بعدی

تفسير نمونه ج : 21 ص : 194
مى كنيم كه هر يك از اين دو گروه جزاى مناسب كار خويش را دريابند حق ايجاب مى كند كه حساب و كتاب و پاداش و كيفرى در جهان ديگرى در كار باشد ، تا هر كس جزاى مناسب عمل خويش را بيابد .
خلاصه اينكه حق در اين آيه اشاره به هدف صحيح آفرينش و آزمايش انسانها و قانون تكامل و همچنين اجراى اصول عدالت است .
ولى غالب آنها اين حقايق را نمى دانند ( و لكن اكثرهم لا يعلمون ) .
چرا كه انديشه و فكر خود را به كار نمى گيرند ، و گرنه دلائل مبداء و معاد واضح و آشكار است .

نكته : قوم تبع چه كسانى بودند ؟
تنها در دو مورد از قرآن مجيد واژه تبع آمده است ، يكى در آيات مورد بحث و ديگرى در آيه 14 سوره ق آنجا كه مى گويد : و اصحاب الايكة و قوم تبع كل كذب الرسل فحق و عيد : صاحبان سرزمينهاى پر درخت قوم شعيب ، و قوم تبع ، هر كدام رسولان خدا را تكذيب كردند و تهديد الهى در باره آنها تحقق يافت .
همانگونه كه قبلا نيز اشاره شد تبع يك لقب عمومى براى ملوك و شاهان يمن بود مانند كسرى براى سلاطين ايران و خاقان براى شاهان ترك و فرعون براى سلاطين مصر و قيصر براى سلاطين روم .
اين تعبير ( تبع ) از اين نظر بر ملوك يمن اطلاق مى شد كه مردم را به پيروى خود دعوت مى كردند ، يا يكى بعد از ديگرى روى كار مى آمدند .
ولى ظاهر اين است كه قرآن از خصوص يكى از شاهان يمن سخن مى گويد ، ( همانگونه كه فرعون معاصر موسى (عليه السلام) كه قرآن از او سخن مى گويد شخص
تفسير نمونه ج : 21 ص : 195
معينى بود ) و در بعضى از روايات آمده كه نام او اسعد ابو كرب بود .
جمعى از مفسران معتقدند كه او شخصا مرد حقجو و مؤمنى بود و تعبير به قوم تبع در دو آيه از قرآن را دليل بر اين معنى گرفته اند ، زيرا در اين دو آيه از شخص او مذمت نشده بلكه از قوم او مذمت شده است .
روايتى كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده نيز شاهد اين معنى است در اين روايت مى خوانيم كه فرمود : لا تسبوا تبعا فانه كان قد اسلم : به تبع بد نگوئيد چرا كه او اسلام آورد .
و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) آمده است : ان تبعا قال للاوس و الخزرج كونوا هاهنا حتى يخرج هذا النبى ، اما انا لو ادركته لخدمته و خرجت معه : شما در اينجا بمانيد تا اين پيامبر خروج كند ، اگر من زمان او را درك مى كردم كمر خدمت او را مى بستم و با او قيام مى كردم ! .
در روايت ديگرى آمده است هنگامى كه تبع در يكى از سفرهاى كشورگشائى خود نزديك مدينه آمد براى علماى يهود كه ساكن آن سرزمين بودند پيام فرستاد كه من اين سرزمين را ويران مى كنم تا هيچ يهودى در آن نماند ، و آئين عرب در اينجا حاكم شود .
شامول يهودى كه اعلم علماى يهود در آنجا بود گفت اى پادشاه اين شهرى است كه هجرتگاه پيامبرى از دودمان اسماعيل است كه در مكه متولد مى شود ، سپس بخشى از اوصاف پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را برشمرد ، تبع كه گويا سابقه ذهنى در اين باره داشت گفت : بنابر اين من اقدام به تخريب اين شهر نخواهم كرد .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 196
حتى در روايتى در ذيل همين داستان آمده است كه او به بعضى از قبيله اوس و خزرج كه همراه او بودند دستور داد كه در اين شهر بمانيد و هنگامى كه پيامبر موعود خروج كرد او را يارى كنيد و فرزندان خود را به اين امر توصيه نمائيد ، حتى نامه اى نوشت و به آنها سپرد و در آن اظهار ايمان به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرد .
نويسنده اعلام قرآن چنين نقل كرده است كه : تبع يكى از پادشاهان جهان گشاى يمن بود كه تا هند لشكركشى كرد ، و تمام كشورهاى آن منطقه را به تصرف خويش درآورد .
ضمن يكى از لشكركشيها وارد مكه شد ، و قصد داشت كعبه را ويران كند ، بيمارى شديدى به او دست داد كه اطباء از درمان او عاجز شدند .
در ميان ملازمان او جمعى از دانشمندان بودند ، و رئيس آنان حكيمى به نام شامول بود ، او گفت ، بيمارى تو به خاطر قصد سوء در باره خانه كعبه است ، و هرگاه از اين فكر منصرف گردى و استغفار كنى شفا خواهى يافت .
تبع از تصميم خود بازگشت و نذر كرد خانه كعبه را محترم دارد و هنگامى كه بهبودى يافت پيراهنى از برد يمانى بر كعبه پوشاند .
در تواريخ ديگر نيز داستان پيراهن كعبه نقل شده به اندازه اى كه به حد تواتر رسيده است ، اين لشكركشى و مساله پوشاندن پيراهن به كعبه در قرن پنجم ميلادى اتفاق افتاده ، و هم اكنون در شهر مكه محلى است كه دار التبابعة ناميده مى شود .
ولى به هر حال بخش عمده سرگذشت شاهان تبابعه يمن از نظر تاريخى خالى از ابهام نيست ، چرا كه در باره تعداد آنها ، و مدت حكومتشان ، اطلاعات
تفسير نمونه ج : 21 ص : 197
زيادى در دست نداريم ، و گاه به روايات ضد و نقيض در اين زمينه برخورد مى كنيم ، آنچه بيشتر در كتب اسلامى اعم از تفسير و تاريخ و حديث مطرح شده پيرامون همان سلطانى است كه قرآن در دو مورد به او اشاره كرده است .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 198
إِنَّ يَوْمَ الْفَصلِ مِيقَتُهُمْ أَجْمَعِينَ(40) يَوْمَ لا يُغْنى مَوْلىً عَن مَّوْلًى شيْئاً وَ لا هُمْ يُنصرُونَ(41) إِلا مَن رَّحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ(42)
ترجمه :
40 - روز جدائى ( حق از باطل ) وعده گاه همه آنهاست .
41 - روزى كه هيچ دوستى كمترين كمكى به دوستش نمى كند و از هيچ سو يارى نمى شوند .
42 - مگر كسى كه خدا او را مورد رحمت قرار داده ، و او عزيز و رحيم است .

تفسير : روز جدائيها ! يوم الفصل
آيات مورد بحث در حقيقت نتيجه گيرى آيات گذشته در مورد مساله معاد است كه در آنها از طريق حكمت آفرينش اين جهان براى وجود رستاخيز استدلال شده بود .
در نخستين آيه از اين استدلال چنين نتيجه گيرى مى كند كه : يوم الفصل و روز جدائيها وعده گاه همه آنهاست ( ان يوم الفصل ميقاتهم اجمعين ) .
چه تعبير جالبى است از روز رستاخيز يوم الفصل روزى كه حق از باطل جدا مى شود ، و صفوف نيكوكاران و بدكاران مشخص مى گردد ، و انسان حتى از
تفسير نمونه ج : 21 ص : 199
نزديكترين دوستانش جدا مى شود ، آرى آن روز وعده گاه همه مجرمان است .
سپس به شرح كوتاهى در باره اين روز جدائى پرداخته مى گويد : در همان روزى كه هيچ كس به فرياد ديگرى نمى رسد ، و هيچ دوستى كمترين كمكى به دوستش نمى كند ، و از هيچ سو يارى نمى شوند ! ( يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و لا هم ينصرون ) .
