و همچنين است شب ، چون شب عبارت است از نبود روزى كه اين شب ، شب آن روز است ، و
وقتى شب كه يك امر عدمى است ، و طبعا متاخر از روز است ، نتوانداز روز پيشى گيرد،
عكسش هم معلوم است ، يعنى شنونده خودش مى فهمد كه روز هم از شب يعنى از عدم خودش
پيشى نمى گيرد.
(و كل فى فلك يسبحون ) - يعنى هر يك از خورشيد و ماه و نجوم و كواكب ديگر در
مسير خاص به خود حركت مى كند و در فضا شناور است ، همان طور كه ماهى در آب شنا مى
كند، پس كلمه (فلك ) عبارت است از همان مدار فضايى كه هر يك از اجرام آسمانى در
يكى از آن مدارها سير مى كنند، و چون چنين است بعيد نيست كه مراد از كلمه
(كل ) هر يك از خورشيد و ماه و شب و روز باشد، هر چند كه در كلام خداى تعالى
شاهدى بر اين معنا نيست .
و اگر در جمله (يسبحون ) ضمير جمعى آورده كه خاص عقلا است ، براى اين است كه :
اشاره كند به اينكه هر يك از اجرام فلكى در برابر مشيت خدا رام است و امر او را اطاعت مى
كند، عينا مانند عقلا، همچنان كه اين تعبير در جاى ديگر نيز آمده و فرموده : (ثم استوى
الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين ) .
مفسرين در جملات آيه مورد بحث آراى ديگرى دارند، آرايى مضطرب كه ما از
نقل آنها خوددارى كرديم ، اگر كسى بخواهد مى تواند به تفاسير
مفصل مراجعه كند.
و آيه لهم انا حملنا ذريتهم فى الفلك المشحون
راغب مى گويد: (كلمه (ذريه )
در اصل به معناى فرزندان خردسال است ، ولى در استعمالهاى متعارف در خردسالان و
بزرگ سالان هر دو استعمال مى شود، هم در يك نفر به كار مى رود، و هم در چند نفر،
ولى اصلش به معناى چند نفر است .
و كلمه (فلك ) به معناى كشتى است . و كلمه (مشحون ) به معناى مملو است .
اين آيه شريفه آيت ديگرى از آيت هاى ربوبيت خداى تعالى را بيان مى كند، و آن عبارت
است از جريان تدابير او در درياها كه ذريه بشر را در كشتى
حمل مى كند و كشتى از آنان و از اثاث و كالاى آنان پر مى شود، و از يك طرف دريا به
طرف ديگر دريا عبور مى كنند و دريا را وسيله و راه تجارت و ساير اغراض خود قرار مى
دهند.
آرى كسى ايشان را در دريا حمل نمى كند، و از خطر غرق حفظ نمى كند، مگر خداى تعالى ،
چون تمامى آثار و خواصى كه بشر در سوار شدن به كشتى از آنها استفاده مى كند، همه
امورى است كه خدا مسخرش كرده ، و همه به خلقت خدا منتهى مى گردد، علاوه بر اين ، اين
اسباب اگر به خدا منتهى نشود، هيچ اثر و خاصيتى نخواهد داشت .
و اگر حمل بر كشتى را به ذريه بشر نسبت داد، نه به خود بشر، و خلاصه اگر
فرمود: (حملنا ذريتهم ) و نفرمود: (حملناهم ) به اين منظور است كه ب ه اين وسيله
غرق محبت و مهر و شفقت شنونده را تحريك كند.
(و خلقنا لهم من مثله ما يركبون )
مراد از اين جمله - به طورى كه ديگران تفسير كرده اند - چارپايان است ، چون در جاى
ديگر، كشتى و چارپايان را با هم آورده و فرموده : (و
جعل لكم من الفلك و الانعام ما تركبون ) و نيز فرموده : (و عليهاو على الفلك تحملون
) بعضى كشتى را در آيه قبل حمل بر كشتى نوح ، و آيه مورد بحث را
حمل بر كشتى ها و زورق ها و بلم هاى ديگر كرده اند كه بشر بعد از كشتى نوح براى
خود درست كرده . و اين تفسير تفسيرى است بد و بى معنا.
و نظير آن ، تفسير آن كسى است كه جمله مورد بحث را به شتر تنها معنا كرده . و چه بسا
مفسرينى كه جمله مورد بحث را كه مى فرمايد: (و براى شما از
مثل كشتى چيرهاى ديگرى خلق كرديم كه بر آن سوار مى شويد)
حمل بر طياره و سفينه هاى فضايى عصر حاضر كرده اند. و ليكن تعميم دادن آيه بهتر
است .
و ان نشا نغرقهم فلا صريخ لهم و لا هم ينقذون
كلمه صريخ به معناى آن كسى است كه ناله آدمى را بشنود و استغاثه او را جواب گويد
و به فرياد او برسد. و كلمه انقاذ به معناى نجات دادن از غرق است .
و اين آيه شريفه با آيه قبلش كه مى فرمود: (انا حملنا ذريتهم فى الفلك المشحون
) متصل است و مى خواهد بفرمايد: اختيار، با ماست ، اگر خواستيم غرقشان مى كنيم ، و در
اين صورت احدى نيست كه استغاثه آنان را جواب بدهد، و هيچ نجات دهنده اى نيست كه
ايشان را از غرق شدن برهاند.
الا رحمة منا و متاعا الى حين
اين استثناء، استثناى مفرغ است ، و تقدير كلام : (لا ينجون بسبب من الاسباب و بامر من
الامور الا لرحمة منا تنالهم و لتمتع الى حين
الاجل المسمى قدرناه لهم به هيچ سببى از اسباب ، و هيچ امرى از امور، نجات پيدا نمى
كنند، مگر به خاطر رحمتى از ما كه شاملشان گردد، و به خاطر اينكه تا مدتى معين كه
برايشان تقدير كرده ايم زنده بمانند) مى باشد.
معناى جمله (اتقوا ما بين ايديكم و ما خلفكم ) و جواب كفار به دعوت به
تقوى(پروا از خالق )
و اذا قيل لهم اتقوا ما بين ايديكم و ما خلفكم لعلكم ترحمون
بعد از آنكه آيت هايى كه دلالت بر ربوبيت خدا مى كرد برشمرد، اينك در اين آيه
شريفه مشركين را مذمت مى كند به اينكه حق اين آيت ها را رعايت ننموده ، و بدانها اقبالى
نكرده و آثار آنها را بر آنها مترتب نساختند. وقتى به ايشان گفته مى شود كه : اين آيت
هاى روشن ناطقند بر اينكه پروردگار شما (اللّه ) است ، پس هم از معصيت او در
حال حاضر بپرهيزيد، و هم از گناهانى كه قبلا كرده بوديد و يا پس از عذاب شرك و
گناهانى كه بدان مبتلاييد، و آنچه قبلا مرتكب شده بوديد بپرهيزيد و يا پس از شرك و
گناهانى كه فعلا در زندگى دنيا داريد، و از عذابى كه در آخرت هست بپرهيزيد، از اين
سخن اعراض نموده و اين دعوت را اجابت نمى كنند. و اين اعراضشان بر حسب عادتى است
كه هميشه درباره همه آيات دارند، آياتى كه به وسيله آن تذك ر داده مى شوند.
