بعدی

تفسير نمونه ج : 21 ص : 156
داشته ، چرا كه سرنوشت سازترين مساله در زندگى انسانها و در عين حال پيچيده ترين مسائل عالم هستى و روشنترين دليل بر قدرت خداوند همين مساله حيات و مرگ است .

نكته : رابطه قرآن با شب قدر
قابل توجه اينكه در آيات فوق به طور اشاره ، و در آيات سوره قدر با صراحت اين معنى آمده است كه قرآن در شب قدر نازل شده ، و چه پرمعنى است اين سخن ؟ شبى كه مقدرات بندگان و مواهب و روزيهاى آنها تقدير مى شود در چنين شبى قرآن بر قلب پاك پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل مى گردد ، آيا اين سخن بدان معنى نيست كه مقدرات و سرنوشت شما با محتواى اين كتاب آسمانى پيوند و رابطه نزديك دارد ؟ ! آيا مفهوم اين كلام آن نيست كه نه تنها حيات معنوى شما كه حيات مادى شما نيز با آن رابطه ناگسستنى دارد ؟ پيروزى شما بر دشمنان ، سربلندى و آزادى و استقلال شما ، آبادى و عمران شهرهاى شما همه با آن گره خورده است .
آرى در آن شبى كه مقدرات تعيين مى شد قرآن نيز در آن شب نازل گرديد ! .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 157
بَلْ هُمْ فى شك يَلْعَبُونَ(9) فَارْتَقِب يَوْمَ تَأْتى السمَاءُ بِدُخَان مُّبِين(10) يَغْشى النَّاس هَذَا عَذَابٌ أَلِيمٌ(11) رَّبَّنَا اكْشِف عَنَّا الْعَذَاب إِنَّا مُؤْمِنُونَ(12) أَنى لهَُمُ الذِّكْرَى وَ قَدْ جَاءَهُمْ رَسولٌ مُّبِينٌ(13) ثمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قَالُوا مُعَلَّمٌ مجْنُونٌ(14) إِنَّا كاشِفُوا الْعَذَابِ قَلِيلاً إِنَّكمْ عَائدُونَ(15) يَوْمَ نَبْطِش الْبَطشةَ الْكُبرَى إِنَّا مُنتَقِمُونَ(16)
ترجمه :
9 - ولى آنها در شكند و ( با حقايق ) بازى مى كنند .
10 - منتظر روزى باش كه آسمان دود آشكارى پديد آورد ! .
11 - همه مردم را فرا مى گيرد ، اين عذاب دردناكى است .
12 - ( مى گويند ) پروردگارا ! عذاب را از ما برطرف كن كه ايمان مى آوريم .
13 - چگونه و از كجا متذكر مى شوند با اينكه رسول آشكار ( با معجزات و منطق روشن )
تفسير نمونه ج : 21 ص : 158
به سراغ آنها آمد ؟ .
14 - سپس از او رويگردان شدند و گفتند : ديوانه اى است كه ديگران به او تعليم مى دهند ! .
15 - ما كمى عذاب را برطرف مى سازيم ولى باز به كارهاى خود برمى گرديد !
16 - ما از آنها انتقام مى گيريم در آن روز كه آنها را با قدرت خواهيم گرفت ، آرى ما از آنها انتقام مى گيريم .

تفسير : آن روز كه دودى كشنده همه آسمان را فرا مى گيرد
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از اين در ميان بود كه اگر آنها طالب يقين باشند اسباب تحصيل يقين فراوان و فراهم است ، در نخستين آيه مورد بحث مى افزايد : آنها جوياى يقين و طالب حق نيستند ، بلكه آنها درشكند و با حقايق بازى مى كنند ! ( بل هم فى شك يلعبون ) .
اگر آنها در حقانيت اين كتاب آسمانى و نبوت تو ترديد دارند به خاطر اين نيست كه مساله پيچيده اى است ، بلكه از اين جهت است كه آن را جدى نمى گيرند ، و با شوخى به آن برخورد مى كنند ، گاه مسخره و استهزا مى كنند و گاه خود را به نادانى و بيخبرى مى زنند ، و هر روز با يك نوع بازى خود را سرگرم مى سازند .
يلعبون از ماده لعاب به گفته راغب به معنى آب دهان است به هنگامى كه راه مى افتد ، و از آنجا كه انسان موقع بازى و شوخى هدف مهمى از كار خود ندارد تشبيه به بزاق شده است كه بى اراده از دهان انسان بيرون ريزد .
به هر حال اين يك واقعيت است كه برخورد جدى با مسائل انسان را در شناخت واقعيتها كمك مى كند ، و برخوردهاى غير جدى پرده بر روى آنها مى افكند .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 159
در آيه بعد به تهديد اين منكران لجوج و سرسخت پرداخته در حالى كه روى سخن را به پيامبر كرده ، مى گويد : منتظر روزى باش كه آسمان دود آشكارى پديد مى آورد ! ( فارتقب يوم تاتى السماء بدخان مبين ) .
دودى كه تمام مردم را فرا مى گيرد ! ( يغشى الناس ) .
و سپس به آنها گفته مى شود اين عذاب دردناك الهى است ! ( هذا عذاب اليم ) .
وحشت و اضطراب تمام وجود آنها را فرا مى گيرد ، پرده هاى غفلت از مقابل چشمشان كنار مى رود ، و به اشتباه بزرگ خود واقف مى شوند رو به درگاه خدا مى آورند و مى گويند : پروردگارا عذاب را از ما برطرف گردان كه ايمان مى آوريم ! ( ربنا اكشف عنا العذاب انا مؤمنون ) .
ولى او دست رد بر سينه اين نامحرمان مى زند و مى فرمايد : اينها چگونه و از كجا متذكر مى شوند و از راه خود بازمى گردند با اينكه رسول آشكار با معجزات و دلائل روشن به سراغ آنها آمد ؟ ! ( انى لهم الذكرى و قد جائهم رسول مبين ) .
رسولى كه هم خودش آشكار بود و هم تعليمات و برنامه ها و دلائل و معجزاتش همه مبين و واضح بود .
اما آنها بجاى اينكه سر بر فرمان او نهند و به خداوند يگانه ايمان آورند و دستوراتش را به جان پذيرا شوند از او رويگردان شدند و گفتند : او ديوانه اى است كه ديگران اين مطالب را به او القا كرده اند ! ( ثم تولوا عنه و قالوا
تفسير نمونه ج : 21 ص : 160
معلم مجنون ) .
گاه مى گفتند يك غلام رومى داستانهاى انبياء را شنيده به او تعليم مى دهد ، و اين آيات ساخته و پرداخته او است ! و لقد نعلم انهم يقولون ، انما يعلمه بشر لسان الذى يلحدون اليه اعجمى و هذا لسان عربى مبين : ما مى دانيم كه آنها مى گويند بشرى به او تعليم مى دهد در حالى كه زبان كسى كه اين نسبت الحادى را به او مى دهند عجمى است و اين قرآن عربى آشكار است ( نحل - 103 ) .
و گاه مى گفتند او گرفتار اختلال حواس شده است ، و اين سخنان زائيده آن است از دست دادن تعادل فكرى است .
سپس مى افزايد : ما كمى عذاب را از شما برطرف مى سازيم ولى عبرت نمى گيريد ، و بار ديگر به كارهاى خود بازمى گرديد ( انا كاشفوا العذاب قليلا انكم عائدون ) .
و از اينجا روشن مى شود كه اگر به هنگام گرفتارى در چنگال عذاب از كرده خود پشيمان شوند و تصميم بر تجديد نظر مى گيرند موقت و زودگذر است ، همينكه طوفان حوادث فرو نشست برنامه هاى پيشين تكرار مى گردد .
و در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد : ما از آنها انتقام مى گيريم روزى روز مجازات بزرگ و سخت است ، آرى ما از آنها انتقام مى گيريم ( يوم نبطش البطشة الكبرى انا منتقمون ) .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 161
بطش ( بر وزن نقش ) به معنى گرفتن چيزى است با قدرت ، و در اينجا به معنى گرفتن براى مجازات شديد است ، و توصيف بطشة به كبرى اشاره به مجازات سخت و سنگينى است كه در انتظار اين گروه مى باشد .
