بعدی 
تفسير نمونه ج : 26 ص : 280
و الحسين (عليه السلام) : هر جا در قرآن مجيد ان الابرار آمده به خدا سوگند منظور پروردگار از آن على بن ابى طالب و فاطمه و من و حسين است .
بدون شك خمسه طيبه آن پنج نور مقدس از روشنترين مصداق روشن ابرار و مقربانند ، و چنانكه در تفسير سوره دهر گفتيم اين سوره عمدتا به امير مؤمنان على (عليه السلام) و فاطمه و حسن و حسين اشاره مى كند و هيجده آيه از آن بحث از فضائل آنها است هر چند نزول آيات در باره آنها مانع از عموميت و گسترش مفهوم آيات نيست .

2 - شرابهاى بهشتى !
از آيات مختلف قرآن به خوبى استفاده مى شود كه در بهشت انواع شرابهاى طهور با نامها و كيفيتهاى متنوع وجود دارد كه از هر جهت با شرابهاى آلوده دنيا متفاوت است ، اينها عقل را مى زدايد ، جنون مى آفريند ، منشا عداوت و خونريزى و فساد مى شود ، بد بو و بد طعم و آلوده است ، ولى آنها عقل و نشاط و عشق مى آفريند ، خوشبو و معطر و پاك است ، و كسانى كه از آن مى نوشند در نشئه اى روحانى و توصيف ناپذير فرو مى روند ، كه دو نوع آن در اين سوره آمده است : رحيق مختوم و تسنيم و انواع ديگرش در سوره دهر ، و ساير سوره هاى قرآن ذكر شده كه هر كدام را در جاى خود شرح داده ايم .
جالب اينكه : در روايات متعددى اين شراب بهشتى پاداش كسانى ذكر شده كه از شراب آلوده دنيا چشم بپوشند ، و تشنه كامان را سيراب كنند ، و آتش اندوه را در دل مؤمنان خاموش سازند .
پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به على (عليه السلام) فرمود : يا على من ترك الخمر لله سقاه
تفسير نمونه ج : 26 ص : 281
الله من الرحيق المختوم : اى على كسى كه خمر و شراب را به خاطر خدا ترك گويد خداوند او را از شراب زلال دربسته مهر شده بهشتى سيراب مى كند .
و جالبتر اينكه در حديث ديگرى از همان حضرت (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است كه حتى اگر شراب دنيا را براى غير خدا نيز ترك گويد خداوند او را از اين شراب طهور مى نوشاند ، على (عليه السلام) مى گويد : عرض كردم براى غير خدا ؟ فرمود : آرى ! كسى كه براى حفظ جان خود نيز از شراب دنيا چشم بپوشد خدا او را از رحيق مختوم سيراب مى كند .
آرى اين گروه كه شراب را براى حفظ سلامت خود ترك مى كنند در حقيقت از اولوالالبابند ، و همانگونه كه از آيه 193 آل عمران استفاده مى شود اولو الالباب نيز در زمره ابرارند كه از شرابهاى طهور بهشتى بهره مند مى شوند .
و در حديثى از على بن الحسين (عليهماالسلام) آمده است : من سقى مؤمنا من ظماء سقاه الله من الرحيق المختوم : كسى كه شخص مؤمن تشنه اى را سيراب كند خدا او را از رحيق مختوم سيراب خواهد كرد .
و در حديث ديگرى آمده است : من صام لله فى يوم صائف سقاه الله من الظما من الرحيق المختوم : كسى كه در روز گرم تابستان روزه بدارد خداوند او را از تشنگى قيامت با رحيق مختوم سيراب مى كند .

تفسير نمونه ج : 26 ص : 282
إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُوا يَضحَكُونَ(29) وَ إِذَا مَرُّوا بهِمْ يَتَغَامَزُونَ(30) وَ إِذَا انقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انقَلَبُوا فَكِهِينَ(31) وَ إِذَا رَأَوْهُمْ قَالُوا إِنَّ هَؤُلاءِ لَضالُّونَ(32) وَ مَا أُرْسِلُوا عَلَيهِمْ حَفِظِينَ(33) فَالْيَوْمَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضحَكُونَ(34) عَلى الأَرَائكِ يَنظرُونَ(35) هَلْ ثُوِّب الْكُفَّارُ مَا كانُوا يَفْعَلُونَ(36)
ترجمه :
29 - بدكاران ( در دنيا ) پيوسته به مؤمنان مى خنديدند .
30 - و هنگامى كه از كنار آنها ( جمع مؤمنان ) مى گذشتند آنها را با اشارات مورد سخريه قرار مى دادند .
31 - و هنگامى كه به سوى خانواده خود بازمى گشتند مسرور و خندان بودند .
32 - و هنگامى كه آنها ( مؤمنان ) را مى ديدند مى گفتند : اينها گمراهانند .
33 - در حالى كه آنها هرگز مامور مراقبت و متكفل آنان ( مؤمنان ) نبودند .

تفسير نمونه ج : 26 ص : 283
34 - ولى امروز مؤمنان به كفار مى خندند .
35 - در حالى كه بر تختهاى مزين بهشتى نشسته اند و نگاه مى كنند .
36 - آيا كفار پاداش اعمال خود را گرفتند ؟ !
شان نزول :
مفسران براى اين آيات دو شان نزول نقل كرده اند : نخست اينكه روزى على (عليه السلام) و جمعى از مؤمنان از كنار جمعى از كفار مكه گذشتند ، آنها به على (عليه السلام) و مؤمنان خنديدند و استهزا كردند ، آيات فوق نازل شد و سرنوشت اين گروه كافر استهزا كننده را در قيامت روشن ساخت .
حاكم ابو القاسم حسكانى در شواهد التنزيل از ابن عباس چنين نقل مى كند : منظور از ان الذين اجرموا منافقان قريش و منظور از الذين آمنوا على بن ابى طالب و ياران او است .
ديگر اينكه آيات فوق در باره افرادى همچون عمار ، صهيب ، خباب ، بلال ، و ساير فقراى مؤمنين كه مورد استهزاى مشركان قريش همچون ابو جهل ، و وليد بن مغيره ، و عاص بن وائل ، واقع مى شدند نازل شده .
جمع ميان اين دو شان نزول نيز كاملا ممكن است .

تفسير : آن روز آنها مؤمنان را مسخره مى كردند ، اما امروز ...
در تعقيب آيات گذشته كه سخن از نعمتها و پاداشهاى عظيم ابرار و نيكان
تفسير نمونه ج : 26 ص : 284
مى گفت ، در آيات مورد بحث به گوشه اى از مصائب و زحمات آنها كه در اين جهان به خاطر ايمان و تقوا با آن روبرو مى شوند اشاره مى كند ، تا روشن شود كه آن پاداشهاى بزرگ بى حساب نيست .
در اين آيات از موضعگيرى و برخورد زشت و زننده كفار با آنها سخن مى گويد ، و چهار نوع عكس العمل كفار را در برابر آنان بازگو مى كند : نخست مى فرمايد : بدكاران و كفار پيوسته از مؤمنان مى خنديدند ( ان الذين اجرموا كانوا من الذين آمنوا يضحكون ) .
خنده اى تمسخرآميز و تحقيركننده ، خنده اى كه از روح طغيان و كبر و غرور و غفلت ناشى مى شود ، و هميشه افراد سبكسر مغرور در برابر مؤمنان با تقوا چنين خنده هاى مستانه داشته اند .
ضمنا تعبير به اجرموا به جاى كفروا نشان مى دهد كه افراد كافر و بى ايمان را از اعمال گناه آلودشان مى توان شناخت چرا كه هميشه كفر سرچشمه جرم و عصيان است .
در آيه بعد دومين برخورد زشت آنها را بيان كرده ، مى فرمايد : و هنگامى كه مشركان از كنار جمع مؤمنان مى گذرند آنها را با اشارات چشم و ابرو مسخره مى كنند ( و اذا مروا بهم يتغامزون ) .
و با اين علامات و اشارات مى گويند : اين بى سر و پاها را ببينيد كه مقربان درگاه خدا شده اند ! اين آستين پاره ها و پا برهنه ها را تماشا كنيد كه مدعى نزول وحى الهى بر آنها هستند ! ، و اين گروه نادان را بنگريد كه مى گويند استخوان پوسيده و خاك شده بار ديگر به حيات و زندگى برمى گردد ؟ ! و امثال اين سخنان زشت و بى محتوا .

