بعدی

پيكارى رخ نداد ، اما در فتح مكه پيكارى سريع و كوتاه كه با مقاومت چندانى روبرو نشد صورت
تفسير نمونه ج : 23 ص : 360
بر همه چيز است ، تا چه رسد به اينكه كاملا نقد و الان موجود است .
شبيه همين معنى در آيه 133 سوره آل عمران آمده ، با اين تفاوت كه در اينجا سابقوا ( از ماده مسابقه و در آنجا سارعوا ( از ماده مسارعه به معنى سرعت گرفتن بر يكديگر ) آمده است كه با هم قريب الافق هستند ( با توجه به مفهوم باب مفاعله كه غلبه كردن دو نفر را در مقابل هم مجسم مى كند ) .
تفاوت ديگر اينكه : در آنجا عرضها السموات و الارض است و در اينجا كعرض السماء و الارض و با كمى دقت روشن مى شود كه اين دو تعبير نيز يك حقيقت را بازگو مى كند .
و نيز در آنجا مى گويد آماده براى پرهيزكاران است و در اينجا مى فرمايد : براى مؤمنان .
از آنجا كه پرهيزكارى ثمره درخت ايمان راستين است اين دو تعبير نيز لازم و ملزوم يكديگرند .
به اين ترتيب هر دو آيه يك حقيقت را تعقيب مى كند با دو بيان متفاوت ، به همين دليل آنچه از بعضى نقل شده كه آيه سوره آل عمران را اشاره به بهشت مقربان دانسته اند و آيه مورد بحث را اشاره به بهشت مؤمنان صحيح به نظر مى رسد .
به هر حال تعبير به عرض در اينجا در مقابل طول نيست آنچنانكه بعضى از مفسران گفته اند ، و به دنبال آن در جستجوى طول چنان بهشتى هستند كه عرضش همچون آسمان و زمين است ، و از اين نظر به زحمت افتاده اند ! بلكه عرض در اينگونه استعمالات به معنى وسعت است ، مانند تعبير پهنه در فارسى مى گوئيم پهنه دشت ، يعنى وسعت صحرا .
تعبير به مغفرت و آمرزش قبل از بشارت به بهشت كه در هر دو آيه آمده اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه تا انسان پاك از گناه نشود لايق ورود
تفسير نمونه ج : 23 ص : 361
به بهشت و جوار قرب پروردگار نخواهد بود .
اين نكته نيز شايسته توجه است كه پيشى گرفتن به سوى مغفرت پروردگار از طريق اسباب آن است ، مانند توبه و جبران طاعات فوت شده و اصولا اطاعت پروردگار ، پرهيز از معاصى است .
و اگر در بعضى از احاديث با تفاسير روى بعضى از واجبات و مستحبات تكيه شده مانند پيشى گرفتن در جماعت در صف اول و يا صف اول در جهاد و يا تكبيرة الاحرام با امام جماعت و يا نماز اول وقت به خاطر ذكر مثال يا بيان مصداق روشن است و چيزى از گستردگى مفهوم آيه نمى كاهد .
و در پايان آيه مى افزايد : اين فضل الهى است كه به هر كس بخواهد مى دهد و خداوند صاحب فضل عظيم است ( ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء و الله ذو الفضل العظيم ) .
يقينا آنچنان بهشت گسترده با آن مواهب عظيمش چيزى نيست كه انسان با اين اعمال ناچيز به آن برسد ، و اين تنها فضل و رحمت و لطف الهى است كه آن پاداش عظيم را در مقابل اين قليل قرار داده ، و از او نيز جز اين انتظار نيست .
چرا كه پاداش ها هميشه به مقياس اعمال نيست بلكه به مقياس كرم پاداش دهنده است .
و به هر حال اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه ثواب و جزا مزد عمل نيست بلكه يك نوع تفضل و رحمت است .
سپس براى تاكيد بيشتر در زمينه عدم دلبستگى به دنيا ، و شاد نشدن به اقبال آن ، و غمگين نگشتن به ادبار آن ، مى افزايد : هيچ مصيبتى در زمين و در وجود شما واقع نمى شود مگر اينكه همه آنها قبل از آنكه شما و زمين را
تفسير نمونه ج : 23 ص : 362
بيافرينيم در كتاب ( لوح محفوظ ) ثبت است ، و اين امر براى خداوند آسان است ( ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك على الله يسير ) .
آرى مصائبى كه در زمين رخ مى دهد همچون زلزله ها و سيلها و طوفانها و آفات مختلف ، و همچنين مصائبى كه در نفوس انسانها واقع مى شود مانند مرگ و ميرها ، و انواع حوادث دردناكى كه دامان انسان را مى گيرد همه آنها از قبل مقدر شده است ، و در لوح محفوظ ثبت است .
ولى بايد توجه داشت كه مصائبى كه در اين آيه به آن اشاره شده ، تنها مصائبى است كه به هيچوجه قابل اجتناب نيست و مولود اعمال انسانها نمى باشد ( و به تعبير ديگر حصر در اينجا حصر اضافى است ) .
شاهد اين سخن آنكه در آيه 30 سوره شورى مى خوانيم : و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير : هر مصيبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام داده ايد ، و بسيارى را نيز عفو مى كند ! با توجه به اينكه آيات يكديگر را تفسير مى كنند ، هنگامى كه اين دو آيه در برابر هم قرار گيرد نشان مى دهد مصائبى كه دامنگير انسان مى شود بر دو گونه است : مصائبى است كه مجازات و كفاره گناهان او است و اين مصائب بسيارند ، ظلمها ، بيدادگريها ، خيانتها ، انحرافات و ندانم كاريها و امثال آن سرچشمه بسيارى از مصائب خود ساخته ما است .
ولى بخشى از مصائب است كه ما هيچگونه نقشى در آنها نداريم و به صورت
تفسير نمونه ج : 23 ص : 363
يك امر حتمى و اجتناب ناپذير دامان فرد يا جامعه اى را مى گيرد ، حساب اين دو از هم جدا است ، و لذا بسيارى از انبياء ، و اولياء و صلحاء گرفتار اينگونه مصائب مى شدند ، اين مصائب فلسفه دقيقى دارد كه در بحثهاى خداشناسى و عدل الهى و مساله آفات و بلاها به آن اشاره كرده ايم .
لذا در حديثى مى خوانيم : هنگامى كه امام على بن الحسين (عليهماالسلام) را با غل و زنجير وارد مجلس يزيد كردند يزيد رو به امام (عليه السلام) كرد و آيه سوره شورى را خواند : ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم ( و مى خواست چنين وانمود كند كه مصائب شما خانواده نتيجه اعمال خودتان است ، و از اين طريق زخم زبان بزند ) اما امام فورا كلام او را نفى كرد و فرمود : كلا ، ما نزلت هذه فينا ، انما نزلت فينا : ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها : چنين نيست ، اين آيه در باره ما نازل نشده ، آنچه در باره ما نازل شده آيه ديگرى است كه مى گويد : هر مصيبتى در زمين يا وجود شما رخ دهد پيش از آفرينش شما در لوح محفوظ ثبت شده است ( و فلسفه و حكمتى دارد ) .
بحث مشروحترى در اين زمينه ذيل همان آيه 30 سوره شورى ( جلد 20 صفحه 440 ) داشته ايم .
شاگردان مكتب ائمه اهلبيت (عليهم السلام) نيز همين معنى را از آيه فهميده اند ، چنانكه نقل مى كنند هنگامى كه سعيد بن جبير را نزد حجاج آوردند و تصميم به قتل وى گرفت مردى از حضار گريه كرد ، سعيد گفت : چرا گريه مى كنى ؟ در پاسخ گفت به خاطر اين مصيبتى كه براى تو پيش آمده ، گفت گريه نكن اين
تفسير نمونه ج : 23 ص : 364
در علم خدا بوده است كه چنين شود ، آيا نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد : ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها .
البته تمام حوادثى كه در عالم رخ مى دهد در لوح محفوظ و علم بى پايان خداوند ثبت است ، و اگر در اينجا تنها اشاره به مصائب واقع در زمين و نفوس انسانى شده به خاطر اين است كه موضوع سخن همين معنى بوده ، و چنانكه خواهيم ديد نتيجه گيرى در آيه بعد از همين موضوع مى شود .
ضمنا جمله ان ذلك على الله يسير اشاره به اين است كه ثبت و حفظ اينهمه حوادث در لوح محفوظ با كثرت فوق العاده اى كه دارد براى خداوند آسان است .
و منظور از لوح محفوظ علم بى پايان خداوند است ، و يا صفحه جهان خلقت و نظام علت و معلول كه آن نيز مصداق علم فعلى خداوند است ( دقت كنيد ) .
اكنون ببينيم فلسفه تقدير اين مصائب در لوح محفوظ و سپس بيان اين حقيقت در قرآن چيست ؟ آيه بعد پرده از روى اين راز مهم برداشته ، مى گويد : اين براى آن است كه به خاطر آنچه از دست داده ايد غمگين نشويد ، و به آنچه خداوند به شما داده شاد و دلبسته نباشيد ( لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم ) .