خلاصه اينكه به فرض كه مجازاتهاى مقطعى آنها تخفيف يابد يا قطع شود مجازات سخت و نهائى در انتظار آنها است ، و راه گريزى از آن ندارند .
منتقمون از ماده انتقام چنانكه قبلا نيز گفته ايم به معنى مجازات كردن است ، هر چند كلمه انتقام در استعمالات روزمره كنونى معنى ديگرى مى بخشد كه توأم با فرونشاندن آتش خشم و سوز دل است ، ولى در معنى لغوى آن اين امور وجود ندارد .

نكته : منظور از دخان مبين چيست ؟
در اينكه منظور از دخان ( دود ) كه در اين آيات به عنوان نشانه اى از عذاب الهى مطرح شده است چيست ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، و در اينجا دو نظريه عمده وجود دارد :
1 - اشاره به مجازاتى است كه كفار قريش در عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به آن مبتلا شدند ، زيرا حضرت در حق آنها نفرين كرد و عرضه داشت اللهم سنين كسنى يوسف ! خداوندا سالهاى قحطى و خشكى را همانند سالهاى زمان يوسف دامن گير آنها كن ! .
بعد از اين ماجرا چنان قحطسالى در محيط مكه رخ داد كه از گرسنگى و تشنگى هنگامى كه به آسمان نگاه مى كردند گوئى در ميان آنها و آسمان دود و دخانى وجود داشت ، كار آنقدر بر آنان سخت شد كه مردارها و استخوانهاى حيوانات مرده را مى خوردند .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 162
خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمدند و گفتند : اى محمد ! تو به ما دستور صله رحم مى دهى در حالى كه خويشاوندان تو در اين ماجرا نابود شدند ، اگر اين عذاب از ما برطرف گردد ما ايمان خواهيم آورد ) .
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در حق آنها دعا كرد ، فراوانى و نعمت نصيبشان شد و بلا و عذاب برطرف گرديد ، اما از اين ماجرا عبرت نگرفتند و باز به سوى كفر برگشتند .
مطابق اين تفسير بطشه كبرى كه مجازات سخت و سنگين است به معنى ماجراى جنگ بدر گرفته شده كه اين گروه مشرك ضربات سنگين و خرد كننده اى را در جنگ بدر از مسلمانان دريافت داشتند ! .
طبق اين تفسير دخانى در حقيقت وجود نداشته ، بلكه آسمان در نظر مردم گرسنه و تشنه تيره و تار جلوه مى كند ، بنابر اين ذكر دخان در اينجا جنبه مجازى دارد ، و اشاره به آن حالت سخت و دردناك است .
بعضى گفته اند اصولا در ادبيات عرب دخان كنايه از شر و بلاى فراگير است .
بعضى ديگر معتقدند به هنگام خشكسالى و كمى باران گرد و غبار تيره و تارى معمولا صفحه آسمان را مى پوشاند كه از آن در اينجا تعبير به دخان شده است ، زيرا باران است كه گرد و غبارها را فرو مى نشاند و هوا را صاف مى كند .
با تمام اين اوصاف ذكر كلمه دخان طبق اين تفسير جنبه مجازى
تفسير نمونه ج : 21 ص : 163
خواهد داشت .
2 - منظور از دخان مبين همان دود غليظى است كه در پايان جهان و در آستانه قيامت صفحه آسمان را مى پوشاند ، و نشانه فرا رسيدن لحظات آخر دنياست و سرآغاز عذاب اليم الهى براى ظالمان و مفسدان است .
در اينجا اين گروه ستمگر از خواب غفلت بيدار مى شوند و تقاضاى رفع عذاب و بازگشت به زندگى عادى دنيا مى كنند كه دست رد به سينه آنها زده مى شود .
مطابق اين تفسير دخان معنى حقيقى خود را دارد ، و مضمون اين آيات همان است كه در آيات ديگر قرآن آمده كه گنهكاران و كافران در آستانه قيامت يا در خود قيامت تقاضاى برطرف شدن عذاب و بازگشت به دنيا مى كنند ولى از آنها پذيرفته نمى شود .
تنها مشكلى كه اين تفسير دارد اين است كه با جمله انا كاشفوا العذاب قليلا انكم عائدون : ما كمى عذاب را برطرف مى سازيم اما شما بار ديگر باز مى گرديد سازگار نيست ، چرا كه در پايان جهان يا در قيامت مجازات الهى تخفيف نمى يابد تا مردم به حالت كفر و گناه بازگردند .
اما اگر اين جمله را به صورت يك قضيه شرطيه معنى كنيم هر چند كمى مخالف ظاهر است مشكل برطرف مى شود ، زيرا مفهوم آيه چنين مى شود : هر گاه ما كمى عذاب را از اينها برطرف كنيم باز راه نخست را پيش مى گيرند كه در حقيقت شبيه آيه 28 سوره انعام است و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه : اگر آنها به دنيا بازگردند باز اعمالى را كه از آن نهى شدند تكرار مى كنند .
از اين گذشته تفسير البطشة الكبرى ( مجازات سخت و سنگينى ) به حوادث روز بدر بعيد به نظر مى رسد ، اما با مجازاتهاى قيامت كاملا متناسب
تفسير نمونه ج : 21 ص : 164
است .
شاهد ديگر براى تفسير دوم رواياتى است كه از شخص پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كه دخان را تفسير به دودى كرده كه در آستانه رستاخيز جهان را فرا مى گيرد ، مانند روايتى كه حذيفه بن يمان از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل مى كند كه چهار چيز را از نشانه هاى نزديك شدن قيامت ذكر فرمود : اول ظهور دجال و ديگر نزول عيسى ، و سوم آتشى كه از قعر سرزمين عدن برمى خيزد و دود .
حذيفه سؤال مى كند : يا رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ما الدخان فتلا رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فارتقب يوم تاتى السماء بدخان مبين ، يملا ما بين المشرق و المغرب ، يمكث اربعين يوما و ليلة ، اما المؤمن فيصيبه منه كهيئة الزكمة ، و اما الكافر بمنزلة السكران يخرج من منخريه و اذنيه و دبره .
اى رسول خدا ! منظور از اين دخان چيست ؟ پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در پاسخ آيه شريفه فارتقب يوم تاتى السماء بدخان مبين را تلاوت فرمود ، سپس افزود : دودى است كه ميان مشرق و مغرب را پر مى كند و چهل شبانه روز باقى مى ماند ، اما مؤمن حالتى شبيه زكام به او دست مى دهد ، و اما كافر شبيه مست خواهد شد ، و دود از بينى و گوشها و پشت او بيرون مى آيد .
در حديث ديگرى از ابو مالك اشعرى از رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است : ان ربكم انذركم ثلاثا : الدخان ياخذ المؤمن منه كالزكمة ، و ياخذ الكافر فينفخ حتى يخرج من كل مسمع منه ، و الثانية الدابة ، و الثالثة الدجال : پروردگار شما ، شما را به سه چيز انذار كرده است : دخان ( دود ) كه اثرش در مؤمن همچون زكام است ، و اما كافر تمام جسمش باد مى كند و دود از تمام منافذ بدنش بيرون مى آيد ، و دوم دابة الارض ، و سوم دجال .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 165
در باره دابة الارض در جلد 15 صفحه 551 ذيل آيه 82 نمل توضيح كافى داده شده است .
شبيه همين معنى در مورد دخان از ابو سعيد خدرى از پيغمبر اكرم نقل شده است .
در رواياتى كه از طرق اهل بيت نقل شده نظير همين تعبيرات بلكه مشروحتر ديده مى شود : از جمله در روايتى از امير مؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم كه مى گويد رسول خدا فرمود : عشر قبل الساعة لابد منها : السفيانى ، و الدجال ، و الدخان ، و الدابة ، و خروج القائم (عليه السلام) ، و طلوع الشمس من مغربها ، و نزول عيسى ، و خسف بالمشرق و خسف بجزيرة العرب ، و نار تخرج من قعر عدن تسوق الناس الى المحشر : ده نشانه است كه قبل از قيامت به هر حال ظاهر مى شود سفيانى ، دجال ، دخان ، دابة الارض ، قيام حضرت مهدى (عليه السلام) ، طلوع آفتاب از مغرب ، نزول عيسى ، زلزله فرو برنده اى در مشرق ، و زلزله اى همانند آن در جزيرة العرب ، و آتشى كه از اعماق عدن برمى خيزد و مردم را به سوى محشر مى راند .
