Back Index Next

ولى حق اين است كه اين كلمات در كلام خداوند نيز همان معنى اصلى خود را دارد و لازمه آن جهل و عدم قدرت نيست ، بلكه اين كلمات معمولا در جائى بكار مى رود كه براى رسيدن به هدف ، مقدمات متعددى لازم است ، به هنگامى كه يك يا چند قسمت از اين مقدمات حاصل شود هرگز نمى توان حكم قطعى به وجود آن هدف كرد بلكه بايد به صورت يك حكم احتمالى بيان شود مثلا قرآن مجيد مى گويد : و اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا لعلكم ترحمون : هنگامى كه قرآن خوانده شود گوش كنيد و خاموش باشيد اميد است
تفسير نمونه ج : 4 ص : 36
مشمول رحمت خداوند شويد ( اعراف - 204 ) .
روشن است كه تنها با گوش دادن آيات قرآن انسان مشمول رحمت خداوند نمى شود ، بلكه اين يكى از مقدمات است و مقدمات ديگر آن فهم و درك آيات ، و سپس به كار بردن دستوراتى است كه در آنها آمده ، لذا در اينگونه موارد نمى توان تنها با وجود يك مقدمه ، حكم قطعى به حصول نتيجه كرد ، بلكه بايد به صورت يك حكم احتمالى بيان گردد ، و به عبارت ديگر اينگونه تعبيرات در كلام الهى يكنوع بيدار باش و توجه دادن شنونده به اين است كه غير از اين مقدمه شرائط و مقدمات ديگرى نيز براى رسيدن به مقصد لازم است ، فى المثل براى درك رحمت خدا غير از گوش فرا دادن به قرآن ، عمل به آنهم لازم است .
درباره آيه مورد بحث اين سخن نيز كاملا مصداق دارد زيرا از بين رفتن قدرت كافران تنها با دعوت مؤمنان و تشويق آنها به جهاد نيست ، بلكه به دنبال آن ، اجراى برنامه هاى ديگر جهاد لازم است تا هدف نهائى را تحقق بخشد .
بنا بر اين هيچ لزومى ندارد كه اينگونه كلمات را هنگامى كه در كلام خدا بكار مى رود از معنى حقيقى منصرف نمائيم .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 37
مَّن يَشفَعْ شفَعَةً حَسنَةً يَكُن لَّهُ نَصِيبٌ مِّنهَا وَ مَن يَشفَعْ شفَعَةً سيِّئَةً يَكُن لَّهُ كِفْلٌ مِّنْهَا وَ كانَ اللَّهُ عَلى كلِّ شىْء مُّقِيتاً(85)
ترجمه :
85 - كسى كه تشويق به كار نيكى كند نصيبى از آن براى او خواهد بود ، و كسى كه تشويق به كار بدى كند سهمى از آن خواهد داشت ، و خداوند حساب هر چيز را دارد و آنرا حفظ مى كند .

تفسير : نتيجه تشويق كار نيك يا بد
همانطور كه در تفسير آيه قبل اشاره شد ، قرآن مى گويد : هر كسى در درجه اول مسئول كار خويش است ، نه مسئول كار ديگران ، اما براى اينكه از اين مطلب سوء استفاده نشود در اين آيه مى گويد : درست است كه هر كسى مسئول كارهاى خود مى باشد ولى هر انسانى كه ديگرى را به كار نيك وادارد سهمى از آن خواهد داشت ، و هر كسى ديگرى را به كار بدى دعوت كند بهره اى از آن خواهد داشت .
( من يشفع شفاعة حسنة يكن له نصيب منها و من يشفع شفاعة سيئة يكن له كفل منها ) .
بنا بر اين مسئوليت هر كس در برابر اعمال خويش به آن معنى نيست كه از دعوت ديگران به سوى حق و مبارزه با فساد چشم بپوشد و روح اجتماعى اسلام را تبديل به فردگرائى و بيگانگى از اجتماع كند ، و در لاك خود فرو رود .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 38
كلمه شفاعت در اصل از ماده شفع ( بر وزن نفع ) به معنى جفت است بنا بر اين ضميمه شدن هر چيز به چيز ديگر شفاعت ناميده مى شود منتها گاهى اين ضميمه شدن در مسئله راهنمائى و ارشاد و هدايت است ( مانند آيه فوق ) كه در اين حال معنى امر بمعروف و نهى از منكر را مى دهد ( و شفاعت سيئه به معنى امر به منكر و نهى از معروف است ) .
ولى اگر در مورد نجات گنهكاران از عواقب اعمالشان باشد به معنى كمك به افراد گنهكارى است كه شايستگى و لياقت شفاعت را دارا هستند .
و به عبارت ديگر شفاعت گاهى قبل از انجام عمل است كه به معنى راهنمائى است و گاهى بعد از انجام عمل است كه به معنى نجات از عواقب عمل مى باشد و هر دو مصداق ضميمه شدن چيزى به چيز ديگر است .
ضمنا بايد توجه داشت كه آيه اگر چه يك مفهوم كلى را در بر دارد و هر گونه دعوت به كار نيك و بد را شامل مى شود چون در زمينه آيات جهاد وارد شده شفاعت حسنه اشاره به تشويق پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به جهاد و شفاعت سيئه اشاره به تشويق منافقان به عدم جهاد است كه هر كدام سهمى از نتيجه اين كار خواهند برد .
در ضمن تعبير به كلمه شفاعت در اين مورد كه سخن از رهبرى ( رهبرى به سوى نيكيها يا بديها ) در ميان مى باشد ممكن است اشاره به اين نكته بوده باشد كه سخنان رهبر ( اعم از رهبران خير و شر ) در صورتى نفوذ در ديگران خواهد كرد كه آنها براى خود امتيازى بر ديگران قائل نباشند بلكه خود را همدوش و همرديف و جفت آنها قرار دهند و اين مساله اى است كه در پيشبرد هدفهاى اجتماعى فوق العاده مؤثر است .
و اگر در چندين مورد از آيات قرآن در سوره شعراء و اعراف و هود و نمل و عنكبوت مى بينيم كه به هنگام تعبير از پيامبران و رسولان الهى كه براى هدايت و رهبرى امتها فرستاده شدند تعبير به اخوهم يا اخاهم ( برادر
تفسير نمونه ج : 4 ص : 39
آن جمعيت ) شده نيز اشاره به همين نكته مى باشد .
نكته ديگر اين كه قرآن در مورد تشويق به كار نيك ( شفاعت حسنه ) مى گويد نصيبى از آن به تشويق كننده مى رسد ، در حالى كه در مورد شفاعت سيئه مى گويد : كفلى از آن به آنها مى رسد .
و اين اختلاف تعبير به خاطر آن است كه نصيب به معنى بهره وافر از امور مفيد و سودمند است و كفل به معنى سهم از چيزهاى پست و بد است .
آيه فوق يكى از منطق هاى اصيل اسلام را در مسائل اجتماع روشن مى سازد و تصريح مى كند كه مردم در سرنوشت اعمال يكديگر از طريق شفاعت و تشويق و راهنمائى شريكند ، بنابراين هر گاه سخن يا عمل و يا حتى سكوت انسان سبب تشويق جمعيتى به كار نيك يابد شود ، تشويق كننده سهم قابل توجهى از نتائج آن كار خواهد داشت بدون اينكه چيزى از سهم فاعل اصلى كاسته شود .
در حديثى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين نقل شده : من امر بمعروف او نهى عن منكر او دل على خير او اشار به فهو شريك و من امر بسوء او دل عليه او اشار به فهو شريك : هر كس به كار نيكى يا نهى از منكرى كند و يا مردم را راهنمائى به عمل خير نمايد ، و يا به نحوى موجبات تشويق آنها را فراهم سازد ، در آن عمل سهيم و شريك است ، و همچنين هر كس دعوت به كار بد يا راهنمائى و تشويق نمايد او نيز شريك است .
در اين حديث سه مرحله براى دعوت اشخاص به كار خوب و بد ذكر شده ، مرحله امر ، مرحله دلالت و مرحله اشاره كه به ترتيب مرحله قوى و متوسط و ضعيف است ، به اين ترتيب هر گونه دخالت در وادار كردن ديگرى به كار
تفسير نمونه ج : 4 ص : 40
نيك و بد سبب مى شود كه به همان نسبت در محصول و برداشت آن سهيم باشد .
مطابق اين منطق اسلامى تنها عاملان گناه ، گناهكار نيستند بلكه تمام كسانى كه با استفاده كردن از وسائل مختلف تبليغاتى ، و يا آماده ساختن زمينه ها ، و حتى گفتن يك كلمه كوچك تشويق آميز ، عاملان گناه را به كار خود ترغيب كنند در آن سهيمند ، همچنين كسانى كه در مسير خيرات و نيكيها از چنين برنامه هائى استفاده مى نمايند از آن سهم دارند .
از پاره اى از روايات كه در تفسير آيه وارد شده است چنين بر مى آيد كه يكى از معانى شفاعت حسنه يا سيئه ، دعاى نيك يا بد در حق كسى كردن است كه يكنوع شفاعت در پيشگاه خدا محسوب مى شود .
از امام صادق (عليه السلام) چنين نقل شده كه فرمود : من دعا لاخيه المسلم بظهر الغيب استجيب له و قال له الملك فلك مثلاه فذلك النصيب : كسى كه براى برادر مسلمانش در پشت سر او دعا كند به اجابت مى رسد و فرشته پروردگار به او مى گويد دو برابر آن براى تو نيز خواهد بود ، و منظور از نصيب در آيه همين است .
و اين تفسير ، منافاتى با تفسير سابق ندارد بلكه توسعه اى در معنى شفاعت است ، يعنى هر مسلمانى به هر نوع كمك به ديگرى كند خواه از طريق دعوت و تشويق به نيكى يا از راه دعا در پيشگاه خدا و يا به هر وسيله ديگرى باشد در نتيجه آن سهيم خواهد بود .
اين برنامه اسلامى روح اجتماعى بودن و عدم توقف در مرحله فرديت را در مسلمانان زنده نگه ميدارد و اين حقيقت را اثبات مى كند كه انسان با توجه به ديگران و گام برداشتن در مسير منافع آنان هرگز عقب نمى ماند و منافع فردى او به خطر نخواهد افتاد ، بلكه در نتايج آنها سهيم خواهد بود .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 41
در پايان آيه مى فرمايد : خداوند توانا است و اعمال شما را حفظ و محاسبه كرده و در برابر حسنات و سيئات پاداش مناسب خواهد داد .
( و كان الله على كل شيىء مقيتا ) .
بايد توجه داشت كه مقيت در اصل از ماده قوت به معنى غذائى است كه جان انسان را حفظ مى كند ، بنا بر اين مقيت كه اسم فاعل از باب افعال است به معنى كسى است كه قوت ديگرى را مى پردازد و از آنجا كه چنين كسى حافظ حيات او است ، كلمه مقيت به معنى حافظ نيز به كار رفته و نيز شخصى كه قوت مى دهد حتما توانائى بر اين كار دارد به همين جهت اين كلمه به معنى مقتدر نيز آمده و چنين كسى مسلما حساب زيردستان خود را دارد ، به همين دليل به معنى حسيب آمده است و در آيه فوق تمام اين معانى ممكن است از كلمه مقيت اراده شود .
وَ إِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّة فَحَيُّوا بِأَحْسنَ مِنهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كلِّ شىْء حَسِيباً(86)
ترجمه :
86 - و هنگامى كه كسى به شما تحيت گويد پاسخ آنرا به طور بهتر دهيد يا ( لا اقل ) به همان گونه پاسخ گوئيد ، خداوند حساب همه چيز را دارد .

