بعدی

تفسير نمونه ج : 22 ص : 160
بر او دعوت مى كند .
اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه محتواى اين آيه با مساله مشورت هرگز منافات ندارد ، زيرا هدف از شورى اين است كه هر كس عقيده خود را بيان كند ، ولى نظر نهائى با شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، چنانكه از آيه شورى نيز همين استفاده مى شود .
به تعبير ديگر : شورى مطلبى است ، و تحميل فكر و عقيده كردن مطلب ديگر ، آيه مورد بحث تحميل فكر را نفى مى كند نه مشورت را .
در اينكه منظور از فسوق در آيه فوق چيست ؟ بعضى آن را تفسير به كذب و دروغ كرده اند ، ولى با توجه به گسترش مفهوم لغوى آن ، و عدم وجود قيد در آيه ، هر گونه گناه و خروج از طاعت را شامل مى گردد ، بنابر اين تعبير به عصيان بعد از آن به عنوان تاكيد است ، همانگونه كه جمله زينه فى قلوبكم ( آن را در دل شما زينت داده ) تاكيدى است بر جمله حبب اليكم الايمان ( ايمان را محبوب شما قرار داد ) .
بعضى فسوق را اشاره به گناهان كبيره مى دانند ، در حالى كه عصيان را اعم دانسته اند ، ولى اين تفاوت نيز دليلى ندارد .
به هر حال ، در پايان آيه به صورت يك قاعده كلى و عمومى مى فرمايد : كسانى كه واجد اين صفاتند ( ايمان در نظرشان محبوب و مزين ، و كفر و فسق و عصيان در نظرشان منفور است ) هدايت يافتگانند ( اولئك هم الراشدون ) .
يعنى اگر اين موهبت الهى ( عشق به ايمان و نفرت از كفر و گناه ) را حفظ كنيد ، و اين پاكى و صفاى فطرت را آلوده نسازيد ، رشد و هدايت بيشك در انتظار شماست .
قابل توجه اينكه : جمله هاى قبل به صورت خطاب به مؤمنين بود ، اما اين جمله از آنها به صورت غايب ياد مى كند ، اين تفاوت تعبير ظاهرا براى اين
تفسير نمونه ج : 22 ص : 161
است كه نشان دهد اين حكم اختصاص به ياران پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ندارد ، بلكه يك قانون همگانى است كه هر كس در هر عصر و زمان صفاى فطرت خويش را حفظ كند اهل نجات و هدايت است .
آخرين آيه مورد بحث اين حقيقت را روشن مى سازد كه اين محبوبيت ايمان و منفور بودن كفر و عصيان از مواهب بزرگ الهى بر بشر است .
مى فرمايد اين فضلى است از ناحيه خداوند ، و نعمتى است كه بر شما ارزانى داشته ، و خداوند دانا و حكيم است ( فضلا من الله و نعمة و الله عليم حكيم ) .
آگاهى و حكمت او ايجاب مى كند كه عوامل رشد و سعادت را در شما بيافريند ، و آن را با دعوت انبيا هماهنگ و تكميل سازد ، و سرانجام شما را به سر منزل مقصود برساند .
ظاهر اين است كه فضل و نعمت هر دو اشاره به يك واقعيت است ، و آن مواهبى است كه از ناحيه خداوند به بندگان اعطا مى شود ، منتها فضل از اين نظر بر آن اطلاق مى شود كه خدا به آن نياز ندارد ، و نعمت از اين نظر كه بندگان به آن محتاجند ، بنابر اين به منزله دو روى يك سكه اند .
بدون شك علم خداوند به نياز بندگان ، و حكمت او در زمينه تكامل و پرورش مخلوقات ، ايجاب مى كند كه اين نعمتهاى بزرگ معنوى ، يعنى
تفسير نمونه ج : 22 ص : 162
محبوبيت ايمان و منفور بودن كفر و عصيان را به آنها مرحمت كند .

نكته ها :

هدايت الهى و آزادى اراده
آيات فوق ترسيم روشنى از ديدگاه اسلام در زمينه مساله جبر و اختيار و هدايت و اضلال است ، زيرا اين نكته را به خوبى آشكار مى كند كه كار خداوند فراهم آوردن زمينه هاى رشد و هدايت است .
از يكسو رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را در ميان مردم قرار ميدهد ، و قرآن كه برنامه هدايت و نور است نازل مى كند ، و از سوى ديگر عشق به ايمان و تنفر و بيزارى از كفر و عصيان را به عنوان زمينه سازى در درون جانها قرار مى دهد ولى سرانجام تصميم گيرى را به خود آنها واگذار كرده ، و تكاليف را در اين زمينه تشريع مى كند .
طبق آيات فوق عشق به ايمان ، و تنفر از كفر ، در دل همه انسانها بدون استثنا وجود دارد ، و اگر كسانى اين زمينه ها را ندارند از ناحيه تربيتهاى غلط و اعمال خودشان است ، خدا در دل هيچكس حب عصيان و بغض ايمان را نيافريده است .

2 - رهبرى و اطاعت
اين آيات بار ديگر تاكيد مى كند كه وجود رهبر الهى براى نمو و رشد يك جمعيت لازم است ، مشروط بر اينكه مطاع باشد نه مطيع پيروان خود ، فرمان او را بر ديده گذارند نه اينكه او را براى اجراى مقاصد و افكار
تفسير نمونه ج : 22 ص : 163
محدود خود تحت فشار قرار دهند .
نه تنها در مورد رهبران الهى اين اصل ثابت است كه در مساله مديريت و فرماندهى همه جا اين امر بايد حكومت كند .
حاكميت اين اصل نه به معنى استبداد رهبران است ، نه ترك شورى ، چنانكه در بالا نيز اشاره شد .

3 - ايمان نوعى عشق است نه تنها درك عقل
اين آيات در ضمن اشاره اى است به اين حقيقت كه ايمان نوعى علاقه شديد الهى و معنوى است ، هر چند از استدلالات عقلى ريشه گيرد ، و لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه از حضرتش سؤال كردند : آيا حب و بغض از ايمان است ؟ در جواب فرمود : و هل الايمان الا الحب و البغض ؟ ! ثم تلا هذه الاية : حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم و كره اليكم الكفر و الفسوق و العصيان اولئك هم الراشدون : آيا ايمان جز حب و بغض چيز ديگرى است ؟ ! سپس امام (عليه السلام) به آيه ( مورد بحث ) استدلال فرمود كه مى گويد : خداوند ايمان را محبوب شما قرار داد ، و آنرا در دلهايتان تزيين كرد ، و كفر و فسق و عصيان را منفور شما ساخت و كسانى كه چنين باشند هدايت يافتگانند .
در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام) چنين آمده است : و هل الدين الا الحب ؟ ! : آيا دين چيزى جز محبت است ؟ ! سپس به چند آيه از قرآن مجيد از جمله آيه مورد بحث استدلال فرمود ، و در پايان اضافه
تفسير نمونه ج : 22 ص : 164
كرد : الدين هو الحب ، و الحب هو الدين : دين محبت است و محبت دين است ! .
ولى بدون شك اين محبت - چنانكه گفتيم - بايد از ريشه هاى استدلالى و منطقى نيز سيراب گردد و بارور شود .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 165
وَ إِن طائفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصلِحُوا بَيْنهُمَا فَإِن بَغَت إِحْدَاهُمَا عَلى الأُخْرَى فَقَتِلُوا الَّتى تَبْغِى حَتى تَفِىءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءَت فَأَصلِحُوا بَيْنهُمَا بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطوا إِنَّ اللَّهَ يحِب الْمُقْسِطِينَ(9) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصلِحُوا بَينَ أَخَوَيْكمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكمْ تُرْحَمُونَ(10)
ترجمه :
9 - هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند در ميان آنها صلح بر قرار سازيد و اگر يكى از آنها بر ديگرى تجاوز كند با طايفه ظالم پيكار كنيد تا به فرمان خدا باز گردد ، هر گاه بازگشت ( و زمينه صلح فراهم شد ) در ميان آن دو بر طبق عدالت صلح بر قرار سازيد ، و عدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت پيشه گان را دوست دارد .
10 - مؤمنان برادر يكديگرند ، بنابر اين ميان دو برادر خود صلح بر قرار سازيد ، و تقواى الهى پيشه كنيد تا مشمول رحمت او شويد .

شان نزول :
در شان نزول اين آيات آمده است كه ميان دو قبيله اوس و خزرج ( دو قبيله معروف مدينه ) اختلافى افتاد ، و همان سبب شد كه گروهى از آن
تفسير نمونه ج : 22 ص : 166
دو به جان هم بيفتند و با چوب و كفش يكديگر را بزنند ! ( آيه فوق نازل شد و راه بر خود با چنين حوادثى را به مسلمانان آموخت ) .
بعضى ديگر گفته اند : دو نفر از انصار با هم خصومت و اختلافى پيدا كرده بودند ، يكى از آنها به ديگرى گفت : من حقم را به زور از تو خواهم گرفت ، زيرا جمعيت قبيله من زياد است ! و ديگرى گفت : براى داورى نزد رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى رويم .
نفر اول نپذيرفت ، و كار اختلاف بالا گرفت ، و گروهى از دو قبيله با دست و كفش و حتى شمشير به يكديگر حمله كردند آيات فوق نازل شد ( و وظيفه مسلمانان را در برابر اينگونه اختلافات روشن ساخت ) .

