بعدی
تفسير نمونه ج : 22 ص : 240
و نيز اصحاب الايكه و قوم تبع ( و اصحاب الايكه و قوم تبع ) .
ايكه به معنى درختان فراوان و در هم پيچيده ، و يا به تعبير ديگر بيشه مانند است ، و اصحاب الايكه گروهى از قوم شعيب هستند كه در غير شهر مدين زندگى مى كردند ، شهرى كه داراى درختان بسيار بود .
و منظور از قوم تبع گروهى از مردم يمن است زيرا تبع لقبى است براى پادشاهان يمن به اعتبار اينكه مردم از آنها تبعيت مى كردند ، و ظاهر تعبير قرآن در اينجا و در يك آيه ديگر ( 37 - دخان ) خصوص يكى از پادشاهان يمن است كه در بعضى از روايات نام او اسعد ابو كرب ذكر شده ، و جمعى معتقدند كه او مرد مؤمنى بود ، و مردم را به پيروى از دعوت انبياء فرا مى خواند ، هر چند با او مخالفت كردند .
سپس به تمام اين اقوام هشتگانه اشاره كرده ، مى گويد : هر يك از آنها فرستادگان الهى را تكذيب كردند ، و وعده عذاب خداوند در باره آنها تحقق يافت ( كل كذب الرسل فحق وعيد ) .
اينكه مى گويد : آنها رسولان الهى را تكذيب كردند ، در حالى كه هر يك از آنها فقط پيامبر خود را تكذيب نمودند ، به خاطر آن است كه فعلى كه از مجموع آنها سر زد رويهمرفته تكذيب همه انبياء بود ، هر چند هر كدام يك پيامبر را تكذيب كردند .
و يا از اين جهت است كه تكذيب يكى از پيامبران تكذيب بقيه نيز محسوب مى شود چرا كه محتواى دعوت همه يكى است .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 241
به هر حال اين اقوام هم پيامبرانشان را تكذيب كردند ، و هم مساله توحيد و معاد را ، و سرانجام به سرنوشت دردناكى گرفتار شدند ، بعضى گرفتار طوفان شدند ، بعضى سيلاب ، و بعضى ديگر صاعقه ، و بعضى زلزله ، و يا غير آن و سرانجام ميوه تلخ تكذيب را چشيدند .
مطمئن باش اگر اين قوم كافر كه در برابر تو قرار دارند به اين وضع ادامه دهند ، اينها نيز سرنوشتى بهتر از آنان ندارند .
بعد به ذكر يكى ديگر از دلائل امكان رستاخيز پرداخته ، مى گويد : آيا ما از آفرينش نخستين عاجز و ناتوان مانديم كه قادر بر آفرينش دوم و رستاخيز نباشيم ؟ ! ( ا فعيينا بالخلق الاول ) .
سپس مى افزايد : آنها در آفرينش نخستين ترديد ندارند ، زيرا خالق انسانها را خدا مى دانند ولى آنها با اين دلائل روشن از خلق جديد و رستاخيز ترديد دارند ( بل هم فى لبس من خلق جديد ) .
در حقيقت آنها بر اثر هواى نفس و تعصب و لجاجت گرفتار تناقضند ، از يكسو خالق انسانها را در آغاز خداوند مى دانند كه همه را از خاك آفريده ، اما از سوى ديگر وقتى به مساله آفرينش مجدد انسانها از خاك مى رسند آن را مطلبى عجيب و باورناكردنى مى شمرند ، در حالى كه هر دو مثل يكديگرند و حكم الامثال فى ما يجوز و فى ما لا يجوز واحد .
و به اين ترتيب در اين آيات و آيات گذشته از چهار راه مختلف براى مساله معاد استدلال مى كند : از طريق علم خدا ، و از طريق قدرت او ، و سپس از طريق تكرار صحنه هاى معاد در جهان گياهان ، و سرانجام از طريق توجه
تفسير نمونه ج : 22 ص : 242
به آفرينش نخستين .
و هر گاه به آيات ديگر قرآن در زمينه معاد مراجعه كنيم مى بينيم همين دلائل به اضافه دلائل ديگر به صورت جداگانه در آيات مختلف آمده است ، و قرآن با منطق نيرومند و تعبيرات ساده و قاطع و جذابش مساله معاد جسمانى را در برابر منكران به بهترين وجهى اثبات كرده است كه اگر خود را از پيشداوريها و تعصب و لجاج و تقليدهاى كوركورانه تهى مى كردند بسيار زود در برابر اين واقعيت تسليم مى شدند ، و مى دانستند رستاخيز چيز پيچيده اى نيست .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 243
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الانسنَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسوِس بِهِ نَفْسهُ وَ نحْنُ أَقْرَب إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ(16) إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشمَالِ قَعِيدٌ(17) مَّا يَلْفِظ مِن قَوْل إِلا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ(18)
ترجمه :
16 - ما انسان را آفريديم و وسوسه هاى نفس او را مى دانيم ، و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم !
17 - به خاطر بياوريد هنگامى كه دو فرشته راست و چپ كه ملازم انسان هستند اعمال او را دريافت مى دارند .
18 - هيچ سخنى را انسان تلفظ نمى كند مگر اينكه نزد آن فرشته اى مراقب و آماده براى انجام ماموريت است .

تفسير : كمترين سخنان شما را هم مى نويسند !
در اين آيات بخش ديگرى از مسائل مربوط به معاد مطرح مى شود و آن مساله ثبت و ضبط اعمال انسانها براى روز حساب است .
نخست از علم بى پايان خدا و احاطه علمى او به انسانها سخن گفته ، مى فرمايد : ما انسان را آفريديم و وسوسه هاى نفس او را مى دانيم ( و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه ) .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 244
توسوس از ماده وسوسه به گفته راغب در مفردات به معنى افكار نامطلوبى است كه از دل انسان مى گذرد ، و اصل آن از كلمه وسواس گرفته شده كه به معنى صداى زينت آلات و همچنين پيام و صداى مخفى است .
منظور در اينجا اين است كه وقتى خداوند از خطورات قلبى آنها و وسوسه هاى زودگذرى كه از فكر آنها مى گذرد آگاه است مسلما از تمام عقائد و اعمال و گفتار آنها با خبر مى باشد ، و حساب همه را براى روز حساب نگه مى دارد .
جمله و لقد خلقنا الانسان ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه خالق بشر محال است از جزئيات وجود او بيخبر بماند ، آنهم خلقتى كه دائم و مستمر است ، زيرا لحظه به لحظه فيض وجود از ناحيه خداوند به ممكنات مى رسد كه اگر يكدم رابطه ما با او قطع شود همه نابود مى شويم ، همانگونه كه نور آفتاب لحظه به لحظه از اين منبع فيض بخش يعنى كره خورشيد جدا مى شود و در فضا پخش مى گردد ( بلكه چنانكه خواهيم گفت ارتباط ما با ذات مقدس او از اينهم بالاتر است ) .
آرى او خالق است ، و خلقتش دائم و مستمر ، و ما در جميع حالات وابسته به وجود او هستيم ، با اين حال چگونه ممكن است او از ظاهر و باطن ما بيخبر باشد ؟ ! و در ذيل آيه براى روشنتر ساختن مطلب مى افزايد : و ما به او از رگ قلبش نيز نزديكتريم ( و نحن اقرب اليه من حبل الوريد ) .
چه تعبير جالب و تكان دهنده اى ، حيات جسمانى ما وابسته به رگى است كه خون را به طور مرتب از يكسو وارد قلب و از يكسو خارج كرده به تمام اعضا مى رساند كه اگر يك لحظه در عمل آن وقفه رخ دهد فورا مرگ به سراغ انسان مى آيد .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 245
خداوند از رگ قلب ما نيز به ما نزديكتر است .
اين همان است كه در جاى ديگر مى گويد : و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه و انه اليه تحشرون : بدانيد خداوند بين انسان و قلب او حائل مى شود ، و همه شما نزد او در قيامت جمع خواهيد شد ( انفال 24 ) .
البته همه اينها تشبيه است و قرب خداوند از اينهم برتر و بالاتر است ، هر چند مثالى از اينها رساتر در محسوسات پيدا نمى شود .
با اين احاطه علمى خداوند ، و بودن ما در قبضه قدرت او ، تكليف ما روشن است ، نه افعال و گفتار ما از او پنهان است ، و نه انديشه ها و نيات ، و حتى وسوسه هائى كه از قلب ما مى گذرد .
توجه به اين واقعيت انسان را بيدار مى كند ، و به مسئوليت سنگين و پرونده دقيق او در دادگاه عدل الهى آشنا مى سازد ، و از انسان بيخبر و بى تفاوت ، موجودى هوشيار و سر به راه و متعهد و با تقوا به وجود مى آورد .