تفسير : هر گونه محبتى را پاسخ گوئيد
گرچه بعضى از مفسران معتقدند كه پيوند و ارتباط اين آيه با آيات قبل ، از اين نظر است كه در آيات گذشته بحثهائى پيرامون جهاد بود و در اين آيه
تفسير نمونه ج : 4 ص : 42
دستور مى دهد كه اگر دشمنان از در دوستى و صلح در آيند شما نيز پاسخ مناسب دهيد ، ولى روشن است كه اين پيوند ، مانع از آن نيست كه يك حكم كلى و عمومى در زمينه تمام تحيتها و اظهار محبتهائى كه از طرف افراد مختلف مى شود ، بوده باشد .
آيه در آغاز مى گويد : هنگامى كه كسى به شما تحيت گويد پاسخ آن را به طرز بهتر بدهيد و يا لااقل به طور مساوى پاسخ گوئيد .
( و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها او ردوها ) تحيت در لغت از ماده حيات و به معنى دعا براى حيات ديگرى كردن است خواه اين دعا به صورت سلام عليك ( خداوند تو را به سلامت دارد ) و يا حياك الله ( خداوند تو را زنده بدارد ) و يا مانند آن ، باشد ولى معمولا از اين كلمه هر نوع اظهار محبتى را كه افراد بوسيله سخن ، با يكديگر مى كنند شامل مى شود كه روشنترين مصداق آن همان موضوع سلام كردن است .
ولى از پاره اى از روايات ، همچنين تفاسير ، استفاده مى شود كه اظهار محبتهاى عملى نيز در مفهوم تحيت داخل است ، در تفسير على بن ابراهيم از امام باقر و امام صادق (عليه السلام) چنين نقل شده كه : المراد بالتحية فى الايه السلام و غيره من البر : منظور از تحيت در آيه ، سلام و هر گونه نيكى كردن است و نيز در روايتى در كتاب مناقب چنين مى خوانيم كنيزى يك شاخه گل خدمت امام حسن (عليه السلام) هديه كرد ، امام در مقابل آن وى را آزاد ساخت ، و هنگامى كه از علت اين كار سوال كردند ، فرمود : خداوند اين ادب را به ما آموخته آنجا كه مى فرمايد : و اذا حييتم بتحية فحيوا با حسن منها و سپس اضافه فرمود : تحيت بهتر ، همان آزاد كردن او است ! و به اين ترتيب آيه يك حكم كلى درباره پاسخ گوئى به هر نوع اظهار محبتى اعم از لفظى و عملى مى باشد .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 43
و در پايان آيه براى اينكه مردم بدانند چگونگى تحيتها و پاسخها و برترى يا مساوات آنها ، در هر حد و مرحله اى ، بر خداوند پوشيده و پنهان نيست مى فرمايد : خداوند حساب همه چيز را دارد .
( ان الله كان على كل شيىء حسيبا ) سلام تحيت بزرگ اسلامى تا آنجا كه مى دانيم تمام اقوام جهان هنگامى كه به هم مى رسند براى اظهار محبت به يكديگر نوعى تحيت دارند كه گاهى جنبه لفظى دارد و گاهى به صورت عملى است كه رمز تحيت مى باشد ، در اسلام نيز سلام يكى از روشنترين تحيتها است ، و آيه فوق همانطور كه اشاره شد گرچه معنى وسيعى دارد اما يك مصداق روشن آن سلام كردن است ، بنا بر اين طبق اين آيه همه مسلمانان موظفند كه سلام را به طور عاليتر و يا لااقل مساوى جواب گويند .
از آيات قرآن نيز استفاده مى شود كه سلام يكنوع تحيت است .
در سوره نور آيه 61 مى خوانيم : فاذا دخلتم بيوتا فسلموا على انفسكم تحية من عند الله مباركة طيبة : هنگامى كه وارد خانه اى شديد بر يكديگر تحيت الهى بفرستيد تحيتى پر بركت و پاكيزه .
در اين آيه سلام به عنوان تحيت الهى كه هم مبارك است و هم پاكيزه معرفى شده است و ضمنا مى توان از آن استفاده كرد كه معنى سلام عليكم در اصل سلام الله عليكم است ، يعنى درود پروردگار بر تو باد ، يا خداوند تو را به سلامت دارد ، و در امن و امان باشى به همين جهت سلام كردن يكنوع اعلام دوستى و صلح و ترك مخاصمه و جنگ محسوب مى شود .
از پاره اى از آيات قرآن نيز استفاده مى شود كه تحيت اهل بهشت نيز سلام است .
اولئك يجزون الغرفة بما صبروا و يلقون فيها تحية و سلاما .
اهل بهشت در برابر استقامتشان از غرفه هاى بهشتى بهره مند مى شوند و
تفسير نمونه ج : 4 ص : 44
تحيت و سلام به آنها نثار مى شود ( فرقان - 75 ) و در آيه 23 سوره ابراهيم و آيه 10 سوره يونس درباره بهشتيان نيز مى خوانيم تحيتهم فيها سلام : تحيت آنها در بهشت سلام است .
و نيز از آيات قرآن استفاده مى شود كه تحيت به معنى سلام ( يا چيزى معادل آن ) در اقوام پيشين بوده است چنانكه در سوره ذاريات آيه 25 در داستان ابراهيم مى گويد هنگامى كه فرشتگان مامور مجازات قوم لوط به صورت ناشناس بر او وارد شدند به او سلام كردند و او هم پاسخ آنها را به سلام داد : اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما قال سلام قوم منكرون .
از اشعار عرب جاهلى نيز استفاده مى شود كه تحيت به وسيله سلام در آن ايام بوده است .
هر گاه بى طرفانه اين تحيت اسلامى را كه محتوى توجه به خدا و دعا براى سلامت طرف و اعلام صلح و امنيت است با تحيتهاى ديگرى كه در ميان اقوام مختلف معمول است مقايسه كنيم ارزش آن براى ما روشنتر مى گردد .
در روايات اسلامى تاكيد زيادى روى سلام شده تا آنجا كه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده : من بدء بالكلام قبل السلام فلا تجيبوه : كسى كه پيش از سلام آغاز به سخن كند پاسخ او را نگوئيد .
و نيز از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه خداوند مى فرمايد :
تفسير نمونه ج : 4 ص : 45
البخيل من يبخل بالسلام : بخيل كسى است كه حتى از سلام كردن بخل ورزد .
و در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم : ان الله عز و جل يحب افشاء السلام : خداوند افشاء سلام را دوست دارد منظور از افشاى سلام ، سلام كردن به افراد مختلف است .
در احاديث ، آداب فراوانى درباره سلام وارد شده از جمله اينكه : سلام تنها مخصوص كسانى نيست كه انسان با آنها آشنائى خاصى دارد ، چنانكه در حديثى داريم كه از پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سوال شد اى العمل خير ؟ : كدام عمل بهتر است ؟ فرمود : تطعم الطعام و تقرء السلام على من عرفت و من لم تعرف : اطعام طعام كن و سلام به كسانى كه مى شناسى و نمى شناسى بنما و نيز در احاديث وارد شده كه سواره بر پياده ، و آنها كه مركب گرانقيمتترى دارند به كسانى كه مركب ارزانتر دارند ، سلام كنند ، و گويا اين دستور يك نوع مبارزه با تكبر ناشى از ثروت و موقعيتهاى خاص مادى است ، و اين درست نقطه مقابل چيزى است كه امروز ديده مى شود كه تحيت و سلام را وظيفه افراد پائينتر مى دانند و شكلى از استعمار و استعباد و بت پرستى به آن مى دهند ، و لذا در حالات پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم كه او به همه حتى به كودكان سلام مى كرد .
البته اين سخن منافات با دستورى كه در بعضى از روايات وارد شده كه افراد كوچكتر از نظر سن بر بزرگتر سلام كنند ندارد ، زيرا اين يكنوع ادب و تواضع انسانى است و ارتباطى با مسئله اختلاف طبقاتى و تفاوت در ثروت و
تفسير نمونه ج : 4 ص : 46
موقعيتهاى مادى ندارد .
در پاره اى از روايات دستور داده شده است كه به افراد رباخوار ، فاسق ، منحرف و مانند آنها سلام نكنيد و اين خود يكنوع مبارزه با فساد است ، مگر اينكه سلام كردن به آنها وسيله اى باشد براى آشنائى و دعوت به ترك منكر .
ضمنا بايد توجه داشت كه منظور از تحيت به احسن آن است كه سلام را با عبارات ديگرى مانند و رحمة الله و مانند و رحمة الله و بركاته تعقيب كنند .
در تفسير در المنثور مى خوانيم شخصى به پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) عرض كرد السلام عليك پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : السلام عليك و رحمة الله ، ديگرى عرض كرد السلام عليك و رحمة الله پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود و عليك السلام و رحمة الله و بركاته نفر ديگرى گفت : السلام عليك و رحمة الله و بركاته پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : و عليك و هنگامى كه سؤال كرد كه چرا جواب مرا كوتاه بيان كرديد فرمود : قرآن مى گويد : تحيت را به طرز نيكوترى پاسخ گوئيد اما تو چيزى باقى نگذاشتى ! در حقيقت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در مورد نفر اول و دوم تحيت به نحو احسن گفت اما در مورد شخص سوم به مساوى زيرا جمله عليك مفهومش اين است كه تمام آنچه گفتى بر تو نيز باشد .
اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيَمَةِ لا رَيْب فِيهِ وَ مَنْ أَصدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثاً(87)
ترجمه :
87 - خداوند معبودى جز او نيست ، و به طور قطع همه شما را در روز رستاخيز كه شك در آن نمى باشد جمع مى كند ، و كيست كه از خداوند راستگوتر باشد .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 47
تفسير :
آيه فوق تكميلى براى آيات قبل و مقدمه براى آيات بعد است ، زيرا در آيه گذشته پس از دستور به رد تحيت فرمود : خداوند حساب همه اعمال شما را دارد ، در اين آيه اشاره به مسئله رستاخيز و دادگاه عمومى بندگان در روز قيامت كرده و آن را با مسئله توحيد و يگانگى خدا كه ركن ديگرى از ايمان است مى آميزد ، و مى فرمايد : معبودى جز او نيست و بطور قطع در روز قيامت شما را دسته جمعى مبعوث ميكند ، همان روز قيامتى كه هيچ شك و ترديدى در آن نيست .
( الله لا اله الا هو ليجمعنكم الى يوم القيامة لا ريب فيه ) .
تعبير به يجمعنكم اشاره به اين است كه قيامت همه افراد بشر در يك روز واقع خواهد شد ، همانطور كه در آخر سوره مريم آيه 93 تا 95 نيز اشاره به اين حقيقت شده كه تمام بندگان خدا اعم از ساكنان زمين و ساكنان كرات ديگر همه در يكروز مبعوث مى شوند .
تعبير به لا ريب فيه ( هيچ ترديدى در آن نيست ) در مورد روز قيامت در اين آيه و چندين مورد ديگر از آيات قرآن در حقيقت اشاره به دلائل قطعى و مسلمى است كه از وجود چنين روزى خبر مى دهد مانند قانون تكامل و حكمت و فلسفه آفرينش و قانون عدالت پروردگار كه در بحث معاد ، مشروحا ذكر شده است .
و در پايان براى تاكيد مطلب مى فرمايد : كيست كه راستگوتر از خدا باشد ( و من اصدق من الله حديثا ) .
بنا بر اين هر گونه وعده اى درباره روز قيامت و غير آن مى دهد نبايد جاى ترديد باشد ، زيرا دروغ يا از جهل سرچشمه مى گيرد يا از ضعف و نياز ، اما خداوندى
تفسير نمونه ج : 4 ص : 48
كه از همه آگاهتر و از همگان بى نياز است ، از هر كس راستگوتر است و اصولا دروغ براى او مفهومى ندارد .
* فَمَا لَكمْ فى المُْنَفِقِينَ فِئَتَينِ وَ اللَّهُ أَرْكَسهُم بِمَا كَسبُوا أَ تُرِيدُونَ أَن تَهْدُوا مَنْ أَضلَّ اللَّهُ وَ مَن يُضلِلِ اللَّهُ فَلَن تجِدَ لَهُ سبِيلاً(88)
ترجمه :
88 - چرا در باره منافقين دو دسته شده ايد ؟ ( بعضى جنگ با آنها را ممنوع و بعضى مجاز مى دانيد ) در حالى كه خداوند به خاطر اعمالشان ( افكار ) آنها را به كلى وارونه كرده است ، آيا شما مى خواهيد كسانى را كه خداوند ( بر اثر اعمال زشتشان ) گمراه كرده هدايت كنيد ؟ ! در حالى كه هر كس را خداوند گمراه كند راهى براى او نخواهى يافت .