اين دو جمله كوتاه در حقيقت يكى از مسائل پيچيده فلسفه آفرينش را حل مى كند ، چرا كه انسان هميشه در جهان هستى با مشكلات و گرفتاريها
تفسير نمونه ج : 23 ص : 365
و حوادث ناگوارى روبرو است ، و غالبا از خود سؤال مى كند : با اينكه خداوند مهربان و كريم و رحيم است اين حوادث دردناك براى چيست ؟ ! قرآن مى گويد : هدف اين بوده كه شما دلبسته و اسير زرق و برق اين جهان نباشيد .
منظور اين بوده كه موقعيت اين گذرگاه و پلى كه نامش دنيا است ، و همچنين موقعيت خودتان را در اين جهان گم نكنيد ، دلباخته و دلداده آن نشويد ، و آنرا جاودانه نپنداريد كه اين دلبستگى فوق العاده بزرگترين دشمن سعادت شما است ، شما را از ياد خدا غافل مى كند و از مسير تكامل باز مى دارد .
اين مصائب زنگ بيدار باشى است براى غافلان و شلاقى است ، بر ارواح خفته ، و رمزى است از ناپايدارى جهان ، و اشاره اى است به كوتاه بودن عمر اين زندگى .
حقيقت اين است كه مظاهر فريبنده اين دار الغرور زود انسان را به خود جذب و سرگرم ، و از ياد حق غافل مى كند ، ناگهان بيدار مى شود كه كاروان رفته ، و او در خواب ، و بيابان در پيش .
اين حوادث كه هميشه در زندگى بوده و هميشه خواهد بود ، و حتى پيشرفتهاى عظيم علم هم نتوانسته و نخواهد توانست جلو حوادث دردناكى همچون زلزله ها ، طوفانها ، سيلها و بيماريها و امثال آنرا بگيرد درسى است از بى مهرى زمانه رسوا و به انسان فرياد مى زند : اين دشت خوابگاه شهيدان است فرصت شمار وقت تماشا را ! اين بدان معنى نيست كه انسان به مواهب الهى در اين جهان پشت پا بزند ، و يا از آنها بهره نگيرد ، مهم اين است كه اسير آن نگردد ، و آنرا هدف و بهره اصلى خود نشمرد .
قابل توجه اينكه در مورد آنچه از دست مى رود تبديل به فاتكم ( از
تفسير نمونه ج : 23 ص : 366
شما فوت شده ) مى كند ، اما در مورد مواهب و نعمتهاى به دست آمده آنرا به خدا نسبت مى دهد و بما آتاكم مى گويد ، چرا كه فوت و فنا در ذات اشياء افتاده است ، اين وجود است كه از فيض خداوند سرچشمه مى گيرد .
آرى اين مصائب شكننده تفاخر و غرور است ، لذا در پايان آيه مى افزايد : خداوند هيچ متكبر فخرفروشى را دوست ندارد ( و الله لا يحب كل مختال فخور ) .
مختال از ماده خيال گرفته شده و به معنى متكبر است ، زيرا تكبر از خيال فضيلت ، و پندار برترى بر ديگران ، پيدا مى شود ، و فخور صيغه مبالغه از ماده فخر به معنى كسى است كه بسيار بر ديگران فخرفروشى مى كند .
تنها كسى گرفتار اين حالات مى شود كه مست ناز و نعمت گردد ، ولى وجود آفات و مصائب براى آنها كه قابل بيدارى و هدايتند اين مستى و آثار آن را از بين مى برد .
افراد با ايمان با توجه به اصل فوق هنگامى كه به نعمتى از سوى خدا مى رسند خود را امانتدار او مى دانند ، نه از رفتن آن غمگين مى شوند نه از داشتن آن مست و مغرور ، در حقيقت آنها خود را همچون مسئولان بيت المال مى دانند كه يكروز اموال زيادى را دريافت ، و روز ديگر هزاران هزار پرداخت مى كنند ، نه از دريافتش ذوق زده مى شوند و نه از پرداختش غمگين .
و چه تعبير جالبى دارد امير مؤمنان على (عليه السلام) در باره همين آيه آنجا كه مى گويد : الزهد كله بين كلمتين من القرآن : قال الله تعالى لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم و من لم ياس على الماضى ، و لم يفرح بالاتى فقد اخذ الزهد بطرفيه ! : تمام زهد در ميان دو جمله از قرآن است ، آنجا كه خداوند متعال مى فرمايد :
تفسير نمونه ج : 23 ص : 367
اين براى آن است كه به خاطر آنچه از دست داده ايد غمگين نشويد ، و به آنچه خدا به شما داده دلبسته و مغرور نباشيد ، بنابراين هر كس بر گذشته تاسف نخورد و به آنچه در دست دارد دلبسته نباشد ، زهد را از هر دو طرف در اختيار گرفته .
نكته ديگر اينكه توجه به اين اصل كه ناكاميها با زندگى انسان از آغاز عجين بوده ، و طبق سنت حكيمانه اى مقدر شده است ، و دنيا پيوسته فراز و نشيب دارد ، انسان را براى تحمل شدائد شجاع و در برابر حوادث سخت ، صبور و مقاوم مى سازد ، به او آرامش خاطر مى دهد ، و از بيتابيها و جزع مانع مى گردد .
ولى باز تاكيد مى كنيم اين تنها در مورد مصائب غير قابل اجتناب است ، و گرنه مصيبتها و ناكاميهائى كه تنها معلول گناهان و سهل انگارى خود انسان است از اين بحث خارج مى باشد و راه مقابله با آنها موضعگيرى صحيح در برنامه هاى زندگى است .
اين بحث را با سرگذشتى كه بعضى از مفسران آورده اند پايان مى دهيم : قتيبة بن سعيد مى گويد : وارد يكى از قبايل عرب شدم ، صحرائى ديدم پر از شترانى كه همه مرده بودند كه به شماره در نمى آمد ، در آنجا پير زنى بود ، پرسيدم اين شتران از آن كه بوده است ؟ گفت : آن پيرمرد را كه بالاى آن تل مى بينى كه نشسته و پشم مى تابد ، به سراغ او آمدم ، گفتم : اينها همه از آن تو بوده ؟ ! گفت : بنام من بوده است ! گفتم : چه شده كه به اين روزگار افتاده اند ؟ او در جواب ( بى آنكه اشاره اى به آفت و علت مرگ و مير آنها كند ) گفت : آنكس كه داده بود گرفت ، گفتم : ( ناراحت نيستى و ) در اين باب چيزى گفته اى ؟
تفسير نمونه ج : 23 ص : 368
گفت : بلى ، اين دو بيت را گفته ام : لا و الذى انا عبد من خلائقه و المرء فى الدهر نصب الرزء و المحن ما سرنى ان ابلى فى مباركها و ما جرى من قضاء الله لم يكن ! سوگند به آنكس كه من بنده اى از مخلوقات او هستم - كه انسان در دنيا هدف مصائب و محنتها است .
اگر شترانم در خوابگاه خود بودند - و اين قضاى الهى كه اتفاق افتاد رخ نمى داد خوشحال نمى شدم ( من تنها به رضاى او راضيم و هر چه او خواسته است همان را مى پسندم ) .
آخرين آيه مورد بحث توضيح و تفسيرى است بر آنچه در آيه قبل آمده و در حقيقت مختال فخور ( متكبر فخرفروش ) را معرفى مى كند ، مى فرمايد : آنها كسانى هستند كه بخل مىورزند و مردم را نيز به بخل دعوت مى كنند ( الذين يبخلون و يامرون الناس بالبخل ) .
آرى لازمه دلبستگى شديد به مواهب دنيا تكبر و غرور است ، و لازمه تكبر و غرور بخل كردن ، و دعوت ديگران به بخل است ، اما بخل كردن به اين دليل كه سرمايه كبر و غرور خود را اين اموال مى داند ، و هرگز نمى خواهد آنرا از دست دهد ، و اما دعوت ديگران به بخل براى اين است كه اولا اگر ديگران سخاوتمند باشند او رسوا مى شود ، و ثانيا چون بخل را دوست دارد مبلغ چيزى است كه به آن عشق مىورزد !
تفسير نمونه ج : 23 ص : 369
و براى اينكه تصور نشود اصرار و تاكيد خداوند در مساله انفاق و ترك بخل و يا حتى تعبير به آيات گذشته به وام گرفتن خداوند از بندگان كه همه براى تشويق آنها به انفاق است از نياز ذات پاك او سرچشمه مى گيرد ، در پايان آيه مى افزايد : هر كس از اين دستور روى گردان شود به خدا زيانى نمى رساند زيرا خداوند بى نياز و مورد ستايش است ( و من يتول فان الله هو الغنى الحميد ) .
همه به او نيازمندند و او از همگان بى نياز است ، چرا كه خزائن و منابع اصلى همه چيز نزد او است ، و از آنجا كه جامع همه صفات كمال است شايسته هر حمد و ستايش نيز مى باشد .