با اين بيان دو نكته روشن مى شود: اول اينكه : مراد از (ما بين ايديكم و ما خلفكم )
شرك و گناهانى است كه در حال حاضر و در قبل از اين بدان مبتلا بودند، و يا مراد
عذابى است كه بدين سبب مستوجب آن شدند، و برگشت هر دو به يكى است ، و يا مراد
شرك و گناهان در دنيا و عذاب در آخرت است . و اين وجه از وجوه ديگر وجيه تر است .
دوم اينكه : اگر جواب اذا حذف شده ، براى اين است كه : دلالت كند بر اينكه
حال كفار در جراءت و جسارت به خداى تعالى ، و بى اعتنايى به حق به حدى رسيده كه
ديگر نمى توان جوابى كه در مقابل اين دعوت مى دهند به زبان آورد. پس چه بهتر
اينكه اصلا گفته نشود، هر چند كه با جمله (و ما تاتيهم من آيه من آيات ربهم الا كانوا
عنها معرضين ) ، فهمانده كه آن جواب چه بوده .
و ما تاتيهم من آيه من آيات ربهم الا كانوا عنها معرضين
مراد از (آوردن آيات ) نشان دادن آن ، به مشاهده و يا به تلاوت و تذكر است ، و نيز
مراد اعم از آيات آفاقى و انفسى و آ يت به معناى معجزه (مانند قرآن ) است ، كفار در
برابر همه اينها روگردانى مى كنند.
و اذا قيل لهم انفقوا مما رزقكم اللّه ...
آيه قبلى كه مى فرمايد: (و اذا قيل لهم اتقوا ما بين ايديكم و ما خلفكم ) متعرض جواب
ايشان در مقابل دعوت به عبادت بود كه يكى از دو ركن دين حق است ، و اين آيه متعرض
جواب ايشان در مقابل دعوت به سوى شفقت بر خلق خداست كه ركن دوم دين حق است ، و
معلوم است كه : وقتى جوابشان از دعوت به ركن
اول ، رد آن دعوت بود، جوابشان از اين دعوت ديگرى هم رد خواهد بود نه
قبول .
عكس العمل كفار در برابر دعوت به انفاق (شفقت و خدمت به خلق )
پس جمله (و اذا قيل لهم انفقوا مما رزقكم اللّه ) متضمن دعوتشان به انفاق بر فقرا و
مساكين است . و اگر از اموال آنان تعبير كرد به (آنچه خدا روزيشان كرده ) براى اين
است كه اشاره كند به اينكه مالك حقيقى اموال آنان خداست كه با آن
اموال روزيشان داده و ايشان را مسلط بر آن اموال كرده است و همين خداست كه فقرا و مساكين
را بيافريده و ايشان را محتاج آنان كرده تا از زيادى موونه خود حوائج ايشان را
برآورند و به ايشان انفاق كنند و احسان و خوشرفتارى نمايند، چون خدا احسان و
خوشرفتارى را دوست مى دارد.
(قال الّذين كفروا للذين آمنوا انطعم من لو يشاء اللّه اطعمه ) - اين جمله جوابى است
كه كفار از دعوت به انفاق داده اند، و اگر از گوينده اين سخن به اسم ظاهر (الّذين
كفروا) تعبير كرده ، با اينكه مقتضاى مقام اين بود كه از آنان با ضمير تعبير كند، و
بفرمايد: (قالوا گفتند) براى اين است كه به آن علتى كه وادارشان كرده اين حرف
را بزنند اشاره كرده باشد و بفرمايد كفرشان نسبت به حق ، و اعراضشان از آن ، به
خاطر پيروى شهوات ، علت شد كه به مثل اين عذرها كه اساسش روگردانى از دعوت
فطرت است ، عذرخواهى كنند، چون فطرت هر انسانى حكم مى كند كه بايد نسبت به خلق
خدا شفقت ورزيد، و آنچه كه در اجتماع فاسد گشته اصلاح كرد.
و به عين همين جهت است كه از مؤ منين نيز به (الّذين آمنوا) تعبير كرده كه اسم ظاهر است
با اينكه مقتضاى مقام اين بود كه بفرمايد: (قالوا لهم انطعم ) تا بفهماند آن علتى
كه مومنان را وادار كرد به اينكه به كفار بگويند: (از آنچه خدا روزيتان كرده انفاق
كنيد) همانا ايمان ايشان به خدا بود.
و در اينكه كفار گفتند: (آيا طعام دهيم به كسى كه اگر خدا مى خواست خودش به او طعام
مى داد) اشاره است به اينكه : اگر مؤ منين گفتند: (از آنچه خدا روزيتان كرده انفاق
كنيد) ، از اين باب گفتند كه انفاق به فقرا از امورى است كه خدا خواسته و اراده كرده ،
و خلاصه از احكام دين خداست ، لذا كفار آن را رد كرده و گفتند كه : اگر خدا اراده كرده
بود خودش طعامشان مى داد، پس اينكه مى بينيم نداده معلوم مى شود اراده نكرده ، چون اراده
خدا از مرادش تخلف نمى كند.
و اين جواب مغالطه اى است كه : در آن ، بين اراده تشريعى خدا و اراده تكوينى اش خلط
كرده اند؛ چون اساس اراده تشريعى خدا امتحان و هدايت بندگان است به سوى آنچه كه هم
در دنيا و هم در آخرت صلاح حالشان در آن است ، و معلوم است كه چنين اراده اى ممكن است با
عصيان كردن از مرادش تخلف كند.
ولى اراده تكوينى از مرادش تخلف نمى كند، و معلوم است كه مشيت و اراده خدا كه به اطعام
فقرا و انفاق بر آنان تعلق گرفته ، مشيت و اراده تشريعى است نه تكوينى . پس
تخلف اين اراده در مورد فقرا تنها كشف مى كند از اينكه كفار توانگر، از آنچه كه بدان
ماءمور شدند تمرد و عصيان ورزيدند، و هيچ دلالتى ندارد بر اينكه اراده خدا به اين
عمل آنان تعلق نگرفته ، و مؤ منين در اين مدعا دروغ گفته اند.
و اين مغالطه اى است كه به طور كلى همه سنت هاى وثنيت و بت پرستى را بر آن پايه
بنا نهاده اند، همچنان كه خداى سبحان از ايشان حكايت كرده و فرموده : (و
قال الّذين اشركوا لوشاء اللّه ما عبدنا من دونه من شى ء نحن و لا آباؤ نا و لا حرمنا من
دونه من شى ء) و نيز فرموده : (سيقول الّذين اشركوا لو شاء اللّه ما اشركنا و لا
آباونا و لا حرمنا من شى ء) و نيز فرموده : (و قالوا لو شاء الرّحمن ما عبدناهم ) .
(ان انتم الا فى ضلال مبين ) - اين جمله تتمه سخن كفار است ، و خطابشان در آن به مؤ
منين است كه مى گويند: شما مؤ منين كه ادعا مى كنيد خدا به ما دستور داده انفاق كنيم ، و
انجام اين دستور را از ما خواسته ، در گمراهى روشنى هستيد.
بحث روايتى
رواياتى در ذيل آيه : (والشمس تجرى لمستقرلها...)
در مجمع البيان از على بن الحسين زين العابدين ، و از ابى جعفر امام باقر، و از جعفر بن
محمّد امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه خوانده اند: (لا مستقرلها) - به فتحه
راء -.
