بعدی 
تفسير نمونه ج : 26 ص : 160
نه دوست صميمى ، نه يار مهربان ، نه افراد نزديك ، نه دوستان مخلص ، نه فرزندان ، و نه پدر و مادر ، و اين همان است كه خداوند متعال مى فرمايد : در آن روز هر كسى به قدر كافى به خود مشغول است .
سپس به چگونگى حال مؤمنان و كافران در آن روز پرداخته مى گويد : صورتهائى در آن روز گشاده و نورانى است ( وجوه يومئذ مسفرة ) .
خندان و مسرور است ( ضاحكة مستبشرة ) و صورتهائى در آن روز غبارآلود است ( و وجوه يومئذ عليها غبرة ) و دود تاريكى آن را پوشانده ( ترهقها قترة ) .
آنها همان كافران فاجرند ! ( اولئك هم الكفرة الفجرة ) .
مسفرة از ماده اسفار چنانكه قبلا هم نيز گفته ايم به معنى آشكار شدن و درخشيدن است ، همانند طلوع سپيده صبح در پايان شب تاريك .
غبرة ( بر وزن غلبه ) از غبار به معنى باقى مانده خاكى است كه از زمين بر خاسته و بر چيزى نشسته .
قترة ( بر همان وزن ) در اصل از ماده قتار ( بر وزن غبار ) به معنى دودى است كه از چوب يا چيزى ديگرى برمى خيزد ، بعضى از ارباب لغت آن را نيز به معنى غبار تفسير كرده اند ، اما جمع ميان اين دو تعبير در آيات
تفسير نمونه ج : 26 ص : 161
فوق نشان مى دهد كه اين دو واژه داراى دو معنى متفاوت است .
كفرة و فجرة ( بر همان وزن ) جمع كافر و فاجر است كه اولى اشاره به افراد فاسد العقيده و دومى اشاره به افراد فاسد العمل است .
از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه در صحنه قيامت آثار عقائد و اعمال سوء انسانها در چهره هايشان نمايان مى گردد .
ضمنا تعبير به وجوه به خاطر اين است كه رنگ صورت بيش از هر چيزى مى تواند بيانگر حالات درونى باشد ، هم ناراحتيهاى فكر و روحى و هم ناراحتى هاى جسمانى .
به هر حال گروهى در آنجا خندان و مسرورند ، چهره هايشان گشاده و نورانى است ، روشنائى ايمان و پاكى عمل در صورت آنها موج مى زند ، و رنگ رخساره آنها خبر از سر درون مى دهد .
بر عكس گروهى كه تاريكى كفر و زشتى اعمالشان در چهره هايشان نمايان است ، گوئى گرد و غبار سياهى بر صورتشان نشسته ، و هاله اى از دود آن را در خود فرو برده ، آثار غم و اندوه و رنج و درد از صورتهايشان مى بارد ، و اصولا همانگونه كه در آيه 41 سوره رحمان آمده يعرف المجرمون بسيماهم گنهكاران با سيمايشان شناخته مى شوند در آن روز رنگ چهره ها براى شناخت انسانها كافى است .

نكته : راه خودسازى
تعبيراتى كه در آيات كوتاه و پر طنين اين سوره آمده برنامه جامعى براى خودسازى است :
تفسير نمونه ج : 26 ص : 162
1 - از يكسو به انسان دستور مى دهد كه براى درهم شكستن كبر و غرور به آغاز آفرينش خود باز گردد ، و ببيند چگونه از نطفه بى ارزشى آفريده شده ؟ و مى دانيم يكى از بزرگترين موانع راه خودسازى همين كبر و غرور است .
2 - از سوى ديگر هدايتهاى الهى را به عنوان بهترين زاد و توشه اين راه معرفى مى كند ، اعم از هدايتهائى كه از طريق وحى و رهنمودهاى انبياء و اولياء سر چشمه مى گيرد ، و هدايتهائى كه از طريق عقل و بررسى قوانين و نظامات عالم تكوين حاصل مى شود .
3 - سپس به انسان دستور مى دهد كه به غذاى جسمانيش خوب بنگرد ، چشمانش را بگشايد و ببيند اين خالق رحيم و مهربان چگونه انواع مواد غذائى دانه ها و ميوه ها را از اين خاك تيره براى او آفريده ، و در برابر ربوبيتش سر تعظيم فرود آورد نه تنها به ساختمان تكوينى اين مواد غذائى بنگرد ، بلكه چگونگى تحصيل آن را نيز مورد توجه قرار دهد چرا كه غذاى پاك و حلال يكى از پايه هاى مهم خودسازى است .
4 - به طريق اولى بايد به غذاى روحش بنگرد كه از كدامين سر چشمه تراوش كرده سر چشمه اى پاك يا آلوده ؟ چرا كه تعليمات ناسالم و تبليغات گمراه كننده همچون غذاى مسمومى است كه حيات معنوى انسان را به خطر مى افكند .
عجب اينكه بعضى از مردم در مورد غذاى جسم بسيار سختگير و موشكافند ، ولى در غذاى روحشان بى اعتنا ، هر كتاب فاسد و مفسدى را مى خوانند ، به هر گونه تعليمات گمراه كننده گوش فرامى دهند ، و براى غذاى روحشان هيچ قيد و شرطى قائل نيستند .
در حديثى از امير مؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم : ما لى ارى الناس اذا قرب اليهم الطعام ليلا تكلفوا انارة المصابيح ، ليبصروا ما يدخلون بطونهم ، و لا يهتمون بغذاء النفس ، بان ينيروا مصابيح البابهم بالعلم ، ليسلموا من
تفسير نمونه ج : 26 ص : 163
لواحق الجهالة و الذنوب ، فى اعتقاداتهم و اعمالهم : براى چيست كه مى بينم مردم را هنگامى كه در شب طعامى نزدشان حاضر كنند حتما چراغ مى افروزند تا ببينند چه غذائى در شكم خود وارد مى سازند ؟ ولى به غذاى روحشان اهميت نمى دهند ، و چراغ عقل را به وسيله علم روشن نمى سازند ، تا از عوارض جهالت و گناهان در اعتقادات و اعمال سالم بمانند .
نظير همين معنى را فرزندش امام مجتبى (عليه السلام) فرموده : عجبت لمن يتفكر فى ماكوله ، كيف لا يتفكر فى معقوله ، فيجنب بطنه ما يؤذيه ، و يودع صدره ما يردية : عجب دارم از آنها كه به غذاى جسم خود مى انديشند ، اما در غذاى روح دقت نمى كنند ، خوراك زيانبار را از شكم خود دور مى دارند ، اما قلب را با مطالب مهلك آكنده مى كنند .
5 - بعد به خاطر بياورد كه صيحه گوش خراش محشر همه را از خواب مرگ بيدار مى كند ، و انسان را در برابر اعمالش قرار مى دهد و آنچنان اوضاع محشر هولناك است كه انسان عزيزترين عزيزانش را فراموش مى كند ، بايد بينديشد آيا امروز كارى مى كند كه در آن روز چهره اى خندان و مسرور و نورانى داشته باشد ، يا چهره اى زشت و عبوس و تاريك ؟ و از هم اكنون خود را براى آن روز آماده كند .
خداوندا ! به ما توفيق خودسازى مرحمت كن .
پروردگارا ! ما را از غذاى جان پرور روحى محروم مفرما .
بار الها ! پيش از صيحه محشر ما را از خواب گران بيدار نما .
آمين يا رب العالمين پايان سوره عبس
تفسير نمونه ج : 26 ص : 164
تفسير نمونه ج : 26 ص : 165
( 81 ) سوره تكوير اين سوره در مكه نازل شده و داراى 29 آيه است

تفسير نمونه ج : 26 ص : 166
محتواى سوره تكوير
اين سوره از سوره هاى مكى است ، و قرائن مختلفى گواهى بر اين معنى مى دهد ، از جمله اينكه حاكى از اين است كه دشمنان لجوج به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نسبت جنون مى دادند ، و اين معنى معمولا در مكه ، و بيشتر در آغاز دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بود كه دشمنان سعى داشتند سخنانش را جدى نگيرند و با بى اعتنائى از آن بگذرند .
به هر حال اين سوره عمدة بر دو محور دور مى زند : محور اول آيات آغاز اين سوره است كه بيانگر نشانه هائى از قيامت و دگرگونيهاى عظيم در پايان اين جهان و آغاز رستاخيز است .
در محور دوم سخن از عظمت قرآن و آورنده آن و تاثيرش در نفوس انسانى مى گويد ، و اين قسمت با سوگندهاى بيدار كننده و پرمحتوائى همراه است .

