چه مستقيم و چه غير مستقيم از يكديگر انتقام بگيرند، و همه اينها باعث تفرقه و اختلاف مى
شود و اين هم راه هاى فساد و زوال و تباهى مال را مى گشايد و كمتر مالى از آفت و
يازوال محفوظ مى ماند.
همه اينها براى اين است كه صدقه و ربا هر دو با زندگى طب قه محروم و محتاج تماس
دارد زيرا احتياج به ضروريات زندگى ، احساسات باطنى آنان را تحريك كرده و در
اثر وجود عقده ها و خواسته هاى ارضا نشده آماده دفاع از حقوق زندگى خود گشته و هر
طور كه شده در صدد مبارزه بر مى آيند اگر در اين هنگام به ايشان احسان شده و كمك هاى
بلاعوض برسد احساساتشان تحريك مى شود تا با احسان و حسن نيت خود، آن احسان را
تلافى كنند و اگر در چنين وضعى در حق آنان با قساوت و خشونت رفتار شود بطوريكه
تتمه مالشان هم از بين برود و آبرو و جانشان در خطر افتد،با انتقام مقابله خواهند كرد و
به هر وسيله اى كه دستشان برسد طرف مقابل را منكوب مى سازند و كمتر رباخوارى
است كه از آثار شوم اين مبارزه محفوظ بماند بلكه آنه ائى كه سرگذشت رباخواران را
ديده اند همه از نكبت و نابودى اموال آنان و ويرانى خانه ها و بى ثمر ماندن
تلاشهايشان از قهر فقرا خبر مى دهند.
دو نكته در بيان آثار گناهان و زشتى ها در فرد و اجتماع و آثار شوم ربا خوارى
درعصر حاظر
لازم است كه خواننده عزيز به دو نكته توجه كند
اول اينكه علل و اسبابى كه امور و حوادث اجتماعى مستند به آنها است تاءثيرشان
صددرصد نيست ، بلكه تاءثرش در حدود هشتاد درصد است ، در نتيجه ما نيز از آنچه مى
كنيم نتايج هشتاد درصد را مى جوئيم و وقتى اراده مى كنيم اسبابى را فراهم كنيم ،
اسبابى فراهم مى كنيم كه باز تاءثيرش اغلبى و هشتاد درصد است نه دائمى و قطعى
و صددرصد، چيزى كه هست در همه اين موارد احتمال خلاف را كه همان بيست درصد است به
حساب نمى آوريم و اما علت هاى تامه و صددرصدى كه
معلول هاى آنها از آنها جدا نمى شوند تنها در عالم طبيعت يافت مى شوند و بايد از راه
علوم حقيقيه كه پيرامون حقائق خارجيه بحث مى كنند آنها را كشف نمود.
و اگر در آيات احكام كه در آنها از مصالح و مفاسد
اعمال و سعادت و شقاوتى كه در پى دارند بحث مى شود دقت كنيم اين معنا را به خوبى
مى فهميم كه قرآن كريم آثار و علل اعمال انسانى را مانند
علل طبيعى و اسباب تكوينى صددرصد دانسته ، همچنانكه عقلا نيز تاءثير غالبى و
هشتاد درصد اعمال را دائمى و صددرصد مى دانند.
دوم اينكه جامعه مانند فرداست و امور اجتماعى نظير امور فردى در همه
احوال وجودى مثل همند مثلا همانطور كه يك فرد از انسان حيات و زندگى و مرگ و
افعال و آثارى دارد همچنين جامعه نيز براى خود حيات و ممات و عمر و اجلى معين و
افعال و آثارى دارد و قرآن كريم ناطق به اين حقيقت است ،
مثلا مى فرمايد: (و ما اهلكنا من قرية الا و لها كتاب معلوم ما تسبق من امة اجلها و ما
يستاخرون ) .
و بنابر اين اگر يكى از امور فردى انسان در اجتماع رواج پيدا كند بقاى آن امر و
زوالش و تاءثيرش نيز مبدل مى شود، مثلا عفت كه يكى از امور آدمى و خلاعت (بى عفتى )
امر ديگرى از آدمى است مادام كه فردى است يك نوع تاءثير در زندگى فرد دارد مثلا
آنكه داراى خلاعت و بى عفتى است مورد نفرت عموم قرار مى گيرد و مردم حاضر نيستند با
او ازدواج كنند و اعتمادشان نسبت به او سلب مى شود ديگر او را امين بر هيچ امانتى نمى
سازند اين در صورتى است كه فرد بى عفت بوده و جامعه با او مخالف باشد.
و اما اگر همين بى عفتى اجتماعى شد يعنى جامعه با بى عفتى موافق گرديد تمامى آن
محذورها از بين مى رود و ديگر بقاى ندارد چون تمامى آن محذورها مربوط به افكار
عمومى و ناسازگارى آن امر با افكار عمومى بود و خلاصه از آنجائى كه عموم مردم بى
عفتى را بد مى دانستند از فرد بى عفت دورى مى كردند و اما اگر همين بى عفتى عمومى شد
و در بين همه متداول گشت آن محذورها هم كه شمرديم از بين مى رود چون ديگر افكار
عمومى چنان احكامى ندارد.
البته اين تنها در مورد احكام اجتماعى است و اما احكام وضعى و طبيعى بى عفتى به جاى
خود باقى است ، نسل را قطع مى كند و امراض مقاربتى مى آورد و مفاسد اخلاقى و اجتماعى
دارد از جمله مفاسد اجتماعيش اين است كه انساب و دودمانها را درهم و برهم مى سازد،
انشعابهاى قومى باطل مى شود، ديگر فوائدى كه در اين انشعابها هست عايد جامعه نمى
شود پس آثار وضعى بى عفتى كه آثار سوء و مورد انزجار فطرت بشرى است خواه
ناخواه مترتب مى شود و بايد دانست كه آثار امور مربوط به انسان از نظر كندى و سرعت
در امور فردى و اجتماعى مختلف است (مثلا اثر فردى مشروبات الكلى سريع و فورى
است و آثار سوء اجتماعى آن به آن سرعت نيست ).
فرق بين رباى انفرادى و رباى اجتماعى
حال با توجه به اين مطالب ، انسان در مى يابد كه محق ربا و ارباء صدقات در
صورتى كه در يك فرد باشد با ربا و صدقات اجتماعى اختلاف دارند رباى انفرادى
غالبا صاحبش را هلاك مى كند و تنها بيست درصد ممكن است به خاطر
عوامل خاصى از شر آن خلاصى يابد و ساحت زندگيش به فنا و مذلت تهديد نشود ولى
در رباى اجتماعى كه امروز در ميان ملل و دولتها رسميت يافته و بر اساس آن قوانين
بانكى جعل شده بعضى از آثار سوء رباى فردى را ندارد چون جامعه به خاطر شيوع و
رواج آن و متعارف شدنش از آن راضى است و هيچ به فكر خطرها و زيان هاى آن نمى افتد
ولى در هر صورت آثار وضعى آن كه عبارت است از تجمع ثروت و تراكم آن از يك
طرف و فقر و محروميت عمومى از طرفى ديگر،
غير قابل اجتناب است همچنانكه مى بينيم اين جدائى و بيگانگى در بين دو طبقه از مردم دنيا
پيدا شده ، يكى طبقه ثروتمند و يكى فقير و روز به روز اين اثر شوم كوبنده تر و
ويرانگرتر خواهد شد هر چند كه ما شخصا اين ويرانگرى را پيش آمدى خيلى دور
بپنداريم و يا حتى آن را از جهت طول مدت ملحق به عدم بدانيم اما از نظر اجتماعى و از
ديدگاه يك جامعه شناس اين اثر شوم بسيار
عاجل و زودرس است چون عمر اجتماع با عمر فرد تفاوت دارد و يك روز از نظر جامعه
شناس برابر با يك عمر در نظر ساير افراد است ، روز اجتماع همان است كه قرآن كريم
درباره اش فرموده : (و تلك الايام نداولها بين الناس ) .