آرى آن روز روز فصل و جدائى است ، روزى است كه انسان از همه چيز جز عملش جدا مى شود ، و مولى به هر معنى كه باشد دوست ، سرپرست ، ولى نعمت ، خويشاوند ، همسايه ، ياور ، و مانند آن ، توانائى حل كوچكترين مشكلى را از مشكلات قيامت براى كسى ندارد .
مولى از ماده ولاء در اصل به معنى ارتباط دو چيز با يكديگر است به طورى كه بيگانه اى در ميان نباشد ، و براى آن مصداقهاى زيادى است كه در كتب لغت به عنوان معانى مختلف اين واژه آمده ، كه همه آنها در ريشه و معنى اصلى آن مشتركند .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 200
نه تنها دوستان به فرياد هم نمى رسند ، و خويشاوندان گرهى از كار يكديگر نمى گشايند ، بكله نقشه ها نيز نقش بر آب ، و چاره جوئيها به بن بست ، و تيرها به سنگ مى خورد چنانكه در آيه 46 طور مى خوانيم : يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا و لا هم ينصرون : آن روز روزى است كه چاره جوئيهاى آنان مشكلى را حل نمى كند و يارى نمى شوند .
در اينكه چه تفاوتى در ميان لا يغنى و لا هم ينصرون است ؟ بهترين سخن اين است كه گفته شود : اولى اشاره به اين است كه هيچكس نمى تواند مشكل ديگرى را به تنهائى و مستقلا در آن روز حل كند ، و دومى اشاره به اين است حتى نمى توانند با همكارى يكديگر مشكلات را حل نمايند ، زيرا نصرت در جايى گفته مى شود كه شخصى به كمك ديگرى بشتابد و او را يارى دهد تا با همكارى هم بر مشكلات پيروز گردند .
تنها يك گروه مستثنا هستند همانگونه كه در آيه بعد مى گويد : مگر كسى كه خدا او را مورد رحمت قرار داده است ، چرا كه خداوند توانا و رحيم است ( الا من رحم الله انه هو العزيز الرحيم ) .
بدون شك اين رحمت الهى بيحساب نيست و تنها شامل مؤمنانى مى شود كه داراى عمل صالحند ، و اگر لغزشى از آنها سر زده نيز در حدى نيست كه پيوندهاى آنها را از خداوند بريده باشد ، اينها هستند كه دست به دامن لطف الهى مى زنند ، از درياى كرمش بهره مند ، و از چشمه رحمتش سيراب ، و از شفاعت اوليايش برخوردار مى گردند .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 201
و از اينجا روشن مى شود كه نفى هر گونه دوست و ولى و ياور در آن روز با مساله شفاعت منافات ندارد ، زيرا شفاعت نيز جز به اذن پروردگار و فرمان او حاصل نمى شود .
جالب اينكه توصيف به عزيز بودن و رحيم بودن در كنار هم قرار گرفته كه اولى اشاره به نهايت قدرت و شكست ناپذيرى او ، و دومى اشاره به رحمت بى پايان او است ، و مهم اين است كه رحمت در عين قدرت باشد .
در بعضى از روايات اهل بيت (عليهم السلام) نقل شده كه منظور از جمله الا من رحم الله وصى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) امير مؤمنان (عليه السلام) و پيروان مكتب او هستند .
ناگفته پيدا است كه هدف بيان مصداق روشن است .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 202
إِنَّ شجَرَت الزَّقُّومِ(43) طعَامُ الأَثِيمِ(44) كالْمُهْلِ يَغْلى فى الْبُطونِ(45) كَغَلىِ الْحَمِيمِ(46) خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلى سوَاءِ الجَْحِيمِ(47) ثمَّ صبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِيمِ(48) ذُقْ إِنَّك أَنت الْعَزِيزُ الْكرِيمُ(49) إِنَّ هَذَا مَا كُنتُم بِهِ تَمْترُونَ(50)
ترجمه :
43 - درخت زقوم ...
44 - غذاى گنهكاران است .
45 - همانند فلز گداخته در شكمها مى جوشد .
46 - جوششى همچون آب سوزان .
47 - اين كافر مجرم را بگيريد و به ميان دوزخ پرتابش كنيد .
48 - سپس بر سر او از عذاب سوزان بريزيد !
تفسير نمونه ج : 21 ص : 203
49 - ( به او گفته مى شود ) بچش كه ( به پندار خود ) بسيار قدرتمند و محترم بودى !
50 - اين همان چيزى است كه پيوسته در آن ترديد مى كرديد .

تفسير : درخت زقوم ! .
در اين آيات توصيف وحشتناك و تكان دهنده اى از عذابهاى دوزخى منعكس شده كه بحث آيات قبل را در مورد يوم الفصل و روز رستاخيز تكميل مى كند .
مى فرمايد : درخت زقوم ... ( ان شجرة الزقوم ) .
غذاى گناهكاران است ! ( طعام الاثيم ) .
اينها هستند كه از اين گياه تلخ و بد بو و بد طعم و كشنده مى خورند .
زقوم به طورى كه در تفسير آيه 62 سوره صافات نيز گفتيم به گفته مفسران و اهل لغت نام گياهى تلخ و بد بو و بد طعم است كه داراى برگهاى كوچكى است و در سرزمين تهامه از جزيرة عرب مى رويد و مشركان با آن آشنا بودند ، گياهى است كه شيره تلخى دارد كه وقتى به بدن اصابت كند متورم مى شود .
بعضى معتقدند كه در اصل به معنى بلعيدن و بعضى مى گويند به معنى هر نوع غذاى تنفرآميز دوزخيان است .
در حديثى آمده است هنگامى كه اين واژه در قرآن نازل شد كفار قريش گفتند چنين گياهى در سرزمين ما وجود ندارد ، چه كسى از شما معنى زقوم را مى دانيد ؟ در آنجا مردى از اهل افريقا بود گفت : زقوم در لغت ما به
تفسير نمونه ج : 21 ص : 204
معنى كره و خرما است ( شايد منظور او نيز استهزا بود ) وقتى ابو جهل اين سخن را شنيد از روى سخريه صدا زد ، كنيز ! مقدارى كره و خرما بياور تا زقوم كنيم ! مى خوردند و مسخره مى كردند ، و مى گفتند محمد ما را به اينها مى ترساند .
ضمنا بايد توجه داشت كه شجره در لغت عرب و استعمالات قرآنى گاه به معنى درخت و گاه به معنى مطلق گياه مى آيد .
اثيم از ماده اثم به معنى كسى است كه بر گناه مداومت مى كند و در اينجا منظور كفار لجوج و تجاوز كار و پر گناه است .
سپس مى افزايد : همانند فلز گداخته در شكم گنهكاران مى جوشد ! ( كالمهل يغلى فى البطون ) .
جوششى همچون آب سوزان ( كغلى الحميم ) .
مهل به گفته بسيارى از مفسران و ارباب لغت ، فلز مذاب و گداخته است و به گفته بعضى ديگر همچون راغب در مفردات به معنى تفاله و دردى ته نشين شده روغن است كه چيزى است بسيار نامطلوب ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد .
حميم به معنى آب داغ و جوشان و گاه به دوستان صميمى و گرم نيز اطلاق مى شود ، و در اينجا منظور همان معنى اول است .
به هر حال هنگامى كه گياه زقوم وارد شكم آنها مى شود ، حالت حرارت فوق العاده اى ايجاد كرده ، و همچون آبى جوشان غليان پيدا مى كند ، و بجاى اينكه اين غذا مايه قوت و قدرت گردد بدبختى و عذاب و درد و رنج مى آفريند .
سپس مى فرمايد : به ماموران دوزخ خطاب مى شود : اين كافر پر گناه را
تفسير نمونه ج : 21 ص : 205
بگيريد ، و به ميان دوزخ پرتابش كنيد ! ( خذوه فاعتلوه الى سواء الجحيم ) .