فضيلت تلاوت اين سوره
احاديث متعددى در اهميت اين سوره و تلاوت آن نقل شده است : از جمله در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : من قرأ سورة اذا الشمس كورت اعاذه الله تعالى ان يفضحه حين تنشر صحيفته : كسى كه سوره اذا الشمس كورت
تفسير نمونه ج : 26 ص : 167
را بخواند خداوند او را از رسوائى در آن هنگام كه نامه هاى عمل گشوده مى شود حفظ مى كند .
در حديث ديگرى از همان حضرت نقل شده كه فرمود : من احب ان ينظر الى يوم القيامة فليقرأ اذا الشمس كورت : كسى كه دوست دارد روز قيامت به من نظر كند سوره اذا الشمس كورت را بخواند .
اين حديث به شكل ديگرى نيز نقل شده : من سره ان ينظر الى يوم القيامة ( كانه راى عين ) فليقرا اذا الشمس كورت و اذا السماء انفطرت و اذا السماء انشقت : كسى كه دوست دارد قيامت را بنگرد ( گوئى با چشم مى بيند ! ) سوره اذا الشمس كورت و سوره اذا السماء انفطرت و سوره اذا السماء انشقت را بخواند ( زيرا در اين سوره ها نشانه هاى قيامت آنچنان بيان شده كه تلاوت كننده را گوئى در مقابل صحنه قيامت قرار مى دهد ) .
در حديث ديگرى مى خوانيم كه به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گفتند : چرا اينقدر زود آثار پيرى در شما نمايان گشته ؟ فرمود : شيبتنى هود و الواقعه و المرسلات و عم يتسائلون و اذا الشمس كورت : سوره هود ، و واقعه ، و مرسلات ، و عم ، و اذا الشمس كورت ، مرا پير كرد ( زيرا آنچنان حوادث هولناك قيامت در اينها ترسيم شده است كه هر انسان بيدارى را گرفتار پيرى زود رس مى كند ) در حديثى نيز امام صادق (عليه السلام) آمده است : هر كس سوره عبس و تولى
تفسير نمونه ج : 26 ص : 168
و اذا الشمس كورت ، را بخواند ، در زير بال و پر لطف پروردگار در جنت جاودان ، و در سايه لطف و كرامت الهى در باغهاى بهشت خواهد بود و اين براى خداوند چيز مهمى نيست اگر اراده كند .
تعبيراتى كه در روايات بالا آمده به خوبى نشان مى دهد كه منظور تلاوتى است كه سر چشمه آگاهى و ايمان و عمل باشد .

تفسير نمونه ج : 26 ص : 169
سورة التكوير
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِذَا الشمْس كُوِّرَت(1) وَ إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَت(2) وَ إِذَا الجِْبَالُ سيرَت(3) وَ إِذَا الْعِشارُ عُطلَت(4) وَ إِذَا الْوُحُوش حُشِرَت(5) وَ إِذَا الْبِحَارُ سجِّرَت(6) وَ إِذَا النُّفُوس زُوِّجَت(7) وَ إِذَا الْمَوْءُدَةُ سئلَت(8) بِأَى ذَنب قُتِلَت(9)

