بعدی

تفسير نمونه ج : 20 ص : 309
را در درجه اول متوجه خود او مى داند .
لذا در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) مى خوانيم كه يكى از يارانش سؤال كرد : هل يجبر الله عباده على المعاصى : آيا خداوند بندگان را بر گناه مجبور مى كند ؟ فقال : لا ، بل يخيرهم و يمهلهم حتى يتوبوا .
فرمود : نه بلكه آنها را آزاد مى گذارد و مهلت مى دهد تا از گناه خويش توبه كنند .
مجددا سؤال مى كند : هل كلف عباده ما لا يطيقون ؟ آيا بندگان خود را تكليف ما لا يطاق مى كند ؟ امام (عليه السلام) فرمود : كيف يفعل ذلك و هو يقول : و ما ربك بظلام للعبيد : چگونه چنين كارى را مى كند در حالى كه خودش فرموده : پروردگار تو به بندگان ظلم و ستم روا نمى دارد ؟ سپس امام (عليه السلام) افزود : پدرم موسى بن جعفر (عليه السلام) از پدرش جعفر بن محمد (عليهماالسلام) چنين نقل فرمود : من زعم ان الله يجبر عباده على المعاصى او يكلفهم ما لا يطيقون فلا تاكلوا ذبيحته ، و لا تقبلوا شهادته ، و لا تصلوا ورائه ، و لا تعطوه من الزكاة شيئا : كسى كه گمان كند خداوند بندگان را مجبور بر گناه مى كند ، يا تكليف ما لا يطاق مى نمايد ، از گوشت حيوانى كه او ذبح مى كند نخوريد ، شهادتش را نپذيريد ، پشت سرش نماز نخوانيد و از زكات نيز چيزى به او ندهيد ! ( خلاصه احكام اسلام را بر او جارى نكنيد ) .
حديث فوق ضمنا اشاره اى است به اين نكته ظريف كه مكتب جبر سر از تكليف به ما لا يطاق در مى آورد ، چرا كه اگر انسان از يكسو مجبور به گناه .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 310
باشد ، و از سوى ديگر او را از آن نهى كنند مصداق روشن تكليف به ما لا يطاق است .

2 - گناه و سلب نعمت
امير مؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد : و ايم الله ! ما كان قوم قط فى غض نعمة من عيش فزال عنهم الا بذنوب اجترحوها ، لان الله ليس بظلام للعبيد : به خدا سوگند هيچ ملتى از آغوش ناز و نعمت زندگى گرفته نشد مگر به واسطه گناهانى كه مرتكب شدند ، زيرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمى دارد ! سپس افزود : و لو ان الناس حين تنزل بهم النقم ، و تزول عنهم النعم ، فزعوا الى ربهم بصدق من نياتهم ، و وله من قلوبهم ، لرد عليهم كل شارد و اصلح لهم كل فاسد : هر گاه مردم موقعى كه بلاها نازل مى شود ، و نعمتهاى الهى از آنها سلب مى گردد ، با صدق نيت رو به درگاه خدا آورند ، و با قلبهائى آكنده از عشق و محبت به خدا از او درخواست حل مشكل كنند ، خداوند آنچه را از دستشان رفته به آنها باز مى گرداند ، و هرگونه فسادى را براى آنها اصلاح مى كند .
و از اين بيان رابطه گناهان با سلب نعمتها به خوبى آشكار مى شود .

3 - چرا اينهمه بهانه مى گيرند
بدون شك زبان عربى از غنى ترين و پرمايه ترين زبانهاى دنيا است اما با اينحال عظمت قرآن از اين نظر نيست كه به زبان عربى است ، بلكه عربى بودن آن به خاطر اين است كه خداوند هر پيامبرى را به زبان قوم خود مى فرستد ، .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 311
تا در درجه اول آنها ايمان بياورند و بعد دامنه آئين او به ديگران گسترش پيدا كند .