شان نزول :
مطابق نقل جمعى از مفسران از ابن عباس ، عده اى از مردم مكه ظاهرا مسلمان شده بودند ، ولى در واقع در صف منافقان قرار داشتند ، به همين دليل حاضر به مهاجرت به مدينه نشدند ، و عملا هوادار و پشتيبان بت پرستان بودند ، اما سرانجام مجبور شدند از مكه خارج شوند ( و تا نزديكى مدينه بيايند و شايد هم به خاطر موقعيت ويژه اى كه داشتند براى هدف جاسوسى اين عمل را انجام دادند ) و خوشحال بودند كه مسلمانان آنها را از خود مى دانند و ورود به مدينه طبعا براى آنها مشكلى ايجاد نخواهد كرد .
مسلمانان از جريان آگاه شدند ، ولى بزودى درباره چگونگى برخورد با اين جمع در ميان مسلمين اختلاف افتاد ، عده اى معتقد بودند كه بايد اين عده را طرد كرد ، زيرا در واقع پشتيبان دشمنان اسلامند ، ولى بعضى از افراد
تفسير نمونه ج : 4 ص : 49
ظاهر بين و ساده دل با اين طرح مخالفت كردند و گفتند : عجبا ! ما چگونه با كسانى كه گواهى به توحيد و نبوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) داده اند بجنگيم ؟ و تنها به جرم اينكه هجرت ننمودند خون آنها را حلال بشمريم ؟ آيه فوق نازل شد و دسته دوم را در برابر اين اشتباه ملامت و سپس راهنمائى كرد .

