بعدی 

تفسير نمونه ج : 22 ص : 200
بعضى ديگر گفته اند : آيه هنگامى نازل شد كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور داده بود دخترى به بعضى از موالى دهند ( موالى به بردگان آزاد شده ، يا به غير عرب مى گويند ) آنها تعجب كردند و گفتند : اى رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آيا مى فرمائيد دخترانمان را به موالى دهيم ؟ ! ( آيه نازل شد و بر اين افكار خرافى خط بطلان كشيد ) .
در حديثى مى خوانيم : روزى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در مكه براى مردم خطبه خواند و فرمود : يا ايها الناس ان الله قد اذهب عنكم عيبة الجاهلية ، و تعاظمها بابائها ، فالناس رجلان : رجل بر تقى كريم على الله ، و فاجر شقى هين على الله ، و الناس بنو آدم ، و خلق الله آدم من تراب ، قال الله تعالى : يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم ان الله عليم خبير : اى مردم ! خداوند از شما ننگ جاهليت و تفاخر به پدران و نياكان را زدود ، مردم دو گروه بيش نيستند : نيكوكار و با تقوا و ارزشمند نزد خدا ، و يا بدكار و شقاوتمند و پست در پيشگاه حق ، همه مردم فرزند آدمند ، و خداوند آدم را از خاك آفريده ، چنانكه مى گويد : اى مردم ! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم ، و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا شناخته شويد ، از همه گراميتر نزد خداوند كسى است كه از همه پرهيزگارتر باشد ، خداوند دانا و آگاه است .
در كتاب آداب النفوس طبرى آمده كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در اثناء ايام تشريق ( روزهاى 11 و 12 و 13 ذى الحجه است ) در سرزمين منى در حالى كه
تفسير نمونه ج : 22 ص : 201
بر شترى سوار بود رو به سوى مردم كرد و فرمود : يا ايها الناس ! الا ان ربكم واحد و ان اباكم واحد ، الا لا فضل لعربى على عجمى ، و لا لعجمى على عربى ، و لا لاسود على احمر ، و لا لاحمر على اسود ، الا بالتقوى الا هل بلغت ؟ قالوا نعم ! قال ليبلغ الشاهد الغائب : اى مردم بدانيد ! خداى شما يكى است و پدرتان يكى ، نه عرب بر عجم برترى دارد و نه عجم بر عرب ، نه سياهپوست بر گندمگون و نه گندمگون بر سياهپوست مگر به تقوا ، آيا من دستور الهى را ابلاغ كردم ؟ همه گفتند : آرى ! فرمود : اين سخن را حاضران به غائبان برسانند ! .
و نيز در حديث ديگرى در جمله هائى كوتاه و پر معنى از آنحضرت آمده است : ان الله لا ينظر الى احسابكم ، و لا الى انسابكم ، و لا الى اجسامكم ، و لا الى اموالكم ، و لكن ينظر الى قلوبكم ، فمن كان له قلب صالح تحنن الله عليه ، و انما انتم بنو آدم و احبكم اليه اتقاكم : خداوند به وضع خانوادگى و نسب شما نگاه نمى كند ، و نه به اجسام شما ، و نه به اموالتان ، ولى نگاه به دلهاى شما مى كند ، كسى كه قلب صالحى دارد ، خدا به او لطف و محبت مى كند ، شما همگى فرزندان آدميد ، و محبوبترين شما نزد خدا باتقواترين شما است .
ولى عجيب است كه با اين تعليمات وسيع و غنى و پربار هنوز در ميان مسلمانان كسانى روى مساله نژاد و خون و زبان تكيه مى كنند ، و حتى وحدت آن را بر اخوت اسلامى ، و وحدت دينى مقدم مى شمرند ، و عصبيت جاهليت را بار ديگر زنده كرده اند ، و با اينكه از اين رهگذر ضربه هاى سختى
تفسير نمونه ج : 22 ص : 202
بر آنان وارد شده گوئى نمى خواهند بيدار شوند ، و به حكم اسلام باز گردند ! .
خداوند همه را از شر تعصبهاى جاهليت حفظ كند .
اسلام با عصبيت جاهليت در هر شكل و صورت مبارزه كرده است ، تا مسلمانان جهان را از هر نژاد و قوم و قبيله زير پرچم واحدى جمع آورى كند ، نه پرچم قوميت و نژاد ، و نه پرچم غير آن ، چرا كه اسلام هرگز اين ديدگاههاى تنگ و محدود را نمى پذيرد ، و همه را موهوم و بى اساس مى شمرد حتى در حديثى آمده كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در مورد عصبيت جاهليت فرمود : دعوها فانها منتنه ! : آن را رها كنيد كه چيز متعفنى است ! .
اما چرا اين تفكر متعفن هنوز مورد علاقه گروه زيادى است كه خود را ظاهرا مسلمان مى شمرند و دم از قرآن و اخوت اسلامى مى زنند ؟ معلوم نيست ! چه زيبا است جامعه اى كه بر اساس معيار ارزشى اسلام ان اكرمكم عند الله اتقاكم بنا شود ، و ارزشهاى كاذب نژاد و مال و ثروت و مناطق جغرافيائى و طبقه از آن بر چيده شود ، آرى تقواى الهى و احساس مسؤليت درونى و ايستادگى در برابر شهوات ، و پايبند بودن به راستى و درستى و پاكى و حق و عدالت اين تنها معيار ارزش انسان است و نه غير آن .
هر چند در آشفته بازار جوامع كنونى اين ارزش اصيل به دست فراموشى سپرده شده ، و ارزشهاى دروغين جاى آن را گرفته است .
در نظام ارزشى جاهلى كه بر محور تفاخر به آباء و اموال و اولاد دور مى زد يك مشت دزد و غارتگر پرورش مى يافت ، اما با دگرگون شدن اين نظام و احياى اصل والاى ان اكرمكم عند الله اتقاكم محصول آن انسانهائى همچون سلمان و ابو ذر و عمار ياسر و مقداد بود .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 203
و مهم در انقلاب جوامع انسانى انقلاب نظام ارزشى آن ، و احياى اين اصل اصيل اسلامى است .
اين سخن را با حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پايان مى دهيم آنجا كه فرمود : كلكم بنو آدم ، و آدم خلق من تراب ، و لينتهين قوم يفخرون بابائهم او ليكونن اهون على الله من الجعلان : همه شما فرزندان آدميد ، و آدم از خاك آفريده شده ، از تفاخر به پدران بپرهيزيد ، و گرنه نزد خدا از حشراتى كه در كثافات غوطهورند پست تر خواهيد بود ! .

2 - حقيقت تقوى
چنانكه ديديم ، قرآن بزرگترين امتياز را براى تقوى قرار داده و آن را تنها معيار سنجش ارزش انسانها مى شمرد .
در جاى ديگر تقوى را بهترين زاد و توشه شمرده ، مى گويد : و تزودوا فان خير الزاد التقوى ( بقره - 197 ) .
و در جاى ديگر لباس تقوى را بهترين لباس براى انسان مى شمرد و لباس التقوى ذلك خير ( اعراف - 26 ) .
و در آيات متعددى يكى از نخستين اصول دعوت انبياء را تقوى ذكر كرده ، و بالاخره در جاى ديگر اهميت اين موضوع را تا آن حد بالا برده كه خدا را اهل تقوى مى شمرد ، و مى گويد : هو اهل التقوى و اهل المغفرة ( مدثر - 56 ) .
قرآن ، تقوى را نور الهى مى داند كه هر جا راسخ شود ، علم و دانش
تفسير نمونه ج : 22 ص : 204
مى آفريند و اتقوا الله و يعلمكم الله ( بقره - 282 ) .