تفسير : مؤمنان برادر يكديگرند
قرآن در اينجا به عنوان يك قانون كلى و عمومى براى هميشه و همه جا مى گويد : هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند در ميان آنها صلح بر قرار سازيد ( و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما ) .
درست است كه اقتتلوا از ماده قتال به معنى جنگ است ، ولى در اينجا قرائن گواهى مى دهد كه هر گونه نزاع و درگيرى را شامل مى شود ، هر چند به مرحله جنگ و نبرد نيز نرسد ، بعضى از شان نزولها كه براى آيه نقل شده بود نيز اين معنى را تاييد مى كند .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 167
بلكه مى توان گفت اگر زمينه هاى درگيرى و نزاع فراهم شود فى المثل مشاجرات لفظى و كشمكشهائى كه مقدمه نزاعهاى خونين است واقع گردد اقدام به اصلاح طبق اين آيه لازم است ، زيرا اين معنى را از آيه فوق از طريق القاء خصوصيت مى توان استفاده كرد .
به هر حال ، اين يك وظيفه حتمى براى همه مسلمانان است كه از نزاع و درگيرى و خونريزى ميان مسلمين جلوگيرى كنند ، و براى خود در اين زمينه مسؤليت قائل باشند ، نه به صورت تماشاچى مانند بعضى بيخبران بى تفاوت از كنار اين صحنه ها بگذرند .
اين نخستين وظيفه مؤمنان در برخورد با اين صحنه ها است .
سپس وظيفه دوم را چنين بيان مى كند : و اگر يكى از اين دو گروه بر ديگرى تجاوز و ستم ، و تسليم پيشنهاد صلح نشد ، شما موظفيد با طايفه باغى و ظالم پيكار كنيد ، تا به فرمان خدا باز گردد و گردن نهد ( فان بغت احداهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفىء الى امر الله ) .
بديهى است كه اگر خون طائفه باغى و ظالم در اين ميان ريخته شود بر - گردن خود او است ، و به اصطلاح خونشان هدر است ، هر چند مسلمانند ، زيرا فرض بر اين است كه نزاع در ميان دو طائفه از مؤمنين روى داده است .
به اين ترتيب ، اسلام جلوگيرى از ظلم و ستم را هر چند به قيمت جنگ با ظالم تمام شود لازم شمرده و بهاى اجراى عدالت را از خون مسلمانان نيز بالاتر دانسته است ، و اين در صورتى است كه مساله از طرق مسالمت آميز حل نشود .
سپس به بيان سومين دستور پرداخته ، مى گويد : و اگر طايفه ظالم تسليم حكم خدا شود و زمينه صلح فراهم گردد در ميان آن دو طبق اصول عدالت صلح بر قرار سازيد ( فان فائت فاصلحوا بينهما بالعدل ) .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 168
يعنى تنها به در هم شكستن قدرت طايفه ظالم قناعت نكند ، بلكه اين پيكار بايد زمينه ساز صلح باشد ، و مقدمه اى براى ريشه كن كردن عوامل نزاع و درگيرى و گرنه با گذشتن زمان كوتاه يا طولانى بار ديگر كه ظالم در خود احساس توانائى كند برمى خيزد و نزاع را از سر مى گيرد .
بعضى از مفسران از تعبير بالعدل استفاده كرده اند كه اگر در ميان اين دو گروه حقى پايمال شده ، يا خونى ريخته شده كه منشا درگيرى و نزاع گشته است ، بايد آنهم اصلاح شود ، و گرنه اصلاح بالعدل نخواهد بود .
و از آنجا كه تمايلات گروهى گاهى افراد را به هنگام قضاوت و داورى به سوى يكى از دو طايفه متخاصم متمايل مى سازد ، و بى طرفى داوران را نقض مى كند قرآن در چهارمين و آخرين دستور به مسلمانان هشدار داده كه : قسط و عدل و نفى هر گونه تبعيض را رعايت كنيد كه خداوند عدالت پيشه گان را دوست دارد ( و اقسطوا ان الله يحب المقسطين ) .
در آيه بعد براى تاكيد اين امر و بيان علت آن مى افزايد : مؤمنان برادر يكديگرند ، بنابر اين در ميان دو برادر خود ، صلح را بر قرار كنيد ( انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم ) .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 169
همان اندازه كه براى ايجاد صلح در ميان دو برادر نسبى تلاش و كوشش مى كنيد بايد در ميان مؤمنان متخاصم نيز براى برقرارى صلح به طور جدى و قاطع وارد عمل شويد .
چه تعبير جالب و گيرائى ؟ كه همه مؤمنان برادر يكديگرند و نزاع و درگيرى ميان آنها را درگيرى ميان برادران ناميده كه بايد به زودى جاى خود را به صلح و صفا بدهد .
و از آنجا كه در بسيارى از اوقات روابط در اين گونه مسائل جانشين ضوابط مى شود ، بار ديگر هشدار داده و در پايان آيه مى افزايد : تقواى الهى پيشه كنيد تا مشمول رحمت او شويد ( و اتقوا الله لعلكم ترحمون ) .
و به اين ترتيب يكى از مهمترين مسؤليتهاى اجتماعى مسلمانان در برابر يكديگر و در اجراى عدالت اجتماعى با تمام ابعادش روشن مى شود .

نكته ها :

1 - شرايط قتال اهل بغى بغاة
در فقه اسلامى در كتاب جهاد بحثى تحت عنوان قتال اهل البغى مطرح است كه منظور از آن ستمگرانى است كه بر ضد امام عادل و پيشواى راستين مسلمين قيام مى كنند ، و براى آنها احكام فراوانى است كه در آن باب آمده است .
ولى بحثى كه در آيه فوق مطرح است مطلب ديگرى است و آن نزاع و كشمكشهائى است كه در ميان دو گروه از مؤمنان رخ مى دهد ، و در آن نه قيام بر ضد امام معصومى است ، و نه قيام بر ضد حكومت صالح اسلامى ، هر چند بعضى از فقها يا مفسران خواسته اند از اين آيه در مساله سابق نيز استفاده كنند
تفسير نمونه ج : 22 ص : 170
ولى به گفته فاضل مقداد در كنز العرفان اين استدلال خطا است .
چرا كه قيام بر ضد امام معصوم موجب كفر است در حالى كه نزاع ميان مؤمنان تنها موجب فسق است نه كفر ، و لذا قرآن مجيد در آيات فوق هر دو گروه را مؤمن و برادر دينى يكديگر ناميده است ، به اين ترتيب احكام اهل بغى را نمى توان به اينگونه افراد تعميم داد .
متاسفانه در فقه بحثى پيرامون احكام اين گروه نيافتيم ، ولى آنچه از آيه فوق به ضميمه قرائن ديگر مخصوصا اشاراتى كه در ابواب امر به معروف و نهى از منكر آمده است مى توان استفاده كرد احكام زير است : الف - اصلاح در ميان گروههاى متخاصم مسلمين يك امر واجب كفائى است .
ب - براى تحقق اين امر بايد نخست از مراحل ساده تر شروع كرد و به اصطلاح قاعده الاسهل فالاسهل را رعايت نمود ، ولى چنانچه مفيد واقع نشود مبارزه مسلحانه و جنگ و قتال نيز جائز بلكه لازم است .
ج - خونهاى باغيان و متجاوزان كه در اين راه ريخته مى شود و اموالى از آنها كه از بين مى رود هدر است ، زيرا به حكم شرع و انجام وظيفه واجب واقع شده است ، و اصل در اينگونه موارد عدم ضمان است .
د - در مراحل اصلاح از طريق گفتگو اجازه حاكم شرع لازم نيست ، اما در مرحله شدت عمل ، مخصوصا آنجا كه منتهى به خونريزى مى شود بدون اجازه حكومت اسلامى و حاكم شرع جائز نيست ، مگر در مواردى كه دسترسى به هيچوجه نباشد كه در اينجا عدول مؤمنين و افراد آگاه تصميم گيرى مى كنند .
ه - در صورتى كه طايفه باغى و ظالم خونى از گروه مصلح بريزد و يا
تفسير نمونه ج : 22 ص : 171
اموالى را از بين ببرد به حكم شرع ضامن است ، و در صورت وقوع قتل عمد حكم قصاص جارى است ، و همچنين در مورد خونهائى كه از طايفه مظلوم ريخته شده و اموالى كه تلف گرديده حكم ضمان و قصاص ثابت است ، و اينكه از كلمات بعضى استفاده مى شود كه بعد از وقوع صلح طايفه باغى و ظالم در برابر خونها و اموالى كه به هدر رفته مسئوليتى ندارند ، چرا كه در آيه مورد بحث به آن اشاره نشده ، درست نيست ، و آيه در صدد بيان همه اين مطلب نمى باشد ، بلكه مرجع در اينگونه امور ساير اصول و قواعدى است كه در ابواب قصاص و اتلاف آمده است .
و - چون هدف از اين پيكار و جنگ وادار كردن طايفه ظالم به قبول حق است ، بنابر اين در اين جنگ مساله اسيران جنگى ، و غنائم ، مطرح نخواهد بود ، زيرا فرض اين است كه هر دو گروه مسلمانند ، ولى اسير كردن موقت براى خاموش ساختن آتش نزاع مانعى ندارد ، اما بعد از صلح بلافاصله اسيران بايد آزاد شوند .
ز - گاه مى شود كه هر دو طرف نزاع باغى ، ظالمند ، اينها گروهى از قبيله ديگر را كشته و اموالى را برده اند و آنها نيز همين كار در مورد قبيله اول انجام داده اند ، بى آنكه بمقدار لازم براى دفاع قناعت كنند ، خواه هر دو به يك مقدار بغى و ستم كنند يا يكى بيشتر و ديگرى كمتر .
البته حكم اين مورد در قرآن مجيد با صراحت نيامده ، ولى حكم آن را مى توان از طريق الغاء خصوصيت از آيه مورد بحث دريافت ، و آن اينكه وظيفه مسلمين اين است كه هر دو را صلح دهند ، و اگر تن به صلح ندادند با هر دو پيكار كنند تا به فرمان الهى گردن نهند ، و احكامى كه در بالا در باره باغى و متجاوز گفته شد در مورد هر دو جارى است .
در پايان اين سخن باز تاكيد مى كنيم كه حكم اين باغيان از كسانى كه
تفسير نمونه ج : 22 ص : 172
قيام بر ضد امام معصوم يا حكومت عادل اسلامى مى كنند جدا است ، و گروه اخير احكام سخت تر و شديدترى دارند كه در فقه اسلامى در كتاب الجهاد آمده است .