تفسير :
با توجه به شان نزول بالا پيوند اين آيه و آيات بعد از آن با آياتى كه قبلا درباره منافقان بود كاملا روشن است .
در آغاز آيه مى فرمايد : چرا در مورد منافقان دو دسته شده ايد و هر كدام طورى قضاوت مى كنيد ( فما لكم فى المنافقين فئتين ) .
يعنى اين افراد كه با ترك مهاجرت و همكارى عملى با مشركان و عدم شركت در صف مجاهدان اسلام نفاق خود را آشكار ساخته اند نبايد در باره سرنوشت آنها كسى ترديد كند ، اينها به طور مسلم از منافقان دست اولند ، و عملشان گواه زنده عدم ايمانشان است ، پس چرا بعضى فريب اظهار توحيد و ايمان آنها را مى خورند ؟ و در مقام شفاعت از آنها بر مى آيند با اينكه در آيات قبل اشاره شد كه من يشفع شفاعة سيئة يكن له كفل منها و به اين ترتيب خود را در سرنوشت شوم آنها سهيم مى نمايند .
سپس مى فرمايد : اين عده از منافقان به خاطر اعمال زشت و ننگينى كه انجام داده اند خداوند توفيق و حمايت خويش را از آنها برداشته و افكارشان را به كلى واژگونه كرده ، همانند كسى كه به جاى ايستادن به روى پا ، با سر
تفسير نمونه ج : 4 ص : 50
بايستد ( و الله اركسهم بما كسبوا ) .
ضمنا از جمله بما كسبوا استفاده مى شود كه بازگشتها از جاده هدايت و سعادت و نجات معلول اعمال خود انسان است و اگر اين عمل به خداوند نسبت داده مى شود به خاطر آن است كه خداوند حكيم و هر كس را مطابق اعمال خويش كيفر مى دهد و به مقدار لياقت و شايستگى پاداش خواهد داد .
و در پايان آيه خطاب به افراد ساده دلى كه حمايت از اين دسته منافقان مى نمودند كرده ، مى فرمايد : آيا شما مى خواهيد كسانى را كه خدا بر اثر اعمال زشتشان از هدايت محروم ساخته هدايت كنيد در حالى كه چنين افراد هيچ راهى به سوى هدايت ندارند .
( ا تريدون ان تهدوا من اضل الله و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا ) زيرا اين يك سنت فناناپذير الهى است كه اثر اعمال هيچكس از او جدا نمى شود چگونه مى توانيد انتظار داشته باشيد افرادى كه فكرشان آلوده و قلبشان مملو از نفاق و عملشان حمايت از دشمنان خدا است مشمول هدايت شوند اين يك انتظار بى دليل و نابجا است .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 51
وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سوَاءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنهُمْ أَوْلِيَاءَ حَتى يهَاجِرُوا فى سبِيلِ اللَّهِ فَإِن تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْث وَجَدتُّمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنهُمْ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً(89)
ترجمه :
89 - آنان دوست دارند كه شما هم مانند آنها كافر شويد و مساوى يكديگر گرديد ، بنا بر اين از آنها دوستانى انتخاب نكنيد مگر اينكه ( توبه كنند و ) مهاجرت در راه خدا نمايند ، اما آنها كه از كار سرباز زنند ( و به اقدامات بر ضد شما ادامه دهند ) آنها را هر كجا بيابيد اسير كنيد و ( يا در صورت لزوم ) به قتل برسانيد و از ميان آنها دوست و يار و ياورى اختيار نكنيد .

تفسير :
در تعقيب آيه قبل درباره منافقانى كه بعضى از مسلمانان ساده دل به حمايت از آنها برخاسته و از آنها شفاعت مى كردند و قرآن بيگانگى آنها را از اسلام بيان داشت در اين آيه مى فرمايد : تاريكى درون آنها بقدرى است كه نه تنها خودشان كافرند بلكه دوست مى دارند كه شما هم همانند آنان كافر شويد و مساوى يكديگر گرديد .
( ودوا لو تكفرون كما كفروا فتكونون سواء ) بنا بر اين آنها از كافران عادى نيز بدترند ، زيرا كفار معمولى دزد و غارتگر عقائد ديگران نيستند ، اما اينها هستند ، فعاليتهاى پى گيرى براى تخريب عقايد ديگران دارند .
اكنون كه آنها چنين هستند هرگز نبايد شما مسلمانان دوستانى از ميان آنها انتخاب كنيد ( فلا تتخذوا منهم اولياء ) .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 52
مگر اينكه در كار خود تجديد نظر كنند و دست از نفاق و تخريب بردارند و نشانه آن اين است كه از مركز كفر و نفاق به مركز اسلام ( از مكه به مدينه ) مهاجرت نمايند .
( حتى يهاجروا فى سبيل الله ) .
اما اگر آنها حاضر به مهاجرت نشدند بدانيد كه دست از كفر و نفاق خود بر نداشتند و اظهار اسلام آنها فقط به خاطر اغراض جاسوسى و تخريبى است و در اين صورت مى توانيد هر جا بر آنها دست يافتيد ، آنها را اسير كنيد و يا در صورت لزوم به قتل برسانيد .
( فان تولوا فخذوهم و اقتلوهم حيث وجدتموهم ) و در پايان آيه بار ديگر تاكيد مى كند كه هيچگاه دوست و يار و ياورى از ميان آنها انتخاب نكنيد .
( و لا تتخذوا منهم وليا و لا نصيرا ) اين شدت عمل كه در آيه فوق نسبت به اين دسته از منافقان نشان داده شده به خاطر آن است كه نجات يك جامعه زنده كه در مسير يك انقلاب اصلاحى گام بر مى دارد ، از چنگال دشمنان دوست نما و جاسوسان خطرناك ، راهى جز اين ندارد .
قابل توجه اينكه در حالى كه اسلام افراد غير مسلمانى همانند يهود و نصارى را با شرائطى تحت حمايت خود قرار داده ، و اجازه هيچگونه مزاحمت نسبت به آنها نمى دهد در مورد اين دسته از منافقان اين چنين شدت عمل به خرج داده است ، و با اينكه آنان تظاهر به اسلام مى نمودند دستور اسارت و حتى اعدام آنان را در صورت لزوم صادر كرده است ، و اين نيست مگر به خاطر آنكه اين گونه افراد زير پوشش اسلام مى توانند ضربه هائى بزنند كه هيچ دشمنى قادر بر آن نيست !
تفسير نمونه ج : 4 ص : 53
سؤال :
ممكن است گفته شود سيره پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) درباره منافقان اين بوده كه هيچگاه دستور قتل آنها را صادر نمى كرد مبادا دشمنان او را متهم به كشتن يارانش كنند و يا بعضى از اين مسئله سوء استفاده كرده ، با افرادى كه خرده حساب داشتند به عنوان منافق بودن درآويزند و آنها را به قتل برسانند .

پاسخ :
بايد توجه داشت كه سيره پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تنها در مورد منافقان مدينه و مانند آنها بوده است كه به ظواهر اسلام عمل مى كردند و مبارزه صريحى با اسلام و مسلمين نداشتند اما كسانى كه مانند منافقان مكه همكارى روشنى با دشمنان اسلام داشتند مشمول اين حكم نبودند .
إِلا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلى قَوْمِ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنهُم مِّيثَقٌ أَوْ جَاءُوكُمْ حَصرَت صدُورُهُمْ أَن يُقَتِلُوكُمْ أَوْ يُقَتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسلَّطهُمْ عَلَيْكمْ فَلَقَتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَكمْ عَلَيهِمْ سبِيلاً(90)
ترجمه :
90 - مگر آنها كه با كسانى كه با شما هم پيمانند ، پيمان بسته ، يا آنها كه به سوى شما مى آيند و از پيكار با شما يا پيكار با قوم خود ناتوان شده اند ( نه سر جنگ با شما دارند و نه توانائى مبارزه با قوم خود ) و اگر خداوند بخواهد آنها را بر شما مسلط مى كند تا با شما پيكار كنند ، بنا بر اين اگر از شما كناره گيرى كردند و با شما پيكار ننمودند ( بلكه ) پيشنهاد صلح كردند خداوند به شما اجازه نمى دهد كه متعرض آنان شويد .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 54
شان نزول :
از روايات مختلفى كه در شان نزول آيه وارد شده و مفسران در تفاسير گوناگون آورده اند چنين استفاده مى شود كه دو قبيله در ميان قبائل عرب به نام بنى ضمره و اشجع وجود داشتند كه قبيله اول با مسلمانان پيمان ترك تعرض بسته بودند و طايفه اشجع با بنى ضمره نيز هم پيمان بودند .
بعضى از مسلمانان از قدرت طايفه بنى ضمره و پيمان شكنى آنها بيمناك بودند ، لذا به پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پيشنهاد كردند كه پيش از آنكه آنها حمله را آغاز كنند مسلمانان به آنها حملهور شوند ، پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : كلا فانهم ابر العرب بالوالدين و اوصلهم للرحم و اوفاهم بالعهد : نه ، هرگز چنين كارى نكنيد ، زيرا آنها در ميان تمام طوائف عرب نسبت به پدر و مادر خود نيكوكارترند ، و از همه نسبت به اقوام و بستگان مهربانتر ، و به عهد و پيمان خود از همه پايبندترند ! پس از مدتى مسلمانان با خبر شدند كه طايفه اشجع به سركردگى مسعود بن رجيله كه هفتصد نفر بودند به نزديكى مدينه آمده اند ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نمايندگانى نزد آنها فرستاد تا از هدف مسافرتشان مطلع گردد آنها اظهار داشتند آمده ايم قرار داد ترك مخاصمه با محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ببنديم ، هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين ديد دستور داد مقدار زيادى خرما به عنوان هديه براى آنها بردند ، و سپس با آنها تماس گرفت و آنها اظهار داشتند ما از يك طرف توانائى مبارزه با دشمنان شما را نداريم ، چون عدد ما كم است ، و نه قدرت و تمايل به مبارزه با شما را داريم ، زيرا محل ما به شما نزديك است لذا آمده ايم كه با شما پيمان ترك تعرض ببنديم ، در اين هنگام آيات فوق نازل شد و دستورهاى لازم در اين زمينه به مسلمانان داد .
از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه قسمتى از آيه درباره طايفه
تفسير نمونه ج : 4 ص : 55
بنى مدلج نازل شده است كه خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيدند و اظهار داشتند كه ما نه با شما همصدا هستيم و نه بر ضد شما گام بر مى داريم و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پيمان ترك مخاصمه با آنها بست .