از مجموع آنچه گفته شد نتيجه مى گيريم كه تفسير دوم مناسبتر است .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 166
* وَ لَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جَاءَهُمْ رَسولٌ كرِيمٌ(17) أَنْ أَدُّوا إِلىَّ عِبَادَ اللَّهِ إِنى لَكمْ رَسولٌ أَمِينٌ(18) وَ أَن لا تَعْلُوا عَلى اللَّهِ إِنى ءَاتِيكم بِسلْطن مُّبِين(19) وَ إِنى عُذْت بِرَبى وَ رَبِّكمْ أَن تَرْجُمُونِ(20) وَ إِن لَّمْ تُؤْمِنُوا لى فَاعْتزِلُونِ(21)
ترجمه :
17 - ما قبل از اينها قوم فرعون را آزموديم و رسول بزرگوارى به سراغ آنها آمد .
18 - كه اى بندگان خدا آنچه را به شما دستور داده است انجام دهيد و در برابر من تسليم شويد كه من فرستاده امينى براى شما هستم
19 - و در برابر خداوند تكبر نورزيد كه من براى شما دليل روشنى آورده ام .
20 - و من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه مى برم از اينكه مرا متهم ( يا سنگسار ) كنيد .
21 - و اگر به من ايمان نمى آوريد لااقل از من كناره گيرى كنيد ( و مانع ايمان آوردن مردم نشويد ) .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 167
تفسير : اگر ايمان نمى آوريد لااقل مانع ديگران نشويد
در تعقيب آيات گذشته كه سخن از سركشى مشركان عرب و عدم تسليم آنها در مقابل حق مى گفت ، در آيات مورد بحث به نمونه اى از امم پيشين كه آنها نيز همين مسير را طى كردند و سرانجام به عذابى دردناك و شكستى فاحش مبتلا شدند ، اشاره مى كند ، تا هم تسلى خاطرى باشد براى مؤمنان و هم تحديدى براى منكران لجوج .
و آن داستان موسى و فرعون است ، مى فرمايد : ما قبل از اينها قوم فرعون را آزموديم ( و لقد فتنا قبلهم قوم فرعون ) .
فتنا از ماده فتنه در اصل به معنى قرار دادن طلا در كوره آتش براى تصفيه از ناخالصيهاست ، سپس به هر گونه امتحان و آزمايشى كه براى آزمودن ميزان خلوص انسانها انجام مى گردد اطلاق شده است ، آزمايشى كه سرتاسر زندگى انسانها و جوامع بشرى را فرا مى گيرد ، و به تعبير ديگر تمام دوران زندگى انسان در دنيا در اين آزمايشها سپرى مى شود كه اين جهان دار آزمون است .
قوم فرعون با داشتن حكومتى نيرومند و ثروتى سرشار و امكاناتى وسيع در اوج قدرت مى زيستند ، و اين قدرت عظيم آنها را مغرور كرد و آلوده انواع گناه و ظلم و ستم شدند .
در اين هنگام رسول بزرگوارى به سراغ آنها آمد ( و جائهم رسول كريم ) .
كريم از نظر خلق و خوى ، كريم از نظر ارزش و بزرگوارى در پيشگاه حق ، و كريم از نظر اصل و نسب ، و اين رسول كسى جز موسى بن عمران (عليهماالسلام)
تفسير نمونه ج : 21 ص : 168
نبود .
موسى با لحنى بسيار مؤدبانه و دلپذير و آكنده از محبت آنها را مخاطب قرار داد و گفت : هدف از آمدن من اين است كه شما اى بندگان خدا در برابر من كه فرستاده او هستم تسليم شويد و آنچه را به شما دستور داده است ادا كنيد ( ان ادوا الى عباد الله ) .
مطابق اين تفسير عباد الله مخاطب است ، و منظور از آن فرعونيان مى باشند ، گر چه اين تعبير در آيات قرآن در مورد بندگان خوب به كار مى رود ولى در موارد متعددى نيز بر كفار و گنهكاران براى دلجوئى و جذب قلوب آنها به سوى حق اطلاق شده است .
بنابر اين منظور از ادوا ( ادا كنيد ) اطاعت فرمان خدا و انجام دستورات او است .
جمعى از مفسرين تفسير ديگرى براى اين جمله ذكر كرده اند گفته اند منظور از عباد الله بنى اسرائيل است ، و منظور از ادوا سپردن آنها به دست موسى و رفع اسارت و بردگى از آنهاست ، شبيه آنچه در آيه 17 سوره شعرا آمده است : ان ارسل معنا بنى اسرائيل : پيشنهاد من اين است كه بنى اسرائيل را
تفسير نمونه ج : 21 ص : 169
با ما بفرستى ( نظير همين معنى در 105 اعراف و 47 طه نيز آمده است ) .
مطلبى كه با اين تفسير سازگار نيست جمله ادوا است كه معمولا در مورد ادا كردن اموال و امانات و تكاليف به كار مى رود ، نه در مورد تحويل دادن اشخاص ( اين موضوع با ملاحظه موارد استعمال اين واژه به خوبى روشن مى شود ) .
به هر حال در دنباله آيه براى نفى هر گونه اتهام از خود مى افزايد : من براى شما رسول امينى هستم ( انى لكم رسول امين ) .
اين تعبير در حقيقت به عنوان پيش گيرى از نسبتهاى ناروائى است كه فرعونيان به او دادند .
مانند نسبت سحر ، قصد برترى جوئى و حكومت بر سرزمين مصر ، و بيرون راندن صاحبان اصلى آن سرزمين كه در آيات مختلف به آن اشاره شده است .
سپس موسى (عليه السلام) بعد از دعوت آنها به اطاعت خداوند يا آزاد ساختن بنى اسرائيل مى گويد : ماموريت ديگر من اين است كه به شما بگويم : در برابر خداوند تكبر نورزيد و استكبار نكنيد و حد خويش نگهداريد كه من براى شما دليل روشنى بر گفته هاى خود آورده ام ( و ان لا تعلوا على الله انى آتيكم بسلطان مبين ) .
هم معجزات آشكار ، و هم دلائل منطقى روشن .
منظور از عدم علو در برابر خداوند ، هر گونه عملى است كه با اصول بندگى سازگار نيست ، از مخالفت و نافرمانى گرفته ، تا اذيت و آزار فرستادگان پروردگار ، و يا ادعاى الوهيت و ربوبيت و مانند آن .
و از آنجا كه مستكبران دنياپرست هر كس را در جهت مخالف منافع نامشروع خود ببينند از هيچگونه تهمت و ناسزا ، و حتى قتل و اعدام ، فرو گذار نمى كنند ،
تفسير نمونه ج : 21 ص : 170
موسى (عليه السلام) به عنوان پيشگيرى مى افزايد : من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه مى برم از اينكه مرا متهم يا سنگسار كنيد ( و انى عذت بربى و ربكم ان ترجمون ) .
اين تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه من از تهديدهاى شما باك ندارم ، و تا آخرين نفس ايستاده ام و خدا حافظ و نگاهبان من است ، اين گونه تعبيرات قاطعيت بيشترى به دعوت رهبران الهى مى داده و اراده دشمنان را تضعيف و بر استقامت دوستان مى افزوده ، چرا كه مى دانستند رهبرشان تا آخرين مرحله مقاومت مى كند .
تكيه روى مساله رجم ( سنگسار كردن ) ممكن است از اينجا سرچشمه گرفته باشد كه بسيارى از رسولان الهى را قبل از موسى (عليه السلام) تهديد به رجم كردند ، از جمله نوح : قالوا لئن لم تنته يا نوح لتكونن من المرجومين اى نوح اگر خوددارى نكنى سنگسار خواهى شد ( شعرا - 116 ) .