فاعتلوه از ماده عتل ( به وزن قتل ) به معنى گرفتن و كشيدن و پرتاب كردن است ، كارى كه ماموران با مجرمان سركشى كه در برابر هيچ قانونى سر تسليم فرود نمى آورند انجام مى دهند .
سواء به معنى وسط است ، چرا كه فاصله آن نسبت به اطراف ، مساوى است ، و بردن اينگونه اشخاص به وسط جهنم به خاطر آن است كه حرارت ، طبعا شديدتر و شعله هاى آتش از هر سو آنها را احاطه مى كند .
باز به يكى ديگر از مجازاتهاى دردناك آنها اشاره كرده مى گويد : سپس به ماموران دوزخ دستور داده مى شود ، كه بر سر او ، از عذاب سوزان بريزيد ( ثم صبوا فوق رأسه من عذاب الحميم ) .
به اين ترتيب هم از درون مى سوزند و هم از بيرون تمام وجودشان را آتش فرا مى گيرد ، و در وسط آتش نيز آب سوزان بر آنها مى ريزند .
نظير همين معنى در آيه 19 سوره حج آمده است : يصب من فوق رؤسهم الحميم .
و بعد از اين همه عذابهاى دردناك جسمانى مجازات جانكاه روانى آنها شروع مى شود : به اين مجرم گناهكار سركش و بى ايمان گفته مى شود : بچش ، تو همان كسى هستى كه به گمان خود از همه قدرت مندتر و محترم تر بودى ( ذق انك انت العزيز الكريم ) .
تو بودى كه بينوايان را در بند و زنجير كشيده بودى ، و بر آنها ظلم و ستم
تفسير نمونه ج : 21 ص : 206
روا مى داشتى ، براى خود قدرتى شكست ناپذير و احترامى فوق العاده قائل بودى .
آرى اين تو بودى كه با آنهمه غرور هر جنايتى را مرتكب شدى ، اكنون بچش نتيجه اعمالترا كه در برابر چشمان تو مجسم شده است ، و همانگونه كه جسم و جان مردم را سوزاندى اكنون درون و برونت در آتش قهر الهى و با آب سوزان مى سوزد .
در حديثى آمده است پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) روزى دست ابو جهل را گرفت و فرمود : اولى لك فاولى : منتظر باش ابو جهل ! منتظر باش ! ابو جهل ناراحت شد و دست خود را كشيد و گفت : باى شىء تهددنى ؟ ما تستطيع انت و صاحبك ان تفعلا بى شيئا ! انى لمن اعز هذا الوادى و اكرمه ! : مرا به چه چيز تهديد مى كنى ؟ نه تو و نه صاحبت ( خدا ) قادر نيستيد با من كارى كنيد ! در سراسر اين سرزمين مكه من از همه نيرومندتر و گرامى ترم آيه فوق ناظر به همين معنى است ، مى گويد : هنگامى كه او را در آتش دوزخ مى افكنند ، به او مى گويند بچش ! اى مرد نيرومند گرامى سرزمين مكه ! .
و در آخرين آيه مورد بحث مى افزايد : به آنها خطاب مى شود : اين همان چيزى است كه پيوسته در باره آن شك و ترديد مى كرديد ( ان هذا ما كنتم به تمترون ) .
چقدر در آيات مختلف قرآن با انواع دلائل ، واقعيت و حقانيت اين روز به شما گوشزد شد ، مگر به شما نگفتيم : رستاخيز را در عالم گياهان بنگريد و كذلك الخروج : رستاخيز شما نيز همين گونه است ؟ ! ( ق - 11 )
تفسير نمونه ج : 21 ص : 207
مگر نگفتيم : همانگونه كه باران زمين هاى مرده را زنده مى كند حشر و نشر شما به همين سادگى است ؟ ! ( و كذلك النشور ( فاطر - 9 ) .
مگر نگفتيم : مساله احياى مردگان براى خدا بسيار آسان است ؟ ! و ذلك على الله يسير ( تغابن - 7 ) .
مگر نگفتيم : آيا آفرينش نخستين براى ما مشكل بود كه در رستاخيز ترديد مى كنيد ؟ ا فعيينا بالخلق الاول ( سوره ق آيه 15 ) .
خلاصه از طرق مختلف حقيقت براى شما بازگو شد ، افسوس كه گوش شنوا نداشتيد ! .

نكته : كيفرهاى جسمانى و روحانى
مى دانيم طبق صريح قرآن مجيد معاد هم جنبه جسمانى دارد و هم روحانى ، و طبيعى است كه مجازاتها و پاداشها نيز بايد داراى هر دو جنبه باشد ، لذا در آيات قرآن و روايات اسلامى به هر دو قسمت اشاره شده است ، منتها از آنجا كه توجه توده مردم به جنبه هاى جسمانى بيشتر است شرح و توضيح بيشترى در مورد مجازاتها و پاداشهاى جسمانى ديده مى شود ، ولى اشارات به پاداش و كيفر معنوى نيز كم نيست .
نمونه اين مطلب را در آيات فوق ديديم كه ضمن برشمردن چند قسمت از كيفرهاى دردناك جسمانى اشاره اى كوتاه و پر معنى به كيفر روحانى سركشان مستكبر نيز شده است .
در آيات ديگر قرآن نيز اشاره به پاداشهاى روحانى ديده مى شود : در يكجا مى فرمايد : و رضوان من الله اكبر : خشنودى و رضايتمندى خداوند از
تفسير نمونه ج : 21 ص : 208
همه اين پاداشها برتر است ( توبه - 72 ) .
در جاى ديگر مى فرمايد : سلام قولا من رب رحيم : براى آنها سلام و تهنيت است از ناحيه پروردگار رحيم و مهربان ( يس - 85 ) .
و بالاخره در جاى ديگر مى گويد : و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلين : هر گونه حسد و كينه و عداوت را از دلهاى آنها برمى كنيم ، همه برادرند و بر تختها رو به روى يكديگر قرار دارند ( حجر - 47 ) .
ناگفته پيداست كه لذات معنوى آن هم در آن عالم وسيع و گسترده غالبا قابل توصيف نيست ، و لذا در آيات قرآن معمولا به صورت سربسته به آنها اشاره شده است و اما كيفرهاى روحى در شكل تحقيرها ، سرزنشها ، تاسف و اندوهها منعكس است كه نمونه اى از آن را در آيات فوق خوانديم .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 209
إِنَّ الْمُتَّقِينَ فى مَقَام أَمِين(51) فى جَنَّت وَ عُيُون(52) يَلْبَسونَ مِن سندُس وَ إِستَبرَق مُّتَقَبِلِينَ(53) كذَلِك وَ زَوَّجْنَهُم بحُور عِين(54) يَدْعُونَ فِيهَا بِكلِّ فَكِهَة ءَامِنِينَ(55) لا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْت إِلا الْمَوْتَةَ الأُولى وَ وَقَاهُمْ عَذَاب الجَْحِيمِ(56) فَضلاً مِّن رَّبِّك ذَلِك هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(57)
ترجمه :
51 - پرهيزكاران در جايگاه امن و امانى هستند .
52 - در ميان باغها و چشمه ها .
53 - آنها لباسهائى از حرير نازك و ضخيم مى پوشند ، و در مقابل يكديگر مى نشينند .
54 - اينچنينند بهشتيان ، و آنها را با حور العين تزويج مى كنيم .
55 - آنها هر نوع ميوه اى را بخواهند در اختيارشان قرار مى گيرد ، و در نهايت امنيت به سر مى برند .
56 - هرگز مرگى جز همان مرگ اول ( كه در دنيا چشيده اند ) نخواهند چشيد و خداوند آنها را از عذاب دوزخ حفظ مى كند .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 210
57 - اين فضل و بخششى است از سوى پروردگارت ، و اين پيروزى بزرگى است .

تفسير : پرهيزگاران و انواع نعمتهاى بهشتى
از آنجا كه در آيات گذشته كيفرهاى دردناك دوزخيان مطرح بود در اين آيات مواهب و پاداشهاى بهشتيان را مى شمرد تا از قرينه مقابله اهميت هر يك از اين دو آشكارتر گردد .