تفسير : استقبال از پيشنهاد صلح
به دنبال دستور به شدت عمل در برابر منافقانى كه با دشمنان اسلام همكارى نزديك داشتند ، در اين آيه دستور مى دهد كه دو دسته از اين قانون مستثنى هستند :
1 - آنها كه با يكى از هم پيمانان شما ارتباط دارند و پيمان بسته اند .
( الا الذين يصلون الى قوم بينكم و بينهم ميثاق )
2 - كسانى كه از نظر موقعيت خاص خود در شرائطى قرار دارند كه نه قدرت مبارزه با شما را در خود مى بينند ، و نه توانائى همكارى با شما و مبارزه با قبيله خود دارند .
( او جاؤكم حصرت صدورهم ان يقاتلوكم او يقاتلوا قومهم ) .
روشن است كه دسته اول به خاطر احترام به پيمان بايد از اين قانون مستثنى باشند و دسته دوم نيز اگر چه معذور نيستند و بايد پس از تشخيص حق به حق بپيوندند ولى چون اعلان بى طرفى كرده اند تعرض نسبت به آنها بر خلاف اصول عدالت و جوانمردى است .
سپس براى اينكه مسلمانان در برابر اين پيروزيهاى چشمگير مغرور نشوند و آنرا مرهون قدرت نظامى و ابتكار خود ندانند و نيز براى اينكه احساسات انسانى آنها در برابر اين دسته از بى طرفان تحريك شود مى فرمايد : اگر خداوند
تفسير نمونه ج : 4 ص : 56
بخواهد مى تواند آن ( جمعيت ضعيفان ) را بر شما مسلط گرداند تا با شما پيكار كنند .
( و لو شاء الله لسلطهم عليكم فلقاتلوكم ) بنا بر اين همواره در پيروزيها به ياد خدا باشيد و هيچگاه به نيروى خود مغرور نشويد و نيز گذشت از ضعيفان را براى خود خسارتى نشمريد .
در پايان آيه بار ديگر نسبت به دسته اخير تاكيد كرده و با توضيح بيشترى چنين مى فرمايد : اگر آنها از پيكار با شما كناره گيرى كنند و پيشنهاد صلح نمايند خداوند به شما اجازه تعرض نسبت به آنها را نمى دهد و موظفيد دستى را كه به منظور صلح به سوى شما دراز شده بفشاريد .
( فان اعتزلوكم فلم يقاتلوكم و القوا اليكم السلم فما جعل الله لكم عليهم سبيلا ) .
نكته قابل توجه اينكه قرآن در اين آيه و چندين آيه ديگر پيشنهاد صلح را با تعبير القاء سلام ( افكندن صلح ) ذكر كرده است كه ممكن است اشاره به اين مطلب باشد كه طرفين نزاع ، پيش از آنكه صلح كنند ، معمولا از هم فاصله مى گيرند و حتى پيشنهاد صلح را با احتياط طرح مى كنند ، گوئى دور از هم ايستاده اند و اين پيشنهاد را بسوى هم پرتاب مى نمايند .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 57
ستَجِدُونَ ءَاخَرِينَ يُرِيدُونَ أَن يَأْمَنُوكُمْ وَ يَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ كلَّ مَا رُدُّوا إِلى الْفِتْنَةِ أُرْكِسوا فِيهَا فَإِن لَّمْ يَعْتزِلُوكمْ وَ يُلْقُوا إِلَيْكمُ السلَمَ وَ يَكُفُّوا أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْث ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولَئكُمْ جَعَلْنَا لَكُمْ عَلَيهِمْ سلْطناً مُّبِيناً(91)
ترجمه :
91 - به زودى جمعيت ديگرى را مى يابيد كه مى خواهند هم از ناحيه شما در امان باشند ، و هم از ناحيه قوم خودشان ( كه مشركند ، لذا در پيش شما ادعاى ايمان مى كنند ولى ) هر زمانى به سوى فتنه ( و بت پرستى ) باز گردند با سر در آن فرو مى روند ! ، اگر آنها از درگيرى با شما كنار نرفتند و پيشنهاد صلح نكردند و دست از شما بر نداشتند ، آنها را هر كجا يافتيد اسير كنيد ، و ( يا ) به قتل برسانيد و آنها كسانى هستند كه براى شما تسلط آشكارى نسبت به آنان قرار داده ايم .

شان نزول :
براى آيه فوق شان نزولهاى مختلفى نقل شده كه يكى از مشهورترين آنها اين است : جمعى از مردم مكه به خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى آمدند و از روى خدعه و نيرنگ اظهار اسلام مى كردند ، اما همين كه در برابر قريش و بتهاى آنها قرار مى گرفتند به نيايش و عبادت بتها مى پرداختند ، و به اين ترتيب مى خواستند از ناحيه اسلام و قريش هر دو آسوده خاطر باشند ، از هر دو طرف سود ببرند و از هيچيك زيان نبينند ، و به اصطلاح در ميان اين دو دسته دودوزه بازى كنند ، آيه فوق نازل شد و دستور داد مسلمانان در برابر اين دسته شدت عمل بخرج دهند .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 58
تفسير : سزاى آنها كه دودوزه بازى مى كنند !
در اينجا با دسته ديگرى روبرو مى شويم كه درست در مقابل دسته اى قرار دارند كه در آيه پيش دستور صلح نسبت به آنها داده شده بود .
آنها كسانى هستند كه مى خواهند براى حفظ منافع خود در ميان مسلمانان و مشركان آزادى عمل داشته باشند و براى تامين اين نظر راه خيانت و نيرنگ پيش گرفته ، با هر دو دسته اظهار همكارى و همفكرى مى كنند .
( ستجدون آخرين يريدون ان يامنوكم و يامنوا قومهم ) .
و به همين دليل هنگامى كه ميدان فتنه جوئى و بت پرستى پيش آيد همه برنامه هاى آنها وارونه مى شود و با سر در آن فرو مى روند ! ( كلما ردوا الى الفتنة اركسوا فيها ) .
اينها درست بر ضد دسته سابقند زيرا آنها كوشش داشتند از درگير شدن با مسلمانان دورى كنند اما اينها نغمه دارند كه با مسلمانان درگير شوند .
آنها پيشنهاد صلح با مسلمانان داشتند در حالى كه اينها سر جنگ دارند .
آنها از اذيت و آزار مسلمانان پرهيز داشتند ولى اينها پرهيز ندارند .
اين سه تفاوت كه در جمله فان لم يعتزلوكم و يلقوا اليكم السلم و يكفوا ايديهم به آن اشاره شده است موجب گرديده كه حكم اينها از دسته سابق به كلى جدا شود و به مسلمانان دستور داده شده كه هر كجا آنان را بيابند اسير كنند و در صورت مقاومت به قتل رسانند .
( فخذوهم و اقتلوهم حيث ثقفتموهم ) .
و لذا آنجا كه به اندازه كافى نسبت به آنها اتمام حجت شده در پايان آيه مى فرمايد : آنان كسانى هستند كه ما تسلط آشكارى براى شما نسبت به آنها
تفسير نمونه ج : 4 ص : 59
قرار داديم .
( و اولئكم جعلنا لكم عليهم سلطانا مبينا ) .
اين تسلط مى تواند از نظر منطقى بوده باشد ، چه اينكه منطق مسلمانان بر مشركان كاملا پيروز بود و يا از نظر ظاهرى و خارجى ، زيرا در زمانى اين آيات نازل شد كه مسلمين به قدر كافى نيرومند شده بودند .
تعبير به ثقفتموهم در آيه فوق ممكن است اشاره به نكته دقيقى باشد زيرا اين جمله از ماده ثقافت به معنى دست يافتن بر چيزى با دقت و مهارت است ، و با وجدتموهم كه از ماده وجدان و به معنى مطلق دست يافتن است ، تفاوت دارد ، گويا اين دسته از منافقان دودوزه باز كه خطرناكترين دسته هاى منافقان هستند ، به آسانى ممكن نيست شناخته شوند و به تله بيفتند لذا مى فرمايد : اگر با مهارت و دقت به آنها دست يافتيد حكم خداوند را در مورد آنها اجرا كنيد اشاره به اينكه دست يافتن بر آنها نياز به دقت و مراقبت كافى دارد .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 60
وَ مَا كانَ لِمُؤْمِن أَن يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلا خَطئاً وَ مَن قَتَلَ مُؤْمِناً خَطئاً فَتَحْرِيرُ رَقَبَة مُّؤْمِنَة وَ دِيَةٌ مُّسلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ إِلا أَن يَصدَّقُوا فَإِن كانَ مِن قَوْم عَدُوّ لَّكُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَة مُّؤْمِنَة وَ إِن كانَ مِن قَوْمِ بَيْنَكمْ وَ بَيْنَهُم مِّيثَقٌ فَدِيَةٌ مُّسلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ وَ تحْرِيرُ رَقَبَة مُّؤْمِنَة فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شهْرَيْنِ مُتَتَابِعَينِ تَوْبَةً مِّنَ اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكيماً(92)
ترجمه :
92 - براى هيچ فرد با ايمانى مجاز نيست كه فرد با ايمانى را به قتل برساند ، مگر اينكه اين كار از روى خطا و اشتباه از او سر زند و ( در عين حال ) كسى كه فرد با ايمانى را از روى خطا به قتل برساند بايد يك برده آزاد كند و خونبهائى به كسان او بپردازد مگر اينكه آنها خونبها را ببخشند - و اگر مقتول از جمعيتى باشد كه دشمنان شما هستند ( و كافرند ) ولى مقتول با ايمان بوده بايد ( تنها ) يك برده آزاد كند ( و پرداختن خونبها لازم نيست ) و اگر از جمعيتى باشد كه ميان شما و آنها پيمانى برقرار است بايد خونبهاى او را به كسان او بپردازد و يك برده ( نيز ) آزاد كند ، و آن كس كه دسترسى ( به آزاد كردن برده ) ندارد دو ماه پى در پى روزه مى گيرد - اين ( يكنوع تخفيف و ) توبه الهى است و خداوند دانا و حكيم است .