گرچه بخل در آيه فوق بيشتر ناظر به بخل در انفاق مالى است ، ولى اين واژه مفهوم گسترده اى دارد كه بخل در علم و اداى حقوق و مانند آن را نيز شامل مى شود .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 370
لَقَدْ أَرْسلْنَا رُسلَنَا بِالْبَيِّنَتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَب وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاس بِالْقِسطِ وَ أَنزَلْنَا الحَْدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شدِيدٌ وَ مَنَفِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصرُهُ وَ رُسلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِىُّ عَزِيزٌ(25)
ترجمه :
25 - ما رسولان خود را با دلائل روشن فرستاديم ، و با آنها كتاب ( آسمانى ) و ميزان ( شناسائى حق و قوانين عادلانه ) نازل كرديم ، تا مردم قيام به عدالت كنند ، و آهن را نازل كرديم كه در آن قوت شديدى است ، و منافعى براى مردم ، تا خداوند بداند چه كسى او و رسولانش را يارى مى كنند بى آنكه او را ببينند ، خداوند قوى و شكست ناپذير است .

تفسير : هدف اصلى بعثت انبياء
از آنجا كه سبقت به سوى رحمت و مغفرت و بهشت پروردگار كه در آيات قبل به آن اشاره شده بود نياز به رهبرى رهبران الهى دارد در آيه مورد بحث كه از پرمحتواترين آيات قرآن است به اين معنى اشاره كرده و هدف ارسال انبياء و برنامه آنها را دقيقا بيان مى كند و مى فرمايد : ما رسولان خود را با دلائل روشن فرستاديم ( لقد ارسلنا رسلنا بالبينات ) .
و با آنها كتاب آسمانى و ميزان فرستاديم ( و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ) .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 371
تا مردم به عدل و داد قيام كنند ( ليقوم الناس بالقسط ) .
بينات ( دلائل روشن ) معنى گسترده اى دارد كه شامل معجزات و دلائل عقلى مى شود كه انبيا و رسولان الهى با آن مجهز بودند .
منظور از كتاب همان كتب آسمانى است ، و از آنجا كه روح و حقيقت همه يك چيز است تعبير به كتاب به صورت مفرد مى كند ، هر چند با گذشت زمان و تكامل انسانها ، محتواى آن كاملتر مى شود .
و اما ميزان به معنى وسيله وزن كردن و سنجش است كه مصداق حسى آن ترازوهائى است كه وزن اجناس را با آن مى سنجند ، ولى مسلما در اينجا منظور مصداق معنوى آن است ، يعنى چيزى كه تمام اعمال انسانها را مى توان با آن سنجيد ، و آن احكام و قوانين الهى ، و يا آئين او به طور كلى است ، كه معيار سنجش نيكيها و بديها ، و ارزشها و ضد ارزشها است .
به اين ترتيب پيامبران با سه وسيله مجهز بودند : دلائل روشن ، كتب آسمانى ، و معيار سنجش حق از باطل و خوب از بد ، و مانعى ندارد كه فى المثل قرآن مجيد هم بينه ( معجزه ) باشد ، و هم كتاب آسمانى ، و هم بيان كننده احكام و قوانين ، يعنى سه بعد در يك محتوى .
و به هر حال هدف از اعزام اين مردان بزرگ با اين تجهيزات كامل همان اجراى قسط و عدل است .
در حقيقت اين آيه به يكى از اهداف متعدد ارسال پيامبران اشاره مى كند ، زيرا مى دانيم انبيا اهداف متعددى را پيگيرى مى كردند .
تعليم و تربيت چنانكه در آيه 2 سوره جمعه آمده است هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة : او كسى است كه از ميان مردم درس نخوانده رسولى فرستاد تا آياتش را بر آنها بخواند ، و آنها را تزكيه كند ، و كتاب و حكمت بياموزد .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 372
هدف ديگر شكستن غلها و زنجيرهاى اسارت است چنانكه در آيه 157 سوره اعراف مى خوانيم : و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم : پيامبر اسلام بارهاى سنگين را از دوش آنان را بر مى دارد و غل و زنجيرهائى را كه بر دست و پا و گردنشان بود مى شكند .
هدف ديگر تكميل ارزشهاى اخلاقى است چنانكه در حديث معروف آمده است : بعثت لاتمم مكارم الاخلاق : من براى تكميل فضائل اخلاقى مبعوث شده ام .
و بالاخره هدف ديگر اقامه قسط است كه در آيه مورد بحث به آن اشاره ، شده و به اين ترتيب اهداف بعثت انبيا را در هدفهاى فرهنگى و اخلاقى و سياسى و اجتماعى مى توان خلاصه كرد .
ناگفته پيداست كه منظور از رسولان در آيه مورد بحث به قرينه انزال كتب همان انبياء اولو العزم و مانند آنها مى باشند .
نكته جالب ديگر در جمله ليقوم الناس بالقسط اين است كه از خود جوشى مردم سخن مى گويد ، نمى فرمايد : هدف اين بوده كه انبياء انسانها را وادار به اقامه قسط كنند ، بلكه مى گويد : هدف اين بوده كه مردم مجرى قسط و عدل باشند ! آرى مهم اين است كه مردم چنان ساخته شوند كه خود مجرى عدالت گردند ، و اين راه را با پاى خويش بپويند .
ولى از آنجا كه به هر حال در يك جامعه انسانى هر قدر سطح اخلاق و اعتقاد و تقوا بالا باشد باز افرادى پيدا مى شوند كه سر به طغيان و گردنكشى بر مى دارند و مانع اجراى قسط و عدل خواهند بود لذا در ادامه آيه مى فرمايد : ما آهن را نازل كرديم كه در آن قوت شديدى است ، و نيز منافعى براى مردم !
تفسير نمونه ج : 23 ص : 373
( و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس ) .
آرى تجهيزات سه گانه انبياء الهى براى اجراى عدالت وقتى مى تواند به هدف نهائى برسد كه از ضمانت اجرائى آهن و باس شديد آن برخوردار باشد .
گرچه بعضى تصور كرده اند كه تعبير انزلنا نشان مى دهد كه آهن از كرات ديگر به زمين آمده است ولى حق اين است كه تعبير به انزال در اينگونه موارد اشاره به مواهبى است كه از مقام بالائى به مقامات پائينتر داده مى شود ، و از آنجا كه خزائن همه چيز نزد خدا است و او است كه آهن را براى منافع گوناگونش آفريده تعبير به انزال شده است لذا در حديثى از امير مؤمنان على (عليه السلام) آمده است كه در تفسير اين جمله فرمود : انزاله ذلك خلقه اياه : منظور از نازل كردن آهن خلقت آن است ) .
همانگونه كه در آيه 6 سوره زمر در مورد چهار پايان مى خوانيم : و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج : و براى شما از چهار پايان هشت زوج نازل كرد .
بعضى نيز انزلنا را از ماده نزل ( بر وزن شتر ) به معنى چيزى كه براى پذيرائى ميهمان آماده مى كنند تفسير كرده اند ولى ظاهر همان معنى اول است .
باس در لغت به معنى شدت و قوت و قدرت است و به مبارزه و جنگ نيز باس گفته مى شود ، و لذا بعضى از مفسران آنرا به معنى وسائل جنگى اعم از دفاعى و تهاجمى تفسير كرده اند ، در روايتى از امير مؤمنان على (عليه السلام) نقل شده در تفسير اين آيه فرمود : يعنى السلاح و غير ذلك : منظور اسلحه و غير آن است .
روشن است كه اين از قبيل بيان مصداق است .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 374
منظور از منافع هرگونه بهره اى است كه انسان از آهن مى برد ، و مى دانيم اهميت آهن در زندگى انسانها به اندازه اى زياد است كه با كشف آن دوران تازه اى در تاريخ بشر شروع شد كه به دوران آهن معروف است چرا كه با اين كشف چهره زندگى انسان در تمام زمينه ها دگرگون گشت ، و اين خود بيانگر ابعاد واژه منافع در آيه فوق است .
در قرآن مجيد نيز در آيات مختلف اشاره به اين معنى شده : در يكجا مى گويد هنگامى كه ذو القرنين تصميم بر ساختن سد عظيم خود گرفت گفت : آتونى زبر الحديد : قطعات عظيم آهن براى من بياوريد ( كهف - 96 ) .
و هنگامى كه خداوند داود را مشمول لطف خود قرار داد آهن را براى او نرم كرد تا بتواند با آن زره بسازد ، و از خطرات جنگها و حملات دشمنان بكاهد و النا له الحديد ان اعمل سابغات ( سبا 10 و 11 ) .
سپس به يكى ديگر از اهداف ارسال انبياء و نزول كتب آسمانى و همچنين آفرينش وسائلى همچون آهن اشاره كرده ، مى فرمايد : هدف اين است كه خداوند بداند چه كسانى او و فرستادگانش را در غياب او يارى مى كنند ( و ليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب ) .