اين پاداشها در هفت قسمت خلاصه شده : نخست اينكه : پرهيزگاران در جايگاه امن و امانى هستند ( ان المتقين فى مقام امين ) .
بنا بر اين هيچگونه ناراحتى و ناامنى به آنها نمى رسد ، و در امنيت كامل از آفات و بلاها ، از غم و اندوهها ، از شياطين و طاغوتها به سر مى برند .
سپس به ذكر نعمت دوم پرداخته ، مى گويد : آنها در ميان باغها و چشمه ها به سر مى برند ، و جايگاه آنها از هر سو با درختان و چشمه ها احاطه شده ( فى جنات و عيون ) .
تعبير به جنات ( باغهاى پر درخت ) ممكن است اشاره به تعدد باغهائى باشد كه هر يك از بهشتيان در اختيار دارند ، و يا اشاره به مقامهاى مختلف آنان باشد چرا كه باغهاى بهشت نيز همه يكسان نيست و به تفاوت درجات بهشتيان متفاوت است .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 211
در مرحله سوم به لباسهاى زيباى آنها اشاره كرده مى افزايد : آنها لباسهائى از حرير لطيف و نازك و ضخيم مى پوشند ، و در برابر يكديگر بر تختها جاى دارند ( يلبسون من سندس و استبرق متقابلين ) .
سندس به پارچه هاى ابريشمين نازك و لطيف مى گويند ، و بعضى قيد زربافت را نيز به آن افزوده اند .
استبرق به معنى پارچه هاى ابريشمى ضخيم است ، و جمعى از اهل لغت و مفسران آن را معرب كلمه فارسى استبر يا ستبر ( به معنى ضخيم ) مى دانند ، اين احتمال نيز هست كه ريشه آن عربى باشد و از برق ( به معنى تلالؤ ) گرفته شده است ، به خاطر درخشندگى خاصى كه اين گونه پارچه ها دارد .
البته در بهشت گرما و سرماى شديدى وجود ندارد تا به وسيله پوشيدن لباس دفع شود ، بلكه اينها اشاره به لباسهاى متنوع و گوناگون بهشتى است ، و همانگونه كه قبلا گفته ايم الفاظ و كلمات ما كه براى رفع حاجت در زندگى روزمره دنيا وضع شده قادر نيست مسائل آن جهان بزرگ و كامل را توصيف كند ، بلكه تنها مى تواند اشاراتى به آن باشد .
بعضى نيز تفاوت اين لباسها را اشاره به تفاوت مقام قرب بهشتيان دانسته اند .
ضمنا متقابل بودن بهشتيان با يكديگر و حذف هر گونه تفاوت و برترى - جوئى در ميان آنها اشاره اى است به روح انس و اخوتى كه بر جلسات آنها حاكم است ، جلساتى كه جز صفا و روحانيت و معنويت در فضاى آن چيزى وجود ندارد .
در مرحله چهارم نوبت به همسران آنها مى رسد مى گويد : آرى اينچنينند بهشتيان ، و حور العين را به همسرى آنها درمى آوريم ( كذلك و زوجناهم بحور عين ) .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 212
حور جمع حوراء و احور به كسى مى گويند كه سياهى چشم او كاملا مشكى و سفيدى آن كاملا شفاف است ! .
عين ( بر وزن چين ) جمع اعين و عيناء به معنى درشت چشم است .
از آنجا كه زيبائى انسان بيش از همه در چشمان او است ، در اينجا چشمان زيباى حور العين را توصيف مى كند ، و البته در آيات ديگر قرآن زيبائيهاى ديگر آنها نيز به طرز زيبائى مطرح شده است .
سپس به ذكر پنجمين نعمت بهشتيان پرداخته مى افزايد : آنها هر نوع ميوه اى را بخواهند تقاضا مى كنند در اختيارشان قرار مى گيرد و در نهايت امنيت هستند ( يدعون فيها بكل فاكهة آمنين ) .
حتى مشكلاتى كه در بهره گيرى از ميوه هاى دنيا وجود دارد براى آنها وجود نخواهد داشت ، ميوه ها همگى نزديك و در دسترسند ، بنا بر اين زحمت و رنج چيدن ميوه از درختان بلند در آنجا نيست : قطوفها دانية ( حاقه - 23 ) .
انتخاب هر گونه ميوه اى را بخواهند به دست آنهاست : و فاكهة مما يتخيرون ( واقعه - 20 ) .
بيماريها و ناراحتيهائى كه گاه بر اثر خوردن ميوه ها در اين دنيا پيدا مى شود در آنجا وجود ندارد ، و نيز بيمى از فساد و كمبود و فناى آنها نيست ، و از هر نظر فكر آنها راحت و در امنيتند .
به هر حال اگر غذاى دوزخيان زقوم است و در درون آنان همچون آب جوشان مى جوشد ، طعام بهشتيان ميوه هاى لذتبخش و خالى از هر گونه ناراحتى است .
جاودانگى بهشت و نعمتهاى بهشتى ششمين موهبت الهى بر متقين است ، چرا
تفسير نمونه ج : 21 ص : 213
كه آنچه فكر انسان را به هنگام وصال ناراحت مى كند بيم فراق است ، لذا مى فرمايد : آنها هيچ مرگى جز همان مرگ اول كه در دنيا چشيدند نخواهند چشيد ! ( لا يذوقون فيها الموت الا الموتة الاولى ) .
جالب اينكه قرآن مساله جاودانه بودن نعمتهاى بهشت را با تعبيرات مختلف بيان كرده است ، گاه مى گويد : خالدين فيها جاودانه در باغهاى بهشت خواهند ماند .
و گاه مى گويد : عطاءا غير مجذوذ اين عطائى است قطع نشدنى ( هود - 108 ) .
در اينكه چرا تعبير به مرگ نخستين ( الموتة الاولى ) شده است مطالبى است كه در نكات خواهد آمد .
سرانجام هفتمين و آخرين نعمت را در اين سلسله چنين بيان مى كند : و خداوند آنها را از عذاب دوزخ حفظ كرده است ( و وقاهم عذاب الجحيم ) .
كمال اين نعمتها در اين است كه احتمال عذاب و فكر مجازات بهشتيان را به خود مشغول نمى دارد و نگران نمى كند .
اشاره به اينكه اگر پرهيزگاران لغزشهائى هم داشته اند خدا به لطف و كرمش آنها را بخشيده ، و به آنها اطمينان داده است كه از اين نظر نگرانى به خود راه ندهند ، و به تعبير ديگر غير از معصومين خواه ناخواه لغزشى دارند و تا مشمول عفو الهى نشوند از آن بيمناكند اين آيه به آنها از اين نظر امنيت كامل مى بخشد .
در اينجا سؤالى مطرح است و آن اينكه بعضى از مؤمنان مدت زمانى به خاطر گناهشان در دوزخ مى مانند تا پاك شوند و سپس به بهشت مى آيند ، آيا آيه
تفسير نمونه ج : 21 ص : 214
فوق شامل حال آنها نمى شود ؟ در پاسخ مى توان گفت : آيه از پرهيزگاران بلند پايه اى سخن مى گويد كه از همان ابتدا قدم در بهشت مى نهند ، و اما از گروه ديگر ساكت است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين دسته نيز بعد از ورود در بهشت ديگر بيمى از بازگشت به دوزخ ندارند ، و در امن و امانند ، يعنى آيه فوق حال آنها را بعد از ورود در بهشت ترسيم مى كند .
در آخرين آيه مورد بحث اشاره به تمام اين نعمتهاى هفتگانه كرده ، به صورت يك جمع بندى مى گويد : همه اينها به عنوان فضل و بخششى از سوى پروردگار تو است و اين فوز عظيم و پيروزى بزرگى است كه شامل حال پرهيزگاران مى شود ( فضلا من ربك ذلك هو الفوز العظيم ) .