تفسير نمونه ج : 26 ص : 170
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - در آن هنگام كه خورشيد درهم پيچيده شود .
2 - و در آن هنگام كه ستارگان بى فروغ شوند .
3 - و در آن هنگام كه كوهها بحركت در آيند .
4 - و در آن هنگام كه باارزشترين اموال به دست فراموشى سپرده شود .
5 - و در آن هنگام كه وحوش جمع شوند .
6 - و در آن هنگام كه درياها بر افروخته شوند .
7 - و در آن هنگام كه هر كس با همسان خود قرين گردد .
8 - و در آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود ،
9 - كه به كدامين گناه كشته شدند ؟ !
تفسير : آن روز كه طومار كائنات پيچيده شود
در آغاز اين سوره چنانكه گفتيم به اشارات كوتاه و هيجان انگيز و تكان دهنده اى از حوادث هولناك پايان اين جهان ، و آغاز رستاخيز بر خورد مى كنيم كه انسان را در عوالم عجيبى سير مى دهد ، و مجموعا هشت نشانه از اين نشانه ها را بازگو مى كند .
نخست مى فرمايد : در آن هنگام كه طومار خورشيد درهم پيچيده شود ( اذا الشمس كورت ) .
كورت از ماده تكوير در اصل به معنى پيچيدن و جمع و جور كردن چيزى است ( همچون پيچيدن عمامه بر سر ) اين مطلبى است كه از كتب مختلف لغت و تفسير استفاده مى شود ، و گاه آن را به افكندن يا تاريك شدن
تفسير نمونه ج : 26 ص : 171
چيزى گفته شده ، و به نظر مى رسد كه اين دو معنى نيز باز گشت به همان ريشه اول مى كند .
به هر حال منظور در اينجا پيچيده شدن نور خورشيد ، و تاريك شدن و جمع شدن حجم آن است .
مى دانيم خورشيد در حال حاضر كره اى است فوق العاده داغ و سوزان به اندازه اى كه تمام مواد آن به صورت گاز فشرده اى در آمده و در گرداگردش شعله هاى سوزانى زبانه مى كشد كه صدها هزار كيلومتر ارتفاع آنها است ! و اگر كره زمين در وسط يكى از اين شعله هاى عظيم گرفتار شود در دم خاكستر و تبديل به مشتى گاز مى شود ! ولى در پايان اين جهان و در آستانه قيامت اين حرارت فرو مى نشيند ، و آن شعله ها جمع مى شود ، روشنائى آن به خاموشى مى گرايد ، و از حجم آن كاسته مى شود ، و اين است معنى تكوير و لذا در لسان العرب آمده است كورت الشمس : جمع ضوءها و لف كما تلف العمامة : معنى تكوير خورشيد اين است كه نور آن جمع و پيچيده مى شود ، همانگونه كه عمامه را مى پيچند .
اين حقيقتى است كه در علم و دانش امروز نيز منعكس است و ثابت خورشيد تدريجا رو به تاريكى و خاموشى مى رود .
سپس مى افزايد : و در آن هنگام كه ستارگان بى فروغ گشته و افول كنند ( و اذا النجوم انكدرت ) .
انكدرت از ماده انكدار به معنى سقوط كردن و پراكنده شدن است ، و از ريشه كدورت به معنى تيرگى و تاريكى است ، و جمع ميان هر دو معنى در آيه مورد بحث امكان پذير است ، چرا كه در آستانه قيامت ستارگان
تفسير نمونه ج : 26 ص : 172
هم فروغ و روشنائى خود را از دست مى دهند و هم پراكنده مى شوند و سقوط مى كنند و نظام جهان بالا درهم مى ريزد ، همانگونه كه در آيه 2 سوره انفطار آمده و اذا الكواكب انتثرت هنگامى كه ستارگان فرو ريزند و پراكنده شوند و همانگونه كه در آيه 8 سوره مرسلات آمده : و اذا النجوم طمست : و هنگامى كه ستارگان محو و تاريك شوند .
در سومين نشانه رستاخيز مى فرمايد : و در آن هنگام كه كوهها به حركت در آيند ( و اذا الجبال سيرت ) .
همانگونه كه قبلا نيز اشاره كرده ايم از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه در آستانه قيامت كوهها مراحل مختلفى را طى مى كنند نخست به حركت در مى آيند ، و در آخرين مرحله به غبار پراكنده اى تبديل مى شوند ( شرح بيشتر در اين باره را در همين جلد در تفسير آيه 20 سوره نبا مطالعه فرمائيد ) .
سپس مى افزايد : و در آن هنگام كه باارزشترين اموال به دست فراموشى سپرده شود ( و اذا العشار عطلت ) عشار جمع عشراء در اصل به معنى شتر ماده بار دارى است كه ده ماه بر حمل او گذشته ، و در آستانه آوردن بچه است يعنى چيزى نمى گذرد كه شتر ديگرى از او متولد مى شود ، و شير فراوان در پستان او ظاهر مى گردد .
در آن روز كه اين آيات نازل گشت چنين شترى باارزشترين اموال عرب محسوب مى شد .
عطلت از ماده تعطيل به معنى رها كردن بدون سرپرست و
تفسير نمونه ج : 26 ص : 173
چوپان است .
منظور اين است شدت هول و وحشت آن روز به قدرى است كه هر انسانى نفيسترين اموال خويش را فراموش مى كند .
مرحوم طبرسى در مجمع البيان نقل مى كند كه بعضى عشار را به معنى ابرها گرفته اند ، و عطلت به معنى تعطيل شدن باران آنها است ، يعنى در آن روز ابرها در آسمان ظاهر مى شود اما نمى بارد ( ممكن است اين ابرها ناشى از گازهاى مختلف يا ابرهاى اتمى و يا توده هاى گرد و غبار حاصل از متلاشى شدن كوهها در آستانه قيامت باشد كه ابرهائى است بدون باران ) .
ولى طبرسى مى افزايد : بعضى گفته اند تفسير عشار به ابرها چيزى است كه در لغت عرب شناخته نشده .
اما با توجه به مطلبى كه طريحى در مجمع البحرين آورده كه عشار در اصل به معنى شتران باردار است ، و سپس به هر بار دارى گفته شده ممكن است اطلاق آن بر ابرها نيز به خاطر آن باشد كه آنها نيز غالبا باردارند ، هر چند ابرهائى كه در آستانه قيامت در صفحه آسمان ظاهر مى شود باردار نيست ( دقت كنيد ) .
بعضى نيز عشار را به معنى خانه ها يا زمينهاى زراعتى تفسير كرده اند كه در آستانه قيامت تعطيل مى گردد و از ساكنان و زراعت خالى مى شود .
ولى تفسير اول از همه معروفتر است .
در آيه بعد مى افزايد : و در آن هنگام كه حيوانات وحشى جمع مى شوند ( و اذا الوحوش حشرت ) .
همان حيواناتى كه در حال عادى از هم دور بودند ، و از يكديگر مى ترسيدند
تفسير نمونه ج : 26 ص : 174
و فرار مى كردند ، ولى شدت وحشت حوادث هولناك آستانه قيامت آنچنان است كه اينها را گرد هم جمع مى كند ، و همه چيز را فراموش مى كند ، گوئى مى خواهند با اين اجتماعشان از شدت ترس و وحشت خود بكاهند .
و به تعبير ديگر : وقتى آن صحنه هاى هولناك خصائص ويژه حيوانات وحشى را از آنها مى گيرد با انسانها چه مى كند ؟ ! ولى بسيارى از مفسران معتقدند كه آيه فوق اشاره به حشر حيوانات وحشى در دادگاه قيامت است كه آنها نيز در عالم خود و در حدود آگاهى خويش مسؤوليتهائى دارند ، و اگر ظلم و ستمى به يكديگر كرده باشند در آنجا از آنها قصاص مى شود ، و اين آيه را شبيه آيه 38 سوره انعام مى دانند كه مى گويد : و ما من دابة فى الارض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم ما فرطنا فى الكتاب من شىء ثم الى ربهم يحشرون : هيچ جنبنده اى در زمين و هيچ پرنده اى كه با دو بال خود پرواز مى كند وجود ندارد مگر اينكه امتهائى همانند شما هستند ، ما چيزى را در اين كتاب فروگذار نكرديم ، سپس همگى به سوى پروردگارشان جمع و محشور مى شوند .
در زمينه حشر و حساب حيوانات بحث مشروحى در ذيل همان آيه در سوره انعام ( جلد 5 صفحه 224 تا 227 داشتيم ) ولى آنچه در اينجا مى توان گفت اين است كه با توجه به اينكه آيات مورد بحث از نشانه هاى هولناك پايان دنيا و آغاز آخرت بحث مى كند تفسير اول مناسبتر است .
سپس مى افزايد : و در آن هنگام كه درياها بر افروخته شود ! ( و اذا البحار سجرت ) .
سجرت از ماده تسجير در اصل به معنى بر افروختن و به هيجان آوردن آتش است .

تفسير نمونه ج : 26 ص : 175
و اگر اين تعبير قرآن در گذشته براى مفسران عجيب بود امروز براى ما جاى تعجب نيست ، زيرا مى دانيم آب از دو ماده اكسيژن و هيدروژن تركيب يافته كه هر دو سخت قابل اشتعال است ، بعيد نيست كه در آستانه قيامت آب درياها چنان تحت فشار قرار گيرد كه تجزيه شوند و تبديل به يكپارچه آتش گردند .
بعضى اين واژه را به معنى پر شدن تفسير كرده اند ، همان گونه كه به تنور پر از آتش مسجر گفته مى شود ، ممكن است زلزله هاى آستانه قيامت و متلاشى شدن كوهها سبب پر شدن درياها گردد ، و يا سنگهاى آسمانى در آنها فرو ريزد و پر شود و آبهاى متلاطم آن بر صفحه خشكيها جارى گردد و همه چيز را غرق كند .
سپس مى افزايد : و در آن هنگام كه هر كس با همسان خود قرين گردد ( و اذا النفوس زوجت ) .
صالحان با صالحان ، و بدكاران با بدكاران ، اصحاب اليمين با اصحاب اليمين ، و اصحاب الشمال با اصحاب الشمال ، بر خلاف اين دنيا كه همه با هم آميخته اند ، گاه همسايه مؤمن ، مشرك است ، و گاه همسر صالح ، ناصالح ولى در قيامت كه يوم الفصل و روز جدائيها است اين صفوف كاملا از هم جدا مى شوند .
در تفسير اين آيه احتمالات ديگرى نيز ذكر شده است از جمله اينكه : ارواح به بدنها بازمى گردند ، يا نفوس بهشتى با حوريان تزويج و نفوس جهنمى با شياطين قرين مى شوند ، يا اينكه هر انسانى با دوست و رفيقش قرين مى گردد ، بعد از آنكه مرگ ميان آنها جدائى افكند ، و يا هر انسانى با اعمالش قرين مى شود .

تفسير نمونه ج : 26 ص : 176
ولى تفسير اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد ، و آيه 7 تا 11 سوره واقعه گواه آن است : و كنتم ازواجا ثلاثه فاصحاب الميمنة ، ما اصحاب الميمنة و اصحاب المشئمة ما اصحاب المشئمة و السابقون السابقون اولئك المقربون : در آن روز شما به سه گروه تقسيم خواهيد شد : نخست اصحاب ميمنه هستند چه اصحاب ميمنه اى ؟ گروه ديگر اصحاب شمال و گروه شومند ، و چه گروه شومى ؟ و سومين گروه پيشگامان پيشگامند و آنها مقربانند .
در حقيقت اين آيه بعد از ذكر شش تحول عظيم كه از مقدمات رستاخيز است به نخستين طليعه آن روز بزرگ يعنى روزى كه هر كس با قرين خود همراه مى گردد اشاره مى كند .
سپس به سراغ يكى ديگر از حوادث رستاخيز رفته مى افزايد : و در آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤال مى شود ( و اذا الموءودة سئلت ) .
به كدامين گناه كشته شدند ؟ ! ( باى ذنب قتلت ) .
موءودة از ماده وأد ( بر وزن وعد ) به معنى دخترى است كه زنده در زير خاك دفن شده ، بعضى گفته اند ريشه آن به معنى ثقل و سنگينى است ، و چون اين دختران را در گور دفن مى كنند و خاك به روى آنها مى ريزند ، اين تعبير درباره آنها به كار رفته است .
در بعضى از روايات در تفسير اين آيه توسعه داده شده ، تا آنجا كه شامل هر گونه قطع رحم ، و يا قطع مودت اهل بيت (عليهم السلام) مى شود .
در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم هنگامى كه از تفسير اين آيه سؤال شد فرمود : من قتل فى مودتنا : منظور كسانى است كه در طريق محبت
تفسير نمونه ج : 26 ص : 177
و دوستى ما كشته مى شوند .
در حديث ديگرى آمده است كه شاهد اين سخن آيه قربى است قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى : بگو : من هيچ پاداشى در برابر دعوت نبوت از شما نمى طلبم جز محبت اهل بيتم .
البته ظاهر آيه همان تفسير اول است ، ولى ملاك و مفهوم آن قابل چنين توسعه اى مى باشد .