و ابراهيم (عليه السلام) آنجا كه آذر او را تهديد كرد و گفت : لئن لم تنته لارجمنك ( مريم - 46 ) و شعيب در آنجا كه بت پرستان تهديدش كردند و لو لا رهطك لرجمناك ( هود - 91 ) : اگر به خاطر احترام قبيله ات نبود ترا سنگسار مى كرديم .
انتخاب سنگسار از ميان انواع قتل به خاطر آن است كه از همه سخت تر است ، و به گفته بعضى از ارباب لغت اين كلمه به معنى مطلق قتل نيز آمده است .
اين احتمال نيز از سوى بسيارى از مفسران داده شده كه رجم به معنى متهم ساختن و دشنام دادن است ، زيرا اين واژه در اين معنى نيز به كار مى رود و در حقيقت پيشگيرى از تهمتهائى است كه بعدا به موسى زدند .
استعمال اين كلمه در معنى گسترده اى كه هر دو معنى را شامل مى شود نيز
تفسير نمونه ج : 21 ص : 171
ممكن است .
در آخرين آيه مورد بحث آخرين سخنش را به آنها مى گويد كه : اگر به من ايمان نمى آوريد لااقل مرا رها كنيد ، و كناره گيرى كنيد و مزاحم ايمان آوردن مردم نشويد ( و ان لم تؤمنوا لى فاعتزلون ) .
زيرا موسى (عليه السلام) اطمينان داشت كه با در دست داشتن آن معجزات باهرات و دلائل قوى و سلطان مبين ، و وعده هاى الهى ، به پيشرفت خود در ميان قشرهاى مختلف مردم ادامه خواهد داد ، و انقلابش به زودى به ثمر خواهد نشست ، لذا همين اندازه قانع بود كه آنها سد راهش نشوند و مزاحمش نگردند .
ولى مگر ممكن است جباران مغرور كه قدرت شيطانى و منافع نامشروعشان را در خطر مى بينند خاموش بنشينند و چنين پيشنهادى را بپذيرند ؟ آيات آينده دنباله اين ماجرا را بيان خواهد كرد .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 172
فَدَعَا رَبَّهُ أَنَّ هَؤُلاءِ قَوْمٌ مجْرِمُونَ(22) فَأَسرِ بِعِبَادِى لَيْلاً إِنَّكم مُّتَّبَعُونَ(23) وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنهُمْ جُندٌ مُّغْرَقُونَ(24) كمْ تَرَكُوا مِن جَنَّت وَ عُيُون(25) وَ زُرُوع وَ مَقَام كَرِيم(26) وَ نَعْمَة كانُوا فِيهَا فَكِهِينَ(27) كَذَلِك وَ أَوْرَثْنَهَا قَوْماً ءَاخَرِينَ(28) فَمَا بَكَت عَلَيهِمُ السمَاءُ وَ الأَرْض وَ مَا كانُوا مُنظرِينَ(29)
ترجمه :
22 - ( موسى ) به پيشگاه پروردگارش عرضه داشت كه اينها قومى مجرمند .
23 - ( به او دستور داده شد ) بندگان مرا شبانه حركت ده كه آنها به تعقيب شما مى آيند
تفسير نمونه ج : 21 ص : 173
24 - ( هنگامى كه از دريا گذشتيد ) دريا را آرام و گشاده بگذار كه آنها لشكر غرق شده اى خواهند بود .
25 - چه بسيار باغها و چشمه ها كه از خود به جاى گذاشتند .
26 - و زراعتها و قصرهاى جالب و گرانقيمت !
27 - و نعمتهاى فراوان ديگر كه در آن متنعم بودند .
28 - اينچنين بود ماجراى آنها و ما اينها را ميراث براى اقوام ديگر قرار داديم .
29 - نه آسمان بر آنها گريست و نه زمين و نه به آنها مهلتى داده شد .

تفسير : كاخها و باغها و گنجها را گذاردند و رفتند !
موسى (عليه السلام) از تمام وسائل هدايت براى نفوذ در دلهاى تاريك اين مجرمان استفاده كرد ، ولى هيچ اثرى در فرعونيان نبخشيد ، هر درى را مى توانست كوبيد ولى عاقبت زان در برون نامد سرى ! لذا مايوس شد و چاره اى جز نفرين به آنها نديد ، چرا كه قوم فاسدى كه هيچ اميدى به هدايتشان نباشد حق حيات از نظر نظام آفرينش ندارند ، بايد عذاب الهى فرود آيد و آنها را درو كند و صفحه زمين را از لوث وجودشان پاك سازد .
لذا نخستين آيه مورد بحث مى گويد : موسى به پيشگاه پروردگارش عرضه داشت كه اينها قومى مجرم و گنهكارند ( فدعا ربه ان هؤلاء قوم مجرمون ) .
چه نفرين مؤدبانه اى ؟ نمى گويد خداوندا آنها را چنين و چنان كن ، بلكه همين اندازه مى گويد : خداوندا اينها گروهى مجرمند كه اميدى به هدايتشان باقى نمانده .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 174
خداوند نيز دعاى او را اجابت كرد ، و به عنوان مقدمه نزول عذاب بر فرعونيان و نجات بنى اسرائيل به موسى (عليه السلام) چنين دستور داد : بندگان مرا شبانه حركت ده كه فرعون و لشكريانش به تعقيب شما خواهند پرداخت ( فاسر بعبادى ليلا انكم متبعون ) .
اما نگران نباش ، لازم است آنها شما را تعقيب كنند تا به سرنوشتى كه در انتظار آنها است گرفتار آيند .
موسى (عليه السلام) مامور است شبانه بندگان مؤمن خدا يعنى بنى اسرائيل را كه به او ايمان آورده بودند ، و جمعى از مردم مصر را كه قلبهائى آماده تر داشته و دعوت او را لبيك گفته اند با خود حركت دهد ، و به ساحل نيل آيد ، و به طرز اعجازآميزى از نيل بگذرد و راهى سرزمين موعود يعنى فلسطين گردد .
درست است كه حركت موسى و پيروانش شبانه صورت گرفت ، اما مسلما حركت جمعيت عظيمى مانند آنها نمى توانست براى مدتى طولانى از نظر فرعونيان مخفى بماند ، شايد چند ساعتى بيشتر نگذشته بود كه جاسوسان فرعون خبر اين حادثه عظيم و به اصطلاح فرار دستجمعى بردگان را به گوش او رساندند ، فرعون دستور داد با لشكرى عظيم آنها را تعقيب كنند ، و جالب اينكه همه اين مطالب با يك اشاره كوتاه و موجز در آيات فوق آمده است انكم متبعون ( شما تعقيب خواهيد شد ) .
آنچه در اينجا به عنوان اختصار حذف شده در آيات ديگرى از قرآن در عباراتى كوتاه بيان شده است ، چنانكه در آيه 77 طه مى خوانيم : و لقد اوحينا الى موسى ان اسر بعبادى فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا لا تخاف دركا و لا تخشى : به موسى وحى كرديم كه بندگانم را شبانه بيرون ببر ، و براى آنها راهى خشك در دريا بگشا ، نه از تعقيب دشمنان خواهى ترسيد ، و نه از غرق
تفسير نمونه ج : 21 ص : 175
شدن در دريا ! .
سپس در آيات مورد بحث مى افزايد : هنگامى كه از دريا همگى به سلامت گذشتيد دريا را در آرامش و گشاده بگذار ( و اترك البحر رهوا ) .
منظور از دريا در اين آيات همان رود عظيم نيل است .
مفسران و ارباب لغت براى رهو ( بر وزن سهو ) دو معنى ذكر كرده اند : آرام بودن و گشاده و باز بودن و جمع هر دو معنى در اينجا نيز بى مانع است .
اما چرا چنين دستورى به موسى (عليه السلام) داده شد ؟ طبيعى است كه موسى (عليه السلام) و بنى اسرائيل مايل بودند هنگامى كه خود از دريا گذشتند بار ديگر آبها سر بر سر هم بگذارند و اين فاصله عظيم را پر كنند ، تا آنها با سرعت و به سلامت دور شوند و به سرزمين موعود روى آورند ، ولى به آنها دستور داده شد كه به هنگام گذشتن از درياى نيل عجله نكنيد ، بگذاريد فرعون و لشكريانش تا آخرين نفر وارد شوند ، چرا كه فرمان مرگ و نابودى آنها به امواج خروشان نيل داده شده است ! .