2 - اهميت اخوت اسلامى
جمله انما المؤمنون اخوة كه در آيات فوق آمده است يكى از شعارهاى اساسى و ريشه دار اسلامى است ، شعارى بسيار گيرا ، عميق ، مؤثر و پر معنى .
ديگران وقتى مى خواهند زياد اظهار علاقه به هم مسلكان خود كنند از آنان به عنوان رفيق ياد مى كنند ، ولى اسلام سطح پيوند علائق دوستى مسلمين را به قدرى بالا برده كه به صورت نزديكترين پيوند دو انسان با يكديگر آنهم پيوندى بر اساس مساوات و برابرى ، مطرح مى كند ، و آن علاقه دو برادر نسبت به يكديگر است .
روى اين اصل مهم اسلامى مسلمانان از هر نژاد و هر قبيله ، و داراى هر زبان و هر سن و سال ، با يكديگر احساس عميق برادرى مى كنند ، هر چند يكى در شرق جهان زندگى كند ، و ديگرى در غرب .
در مراسم حج كه مسلمين از همه نقاط جهان در آن كانون توحيد جمع مى شوند اين علاقه و پيوند و همبستگى نزديك كاملا محسوس است و صحنه اى است از تحقق عينى اين قانون مهم اسلامى .
به تعبير ديگر اسلام تمام مسلمانها را به حكم يك خانواده مى داند ، و همه را خواهر و برادر يكديگر خطاب كرده ، نه تنها در لفظ و در شعار كه در عمل و تعهدهاى متقابل نيز همه خواهر و برادرند .
در روايات اسلامى نيز روى اين مساله تاكيد فراوان شده ، و مخصوصا جنبه هاى عملى آن ارائه گرديده است كه به عنوان نمونه چند حديث پر محتواى
تفسير نمونه ج : 22 ص : 173
زير را از نظر مى گذرانيم :
1 - در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام آمده است : المسلم اخو المسلم ، لا يظلمه ، و لا يخذله ، و لا يسلمه : مسلمان برادر مسلمان است ، هرگز به او ستم نمى كند ، دست از ياريش بر نمى دارد ، و او را در برابر حوادث تنها نمى گذارد .
2 - در حديث ديگرى از همان حضرت (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده : مثل الاخوين مثل اليدين يغسل احداهما الاخر : دو برادر دينى همانند دو دستند كه هر كدام ديگرى را مى شويد ! ( با يكديگر كمال همكارى را دارند و عيوب هم را پاك مى كنند ) .
3 - امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : المؤمن اخو المؤمن ، كالجسد الواحد ، اذا اشتكى شيئا منه وجد الم ذلك فى سائر جسده ، و ارواحهما من روح واحدة : مؤمن برادر مؤمن است ، و همگى به منزله اعضاء يك پيكرند ، كه اگر عضوى از آن به درد آيد ، ديگر عضوها را نماند قرار ، و ارواح همگى آنها از روح واحدى گرفته شده .
4 - در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام) مى خوانيم : المؤمن اخو المؤمن عينه و دليله ، لا يخونه ، و لا يظلمه ، و لا يغشه ، و لا يعده عدة فيخلفه : مؤمن برادر مؤمن است و به منزله چشم او و راهنماى او است هرگز به او خيانت نمى كند ، و ستم روا نمى دارد ، با او غش و تقلب نمى كند ، و هر وعده اى را به او دهد تخلف نخواهد كرد .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 174
در منابع حديث معروف اسلامى روايات زيادى در زمينه حق مؤمن بر - برادر مسلمانش ، و انواع حقوق مؤمنين بر يكديگر ، و ثواب ديدار برادران مؤمن و مصافحه ، و معانقه ، و ياد آنها كردن ، و قلب آنها را مسرور نمودن ، و مخصوصا بر آوردن حاجات مؤمنان و كوشش و تلاش در انجام اين خواسته ها ، و زدودن غم از دلها و اطعام ، و پوشاندن لباس و اكرام و احترام آنها وارد شده است كه بخشهاى مهمى از آن را در اصول كافى در ابواب مختلف تحت عناوين فوق مى توان مطالعه كرد .
5 - در پايان اين بحث به روايتى اشاره مى كنيم كه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در باره حقوق سى گانه مؤمن بر برادر مؤمنش نقل شده كه از جامعترين روايات در اين زمينه است : قال رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) : للمسلم على اخيه ثلاثون حقا ، لا برائة له منها الا بالاداء او العفو .
يغفر زلته ، و يرحم عبرته ، و يستر عورته ، و يقيل عثرته ، و يقبل مغدرته ، و يرد غيبته ، و يديم نصيحته ، و يحفظ خلته ، و يرعى ذمته ، و يعود مرضه .
و يشهد ميته ، و يجيب دعوته ، و يقبل هديته ، و يكافا صلته ، و يشكر نعمته و يحسن نصرته ، و يحفظ حليلته ، و يقضى حاجته ، و يشفع مسالته ، و يسمت عطسته .
و يرشد ضالته ، و يرد سلامه ، و يطيب كلامه ، و يبر انعامه ، و يصدق اقسامه ، و يوالى وليه ، و لا يعاديه ، و ينصره ظالما و مظلوما : فاما نصرته ظالما فيرده عن ظلمه ، و اما نصرته مظلوما فيعينه على اخذ حقه ، و لا يسلمه و لا يخذله ، و يحب له من الخير ما يحب لنفسه ، و يكره له من الشر ما يكره لنفسه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : مسلمان بر برادر مسلمانش سى حق دارد كه برائت ذمه از آن حاصل نمى كند مگر به اداى اين حقوق يا عفو كردن برادر
تفسير نمونه ج : 22 ص : 175
مسلمان او : لغزشهاى او را ببخشد ، در ناراحتيها نسبت به او مهربان باشد ، اسرار او را پنهان دارد ، اشتباهات او را جبران كند ، عذر او را بپذيرد ، در برابر بدگويان از او دفاع كند ، همواره خير خواه او باشد ، دوستى او را پاسدارى كند ، پيمان او را رعايت كند ، در حال مرض از او عبادت كند ، در حال مرگ به تشييع او حاضر شود .
دعوت او را اجابت كند ، هديه او را بپذيرد ، عطاى او را جزا دهد ، نعمت او را شكر گويد ، در يارى او بكوشد ، ناموس او را حفظ كند ، حاجت او را بر آورد ، براى خواسته اش شفاعت كند ، و عطسه اش را تحيت گويد .
گمشده اش را راهنمائى كند ، سلامش را جواب دهد ، گفته او را نيكو شمرد انعام او را خوب قرار دهد ، سوگندهايش را تصديق كند ، دوستش را دوست دارد و با او دشمنى نكند ، در يارى او بكوشد خواه ظالم باشد يا مظلوم : اما يارى او در حالى كه ظالم باشد به اين است كه او را از ظلمش باز دارد ، و در حالى كه مظلوم است به اين است كه او را در گرفتن حقش كمك كند .
او را در برابر حوادث تنها نگذارد ، آنچه را از نيكيها براى خود دوست دارد براى او دوست بدارد ، و آنچه از بديها براى خود نمى خواهد براى او نخواهد .
و به هر حال يكى از حقوق مسلمانان بر يكديگر مساله يارى كردن و اصلاح ذات البين است به ترتيبى كه در آيات و روايت فوق آمده ( در زمينه اصلاح ذات البين بحث ديگرى در جلد هفتم صفحه 83 به بعد ذيل آيه يك سوره انفال داشتيم ) .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 176
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا يَسخَرْ قَوْمٌ مِّن قَوْم عَسى أَن يَكُونُوا خَيراً مِّنهُمْ وَ لا نِساءٌ مِّن نِّساء عَسى أَن يَكُنَّ خَيراً مِّنهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنفُسكمْ وَ لا تَنَابَزُوا بِالأَلْقَبِ بِئْس الاسمُ الْفُسوقُ بَعْدَ الايمَنِ وَ مَن لَّمْ يَتُب فَأُولَئك هُمُ الظلِمُونَ(11) يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِّنَ الظنِّ إِنَّ بَعْض الظنِّ إِثْمٌ وَ لا تجَسسوا وَ لا يَغْتَب بَّعْضكُم بَعْضاً أَ يحِب أَحَدُكمْ أَن يَأْكلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِيمٌ(12)
ترجمه :
11 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را استهزا كنند ، شايد آنها از اينها بهتر باشند ، و نه زنانى از زنان ديگر شايد آنان بهتر از اينان باشند ، و يكديگر را مورد طعن و عيبجوئى قرار ندهيد ، و با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد ، بسيار بد است كه بر كسى بعد از ايمان نام كفر بگذاريد ، و آنها كه توبه نكنند ظالم و ستمگرند .
12 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! از بسيارى از گمانها بپرهيزيد ، چرا كه بعضى از گمانها
تفسير نمونه ج : 22 ص : 177
گناه است ، و هرگز ( در كار ديگران ) تجسس نكنيد ، و هيچيك از شما ديگرى را غيبت نكند ، آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد ؟ ( به يقين ) همه شما از اين امر كراهت داريد ، تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است .