تفسير نمونه ج : 26 ص : 285
به نظر مى رسد كه خنده آشكار مشركان در زمانى بوده كه مؤمنان از كنار جمع آنها مى گذشتند ، و اشارات سخريه آميز آنها زمانى بوده كه به عكس آنها از كنار جمع مؤمنان مى گذشتند ، و چون در ميان آن جمع نمى توانستند به آسانى مسخره كنند با اشارات چشم و ابرو يكديگر مطالب را حالى مى كردند ، ولى آنجا كه مركز تجمع مشركان بود و مسلمانان از كنار آنها مى گذشتند آزادى و جسارت بيشترى داشتند .
يتغامزون از ماده غمز ( بر وزن طنز ) به معنى اشاره با چشم و دست است به چيزى كه مورد عيبجوئى است ، و گاه اين واژه به معنى هرگونه عيبجوئى به كار مى رود هر چند با زبان باشد ، و تعبير به تغامز ( از باب تفاعل ) دليل بر اين است كه همه آنها در مقابل يكديگر در اين كار شركت داشتند ، هر يك با اشاره به ديگرى چيزى مى گفت كه همه استهزاآميز بود .
اينها همه در برخوردشان با مؤمنان بود ، در جلسات خصوصى نيز همين برنامه را بازگوئى كرده ، و سخريه ها را غيابا ادامه مى دادند ، همانگونه كه آيه بعد مى گويد : هنگامى كه به خانواده خود بازمى گشتند مسرور و خندان بودند و از آنچه انجام داده بودند خوشحالى مى كردند ( و اذا انقلبوا الى اهلهم انقلبوا فكهين ) .
گوئى فتح و پيروزى نصيب آنها شده كه به آن مباهات مى كنند ، و باز هم در غياب ، همان سخريه ها ، و همان استهزاءها ادامه دارد .

تفسير نمونه ج : 26 ص : 286
فكهين جمع فكه صفت مشبهه ( بر وزن خشن ) از فكاهه ( بر وزن قباله ) به معنى مزاح كردن و خنديدن است ، و در اصل از فاكهه به معنى ميوه گرفته شده است گوئى اين گفتگوها و شوخيها همچون ميوه هائى است كه از آن لذت مى برند ، و به گفتگوى شيرين و دوستانه فكاهه ( به ضم فا ) گفته مى شود .
گرچه كلمه اهل معمولا به معنى خانواده و خويشاوندان نزديك است ، ولى ممكن است در اينجا معنى وسيعترى داشته باشد و دوستان نزديك را نيز دربرگيرد .
چهارمين عكس العمل شرارت آميز آنها در برابر مؤمنان اين بود كه وقتى آنها را مى ديدند مى گفتند اينها گمراهانند ( و اذا رأوهم قالوا ان هؤلاء لضالون ) .
چرا كه راه و رسم بت پرستى و خرافاتى را كه در ميان آنها رائج بود و هدايتش مى پنداشتند رها كرده ، و به سوى ايمان به خدا و توحيد خالص بازگشته و به گمان آنها لذت نقد دنيا را به نعمتهاى نسيه آخرت فروخته بودند .
ممكن است اين تعبير در مراحلى باشد كه مطلب از مرحله استهزا گذشته بود و خود را ناچار مى ديدند كه شدت عمل بيشترى نشان دهند ، زيرا هميشه هنگام ظهور پيامبران بزرگ و آئينهاى تازه عكس العمل دشمنان و مخالفان در آغاز از طريق استهزا و به شوخى گرفتن ظاهر مى شد ، گوئى آئين تازه را كمتر از آن مى ديدند كه به طور جدى با آن برخورد كنند ، ولى هنگامى كه آئين الهى در قلوب افراد آماده نفوذ مى كرد ، و پيروان بيشترى براى آن پيدا مى شد ، آنها احساس خطر كرده ، آن را جدى گرفته و مبارزه را شدت مى بخشيدند ،
تفسير نمونه ج : 26 ص : 287
سپس مرحله به مرحله آن را تشديد مى كردند ، و آيه فوق نخستين مرحله برخورد جدى آنها است ، كه در مراحل بعد حتى منجر به جنگهاى خونين و نبرد مسلحانه شد .
و از آنجا كه مؤمنان غالبا از افرادى بودند كه موقعيت اجتماعى و ثروت قابل توجهى در اختيار نداشتند ، و به همين دليل كفار به آنها با چشم حقارت مى نگريستند ، و ايمانشان را بى ارزش شمرده ، و آئينشان را به باد مسخره مى گرفتند ، قرآن در آيه بعد مى گويد : اين گروه كفار هرگز حافظ و نگهبان و متكفل زندگى آنها نبودند ( و ما ارسلوا عليهم حافظين ) .
پس به چه حقى ، و مطابق كدام منطقى بر آنها خرده مى گيرند ؟ ! در آيه 27 سوره هود مى خوانيم كه ثروتمندان و مستكبران قوم نوح به او مى گفتند : و ما نراك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادى الرأى : ما كسانى را كه از تو پيروى كرده اند جز گروهى اراذل ساده لوح نمى بينيم .
و او در جواب مى گفت : و لا اقول للذين تزدرى اعينكم لن يؤتيهم الله خيرا الله اعلم بما فى انفسهم : من هرگز نمى گويم آنها كه در نظر شما خوار مى آيند خداوند خيرى بر آنها نخواهد داد ، خدا از دل آنها آگاهتر است ( هود 31 ) .
اين در حقيقت جوابى است به اين افراد خودخواه و پرادعا كه به شما چه مربوط كه مؤمنان از كدام گروهند ؟ ! شما در متن دعوت و محتواى آئين پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بنگريد .
ولى در قيامت مساله بر عكس مى شود ، چنانكه در آيه بعد مى فرمايد :
تفسير نمونه ج : 26 ص : 288
امروز مؤمنان از كفار مى خندند ! ( فاليوم الذين آمنوا من الكفار يضحكون ) .
چرا كه قيامت بازتابى است از اعمال انسان در دنيا ، و در آنجا بايد عدالت الهى اجرا شود ، و عدالت ايجاب مى كند كه در آنجا مؤمنان پاكدل از كفار لجوج و معاند و استهزاگر بخندند ، و اين خود نوعى عذاب دردناك براى اين مغروران مستكبر است ! در بعضى از روايات از رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است كه در آن روز درى از بهشت به روى كفار گشوده مى شود ، و آنها به گمان اينكه فرمان آزادى از دوزخ و ورود در بهشت داده شده است به سوى آن حركت مى كنند ، هنگامى كه به آن رسيدند ناگهان در بسته مى شود ، و اين كار چند بار تكرار مى شود و مؤمنان كه از بهشت نظاره گر آنانند مى خندند ! .
لذا در آيه بعد مى افزايد : آنها بر تختهاى مزين نشسته اند و به اين صحنه ها نگاه مى كنند ( على الارائك ينظرون ) .
به چه چيزى نگاه مى كنند ؟ به آنهمه نعمتهاى بى پايان الهى ، به آن مواهب عظيم و الطاف بيكران به آن آرامش و عظمت و احترام ، و به آن عذابهاى دردناكى كه كفار مغرور و خودخواه در نهايت ذلت و زبونى به آن گرفتارند .
سرانجام در آخرين آيه اين سوره به صورت يك جمله استفهاميه مى فرمايد : آيا كفار ثواب اعمال و پاداش كار خود را خوب گرفتند ؟ !
تفسير نمونه ج : 26 ص : 289
( هل ثوب الكفار ما كانوا يفعلون ) .
اين سخن خواه از ناحيه خداوند باشد ، يا فرشتگان ، و يا مؤمنان ، نوعى طعن و استهزا نسبت به افكار و ادعاهاى اين مغروران مستكبر است كه انتظار داشتند در مقابل اعمال زشتشان جايزه و پاداشى هم از خداوند دريافت دارند ، و در برابر اين پندار غلط و خيال خام مى فرمايد : آيا آنها پاداش اعمالشان را گرفتند ؟ بسيارى از مفسران اين جمله را يك جمله مستقل دانسته اند ، در حالى كه بعضى معتقدند دنباله آيه قبل است ، يعنى مؤمنان بر تختهاى مزين نشسته اند و نگاه مى كنند به بينند آيا كفار پاداش اعمال خلافشان را گرفتند ؟ آرى اگر آنها پاداشى بگيرند بايد از شيطان بگيرند ، آيا آن بينواى گرفتار مى تواند به آنها پاداشى دهد ؟ ! ثوب از ماده ثوب ( بر وزن جوف ) در اصل به معنى بازگشتن چيزى به حالت نخستين است ، و ثواب به پاداشى گفته مى شود كه به انسان در مقابل اعمالش مى دهند چرا كه نتيجه اعمالش به او برمى گردد ، اين واژه هم در جزاى نيك و هم بد به كار مى رود ، هر چند غالبا در مورد خير استعمال مى شود و لذا آيه فوق دلالت بر نوعى طعن نسبت به كفار دارد ، و بايد چنين باشد چرا كه آنها همواره مؤمنان و آيات خدا را به باد استهزا مى گرفتند و بايد در آن روز نتيجه استهزاهايشان را ببينند .