در حديثى آمده است كه روزى ابو حنيفه خدمت امام صادق (عليه السلام) عرض كرد من فرزندت موسى را ديدم كه نماز مى خواند ، و مردم از جلوى او عبور مى كردند و آنها را نهى نمى كرد ، در حالى كه اينكار مطلوب نيست ! امام صادق (عليه السلام) فرمود فرزندم موسى را صدا زنيد ، حضرت را صدا كردند ، امام صادق (عليه السلام) سخن ابو حنيفه را براى فرزندش موسى ابن جعفر (عليه السلام) تكرار فرمود ، در جواب عرض كرد اى پدر ! ان الذى كنت اصلى له كان اقرب الى منهم ، يقول الله عز و جل و نحن اقرب اليه من حبل الوريد ! : كسى كه من براى او نماز مى خواندم از آنها به من نزديكتر بود ، چنانكه خداوند متعال مى فرمايد : ما به انسان از رگ قلب او نزديكتريم .
امام صادق (عليه السلام) او را در آغوش گرفت ، و فرمود : بابى انت و امى يا مستودع الاسرار : پدر و مادرم به فدايت باد ، اى كسى كه اسرار الهى در قلبت به وديعت نهاده
تفسير نمونه ج : 22 ص : 246
شده .
مفسران و ارباب لغت در باره معنى وريد تفسيرهاى گوناگونى دارند عده اى معتقدند كه وريد همان رگى است كه به قلب يا كبد انسان پيوسته است ، و بعضى آنرا به معنى تمام رگهائى كه از بدن انسان مى گذرد مى دانند ، در حالى كه بعضى ديگر آنرا به رگ گردن تفسير كرده اند ، و گاه آنرا وريدان مى گويند يعنى دو رگ گردن .
ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد ، مخصوصا با توجه به آيه 24 سوره انفال كه قبلا اشاره كرديم .
ضمنا اين كلمه ( وريد ) در اصل از واژه ورود به معنى رفتن به سراغ آب گرفته شده ، و از آنجا كه خون از اين رگ وارد قلب مى شود ، و يا وارد به اعضاء ديگر آنرا وريد گفته اند .
ولى بايد توجه داشت كه اصطلاح متداول امروز در باره وريد و شريان ( رگهائى كه خون انسان را از تمام اعضاء به سوى قلب مى برد ، و رگهائى كه خون را از قلب به اعضاء مى رساند ) اصطلاحى است مخصوص علم زيست شناسى كه ارتباطى به معنى لغوى اين كلمه ندارد .
در آيه بعد مى افزايد : به خاطر بياوريد هنگامى را كه دو فرشته سمت راست و چپ انسان كه مراقب و ملازم او هستند اعمال او را گرفته و ضبط مى كنند ( اذ يتلقى المتلقيان عن اليمين و عن الشمال قعيد ) .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 247
يعنى علاوه بر احاطه علمى خداوند به ظاهر و باطن انسان ، دو فرشته نيز مامور حفظ و نگاهدارى حساب اعمال اويند كه از طرف راست و چپ از او مراقبت مى كنند ، پيوسته با او هستند و لحظه اى جدا نمى شوند ، تا از اين طريق اتمام حجت بيشترى شود ، و تاكيدى باشد بر مساله نگاهدارى حساب اعمال .
تلقى به معنى دريافت و اخذ و ضبط است ، و متلقيان دو فرشته اى هستند كه مامور ثبت اعمال انسان مى باشند .
قعيد از ماده قعود به معنى نشسته است و در اينجا منظور ملازم و مراقب است ، و به تعبير ديگر مفهوم آيه اين نيست كه اين دو فرشته در سمت راست و چپ انسان نشسته اند ، زيرا انسان گاه نشسته است و گاه در حال راه رفتن ، بلكه اين تعبير كنايه از آن است كه اين دو همواره با انسانند و مترصد اعمال او مى باشند .
اين احتمال نيز داده شده است كه آن دو بر شانه راست و چپ ، يا دندان انياب راست و چپ انسان هميشه نشسته اند ، و اعمال او را ثبت مى كنند ، و در بعضى از روايات غير معروف نيز اشاره اى به اين معنى ديده مى شود ( بحار الانوار جلد 59 صفحه 186 روايت 32 ) .
قابل توجه اينكه در روايات اسلامى آمده است كه فرشته سمت راست ،
تفسير نمونه ج : 22 ص : 248
نويسنده حسنات است ، و فرشته سمت چپ نويسنده سيئات ، و فرشته اول فرمانده فرشته دوم است ، هنگامى كه انسان عمل نيكى انجام دهد ، فرشته سمت راست ده برابر مى نويسد ، و هنگامى كه عمل بدى از او سر زند ، و فرشته سمت چپ مى خواهد آن را بنويسد ، فرشته اول مى گويد : عجله مكن .
لذا او هفت ساعت به تاخير مى اندازد ، اگر پشيمان شد و توبه كرد چيزى نمى نويسد ، و اگر توبه نكرد تنها يك گناه براى او مى نويسد .
و نيز از روايات بر مى آيد كه بعد از مردن انسان مؤمن ، آنها مى گويند پروردگارا ! بنده ات را قبض روح كردى ، ماموريت ما كجاست ؟ مى فرمايد : آسمان من مملو از فرشتگان من است كه پيوسته مرا عبادت مى كنند ، و زمينى نيز مملو از خلق مطيع است ، شما به سوى قبر بنده ام برويد و در آنجا تسبيح و تكبير و تهليل گوئيد ، و آنرا تا روز قيامت در دفتر حسنات بنده ام بنويسيد ! .
در روايت ديگرى آمده است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : هر مسلمانى بيمار مى شود خداوند به فرشتگان حافظ اعمال او مى گويد مادام كه او بيمار است ، اعمالى را كه در حال صحت انجام مى داده براى او بنويسيد ، سپس پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) افزود : من مرض او سافر كتب الله تعالى له ما كان يعمل صحيحا مقيما : كسى كه بيمار شود يا مسافرت كند خداوند همان اعمالى را كه در حال صحت و در حضر انجام مى داد براى او مى نويسد .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 249
و اينها همه اشاره هاى پر معنائى به توسعه الطاف خداوندى است .
آخرين آيه مورد بحث باز روى مساله فرشتگان ثبت اعمال تكيه كرده ، مى گويد : هيچ سخنى را انسان تلفظ نمى كند مگر اينكه نزد آن فرشته اى مراقب و آماده براى انجام ماموريت است ( ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد ) .
در آيه گذشته سخن از ثبت تمامى اعمال آدمى بود ، و در اين آيه روى خصوص الفاظ و سخنان او تكيه مى كند ، و اين به خاطر اهميت فوق العاده و نقش مؤثرى است كه گفتار در زندگى انسانها دارد ، تا آنجا كه گاهى يك جمله مسير اجتماعى را به سوى خير يا شر تغيير مى دهد .
و هم به خاطر اينكه بسيارى از مردم سخنان خود را جزء اعمال خويش نمى دانند ، و خود را در سخن گفتن آزاد مى بينند ، در حالى كه مؤثرترين و خطرناكترين اعمال آدمى همان سخنان او است .
بنابر اين ذكر اين آيه بعد از آيه گذشته از قبيل ذكر خاص بعد از عام است .
رقيب به معنى مراقب و عتيد به معنى كسى است كه مهياى انجام كار است ، لذا به اسبى كه مهياى دويدن است فرس عتيد مى گويند ، و به كسى كه چيزى را ذخيره و نگهدارى مى كند نيز عتيد گفته مى شود ( از ماده عتاد بر وزن جهاد به معنى ذخيره كردن ) .
غالب مفسران معتقدند كه رقيب و عتيد همان دو فرشته اى است كه در آيه قبل به عنوان متلقيان از آنها ياد شده است ، فرشته سمت راست
تفسير نمونه ج : 22 ص : 250
نامش رقيب و فرشته سمت چپ نامش عتيد است ، گرچه آيه مورد بحث صراحتى در اين مطلب ندارد ، ولى با ملاحظه مجموع آيات چنين تفسيرى بعيد به نظر نمى رسد .
در اينكه اين دو فرشته چه سخنانى را مى نويسند ؟ در ميان مفسران گفتگو است : جمعى معتقدند همه را مى نويسند ، حتى ناله اى را كه دردمند در موقع درد سر مى دهد ! در حالى كه بعضى ديگر عقيده دارند تنها الفاظ خير و شر و واجب و مستحب يا حرام و مكروه را مى نويسند و كارى به مباحات ندارند .
اما عموميت تعبير آيه نشان مى دهد كه تمامى الفاظ و گفتار آدمى ثبت مى شود .
