و اينكه فرمود: ابراهيم (عليه السلام ) جيفه و لاشه اى را ديد و چنين و چنان شد، بيان
شبهه اى است كه از ديدن لاشه در دلش افتاد، و وادارش كرد كه آن سؤ
ال را بكند، براى اينكه ديد هر جزئى از بدن لاشه در شكم درنده اى رفت ، و تازه خود
درندگان هم يكديگر را خوردند، فكر كرد مرده اى كه اجزاء آن اينچنين متفرق شده و هر
تكه اش به جائى رفته و حالات گوناگونى به خود گرفته است ، و ديگر چيزى از
اصلش نمانده ، چگونه زنده خواهد شد؟.
دو شبهه در ارتباط با اين روايت و پاسخ آن
خواهى گفت : از ظاهر روايت بر مى آيد كه اين شبهه همان شبهه معروف
آكل و ماكول است ، چون در روايت آمده : (درندگان يكديگر را خوردند) و بعد از اين جمله
، تعجب ابراهيم (عليه السلام ) و سوالش را نتيجه اين مشاهده دانسته است .
در پاسخ مى گوئيم :
در اينجا دو شبهه وجود دارد: شبهه اول اينكه متفرق شدن اجزاى جسد و فناى
اصل آن و اينكه از آن لاشه نه صورتى باقى مانده و نه مشخصات و خصوصياتى ،
تا از ساير جانداران متمايز باشد، و زندگى را دوباره از سر بگيرد.
شبهه دوم : همان شبهه آكل و ماكول است و آن اين است كه مى بينيم حيوان و يا انسانى طعمه
درنده مى شود، و اجزاى بدنش جزء بدن آن مى گردد، پس ديگر ممكن نيست (هر دو حيوان
) و يا (انسان و حيوان ) را با تمام بدنشان زنده كرد، چون فرض كرديم كه هر دو
يك بدن شده اند، و يك بدن نمى تواند بدن دو حيوان بشود، و به فرض اينكه يكى
زنده شود، ديگرى ناقص مى ماند، ناقصى كه ديگر
قابل دوباره زنده شدن نيست .
پاسخى كه خداى تعالى به سوال آن جناب داده كه همان تبعيت بدن از روح باشد، هر
چند پاسخى است كه در دفع هر دو شبهه كافى است ، ولى دستورى كه به آن جناب داد و
قرآن آنرا حكايت كرد كه چهار مرغ بگيرد و چنين و چنان كند، متضمن و در بردارنده ماده
شبهه دوم نيست ، و در آن سخنى از اين شبهه به ميان نيامده است بلكه تنها مساله متفرق
شدن اجزا و اختلاط آن و دگرگون شدن صورت و حالات حيوان آمده است ، كه همان شبهه
اول است ، پس آيه شريفه تنها متعرض دفع شبهه
اول شده است ، هر چند كه با دفع شبهه اول شبهه دوم نيز دفع مى شود، كه بيانش
گذشت ، و بنابراين ، اين قسمت از روايت كه مى گفت : (بعضى بعض ديگر را
خوردند) ، دخالتى در تفسير آيه ندارد.
سخن در اينكه چهار پرنده اى كه ابراهيم انتخاب كرد چه بودند
در اين روايت آمده كه آن مرغان عبارت بودند از: (طاووس ) ، (خروس ) ،
(كبوتر) ، و (كلاغ ) ، و در بعضى از روايات آمده است كه عبارت بودند از: (عقاب
) ، (اردك ) ، (طاووس ) ، و (خروس ) ، كه اين روايت را صدوق در كتاب عيون از
حضرت امام رضا (عليه السلام ) نقل كرده است . و از مجاهد، و ابن جريح ، و عطا، و ابن
زيد، نيز نقل شده ، و در بعضى ديگر آمده است كه عبارت بوده اند از: (هدهد) ، و
(ركاك ) (كه عرب آن را صرد گويد، مرغى است كه گنجشك را شكار مى كند، و هنگام
شكار جيغ مى كشد)، (طاووس ) و (كلاغ ) ، اين روايت را عياشى از صالح بن
سهل از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده و در بعضى ديگر آمده است كه مرغان عبارت
بودند از: (شتر مرغ ) ، (طاووس ) ، (وز) (دم جنبانك ) و (خروس ) اين روايت را
عياشى از معروف بن خربوذ از امام باقر(عليه السلام )، و نيز از ابن عباس
نقل كرده است ،
و از طرق اهل سنت از ابن عباس نيز آمده كه آن چهار مرغ عبارت بوده اند از: (طاووس ) ،
(خروس ) ، (كبوتر) و (غرنوق ) ، (كه نوعى مرغ دريائى است ) و آنكه همه
روايات نامش را برده اند طاووس است .
در روايت آمده بود كه خداوند فرمود: (آنگاه آنها را ده قسمت كن ، و هر قسمتى را بر سر
كوهى بگذار) ، در اينكه كوهها ده عدد بودند، مورد اتفاق همه رواياتى است كه از ائمه
اهل بيت (عليه السلام ) نقل شده البته در تعداد كمى از روايات چهار كوه و هفت كوه نيز
آمده است .
امام رضا (ع ) و ماءمون عباسى و بحث در باره ابراهيم (ع ) و احياء اموات
و در كتاب عيون با ذكر سند از على بن محمد بن جهم روايت كرده كه گفت : من در مجلس
مامون حاضرشدم ، و ديدم على بن موسى الرضا نزد او است .
مامون پرسيد: يا بن رسول اللّه آيا عقيده شما اين نيست كه انبياء معصوم هستند فرمود:
بلى ، مامون از حضرت در مورد چند آيه قرآن سؤ
ال كرد كه در آن سخن از گناه انبياء شده ، از جمله پرسيد: پس چرا ابراهيم (عليه السلام
) درخواست كرد كه (رب ارنى كيف تحيى الموتى ؟) و خداى تعالى از او پرسيد: (او
لم تومن ؟) و ابراهيم (عليه السلام ) هم در جواب عرض كرد: (بلى و لكن ليطمئن
قلبى ) .
حضرت رضا (عليه السلام ) فرمود: خداى تبارك و تعالى قبلا به او فرموده بود: من از
ميان بندگانم يكى را خليل خود مى گيرم ، بطوريكه اگر از من مرده زنده كردن را
بخواهد اجابت خواهم كرد، ابراهيم (عليه السلام ) به دلش افتادكه خود او
خليل خدا است و لذا گفت : (رب ارنى كيف تحيى الموتى ؟) ، و خداى تعالى در جوابش
پرسيد: مگر ايمان ندارى ؟ بيان داشت : چرا، ولى مى خواهم خاطرم جمع شود كه
خليل تو من هستم .
مولف : در سابق آنجا كه گفتارى از بهشت آدم داشتيم كلامى درباره على بن محمد بن جهم
و در خصوص همين روايتى كه از على بن موسى الرضا
نقل كرده آورده شد، به آنجا مراجعه كنيد.
اين را بايد دانست كه روايت نامبرده بر اين معنا دلالت دارد كه مقام
(خليل بودن ) مقامى است كه مستلزم استجابت دعا ا ست ، كلمه (خلت ) نيز با اين معنا
مى سازد، چون اصل اين كلمه به معناى (حاجت ) است ، و اگر دوست را هم
خليل مى نامند به اين جهت است كه وقتى صداقت و دوستى به حد
كمال رسيد، حوائج صديق خود را بر مى آورد، و اين معلوم است كه وقتى حاجتش را بر مى
آورد كه قدرت و كفايت برآوردن آن را داشته باشد.