منظور از اين روزگار همان عصر و قرن است كه در هر قرنى مردمى بر مردم ديگر غلبه
مى كنند و طائفه اى كه روزگار به كامش بود به دست طائفه اى ديگر منكوب و حكومتى
به دست حكومتى ديگر منقرض مى شود، امتى كه روى كار بود، بر كنار شده و امتى
ديگر روى كار مى آيد و معلوم است كه سعادت انسان نبايد تنها از نظر فرد مورد عنايت
قرار گيرد بلكه همانطور كه ما به سعادت فرد فرد علاقمنديم بايد به فكر سعادت
نوع و جامعه خود نيز بوده باشيم .
همچنانكه مى بينيم قرآن كريم هيچ وقت از سرنوشت هيچ فردى سخن نمى گويد و درباره
هيچ فردى پيشگوئى نمى كند هر چند كه به كلى در باره فرد ساكت نيست اما خود را
كتابى معرفى مى كند كه خدا آن را براى سعادت نوع انسان
نازل كرده ، و سعادت جنس بشر را در نظر گرفته چه بشر امروز و چه آينده و چه
گذشته .
پس اينكه فرموده : (يمحق اللّه الربوا و يربى الصدقات )
احوال ربا و صدقات و آثارى كه اين دو دارند (چه نوعى و چه فردى ) را بيان مى كند و
مى فرمايد: محق ونابودى و ويرانگرى از لوازم جدائى ناپذير ربا است همچنانكه بركت
و نمو دادن مال اثر لاينفك صدقه است پس ربا هر چند كه نامش ربا (زيادى ) است ليكن از
بين رفتنى است و صدقه هر چند كه نامش را زيادى نگذاشته باشند،
زياد شدنى است و لذا وصف ربا را از ربا مى گيرد و به صدقه مى دهد و ربا را به
وضعى كه ضد اسم او است توصيف مى كند و مى فرمايد: (يمحق اللّه الربوا و يربى
الصدقات ) .
بيان ضعف چند قول كه در تفسير جمله (يمحق الله الربا و يربى الصدقات
) گفتهشده است
با بيانى كه گذشت ضعف گفتارى كه ذيلا از بعضى از مفسرين
نقل مى كنيم روشن مى شود كه گفته است محق ربا به معناى اين نيست كه خدا
مال ربوى را از بين مى برد و تنها خسران و حسرت براى رباخوار مى ماند چون ما به
چشم خود مى بينيم رباخواران روز به روز پولدارتر مى شوند بلكه مراد اين است كه
رباخوار از جهت غايات و نتايجى كه از گرفتن ربا در نظر دارد به نتيجه نمى رسد،
چون منظور رباخوار از عمل خود اين است كه به زندگى خوشى برسد و لذت زندگى
گوارائى را بچشد، ليكن حرصى كه در رباخوارى است نمى گذارد او از زندگى لذت
ببرد و او را حريص به جمع مال مى كند و مال به آسانى جمع نمى شود بلكه بايد با
كسانى كه رقيب او هستند و يا قصد خوردن سرمايه او را دارند دائما مبارزه كند، از طرفى
ديگر مردمى كه او خونشان رابه شيشه گرفته و به روز سياهشان نشانده است ، در مقام
دشمنى با او بر مى آيند و خواب راحت را از او سلب مى كنند.
و نيز فساد گفتار مفسر ديگر روشن مى شود كه گفته است مراد از محق ربا، محق آخرتى
است ، مى خواهد بفرمايد رباخوار در آخرت ثوابى ندارد، چون در دنيا با رباخواريش آن
ثواب ها را از دست داد و يا به خاطر اينكه ربا باعث شده همه عباداتش
باطل گردد وجه ضعيف بودن اين تفسير اين است كه هر چند شكى نيست كه بى اجر بودن
در آخرت هم نوعى محق است ليكن در آيه شريفه دليلى نيست بر اينكه مراد از محق ، تنها
محق ثواب آخرت باشد.
و نيز ضعف گفتار آن مفسر ديگر كه از معتزله است و با آيه
استدلال كرده بر اينكه : مرتكب هر گناه كبيره در آتش دوزخ مخلد است چون فرموده : (و
من عاد... ) و ما در سابق بيانى داشتيم كه هم اين گفتار و
استدلال را توضيح مى دهد و هم پاسخش را مى گويد.
و اللّه لا يحب كل كفار آثيم
در اين جمله نابودى ربا را به وجهى كلى تعليل مى كند و معنايش اين است كه اگر گفتيم
خدا ربا را محق و نابود مى كند، براى اين است كه رباخوار كفر شديدى دارد، چون
بسيارى از نعمت هاى خدا را كفران مى كند و آن نعمت ها را مى پوشاند و در راههاى فطرى
حيات بشرى كه همان معاملات معمولى است صرف نمى نمايد و علاوه بر اين به بسيارى
از احكام خدا كه درباره عبادات و معاملات تشريع كرده كفر مى ورزد زيرا با
مال ربوى غذا مى خورد و لباس مى خرد و نوشيدنى مى نوشد و خانه مى خرد با اينكه
همه اينها حرام است
و نماز و بسيارى ديگر از عبادت هايش را فاسد مى كند و با مصرف كردن
مال ربوى بسيارى از معاملات غير ربوى او نيز
باطل مى شود و ضامن طرف معامله خود مى گردد و در بسيارى از موارد كه به جاى بهره
پولش ، ملك مردم يا اثاث منزل مردم را مى گيرد غاصب آن
اموال مى شود و به خاطر طمع و حرصى كه نسبت به
اموال مردم مى ورزد و خشونت و قساوتى كه درگرفتن طلب خود
اعمال مى كند و به اين وسيله به خيال خود حق خود را مى گيرد بسيارى از
اصول و فروع اخلاق و فضائل را در مردم مى كشد و از همه بالاتر او فردى اثيم است
يعنى آثار سوء گناه ، دلش را سياه كرده ، ديگر خداى سبحان دوستش نمى دارد چون خداى
تعالى هيچ كفران گر اثيم را دوست نمى دارد.
ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات ...
اين جمله تعليلى است كه ثواب صدقه دهندگان و كسانى را كه به خاطر نهى خدادست از
رباخوارى بر مى دارند به وجهى عام بيان مى كند به وجهى كه هم
شامل اين دو مورد مى شود و هم غير اين دو.
يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه و ذروا ما بقى من الربوا ان كنتم مؤ منين
اين آيه مؤ منين را مخاطب قرار داده و به آنان دستور مى دهد از خدا بپرهيزند و اين مطلب را
به عنوان زمينه چينى مى آورد تا دنبالش بفرمايد: (و ذروا ما بقى من الربوا...) يعنى
آنچه از ربا نزد بدهكاران مانده ، صرفنظر كنيد و از اين بيان چنين بدست مى آيد كه
بعضى مؤ منين در عهد نزول اين آيات هنوز ربا مى گرفتند و بقايائى از ربا از
بدهكاران خود طلب داشته اند لذا مى فرمايد: از آنچه مانده صرفنظر كنيد و سپس آنان
را تهديد نموده مى فرمايد: (فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من اللّه و رسوله ).