جالب اينكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام) آمده است كه ان المؤمنين اذا قعدا يتحدثان قالت الحفظة بعضها لبعض اعتزلوا بنا ، فلعل لهما سرا و قد ستر الله عليهما ! : هنگامى كه دو مؤمن كنار هم مى نشينند و بحثهاى خصوصى مى كنند ، حافظان اعمال به يكديگر مى گويند : ما بايد كنار رويم ، شايد آنها سرى دارند كه خداوند آنرا مستور داشته .
راوى مى گويد : مگر خداوند عز و جل نمى فرمايد ما يلفظ من قول الا لديه رقيب و عتيد : هيچ سخنى انسان نمى گويد مگر اينكه فرشته مراقب و آماده ثبت اعمال نزد آن حاضر است ؟ امام فرمود : ان كانت الحفظة لا تسمع فان عالم السر يسمع و يرى : اگر حافظان سخنان آنها را نشنوند خداوندى كه از اسرار با خبر است مى شنود و مى بيند ! .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 251
از اين روايت استفاده مى شود كه خداوند براى اكرام و احترام مؤمن بعضى از سخنان او را كه جنبه سرى دارد از آنها مكتوم مى دارد ، ولى خودش حافظ تمام اين اسرار است .
از بعضى از روايات نيز استفاده مى شود كه فرشتگان شب غير فرشتگان روزند ، چنانكه در تفسير آيه 78 سوره اسراء اين معنى را آورده ايم .

نكته : دوست نزديكتر از من به من است !
بعضى از فلاسفه مى گويند : همانگونه كه شدت بعد موجب خفا است شدت قرب نيز چنين است ، فى المثل اگر خورشيد بسيار از ما دور شود قابل رؤيت نيست ، و اگر بسيار به آن نزديك شويم چنان نور خيره كننده اى دارد كه باز قدرت ديد آن را نداريم .
و در حقيقت ذات پاك خداوند همين گونه است ، يا من هو اختفى لفرط نوره : اى كسى كه از شدت نورانيت از نظر ما پنهان شده اى ! در آيات مورد بحث نيز نزديكى فوق العاده خداوند به بندگان ضمن تشبيه جالبى بيان شده كه او از رگ گردن به ما نزديكتر است .
اين نزديكى از شدت وابستگى ما به او سرچشمه مى گيرد .
حتى تشبيهاتى مانند اينكه عالم همه جسم است او روح عالم است ، عالم همه چون شعاع است او قرص آفتاب است ، نمى تواند بيانگر اين رابطه نزديك باشد ، و بهترين تعبير همان است كه أمير مؤمنان على (عليه السلام) ( در خطبه اول نهج البلاغه ) فرموده است : مع كل شىء لا بمقارنة و غير كل شىء لا بمزايلة :
تفسير نمونه ج : 22 ص : 252
او با همه موجودات است اما نه اينكه قرين آنها باشد ، و جدا از همه موجودات است اما نه اينكه از آنها بر كنار باشد ! جمعى از فلاسفه براى بيان اين قرب فوق العاده تشبيه ديگرى دارند ، ذات خداوند را به معنى اسمى و موجودات را به معنى حرفى تشبيه كرده اند .
توضيح اينكه : وقتى مى گوئيم : رو به كعبه كن كلمه به به تنهائى مفهوم مشخصى ندارد ، و تا كلمه كعبه به آن افزوده نشود گنگ و مبهم و نا مفهوم است ، بنابر اين معنى حرفى به تنهائى نمى تواند مفهومى داشته باشد جز به تبع معنى اسمى .
هستى تمام موجودات عالم نيز چنين است كه بدون وابستگى و پيوند با ذات او اصلا مفهوم و وجود و بقائى ندارد ، و اين نهايت قرب خداوند را به بندگان ، و قرب بندگان را به او نشان مى دهد ، هر چند بيخبران از اين معنى غافلند .
دوست نزديكتر از من به من است وين عجبتر كه من از وى دورم ! چكنم با كه توان گفت كه دوست در كنار من و من مهجورم !
تفسير نمونه ج : 22 ص : 253
وَ جَاءَت سكْرَةُ الْمَوْتِ بِالحَْقِّ ذَلِك مَا كُنت مِنْهُ تحِيدُ(19) وَ نُفِخَ فى الصورِ ذَلِك يَوْمُ الْوَعِيدِ(20) وَ جَاءَت كلُّ نَفْس مَّعَهَا سائقٌ وَ شهِيدٌ(21) لَّقَدْ كُنت فى غَفْلَة مِّنْ هَذَا فَكَشفْنَا عَنك غِطاءَك فَبَصرُك الْيَوْمَ حَدِيدٌ(22)
ترجمه :
19 - و سرانجام سكرات مرگ به حق فرا مى رسد ( و به انسان گفته مى شود ) اين همان چيزى است كه از آن مى گريختى !
20 - و در صور دميده مى شود ، آن روز ، روز تحقق وعده وحشتناك است .
21 - و هر انسانى وارد محشر مى گردد در حالى كه همراه او سوق دهنده و گواهى است .
22 - ( به او خطاب مى شود ) تو از اين صحنه ( و دادگاه بزرگ ) غافل بودى ، و ما پرده را از چشم تو كنار زديم ، و امروز چشمت كاملا تيز بين است !
تفسير : قيامت و چشمهاى تيز بين !
در اين آيات صحنه هاى ديگرى از مسائل مربوط به معاد منعكس است : صحنه مرگ ، صحنه نفخ صور و صحنه حضور در محشر .
نخست مى فرمايد : سرانجام سكرات مرگ به حق فرا مى رسد ( و جائت
تفسير نمونه ج : 22 ص : 254
سكرة الموت بالحق ) .
سكره مرگ حالتى است شبيه به مستى كه بر اثر فرا رسيدن مقدمات مرگ ، به صورت هيجان و انقلاب فوق العاده اى به انسان دست مى دهد ، و گاه بر عقل او چيره مى گردد ، و او را در اضطراب و نا آرامى شديدى فرو مى برد .
چگونه چنين نباشد در حالى كه مرگ يك مرحله انتقالى مهم است كه بايد انسان در آن لحظه تمام پيوندهاى خود را با جهانى كه ساليان دراز با آن خو گرفته بود قطع كند ، و در عالمى گام بگذارد كه براى او كاملا تازه و اسرار آميز است ، به خصوص اينكه در لحظه مرگ انسان درك و ديد تازه اى پيدا مى كند ، بى ثباتى اين جهان را با چشم خود مى بيند ، و حوادث بعد از مرگ را كم و بيش مشاهده مى كند .
اينجا است كه وحشتى عظيم سر تا پاى او را فرا مى گيرد و حالتى شبيه مستى به او دست مى دهد ولى مست نيست .
حتى انبياء و مردان خدا كه در لحظه مرگ از آرامش كاملى برخوردارند از مشكلات و شدائد اين لحظه انتقالى بى نصيب نيستند ، چنانكه در حالات پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است كه در لحظات آخر عمر مباركش دست خود را در ظرف آبى مى كرد و به صورت مى كشيد ، و لا اله الا الله مى گفت و مى فرمود : ان للموت سكرات : مرگ سكراتى دارد .
على (عليه السلام) ترسيم زنده و گويائى از لحظه مرگ و سكرات آن دارد مى فرمايد : اجتمعت عليهم سكرة الموت و حسرة الفوت ، ففترت لها اطرافهم ،
تفسير نمونه ج : 22 ص : 255
و تغيرت لها الوانهم ، ثم ازداد الموت فيهم ولوجا ، فحيل بين احدهم و بين منطقه ، و انه لبين اهله ، ينظر ببصره ، و يسمع باذنه ، على صحة من عقله ، و بقاء من لبه ، يكفر فيم افنى عمره ؟ و فيم اذهب دهره ؟ و يتذكر اموالا جمعها ، اغمض فى مطالبها ، و اخذها من مصرحاتها ، و مشتبهاتها قد لزمته تبعات جمعها ، و اشرف على فراقها ، تبقى لمن ورائه ينعمون فيها و يتمتعون بها ! : سكرات مرگ ، توأم با حسرت از دست دادن آنچه داشتند بر آنها هجوم مى آورد ، اعضاى بدنشان سست مى گردد ، و رنگ از صورتهايشان مى پرد كم كم مرگ در آنها نفوذ كرده ، ميان آنها و زبانشان جدائى مى افكند ، در حالى كه او در ميان خانواده خويش است ، با چشمش مى بيند و با گوشش مى شنود و عقل و هوشش سالم است ، اما نمى تواند سخن بگويد ! در اين مى انديشد كه عمرش را در چه راه فانى كرده ؟ و روزگارش را در چه راهى سپرى نموده است ؟ ! به ياد ثروتهائى مى افتد كه در تهيه آن چشم بر هم گذارده ، و از حلال و حرام و مشكوك جمع آورى نموده ، و تبعات و مسؤليت گردآورى آن را بر دوش مى كشد ، در حالى كه هنگام جدائى و فراق از آنها رسيده است او به دست بازماندگان مى افتد ، آنها از آن متنعم مى شوند و بهره مى گيرند اما مسئوليت و حسابش بر او است ! .