آيات 274 261 بقره
مثل الذين ينفقون امولهم فى سبيل اللّه كمثل حبة انبتت سبع
سنابل فى كل سنبله مائه حبة و اللّه يضعف لمن يشاء و اللّه واسع عليم (261) الذين
ينفقون امولهم فى سبيل اللّه ثم لا يتبعون ما انفقوا منا ولا اذى لهم اجرهم عند ربهم و لا
خوف عليهم و لا هم يحزنون (262) قول معروف و مغفره خير من صدقه يتبعها اذى و اللّه
غنى حليم (263) يايهاالذين آمنوا لا تبطلوا صدقتكم بالمن والاذى كالّذى ينفق ماله رئاء
الناس و لايومن باللّه و اليوم الاخر فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه
وابل فتركه صلدا لا يقدرون على شى ء مما كسبوا و اللّه لا يهدى القوم الكفرين (264) و
مثل الذين ينفقون امولهم ابتغاء مرضات اللّه و تثبيتا من انفسهم
كمثل جنه بربوه اصابها وابل فاتت اكلها ضعفين فان لم يصبها
وابل فطل و اللّه بما تعملون بصير(265) ايود احد كم ان تكون له جنة من
نخيل و اعناب تجرى من تحتها الانهر له فيها من
كل الثمرت واصابه الكبر و له ذرية ضعفاء فاصابها اعصار فيه نار فاحترقت كذلك
يبين اللّه لكم الايات لعلكم تتفكرون (266) يايها الذين ءامنوا انفقوا من طيبات ما كسبتم و
مما اخرجنا لكم من الارض و لا تيمموا الخبيث منه تنفقون و لستم باخذيه الا ان تغمضوا
فيه و اعلموا ان اللّه غنى حميد(267)
الشيطن يعدكم الفقر و يامركم بالفحشاء و اللّه يعدكم مغفره منه و فضلا و اللّه وسع
عليم (268) يوتى الحكمة من يشاء و من يوت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا و ما يذكر الا
اولوا الالباب (269) و ما انفقتم من نفقه او نذرتم من نذر فان اللّه يعلمه و ما للظلمين من
انصار(270) ان تبدوا الصدقات فنعما هى و ان تخفوها و توتوها الفقراء فهو خير
لكم و يكفر عنكم من سيئاتكم و اللّه بما تعملون خبير(271) ليس عليك هدئهم و لكن اللّه
يهدى من يشاء و ما تنفقوا من خير فلانفسكم و ما تنفقون الا ابتغاء وجه اللّه و ما تنفقوا من
خير يوف اليكم و انتم لا تظلمون (272) للفقراء الذين احصروا فى
سبيل اللّه لا يستطيعون ضربا فى الارض يحسبهم
الجاهل اغنياء من التعفف تعرفهم بسيمهم لا يسلون الناس الحافا و ما تنفقوا من خير فان
اللّه به عليم (273) الذين ينفقون امولهم باليل و النهار سرا و علانيه فلهم اجرهم عند
ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون .(274)
ترجمه آيات
حكايت آنان كه اموال خويش را در راه خدا انفاق مى كنند حكايت دانه اى است كه هفت خوشه
رويانيده كه در هر خوشه صد دانه باشد، و خدا براى هر كه بخواهد، دو برابر هم مى
كند، كه خدا وسعت بخش و دانا است . (261)
كسانى كه اموال خويش را در راه خدا انفاق مى كنند و بعد اين انفاق خود را بامنت و يا اذيتى
همراه نمى كنند پاداش آنان نزد پروردگارشان است ، نه ترسى دارند و نه غمى
.(262)
سخن شايسته و پرده پوشى ، از صدقه اى كه اذيت در پى دارد بهتر است ، خدا بى
نياز و بردبار است .(263)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صدقه خويش را همانند آن كس كه
مال خويش را با ريا به مردم انفاق مى كند، و به خدا و روز جزا ايمان ندارد، با منت و اذيت
باطل نكنيد، كه حكايت وى حكايت سنگى سفت و صافى است كه خاكى روى آن نشسته
باشد، و رگبارى بر آن باريده ، آن را صاف به جاى گذاشته باشد، رياكاران از
آنچه كرده اند ثمرى نمى برند، و خدا گروه كافران را هدايت نمى كند.(264)
و حكايت آنان كه اموال خود را به طلب رضاى خدا و استوارى دادن به دلهاى خويش انفاق
مى كنند، عمل شان مانند باغى است بر بالاى تپه اى ، كه رگبارى به آن رسد، و دو
برابر ثمر داده باشد، و اگر رگبار نرسيده به جايش باران ملايمى رسيده ، خدا به
آنچه مى كنيد بينااست .(265)
آيا در ميان شما كسى هست كه دوست داشته باشد براى او باغى باشد پر از درختان خرما
و انگور و همه گونه ميوه در آن باشد، و نهرها در دامنه آن جارى باشد، سپس پيرى
برسد، در حالى كه فرزندانى صغير دارد، آتشى به باغش بيفتد، و آن را بسوزاند؟
خدا اينطور آيه هاى خود را براى شما بيان مى كند، شايد كه بى انديشيد.(266)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خوبيهاى آنچه بدست آورده ايد و آنچه برايتان از زمين
بيرون آورده ايم انفاق كنيد، و پست آن را (كه خودتان نمى گيريد مگر با چشم پوشى )
براى انفاق منظور نكنيد، و بدانيد كه خدا بى نياز و ستوده است .(267)
شيطان به شما وعده تنگدستى مى دهد، و به بدكارى وا مى دارد، و خد ا از جانب خود
آمرزش و فزونى به شما وعده مى دهد، كه خدا وسعت بخش و دانا است .(268)
فرزانگى را به هر كه بخواهد مى دهد، و هر كه حكمت يافت ، خيرى فراوان يافت ، و به
جز خردمندان كسى اندرز نگيرد. (269)
هر خرجى كرده ايد به هر نذرى ملتزم شده ايد خدا از آن آگاه است ، و ستمگران ياورانى
ندارند. (270)
اگر صدقه ها را علنى دهيد خوب است ، و اگر هم پنهانى دهيد و به تنگ دستان بدهيد،
البته برايتان بهتر است ، و گناهانتان را از بين مى برد، كه خدا از آنچه مى كنيد آگاه
است .(271)
هدايت كردن با تو نيست ، بلكه خدا است كه هر كس را بخواهد هدايت مى كند، هر خواسته اى
انفاق كنيد به نفع خود كرده ايد، انفاق جز براى رضاى خدا نكنيد، هر خيرى را كه انفاق
كنيد (عين همان ) به شما مى رسد و ستم نمى بينيد.(272)
(صدقه از آن ) فقرائى است كه در راه خدا از كار مانده اند، و نمى توانند سفر كنند،
اشخاص بى خبر آنان را بسكه مناعت دارند توانگر مى پندارند، تو آنان را با
سيمايشان مى شناسى ، از مردم به اصرار گدائى نمى كنند، هر متاعى انفاق مى كنيد خدا
به آن دانا است .(273)
كسانى كه اموال خويش را شب و روز نهان و آشكارانفاق مى كنند پاداششان نزد
پروردگارشان است ، نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند.(274)
بيان آيات
سياق اين آيات از اين جهت كه همه در باره انفاق است ، و مضامين آنها به يكديگر ارتباط
دارد اين را مى فهماند كه همه يك باره نازل شده ،
و اين آيات مؤ منين را تحريك و تشويق به انفاق در راه خدا مى كند، و نخست براى زياد
شدن و بركت مالى كه انفاق مى كنند مثلى مى زند، كه يك درهم آن هفتصد درهم مى شود، و
چه بسا كه خدا بيشترش هم مى كند، و سپس براى انفاق ريائى و غير خدائى مثلى مى آورد
تا بفهماند كه چنين انفاقى بركت و بهره اى ندارد، و در مرحله سوم مسلمانان را از انفاق
با منت و اذيت نهى مى كند، زيرا كه منت و اذيت اثر آن را خنثى مى كند، و اجر عظيمش را حبط
نموده و از بين مى برد سپس دستور مى دهد كه از
مال پاكيره خود انفاق كنند، نه اينكه از جهت بخل و تنگ نظرى هر
مال ناپاك و دور انداختنى را در راه خدا بدهند، و آنگاه موردى را كه بايد
مال در آن مورد انفاق شود ذكر مى كند كه عبارت است از فقرائى كه در راه خدا از هستى
ساقط شده اند، و در آخر اجر عظيمى كه اين انفاق نزد خداى تعالى دارد بيان مى كند.