شان نزول :
مفسران براى اين آيات شان نزولهاى مختلفى نقل كرده اند ، از جمله اينكه : جمله لا يسخر قوم من قوم در باره ثابت بن قيس ( خطيب پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل شده است كه گوشهايش سنگين بود ، و هنگامى كه وارد مسجد مى شد كنار دست پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى او جائى باز مى كردند ، تا سخن حضرت را بشنود روزى وارد مسجد شد در حالى كه مردم از نماز فراغت پيدا كرده ، و جاى خود نشسته بودند ، او جمعيت را مى شكافت و مى گفت : جا بدهيد ! جا بدهيد ! تا به يكى از مسلمانان رسيد ، و او گفت همينجا بنشين ! او پشت سرش نشست ، اما خشمگين شد ، هنگامى كه هوا روشن گشت ثابت به آن مرد گفت : كيستى ؟ او نام خود را برد و گفت فلانكس هستم ، ثابت گفت : فرزند فلان زن ؟ ! و در اينجا نام مادرش را با لقب زشتى كه در جاهليت مى بردند ياد كرد ، آن مرد شرمگين شد و سر خود را بزير انداخت ، آيه نازل شد و مسلمانان را از اين گونه كارهاى زشت نهى كرد .
و گفته اند : و لا نساء من نساء در باره ام سلمه نازل گرديد كه بعضى از همسران پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) او را به خاطر لباس مخصوصى كه پوشيده بود ، يا به خاطر كوتاهى قدش مسخره كردند ، آيه نازل شد و آنها را از اين عمل باز داشت .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 178
و نيز گفته اند جمله و لا يغتب بعضكم بعضا در باره دو نفر از اصحاب رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است كه رفيقشان سلمان را غيبت كردند ، زيرا او را خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرستاده بودند تا غذائى براى آنها بياورد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سلمان را سراغ اسامة بن زيد كه مسئول بيت المال بود فرستاد ، اسامه گفت : الان چيزى ندارم ، آن دو نفر از اسامه غيبت كردند و گفتند : او بخل ورزيده و در باره سلمان گفتند : اگر او را به سراغ چاه سميحه ( چاه پر آبى بود ) بفرستيم آب آن فروكش خواهد كرد ! سپس خودشان به راه افتادند تا نزد اسامه بيايند ، و در باره موضوع كار خود تجسس كنند ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود من آثار خوردن گوشت در دهان شما مى بينم ، عرض كردند : اى رسول خدا ما امروز مطلقا گوشت نخورده ايم ! فرمود : آرى گوشت سلمان و اسامه را مى خورديد ، آيه نازل شد و مسلمانان را از غيبت نهى كرد .