تفسير نمونه ج : 26 ص : 290
نكته : استهزا حربه ناجوانمردانه دشمنان حق
در طول تاريخ انبياء كرارا مى بينيم كه يكى از حربه هاى دشمنان خدا در مقابل آنان استفاده از حربه سخريه بوده است ، و آيات قرآن مكرر اين موضوع را منعكس كرده است ، و از آنجا كه سخريه و استهزا معمولا از كسانى صادر مى شود كه مست باده غرورند ، و خود را برتر از ديگران مى دانند ، و با چشم حقارت به سايرين نگاه مى كنند جاى تعجب نيست كه ظالمان كافر و لجوج و خودخواه دست به چنين حربه اى در برابر اهل ايمان زنند .
امروز نيز همان برنامه به صورتهاى متنوع در رسانه هاى گروهى جهان تحت عنوان طنز و برنامه هاى فكاهى و تفريحى ادامه دارد ، الان نيز مى كوشند حق و طرفدارانش را با استفاده از اين حربه قديمى از ميدان بيرون كنند .
ولى مؤمنان در برابر آنها با توجه به وعده هاى الهى كه نمونه آن در آيات فوق آمده است آرامش مى يابند ، و روح مقاومت در مقابل آن تاريك دلان در آنها دميده مى شود .
اصولا استهزا و سخريه و غمز و ضحك در مقابل حق كه در آيات فوق به آن اشاره شده همه از گناهان كبيره و نشانه جهل و غرور است ، يك انسان فهميده و عاقل و هوشيار به فرض كه به مكتبى عقيده نداشته باشد با آن برخورد منطقى مى كند ، و هرگز به خود اجازه نمى دهد به اينگونه حربه ها متوسل گردد .

تفسير نمونه ج : 26 ص : 291
خداوندا ! همه ما را از غرور و جهل و كبر حفظ فرما .
پروردگارا ! به ما روح حق طلبى و حق جوئى و تواضع مرحمت كن .
بارالها ! نامه اعمال ما را در عليين قرار ده ، و از زمره سجينيان بيرون بر .
آمين رب العالمين پايان سوره مطففين
تفسير نمونه ج : 26 ص : 292
تفسير نمونه ج : 26 ص : 293
( 84 ) سوره انشقاق اين سوره در مكه نازل شده و داراى 25 آيه است
تاريخ شروع
3 - شعبان المعظم 1407 ميلاد امام حسين (عليه السلام)
تفسير نمونه ج : 26 ص : 294
محتواى سوره انشقاق و فضيلت تلاوت آن
اين سوره مانند بسيارى از سوره هاى جزء اخير قرآن مجيد از مباحث معاد سخن مى گويد ، در آغاز اشاراتى به حوادث هولناك و تكاندهنده پايان جهان و شروع قيامت مى كند ، و در مرحله بعد به مساله رستاخيز و حساب اعمال نيكو كاران و بدكاران ، و سرنوشت آنها ، و در مرحله سوم به بخشى از اعمال و اعتقاداتى كه موجب عذاب و كيفر الهى مى شود ، و در مرحله چهارم بعد از ذكر سوگندهائى به مراحل سير انسان در مسير زندگى دنيا و آخرت اشاره مى كند و سرانجام در مرحله پنجم باز سخن از اعمال نيك و بد و كيفر و پاداش آنها است .
در فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : من قرأ سورة انشقت اعاذه الله ان يؤتيه كتابه وراء ظهره : كسى كه سوره انشقاق را بخواند خداوند او را از اينكه در قيامت نامه اعمالش به پشت سرش داده شود در امان مى دارد ! و در كتاب ثواب الاعمال از امام صادق (عليه السلام) آمده است كه هر كس اين دو سوره ( سوره انفطار و سوره انشقاق ) را بخواند و در نماز فريضه و نافله برابر چشمش قرار دهد خداوند او را به خواسته هايش مى رساند ، و چيزى ميان او و خدا حائل نمى شود و پيوسته او به ( لطف ) خداوند نظر مى كند و خداوند به او ، تا از حساب مردم فارغ شود .

تفسير نمونه ج : 26 ص : 295
سوره انشقاق .
سورة الانشقاق
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِذَا السمَاءُ انشقَّت(1) وَ أَذِنَت لِرَبهَا وَ حُقَّت(2) وَ إِذَا الأَرْض مُدَّت(3) وَ أَلْقَت مَا فِيهَا وَ تخَلَّت(4) وَ أَذِنَت لِرَبهَا وَ حُقَّت(5) يَأَيُّهَا الانسنُ إِنَّك كادِحٌ إِلى رَبِّك كَدْحاً فَمُلَقِيهِ(6) فَأَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَبَهُ بِيَمِينِهِ(7) فَسوْف يحَاسب حِساباً يَسِيراً(8) وَ يَنقَلِب إِلى أَهْلِهِ مَسرُوراً(9)

تفسير نمونه ج : 26 ص : 296
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - در آن هنگام كه آسمان ( كرات آسمانى ) شكافته شود .
2 - و تسليم فرمان پروردگارش شود ، و سزاوار است چنين باشد .
3 - و در آن هنگام كه زمين گسترده شود .
4 - و آنچه در درون دارد بيرون افكنده و خالى شود .
5 - و تسليم فرمان پروردگارش گردد ، و شايسته است كه چنين باشد .
6 - اى انسان ! تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مى روى و او را ملاقات خواهى كرد .
7 - اما كسى كه نامه اعمالش به دست راستش داده شده .
8 - به زودى حساب آسانى براى او مى شود .
9 - و خوشحال به اهل و خانواده اش بازمى گردد .

تفسير : تلاشى پر رنج به سوى كمال مطلق
همانگونه كه در شرح محتواى سوره گفتيم در آغاز اين سوره نيز اشاره به حوادث عظيم و عجيب پايان جهان اشاره شده مى فرمايد : در آن هنگام كه آسمان شكافته شود ( و اجرام و كرات آسمانى متلاشى گردد ، و نظام كواكب برهم خورد ) ( اذا السماء انشقت ) .
نظير آنچه در سوره انفطار آمده كه مى فرمايد : اذا السماء انفطرت و اذا الكواكب انتثرت : در آن زمان كه آسمان ( و كرات آسمانى ) شكافته و ستارگان پراكنده شوند و فرو ريزند ( انفطار 1 و 2 ) .

تفسير نمونه ج : 26 ص : 297
و اين اعلام پايان دنيا و خرابى و فناى آن است .
سپس مى افزايد : و تسليم فرمان پروردگارش شود و سزاوار است چنين باشد ( و اذنت لربها و حقت ) .
مبادا تصور شود كه آسمان با آن عظمت كمترين مقاومتى در مقابل اين فرمان الهى مى كند ، او همچون بنده مطيع و فرمانبردارى است كه در برابر اين دستور كاملا تسليم است .
اذنت در اصل از اذن ( بر وزن افق ) به معنى گوش گرفته شده ، و مفهوم آن استماع كردن و شنوا بودن و در اينجا كنايه از اطاعت فرمان و تسليم است .
حقت از ماده حق به معنى شايسته و سزاوار است .
چگونه مى تواند تسليم نباشد در حالى كه فيض وجود لحظه به لحظه از سوى خداوند به آن مى رسد ، و اگر يك آن اين رابطه قطع گردد متلاشى و نابود خواهد شد .
آرى آسمان و زمين نه تنها در آغاز آفرينش ، طبق آيه 11 سوره فصلت قالتا اتينا طائعين مطيع فرمان حق بود كه در پايان عمر نيز چنين است .
بعضى نيز گفته اند : كه منظور از جمله حقت اين است كه وحشت و ترس قيامت آنچنان است كه سزاوار است آسمانها نيز از هم بشكافد .
ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد .
و در مرحله بعد به وضع زمين اشاره كرده ، مى فرمايد : و در آن هنگام كه زمين كشيده و گسترده شود ( و اذا الارض مدت ) .