و سخن كوتاه اينكه : آيات مورد بحث ، مردم را دعوت به انفاق مى كند و در مرحله
اول ، جهت اين دعوت و غرضى را كه در آن است بيان نموده و مى فرمايد: هدف از اين كار
بايد خدا باشد نه مردم ، و در مرحله دوم صورت
عمل و كيفيت آن را تبيين كرده كه بايد منت و اذيت به
دنبال نداشته باشد، و در مرحله سوم وضع آن
مال را بيان مى كند كه بايد طيب باشد نه خبيث ، و در مرحله چهارم مورد آن را كه بايد
فقيرى باشد كه در راه خدا فقير شده و در مرحله پنجم اجر عظيمى كه در دنيا و آخرت
دارد بيان نموده است .
گفتارى پيرامون انفاق
يكى از بزرگترين امورى كه اسلام در يكى از دو ركن (حقوق الناس ) و (حقوق اللّه
) مورد اهتمام قرار داده و به طرق و انحاى گوناگون ، مردم را بدان وادار مى سازد،
انفاق است پاره اى از انفاقات از قبيل زكات ، خمس ، كفارات مالى و اقسام فديه را واجب
نموده و پاره اى از صدقات و امورى از قبيل وقف سكنى دادن مادام العمر كسى ، وصيت ها،
بخشش ها و غير آن را مستحب نموده است .
تعديل ثروت ها، كم كردن فاصله طبقاتى ، ايجاد برادرى بين مسلمين و
...علل و اهداف تاءكيد شديد نسبت به انفاق است
و غرضش اين بوده كه بدينوسيله طبقات پائين را كه نمى توانند بدون كمك مالى از
ناحيه ديگران حوائج زندگى خود را برآورند - مورد حمايت قرار داده تا سطح
زندگيشان را بالا ببرند، تا افق زندگى طبقات مختلف را به هم نزديك ساخته و اختلاف
ميان آنها را از جهت ثروت و نعمات مادى كم كند.
و ازسوى ديگر توانگران و طبقه مرفه جامعه را از تظاهر به ثروت يعنى از
تجمل و آرايش مظاهر زندگى ، از خانه و لباس و ماشين و غيره نهى فرموده و از مخارجى
كه در نظر عموم مردم غير معمولى است و طبقه متوسط جامعه
تحمل ديدن آنگونه خرجها را ندارد (تحت عنوان ) نهى از اسراف و تبذير و
امثال آن ، جلوگيرى نموده است .
و غرض از اينها ايجاد يك زندگى متوسطى است كه فاصله طبقاتى در آن فاحش و بيش از
اندازه نباشد، تا در نتيجه ، ناموس وحدت و همبستگى زنده گشته ، خواستهاى متضاد و
كينه هاى دل و انگيره هاى دشمنى بميرند، چون هدف قرآن اين است كه زندگى بشر را در
شؤ ون مختلفش نظام ببخشد، و طورى تربيتش دهد كه سعادت انسان را در دنيا و آخرت
تضمين نمايد و بشر در سايه اين نظام در معارفى حق و خالى از خرافه زندگى كند،
زندگى همه در جامعه اى باشد كه جو فضائل اخلاق حاكم بر آن باشد و در نتيجه در
عيشى پاك از آنچه خدا ارزانيش داشته استفاده كند، و داده هاى خدا برايش نعمت باشد، نه
عذاب و بلا، و در چنين جوى ، نواقص و مصائب مادى را برطرف كند.
و چنين چيزى حاصل نمى شود مگر در محيطى پاك كه زندگى نوع ، در پاكى و خوشى و
صفا شبيه به هم باشد، و چنين محيطى هم درست نمى شود مگربه اصلاح
حال نوع ، به اينكه حوائج زندگى تاءمين گردد، و اين نيز بطور
كامل حاصل نمى شود مگر به اصلاح جهات مالى و
تعديل ثروت ها، و به كار انداختن اندوخته ها، وراه
حصول اين مقصود، انفاق افراد - از اندوخته ها و مازاد آنچه با كد يمين و عرق جبين
تحصيل كرده اند - مى باشد، چون مؤ منين همه برادر يكديگرند، و زمين و
اموال زمين هم از آن يكى است ، و او خداى عزوجل است .
و اين خود حقيقتى است كه سيره و روش نبوى (كه بر صاحب آن سيره برترين تحيت و
سلام باد) صحت و استقامت آن را در زمان استقرار حكومت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و
آله و سلم ) اثبات مى كند.
و اين همان نظامى است كه امير المؤ منين صلوات اللّه عليه از انحراف مردم از مجراى آن
تاسف خورده و شكوه ها مى كرد، و از آن جمله مى فرمود: (و قد اصبحتم فى زمن لا يزداد
الخير فيه الا ادبارا، و لا الشر فيه الا اقبالا و لا الشيطان فى هلاك الناس الا طمعا،
فهذا او ان قويت عدته ، و عمت مكيدته و امكنت فريسته ، اضرب بطرفك حيث شئت من
الناس فهل تبصر الا فقيرا يكابد فقرا، او غنيا
بدل نعمه اللّه كفرا، او بخيلا اتخذ البخل بحق اللّه وفرا، او متمردا كان باذنه عن سمع
المواعظ وقرا؟) .
گذشت روزگار، درستى نظريه قرآن را كشف كرد، و ثابت نمود همانطور كه قرآن
فرموده تا طبقه پائين جامعه ، از راه امداد و كمك به حد متوسط نزديك نگردند و طبقه
مرفه از زياده روى و اسراف و تظاهر به جمال جلوگيرى نشده ، و به آن حد متوسط
نزديك نشوند، بشر روى رستگارى نخواهد ديد، آرى همه ما تمدن غرب را ديديم ، كه
چگونه داعيان آن ، بشر را به بى بندوبارى در لذات مادى و افراط در لذات حيوانى
واداشتند و بلكه روشهاى جديدى از لذت گيرى و استيفاى هوس هاى نفسانى اختراع
نمودند، و در كام گيرى خود و اشاعه اين تمدن در ديگران ، از به كار بردن هيچ
نيروئى مضايقه ننمودند، و اين باعث شد كه ثروتها و لذات خالص زندگى مادى همه
به طرف نيرومندان و توانگران سرازير شده و در دست اكثريت مردم جهان كه همان طبقات
پائين جامعه ها مى باشند چيزى به جز محروميت نماند، و ديديم كه چگونه طبقه مرفه
نيز به جان هم افتاده و يكديگر را خوردند تا نماند مگر اندكى ، و سعادت زندگى مادى
مخصوص همان اندك گرديد، و حق حيات از اكثريت ، كه همان توده هاى مردم هستند سلب
شد.