نكته ها :

1 - زنده به گور كردن دختران :
يكى از دردناكترين و وحشيانه ترين پديده هاى عصر جاهليت عرب پديده واد است كه در قرآن مجيد مكرر به آن اشاره شده .
گرچه بعضى معتقدند كه اين جنايت در همه قبائل عرب عموميت نداشته ، و تنها در قبيله كنده ( يا بعضى از قبائل ديگر ) بوده است ، ولى مسلما مساله نادرى نيز محسوب نمى شده ، و گرنه قرآن با اين تاكيد و به طور مكرر ، روى آن صحبت نمى كرد .
ولى به هر حال اين كار به قدرى وحشتناك است كه حتى موارد نادر آن ، قابل دقت و بررسى است .
مفسران گفته اند : در جاهليت عرب ، هنگامى كه وقت وضع حمل زن فرا مى رسيد ، حفره اى در زمين حفر مى كرد و بالاى آن مى نشست ، اگر نوزاد دختر بود ، آن را در ميان حفره پرتاب مى كرد ، و اگر پسر بود ، آن را نگاه مى داشت ، لذا يكى از شعراى آنها در همين زمينه با لحن افتخار آميزى مى گويد :
تفسير نمونه ج : 26 ص : 178
سميتها اذا ولدت تموت و القبر صهر ضامن ذميت نام آن نوزاد دختر را به هنگام تولد تموت ( يعنى مى ميرد در مقابل يحيى كه مفهومش اين است كه زنده مى ماند ) گذاشتم ! و قبر داماد من است كه او را در بر گرفته و خاموش ساخته است ! .
عامل پيدايش اين جنايت ، امور مختلفى بوده است از جمله : عدم ارزش زن به عنوان يك انسان در جامعه جاهلى .
مساله فقر شديد كه بر آن جامعه حاكم بوده ، مخصوصا با توجه به اينكه دختران همانند پسران قادر بر توليد اقتصادى نبودند ، و در غارتگريها شركت نداشتند .
همچنين اين فكر كه در جنگهاى فراوان قبيله اى آن روز ، ممكن بود دختران به اسارت در آيند ، و به اصطلاح نواميس آنها به دست بيگانگان بيفتد و از اين راه لكه ننگى بر دامنشان بنشيند ، در اين كار بى اثر نبود .
اين عوامل چند گانه دست به دست هم داد ، و پديده وحشتناك واد و زنده به گور كردن دختران را به وجود آورده بود .
با نهايت تاسف اين مساله به اشكال ديگرى در جاهليت قرون اخير نيز خودنمائى مى كند ، در شكل آزادى سقط جنين كه به صورت قانونى در بسيارى از كشورهاى به اصطلاح متمدن رواج يافته اگر عرب جاهلى بعد از تولد نوزادان را مى كشت انسانهاى متمدن عصر ما آن را در شكم مادر مى كشند ! شرح بيشترى در اين زمينه در جلد 11 صفحه 270 تا 274 نوشته ايم ( ذيل آيه 59 سوره نحل ) .

تفسير نمونه ج : 26 ص : 179
2 - قابل توجه اين كه قرآن مجيد به قدرى اين مساله را زشت و منفور شمرده ، و با آن برخورد قاطع كرده است كه حتى رسيدگى به اين موضوع را مقدم بر مساله نشر نامه هاى اعمال در قيامت و دادخواهى در مسائل ديگر مى شمرد ، و اين نهايت اهتمام اسلام را به خون انسانها و مخصوصا انسانهاى بى گناه ، همچنين ارزش جنس زن را از ديدگاه اسلام نشان مى دهد .
3 - نكته ديگرى كه توجه به آن در اينجا لازم است اين كه قرآن نمى گويد از قاتلين سؤال مى كنند ، بلكه مى گويد از اين كودكان معصوم سؤال مى شود كه گناهشان چه بوده است كه چنين بيرحمانه كشته شدند ؟ گوئى قاتلين ارزش بازپرسى را هم ندارند ، بعلاوه شهادت و گواهى اين مقتولين به تنهائى كافى است .