شان نزول :
يكى از بت پرستان مكه به نام حارث بن يزيد با دستيارى ابو جهل مسلمانى را به نام عياش بن ابى ربيعه به جرم گرايش به اسلام مدتها شكنجه مى داد ، پس از هجرت مسلمانان به مدينه ، عياش نيز به مدينه هجرت كرد و در شمار مسلمانان قرار گرفت .
اتفاقا روزى در يكى از محله هاى اطراف مدينه با شكنجه دهنده خود
تفسير نمونه ج : 4 ص : 61
حارث بن يزيد روبرو شد ، و از فرصت استفاده كرده ، او را به قتل رسانيد ، به گمان اينكه دشمنى را از پاى در آورده است ، در حالى كه توجه نداشت كه حارث توبه كرده و مسلمان شده است و به سوى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى رود جريان را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) عرض كردند آيه نازل شد و حكم قتلى را كه از روى اشتباه و خطا واقع شده بيان كرد .

تفسير : احكام قتل خطا
چون در آيات گذشته به مسلمانان آزادى عمل براى در هم كوبيدن منافقان و دشمنان خطرناك داخلى داده شده ، براى اينكه مبادا كسانى از اين قانون سوء استفاده كنند و با افرادى كه دشمنى دارند به نام منافق بودن تصفيه حساب خصوصى نمايند ، و يا بر اثر بى مبالاتى خون بى گناهى را بريزند ، در اين آيه و آيه بعد احكام قتل خطا و قتل عمد بيان شده است ، تا در مسئله ريختن خون كه از نظر اسلام موضوع فوق العاده مهم و پر مسئوليتى است رعايت تمام جهات لازم را بكنند .
در آغاز اين آيه كه حكم قتل خطا در آن بيان شده مى فرمايد : براى هيچ مؤمنى مجاز نيست كه فرد با ايمانى را جز از روى خطا بقتل برساند .
( و ما كان لمؤمن ان يقتل مؤمنا الا خطا ) اين تعبير در حقيقت اشاره به آن است كه اصولا هرگز مؤمن به خود اجازه نمى دهد كه دست خويش را به خون فرد بيگناهى بيالايد ، چه اينكه در حريم ايمان همه افراد مانند اعضاى يك پيكرند ، آيا هيچگاه ممكن است عضوى از بدن انسان ، عضو ديگر را جز از روى اشتباه از بين ببرد يا آزار دهد بنا بر اين آنها كه در صدد چنين كارى بر آيند ايمان درستى ندارند و از حقيقت ايمان
تفسير نمونه ج : 4 ص : 62
- بى خبرند .
جمله الاخطاء ( مگر از روى اشتباه ) به اين معنى نيست كه آنها مجازند از روى اشتباه اين عمل را انجام دهند ، زيرا اشتباه قابل پيش بينى نيست ، و شخص به هنگام اشتباه متوجه اشتباه خود نمى باشد ، منظور اين است كه مؤمنان جز در مورد اشتباه آلوده چنين گناه بزرگى نخواهند شد .
سپس جريمه و كفاره قتل خطا را در سه مرحله بيان مى كند : صورت نخست اينكه فرد بيگناهى كه از روى اشتباه كشته شده متعلق به خانواده مسلمانى باشد كه در اين صورت ، قاتل بايد دو كار كند ، يكى اينكه برده مسلمانى را آزاد نمايد و ديگر اينكه خونبهاى مقتول را به صاحبان خون بپردازد .
( و من قتل مؤمنا خطا فتحرير رقبة مؤمنة و دية مسلمة الى اهله ) .
مگر اينكه خاندان مقتول با رضايت خاطر از ديه بگذرند ( الا ان يصدقوا ) صورت دوم اينكه مقتول وابسته به خاندانى باشد كه با مسلمانان خصومت و دشمنى دارند در اين صورت كفاره قتل خطا تنها آزاد نمودن برده است و پرداخت ديه بر جمعيتى كه تقويت بنيه مالى آنان خطرى براى مسلمانان محسوب خواهد شد ضرورت ندارد ، به علاوه اسلام ارتباط اين فرد را با خانواده خود كه همگى از دشمنان اسلامند بريده است و بنا بر اين جائى براى جبران خسارت نيست .
( فان كان من قوم عدو لكم و هو مؤمن فتحرير رقبة مؤمنة ) .
صورت سوم اينكه خاندان مقتول از كفارى باشند كه با مسلمانان هم پيمانند ، در اين صورت براى احترام به پيمان بايد علاوه بر آزاد كردن يك برده مسلمان خونبهاى او را به بازماندگانش بپردازند .
( و ان كان من قوم بينكم و بينهم ميثاق فدية مسلمة الى اهله و تحرير رقبة مؤمنة ) .
در اينكه آيا مقتول در اين صورت مانند دو صورت سابق يك فرد مؤمن
تفسير نمونه ج : 4 ص : 63
است يا اعم از مؤمن و كافر ذمى ، در ميان مفسران گفتگو است ، ولى ظاهر آيه و رواياتى كه در تفسير آن وارد شده اين است كه منظور از آن نيز مقتول مؤمن است و آيا مى توان ديه چنين مقتول مسلمانى را به ورثه كافر داد در صورتى كه كافر از مسلمان ارث نمى برد .
از ظاهر آيه چنين استفاده مى شود كه بايد ديه مزبور را به ورثه او داد هر چند كافر هستند ، و اين به خاطر پيمان و عهدى است كه با مسلمانان دارند ، ولى از آنجا كه كافر از مسلمان هيچگاه ارث نمى برد جمعى از مفسران بر اين عقيده اند كه منظور از جمله فوق اين است كه ديه او را فقط به ورثه مسلمان او بدهند ، نه ورثه كفار ، در بعضى از روايات نيز اشاره به اين موضوع شده است ولى ظاهر جمله من قوم بينكم و بينهم ميثاق ( از جمعيتى كه با شما پيمان دارند ) اين است كه ورثه مقتول جزء مسلمانان نيستند ، زيرا مسلمانان با يكديگر پيمان خاصى ندارند ( دقت كنيد ) .
و در پايان آيه در مورد كسانى كه دسترسى به آزاد كردن برده اى ندارند ( يعنى قدرت مالى ندارند و يا برده اى براى آزاد كردن نمى يابند ) مى فرمايد : چنين اشخاصى بايد دو ماه پى در پى روزه بگيرند .
( فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين ) .
و در پايان مى گويد : اين تبديل شدن آزاد كردن برده به دو ماه روزه گرفتن يكنوع تخفيف و توبه الهى است ، يا اينكه تمام آنچه در آيه به عنوان كفاره قتل خطا گفته شد همگى براى انجام يك توبه الهى است و خداوند همواره از هر چيز با خبر و همه دستوراتش بر طبق حكمت است .
( توبة من الله و كان الله عليما حكيما ) .
در آيه فوق نكات متعددى است كه بايد به آن توجه نمود :
1 - در اينجا براى جبران قتل خطا ، سه موضوع بيان شده است كه هر كدام از آن براى جبران يكنوع خسارت است كه از اين عمل به وجود مى آيد ، نخست
تفسير نمونه ج : 4 ص : 64
آزاد كردن برده است كه در واقع يكنوع جبران خسارت اجتماعى كشته شدن يكفرد با ايمان محسوب مى شود .
و ديگر پرداختن ديه است كه در واقع يكنوع جبران خسارت اقتصادى است كه از كشته شدن يك نفر به خانواده او وارد مى شود ، و الا سابقا هم گفته ايم ديه هيچگاه قيمت واقعى خون يك انسان نيست ، زيرا خون يك انسان بى گناه ما فوق هر قيمت است بلكه يكنوع جبران خسارت اقتصادى خانواده مى باشد .
و ديگر مسئله دو ماه روزه پى در پى است كه جبران خسارت اخلاقى و معنوى مى باشد كه دامنگير قاتل خطائى مى شود .
البته بايد توجه داشت كه روزه دو ماه پى در پى وظيفه كسانى است كه دسترسى به آزاد كردن يك برده با ايمان ندارند يعنى در درجه اول فقط آزاد كردن برده كافى است و درجه بعد اگر نتوانست بايد روزه بگيرد ، ولى بايد توجه داشت كه آزاد كردن برده يكنوع عبادت نيز محسوب مى شود و بنا بر اين اثر معنوى عبادت را در روح آزاد كننده خواهد داشت .
2 - در موردى كه بازماندگان مقتول مسلمان باشند جمله الا ان يصدقوا ( مگر آنكه آنها از ديه صرفنظر كنند ) ذكر شده ، ولى در مورد كسانى كه مسلمان نباشند اين جمله ذكر نشده است ، دليل آن نيز روشن است زيرا در مورد اول زمينه براى چنين كارى وجود دارد اما در مورد دوم چنان زمينه اى نيست ، به علاوه مسلمانان حتى الامكان نيايد زير بار منت غير مسلمانان در اين موارد بروند .
3 - جالب توجه اينكه در صورت اول كه بازماندگان مسلمانند ، نخست اشاره به آزادى يك برده و سپس اشاره به ديه شده است ، در حالى كه در صورت سوم كه مسلمان نيستند نخست ديه آمده است ، شايد اين تفاوت تعبير اشاره
تفسير نمونه ج : 4 ص : 65
به آن باشد كه در مورد مسلمانان تاخير در ديه عكس العمل نامطلوبى غالبا ندارد ، در حالى كه در مورد غير مسلمانان بايد قبل از هر چيز ديه پرداخته شود تا آتش نزاع خاموش گردد ، و دشمنان آن را بر پيمان شكنى حمل نكنند .
4 - در آيه شريفه اشاره اى به مقدار ديه نشده است و شرح آن به سنت موكول گرديده كه مطابق آن ديه كامل هزار مثقال طلا يا يكصد شتر و يا دويست گاو و در صورت توافق قيمت اين حيوانات است ( البته تعيين طلا و يا بعضى از حيوانات به عنوان ديه طبق يك سنت اسلامى است كه مقياسهاى خود را از امور طبيعى انتخاب مى كند نه مصنوعى و قرار دادى تا با گذشت زمان دگرگون نشوند ) .
5 - بعضى ممكن است اشكال كنند كه خطا مجازات ندارد ، چرا اسلام درباره آن اين همه اهميت قائل شده است ، در حالى كه مرتكب اين كار هيچگونه گناهى مرتكب نشده پاسخ ايراد روشن است ، زيرا مسئله خون ، مسئله ساده اى نيست و با اين حكم شديد اسلام خواسته است مردم نهايت دقت و احتياط را به كار بندند تا هيچگونه قتلى حتى از روى اشتباه از آنها سر نزند زيرا بسيارى از خطاها قابل پيشگيرى است ، به علاوه مردم بدانند با ادعاى خطا در قتل هرگز نمى توانند خود را تبرئه نمايند ، جمله آخر آيه ( توبة من الله ... ) ممكن است اشاره به همين موضوع باشد كه اشتباهات معمولا از عدم دقت سرچشمه مى گيرد و لذا در مورد موضوعات مهمى همانند قتل نفس بايد به نحوى جبران گردد ، تا توبه الهى شامل حال مرتكبان شود .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 66
وَ مَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُّتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَلِداً فِيهَا وَ غَضِب اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِيماً(93)
ترجمه :
93 - و هر كسى فرد با ايمانى را از روى عمد به قتل برساند مجازات او دوزخ است كه جاودانه در آن مى ماند و خداوند بر او غضب مى كند و از رحمتش او را دور مى سازد و عذاب عظيمى براى او آماده ساخته است .