و در جاى ديگر اين معلم بزرگ جهان انسانيت هشدار مى دهد و مى فرمايد : انكم لو قد عاينتم ما قد عاين من مات منكم لجزعتم و وهلتم و سمعتم و اطعتم و لكن محجوب عنكم ما قد عاينوا و قريب ما يطرح الحجاب ! : .
اگر آنچه را مردگان شما مشاهده كرده اند شما مى ديديد وحشت مى كرديد ، و ترسان مى شديد ، سخنان حق را مى شنيديد و اطاعت مى كرديد ،
تفسير نمونه ج : 22 ص : 256
ولى آنها آنچه ديده اند از شما مستور است ، و به زودى پرده ها كنار مى رود و شما هم مشاهده مى كنيد ( اما افسوس ... ) .
سپس قرآن ادامه مى دهد : به كسى كه در حال سكرات مرگ است گفته مى شود اين همان چيزى است كه ناخوش داشتى و از آن مى گريختى ! ( ذلك ما كنت منه تحيد ) .
آرى مرگ واقعيتى است كه غالب افراد از آن مى گريزند ، به خاطر اينكه آن را فنا مى دانند ، نه دريچه اى به عالم بقاء ، يا به خاطر علائق و پيوندهاى شديدى كه با دنيا و مواهب مادى دارند و نمى توانند از آن دل بر كنند ، و يا به خاطر تاريكى نامه اعمالشان ! هر چه هست از آن گريزانند ، اما چه سود كه اين سرنوشتى است كه در انتظار همگان است ، و شترى است كه بر در خانه همه كس خوابيده ، و احدى را توان فرار از آن نيست ، همه سرانجام در كام مرگ فرو مى روند و به آنها گفته مى شود اين همان است كه از آن فرار مى كرديد ؟ ! گوينده اين سخن ممكن است خدا باشد ، يا فرشتگان ، و يا وجدانهاى بيدار و يا همه اينها .
اين حقيقت را قرآن در آيات ديگرى نيز خاطر نشان ساخته ، در آيه 78 سوره نساء مى فرمايد : اينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيدة : هر جا باشيد مرگ دامن شما را مى گيرد هر چند در قلعه هاى محكم باشيد ! گاه انسان مغرور ، تمام واقعيتهاى عينى را كه با چشم مى بيند بر اثر خود خواهى و حب دنيا به دست فراموشى مى سپارد ، تا جائى كه سوگند ياد مى كند من عمر
تفسير نمونه ج : 22 ص : 257
جاويدان دارم ، چنانكه قرآن مى گويد : ا و لم تكونوا اقسمتم من قبل ما لكم من زوال : مگر شما نبوديد كه قبلا سوگند ياد كرديد كه هرگز زوال و فنائى براى شما نيست ؟ ! اما چه سوگند ياد كند و چه نكند ، چه باور كند و چه نكند ، مرگ حقيقتى است كه دامان همه كس را مى گيرد و راه فرارى از آن نيست .
سپس به مساله نفخ صور پرداخته مى فرمايد : در صور دميده مى شود و آن روز روز تحقق وعده هاى وحشتناك است ( و نفخ فى الصور ذلك يوم الوعيد ) .
منظور از نفخ صور در اينجا همان نفخ دوم است ، زيرا چنانكه قبلا نيز گفته ايم دو بار در صور دميده مى شود ، نفخه اول كه آن را نفخه فزع يا صعق مى گويند ، نفخه اى است كه در پايان جهان صورت مى گيرد ، و همه انسانها با شنيدن آن مى ميرند ، و نظام عالم دنيا متلاشى مى شود ، و نفخه دوم كه نفخه قيام و جمع و حضور است ، نفخه اى است كه در آغاز رستاخيز انجام مى گيرد ، و با آن ، همه انسانها زنده مى شوند ، و از قبرها برخاسته ، براى حساب و جزا در محضر عدل الهى حاضر مى شوند .
نفخ در اصل به معنى دميدن و نفخه به معنى يكبار دميدن است ، و صور به معنى شيپور است كه معمولا به وسيله آن ، دستورهائى به سربازان براى جمع شدن يا حاضر باش و يا استراحت و خواب مى دهند ، و استعمال آن در مورد صور اسرافيل يك نوع كنايه و تشبيه است مبسوط آن در جلد نوزدهم صفحه 537 به بعد ( ذيل آيه 68 سوره زمر ) آمده است .
به هر حال با توجه به ذيل آيه ( جمله ذلك يوم الوعيد : امروز روز وعده عذاب است ) روشن مى شود كه منظور از نفخه صور در اينجا همان
تفسير نمونه ج : 22 ص : 258
نفخه دوم و رستاخيز است .
در آيه بعد وضع انسانها را به هنگام ورود در محشر چنين بيان مى كند : در آن روز هر انسانى ( اعم از نيكوكار و بدكار ) وارد عرصه محشر مى شود ، در حالى كه همراه او سوق دهنده و گواهى است ( و جائت كل نفس معها سائق و شهيد ) .
سائق او را به سوى دادگاه عدل الهى مى راند ، و شهيد بر اعمال او گواهى مى دهد .
درست همچون دادگاههاى اين جهان كه مامورى همراه شخص متهم است و شاهدى بر اعمال او ، شهادت مى دهد .
بعضى احتمال داده اند كه سائق ، آن كسى است كه نيكوكاران را به سوى بهشت سوق مى دهد و بدكاران را به سوى دوزخ ، ولى با توجه به كلمه شهيد ( شاهد و گواه ) معنى اول يعنى سوق به دادگاه عدل الهى مناسبتر است .
در اينكه اين سوق دهنده و شاهد از فرشتگان است يا غير آنها ؟ تفسيرهاى گوناگونى كرده اند .
بعضى گفته اند سائق فرشته نويسنده حسنات است ، و شهيد فرشته نويسنده سيئات ، و به اين ترتيب آنها فرشتگانى هستند كه در آيات گذشته اشاره شده .
از روايتى چنين استفاده مى شود كه سائق ، فرشته ، مرگ است و شهيد پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اما اين روايت با توجه به لحن آيات ، ضعيف به نظر مى رسد .
بعضى نيز گفته اند : سائق فرشته اى است كه هر انسانى را سوق مى دهد ، و شهيد عمل انسان است .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 259
و نيز گفته شده سائق فرشته است ، و شهيد اعضاى تن انسان ، و يا نامه اعمال او كه به گردنش آويخته مى شود .
اين احتمال نيز داده شده كه سائق و شهيد يك فرشته بيش نيست ، و عطف اين دو بر يكديگر به خاطر مغايرت اين دو وصف است ، يعنى فرشته اى همراه او است كه هم او را به دادگاه الهى سوق مى دهد ، و هم گواه بر اعمال او است .
ولى غالب اين تفسيرها خلاف ظاهر آيه است و ظاهر آيه چنانكه غالب مفسران نيز فهميده اند اين است كه دو فرشته با هر انسانى مى آيد يكى او را سوق مى دهد و ديگرى گواه اعمال او است .
نا گفته پيداست كه گواهى بعضى از فرشتگان منافاتى با وجود گواهان ديگر در صحنه قيامت ندارد ، گواهانى همچون انبياء ، اعضاى بدن ، نامه اعمال و زمان و مكانى كه گناه در آنجا انجام گرفته است .
به هر حال ، فرشته اول در حقيقت مانع از فرار است ، و فرشته دوم مانع از انكار و به اين ترتيب هر انسانى در آن روز گرفتار اعمال خويش است و راه گريزى از جزاء و كيفر آنها وجود ندارد .
در اينجا به مجرمان ، يا به همه انسانها ، خطاب مى شود كه تو از اين دادگاه بزرگ غافل بودى ، و ما پرده را از چشم تو كنار زديم ، و امروز چشمت كاملا تيز بين است ! ( لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد ) .