درست است كه پرهيزگاران حسنات بسيارى در دنيا انجام داده اند ، ولى مسلما پاداش عادلانه آن اعمال ناچيز اينهمه نعمت بى پايان و جاودانى نيست اين فضل خدا است كه اينهمه پاداش را در اختيار آنها گذارده .
از اين گذشته ، اگر فضل الهى در دنيا شامل حال آنها نبود هرگز نمى توانستند آن حسنات را بجا آورند ، او به آنها عقل و دانش داد ، او پيامبران الهى و كتب آسمانى را فرستاد ، و او توفيق هدايت و عمل را شامل حالشان كرد .
آرى بهره گيرى از اين توفيقات بزرگ و رسيدن به آن همه پاداش در پرتو اين توفيقات ، فوز عظيم و پيروزى بزرگى است كه جز در سايه لطف او حاصل نمى شود .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 215
نكته : مرگ نخستين چيست ؟
در آيات فوق خوانديم كه بهشتيان هيچ مرگى جز مرگ نخستين را نمى چشند ، در اينجا سه سؤال مطرح است .
نخست اينكه منظور از مرگ اول چيست ؟ اگر مرگى است كه پايان زندگى دنيا را تشكيل مى دهد چرا مى گويد : بهشتيان جز مرگ اول را نمى چشند ، در حالى كه آن را قبلا چشيده اند ( و بايد به صورت فعل ماضى گفته شود نه مضارع ) .
در پاسخ اين سؤال بعضى الا را در الا الموتة الاولى به معنى بعد گرفته اند و گفته اند معنى آيه اين مى شود كه بعد از مرگ نخستين مرگ ديگرى را نخواهند چشيد .
بعضى در اينجا تقديرى قائل شده اند و گفته اند تقدير چنين است : الا الموتة الاولى التى ذاقوها : مگر مرگ نخستين كه آن را از قبل چشيده اند .
سؤال ديگر اينكه چرا تنها سخن از مرگ نخستين به ميان آمده در حالى كه مى دانيم انسان دو مرگ را مى چشد ، مرگى در پايان زندگى دنيا ، و مرگى بعد از حيات برزخى .
در پاسخ اين سؤال جوابهائى گفته اند كه هيچيك قابل قبول نيست ، و نياز به ذكر آن نمى بينيم ، بهتر اين است كه گفته شود حيات و مرگ برزخى هيچ شباهتى به حيات و مرگ معمولى ندارد ، بلكه به مقتضاى معاد جسمانى حيات قيامت از جهاتى شبيه حيات دنيا است ، منتها در سطحى بسيار بالاتر و والاتر ، و لذا به بهشتيان گفته مى شود جز مرگ نخستين كه در دنيا داشتيد ديگر مرگى در
تفسير نمونه ج : 21 ص : 216
كار نخواهد بود ، و چون حيات و مرگ برزخى مطلقا با آن شباهتى ندارد سخنى از آن به ميان نيامده است .
سومين سؤال اينكه نبودن مرگ در قيامت منحصر به بهشتيان نيست ، دوزخيان نيز مرگى ندارند ، پس چرا در آيه روى بهشتيان تكيه شده است ؟ مرحوم طبرسى در مجمع البيان جواب جالبى دارد ، مى گويد : اين به خاطر آن است كه بشارتى براى بهشتيان باشد كه حيات جاويدان گوارائى دارند ، اما براى دوزخيان كه هر لحظه از حياتشان براى آنها مرگى است و گوئى پيوسته مى ميرند و زنده مى شوند اين سخن مفهومى ندارد .
به هر حال تعبير به لا يذوقون ( نمى چشند ) در اينجا اشاره به اين است كه حتى كمترين آثارى از آثار مرگ نيز براى بهشتيان پيدا نمى شود .
جالب اينكه در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم : خداوند روز قيامت به بعضى از بهشتيان مى گويد : و عزتى و جلالى ، و علوى و ارتفاع مكانى ، لانحلن له اليوم خمسة اشياء ... الا انهم شباب لا يهرمون ، و اصحاء لا يسقمون ، و اغنياء لا يفتقرون ، و فرحون لا يحزنون ، و احياء لا يموتون ، ثم تلى هذه الاية : لا يذوقون فيها الموت الا الموتة الاولى : به عزت و جلالم سوگند ، و به علو و بلندى مقامم قسم ، من پنج چيز را به او مى بخشم ... آنها هميشه جوانند و پير نمى شوند ، تندرستند و بيمار نمى گردند ، توانگرند و فقير نخواهند شد ، خوشحالند و اندوهى به آنها راه نمى يابد ، و هميشه زنده اند و نمى ميرند ، سپس اين آيه را تلاوت فرمود : لا يذوقون فيها الموت الا الموتة الاولى .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 217
فَإِنَّمَا يَسرْنَهُ بِلِسانِك لَعَلَّهُمْ يَتَذَكرُونَ(58) فَارْتَقِب إِنَّهُم مُّرْتَقِبُونَ(59)
ترجمه :
58 - ما آن ( قرآن ) را بر زبان تو آسان ساختيم تا متذكر شوند .
59 - ( اما اگر پذيرا نشدند ) منتظر باش آنها نيز منتظرند ( تو منتظر پيروزى الهى و آنها منتظر عذاب و شكست باشند ) .

تفسير : منتظرش باش كه آنها نيز منتظرند !
گفتيم : سوره دخان با بيان عظمت و عمق آيات قرآن شروع شده است ، و با آيات فوق كه آن هم بيانگر تاثير عميق آيات قرآن است پايان مى گيرد ، تا آغاز سوره با انجامش هماهنگ باشد ، و آنچه در ميان اين آغاز و انجام بيان شده نيز تاكيدى است بر مواعظ و اندرزهاى قرآن .
مى فرمايد : ما اين قرآن را بر زبان تو آسان كرديم تا آنها متذكر شوند ( فانما يسرناه بلسانك لعلهم يتذكرون ) .
با اينكه محتوايش فوق العاده عميق و ابعادش بسيار گسترده است ، ساده ، روان ، همه كس فهم ، و قابل استفاده براى همه قشرهاست ، مثالهايش زيبا ، تشبيهاتش طبيعى و رسا ، داستانهاى واقعى و آموزنده ، دلائلش روشن و محكم ، بيانش ساده و فشرده و پر محتوا ، و در عين حال شيرين و جذاب ، تا در اعماق قلوب انسانها نفوذ كند ، بيخبران را آگاه ، و دلهاى آماده را متذكر سازد .
بعضى از مفسران تفسير ديگرى براى اين آيه ذكر كرده اند كه مطابق آن منظور اين است : تو با اينكه درس نخوانده اى به سهولت و راحتى مى توانى اين
تفسير نمونه ج : 21 ص : 218
آيات پر محتوا را كه بيانگر وحى و اعجاز الهى است قرائت كنى .
ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد ، و در واقع اين آيه شبيه آيه اى است كه در سوره قمر چند بار تكرار شده است : و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر : ما قرآن را براى تذكر سهل و آسان ساختيم آيا كسى هست كه پند گيرد و متذكر شود ؟ .
ولى از آنجا كه با همه اين اوصاف باز گروهى در برابر كلام حق تسليم نمى شوند در آخرين آيه آنها را مورد تهديد قرار داده ، مى گويد : اگر با اينهمه آنها پذيرا نشوند تو منتظر باش ، آنها نيز منتظرند ! ( فارتقب انهم مرتقبون ) .
تو منتظر وعده هاى الهى در زمينه پيروزى بر كفار باش ، و آنها منتظر شكست باشند .
تو منتظر مجازات دردناك الهى در باره اين قوم لجوج و ستمگر باش ، آنها نيز در پندار خود انتظار شكست و ناكامى تو را مى كشند ، تا معلوم شود كداميك از اين دو انتظار صحيح است ؟ بنا بر اين هرگز نبايد از اين آيه چنين نتيجه گيرى كرد كه خداوند به پيامبرش دستور مى دهد به كلى دست از تبليغ آنها بكشد ، و تلاشها و كوششهايش را متوقف سازد ، و تنها به انتظار قناعت كند ، بلكه اين يكنوع تهديد است كه براى بيدار ساختن افراد لجوج به كار مى رود .