و در الدر المنثور آمده كه سعيد بن منصور، احمد، بخارى ، مسلم ، ابو داوود، ترمذى ،
نسائى ، ابن ابى حاتم ، ابو الشيخ ، ابن مردويه ، و بيهقى ، از ابوذر (رحمة اللّه )
روايت كرده اند كه گفت : از رسول خد ا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرسيدم معناى
جمله (و الشمس تجرى لمستقرلها) چيست ؟ فرمود: مستقر آن در زير عرش است .
مؤ لف : اين معنا از ابوذر از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هم به طرق
خاصه ، و هم به طرق عامه ، به طور مختصر و هم به طور
مفصل روايت شده ، و در بعضى از آنها آمده ، كه : آفتاب بعد از غروب به آسمانها يكى
پس از ديگرى بالا مى رود، تا آنجا كه به نزديكى عرش برسد، در آنجا به سجده مى
افتد، و از خدا اجازه مى خواهد كه باز طلوع كند، همچنان در سجده هست تا دوباره نورى به
خود بگيرد و اجازه داده شود تا طلوع كند.
و اين روايات بر فرض كه از نظر سند درست باشد و واقعا
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين چيزى فرموده با شد، بايد
تاويل شود.
و در روضه كافى به سند خود از سلام بن مستنير، از امام ابى جعفر (عليه السلام )
روايت آورده كه فرمود: خداى عزّو جلّ خورشيد را
قبل از ماه ، و نور را قبل از ظلمت خلق كرد.
و در مجمع البيان آمده كه عياشى در تفسير خود با ذكر سند از اشعث بن حاتم روايت كرده
كه گفت : در خراسان بودم كه حضرت رضا و
فضل بن سهل و مامون در مرو در ايوان نزد يكديگر جمع بودند و چون سفره طعام آوردند،
حضرت رضا (عليه السلام ) فرمود: مردى از بنى
اسرائيل در مدينه از من سوالى كرد و آن اين بود كه آيا روز،
اول خلق شده يا شب ؟ آيا نزد شما در اين باب مطلبى هست ؟ مامون و
فضل به گفتگو پرداختند، و سرانجام پاسخى نيافتند.
آنگاه فضل به حضرت رضا (عليه السلام ) عرضه داشت : (اصلحك اللّه ) خودت
جواب را بفرما، امام (عليه السلام ) فرمود: بله از قرآن بگويم ، و يا از نظر رياضيات
؟ فضل عرضه داشت : ازنظر رياضيات جواب بدهيد، فرمود: اى
فضل تو مى دانى كه طالع دنيا سرطان است البته در حالى كه كواكب در
محل شرف خود قرار داشته باشند، يعنى زحل در ميزان ، مشترى در سرطان ، مريخ در جدى
، خورشيد در حمل ، زهره در حوت ، عطارد در سنبله ، و قمر در ثور قرار داشته باشد، در
نتيجه خورشيد در دهم در وسط آسمان قرار مى گير د، و روز
قبل از شب مى شود.
و اما از نظر قرآن آيه شريفه كه مى فرمايد (و لا
الليل سابق النهار) روز قبل از شب است و بر او سبقت دارد.
و رد سخنى از آلوسى درباره روايتى از امام رضا (ع ) راجع به تقدم روز بر شب
مؤ لف : آلوسى در تفسير روح المعانى اين حديث را
نقل كرده ، و آنگاه گفته است : (در استدلال به آيه اشكالى روشن است ، و اما پاسخ على
بن موسى از نظر حساب تا اندازه اى درست است ، و نظر منجم ها نيز اين است كه ابتداى
دوره فلك از نصف النهار شروع شده ، و اين با گفته على بن موسى (عليه السلام )
مطابق است و آنچه در مظنه ما قوى است اين است كه : اين خبر از اصلش درست نيست ، و
حضرت رضا (عليه السلام ) اجل از آن است كه آنطور كه خبر مزبور مدعى آن بود به
آيه شريفه استدلال كند.)
ولى آقاى آلوسى نتوانسته حقيقت معناى شب و روز را بفهمد، و گر نه به روايت
اشكال نمى كرد.
توضيح اينكه : شب و روز دو مفهوم متقابلند، و
تقابل آن دو، تقابل عدم و ملكه است ، نظير تقابلى كه بين دو مفهوم كورى و چشم هست ،
چون همانطور كه كورى به معناى مطلق نبود چشم نيست ، و به همين جهت به ديوار كه چشم
ندارد نمى گوييم كور، بلكه كورى عبارت از نبود چشم در چيزى است كه مى بايست چشم
مى داشت ، مانند انسان .
بى نورى شب نيز همينطور است ، يعنى كلمه (شب ) به معناى مطلق عدم نور نيست ،
بلكه به معناى زمانى است كه در آن زمان ناحيه اى از نواحى زمين از خورشيد نور نمى
گيرد. و پر واضح است كه چنين عدمى (عدم ملكه ) وقتى تحقق مى يابد، كه ضد آن يعنى
ملكه قبلا وجود داشته باشد، تا نسبت به آن تعين پيدا كند، چون اگر در عالم چيزى به
نام چشم نمى بود، كورى هم تحقق نمى يافت ، و نيز اگر در عالم چيزى به نام روز نمى
بود، شب هم معنا نمى داشت .
پس در معناى مطلق شب بدان جهت كه به خاطر آن شب شده است ، مسبوق بودن به روز
خوابيده . هر جا كلمه (شب ) بدون قيد گفته شود، هر شنونده مى فهمد كه
قبل از آن روزى بوده است . و جمله (لا الليل سابق النهار) هر چند كه ناظر به
ترتبى است كه در ميان روز و شب فرض مى شود، و اينكه روزى و شبى هست ، و دنبالش
روزى و شبى و هر چند كه هيچ يك از اين شب ها جلوتر از روزى كه چسبيده بدانست نيست و
ليكن خداى تعالى در جمله (و لا الليل سابق النهار) مطلق شب را در نظر گرفته و
تقدم آن را بر مطلق روز نفى كرده ، و خلاصه نمى خواهد بفرمايد: هيچ يك از شب هايى
كه در اين سلسله و ترتيب قرار دارد، جلوتر از روزى كه در ترتيب
قبل از آن واقع است ، نيست .
پس حكم در آيه مبنى است بر مقتضاى طبيعت شب و روز، بر حسب تقابلى كه خداوند بين آن
دو قرار داده ، و از آن حكم انحفاظ ترتيب در تعاقب شب و روز استفاده شده است ، چون هر
شبى كه فرض كنى عبارت است از نبود روزى كه اين شب بعد از آن فرا رسيده ، و قهرا
جلوتر از آن روز نمى شود.
حضرت رضا (عليه السلام ) هم در آنجا كه بعد از ذكر آيه (و لا
الليل سابق النهار) فرمود: (روز، قبل از شب بوده ) ، اشاره به اين معنا كرده ،
يعنى جلوتر قرار گرفتن روز از شب به همين است كه :
قبل از آن خلق شود، نه آن طور كه توهم مى شود كه
اول روزها و شبها موجود بوده ، و سپس براى هر يك محلى معين شده است .