و اين خود مؤ يد روايت آينده است كه شاءن نزول آيه را بيان مى كند و اينكه جمله را با
قيد (اگر مؤ منيد) مقيد كرد به منظور اشاره به اين است كه ترك رباخوارى از لوازم
ايمان است و نيز براى اين است كه جمله (و من عاد...) و جمله : (و اللّه لا يحب
كل كفار...) را تاءكيد كند.
فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من اللّه و رسوله
كلمه (اذن ) هم بر وزن كلمه (علم ) است و هم معناى آن را مى دهد بعضى از قاريان
آيه را به صورت (فاذنوا) كه صيغه امر از مصدر (ايذان ) است قرائت كرده اند
كه بنابراين ، معنا چنين مى شود (پس اعلان جنگ با خدا و
رسول بدهيد) و حرف (باء) در جمله : (بحرب ) براى اين آمده كه كلمه
(فاذنوا) و يا (فاذنوا) متضمن معناى يقين و مانند آن است و معناى آيه چنين است (اگر
دست از رباخوارى بر نمى داريد پس يقين بدانيد كه اعلان جنگ داده ايد...)
معناى جنگيدن ربا خوار با خدا و رسول (ص ) و جنگيدن خدا
ورسول با رباخوار
و اگر كلمه (حرب ) را نكره يعنى بدون الف و لام آورد براى اين است كه عظمت آن جنگ
را و يا نوع آن را برساند (يا بفهماند كه اين جنگ با خدا و
رسول ، جنگى عظيم است و يا بفهماند رباخوارى نوعى جنگيدن با خدا است ) و اگر اين
جنگ را هم جنگ با خدا و هم جنگ با رسول ناميده ، براى اين است كه رباخوارى مخالفت با
خدا است كه حرمت آنرا تشريع فرموده و مخالفت با
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه حكم خدا را تبليغ نموده و اگر مربوط
به خداى تعالى به تنهائى بود، بايد امرى تكوينى مى بود و مستند به
رسول به تنهائى هم نمى تواند باشد براى اينكه
رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) در هيچ امرى
مستقل نيست همچنانكه قرآن كريم فرموده : (ليس لك من الامر شى ء - تو در هيچ امرى
استقلال ندارى ) .
اين بود معناى جنگيدن رباخوار با خدا و رسول ، اما جنگيدن خدا و
رسول با رباخوار، معنايش اين است كه رسول به امر خدا، رباخوار يا هر كس از مسلمانان
كه حكمى از احكام را نمى پذيرد او را مجبور به تسليم كند اگر تسليم شد كه هيچ و
گرنه مسلمانان را مامور كند تا با او جنگ كنند تا تسليم حكم خدا شود.
همچنانكه در آيه : (فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر اللّه ) . مى فرمايد: بايد
با كسى كه سركشى مى كند بجنگيد تا تسليم فرمان خدا شود علاوه بر اينكه خداى
تعالى رفتار ديگرى در دفاع از احكامش دارد و آن جنگيدن با مخالفين از طريق فطرت
خود آنان است يعنى فطرت خود آنان و فطرت عموم را عليه ايشان مى شوراند تا خواب
راحت را از آنان سلب و دودمانشان را ويران و آثارشان رااز روى زمين محو كند.
همچنانكه فرمود: (و اذا اردنا ان نهلك قريه امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق عليها
القول فدمرناها تدميرا) (و چون بخواهيم اهل قريه اى را هلاك كنيم ، نخست ياغيان شهوت
پرست را وامى داريم تا در آن قريه به فسق و فجور بپردازند و در نتيجه عذابشان
قطعى گردد، آن وقت به نوعى كه خود مى دانيم زير و رويش مى كنيم ).
و ان تبتم فلكم روس اموالكم لا تظلمون و لا تظلمون .
كلمه (وان تبتم ) بيان گذشته ما را كه گفتيم خطاب در آيه به بعضى از مؤ منين است
كه بعد از اسلام آوردن هنوز دست از رباخوارى برنداشته بودند، تاءييد مى كند و معناى
جمله : (فلكم روس اموالكم ) اين است كه
اصل مالتان را از بدهكار بگيريد و بهره و ربا را رها كنيد، (لا تظلمون ) نه با
گرفتن ربا ظلمى كرده باشيد، (و لا تظلمون ) و نه با نگرفتن
اصل پولتان به شما ظلم شده باشد.
و اين آيه دلالت دارد بر اينكه اولا رباخوار ملكيتش نسبت به
اصل مال امضا شده و ثانيا گرفتن ربا به همان بيانى كه گذشت ، ظلم است و ثالثا
انواع معاملات امضا شده چون نفرمود (و لكم راس اموالكم ) و معلوم است كه
مال وقتى (راس ) خوانده مى شود كه در وجوه معاملات و انواع كسب صرف شده باشد.
وان
كان ذو عسرة فنظره الى ميسرة
لفظ (كان ) در اينجا به اصطلاح علم نحو تامة است و معناى (بود) را مى دهد، مى
فرمايد: اگر در ميان بدهكاران فقيرى يافت شود طلبكار بايد او را تا ميسره مهلت دهد و
ميسره به معناى تمكن و دارا شدن است در مقابل عسرت كه به معناى فقر و تنگدستى است
و معنايش اين است كه آنقدر بايد مهلت دهد تا بدهكار به پرداخت بدهى خود متمكن شود.
و اين آيه هر چند مطلق است و مقيد به مورد ربا نيست و ليكن قهرا منطبق با مورد ربا است ،
چون رسم اين بود كه وقتى مدت قرض يا هر بدهى ديگر به پايان مى رسيد رباخوار
گريبان بدهكار را مى گرفت . و او درخواست مى كرد كه مدت بدهى مرا تمديد كن و من در
مقابل اين تمديد، فلان مقدار و يا به فلان نسبت به قيمت جنس اضافه مى كنم و آيه
شريفه از اين عمل نهى نموده و دستور مى دهد به بدهكار مهلت دهند.
و ان تصدقوا خيرلكم ان كنتم تعلمون
يعنى ، و اگر به كلى بدهى مديون را به او ببخشيد و بر او تصديق كنيد براى شما
طلبكاران بهتر است ، چون اگر چنين كنيد يك زيادى ممحوق (يعنى نابود شدنى ) را
مبدل كرده ايد به زيادى رابيه (يعنى باقى و جاويدان ).
واتقوا يوما ترجعون فيه الى اللّه ...
اين جمله دنباله اى است براى آيات ربا كه حكم ربا و جزاى آن را بيان مى كرد و اين جمله
با تذكرى عمومى روز قيامت را با پاره اى از خصوصياتش كه مناسب با مقام آيه است
يادآور مى شود تا دلها با ياد آن آماده پرهيز از خدا و ورع و اجتناب از محرمات او گردد،
آن محرماتى كه مربوط به حقوق الناس مى باشد كه زندگى بشر بر آن متكى است .
آيه مى فرمايد: در پيش رويتان روزى است كه در آن به سوى خدا باز مى گرديد و هر
نفسى آنچه را كه كرده دريافت مى كند، بدون اينكه ظلمى به او بشود.