و با در نظر گرفتن اينكه ثروت بى حساب وفقر زياد آثار سوئى در انسان پديد مى
آورد، اين اختلاف طبقاتى تمامى رذائل اخلاقى را برانگيخت ، و هر طرف را به سوى
مقتضاى خويش پيش راند، و نتيجه آن اين شد كه دو طائفه در
مقابل يكديگر صف آرائى كنند و آتش فتنه و نزاع در بين آنان شعله ور شود، توانگر و
فقير محروم و منعم ، واجد و فاقد همديگر را نابود كنند و جنگه اى بين المللى بپا شود،
و زمينه براى كمونيسم فراهم گردد، و در نتيجه حقيقت و فضيلت به كلى از ميان بشر
رخت بر بندد و ديگر بشر روزگارى خوش نبيند، و آرامش درونى و گوارائى زندگى از
نوع بشر سلب شود، اين فساد عالم انسانى چيزى است كه ما امروزه خود به چشم مى
بينيم ، و احساس مى كنيم كه بلاهائى سخت تر و رسوائى هائى بيشتر، آينده نوع بشر
را تهديد مى كند.
از بين رفتن انفاق و شيوع ربا در بين مردم
بزرگترينعامل فساد اجتماعى كنونى در جهان غرب است
و نيز بزرگترين عامل اين فساد از طرفى از بين رفتن انفاق ، و از سوى ديگر شيوع
ربا است كه به زودى به آيات آن خواهيم رسيد.
(ان شاء اللّه ) و خواهيم ديد كه خداى تعالى بعد از آيات مورد بحث در
خلال هفت آيه پشت سرهم فظاعت و زشتى آنرا بيان مى كند، و مى فرمايد: رواج آن ، فساد
دنيا را به دنبال مى آورد، و اين خود يكى از پيشگوئيهاى قرآن كريم است ، كه در ايام
نزول قرآن جنينى بود در رحم روزگار، و مادر روزگار اين جنين را در عهد ما زائيد، و
ثمرات تلخش را بما چشانيد.
و اگر بخواهيد اين گفته ما را تصديق كنيد در آيات سوره روم دقت فرمائيد آنجا كه
خداوند مى فرمايد: (فاقم وجهك للدين حنيفا - تا جمله يومئذ يصدعون ) .
اين آيات نظائرى هم در سوره هاى هود، و يونس ، و اسراء، و انبياء، و غيره دارد كه در همين
مقوله سخن گفته اند، و ان شاء اللّه به زودى بيانش خواهد آمد.
و سخن كوتاه اينكه : علت تحريك و تشويق شديد و تاءكيد بالغى كه در آيات مورد
بحث در باره انفاق شده ، اينها بود كه از نظر خواننده محترم گذشت .
مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل اللّه كمثل حبة ...
منظور از (سبيل اللّه ) ، هر امرى ا ست كه به رضايت خداى سبحان منتهى شود، و هر
عملى كه براى حصول غرضى دينى انجام گيرد، براى اينكه كلمه
(سبيل اللّه ) در آيه شريفه مطلق آمده و قيدى ندارد، هر چندكه
قبل از اين آيه ، آياتى قرار دارد كه در آن سخن از
قتال در راه خدا رفته ، و در آياتى ديگر نيز اين كلمه مقارن با مساله جهاد آمده ، ليكن
صرف اين مقارن بودن دليل نمى شود بر اينكه بگوئيم منظور از آيه (فى
سبيل اللّه ) تنها جهاد در راه خدا است .
معناى (كمثل حبت انبتت ) و بررسى امثال قرآنى ديگر نظير آن
مفسرين گفته اند: جمله (كمثل حبة انبتت ) در واقع
(كمثل من زرع حبه انبتت سبع سنابل ) است ، چون اين درست نيست كه گفته شود:
(مثل كسانى كه در راه خدا انفاق مى كنند مثل حبه و دانه است ) ، بلكه بايد گفت :
(مثل كسى است كه دانه اى را بكارد و آن دانه هفت
سنبل بدهد...) ، زيرا حبه نامبرده مثل آن مالى است كه در راه خدا انفاق شده ، نه
مثل اشخاصى كه انفاق كرده اند، و اين روشن است .
و ليكن گواينكه حرف اينها در جاى خود، حرف درستى است ، اما اگر كمى در آيات مشابه
آن دقت شود معلوم مى شود كه حاجتى به اين تقدير نيست ، چون مى بينيم بيشتر آياتى
كه در قرآن مثلى را ذكر مى كند همين وضع را دارد، و اين صناعت و اين طرز سخن گفتن در
قرآن كريم شايع است .
در جائى ديگر نيز فرموده : (و مثل الذين كفروا
كمثل الّذى ينعق بما لا يسمع الا دعاء و نداء) .
با اينكه مثل نامبرده مثل كفار نيست بلكه مثل كسى است كه كفار را دعوت مى كند و نيز
فرموده : (انما مثل الحيوة الدنيا كماء انزلناه ) با اينكه در آيه شريفه زندگى دنيا
به گياهانى كه به وسيله باران مى رويند مثل زده شده است .
و نيز فرموده : (مثل نوره كمشكوه ) در ظاهر آيه نور خدا به مشكات تشبيه شده با
اينكه در واقع نور خدا به نور مشكات مثل زده شده نه خود مشكات ، و نيز در آيات بعد از
آيه مورد بحث فرموده : (فمثله كمثل صفوان ) با اينكه در آيه ، بطلان صدقه به
وسيله ريا به غبارى مثل زده شده كه روى سنگى صاف باشد، نه خود سنگ ، و نيز در
آيات مورد بحث اشخاصى را كه در راه رضاى خدا انفاق مى كنند به جنت
مثل زده ، مى فرمايد: (مثل الذين ينفقون اموالهم ...) با اينكه جنت
مثل آن مالى است كه مى دهند، نه خود آنان ، و آياتى ديگر از اين
قبيل بسيار است .
و اين مثالها كه در اين آيات آورده شده ، از يك جهت مشتركند، و آن اين است كه در همه آنها
به ماده تمثيل كه قوام مثل به آن است اكتفا شده ، و به منظور اختصار بقيه اجزاى كلام را
مى اندازد.
توضيحى در مورد امثال و چگونگى تمثيلات قرآن كريم
توضيح اينكه : مثل در حقيقت يك قصه واقعى و يا فرضى است كه گوينده از جهاتى آنرا
شبيه معناى مورد نظر خود مى داند، و لذا در كلام خود ذكرش مى كند تا ذهن شنونده از
تصور آن ، معناى مورد نظر را كاملتر و بهتر تصور كند، نظير اينكه وقتى مى خواهد
بگويد: من هيچ چيز ندارم ، مى گويد: (لا ناقه لى و لا
جمل ) و يا وقتى به شنونده بگويد: آن وقت كه بايد كارى كرده باشى نكردى : مى
گويد: (فى الصيف ضيعت اللبن ) و از اين
قبيل مثلها، اينها قص هائى است كه روزى واقع شده و با ذكر آن به شنونده مى فهماند
كه آن را با مقصود مورد كلام تطبيق نموده تا مطلب مورد كلام را بهتر و روشن تر بفهمد
و لذا مى گويند مثل ها هيچ وقت تغيير نمى كنند.
و اما مثلهاى فرضى و خيالى مانند اينكه وقتى مى خواهيم به مخاطب خود بفهمانيم كه انفاق
در راه خدا عبارت است از دادن يكى و گرفتن چند برابر آن ، مى گوئيم :
مثل آنچه كه در راه خدا انفاق مى كنى ، مثل كاشتن دانه اى است كه وقتى سبز مى شود هفت
سنبله و در هر سنبله صد دانه به وجود مى آيد و اين
مثل يك مثل فرضى و خيالى است .