و اما اينكه گفت : و اما پاسخ على بن موسى (عليه السلام ) از نظر حساب فى الجمله و
تا اندازه اى درست است ، معنى جمله تا اندازه اى معلوم نيست ، با اينكه كلام آن جناب صد
در صد درست است ، و وجهى است تمام كه مبتنى بر مسلم دانستن
اصول علم نجوم است كه در فرض مسلم بودن آن ، كلام امام بالجمله درست است ، نه فى
الجمله .
و همچنين اينكه گفت : (نظر منجم ها نيز اين است كه : ابتداى دوره فلك از نصف النهار
شروع شده ، و اين با گفته على بن موسى (عليهماالسلام ) مطابق است ) ، معناى درستى
ندارد، براى اينكه : دايره نصف النهار كه دايره اى است فرضى كه از دو قطب
شمال و جنوب مى گذرد و نقطه موهوم سومى است در بين اين دو نقطه كه غير متناهى است و
جاى معينى در آسمان ندارد تا بودن آفتاب در آن نقطه براى زمين روز باشد، نه در نقاط
ديگر.
و در مجمع البيان در ذيل جمله (و اذا قيل لهم اتقوا ما بين ايديكم و ما خلفكم ) مى
گويد: حلبى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: معنايش اين است كه :
بپرهيزى د از گناهان امروزتان ، و از عقوبتهاى فردايتان .
آيات 65 - 48 سوره يس
و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين (48) ما ينظرون الا صيحة واحدة تاءخذهم و هم
يخصمون (49) فلا يستطيعون توصية و لا الى اهلهم يرجعون (50) و نفخ فى الصّور
فاذاهم من الاجداث الى ربّهم ينسلون (51) قالوا يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ما وعد
الرّحمن و صدق المرسلون (52) ان كانت الا صيحة واحدة فاذاهم جميع لدينا محضرون (53)
فاليوم لا تظلم نفس شيئا و لا تجزون الا ما كنتم تعملون (54) ان اصحاب الجنة اليوم
فى شغل فاكهون (55) هم و ازواجهم فى ظلل على الارائك متكون (56) لهم فيها فكهة و
لهم ما يدعون (57) سلم قولا من رب رحيم (58) و امتزوا اليوم ايها المجرمون (59) الم اعهد
اليكم يبنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين (.6) و ان اعبدونى هذا صرط مستقيم
(61) و لقد اضل منكم جبلا كثيرا افلم تكونوا تعقلون (62) هذه جهنم التى كنتم توعدون
(63) اصلوها اليوم بما كنتم تكفرون (64) اليوم نختم على افوههم و تكلمنا ايديهم و
تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون (65)
ترجمه آيات
و مى گويند پس اين وعده قيامت كى مى رسد اگر راست مى گوييد (48)
آنان منتظر جز يك صيحه نيستند صيحه اى كه ايشان را بگيرد در حالى كه سرگرم
مخاصمه باشند (49).
صيحه اى كه وقتى رسيد ديگر اينان نه مى توانند سفارشى كنند و نه به
اهل خود برگردند (50).
بعد از آن صيحه بار ديگر در صور دميده مى شود، ناگهان همه از قبرها به سوى
پروردگارشان مى شتابند (51).
در حالى كه مى گويند: واويلا چه كسى ما را از اين خوابگاهمان برانگيخت ؟ اين همان
وعدّه اى است كه خداى مهربان (به توسط انبيايش ) به ما مى داد و (معلوم شد) انبياى او
راست مى گفته اند (52).
آن نفخه هم به جز يك صيحه نيست كه ناگهان همگى نزد ما حاضر مى شوند (53).
امروز به هيچ وجه احدى ستم نمى شود و جزايى به شما داده نمى شود مگر خود آن
اعمالى كه مى كرديد (54).
به درستى كه اهل بهشت امروز در ناز و نعمت هستند و از هر فكر ديگر فارغند (55).
هم خود و هم همسرانشان در زير سايه بر كرسى ها تكيه مى زنند (56).
و ميوه اى در آنجا در اختيار دارند و هر چه بخواهند در اختيارشان قرار مى گيرد (57).
در آن روز به عنوان پيام از پروردگار مهربان به ايشان ابلاغ سلام مى شود (58).
و در جمع مردم گفته مى شود: هان اى مجرمين از ساير مردم جدا شويد (59).
مگر با شما عهد نسبتم و نگفتم اى فرزندان آدم شيطان را اطاعت مكنيد كه او براى شما
دشمنى آشكار است (60).
و مگر نگفتم كه مرا بپرستيد كه صراط مستقيم تنها همين است (61).
و مگر اين شيطان نبود كه گروههاى بسيارى از شما را گمراه كرد آيا هنوز هم به هوش
نمى آييد (62).
(همه اين هشدارها را به شما داديم و نپذيرفتيد) اينك اين جهنمى است كه همواره وعده اش
به شما داده مى شد (63).
بچشيد امروز سوزش آن را به كيفر كفرى كه مى ورزيديد (64).
امروز مهر بر دهانشان مى زنيم و دستهايشان با ما سخن مى گويد و پاهايشان به آنچه
همواره مى كردند شهادت مى دهد (65).
بيان آيات
بعد از آنكه از تفصيل و شرح آيت هاى توحيد كه اجمالش را در
اول گفتار آورده بود فارغ شد، اينك شروع كرده در
تفصيل آن خبر اجمالى كه قبلا از معاد داده بود، و در اين
تفصيل كيفيت قيام قيامت و احضار خلق براى حساب و جزا و پاداشى كه به اصحاب جنت مى
دهد، و كيفرى را كه به مجرمين مى دهد، شرح مى دهد.
استهزاء كفار در مقام انكار معاد و پاسخ خداوند به آنها
و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين
سخنى است از كفار كه در مقام استهزا گفته اند، و منظورشان انكار معاد است ، و شايد به
همين جهت اسم اشاره (هذا اين ) وعده آورد كه مخصوص اشاره به نزديك است ، و اينكه
گفتند: اگر راست مى گوييد خطابشان به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و
همه مسلمانان است ، چون رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منين زياد داستان
روز قيامت را به گوش آنان مى خواندند، و به كيفر آن روز تهديدشان مى كردند.
كلمه (وعد) به تنهايى (بدون كلمه وعيد) هم به معناى وعده خبر مى آيد و هم به
معناى وعده شر. ولى اگر هر دو با هم در كلامى بيايند، (وعد) به معناى وعده خير، و
(وعيد) به معناى وعده شر خواهد بود.
ما ينظرون الا صيحة واحدة تاخذهم و هم يخصمون
كلمه (نظر) به معناى انتظار است . و مراد از (صيحه ) به شهادت سياق همان نفخه
صور اولى است كه وقتى دميده مى شود همه مى ميرند، و اگر صيحه را به (وحدت )
وصف كرده ، براى اشاره به اين نكته است كه : امر كفار براى خدا (جلت عظمته ) بسيار
آسان اس ت ، و براى او بيش از يك صيحه كارى ندارد. و كلمه (يخصمون ) در
اصل (يختصمون ) بوده كه مصدر آن اختصام ، به معناى مجادله و مخاصمه است .
و اين آيه شريفه جوابى است از اينكه كفار به عنوان استهزا گفتند: (پس اين وعده كى
است ، اگر راست مى گوييد) خداى تعالى هم در اين جمله كفار مسخره كننده را سخريه و
استهزا كرده ، و به امر آنان بى اعتنايى نموده .