آرى پرده هاى جهان ماده : آمال و آرزوها ، عشق و علاقه به دنيا ، زن و فرزند و مال و مقام ، هوسهاى سركش و حسادتها ، تعصب و جهل و لجاجت به تو
تفسير نمونه ج : 22 ص : 260
اجازه نمى داد كه امروز را از همان زمان بنگرى ، با اينكه نشانه هاى معاد و رستاخيز روشن بود و دلائل آن آشكار ! امروز گرد و غبار غفلت فرو نشسته ، حجابهاى جهل و تعصب و لجاج كنار رفته ، پرده هاى شهوات و آمال و آرزوها دريده شده ، حتى آنچه در پرده غيب مستور بوده ظاهر گشته است ، چرا كه امروز يوم البروز و يوم الشهود و يوم تبلى السرائر است ! به همين دليل چشمى تيز بين پيدا كرده اى ، و به خوبى مى توانى حقائق را درك كنى ! آرى چهره حقيقت پوشيده نيست ، و جمال يار پرده ندارد ، اما غبار ره را بايد فرو نشاند تا بتوان آن را تماشا كرد .
جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد ! اما فرو رفتن در چاه طبيعت ، و گرفتارى در ميان انواع حجابها ، به انسان اجازه نمى دهد حقائق را به خوبى ببيند ، ولى آن روز كه تمام اين علائق و پيوندها بريده مى شود طبعا انسان درك و ديد تازه اى پيدا مى كند ، و اصولا روز قيامت روز ظهور و آشكار شدن حقائق است .
حتى در اين جهان كسانى را كه بتوانند اين حجابها را از برابر چشم دل كنار بزنند و خود را از چنگال اسارت شهوات رهائى بخشند درك و ديدى پيدا مى كنند كه فرزندان دنيا از آن محرومند .
توجه به اين نكته نيز لازم است كه حديد در اصل به معنى آهن و نيز به معنى چاقو يا شمشير تيز است ، سپس به تيز بينى ، و تيز فهمى ، اطلاق شده است ، همانگونه كه برنده صفت شمشير و كارد است اما در فارسى به زبان گويا و نطق فصيح نيز برنده اطلاق مى شود ، و از اينجا روشن مى شود كه منظور از بصر در اينجا چشم ظاهر نيست ، بلكه همان چشم عقل و دل است .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 261
على (عليه السلام) در باره حجتهاى الهى در روى زمين چنين مى فرمايد : هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة ، و باشروا روح اليقين ، و استلانوا ما استعوره المترفون ، و انسوا بما استوحش منه الجاهلون ، و صحبوا الدنيا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلى ، اولئك خلفاء الله فى ارضه و الدعاة الى دينه : علم و دانش با حقيقت بصيرت به آنها روى آورده ، و روح يقين را لمس كرده اند ، آنچه دنيا پرستان آن را مشكل مى شمرند براى آنها آسان است ، و به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته اند ، در اين دنيا با بدنهائى زندگى مى كنند كه ارواحشان به جهان بالا پيوسته ، آنها خلفاى الهى در زمينند و دعوت - كنندگان به آئين خدا ! .

نكته ها :

1 - حقيقت مرگ ؟
غالبا تصور مى كنند مرگ يك امر عدمى و به معنى فنا است ، ولى اين برداشت هرگز با آنچه در قرآن مجيد آمده و دلائل عقلى به آن رهنمون مى شود موافق نيست .
مرگ از نظر قرآن يك امر وجودى است ، يك انتقال و عبور از جهانى به جهان ديگر است ، و لذا در بسيارى از آيات قرآن از مرگ تعبير به توفى شده كه به معنى باز گرفتن ، و دريافت روح از تن به وسيله فرشتگان است .
تعبير آيات فوق و جائت سكرة الموت بالحق : شدائد مرگ به حق
تفسير نمونه ج : 22 ص : 262
به سراغ انسان مى آيد نيز اشاره به همين معنى است در بعضى از آيات مرگ را صريحا مخلوق خدا شمرده : الذى خلق الموت و الحيوة ( ملك - 2 ) .
در روايات اسلامى تعبيرات مختلفى در باره حقيقت مرگ آمده است .
در حديثى مى خوانيم كه از على بن الحسين امام سجاد (عليه السلام) سؤال كردند : ما الموت ؟ مرگ چيست ؟ در پاسخ فرمود : للمؤمن كنزع ثياب وسخة قملة ، و فك قيود ، و اغلال ثقيلة ، و الاستبدال بافخر الثياب ، و اطيبها روائح ، و اوطى المراكب و انس المنازل : و للكافر كخلع ثياب فاخرة ، و النقل عن منازل انيسة ، و الاستبدال باوسخ الثياب و اخشنها ، و اوحش المنازل ، و اعظم العذاب ! : براى مؤمن مانند كندن لباس چركين و پر حشرات است ، و گشودن غل و زنجيرهاى سنگين ، و تبديل آن به فاخرترين لباسها ، و خوشبوترين عطرها ، و راهوارترين مركبها و مناسبترين منزلها است .
و براى كافر مانند كندن لباسى است فاخر ، و انتقال از منزلهاى مورد علاقه ، و تبديل آن به چرك ترين و خشنترين لباسها ، و وحشتناكترين منزلها و بزرگترين عذاب ! .
از امام محمد بن على (عليهماالسلام) نيز همين سؤال شد فرمود :
تفسير نمونه ج : 22 ص : 263
هو النوم الذى ياتيكم كل ليلة الا انه طويل مدته ، لا ينتبه منه الا يوم القيامة ! : مرگ همان خوابى است كه هر شب به سراغ شما مى آيد ، جز اينكه مدتش طولانى است و انسان از آن بيدار نمى شود تا روز قيامت ! .
در مباحث مربوط به برزخ گفته ايم كه حالت اشخاص در برزخ متفاوت است : بعضى گوئى به خواب فرو مى روند ، و بعضى ( همچون شهيدان راه خدا و مؤمنان قوى الايمان ) غرق انواع نعمتها مى شوند ، و جمعى از جباران و اشقياء غرق عذاب الهى .
امام حسين بن على سيد الشهداء (عليه السلام) نيز در كربلا و روز عاشورا و به هنگام شدت گرفتن جنگ تعبير لطيفى در مورد حقيقت مرگ براى يارانش ارائه فرمود : صبرا بنى الكرام ! فما الموت الا قنطرة تعبر بكم عن البؤس و الضراء الى الجنان الواسعة ، و النعيم الدائمة ، فايكم يكره ان ينتقل من سجن الى قصر ، و ما هو لاعدائكم الا كمن ينتقل من قصر الى سجن و عذاب ، ان ابى حدثنى عن رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ان الدنيا سجن المؤمن و جنة الكافر ، و الموت جسر هؤلاء الى جنانهم ، و جسر هؤلاء الى جحيمهم : شكيبائى كنيد اى فرزندان مردان بزرگوار ، مرگ تنها پلى است كه شما را از ناراحتيها و رنجها به باغهاى وسيع بهشت و نعمتهاى جاودان منتقل مى كند ، كداميك از شما از انتقال يافتن از زندان به قصر ناراحتيد ؟ ! و اما نسبت به دشمنان شما همانند اين است كه شخصى را از قصرى به زندان و عذاب منتقل كنند ، پدرم از رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل فرمود كه دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است و مرگ پل آنها به باغهاى بهشت ، و پل اينها به جهنم است ! .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 264
در حديث ديگرى مى خوانيم : امام موسى بن جعفر (عليه السلام) وارد بر كسى شد ، در حالى كه غرق سكرات موت بود ، و به هيچكس پاسخ نمى گفت ، جمعيت عرض كردند : اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ! دوست داريم حقيقت مرگ را براى ما شرح دهى ، و بگوئى بيمار ما الان در چه حالى است ؟ فرمود : مرگ وسيله تصفيه است كه مؤمنان را از گناه پاك مى كند ، و آخرين ناراحتى اين عالم است ، و كفاره آخرين گناهان آنها است ، در حالى كه كافران را از نعمتهايشان جدا مى كند ، و آخرين لذتى است كه به آنها مى رسد و آخرين پاداش كار خوبى است كه احيانا انجام داده اند ، و اما اين شخص محتضر به كلى از گناهانش پاك شد و از معاصى بيرون آمد و خالص گشت آنچنان كه لباس چركين با شستشو پاك مى شود ، و او هم اكنون شايستگى آن را پيدا كرده كه در سراى جاويد معاشر ما اهلبيت باشد ! .

2 - سكرات موت
در آيات فوق سخن از سكرات مرگ بود ، و گفتيم سكرات جمع سكرة به معنى حالتى است شبيه مستى كه بر اثر شدت حادثه اى دست مى دهد و انسان را سخت مضطرب مى سازد ، ولى مستى نيست .
درست است كه مرگ براى مؤمنان آغاز يك انتقال به جهانى وسيعتر ، و مملو از مواهب الهى است ، ولى با اينهمه اين حالت انتقالى براى هيچ انسانى آسان نيست ، چرا كه روح ساليان دراز با اين تن خو گرفته ، و پيوند داشته است .
