يابد، همچنانكه در جاى ديگر قرآن آمده : (و منهم من
عاهد اللّه لئن آتينا من فضله لنصدقن ، ولنكونن من الصالحين ، فلما اتيهم من فضله
بخلوا به ، و تولوا و هم معرضون ، فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه ، بما
اخلفوا اللّه ما وعدوه ، و بما كانوا يكذبون - تا آنجا كه مى فرمايد: الذين يلمزون
المطوعين من المؤ منين فى الصدقات ، و الذين لا يجدون الا جهدهم فيسخرون منهم ،
سخراللّه منهم ، و لهم عذاب اليم .)
جمله دومى كه اضافه فرمود اين است كه فرمود: (واللّه يعدكم مغفرة منه و فضلا و اللّه
واسع عليم ) ، در اين جمله و در موارد ديگرى كه ذيلا از نظر خواننده مى گذرد، خداى
تعالى اين نكته را بيان نموده كه در اين مورد حقى است و باطلى ، و شق سوم ندارد، و حق
همان طريق مستقيم است كه از ناحيه خداى سبحان است ، و
باطل از ناحيه شيطان است .
آن موارد عبارتند از:
(فما ذا بعد الحق الا الضلال - بعد از حق به جز ضلالت چه چيز مى تواند باشد.)
(قل اللّه يهدى للحق - بگو تنها خدا است كه به سوى حق هدايت مى كند) .
(انه عدو مضل مبين - شيطان دشمنى است گمراه گر آشكار) .
خلاصه گفتار در تذكراتى كه خداوند در آيه مورد بحث مى دهد
همه اين آيات در مكه نازل شده ، و خلاصه گفتار اينكه خداى تعالى در آيه مورد بحث
تذكر مى دهد: اين خاطره كه از ناحيه خوف به ذهن شما خطور مى كند ضلالتى است از
فكر، براى اينكه مغفرت پروردگار و آن زيادت كه خدا در آيات قبلى ذكر كرد هر دو
پاداش بذل از اموال طيب است ، و مال خبيث چنين پاداشى ندارد.
بنابر اين جمله : (و اللّه يعدكم ...) نظيرجمله : (الشيطان يعدكم ...) از
قبيل وضع سبب در جاى مسبب است ، و در اين دو جمله ميان وعده خداى واسع و عليم (سبحانه
)، و وعده شيطان مقابله افتاده ، تا انفاق گران در امر دو وعده نظر كنند، و از آن دو آنچه
را صالح تر و نافع تر تشخيص دادند برگزينند.
پس حاصل حجتى كه در آيه شريفه اقامة شده اين شد: كه اختيار خبيث بر طيب به خاطر
ترس از فقر و بى خبرى از منافع اين انفاق است ، اما ترس از فقر، القائى شيطانى
است ، او اين ترس را به دل ها مى اندازد، و هيچ منظورى به جز گمراهى و به فحشا
كشاندن شما ندارد، پس نبايد از او پيروى كنيد.
و اما منافع اين انفاق كه در آيات قبل گفتيم زيادت
مال و آمرزش گناهان است ، يك نتيجه گيرى موهوم نيست بلكه نتيجه اى است كه ترتب آن
بر انفاق را خدا وعده داده و وعده او حق است و او واسع است ، يعنى در امكان او هست كه آنچه
وعده داده ، عطا كند، و او عليم است ، يعنى هيچ چيزى و هيچ حالى از هيچ چيزى بر او
پوشيده نيست ، پس هر وعده اى كه مى دهد از روى علم است .
يوتى الحكمه من يشاء
معناى (حكمت )
كلمه (ايتاء) كه مصدر (يوتى ) است به معناى عطا كردن است ، و كلمه (حكمت )
به كسره (حاء) بر وزن (فعلة ) است ، كه وزنى است مخصوص افاده نوع ، يعنى
دلالت بر نوع معنائى مى كند كه در اين قالب در آمده پس حكمت به معناى نوعى احكام و
اتقان و يا نوعى از امر محكم و متقن است ، آن چنانكه هيچ رخنه و يا سستى در آن نباشد، و
اين كلمه بيشتر در معلومات عقلى و حق و صادق
استعمال مى شود، و معنايش در اين موارد اين است كه بطلان و كذب به هيچ وجه در آن معنا
راه ندارد.
و اين جمله دلالت دارد بر اينكه بيانى كه خدا در آن بيان
حال انفاق و وضع همه علل و اسباب آن را و آثار صالح آن در زندگى حقيقى بشر را
شرح داده ، خود يكى از مصاديق حكمت است .
پس حكمت عبارت است از قضاياى حقه اى كه مطابق با واقع باشد، يعنى به نحوى
مشتمل بر سعادت بشر باشد، مثلا معارف حقه الهيه درباره مبداء و معاد باشد، و يا اگر
مشتمل بر معارفى از حقايق عالم طبيعى است معارفى باشد كه باز با سعادت انسان
سروكار داشته باشد، مانند حقائق فطرى كه اساس تشريعات دينى را
تشكيل مى دهد.
و من يوت الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا
نكاتى در باره آيه (و من يوت الحكمه ...)
معناى جمله ، روشن است نكته اى كه بايد تذكر داد اين است كه نام دهنده حكمت را نبرده و
اين دو جهت دارد:
يكى اينكه جمله قبلى كه مى فرمود: (خدا حكمت را به هر كس كه بخواهد مى دهد) دلالت
مى كند براينكه در جمله مورد بحث ، (دهنده حكمت ) خدا است .
جهت دوم اين بود كه بفهماند حكمت به خودى خود منشا خير بسيار است ، هر كس آن را داشته
باشد (خيرى بسيار) دارد، و اين خير بسيار از اين جهت نيست كه حكمت منسوب به خدا
است ، و خدا آن را عطا كرده ، چون صرف انتساب آن به خدا باعث خير كثير نمى شود،
همچنانكه خدا مال را مى دهد ولى دادن خدا باعث نمى شود كه
مال ، همه جا مايه سعادت باشد، چون به قارون هم
مال داد، و فرمود: (و آتيناه من الكنوز ما ان مفاتحه لتنوء بالعصبه اولى القوة ) تا
آخر آيات اين داستان .