و معناى آن اين است كه : اينها كه مى گويند (پس اين وعده كى است ) ؟ در اين
گفتارشان جز يك صيحه را منتظر نيستند، و اين يك صيحه فرستادنش براى ما آسان است
، نه هزينه اى دارد و نه زحمتى ، صيحه اى كه وقتى ايشان را بگيرد ديگر راه گريز و
نجاتى برايشان نمى گذارد، بلكه ايشان را در حالى مى گيرد كه كاملا از آن غافلند،
و در بين خود مشغول مخاصمه مى باشند.
فلا يستطيعون توصية و لا الى اهلهم يرجعون
يعنى نتيجه چنين صيحه اى كه به ناگهانى مى رسد و مهلتشان نمى دهد، اين است كه
همگى فورا بميرند، در نتيجه ديگر نه مى توانند سفارشى بكنند - چون مرگشان
عمومى است ، در نتيجه ديگر كسى نمى ماند تا رفتگان به ماندگان سفارشى كنند - و
نه مى توانند به اهل خود برگردند؛ چون بر فرض كه مرگشان در بيرون خانه
برسد باز به اهلشان برنمى گردند.
و نفخ فى الصور فاذا هم من الاجداث الى ربهم ينسلون
اين نفخه صور، نفخه دومى است كه به وسيله آن همه مردگان زنده مى شوند، و قيامت
برپا مى گردد. و كلمه (اجداث ) جمع (جدث ) است كه : به معناى قبر است . و كلمه
(ينسلون ) از ماده (نسل ) است كه : به معناى راه رفتن به سرعت است . و در تعبير از
قيامت به (الى ربهم به سوى پروردگارشان ) هشدار و توبيخى است براى كفار
كه منكر ربوبيت خداى تعالى هستند. و بقيه الفاظ آيه روشن است .
قالوا يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ما وعد الرّحمن و صدق المرسلون
كلمه (بعث ) به معناى بپا داشتن است . و كلمه (مرقد) اسم
محل (رقاد خواب ) است ، و مراد از آن قبر است . و اگر كفار در قيامت مى گويند (ما وعد
الرّحمن ) و از خدا به رحمان تعبير مى كنند، براى اين است كه به نوعى از خدا بخواهند
بر آنان رحم كند، چون همين ها بودند كه در دنيا مى گفتند: (و ما الرّحمن ) . و جمله (و
صدق المرسلون ) عطف است بر جمله (هذا ما وعد الرّحمن ) ، چون جمله فعليه گاهى
عطف بر جمله اسميه مى شود.
تحليل سخن كفار بعد از رستاخيز (قالوا ياويلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ما وعدالرحمن
وصدق المرسلون )
و اينكه از در تعجب گفتند: (واى بر ما، چه كسى ما را از خوابگاهمان بپا داشت ؟)
اساسش همان انكار معاد است كه در دنيا مى ورزيدند و در
دل از روز جزا غفلت داشتند، و همواره مستغرق در هواها بودند، وقتى به طور ناگهانى
سر از قبر درمى آورند و به سرعت به طرف محشر مى روند، به عالمى كه جز عذاب
شر، انتظار ديگرى در آن ندارند، ناگزير دچار فزع اكبر و دهشتى مى گردند كه حتى
كوهها تاب تحمل آن را ندارد، و به همين جهت طبق عادت و رسمى كه در دنيا در هنگام
برخورد به خطر داشتند، اولين عكس العملى كه نشان مى دهند، گفتن واويلا است ، آنگاه
مى پرسند: چه كسى آنان را از مرقدشان برانگيخت ؟ و اين بدان جهت است كه دهشت ، آنان
را از توجه به هر چيز ديگرى غافل مى سازد.
بعد از گفتن واويلا، و بعد از پرسش از اينكه چه كسى آنان را از مرقدشان برانگيخته ؟
به يادشان مى افتد كه در دنيا فرستادگان خدا همواره وعده حق را درباره بودن روز بعث
و جزا تذكرشان مى دادند، آن وقت شهادت مى دهند به حق بودن آن وعده ها و خود را پناهنده
رحمت خدا مى كنند و مى گويند: (اين همان بعث و جزايى بود كه رحمان وعده مى داد) .
همين گفتارشان نيز از در نيرنگ و كيدى است كه : در دنيا به آن خو گرفته بودند، هر
وقت دشمن بر آنان غلبه كرد، شروع مى كردند به تملق و اظهار ذلت و اعتراف به ظلم
و تقصير. و در آخر با جمله (و صدق المرسلون ) حقانيت رسولان را تصديق مى كنند.
از بيان گذشته چند نكته روشن مى شود:
اول اينكه : چرا در هنگام بعث ، واويلا مى گويند.
دوم اينكه : چرا اول مى پرسند: چه كسى آنان را از مرقدشان برانگيخته و سپس اقرار مى
كنند به اينكه : اين همان وعده اى است كه رحمان داده ، و نيز اقرار مى كنند به حقانيت و
صدق مدعاى مرسلين ، با اينكه ظاهر آن سؤ ال اين است كه به همه ا ين مطالب جاهلند.
سوم اينكه : جمله (من بعثنا من مرقدنا) و جمله (هذا ما وعد الرّحمن ...) هر دو از سخنان
كفار است .
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: جمله (و صدق المرسلون ) عطف است بر جمله (وعد
الرّحمن ) كه كلمه ما بر سر آن است و ما يا مصدريه است و يا موصوله . و (براى دفع
اين اشكال كه چگونه كسى كه نمى داند چه كسى او را زنده كرده خودش مى گويد رحمان
زنده كرده ) گفته اند: جمله (هذا ما وعد الرّحمن ...) جوا بى است كه : خدا و يا ملائكه و
يا مؤ منين از سؤ ال كفار كه گفتند: (چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت ) ؟ داده
اند.
و بر خواننده پوشيده نيست كه اين تفسير خلاف ظاهر آيه است ، مخصوصادر صورتى
كه كلمه (ما) را مصدريه بگيريم . و اگر جمله (هذا ما وعد الرّحمن ) جواب خداى
سبحان و يا ملائكه از سؤ ال كفار باشد كه پرسيدند: (من بعثنا من مرقدنا) بايد در
جواب آن كه سؤ ال از فاعل است ، فاعل معرفى شود، نه
فعل فاعل ؛ چون آنها پرسيدند: (چه كسى ما را از مرقدمان برانگيخت ) بايد بفرمايد:
(رحمان ) ، نه اينكه بفرمايد: (اين آن وعدّه اى است كه رحمان مى داد) .
و توجيهى كه بعضى در مقام رد اين اشكال كرده اند كه : (اين تعبير براى آن است كه
كفرشان را به رخشان بكشد و بر آن ، ملامتشان كند، علاوه بر اين اشاره به
فاعل هم دارد) فايده اى ندارد.
چهارم اينكه : جمله (هذا ما وعد الرّحمن ) جمله اى است مركب از مبتدا و خبر. و اينكه بعضى
گفته اند: (كلمه (هذا) صفت است براى مرقد، چون گاهى اسم اشاره
تاءويل به مشتق مى شود، و كلمه (ما) مبتدا و خبرش محذوف اس ت و تقديرش چنين است :
چه كسى ما را از اين خوابگاهمان برانگيخت ، آنچه رحمان وعده داده حق است ) دور از فهم
است .