استهزاء ، بد گمانى ، غيبت ، تجسس ، و القاب زشت ممنوع !
از آنجا كه قرآن مجيد در اين سوره به ساختن جامعه اسلامى بر اساس معيارهاى اخلاقى پرداخته ، پس از بحث در باره وظائف مسلمانان در مورد نزاع و مخاصمه گروههاى مختلف اسلامى در آيات مورد بحث به شرح قسمتى از ريشه هاى اين اختلافات پرداخته تا با قطع آنها اختلافات نيز بر چيده شود ، و درگيرى و نزاع پايان گيرد .
در هر يك از دو آيه فوق به سه قسمت از امورى كه مى تواند جرقه اى براى روشن كردن آتش جنگ و اختلاف باشد با تعبيراتى صريح و گويا پرداخته .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 179
نخست مى فرمايد : اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگرى را استهزاء كند ( يا ايها الذين آمنوا لا يسخر قوم من قوم ) .
چه اينكه شايد آنها كه مورد سخريه قرار گرفته اند از اينها بهتر باشند ( عسى ان يكونوا خيرا منهم ) .
همچنين هيچ گروهى از زنان نبايد زنان ديگرى را مورد سخريه قرار دهند ، چرا كه ممكن است آنها از اينها بهتر باشند ( و لا نساء من نساء عسى ان يكن خيرا منهن ) .
در اينجا مخاطب مؤمنانند ، اعم از مردان و زنان ، قرآن به همه هشدار مى دهد كه از اين عمل زشت بپرهيزند ، چرا كه سرچشمه استهزاء و سخريه همان حس خود برتربينى و كبر و غرور است كه عامل بسيارى از جنگهاى خونين در طول تاريخ بوده .
و اين خود برتربينى بيشتر از ارزشهاى ظاهرى و مادى سرچشمه مى گيرد مثلا فلان كس خود را از ديگرى ثروتمندتر ، زيباتر ، يا از قبيله اى سرشناستر مى شمرد ، و احيانا اين پندار كه از نظر علم و عبادت و معنويات از فلان جمعيت برتر است او را وادار به سخريه مى كند ، در حالى كه معيار ارزش در پيشگاه خداوند تقوا است ، و اين بستگى به پاكى قلب و نيت و تواضع و اخلاق و ادب دارد .
هيچ كس نمى تواند بگويد : من در پيشگاه خدا از فلان كس برترم ، و به همين دليل تحقير ديگران و خود را برتر شمردن يكى از بدترين كارها ، و زشترين عيوب اخلاقى است كه بازتاب آن در تمام زندگى انسانها ممكن است آشكار شود .
سپس در دومين مرحله مى فرمايد : و يكديگر را مورد طعن و عيبجوئى قرار ندهيد ( و لا تلمزوا انفسكم ) .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 180
لا تلمزوا از ماده لمز بر وزن ( طنز ) به معنى عيبجوئى و طعنه زدن است ، و بعضى فرق ميان همز و لمز را چنين گفته اند كه لمز شمردن عيوب افراد است در حضور آنها ، و همز ذكر عيوب در غياب آنها است ، و نيز گفته اند كه لمز عيبجوئى با چشم و اشاره است ، در حالى كه همز عيبجوئى با زبان است ( شرح بيشتر پيرامون اين موضوع به خواست خدا در تفسير سوره همزه خواهد آمد ) .
جالب اينكه قرآن در اين آيه با تعبير انفسكم به وحدت و يكپارچگى مؤمنان اشاره كرده و اعلام مى دارد كه همه مؤمنان به منزله نفس واحدى هستند و اگر از ديگرى عيبجوئى كنيد در واقع از خودتان عيبجوئى كرده ايد ! .
و بالاخره در مرحله سوم مى افزايد : و يكديگر را با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد ( و لا تنابزوا بالالقاب ) .
بسيارى از افراد بى بند و بار در گذشته و حال اصرار داشته و دارند كه بر ديگران القاب زشتى بگذارند ، و از اين طريق آنها را تحقير كنند ، شخصيتشان را بكوبند ، و يا احيانا از آنان انتقام گيرند ، و يا اگر كسى در سابق كار بدى داشته سپس توبه كرده و كاملا پاك شده باز هم لقبى كه بازگو كننده وضع سابق باشد بر او بگذارند .
اسلام صريحا از اين عمل زشت نهى مى كند ، و هر اسم و لقبى را كه كوچكترين مفهوم نامطلوبى دارد و مايه تحقير مسلمانى است ممنوع شمرده .
در حديثى آمده است كه روزى صفيه دختر حيى ابن اخطب ( همان زن يهودى كه بعد از ماجراى فتح خيبر مسلمان شد و به همسرى پيغمبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در آمد ) روزى خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمد در حالى كه اشك مى ريخت ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از ماجرا پرسيد ، گفت : عايشه مرا سرزنش مى كند و مى گويد : اى يهودى زاده ! پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : چرا نگفتى پدرم هارون است ، و عمويم
تفسير نمونه ج : 22 ص : 181
موسى ، و همسرم محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ؟ و در اينجا بود كه اين آيه نازل شد .
به همين جهت در پايان آيه مى افزايد : بسيار بد است كه بر كسى بعد از ايمان آوردن نام كفر بگذارند ( بئس الاسم الفسوق بعد الايمان ) .
بعضى در تفسير اين جمله احتمال ديگرى داده اند و آن اينكه خداوند مؤمنان را نهى مى كند از اينكه بعد از ايمان به خاطر عيبجوئى مردم نام فسق را بر خود پذيرند .
ولى تفسير اول با توجه به صدر آيه و شان نزولى كه ذكر شد مناسبتر به نظر مى رسد .
و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مى فرمايد : و آنها كه توبه نكنند و از اين اعمال دست بر ندارند ظالم و ستمگرند ( و من لم يتب فاولئك هم الظالمون ) .
چه ظلمى از اين بدتر كه انسان با سخنان نيش دار ، و تحقير و عيبجوئى ، قلب مردم با ايمان را كه مركز عشق خدا است بيازارد ، و شخصيت و آبروى آنها را كه سرمايه بزرگ زندگى آنان است از بين ببرد .
گفتيم : در هر يك از دو آيه مورد بحث سه حكم اسلامى در زمينه مسائل اخلاق اجتماعى مطرح شده ، احكام سه گانه آيه اول به ترتيب : عدم سخريه ، و ترك عيبجوئى ، و تنابز به القاب بود ، و احكام سه گانه آيه دوم به ترتيب : اجتناب از گمان بد ، تجسس و غيبت است .
در اين آيه نخست مى فرمايد : اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! از بسيارى از گمانها بپرهيزيد ، چرا كه بعضى از گمانها گناه است ! ( يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم ) .
منظور از كثيرا من الظن گمانهاى بد است كه نسبت به گمانهاى
تفسير نمونه ج : 22 ص : 182
خوب در ميان مردم بيشتر است لذا از آن تعبير به كثير شده و گرنه حسن ظن و گمان خير نه تنها ممنوع نيست بلكه مستحسن است ، چنانكه قرآن مجيد در آيه 12 سوره نور مى فرمايد : لو لا اذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بانفسهم خيرا : چرا هنگامى كه آن نسبت ناروا را شنيديد مردان و زنان با ايمان نسبت به خود ( و كسى كه همچون خود آنها بود ) گمان خير نبردند ؟ ! قابل توجه اينكه : نهى از كثيرى از گمانها شده ، ولى در مقام تعليل مى گويد زيرا بعضى از گمانها گناه است اين تفاوت تعبير ممكن است از اين جهت باشد كه گمانهاى بد بعضى مطابق واقع است ، و بعضى مخالف واقع ، آنكه مخالف واقع است مسلما گناه است ، و لذا تعبير به ان بعض الظن اثم شده است ، بنابر اين وجود همين گناه كافى است كه از همه بپرهيزد .
در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه گمان بد و خوب غالبا اختيارى نيست ، يعنى بر اثر يك سلسله مقدمات كه از اختيار انسان بيرون است در ذهن منعكس مى شود ، بنابر اين چگونه مى شود از آن نهى كرد ؟ !
1 - منظور از اين نهى ، نهى از ترتيب آثار است ، يعنى هر گاه گمان بدى نسبت به مسلمانى در ذهن شما پيدا شد ، در عمل كوچكترين اعتنائى به آن نكنيد ، طرز رفتار خود را دگرگون نسازيد ، و مناسبات خود را با طرف تغيير ندهيد ، بنابر اين آنچه گناه است ترتيب اثر دادن به گمان بد مى باشد .
لذا در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : ثلاث فى المؤمن لا يستحسن ، و له منهن مخرج ، فمخرجه من سوء الظن ان لا يحققه : سه چيز است كه وجود آن در مؤمن پسنديده نيست ، و راه فرار دارد ، از جمله سوء ظن است كه راه فرارش اين است كه به آن جامه عمل نپوشاند .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 183
2 - انسان مى تواند با تفكر روى مسائل مختلفى ، گمان بد را در بسيارى از موارد از خود دور سازد ، به اين ترتيب كه در راههاى حمل بر صحت بينديشد و احتمالات صحيحى را كه در مورد آن عمل وجود دارد در ذهن خود مجسم سازد و تدريجا بر گمان بد غلبه كند .
بنابر اين گمان بد چيزى نيست كه هميشه از اختيار آدمى بيرون باشد .
لذا در روايات دستور داده شده كه اعمال برادرت را بر نيكوترين وجه ممكن حمل كن ، تا دليلى بر خلاف آن قائم شود ، و هرگز نسبت به سخنى كه از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر ، مادام كه مى توانى محمل نيكى براى آن بيابى ، قال أمير المؤمنين (عليه السلام) : ضع امر اخيك على احسنه حتى ياتيك ما يقلبك منه .
و لا تظنن بكلمة خرجت من اخيك سوء و انت تجد لها فى الخير محملا .
به هر حال اين دستور اسلامى يكى از جامعترين و حساب شده ترين دستورها در زمينه روابط اجتماعى انسانها است ، كه مساله امنيت را به طور كامل در جامعه تضمين مى كند .
كه شرح آن در بحث نكات خواهد آمد .
سپس در دستور بعد مساله نهى از تجسس را مطرح كرده ، مى فرمايد : و هرگز در كار ديگران تجسس نكنيد ( و لا تجسسوا ) .
تجسس و تحسس هر دو به معنى جستجوگرى است ولى اولى معمولا در امور نامطلوب مى آيد ، و دومى غالبا در امر خير ، چنانكه يعقوب به فرزندانش دستور مى دهد : يا بنى اذهبوا فتحسسوا من يوسف و اخيه : اى فرزندان من ! برويد و از ( گمشده من ) يوسف و برادرش جستجو كنيد ( يوسف - 87 ) .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 184
در حقيقت گمان بد عاملى است براى جستجوگرى ، و جستجوگرى عاملى است براى كشف اسرار و رازهاى نهانى مردم ، و اسلام هرگز اجازه نمى دهد كه رازهاى خصوصى آنها فاش شود .
و به تعبير ديگر اسلام مى خواهد مردم در زندگى خصوصى خود از هر نظر در امنيت باشند .
بديهى است اگر اجازه داده شود هر كس به جستجوگرى در باره ديگران بر خيزد حيثيت و آبروى مردم بر باد مى رود ، و جهنمى به وجود مى آيد كه همه افراد اجتماع در آن معذب خواهند بود .
البته اين دستور منافاتى با وجود دستگاههاى اطلاعاتى در حكومت اسلامى براى مبارزه با توطئه ها نخواهد داشت ولى اين بدان معنى نيست كه اين دستگاهها حق دارند در زندگى خصوصى مردم جستجوگرى كنند چنانكه به خواست خدا شرح داده خواهد شد .
و بالاخره در سومين و آخرين دستور كه در حقيقت معلول و نتيجه دو برنامه قبل است مى فرمايد : هيچكدام از شما ديگرى را غيبت نكند ( و لا يغتب بعضكم بعضا ) .
و به اين ترتيب گمان بد سرچشمه تجسس ، و تجسس موجب افشاى عيوب و اسرار پنهانى ، و آگاهى بر اين امور سبب غيبت مى شود كه اسلام از معلول و علت همگى نهى كرده است .
سپس براى اينكه قبح و زشتى اين عمل را كاملا مجسم كند آن را در ضمن يك مثال گويا ريخته ، مى گويد : آيا هيچ يك از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد ؟ ! ( ا يحب احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا ) .
به يقين همه شما از اين امر كراهت داريد ( فكرهتموه ) .
آرى آبروى برادر مسلمان همچون گوشت تن او است ، و ريختن اين آبرو به وسيله غيبت و افشاى اسرار پنهانى همچون خوردن گوشت تن او است ،
تفسير نمونه ج : 22 ص : 185
و تعبير به مرده به خاطر آن است كه غيبت در غياب افراد صورت مى گيرد ، كه همچون مردگان قادر بر دفاع از خويشتن نيستند .
و اين ناجوان مردانه ترين ستمى است كه ممكن است انسان در باره برادر خود روا دارد .
آرى اين تشبيه بيانگر زشتى فوق العاده غيبت و گناه عظيم آن است .
در روايات اسلامى - چنانكه خواهد آمد - نيز اهميت فوق العاده اى به مساله غيبت داده شده است ، و كمتر گناهى است كه مجازات آن از نظر اسلام تا اين حد سنگين باشد .
و از آنجا كه ممكن است افرادى آلوده به بعضى از اين گناهان سه گانه باشند و با شنيدن اين آيات متنبه شوند ، و در صدد جبران بر آيند در پايان آيه راه را به روى آنها گشوده ، مى فرمايد : تقواى الهى ، پيشه كنيد و از خدا بترسيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است ( و اتقوا الله ان الله تواب رحيم ) .
نخست بايد روح تقوا و خدا ترسى زنده شود ، و به دنبال آن توبه از گناه صورت گيرد ، تا لطف و رحمت الهى شامل حال آنها شود .