منظور از علم خداوند در اينجا تحقيق عينى علم او است ، يعنى تا آشكار شود چه كسانى به يارى خدا و مكتب او بپا مى خيزند و قيام به قسط مى كنند و چه كسانى از اين وظيفه بزرگ سر باز مى زنند در حقيقت مفهوم اين آيه شبيه همان است كه در آيه 179 سوره آل عمران آمده : ما كان الله ليذر المؤمنين على ما انتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيب : ممكن نبود كه خداوند مؤمنان را به همان صورت كه شما هستيد واگذارد مگر اينكه ناپاك را از پاك جدا كند ! به اين ترتيب مساله آزمون و امتحان انسانها ، و جداسازى صفوف و تصفيه ،
تفسير نمونه ج : 23 ص : 375
يكى ديگر از اهداف بزرگ اين برنامه بوده است .
تعبير به يارى خداوند مسلما به معنى يارى دين و آئين و نمايندگان او و بسط آئين حق و قسط و عدل است ، و گرنه خداوند نيازى به يارى كسى ندارد ، و همگان به او نيازمندند ، لذا براى اثبات همين معنى آيه را با اين جمله پايان مى دهد كه خداوند قوى و شكست ناپذير است ( ان الله قوى عزيز ) .
براى او ممكن است با يك اشاره همه جهان را زير و رو كند و تمامى دشمنان را نابود و اوليائش را پيروز گرداند ، ولى هدف اصلى كه تربيت و تكامل انسانهاست از اين طريق حاصل نمى گردد ، لذا آنها را دعوت به يارى آئين حق كرده است .

نكته ها :

1 - قلمرو منطق و زور !
آيه فوق ترسيم گويائى از چهره اسلام در زمينه تعليم و تربيت ، و گسترش عدل و داد ، و اجراى قسط در جامه انسانى است .
نخست از بينات و دلائل روشن و كتب آسمانى و معيار سنجش ارزشها ، و بيان احكام و قوانين كمك مى گيرد ، يعنى پايه را بر انقلاب فكرى و فرهنگى مى گذارد ، و از عقل و منطق استمداد مى جويد .
اما اگر اينها مؤثر نيفتاد و كار به بن بست كشيد ، يعنى زورمندان قلدرى پيدا شدند كه نه در برابر بينات سر تسليم فرود مى آورند و نه براى كتاب و ميزان ارزشى قائلند ، در اينجا نوبت به حديد كه در آن باس شديد است مى رسد ، و با سلاح بر مغز اين گردنكشان مى كوبند تا در برابر قسط و عدل تسليم شوند ، و البته از يارى مردم با ايمان در اين مسير كمك گرفته مى شود .
و اينكه در حديثى از رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كه فرمود : بعثت بالسيف بين يدى الساعة ، حتى يعبد الله وحده لا شريك له و جعل رزقى تحت ظل
تفسير نمونه ج : 23 ص : 376
رمحى : من در آستانه رستاخيز مبعوث به شمشير شده ام تا مردمان خداى يگانه را پرستش كنند ، و روزى من در سايه نيزه من است اشاره به همين است يعنى مامورم سلاح را در مقابل اين گروه به كار گيرم نه به عنوان اصل و اساس كار همانگونه كه در آيه فوق صريحا آمده است .
در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم : الخير كله فى السيف ، و تحت السيف ، و فى ظل السيف خوبيها تمام در شمشير است ، و زير شمشير و در سايه شمشير ! .
و در حديثى از امام امير مؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم : ان الله عز و جل فرض الجهاد و عظمه ، و جعله نصره و ناصره ، و الله ما صلحت دنيا و لا دين الا به : خداوند جهاد را واجب كرده و آنرا بزرگ شمرده ، و آنرا يار و ياورش قرار داده ، به خدا سوگند نه دنيا و نه دين جز با جهاد اصلاح نمى شود .
اين سخن را با حديث ديگرى از رسول خدا پايان مى دهيم : فرمود : لا يقيم الناس الا السيف ، و السيوف مقاليد الجنة و النار : مردم را جز شمشير برپا نمى دارد ، و شمشيرها كليدهاى بهشت و دوزخند .
بنابراين رهبران الهى در يكدست كتب آسمانى ، و در دست ديگر شمشير دارند ، نخست مردم را با منطق به سوى حق و عدل دعوت مى كنند ، هرگاه زورگويانى تسليم منطق نشوند در برابر آنها به زور متوسل مى شوند .

2 - نيازهاى عمده زندگى وابسته به آهن است
بعضى از مفسران در آيه فوق تحليلى دارند كه خلاصه اش چنين است :
تفسير نمونه ج : 23 ص : 377
اصول زندگى انسان چهار چيز است كشاورزى بافندگى ( صنعت ) ، مسكن و حكومت ، و اين به خاطر آن است كه انسان نياز به غذا و لباس و مسكن دارد ، و از آنجا كه يك موجود اجتماعى است به تنهائى نمى تواند مشكلات زندگى را حل كند ، يا به تعبير ديگر مصالح اجتماع به وسيله اجتماع تامين مى شود .
و از آنجا كه هر اجتماعى خواه ناخواه خالى از برخورد و تزاحم منافع نيست بنابراين نياز به حكومتى دارد كه عدالت را در ميان آنها اجرا كند ، و عجب اينكه اين چهار اصل همه نيازمند به حديد و آهن است ، و اگر اين وسيله نبود زندگى بر انسان بسيار مشكل مى شد ، و از آنجا كه نياز به آن زياد است خداوند آن را فراوان و سهل الوصول آفريده است ( درست است كه فلزات ديگر در زندگى انسان هر كدام نقشى دارند ولى نقش اصلى از آن آهن است ) و از اينجا مفهوم فيه باس شديد و منافع للناس روشن مى شود .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 378
وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا نُوحاً وَ إِبْرَهِيمَ وَ جَعَلْنَا فى ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكتَب فَمِنهُم مُّهْتَد وَ كثِيرٌ مِّنهُمْ فَسِقُونَ(26) ثمَّ قَفَّيْنَا عَلى ءَاثَرِهِم بِرُسلِنَا وَ قَفَّيْنَا بِعِيسى ابْنِ مَرْيَمَ وَ ءَاتَيْنَهُ الانجِيلَ وَ جَعَلْنَا فى قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَهَا عَلَيْهِمْ إِلا ابْتِغَاءَ رِضوَنِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَايَتِهَا فَئَاتَيْنَا الَّذِينَ ءَامَنُوا مِنهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثِيرٌ مِّنهُمْ فَسِقُونَ(27)
ترجمه :
26 - ما نوح و ابراهيم را فرستاديم و در دودمان آنها نبوت و كتاب قرار داديم بعضى از آنها هدايت يافته اند ، و بسيارى از آنها گنهكارند .
27 - سپس به دنبال آنها رسولان ديگر خود را فرستاديم ، و بعد از آنها عيسى بن مريم را مبعوث كرديم ، و به او انجيل عطا كرديم ، در دل كسانى كه از او پيروى كردند رافت و رحمت قرار داديم ، و رهبانيتى را كه ابداع كرده بودند ، و ما بر آنها مقرر نداشته بوديم ، گرچه هدفشان جلب خشنودى خدا بود ، ولى حق آنرا
تفسير نمونه ج : 23 ص : 379
رعايت نكردند ، لذا ما به آنها كه ايمان آوردند پاداش داديم ، و بسيارى از آنها فاسقند .

تفسير : پيامبران را يكى بعد از ديگرى فرستاديم
چنانكه مى دانيم شيوه قرآن اين است كه بعد از بيان يك سلسله اصول كلى تعليمات خود اشاره به سرنوشت اقوام پيشين مى كند تا شاهد گويائى براى آن باشد ، در اينجا نيز بعد از ذكر مسائل پيشين در باره ارسال رسولان همراه بينات و كتاب و ميزان ، و همچنين لزوم سبقت مردم بر يكديگر در وصول به غفران پروردگار و سعادت جاويدان ، از بعضى از اقوام و پيامبران پيشين نام مى برد و اين اصول كلى را در زندگى آنها مجسم مى سازد .
نخست از نوح و ابراهيم كه شيخ الانبيا و سر سلسله رسولان حق بودند شروع كرده ، مى فرمايد : ما نوح و ابراهيم را فرستاديم ، و در دودمان آنها نبوت و كتاب آسمانى قرار داديم ( و لقد ارسلنا نوحا و ابراهيم و جعلنا فى ذريتهما النبوة و الكتاب ) .
اما همگى از اين ميراث بزرگ و مواهب عظيم خداوند بهره نگرفتند ، گروهى در پرتو آن هدايت يافتند ، و بسيارى از آنها فاسق و گنهكار و بى ايمانند ( فمنهم مهتد و كثير منهم فاسقون ) .