تفسير نمونه ج : 26 ص : 298
كوهها - به شهادت آيات فراوانى از قرآن - به كلى متلاشى و برچيده مى شوند ، و تمام بلنديها و پستيها از ميان مى رود ، زمين صاف و گسترده و آماده حضور همه بندگان در صحنه مى شود ، همانطور كه در آيه 105 تا 107 سوره طه مى فرمايد : و يسئلونك عن الجبال فقل ينسفها ربى نسفا فيذرها قاعا صفصفا لا ترى فيها عوجا و لا امتا : از تو درباره كوهها سؤال مى كنند ، بگو : پروردگارم آنها را بر باد مى دهد ، سپس زمين را صاف و هموار مى سازد ، به گونه اى كه هيچ پستى و بلندى در آن نمى بينى ! و چنان دادگاه بزرگى كه خلق اولين و آخرين در آن جمعند چنين صحنه اى نيز لازم دارد ! بعضى گفته اند معنى آيه اين است كه خداوند ، زمين كنونى را در قيامت بسيار گسترده تر از آنچه امروز است مى كند تا آمادگى بيشترى براى حشر و نشر خلايق داشته باشد .
و در سومين مرحله مى افزايد : زمين آنچه را در درون دارد بيرون افكنده و خالى مى شود ( و القت ما فيها و تخلت ) .
معروف در ميان مفسران اين است كه مفهوم آيه اين است كه تمام مردگانى كه در درون خاك و داخل قبرها آرميده اند يكباره همه به بيرون پرتاب مى شوند ، و لباس حيات و زندگى بر تن مى كنند ، شبيه آنچه در سوره زلزال آمده : و اخرجت الارض اثقالها زمين بارهاى سنگين خود را خارج مى كند يا آنچه در سوره نازعات آيه 13 و 14 آمده : فانما هى زجرة واحدة فاذا هم بالساهرة : تنها يك صيحه زده مى شود ، و به دنبال آن همگى بر صفحه
تفسير نمونه ج : 26 ص : 299
زمين ظاهر مى شوند ! بعضى از مفسران گفته اند علاوه بر انسانها ، معادن و گنجهاى نهفته درون زمين نيز همگى بيرون مى ريزد .
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه مواد مذاب درون زمين با زلزله هاى هولناك و وحشتناك به كلى بيرون مى ريزد ، و همه پستيها را پر مى كنند و سپس درون زمين خالى و آرام مى گردد .
جمع ميان اين معانى نيز بى مانع است .
باز به دنبال اين سخن مى افزايد : زمين تسليم فرمان پروردگارش شود و شايسته است كه تسليم باشد ( و اذنت لربها و حقت ) .
اين حوادث عظيم كه با تسليم كامل همه موجودات توأم است ، از يكسو بيانگر فناى اين دنيا است ، فناى زمين و آسمان و انسانها و گنجها و گنجينه ها ، و از سوى ديگر دليل بر ايجاد نقطه عطفى است در جهان آفرينش ، و مرحله نوين و تازه هستى .
و از سوى سومى نشانه قدرت خداوند بزرگ است ، بر همه چيز مخصوصا بر مساله معاد و رستاخيز .
آرى هنگامى كه اين حوادث واقع شود ، انسان ، نتيجه اعمال نيك و بد خود را مى بيند ( و اين جمله اى است كه در تقدير است ) .
سپس انسانها را مخاطب ساخته و سرنوشت آنها را در مسيرى كه در پيش دارند براى آنها روشن مى كند ، مى فرمايد : اى انسان تو با تلاش و رنج و زحمت به سوى پروردگارت پيش مى روى ، و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد ( يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه ) .

تفسير نمونه ج : 26 ص : 300
كدح ( بر وزن مدح ) به معنى تلاش و كوششى است كه با رنج و تعب همراه باشد ، و در جسم و جان اثر بگذارد ، و لذا به گاو سخت كوشى كه آثار كار كردن در جسم او ظاهر شده ثور فيه كدوح مى گويند .
در تفسير كشاف و فخر رازى و روح المعانى آمده است كه : اين كلمه در اصل به معنى خراشى است كه بر پوست تن وارد مى شود ، و به همين مناسبت به تلاشهائى كه در روح انسان اثر مى گذارد ، اطلاق شده است .
اين آيه اشاره به يك اصل اساسى در حيات همه انسانها است ، كه همواره زندگى آميخته با زحمت و رنج و تعب است ، حتى اگر هدف رسيدن به متاع دنيا باشد ، تا چه رسد به اينكه هدف آخرت و سعادت جاويدان و قرب پروردگار باشد ، اين طبيعت زندگى دنيا است ، حتى افرادى كه در نهايت رفاه زندگى مى كنند آنها نيز از رنج و زحمت و درد بر كنار نيستند .
تعبير به ملاقات پروردگار در اينجا ، خواه اشاره به ملاقات صحنه قيامت كه صحنه حاكميت مطلقه او است باشد ، يا ملاقات جزا و پاداش و كيفر او ، يا ملاقات خود او از طريق شهود باطن ، نشان مى دهد كه اين رنج و تعب تا آن روز ادامه خواهد يافت ، و زمانى به پايان مى رسد كه پرونده اين دنيا بسته شود و انسان با عملى پاك خداى خويش را ملاقات كند .
آرى راحتى بى رنج و تعب ، تنها در آنجا است .
خطاب به انسان كه همه نوع انسان را شامل مى شود ( با توجه به تكيه بر انسانيت انسان ) بيانگر اين حقيقت است كه خداوند نيروهاى لازم را براى اين حركت مستمر الهى در وجود اين اشرف مخلوقات آفريد .
و تكيه بر عنوان رب ( پروردگار ) اشاره به اين است كه اين سعى و تلاش جزئى از برنامه ربوبيت و تكامل و تربيت انسان است .
آرى ما همه مسافرانى هستيم كه از سرحد عدم بار سفر بسته ، و به اقليم
تفسير نمونه ج : 26 ص : 301
وجود گام نهاده ايم ، ما همه رهرو منزل عشق او هستيم ، و به طلبكارى مهر گياه رخ دوست آمده ايم .
نظير اين تعبير در آيات ديگر قرآن نيز آمده است ، مانند : و ان الى ربك المنتهى : و اينكه همه امور به پروردگارت بازمى گردد و تمام خطوط به او منتهى مى شود ( نجم 42 ) و نيز مى فرمايد و الى الله المصير بازگشت همه به سوى خداوند است ( فاطر 18 ) .
و آيات ديگر كه همه حاكى از اين سير دائمى تكامل موجودات به سوى پروردگار متعال است .
ولى در اينجا انسانها به دو گروه تقسيم مى شوند همانگونه كه مى فرمايد : اما كسى كه نامه اعمالش به دست راستش داده شده ( فاما من اوتى كتابه بيمينه ) .
به زودى حساب آسانى براى او مى شود ( فسوف يحاسب حسابا يسيرا ) .
و مسرور و خوشحال به اهل و خانواده اش بازمى گردد ( و ينقلب الى اهله مسرورا ) .
اينها كسانى هستند كه در مدار اصلى آفرينش ، در همان مدارى كه خداوند براى اين انسان و سرمايه ها و نيروهاى او تعيين كرده حركت مى كنند ، و تلاش و كوشش آنها همواره براى خدا ، و سعى و حركتشان به سوى خدا است ، در آنجا نامه اعمالشان را به دست راستشان مى دهند كه اين نشانه پاكى عمل و
تفسير نمونه ج : 26 ص : 302
صحت ايمان و نجات در قيامت است ، و مايه سرافرازى و سربلندى در برابر اهل محشر .
هنگامى كه در پاى ميزان عدل قرار مى گيرند ، ميزانى كه كمترين وزنها را مى سنجد ، خداوند حساب را بر آنها آسان مى گيرد ، از لغزشهايشان مى گذرد ، و به خاطر ايمان و اعمال صالح ، سيئات آنها را تبديل به حسنات مى كند .
در اينكه منظور از حساب يسير چيست بعضى گفته اند : منظور حساب سهل و آسان است كه سخت گيرى و دقت در آن نباشد ، از سيئات بگذرد و حسنات را پاداش دهد .
در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : ثلاث من كن فيه حاسبه الله حسابا يسيرا ، و ادخله الجنة برحمته .
قالوا : و ما هى يا رسول الله ؟ ! قال : تعطى من حرمك ، و تصل من قطعك و تعفو عمن ظلمك : سه چيز در هر كس باشد خداوند حساب او را آسان مى كند ، و او را به رحمتش در بهشت وارد مى سازد .
عرض كردند : آنها چه چيز است اى رسول خدا ؟ ! فرمود : عطا كنى به كسى كه تو را محروم كرده ، و پيوند برقرار سازى با كسى كه از تو بريده ، و عفو كنى كسى را كه به تو ستم كرده است .
اين مطلب نيز از روايات استفاده مى شود كه دقت و سخت گيرى در حساب در قيامت به ميزان عقل و دانش انسانها بستگى دارد ، چنانكه امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد : انما يداق الله العباد فى الحساب يوم القيامة على ما آتاهم من العقول فى الدنيا : خداوند در قيامت در حساب بندگان به اندازه عقلى كه در دنيا به آنها داده است دقت و سخت گيرى مى كند ! .