نكته ها :

1 - امنيت كامل و همه جانبه اجتماعى
دستورهاى ششگانه اى كه در دو آيه فوق مطرح شده ( نهى از سخريه ، و عيبجوئى ، و القاب زشت ، و گمان بد ، و تجسس ، و غيبت ) هرگاه به طور كامل در يك جامعه پياده شود آبرو و حيثيت افراد جامعه را از هر نظر بيمه مى كند ، نه كسى مى تواند به عنوان خود برتربينى ديگران را وسيله تفريح و سخريه قرار دهد ، و نه مى تواند زبان به عيبجوئى اين و آن بگشايد ، و نه با القاب زشت
تفسير نمونه ج : 22 ص : 186
حرمت و شخصيت افراد را در هم بشكند .
نه حق دارد حتى گمان بد ببرد ، نه در زندگى خصوصى افراد به جستجو پردازد ، و نه عيب پنهانى آنها را براى ديگران فاش كند .
به تعبير ديگر انسان چهار سرمايه دارد كه همه آنها بايد در دژهاى اين قانون قرار گيرد و محفوظ باشد : جان ، و مال ، و ناموس ، و آبرو .
تعبيرات آيات فوق و روايات اسلامى نشان مى دهد كه آبرو و حيثيت افراد همچون مال و جان آنها است ، بلكه از بعضى جهات مهمتر است ! اسلام مى خواهد در جامعه اسلامى امنيت كامل حكمفرما باشد نه تنها مردم در عمل و با دست به يكديگر هجوم نكنند ، بلكه از نظر زبان مردم ، و از آن بالاتر از نظر انديشه و فكر آنان نيز در امان باشند ، و هر كس احساس كند كه ديگرى حتى در منطقه افكار خود تيرهاى تهمت را به سوى او نشانه گيرى نمى كند ، و اين امنيتى است در بالاترين سطح كه جز در يك جامعه مذهبى و مؤمن امكان پذير نيست .
پيغمبر گرامى (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در حديثى مى فرمايد : ان الله حرم من المسلم دمه و ماله و عرضه ، و ان يظن به السوء : خداوند خون و مال و آبروى مسلمان را بر ديگران حرام كرده ، و همچنين گمان بد در باره او بردن .
گمان بد نه تنها به طرف مقابل و حيثيت او لطمه وارد مى كند ، بلكه براى صاحب آن نيز بلائى است بزرگ زيرا سبب مى شود كه او را از همكارى با مردم و تعاون اجتماعى بر كنار كند ، و دنيائى وحشتناك آكنده از غربت و انزوا فراهم سازد ، چنانكه در حديثى از أمير مؤمنان على (عليه السلام) آمده است : من لم يحسن ظنه استوحش من كل احد : كسى كه گمان بد داشته باشد
تفسير نمونه ج : 22 ص : 187
از همه كس مى ترسد و وحشت دارد ! .
به تعبير ديگر : چيزى كه زندگى انسان را از حيوانات جدا مى كند ، و به آن رونق و حركت و تكامل مى بخشد ، روح تعاون و همكارى دسته جمعى است ، و اين در صورتى امكان پذير است كه اعتماد و خوشبينى بر مردم حاكم باشد ، در حالى كه سوء ظن پايه هاى اين اعتماد را در هم مى كوبد ، پيوندهاى تعاون را از بين مى برد و روح اجتماعى را تضعيف مى كند .
نه تنها سوء ظن كه مساله تجسس و غيبت نيز چنين است .
افراد بدبين از همه چيز مى ترسند ، و از همه كس وحشت دارند ، و نگرانى جانكاهى دائما بر روح آنها مستولى است ، نه مى توانند يار و مونسى غمخوار پيدا كنند ، و نه شريك و همكارى براى فعاليتهاى اجتماعى ، و نه يار و ياورى براى روز درماندگى .
توجه به اين نكته نيز لازم است كه منظور از ظن در اينجا گمانهاى بى دليل است بنابر اين در مواردى كه گمان متكى به دليل يعنى ظن معتبر باشد از اين حكم مستثنى است مانند گمانى كه از شهادت دو نفر عادل حاصل مى شود .

2 - تجسس نكنيد !
ديديم قرآن با صراحت تمام تجسس را در آيه فوق منع نموده ، و از آنجا كه هيچگونه قيد و شرطى براى آن قائل نشده نشان مى دهد كه جستجوگرى در كار ديگران و تلاش براى افشاى اسرار آنها گناه است ، ولى البته قرائنى كه در داخل و خارج آيه است نشان مى دهد كه اين حكم مربوط به زندگى شخصى و خصوصى افراد است ، و در زندگى اجتماعى تا آنجا كه تاثيرى در سرنوشت جامعه نداشته باشد نيز اين حكم صادق است .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 188
اما روشن است آنجا كه ارتباطى با سرنوشت ديگران و كيان جامعه پيدا مى كند مساله شكل ديگرى به خود مى گيرد ، لذا شخص پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مامورانى براى جمع آورى اطلاعات قرار داده بود كه از آنها بعنوان عيون تعبير مى شود ، تا آنچه را ارتباط با سرنوشت جامعه اسلامى در داخل و خارج داشت براى او گرد آورى كنند .
و نيز به همين دليل حكومت اسلامى مى تواند ماموران اطلاعاتى داشته باشد ، يا سازمان گسترده اى براى گرد آورى اطلاعات تاسيس كند ، و آنجا كه بيم توطئه بر ضد جامعه ، و يا به خطر انداختن امنيت و حكومت اسلامى مى رود به تجسس بر خيزند ، و حتى در داخل زندگى خصوصى افراد جستجوگرى كنند .
ولى اين امر هرگز نبايد بهانه اى براى شكستن حرمت اين قانون اصيل اسلامى شود ، و افرادى به بهانه مساله توطئه و اخلال به امنيت به خود اجازه دهند كه به زندگى خصوصى مردم يورش برند ، نامه هاى آنها را باز كنند ، تلفنها را كنترل نمايند و وقت و بى وقت به خانه آنها هجوم آورند .
خلاصه اينكه مرز ميان تجسس و به دست آوردن اطلاعات لازم براى حفظ امنيت جامعه بسيار دقيق و ظريف است ، و مسئولين اداره امور اجتماع بايد دقيقا مراقب اين مرز باشند ، تا حرمت اسرار انسانها حفظ شود ، و هم امنيت جامعه و حكومت اسلامى به خطر نيفتد .