آرى نبوت توام با شريعت و آئين از نوح (عليه السلام) شروع شد ، و بعد از او ابراهيم (عليه السلام) پيامبر اولو العزم ديگر ، اين خط را تداوم بخشيد ، و همچنان در طول اعصار و قرون در فرزندان و دودمان آنها ادامه يافت ، اما هميشه اقليتى از اين نور هدايت بهره گرفتند در حالى كه اكثريت راه خطا پوئيدند !
تفسير نمونه ج : 23 ص : 380
سپس اشاره سربسته اى به سلسله انبياى ديگر ، و آخرين آنها قبل از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده مى افزايد : سپس به دنبال آنها رسولان ديگر خود را آورديم ( ثم قفينا على آثارهم برسلنا ) .
يكى بعد از ديگرى قيام كردند و چراغ هدايت را فرا راه مردم قرار دادند تا نوبت به حضرت مسيح (عليه السلام) رسيد .
ما بعد از آنها عيسى بن مريم را آورديم ( و قفينا بعيسى بن مريم ) .
قفينا از ماده قفا به معنى پشت است ، و قافيه را از اين رو قافيه مى گويند كه قسمتهاى آخر شعر مشابه يكديگر و پشت سر هم قرار مى گيرد ، و در جمله فوق منظور اين است كه پيامبران با آهنگى يكسان و يكنواخت ، و اهدافى هماهنگ ، يكى بعد از ديگرى قدم به عرصه وجود گذاشتند ، و تعليمات يكديگر را تاييد و تكميل كردند ، و در حقيقت اين تعبير اشاره زيبائى به توحيد نبوت است .
سپس به كتاب آسمانى مسيح (عليه السلام) اشاره كرده ، مى افزايد : ما به او انجيل عطا كرديم ( و آتيناه الانجيل ) .
بعد از ويژگيهاى پيروان او سخن مى گويد و مى فرمايد : ما در قلوب كسانى كه از او پيروى كردند رافت و رحمت قرار داديم ( و جعلنا فى قلوب الذين اتبعوه رافة و رحمة ) .
بعضى از مفسران اين دو واژه ( رافت و رحمت ) به يك معنى دانسته اند ، ولى جمعى از ميان اين دو تفاوتى قائلند و آن اينكه : رافت به معنى محبت در زمينه دفع ضررها است ، و رحمت به معنى محبت براى جلب منافع است ، و لذا غالبا رافت قبل از رحمت ذكر مى شود چرا كه نخست بايد دفع ضرر كرد و سپس به فكر جلب منفعت افتاد ، و نيز به همين دليل در آيه مجازات زناكاران
تفسير نمونه ج : 23 ص : 381
مى فرمايد : و لا تاخذكم بهما رافة فى دين الله مبادا در اجراى حد و انجام فرمان خدا در مورد آنها گرفتار رافت شويد ، و حكم خدا را به دست فراموشى بسپاريد ( نور - 2 ) .
مساله رافت و رحمت پيروان راستين مسيح چيزى نيست كه تنها در اين آيه به آن اشاره شده باشد ، بلكه در آيه 82 مائده نيز مى خوانيم : و لتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصارى ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهم لا يستكبرون نزديك ترين دوستان را به مؤمنان ( از غير مسلمانان ) كسانى مى يابى كه مى گويند مسيحى هستيم ، اين به خاطر آن است كه در ميان آنها افرادى عالم ، و تارك دنيا ، هستند ، و آنها ( در برابر حق ) تكبر نمىورزند .
گرچه اين آيه بيشتر ناظر به مسيحيان حبشه و شخص نجاشى است كه به مسلمانان پناه دادند ، و با مهر و محبت خاصى به آنها رفتار كردند ، ولى به طور كلى اشاره اى به رافت و رحمت و عواطف مثبت به مسيحيان راستين دارد ، البته نه آن گرگان خونخوار و ديوان آدم نمائى كه در عصر ما نام مسيحيت را بر خود گذارده ، و دنيا را به خاك و خون و غارت و چپاول كشيده اند ! سپس مى افزايد : در قلوب آنها علاقه به رهبانيتى افكنديم كه آن را ابداع كرده بودند و ما آن را بر آنها مقرر نداشته بوديم ، هدفشان جلب خشنودى خدا بود ولى حق آنرا رعايت نكردند ، لذا ما به كسانى از آنها كه ايمان آوردند پاداش داديم ، ولى بسيارى از آنها فاسق و گنهكارند ( و رهبانية ابتدعوها ما كتبناها عليهم الا ابتغاء رضوان الله فما رعوها حق رعايتها فاتينا الذين آمنوا منهم اجرهم و كثير منهم فاسقون ) .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 382
به اين ترتيب آنها نه تنها آئين توحيدى مسيح را رعايت نكردند و آن را با انواع شرك آلودند ، بلكه حق آن رهبانيتى را كه خودشان ابداع كرده بودند نيز رعايت ننمودند ، و به نام زهد و رهبانيت دامها بر سر راه خلق خدا گستردند ، و ديرها را مركز انواع فساد نمودند ، و ناهنجاريهائى را در آئين مسيح (عليه السلام) به وجود آوردند .
مطابق اين تفسير رهبانيت جزء آئين مسيح نبود ، بلكه پيروانش بعد از او آن را ابداع كردند ، و در آغاز چهره معتدل و ملايمى داشت ، اما بعدا به انحراف گرائيد و سر از مفاسد بسيارى در آورد .
اما طبق تفسير ديگرى نوعى رهبانيت و زهد در آئين مسيح بود ، آنچه پيروان مسيح بعد از او بدعت گذاردند نوع ديگرى از رهبانيت بود كه هرگز خداوند براى آنها مقرر نداشته بود .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 383
ولى تفسير اول مشهورتر و از بعضى جهات مناسبتر است .
به هر حال از آيه فوق در مجموع چنين استفاده مى شود كه رهبانيت در آئين مسيح نبوده و پيروانش آن را بعد از او ابداع كردند ، ولى در آغاز نوعى زهدگرائى و از ابداعات نيك محسوب مى شد ، مانند بسيارى از مراسم و سنتهاى حسنه اى كه هم اكنون در ميان مردم رائج است ، و كسى نيز روى آن به عنوان تشريع و دستور خاص شرع تكيه نمى كند ، ولى اين سنت بعدا به انحراف گرائيد و آلوده با امورى مخالف فرمان الهى و حتى گناهان زشتى شد ، تعبير قرآن به جمله فما رعوها حق رعايتها حق آنرا رعايت نكردند دليل بر اين است كه اگر حق آن ادا مى شد سنت خوبى بود ، و تعبير آيه 82 مائده كه از رهبانها و عالمان مسيحيان راستين با نظر موافق و مثبت ياد مى كند نيز شاهد اين مدعا است ( دقت كنيد ) .
و هرگاه كلمه رهبانيت را رافت و رحمت بدانيم نيز شاهد ديگرى براى اين مدعى پيدا مى شود ، چرا كه همرديف رافت و رحمتى مى شود كه خداوند آنرا به عنوان يك صفت پسنديده در قلوب آنها افكنده است .
كوتاه سخن اينكه اگر سنت حسنه اى در ميان مردم رائج شود كه اصول كلى آن ( مانند دستور زهد ) در آئين حق باشد ، و مردم آن سنت را به طور خاص به دستور الهى نسبت ندهند ، بلكه آن را مصداقى از مصاديق دستورات كلى بدانند ، و حق آنرا ادا نمايند كار بدى نيست ، بدبختى آنجا شروع مى شود كه افراطها و تفريطها پيش آيد و آنرا به سنت سيئه اى تبديل كند .
مثلا هم اكنون در ميان ما مراسمى براى عزادارى و سوگوارى و اعياد و وفاتهاى پيشوايان بزرگ دين ، و همچنين بزرگداشت شهيدان و عزيزانى كه از دست مى روند در روز شهادت و يا هفتمين و چهلمين و سالگرد آنها معمول است كه مصداقى است از دستورات كلى اسلام در مورد تعظيم شعائر ، و بزرگداشت
تفسير نمونه ج : 23 ص : 384
پيشوايان دين و شهيدان و عموم مسلمين ، و همچنين مصداقى است از اصل كلى سوگوارى بر شهداى كربلا و مانند آنها ، بى آنكه جزئيات و تفاصيل اين مراسم يك دستور خاص شرع تلقى شود ، بلكه صرفا به عنوان يك مصداق از آن اصل كلى انجام مى شود .
هرگاه در اين مراسم از حدود شرع تجاوز نشود و آلوده با گناه و خرافه اى نگردد مسلما مصداق ابتغاء رضوان الله و مصداق سنت حسنه است ، در غير اين صورت بدعت شوم و سنت سيئه اى خواهد بود .
به نظر مى رسد رهبانيت كه از ماده رهبه به معنى ترس از خدا گرفته شده در آغاز مصداقى از زهد و بى اعتنائى نسبت به دنيا بود ، ولى بعدا به تحريفهاى گسترده اى كشيده شد و اگر مى بينيم اسلام به شدت با اين رهبانيت مبارزه مى كند نيز به خاطر همين چهره نهائى آن است ، چنانكه در نكته ها شرح بيشترى به خواست خدا پيرامون آن خواهيم داد .