تفسير نمونه ج : 26 ص : 303
و براى اهل در آيات فوق تفسيرهاى مختلفى ذكر كرده اند ، بعضى گفته اند : منظور همسر و فرزندان با ايمان او است كه مؤمنان در بهشت به آنها مى رسند ، و اين خود نعمت بزرگى است كه انسان افراد مورد علاقه اش را در بهشت ببيند ، و در كنار آنها باشد .
بعضى ديگر اهل را به معنى حوريان بهشتى گرفته اند كه براى مؤمنان تعيين شده اند ، و بعضى آن را به افراد با ايمانى كه در دنيا مورد علاقه او بودند و در خط او قرار داشتند تفسير كرده اند .
جمع ميان اين معانى نيز ممكن است .

نكته ها :

1 - يك حديث اعجازآميز
در حديثى از امير مؤمنان على (عليه السلام) در تفسير اذا السماء انشقت آمده است كه فرمود انها تنشق من المجرة : آسمانها از كهكشان جدا مى شود ! .
اين حديث پرمعنى و قابل دقت است ، و از معجزات علمى محسوب مى شود ، از حقيقتى پرده برمى دارد كه در آن زمان هيچيك از دانشمندان به آن نرسيده بودند و آن اينكه دانشمندان فلكى امروز با مشاهدات نجومى خود به وسيله تلسكوبهاى عظيم و نيرومند ثابت كرده اند كه عالم مجموعه اى است از كهكشانها و هر كهكشان مجموعه اى است از منظومه ها و ستارگان ، و به همين دليل آنها را شهرهاى ستارگان مى نامند ، كهكشان راه شيرى معروف كه با چشم قابل مشاهده است مجموعه عظيم و دايره مانندى از همين منظومه ها و ستارگان است ، يك طرف
تفسير نمونه ج : 26 ص : 304
از آن بقدرى از ما دور است كه ستارگانش را به صورت ابرى سفيد مى بينيم ، ولى در واقع مجموعه نقاط نورانى نزديك به هم است .
اما آن طرفش كه به ما نزديك است ستارگانش قابل رؤيت مى باشد ، و همين ستارگانى است كه ما در آسمان شب مى بينيم ، و به اين ترتيب منظومه شمسى ما جزء اين مجره ( كهكشان ) است .
مطابق روايت فوق ، على (عليه السلام) مى گويد : در آستانه قيامت اين كواكب را كه ما مشاهده مى كنيم از كهكشان جدا مى شود ، و نظام همگى به هم مى خورد .
چه كسى آن زمان مى دانست كه ستارگانى كه ما مى بينيم در واقع جزء اين كهكشان راه شيرى ( مجره ) است جز كسى كه قلبش به عالم غيب مربوط باشد و از سرچشمه علم خدا سيراب گردد .

2 - دنيا دار رنجها و دردهاست
تعبير به كادح در آيات فوق كه اشاره به تلاش و كوشش آميخته با رنج و زحمت است ، با توجه به اينكه مخاطب در آن همه انسانها مى باشند ، بيانگر اين واقعيت است كه طبيعت زندگى اين جهان در هيچ مرحله خالى از مشكلات ، ناراحتيها ، و رنج و مشقت نيست ، خواه اين مشكلات جنبه جسمانى و بدنى داشته باشد ، و يا جنبه روحى و فكرى و يا هر دو ، و هيچكس را خالى از آن نمى بينيم .
در حديث بسيار پرمعنائى از امام على بن الحسين (عليهماالسلام) مى خوانيم : الراحة لم تخلق فى الدنيا و لا لاهل الدنيا ، انما خلقت الراحة فى الجنة و لاهل الجنة ، و التعب و النصب خلقا فى الدنيا ، و لاهل الدنيا ، و ما اعطى احد منها جفنة الا اعطى من الحرص مثليها ، و من اصاب من الدنيا اكثر ،
تفسير نمونه ج : 26 ص : 305
كان فيها اشد فقرا لانه يفتقر الى الناس فى حفظ امواله ، و تفتقر الى كل آلة من آلات الدنيا ، فليس فى غنى الدنيا الراحة ! : راحتى و آسايش در دنيا و براى اهل دنيا وجود ندارد ، راحتى و آسايش تنها در بهشت است ، و براى اهل بهشت ! رنج و تعب در دنيا آفريده شده ، و براى اهل دنيا ، و ( به همين دليل ) هر كسى پيمانه اى از آن به دست مى آورد دو برابر آن حرص نصيب او مى شود ، و كسانى كه از دنيا بيشتر دارند فقيرترند ! زيرا محتاج ديگران در حفظ اموال خويشند ، و به وسائل و ادوات زيادى براى حفظ آن نيازمندند ، بنا بر اين در ثروت دنيا راحتى نيز وجود ندارد .
سپس امام (عليه السلام) در ذيل اين حديث فرمود : كلا ما تعب اولياء الله فى الدنيا للدنيا ، بل تعبوا فى الدنيا للاخرة : هرگز دوستان خدا در دنيا به خاطر دنيا رنج و تعب نمى كشند ، بلكه رنج و تعب آنها در دنيا براى آخرت است ! .

تفسير نمونه ج : 26 ص : 306
وَ أَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَبَهُ وَرَاءَ ظهْرِهِ(10) فَسوْف يَدْعُوا ثُبُوراً(11) وَ يَصلى سعِيراً(12) إِنَّهُ كانَ فى أَهْلِهِ مَسرُوراً(13) إِنَّهُ ظنَّ أَن لَّن يحُورَ(14) بَلى إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصِيراً(15)
ترجمه :
10 - و اما كسى كه نامه اعمالش پشت سرش داده شده .
11 - به زودى فريادش بلند مى شود كه اى واى بر من كه هلاك شدم !
12 - و در شعله هاى سوزان آتش دوزخ مى سوزد .
13 - او در ميان خانواده اش پيوسته ( از كفر و گناه خود ) مسرور بود !
14 - او گمان مى كرد هرگز بازگشت نمى كند .
15 - آرى پروردگارش نسبت به او بينا بود ( و اعمالش را براى حساب ثبت كرد ) .