و نيز نيكى و تقوى را قرين هم مى شمرد ، و تعاونوا على البر و التقوى .
و عدالت را قرين تقوى ذكر مى كند : اعدلوا هو اقرب للتقوى .
اكنون بايد ديد حقيقت تقوى اين سرمايه بزرگ معنوى و اين بزرگترين افتخار انسان با اينهمه امتيازات چيست ؟ قرآن اشاراتى دارد كه پرده از روى حقيقت تقوى بر مى دارد : در آيات متعددى جاى تقوى را قلب مى شمرد ، از جمله مى فرمايد : اولئك الذين امتحن الله قلوبهم بالتقوى : آنها كه صداى خود را در برابر رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پائين مى آورند و رعايت ادب مى كنند كسانى هستند كه خداوند قلوبشان را براى پذيرش تقوى آزموده است ( حجرات - 3 ) .
قرآن ، تقوى را نقطه مقابل فجور ذكر كرده ، چنانكه در آيه 8 سوره شمس مى خوانيم : فالهمها فجورها و تقواها : خداوند انسان را آفريد و راه فجور و تقوى را به او نشان داد .
قرآن هر عملى را كه از روح اخلاص و ايمان و نيت پاك سرچشمه گرفته باشد بر اساس تقوى مى شمرد ، چنانكه در آيه 108 سوره توبه در باره مسجد قبا كه منافقان مسجد ضرار را در مقابل آن ساختند مى فرمايد : لمسجد اسس على التقوى من اول يوم احق ان تقوم فيه : مسجدى كه از روز نخست بر شالوده تقوى باشد شايسته تر است كه در آن نماز بخوانى .
از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه تقوى همان احساس مسؤليت و تعهدى است كه به دنبال رسوخ ايمان در قلب بر وجود انسان حاكم مى شود و او را از فجور و گناه باز مى دارد ، به نيكى و پاكى و عدالت دعوت مى كند ، اعمال آدمى را خالص و فكر و نيت او را از آلودگيها مى شويد .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 205
هنگامى كه به ريشه لغوى اين كلمه باز مى گرديم نيز به همين نتيجه مى رسيم ، زيرا تقوى از وقاية به معنى كوشش در حفظ و نگهدارى چيزى است ، و منظور در اينگونه موارد نگهدارى روح و جان از هر گونه آلودگى ، و متمركز ساختن نيروها در امورى است كه رضاى خدا در آن است .
بعضى از بزرگان براى تقوى سه مرحله قائل شده اند :
1 - نگهدارى نفس از عذاب جاويدان از طريق تحصيل اعتقادات صحيح .
2 - پرهيز از هر گونه گناه اعم از ترك واجب و فعل معصيت .
3 - خويشتندارى در برابر آنچه قلب آدمى را به خود مشغول مى دارد و از حق منصرف مى كند ، و اين تقواى خواص بلكه خاص الخاص است .
امير مؤمنان على (عليه السلام) ( در نهج البلاغه ) تعبيرات گويا و زنده اى پيرامون تقوى دارد ، و تقوى از مسائلى است كه در بسيارى از خطب و نامه ها و كلمات قصار حضرت (عليه السلام) روى آن تكيه شده است .
در يكجا تقوى را با گناه و آلودگى مقايسه كرده چنين مى گويد : الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها ، و خلعت لجمها ، فتقحمت بهم فى النار ! الا و ان التقوى مطايا ذلل حمل عليها اهلها ، و اعطوا ازمتها ، فاوردتهم الجنة ! : بدانيد گناهان همچون مركبهاى سركش است كه گنهكاران بر آنها سوار مى شوند ، و لجامشان گسيخته مى گردد ، و آنان را در قعر دوزخ سرنگون مى سازد .
اما تقوى مركبى است راهوار و آرام كه صاحبانش بر آن سوار مى شوند ، زمام آنها را به دست مى گيرند ، و تا قلب بهشت پيش مى تازند ! .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 206
مطابق اين تشبيه لطيف ، تقوى همان حالت خويشتندارى و كنترل نفس و تسلط بر شهوات است ، در حالى كه بى تقوائى همان تسليم شدن در برابر شهوات سركش و از بين رفتن هر گونه كنترل بر آنها است .
و در جاى ديگرى مى فرمايد : اعلموا عباد الله ان التقوى دار حصن عزيز ، و الفجور دار حصن ذليل ، لا يمنع اهله ، و لا يحرز من لجا اليه ، الا و بالتقوى تقطع حمة الخطايا : بدانيد اى بندگان خدا كه تقوا قلعه اى محكم و شكست ناپذير است ، اما فجور و گناه حصارى است سست و بى دفاع كه اهلش را از آفات نجات نمى دهد و كسى كه به آن پناهنده شود در امان نيست ، بدانيد انسان تنها به وسيله تقوا از گزند گناه مصون مى ماند .
و باز در جاى ديگر مى افزايد : فاعتصموا بتقوى الله فان لها حبلا وثيقا عروته و معقلا منيعا ذروته .
چنگ به تقواى الهى بزنيد كه رشته اى محكم و دستگيره اى است استوار و پناهگاهى است مطمئن ! .
از لابلاى مجموع اين تعبيرات حقيقت و روح تقوى به خوبى روشن مى شود .
اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه تقوى ميوه درخت ايمان است ، و به همين دليل براى به دست آوردن اين سرمايه عظيم بايد پايه ايمان را محكم ساخت .
البته ممارست بر اطاعت ، و پرهيز از گناه ، و توجه به برنامه هاى اخلاقى ، بلكه تقوى را در نفس راسخ مى سازد ، و نتيجه آن پيدايش نور يقين و ايمان
تفسير نمونه ج : 22 ص : 207
شهودى در جان انسان است ، و هر قدر نور تقوى افزون شود نور يقين نيز افزون خواهد شد ، و لذا در روايات اسلامى مى بينيم تقوى يك درجه بالاتر از ايمان و يك درجه پائين تر از يقين شمرده شده ! امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) مى فرمايد ؟ الايمان فوق الاسلام بدرجة ، و التقوى فوق الايمان بدرجة ، و اليقين فوق التقوى بدرجة ، و ما قسم فى الناس شىء اقل من اليقين : ايمان يك درجه برتر از اسلام است ، و تقوى درجه اى است بالاتر از ايمان و يقين درجه اى برتر از تقوى است و هيچ چيز در ميان مردم كمتر از يقين تقسيم نشده است ! اين بحث را به شعر معروفى كه حقيقت تقوى را ضمن مثال روشنى بيان كرده پايان مى دهيم : خل الذنوب صغيرها و كبيرها فهو التقى و اصنع كماش فوق ارض الشوك يحذر ما يرى لا تحقرن صغيرة ان الجبال من الحصى گناهان كوچك و بزرگ را ترك گوى و تقوى همين است .
و همچون كسى باش كه از يك خارزار مى گذرد لباس و دامان خود را چنان جمع مى كند كه خار بر دامانش ننشيند ، و پيوسته مراقب اطراف خويش است ! هرگز گناهى را كوچك مشمر كه كوههاى بزرگ از سنگريزه هاى كوچك تشكيل شده !
تفسير نمونه ج : 22 ص : 208
* قَالَتِ الأَعْرَاب ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَ لَكِن قُولُوا أَسلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الايمَنُ فى قُلُوبِكُمْ وَ إِن تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسولَهُ لا يَلِتْكم مِّنْ أَعْمَلِكُمْ شيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(14) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ ءَامَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَ جَهَدُوا بِأَمْوَلِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ فى سبِيلِ اللَّهِ أُولَئك هُمُ الصدِقُونَ(15)
ترجمه :
14 - عربهاى باديه نشين گفتند : ايمان آورده ايم ، بگو شما ايمان نياورده ايد ولى بگوئيد اسلام آورده ايم ، اما هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است ! و اگر از خدا و رسولش اطاعت كنيد پاداش اعمال شما را به طور كامل مى دهد ، خداوند غفور و رحيم است .