لذا هنگامى كه از امام صادق (عليه السلام) سؤال مى كنند چرا هنگامى كه روح
تفسير نمونه ج : 22 ص : 265
از بدن خارج مى شود احساس ناراحتى مى كند فرمود : لانه نمى عليها البدن : به خاطر اينكه با آن نمو كرده است ! .
درست به اين مى ماند كه دندان فاسدى از دهان بيرون كشند ، مسلما بعدا احساس آرامش مى كند ، ولى لحظه جدائى دردناك است .
در بعضى از روايات اسلامى مى خوانيم : سه روز براى انسان وحشتناك است : روزى كه متولد مى شود و اين جهان نا آشنا را مى بيند ، و روزى كه مى ميرد و عالم پس از مرگ را مشاهده مى كند ، و روزى كه وارد عرصه محشر مى شود و احكامى مى بيند كه در دار دنيا نبود ، لذا خداوند متعال در باره يحيى بن زكريا مى فرمايد : و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا و از زبان عيسى بن مريم (عليهماالسلام) نيز شبيه همين سخن را نقل مى كند ، و اين دو پيامبر را مشمول عنايت خود در اين سه روز قرار مى دهد .
ولى مسلم است آنها كه علائق خاصى به اين دنيا دارند انتقالشان از آن بسيار سخت تر ، و دل بريدن از آنچه مورد علاقه آنها است مشكلتر است ، و نيز كسانى كه مرتكب گناهان بيشترى شده اند سكرات موت براى آنها شديدتر و دردناكتر است .

3 - مرگ حق است
نه فقط در آيات مورد بحث ، سكرات موت به عنوان حق معرفى
تفسير نمونه ج : 22 ص : 266
شده بلكه در آيات متعدد ديگر روى حق بودن مرگ تكيه شده ، در آيه 99 سوره حجر مى خوانيم : و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين : پروردگارت را عبادت كن تا يقين ( مرگ ) به سراغ تو آيد .
( در سوره مدثر آيه 47 نيز تعبيرى شبيه آن ديده مى شود ) .
اينها همه به خاطر آن است كه انسان هر چيز را انكار كند نمى تواند اين واقعيت را منكر شود كه سرانجام مرگ در خانه همه ما را مى كوبد و همه را با خود مى برد .
توجه به حقانيت مرگ هشدارى است براى همه انسانها كه بيشتر و بهتر بينديشند ، و از راهى كه در پيش دارند با خبر شوند ، و خود را براى آن آماده سازند .
جالب اينكه در حديثى آمده است : مردى نزد عمر آمد ، و گفت : من فتنه را دوست دارم ! و از حق بيزارم ! و به چيزى گواهى مى دهم كه هرگز نديده ام ! عمر او را به زندان افكند اين سخن به گوش على (عليه السلام) رسيد ، فرمود : اى عمر ! زندان كردن اين مرد ظلم است و تو مرتكب ستم شدى گفت چرا ؟ فرمود : زيرا او مال و فرزند خود را دوست مى دارد كه خدا در يكى از آيات قرآن از آن تعبير به فتنه كرده است : انما اموالكم و اولادكم فتنه او از مرگ بيزار است و در قرآن از آن تعبير به حق شده و جاءت سكرة الموت بالحق او شهادت به يكتائى خداوندى مى دهد كه هرگز او را نديده است ، در اينجا عمر گفت : لو لا على لهلك عمر : اگر على (عليه السلام) نبود عمر هلاك مى شد .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 267
وَ قَالَ قَرِينُهُ هَذَا مَا لَدَى عَتِيدٌ(23) أَلْقِيَا فى جَهَنَّمَ كلَّ كفَّار عَنِيد(24) مَّنَّاع لِّلْخَيرِ مُعْتَد مُّرِيب(25) الَّذِى جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ فَأَلْقِيَاهُ فى الْعَذَابِ الشدِيدِ(26) * قَالَ قَرِينُهُ رَبَّنَا مَا أَطغَيْتُهُ وَ لَكِن كانَ فى ضلَلِ بَعِيد(27) قَالَ لا تخْتَصِمُوا لَدَى وَ قَدْ قَدَّمْت إِلَيْكم بِالْوَعِيدِ(28) مَا يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَى وَ مَا أَنَا بِظلَّم لِّلْعَبِيدِ(29) يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِن مَّزِيد(30)

تفسير نمونه ج : 22 ص : 268
ترجمه :
23 - فرشته همنشين او مى گويد اين نامه اعمال او است كه نزد من حاضر و آماده است .
24 - ( خداوند فرمان مى دهد : ) در جهنم بيفكنيد هر كافر متكبر و لجوج را .
25 - آن كسى كه شديدا مانع خير است ، متجاوز است ، و در شك و ترديد ( حتى ديگران را به ترديد مى افكند ) .
26 - آن كسى كه معبود ديگرى با خدا قرار داده ( آرى ) او را در عذاب شديد بيفكنيد !
27 - و همنشينش از شياطين مى گويد : پروردگارا من او را به طغيان وانداشتم لكن او خود در گمراهى دور و درازى بود .
28 - خداوند مى گويد : نزد من جدال و مخاصمه نكنيد ، من قبلا به شما اتمام حجت كرده ام .
29 - سخن من تغيير ناپذير است ، و من هرگز به بندگانم ستم نخواهم كرد .
30 - به خاطر بياوريد روزى را كه به جهنم مى گوئيم آيا پر شده اى ؟ و او مى گويد آيا افزون بر اين هم وجود دارد ؟ !
تفسير : همنشينان انسان از فرشتگان و شياطين
باز در اين آيات صحنه ديگرى از معاد ترسيم شده ، صحنه تكان دهنده اى كه فرشته قرين انسان ، محكوميت او را برملا مى سازد ، و فرمان خداوند براى مجازات او صادر مى شود .
نخست مى فرمايد : قرين او مى گويد : اين نامه اعمال او است كه نزد من حاضر و آماده است و از تمام كارهاى كوچك و بزرگ او در سراسر عمر پرده بر مى دارد ( و قال قرينه هذا ما لدى عتيد ) .
در اينكه منظور از قرين در اينجا كيست ؟ مفسران گفتگو بسيار دارند ، ولى غالبا پذيرفته اند كه منظور فرشته اى است كه در دنيا همراه انسان و مامور ضبط اعمال او است ، و در دادگاه عدل الهى گواهى مى دهد .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 269
آيات گذشته كه مى گفت : هر كس وارد عرصه محشر مى شود با او سائق و شهيدى است ، نيز گواه بر اين معنى است ، بعلاوه لحن خود آيه و آيه بعد نيز تناسب با همين معنى دارد .
( دقت كنيد ) ولى بعضى گفته اند كه منظور از قرين در اينجا شيطان است ، چرا كه در بسيارى از آيات قرآن اين كلمه به شيطانى كه همنشين مجرمان است ، اطلاق شده ، بنابر اين تفسير معنى آيه چنين مى شود شيطان همنشين او مى گويد : من اين مجرم را آماده جهنم كرده ام ، و نهايت كوششى را كه در توان داشتم در اين راه بكار برده ام ! اما اين معنى نه تنها متناسب آيات گذشته و آيه اى كه بلافاصله بعد از اين آيه مى آيد نيست بلكه با تبرئه كردن شيطان خودش را از گناه اغواى انسانها كه در چند آيه بعد مى آيد سازگار نمى باشد ، چرا كه طبق اين تفسير شيطان اعتراف به مسئوليت خويش در اغواى مجرمان مى كند ، در حالى كه در آيات آينده مى خوانيم قال قرينه ربنا ما اطغيته و لكن كان فى ضلال بعيد : قرين او مى گويد : پروردگارا ! من او را به طغيان وا نداشتم ولى او خود در گمراهى دور و درازى بود و كاملا با آن تضاد دارد .
تفسير سومى نيز در اينجا گفته شده كه از همه بعيدتر به نظر مى رسد ، و هيچ قرينه اى بر آن گواهى نمى دهد ، و آن اينكه منظور از قرين دوستان و همنشينهايى از بشر است .
سپس خداوند دو فرشته مامور ثبت اعمال را مخاطب ساخته مى گويد : در جهنم بيفكنيد هر كافر خود خواه متكبر و لجوجى را ( القيا فى جهنم كل كفار عنيد ) .
عنيد از ماده عناد به معنى تكبر و خودپسندى و عدم تسليم در
تفسير نمونه ج : 22 ص : 270
برابر حق است .
در اينكه اين دو نفر كه مخاطب به اين خطاب هستند كيانند ؟ باز تفسيرهاى گوناگونى شده است ، جمعى تفسير فوق را برگزيده اند ، در حالى كه بعضى ديگر مخاطب را خازنان دوزخ ( دو نفر از ماموران جهنم ) مى دانند .