نكته ديگر اينكه فرمود: (حكمت خير كثير است ) با اينكه جا داشت به خاطر ارتفاع
شاءن و نفاست امر آن بطور مطلق فرموده باشد (حكمت خير است ) و اين به آن جهت بود
كه بفهماند خير بودن حكمت هم منوط به عنايت خدا و توفيق او است ، و مساله سعادت منوط
به عاقبت و خاتمه امر است ، در مثل فارسى هم مى گويند (شاهنامه آخرش خوش است ) ،
چون ممكن است خدا حكمت را به كسى بدهد، ولى در آخر كار منحرف شود، و عاقبتش شر
گردد.
و ما يذكر الا اولوا الالباب
كلمه (الباب ) جمع (لب ) است ، (ولب ) در انسان ها به معناى
عقل است ، چون عقل در آدمى مانند مغز گردو است نسبت به پوست آن ،
و لذا در قرآن (لب ) به همين معنا استعمال شده ، و گويا كلمه
عقل به آن معنائى كه امروز معروف شده يكى از اسماء مستحدثه است ، كه از راه غلبه
استعمال اين معنا رابه خود گرفته ، و بهمين جهت كلمه
عقل هيچ در قرآن نيامده ، و تنها افعال مشتق شده از آن در قرآن
استعمال شده است ، مانند (يعقلون ) .
كلمه (تذكر) كه مصدر (يذكر) است به معناى
منتقل شدن از نتيجه به مقدمات نتيجه ، و يا منتقل شدن از مقدمات به نتيجه است ، و آيه
شريفه دلالت دارد بر اينكه به دست آوردن حكمت متوقف بر تذكراست ، و تذكر هم متوقف
بر عقل است ، پس كسى كه عقل ندارد حكمت ندارد، و مادر گذشته آنجا كه سخن در
ادراكهائى كه در قرآن آمده داشتيم ، درباره عقل چيرهائى گفتيم .
و ما انفقتم من نفقه او نذرتم من نذر فان اللّه يعلمه
يعنى آنچه شما از مال خدا و به دعوت او انفاق مى كنيد و يا چيرهائى انفاق مى كنيد كه
خدا بر شما واجب نكرده بلكه خودتان به وسيله نذر بر خود واجب كرده ايد و در راه خدا
مى دهيد خدا به آن آگاه است و هر كس را كه اطاعتش كند پاداش مى دهد و كسى كه ستم كند
مؤ اخذه مى فرمايد: پس در جمله : (فان اللّه يعلمه ) ، اشاره اى هم به تهديد هست كه
جمله : (و ما للظالمين من انصار) آن را تاءكيد مى كند.
چند نكته كه جمله (و ما للظالمين من انصار) بر آنها دلالت دارد
و همين جمله به چند نكته دلالت دارد، اول اينكه مراد از ظلم در خصوص اين آيه ، ظلم به
فقرا و خوددارى از انفاق برآنان و حبس حقوق ايشان است ، نه مطلق معصيت ، براى اينكه
مطلق معصيت انصار دارد، و مى توان با كفاره آنها را از نامه
عمل محو كرد، و يا به وسيله شفيعان كه يكى از آنها (توبه ) است و يكى ديگر
(اجتناب از كبائر) است و يكى ديگر (شفيعان روز محشر) مى باشند، از خطر كيفر
آنان رهائى يافت ، البته همه اين انصار در ظلمهائى است كه تنها جنبه حق اللّه دارند، نه
حق الناس ، آيه شريفه : (لا تقنطوا من رحمة الله ان اللّه يغفر الذنوب جميعا) كه در
آخرش دارد: (و انيبوا الى ربكم ) راجع به يكى از انصار ظالمين است ، كه همان توبه
و انابه باشد، و آيه : (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم ) اجتناب
از گناهان كبيره را يكى از انصار معرفى نموده و مى فرمايد: (اگر از گناهان كبيره
اجتناب كنيد ما اين اجتنابتان را كفاره گناهانتان قرار مى دهيم ) .
و آيه : (و لا يشفعون الا لمن ارتضى سخن از شفيعان قيامت دارد، و از اينجا معلوم مى شود
كه اگر ياور ستمكاران به خود را به صيغه جمع (انصار) آورد، براى اين بود كه
گفتيم : منظور از (ظلم ) مطلق معصيت است ، كه افرادى گوناگون دارد.
ترك انفاق از گناهان كبيره است و چون حق الناس است كفاره و توبه پذير نيست
نكته دومى كه جمله : (و ما للظالمين من انصار) بر آن دلالت دارد اين است كه ظلم مورد
بحث در آيه ، يعنى ترك انفاق ، كفاره نمى پذيرد، پس معلوم مى شود ترك انفاق از
گناهان كبيره است ، چون اگر از گناهان صغيره بود كفاره مى پذيرفت ، و نيز توبه هم
نمى پذيرد، چون حق الناس است ، و مويد اين معنا رواياتى است كه فرموده : توبه در
حقوق الناس قبول نيست ، مگر آنكه حق را به مستحق برگردانند، و نيز شفاعت در قيامت هم
شامل آن نمى شود، به دليل اينكه در جاى ديگر فرمود: (الا اصحاب اليمين فى جنات
يتساعلون ، عن المجرمين ، ما سلككم فى سقر؟ قالوا لم نك من المصلين ، و لم نك نطعم
المسكين ... فما تنفعهم شفاعه الشافعين ) .
نكته سوم اينكه : اين ظلم در هر كس يافت شود يعنى هر كس نافرمانى خدا را بكند و حق
فقرا را ندهد چنين كسى مورد رضايت خدا و مصداق (الا لمن ارتضى ) نخواهد بود، چون
در بحث شفاعت گفتيم كسى كه خدا دين او را نپسندد، در قيامت شفاعت نمى كند، از اينجا
پاسخ اين كه چرا فرمود: (ابتغاء مرضاة الله ) و نفرمود: (ابتغاء وجه اللّه )
روشن مى شود.
نكته چهارم اينكه : امتناع ورزيدن از اصل انفاق بر فقرا، در صورتى كه فقرائى
باشند و احتياج به كمك داشته باشند از گناهان كبيره مهلك تر است ، و خداى تعالى
بعضى از اقسام اين خوددارى را شرك به خدا و كفر به آخرت خوانده است ، مانند امتناع از
دادن زكات ، و فرموده : (و ويل للمشركين ، الذين لايوتون الزكوة ، و هم بالاخرة هم
كافرون ) . دليل بر اينكه منظور از اين مشركين مسلمانانى هستند كه زكات نمى دادند، و
يا به عبارت ديگر صدقه نمى دادند، اين است كه سوره مدثر در مكه
نازل شده ، و زكات به معناى اسلاميش در مكه و در هنگام
نزول اين سوره واجب نشده بود.