تفسير نمونه ج : 26 ص : 180
وَ إِذَا الصحُف نُشِرَت(10) وَ إِذَا السمَاءُ كُشِطت(11) وَ إِذَا الجَْحِيمُ سعِّرَت(12) وَ إِذَا الجَْنَّةُ أُزْلِفَت(13) عَلِمَت نَفْسٌ مَّا أَحْضرَت(14)
ترجمه :
10 - و در آن هنگام كه نامه هاى اعمال گشوده شود .
11 - و در آن هنگام كه پرده از روى آسمان بر گرفته شود .
12 - و در آن هنگام كه دوزخ شعلهور گردد .
13 - و در آن هنگام كه بهشت نزديك شود .
14 - آرى در آن موقع هر كس مى داند چه چيزى را آماده كرده است !
تفسير : آن روز معلوم شود كه در چه كاريم همه ؟
به دنبال بحثى كه در آيات گذشته در مورد مرحله اول رستاخيز يعنى مرحله ويرانى اين جهان آمده بود ، در آيات مورد بحث به مرحله دوم آن يعنى بروز و ظهور عالم ديگر و حسابرسى اعمال اشاره مى كند .
نخست مى فرمايد : و در آن هنگام كه نامه هاى اعمال گشوده شود
تفسير نمونه ج : 26 ص : 181
( و اذا الصحف نشرت ) .
صحف جمع صحيفه در اصل به معنى چيز گسترده است ، مانند صفحه صورت ، و سپس به الواح و كاغذهائى كه روى آن مطالبى را مى نويسند اطلاق شده است .
گشوده شدن نامه هاى اعمال در قيامت هم در برابر چشم صاحبان آنها است ، تا بخوانند و خودشان به حساب خود برسند ، همانگونه كه در سوره اسراء آيه 14 آمده است : اقرء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا .
و هم در برابر چشم ديگران است كه خود تشويقى است براى نيكوكاران و مجازات و رنجى است براى بدكاران .
سپس مى افزايد : و در آن زمان كه پرده از روى آسمان بر گرفته شود ( و اذا السماء كشطت ) .
كشطت از ماده كشط ( بر وزن كشف ) در اصل چنانكه راغب در مفردات مى گويد : به معنى كندن پوست حيوان است ، و بنا به گفته ابن منظور در لسان العرب به معنى بر داشتن پرده از روى چيزى نيز آمده است ، و لذا هنگامى كه ابرها پاره شوند و متفرق گردند اين تعبير به كار مى رود .
منظور از آن در آيه مورد بحث اين است كه پرده هائى كه در اين دنيا بر جهان ماده و عالم بالا افكنده شده ، و مانع از آن است كه مردم فرشتگان يا بهشت و دوزخ را كه درون اين جهان است ببينند كنار مى رود ، و انسانها حقايق عالم هستى را مى بينند ، و همانطور كه در آيات بعد مى آيد دوزخ شعلهور ، و بهشت به انسانها نزديك مى گردد .
آرى روز قيامت يوم البروز است ، و حقايق اشياء در آن روز ظاهر
تفسير نمونه ج : 26 ص : 182
و آشكار مى گردد ، و پرده از آسمان برداشته مى شود .
مطابق اين تفسير آيه فوق ناظر به حوادث مرحله دوم رستاخيز ، يعنى مرحله باز گشت انسانها به زندگى و حيات نوين است ، آيات قبل و بعد نيز ناظر به همين معنى است ، و اينكه بسيارى از مفسران آن را به معنى درهم پيچيده شدن آسمانها ، و ناظر به حوادث مرحله اول رستاخيز يعنى فناى جهان دانسته اند بسيار بعيد به نظر مى رسد ، زيرا نه موافق معنى ريشه اى كشطت مى باشد كه به معنى پوست كندن و پرده بر گرفتن است ، و نه با نظم آيات قبل و بعد سازگار است .
و لذا در آيه بعد مى افزايد : و در آن هنگام كه دوزخ فروزان و شعلهور گردد ( و اذا الجحيم سعرت ) .
مطابق آيه و ان جهنم لمحيطة بالكافرين دوزخ به كافران احاطه دارد ( توبه - 49 ) جهنم هم امروز موجود است ، ولى پرده ها و حجابهاى عالم دنيا مانع از مشاهده آن است ، همانگونه كه مطابق بسيارى از آيات قرآن بهشت نيز هم اكنون آماده براى پرهيزكاران است .
و نيز به همين دليل در آيه بعد مى فرمايد : و در آن زمان كه بهشت به پرهيزگاران نزديك شود ( و اذا الجنة ازلفت ) .
همين معنى در آيه 90 سوره شعرا نيز آمده است با اين تفاوت كه در اينجا تصريح به نام متقين نشده و در آنجا تصريح شده است .
ازلفت از ماده زلف ( بر وزن حرف ) و زلفى ( بر وزن كبرى ) به معنى قرب و نزديكى است ، ممكن است منظور نزديكى مكانى باشد ، و يا زمانى ،
تفسير نمونه ج : 26 ص : 183
و يا از نظر اسباب و مقدمات ، و يا همه اينها ، يعنى بهشت هم از نظر مكان به مؤمنان نزديك مى شود و هم از نظر زمان ورود و هم اسباب و وسائلش در آنجا سهل و آسان است .
قابل توجه اينكه نمى گويد : نيكوكاران به بهشت نزديك مى شوند بلكه مى گويد بهشت را به آنها نزديك مى سازند ، و اين محترمانه ترين تعبيرى است كه در اين زمينه ممكن است .
همانگونه كه گفتيم بهشت و جهنم هم اكنون وجود دارند اما در آن روز بهشت نزديكتر و دوزخ از هر زمان شعلهورتر مى گردد .
و بالاخره در آخرين آيه مورد بحث كه در حقيقت مكمل تمام آيات گذشته و جزايى براى جمله هاى شرطيه است كه در دوازده آيه قبل آمده مى فرمايد : در آن موقع هر كس مى داند چه چيزى را حاضر كرده است ! ( علمت نفس ما احضرت ) .
و اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه همه اعمال انسانها در آنجا حاضر مى شود ، و علم و آگاهى آدمى نسبت به آنها علمى توام با شهود و مشاهده خواهد بود .
اين حقيقت در آيات متعدد ديگرى از قرآن نيز آمده است : در آيه 49 سوره كهف مى خوانيم : و وجدوا ما عملوا حاضرا و در آخرين آيات سوره زلزال آمده است : فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره : هر كس به اندازه ذره اى كار نيك كرده باشد آن را مى بيند ، و هر كس به اندازه ذره اى كار بد كرده باشد آن را مى بيند .
اين آيه نيز بيانگر تجسم اعمال است و اينكه اعمال انسانها كه ظاهرا در
تفسير نمونه ج : 26 ص : 184
اين جهان نابود مى شود هرگز نابود نشده ، و در آن روز به صورتهاى مناسبى مجسم مى گردد و در عرصه محشر حاضر مى شود .

نكته ها :

1 - نظم آيات
در آيات مورد بحث و آيات گذشته به دوازده حادثه در رابطه با مساله رستاخيز اشاره شده كه شش حادثه نخست مربوط به مرحله اول ، يعنى فناى اين جهان است ، و شش حادثه دوم مربوط به مرحله دوم ، يعنى زندگانى مجدد و حيات پس از مرگ است در قسمت اول سخن از تاريكى خورشيد ، بى فروغى ستارگان ، تزلزل و حركت كوهها ، آتش گرفتن درياها ، فراموش شدن اموال و ثروتها ، و متوحش شدن حيوانات است .
و در مرحله دوم سخن از محشور شدن انسانها در صفوف جداگانه سؤال از دختران بى گناهى كه ، زنده به گور شدند ، گشوده شدن نامه اعمال ، كنار رفتن حجابها از صفحه آسمان ، بر افروخته شدن آتش دوزخ ، نزديك شدن بهشت ، و بالاخره آگاهى كامل انسان از اعمال خويش است .
اين آيات در عين كوتاهى به قدرى پر معنى ، و پر طنين و بيدارگر است كه هر انسانى را تكان مى دهد ، و در عالمى از انديشه و فكر فرو مى برد ، به گونه اى كه سرانجام اين جهان ، و چگونگى رستاخيز را در عباراتى كوتاه در برابر چشمان خود مجسم مى بيند ، و چه زيبا و رسا است آيات قرآن و تعبيراتش ، و چه پر معنى و الهام بخش است اشارات و نكاتش ؟ !
تفسير نمونه ج : 26 ص : 185
2 - آيا منظومه شمسى و ستارگان خاموش مى شوند ؟
قبل از هر چه بايد بدانيم خورشيد اين كانون حياتبخش منظومه ما گرچه نسبت به ستارگان آسمان ستاره متوسطى است ولى در حد ذات خود و نسبت به كره زمين فوق العاده عظيم است ، طبق بررسى دانشمندان حجم آن يك ميليون و و سيصد هزار مرتبه از زمين بزرگتر است ! منتها چون فاصله اى در حدود يكصد و پنجاه ميليون كيلومتر با ما دارد به اندازه فعلى ديده مى شود .
براى تجسم عظمت و وسعت خورشيد همين اندازه كافى است كه اگر كره ماه و زمين را با همين فاصله اى كه الان بين آنها وجود دارد به داخل خورشيد منتقل كنيم ماه به آسانى مى تواند دور زمين بگردد بى آنكه از سطح خورشيد خارج شود ! حرارت سطح خورشيد را بالغ بر شش هزار درجه سانتيگراد ! و حرارت عمق آن را بالغ بر چند ميليون درجه مى دانند ! ! ! هر گاه بخواهيم وزن خورشيد را بر حسب تن بيان كنيم بايد عدد 2 را بنويسيم و بيست و هفت صفر پهلوى آن بگذاريم ( يعنى دو ميليارد ميليارد ميليارد تن ) ! از سطح خورشيد شعله هائى زبانه مى كشد كه ارتفاع آن گاه بالغ بر يكصد و شصت هزار كيلومتر است ، و كره زمين به آسانى در وسط آن گم مى شود ، چرا كه قطر كره زمين بيش از دوازده هزار كيلومتر نيست .
و اما منبع انرژى حرارتى و نورانى خورشيد بر خلاف آنچه بعضى تصور مى كنند ناشى از سوختن نيست چرا كه به گفته جورج گاموف در كتاب پيدايش و مرگ خورشيد اگر جرم خورشيد از زغال سنگ خالص ساخته شده بود و در زمان نخستين فرعون مصر آن را آتش زده بودند بايد تا امروز تمام آن سوخته و چيزى جز خاكستر بر جاى نمانده باشد ، هر نوع ماده سوختنى ديگرى بجاى
تفسير نمونه ج : 26 ص : 186
زغال سنگ فرض كنيم همين اشكال را دارد .
حقيقت اين است كه مفهوم سوختن در مورد خورشيد صادق نيست ، آنچه صدق مى كند انرژى حاصل از تجزيه هاى اتمى است ، و مى دانيم اين انرژى فوق العاده عظيم است ، بنا بر اين اتمهاى خورشيد دائما در حال تجزيه و تشعشع و تبديل به انرژى است ، كه طبق محاسبه دانشمندان هر ثانيه اى كه بر او مى گذرد چهار ميليون تن از او كاسته مى شود ! اما حجم خورشيد به قدرى عظيم است كه با گذشت هزاران سال خم به ابرو نمى آورد ، و كمترين تغييرى ظاهرا در وضع آن حاصل نمى شود .
ولى بايد دانست كه همين امر در دراز مدت به فنا و نابودى خورشيد كمك مى كند و سرانجام اين جرم عظيم لاغر و لاغرتر و كم فروغ و عاقبت بى نور مى شود ، اين امر درباره ساير ستارگان نيز صادق است .
بنا بر اين آنچه در آيات فوق پيرامون تاريك شدن خورشيد و متلاشى شدن ستارگان آمده است حقيقتى است كه با علم امروز كاملا هماهنگ مى باشد ، و قرآن زمانى اين حقايق را بيان كرده كه نه تنها در محيط جزيره عربستان كه در محافل جهان علمى آنروز نيز از اين مسائل خبرى نبود .