لذا در پايان آيه مى افزايد : آنها لشكرى هستند كه غرق خواهند شد ( انهم جند مغرقون ) .
اين فرمان حتمى خدا در مورد اين گروه مغرور و طغيانگر است كه بايد همگى در همان رود عظيم نيل كه تمام ثروت و قدرتشان از آن سرچشمه مى گرفت دفن شوند ، و عامل حياتشان ، با يك فرمان الهى ، تبديل به عامل مرگشان گردد .
آرى هنگامى كه فرعون و لشكريانش به ساحل نيل رسيدند بنى اسرائيل از سوى ديگر بيرون آمده بودند ، با اينكه پيدايش چنين جاده اى در وسط درياى نيل كافى بود كه هر كودك ابجد خوانى را متوجه تحقق يك اعجاز بزرگ الهى سازد ، ولى كبر و غرور به آن خيره سران اجازه درك اين واقعيت آشكار را نداد تا به اشتباهات خويش واقف گردند و رو به درگاه خدا آورند ، شايد گمان مى كردند تغيير
تفسير نمونه ج : 21 ص : 176
شكل نيل هم به فرمان فرعون است ! و شايد همين سخن را به پيروانش نيز گفت و شخصا وارد جاده شد و پيروانش تا آخرين نفر به دنبال او آمدند ، ولى ناگهان امواج نيل همانند ساختمان فرسوده اى كه پايه هاى آن را بشكند يكباره فرو ريخت و همگى غرق شدند .
نكته اى كه در اين آيات به خوبى جلب توجه مى كند اختصار فوق العاده آن در عين گويا بودن است كه با حذف جمله هاى اضافى كه از قرائن يا جمله هاى ديگر فهميده مى شود داستان مشروحى را در سه آيه يا سه جمله كوتاه بازگو كرده است ، همين اندازه مى گويد : موسى به درگاه پروردگار عرضه داشت كه اينها مجرمند ، به او گفته شد بندگانم را شبانه حركت ده و شما تعقيب خواهيد شد ، دريا را گشاده و آرام رها كن كه آنها لشكرى غرق شده هستند ! تعبير به غرق شده با اينكه هنوز غرق نشده بودند اشاره به قطعى و حتمى بودن اين فرمان الهى است .
اكنون ببينيم بعد از غرق فرعون و فرعونيان چه ماجراهاى عبرت انگيزى تحقق يافت قرآن در آيات بعد ميراث عظيم آنها را كه به بنى اسرائيل رسيد طى پنج موضوع كه فهرست تمام زندگى آنهاست بيان كرده : نخست مى فرمايد : چه بسيار باغها و چشمه ها كه از خود بجا گذاشتند و رفتند ! ( كم تركوا من جنات و عيون ) .
باغها ، و چشمه ها ، دو سرمايه از جالبترين و ارزنده ترين اموال آنها بود ، چرا كه مصر به ببركت نيل سرزمينى حاصلخيز و پر باغ بود ، اين چشمه ها ممكن است اشاره به چشمه هائى باشد كه از دامن بعضى از كوهها سرازير مى شد و يا شعبه هائى باشد كه از نيل سرچشمه مى گرفت و از باغهاى سرسبز و خرم آنها
تفسير نمونه ج : 21 ص : 177
مى گذشت .
و اطلاق چشمه ( عين ) بر اين شعبه ها بعيد نيست .
سپس مى افزايد : و زراعتها ، و قصرهاى جالب و زيبا و پر ارزش ( و زروع و مقام كريم ) .
و اين دو سرمايه مهم ديگر آنها بود ، زراعتهاى عظيمى كه در بستر نيل در سرتاسر مصر از انواع و اقسام مواد خوراكى و غير خوراكى و محصولاتى كه هم خود از آن استفاده مى كردند و هم به خارج صادر مى كردند ، و اقتصاد آنها بر محور آن مى چرخيد ، و همچنين قصرها و مساكن آباد كه يكى از مهمترين وسائل زندگى انسان مسكن مناسب است .
البته كريم و پر ارزش بودن اين قصرها از نظر ظاهرى و از ديدگاه خود آنها بود ، و گرنه در منطق قرآن اينگونه مسكنهاى پر زرق و برق طاغوتى و غفلت زا كرامتى ندارد .
بعضى نيز احتمال داده اند كه منظور از مقام كريم مجالس جشن و شادمانى ، و يا منابرى باشد كه مداحان و شعرا بالاى آن مى رفتند و فرعون را ستايش مى كردند ، ولى معنى اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد .
و از آنجا كه غير از امور مهم چهارگانه فوق ، وسائل تنعم فراوان ديگرى داشتند ، به همه آنها نيز در يك جمله كوتاه اشاره كرده مى گويد : و نعمتهاى فراوان ديگرى كه در آن متنعم بودند و در ناز و نعمت زندگى مى كردند ( و نعمة كانوا فيها فاكهين ) و 2 ) .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 178
سپس مى افزايد : آرى اينچنين بود ماجراى آنها ، و ما همه اين سرمايه ها و ما ترك فرعونيان را ميراث براى اقوام ديگرى قرار داديم ! ( كذلك و اورثناها قوما آخرين ) .
منظور از قوما آخرين بنى اسرائيل است ، چرا كه در آيه 59 سوره شعراء به آن تصريح شده است ، و تعبير به ارث اشاره به اين است كه آنها بدون درد سر و خون جگر اينهمه اموال و ثروتها را به چنگ آوردند ، همانگونه كه انسان ارث را بى زحمت به چنگ مى آورد .
قابل توجه اينكه آيه فوق و آيه همانند آن در سوره شعراء نشان مى دهد كه بنى اسرائيل بعد از غرق فرعونيان به سرزمين مصر بازگشتند ، و وارث ميراث فراعنه شدند و در آنجا حكومت كردند ، و مسير حوادث نيز همين را اقتضا مى كند كه بعد از فرو ريختن پايه هاى قدرت فرعونيان در مصر ، موسى (عليه السلام) هرگز اجازه نمى داد آن كشور گرفتار خلا سياسى گردد .
اما اين سخن با آنچه در آيات قرآن آمده است كه بنى اسرائيل بعد از نجات از چنگال فرعونيان به سوى سرزمين موعود سرزمين فلسطينى حركت كردند كه حوادث آن در قرآن مشروحا آمده منافات ندارد ، ممكن است گروهى از آنها در سرزمين مصر كه به دست آنها افتاده بود به عنوان نمايندگانى از سوى موسى (عليه السلام) اقامت كرده باشند ، و گروه بيشترى راهى ديار فلسطين شده اند .
( توضيح بيشتر پيرامون اين سخن را در جلد 15 صفحه 239 ذيل آيه 59 شعرا مطالعه فرمائيد ) .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 179
در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد : نه آسمان بر آنها گريست و نه زمين ، و نه به هنگام نزول بلا به آنها مهلتى داده شد ! ( فما بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين ) .
گريه نكردن آسمان و زمين بر آنها ممكن است كنايه از حقارت آنها و عدم وجود يار و ياور و دلسوز براى آنها باشد ، زيرا در ميان عرب معمول است .
هنگامى كه مى خواهند اهميت مقام كسى را كه مورد مصيبتى واقع شده بيان كنند مى گويند : آسمان و زمين بر او گريه كردند و خورشيد و ماه براى فقدان او تاريك شدند .
اين احتمال نيز داده شد كه منظور گريستن اهل آسمانها و زمين است زيرا آنها براى مؤمنان و مقربان درگاه خداوند گريه مى كنند ، نه براى جبارانى همچون فرعونيان .
بعضى نيز گفته اند : گريه آسمان و زمين يك گريه حقيقى است كه به صورت نوعى دگرگونى و سرخى مخصوص ( علاوه بر سرخى هميشگى به هنگام طلوع و غروب ) خودنمائى مى كند .