تفسير : آنها كه از شرم نامه اعمال را پشت سر مى گيرند !
به دنبال بحثى كه در آيات قبل پيرامون اصحاب اليمين ( مؤمنانى كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود ) گذشت در اين آيات از كفار
تفسير نمونه ج : 26 ص : 307
و مجرمان و چگونگى نامه اعمال آنها سخن مى گويد ، نخست مى فرمايد : اما كسى كه نامه عملش را به پشت سرش داده اند ( و اما من اوتى كتابه وراء ظهره ) .
به زودى فرياد مى زند اى واى بر من كه هلاك شدم ! ( فسوف يدعوا ثبورا ) .
و در شعله هاى سوزان آتش دوزخ مى سوزد ( و يصلى سعيرا ) .
در اينكه چگونه نامه اعمالشان را به پشت سرشان مى دهند ، و چگونه اين آيه با آياتى كه مى گويد نامه اعمالشان را به دست چپشان مى دهند ، جمع مى شود ؟ مفسران تفسيرهاى گوناگونى ذكر كرده اند : بعضى گفته اند : دست راست آنها را به گردنشان زنجير مى كنند ، و نامه اعمالشان را به دست چپ و از پشت سر مى دهند كه نشانه ذلت و سرافكندگى و شرمسارى است .
بعضى ديگر گفته اند : هر دو دست آنها را مانند اسيران از پشت سر مى بندند و نامه اعمالشان را به دست چپشان مى دهند .
بعضى ديگر گفته اند : با توجه به آيه 47 سوره نساء كه مى گويد من قبل ان نطمس وجوها فنردها على ادبارها : پيش از آنكه صورتهائى را محو كنيم و به پشت سر بازگردانيم اين گروه مجرمان صورتهايشان به عقب برگشته ، و بايد نامه اعمالشان را شخصا بخوانند ، لذا آن را به دست چپ آنها در پشت سر مى دهند .
ولى مناسبتر اين است كه گفته شود اصحاب اليمين با سرافرازى و افتخار و مباهات نامه اعمالشان را به دست راست گرفته و صدا مى زنند : هاؤم اقرأوا
تفسير نمونه ج : 26 ص : 308
كتابيه : اى اهل محشر ! بياييد و نامه اعمال ما را بگيريد و بخوانيد ( حاقه 19 ) اما وقتى مجرمان تبهكار نامه اعمالشان را به دست چپشان مى دهند آنها از شرمسارى و ذلت دست را پشت سر مى گيرند ، تا اين سند جرم و فضاحت كمتر ديده شود ، ولى چه فايده كه در آنجا چيزى پنهان شدنى نيست .
جمله يدعوا ثبورا اشاره به تعبيرى است كه عرب به هنگام بروز يك حادثه خطرناك دارد ، و فرياد مى زند : وا ثبورا ! يعنى اى واى كه هلاك شدم ( توجه داشته باشد كه ثبور به معنى هلاكت است ) .
ولى اين آه و ناله و داد و فرياد به جائى نمى رسد ، و به دنبال آن و يصلى سعيرا است يعنى وارد آتش سوزان جهنم مى شود .
سپس به بيان علت اين سرنوشت شوم پرداخته مى فرمايد : اين به علت آن است كه او در ميان اهل و خانواده خود پيوسته ( از كفر و گناه خويش ) مسرور بود ( انه كان فى اهله مسرورا ) .
سرورى آميخته با غرور ، و غرورى آميخته با غفلت و بيخبرى از خدا ، سرورى كه نشانه دلبستگى سخت به دنيا و بى اعتنائى به جهان پس از مرگ بود .
بديهى است سرور و خوشحالى ذاتا مذموم و نكوهيده نيست ، بلكه مؤمن بايد به لطف خدا مسرور و در معاشرت گشاده رو و بشاش باشد ، سرورى مذموم است كه انسان را از ياد خدا غافل كند و در شهوات غوطهور سازد .
و لذا در آيه بعد مى افزايد : اين به خاطر آن است كه او گمان مى كرد هرگز بازگشت نمى كند و معادى در كار نيست ! ( انه ظن ان لن يحور ) .
در حقيقت منشا اصلى بدبختى او اعتقاد فاسد و گمان باطلش دائر بر نفى
تفسير نمونه ج : 26 ص : 309
معاد بود ، و همين اعتقاد باعث غرور و سرور او شد ، او را از خدا دور ساخت و در شهوات غوطهور نمود ، تا آنجا كه دعوت انبيا را به باد استهزا گرفت ، و وقتى به سراغ خانواده خود مى آمد از اين استهزا و سخريه شاد و خوشحال بود ، همين معنى در آيه 31 سوره مطففين و اذا انقلبوا الى اهلهم انقلبوا فكهين نيز آمده ، همچنين در داستان قارون آن ثروتمند مغرور و از خدا بيخبر آمده است كه آگاهان بنى اسرائيل به او مى گفتند : لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين : اينقدر شادى مغرورانه مكن كه خداوند شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد ( قصص - 76 ) .
لن يحور ( هرگز بازگشت نمى كند ) از ماده حور ( بر وزن غور ) در اصل به معنى تردد و رفت و آمد است ، خواه اين رفت و آمد در عمل بوده باشد ، يا تفكر و انديشه ، و لذا به گردش آب در حوض و استخر اين كلمه اطلاق مى شود ، و محور به ميله اى مى گويند كه چرخ بر دور آن گردش مى كند ، محاوره به معنى رفت و آمد و رد و بدل كردن بحث است ، و حوار نيز به همين معنى است ، و گاه به معنى داد و فريادى است كه به هنگام مباحثه بلند مى شود .
و تحير نيز نتيجه رفت و آمد فكر در يك مساله است كه لازمه آن سرگردانى در عمل است .
بعضى معتقدند ريشه اين كلمه حبشى است ، و از ابن عباس نقل شده كه مى گويد من معنى اين جمله را در قرآن نمى دانستم ، تا اينكه از يك عرب بيابانى شنيدم كه به دخترك خود گفت : حورى ! يعنى بازگرد .
تعبير به حوارى در مورد نزديكان حضرت مسيح (عليه السلام) يا نزديكان هر كس
تفسير نمونه ج : 26 ص : 310
شايد نيز به همين مناسبت باشد كه آنها نزد او رفت و آمد دارند .
بعضى نيز آن را از ماده حور به معنى شستن و سفيد كردن دانسته اند ، چرا كه آنها قلوب مردم را از زنگار شرك و گناه پاك مى كردند و حوريان بهشتى را از اين رو به اين نام ناميده اند كه سفيدپوستند و يا سفيدى چشمانشان بسيار شفاف است ! .
بعضى نيز گفته اند اطلاق اين كلمه به حوريان بهشتى بخاطر اين است كه آنها بقدرى زيبا هستند كه چشم از ديدنشان حيران مى شود .
ولى به هر حال اين واژه در آيه مورد بحث به معنى بازگشت و معاد است ضمنا اين آيه نشان مى دهد كه عدم ايمان به رستاخيز سرچشمه غفلت و غرور و آلودگى به انواع گناهان مى شود .
و در آخرين آيه مورد بحث براى نفى عقائد باطل آنها مى فرمايد : آرى پروردگارش نسبت به او بينا بود ( بلى ان ربه كان به بصيرا ) .
همه اعمال او را ثبت و ضبط نمود ، و براى روز حساب در نامه اعمالش منعكس ساخت .
تعبير اين آيه همانند آيه قبل يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه مى تواند به منزله دليلى بر مساله معاد محسوب شود ، به خصوص اينكه در هر دو آيه روى عنوان رب تكيه شده است ، چرا كه سير تكاملى انسان به سوى پروردگار هرگز نمى تواند با مرگ متوقف گردد ، و زندگى دنيا كمتر از آن است كه هدف چنين سيرى باشد .
و نيز بصير بودن خداوند نسبت به اعمال آدمى ، و ثبت و ضبط آنها حتما بايد مقدمه اى براى حساب و جزا باشد و گرنه بيهوده است .