تفسير نمونه ج : 26 ص : 187
فَلا أُقْسِمُ بِالخُْنَّسِ(15) الجَْوَارِ الْكُنَّسِ(16) وَ الَّيْلِ إِذَا عَسعَس(17) وَ الصبْح إِذَا تَنَفَّس(18) إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسول كَرِيم(19) ذِى قُوَّة عِندَ ذِى الْعَرْشِ مَكِين(20) مُّطاع ثمَّ أَمِين(21) وَ مَا صاحِبُكم بِمَجْنُون(22) وَ لَقَدْ رَءَاهُ بِالأُفُقِ المُْبِينِ(23) وَ مَا هُوَ عَلى الْغَيْبِ بِضنِين(24) وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شيْطن رَّجِيم(25)

تفسير نمونه ج : 26 ص : 188
ترجمه :
15 - سوگند به ستارگانى كه باز مى گردند .
16 - حركت مى كنند و از ديده ها پنهان مى شوند .
17 - و قسم به شب هنگامى كه پشت كند و به آخر رسد ،
18 - و صبح هنگامى كه تنفس كند ،
19 - كه اين ( قرآن ) كلام فرستاده بزرگوارى است ( جبرئيل امين ) .
20 - كه صاحب قدرت است و نزد ( خداوند ) صاحب عرش مقام والا دارد .
21 - فرمانروا و امين است .
22 - و مصاحب شما ( پيامبر ) ديوانه نيست .
23 - او رسول الهى ( جبرئيل ) را در افق روشن مشاهده كرد .
24 - او نسبت به آنچه از طريق وحى دريافت داشته بخل ندارد .
25 - اين ( قرآن ) گفته شيطان رجيم نيست .

تفسير : پيك وحى الهى بر او نازل شده
به دنبال آيات گذشته كه سخن از معاد و مقدمات رستاخيز و بخشى از حوادث آن روز بزرگ مى گفت ، در اين آيات به بحث از حقانيت قرآن و صدق گفتار پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى پردازد ، و در حقيقت آنچه را در آيات قبل پيرامون معاد آمده است تاكيد مى كند و با ذكر قسمهاى آگاهى بخش ، مطلب را مؤكد مى سازد .
نخست مى فرمايد : قسم به ستارگانى كه باز مى گردند ( فلا اقسم بالخنس ) .