نكته ها :

1 - اسلام و رهبانيت
چنانكه گفتيم رهبانيت از ماده رهبه به معنى خوف و ترس است كه در اينجا خوف و ترس از خدا منظور است ، و به گفته راغب در مفردات ترسى است كه آميخته با پرهيز و اضطراب باشد و ترهب به معنى تعبد و عبادت كردن و رهبانيت به معنى شدت تعبد است .
آيه فوق را هر گونه تفسير كنيم نشان مى دهد كه نوعى رهبانيت مطلوب در ميان مسيحيان وجود داشت ، هر چند در آئين مسيح چنين دستور الزامى به آنها داده نشده بود ، ولى پيروان مسيح آن رهبانيت را از حد و مرز آن بيرون برده
تفسير نمونه ج : 23 ص : 385
و به انحراف و تحريف كشاندند .
به همين دليل اسلام به شدت آن را محكوم كرده ، و حديث معروف لا رهبانية فى الاسلام : در اسلام رهبانيت وجود ندارد در بسيارى از منابع اسلامى ديده مى شود .
از جمله بدعتهاى زشت مسيحيان در زمينه رهبانيت تحريم ازدواج براى مردان و زنان تارك دنيا بود ، و ديگر انزواى اجتماعى و پشت پا زدن به وظائف انسان در اجتماع ، و انتخاب صومعه ها و ديرهاى دورافتاده براى عبادت و زندگى در محيطى دور از اجتماع بود ، سپس مفاسد زيادى در ديرها و مراكز زندگى رهبانها به وجود آمد كه بعدا به گوشه اى از آن براى تكميل اين بحث به خواست خدا اشاره خواهيم كرد .
درست است كه زنان و مردان تارك دنيا ( راهبها و راهبه ها ) خدمات مثبتى نيز انجام مى دادند ، از جمله پرستارى بيماران صعب العلاج و خطرناك ، همچون جذاميان ، و تبليغ در نقاط بسيار دوردست و در ميان اقوام وحشى ، و مانند اينها ، و همچنين برنامه هاى مطالعاتى و تحقيقاتى ، ولى اين امور در برابر كل اين برنامه مساله ناچيز و كم اهميتى بود ، و در مجموع مفاسد آن به مراتب برترى داشت .
اصولا انسان موجودى است كه براى زندگى در اجتماع ساخته شده ، و تكامل معنوى و مادى او نيز در همين است كه زندگى جمعى داشته باشد ، و لذا هيچيك از مذاهب آسمانى اين معنى را از انسان نفى نمى كند ، بلكه پايه هاى آنرا محكمتر مى سازد .
خداوند در انسان غريزه جنسى براى حفظ نسل آفريده ، هر چيزى
تفسير نمونه ج : 23 ص : 386
كه آنرا به طور مطلق نفى كند مسلما باطل است .
زهد اسلامى كه به معنى سادگى زندگى و حذف تجملات و عدم اسارت در چنگال مال و مقام است هيچ ارتباطى به مساله رهبانيت ندارد ، زيرا رهبانيت معنى جدائى و بيگانگى از اجتماع است ، و زهد به معنى آزادگى و وارستگى به خاطر اجتماعى تر زيستن است .
در حديث معروفى مى خوانيم عثمان بن مظعون فرزندش از دنيا رفته بود ، بسيار غمگين شد ، تا آنجا كه خانه اش را مسجد قرار داد و مشغول عبادت شد ( و هر كار را جز عبادت ترك گفت ) اين خبر به رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيد ، او را احضار كرده ، فرمود : يا عثمان ! ان الله تبارك و تعالى لم يكتب علينا الرهبانية ، انما رهبانية امتى الجهاد فى سبيل الله ! اى عثمان ! خداوند متعال رهبانيت را براى امت من مقرر نداشته ، رهبانيت امت من جهاد در راه خدا است .
اشاره به اينكه اگر مى خواهى پشت پا به زندگى مادى بزنى اين عمل را به صورت منفى و انزواى اجتماعى انجام مده ، بلكه در يك مسير مثبت ، يعنى جهاد در راه خدا ، آن را جستجو كن .
سپس پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بحث مشروحى در باره فضيلت نماز جماعت براى او بيان فرمود كه تاييدى است بر نفى رهبانيت و انزوا .
در حديث ديگرى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام) مى خوانيم : كه برادرش على بن جعفر از محضرش پرسيد الرجل المسلم هل يصلح ان يسيح فى الارض او يترهب فى بيت لا يخرج منه ؟ قال (عليه السلام) لا : آيا براى مرد مسلمان سزاوار است دست به سياحت بزند ، يا رهبانيت اختيار كند ، و در خانه اى بنشيند
تفسير نمونه ج : 23 ص : 387
و از آن خارج نگردد ؟ امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود : نه .
توضيح اينكه : سياحتى كه در اين روايت از آن نهى شده چيزى همرديف رهبانيت يعنى يكنوع رهبانيت سيار بوده است ، به اين معنى كه بعضى از افراد بى آنكه خانه و زندگى براى خود تهيه كنند ، يا كسب و كارى داشته باشند ، به صورت جهانگردى بدون زاد و توشه ، دائما از نقطه اى به نقطه ديگر مى رفتند ، و با گرفتن كمك از مردم و گدائى زندگى مى كردند ، و آنرا يكنوع زهد و ترك دنيا مى پنداشتند ، ولى اسلام هم رهبانيت ثابت را نفى كرده است و هم رهبانيت سيار را ، آرى از نظر تعليمات اسلام مهم آن است كه انسان در دل اجتماع وارسته و زاهد باشد نه در انزوا و بيگانگى از اجتماع !
2 - سرچشمه تاريخى رهبانيت
تواريخ موجود مسيحيت نشان مى دهد كه رهبانيت به صورت فعلى در قرون اول مسيحيت وجود نداشته ، و پيدايش آن را بعد از قرن سوم ميلادى ، هنگام ظهور امپراطورى رومى به نام ديسيوس و مبارزه شديد او با پيروان مسيح (عليه السلام) مى دانند ، آنها بر اثر شكست از اين امپراطور ( خونخوار ) به كوهها و بيابانها پناه بردند .
در روايات اسلامى نيز همين معنى به صورت دقيقترى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كه روزى آن حضرت (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به ابن مسعود فرمود : مى دانى رهبانيت از كجا پيدا شد ؟ عرض كرد : خدا و پيامبرش آگاهترند ، فرمود : بعد از عيسى (عليه السلام) جمعى از جباران ظهور كردند و مؤمنان سه مرتبه با آنها پيكار
تفسير نمونه ج : 23 ص : 388
نموده و شكست خوردند ، لذا به بيابانها متوارى شدند ، و به انتظار ظهور پيامبر موعود عيسى ( حضرت محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در غارهاى كوهها به عبادت مشغول گشتند ، بعضى از آنها بر دين خود باقى ماندند و بعضى راه كفر پيش گرفتند .
سپس افزود آيا مى دانى رهبانيت امت من چيست ؟ عرض كرد : خدا و رسولش آگاهترند ، فرمود : الهجرة ، و الجهاد ، و الصلاة ، و الصوم ، و الحج ، و العمرة : رهبانيت امت من هجرت و جهاد و نماز و روزه و حج و عمره است .
مورخ مشهور مسيحى ويل دورانت در تاريخ معروف خود در جلد 13 بحث مشروحى راجع به رهبانان نقل مى كند ، او معتقد است پيوستن راهبه ها ( زنان تارك دنيا ) به راهبان از قرن چهارم ميلادى شروع شد و روز به روز كار رهبانيت بالا گرفت تا در قرن دهم ميلادى به اوج خود رسيد .
بدون شك اين پديده اجتماعى ، مانند هر پديده ديگر ، علاوه بر ريشه هاى تاريخى ريشه هاى روانى نيز دارد كه از جمله مى توان به اين واقعيت اشاره كرد كه اصولا عكس العمل روانى افراد و اقوام مختلف در برابر شكستها و ناكاميها كاملا متفاوت است ، بعضى تمايل به انزوا و درون گرائى پيدا مى كنند و خود را كاملا از اجتماع و فعاليتهاى اجتماعى دور مى كشند ، در حالى كه گروه ديگر از شكست درس استقامت مى آموزند و صلابت و مقاومت بيشترى پيدا مى كنند ، گروه اول به رهبانيت يا چيزى شبيه به آن رو مى آورند و گروه دوم به عكس اجتماعى تر مى شوند .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 389
3 - مفاسد اخلاقى و اجتماعى ناشى از رهبانيت
انحراف از قوانين آفرينش هميشه واكنشهاى منفى به دنبال دارد ، بنابراين جاى تعجب نيست كه وقتى انسان از زندگى اجتماعى كه در نهاد و فطرت او است فاصله بگيرد گرفتار عكس العملهاى منفى شديد مى شود ، لذا رهبانيت به حكم اينكه بر خلاف اصول فطرت و طبيعت انسان است مفاسد زيادى به بار مى آورد از جمله :
1 - رهبانيت با روح مدنى بالطبع بودن آدمى مى جنگد و جوامع انسانى را به انحطاط و عقب گرد مى كشاند .