چنانكه در روايتى مى خوانيم : لما قتل الحسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام) بكت السماء عليه و بكائها حمرة اطرافها : هنگامى كه حسين بن على (عليهماالسلام) شهيد شد آسمان بر او گريه كرد ، و گريه او سرخى مخصوصى بود كه در اطراف آسمان نمايان شد ! .
در روايت ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : بكت السماء على يحيى بن زكريا ، و على الحسين بن على ( عليهما السلام ) اربعين صباحا ، و لم تبك الا عليهما ، قلت و ما بكائها قالت كانت تطلع حمراء و تغيب حمراء :
تفسير نمونه ج : 21 ص : 180
آسمان بر يحيى بن زكريا ( كه از سوى طاغوت زمان خود به طرز بسيار رقت بارى شهيد شد ) و بر حسين بن على (عليهماالسلام) چهل روز گريه كرد ، و بر ديگرى جز آن دو گريه نكرده است ، راوى مى گويد : سؤال كردم گريه آسمان چه بود ؟ فرمود : به هنگام طلوع و غروب سرخى مخصوصى در آسمان ظاهر مى شد .
اما در حديثى كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده مى خوانيم : ما من مؤمن الا و له باب يصعد منه عمله و باب ينزل منه رزقه فاذا مات بكيا عليه : هيچ مؤمنى نيست مگر اينكه درى در آسمان دارد كه عملش از آن بالا مى رود ، و درى كه روزيش از آن نازل مى شود ، هنگامى كه مى ميرد اين دو در بر او گريه مى كنند ! .
در ميان اين روايات منافاتى نيست ، زيرا در مورد شهادت امام حسين (عليه السلام) و يحيى بن زكريا (عليهماالسلام) مساله جنبه عمومى در تمام آسمان داشته ، و آنچه در روايت اخير ذكر شد جنبه موضعى دارد .
به هر حال ميان اين تفسيرها تضادى نيست ، و مى تواند همه در مفهوم آيه جمع باشد .
آرى براى مرگ تبهكاران نه چشم فلك گريان و نى خاطر خورشيد پژمان گشت آنها موجودات خبيثى بودند كه گوئى هيچ ارتباطى با عالم هستى و جهان بشريت نداشته اند ، هنگامى كه اين بيگانگان از عالم طرد شدند كسى جاى خالى آنها را احساس نكرد ، نه در صحنه زمين ، نه بر پهنه آسمان ، و نه در اعماق قلوب انسانها ، و به همين دليل هيچكس قطره اشكى بر مرگ آنها
تفسير نمونه ج : 21 ص : 181
فرو نريخت .
سخن را در اين آيات با نقل روايتى از امير مؤمنان على (عليه السلام) پايان مى دهيم : در روايتى آمده است هنگامى كه امير مؤمنان على (عليه السلام) بر مدائن گذشت و آثار كسرى ( انوشيروان و شاهان ساسانى ) را مشاهده كرد كه نزديك به فروريختن است يكى از كسانى كه در خدمتش بود اين شعر را به عنوان عبرت قرائت كرد : جرت الرياح على رسوم ديارهم فكانهم كانوا على ميعاد ! : بادها بر آثار باقيمانده سرزمينشان وزيدن گرفت ( و چيزى جز صداى باد در ميان قصر آنها به گوش نمى رسد ) - گوئى آنها همگى وعده گاهى داشتند و به سوى وعده گاهشان شتافتند ! .
امير مؤمنان على فرمود : چرا اين آيه را نخواندى : كم تركوا من جنات و عيون و مقام كريم و نعمة كانوا فيها فاكهين ... فما بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 182
وَ لَقَدْ نجَّيْنَا بَنى إِسرءِيلَ مِنَ الْعَذَابِ الْمُهِينِ(30) مِن فِرْعَوْنَ إِنَّهُ كانَ عَالِياً مِّنَ الْمُسرِفِينَ(31) وَ لَقَدِ اخْترْنَهُمْ عَلى عِلْم عَلى الْعَلَمِينَ(32) وَ ءَاتَيْنَهُم مِّنَ الاَيَتِ مَا فِيهِ بَلَؤٌا مُّبِينٌ(33)
ترجمه :
30 - ما بنى اسرائيل را از عذاب ذلت بار نجات بخشيديم .
31 - از فرعون ، كه مردى متكبر و از اسرافكاران بود .
32 - ما آنها را با علم خويش بر جهانيان برگزيديم و برترى داديم .
33 - و آياتى ( از قدرت خويش ) به آنها داديم كه آزمايش آشكارى در آن بود ( ولى آنها كفران كردند و مجازات شدند ) .

تفسير : بنى اسرائيل در بوته آزمايش
در آيات گذشته سخن از غرق و هلاكت فرعونيان و نابودى قدرت و شوكت آنها و انتقال آن به ديگران بود ، آيات مورد بحث از نقطه مقابل آن سخن يعنى از نجات و رهائى بنى اسرائيل چنين سخن مى گويد : ما بنى اسرائيل را از عذاب خواركننده رهائى بخشيديم ( و لقد نجينا بنى اسرائيل من العذاب المهين ) .
از شكنجه هاى سخت و طاقت فرساى جسمى و روحى كه تا اعماق جان
تفسير نمونه ج : 21 ص : 183
آنها نفوذ مى كرد ، از سر بريدن نوزادان پسر ، و زنده نگه داشتن دختران براى خدمتكارى و هوسرانى ، از بيگارى و كارهاى بسيار سنگين و مانند آن ، و چه دردناك است سرنوشت قوم و ملتى كه در چنگال چنين دشمن خونخوار و ديو سيرتى گرفتار شوند .
آرى خداوند اين قوم مظلوم را در پرتو قيام الهى موسى بن عمران (عليهماالسلام) از چنگال اين ظالمان سفاك تاريخ رهائى بخشيد ، لذا به دنبال آن مى افزايد : از چنگال فرعون ( من فرعون ) .
چرا كه او مردى متكبر و از اسرافكاران و متجاوزان بود ! ( انه كان عاليا من المسرفين ) .
منظور از عالى در اينجا علو مقام نيست ، بلكه اشاره به برترى جوئى او و علو در اسراف و تجاوز است ، چنانكه در آيه 4 سوره قصص نيز آمده است : ان فرعون علا فى الارض فرعون در زمين برترى جوئى كرد ( تا آنجا كه حتى دعوى خدائى نمود و خويشتن را رب اعلى ناميد ) .
مسرف از ماده اسراف به معنى هر گونه تجاوز از حد در اعمال و گفتار است ، و به همين دليل در آيات مختلف قرآن در مورد تبهكارانى كه ظلم و فساد را از حد مى گذراندند واژه مسرف به كار رفته است ، و نيز به مطلق گناهان اسراف گفته شده ، چنانكه در آيه 53 سوره زمر مى خوانيم : قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله : بگو اى بندگان من كه بر خود اسراف كرده ايد از رحمت خدا نوميد نشويد ! .
در آيه بعد به يكى ديگر از مواهب خداوند بر بنى اسرائيل اشاره كرده ، مى گويد : ما آنها را از روى علم خويش بر جهانيان در آن عصر و زمان برترى
تفسير نمونه ج : 21 ص : 184
داديم و برگزيديم ( و لقد اخترناهم على علم على العالمين ) .
ولى آنها قدر اين نعمتها را ندانستند و كفران كردند و مجازات شدند .
و به اين ترتيب آنها امت برگزيده عصر خويش بودند ، زيرا منظور از عالمين مردم جهان در آن عصر و زمان است نه در تمام قرون و اعصار ، چرا كه قرآن صريحا در سوره آل عمران آيه 110 خطاب به امت اسلامى مى فرمايد : كنتم خير امة اخرجت للناس ... شما بهترين امتى بوديد كه به سود مردم قدم به عرصه وجود گذاشتيد .
همان گونه كه در مورد سرزمينهائى كه بنى اسرائيل وارث آن شدند در آيه 137 سوره اعراف مى فرمايد : و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها التى باركنا فيها : ما اين قوم مستضعف را وارث مشرقها و مغربهاى پربركت زمين كرديم .
روشن است بنى اسرائيل در آن زمان وارث تمام جهان نشدند ، و منظور شرق و غرب منطقه خودشان است .