شان نزول
مقيس بن صبابه كنانى كه يكى از مسلمانان بود ، كشته برادر خود هشام را در محله بنى النجار پيدا كرد ، جريان را به عرض پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسانيد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) او را به اتفاق قيس بن هلال فهرى نزد بزرگان بنى النجار فرستاد و دستور داد كه اگر قاتل هشام را مى شناسند ، او را تسليم برادرش مقيس نمايند و اگر نمى شناسند ، خونبها و ديه او را بپردازند آنان هم چون قاتل را نمى شناختند ، ديه را به صاحب خون پرداختند و او هم تحويل گرفت و به اتفاق قيس بن هلال به طرف مدينه حركت كردند در بين راه بقاياى افكار جاهليت مقيس را تحريك نمود و با خود گفت : قبول ديه موجب سرشكستگى و ذلت است ، لذا هم سفر خود را كه از قبيله بنى النجار بود به انتقام خون برادر كشت و به طرف مكه فرار نمود و از اسلام نيز كناره گيرى كرد .
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هم در مقابل اين خيانت خون او را مباح نمود ، و آيه فوق به همين مناسبت نازل شد كه مجازات قتل عمد در آن بيان شده است .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 67
تفسير :

مجازات قتل عمد
بعد از بيان حكم قتل خطا در اين آيه به مجازات كسى كه فرد با ايمانى را از روى عمد به قتل برساند اشاره مى كند .
از آنجا كه آدم كشى يكى از بزرگترين جنايات و گناهان خطرناك است و اگر با آن مبارزه نشود ، امنيت كه يكى از مهمترين شرائط يك اجتماع سالم است به كلى از بين مى رود ، قرآن در آيات مختلف آن را با اهميت فوق العاده اى ذكر كرده است ، تا آنجا كه قتل بى دليل يك انسان را همانند كشتن تمام مردم روى زمين معرفى مى كند .
( من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا ) آنكس كه انسانى را بدون اينكه قاتل باشد و يا در زمين فساد كند بكشد ، گويا همه مردم را كشته است .
به همين دليل در آيه مورد بحث نيز براى كسانى كه فرد با ايمانى را عمدا به قتل برسانند چهار مجازات و كيفر شديد اخروى ( علاوه بر مسئله قصاص كه مجازات دنيوى است ) ذكر شده است :
1 - خلود يعنى جاودانه در آتش دوزخ ماندن .
( و من يقتل مؤمنا متعمدا فجزائه جهنم خالدا فيها ) .
2 - خشم و غضب الهى ( و غضب الله عليه ) .
3 - دورى از رحمت خدا ( و لعنه ) .
4 - مهيا ساختن عذاب عظيمى براى او ( و اعد له عذابا عظيما ) .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 68
و به اين ترتيب از نظر مجازات اخروى حد اكثر تشديد در مورد قتل عمدى شده است ، به طورى كه در هيچ مورد از قرآن اينچنين مجازات شديدى بيان نگرديده و اما كيفر دنيوى قتل عمد همان قصاص است كه شرح آن در ذيل آيه 179 سوره بقره در جلد اول صفحه 442 گذشت ) .