تفسير نمونه ج : 26 ص : 189
حركت مى كنند و از ديده ها پنهان مى شوند ( الجوار الكنس ) .
خنس جمع خانس از ماده خنس ( بر وزن شمس ) در اصل به معنى انقباض و باز گشت و پنهان شدن است ، و شيطان را از اين جهت خناس مى گويند كه خود را مخفى مى كند ، و هنگامى كه نام خدا برده شود منقبض مى شود همان گونه كه در حديث آمده است الشيطان يوسوس الى العبد فاذا ذكر الله خنس شيطان پيوسته بندگان خدا را وسوسه مى كند و هنگامى كه خدا را ياد كنند بر مى گردد .
جوار جمع جاريه به معنى رونده سريع است .
كنس جمع كانس از ماده كنس ( بر وزن شمس ) به معنى مخفى شدن است و كناس ( بر وزن پلاس ) به لانه پرندگان و مخفيگاه آهوان و حيوانات وحشى گفته مى شود .
در اينكه منظور از اين سوگندها چيست بسيارى از مفسران معتقدند كه اشاره به پنج ستاره سيار منظومه شمسى است كه با چشم غير مسلح ديده مى شود ( عطارد ، زهره ، مريخ ، مشترى ، و زحل ) .
توضيح اينكه اگر در چند شب متوالى چشم به آسمان بدوزيم به اين معنى پى مى بريم كه ستارگان آسمان دستجمعى تدريجا طلوع مى كنند و با هم غروب مى نمايند بى آنكه تغييرى در فواصل آنها به وجود آيد ، گوئى مرواريدهائى هستند كه روى يك پارچه سياه در فواصل معينى دوخته شده اند ، و اين پارچه را از يك طرف بالا مى آورند و از طرف ديگر پائين مى كشند ، تنها پنج ستاره است كه از اين قانون كلى مستثنا است ، يعنى در لابلاى ستارگان ديگر حركت
تفسير نمونه ج : 26 ص : 190
مى كند گوئى پنج مرواريد ندوخته روى اين پارچه آزاد قرار گرفته اند ، و در لابلاى آنها مى غلطند ! اينها همان پنج ستاره بالا است كه عضو خانواده منظومه شمسى مى باشد ، و حركات آنها به خاطر نزديكيشان با ما است ، و گرنه ساير ستارگان آسمان نيز داراى چنين حركاتى هستند اما چون از ما بسيار دورند ما نمى توانيم حركات آنها را احساس كنيم ، اين از يكسو .
از سوى ديگر : توجه به اين نكته لازم است كه علماى هيئت اين ستارگان را نجوم متحيره ناميده اند زيرا حركات آنها روى خط مستقيم نيست ، و به نظر مى رسد كه مدتى سير مى كنند بعد كمى بر مى گردند ، دو مرتبه به سير خود ادامه مى دهند كه درباره علل آن در علم هيئت بحثهاى فراوانى شده است .
آيات فوق ممكن است اشاره به همين باشد كه اين ستارگان داراى حركتند ( الجوار ) و در سير خود رجوع و باز گشت دارند ( الخنس ) و سرانجام به هنگام طلوع سپيده صبح و آفتاب مخفى و پنهان مى شوند ، شبيه آهوانى كه شبها در بيابانها براى به دست آوردن طعمه مى گردند ، و به هنگام روز از ترس صياد و حيوانات وحشى در كناس خود مخفى مى شوند ( الكنس ) .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از كنس پنهان شدن آنها در شعاع خورشيد است ، به اين معنى كه به هنگام گردش در اطراف خورشيد گاه به نقطه اى مى رسند كه در كنار خورشيد قرار مى گيرند و مطلقا پيدا نيستند كه علماء نجوم از آن تبير به احتراق مى كنند ، و اين نكته لطيفى است كه با توجه و دقت در وضع اين ستارگان روشن مى شود .
بعضى نيز كنس را اشاره به قرار گرفتن اين ستارگان در برجهاى آسمانى مى دانند كه شباهت به پنهان شدن آهوان در لانه هايشان دارد البته معلوم است كه سيارات منظومه شمسى منحصر به اين پنج ستاره نيستند ، و سه ستاره ديگر
تفسير نمونه ج : 26 ص : 191
به نامهاى اورانوس پلوتون و نپتون وجود دارد كه تنها با دوربينهاى نجومى قابل مشاهده اند و با كره زمين مجموعا نه سياره منظومه شمسى را تشكيل مى دهند ( البته بسيارى از اين سيارات نهگانه قمر يا قمرهائى دارند كه حساب آنها از اين جمع جدا است ) .
ضمنا تعبير به جوارى جمع جاريه كه يكى از معانى آن كشتيهاى در حال حركت است تعبير لطيفى است كه شباهت حركت اين ستارگان را در اوقيانوس آسمان به حركت كشتيها بر صفحه درياها نشان مى دهد .
به هر حال گويا قرآن مجيد مى خواهد با اين سوگندهاى پر معنى و آميخته با نوعى ابهام انديشه ها را به حركت در آورد و متوجه وضع خاص و استثنائى اين سيارات در ميان خيل عظيم ستارگان آسمان كند ، تا بيشتر در آن فكر كنند و به عظمت پديدآورنده اين دستگاه عظيم آشناتر شوند .
بعضى از مفسران تفسيرهاى ديگرى براى آيات فوق كرده اند كه چون قابل ملاحظه نبود از ذكر آن خوددارى شد .
در حديثى از امير مؤمنان نيز آمده است كه در تفسير اين آيات فرمود : هى خمسة انجم : زحل ، و المشترى و المريخ ، و الزهره ، و عطارد : آنها پنج ستاره اند : زحل و مشترى و مريخ و زهره و عطارد .
سپس به دومين سوگند پرداخته ، مى گويد : قسم به شب هنگامى كه پشت كند و به آخر رسد ( و الليل اذا عسعس ) .
عسعس از ماده عسعسة در اصل به معنى تاريكى رقيق است و از آنجا كه در ابتدا و انتهاى شب تاريكى رقيقتر مى شود اين معنى در مورد روى
تفسير نمونه ج : 26 ص : 192
آوردن يا پشت كردن شب به كار مى رود ، و اطلاق كلمه عسس به ماموران شب گرد نيز به همين مناسبت است .
گرچه اين واژه همانگونه كه گفتيم دو معنى كاملا مختلف دارد ، ولى در اينجا به قرينه آيه بعد كه سخن از صبح مى گويد منظور همان پايان گرفتن شب است ، و در حقيقت شبيه سوگندى است كه در آيه 33 سوره مدثر آمده و الليل اذا ادبر .
اصولا شب همانگونه كه قبلا اشاره كرده ايم يكى از مواهب بزرگ الهى است ، هم مايه آرامش روح و جسم است ، و هم سبب تعديل حرارت آفتاب و ادامه حيات موجودات ، ولى تكيه روى پايان شب ممكن است به خاطر اين باشد كه رو به سوى روشنائى و نور مى رود ، و از اين گذشته بهترين زمان براى نيايش و عبادت پروردگار است ، و آغاز حركت و جنبش در عالم حيات .
و سر انجام به سراغ سومين و آخرين قسم رفته ، مى فرمايد : و سوگند به صبح هنگامى كه تنفس كند ! ( و الصبح اذا تنفس ) .
چه تعبير جالبى ؟ صبح را به موجود زنده اى تشبيه كرده كه نخستين تنفسش با طلوع سپيده آغاز مى شود ، و روح حيات در همه موجودات مى دمد ، گوئى در زير دست و پاى لشكر زنگى شب نفسش بريده بود ، و با درخشيدن اولين شعاع نور از زير چنگال او آزاد مى شود و نفس تازه مى كند ! .
اين تعبير شبيه تعبيرى است كه در سوره مدثر بعد از سوگند به شب آمده است كه مى فرمايد : و الصبح اذا اسفر : سوگند به صبح هنگامى كه نقاب از چهره بر گيرد گوئى ظلمت شب همچون نقاب سياهى بر صورت صبح افتاده ، به هنگام سپيده دم نقاب را كنار مى زند و چهره نورانى و پر فروغ خود را كه نشانه
تفسير نمونه ج : 26 ص : 193
زندگى و حيات است به جهانيان نشان دهد .
در آيه بعد به چيزى كه تمام اين سوگندها به خاطر آن ياد شده پرداخته مى فرمايد : يقينا اين قرآن كلام فرستاده بزرگوارى است ( جبرئيل امين ) كه از سوى خداوند براى پيامبرش آورده ( انه لقول رسول كريم ) .
و اين پاسخى است به آنها كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را متهم مى كردند كه قرآن را خود ساخته و پرداخته ، و به خدا نسبت داده است .
در اين آيه و آيات بعد پنج وصف براى جبرئيل پيك وحى خدا بيان شده ، كه در حقيقت اوصافى است كه براى هر فرستاده جامع الشرائط لازم است .
نخست توصيف او به كريم بودن كه اشاره به ارزش وجودى او است ، آرى او نزد خداوند بزرگ وجودى است با ارزش و با اهميت .
سپس به اوصاف ديگر او پرداخته ، مى افزايد : او صاحب قدرت است ، و نزد خداوند صاحب عرش مقامى والا دارد ( ذى قوة عند ذى العرش مكين ) ذى العرش اشاره به ذات پاك خداوند است ، گرچه او صاحب تمام عالم هستى است ولى از آنجا كه عرش خواه به معنى عالم ماوراء طبيعت باشد ، و يا مقام علم مكنون خداوند ، اهميت بيشترى دارد ، او را به صاحب عرش بودن
تفسير نمونه ج : 26 ص : 194
توصيف مى كند .
تعبير به ذى قوة ( صاحب قدرت ) درباره جبرئيل به خاطر آن است كه براى دريافت چنين پيام بزرگ و ابلاغ دقيق آن قدرت و نيروى عظيمى لازم است ، و اصولا هر رسول و فرستاده اى بايد در حدود رسالت خود صاحب قدرت باشد ، مخصوصا بايد از هر گونه فراموشكارى در زمينه پيامى كه مسؤول ابلاغ آن است بر كنار باشد .
مكين به معنى كسى است كه صاحب منزلت و مكانت است ، اساسا بايد رسول شخص بزرگ و فرد بر جسته اى باشد كه بتواند نمايندگى و رسالت او را به عهده گيرد ، و كاملا مقرب و نزديك به او باشد ، و مسلما تعبير به عند ( نزد ) به معنى حضور مكانى نيست ، چرا كه خداوند مكان ندارد بلكه حضور مقامى و قرب معنوى است .
و در چهارمين و پنجمين توصيف مى گويد : او فرمانرواى فرشتگان و امين است ( مطاع ثم امين ) .
تعبير به ثم كه براى اشاره به بعيد به كار مى رود ناظر به اين حقيقت است كه پيك وحى خدا در عالم فرشتگان نافذ الكلمه و مورد اطاعت است ، و از همه اينها گذشته در ابلاغ رسالت خويش نهايت امانت را دارد .
از روايات استفاده مى شود كه گاه جبرئيل امين براى ابلاغ آيات قرآن از سوى گروه عظيمى از فرشتگان همراهى مى شد و مسلما در ميان آنها مطاع بود و يك رسول بايد در ميان همراهانش مطاع باشد .
در حديثى آمده است به هنگام نزول اين آيات پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به جبرئيل فرمود : ما احسن ما اثنى عليك ربك ! : ذى قوة عند ذى العرش
تفسير نمونه ج : 26 ص : 195
مكين مطاع ثم امين ، فما كانت قوتك ؟ و ما كانت امانتك ؟ : چه خوب خداوند تو را ستوده است كه فرموده : صاحب قدرت است ، و در نزد خداوند صاحب عرش قرب و مقام دارد و در آنجا فرمانروا است و امين ، نمونه اى از قدرت و امانت خود را بيان كن ! جبرئيل در پاسخ عرض كرد : اما نمونه قوت من اينكه مامور نابودى شهرهاى قوم لوط شدم ، و آن چهار شهر بود ، در هر شهر چهارصد هزار مرد جنگجو وجود داشت ، به جز فرزندان آنها ، من اين شهرها را از بين برداشتم و به آسمان بردم تا آنجا كه فرشتگان آسمان صداى حيوانات آنها را شنيدند ، سپس به زمين آوردم ، و زير و رو كردم ! و اما نمونه امانت من اين است كه هيچ دستورى به من داده نشده كه از آن دستور كمترين تخطى كرده باشم .
سپس به نفى نسبت ناروائى كه به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى دادند پرداخته مى افزايد : مصاحب شما ديوانه نيست ( و ما صاحبكم بمجنون ) .
تعبير به صاحب كه به معنى ملازم و رفيق و همنشين است ، علاوه بر اينكه از مقام تواضع پيامبر نسبت به همه مردم حكايت مى كند ، كه او هرگز قصد برترى جوئى نداشت ، اشاره به اين است كه او ساليان دراز در ميان شما زندگى كرده ، و همنشين با افراد شما بوده است ، و او را به عقل و درايت و امانت شناخته ايد ، چگونه نسبت جنون به او مى دهيد ؟ ! جز اينكه او بعد از بعثت ، تعليماتى با خود آورده كه با تعصبها و تقليدهاى كوركورانه و هوا و هوسهاى شما سازگار نيست ،
تفسير نمونه ج : 26 ص : 196
لذا براى اينكه خود را از اطاعت دستورات او معاف كنيد چنين نسبت ناروائى را به او مى دهيد .
نسبت جنون از جمله نسبتهائى است كه طبق آيات قرآن به همه پيامبران الهى از سوى دشمنان لجوج و معاند داده شده : كذلك ما اتى الذين من قبلهم من رسول الا قالوا ساحر او مجنون : اينگونه است كه هيچ پيامبرى قبل از اينها به سوى قومى فرستاده نشد مگر اينكه گفتند ساحر است يا ديوانه ( ذاريات - 52 ) .
عاقل در منطق آنها كسى بود كه همرنگ با محيط فاسد باشد ، و دنباله رو شهوات آنها ، نان را به نرخ روز خورد ، و از هر حركت اصلاحى و انقلابى دورى كند ، و با اين معيار و ضابطه ، همه پيامبران از ديدگاه تاريك دنيا پرستان ديوانه بودند .
بعد براى تاكيد ارتباط پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با جبرئيل امين مى افزايد : او به طور مسلم جبرئيل را در افق روشن و آشكار مشاهده كرد ( و لقد رآه بالافق المبين ) منظور از افق مبين همان افق اعلى و افق آشكار كننده فرشتگان است كه پيامبر جبرئيل را در آن مشاهده كرد .
بعضى آيه 7 سوره نجم را كه مى فرمايد : و هو بالافق الاعلى شاهد بر اين تفسير دانسته اند ، ولى همانگونه كه در تفسير سوره نجم بيان كرديم اين آيه همچون ساير آيات اين سوره حقيقت ديگرى را بازگو مى كند كه با مراجعه به آن روشن خواهد شد .
بعضى نيز گفته اند : پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) جبرئيل را در صورت اصليش دو بار مشاهده كرد : يكى در آغاز بعثتش كه جبرئيل بر آن حضرت در افق بالا ظاهر گشت ، و تمامى شرق و غرب را پوشانده بود ، و آنچنان عظمت داشت كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به
تفسير نمونه ج : 26 ص : 197
هيجان آمد .
مرتبه دوم در جريان معراج بود كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) او را در آسمانهاى بالا ، در صورت اصليش مشاهده كرد ، و آيه مورد بحث را نيز اشاره به آن مى دانند .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور مشاهده خداوند از طريق شهود باطنى بوده باشد براى توضيح بيشتر در اين زمينه به جلد 22 صفحه 486 به بعد ( سوره نجم آيات 5 تا 13 ) مراجعه فرمائيد ، سپس مى افزايد : پيامبر نسبت به آنچه از طريق وحى از عالم غيب دريافت داشته بخيل نيست ( و ما هو على الغيب بضنين ) .
همه را بى كم و كاست در اختيار بندگان خدا مى نهد ، او مانند بسيارى از مردم نيست كه وقتى به حقيقت مهمى دست مى يابند اصرار در كتمان آن دارند ، و غالبا از بيان آن بخل مىورزند ، و چه بسا آن معلومات را با خود به گور مى برند .
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين نيست ، او با سخاوت تمام آنچه را از طريق وحى دريافت داشته در اختيار همه نيازمندان مى گذارد ، و حتى در اختيار كسانى كه براى آن ارج و قربى قائل نيستند ، به اميد اينكه شايد هدايت شوند و راه حق را پيش گيرند .
ضنين از ماده ضنه ( بر وزن منه ) به معنى بخل در مورد اشياء نفيس و گرانبها است ، و اين صفتى است كه هرگز در پيامبران وجود ندارد ، و اگر ديگران به خاطر علوم محدودشان چنين صفتى را دارند پيامبر كه سر چشمه علمش اوقيانوس بيكران علم خدا است از اينگونه صفات مبرا است .
و نيز مى افزايد : و آن گفته شيطان رجيم نيست ( و ما هو بقول شيطان رجيم ) .