و آن معنائى كه ما از مثل مى خواهيم به ذهن شنونده
منتقل كنيم ، و آن را معيارى براى ايضاح و سنجيدن وضع مطلب خود مى گيريم ، يا تمامى
قصه اى است كه به عنوان مثل مى آوريم ، نظير مثلى كه در آيه : (و
مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة ...) و در آيه : (مثل الذين حملوا التورية ثم لم يحملوها
كمثل الحمار يحمل اسفارا) آمده است و يا همه آن قصه منظور و مورد نظر نيست ، بلكه
گوشه اى از آن منظور است ، كه اصطلاحا به آن ماده
تمثيل گفته مى شود، كه در اين صورت يا همان مقدار را ذكر مى كنيم ، و يا اگر همه
قصه را بياوريم صرفا به منظور تتميم قصه و ناقص نبودن آن است مانند
مثال اخير، يعنى انفاق و حبه ، چون در اين مثل ماده
تمثيل تنها دانه اى است كه هفتصد دانه از آن به وجود مى آيد و اما كاشتن آن ، و روئيدن
هفت سنبله از آن دخالتى در تمثيل ندارد و به خاطر تتميم قصه آمده است .
و در قرآن كريم هر مثلى كه تمامى آن ماده تمثيل بوده و با معناى مراد و
محل كلام تطبيق مى شده ، همه آن ذكر شده - كه بايد هم مى شد، براى اينكه همه
جزئياتش مثل است - و هر مثلى كه فقط بعضى از قسمت هايش ماده
تمثيل بوده ، به نقل همان مقدار اكتفا شده ، و آن مقدار، در جاى تمام قصه به كار رفته ،
چون غرض گوينده ، از همان مقدار از قصه حاصل مى شده ، علاوه بر اينكه خواننده در
اثر ديدن اينكه گوشه اى از يك قصه ذكر شده ، و گوشه هاى ديگرش افتاده و همين
قسمت كه ذكر شده وافى به غرض هست ، و خلاصه مى بيند كه مطلب مورد نظر به
وجهى عين همان قصه است ، و به وجهى غير از آن است ، نشاطى پيدا مى كند، و دچار آن
خستگى و ملالت كه معمولا خواننده هر مقاله يكنواخت به آن دچار مى شود، نمى گردد و اين
خود يكى از موارد لطيف ايجاز به قلب است كه قرآن آن را به كار برده است ، اما ايجاز
است ، چون گفتيم : تنها ماده تمثيل را كه حبه باشد آورده است ، و اما قلب يعنى وارونه
گوئى است ، براى اينكه بايد انفاق را به حبه
مثل مى زد، ولى انفاق گر را به حبه مثل زده است .
انبتت سبع سنابل ، فى كل سنبله مائة حبه
معناى كلمه (سنبل ) معروف است ، كه همان خوشه گندم مى باشد بعضى گفته اند: ماده
(سنبل ) در اصل به معناى (پوشاندن ) است ، و اگر خوشه گندم را
سنبل ناميده اند، به اين جهت بوده است كه سنبل ، دانه هاى گندم را در غلافهائى كه دارد
مى پوشاند.
و يكى از بى پايه ترين اشكالهائى كه به آيه كرده اند اين است كه : آيه
شامل مثالى است كه اصلا در خارج وجود ندارد، براى اينكه هيچ خوشه گندمى نداريم كه
مشتمل بر صد دانه باشد، و ديگر توجه نكرده اند كه همانطور كه گفتيم : در
مثل لازم نيست كه مضمونش در خارج تحقق داشته باشد، چون مثلهاى تخيلى آنقدر زياد هست
كه از حد شمارش بيرون است ، علاوه بر اينكه هر سنبله صد دانه و يا هر خوشه هفتصد
دانه گندم در آن باشد چنان نيست كه اصلا وجود نيافته باشد.
و اللّه يضاعف لمن يشاء و اللّه واسع عليم
يعنى خداى تعالى براى هر كس كه بخواهد بيش از هفتصد دانه گندم هم مى دهد، براى
اينكه او واسع است و هيچ مانعى نيست كه از جود او جلوگيرى كرده و
فضل و كرمش را محدود سازد، همچنانكه خودش در جاى ديگر فرمود: (من ذا الّذى يقرض
اللّه قرضا حسنا، فيضاعفه له اضعافا كثيرة ؟) و كثير را در اين آيه مقيد به عدد معينى
نكرده است .
بعضى از مفسرين در معناى آيه مورد بحث گفته اند: (مضاعفه ) به معناى چند برابر
است ، و نهايت درجه اين چند برابر همان هفتصد برابر است ، نه اينكه اگر خدا بخواهد
هفتصد را هم چند برابر مى كند ولى اين حرف صحيح نيست ، زيرا اگر اينطور مى بود
قهرا جمله مورد بحث كار تعليل را مى كرد، و معنا چنين مى شد: (انفاق در راه خدا
مثل دانه اى است كه تا هفتصد دانه بهره دهد، چون خدا براى هر كس بخواهد مضاعف مى
كند) و در اين صورت مى بايست جمله نامبرده چنين باشد: (فى
كل سنبله مائه حبه فان اللّه يضاعف ...) ، همچنانكه در آيه شريفه : (اللّه الّذى
جعل لكم الليل لتسكنوا فيه ، و النهار مبصرا، ان اللّه لذو
فضل على الناس ) كلمه (ان ) آمده است ، و چون در آيه مورد بحث كلمه (فان )
نيامده معلوم مى شود كه جمله نامبرده تعليل نيست .
فوائد و آثار اجتماعى ارفاق به قصد تحصيل رضاى خدا
مطلب ديگر اينكه در آيه مورد بحث ، مثلى را كه آورده مقى د به آخرت نكرده و بطور مطلق
فرموده : (خدا انفاق شما را مضاعف مى كند) پس هم
شامل دنيا مى شود، و هم شامل آخرت ، فهم عقلائى هم اين را تاءييد مى كند براى اينكه
كسى كه از دسترنج خود چيزى انفاق مى كند هر چند ابتدا ممكن است به قلبش خطور كند
كه اين مال از چنگش رفت ، و ديگر به او بر نمى گردد، ليكن اگر كمى دقت كند خواهد
ديد كه جامعه انسانى به منزله تن واحد و داراى اعضاى مختلف است ،
و اعضاى آن هر چند اسامى و اشكال مختلف دارند، اما در مجموع ، يك تن را
تشكيل مى دهند، و در غرض و هدف زندگى متحد هستند، از حيث اثر هم همه مربوط به هم
هستند، وقتى يكى از اعضا، نعمتى را از دست مى دهد مثلا فاقد صحت و سلامتى شده و در
عمل خود كند مى گردد، همين عارضه هر چند كه در نظر بدوى ، متوجه يك عضو است ، ولى
در حقيقت تمام بدن در عملكرد خود كند و سست مى گردد، و به خاطر نرسيدن به اغراض
زندگى خسران و ضرر مى بيند.
مثلا چشم و دست آدمى دو عضو از بدن انسان هستند، در ظاهر دو نام غير مربوط به هم و دو
شكل متفاوت ، و دو عملكرد جداگانه دارند، ليكن با كمى دقت مى بينيم كه اين دو عضو
كمال ارتباط را با يكديگر دارند. خلقت ، آدمى را مجهز به چشم كرده تا اشيا را از نظر
نور و رنگ و نزديكى و دورى تشخيص دهد، بعد از تشخيص چشم ، دست آنچه را كه
تحصيلش براى آدمى واجب است بردارد، و آنچه را كه دفعش بر او لازم است از انسان دفع
كند.