اما بهانه جويانى كه مانند كودكان هر روز مطلب غير منطقى تازه اى را مطرح مى كردند ، و با حرفهاى كودكانه و ضد و نقيض خود نشان مى دادند كه به دنبال حق طلبى نيستند ، يكروز مى گفتند چرا اين قرآن تنها به زبان عرب نازل شده ؟ آيا بهتر نبود همه يا قسمتى از آن به غير اين زبان بود تا ديگران نيز بهره گيرند ؟ ( در حالى كه آنها هدف ديگرى داشتند منظورشان اين بود كه توده مردم عرب از جاذبه فوق العاده محروم گردند ) .
و اگر اين خواسته آنها انجام مى شد ، مى گفتند : چگونه او عرب است و كتابش غير عربى ؟ خلاصه هر روز به بهانه اى خود و ديگران را سرگرم و از راه حق باز مى داشتند .
اصولا بهانه جوئى هميشه دليل بر اين است كه انسان درد ديگرى دارد كه نمى خواهد آن را فاش بگويد ، درد اين گروه نيز اين بود كه توده هاى مردم سخت مجذوب قرآن شده بودند ، و لذا منافع آنها سخت به خطر افتاده بود ، براى خاموش كردن نور اسلام به هر وسيله اى متوسل مى شدند .
پايان جزء 24 قرآن مجيد
تفسير نمونه ج : 20 ص : 312
تفسير نمونه ج : 20 ص : 313
آغاز جزء 25 قرآن مجيد آيه 47 سوره فصلت
تفسير نمونه ج : 20 ص : 314
* إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ الساعَةِ وَ مَا تخْرُجُ مِن ثَمَرَت مِّنْ أَكْمَامِهَا وَ مَا تحْمِلُ مِنْ أُنثى وَ لا تَضعُ إِلا بِعِلْمِهِ وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ أَيْنَ شرَكاءِى قَالُوا ءَاذَنَّك مَا مِنَّا مِن شهِيد(47) وَ ضلَّ عَنهُم مَّا كانُوا يَدْعُونَ مِن قَبْلُ وَ ظنُّوا مَا لهَُم مِّن محِيص(48)
ترجمه :
47 - اسرار قيامت ( و لحظه وقوع آن ) را تنها خدا مى داند ، هيچ ميوه اى از غلاف خود خارج نمى شود و هيچ مؤنثى باردار نمى گردد و وضع حمل نمى كند مگر به علم و آگاهى او ، و آن روز كه آنها را ندا مى دهد كجا هستند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد ؟ آنها مى گويند : ( پروردگارا ! ) ما عرضه داشتيم كه هيچ گواهى بر گفته خود نداريم !
48 - و همه معبودانى را كه قبلا مى خواندند محو و گم مى شود ، و مى دانند هيچ پناهگاهى ندارند .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 315
تفسير :

اسرار همه چيز نزد او است
در آخرين آيه بحث گذشته سخن از بازگشت اعمال نيك و بد به صاحبان آنها بود كه اشاره ضمنى به مساله ثواب و جزاى روز قيامت داشت .
در اينجا اين سؤال براى مشركان مطرح مى شد كه اين قيامت كه مى گوئى كى خواهد آمد ؟ ! قرآن در آيات مورد بحث نخست در پاسخ اين سؤال مى گويد : آگاهى بر زمان قيامت مخصوص خدا است و علم آن تنها به خدا باز مى گردد ( اليه يرد علم الساعة ) .
هيچ پيامبر مرسل و فرشته مقربى نيز از آن آگاه نيست ، و بايد هم آگاه نباشند ، تا هر لحظه همگان وقوع آن را احتمال دهند و اثر تربيتى خاص اين انتظار در همه مكلفين محفوظ باشد .
سپس مى افزايد : نه تنها آگاهى بر زمان قيام قيامت مخصوص خدا است ، علم به اسرار اين عالم و موجودات پنهان و آشكارش نيز از آن او است هيچ ميوه اى از غلاف خود خارج نمى شود ، و هيچ زن يا حيوان ماده اى باردار نمى گردد ، و حمل خود را بر زمين نمى نهد مگر به علم و آگاهى پروردگار ( و ما تخرج من ثمرات من اكمامها و ما تحمل من انثى و لا تضع الا بعلمه ) .