ان تبدوا الصدقات فنعما هى ...
كلمه (ابداء) كه مصدر (تبدوا) است ، به معناى اظهار است ، و كلمه صدقات جمع
صدقه است ، و چون قيدى در آن نيامده به معناى مطلق انفاقهائى است كه در راه خدا بشود
(چه واجب و چه مستحب ) و چه بسا بعضى گفته باشند كه
اصل در معناى اين كلمه (انفاق مستحب ) است .
آثار و نتايج انفاق علنى و مزيت و فضيلت انفاق پنهانى
خداى سبحان در اين آيه دو قسم ترديد آورده ، يكى صدقه آشكار و ديگرى پنهان ، و هر
دو را ستوده است ، براى اينكه هر كدام از آن دو آثارى صالح دارند، اما صدقه آشكارا كه
خود تشويق و دعوت عملى مردم است به كار نيك ، و نيز مايه دلگرمى فقرا و مساكين است
، كه مى بينند در جامعه مردمى رحم دل هستند كه به
حال آنان ترحم مى كنند، و در جامعه اموالى براى آنان و رفع حوائجشان قرار مى دهند تا
براى روز قيامتشان كه روز گرفتارى است ذخيره اى باشد، و اين باعث مى شود كه
روحيه ياس و نوميدى از صفحه دلهاشان زدوده شود، و در كار خود داراى نشاط گردند، و
احساس كنند كه وحدت عمل و كسب بين آنان و اغنيا وجود دارد، اگر سرمايه دار كاسبى مى
كند تنها براى خودش نيست ، و اين خود آثار نيك بسيارى دارد.
و اما حسن صدقه پنهانى اين است كه در خفا آدمى از ريا و منت و اذيت دورتر است ، چون
فقير را نمى شناسد، تا به او منت گذارد، و يا اذيت كند، فائده ديگرش اينست كه در
صدقه پنهانى آبروى فقير محفوظ مى ماند، و احساس ذلت و خفت نمى كند، و حيثيتش در
جامعه محفوظ مى ماند، پس مى توان گفت كه : صدقه علنى نتيجه هاى بيشترى دارد، و
صدقه پنهانى خالص تر و پاك تر انجام مى شود.
و چون بناى دين بر اخلاص است ، بنابر اين
عمل هر قدر به اخلاص نزديك تر باشد به فضيلت نيز نزديكتر است ، و بهمين جهت
خداى سبحان صدقه سرى را بر صدقه علنى ترجيح داده و مى فرمايد: (و ان تخفوها
و توتوها الفقراء فهو خير لكم ) ، چون كلمه (خير) به معناى بهتر است ، و خدا به
اعمال بندگانش با خبر است ، و در تشخيص عمل خير از غير آن اشتباه نمى كند، (و اللّه
بما تعملون خبير) .
خداوند خاطر شريف پيامبر (ص ) را تسلى مى دهد
ليس عليك هديهم و لكن الله يهدى من يشاء
در اين جمله روى سخن از مؤ منين گردانده شد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم )
مخاطب قرار گرفته كه اى پيامبر هدايت آنان به عهده تو نيست ، اين خدا است كه هر كس را
بخواهد هدايت مى كند، گوئى رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وقتى اختلاف
مسلمانان در خصوص مساله انفاق را ديده و ملاحظه كرده است كه بعضى انفاق را با خلوص
انجام مى دهند و بعضى ديگر بعد از انفاق منت و اذيت روا مى دارند و گروهى ديگر اصلا
از انفاق كردن مال پاكيره خوددارى مى ورزند،
در دل شريف خود احساس ناراحتى و اندوه مى نمودند و لذا خداى تعالى در اين آيه ، خاطر
شريف او را تسلى داده و مى فرمايد: مساله اختلاف
مراحل ايمان كه در اين مردم مى بينى كه يكى اصلا ندارد و ديگرى اگر دارد نيتش خالص
نيست و گروه سوم هم انفاق دارد و هم نيتش خالص است همه مربوط و مستند به خداى
تعالى است ، او است كه هر كس را بخواهد به هر درجه از ايمان كه صلاح بداند هدايت مى
فرمايد، و بعضى را به كلى محروم مى سازد، نه ايجاد ايمان در دلها به عهده تو است ،
و نه حفظ آن ، تا هر وقت ببينى كه پاره اى از مردم محفوظ مانده ، و در بعضى ضعيف شده
و اندوهناك شوى ، و وقتى خداى تعالى در آخر اين گفتار ايشان را تهديد مى كند و با
خشونت سخن مى گويد، دچار شفقت يعنى اندوهى تواءم با ترس شوى .
شاهد بر اين معنا كه ما از آيه استفاده كرديم جمله (هديهم ) است ، كه مصدرى است
اضافه شده بر ضميرى كه به مردم بر مى گردد، چون ظاهر اين تعبير اين است كه
ايمان تا حدى در مردم تحقق يافته و مى فهماند كه اين مقدار هدايت كه در امت خود موجود مى
بينى از تو نيست ، و آنچه هم كه تحقق نيافته مى بينى باز تو مسؤ ولش نيستى ، شاهد
ديگر ا ينكه جمله مورد بحث تسليت خاطر آن جناب است اين است كه هر جا در قرآن در مساله
ايمان استنادش به رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را نفى مى كند، همه به
منظوردلخوش ساختن آن جناب است
بنابراين جمله مورد بحث يعنى جمله : (ليس عليك هديهم و لكن اللّه يهدى من يشاء) جمله
اى است معترضه ، كه صرفا به منظور دلخوشى آن جناب در وسط كلام آمده است و
خطابى را كه قبلا به مؤ منين داشت قطع نمود، و جمله مورد بحث را خطاب به آن جناب
كرد، آنگاه دوباره خطاب به مؤ منين را از سر گرفت ، و فرمود: (و ما تنفقوا من خير...)
و اين جمله معترضه نظير جمله معترضه : (لا تحرك به لسانك
لتعجل به ان علينا جمعه و قرآنه ) است ، كه در وسط آيات مربوط به قيامت قرار
گرفته است .