پس در حقيقت چشم مثل چراغى است كه پيش پاى دست را روشن مى كند،
حال اگر دست از كار بيفتد قهرا فوائد و عملكرد دست را بايد ساير اعضا جبران كنند، و
اين باعث مى شود كه اولا زحمت و تعبى را كه در
حال عادى هرگز قابل تحمل نيست ، تحمل كند و در ثانى از عملكرد ساير اعضاى خود به
همان مقدار كه صرف جبران عملكرد دست نموده بكاهد، و اما اگر از همان اوائلى كه دست
دچار حادثه شد از نيروئى اضافى ساير اعضا در اصلاح
حال همان دست استفاده كند، و دست را به حال عادى و سلامتش برگرداند،
حال تمامى اعضا را اصلاح كرده ، و صدها و بلكه هزارها برابر آنچه صرف اصلاح
دست كرده عايدش مى شود.
پس يك فرد از جامعه كه عضوى از يك مجموعه است ، اگر دچار فقر و احتياج شد، و ما با
انفاق خود وضع او را اصلاح كرديم ، هم دل او را از رذائلى كه فقر در او ايجاد مى كند
پاك كرده ايم ، و هم چراغ محبت را در دلش ايجاد نموده ايم ، و هم زبانش را به گفتن
خوبيها به راه انداخته ايم ، و هم او ر ا در عملكردش نشاط بخشيده ايم ، و اين فوائد عايد
همه جامعه مى شود، چون همه افراد جامعه به هم مربوط هستند، پس انفاق يك نفر، اصلاح
حال هزاران نفر از افراد جامعه است ، و مخصوصا اگر اين انفاق در رفع حوائج نوعى از
قبيل تعليم و تربيت و امثال آن باشد. اين است آثار و فوائد انفاق .
آثار سوء و مضرات انفاق بدون قصد كسب رضاى خدا
و وقتى انفاق در راه خدا و به انگيره تحصيل رضاى او باشد، نمو و زياد شدن آن از
لوازم تخلف ناپذير آن خواهد بود،
چون فوائد انفاق در غير راه خدا ممكن است تواءم با ضررهائى باشد كه (حتما هست )
براى اينكه وقتى رضاى خدا انگيره آدمى نباشد لابد انگيره اين هست كه من توانگر به
فقير انفاق كنم تا شر او را از خود دفع نمايم ، و يا حاجت او را برآورم ، تا اعتدالى به
حال جامعه ببخشم ، و فاصله طبقاتى را كم كنم (و در همه اين فرضها بطور غير مستقيم
منافعى عايد خود انفاق كننده مى شود) و اين خود نوعى استخدام و استثمار فقير به نفع
خويش است ، كه چه بسا در دل فقير آثار سوء بجاى گذارد، و چه بسا اين آثار سوء،
در دل فقرا متراكم شود و ناآرامى و بلواها به راه بيندازد، اما اگر انفاق تنها براى
رضاى خدا صورت بگيرد، و انفاق گر بجز خشنودى او هدفى و منظورى نداشته باشد،
آن آثار سوء پديد نمى آيد، و در نتيجه اين
عمل خير محض مى شود.
الذين ينفقون اموالهم فى سبيل اللّه ، ثم لا يتبعون ما انفقوا منا و لا اذى ...
كلمه (اتباع ) به معناى ملحق شدن و ملحق كردن است ، اولى (ملحق شدن ) نظير اين آيه
كه مى فرمايد: (فاتبعوهم مشرقين ) و دومى (ملحق كردن ) مانند اين آيه : (واتبعناهم
فى هذه الدنيا لعنة ) .
كلمه (من ) با تشديد نون به معنى منت نهادن است ، و منت آن عملى است از صاحب احسان
كه احسانش را ناگوار سازد، مثل اينكه به آن شخصى كه احسان كرده بگويد: اين من بودم
كه چنين و چنان احسانى به تو كردم ، و يا عملى كند كه حاكى از همين باشد و
اصل در معناى منت بطوريكه گفته شده قطع كردن است ، و در آيه : (لهم اجر غير ممنون
) بهمين معنا آمده ، و كلمه (اذى ) به معناى ضرر فورى و يا ضرر اندك است ، و كلمه
(خوف ) به معناى انتظار ضرر است ، و كلمه (حزن ) به معناى اندوهى است كه بر
دل سنگينى كند، چه اندوه از امرى كه واقع شده ، و چه از آنكه بخواهد واقع شود.
قول معروف و مغفرة خير من صدقة
(قول معروف ) آن سخنى است كه مردم بر حسب عادت آن را غير معمولى ندانند، كه
البته به اختلاف عادات مردم مختلف مى شود، و كلمه (مغفرت ) در
اصل به معناى پوشاند ن است ، و (غنى ) مقابل حاجت و فقر است ، و (حلم ) به
معناى سكوت در برابر سخن و يا عمل ناهنجار ديگران است .
رد كردن سائل با زبان خوش و گذشت از بدى او، از صدقه و انفاق همراه با منت و
آزاربهتر است
در اين آيه شريفه خداوند متعال قول معروف و آمرزيدن و مغفرت (يعنى چشم پوشى از
بدى ها كه مردم به انسان مى كنند) را بر صدقه اى كه گوشه و كنايه داشته باشد
ترجيح داده ، و اين مقابله دلالت دارد بر اينكه مراد از
(قول معروف ) اين است كه وقتى مى خواهى
سائل را رد كنى با زبانى خوش رد كنى ، مثلا دعايش كنى كه خدا حاجتت را برآورد.
البته اين در صورتى است كه سائل سخنى كه باعث ناراحتى تو باشد نگويد، و اگر
لفظى خلاف ادب گفت بايد چنان رفتار كنى كه او
خيال كند سخن زشتش را نشنيده اى و آن دعاى خير و اين چشم پوشى ات از سخن زشت او،
بهتر از آنست كه به او صدقه اى بدهى و به دنبالش آزار برسانى ، چون آزار و منت
نهادن انفاق گر به اين معنى خواهد بود كه مى خواهد بفهماند آن مالى كه انفاق كرده در
نظرش بسيار عظيم است ، و از درخواست سائل ناراحت شده است ، و اين دو فكر غلط دو
بيمارى است كه بايد انسان با ايمان ، دل خود را از آن پاك كند چون مؤ من بايد متخلق
به اخلاق خدا باشد، و خداى سبحان غنى اى است كه آنچه نعمت مى دهد در نظرش بزرگ
نمى نمايد، و هر بخششى مى كند آن را بزرگ جلوه نمى دهد و نيز خداى سبحان حليم است
، و در مؤ اخذه جفاكاران عجله نمى كند، و در برابر جهالت خشم نمى كند، و بهمين جهتى
كه گفته شد آيه شريفه ، با دو نام (غنى ) و (حليم ) ختم شده است .
يا ايها الذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم ...
اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه آزار و منت بعد از صدقه اجر آنرا حبط كرده و از بين
مى برد، و بعضى با اين آيه استدلال كرده اند بر اينكه هر معصيت و يا
حداقل هر گناه كبيره باعث از بين رفتن و بى اجر شدن اطاعت هاى
قبل از آن معصيت مى شود، و ليكن ما چنين دلالتى در آيه نمى بينيم ، و دلالت آيه تنها در
بى اجر شدن صدقه به وسيله خصوص منت و اذيت است ، كه گفتار
مفصل اين بحث در مبحث حبط گذشت .