ان كانت الا صيحة واحدة فاذا هم جميع لدينا محضرون
در اين جمله اسم (كانت ) حذف شده ، و تقدير كلام چنين است (ان كانت الصيحة الا
صيحة واحدة ) يعنى آن صيحه و نفخه اى كه ايشان را ناگهانى رسيد، و بدون درنگ و
مهلت همه را نزد ما حاضر ساخت ، نبود مگر يك نفخه و صيحه .
و تعبير به (لدينا نزد ما) بدين جهت است كه روز قيامت روز حضور نزد خدا است براى
فصل قضا و رسيدگى به حساب اعمال و حقوقى كه مردم از يكديگر ضايع كرده اند.
فاليوم لا تظلم نفس شيئا و لا تجزون الا ما كنتم تعملون )
يعنى در آن روز در بينشان به عدل قضاوت مى شود. و به حق حكم مى شود و در نتيجه
هيچ كس به هيچ وجه ستم نمى شود.
توضيحى در مورد اينكه فرمود: (لاتجزون الا ما كنتم تعملون - جز آنچه مى
كرديدجزا داده نمى شويد)
جمله (و لا تجزون الا ما كنتم تعملون ) عطف تفسيرى است براى جمله (فاليوم لا تظلم
نفس شيئا) و در حقيقت بيانى برهانى براى نبودن ظلم در آن روز است ؛ چون دلالت مى
كند بر اينكه جزاى اعمال هر صاحب عملى در آن روز خود
اعمال اوست ، ديگر با چنين جزايى ظلم تصور ندارد، براى اينكه ظلم عبارت است از بيجا
مصرف كردن چيزى ، ولى عمل كسى را جزاى عملش قرار دادن ، بى جا مصرف كردن جزا
نيست ، و بهتر از آن تصور ندارد، چه جزايى عادلانه تر از اينكه عين
عمل كسى را مزد عملش قرار دهند؟
خطابى كه در اين آيه است كه مى فرمايد: (امروز خود اعمالتان را جزاى اعمالتان
قرار مى دهند) با اينكه روز قيامت هنوز نيامده ، از باب
تمثيل قيامت و احضار آن و احضار مردمى است كه در آن هستند، و اين خود عنايتى است در كلام
كه گوينده آينده را احضار كند، و با مردمى كه در آينده قرار مى گيرند، سخن بگويد.
اين است نكته خطاب ، نه آن طور كه بعضى توهم كرده اند كه : (كلام مذكور حكايت از
آينده كفار است ، و يا خطابى است كه از ناحيه خداى سبحان و يا ملائكه و يا مومنين در روز
قيامت به ايشان مى شود) ؛ چون احتياجى به اين توجيهات نيست ، و سياق گوياى به آن
معنايى است كه ما بيان كرديم .
و مخاطب به جمله (و لا تجزون الا ما كنتم تعملون ) همه مردمند، چه
اهل سعادت و چه اهل شقاوت ، هركس هر چه كرده چه خوب و چه بد، عين آن را جزاى عملش
قرار مى دهد.
و اينكه بعضى در اين خصوص اشكال كرده اند كه : (انحصار (الا) با عموميت (سعدا)
و (اشقيا) نمى سازد، علاوه بر اين خود خداى تعالى فرموده : اءجر مومنان را به طور
كامل مى دهد، و بيشتر هم مى دهد، و به فضل خود آن را دو چندان و بلكه چند برابر مى
كند) اشكالشان وارد نيست ؛ براى اينكه : انحصارى كه در مورد آيه مورد بحث هست ،
ناظر به جزاى اعمال و پاداش و كيفر آن است و آن ادله و آياتى كه دلالت دارد بر اجر
چند برابر از قبيل آيه (لهم ما يشاون فيها و لدينا مزيد) مساءله اى است ماوراى جزا و
اجر، و خارج از طور عمل است ، ما هم نخواستيم بگوييم خداوند به
اهل سعادت بيش از اعمالشان چيزى نمى دهد، بلكه خواستيم بگوييم اجر همان
عمل است و بس ، و اما اينكه ممكن است خداوند به
فضل خود مثوباتى به اشخاصى بدهد، از محل بحث بيرون است .
بعضى از مفسرين از اشكالى كه ذكر شد، جواب داده اند به اينكه : معناى آيه شريفه اين
است كه : صالح ثواب ش كم نمى شود، و طالح هم عقابش زياد نمى شود؛ چون هم كم
دادن اجر صالح منافات با حكمت دارد، و هم زياد كردن عقاب طالح ، و اما زياد ثواب دادن و
كمتر عقاب كردن مورد نظر آيه نيست ، و هيچ مانعى هم ندارد.
و يا جواب داده اند به اينكه : مراد از جمله (لا تجزون الا ما كنتم تعملون ) اين است كه :
شما جزايى نخواهيد ديد مگر جزايى را كه از سنخ
عمل خودتان است ، چه خير و چه شر.
ولى اشكالى كه در اين جواب است اين است كه : اگر
مدلول آيه اين بود اصلا اشكالى وارد نمى شد، ليكن همه حرفها در اين است كه آيا آيه
چنين مدلولى دارد يا نه ؟
وصف و حال اصحاب الجنة در بهشت برين
انّ اصحاب الجنة اليوم فى شغل فاكهون
كلمه (شغل ) به معناى كارى است كه آدمى را به خود
مشغول سازد و از كارهاى ديگر باز بدارد. و كلمه (فاكه ) اسم
فاعل از مصدر (فكاهت ) است كه به معناى گفت و شنودى است كه مايه خوشحالى
باشد و ممكن هم هست به معناى تمتع و لذت بردن باشد، و - به طورى كه گفته شده
- از مصدر مزبور غير از اسم فاعل هيچ فعلى مشتق نشده است .
بعضى از مفسرين گفته اند: معناى (فاكه ) صاحب ميوه است ، همان طور كه مى گوييم
(لابن و تامر فلانى داراى لبن و تمر است ) ولى اين معنى را يك نكته بعيد مى سازد،
و آن اين است كه در اين آيات سخن از ميوه به ميان آمد، ديگر لازم نبود كه بار ديگر
تكرار شود، به خلاف اينكه كلمه مذكور را به معناى گفت و شنود بگيريم كه ديگر
تكرارى لازم نمى آيد.
و معناى آيه اين ا ست كه : اصحاب بهشت در آن روز در كارى هستند كه توجهشان را از هر
چيز ديگرى قطع مى كند و آن كار عبارت است از گفت و شنودهاى لذت بخش ، و يا عبارت
است از تنعم در بهشت .
هم و ازواجهم فى ظلال على الارائك متكئون
كلمه (ظلال ) جمع (ظل ) است كه به معناى سايه است . بعضى گفته اند: جمع ظله
- به ضمه ظاء - است ، كه به معناى سايبان (و چتر) يا سقف يا درخت و يا
امثال اينها است كه مانع از نفوذ نور خورشيد مى شود. و كلمه (ارائك ) جمع (اريكه
) است كه به معناى هر چيزى است كه بدان تكيه كنند؛ مانند پشتى و متكا و
امثال آن .
و معناى آيه اين است كه : ايشان يعنى اهل بهشت و همسرانشان كه در دنيا محرم ايشان بودند
و از مومنات بودند، و يا حور العين كه همسران بهشتى ايشانند، در سايه ها و يا در زير
سايبانهايى كه ساتر از آفتاب يا هر حرارت ديگرى است ، قرار دارند، و بر پشتى ها
به عزت تكيه مى كنند.