و ما تنفقوا من خير فلانفسكم ، و ما تنفقون الا ابتغاء وجه اللّه ...
در اين آيه همانطور كه گفتيم : دوباره خطاب را متوجه مؤ منين كرد اما با سياقى كه نه
بشارت در آن هست ، و نه انذار و خشونت ، و اين به آن جهت است كه آيه ، بعد از جمله
(ولكن اللّه يهدى من يشاء) قرار گرفته ،
و بر كسى پوشيده نيست كه مقتضاى معناى آن اين است كه صرفا به دعوت بپردازد،
دعوتى خالى از (نرمش ) و (خشونت ) (هر دو) تا دلالت كند بر اينكه ساحت
(گوينده ) و (صاحب دعوت ) منزه است از اينكه دعوت ، منفعتى براى او داشته
باشد، بلكه منفعت آن عايد مردمى مى شود كه اين دعوت را مى پذيرند.
پس جمله : (و لا تنفقون الا ابتغاء وجه اللّه ) جمله اى است حاليه ، و
حال از ضمير خطاب است ، و عامل آن متعلق ظرف يعنى (فلانفسكم ) مى باشد.
و چون ممكن بود كسى خيال و توهم كند كه اين نفعى كه از ناحيه انفاق عايد انفاق گران
مى شود، صرف اسم است ، و مسمى واقعيت خارجى ندارد، و واقعيت اين است كه انسان
مال عزيز خود را كه يك حقيقت خارجى است بدهد و منفعتى موهوم بگيرد.
پس انفاق در راه خدا يعنى معامله اى كه يك طرفش حقيقت است ، و طرف ديگرش
خيال ، لذا دنبال آن جمله فرمود: (و ما تنفقوا من خير يوف اليكم و انتم لا تظلمون - كه
آنچه انفاق كنيد بدون كم و كاست به شما بر مى گردد، و كمترين ستمى بر شما
نخواهد شد) خلاصه اين منفعتى كه شما را به سويش مى خوانيم (كه همانا ثوابهاى
دنيائى و آخرتى است ) امرى موهوم نيست ، بلكه امرى است حقيقى و واقعى كه خداى تعالى
آن را بدون اينكه چيزى از آن گم شده باشد و يا كم كرده باشد به شما خواهد رساند.
و اگر نام رساننده را نبرد، و نفرمود: (نوف اليكم - ما آنرا به شما مى رسانيم )
بلكه فرمود: (يوف اليكم - به شما خواهد رسيد) براى همان نكته اى بود كه قبلا
اشاره كرديم ، و گفتيم سياق گفتار، سياق دعوت است ، و همانطور كه مقتضى است نامى
از بشارت و بيم دادن در آن برده نشود، همچنين لازم است نامى از
فاعل هم برده نشود، تا گفتار خيرخواهانه تر و بى غرضانه تر باشد، همانند
گفتارى باشد كه گوينده ندارد، اگر به راستى منفعتى در آن باشد براى شنونده اش
دارد، نه كسى ديگر.
للفقراء الذين احصروا فى سبيل اللّه ...
كلمه (حصر) كه مصدر فعل
مجهول (احصروا) است به معناى منع و حبس است و
اصل در معناى آن تنگ گرفتن است .
راغب مى گويد: (حصر) و (احصار) هر دو به معناى راه نيافتن به خانه كعبه است
اما چيزى كه هست (احصار) ، ممنوع شدن به خاطر وجود مانعى ظاهرى از
قبيل دشمن و امثال آن است ، و حصر به معناى ممنوع شدن از ناحيه منع باطنى و درونى از
قبيل مرض و امثال آن است ، و كلمه حصر در غير از اين مورد
استعمال نشده است پس اينكه در آيه : (فان احصرتم ) احصار آمده مى تواند به هر دو
معنا باشد.
و همچنين آيه : (الاذينّحصروا...) و اما در آيه : (او جاؤ كم حصرت صدورهم ) تنها
به يك معنا است ، و آن همان بيمارى درونى است كه در مورد آيه به معناى تنگى سينه به
خاطر بخل و ترس است . اين بود گفتار راغب .
و كلمه (تعفف ) به معناى آن است كه عفت صفت آدمى شده باشد، و كلمه سيما به معناى
علامت و كلمه : (الحاف ) به معناى اصرار در سؤ
ال است .
مؤ منين تا آنجا كه مى توانند تظاهر به فقر نمى نمايند و دست
سؤال دراز نمى كنند
و در آيه شريفه مصرف صدقات ، البته بهترين مصرفش بيان شده كه همان فقرائى
باشد كه به خاطر عوامل و اسبابى ، از راه خدا منع شده اند، يا دشمنى
مال آنان را گرفته و بدون لباس و پوشش مانده اند، يا كارها و گرفتارى هاى
زندگى از قبيل پرستارى كودكانى بى مادر نگذاشته به كار و كسب
مشغول شوند، و يا خودشان بيمار شده اند، و يا كارى انتخاب كرده اند كه با
اشتغال به آن ، ديگر نمى توانند به كار و كسب بپردازند، مثلا به طلب علم پرداخته
اند، و يا كارى ديگر از اين قبيل .
(يحسبهم الجاهل ) يعنى كسى كه از حال ايشان اطلاع ندارد از شدت عفتى كه دارند
ايشان را توانگر مى پندارد، چون با اينكه فقيرند ولى تظاهر به فقر نمى كنند، پس
جمله نامبره دلالت دارد بر همينكه مؤ منين تا آنجا كه مى توانند تظاهر به فقر نمى كنند،
و از علامتهاى فقر به غير آن مقدارى كه نمى توان پنهان داشت ، پنهان مى دارند، و مردم
پى به حال آنان نمى برند، مگر اينكه شدت فقر رنگ و رويشان را زرد كند، و يا
لباسشان كهنه شود (و يا مثلا از زبان اطفالشان اظهار شود، و
امثال اينها).
از اينجا معلوم مى شود كه مراد از جمله (لا يسئلون الناس الحافا) اين است كه فقراى
مؤ من اصلا دريوزگى نمى كنند، تا منجر به اصرار در سؤ
ال شود، زيرا بطوريكه گفته اند: وقتى روى كسى به سؤ
ال باز شود براى بار دوم ديگر طاقت صبر ندارد، و نفس او از تلخى فقر به جزع در
مى آيد، و عنان اختيار را از كف مى دهد و در هر فرصتى تصميم مى گيرد باز هم سؤ
ال كند و اصرار هم بورزد، و راه را بر هر كس بگيرد.