2 - رهبانيت نه تنها سبب كمال نفس و تهذيب روح و اخلاق نيست .
بلكه منجر به انحرافات اخلاقى ، تنبلى ، بدبينى ، غرور ، عجب و خود برتربينى و مانند آن مى شود ، و به فرض كه انسان بتواند در حال انزوا به فضيلت اخلاقى برسد فضيلت محسوب نمى شود ، فضيلت آن است كه انسان در دل اجتماع بتواند خود را از آلودگيهاى اخلاقى برهاند .
3 - ترك ازدواج كه از اصول رهبانيت است نه فقط كمالى نمى آفريند بلكه موجب پيدايش عقده ها و بيماريهاى روانى مى گردد .
در دائرة المعارف قرن بيستم مى خوانيم : بعضى از رهبانها تا آن اندازه توجه به جنس زن را عمل شيطانى مى دانستند كه حاضر نبودند حيوان ماده اى را به خانه ببرند ! مبادا روح شيطانى آن به روحانيت آنها صدمه بزند ! ! اما با اينحال تاريخ فجايع زيادى را از ديرها به خاطر دارد ، تا آنجا كه به گفته ويل دورانت پاپ انيوسان سوم يكى از ديرها را به عنوان فاحشه خانه توصيف كرد ! .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 390
و بعضى از آنان مركزى براى اجتماع شكم پرستان و دنياطلبان و خوشگذرانها شده بود تا آنجا كه بهترين شرابها در ديرها پيدا مى شد .
البته طبق گواهى تاريخ ، حضرت مسيح هرگز ازدواج نكرد ، اما اين هرگز به خاطر مخالفت او با اين امر نبود ، بلكه عمر كوتاه مسيح به اضافه اشتغال مداوم او به سفرهاى تبليغى به نقاط مختلف جهان به او اجازه اين امر را نداد .
بحث در باره رهبانيت درخور كتاب مستقلى است كه اگر بخواهيم به آن بپردازيم از بحث تفسيرى بيرون مى رويم .
اين بحث را با حديثى از على (عليه السلام) پايان مى دهيم : در حديثى در ذيل آيه قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا : بگو آيا به شما خبر دهم كه زيانكارترين مردم كيانند ؟ آنها هستند كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم شده با اين حال گمان مى كنند كار نيك انجام مى دهند .
على (عليه السلام) در تفسير آن فرمود : هم الرهبان الذين حبسوا انفسهم فى السوارى : يكى از مصاديق بارز آن رهبانها هستند كه خود را در ارتفاعات كوهها و بيابانها محبوس داشتند و گمان كردند كار خوبى انجام مى دهد .

4 - انجيل يا اناجيل
انجيل در اصل يك واژه يونانى به معنى بشارت يا آموزش جديد است ، و نام كتابى است كه بر حضرت مسيح نازل گرديده .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 391
اين واژه 12 بار در قرآن مجيد به همين معنى استعمال شده است ، و همه جا به صورت مفرد است ، ولى قابل توجه اينكه آنچه به نام انجيل امروز معروف است كتابهاى زيادى است كه از آنها به اناجيل تعبير مى شود و معروف از ميان آنها انجيلهاى چهارگانه لوقا و مرقس و متى و يوحنا است و مسيحيان معتقدند كه اين چهار انجيل به وسيله اين چهار تن از ياران مسيح (عليه السلام) يا شاگردان آنها نگاشته شده ، و تاريخ تاليف آنها به 38 سال بعد از حضرت مسيح تا حدود يك قرن بعد از او مى رسد ، و بنابراين كتاب اصلى مسيح به عنوان يك كتاب آسمانى مستقل به دست فراموشى سپرده شده ، و تنها بخشهائى از آن كه در حافظه اين چهار تن بوده است آميخته با افكار خودشان در اين چهار انجيل تحرير يافته است .
بحث مشروحترى در اين زمينه در ذيل آيه 3 آل عمران داشتيم .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 392
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ءَامِنُوا بِرَسولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَينِ مِن رَّحْمَتِهِ وَ يجْعَل لَّكمْ نُوراً تَمْشونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(28) لِّئَلا يَعْلَمَ أَهْلُ الْكتَبِ أَلا يَقْدِرُونَ عَلى شىْء مِّن فَضلِ اللَّهِ وَ أَنَّ الْفَضلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضلِ الْعَظِيمِ(29)
ترجمه :
28 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا بپرهيزيد ، و به رسولش ايمان ، بياوريد ، تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد ، و براى شما نورى قرار دهد كه با آن ( در ميان مردم و در مسير زندگى خود ) راه برويد ، و گناهان شما را ببخشد ، و خداوند غفور و رحيم است .
29 - تا اهل كتاب بدانند كه آنها قادر بر چيزى از فضل خدا نيستند ، و فضل ( و رحمت ) تماما به دست او است ، به هر كس بخواهد مى بخشد و خداوند داراى فضل عظيم است .

شان نزول :
بسيارى از مفسران براى آيات فوق شان نزولى نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است :
تفسير نمونه ج : 23 ص : 393
رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) جعفر بن ابى طالب را با هفتاد نفر به سوى نجاشى ( به حبشه ) فرستاد ، او بر نجاشى وارد شد ، و وى را دعوت به اسلام كرد ، و اجابت نمود و ايمان آورد ، به هنگام بازگشت از حبشه چهل تن از اهل آن كشور كه ايمان آورده بودند به جعفر گفتند به ما اجازه ده كه خدمت اين پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) برسيم و اسلام خود را بر او عرضه بداريم ، و همراه جعفر به مدينه آمدند ، هنگامى كه فقر مالى مسلمانها را مشاهده كردند ، به رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) عرض كردند ما اموال فراوانى در ديار خود داريم ، اگر اجازه فرمائيد به كشور خود باز گرديم و اموال خود را همراه بياوريم و با مسلمانان تقسيم كنيم ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اجازه فرمود رفتند و اموال خود را آوردند ، ميان خود و مسلمين تقسيم كردند ، در اين هنگام آيه الذين آتيناهم الكتاب من قبله هم به يؤمنون ... ( قصص 52 تا 54 ) نازل گرديد و از آنها تمجيد كرد .
افرادى از اهل كتاب كه ايمان نياورده بودند هنگامى كه اين جمله را كه در ذيل آيات فوق است شنيدند : اولئك يؤتون اجرهم مرتين بما صبروا : آنها پاداش خود را به خاطر صبر و استقامتشان دوبار دريافت مى دارند در برابر مسلمانان ايستادند و گفتند : اى مسلمانان كسانى كه به كتاب شما و كتاب ما ايمان بياورند دو پاداش دارند ، بنابراين كسى كه تنها به كتاب ما ايمان داشته باشد يك پاداش دارد همانند پاداش شما ! بنابراين به اعتراف خودتان شما فضيلتى بر ما نداريد ! اينجا بود كه آيات فوق ( يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ) نازل شد ، و اعلام داشت كه مسلمانان نيز دو پاداش دارند ، علاوه بر نور الهى و مغفرت ، و سپس افزود : اهل كتاب بدانند آنها توانائى بر بدست آوردن چيزى از فضل و رحمت الهى ندارند ! .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 394
تفسير : آنها كه دو سهم از رحمت الهى دارند
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از اهل كتاب و مسيحيان در ميان بود ، آيات مورد بحث تكميلى است بر آنچه در آيات قبل آمده است : نخست مى فرمايد : اى كسانى كه ايمان آورده ايد ، تقواى الهى پيشه كنيد و ايمان به رسول او بياوريد ( يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله ) .
در اينكه مخاطب در اين آيه كيست ؟ در ميان مفسران دو قول است : اول اينكه مخاطب ، مؤمنانند ، منتهى به آنها گفته مى شود كه ايمان ظاهرى كافى نيست ، بلكه بايد ايمانى عميق توام با تقوى در عمل داشته باشند ، تا پاداشهاى متعددى را كه در ذيل آيه مى آيد به دست آوردند .
ديگر اينكه مخاطب ، مؤمنان اهل كتابند ، يعنى اى كسانى كه به انبياء و كتب پيشين ايمان آورده ايد به پيامبر اسلام ايمان بياوريد و تقواى الهى پيشه كنيد تا مشمول انواع پاداشهاى او شويد .
آنچه مى تواند شاهدى بر تفسير دوم باشد همان پاداش مضاعفى است كه در ذيل آيه آمده ، پاداشى براى ايمان به انبياى پيشين ، و پاداشى براى ايمان به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) .
ولى اين تفسير علاوه بر اينكه با آيه بعد - چنانكه توضيح خواهيم داد - سازگار نيست ، با شان نزول آيه ، و همچنين با اطلاق يا ايها الذين آمنوا نيز هماهنگ نمى باشد .