و اما اينكه معناى بازگشت به خدا چه معنا دارد با اينكه ما هميشه حاضر براى خدا هستيم و
نيز معناى (توفيه ) چيست ، پاسخش انشاء اللّه در تفسير سوره انعام خواهد آمد.
بعضى از مفسرين گفته اند: آيه مورد بحث آخرين آيه اى است كه به رسولخدا (صلى
الله عليه و آله و سلم ) نازل شده و به زودى در بحث روايتى زير رواياتى كه بر اين
معنا دلالت دارد از نظر خواننده مى گذرد.
بحث روايتى (شامل رواياتى در ذيل آيات مربوطه به ربا و عذاب رباخوار
در تفسير قمى در ذيل آيه : (الذين ياكلون الربوا...) از امام صادق (عليه السلام )
روايت آمده كه فرمود: رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرموده است : وقتى مرا
شبانه به آسمان بردند به مردمى برخوردم كه وقتى مى خواست ند برخيزند از
بزرگى شكم ها نمى توانستند، از جبرئيل پرسيدم اينها كيانند؟ گفت : اينها آن كسانى
هستند كه در دنيا ربا مى خوردند و خداوند در باره شان فرمود: (لا يقومون الا كما يقوم
الّذى يتخبطه الشيطان من المس ) و قوم نامبرده را ديدم كه مانند
آل فرعون هر صبح و شام بر آتش عرضه مى شدند و ايشان از شدت دلهره مى گفتند:
پروردگارا قيامت كى بپا مى شود؟!.
مؤ لف : اين مشاهده كه رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در معراج داشته ، مثالى
برزخى بوده كه گفتار آن جناب را تاءييد و تصديق مى كند كه فرمود: (كما تعيشون
تموتون و كما تموتون تبعثون - هر جور زندگى كنيد همانطور مى ميريد و هر جور
بميريد همانطور زنده مى شويد) .
و در الدرالمنثور است كه اصفهانى در كتاب ترغيب خود از انس روايت كرده كه گفت :
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: روز قيامت رباخوار ديوانه و شكم گنده
محشور مى شود، بطوريكه پاهاى خود را يكى يكى به زمين مى كشد آنگاه اين آيه را
تلاوت فرمود: (لا يقومون الا كما يقوم الّذى يتخبطه الشيطان من المس ) .
مؤ لف : در عذاب رباخواران و كيفر ربا رواياتى بسيار از طرق شيعه و سنى وارد شده
و در بعضى از آنها آمده كه گناه رباخوارى برابر هفتاد بار زناى با مادر است .
و در تهذيب به سند خود از عمر بن يزيد كه فروشنده پارچه اى بود كه در سابور
(شاپور خوزستان ) بافته مى شد روايت كرده كه گفت : به امام صادق (عليه السلام )
عرضه داشتم : فدايت شوم مردم چنين مى پندارند كه دادن بهره
پول براى كسى كه مضطر است نيز حرام است ، آيا اين صحيح است ؟ فرمود: بله ، براى
اينكه مگر غنى و يا فقيرى سراغ دارى كه بدون احتياج و اضطرار چيزى را بخرد؟ اى
عمر! خداى تعالى بيع را حلال و ربا را حرام فرموده ، پس تو تنها مى توانى سود كسب
را بگيرى و نمى توانى ربا بگيرى ، پرسيدم ربا چيست ؟ فرمود: چند درهم بدهى و دو
برابر، آنرا بگيرى و يا گندمى بدهى و دو برابر از همان جنس بگيرى .
و در كتاب فقيه به سند خود از عبيد بن زراره از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده
كه فرمود: ربا تنها در جنسى است كه كيل و ياوزن مى شود.
مولف : دانشمندان اسلامى در آنچه كه ربا در آن حرام است اختلاف كرده اند مذهب
اهل بيت (عليه السلام ) اينست كه ربا تنها در
پول ، طلا و نقره و هر جنسى است كه كيل و يا وزن مى شود و چون مساله فقهى است و
مربوط به بحث ما كه تفسير است نمى باشد لذا از بحث بيشتر پيرامون آن صرفنظر
نموديم .
دو روايت در بيان مراد از مؤ عظه در (فمن جاءه مؤ عظة من ربه ...)
و در كافى از يكى ا ز دو امام باقر و صادق (عليهماالسلام ) و در تفسير عياشى از امام
صادق (عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرموده اند: منظور از موعظه در جمله (فمن
جائه موعظه من ربه توبه است ) .
و در تهذيب از محمد بن مسلم روايت آورده كه گفت : از
اهل خراسان مردى داخل شد بر امام باقر (عليه السلام ) (كه از راه رباخوارى
مال فراوانى بدست آورده بود، بعد از فقهاء پرسيده بود كه تكليفم چيست ؟ همه گفته
بودند هيچ عبادتى از تو پذيرفته نيست تا آنكه
اموال را به صاحبش برگردانى ) مرد خراسانى قصه خود را گفت ، و امام ابى جعفر
(عليه السلام ) فرمود: راه نجات تو، در كتاب خداى
عزوجل آمده است . آنجا كه مى فرمايد: (فمن جائه موعظه من ربه فانتهى فله ما سلف و
امره الى اللّه ) و منظور از موعظه توبه است .
و در كافى و كتاب من لا يحضره الفقيه از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه
فرمود: هر مقدار ربا كه مردم از روى نادانى خورده باشند و بعد توبه كرده باشند خدا
توبه شان را در صورتى كه توبه صحيح و جدى باشد مى پذيرد، و نيز فرمود:
اگر مردى از پدرش مالى را به ارث ببرد و بداند كه در آن
مال ربا هست و ليكن مال ربوى در معاملات با
مال غير ربوى مخلوط شده باشد اين مال بر او
حلال است و مى تواند آن را بخور و اگر عين
مال ربوى را بشناسد در آن صورت عين مال ربوى را به صاحبش بر مى گرداند و
اصل مال را بر مى دارد.
و در فقيه و عيون از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت كر ده كه فرمود: رباخوارى
براى كسى كه از حرمتش در اسلام با خبر شده گناه كبيره است ، آنگاه فرمود: و با علم
به حرمت آن استخفاف و بى اعتنائى به حكم خدا و
دخول در كفر است .
و در كافى آمده : از آن جناب پرسيدند: مردى ربا مى خورد و معتقد است كه ربا
حلال است فرمود: اگر حكم خدا به او نرسيده باشد عيبى ندارد و اما اگر از حكم خدا آگاه
است و عمدا ربا مى خورد همان حكمى را دارد كه خداى
عزوجل بيان فرموده است .
روايتى در ذيل آيه (يمحق الله الربوا و...)
و در تهذيب و فقيه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده شخصى در باره آيه شريفه
: (يمحق اللّه الربوا و يربى الصدقات ...) از آن جناب كرد كه چگونه خدا ربا را
كاهش داده و نابود مى كند با اينكه به قول بعضى ها ما مى بينيم
مال رباخواران روز به روز بيشتر مى شود؟ فرمود: چه نقصانى شديدتر از نقصان يك
درهم ربا كه دين آدمى را ناقص مى كند و از بين مى برد و اگر هم بخواهد توبه كند همه
مالش از بين مى رود و فقير مى شود.