15 - مؤمنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند ، سپس هرگز شك و ترديدى به خود راه نداده ، و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كرده اند ، آنها راستگويانند .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 209
شان نزول :
بسيارى از مفسران ، شان نزولى براى آيه ذكر كرده اند كه خلاصه اش چنين است : جمعى از طايفه بنى اسد در يكى از سالهاى قحطى و خشكسالى وارد مدينه شدند ، و به اميد گرفتن كمكى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شهادتين بر زبان جارى كردند ، و به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گفتند : طوائف عرب بر مركبها سوار شدند و با تو پيكار كردند ، ولى ما با زن و فرزندان نزد تو آمديم ، و دست به جنگ نزديم ، و از اين طريق مى خواستند بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) منت بگذارند .
آيات فوق ، نازل شد ( و به آنها خاطر نشان كرد كه اسلام آنها ظاهرى است ، و ايمان در اعماق قلبشان نيست ! بعلاوه اگر هم ايمان آورده اند نبايد منتى بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بگذارند ، بلكه خدا بر آنها منت دارد كه هدايتشان كرده ) .
ولى وجود اين شان نزول - مانند ساير موارد - هرگز مانع از عموميت مفهوم آيه نيست .

تفسير : فرق اسلام و ايمان
در آيه گذشته ، سخن از معيار ارزش انسانها يعنى تقوى در ميان بود ، و از آنجا كه تقوى ثمره شجره ايمان است ، آنهم ايمانى كه در اعماق جان نفوذ كند ، در آيات مورد بحث به بيان حقيقت ايمان پرداخته ، چنين
تفسير نمونه ج : 22 ص : 210
مى گويد : اعراب باديه نشين گفتند : ايمان آورده ايم ، به آنها بگو : شما ايمان نياورده ايد ، بگوئيد اسلام آورده ايم ، ولى هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است ! ( قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم ) .
طبق اين آيه تفاوت اسلام و ايمان ، در اين است كه اسلام شكل ظاهرى قانونى دارد ، و هر كس شهادتين را بر زبان جارى كند در سلك مسلمانان وارد مى شود ، و احكام اسلام بر او جارى مى گردد .
ولى ايمان يك امر واقعى و باطنى است و جايگاه آن قلب آدمى است ، نه زبان و ظاهر او .
اسلام ممكن است انگيزه هاى مختلفى داشته باشد ، حتى انگيزه هاى مادى و منافع شخصى ، ولى ايمان حتما از انگيزه هاى معنوى ، از علم و آگاهى ، سرچشمه مى گيرد ، و همان است كه ميوه حيات بخش تقوى بر شاخسارش ظاهر مى شود .
اين همان چيزى است كه در عبارت گويائى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است : الاسلام علانية ، و الايمان فى القلب : اسلام امر آشكارى است ، ولى جاى ايمان دل است .
و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : الاسلام يحقن به الدم و تؤدى به الامانة ، و تستحل به الفروج ، و الثواب على الايمان : با اسلام خون انسان محفوظ ، و اداى امانت او لازم ، و ازدواج با او حلال مى شود ، ولى ثواب بر ايمان است .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 211
و نيز به همين دليل است كه در بعضى از روايات مفهوم اسلام منحصر به اقرار لفظى شمرده شده ، در حالى كه ايمان اقرار توأم با عمل معرفى شده است ( الايمان اقرار و عمل ، و الاسلام اقرار بلا عمل ) .
همين معنى به تعبير ديگرى در بحث اسلام و ايمان آمده است ، فضيل بن يسار مى گويد : از امام صادق (عليه السلام) شنيدم فرمود : ان الايمان يشارك الاسلام ، و لا يشاركه الاسلام ، ان الايمان ما وقر فى القلوب ، و الاسلام ما عليه المناكح و المواريث و حقن الدماء : ايمان با اسلام شريك است ، اما اسلام با ايمان شريك نيست ( و به تعبير ديگر هر مؤمنى مسلمان است ولى هر مسلمانى مؤمن نيست ) ايمان آن است كه در دل ساكن شود ، اما اسلام چيزى است كه قوانين نكاح وارث و حفظ خون بر طبق آن جارى مى شود .
ولى اين تفاوت مفهومى در صورتى است كه اين دو واژه در برابر هم قرار گيرند ، اما هر گاه جدا از هم ذكر شوند ممكن است اسلام بر همان چيزى اطلاق شود كه ايمان بر آن اطلاق مى شود ، يعنى هر دو واژه در يك معنى استعمال گردد .
سپس در آيه مورد بحث مى افزايد : اگر از خدا و رسولش اطاعت كنيد ثواب اعمالتان را به طور كامل مى دهد ، و چيزى از پاداش اعمال شما را فروگذار نمى كند ( و ان تطيعوا الله و رسوله لا يلتكم من اعمالكم شيئا ) .
چرا كه خداوند غفور و رحيم است ( ان الله غفور رحيم ) .
لا يلتكم از ماده ليت ( بر وزن ريب ) به معنى كم گذاردن حق
تفسير نمونه ج : 22 ص : 212
است .
جمله هاى اخير در حقيقت اشاره به يك اصل مسلم قرآنى است كه شرط قبولى اعمال ايمان است ، مى گويد ، اگر شما ايمان قلبى به خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) داشته باشيد كه نشانه آن اطاعت از فرمان خدا و رسول او است ، اعمال شما ارزش مى يابد ، و خداوند حتى كوچكترين حسنات شما را مى پذيرد ، و پاداش مى دهد ، و حتى به بركت اين ايمان گناهان شما را مى بخشد كه او غفور و رحيم است .
و از آنجا كه دست يافتن بر اين امر باطنى يعنى ايمان كار آسانى نيست در آيه بعد به ذكر نشانه هاى آن مى پردازد ، نشانه هائى كه به خوبى مؤمن را از مسلم ، و صادق را از كاذب ، و آنها را كه عاشقانه دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را پذيرفته اند ، از آنها كه براى حفظ جان و يا رسيدن به مال دنيا اظهار ايمان مى كنند جدا مى سازد ، مى فرمايد : مؤمنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند ، سپس هرگز شك و ريبى به خود راه نداده ، و با اموال و جانهاى خود در راه خدا به جهاد پرداخته اند ( انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله ) .
آرى نخستين نشانه ايمان عدم ترديد و دو دلى در مسير اسلام است ، نشانه دوم جهاد با اموال ، و نشانه سوم كه از همه برتر است جهاد با انفس ( جانها ) است .
به اين ترتيب اسلام به سراغ روشنترين نشانه ها رفته است : ايستادگى
تفسير نمونه ج : 22 ص : 213
و ثبات قدم ، و عدم شك و ترديد از يكسو ، و ايثار مال و جان از سوى ديگر .
چگونه ممكن است ايمان در قلب راسخ نباشد در حالى كه انسان از بذل مال و جان در راه محبوب مضايقه نمى كند .
و لذا در پايان آيه مى افزايد : چنين كسانى راستگو هستند و روح ايمان در وجودشان موج مى زند ( اولئك هم الصادقون ) .
اين معيار را كه قرآن براى شناخت مؤمنان راستين از دروغگويان متظاهر به اسلام بيان كرده ، منحصر به فقراى طايفه بنى اسد نيست ، معيارى است روشن و گويا براى هر عصر و زمان ، براى جداسازى مؤمنان واقعى از مدعيان دروغين ، و براى نشان دادن ارزش ادعاى كسانى كه همه جا دم از اسلام مى زنند و خود را طلبكار پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى دانند ولى در عمل آنها كمترين نشانه اى از ايمان و اسلام ديده نمى شود .