ولى بعيد نيست كه منظور نفى اصرار باشد، نه نفى
اصل سوال ، و منظور از الحاف اظهار حاجت بيش از مقدار واجب باشد، براى اينكه صرف
اظهار حاجت ضرورى حرام نيست ، بلكه گاهى واجب هم مى شود، آن سؤ الى مذموم است كه
زائد بر مقدار لزوم باشد.
نكته التفات از همه مسلمين به شخص پيامبر (ص ) در آيه شريفه
و در اينكه فرمود: (تعرفهم بسيماهم ) و نفرمود: (تعرفونهم بسيماهم - شما
مسلمانان ايشان را با سيمايشان مى شناسيد) ، براى اين بود كه آبروى فقرا را حفظ
نموده و راز آنان را بپوشاند، و پرده تعفف آنان را هتك نكرده باشد، چون معروف شدن
فقرا نزد همه مردم نوعى خوارى و اظهار ذلت ايشان است ، به خلاف اينكه خطاب را تنها
متوجه رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كند، و بفرمايد: (تو ايشان را به
سيمايشان مى شناسى ) براى اينكه آن جناب پيامبرى است كه به سوى فقرا و اغنيا و
همه طبقات مبعوث شده ، نسبت به همه رؤ وف و مهربان است ، و به نظر ما براى او از
حال فقرا گفتن نه كسر شاءن ايشان است ، ونه آبروريزى از آنان ، و خدا داناتر است -
نكته التفات از همه مسلمين به خطاب به شخص رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم )
اين است .
الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار...
دو كلمه (سر) و (علانيه ) دو معناى متقابل بهم دارند، و اين دو كلمه
حال از جمله : (ينفقون ) است ، و تقدير كلام اين است كه : (آنهائى كه
اموال خود را در شب و روز انفاق مى كنند در حالى كه گاهى انفاق خود را پنهان داشته و
گاهى آن را اظهار مى دارند...) و اگر همه احوال انفاق را ذكر كرده براى اين بود كه
بفهماند انفاق گران نسبت به عمل خود اهتمام دارند، و همواره و در شب و روز و خلوت و
جلوت مى خواهند ثواب انفاق را دريابند، و حواسشان جمع اين است كه همواره رضاى خدا را
به دست آورند، و لذا مى بينيم خداى سبحان در آخر اين آيات با زبان مهربانى و لطف
به ايشان ، وعده اى نيكو داده و مى فرمايد: (فلهم اجرهم عند ربهم ...)
بحث روايتى (در ذيل آيات انفاق )
در تفسير الدرالمنثور در تفسير جمله : (و اللّه يضاعف لمن يشاء) آمده است كه ابن ماجه ،
از حسن بن على بن ابيطالب ، و از ابى هريره ، و ابى امامه باهلى ، و عبد اللّه بن عمر، و
عمران بن حصين ، روايت آورده كه همگى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )
روايت كرده اند كه فرمود: هر كس هزينه سفر سربازى را بدهد، و او را روانه ميدان جنگ
كند، و خودش خانه بماند، خداى تعالى در برابر هر درهمى ، هفتصد درهم به او اجر مى
دهد، و كسى كه خودش براى جهاد در راه خدا سفر كند، و خرجى خود را همراه بردارد، به
هر درهمى كه در اين راه خرج مى كند، هفتصد هزار درهم اجر مى دهد، آنگاه رسولخدا (صلى
الله عليه و آله و سلم ) آيه نامبرده را تلاوت كرد.
در نسخه اى ديگر از تفسير الدر المنثور روايت به اين صورت آمده : ابن ماجه و ابن ابى
حاتم ، از عمران بن حصين ، از رسول خدا روايت آورده اند كه فرمود:...
و در تفسير عياشى و نيز برقى آمده كه فرمود: وقتى
عمل مؤ من نيكو شد، خداى تعالى عمل او را مضاعف مى كند، يعنى يك
عمل را هفتصد برابر نموده و هفتصد برابر اجر مى دهد، اين همان كلام خدا است كه مى
فرمايد: (و اللّه يضاعف لمن يشاء) پس بكوشيد
اعمال خود را و آنچه را انجام مى دهيد براى ثواب خدا نيكو سازيد.
و در تفسير عياشى از عمر بن يونس روايت آمده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام )
شنيدم كه مى فرمود: اگر مؤ من عمل خود را نيكو كند، خداوند عملش رامضاعف و چند برابر
مى سازد، هر حسنه را هفتصد برابر مى كند، و اين همان
قول خدا است كه مى فرمايد: (و اللّه يضاعف لمن يشاء) ، پس بر شما باد هر عملى كه
انجام مى دهيد به اميد ثواب خدا به وجه نيكو انجام دهيد، پرسيدم منظور از وجه نيكو چيست
؟ فرمود: مثلا وقتى نماز مى خوانى ركوع و سجودش را نيكو سازى ، و چون روزه مى
گيرى از هر عملى كه روزه ات را فاسد مى سازد اجتناب كنى ، و چون به حج مى روى
نهايت سعى خود را به كار بندى ، كه از هر چيز كه عمره و حجت را فاسد مى كند
بپرهيزى ، و همچنين هر عملى كه مى كنى از هر پليدى پاك باشد.
و باز در همان كتاب از حمران از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : به آن
جناب عرضه داشتم : آيا در مساله ارث و احكام قضائى و ساير احكام فرقى ميان مؤ من و
مسلم هست ، مثلا آيا مؤ من سهم الارثش از مسلم بيشتر است ؟ و يا در ساير احكام امتياز
بيشترى دارد يا نه ؟ فرمود: نه ، هر دو در اين مساله در يك مجرا قرار دارند، و امام هر دو
را به يك چشم مى بيند، و ليكن مؤ من در عمل بر مسلم برترى دارد، مى گويد: عرضه
داشتم : مگر خداى تعالى نفرموده : (من جاء بالحسنه فله عشر امثالها) با اين
حال آيا نظر شما اين است كه مؤ من و مسلم در مسائلى چون نماز و زكات و روزه و حج هيچ
فرقى با هم ندارند؟ مى گويد: امام فرمود: مگر خداى تعالى نفرموده : (و اللّه يضاعف
لمن يشاء) اين همان تفاوتى است كه در (مؤ من ) و (مسلم ) هست ،
و تنها مؤ من است كه خداى تعالى حسناتش را مضاعف نموده و يك
عمل نيك او را هفتصد برابر مى كند، اين است تفاوت و برترى مؤ من كه خدا حسنات او را
به مقدار صحت ايمانش چندين برابر مى كند، و خدا با مؤ من هر چه بخواهد مى كند.