نكته ها :
1 - ارتقب در اصل از رقبة ( بر وزن طلبه ) به معنى گردن گرفته شده است ، و از آنجا كه افرادى كه منتظر چيزى هستند پيوسته گردن مى كشند به معنى انتظار و مراقبت از چيزى آمده است .
2 - آيات فوق به خوبى نشان مى دهد كه قرآن مجيد تعلق به قشر و گروه
تفسير نمونه ج : 21 ص : 219
خاصى ندارد ، بلكه براى فهم و تذكر و پندگيرى عموم است ، بنابر اين آنها كه قرآن را در پيچ و خم مفاهيم مبهم و مسائل نامفهومى قرار مى دهند كه درك آن تعلق به قشر خاصى دارد و حتى آن قشر هم چيزى از آن نمى فهمند در حقيقت از روح قرآن غافلند .
قرآن بايد در زندگى همه مردم حضور داشته باشد ، در شهر و روستا ، در خلوت و جمع ، در دبستان و دانشگاه ، در مسجد و ميدان جنگ ، و در همه جا ، چرا كه خداوند آن را سهل و ساده و روان ساخته تا همگان متذكر شوند .
و نيز اين آيه قلم بطلان بر افكار كسانى كه قرآن را در طرز تلاوت و پيچ و خم قواعد تجويد خلاصه كرده ، و تنها همتشان اداى الفاظ آن از مخارج و رعايت آداب وقف و وصل است مى كشد ، و مى گويد همه اينها براى تذكر است تذكرى كه عامل حركت و سازندگى در عمل بشود ، رعايت ظواهر الفاظ در جاى خود صحيح ولى هدف نهائى معانى است نه الفاظ .
3 - در حديثى از امام صادق (عليه السلام) آمده است : لو لا تيسيره لما قدر احد من خلقه ان يتلفظ بحرف من القرآن ، و انى لهم ذلك و هو كلام من لم يزل و لا يزال ! : اگر خداوند قرآن را آسان بر زبانها نساخته بود كسى قدرت نداشت تلفظ به حرفى از حروف آن كند ، و چگونه مى توانستند در حالى كه قرآن سخن خداوند ازلى و ابدى است ؟ ( و چنين كلامى آنقدر ابهت و عظمت دارد كه تلفظ به آن براى بندگان بدون لطف الهى ممكن نيست ) .
پروردگارا ! ما را از كسانى قرار ده كه از قرآن اين كلام بزرگ و بى نظيرت پند مى گيرند ، و زندگى خود را در تمام ابعاد با آن هماهنگ مى سازند .
خداوندا ! از آن امنيت كه به پرهيزگاران عنايت مى كنى و قلب و جان
تفسير نمونه ج : 21 ص : 220
آنها را در برابر طوفان حوادث آرامش مى بخشى به ما مرحمت فرما .
بارالها ! مواهبت بى شمار ، و رحمتت بى حساب ، و مجازاتت دردناك است ، اعمال ما چيزى نيست كه ما را مشمول لطفت و بر كنار از كيفرت سازد ، ما را با همان فضلى كه به متقين وعده داده اى مشمول عناياتت قرار ده ، و گرنه هرگز به آغوش بهشت جاودانت راه نخواهيم يافت .
پايان سوره دخان سه شنبه 25 رجب المرجب 1405 27 1 1364
تفسير نمونه ج : 21 ص : 221
( ) سوره جاثيه اين سوره در مكه نازل شده ، و داراى 37 آيه است

تفسير نمونه ج : 21 ص : 222
تفسير نمونه ج : 21 ص : 223
محتواى سوره جاثيه
اين سوره كه ششمين سوره از سوره هاى حواميم است از سوره هاى مكى است ، و زمانى نازل شد كه درگيرى شديدى ميان مسلمانان و مشركان بر فضاى اجتماعى مكه حاكم بود ، و به همين دليل بيشتر روى مسائل مربوط به توحيد ، و مبارزه با شرك ، و تهديد ظالمان به دادگاه قيامت ، و توجه به مساله ثبت اعمال ، و همچنين توجه به سرنوشت اقوام سركش پيشين مى پردازد ، و مى توان محتواى اين سوره را در هفت بخش خلاصه كرد :
1 - عظمت قرآن مجيد و اهميت آن .
2 - بيان گوشه اى از دلائل توحيد در برابر مشركان .
3 - ذكر پاره اى از ادعاهاى طبيعى مسلكان و پاسخ قاطع به آن .
4 - اشاره كوتاهى به سرنوشت بعضى از اقوام پيشين همچون بنى اسرائيل به عنوان گواهى بر مباحث اين سوره .
5 - تهديد شديد نسبت به گمراهانى كه اصرار و پافشارى بر عقائد انحرافى خود دارند .
6 - دعوت به عفو و گذشت در عين قاطعيت و عدم انحراف از مسير حق .
7 - اشارات گويائى به حوادث تكاندهنده قيامت ، مخصوصا نامه اعمال كه تمامى كارهاى انسان را بى كم و كاست در برمى گيرد .
اين سوره با اوصاف و نامهاى بزرگ خداوند همچون عزيز و حكيم آغاز مى شود و با آن نيز ختم مى گردد ، نام اين سوره جاثيه است به تناسب آيه 28 اين سوره ( جاثيه يعنى كسى كه به زانو در آمده ) و اشاره به وضع بسيارى
تفسير نمونه ج : 21 ص : 224
از مردم در صحنه قيامت در دادگاه عدل الهى است .
مرحوم طبرسى در مجمع البيان نام ديگرى نيز براى اين سوره نقل كرده كه چندان مشهور نيست و آن شريعت است به تناسب آيه 18 اين سوره .

فضيلت تلاوت سوره جاثيه
در حديثى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : من قرأ حاميم الجاثية ستر الله عورته و سكن روعته عند الحساب : كسى كه سوره جاثيه را بخواند ( و البته در آن انديشه كند و در زندگى خود به كار بندد ) خداوند عيوب او را روز قيامت مى پوشاند ، و ترس و وحشت او را به آرامش مبدل مى سازد .
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : من قرأ سورة الجاثية كان ثوابها ان لا يرى النار ابدا ، و لا يسمع زفير جهنم و لا شهيقها ، و هو مع محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) : هر كس سوره جاثيه را ( با فكر و انديشه اى كه مقدمه عمل باشد ) تلاوت كند ثوابش اين است كه هرگز آتش دوزخ را نبيند و صداى ناله جهنم را نمى شنود و همنشين محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خواهد بود .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 225
سورة الجاثية
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ حم(1) تَنزِيلُ الْكِتَبِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الحَْكِيمِ(2) إِنَّ فى السمَوَتِ وَ الأَرْضِ لاَيَت لِّلْمُؤْمِنِينَ(3) وَ فى خَلْقِكمْ وَ مَا يَبُث مِن دَابَّة ءَايَتٌ لِّقَوْم يُوقِنُونَ(4) وَ اخْتِلَفِ الَّيْلِ وَ النهَارِ وَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السمَاءِ مِن رِّزْق فَأَحْيَا بِهِ الأَرْض بَعْدَ مَوْتهَا وَ تَصرِيفِ الرِّيَح ءَايَتٌ لِّقَوْم يَعْقِلُونَ(5) تِلْك ءَايَت اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْك بِالْحَقِّ فَبِأَى حَدِيثِ بَعْدَ اللَّهِ وَ ءَايَتِهِ يُؤْمِنُونَ(6)

تفسير نمونه ج : 21 ص : 226
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - حم .
2 - اين كتاب از سوى خداوند عزيز و حكيم نازل شده است .
3 - بدون شك در آسمانها و زمين نشانه هاى فراوانى است براى آنها كه اهل ايمانند .
4 - و همچنين در آفرينش شما ، و جنبندگانى كه در سراسر زمين منتشر ساخته ، نشانه هائى است براى جمعيتى كه اهل يقينند .