در مقابل ، كسانى هستند كه نه تنها ادعائى ندارند ، بلكه همواره خود را مقصر مى شمرند ، و در عين حال در ميدان ايثار و فداكارى از همه پيشگامترند .
و اگر اين معيار قرآنى را براى سنجش مؤمنان واقعى به كار بريم معلوم نيست از انبوه ميليونها ميليون مدعيان اسلام چه اندازه مؤمن واقعى هستند ، و چه مقدار مسلمان ظاهرى ؟ !
تفسير نمونه ج : 22 ص : 214
قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ وَ اللَّهُ بِكلِّ شىْء عَلِيمٌ(16) يَمُنُّونَ عَلَيْك أَنْ أَسلَمُوا قُل لا تَمُنُّوا عَلىَّ إِسلَمَكم بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكمْ أَنْ هَدَاشْ لِلايمَنِ إِن كُنتُمْ صدِقِينَ(17) إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ غَيْب السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ(18)
ترجمه :
16 - بگو : آيا خدا را از ايمان خود با خبر مى سازيد ، او تمام آنچه را در آسمان و زمين است مى داند ، و خداوند از همه چيز آگاه است .
17 - آنها بر تو منت مى گذارند كه اسلام آورده اند ، بگو اسلام خود را بر من منت مگذاريد ، بلكه خداوند بر شما منت مى گذارد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرده ، اگر ( در ادعاى ايمان ) راستگو هستيد .
18 - خداوند غيب آسمانها و زمين را مى داند و نسبت به آنچه انجام مى دهيد بيناست .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 215
شان نزول :
جمعى از مفسران گفته اند كه بعد از نزول آيات گذشته گروهى از اعراب خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمدند و سوگند ياد كردند كه در ادعاى ايمان صادقند ، و ظاهر و باطن آنها يكى است ، نخستين آيه مورد بحث نازل شد ( و به آنها اخطار كرد كه نيازى به سوگند ندارد خدا درون و برون همه را مى داند ) .

تفسير : منت نگذاريد كه مسلمان شده ايد !
در آيات گذشته نشانه هاى مؤمنان راستين بيان شده بود ، و چنانكه در شان نزول ذكر شد جمعى از مدعيان اصرار داشتند كه حقيقت ايمان در قلب آنها مستقر است ، قرآن به آنها و به تمام كسانى كه همانند آنها هستند اعلام مى كند كه نيازى به اصرار و سوگند نيست ، در مساله ايمان و كفر سر و كار شما با خدائى است كه از همه چيز با خبر است ، مخصوصا با لحنى عتاب آميز در نخستين آيه مورد بحث مى گويد : به آنها بگو : آيا مى خواهيد خداوند را از ايمان خود با خبر سازيد ، او تمام آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند ( قل ا تعلمون الله بدينكم و الله يعلم ما فى السموات و ما فى الارض ) .
و براى تاكيد بيشتر مى افزايد : خداوند از همه چيز آگاه است ( و الله بكل شىء عليم ) .
ذات مقدس او عين علم است ، و علمش عين ذات او است ، و به همين دليل علمش ازلى و ابدى است .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 216
ذات پاكش همه جا حضور دارد ، و از رگ گردن به شما نزديكتر ، و ميان انسان و قلبش حائل مى شود ، با اين حال نيازى به ادعاى شما نيست ، او راستگويان را از مدعيان كاذب به خوبى مى شناسد ، و از اعماق جانشان با خبر است ، حتى درجات شدت و ضعف ايمان آنها را كه گاه از خودشان نيز پوشيده است ، نزد او روشن است ، با اين حال چرا اصرار داريد كه خدا را از ايمان خود با خبر سازيد ؟ ! سپس به گفتگوى اعراب باديه نشين بازمى گردد كه اسلام خود را به رخ پيامبر مى كشيدند ، و مى گفتند : ما با تو از در تسليم آمديم در حالى كه بسيارى از قبائل عرب از در جنگ آمدند .
قرآن در پاسخ آنها مى گويد : آنها بر تو منت مى گذارند كه اسلام آورده اند ! ( يمنون عليك ان اسلموا ) .
به آنها بگو : اسلام خود را بر من منت نگذاريد ( قل لا تمنوا على اسلامكم ) .
بلكه خداوند بر شما منت مى گذارد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرد اگر در ادعاى ايمان راستگو هستيد ! ( بل الله يمن عليكم ان هداكم للايمان ان كنتم صادقين ) .
منت - چنانكه قبلا هم گفته ايم - از ماده من به معنى وزنه مخصوصى است كه با آن وزن مى كنند ، سپس به هر نعمت سنگين و گرانقدرى اطلاق شده ، منت بر دو گونه است اگر جنبه عملى داشته باشد ( به معنى بخشش نعمت گرانقدر ) ممدوح است ، و منت هاى الهى از اين قبيل است ، ولى اگر جنبه لفظى داشته باشد مانند منت بسيارى از انسانها عملى است زشت و ناپسند .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 217
جالب اينكه در جمله اول مى گويد : آنها بر تو منت مى گذارند كه اسلام را پذيرفته اند و اين تاكيد ديگرى است بر اينكه آنها در ادعاى ايمان صادق نيستند بلكه ظاهرا اسلام را پذيرا شده اند .
ولى در ذيل آيه مى گويد : اگر در دعوى خود راست مى گوئيد خداوند بر شما منت مى گذارد كه هدايتتان به ايمان كرده است .
به هر حال اين مساله مهمى است كه افراد كوته فكر غالبا تصورشان اين است كه با قبول ايمان ، و انجام عبادات و طاعات ، خدمتى به ساحت قدس الهى يا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و اوصياى او (عليهم السلام) كرده اند ، و به همين دليل انتظار پاداش دادند .
در حالى كه اگر نور ايمان به قلب كسى بتابد و اين توفيق نصيبش شود كه در سلك مؤمنان در آيد ، بزرگترين لطف الهى شامل حال او شده است .
ايمان قبل از هر چيز درك تازه اى از عالم هستى به انسان مى دهد ، حجابها و پرده هاى خود خواهى و غرور را كنار مى زند ، افق ديد انسان را مى گشايد ، و شكوه و عظمت بى مانند آفرينش را در نظر او مجسم مى كند .
سپس نور و روشنائى بر عواطف او مى پاشد و آنها را پرورش مى دهد ، ارزشهاى انسانى را در او زنده مى كند ، استعدادهاى والاى او را شكوفا مى سازد ، علم و قدرت و شهامت و ايثار و فداكارى و عفو و گذشت و اخلاص به او مى دهد ، و از موجودى ضعيف انسانى نيرومند و پر ثمر مى سازد .
دست او را گرفته و از مدارج كمال بالا مى برد ، و به اوج قله افتخار مى رساند ، او را هماهنگ با قوانين عالم هستى ، و عالم هستى را در تسخير او قرار مى دهد .
آيا اين نعمتى است كه خداوند بر انسان ارزانى داشته يا منتى است كه انسان بر پيامبر خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بگذارد ؟ !
تفسير نمونه ج : 22 ص : 218
همچنين هر يك از عبادات و اطاعات گامى است به سوى تكامل : قلب را صفا مى بخشد ، شهوات را كنترل مى كند ، روح اخلاص را تقويت مى نمايد ، به جامعه اسلامى وحدت و يكپارچگى و قوت و عظمت مى بخشد .
هر كدام يك كلاس بزرگ تربيتى است ، و درسى است آموزنده .