تفسير نمونه ج : 26 ص : 311
فَلا أُقْسِمُ بِالشفَقِ(16) وَ الَّيْلِ وَ مَا وَسقَ(17) وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسقَ(18) لَترْكَبنَّ طبَقاً عَن طبَق(19) فَمَا لهَُمْ لا يُؤْمِنُونَ(20) وَ إِذَا قُرِىَ عَلَيهِمُ الْقُرْءَانُ لا يَسجُدُونَ (21) بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُكَذِّبُونَ(22) وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُوعُونَ(23) فَبَشرْهُم بِعَذَاب أَلِيم(24) إِلا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ لهَُمْ أَجْرٌ غَيرُ مَمْنُونِ(25)

تفسير نمونه ج : 26 ص : 312
ترجمه :
16 - سوگند به شفق !
17 - و سوگند به شب و آنچه را جمع آورى مى كند .
18 - و سوگند به ماه آنگاه كه بدر كامل مى شود .
19 - كه همه شما دائما از حالى به حال ديگر منتقل مى شويد .
20 - پس چرا آنها ايمان نمى آورند ؟
21 - و هنگامى كه قرآن بر آنها خوانده شود سجده نمى كنند ؟
22 - بلكه كافران پيوسته آيات الهى را تكذيب مى كنند .
23 - و خداوند آنچه را در دل پنهان مى دارند به خوبى مى داند .
24 - پس آنها را به عذاب دردناك بشارت ده .
25 - مگر آنها كه ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند كه براى آنها پاداشى است قطع نشدنى .