البته بعضى از مفسران معتقدند كه بنى اسرائيل بعضى مزايا داشتند كه در طول تاريخ منحصر به خودشان بوده از جمله كثرت انبياء چرا كه از هيچ قومى اين قدر پيامبر برنخاسته است .
ولى اين سخن علاوه بر اينكه مزيت مطلق آنها را ثابت نمى كند ، مزيتى نمى تواند باشد ، چرا كه ممكن است كثرت قيام انبياء را از ميان آنها دليل بر نهايت سركشى و تمرد اين قوم بدانيم ، همان گونه كه حوادث مختلف بعد از قيام موسى (عليه السلام) نشان مى دهد كه با اين پيامبر بزرگ چه نكردند ؟ ! .
به هر حال آنچه در بالا در تفسير آيه آورديم چيزى است كه از سوى بسيارى از مفسران در مورد شايستگى نسبى بنى اسرائيل پذيرفته شده است .
ولى با توجه به اينكه اين جمعيت لجوج طبق گفته قرآن همواره پيامبران
تفسير نمونه ج : 21 ص : 185
خود را آزار مى دادند ، و با سرسختى و تعصب خاصى در برابر احكام الهى مى ايستادند ، و حتى زمانى كه تازه از نيل رهائى يافته بودند پيشنهاد بت سازى به موسى كردند ! ، ممكن است گفته شود منظور از آيه فوق بيان امتياز نيست بلكه بيان حقيقت ديگرى است ، و معنى آيه چنين است : با وجود اينكه ما علم داشتيم كه آنها از مواهب الهى سوء استفاده مى كنند برترى به آنها داديم تا آنان را بيازمائيم چنانكه از آيه بعد نيز استفاده مى شود كه خداوند مواهب ديگرى نيز به آنها داد تا آنها را بيازمايد .
به اين ترتيب اين گزينش الهى نه تنها دليل بر مزيت آنها نيست بلكه يك مذمت ضمنى نيز در آن درج است چرا كه حق اين نعمت را ادا نكرده اند و از عهده امتحان برنيامدند .
در آخرين آيه مورد بحث به بعضى از مواهب ديگر كه خدا به آنها داده بود اشاره كرده ، مى فرمايد : ما آيات و نشانه هائى از عظمت و قدرت خويش به آنان داديم كه در آن آزمايش آشكارى بود ( و آتيناهم من الايات ما فيه بلاء مبين ) .
گاه در بيابان سينا و در وادى تيه ابرها را بر سر آنها سايه افكن ساختيم ، گاه مائده مخصوص من و سلوى را بر آنها نازل كرديم ، گاه از دل سنگ سخت چشمه آب براى آنها جارى نموديم ، و گاه نعمتهاى معنوى و مادى ديگرى نصيبشان كرديم .
اما همه اينها براى آزمايش و امتحان بود ، زيرا خداوند گروهى را با مصيبت آزمايش مى كند و گروهى را با نعمت ، چنانكه در آيه 168 سوره اعراف مى خوانيم : و بلوناهم بالحسنات و السيئات لعلهم يرجعون : ما بنى اسرائيل را با نيكيها و بديها آزموديم شايد از راه غلط بازگردند .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 186
شايد هدف از ذكر اين سرگذشت بنى اسرائيل براى مسلمانان نخستين اين است كه آنها از انبوه دشمنان و قدرت عظيمشان نهراسند و مطمئن باشند خداوندى كه فراعنه قدرتمند را درهم كوبيد ، و بنى اسرائيل را وارث ملك و حكومت آنها ساخت در آينده اى نه چندان دور چنين پيروزى را نصيب شما خواهد كرد ، ولى همانگونه كه آنها با اين مواهب آزمايش شدند شما نيز سخت در كوره امتحان قرار خواهيد گرفت تا روشن شود بعد از قدرت و پيروزى ، شما چه خواهيد كرد ؟ ! و اين اخطارى است به همه امتها و ملتها در مورد پيروزيها و مواهبى كه از لطف الهى به دست مى آورند ، كه دام امتحان در اين هنگام سخت است .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 187
إِنَّ هَؤُلاءِ لَيَقُولُونَ(34) إِنْ هِىَ إِلا مَوْتَتُنَا الأُولى وَ مَا نحْنُ بِمُنشرِينَ(35) فَأْتُوا بِئَابَائنَا إِن كُنتُمْ صدِقِينَ(36)
ترجمه :
34 - اينها ( مشركان ) مى گويند :
35 - مرگ ما جز همان مرگ اول نيست ( و هرگز زنده نخواهيم شد )
36 - اگر راست مى گوئيد پدران ما را زنده كنيد ( تا گواهى دهند )
تفسير : جز همين مرگ چيزى در كار نيست !
بعد از ترسيم صحنه اى از زندگى فرعون و فرعونيان و عاقبت كفر و انكارشان در آيات گذشته ، بار ديگر سخن از مشركان به ميان مى آورد ، و ترديد آنها را در مساله معاد كه در آغاز سوره آمده بود به شكل ديگرى چنين بازگو مى كند : اينها چنين مى گويند ( ان هؤلاء ليقولون ) .
مرگ ما جز همان مرگ اول نيست ، و ما هرگز بار ديگر زنده نخواهيم شد ( ان هى الا موتتنا الاولى ) .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 188
و آنچه محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پيرامون معاد و حيات بعد از مرگ و پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ مى گويد هيچكدام واقعيت ندارد ، اصلا حشر و نشرى در كار نيست ! در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه چرا مشركان تنها بر مرگ نخست تكيه مى كنند كه مفهومش عدم وجود مرگ ديگرى بعد از اين مرگ است ، در حالى كه منظور آنها نفى حيات ، بعد از مرگ مى باشد ، نه انكار مرگ دوم ، و به تعبير ديگر انبياء خبر از حيات بعد از مرگ مى دادند نه خبر از مرگ دوباره .
در پاسخ مى گوئيم منظور عدم وجود حالت ديگرى بعد از مرگ است يعنى ما فقط يك بار مى ميريم و همه چيز تمام مى شود و بعد از آن نه حيات ديگرى است و نه مرگى ، هر چه هست همين يك مرگ است ( دقت كنيد ) .
در حقيقت مفهوم اين آيه شباهت زيادى با مفهوم آيه 29 سوره انعام دارد كه مى گويد : و قالوا ان هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين : آنها گفتند زندگى تنها همين زندگى دنياست و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد ! سپس سخن آنها را نقل مى كند كه براى اثبات مدعاى خود به دليل واهى و بى اساسى دست زده و مى گفتند : اگر راست مى گوئيد كه بعد از مرگ حياتى در كار است پس پدران ما را زنده كنيد و نزد ما بياوريد تا بر صدق گفتار شما گواهى دهند ! ( فاتوا بابائنا ان كنتم صادقين ) .
بعضى گفته اند گوينده اين سخن ابو جهل بود رو به سوى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرد و گفت : اگر راست مى گوئى جدت قصى بن كلاب را زنده كن چون او
تفسير نمونه ج : 21 ص : 189
مرد راستگوئى بود تا در باره حوادث بعد از موت از او سؤال كنيم .
بديهى است اينها همه بهانه بود ، گر چه سنت الهى بر اين نيست كه مردگان را در اين جهان زنده كند تا اخبار آن جهان را به اين جهان آورند ولى به فرض كه چنين كارى از سوى پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) صورت مى گرفت باز اين بهانه جويان نغمه ديگرى ساز مى كردند ، و آن را مثلا سحر ديگرى مى ناميدند ، همانگونه كه بارها معجزه خواستند و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به آنها ارائه داد در عين حال انكار كردند .

نكته : عقيده مشركان در باره معاد
مشركان مخصوصا مشركان عرب رويه واحدى در مسائل اعتقادى خود نداشتند ، و در عين اشتراك در اصل عقيده شرك در خصوصيات اعتقادى بسيار متفاوت بودند .
گروهى نه خدا را قبول داشتند و نه معاد را ، اينها كسانى هستند كه قرآن سخن آنان را چنين نقل مى كند : ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الا الدهر : جز اين زندگى دنيا چيزى در كار نيست ، گروهى مى ميرند و نسل ديگرى به وجود مى آيند ، و تنها طبيعت است كه ما را مى ميراند ! ( جاثيه - 24 ) .