اينجا است كه انسان بايد هر صبح و شام شكر نعمت ايمان بجا آورد و بعد از هر نماز و هر عبادت سر به سجده بگذارد ، و خدا را بر اينهمه توفيق سپاس گويد .
اگر بينش انسان در مورد ايمان و اطاعت خدا چنين باشد نه تنها خود را طلبكار نمى داند ، بلكه هميشه مديون خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و غرق احسان او مى شمرد .
عبادات را عاشقانه انجام مى دهد ، و در راه اطاعت او نه با پا كه با سر مى دود .
و اگر خدا براى او پاداش عمل قائل شده ، اين را نيز لطف ديگرى مى داند ، و گرنه انجام كارهاى نيك سودش به خود انسان باز مى گردد و در حقيقت با اين توفيق بر ميزان بدهكاريهاى او به خداوند افزوده مى گردد .
بنابر اين هدايت او لطف است ، و دعوت پيامبرش (صلى الله عليهوآلهوسلّم) لطفى ديگر ، و توفيق اطاعت و فرمانبردارى لطفى مضاعف ، و پاداش لطفى است ما فوق لطف ! در آخرين آيه مورد بحث كه پايان سوره حجرات است باز هم آنچه را در آيه قبل آمده تاكيد مى كند ، و مى فرمايد : خداوند غيب آسمانها و زمين را مى داند ، و نسبت به آنچه انجام مى دهيد بصير و بينا است ( ان الله يعلم غيب السموات و الارض و الله بصير بما تعملون ) .
اصرار نداشته باشيد كه حتما مؤمن هستيد ، و نيازى به سوگند نيست ،
تفسير نمونه ج : 22 ص : 219
او در زواياى قلب شما حضور دارد ، و از آنچه در آن مى گذرد كاملا با خبر است .
او از تمام اسرار اعماق زمين و غيب آسمانها آگاه است ، بنابر اين چگونه ممكن است از درون دل شما بيخبر باشد ؟ خداوندا ! بر ما منت نهادى و نور ايمان را در قلب ما تابيدى ، تو را به نعمت عظيم هدايت سوگند كه ما را در اين راه ثابت بدار و در مسير تكامل رهبرى كن ! پروردگارا ! تو از اعماق قلب ما آگاهى ، نيات ما را به خوبى مى دانى ، عيوب ما را از بندگانت بپوشان و به كرمت اصلاح فرما ! بار الها ! به ما توفيق و قدرتى مرحمت كن كه ارزشهاى عظيم اخلاقى كه در اين سوره پر عظمت بيان فرمودى در وجود خود زنده كنيم و احترام آن را پاس داريم .
آمين يا رب العالمين پايان سوره حجرات اول محرم سال 1406 .
26 / 6 / 64
تفسير نمونه ج : 22 ص : 220
( 50 ) سوره ق اين سوره در مكه نازل شده ، و داراى 45 آيه است

تفسير نمونه ج : 22 ص : 221
تفسير نمونه ج : 22 ص : 222
محتواى سوره ق
محور بحثهاى اين سوره مساله معاد است و تقريبا تمام آيات بر همين محور دور مى زند ، و مسائل ديگر در آن شكل جنبى دارد .
در مسائل مربوط به معاد انگشت روى امور زير مى گذارد .
1 - انكار و تعجب كافران از مساله معاد ( معاد جسمانى ) .
2 - استدلال بر مساله معاد از طريق توجه به نظام آفرينش ، و مخصوصا احياى زمينهاى مرده به وسيله نزول باران .
3 - استدلال بر مساله معاد از طريق توجه به خلقت نخستين .
4 - اشاره به مساله ثبت اعمال و اقوال براى يوم الحساب .
5 - مسائل مربوط به مرگ و انتقال از اين جهان به سراى ديگرى .
6 - گوشه اى از حوادث روز قيامت و اوصاف بهشت و دوزخ .
7 - اشاره به حوادث تكان دهنده پايان جهان كه سر آغازى است بر جهان ديگر .
در اين ميان اشاراتى كوتاه و مؤثر به وضع اقوام طغيانگر پيشين و سرنوشت دردناك و شوم آنها ( مانند قوم فرعون ، و عاد ، و لوط ، و شعيب ، و تبع ) و نيز دستوراتى براى توجه به خدا و ذكر او به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) داده شده است .
و اشاره كوتاهى به عظمت قرآن در آغاز و پايان سوره به چشم مى خورد .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 223
فضيلت تلاوت سوره ق
از روايات اسلامى استفاده مى شود كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اهميت فراوانى براى اين سوره قائل بود ، تا آنجا كه هر روز جمعه آن را در خطبه نماز جمعه قرائت مى فرمود .
در حديث ديگرى آمده است كه در هر روز عيد و جمعه آن را تلاوت مى فرمود .
اين به خاطر آن است كه روز جمعه و عيد روز بيدارى و آگاهى انسانها ، روز بازگشت به فطرت نخستين ، و روز توجه به خدا و يوم الحساب است ، و از آنجا كه آيات اين سوره به نحو بسيار مؤثرى مساله معاد و مرگ و حوادث قيامت را بازگو مى كند و تفكر در آن تاثير عميقى در بيدارى و تربيت انسانها دارد ، مورد توجه خاص آن حضرت قرار داشت .
در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين نقل شده : من قرأ سورة ق هون الله عليه تارات الموت و سكراته : كسى كه سوره ق را بخواند خداوند مشكلات و سكرات مرگ را بر او آسان مى سازد .
و نيز در حديثى از امام باقر (عليه السلام) آمده است : من ادمن فى فرائضه و نوافله سورة ق وسع الله فى رزقه ، و اعطاه كتابه بيمينه و حاسبه حسابا يسيرا : كسى كه پيوسته در نمازهاى فريضه و نافله سوره ق را بخواند خداوند روزى او را گسترده مى كند ، و نامه اعمالش را به دست راستش مى دهد ،
تفسير نمونه ج : 22 ص : 224
و حساب او را در قيامت آسان مى سازد .
نياز به ياد آورى ندارد كه اينهمه افتخار و فضيلت تنها با خواندن الفاظ حاصل نمى شود ، بلكه خواندن الفاظ سر آغازى است براى بيدارى انديشه ها و آن نيز وسيله اى است براى عمل صالح و هماهنگى با محتواى سوره .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 225
سورة ق
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ق وَ الْقُرْءَانِ الْمَجِيدِ(1) بَلْ عجِبُوا أَن جَاءَهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ فَقَالَ الْكَفِرُونَ هَذَا شىْءٌ عجِيبٌ(2) أَ ءِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَاباً ذَلِك رَجْعُ بَعِيدٌ(3) قَدْ عَلِمْنَا مَا تَنقُص الأَرْض مِنهُمْ وَ عِندَنَا كِتَبٌ حَفِيظ(4) بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ فَهُمْ فى أَمْر مَّرِيج(5)
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - ق - سوگند به قرآن مجيد .
2 - آنها تعجب كردند كه پيامبرى انذارگر از ميان خودشان آمده ، و كافران گفتند : اين چيز عجيبى است !
تفسير نمونه ج : 22 ص : 226
3 - آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك شديم دو باره به زندگى باز مى گرديم ؟ اين بازگشتى است بعيد !
4 - ولى ما مى دانيم آنچه را زمين از بدن آنها مى كاهد ، و نزد ما كتابى است كه همه چيز در آن محفوظ است .
5 - آنها حق را هنگامى كه به سراغشان آمد تكذيب كردند لذا پيوسته در كار پراكنده خود متحيرند !
تفسير : منكران لجوج در كار خود سرگردانند !