تفسير نمونه ج : 26 ص : 198
اين آيات قرآنى هرگز مانند سخنان كاهنان كه از طريق ارتباط با شياطين دريافت مى داشتند نمى باشد ، و نشانه هاى اين حقيقت در آن ظاهر است ، چرا كه سخنان كاهنان آميخته با دروغ و اشتباهات فراوان بود ، و بر محور اميال و مطامعشان دور مى زند : و اين هيچ نسبتى با قرآن مجيد ندارد .
در حقيقت پاسخى است به يكى از نعمتهاى ديگر مشركان كه مى گفتند پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كاهن است ، و آنچه را آورده از شياطين گرفته ، در حالى كه سخن شيطانى تاريك است و گمراه كننده ، ولى آيات قرآنى - همانگونه كه در اولين بر خورد براى هر كس روشن مى شود سراسر نور و هدايت و روشنائى است .
واژه رجيم در اصل از ماده رجم و رجام ( بر وزن لجام ) به معنى سنگ گرفته شده ، و سپس به پرتاب سنگ براى راندن شخص يا حيوانى اطلاق گرديده ، و بعد از آن به معنى هر گونه طرد كردن و دور كردن آمده ، و منظور از شيطان رجيم در اينجا همين معنى است ، يعنى شيطانى كه از درگاه خداوند مطرود است .

نكته : شرايط رسول شايسته
صفات پنجگانه اى كه در آيات فوق براى جبرئيل امين به عنوان فرستاده خداوند به سوى پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده ، صفاتى است كه با در نظر گرفتن سلسله مراتب در هر رسول و فرستاده اى ضرورت دارد .
نخست كرامت و داشتن صفات برجسته نفسانى است كه او را لايق رسالت مهمى كند .
سپس دارا بودن قدرت ( ذى قوة ) تا در امر رسالت خويش با قاطعيت و توانائى پيش رود ، و از هر ضعف و فتور و سستى بر كنار باشد .

تفسير نمونه ج : 26 ص : 199
سپس داشتن مقام و منزلت در نزديكى كسى كه از طرف او رسالتى را پذيرفته ( مكين ) تا بتواند پيامها را به خوبى دريافت دارد ، و چنانچه جوابى لازم بود بدون هيچگونه ترس و واهمه اى ابلاغ كند .
و در مرحله چهارم چنانچه امر رسالت مهم باشد بايد معاونانى داشته باشد كه او را در اين كار يارى كنند ، معاونانى گوش به فرمان و هماهنگ و فرمانبردار ( مطاع ) .
و در مرحله نهائى دارا بودن امانت تا كسانى كه مى خواهند پيام را از آن رسول بگيرند بر او اعتماد كنند ، و گفتار او بى كم و كاست گفتار كسى محسوب شود كه از ناحيه او آمده است .
هنگامى كه اين اصول پنجگانه تامين گردد حق رسالت ادا خواهد شد ، و لذا در حالات پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و تاريخ زندگى او مى بينيم كه رسولان خود را با دقت زياد از ميان كسانى كه واجد اين صفات بودند انتخاب مى كرد كه يك نمونه زنده آن رسالت امير مؤمنان على (عليه السلام) از سوى پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در ابلاغ آيات آغاز سوره برائت به مشركان مكه در آن شرايط خاص است كه شرح آن در تفسير سوره برائت آمد .
على (عليه السلام) مى فرمايد : رسولك ترجمان عقلك و كتابك ابلغ ما ينطق عنك : فرستاده تو نمايانگر عقل تو است ، و نامه تو گوياترين سخنگويت .