جمع ديگرى خدا را قبول داشتند و بتها را شفعاى درگاه او مى دانستند اما معاد را منكر بودند همان كسانى كه مى گفتند : من يحيى العظام و هى رميم : چه كسى مى تواند استخوانهاى پوسيده را زنده كند ؟ ( يس - 78 ) آنها براى بتها حج بجا مى آوردند ، و قربانى مى كردند ، و معتقد به حلال و حرام بودند ، و اكثر مشركان عرب در اين زمره جاى داشتند .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 190
ولى شواهد متعددى در دست است كه نشان مى دهد آنها به نوعى بقاى روح معتقد بودند ، خواه به صورت تناسخ و انتقال ارواح به بدنهاى تازه يا به شكل ديگر .
مخصوصا اعتقاد آنها به پرنده اى بنام هامه معروف است ، در داستانهاى عرب آمده است كه در ميان عرب كسانى بودند كه اعتقاد داشتند روح انسان پرنده اى است كه در جسم او منبسط شده ، هنگامى كه انسان از دنيا مى رود يا كشته مى شود از جسم او بيرون مى آيد و اطراف جسد او به صورت وحشتناكى طواف كرده و در كنار قبر او ناله مى كند ، و معتقد بودند كه اين پرنده در آغاز كوچك است سپس بزرگ مى شود تا به اندازه جغد مى گردد ، و او دائما در وحشت به سر مى برد و جايگاهش خانه هاى خالى ، ويرانه ها ، قبرها و جايگاه كشتگان است ! .
و نيز آنها معتقد بودند كه اگر كسى مقتول شده باشد هامه بر قبر او فرياد مى زند : اسقونى فانى صدية ! : سيرابم كنيد كه سخت تشنه ام ! .
اسلام قلم بطلان بر تمام اين عقائد خرافى كشيد ، و لذا در حديث معروفى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كه فرمود : لا هامة : هامه دروغ است .
به هر حال آنها گر چه عقيده به معاد و بازگشت انسان به زندگى بعد از مرگ نداشتند ولى به نظر مى رسد كه به يكنوع تناسخ و بقاء ارواح قائل بودند .
اما به هر صورت معاد جسمانى را به گونه اى كه قرآن مى گويد كه خاكهاى انسان دو مرتبه جمع آورى شود و به حيات و زندگى جديدى بازگردد و روح و جسم هر دو معاد مشترك داشته باشند به كلى منكر بودند ، نه فقط انكار مى كردند بلكه از آن وحشت داشتند ، كه قرآن با بيانات مختلفى آنرا براى آنها توضيح داده و اثبات كرده است .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 191
أَ هُمْ خَيرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّع وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ أَهْلَكْنَهُمْ إِنهُمْ كانُوا مجْرِمِينَ(37) وَ مَا خَلَقْنَا السمَوَتِ وَ الأَرْض وَ مَا بَيْنهُمَا لَعِبِينَ(38) مَا خَلَقْنَهُمَا إِلا بِالْحَقِّ وَ لَكِنَّ أَكثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ(39)
ترجمه :
37 - آيا آنها بهترند يا قوم تبع و كسانى كه پيش از آنان بودند ؟ ما آنها را هلاك كرديم چرا كه مجرم بودند .
38 - ما آسمانها و زمين و آنچه در ميان اين دو است بى هدف نيافريديم .
39 - ما آن دو را فقط به حق آفريديم ، ولى اكثر آنها نمى دانند .

تفسير :

آنها بهترند يا قوم تبع ؟ !
سرزمين يمن كه در جنوب جزيره عربستان قرار دارد از سرزمينهاى آباد و پر بركتى است كه در گذشته مهد تمدن درخشانى بوده است ، پادشاهانى بر آن حكومت مى كردند كه تبع ( جمع آن تبابعه ) نام داشتند ، به خاطر اينكه مردم از آنها تبعيت مى كردند و يا از اين نظر كه يكى بعد از ديگرى روى كار مى آمدند .
به هر حال قوم تبع جمعيتى بودند با قدرت و نيروى فراوان و حكومت پهناور و گسترده .
در آيات فوق به دنبال بحثى كه پيرامون مشركان مكه و لجاجت و انكار
تفسير نمونه ج : 21 ص : 192
آنها نسبت به معاد آمده با اشاره به سرگذشت قوم تبع آنها را تهديد مى كند كه نه تنها عذاب الهى در قيامت در انتظارشان است كه در اين دنيا نيز سرنوشتى همچون قوم گنهكار و كافر تبع پيدا خواهند كرد .
مى فرمايد : آيا آنها بهترند ، يا قوم تبع ، و كسانى كه پيش از آنان بودند ؟ ! ما آنها را هلاك كرديم ، چرا كه مجرم بودند ( ا هم خير ام قوم تبع و الذين من قبلهم اهلكناهم انهم كانوا مجرمين ) .
روشن است كه مردم حجاز از سرگذشت قوم تبع كه در همسايگى آنها مى زيستند كم و بيش اطلاع داشتند ، و لذا در آيه شرح بيشترى پيرامون آنها نمى دهد ، همين اندازه مى گويد بترسيد از اينكه سرنوشتى همانند آنها و اقوام ديگرى كه در گرداگرد شما در مسيرتان به سوى شام و در سرزمين مصر نزديك شما زندگى داشتند پيدا كنيد .
به فرض كه شما قيامت را منكر شويد ، ولى آيا مى توانيد عذابهائى را كه بر اين اقوام مجرم و سركش نازل شد انكار نمائيد ؟ ! .
منظور از الذين من قبلهم اقوامى همچون قوم نوح و عاد و ثمود است .
در باره قوم تبع در نكات به خواست خدا بحث خواهيم كرد .
سپس بار ديگر به مساله معاد بازمى گردد و با استدلال لطيفى اين واقعيت را اثبات كرده ، مى گويد : ما آسمانها و زمين و آنچه را در ميان اين دو است بيهوده و بى هدف نيافريديم ( و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين ) .

تفسير نمونه ج : 21 ص : 193
آرى اين آفرينش عظيم و گسترده هدفى داشته است ، اگر به گفته شما مرگ نقطه پايان زندگى است ، و بعد از چند روز خواب و خور و شهوت و اميال حيوانى ، زندگى پايان مى گيرد ، و همه چيز تمام مى شود ، اين آفرينش لعب و لغو و بيهوده خواهد بود .
باور كردنى نيست كه خداوند قادر حكيم اين دستگاه عظيم را تنها براى اين چند روز زندگى زودگذر و بى هدف و توأم با انواع درد و رنج آفريده باشد ، اين با حكمت خداوند هرگز سازگار نخواهد بود .
بنابر اين مشاهده وضع اين جهان نشان مى دهد كه مدخل و دالانى است براى جهانى عظيمتر و ابدى ، چرا در اين باره انديشه نمى كنيد .
اين حقيقت را قرآن كرارا در سوره هاى مختلف بازگو كرده است .
در سوره انبيا آيه 16 در همين زمينه مى گويد : و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين .
و در سوره واقعه آيه 62 مى گويد و لقد علمتم النشاة الاولى فلو لا تذكرون ( شما نشاه اولى را مشاهده كرديد چگونه متذكر نمى شويد ؟ ) .
به هر حال در صورتى آفرينش اين جهان هدفدار خواهد شد كه جهان ديگرى پشت سر آن باشد ، و به همين دليل مكتبهاى الحادى و منكران معاد معتقد به بيهودگى و پوچى آفرينش هستند .
سپس براى تاكيد اين سخن مى افزايد : ما آن دو را جز به حق نيافريديم ( ما خلقناهما الا بالحق ) .
حق بودن اين دستگاه ايجاب مى كند كه هدف معقولى داشته باشد ، و آن بدون وجود جهان ديگر ممكن نيست ، بعلاوه حق بودن آن اقتضا دارد كه افراد نيكوكار و بدكار يكسان نباشند ، و از آنجا كه ما در اين جهان كمتر مشاهده