3 - غيبت از بزرگترين گناهان است
گفتيم سرمايه بزرگ انسان در زندگى حيثيت و آبرو و شخصيت او است ، و هر چيز آن را به خطر بيندازد مانند آن است كه جان او را به خطر انداخته باشد ، بلكه گاه ترور شخصيت از ترور شخص مهمتر محسوب مى شود ، و اينجا
تفسير نمونه ج : 22 ص : 189
است كه گاه گناه آن از قتل نفس نيز سنگين تر است .
يكى از فلسفه هاى تحريم غيبت اين است كه اين سرمايه بزرگ بر باد نرود ، و حرمت اشخاص در هم نشكند ، و حيثيت آنها را لكه دار نسازد ، و اين مطلبى است كه اسلام آن را با اهميت بسيار تلقى مى كند .
نكته ديگر اينكه غيبت بد بينى مى آفريند ، پيوندهاى اجتماعى را سست مى كند ، سرمايه اعتماد را از بين مى برد ، و پايه هاى تعاون و همكارى را متزلزل مى سازد .
مى دانيم اسلام براى مساله وحدت و يكپارچگى جامعه اسلامى و انسجام و استحكام آن اهميت فوق العاده اى قائل شده است ، هر چيز اين وحدت را تحكيم كند مورد علاقه اسلام است ، و هر چيز آن را تضعيف نمايد منفور است ، و غيبت يكى از عوامل مهم تضعيف است .
از اينها گذشته غيبت بذر كينه و عداوت را در دلها مى پاشد ، و گاه سرچشمه نزاعهاى خونين و قتل و كشتار مى گردد .
خلاصه اين كه اگر در اسلام غيبت به عنوان يكى از بزرگترين گناهان كبيره شمرده شده به خاطر آثار سوء فردى و اجتماعى آن است .
در روايات اسلامى تعبيراتى بسيار تكان دهنده در اين زمينه ديده مى شود ، كه نمونه اى از آن را ذيلا مى آوريم : پيغمبر گرامى اسلام فرمود : ان الدرهم يصيبه الرجل من الربا اعظم عند الله فى الخطيئة من ست و ثلاثين زنية ، يزنيها الرجل ! و اربى الربا عرض الرجل المسلم ! : درهمى كه انسان از ربا به دست مى آورد گناهش نزد خدا از سى و شش زنا بزرگتر است ! و از هر ربا بالاتر آبروى مسلمان است ! .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 190
اين مقايسه به خاطر آن است كه زنا هر اندازه قبيح و زشت است جنبه حق الله دارد ، ولى رباخوارى ، و از آن بدتر ريختن آبروى مردم از طريق غيبت ، يا غير آن ، جنبه حق الناس دارد .
در حديث ديگرى آمده است : روزى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با صداى بلند خطبه خواند و فرياد زد : يا معشر من آمن بلسانه و لم يؤمن بقلبه ! لا تغتابوا المسلمين ، و لا تتبعوا عوراتهم ، فانه من تتبع عورة اخيه تتبع الله عورته ، و من تتبع الله عورته يفضحه فى جوف بيته ! ؟ اى گروهى كه به زبان ايمان آورده ايد و نه با قلب ! غيبت مسلمانان نكنيد ، و از عيوب پنهانى آنها جستجو ننمائيد ، زيرا كسى كه در امور پنهانى برادر دينى خود جستجو كند خداوند اسرار او را فاش مى سازد ، و در دل خانه اش رسوايش مى كند ! .
و در حديث ديگرى آمده است كه خداوند به موسى وحى فرستاد : من مات تائبا من الغيبة فهو آخر من يدخل الجنة ، و من مات مصرا عليها فهو اول من يدخل النار ! : كسى كه بميرد در حالى كه از غيبت توبه كرده باشد آخرين كسى است كه وارد بهشت مى شود و كسى كه بميرد در حالى كه اصرار بر آن داشته باشد اولين كسى است كه وارد دوزخ مى گردد ! .
و نيز در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : الغيبة اسرع فى دين الرجل المسلم من الا كلة فى جوفه ! : تاثير غيبت در دين مسلمان از خوره در جسم او سريعتر است ! .
اين تشبيه نشان مى دهد كه غيبت همانند خوره كه گوشت تن را مى خورد
تفسير نمونه ج : 22 ص : 191
و متلاشى مى كند به سرعت ايمان انسان را بر باد مى دهد ، و با توجه به اينكه انگيزه هاى غيبت امورى همچون حسد ، تكبر ، بخل ، كينه توزى ، انحصار طلبى و مانند اين صفات زشت و نكوهيده است روشن مى شود كه چرا غيبت و از بين بردن آبرو و احترام مسلمانان از اين طريق اين چنين ايمان انسان را بر باد مى دهد ( دقت كنيد ) .
روايات در اين زمينه در منابع اسلامى بسيار زياد است كه با ذكر حديث ديگرى اين بحث را پايان مى دهيم امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : من روى على مؤمن رواية يريد بها شينه ، و هدم مروته ، ليسقط من اعين الناس ، اخرجه الله من ولايته الى ولاية الشيطان ، فلا يقبله الشيطان ! : كسى كه به منظور عيبجوئى و آبروريزى مؤمنى سخنى نقل كند تا او را از نظر مردم بيندازد ، خداوند او را از ولايت خودش بيرون كرده ، به سوى ولايت شيطان مى فرستد ، و اما شيطان هم او را نمى پذيرد ! .
تمام اين تاكيدات و عبارات تكان دهنده به خاطر اهميت فوق العاده اى است كه اسلام براى حفظ آبرو ، و حيثيت اجتماعى مؤمنان قائل است ، و نيز به خاطر تاثير مخربى است كه غيبت در وحدت جامعه ، و اعتماد متقابل و پيوند دلها دارد ، و از آن بدتر اينكه غيبت عاملى است براى دامن زدن به آتش كينه و عداوت و دشمنى و نفاق و اشاعه فحشاء در سطح اجتماع ، چرا كه وقتى عيوب پنهانى مردم از طريق غيبت آشكار شود اهميت و عظمت گناه از ميان مى رود و آلودگى به آن آسان مى شود .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 192
4 - مفهوم غيبت
غيبت چنانكه از اسمش پيدا است اين است كه در غياب كسى سخنى گويند ، منتهى سخنى كه عيبى از عيوب او را فاش سازد ، خواه اين عيب جسمانى باشد ، يا اخلاقى ، در اعمال او باشد يا در سخنش ، و حتى در امورى كه مربوط به او است مانند لباس ، خانه ، همسر و فرزندان و مانند اينها .
بنابر اين اگر كسى صفات ظاهر و آشكار ديگرى را بيان كند غيبت نخواهد بود .
مگر اينكه قصد مذمت و عيبجوئى داشته باشد كه در اين صورت حرام است ، مثل اينكه در مقام مذمت بگويد آن مرد نابينا ، يا كوتاه قد ، يا سياهرنگ يا كوسه ! به اين ترتيب ذكر عيوب پنهانى به هر قصد و نيتى كه باشد غيبت و حرام است ، و ذكر عيوب آشكار اگر به قصد مذمت باشد آن نيز حرام است ، خواه آن را در مفهوم غيبت وارد بدانيم يا نه .
اينها همه در صورتى است كه اين صفات واقعا در طرف باشد ، اما اگر صفتى اصلا وجود نداشته باشد داخل در عنوان تهمت خواهد بود كه گناه آن به مراتب شديدتر و سنگين تر است .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : الغيبة ان تقول فى اخيك ما ستره الله عليه ، و اما الامر الظاهر فيه ، مثل الحدة و العجلة ، فلا ، و البهتان ان تقول ما ليس فيه : غيبت آن است كه در باره برادر مسلمانت چيزى را بگوئى كه خداوند پنهان داشته ، و اما چيزى كه ظاهر است مانند تندخوئى و عجله داخل در غيبت نيست ، اما بهتان اين است كه چيزى را بگوئى كه در او وجود ندارد .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 193
و از اينجا روشن مى شود عذرهاى عوامانه اى كه بعضى براى غيبت مى آورند مسموع نيست ، مثلا گاهى غيبت كننده مى گويد اين غيبت نيست ، بلكه صفت او است ! در حالى كه اگر صفتش نباشد تهمت است نه غيبت .
يا اين كه مى گويد : اين سخنى است كه در حضور او نيز مى گويم ، در حالى كه گفتن آن پيش روى طرف نه تنها از گناه غيبت نمى كاهد بلكه به خاطر ايذاء ، گناه سنگين ترى را به بار مى آورد .

5 - علاج غيبت و توبه آن
غيبت مانند بسيارى از صفات ذميمه تدريجا به صورت يك بيمارى روانى در مى آيد ، به گونه اى كه غيبت كننده از كار خود لذت مى برد ، و از اين كه پيوسته آبروى اين و آن را بريزد احساس رضا و خشنودى مى كند ، و اين يكى از مراحل بسيار خطرناك اخلاقى است .
اينجا است كه غيبت كننده بايد قبل از هر چيز به درمان انگيزه هاى درونى غيبت كه در اعماق روح او است و به اين گناه دامن مى زند بپردازد ، انگيزه هائى همچون بخل و حسد و كينه توزى و عداوت و خود برتر بينى .
بايد از طريق خودسازى ، و تفكر در عواقب سوء اين صفات زشت و نتائج شومى كه ببار مى آورد ، و همچنين از طريق رياضت نفس اين آلودگيها را از جان و دل بشويد ، تا بتواند زبان را از آلودگى به غيبت باز دارد .
سپس در مقام توبه بر آيد ، و از آنجا كه غيبت جنبه حق الناس دارد اگر دسترسى به صاحب غيبت دارد و مشكل تازه اى ايجاد نمى كند ، از او عذر خواهى كند ، هر چند بصورت سر بسته باشد ، مثلا بگويد من گاهى بر اثر نادانى
تفسير نمونه ج : 22 ص : 194
و بيخبرى از شما غيبت كرده ام مرا ببخش ، و شرح بيشترى ندهد ، مبادا عامل فساد تازه اى شود .
و اگر دسترسى به طرف ندارد يا او را نمى شناسد ، يا از دنيا رفته است ، براى او استغفار كند ، و عمل نيك انجام دهد ، شايد به بركت آن خداوند متعال وى را ببخشد و طرف مقابل را راضى سازد .