لهم فيها فاكهة و لهم ما يدعون
كلمه (فاكهه ) به معناى مطلق ميوه ها است ، مانند: سيب ،
پرتقال و امثال آن . و كلمه (يدعون ) از مصدر (ادعاء) است كه به معناى تمنى و
خواستن است . يعنى مردم در بهشت ميوه و نيز هر چه را تمنا و اشتها كنند و بطلبند در
اختيار دارند.
سلام قولا من رب رحيم
كلمه (سلام ) مبتدايى است كه خبرش حذف شده . و اگر آن را نكره آورد و نفرمود:
(السلام ) به منظور اين است كه بفهماند سلامى است كه از عظمت نمى توان تعريفش
كرد. و خبر ى كه از آن حذف شده عبارت است از (عليكم ) و يا (لكم ) . و كلمه
(قولا) مفعول مطلق است براى فعل محذوف ، و تقديرش اين است كه : (اقوله قولا من
رب رحيم من اين سلام را مى گويم ، گفتنى از پروردگار رحيم ) .
از ظاهر كلام برمى آيد كه اين سلام از خداى تعالى باشد، و اين غير از آن سلامى است
كه ملائكه به بهشتيان مى گويند و قرآن چنين حكايتش كرده : (و الملائكه يدخلون
عليهم من كل باب سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار) .
(و امتازوا اليوم ايها المجرمون )
يعنى آن روز به مجرمين مى گوييم : از بهشتيان جدا شويد. و منظور از (آن روز) روز
قيامت است اين آيه وعده اى را كه در جاى ديگر داده و فرموده : (ام
نجعل الّذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الاءرض ام
نجعل المتقين كالفجار) و نيز فرموده : (ام حسب الّذين اجترحوا السيئات ان نجعلهم
كالّذين آمنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ) منجز و قطعى مى كند و از وفاى
به آن وعده خبر مى دهد.
الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين )
كلمه (عهد) به معناى وصيت (سفارش ) است .
مراد از عبادت شيطان در آيه شريفه
و مراد از (عبادت كردن و پرستيدن شيطان ) اطاعت اوست در وسوسه هايى كه مى كند و
به آن امر مى كند (يعنى وسوسه هاى شيطان را اطاعت نكنيد، زيرا كه ) غير از خداوند و
كسانى را كه خداوند دستور داده نبايد اطاعت كرد. در اين آيه براى نپرستيدن شيطان چنين
علت آورده كه : ا و براى شما دشمنى است آشكار. آشكار بودن دشمنى اش هم از اين جهت
است كه دشمن در دشمنى كردن خير كسى را نمى خواهد.
بعضى از مفسرين گفته اند: (مراد از عبادت شيطان ، پرستش خدايان دروغين است و اگر
اين پرستش را به شيطان نسبت داده ، از اين جهت است كه : شيطان با تسويلات و جلوه
دادن هاى خود، اين عمل زشت را به گردن بت پرستان گذاشته ) . ولى اين گونه تفسير
كردن ، بيهوده خود را به زحمت افكندن است .
وجه اينكه چرا خداوند مجرمين را به عنوان بنى آدم خطاب كرده اين است كه دشمنى شيطان
نسبت به مشركين ، به خاطر غرض خاصى كه به آنها داشته باشد، نبوده ، بلكه به
خاطر اين بوده كه فرزندان آدم بودند. و اين دشمنى در روز
اول آن جا بروز كرد كه ماءمور به سجده بر آدم شد و زير بار نرفت و استكبار كرد،
نتيجه اش هم اين شد كه از درگاه خدا رانده شد از آن روز با ذريه آدم نيز دشمن گرديد و
همه را تهديد كرد، و به طورى كه قرآن حكايت كرده گفت : (ارايتك هذا الّذى كرمت على
لئن اخرتن الى يوم القيامة لاحتنكن ذريته الا قليلا) ).
مراد از عهد خدا با بنى آدم در آيه : (الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا
الشيطان...)
و اما آن عهدى كه خداى تعالى با بنى آدم كرد كه شيطان را عبادت و پرستش و اطاعت
نكنند، همان عهدى است كه به زبان انبيا و رسولان خود به بشر ابلاغ فرمود و
تهديدشان كرد از اينكه او را پيروى كنند، مانند اين پيام كه فرمود: (يا بنى آدم لا
يفتننّكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنة ) و نيز فرمود (و لا يصدنكم الشيطان
انه لكم عدو مبين ) .
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از عهد مزبور عهدى است كه خداى ت عالى در
(عالم ذر) از انسانها گرفت و فرمود: (الست بربكم قالوا بلى ) و ليكن اگر به
خاطر داشته باشيد، ما در تفسير آيه ذر گفتيم : عهد (عالم ذر) به وجهى عين آن عهدى
است كه در دنيا متوجه بشر كرده .
و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم
اين جمله عطف است به جمله قبلش و ما در سابق در تفسير سوره حمد در
ذيل آيه (اهدنا الصراط المستقيم ) تفسير صراط مستقيم را بيان كرديم .
و لقد اضل منكم جبلا كثيرا ا فلم تكونوا تعقلون
كلمه (جبل ) - به كسره جيم و باء و تشديد لام - به معناى جماعت است . و بعضى
گفته اند: (به معناى جماعت بسيار است ) . و بناى آيه شريفه بر توبيخ و عتاب به
كفار است كه آيا كسى را اطاعت مى كنيد كه قبل از شما جماعتهاى بسيارى را گمراه كرد،
آيا نمى خواهيد تعقل كنيد؟
هذه جهنم التى كن تم توعدون
كلمه (كنتم ) استمرار را مى رساند و مى فهماند تهديدتان به جهنم يك بار و دو بار
نبود، بلكه به زبان انبيا و رسولان (عليهم السلام ) دائما تهديد مى شديد، و اولين
بارى كه تهديد شديد، همان روزى بود كه به ابليس فرمود: (ان عبادى ليس لك
عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين و ان جهنم لموعدهم اجمعين ) .
و در لفظ آيه اشاره هست به اينكه : در روز قيامت جهنم را حاضر مى كنند.
اصلوها اليوم بما كنتم تكفرون
كلمه (صلا) به معناى ملازمت و پيروى كردن است . و بعضى گفته اند: به معناى ت
حمل و چشيدن حرارت است . و از جمله (بما كنتم تكفرون ) برمى آيد كه خطاب آيه به
كفار است . پس معلوم مى شود، مراد از مجرمين در چند آيه
قبل هم همان كفارند.
اليوم نختم على افواههم و تكلّمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون
يعنى هر يك از دست و پاهايشان شهادت مى دهد به آن كارهايى كه به وسيله آن عضو
انجام داده اند؛
مثلا دستها به آن گناهانى شهادت مى دهد كه صاحب دست به وسيله آن مرتكب شده ، (سيلى
هايى كه به ناحق به مردم زده ، اموالى كه به ناحق تصرف كرده ، شهادتهايى كه به
ناحق نوشته و امثال آن )، و پاها به خصوص آن گناهانى شهادت مى دهند كه صاحب آن با
خصوص آنها انجام داده (لگدهايى كه به ناحق به مردم زده ، قدم هايى كه به سوى
خيانت و ظلم و سعايت و فتنه انگيزى و امثال آن برداشته ).