كالّذى ينفق ما له رئاء الناس ، و لا يومن باللّه و اليوم الاخر
از آنجائى كه خطاب اول آيه فقط شامل مؤ منين بود - چون افراد رياكار نمى توانند مؤ من
باشند، چون به فرموده خدا، منظور اينها از اعمالشان خدا نيست - بهمين جهت خداوند
متعال مؤ منين را صريحا از ريا نهى نكرد، و نفرمود: (اى مؤ منين رياكار نباشيد) بلكه
افرادى را كه صدقه مى دهند و به دنبالش منت و اذيت مى رسانند تشبيه به افراد
رياكار بى ايمان كرد، كه صدقاتشان باطل و بى اجراست ، و فرمود:
(عمل چنين مؤ منى شبيه به عمل او است ) ، و نفرمود:
(مثل آن است ) زيرا عمل مؤ من در ابتدا صحيح انجام مى شود، ولى بعدا پاره اى
عوامل مثل (منت ) و (اذيت ) آن را باطل مى سازد، ولى
عمل رياكار از همان اول باطل است .
رياكارى در هر عمل مستلزم نداشتن ايمان به خدا و روز جزا در
آنعمل است
اتحاد سياق فعل هائى كه در آيه آمده ، يعنى
فعل (ينفق ماله ) و فعل (و لا يؤ من ) با اينكه ممكن بود بفرمايد (و لم يومن -
رياكار ازاول ايمان نياورده ) ، دلالت دارد بر اينكه مراد از ايمان نداشتن رياكار در
انفاقش به خدا و روز جزا، ايمان نداشتن او به دعوت پروردگارى است كه او را به انفاق
مى خواند، و ثوابهائى جزيل و عظيم به وى وعده مى دهد، چون اگر به دعوت اين داعى و
به روز قيامت (روزى كه پاداشهاى اعمال در آن روز ظاهر مى شود) ايمان مى داشت ، در
انفاقش قصد ريا نمى كرد و تنها عمل را براى خاطر خدا مى آورد، و علاقمند به ثواب
جزيل خدا مى شد. پس منظور از اينكه فرمود، ايمان به خدا ندارد اين نيست كه اصلا به
خداوندى خدا قائل نيست .
و از آيه شريفه چنين بر مى آيد كه ريا در هر عملى كه آدمى انجام مى دهد مستلزم نداشتن
ايمان به خدا و به روز جزا در همان عمل است .
فمثله كمثل صفوان عليه تراب ...
ضمير در كلمه : (فمثله ) به كلمه (الّذى ) در جمله : (الّذى ينفق ماله رئاء الناس
) بر مى گردد، پس مثلى كه در آيه زده شده براى كسى است كه
مال خود را به منظور خودنمائى انفاق مى كند، و كلمه (صفوان ) و نيز كلمه (صفا)
به معناى سنگ صاف و سخت است ، و كلمه (وابل ) به معناى باران تند و رگبار
طولانى است و ضمير در جمله (لا يقدرون ) نيز به همان (الّذى ينفق ...) بر مى
گردد، خواهى گفت : كلمه (الّذى ) مفرد است ولى ضمير در جمله (لا يقدرون ) جمع
است . در پاسخ مى گوئيم كلمه (الّذى ) هر چند كه لفظا مفرد است و ليكن در اينجا در
معناى جمع استعمال شده و به معناى همه كسانى است كه چنين باشند.
اين آيه وجه شباهت رياكار به سنگ را بيان مى كند، معناى وسيعى است كه هم در رياكار
هست و هم در آن سنگ ، و آن بى اثر و سست بودن
عمل است همچنانكه خاكى كه روى سنگ صاف قرار دارد با بارانى اندك از بين رفته و
نمى تواند اثرى داشته باشد.
و جمله : (و اللّه لا يهدى القوم الكافرين ) حكم را نسبت به رياكار و كافر به وجهى
عام بيان مى كند، و مى فرمايد: ريا كننده در رياكاريش يكى از مصاديق كافر است ، و خدا
مردم كافر را هدايت نمى كند، و به همين جهت جمله نامبرده كار
تعليل را مى كند.
و خلاصه معناى اين مثل آن است كه كسى كه در انفاق خود مرتكب ريا مى شود، در ريا
كردنش و در ترتيب ثواب بر انفاقش حال سنگ صافى را دارد كه مختصر خاكى روى آن
باشد، همينكه بارانى تند بر آن ببارد، همين بارانى كه مايه حيات زمين و سرسبزى آن
و آراستگى اش به گل و گياه است ، در اين سنگ خاك آلود چنين اثرى ندارد، و خاك نامبرده
در برابر آن باران دوام نياورده و بكلى شسته مى شود،
تنها سنگى سخت مى ماند كه نه آبى در آن فرو مى رود، و نه گياهى از آن مى رويد،
پس وابل (باران پشت دار) هر چند از روشن ترين اسباب حيات و نمو است ، و همچنين هر چند
خاك هم سبب ديگرى براى آن است ، اما وقتى محل اين آب و خاك ، سنگ سخت باشد
عمل اين دو سبب باطل مى گردد، بدون اينكه نقصى و قصورى در ناحيه آب و خاك باشد،
پس اين حال سنگ سخت بود و عينا حال رياكار نيز چنين است :
براى اينكه وقتى رياكار در عمل خود خدا را در نظر نمى گيرد، ثوابى بر عملش مترتب
نمى شود، هر چند كه نفس عمل هيچ نقصى و قصورى ندارد، چون انفاق سببى است روشن
براى ترتيب ثواب ، ليكن به خاطر اينكه قلب صاحبش چون سنگ است ، استعداد
پپذيرفتن رحمت و كرامت را ندارد.
و از همين آيه بر مى آيد كه قبول شدن اعمال ، احتياج به نيتى خالص وقصدى به وجه
اللّه دارد. شيعه و سنى هم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده اند
كه فرمود: (انما الاعمال بالنيات - معيار در ارزش
اعمال تنها نيت ها هستند) .
معناى (ابتغاء مرضات الله ) و وجوهى كه در معناى (تثبيت نفس ) ذكر شده و
بيانوجه صحيح در معناى آن
و مثل الذين ينفقون اموالهم ابتغاء مرضات اللّه و تثبيتا من انفسهم
كلمه : (ابتغاء مرضات ) به معناى طلب رضايت است ، كه برگشتش به تعبير اراده
وجه اللّه است براى اينكه وجه هر چيزى عبارت است از جهت و سمتى كه روبروى تو است
، و وجه خداى تعالى نسبت به بنده اى كه دستوراتى به وى مى دهد، و چيرهائى از او مى
خواهد عبارت است از رضايت او از عمل وى ، و خشنوديش از
امتثال او، چون آمر و دستور دهنده ، نخست با امر خود روبروى مامور قرار مى گيرد، و آنگاه
كه اوامر او را بجا آورد با خشنودى و رضايت از او
استقبال مى كند.
پس مرضات خدا از بنده مكلفى كه به تكليف
عمل كرده همان وجه و روى خدا به طرف او است ، در نتيجه ابتغاى مرضات او و يا ساده
ترش به دست آوردن خشنودى او در حقيقت خواستن وجه او است .
واما در معناى اينكه فرمود: (و تثبيتا من انفسهم ) نظريه هائى داده شده ، بعضى گفته
اند: تثبيت به معناى تصديق و يقين است ، با چنين حالتى انفاق مى كنند، بعضى ديگر
گفته اند: تثبيت كه به معناى استوار كردن است در اينجا به معناى تثبيت است ، يعنى
داشتن بصيرت ، و معناى جمله اين است كه (مال خود را با بصيرت انفاق مى كنند) (بر
خلاف بسيارى از افراد) مى دانند پول را در كجا خرج كنند، بعضى ديگر گفته اند:
منظور اين است كه تامل و دقت مى كنند، اگر ديدند نيتشان خالص براى خدا است ،
انفاق مى كنند، و اگر ديدند چيزى از ريا هم با خدا در دلشان آميخته شده ، و خلاصه ، هم
خدا را در نظر دارد و هم ريا را، از انفاق خوددارى مى كنند.