مؤ لف : اين روايت بطوريكه ملاحظه مى كنيد منظور از (محق ) نقصان را به (محق )
تشريعى تفسير كرده و مى فرمايد هر چند مال در نزد رباخوار زياد مى شود، اما شرعا
مال او نيست و تصرفش در آن اموال حرام است در
مقابل ربا صدقه قرار دارد كه منظور از ارباء و زياد شدن آن زياد شدن تكوينى است و
اين با بيان قبلى ما (كه گفتيم : محق در آيه عموميت دارد) منافاتى ندارد.
و در مجمع البيان از على (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:
رسول خدا در كار رباخوارى پنج نفر را لعنت كرد يكى خورنده آن و دوم خوراننده اش سوم
و چهارم دو شاهد و پنجم نويسنده اش را.
مولف : اين معنا در الدر المنثور هم به چند طريق از آن جناب روايت شده است .
و در تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: خداى تعالى مى
فرمايد: منم آفريدگار هر چيز و غير خودم را
موكل بر هر چيز كرده ام مگر صدقه را كه خودم آن را به دست خود مى گيرم هر چند كه
مرد و زنى نيمه اى از يك خرما صدقه دهند، من آنرا تربيت مى كنم ، و نمو مى دهم ،
همانطور كه مردى از شما گوساله و يا كره اسب از شير گرفته خود را تربيت مى كند،
تا آنجا كه وقتى در قيامت از نمو دادنش دست بر مى دارم ، به قدر كوهى بزرگتر از احد
شده باشد.
و نيز در آن كتاب از على بن الحسين (عليهماالسلام ) از رسولخدا (صلى الله عليه و آله
و سلم ) روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى صدقه شما را رشد مى دهد، همانطور كه شما
فرزند خود را تربيت مى كنيد، بطوريكه صدقه شما آنقدر بزرگ شود كه كوهى چون
احد گردد.
مؤ لف : اين معنا از طرق اهل سنت از عده اى از صحابه چون ابى هريرة و عايشه و ابن عمر
و ابى برزه اسلمى از رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )
نقل شده است .
روايتى در ارتباط با (و ذروا ما بقى من الربوا...)
و در تفسير قمى آمده كه وقتى خداى تعالى اين آيه (الذين ياكلون الربوا...) را
نازل كرد خالد بن وليد كه نزد رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نشسته بود
برخاست ، و عرضه داشت : يا رسول اللّه ! پدرم در ثقيف طلبكاريهائى از مردم ، بابت
ربا داشت و به من وصيت كرد آنها را بگيرم (آيا بگيرم يا نه )، در پاسخ وى اين آيه
نازل شد: و ( ذروا ما بقى من الربوا...)
مؤ لف : قريب به اين معنا را صاحب مجمع البيان از حضرت باقر (عليه السلام ) روايت
كرده است .
و نيز در مجمع آمده كه سدى و عكرمه گفته اند: آيه (و ذروا ما بقى من الربوا) درباره
بقيه ربائى نازل شد كه عباس و خالد بن وليد كه باهم شريك بودند از قبيله بنى
عمرو بن عمير كه شاخه اى از ثقيف بودند طلب داشتند، و در روزگارى كه اسلام آمد اينها
اموال بسيار زيادى از ربا جمع كرده بودند، خداى تعالى اين آيه را
نازل كرد، و به دنبالش رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: هر ربائى كه
قبل از اسلام و در جاهليت گرفته شده و بقيه اى از آن مانده ديگر پرداختش لازم نيست ، و
اولين ربائى كه من باطل مى كنم و مى بخشم رباى عباس بن عبد المطلب است ، و هر
خونى كه در جاهليت ريخته شده قصاص آن در اسلام برداشته شده ، و اولين خونى را كه
من مى بخشم خون ربيعه بن حارث بن عبد المطلب است ، كه در بنى ليس شير خورده و
پرورش يافته بود و هذيل او را بكشت .
مولف : نقل اين روايت را صاحب الدر المنثور به ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم
نسبت داده كه از سدى روايت كرده اند با اين تفاوت كه در روايت اين سه نفر آمده كه آيه
شريفه درباره عباس بن عبد المطلب و مردى از بنى مغيره
نازل شده است .
و در الدر المنثور است كه ابو داود، و ترمذى كه او حديث را صحيح دانسته است و نسائى ،
و ابن ماجه ، و ابن ابى حاتم ، و بيهقى در سنن خود، همگى از عمرو و پسر احوص روايت
كرده اند كه وى درحجة الوداع در ركاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده ،
و گفته است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: آگاه باشيد كه هر
ربائى از زمان جاهليت بر ذمه كسى مانده ، بخشوده شده است ، و طلبكار حق مطالبه آن را
ندارد، و تنها مى تواند اصل طلب خود را مطالبه كند، نه ظلم كنيد و نه ظلم شويد.
مولف : روايت در اين معنا بسيار است ، و آنچه از روايات شيعه و سنى بر مى آيد اين است
كه اجمالا آيه ، درباره اموال ربوى نازل شده ، كه بنى مغيره (دودمانى ازمردم مكه ) از
بنى ثقيف (مردم طائف ) طلب داشتند، چون در زمان جاهليت به آنان
پول يا جنس به قرض مى دادند، و ربا مى گرفتند، آنگاه كه اسلام آمد و باقيمانده طلب
خود را از ايشان مطالبه نمودند، مردم ثقيف ندادند، چون اسلام خط بطلان بر معاملات
ربوى كشيده بود، طرفين دعوا را نزد رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بردند در
پاسخشان اين آيه نازل شد.
و همين ، خود مؤ يد آن بيان ما است كه گفتيم : ربا
قبل از نزول اين آيات حرام شده بود، و همه مردم از آن خبر داشتند، (زيرا اگر حرام نشده
بود و به مردم ابلاغ نشده بود مردم ثقيف از دادن بدهى خود امتناع نمى ورزيدند (مترجم
) ، پس نبايد به گفتار بعضى از روايات اعتنا كرد كه گفته اند: حرام بودن ربا در
اواخر عمر رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )
نازل شد، و آن جناب هنوز حكم را ابلاغ نكرده از دنيا رحلت فرمود، مانند روايتى كه در
الدر المنثور آمده كه ابن جرير، و ابن مردويه ، از عمر بن خطاب روايت كرده اند كه روزى
در خطبه خود گفت : يكى از آخرين آياتى كه
نازل شده ، آيه ربا بود، و رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از دنيا رفت در
حالى كه حكم آنرا براى ما بيان نكرده بود، پس شما هم آنچه را كه شك داريد رها كنيد،
و تنها به آنچه شما را به شك نمى اندازد اكتفا نمائيد.
علاوه بر اينكه مذهب اهل البيت (عليه السلام ) اين است كه خداى تعالى پيامبر خود را قبض
روح نكرد، مگر بعد از آنكه خدا تمامى مايحتاج مردم در امور دين را تشريع كرده ، و
رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هم براى مردم بيان نموده بود.
و نيز در الدر المنثور است كه آخرين آيه اى كه از قرآن
نازل شد آيه : (و اتقوا يوما ترجعون فيه ...) است .
و در مجمع البيان است كه از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: اگر در
اسلام در تحريم ربا تشديد شده براى اين است كه مردم به سوى
اعمال خير از قبيل قرض دادن و كمك هاى بلا عوض روى آورند.