6 - موارد استثناء
آخرين سخن در باره غيبت اينكه قانون غيبت مانند هر قانون ديگر استثناهائى دارد ، از جمله اين كه گاه در مقام مشورت مثلا براى انتخاب همسر ، يا شريك در كسب و كار و مانند آن كسى سؤالى از انسان مى كند ، امانت در مشورت كه يك قانون مسلم اسلامى است ايجاب مى كند اگر عيوبى از طرف سراغ دارد بگويد ، مبادا مسلمانى در دام بيفتد ، و چنين غيبتى كه با چنين نيت انجام مى گيرد حرام نيست .
همچنين در موارد ديگرى كه اهداف مهمى مانند هدف مشورت در كار باشد ، يا براى احقاق حق و تظلم صورت گيرد .
البته كسى كه آشكارا گناه مى كند و به اصطلاح متجاهر به فسق است از موضوع غيبت خارج است ، و اگر گناه او را پشت سر او بازگو كنند ايرادى ندارد ، ولى بايد توجه داشت اين حكم مخصوص گناهى است كه نسبت به آن متجاهر است .
اين نكته نيز قابل توجه است كه نه تنها غيبت كردن حرام است ، گوش به غيبت دادن ، و در مجلس غيبت حضور يافتن آن نيز جزء محرمات است ، بلكه
تفسير نمونه ج : 22 ص : 195
طبق پاره اى از روايات بر مسلمانان واجب است كه رد غيبت كنند ، يعنى در برابر غيبت به دفاع برخيزند ، و از برادر مسلمانى كه حيثيتش به خطر افتاده دفاع كنند ، و چه زيبا است جامعه اى كه اين اصول اخلاقى در آن دقيقا اجرا شود .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 196
يَأَيهَا النَّاس إِنَّا خَلَقْنَكم مِّن ذَكَر وَ أُنثى وَ جَعَلْنَكمْ شعُوباً وَ قَبَائلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكرَمَكمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ(13)
ترجمه :
13 - اى مردم ! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم ، و تيره ها و قبيله ها قرار داديم ، تا يكديگر را بشناسيد ، ولى گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست ، خداوند دانا و خبير است .

تفسير : تقوى بزرگترين ارزش انسانى
در آيات گذشته روى سخن به مؤمنان بود ، و خطاب به صورت يا ايها الذين آمنوا و در ضمن آيات متعددى را كه يك جامعه مؤمن را با خطر روبرو مى سازد بازگو كرد و از آن نهى فرمود .
در حالى كه در آيه مورد بحث مخاطب كل جامعه انسانى است و مهمترين اصلى را كه ضامن نظم و ثبات است بيان مى كند ، و ميزان واقعى ارزشهاى انسانى را در برابر ارزشهاى كاذب و دروغين مشخص مى سازد .
مى فرمايد : اى مردم ! ما شما را از يك مرد و زنى آفريديم ، و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد ( يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ) .
منظور از آفرينش مردم از يك مرد و زن همان بازگشت نسب انسانها
تفسير نمونه ج : 22 ص : 197
به آدم و حوا است ، بنابر اين چون همه از ريشه واحدى هستند معنى ندارد كه از نظر نسب و قبيله بر يكديگر افتخار كنند ، و اگر خداوند براى هر قبيله و طائفه اى ويژگيهائى آفريده براى حفظ نظم زندگى اجتماعى مردم است ، چرا كه اين تفاوتها سبب شناسائى است ، و بدون شناسائى افراد ، نظم در جامعه انسانى حكمفرما نمى شود ، چرا كه هر گاه همه يكسان و شبيه يكديگر و همانند بودند ، هرج و مرج عظيمى سراسر جامعه انسانى را فرا مى گرفت .
در اين كه ميان شعوب ( جمع شعب بر وزن صعب ) به معنى گروه عظيمى از مردم و قبائل جمع قبيله چه تفاوتى است ؟ مفسران احتمالات مختلفى داده اند ؟ جمعى گفته اند دايره شعوب گسترده تر از دايره قبائل است ، همانطور كه شعب امروز بر يك ملت اطلاق مى شود .
بعضى شعوب را اشاره به طوائف عجم و قبائل را اشاره به طوائف عرب مى دانند : و بالاخره بعضى ديگر شعوب را از نظر انتساب انسان به مناطق جغرافيائى ، و قبائل را ناظر به انتساب او به نژاد و خون شمرده اند .
ولى تفسير اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد .
به هر حال قرآن مجيد بعد از آنكه بزرگترين مايه مباهات و مفاخره عصر جاهلى يعنى نسب و قبيله را از كار مى اندازد ، به سراغ معيار واقعى ارزشى رفته مى افزايد : گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شما است ( ان اكرمكم عند الله اتقيكم ) .
به اين ترتيب قلم سرخ بر تمام امتيازات ظاهرى و مادى كشيده ، و اصالت و واقعيت را به مساله تقوا و پرهيزكارى و خدا ترسى مى دهد ، و مى گويد براى تقرب به خدا و نزديكى به ساحت مقدس او هيچ امتيازى جز تقوا مؤثر نيست .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 198
و از آنجا كه تقوا يك صفت روحانى و باطنى است كه قبل از هر چيز بايد در قلب و جان انسان مستقر شود ، و ممكن است مدعيان بسيار داشته باشد و متصفان كم ، در آخر آيه مى افزايد : خداوند دانا و آگاه است ( ان الله عليم خبير ) .
پرهيزگاران را به خوبى مى شناسد ، و از درجه تقوا و خلوص نيت و پاكى و صفاى آنها آگاه است ، آنها را بر طبق علم خود گرامى مى دارد و پاداش مى دهد مدعيان دروغين را نيز مى شناسد و كيفر مى دهد .

نكته :

1 - ارزشهاى راستين و ارزشهاى كاذب
بدون شك هر انسانى فطرتا خواهان اين است كه موجود با ارزش و پر افتخارى باشد ، و به همين دليل با تمام وجودش براى كسب ارزشها تلاش مى كند .
ولى شناخت معيار ارزش با تفاوت فرهنگها كاملا متفاوت است ، و گاه ارزشهاى كاذب جاى ارزشهاى راستين را مى گيرد .
گروهى ارزش واقعى خويش را در انتساب به قبيله معروف و معتبرى مى دانند ، و لذا براى تجليل مقام قبيله و طائفه خود دائما دست و پا مى كنند ، تا از طريق بزرگ كردن آن خود را به وسيله انتساب به آن بزرگ كنند .
مخصوصا در ميان اقوام جاهلى افتخار به انساب و قبائل رائجترين افتخار موهوم بود ، تا آنجا كه هر قبيله اى خود را قبيله برتر و هر نژادى خود را نژاد والاتر مى شمرد ، كه متاسفانه هنوز رسوبات و بقاياى آن در اعماق روح بسيارى از افراد و اقوام وجود دارد .
گروه ديگرى مساله مال و ثروت و داشتن كاخ و قصر و خدم و حشم و امثال اين امور را نشانه ارزش مى دانند ، و دائما براى آن تلاش مى كنند ، در حالى
تفسير نمونه ج : 22 ص : 199
كه جمع ديگرى مقامات بلند اجتماعى و سياسى را معيار شخصيت مى شمرند .
و به همين ترتيب هر گروهى در مسيرى گام برمى دارند و به ارزشى دل مى بندند و آنرا معيار مى شمرند .
اما از آنجا كه اين امور همه امورى است متزلزل و برون ذاتى و مادى و زودگذر يك آئين آسمانى همچون اسلام هرگز نمى تواند با آن موافقت كند ، لذا خط بطلان روى همه آنها كشيده ، و ارزش واقعى انسان را در صفات ذاتى او مخصوصا تقوا و پرهيزكارى و تعهد و پاكى او مى شمرد حتى براى موضوعات مهمى ، همچون علم و دانش ، اگر در مسير ايمان و تقوا و ارزشهاى اخلاقى ، قرار نگيرد اهميت قائل نيست .
و عجيب است كه قرآن در محيطى ظهور كرد كه ارزش قبيله از همه ارزشها مهمتر محسوب مى شد ، اما اين بت ساختگى در هم شكست ، و انسانرا از اسارت خون و قبيله و رنگ و نژاد و مال و مقام و ثروت آزاد ساخت ، و او را براى يافتن خويش به درون جانش و صفات والايش رهبرى كرد ! جالب اينكه در شان نزولهائى كه براى اين آيه ذكر شده نكاتى ديده مى شود كه از عمق اين دستور اسلامى حكايت مى كند ، از جمله اينكه : بعد از فتح مكه پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور داد اذان بگويند ، بلال بر پشت بام كعبه رفت ، و اذان گفت ، عتاب بن اسيد كه از آزاد شدگان بود گفت شكر مى كنم خدا را كه پدرم از دنيا رفت و چنين روزى را نديد ! و حارث بن هشام نيز گفت : آيا رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) غير از اين كلاغ سياه ! كسى را پيدا نكرد ؟ ! ( آيه فوق نازل شد و معيار ارزش واقعى را بيان كرد ) .