5 - و نيز در آمد و شد شب و روز و رزقى كه خداوند از آسمان نازل كرده ، و به وسيله آن زمين را بعد از مردنش حيات بخشيده ، و همچنين در وزش بادها نشانه هاى روشنى است براى جمعيتى كه اهل تفكرند .
6 - اينها آيات الهى است كه ما آن را به حق بر تو تلاوت مى كنيم ، اگر آنها به اين آيات ايمان نياورند به كدام سخن بعد از سخن خدا و آياتش ايمان مى آورند ؟ ! .

تفسير : همه جا نشانه هاى او است
گفتيم اين سوره ششمين سوره اى است كه با حروف مقطعه حم آغاز شده ، و با سوره بعد يعنى سوره احقاف مجموعا سوره هاى هفتگانه حواميم را تشكيل مى دهد .
در مورد تفسير حروف مقطعه كرارا در آغاز سوره هاى بقره و آل عمران و اعراف و همچنين سوره هاى حم بحث كرده ايم .
مفسر معروف طبرسى در آغاز اين سوره مى افزايد : بهترين سخن اين است كه گفته شود حم نام اين سوره است ، سپس از بعضى از مفسران نقل مى كند نامگذارى اين سوره به حم براى اشاره به اين است كه اين قرآن كه سراپا اعجاز است از حروف الفبا تشكيل شده .
آرى اين كتابى كه نور است و هدايت است و راهنما و راهگشا و معجزه
تفسير نمونه ج : 21 ص : 227
جاويدان پيامبر اسلام است از تركيب همين حروف ساده به وجود آمده ، و اين نهايت عظمت است كه چنان امر مهمى از چنين وسيله ساده اى تشكيل گردد .
و شايد به همين دليل بلافاصله از عظمت قرآن ياد كرده ، مى گويد اين كتاب از سوى خداوند عزيز و حكيم نازل شده است ( تنزيل الكتاب من الله العزيز الحكيم ) .
عزيز به معنى قدرتمند و شكست ناپذير ، و حكيم به معنى كسى كه از اسرار همه چيز آگاه است و تمام افعالش روى حساب و حكمت مى باشد .
روشن است كه براى نازل كردن اينچنين كتاب ، حكمتى بى پايان ، و قدرتى نامحدود لازم است ، كه جز در خداوند متعال وجود ندارد .
جالب اينكه اين آيه به همين صورت در آغاز چهار سوره قرآن آمده است كه سه سوره از سوره هاى حواميم ( مؤمن ، جاثيه و احقاف ) و يك سوره از غير حواميم ( سوره زمر ) است ، اين تكرار و تاكيد به اين منظور است كه توجه همگان را به عمق اسرار قرآن و عظمت محتواى آن جلب كند ، تا هيچ تعبيرى را در آن ساده نينگارند ، و هيچ كلمه اى را بيحساب فكر نكنند ، و به هيچ حدى از فهم و درك آن قانع نشوند .
اين نكته نيز قابل توجه است كه گاهى توصيف به عزيز براى خود قرآن ذكر شده ، مانند و انه لكتاب عزيز : قرآن كتابى است قدرتمند و شكست - ناپذير ( فصلت 41 ) دست بيهوده گويان به دامنش دراز نمى شود و گذشت زمان از ارزش آن نمى كاهد ، و حقايق آن به كهنه گى نمى گرايد تحريف گران را
تفسير نمونه ج : 21 ص : 228
رسوا مى كند و در مسير زمان همواره پيش مى تازد .
و گاه براى نازل كننده قرآن مانند آيه مورد بحث ، و هر دو صحيح است .
سپس به بيان آيات و نشانه هاى عظمت خدا در آفاق و انفس پرداخته ، مى گويد : در آسمانها و زمين نشانه هاى فراوانى است براى آنها كه اهل ايمانند و طالب حقند ( ان فى السموات و الارض لايات للمؤمنين ) .
عظمت آسمانها از يكسو ، و نظام شگفت انگيز آنها كه ميليونها سال مى گذرد و برنامه هاى آنها بدون كمترين انحراف و دگرگونى ادامه مى يابد از سوى ديگر ، و ساختمان زمين و عجائب آن از سوى سوم هر يك آيتى از آيات خدا است .
زمينى كه به گفته بعضى از دانشمندان 14 نوع حركت دارد ، و با سرعت سرسام آورى به گرد خود مى گردد ، و نيز حركتى سريع به گرد خورشيد ، و حركت ديگرى همراه خانواده منظومه شمسى در دل كهكشان دارد ، و به مسافرتى بى انتها مشغول است ، با اينحال چنان آرام است كه مهد آسايش انسان و همه موجودات زنده است ، و ابدا احساس نمى شود كه حتى به مقدار سر سوزنى حركت مى كند ! نه چنان سخت است كه نتوان در آن زراعت كرد و خانه بنا نمود ، و نه چنان نرم است كه قابل استقرار و بقا نباشد .
انواع منابع و معادن و وسائل حيات براى ميلياردها انسان گذشته و امروز و آينده در آن فراهم شده ، و آنقدر زيبائى دارد كه انسان را مسحور و مفتون خود مى سازد كوهها و درياها و جو زمين نيز هر كدام آيتى است اسرارآميز ولى اين نشانه هاى توحيد و عظمت آفريدگار را تنها در اختيار مؤمنان يعنى طالبان حق و پويندگان راه الله قرار مى دهد ، و كوردلان بيخبر و مغرور از درك آن محرومند .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 229
سپس از اين آيات آفاقى به آيات انفسى پرداخته ، مى گويد : و در آفرينش شما و جنبندگانى كه در سراسر زمين پراكنده ساخته نيز نشانه هائى است براى جمعيتى كه اهل يقينند ( و فى خلقكم و ما يبث من دابة آيات لقوم يوقنون ) .
در حقيقت همانگونه كه در عبارت معروف و منسوب به امير مؤمنان على (عليه السلام) آمده است : اين انسان جرم صغيرى است كه عالم كبيرى در او خلاصه شده و آنچه در عالم كبير وجود دارد نمونه اى از آن در درون جسم و جان او است .
خصلتها و صفاتش معجونى است از خصائل و صفات مجموعه جنبندگان و موجودات زنده ، و تنوع خلقتش عصاره اى است از مجموعه حوادث اين جهان بزرگ .
ساختمان يك سلول او به اندازه ساختمان يك شهر عظيم صنعتى اسرارانگيز است ، و آفرينش يك موى او با ويژگيها و خصوصيات مختلفى كه با سرپنجه علم و دانش كشف شده است خود آيتى بزرگ از آيات الهى است .
وجود هزاران كيلومتر رگهاى كوچك و بزرگ و مويرگهاى فوق العاده ظريف در بدن او ، و هزار كيلومتر رشته هاى ارتباطى و سيمهاى مخابراتى سلسله اعصاب ، و چگونگى ارتباط آنها با مركز فرماندهى فوق العاده پيچيده و اسرارآميز و در عين حال قوى و نيرومند در مغز ، و طرز كار هر يك از دستگاههاى داخلى بدن ، و هماهنگى عجيب آنها به هنگام بروز حوادث ناگهانى ، و دفاع سرسختانه نيروهاى محافظ تن در برابر هجوم عوامل خارجى ، هر يك به تنهائى آيتى است .
و از انسان گذشته صدها هزار نوع جنبنده از حيوانات ذره بينى گرفته تا حيوانات غول پيكر ، با ويژگيها و ساختمانهاى كاملا متنوع و رنگارنگ كه گاه براى مطالعه يكنوع از آنها بايد جمعى از دانشمندان تمام عمر خود را مصروف كنند ، و با اينكه هزاران كتاب در باره اسرار آفرينش آنها نوشته شده هنوز آنچه در باره آنها مى دانيم در برابر آنچه نمى دانيم بسيار كم است ، آرى هر يك به نوبه
تفسير نمونه ج : 21 ص : 230
خود آيتى و نشانه اى از علم و حكمت و قدرت بى پايان مبدأ آفرينش است .