و باز در مجمع البيان از على (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: وقتى خدا بخواهد
اهل قريه اى را هلاك كند، ربا در آن شايع مى شود.
رواياتى در ذيل (و ان كان ذو عسرة ...)
مولف : در بيان سابق ما مطالبى كه اين روايات را روشن مى سازد، گذشت .
و نيز در مجمع البيان در ذيل آيه : (و ان كان ذو عسرة فنظره الى ميسرة ...) گفته :
علماى اسلام در حد عسرت و ندارى اختلاف كرده اند، از امام صادق (عليه السلام ) روايت
شده كه فرمود حد عسرت اين است كه انسان بيشتر از قوت متوسط خود و عيالش نداشته
باشد تا قرض خود را بدهد.
و نيز در همان كتاب به نقل از ابن عباس و ضحاك و حسن آمده كه مهلت دادن بدهكار دست
تنگ در تمامى بدهكاريها واجب است و همين معنا از امام باقر و امام صادق (عليه السلام )
نيز روايت شده است .
و در همان كتاب آمده كه امام باقر (عليه السلام ) فرمود: معناى جمله (الى ميسرة ) اين
است كه بايد او را مهلت دهيد تا خبر ناتوانى از پرداخت قرضش به امام مسلمين برسد، و
او قرض وى را از سهم غارمين (بدهكاران ) كه يكى از مصارف زكات است ، بپردازد،
البته امام مسلمين قرضى را از اين ناحيه مى پردازد كه در راه مشروع مصرف شده باشد.
و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: روزى رسولخدا (صلى
الله عليه و آله و سلم ) بر بالاى منبر رفت ، و پس از حمد خدا و ثناى بر او، و درود بر
همه انبيايش فرمود: هان اى مردم حاضر به غائبين برسانيد، آگاه باشيد كه هر كس
بدهكار تنگدستى را مهلت دهد، بر خدا است كه در برابر هر روز مهلت كه داده ثواب
صدقه دادن تمامى طلبش را بدهد، (مثلا اگر هزار تومان طلب دارد، و بدهكار را به مدت
يك سال مهلت داد، خداوند سيصد و شصت هزار تومان صدقه براى او، حساب مى كند
(مترجم ) تا آنكه طلب خود را وصول كند، آنگاه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: آيه
: (و ان كان ذو عشرة فنظره الى ميسرة ، و ان تصدقوا خير لكم ان كنتم تعلمون ) به
اين معنا است كه اگر مى دانيد كه تنگ دست است به او از مالتان تصديق كنيد، كه اين
برايتان بهتر است .
مؤ لف : اين روايت مى خواهد جمله : (ان كنتم تعلمون ) را تفسير كند، در سابق معنائى
ديگر براى آن كرديم ، و روايات در اين معانى و مطالب مربوط به آنها بسيار است ،
اگر كسى بخواهد همه را ببيند بايد به كتاب قرض از كتب فقهى مراجعه نمايد.
بحث علمى (تحليل علمى ربا و مفاسد اجتماعى و اختصادى آن با اشاره اى به :
تاريخچهملكيت ، قيمت گذارى ، پول ، معاملات ...)
در مباحث قبلى مكرر خاطرنشان ساختيم كه انسان در زندگيش همى و هدفى جز اين ندارد كه
آنچه مى كند به نحوى باشد كه كمالات وجوديش را به دست آورد، و به عبارتى ديگر
حوائج ماديش را برآورده سازد، پس انسان عملى را كه انجام مى دهد به وجهى ارتباط و
تعلق به ماده دارد، ماده اى كه حاجت زندگيش را بر مى آورد،
پس انسان مالك عمل خويش است ، قهرا آن ماده اى را هم كه روى آن
عمل كرده ،مالك است ، حال چه اينكه عمل او فعل باشد يا
انفعال ، چون در نظر يك انسان اجتماعى ، عمل او عبارت است از رابطه اى كه او با ماده
دارد، و بر آن رابطه اثر، بار مى شود، ساده تر بگويم : وقتى انسان در ماده اى
عمل مى كند، آن ماده را به خود اختصاص مى دهد، و اين همان ملكيت اعتبارى يعنى جواز
تصرف است ، اين عقيده اى است كه يك انسان اجتماعى به آن پايبند است و عقلا هم همين را
جايز مى دانند، و انسان را در اين اعتقادش تخطئه نمى كنند.
ليكن از آنجائى كه يك فرد از انسان نمى تواند با عملكرد خودش تمامى حوائج
زندگى خود را برآورد، همين معنا او را واداركرده تا اجتماعى تعاونى
تشكيل دهد و در نتيجه هر انسانى از دستاورد عمل خود استفاده كند، و مازاد آنرا در اختيار
ديگران قرار داده ، در مقابل ، از دستاورد ديگران ، ساير حوائج خود را برآورد، در نتيجه
ناگزير شد تا با همنوعان خود مبادله و معاوضه را آغاز كند، و سرانجام ، قرار بر اين
شد كه ، هر فرد از انسان در يك و يا چند رشته
عمل كند، و از اين راه و يا راهها چيرهائى را مالك شود، و از آنهاآنچه خودش احتياج دارد
مصرف كند، و بقيه را با مازاد از دستاوردهاى ديگران معاوضه نمايد، و نياز خود را از
آنها تاءمين نمايد، و اصل و ريشه معاملات و معاوضات همين است .
ليكن چند چيز باعث شد تا در مساله معاملات اشكال پديد آيد، يكى اينكه كالاهائى كه در
اثر عملكرد انسانها به دست مى آيد يك جور نيست ، و به تمام معنا با هم تفاوت دارند،
دوم اينكه احتياج انسانها به همه آنها يكسان نيست نسبت به بعضى احتياج شديد و نسبت
به بعضى ديگر كم است ، سوم اينكه همه آن كالاها هميشه به يك اندازه موجود نيست ،
بعضى از آنها كمتر يافت مى شود، مثلا انسان ميوه را مى خواهد براى خوردن ، و الاغ را
براى بار بردن ، و آب را براى نوشيدن و طلا و جواهرات را براى زينت دادن و به
گردن انداختن و يا انگشتر نمودن و آن را در انگشت كردن و... و اينها هر كدام براى خود
ارزش و قيمتى جداگانه دارد، و نسبتشان به يكديگر مختلف است .
اين اشكال بشر را وادار كرد تا براى هر چيزى قيمتى معين كند، و معيار قيمت را
پول قرار داد، يعنى درهم و دينارى درست كرد، و بهاى هر چيزى را با آن سنجيد، و اين
عمل را در اصل با فلزات كمياب مانند طلا و نقره انجام داد، آن را
اصل و معيار همه ارزش ها كرد، و بقيه كالاها و اجناس را با آن سنجيد، همچنانكه همه وزن ها
(مثل گرم و مثقال و غيره ) با يك معيار كلى (كيلو) سنجيده مى شود، در نتيجه يك واحد از
پول طلا معيارى شد كه بهاى تمامى كالاها را با آن معين و نسبت اشياء به يكديگر را نيز
باهمان معيار معلوم كنند.