مؤ لف : در اين معنا رواياتى ديگر نيز هست ، و اساس همه اين روايات بر اين است كه
جمله (و اللّه يضاعف لمن يشاء) را بالنسبه به غير انفاق گران مطلق گرفته ، و
همينطور هم هست ، چون هيچ دليلى نداريم كه آيه شريفه مختص به انفاق گران باشد، و
شامل ساير اعمال نيك نشود، بله ، آيه در مورد انفاق گران
نازل شده ، ليكن اين مورد نه مخصص است و نه مقيد، و وقتى آيه مطلق باشد قهرا كلمه
يضاعف نيز مطلق خواهد بود، هم مضاعف عددى را مى گيرد، و هم غير عددى را، و معنا چنين مى
شود: خدا عمل هر نيكوكار را به قدر نيكوكاريش هر جور بخواهد و براى هر كس مضاعف مى
كند (يا به هفتصد برابر و يا كمتر و يا بيشتر) همانطور كه انفاق انفاق گران را اگر
بخواهد تاهفتصد برابر مضاعف مى سازد.
خواهى گفت : در ذيل آيه (و اللّه يضاعف ) از قائلى
نقل كرديد كه گفته است : منظور از مضاعف كردن هفتصد برابر است ، بعد آن را رد كرديد
و نپذيرفتيد، و در اينجا اطلاق آيه را شامل زيادتر از هفتصد برابر هم دانستيد آيا بين
اين دو بيان شما منافات نيست ؟ مى گوئيم نه ، زيرا آنجا هم مى خواستيم بگوئيم
مثل هفتصد دانه جمله مضاعفه را مقيد به مساءله انفاق نمى كند، و جمله مضاعفه وابسته به
مساءله هفتصد دانه نيست ، و خواستيم نتيجه بگيريم كه اگر مساءله هفتصد دانه مخصوص
انفاق است دليل نمى شود كه جمله (و اللّه يضاعف ) هم مخصوص انفاق باشد، و گفتيم
مورد مخصص نيست ، اينجا هم همين را مى گوئيم ، روايت هم همين را مى گويد، يعنى هم مساله
را مختص به انفاق نمى كند، و هم مضاعفه را منحصر در هفتصد برابر نمى سازد.
و اينكه حمران پرسيد: مگر خدا نفرموده : (من جاء بالحسنة ...) و امام در پاسخش
فرمود: مگر نه اين است كه خداى تعالى فرموده : (و اللّه يضاعف لمن يشاء) اين جمله ،
آيه قرآن نيست چون چنين آيه اى در قرآن نداريم ، بلكه امام خواسته است آيه را
نقل به معنا كند، معنائى كه از دو آيه قرآن گرفته شده ، يكى آيه مورد بحث و ديگرى
آيه (من ذا الّذى يقرض اللّه قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافا كثيرة ...)
نكته اى كه از روايت استفاده مى شود اين است كه از نظر اين روايت
قبول شدن اعمال غير مؤ منين يعنى كسانى كه يكى از مذاهب انحرافى اسلام را دارند امرى
ممكن است ، و چنان نيست كه اعمال نيك آنان هيچ پاداشى نداشته باشد، و انشاء اللّه در اين
باره در ذيل آيه : (والمستضعفين من الولدان ) بحث خواهيم كرد.
و در مجمع البيان مى گويد: اين آيه شريفه عام است ، و همه اقسام انفاق را مى گيرد، چه
انفاق در جهاد، و چه اقسام بر و احسان (نقل از امام صادق (عليه السلام ).
خرج كردن براى زن و فرزند صدقه است و يكى از راههاى خداست
و در الدرالمنثور است كه عبد الرزاق (در كتاب المصنف ) از ايوب روايت كرده كه گفت :
مردى از بالاى تلى مشرف به رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شد، (منظور اين
است كه از جاى خطرناكى عبور مى كرد)، مردم گفتند: عجب مرد چابكى است ! اى كاش اين
چابكى را در راه خدا صرف مى كرد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود:
مگر راه خدا منحصر در جنگيدن و كشته شدن است ؟ آنگاه فرمود: راه خدا بسيار است ،
بيرون شدن از خانه و سفر كردن براى طلب رزق
حلال و فراهم نمودن هزينه زندگى پدر و مادر، راه خدا است ، و نيز سفر كردن براى
طلب رزق حلال جهت زن و فرزند راه خدا است ، و سفر كردن و طلب رزق براى به دست
آوردن قوت خويشتن نيز راه خدا است ، بله كسى كه براى زيادتر كردن
مال به سفر مى رود، او در راه شيطان است .
و نيز در همان كتاب آمده كه ابن منذر و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) آمده كه
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از براء بن عازب پرسيد: كه اى براء، خرجى
دادن به مادرت چگونه است ؟ و براء مردى بود كه به زن و فرزند خود از نظر خرجى
گشايش مى داد، رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خواست بداند آيا به مادرش
هم گشايش مى دهد، و يا تنگ مى گيرد؟ براء عرضه داشت وضع بسيار خوبى دارد،
رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: خرج كردن براى
اهل و اولاد و خادم ، صدقه است ، بايد متوجه باشى كه با منت نهادن و اذيت كردن به آنان
اجر اين صدقه را باطل نكنى .
هر عملى كه مورد رضايت خدا باشد و براى خدا انجام شود
فىسبيل الله است و هر نفقه اى در راه خدا صدقه مى باشد
مؤ لف : روايات در اين معانى از طريق شيعه و سنى بسيار است ، و در آنها آمده : هر عملى
كه براى خدا انجام شود و خدا از آن راضى باشد، همان
عمل سبيل اللّه است ، و هر نفقه اى كه در راه خدا داده شود صدقه است .