ولى چرا گروهى دهها سال در لابلاى اين آيات رفت و آمد دارند ، و كمترين آگاهى حتى از يكى از آنها ندارند ؟ دليلش همان است كه قرآن مى گويد : اين آيات مخصوص طالبان ايمان و يقين و صاحبان انديشه و فكر است براى آنها كه درهاى قلب خود را گشوده و با تمام وجود تشنه يقين و علم و دانشند ، حتى كمترين حركت و كوچكترين موجود را از نظر دور نمى دارند ، و ساعتها در آن مى انديشند ، و از آن نردبانى مى سازند براى ارتقاء به سوى الله و دفترى براى معرفت كردگار و با او به راز و نياز مى پردازند و جام دل را از باده عشقش لبريز مى كنند .
در آيه بعد از سه موهبت بزرگ كه هر يك نقش مهمى در حيات انسان و موجودات زنده ديگر دارد ، و هر يك آيتى از آيات خدا است ، نام مى برد : مساله نور و آب و هوا مى فرمايد : در آمد و شد شب و روز ، و رزقى را كه خداوند از آسمان نازل كرده و به وسيله آن زمين را بعد از مرگش حيات بخشيده ، و همچنين در وزش بادها ، نشانه هائى است براى جمعيتى كه تعقل و انديشه مى كنند ( و اختلاف الليل و النهار و ما انزل الله من السماء من رزق فاحيا به الارض بعد موتها و تصريف الرياح آيات لقوم يعقلون ) .
مساله نظام نور و ظلمت و آمد و شد شب و روز كه هر يك با نظم خاصى جانشين و خليفه ديگرى مى شود بسيار حساب شده و شگفت انگيز است ، هر گاه روز دائمى بود يا فوق طولانى آنقدر حرارت بالا مى رفت كه تمام موجودات زنده مى سوختند ، و هر گاه شب جاويدان بود و يا بسيار طولانى همه از شدت سرما منجمد مى شدند ! .
اين احتمال در تفسير آيه نيز وجود دارد كه اختلاف به معنى جانشينى
تفسير نمونه ج : 21 ص : 231
يكديگر نباشد بلكه اشاره به همان تفاوتى است كه شب و روز در فصول سال پيدا مى كنند و بر اثر آن محصولات مختلف ، گياهان و ميوه ها و نزول برف و باران و بركات ديگر عائد انسانها مى شود .
جالب اينكه دانشمندان مى گويند با تمام تفاوتى كه مناطق مختلف روى زمين از نظر طول شب و روز دارند اگر مجموع ايام سال را حساب كنيم تمام مناطق دقيقا به اندازه هم از نور آفتاب بهره مى گيرند ! .
در مرحله دوم از رزق حياتبخش آسمانى ، يعنى باران ، سخن به ميان آمده كه نه در لطافت طبعش كلامى است ، و نه در قدرت احياگريش سخنى ، و همه جا نشانه زندگى و طراوت و زيبائى است .
چرا چنين نباشد در حالى كه قسمت اصلى بدن انسان و بسيارى از جانداران ديگر و گياهان را همين آب تشكيل مى دهد .
و در مورد سوم سخن از وزش بادها است بادهائى كه هواى پراكسيژن زنده را جابجا مى كنند ، و در اختيار جانداران مى گذارند ، هواى آلوده به كربن را براى تصفيه به دشتها و جنگلها و صحراها مى فرستند ، و پس از تصفيه به شهرها و آباديها مى برند ، و عجب اينكه اين دو دسته از موجودات زنده يعنى حيوانات و گياهان درست بر ضد هم عمل مى كنند ، اولى اكسيژن را مى گيرد و گاز كربن مى دهد ، و دومى كربن را مى گيرد و اكسيژن مى دهد تا تعادل در نظام حيات برقرار گردد ، و با گذشت زمان ذخيره هواى مفيد زمين نابود نشود .
وزش بادهائى كه علاوه بر اين ، تلقيح گر گياهان ، و بارور كننده آنها ، و افشاننده انواع بذرها در سرزمينهاى مختلف ، و پرورش دهنده مراتع طبيعى
تفسير نمونه ج : 21 ص : 232
و جنگلها ، و موج آفرين در دل اقيانوسهاست ، موجى كه به دريا حيات و حركت مى بخشد ، و آب را از عفونت و فساد حفظ مى كند ، و نيز همين بادها كشتيها را بر صفحه اقيانوسها به حركت درمى آورد .
جالب اينكه در آيات فوق نخست سخن از آيات آسمان و زمين مى گويد ، و در پايان مى فرمايد : در اينها نشانه هائى براى مؤمنان است ، سپس از آفرينش موجودات زنده سخن به ميان مى آورد ، و مى گويد : در اين آياتى براى اهل يقين است ، و بعد از نظام نور و ظلمت و باد و باران بحث مى كند ، و مى گويد : در اينها نشانه هائى براى اهل تعقل است .
اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر اين باشد كه انسان سه مرحله را در مسير معرفة الله مى پيمايد تا به مقصد رسد ، نخست مرتبه تفكر سپس مرحله يقين و علم و بعد از آن مرحله ايمان و به اصطلاح عقد قلب است ، و از آنجا كه از نظر شرافت ايمان مرحله اول ، يقين مرحله دوم ، و تفكر مرحله سوم است اين ترتيب در آيات ذكر شده ، هر چند از نظر وجود خارجى ، تفكر در مرتبه اول ، سپس يقين ، و بعد ايمان است ، و به تعبير ديگر آنها كه اهل ايمانند از مشاهده آيات الهى به اين مرحله عالى صعود مى كنند و آنها كه نيستند لااقل به مرحله يقين و يا حداقل به مرحله تفكر درآيند .
مفسران در اين زمينه وجوه ديگرى نيز ذكر كرده اند كه آنچه گفتيم مناسبتر است .
سپس در آخرين آيه مورد بحث به عنوان يك جمع بندى نسبت به بحثهاى گذشته ، و بيان عظمت و اهميت آيات قرآن ، مى فرمايد : اينها آيات الهى است كه ما آن را به حق بر تو تلاوت مى كنيم ( تلك آيات الله نتلوها عليك بالحق ) .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 233
آيا كلمه تلك اشاره به آيات قرآنى است ؟ يا آيات و نشانه هاى خداوند در آفاق و انفس كه در آيات قبل به آن اشاره شده ؟ هر دو احتمال را داده اند .
ولى ظاهرا به قرينه تعبير به تلاوت منظور آيات قرآنى است ، منتها همين آيات قرآنى بيانگر نشانه هاى خدا در سراسر عالم هستى است و به اين ترتيب هر دو تفسير قابل جمع است ( دقت كنيد ) .
به هر حال تلاوت از ماده تلو بر وزن ( فكر ) يعنى سخنى را پشت سر سخن ديگرى آوردن ، بنا بر اين تلاوت آيات قرآن همان قرائت آيات پشت سر يكديگر است .
تعبير به حق اشاره به محتواى اين آيات و هم اشاره به حقانيت نبوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و وحى الهى است ، و به عبارت ديگر : اين آيات آنچنان گويا و مستدل است كه دليل حقانيت آن و آورنده آن در خودش نهفته است .
به راستى اگر آنها به اين آيات ايمان نياورند به چه چيز ايمان خواهند آورد ؟ و لذا در پايان آيه مى افزايد : اين گروه كافر به كدام سخن بعد از سخن خدا و آياتش ايمان مى آورند ؟ ! ( فباى حديث بعد الله و آياته يؤمنون ) .
به گفته طبرسى در مجمع البيان حديث اشاره به داستانهاى عبرت انگيز اقوام پيشين و سرگذشت پندآموز آنهاست ، در حالى كه آيات به دلائلى گفته مى شود كه صحيح را از باطل جدا مى سازد و آيات قرآن مجيد از هر دو سخن مى گويد .
آرى به راستى قرآن مجيد آنچنان محتوائى از نظر استدلال و براهين