در اين جا بار ديگر در آغاز اين سوره به بعضى از حروف مقطعه بر خورد مى كنيم و آن حرف ق است ، و چنانكه قبلا نيز گفته ايم يكى از تفسيرهاى قابل توجه حروف مقطعه اين است كه قرآن با آنهمه عظمت از ماده ساده اى همچون حروف الفبا تشكيل يافته ، و اين نشان مى دهد كه ابداع گر و نازل كننده قرآن مجيد علم و قدرت بى پايان داشته كه از چنين ابزار ساده اى چنان تركيب عالى آفريده است .
البته تفسيرهاى ديگرى براى حروف مقطعه نيز وجود دارد كه مى توانيد در آغاز سوره هاى بقره ، آل عمران ، اعراف و سوره هاى حم مطالعه فرمائيد .
برخى از مفسران نيز ق را اشاره به بعضى از اسماء الله ( مانند قادر و قيوم ) دانسته اند .
در بسيارى از تفاسير نيز آمده كه ق نام كوهى است عظيم كه محيط به كره زمين است ، در اينكه اين كدام كوه است كه بر كره زمين يا مجموعه جهان احاطه دارد ؟ و منظور از آن چيست ؟ اينجا جاى بحث آن نيست ، آنچه لازم
تفسير نمونه ج : 22 ص : 227
مى دانيم در اينجا اشاره كنيم اين است كه بسيار بعيد به نظر مى رسد كه ق در اين سوره اشاره به كوه قاف باشد ، چرا كه نه تنها تناسبى با بحثهاى سوره ندارد ، حرف ق در اينجا همانند سائر حروف مقطعه اى است كه در آغاز سوره هاى قرآن آمده ، بعلاوه اگر منظور از آن كوه قاف بود مى بايست با واو قسم همراه باشد مانند و الطور و امثال آن ، و ذكر يك كلمه بدون مبتدا و خبر يا واو قسم مفهومى ندارد .
از همه اينها گذشته رسم الخط تمام قرآنها اين است كه ق به صورت مفرد نوشته ، در حالى كه كوه قاف را به صورت قاف مى نويسند .
از جمله امورى كه گواهى مى دهد ذكر اين حرف از حروف مقطعه براى بيان عظمت قرآن است اينكه بلافاصله بعد از آن سوگند به قرآن مجيد ياد كرده ، مى فرمايد : قسم به قرآن مجيد ( و القرآن المجيد ) .
مجيد از ماده مجد به معنى شرافت گسترده است ، و از آنجا كه قرآن عظمت و شرافتى بى پايان دارد كلمه مجيد از هر نظر سزاوار آن است ، ظاهرش زيبا ، محتوايش عظيم ، دستوراتش عالى ، و برنامه هايش آموزنده و حياتبخش است .
در اينكه اين قسم به چه منظور ذكر شده ، و به اصطلاح مقسم له چيست ؟ مفسران احتمالات زيادى داده اند ، ولى با توجه به آيات بعد به نظر مى رسد كه جواب قسم همان مساله نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) يا رستاخيز انسانها بعد از مرگ است .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 228
سپس به بيان پاره اى از ايرادهاى بى اساس كفار و مشركان عرب پرداخته ، از ميان آنها به دو ايراد اشاره مى كند : نخست مى گويد : بلكه آنها تعجب كردند كه پيامبرى انذارگر ، از خود آنها آمده ، و كافران گفتند : اين چيز عجيبى است ؟ ! ( بل عجبوا ان جائهم منذر منهم فقال الكافرون هذا شىء عجيب ) .
اين ايرادى است كه قرآن بارها به آن و پاسخ آن اشاره كرده ، و تكرار آن نشان مى دهد كه از ايرادهاى اصلى كفار بوده كه همواره آن را تكرار مى كردند .
نه تنها به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه به ساير پيامبران نيز همين ايراد را مى گرفتند ، گاه مى گفتند : ان انتم الا بشر مثلنا تريدون ان تصدونا عما كان يعبد آباؤنا : شما تنها انسانهائى مثل ما هستيد كه مى خواهيد ما را از آنچه نياكانمان مى پرستيدند باز داريد ! ( ابراهيم - 10 ) .
و گاه مى گفتند : ما هذا الا بشر مثلكم ياكل مما تاكلون منه و يشرب مما تشربون : اين انسانى همانند شما است ، از آنچه مى خوريد ، مى خورد و از آنچه شما مى نوشيد مى نوشد ! ( مؤمنون - 33 ) .
و گاه مى افزودند : لو لا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا : چرا فرشته اى همراه او نازل نشده تا همراه او انذار كند ؟ ! ( فرقان - 7 ) .
ولى همه اينها بهانه هائى بود براى عدم تسليم در برابر حق .
قرآن در آيات مورد بحث پاسخى از اين ايراد نمى گويد ، چرا كه بارها به آن پاسخ گفته است ، كه اگر فرضا فرشته اى مى فرستاديم آن را به صورت بشر قرار مى داديم ، يعنى رهبر و راهنماى انسان تنها مى تواند انسان باشد ، تا از تمام دردها ، نيازها ، تمايلات ، خواستها و مسائل زندگى او با خبر باشد ، و از سوى ديگر بتواند در جنبه هاى عملى الگوئى براى آنها گردد ،
تفسير نمونه ج : 22 ص : 229
و نگويند اگر او هم از جنس ما بود ، هرگز پاك و پاكيزه نمى ماند چرا كه : قاضى ار با ما نشيند برفشاند دست را محتسب گر مى خورد معذور دارد مست را ! بنابر اين برنامه هايش تنها به درد خودش مى خورد نه به درد بشر ! .
بعد از اين ايراد به رسالت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و اينكه چگونه از جنس بشر است ؟ ايراد ديگرى به محتواى دعوت او داشتند و انگشت روى مساله اى مى گذارند كه براى آنها از هر نظر عجيب و غريب بود ، آنها مى گفتند : آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك شديم دو باره به زندگى باز مى گرديم ، آنچنان كه او مى گويد ؟ اين بازگشتى است بعيد ! ( أ اذا متنا و كنا ترابا ذلك رجع بعيد ) .
به هر حال آنها بازگشت مجدد به زندگى را مساله اى دور از عقل مى پنداشتند ، بلكه گاه آن را محال دانسته ، و ادعاى آن را دليل بر جنون گوينده اش مى گرفتند ! چنانكه در آيه 7 و 8 سبا مى خوانيم : قال الذين كفروا هل ندلكم على رجل ينبئكم اذا مزقتم كل ممزق انكم لفى خلق جديد افترى على الله كذبا ام به جنة : كافران گفتند : آيا مردى را به شما نشان دهيم كه خبر مى دهد هنگامى كه كاملا از هم متلاشى شديد بار ديگر به خلقت تازه اى بر مى گرديد ، آيا افترا بر خدا بسته ؟ يا جنون دارد ؟ ! تنها در اينجا نيست كه اين ايراد را به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كردند ، بارها
تفسير نمونه ج : 22 ص : 230
گفتند ، و بارها پاسخ شنيدند و باز هم از روى لجاجت تكرار كردند .
به هر حال قرآن مجيد در اينجا از چند راه به آنها پاسخ مى گويد : نخست : به علم بى پايان خدا اشاره كرده ، مى فرمايد : ما مى دانيم آنچه را زمين از بدن آنها مى كاهد و كم مى كند ؟ و نزد ما كتابى است كه همه چيز در آن محفوظ است ( قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا كتاب حفيظ ) .