آيا قتل نفس موجب مجازات جاودانى است
در اينجا سوالى پيش مى آيد كه خلود يعنى مجازات جاودانى مخصوص كسانى است كه بى ايمان از دنيا بروند در حالى كه قاتل عمدى ممكن است ايمان داشته باشد و حتى پشيمان گردد و از گناه بزرگى كه انجام داده جدا توبه كند و گذشته را تا آنجا كه قدرت دارد جبران نمايد .
در پاسخ اين سوال مى توان گفت : منظور از قتل مؤمن در آيه اين است كه انسانى را به خاطر ايمان داشتن بقتل برساند و يا كشتن او را مباح بشمرد ، روشن است كه چنين قتل نشانه كفر قاتل است و لازمه آن خلود در عذاب مى باشد .
حديثى از امام صادق (عليه السلام) نيز به اين مضمون نقل شده است .
2 - اين احتمال نيز هست كه قتل افراد با ايمان و بى گناه سبب شود كه انسان بى ايمان از دنيا برود و توفيق توبه نصيب او نگردد و به خاطر همين موضوع گرفتار عذاب جاويدان شود .
3 - اين هم ممكن است كه منظور از خلود ، در اين آيه عذاب بسيار طولانى باشد ، نه عذاب جاويدان .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 69
سؤال ديگرى نيز در اينجا مطرح مى شود كه اصولا قتل عمد آيا قابل توبه مى باشد ؟ ! جمعى از مفسران ، صريحا پاسخ منفى به اين سوال مى دهند و مى گويند : قتل نفس طبق آيه فوق اصلا قابل توبه نيست ، و در پاره اى از روايات كه در ذيل آيه وارد شده است نيز اشاره به اين معنى گرديده كه لا توبة له .
ولى آنچه از روح تعليمات اسلام و روايات پيشوايان بزرگ دينى و فلسفه توبه كه پايه تربيت و حفظ از گناه در آينده زندگى است استفاده مى شود اين است كه هيچ گناهى نيست كه قابل توبه نباشد ، اگر چه توبه پاره اى از گناهان ، بسيار سخت و شرائط سنگين دارد ، قرآن مجيد مى گويد : ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء ( نساء - 47 ) : خداوند تنها گناه شرك را نمى بخشد اما غير آن را براى هر كس بخواهد و صلاح ببيند خواهد بخشيد حتى سابقا ذيل همين آيه اشاره كرديم كه اين آيه درباره آمرزش گناهان از طريق شفاعت و مانند آن سخن مى گويد و الا گناه شرك نيز با توبه كردن و بازگشت به سوى توحيد و اسلام قابل بخشش است ، همانطور كه بيشتر مسلمانان صدر اسلام ، در آغاز مشرك بودند و سپس توبه كردند ، و خداوند گناه آنها را بخشيد ، بنا بر اين شرك تنها گناهى است كه بدون توبه بخشيده نمى شود و اما با توبه كردن همه گناهان حتى شرك قابل بخشش است چنانكه در سوره زمر آيه 53 و 54 مى خوانيم : ... ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم و انيبوا الى ربكم و اسلموا له : ... خداوند همه گناهان را مى بخشد ، زيرا او بخشنده مهربان است و بازگشت به سوى خدا كنيد و توبه نمائيد و تسليم فرمان او باشيد .
و اينكه بعضى از مفسران گفته اند : آيات مربوط آمرزش همه گناهان در پرتو توبه به اصطلاح از قبيل عام است و قابل تخصيص مى باشد ،
تفسير نمونه ج : 4 ص : 70
صحيح نيست زيرا لسان اين آيات كه در مقام امتنان بر گنهكاران مى باشد و با تاكيدات مختلف همراه است قابل تخصيص نيست ( به اصطلاح ابا از تخصيص دارد ) .
از اين گذشته اگر براستى كسى كه قتل عمدى از او سرزده به كلى از آمرزش خداوند مايوس گردد و براى هميشه ( حتى پس از توبه موكد و جبران عمل زشت خود با اعمال نيك فراوان ) در لعن و عذاب جاويدان بماند هيچگونه دليلى ندارد كه در باقيمانده عمر اطاعت فراوان خدا كند و دست از اعمال خلاف و حتى قتل نفسهاى مكرر بر دارد و اين با روح تعليمات انبياء كه براى تربيت بشر در هر مرحله آمده اند چگونه سازگار است ؟ ! در تواريخ اسلام نيز مى بينيم كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از گنهكاران خطرناكى همچون وحشى قاتل حمزة بن عبد المطلب گذشت نمود و توبه او را پذيرفت و نمى توان گفت كه قتل نفس در حال شرك و ايمان آنقدر تفاوت دارد كه در يكحال بخشوده شود و در حال ديگر به هيچوجه قابل بخشش نباشد .
اصولا همانطور كه گفتيم ما هيچ گناهى بالاتر از شرك نداريم و مى دانيم كه اين گناه نيز با توبه و پذيرش اسلام بخشوده مى شود چگونه مى توان باور كرد گناه قتل حتى با توبه واقعى قابل بخشش نباشد .
ولى اشتباه نشود آنچه در بالا گفتيم به اين معنى نيست كه قتل عمد كار كوچك و كم اهميتى است يا به اين سادگى ميتوان از آن توبه كرد ، بلكه به عكس توبه واقعى از اين گناه كبيره بسيار مشكل است و نياز به جبران اين عمل دارد و جبران كردن آن كار آسانى نيست بنا بر اين منظور ما فقط اين است كه
تفسير نمونه ج : 4 ص : 71
راه توبه به روى چنين افرادى بطور كلى بسته نمى باشد .

انواع قتل
فقها در كتاب قصاص و ديات از كتب فقهى با الهامى كه از آيات و روايات اسلامى گرفته اند قتل را به سه نوع تقسيم كرده اند : قتل عمد ، قتل شبه عمد و قتل خطا .
قتل عمد قتلى است كه با تصميم قبلى و با استفاده از وسائل قتل صورتگيرد ( مثل اينكه انسان به قصد كشتن ديگرى از حربه يا چوب يا سنگ يا دست استفاده كند ) .
قتل شبه عمد آن است كه تصميمى بر كشتن نباشد اما تصميم بر كارى در مورد مقتول داشته باشد كه بدون توجه منجر به قتل گردد مثل اين كه كسى را عمدا كتك مى زند بدون اينكه تصميم كشتن او را داشته باشد ولى اين ضرب اتفاقا منجر به قتل گردد .
قتل خطا آن است كه هيچگونه تصميمى نه به قتل داشته باشد نه انجام عملى در مورد مقتول ، مثل اينكه مى خواهد حيوانى را شكار كند اما تير خطا مى رود و به انسانى مى خورد و او را به قتل مى رساند .
هر يك از اين سه نوع احكام مشروحى دارد كه در كتب فقهى آمده است .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 72
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا ضرَبْتُمْ فى سبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكمُ السلَمَ لَست مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَض الْحَيَوةِ الدُّنْيَا فَعِندَ اللَّهِ مَغَانِمُ كثِيرَةٌ كَذَلِك كنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللَّهَ كانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً(94)
ترجمه :
94 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه در راه خدا گام بر مى داريد ( و به سفرى براى جهاد مى رويد ) تحقيق كنيد و به كسى كه اظهار صلح و اسلام مى كند نگوئيد مسلمان نيستى بخاطر اينكه سرمايه ناپايدار دنيا ( و غنائمى ) بدست آوريد ، زيرا غنيمتهاى بزرگى در نزد خدا ( براى شما ) است ، شما قبلا چنين بوديد و خداوند بر شما منت گذارد ( و هدايت نمود ) بنا بر اين ( بشكرانه اين نعمت بزرگ ) تحقيق كنيد ، خداوند به آنچه عمل مى كنيد آگاه است .

شان نزول :
در روايات و تفاسير اسلامى شان نزولهائى در باره آيه فوق آمده است كه كم و بيش با هم شباهت دارند از جمله اينكه : پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بعد از بازگشت از جنگ خيبر ، اسامة بن زيد را با جمعى از مسلمانان به سوى يهوديانى كه در يكى از روستاهاى فدك زندگى مى كردند فرستاد ، تا آنها را به سوى اسلام و يا قبول شرائط ذمه دعوت كنند .
يكى از يهوديان به نام مرداس كه از آمدن سپاه اسلام با خبر شده بود اموال و فرزندان خود را در پناه كوهى قرار داد و به استقبال مسلمانان شتافت ، در حالى كه به يگانگى خدا و نبوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گواهى مى داد .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 73
اسامة بن زيد به گمان اينكه مرد يهودى از ترس جان و براى حفظ مال اظهار اسلام مى كند و در باطن مسلمان نيست به او حمله كرد و او را كشت و گوسفندان او را به غنيمت گرفت هنگامى كه خبر به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سخت از اين جريان ناراحت شد و فرمود : تو مسلمانى را كشتى ، اسامة ناراحت شد و عرض كرد اين مرد از ترس جان و براى حفظ مالش اظهار اسلام كرد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : تو كه از درون او آگاه نبودى ، چه ميدانى ؟ شايد به راستى مسلمان شده است ، در اين موقع آيه فوق نازل شد و به مسلمانان هشدار داد كه به خاطر غنائم جنگى و مانند آن هيچگاه انكار سخن كسانى را كه اظهار اسلام مى كنند ننمايند بلكه هر كس اظهار اسلام كرد بايد سخن او را پذيرفت .

تفسير :
بعد از آنكه در آيات گذشته تاكيدات لازم نسبت به حفظ جان افراد بى گناه شد ، در اين آيه يك دستور احتياطى براى حفظ جان افراد بى گناهى كه ممكن است مورد اتهام قرار گيرند بيان مى كند و مى فرمايد : اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه در راه جهاد گام بر ميداريد ، تحقيق و جستجو كنيد و به كسانى كه اظهار اسلام مى كنند نگوئيد مسلمان نيستيد .
( يا ايها الذين آمنوا اذا ضربتم فى سبيل الله فتبينوا و لا تقولوا لمن القى اليكم السلام لست مؤمنا ) .
و به اين ترتيب دستور مى دهد آنهائى را كه اظهار ايمان مى كنند با آغوش باز بپذيرند و هر گونه بد گمانى و سوء ظن را نسبت به اظهار ايمان آنها كنار بگذارند .
سپس اضافه ميكند كه مبادا به خاطر نعمتهاى ناپايدار اين جهان افرادى را كه
 

Back Index Next