ليكن كار به اينجا خاتمه نمى يافت ، براى اينكه لازم بود مقياسهاى مختلفى براى هر
كالائى نيز معين كنند، مثلا واحدى براى طول از
قبيل ذرع و متر و امثال آن ، و واحدى براى حجم چون كيلو ليتر و
امثال آن ، و واحدى براى سنگينى چون من و كيلو و تن و خروار و نخود و
امثال آن ، درست كند، در اين هنگام است كه تمامى نسبت ها معلوم مى شود، و اشتباهى باقى
نمى ماند و معلوم شد كه مثلا يك قيراط از الماس برابر چهار دينار از طلا و فلان مقدار
از آرد گندم يا ميوه يا چيز ديگر است ، و يك من گندم برابر مثلا ده دينار
پول يا فلان مقدار شكر و فلان مقدار از چيز ديگر است ، و روشن شد كه قيراطى از
الماس برابر است با چهل من آرد، و همچنين معلوم شد كه هر چيزى برابر چه مقدار از چيز
ديگر است .
بشر بعد از اين مراحل علاوه بر طلا و نقره پولهائى ديگر از مس و برنز و اسكناس و
تمبر درست كرد، كه شرح مفصل آنرا كتابهاى اقتصاد شرح داده ، و بعد از اين مرحله كار
ديگرى صورت گرفت ، و آن اين بود كه (چون مردم نمى توانستند كالاى خود را به راه
دور برده ، و آنچه را كه مى خواهند، از راهى دور تهيه كنند) به ناچار راههائى براى
كسب و تجارت باز شد، و هر كاسب يا تاجرى مخصوص تهيه كالائى شد، تا آنرا با
نوعى ديگر مبادله و معاوضه كند، و از اين راه سودى به دست آورد، و اين سود نوعى
زيادى است كه در قبال آنچه مى دهد مى گيرد. اين
اعمال و رفتارى بود كه انسان براى رفع حوائج زندگى خود پيش گرفته ، و در
آخر، مساله به اينجا منجر شد كه به دست آورد ن نيازهاى زندگى دائر مدار
پول باشد، و به نظر چنين رسيد كه هر كس
پول چيزى را دارد گويا، خود آن را دارد (و خلاصه هدف و وسيله به يكديگر مشتبه شد)
و مردم چنين پنداشتند كه پول همه چيز است ، چون وقتى
پول باشد همه چيز هست ، و اگر آدمى به پول دست يابد به همه چيز دست يافته ، و هر
چيزى را كه مورد حاجت و يا لذت باشد مى تواند تهيه كند، و چه بسا كه
پول را هم كالا حساب كردند و پول دادن و پول گرفتن را نوعى كاسبى به حساب
آوردند، و دارنده اين شغل را صراف ناميدند.
ازآنچه گذشت روشن شد كه اصل معامله و معاوضه نخست بر اين قرار گرفته بود كه
متاعى را كه مورد حاجت نيست با متاعى ديگر كه مورد حاجت است معاوضه كنند، و سپس به
اينجا كشيده شد كه متاعى را با پول معاوضه كنند نه به ملاك احتياج ، بلكه به ملاك
كاسبى و بهره گيرى ، و اين مغايرت و اختلاف ميان آنچه مى دهند با آنچه مى گيرند،
اصلى است كه حيات جامعه بر آن استوار است .
و اما دادن يك جنس و عينا همان را گرفتن ، اگر بدون زيادى باشد چه بسا عقلا آن را در
پاره اى موارد كه احتياج به اين كار هست امضا بكنند،
چون ممكن است من امروز به گندم احتياج نداشته باشم ، و وسيله نگهداريش را هم نداشته
باشم ، گندم خود را به ديگرى بفروشم و بهمين مقدار، دو ماه ديگر
تحويل بگيرم ، و يا اغراض ديگرى در زندگى برايم پيش بيايد كه براى تاءمين آن
جنسى را به عين همان جنس و به همان مقدار بفروشم ، و اما اگر با زياده از عين جنس
صورت بگيرد، كه همان ربا و ربح باشد، بايد ببينيم كه چه نتايجى به بار مى
آورد (و با در نظر گرفتن آن نتايج ببينيم عقل چنين معامله اى را تجويز مى كند يا
خير (مترجم ) .
معناى ربا و ربا خوارى و آثار شوم آن
(ربا) منظور ما از اين كلمه تبديل جنسى است به
مثل همان جنس با مقدارى زيادتر، مثلا فروختن ده من گندم به مدت پنج ماه به مبلغ دوازده من
گندم ، و نظير اينها، و ربا وقتى متصور است كه خريدار ده من و يا قرض گيرنده آن در
شدت فقر و احتياج باشد، (و گرنه به قول معروف
پول گرد را به بازار دراز مى برد، و قوت زن و فرزند خود را مى خريد مترجم ) و
معناى فقير كسى است كه درآمدش برابر حوائجش نباشد، مثلا در هر روز بطور متوسط ده
تومان به دست آورد، در حالى كه به بيست تومان محتاج باشد، از همين جا است كه
سرمايه زندگى چنين فردى رو به نقصان مى گذارد، و زمانى طولانى نمى گذرد كه
تمامى آنچه تاكنون كسب كرده همه را از دست مى دهد، و قدرت پرداخت آنچه را قرض
گرفته ندارد، از او عدد بيست را مطالبه مى كنند، در حالى كه او هيچ چيز ندارد، حتى عدد
يك را هم فاقد است ، پس دارائى چنين كسى مساوى با منهاى بيست (20 -) است و اين همان
هلاكت و بدبختى در زندگى است .
اين وضع كسى است كه به ناچار تن به ربا مى دهد، و اما رباخوار؟ او هم صاحب ده
تومان خود مى شود، و هم ده تومان آن بيچاره اى كه از وى قرض گرفته ، پس در هر
معامله اى مال دو طرف در يك طرف جمع مى شود، و طرف ديگر بدون
مال مى ماند، و اين به آن جهت است كه رباخوار ده تومان دوم را بدون عوض گرفته است .
پس سرانجام ربا از يك سو مستلزم نابودى طبقه فقير است ، و از سوى ديگر جمع شدن
اموال نزد طبقه سرمايه دار، و معلوم است كه يكى از نتايج اين وضع همانا حكومت و
فرمانروائى ثروتمند رباخوار بر جان و مال و ناموس مردم است ، چون با داشتن قدرت
مالى هر كارى را در راه به دست آوردن خواستها و لذتهايش مى كند و غريزه استخدام ، اين
بى بندوبارى را برايش توجيه مى كند، و نتيجه ديگرش دشمنى طبقه فقير نسبت به
طبقه ثروتمند است ، او را وا مى دارد تا به منظور دفاع از جان خود و از زندگى تلخ
تر از زهرش و به هر طريقه اى كه دستش برسد از آن طبقه انتقام بگيرد، و هرج و مرج
و فساد نظام زندگى بشر و به دنبالش هلاكت بشريت و نابودى تمدن از همين جا شروع
مى شود.
البته اين نيز هست كه هر رباخوار نمى تواند تمامى طلبهاى خود را
وصول كند، براى اينكه همه بدهكاران كه بدهى هايشان
مثل برف انبار شده ، نمى توانند دين خود را بپردازند، هر چند هم بخواهند بپردازند.