اگر اشكال و ايراد شما به خاطر اين است كه استخوانهاى آدمى مى پوسد ، و گوشت او خاك مى شود ، و جزء زمين مى گردد و ذراتى از آن نيز تبديل به بخار و گازهاى پراكنده در هوا مى گردد ، چه كسى مى تواند آنها را جمع آورى كند ؟ و اصلا چه كسى از آنها با خبر است ؟ پاسخش معلوم است : خداوندى كه علم او به تمام اشياء احاطه دارد تمام اين ذرات را مى شناسد ، و به هنگام لزوم همه را جمع آورى مى كند ، همانگونه كه ذرات پراكنده آهن را در ميان تلى از غبار با يك قطعه آهنربا مى توان جمع - آورى كرد ، جمع آورى ذرات پراكنده هر انسان براى خدا از اينهم آسان تر است .
و اگر ايراد آنها اين است كه حساب اعمال انسان را چه كسى براى معاد و رستاخيز نگهميدارد ؟ پاسخش اين است كه همه اينها در لوح محفوظ ثبت است ، و اصولا چيزى در اين عالم گم نمى شود ، حتى اعمال شما باقى مى ماند ، هر چند تغيير شكل مى دهد .
كتاب حفيظ به معنى كتابى است كه حافظ اعمال تمام انسانها و غير آن است ، و اشاره به لوح محفوظ است كه شرح آن را ذيل آيه 39 سوره رعد داده ايم ( جلد دهم صفحه 241 ) .
سپس به پاسخ ديگرى مى پردازد كه بيشتر جنبه روانى دارد ، مى گويد :
تفسير نمونه ج : 22 ص : 231
ولى آنها حق را هنگامى كه به سراغشان آمد تكذيب كردند ( بل كذبوا بالحق لما جائهم ) .
يعنى آنها آگاهانه منكر حق شده اند ، و گرنه گرد و غبارى بر چهره حق نيست ، و چنانكه در آيات بعد مى آيد آنها صحنه معاد را با چشم خود مكرر در اين دنيا مى بينند و جاى شك و ترديد ندارد .
لذا در پايان آيه مى افزايد : چون آنها در مقام تكذيب بر آمده اند پيوسته ضد و نقيض مى گويند ، در كار خود متحيرند و در امور مختلط گرفتارند ( فهم فى امر مريج ) .
گاه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را مجنون مى خوانند ، گاه كاهن ، و گاه شاعر .
گاه مى گويند : سخنان او اساطير الاولين است .
گاه مى گويند : بشرى به او تعليم مى دهد ! گاه نفوذ كلماتش را نوعى سحر مى دانند .
و گاه مدعى مى شوند ما هم مثل آن مى توانيم بياوريم ! اين پراكنده گوئيها نشان مى دهد كه حق را دريافته اند ، و به دنبال بهانه جوئى هستند و لذا هرگز روى يك حرف نمى ايستند .
مريج از ماده مرج ( بر وزن حرج ) به معنى امر مختلط و مشوش و مشتبه است ، و لذا به زمينى كه گياهان مختلف و فراوان در آن روئيده مرج ( مرتع ) گفته مى شود .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 232
أَ فَلَمْ يَنظرُوا إِلى السمَاءِ فَوْقَهُمْ كَيْف بَنَيْنَهَا وَ زَيَّنَّهَا وَ مَا لهََا مِن فُرُوج(6) وَ الأَرْض مَدَدْنَهَا وَ أَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَسىَ وَ أَنبَتْنَا فِيهَا مِن كلِّ زَوْج بَهِيج(7) تَبْصِرَةً وَ ذِكْرَى لِكلِّ عَبْد مُّنِيب(8) وَ نَزَّلْنَا مِنَ السمَاءِ مَاءً مُّبَرَكاً فَأَنبَتْنَا بِهِ جَنَّت وَ حَب الحَْصِيدِ(9) وَ النَّخْلَ بَاسِقَت لهََّا طلْعٌ نَّضِيدٌ(10) رِّزْقاً لِّلْعِبَادِ وَ أَحْيَيْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتاً كَذَلِك الخُْرُوجُ(11)
ترجمه :
6 - آيا آنها به آسمانى كه بالاى سرشان است نگاه نكردند كه چگونه ما آنرا بنا كرده ايم ؟ و چگونه به وسيله ستارگان زينت بخشيده ايم ؟ و هيچ شكاف و ناموزونى در آن
تفسير نمونه ج : 22 ص : 233
نيست !
7 - و زمين را گسترش داديم ، و در آن كوههاى عظيمى افكنديم ، و از هر نوع گياه بهجت انگيز رويانديم .
8 - تا وسيله بينائى و بيدارى براى هر بنده توبه كارى باشد .
9 - و از آسمان آبى پر بركت فرستاديم و به وسيله آن باغها و دانه هائى را كه درو مى كنند رويانديم .
10 - و نخلهاى بلند قامت كه ميوه هاى متراكم دارند .
11 - همه اينها به منظور بخشيدن روزى به بندگان است ، و به وسيله باران زمين مرده را زنده كرديم ، آرى زنده شدن مردگان نيز همين گونه است .

تفسير : لحظه اى به آسمان بنگريد !
اين آيات همچنان بحث دلائل معاد را دنبال مى كند ، گاه از طريق قدرت بى انتهاى حق و گاه از وجود صحنه هاى معاد در همين دنيا كمك مى گيرد .
نخست توجه منكران را به آفرينش آسمانها جلب كرده ، مى گويد : آيا به آسمان در بالاى سرشان نگاه نكردند كه چگونه ما آن را بنا كرده ايم بى آنكه ستون و پايه اى داشته باشد ؟ ! و چگونه آن را به وسيله ستارگان زينت بخشيده ايم در حالى كه هيچ شكاف و ناموزونى در آن وجود ندارد ؟ ! ( ا فلم ينظروا الى السماء فوقهم كيف بنيناها و زيناها و ما لها من فروج ) .
منظور از نگاه كردن در اينجا نگاهى توأم با انديشه و تفكر است كه انسان را به قدرت عظيم خالق اين آسمان پهناور و شگفتيهايش آشنا سازد كه هم عظمت خيره كننده اى دارد ، و هم زيبائيهاى فراوان و هم استحكام و نظم و حساب .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 234
جمله و ما لها من فروج ( هيچ شكافى در آن نيست ) يا به معنى عدم وجود نقص و عيب و ناموزونى است ، چنانكه بعضى از مفسران گفته اند ، و يا به معنى عدم وجود شكاف در خصوص آسمانى است كه اطراف زمين را احاطه كرده ، و جو زمين ناميده مى شود ، و به گفته قرآن سقف محفوظى است ( انبياء - 32 ) كه راه را بر سنگهاى آسمانى كه به طور مداوم با سرعت سر سام آورى به سوى زمين مى آيد مى بندد ، و قبل از وصول به سطح زمين آنها را آتش مى زند و خاكستر مى كند ، و همچنين از اشعه هاى كيهانى زيانبخش ممانعت به عمل مى آورد .
و گرنه آسمان به معنى محل ستارگان يك فضاى خالى است كه اين كرات در آن شناورند .
در اينجا احتمال سومى نيز وجود دارد و آن اينكه جمله بالا اشاره به نظريه وجود اتر ( اثير ) باشد ، مطابق اين نظريه تمام عالم هستى و فواصل ستارگان پر است از ماده اى بى رنگ و بى وزن به نام اتر كه حامل امواج نور است و آن را از نقطه اى به نقطه ديگر منتقل مى كند ، طبق اين نظريه هيچ شكاف و فرجه اى در تمام عالم آفرينش نيست ، و سيارات و ثوابت در اتر غوطهورند .
البته اين سه تفسير با هم منافاتى ندارند ، هر چند تفسير سوم كه متكى به فرضيه اتر مى باشد قابل اعتماد نيست ، چون موضوع اتر از نظر دانشمندان هنوز به طور قطع ثابت نشده است .