تفسير : دائما دگرگون مى شويد !
به دنبال بحثى كه در آيات گذشته پيرامون سير تكاملى انسان به سوى خداوند آمد .
در اين آيات براى تاكيد اين مطلب و توضيح بيشتر مى فرمايد : سوگند به شفق ( فلا اقسم بالشفق ) .
و سوگند به شب و آنچه را از امور پراكنده جمع مى كند ( و الليل و ما وسق ) .
و سوگند به ماه آنگاه كه كامل مى شود و به صورت بدر در مى آيد
تفسير نمونه ج : 26 ص : 313
( و القمر اذا اتسق ) .
كه همه شما دائما از حالى به حال ديگر منتقل مى شويد لتركبن طبقا عن طبق ) .
لا در جمله فلا اقسم همانگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايم زائده و براى تاكيد است ، هر چند بعضى احتمال داده اند كه براى نفى باشد ، يعنى سوگند ياد نمى كنم ، به خاطر اينكه مطلب عيان است و حاجتى به سوگند ندارد ، و يا اينكه مطلب بقدرى مهم است كه درخور اين سوگندها نيست ، و يا اينكه اين امورى كه به آن سوگند ياد شده است آنقدر اهميت دارد كه سزاوار است به آن قسم ياد نشود .
ولى معنى اول ( زائده و تاكيد بودن ) از همه مناسبتر است .
شفق به گفته راغب در مفردات آميخته شدن روشنائى روز به تاريكى شب است ، و لذا واژه اشفاق به معنى توجه و عنايت آميخته با ترس به كار مى رود ، فى المثل هر گاه انسان نسبت به كسى علاقه داشته باشد و در عين حال از حوادثى در باره او بيمناك گردد به اين حالت اشفاق گويد و آن شخص را مشفق .
ولى فخر رازى معتقد است كه واژه شفق در اصل به معنى رقت و نازكى است ، و لذا به لباس بسيار نازك شفق مى گويند و حالت شفقت به همان حالت رقت قلب اطلاق مى شود ( ولى گفته راغب صحيحتر به نظر مى رسد ) .
به هر حال منظور از شفق در اينجا همان روشنى آميخته با تاريكى در آغاز شب است ، و از آنجا كه در آغاز شب نخست سرخى كمرنگى در افق مغرب پيدا مى شود ، و بعد جاى خود را به سفيدى مى دهد ، اختلاف شده است
تفسير نمونه ج : 26 ص : 314
كه آيا شفق به آن سرخى اطلاق مى شود ، يا سفيدى ، مشهور و معروف در ميان علما و دانشمندان و مفسران همان معنى اول است كه در اشعار نيز روى آن تكيه شده است ، و شفق را به دماء الشهداء ( خون شهيدان ) تشبيه كرده اند .
ولى بعضى معنى دوم را انتخاب كرده اند كه بسيار ضعيف به نظر مى رسد ، به خصوص اينكه اگر ريشه لغوى اين واژه را رقت بدانيم تناسب با همان سرخى كمرنگ كه نور رقيق آفتاب است دارد .
به هر حال از آنجا كه ظهور شفق خبر از يك حالت تحول و دگرگونى عميق در جهان مى دهد ، و اعلام پايان روز و آغاز شب است ، بعلاوه جلوه و زيبائى خاصى دارد ، و از همه گذشته وقت نماز مغرب است ، خداوند به آن سوگند ياد فرموده تا همگان را وادار به انديشه در اين پديده زيباى آسمانى كند .
و اما سوگند به شب به خاطر آثار و اسرار زيادى است كه در آن نهفته شده و در گذشته مشروحا از آن سخن گفته ايم .
تعبير به ما وسق با توجه به اينكه وسق به معنى جمع كردن پراكنده هاست اشاره به بازگشت انواع حيوانات و پرندگان و حتى انسانها به خانه ها و لانه هاى خود به هنگام شب است ، كه نتيجه آن آرامش و آسايش عمومى جانداران مى باشد ، و يكى از اسرار و آثار پر اهميت شب محسوب مى شود ، چنانكه در آيه 61 سوره غافر مى خوانيم : الله الذى جعل لكم الليل لتسكنوا فيه : خداوند كسى است كه شب را براى شما آفريد تا در آن آرامش و سكون
تفسير نمونه ج : 26 ص : 315
پيدا كنيد .
و از اينجا روشن مى شود كه تعبير به اذا اتسق كه از همان ماده است نيز به معنى جمع و جور شدن و در اينجا به معنى كمال نور ماه در شب چهاردهم است و مى دانيم كه ماه در اين حالت جلوه فوق العاده اى دارد كه تمام چشمها را به سوى خود جلب مى كند ، نور و فروغ آن صفحه زمين را روشن مى كند ، روشنائى كمرنگى كه مزاحم آرامش شب نيست ، و در عين حال راه را براى رهروان شب مى گشايد ، لذا آيتى از آيات بزرگ خداوند است ، و به همين دليل به آن سوگند ياد فرموده .
قابل توجه اينكه هر چهار موضوعى كه در اين آيات به آن سوگند ياد شده است ( شفق - شب - موجوداتى كه شب آنها را گردآورى مى كند - ماه در حالت بدر كامل ) همه موضوعاتى است مربوط به هم ، و مكمل يكديگر ، و مجموعه اى زيبا و منسجم را تشكيل مى دهد كه انديشه انسان را تحريك مى كند ، تا در قدرت عظيم آفرينش بينديشد ، و از اين دگرگونيهاى سريع به مساله معاد و قدرت خداوند بر آن آشناتر شود .
و جالب اينكه اين قسمتها اشاره به حالات و دگرگونيهائى است كه پشت سر هم در عالم آفرينش رخ مى دهد ، خورشيد سر در نقاب فرو مى برد ، شفق كه بقاياى نور آن است ظاهر مى شود ، موجودات زنده به سرعت به لانه هاى خود باز مى گردند ، ماه در صورت بدر كامل طلوع مى كند ) توجه داشته باشيد كه ماه شب چهارده در همان آغاز شب طلوع مى كند و اين سوگندها را مقدمه اى قرار مى دهد براى جمله لتركبن طبقا عن طبق كه بيانگر حالات مختلفى است كه انسان در مسير زندگى خود يكى پس از ديگرى پيدا مى كند .
و براى اين جمله تفسيرهاى مختلفى ذكر كرده اند از جمله :
1 - منظور حالات گوناگونى است كه انسان در طريق پر رنج و مشقت خود
تفسير نمونه ج : 26 ص : 316
به سوى خداوند و كمال مطلق پيدا مى كند ، نخست عالم دنيا ، بعد جهان برزخ و سپس رستاخيز و حالات مختلف آن ( توجه داشته باشيد كه طبق از ماده مطابقه به معنى قرار دادن چيزى فوق چيز ديگر است ، و به معنى منازلى كه انسان در سير صعودى خود طى مى كند نيز آمده است ) .
2 - منظور حالاتى است كه انسان از هنگامى كه نطفه است تا موقع مرگ مى پيمايد كه بعضى آن را به سى و هفت حالت شماره كرده اند !
3 - منظور حالات مختلفى است كه انسان در زندگى دنيا از سلامت و بيمارى اندوه و سرور ، غم و شادى ، سختى و آسايش ، صلح و جنگ مى پيمايد .
4 - منظور حالات و شدائد مختلفى است كه انسان در روز قيامت با آن رو به رو مى شود ، تا از حساب فارغ گردد ، و هر كس به سوى نتيجه كار خويش از بهشت و دوزخ برود .
5 - منظور حالاتى است كه در اقوام پيشين واقع شده ، يعنى همان حوادث تلخ و شيرين ، و انواع تكذيبها و انكارهاى مخالفان در اين امت نيز واقع مى شود اين معنى در روايتى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است .
البته جمع ميان اين تفسيرها مانعى ندارد و ممكن است آيه ناظر به همه اين دگرگونيها و تحولات و مراحلى باشد كه انسان در مسير زندگى خود آن را مى پيمايد .
بعضى مخاطب در اين آيه را شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دانسته ، و آيه را اشاره به آسمانهائى مى دانند كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در شب معراج از آنها گذشت ، اما با توجه به اينكه ب در لتركبن ضمه دارد و معنى جمعى را مى رساند اين تفسير مناسب نيست ، بخصوص اينكه در آيات سابق نيز مخاطب كل انسانها بودند .
به هر حال حدوث اين حالات ، و عدم استقرار آدمى بر يك حالت ، از يكسو دليل مخلوق بودن او ، و نياز به خالق داشتن است ، چرا كه هر متغيرى حادث ،
تفسير نمونه ج : 26 ص : 317
و هر حادثى خالقى مى خواهد ، و از سوى ديگر دليلى است بر عدم پايدارى اين جهان ، و از سوى سوم نشانه اى است بر حركت مستمر انسان به سوى ذات پروردگار و مساله معاد ، همانگونه كه در آيات قبل آمده بود يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه .
سپس به عنوان يك نتيجه گيرى كلى از بحثهاى گذشته مى فرمايد : چرا آنها ايمان نمى آورند ؟ ! ( فما لهم لا يؤمنون ) .
با اينكه دلائل حق روشن و آشكار است هم دلائل توحيد و خداشناسى و هم دلائل معاد ، هم آيات آفاقى كه در آفرينش شب و روز و ماه و خورشيد و نور و ظلمت و طلوع و غروب آفتاب و شفق ، و تاريكى شب ، و تكامل روشنى ماه نهفته است و هم آيات انفسى از لحظه اى كه نطفه در قرارگاه رحم جاى مى گيرد ، و مراحل گوناگونى را يكى بعد از ديگرى طى كرده تا به اوج كمال خود در عالم جنين مى رسد ، سپس از لحظه تولد تا مرگ مراحل ديگرى را مى پيمايد ، با اين نشانه هاى روشن چرا آنها ايمان نمى آورند ؟ ! سپس از كتاب تكوين به سراغ كتاب تدوين مى رود ، و مى افزايد : چرا هنگامى كه قرآن بر آنها خوانده مى شود در برابر آن خضوع نمى كنند ؟ ( و اذا قرىء عليهم القرآن لا يسجدون ) .
قرآنى كه همچون آفتاب ، خود دليل خويشتن است ، نور اعجاز از جوانب مختلف آن مى درخشد ، و محتواى آن دليل روشنى است بر اينكه از سرچشمه وحى گرفته شده .
قرآنى كه هر ناظر بى طرف مى داند ممكن نيست زائيده مغز بشرى باشد ،
تفسير نمونه ج : 26 ص : 318
آن هم بشرى كه هرگز درس نخوانده بود ، و در يك محيط تاريك و ظلمانى و مملو از خرافات پرورش يافته بود .
منظور از سجده در اينجا خضوع و تسليم و اطاعت است و سجده معروف كه پيشانى را در آن بر زمين مى گذارند يكى از مصداقهاى اين مفهوم كلى است ، و شايد به همين دليل در بعضى از روايات آمده است كه وقتى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اين آيات را تلاوت فرمود سجده كرد .
البته طبق فتاواى معروف فقهاى اهل بيت (عليهم السلام) اين سجده از سجده هاى مستحب قرآن است ، و مذاهب چهارگانه اهل تسنن همه آنها سجده را به هنگام تلاوت اين آيه واجب مى دانند ، جز مالك كه معتقد است بعد از پايان سوره بايد سجده كرد .
در آيه بعد مى افزايد : بلكه كافران پيوسته آيات الهى و معاد و رستاخيز را تكذيب مى كنند ( بل الذين كفروا يكذبون ) .
به كار بردن فعل مضارع در اينجا كه معمولا براى استمرار مى آيد گواه براى معنى است كه آنها در تكذيبهاى خود اصرار داشتند ، اصرارى كه از روح لجاج و عناد سرچشمه مى گرفت ، تكذيبى كه از نارسائى دلائل حق نبود بلكه به خاطر تعصب و تقليد كوركورانه از نياكان و حفظ منافع مادى و كسب
تفسير نمونه ج : 26 ص : 319
آزادى براى اشباع هوسهاى شيطانى بود .
سپس با لحنى تهديدآميز مى فرمايد : خداوند آنچه را آنها در درون دل پنهان مى دارند به خوبى مى داند ( و الله اعلم بما يوعون ) .
خداوند از نيات و اهداف آنها ، و انگيزه هائى كه سبب اين تكذيبهاى مستمر مى گردد ، با خبر است هر قدر آنها بر آن پرده پوشى كنند و سرانجام كيفر همه آن را به آنها خواهد داد .
يوعون از ماده وعاء به معنى ظرف است همانگونه كه در عبارت معروف نهج البلاغه از على (عليه السلام) نقل شده كه فرمود : ان هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها : اين دلها ظرفهائى است و بهترين آنها دلى است كه حفظ و نگهدارى و ظرفيتش بيشتر باشد ! و در آيه بعد مى فرمايد : پس آنها را به عذاب دردناك بشارت ده ( فبشرهم بعذاب اليم ) .
تعبير به بشارت كه معمولا در خبرهاى خوش به كار مى رود در اينجا نوعى طعن و سرزنش است ، اين در حالى است كه مؤمنان را حقيقتا بشارت به نعمتهاى گسترده بهشتى مى دهد ، تا تكذيب كنندگان دوزخى در حسرت و اندوه فرو روند .
در آخرين آيه اين سوره ، به صورت يك استثناء بار ديگر به سرنوشت مؤمنان صالح العمل اشاره كرده ، مى فرمايد : مگر كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند كه براى آنها پاداشى است ثابت و لا ينقطع و خالى از هرگونه نقصان
تفسير نمونه ج : 26 ص : 320
و منت ( الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم اجر غير ممنون ) ممنون از ماده من هم به معنى قطع و نقصان آمده است ، و هم منت ( واژه منون به معنى مرگ نيز از همين ماده است ) و ممكن است همه اين معانى در اينجا جمع باشد ، زيرا نعمتهاى آخرت بر عكس نعمتهاى دنيا كه ناپايدار و هم نقصان پذير ، و غالبا آميخته با عوارض نامطلوب ، و يا منت اين و آن است ، هيچگونه منت و نقصان و فناء و عوارض نامطلوب در آن راه ندارد جاودانى است .
نقصان ناپذير است ، خالى از هرگونه ناملائمات و هرگونه منت است .
آيا اين استثناء متصل است يا منقطع در ميان مفسران بحث است ، بعضى احتمال داده اند منقطع باشد ، يعنى شرح حال كفار را كه در آيات قبل بود رها كرده و به سراغ پاداش جاويدان مؤمنان مى رود .
ولى مناسبتر اين است كه استثناء متصل باشد ، و هدف اين است كه راه بازگشت را به روى كفار بگشايد ، و بفرمايد : اين عذاب اليم از كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و اعمال صالح انجام دهند قطعا برداشته مى شود ، و پاداش دائم و نقصان ناپذير به آنها مى دهد .

نكته :
مرحوم طبرسى در مجمع البيان از آيات اخير اين سوره اولا اصل اختيار و آزادى اراده را استفاده مى كند ، چرا كه ملامت بر ترك سجده ، و ترك ايمان ، در مورد افراد مجبور ، از خداوند حكيم قبيح است ، و اينكه مى فرمايد : فما لهم لا يؤمنون و اذا قرىء عليهم القرآن لا يسجدون دليل روشنى است بر مساله اختيار ، و ثانيا ملامت بر ترك سجده دليل بر اين است كه كفار همانگونه