و در تفسير قمى در ذيل آيه : (الذين ينفقون اموالهم فى
سبيل اللّه ...) از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: رسولخدا (صلى
اللّه عليه و آله و سلم ) فرموده : هر كس به مؤ منى احسانى كند، و پس از آن او را با
سخن ناهنجار خود برنجاند، و يا بر او منت گذارد، صدقه خود را
باطل كرده - تا آنجا كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: كلمه (صفوان ) به معناى
سنگ بسيار بزرگى است كه در وسط بيابان قرار گرفته باشد. و در معناى جمله -
كمثل جنه بربوه ...، فرمود: (وابل ) به معناى باران ، و
(طل ) به معناى شبنمى است كه شب ها بر درختان و گياهان مى نشيند، و در معناى جمله :
(اعصار فيه نار...) فرمود: كلمه (اعصار) به معناى بادها است .
و در الدرالمنثور است كه ابن جرير در تفسير آيه : (يا ايها الذين آمنوا انفقوا من طيبات ما
كسبتم ) از على بن ابيطالب روايت كرده كه فرمود: يعنى از طلا و نقره و در معناى جمله :
(و مما اخرجنا لكم من الارض ) فرمود: يعنى از گندم و خرما و هر چيزى كه زكات در آن
واجب است .
رواياتى در ارتباط با نزول آيه (يا ايهاالذين آمنو انقو...)
و نيز در آن كتاب (الدر المنثور) است كه ابن ابى شيبه ، و عبد بن حميد، و ترمذى (وى
حديث را صحيح دانسته )، و ابن ماجه ، و ابن جرير، و ابن منذر، و ابن ابى حاتم ، و ابن
مردويه ، و حاكم كه (وى نيز حديث را صحيح دانسته )، و بيهقى (در كتاب سنن )، از براء
بن عازب روايت كرده كه در تفسير آيه : (و لا تيمموا الخبيث منه تنفقون ) گفته است :
اين آيه درباره ما گروه انصار نازل شد، ما مردمى بوديم كه خرما مى كاشتيم و هر يك از
ما، از نخلستان خود بقدرى كه بار آورده بود (كم يا زياد) خرما به مسجد مى آورديم ،
بعضى يك خوشه و بعضى دو خوشه ، و آن را در مسجد آويزان مى كرديم و
اهل صفه كه مردمى غريب و بى درآمد بودند، وقتى گرسنه مى شدند مى آمدند و با
عصاى خود به آن خوشه ها مى زدند، خرماى رسيده و نارسى كه مى افتاد مى خوردند،
بعضى از مردم كه به كار خير رغبتى نداشتند خوشه هاى پست و كرم خورده و يا شكسته
را مى آوردند، و آويزان مى كردند.
خداى تعالى در اين باره اين آيه را نازل كرد: (يا ايها الذين آمنوا انفقوا من طيبات ما
كسبتم - يعنى اى كسانى كه ايمان آورده ايد از طيبات آنچه كسب كرده ايد انفاق كنيد، و
همچنين از طيبات آنچه كه ما از زمين برايتان در آورديم ،
و براى انفاق جنس پست را انتخاب نكنيد، جنسى كه اگر ديگران براى شما هديه
بفرستند قبول نمى كنيد، مگر به خاطر رودربايستى ) بعد از آنكه اين آيه
نازل شد ديگر هيچكس از ما جنس پست و بنجل را نياورد، بلكه سعى مى كرديم بهترش را
بياوريم .
و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در تفسير آيه : (يا ايها الذين
آمنوا انفقوا من طيبات ما كسبتم ، و مما اخرجنا لكم من الارض و لا تيمموا الخبيث منه تنفقون )
فرمود: رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هر وقت فرمان مى داد تا زكات خرما جمع
آورى شود، بعضى نوع پست و بدترين خرما را براى زكات خود انتخاب مى كردند، مانند
خرماى جعرور و خرماى معافاره ، كه خرمائى كم گوشت و داراى هسته هائى درشت بود،
بعضى هم زكات خود را با بهترين خرما مى پرداختند.
رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: بعد از اين ، خرماى جعرور و معافاره را
در تعيين مقدار غله ديد نزنيد و به حساب نياوريد، و آن را براى زكات نياوريد، اينجا
بود كه آيه شريفه : (و لا تيمموا الخبيث منه تنفقون ، و لستم با خذيه الا ان تغمضوا
فيه ) نازل شد، و منظور از اغماض گرفتن همين دو نوع خرما است ، و در روايتى ديگر
آمده كه امام صادق (عليه السلام ) در تفسير آيه : (انفقوا من طيبات ما كسبتم ) ، فرمود:
بعضى از مردم در جاهليت كار و كسب بدى داشتند، و بعد از آنكه مسلمان شدند، خواستند از
همان اموال مقدارى را جدا كرده و به عنوان صدقه رد كنند خداى تعالى نپذيرفت ، و جز
مال پاك و از ممر پاك را قبول نكرد.
دو روايت در ارتباط با آيه (الشيطان يعدكم الفقر...)
مؤ لف : در اين معنا رواياتى بسيار از طرق شيعه و سنى وارد شده است .
و در تفسير قمى در ذيل آيه : (الشيطان يعدكم الفقر...) از امام
نقل كرده كه فرمود: (شيطان همواره مى گويد: انفاق نكنيد، كه خودتان فقير خواهيد
شد) ، و خدا به شما فضل و مغفرت خود را وعده مى دهد، يعنى اگر در راه خدا انفاق كنيد
هم شما را مى آمرزد، و هم فضلى از ناحيه خود، در جاى آن
مال قرار مى دهد.
و در الدر المنثور است كه ترمذى حديثى را كه آن را حسن دانسته ، و نسائى و ابن جرير،
و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن حيان و بيهقى (در كتاب شعب ) از ابن مسعود روايت كرده
اند كه رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: هم شيطان با انسان سر وكار
دارد، و هم فرشته ،
اما تماسى كه شيطان با آدمى دارد اين است كه او را تهديد مى كند كه اگر فلان
عمل زشت را انجام ندهى يا فلان حق را انكار ننمائى چنين و چنان مى شوى ، و ملائكه او را
تهديد مى كنند كه اگر فلان عمل خير را به جا نياورى ، و حق را تصديق نكنى چنين و
چنان مى شوى ، پس اگر كارهاى نيك به قلب كسى ، الهام شد، بداند كه از خداست و
شكر او را بجا آورد و هر كس اعمال زشت به ذهنش خطور كرد بداند از شيطان است از شر
او به خدا پناه ببرد آنگاه اين آيه را قرائت كردند: (الشيطان يعدكم الفقر و يامركم
بالفحشاء...)