سپس به عظمت آفرينش زمين پرداخته مى افزايد : و زمين را گسترش داديم و در آن كوههاى عظيمى افكنديم ، و در آن از هر نوع و از هر جفت گياه بهجت انگيز رويانديم ( و الارض مددناها و القينا فيها رواسى و انبتنا فيها من كل زوج بهيج ) .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 235
آرى آفرينش زمين از يكسو ، گسترش آن ( بيرون آمدن از زير آب ) از سوى ديگر ، پيدايش كوهها كه ريشه هاى آن به هم پيوسته و همچون زرهى زمين را در برابر فشارهاى درونى و برونى و جزر و مدهاى حاصل از جاذبه ماه و خورشيد حفظ مى كند ، از سوى سوم ، و پيدايش انواع گياهان با آنهمه عجائب و زيبائيها از سوى چهارم همگى دليل بر قدرت بى پايان او است .
تعبير به من كل زوج اشاره به مساله زوجيت در عالم گياهان است كه در موقع نزول اين آيات هرگز به عنوان يك اصل كلى كشف نشده بود و بعد از قرنها علم و دانش بشر پرده از روى آن برداشت ، و يا به معنى اصناف و انواع مختلف گياهان است ، چرا كه تنوع در عالم گياهان فوق العاده زياد و حيرت انگيز است .
در آيه بعد نتيجه گيرى كرده ، مى گويد : همه اينها را به منظور بينائى و بيدارى بندگانى آفريديم كه مى خواهند به سوى ما باز گردند و حق را دريابند ( تبصرة و ذكرى لكل عبد منيب ) .
آرى كسى كه قدرت بر آفرينش آسمانها با آنهمه عظمت و زيبائى ، و زمين با اينهمه نعمت و جمال و نظم و حساب دارد ، چگونه نمى تواند مردگان را بار ديگر لباس حيات بپوشاند ، و قيامتى بر پا كند ؟ آيا اين قدرت عظيم خيره كننده دليل روشنى بر امكان معاد نيست !
تفسير نمونه ج : 22 ص : 236
در آيه بعد پايه استدلال ديگرى را مى نهد و مى گويد : و از آسمان ، آبى پر بركت فرستاديم ، و به وسيله آن باغها و دانه هائى را كه درو مى كنند رويانديم ( و نزلنا من السماء ماء مباركا فانبتنا به جنات و حب الحصيد ) .
جنات در اينجا اشاره به باغهاى ميوه است ، و حب الحصيد ( دانه هاى قابل درو ) اشاره به حبوباتى همچون جو ، گندم و مانند آن است كه مواد اصلى غذاى انسانها را تشكيل مى دهد .
سپس مى افزايد : و همچنين نخلهاى بلندقامتى كه ميوه هاى متراكم دارند ( و النخل باسقات لها طلع نضيد ) .
باسقات جمع باسقه به معنى مرتفع و بلند است و طلع به ثمره درخت خرما در آغاز ظهورش گفته مى شود و نضيد به معنى متراكم است ، مخصوصا خوشه درخت خرما هنگامى كه در درون غلاف قرار دارد كاملا روى يكديگر سوار و متراكم است ، و زمانى كه از غلاف بيرون مى آيد بسيار اعجاب انگيز است .
در پايان مى گويد : همه اينها را به منظور بخشيدن روزى به بندگان آفريديم ، و با اين قطره هاى حياتبخش باران زمين مرده را زنده كرديم ، آرى زنده شدن مردگان و خروج آنها از قبرها نيز همين گونه است ! ( رزقا للعباد و احيينا به بلدة ميتا كذلك الخروج ) .
و به اين ترتيب ضمن ياد آورى نعمتهاى عظيمش به بندگان ، و تحريك
تفسير نمونه ج : 22 ص : 237
حس شكرگزارى آنها در مسير شناخت او ، به آنها ياد آور مى شود كه شما نمونه معاد را همه سال در برابر چشمان خود در همين جهان مى بينيد ، زمينهاى مرده و خشك و خالى از هر گونه آثار زندگى بر اثر نزول قطرات باران به حركت در مى آيند ، و غوغاى رستاخيز را سر مى دهند ، از هر گوشه گياهى مى رويد و وحده لا شريك له مى گويد ! اين جنبش عظيم و حركت به سوى حيات و زندگى در عالم گياهان بيانگر اين واقعيت است كه آفريدگار عالم مى تواند موجودات مرده را بار ديگر حيات بخشد چرا كه وقوع چيزى اقوى دليل بر امكان آن است .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 238
كَذَّبَت قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوح وَ أَصحَب الرَّس وَ ثَمُودُ(12) وَ عَادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوَنُ لُوط(13) وَ أَصحَب الأَيْكَةِ وَ قَوْمُ تُبَّع كلُّ كَذَّب الرُّسلَ فحَقَّ وَعِيدِ(14) أَ فَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الأَوَّلِ بَلْ هُمْ فى لَبْس مِّنْ خَلْق جَدِيد(15)
ترجمه :
12 - پيش از آنها قوم نوح و اصحاب الرس ( قومى كه در يمامه زندگى مى كردند و پيامبرى بنام حنظله داشتند ) و قوم ثمود ( پيامبرانشان را ) تكذيب كردند .
13 - و همچنين قوم عاد و فرعون و قوم لوط .
14 - و اصحاب الايكه ( قوم شعيب ) و قوم تبع ( كه در سرزمين يمن زندگى مى كردند ) هر يك از آنها فرستادگان الهى را تكذيب كردند و وعده عذاب در باره آنها تحقق يافت .
15 - آيا ما از آفرينش نخستين عاجز مانديم ( كه قادر بر آفرينش رستاخيز نباشيم ) ولى آنها ( با اين همه دلائل روشن ) باز در آفرينش جديد ترديد دارند .

تفسير : تنها تو نيستى كه گرفتار دشمنى !
اين آيات همچنان ادامه بحثهاى مربوط به معاد از دريچه هاى مختلف است .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 239
نخست براى دلدارى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى فرمايد : فقط تو نيستى كه اين گروه كافر تكذيبت كردند ، و هم محتواى دعوتت را خصوصا در باره معاد قبل از آنها قوم نوح و اصحاب الرس و قوم ثمود نيز پيامبرانشان را تكذيب كردند ( كذبت قبلهم قوم نوح و اصحاب الرس و ثمود ) .
قوم ثمود همان قوم صالح پيامبر بزرگ خدا است ، كه در سرزمين حجر در شمال حجاز زندگى داشتند ، و در مورد اصحاب الرس ، ميان مفسران گفتگو است ، بسيارى عقيده دارند كه آنها طائفه اى بودند كه در سرزمين يمامه مى زيستند و پيامبرى به نام حنظله داشتند كه او را تكذيب كردند و سرانجام در چاهش افكندند ( توجه داشته باشيد يكى از معانى رس چاه است ، و معنى ديگرش اثر مختصرى است كه از چيزى باقى مى ماند ، زيرا خاطرات كمى از اين قوم در تاريخ باقيمانده ) .
بعضى ديگر آنها را قوم شعيب مى دانند ، زيرا آنها چاههاى آب فراوان داشتند ، اما با توجه به اينكه اصحاب الايكه كه در آيات بعد آمده اشاره به همين قوم شعيب است اين احتمال منتفى است .
بعضى نيز آنها را از بقاياى قوم ثمود مى دانند ، و با توجه به اينكه ثمود جداگانه در آيات مورد بحث آمده اين معنى نيز بعيد به نظر مى رسد .
بنابر اين مناسب همان تفسير اول است كه در ميان مفسران از شهرت برخوردار است .
سپس مى افزايد : همين طايفه عاد و قوم فرعون و برادران لوط ( و عاد و فرعون و اخوان لوط ) .
منظور از برادران لوط همان قوم لوط است چرا كه قرآن از اين پيامبران بزرگ به عنوان برادر ياد كرده .