و از همين جا روشن مى گردد كه هر عضوى به
عمل مخصوص به خود شهادت مى دهد و گويا مى گردد. و نام دست و پا در آيه شريفه از
باب ذكر نمونه است (و گرنه چشم و گوش و زبان و دندان ، و هر عضو ديگر نيز به
كارهايى كه به وسيله آنها انجام شده ، شهادت مى دهند). و لذا مى بينيم كه در جاى ديگر
قرآن نام گو ش و چشم و قلب را برده ، و فرموده : (انّ السمع و البصر و الفواد
كل اولئك كان عنه مسئولا و در سوره حم سجده ، آيه 20 نام پوست بدن را آورده كه ان
شاءاللّه تعالى به زودى در تفسير سوره حم سجده مطالبى مربوط به اين بحث خواهد
آمد.
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل آيات گذشته مربوط به قيام قيامت
واحوال دوزخيان و بهشتيان و...)
در تفسير قمى در ذيل آيه (ما ينظرون الا صيحة واحدة ...) آمده كه : اين صيحه در آ خر
الزمان خواهد بود، مردم در آن روزگار گرفتار يك صيحه مى شوند و در حالى كه مر دم
در بازارها مشغول مخاصمه هستند، ناگهان گرفتار اين صيحه گشته و همه در جا مى
ميرند. و احدى نيست كه به خانه خود برگردد، و يا سفارشى به كسى بكند، و همين است
معناى جمله (فلا يستطيعون توصية و لا الى اهلهم يرجعون ) .
و در مجمع البيان گفته : در ضمن حديثى آمده كه : وقتى قيامت به پا مى شود كه مردم
سرگرم كار و زندگى خويشند و بساط و كار و كسب خود را گسترده ، سرگرم
دادوستدند، و قبل از آنكه آن را جمع كنند قيامت به پا مى شود و چه بسا كه اشخاصى
لقمه را برداشته به طرف دهان مى برند، و قيام قيامت در اين مدت كوتاه فرا مى رسد،
و از رسيدن لقمه به دهانشان جلوگيرى مى كند. و چه بسا مردى در همان حالى كه
مشغول پر كردن حوض است تا دامهاى خود را آب دهد،
قبل از آب دادن قيامت به پا مى شود.
مؤ لف : اين معنا در الدر المنثور از ابو هريره از
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )، و نيز از قتاده از آن جناب به طور
مرسل - بدون ذكر سند - روايت شده است .
و در تفسير قمى در ذيل آيه (و نفخ فى الصور فاذا هم من الاجداث الى ربهم ينسلون
) از امام (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: (من الاجداث ) يعنى از قبرها. و در
روايت ابى الجارود است كه از امام باقر (عليه السلام ) در
ذيل جمله (يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا) فرمود: ملائكه در پاسخشان مى گويند: اين
همان وعده اى است كه رحمان مى داد، و فرستادگان خدا راست مى گفتند.
و در كافى به سندى كه به ابى بصير رسانده از امام صادق (عليه السلام ) روايت
كرده كه فرمود: ابوذر - كه خدا رحمت ش كند - در خطبه اش مى فرمود: بين مرگ و
قيامت بيش از خوابى كه بكنى و سپس بيدار شوى فاصله نيست .
و در تفسير قمى در ذيل جمله (ان اصحاب الجنة اليوم فى
شغل فاكهون ) گفته : يعنى با زنان ملاعبه و بازى مى كنند.
و نيز در همان كتاب در روايت ابى الجارود است كه امام باقر (عليه السلام ) در تفسير
جمله (فى ظلال على الارائك متكئون ) فرموده : كلمه (ارائك ) تختهايى است كه روى
آن حجله ها باشد.
باز در همان كتاب در تفسير جمله (سلام قولا من رب رحيم ) فرموده : سلام از ناحيه خدا
به معناى امان است ، و در ذيل جمله (و امتازوا اليوم ايها المجرمون ) فرموده : چون خدا
خلق را در روز قيامت جمع كند، همه برپا خواهند ماند به حدى كه عرق ايشان را فرا مى
گيرد، پس ندا مى كنند: پروردگارا به حساب ما رسيدگى كن هر چند كه جهنمى باشيم ،
تكليف مان را معلوم كن ، تا اگر دوزخى هستيم به دوزخ برويم .
آنگاه فرمود: خداى تعالى بادهايى مى فرستد تا در بين آنان بوزد، و مناديى ندا مى
كند: اى مجرمين امروز از بهشتيان جدا شويد. پس از يكديگر جدا مى شوند، مجرمين در آتش
مى افتند، و كسى كه در قلبش ايمان باشد به سوى بهشت مى رود.
مولف : در بعضى از روايات آمده كه : خداى سبحان براى
اهل محشر تجلى مى كند، به جلوه اى كه آنان را از غير به خود
مشغول مى سازد مادامى كه آن تجلى هست به هيچ چيز ديگر توجه ندارند. و مراد از اين
تجلى برطرف شدن همه حجابهايى است كه بين آنان و آفريدگارشان وجود داشت ، نه
اينكه مراد ديدن به چشم باشد، چون ديدن به چشم تنها از راه مقارنه جهات و ابعاد
صورت مى گيرد، و خداى تعالى در جهت قرار ندارد و چنين چيزى در حق خداى تعالى
محال است .
در كتاب اعتقادات صدوق از امام (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: هركس گوش به
سخن كسى بدهد، به همين مقدار او را پرستيده اگر گوينده از خدا بگويد شنونده خدا را
پرستيده و اگر از ابليس بگويد ابليس را پرستيده .
و در كافى به سند خود از محمّد بن سالم از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده
كه در ضمن حديثى فرمود: اينكه در روز قيامت اعضاى بدن عليه آدمى شهادت مى دهد،
مربوط به آدم مومن نيست ، بلكه اين راجع به كسانى است كه : عذاب خدا بر آنان حتمى
شده باشد، و اما مومن نامه عملش را به دست راستش مى دهند، همچنان كه خداى تعالى
فرمود: (فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرون كتابهم و لا يظلمون فتيلا پس آن
كسى كه نامه اش را به دست راستش دهد، اينگونه اشخاص خود كتاب خويشتن را مى
خوانند، و ذره اى ظلم نمى شوند.
و در تفسير عياشى از مسعده بن صدقه از امام صادق از جدش (عليهماالسلام ) روايت كرده
كه فرمود: امير المومنين در آن خطبه اش كه راجع به اوصاف قيامت است ، فرمود: خداوند
بر دهنها مهر مى زند و ديگر كسى نمى تواند سخنى بگويد، بلكه به جاى زبان دستها
سخن مى گويند، و پاها شهادت مى دهند، و پوست بدنها به زبان مى آيند، و به آنچه
كرده اند ناطق مى شوند، پس نمى توانند هيچ جريانى را از خدا كتمان كنند.
مؤ لف : و در اين معنا ر واياتى ديگر هست ، كه - ان شاءاللّه تعالى - بعضى از آنها
را در تفسير سوره (حم سجده ) آيه 20 نقل مى كنيم ، و بعضى ديگر از آنها را در
تفسير آيه (ان السمع و البصر والفواد كل اولئك كان عنه مسئولا)
نقل كرديم .