بعضى ديگر گفته اند: تثبيت به اين معنا است كه نفس آدمى خود را براى اطاعت خدا آماده
كند، و بعضى گفته اند: به معناى آنست كه آدمى نفس خويش را در
منازل ايمان جاى دهد، يعنى نفس را به بذل مال در راه خدا عادت دهد، و خواننده عزيز توجه
دارد كه هيچيك از اين معانى (جز به زحمت ) با مطالب
قبل آيه تطبيق نمى كند، (از توجيهى كه ما مى كنيم اين عدم انطباق كاملا روشن مى شود)
كه آن توجيه عبارت است از: و خدا داناتر است : خداى سبحان انفاق در راه خدا را بطور
مطلق مدح كرد، (و فرمود: به دانه اى مى ماند كه چنين و چنان شود) سپس بنايش بر اين
شد كه دو قسم انفاق را كه نمى پسندد و ثوابى بر آن مترتب نمى شود استثنا كند، يكى
انفاق ريائى كه از همان اول باطل انجام مى شود و يكى هم انفاقى كه بعد از انجام آن ،
به وسيله منت و اذيت اجرش باطل مى گردد و بطلان اين دو قسم انفاق به خاطر همين است
كه براى خدا و در طلب رضاى او انجام نشده و يا اگر شده نفس نتوانسته نيت خود را محكم
نگه دارد، در اين آيه مى خواهد حال عده خاصى از انفاق گران را بيان كند، كه در حقيقت
طائفه سوم هستند و اينان كسانى هستند كه نخست براى خاطر خدا انفاق مى كنند و سپس زمام
نفس را در دست مى گيرند و نمى گذارند آن نيت پاك و مؤ ثرشان دستخوش ناپاكى ها
گردد و از تاءثر ساقط شود و منت و اذيت و هر منافى ديگر، آن را تباه سازد.
پس روشن شد كه مراد از (ابتغاء مرضات اللّه ) اين است كه انفاق گر منظورش و
قصدش خودنمائى و يا هر قصدى ديگر (كه نيت را غير خالص مى كند) نبوده باشد، و
منظور از (تثبيتا من انفسهم ) اين است كه آدمى زمام نفس را در دست داشته باشد، تا
بتواند نيت خالصى را كه داشته نگه بدارد، و اين تثبيت هم از ناحيه نفس است ، و هم واقع
بر نفس ، ساده تر بگويم نفس هم فاعل تثبيت است ، و هم
مفعول آن ، پس كلمه (تثبيتا) از نظر تركيب ، نحوى تميز است ، و حرف (من )
نشويه (ابتدائيه ) است ، و (انفسهم ) در معنا
فاعل تثبيت است ، و آن نفسى كه مفعول قرار گرفته در تقدير است ، و تقدير كلام
(تثبيتا من انفسهم لانفسهم - نفسشان زمام نفس را در دست بگيرد) ممكن هم هست كه كلمه
(تثبيتا) را مفعول مطلق براى فعلى بگيريم كه از ماده خودش باشد، آن وقت تقدير
چنين مى شود (يثبتون انفسهم لانفسهم تثبيتا) .
كمثل جنه بربوة اصابها وابل ...
تشبيه و تمثيل انفاق خالص و انفاق تواءم با من و اذى
اصل در ماده (راء - باء - واو) اين است كه به معناى (زيادى )
استعمال شود، و كلمه (ربوه ) به كسر و فتح و ضم (راء) هر سه به معناى زمين
خوبى است كه گياه در آن بسيار مى شود و نمو مى كند، و كلمه
(اكل ) با ضمه همره و كاف به معناى خورده شده از هر چيز است ، كه واحدش (اكله )
بر وزن لقمه است ، و كلمه (طل ) به معناى باران است و فرقش با كلمه (مطر) اين
است كه مطر به معناى باران معمولى است ، و
طل به معناى بارانى خفيف تر از حد معمول و كم اثرتر از آن است .
و غرض از اين مثل اين است كه بفهماند انفاقى كه صرفا لوجه اللّه و بخاطر خدا است
هرگز بى اثر نمى ماند، و بطور قطع روزى حسن اثرش نمودار مى شود، براى اينكه
مورد عنايت الهيه است ، و از آنجا كه جنبه خدائى دارد و
متصل به خدا است (مانند خود خدا) باقى و محفوظ است ، هر چند كه اين عنايت بر حسب اختلاف
درجات خلوص مختلف مى شود، و در نتيجه وزن و ارزش
اعمال هم به همان جهت مختلف مى گردد، همچنانكه باغى كه در زمين
حاصل خيز ايجاد شده ، وقتى باران مى آيد بلادرنگ خوردنى هايش را به وجهى بهتر
تحويل مى دهد، هر چند كه اين تحويل دادنش و اين خوردنيهايش بخاطر اختلاف باران (كه
يكى مطر است و ديگرى طل )، از نظر خوبى درجاتى پيدا مى كند.
و بخاطر وجود همين اختلاف بود كه اين دنباله را به گفتار خود اضافه نمود، كه (و
اللّه بما تعملون بصير) يعنى خدا به آنچه مى كنيد بينا است ، و مساله پاداش دادن به
اعمال برايش مشتبه و درهم و برهم نمى شود، ثواب اين را با آن ديگر و ثواب ديگرى را
به اين نمى دهد.
ايود احدكم ان تكون له جنه من نخيل و اعناب ...
كلمه (ود) كه مصدر (يود) است به معناى حب و دوست داشتن است ، البته حب تواءم با
آرزو، و كلمه (جنت ) به معناى درختانى بسيار و درهم رفته است ، كه در فارسى و
عربى آنرا بستان گويند، و اگر بستان را جنت خوانده اند به اين مناسبت بوده است كه
اين كلمه در اصل به معناى پوشاندن است ، و چنين درختانى زمين را از نور خورشيد مى
پوشانند (همچنانكه به سپر نيز جنه (به ضم جيم ) گفته مى شود زيرا سپر نيز بدن
يك سرباز را از آلت جنگى دشمن مى پوشاند)، و به اين جهت صحيح است گفته شود:
(نهرها از زير آن جارى است ) ، و اگر كلمه نامبرده به معناى زمينى بود كه درخت
داشته باشد، اين عبارت صحيح نبود، چون نهر باغ از زير زمين باغ جارى نيست ، در
نتيجه خلاف مقصود را مى رسانيد، و به همين جهت خداى تعالى در آيه قبلى كه انفاق را
به جنتى در ربوه (زمين آباد) مثل مى زد در جاى ديگر درباره ربوه فرمود: (ذات قرار و
معين ) فرمود: (آب معين در آن زمين است ) و نفرمود (در زير آن جارى است ) ،
ولى وقتى سخن از زمين ندارد بلكه از جنات سخن مى گويد كه بسيار هم در قرآن تكرار
شده ، مى فرمايد: نهرها از زير آن جارى است ، يعنى از زير آن درختان ، پس جنت به
معناى درختان بسيار است .
و كلمه (من ) در جمله (من نخيل و اعناب ) ، براى تبيين است ، البته تبيينى تواءم با
غلبه نه كليت ، خلاصه مى خواهد بفرمايد: غالب درختان باغ انگور، انگور است ، و
غالب درختان نخلستان ، نخل است ، نه اينكه غير از آن هيچ درختى ديگر ندارد، چون معمولا
هر باغى كه از يك نوع ميوه بيشتر دارد نام آن ميوه را بر آن باغ مى گذارند، مثلا
(بادامستان ) ، (تاكستان ) ، (نخلستان ) و... هر چند كه ميوه هاى گوناگون ديگر
نيز در آن باشد، پس اگر دنبال جمله مورد بحث فرموده : (له فيها من
كل الثمرات ) ، منافاتى با آن ندارد.