بعضى نيز گفته اند ممكن است مخاطب تنها يك نفر باشد ، همان شهيد و گواهى كه همراه مجرم وارد عرصه محشر مى شود ، و در آيات قبل به آن اشاره شده ، و تثنيه آوردن فعل براى تاكيد است گوئى دو بار تكرار مى كند الق الق : بيفكن ، بيفكن ... و استعمال تثنيه در مخاطب واحد در لغت عرب وجود دارد ، اما اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد ، و تفسير اول از همه مناسبتر است .
در آيه بعد به چند وصف از اوصاف زشت و مذموم اين كافران عنيد اشاره كرده ، مى گويد : آن كس شديدا مانع خير است ، متجاوز است ، و در شك و ترديد ، بلكه ديگران را به شك و ترديد مى افكند ( مناع للخير معتد مريب ) .
مناع به حكم اينكه صيغه مبالغه است به كسى گفته مى شود كه بسيار از چيزى منع مى كند ، بنابر اين مناع للخير كسى است كه به هر صورت مخالف هر كار خير است .
در بعضى از روايات آمده كه اين آيه در باره وليد بن مغيره نازل شد ، در آنجا كه به فرزندان برادرش مى گفت : هر كس از شما اسلام را بپذيرد من تا زنده ام كمكى به او نخواهم كرد .
معتد به معنى متجاوز است خواه متجاوز به حقوق ديگران باشد يا از حدود احكام الهى تجاوز كند .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 271
مريب از ماده ريب به معنى شخصى است كه در شك است ، شكى توأم با بدبينى ، و يا ديگران را با گفتار و عمل خود به شك مى اندازد ، و باعث گمراهى آنها مى شود .
باز در ادامه اوصاف اين گروه عنيد در آيه بعد مى افزايد : همان كسى كه معبود ديگرى با خدا قرار داده و راه شرك و دوگانگى را پيش گرفته است ( الذى جعل مع الله الها آخر ) .
آرى چنين كسى را در عذاب شديد بيفكنيد ( فالقياه فى العذاب الشديد ) .
در اين چند آيه شش وصف براى اين گروه دوزخى بيان شده است كه پنج وصف اول در حقيقت علت و معلول يكديگرند ، و وصف ششم توضيحى است براى ريشه اصلى همه اين اوصاف ، زيرا : كفار به معنى كسى كه بسيار در كفر اصرار مىورزد .
و اين منتهى به عناد مى شود .
شخص معاند نيز اصرار بر منع خيرات دارد ، و چنين كسى طبعا متجاوز به حقوق ديگران و حدود الهى است .
افراد متجاوز اصرار دارند كه ديگران را نيز به شك و ترديد بيفكنند و ايمان را از آنها سلب كنند .
به اين ترتيب اوصاف پنجگانه كفار و عنيد و مناع للخير و معتد و مريب پيوند ناگسستنى با هم دارند .
و لازم و ملزوم يكديگرند .
در ششمين وصف يعنى الذى جعل مع الله الها آخر ريشه اصلى تمام
تفسير نمونه ج : 22 ص : 272
اين انحرافات كه شرك است آمده چرا كه با دقت روشن مى شود كه شرك عامل همه اين بدبختيها است .
آيه بعد پرده از روى ماجراى ديگرى از سرنوشت اين گروه كافر لجوج بر مى دارد ، و آن مخاصمه و جر و بحثى است كه با شيطان در قيامت دارند ، آنها تمام گناهان خويش را به گردن شياطين اغواگر مى افكنند ، ولى شيطان قرين او مى گويد : پروردگارا من او را به طغيان وا نداشتم ، و به اجبار در اين راه نياوردم او خودش با ميل و اراده خويش اين راه را برگزيد و در ضلال و گمراهى دور و درازى بود ( قال قرينه ربنا ما اطغيته و لكن كان فى ضلال بعيد ) .
اين تعبير شبيه چيزى است كه در آيه 22 سوره ابراهيم آمده است كه شيطان براى تبرئه خويشتن مى گويد : و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى فلا تلومونى و لوموا انفسكم : من هيچگونه سلطه اى بر شما نداشتم جز اينكه دعوتتان كردم و شما نيز پذيرفتيد ، بنابر اين مرا سرزنش نكنيد خود را سرزنش كنيد ! .
البته شيطان نمى خواهد نقش خود را در اغواى انسان به كلى انكار كند ، بلكه مى خواهد اين امر را ثابت كند كه اجبارى در كار نبوده و انسان با ميل و رغبت خويش وسوسه هاى او را پذيرفته ، بنابر اين تضادى با آيه لاغوينهم اجمعين : من همه آنها را اغوا مى كنم ( ص - 82 ) ندارد .
گرچه در اين آيات تنها سخن از دفاع شيطان به ميان آمده و سخنى از اعتراض كفار بر شيطان ديده نمى شود ، ولى به قرينه سائر آيات قرآن كه آنها در قيامت با هم جر و بحث مى كنند ، و به قرينه آيه بعد ، گفتار طرفين اجمالا روشن
تفسير نمونه ج : 22 ص : 273
مى شود ، زيرا در آيه بعد مى خوانيم : خدا مى فرمايد نزد من جدال و مخاصمه نكنيد ، من قبلا به شما اتمام حجت كرده ام و شما را از اين سرنوشت شوم با خبر ساخته ام ( قال لا تختصموا لدى و قد قدمت اليكم بالوعيد ) .
اشاره به اينكه از يكسو به شيطان گفته ام : اذهب فمن تبعك منهم فان جهنم جزائكم جزاء موفورا : برو هر كس از انسانها از تو پيروى كند جهنم جزاى وافر همه شما است ( اسراء - 63 ) .
و از سوى ديگر به انسانها نيز اخطار كرده ام لاملئن جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين : به طور مسلم دوزخ را از تو و از پيروانت پر خواهم كرد ( ص - 85 ) .
اين تهديدها و وعيدها در سائر آيات قرآن نيز آمده است ، و همگى حاكى از اين است كه خداوند هم به انسانها و هم به شياطين اتمام حجت كرده ، و آنها را از اغواگرى و اغواپذيرى بر حذر داشته است .
سپس براى تاكيد بيشتر مى افزايد : سخن من تغيير ناپذير است ، و كلامى نزد من دگرگون نمى شود و من هرگز به بندگانم ستم نخواهم كرد ( ما يبدل القول لدى و ما انا بظلام للعبيد ) .
منظور از قول در اينجا همان تهديدها و وعيدها است كه خداوند در آيات مختلف به آن اشاره كرده و نمونه هائى از آن را در بالا آورديم .
تعبير به ظلام به صورت صيغه مبالغه ( بسيار ظلم كننده ) با اينكه خداوند كمترين ظلمى روا نمى دارد ممكن است اشاره به اين باشد كه مقام علم و قدرت و عدل خداوند چنان است كه اگر ستم كوچكى به كسى كند بزرگ
تفسير نمونه ج : 22 ص : 274
و بسيار خواهد بود ، و مصداق ظلام خواهد شد ، بنابر اين او از هر گونه ستمى بر كنار است .
و يا ناظر به كثرت افراد و مصاديق است چرا كه اگر ستم كوچكى به بنده اى كند افراد شبيه او بسيارند و مجموعا ظلم بسيار مى شود .
به هر حال اين تعبير دليل بر اختيار و آزادى اراده بندگان است ، نه شيطان مجبور است شيطنت كند ، و نه كافران مجبورند راه كفر و عناد و راه شيطان را پيش گيرند و نه سرنوشت قطعى و خارج از اراده براى كسى مقرر شده است .
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه مى فرمايد : سخن من تغيير ناپذير است در حالى كه جمعى مشمول عفو او مى شوند ؟ پاسخ اين است كه عفو نيز طبق برنامه حساب شده اى است ، و فرع بر اين است كه انسان عملى انجام داده باشد كه در عين مجرم بودن قابليت و شايستگى عفو را داشته باشد ، اين خود يكى از سنتهاى الهى است كه آنها را كه شايسته عفوند مشمول عفو خويش قرار دهد و اين نيز تغيير ناپذير است .
در آخرين آيه مورد بحث به فراز كوتاه و تكان دهنده اى از حوادث قيامت اشاره كرده ، مى گويد : به خاطر بياوريد روزى را كه به جهنم مى گوئيم آيا پر شده اى ؟ ! و او در پاسخ مى گويد : آيا افزون بر اين هم وجود دارد ؟ ! ( يوم نقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزيد ) .