البته اينها همه درباره رباى معمولى ميان اغنيا و فقرا بود، و اما رباهاى ديگر مثلا
رباى تجارتى كه اساس كار بانكها است ، و رباى قرض و تجارت كردن با
پول ، كمترين ضررش اين است كه باعث مى شود
اموال به تدريج يكجا يعنى در طرف بانكها جمع شده ، سرمايه هاى تجارتى از حد و
حساب بيرون رود، و بيش از آن حدى كه بر حسب واقع بايد نيرومند شود، نيرومند گردد،
و چون طغيان ، اثر حتمى قدرت خارج از حد است ، در ميان همين قدرت ها
تطاول و درگيرى ايجاد شده ، يكى مى خواهد ديگرى را در خود هضم كند، و سرانجام همه
اين قدرتها نزد آنكه نيرومندتر از همه است تمركز مى يابد، و پيوسته فقر عمومى در
ميان بشر گسترش يافته ، و ثروت انحصارى اقليتى قرار مى گيرد، و همان هرج
ومرجى كه گفتيم پديد آيد.
دانشمندان اقتصاد شكى در اين ندارند كه تنها علت شيوع كمونيسم در جهان ، و پيشرفت
مرام اشتراكى ، همين تراكم فاحش ثروت نزد افرادى انگشت شمار است ، البته
خودنمائى و تظاهر اين افراد به مزاياى زندگى نيز بى اثر نيست ، و آتش كينه
محرومان را تيزتر مى كند، محرومينى كه اكثريت بشر را
تشكيل مى دهند، و از حياتى ترين حوائج زندگى محرومند، و طبقه ثروتمند همواره ايشان
را با كلماتى از (تمدن ) ، (عدالت ) ، (حريت ) ، (تساوى حقوق ) و... فريب
داده ، به زبان چيرهائى مى گويند كه در دلهايشان نيست منظورشان از الفاظى كه مى
گويند ضد معانى آنها است ، گمان مى كنند با اين دروغها و فريبكاريها به هدفهاى
نامقدس خود كه بيش تر خوردن ، و طبقه فقير را بيشتر
ذليل كردن و بر آنان بيشتر حكومت كردن است خواهند رسيد، و به زورگوئى بيشترى
به آنان خواهند پرداخت ، و مى پندارند كه اين راه تنها وسيله و راه سعادت آنان در
زندگى است ، و ليكن امروز دستگيرشان شده كه آن چه را مايه سعادت خود مى پنداشتند
به ضررشان تمام شد، و نقشه هائى كه براى به شيشه كردن خون بينوايان كشيدند
دامه ائى بود كه اول خودشان در آن افتادند، آرى : (و مكروا و مكراللّه و اللّه
خيرالماكرين ) عليه خدا نقشه مى كشند خدا هم نقشه مى كشد با اين تفاوت كه او بهترين
نقشه كشندگان است ، (چون ) خدا دشمن خود را به دست خود او نابود مى كند (ثم كان
عاقبه الذين اساوا السوآى ) .
و يكى از مفاسد شوم ربا اين است كه راه گنجينه كردن و اندوختن ثروت را آسان نمود،
در سابق اگر كسى مى خواست پولى را پنهان كند هيچ تامينى از محفوظ ماندنش نداشت ،
ولى امروز ميليونها ريال پول را در مخازن بانكها ذخيره مى كنند، و آنرا در خريد و
فروش (و كارهاى توليدى ) از جريان مى اندازند، و خود براريكه بطالت و عياشى
تكيه مى زنند، و ميليونها انسان را از كارهاى توليدى كه فطرت انسان را به آن وا مى
دارد محروم مى سازند، آرى حيات بشر بر كار و كوشش استوار است ، و ربا باعث مى
شود كه عده اى به خاطر ثروت بسيار و بى نيازى بيرون از حد كار نكنند، و عده اى
ديگر نيز به خاطر محروميت ، از كار محروم باشند.
بحث علمى ديگر (گفتار غزالى پيرامون طلا و نقره (درهم و دينار) و معاملات ربوى
درآنها)
غزالى در باب شكر از كتاب احياء العلوم خود مى گويد: يكى از نعمتهاى خداى تعالى ،
خلقت (درهم ) و (دينار) است ، كه قوام زندگى دنيا بر آن دو است اگر چه درهم و
دينار دو موجود جامد هستند و در خود آنها فائده اى نيست ، و ليكن با
اينحال مورد حاجت خلق است ، چون تمامى انسانها محتاج به مواد بسيارى از خوردنيها و
پوشيدنيها و ساير حوائج هستند و بسيار مى شود كه انسان به چيزى نيازمند است كه
ندارد، و در عوض چيزى دارد كه احتياجى به آن ندارد، مثلا شخصى زعفران دارد، ولى
مركبى كه بر آن سوار شود ندارد، و شخصى ديگر مركب دارد، و احتياجى به آن ندارد، در
عوض به زعفران محتاج است ، اينجا است كه پاى مبادله به ميان مى آيد، يعنى اين دو
ناگزير به معاوضه مى شوند.
از سوى ديگر مقدار عوض بايد معين شود، يعنى هرگز يك صاحب شتر حاضر نيست كه
شتر خود را بدون حساب با زعفران معاوضه كند، زيرا مناسبتى ميان شتر و زعفران نيست
تا مثلا گفته شود به اندازه وزن شتر زعفران بگيرد، و يا پوست شترى را از زعفران
پر كنند و به او بدهند، و همچنين است كسى كه خانه اى را با پارچه اى معاوضه مى كند،
و يا برده اى را با گيوه و يا چكمه معاوضه مى كند و يا آرد مى دهد تا الاغى بگيرد، با
در نظر گرفتن اينكه اين اشيا هيچ تناسبى با هم ندارند، و معلوم نيست كه يك شتر
مساوى با چقدر زعفران است ،
در نتيجه مشكل بسيار بزرگى در امر معاملات پيش آمد، و بشر محتاج شد به اينكه حد
وسطى در بين اجناس متفرق و نامربوط به هم ، پيدا كند، و با آن حد متوسط بها و رتبه
و منزلت هر چيزى را دريابد، و بعد از معين شدن ارزش هر كالائى بفهمد كه كدام مساوى و
كدام غير مساوى است .
خداى تعالى به همين منظور درهم و دينار يا به عبارت ديگر طلا و نقره را خلق كرد، تا
حاكم و حد متوسط ميان اموال باشند، و هر مالى را با آن دو بسنجند، مثلا بگويند اين شتر
صد دينار مى ارزد، و صد دينار زعفران فلان مقدار مى شود، پس فلان مقدار از زعفران
برابر يك شتر است ، براى اينكه هر دو برابر صد دينار هستند.
و اگر اين غرض با طلا و نقره انجام شد، براى اين بود كه براى بشر هيچ نفع و
غرضى در خود آن دو نيست ، نه خوردنى است ، ونه پوشيدنى ، و نه غير آن ، و اگر خدا
چيز ديگر را حد متوسط قرار مى داد كه احيانا خود آن چيز متعلق غرض واقع مى شد، چه
بسا باعث مى شد اين غرض براى صاحبش موجب مزيتى شود، در حالى كه آن طرف ديگر
كه به خود آن چيز غرضى ندارد اين ترجيح را نداشته باشد، در نتيجه باز هم نظام
قيمت گذارى به هم مى خورد، و بهمين جهت خداى تعالى طلا و نقره را خلق كرد كه خود
آنها متعلق غرض نيستند، اينجا بود كه طلا و نقره در بين مردم
متداول شد، و ميان اموال به عدالت حكم كردند.
حكمت ديگرى كه در خلقت طلا و نقره هست اين است كه اين دو فلز وسيله اى است براى به
دست آوردن هر چيزى كه به آن احتياج باشد، چون اين دو، فلزى كمياب هستند، و خود آنها
متعلق هيچ غرضى قرار نمى گيرند.