معناى حكمت و روايتى در بيان اهميت و منزلت عقل انسان
و در تفسير عياشى از ابى جعفر (عليه السلام ) روايتى
نقل كرده كه در ذيل جمله : (و من يوت الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا فرمود: منظور از
(حكمت ) معرفت است .
و در همان كتاب از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: منظور از (حكمت ) ،
معرفت و بصيرت و آگاهى در دين است .
و در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در
ذيل همين آيه فرمود: حكمت اطاعت خدا و شناختن امام است .
مؤ لف : در اين معنا رواياتى ديگر نيز هست ، ولى همه اينها از باب شمردن افراد يك
معناى جامع و كلى است ، و مراد اين است كه : اطاعت خدا يكى از معانى حكمت است ، و شناخت
امام هم معناى ديگرى از آن است ، نه اينكه حكمت در آيه همين دو معنا باشد و بس .
و در كافى از عده اى از اصحاب ، يعنى از راويان شيعه ، از احمد بن محمد بن خالد، از
بعضى از اصحاب ما، روايت آورده كه وى بدون ذكر بقيه سند، از رسولخدا (صلى الله
عليه و آله و سلم ) روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى هيچ نعمتى را بين بندگانش
تقسيم نكرده كه گرانمايه تر از عقل باشد، بهمين جهت خواب
عاقل از شب زنده دارى بى عقل ، بهتر و خانه نشستن
عاقل از به جنگ رفتن جاهل بهتر است ، و خداى تعالى هيچ پيامبرى را مبعوث نفرمود مگر
بعد از آنكه عقل او را به كمال رسانيد، و عقل هر پيامبرى بيشتر از
عقل همه افراد امت او است ، و آنچه يك پيامبر از كمالات معنوى در خود دارد، گرانقدرتر از
همه تلاشهائى است كه ساير مردم در راه به دست آوردن
كمال انجام مى دهند، و هيچ بنده اى واجبات خدا را آنطور كه بايد بجا نمى آورد مگر وقتى
كه بخواهد بدون انديشه و تفكر آنرا انجام ندهد،
و اگر ثواب و فضيلت و ارزش عبادت همه عابدان را يك جا حساب كنيم ، به ارزش عبادت
عاقل نمى رسد، و عقلا همان صاحبان الباب هستند كه خداى تعالى در باره شان فرمود:
(و ما يذكر الا اولو الالباب - پند نمى گيرند مگر خردمندان ) .
مؤ لف : در تفسير آيه : (و ما انفقتم ...) روايات زيادى در معناى صدقه و نذر و ظلم
وارد شده است كه ان شاء اللّه آنها را در موارد خودش
نقل خواهيم كرد.
و در الدرالمنثور به چند طريق از ابن عباس و ابن جبير و اسما دختر ابى بكر و ديگران
روايت كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در
اوائل اسلام اجازه نمى داد كه مسلمانان به غير مسلمين صدقه دهند، و مسلمانان هم كراهت
داشتند از اينكه به خويشاوندان كافر خود انفاق كنند، ولى وقتى آيه : (ليس عليك
هديهم ...) نازل شد، رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اجازه داد كه به فقراى
كفار هم صدقه بدهند.
مؤ لف : قبلا گفتيم : جمله (هديهم ) تنها در مورد هدايت مسلمانان است ، و
شامل كفار نمى شود، بنابراين آيه شريفه بيگانه از مطلبى است كه در روايات شاءن
نزول آمده است ، علاوه بر اينكه در خود آيه وقتى مى خواهد، مورد انفاق را ذكر كند جمله :
(فقراء الذين احصروا...) را به عنوان نمونه مى آورد، كه همه مى دانيم منظور، فقراى
مسلمين است ، كه در راه خدا دچار تنگدستى شده اند، و با در نظر گرفتن اين نمونه ، آيه
شريفه آنطور كه بايد با روايات شاءن نزول سازگارى ندارد، و اما مساءله انفاق به
غير مسلمان را - در صورتى كه براى رضاى خدا (مثلا به دست آوردن قلوب آنان ) انجام
شود مى توان از اطلاق آيات استفاده كرد.
بهتر است واجبات ، علنى ، و مستحبات ، پنهانى انجام گيرند
و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در تفسير جمله : (و ان تخفوها و
توتوها الفقراء فهو خير لكم ) فرموده : اين آيه راجع به صدقات غير زكات است ،
چون دادن زكات بايد علنى و غير سرى انجام شود.
و در همان كتاب از آن جناب روايت آورده كه فرمود: هر چيزى را كه خداى
عزوجل بر تو واجب ساخته علنى آوردنش بهتر از آنست كه سرى و پنهانى بياورى ، و
آنچه كه مستحب كرده ، پنهانى آوردنش بهتر از علنى آوردنش مى باشد.
مؤ لف : در معناى اين دو حديث ، احاديث ديگرى نيز هست ، و بيانى كه معناى آنها را روشن
سازد، گذشت .
و در مجمع البيان در ذيل آيه شريفه : (للفقراء الذين احصروا فى
سبيل اللّه ...) گفته است : كه امام ابو جعفر (عليه السلام ) فرموده : اين آيه درباره
اصحاب صفه نازل شد، سپس اضافه كرده است كه اين روايت را كلبى هم از ابن عباس
نقل كرده ، و اصحاب صفه نزديك به چهار صد نفر بودند، كه در مدينه نه خانه اى
داشتند و نه خويشاوندى كه به خانه آنان بروند، ناگزير در مسجد زندگى مى كردند،
و بنا گذاشتند در هر سريه و لشگرى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )
به جنگ مى فرستد شركت كنند، و به همين سبب بود كه خداى تعالى در اين آيه شريفه
به مسلمانان سفارش كرد تا مراقب وضع آنان باشند، و لذا آنان آنچه كه از غذايشان
زياد مى آمد هنگام عصر براى اصحاب صفه مى آوردند.
و در تفسير عياشى از امام ابى جعفر(عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: خداى تعالى
گداى سمج را دوست نمى دارد.
رواياتى در مورد اينكه آيه : (الذين ينفقون اموالهم ...) در باره امير المؤ منين على (ع
)نازل شده است