در اينكه منظور از هل من مزيد چيست ؟ دو تفسير گفته اند :
تفسير نمونه ج : 22 ص : 275
نخست اينكه استفهام ، استفهام انكارى است يعنى جهنم مى گويد افزون بر اين ممكن نيست ، و به اين ترتيب با آيه 13 سوره سجده كه مى گويد : لاملان جهنم من الجنة و الناس اجمعين : سوگند ياد مى كنم كه دوزخ را از جن و انس پر مى كنم كاملا هماهنگ است ، و تاكيدى است بر اين معنى كه تهديد الهى در آن روز كاملا تحقق مى يابد و دوزخ از كافران و مجرمان مالامال مى شود .
ديگر اينكه منظور از اين جمله طلب فزونى است ، يعنى آيا باز هم افراد ديگرى پيدا مى شوند كه به دوزخ بيايند ؟ ! و اصولا طبيعت هر چيزى اين است كه هم سنخ خود را دائما جستجو كند و هرگز سير نمى شود ، نه بهشت از نيكوكاران ، و نه دوزخ از بدكاران .
ولى اين سؤال باقى مى ماند كه مفهوم اين سخن آن است كه دوزخ هنوز پر نشده ، در حالى كه با آيه بالا ( سوره سجده - آيه 13 ) كه مى گويد : دوزخ را از جن و انس پر مى كنم سازگار نيست .
اما بايد توجه داشت كه طلب فزونى دليل بر پر نشدن نمى باشد ، زيرا اولا ممكن است ظرفى مثلا پر از غذا باشد باز هم كسى تمنا كند كه روى آن انباشته شود و متراكم گردد ، ثانيا اين تقاضا ممكن است به معنى تقاضاى تضييق مكان بر دوزخيان و مجازات دردناكتر باشد ، يا تمناى وسعت يافتن و سپس نفرات بيشترى را به خود پذيرفتن .
به هر حال اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه دوزخيان بسيارند و جهنم منظره هولناك و وحشتناكى دارد و تهديد الهى جدى است ، و به گونه اى است كه فكر در باره آن لرزه بر اندام هر انسانى مى افكند و هشدار مى دهد نكند يكى از آن نفرات تو باشى ! و همين انديشه مى تواند او را در برابر گناهان بزرگ و كوچك كنترل كند .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 276
سؤال ديگر اينكه چگونه دوزخ كه موجود فاقد شعورى است مخاطب واقع مى شود و پاسخ مى گويد ؟ براى اين سؤال سه جواب است .
نخست اينكه اين يك نوع تشبيه و بيان زبان حال است ، يعنى خداوند به لسان تكوين از جهنم سؤال مى كند و او هم به زبان حال پاسخ مى گويد و نظير اين تعبير در زبانهاى مختلف فراوان است .
ديگر اينكه سراى آخرت سراى حيات و زندگى واقعى است ، حتى موجوداتى همچون بهشت و جهنم از يك نوع حيات و درك و شعور برخوردار مى شوند ، بهشت سخت در اشتياق مؤمنان است و دوزخ سخت در انتظار مجرمان .
جائى كه اعضاى پيكر انسان به سخن در آيند و شهادت و گواهى دهند تعجب نيست كه بهشت و دوزخ چنين باشند .
بلكه به اعتقاد بعضى در اين دنيا نيز تمام ذرات اين جهان از نوعى درك و شعور برخوردارند ، و لذا تسبيح و حمد خدا مى گويند ، كه اين تسبيح و حمد در آيات مختلف قرآن منعكس است .
ديگر اينكه مخاطب ماموران و خازنان دوزخند و همانها هستند كه پاسخ مى گويند .
همه اين تفسيرها قابل قبول است هر چند تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 277
وَ أُزْلِفَتِ الجَْنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيرَ بَعِيد(31) هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِكلِّ أَوَّاب حَفِيظ(32) مَّنْ خَشىَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ وَ جَاءَ بِقَلْب مُّنِيب(33) ادْخُلُوهَا بِسلَم ذَلِك يَوْمُ الخُْلُودِ(34) لهَُم مَّا يَشاءُونَ فِيهَا وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ(35) وَ كَمْ أَهْلَكنَا قَبْلَهُم مِّن قَرْن هُمْ أَشدُّ مِنهُم بَطشاً فَنَقَّبُوا فى الْبِلَدِ هَلْ مِن محِيص(36) إِنَّ فى ذَلِك لَذِكرَى لِمَن كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السمْعَ وَ هُوَ شهِيدٌ(37)
ترجمه :
31 - ( در آن روز ) بهشت به پرهيزگاران نزديك مى شود ، و فاصله اى از آنها ندارد !
32 - اين چيزى است كه به شما وعده داده مى شود و براى كسانى است كه به سوى خدا باز مى گردند ، و پيمانها و احكام او را حفظ مى كنند .
33 - آنكس كه از خداوند رحمان در نهان بترسد ، و با قلبى پر انابه در محضر او حاضر شود .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 278
34 - ( به آنها مى گويند ) به سلامت وارد بهشت شويد ، امروز روز جاودانى است .
35 - هر چه بخواهند در آنجا براى آنها هست و نزد ما نعمتهاى اضافى ديگرى است ( كه به فكر هيچكس نمى رسد ) .
36 - چه بسيار اقوامى را كه قبل از آنها هلاك كرديم ، اقوامى كه از آنها قويتر بودند ، و شهرها ( و كشورها ) را گشودند ، آيا راه فرارى وجود دارد ؟
37 - در اين تذكرى است براى آن كس كه عقل دارد ، يا گوش فرا دهد و حضور يابد .

تفسير : اى مجرمان ! راه فرارى نيست
با توجه به اينكه بحثهاى اين سوره غالبا بر محور مساله معاد و امورى كه در ارتباط با آن است دور مى زند و با توجه به اينكه در آيات گذشته از چگونگى افكندن كفار لجوج در جهنم و شدت عذاب آنها و صفاتى كه آنها را به دوزخ مى كشد سخن به ميان آمد ، در آيات مورد بحث صحنه ديگرى را ترسيم مى كند ، صحنه داخل شدن پرهيزگاران به بهشت با احترام كامل ، و اشاره به انواع نعمتهاى بهشتى و صفاتى كه انسان را در صف بهشتيان قرار مى دهد ، تا در مقايسه با يكديگر حقايق روشنتر گردد .
نخست مى فرمايد : در آن روز بهشت به پرهيزگاران نزديك مى شود و فاصله اى از آنها ندارد ! ( و ازلفت الجنة للمتقين غير بعيد ) .
ازلفت از ماده زلفى ( بر وزن كبرى ) به معنى قرب و نزديكى است .
جالب اينكه نمى گويد پرهيزگاران را به بهشت نزديك مى كنند بلكه مى گويد بهشت را به آنها نزديك مى كنند ! اين مطلبى است كه در شرائط اين دنيا قابل تصور نيست ، اما از آنجا كه اصول حاكم بر سراى آخرت اصولى است كه با شرائط اين جهان بسيار متفاوت است به هيچوجه جاى تعجب نيست كه
تفسير نمونه ج : 22 ص : 279
خداوند براى نهايت اكرام و احترام مؤمنان پرهيزگار بجاى آنكه آنها را به سوى بهشت برد ، بهشت را به سوى آنها مى آورد ! در سوره شعراء آيات 90 و 91 نيز مى خوانيم : و ازلفت الجنة للمتقين و برزت الجحيم للغاوين : در آن روز بهشت را به پرهيزگاران نزديك مى كنند و دوزخ را براى گمراهان آشكار .
و اين نهايت لطف و احترام خدا به بندگان مؤمن است كه بالاتر از آن تصور نمى شود .
تعبير به غير بعيد نيز به عنوان تاكيد است .
به هر حال مفهوم آيه اين است كه اين مساله در قيامت واقع مى شود هر چند تعبير به فعل ماضى ( ازلفت ) شده است ، زيرا حوادث مسلمى كه در آينده رخ مى دهد در بسيارى از تعبيرات به صورت فعل ماضى بيان مى شود ، ولى بعضى آن را واقعا به صورت ماضى معنى كرده اند ، و گفته اند نزديك نمودن بهشت به پرهيزگاران در دنيا حاصل شده ، چرا كه بهشت با آنها فاصله اى ندارد ، بيرون رفتن از دنيا همان و گام نهادن در بهشت همان ! ولى با توجه به آيات قبل و بعد كه سخن از صحنه قيامت مى گويد اين معنى بعيد به نظر مى رسد و مناسب همان تفسير اول است .
سپس در شرح اوصاف بهشتيان مى گويد : اين بهشتى است كه به شما وعده داده مى شود و از آن كسانى است كه به اطاعت فرمان خدا باز مى گردند ، و عهد و پيمانها و قوانين او را حفظ مى كنيد ( هذا ما توعدون لكل اواب حفيظ ) .