بنابراين بايد قبول كرد كه مخاطب همه مؤمنانى هستند كه در ظاهر دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را پذيرفته بودند ولى هنوز ايمان راسخ ، ايمانى كه اعماق جان آنها
تفسير نمونه ج : 23 ص : 395
را روشن كند و در اعمال آنها ظاهر شود ، پيدا نكرده بودند .
سپس در دنباله آيه به سه موهبت بزرگ كه در سايه ايمان عميق و تقوا حاصل مى شود اشاره كرده ، مى فرمايد : اگر چنين كنيد خداوند دو سهم و نصيب از رحمتش به شما مى دهد ، و به شما نور و روشنائى مى بخشد ، نورى كه در پرتو آن راه زندگى را پيدا كنيد ، و شما را مى بخشد ، و خداوند غفور و رحيم است ( يؤتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به و يغفر لكم و الله غفور رحيم ) .
كفل ( بر وزن طفل ) به معنى بهره اى است كه نياز انسان را بر طرف كند ، و ضامن را از اين رو كفيل گويند كه مشكل طرف مقابل را كفايت كرده و بهره و نصيب او را به او مى دهد .
به هر حال منظور از اين دو بهره همان است كه در آيه 201 سوره بقره آمده : ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة : خداوندا در دنيا به ما نيكى مرحمت فرما ، و در آخرت نيز نيكى عنايت كن .
اين احتمال نيز داده شده است كه اين دو بهره يكى براى ايمان به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، و ديگرى براى ايمان به انبياى پيشين ، چرا كه هر مسلمانى موظف است به همه انبياى گذشته و كتب آسمانى آنها مؤمن باشد و همه را محترم بشمارد .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 396
بعضى نيز گفته اند كه منظور اجرهاى پى در پى و مضاعف و مداوم است ، جمع ميان اين معانى نيز ممكن است .
در مورد دومين پاداش آنها ( و يجعل لكم نورا تمشون به ) بعضى از مفسران گفته اند منظور همان نور ايمان است كه در قيامت در پيش روى مؤمنان و از سمت راست آنها حركت مى كند ، و ظلمات محشر را با آن مى شكافند و به سوى بهشت و سعادت ابدى پيش مى روند ، چنانكه در آيه 12 همين سوره آمده است يوم ترى المؤمنين و المؤمنات يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم .
در حالى كه بعضى ديگر آنرا اشاره به نور قرآن مى دانند كه در دنيا به سراغ مؤمنان مى آيد ، چنانكه در آيه 15 مائده مى خوانيم : قد جائكم من الله نور و كتاب مبين : از سوى خداوند نور و كتاب آشكارى براى شما آمد .
ولى ظاهر اين است كه آيه مفهوم مطلق و گسترده اى دارد ، نه اختصاصى به دنيا دارد ، و نه آخرت ، و به تعبير ديگر ايمان و تقوى سبب مى شود كه حجابها از قلب مؤمن بر چيده شود ، و چهره حقايق را بى پرده ببيند ، و در پرتو آن روشن بينى خاصى نصيب او مى شود كه افراد بى ايمان از آن محرومند .
و اينكه در روايات اهل بيت (عليهم السلام) آمده است كه منظور از نور در آيه فوق امام معصومى است كه مردم به او اقتدا كنند در حقيقت بيان يكى از مصداقهاى روشن است .
و بالاخره سومين پاداش مؤمنان پرهيزگار همان غفران و آمرزش گناهان است ، چرا كه بدون آن هيچ موهبتى براى انسان گوارا نيست ، نخست بايد ايمن از عذاب الهى گردد و سپس با نور ايمان و تقوا راه خويش را پيدا كند ، و سرانجام به رحمت مضاعف الهى نائل گردد .

تفسير نمونه ج : 23 ص : 397
آيه بعد كه آخرين آيه اين سوره است بيان دليلى است براى آنچه در آيه قبل آمده ، مى فرمايد : اين پاداشهاى مضاعف الهى علاوه بر نورانيت و مغفرت به خاطر آن است كه اهل كتاب بدانند كه آنها قادر بر چيزى از فضل الهى نيستند و اينكه فضل و رحمت همه به دست او است ، و به هر كس بخواهد مى بخشد و خداوند داراى فضل و رحمت عظيم است ( لئلا يعلم اهل الكتاب الا يقدرون على شىء من فضل الله و ان الفضل بيد الله يؤتيه من يشاء و الله ذو الفضل العظيم ) .
اين پاسخى است به آنها كه مى گفتند : خداوند به گروهى از اهل كتاب كه ايمان به محمد آورده اند ( طبق عقيده مسلمانان ) دو پاداش مى دهد ، بنابراين ما كه ايمان به او نياورده ايم داراى يك پاداشيم همانند ديگر مسلمانان ! قرآن به آنها پاسخ مى گويد كه مسلمانان عموما داراى دو پاداشند ، چرا كه همه آنها ايمان به رسول خدا و تمام انبياء پيشين دارند و اما گروهى از اهل كتاب كه ايمان نياورده اند هيچ سهمى ندارند تا بدانند كه رحمت الهى در اختيار
تفسير نمونه ج : 23 ص : 398
آنان نيست كه به هر كس بخواهند بدهند و از هر كس بخواهند دريغ دارند ! اين آيه ضمنا مى تواند پاسخى به بلندپروازيها و ادعاهاى بى اساس گروهى از يهود و نصارى باشد كه بهشت و رحمت الهى را منحصر به خود مى دانستند ، و ديگران را از آن محروم مى پنداشتند : و قالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا او نصارى تلك امانيهم قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين : آنها گفتند هيچكس داخل بهشت نمى شود مگر اينكه يهودى يا نصرانى باشد ! اين آرزوى آنها است ، بگو اگر راست مى گوئيد دليل خود را بياوريد ؟ !
نكته : رابطه تقوى و روشن بينى
قرآن مجيد براى تقوا آثار فراوانى بيان كرده كه از جمله آنها برطرف شدن حجابها از فكر و قلب آدمى است .
رابطه ايمان و تقوا با روشن بينى در آيات مختلف قرآن به آن اشاره شده است ، از جمله در آيه 29 انفال مى خوانيم يا ايها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا : اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر تقواى الهى پيشه كنيد و از گناهان بپرهيزيد خداوند وسيله اى براى شناخت حق از باطل براى شما قرار مى دهد .
و در آيه 282 بقره آمده است : و اتقوا الله و يعلمكم الله : تقواى الهى پيشه كنيد و خداوند شما را علم و دانش مى آموزد و در آيات مورد بحث نيز با صراحت اين معنى آمده بود كه اگر ايمان بياوريد و تقوا پيشه كنيد خداوند نورى براى شما قرار مى دهد كه در پرتو آن بتوانيد گام برداريد ! رابطه اين دو علاوه بر جنبه هاى معنوى كه بعضا براى ما ناشناخته است ،
تفسير نمونه ج : 23 ص : 399
از نظر تحليل عقلى نيز قابل درك است ، چرا كه بزرگترين مانع شناخت و مهمترين حجاب بر قلب آدمى هوا و هوسهاى سركش ، و آمال و آرزوهاى دور و دراز ، و اسارت در چنگال ماده و زرق و برق دنياست ، كه به انسان اجازه نمى دهد قضاوت صحيح كند ، و چهره حقايق را آنچنانكه هست ببيند ، هنگامى كه در پرتو ايمان و تقوا اين گرد و غبارها فرو نشست ، و اين ابرهاى تيره و تار و ظلمانى از آسمان روح انسان كنار رفت ، آفتاب حقيقت بر صفحه قلب مى تابد ، و حقايق را آنچنانكه هست در مى يابد ، و لذتى توصيف ناشدنى از اين درك صحيح و عميق نصيب مؤمن مى شود ، و راه خود را به سوى اهداف مقدسى كه دارد مى گشايد و پيش مى رود .
آرى تقوا است كه به انسان آگاهى مى دهد ، همانگونه كه آگاهيها به انسان تقوا مى بخشد ، يعنى اين دو در يكديگر تاثير متقابل دارند ، لذا در حديث معروفى مى خوانيم : لو لا ان الشياطين يحوطون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملكوت السموات : هر گاه شياطين و خوهاى شيطانى بر قلبهاى آدميان مسلط نمى شدند مى توانستند به ملكوت و باطن آسمان و جهان هستى بنگرند .
براى درك بهتر اين سخن پاى گفتار على (عليه السلام) مى نشينيم فرمود : لا دين مع هوى - لا عقل مع هوى - من اتبع هواه اعماه و اصمه ، و اذله و اضله : دين با هواى نفس جمع نمى شود ... همچنين عقل با هوس يكجا نخواهد بود ... هر كس از هواى نفسش پيروى كند او را كور و كر مى كند و ذليل و گمراه مى سازد .
پروردگارا ! ما را از هواى نفس حفظ كن و به ما توفيق تقوى و روشن بينى