نه در عالم گياهان و نه در عالم حيوان و انسان نطفه اى منعقد نمى شود و بارور نمى گردد و تولد نمى يابد مگر به فرمان خداوند بزرگ و به مقتضاى علم و حكمت او .
اكمام جمع كم ( بر وزن جن ) به معنى غلافى است كه روى .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 316
ميوه را مى پوشاند ، و كم ( بر وزن قم ) به معنى آستينى است كه دست را مى پوشاند و كمة ( بر وزن قبه ) به معنى عرقچين است كه بر سر مى گذارند .
طبرسى در مجمع البيان مى گويد تكمم الرجل فى ثوبه هنگامى گفته مى شود كه شخصى خود را در لباس بپوشاند .
فخر رازى در تفسير خود اكمام را به پوسته اى تفسير مى كند كه ميوه در آن قرار دارد .
بعضى از مفسران نيز آن را به عنوان وعاء الثمرة ( ظرف ميوه ) تفسير كرده اند .
ظاهر اين است كه همه اين تفسيرها به يك معنى باز مى گردد ، از آنجا كه يكى از ظريفترين و دقيقترين مسائل در جهان موجودات زنده مساله بارور شدن در رحم و تولد آنها است قرآن مخصوصا روى آن تكيه كرده است ، چه در عالم جانداران و چه در گياهان .
آرى او است كه مى داند كدامين نطفه در كدامين رحم و در چه زمانى منعقد مى شود ، و كى متولد مى گردد ، كدام ميوه بارور مى گردد و كى غلاف و پوسته خود را مى شكافد و سر بيرون مى زند .
سپس مى افزايد : اين گروه كه قيامت را انكار مى كنند ، يا به باد استهزا مى گيرند ، در آن روز كه قيامت برپا مى شود آنها را ندا مى دهد : كجا هستند شركائى كه براى من مى پنداشتيد ؟ آنها مى گويند : پروردگارا ! ما به تو عرض كرديم كه هيچ گواهى بر گفته هاى خود نداريم ( و يوم يناديهم اين شركائى قالوا آذناك ما منا من شهيد ) و 4 ) .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 317
آنچه مى گفتيم سخنان بى اساس و بى پايه بود ، سخنانى كه از جهل و بيخبرى يا تقليد كوركورانه سرچشمه مى گرفت ، امروز بهتر از هر زمان مى فهميم كه چه اندازه اين ادعاها باطل و بى اساس بوده است .
و در اينحال مى بينند اثرى از معبودانى كه قبلا مى خواندند پيدا نيست و همه محو و نابود شدند ( و ضل عنهم ما كانوا يدعون من قبل ) .
اصلا صحنه قيامت آنچنان براى آنها وحشتناك است كه خاطره بتها نيز از نظرشان محو و نابود مى شود ، همان معبودانى كه يكروز سر بر آستانشان مى نهادند براى آنها قربانى مى كردند ، حتى گاه در راه آنها جان مى دادند ، و پناهگاه روز بيچارگى و حلال مشكلات خود مى پنداشتند همه همچون سرابهائى محو مى شوند .
آرى در آن روز مى دانند كه هيچ پناهگاهى و راه فرارى براى آنها وجود ندارد ( و ظنوا ما لهم من محيص ) .
محيص از ماده حيص ( بر وزن حيف ) به معنى بازگشت و عدول و كناره گيرى كردن از چيزى است ، و از آنجا كه محيص اسم مكان است اين كلمه به معنى فرارگاه يا پناهگاه مى آيد .
ظنوا از ماده ظن در لغت معنى وسيعى دارد : گاه به معنى يقين ، و گاه به معنى گمان مى آيد ، و در آيه مورد بحث به معنى يقين است ، چه اينكه آنها در آن روز يقين پيدا مى كنند كه راه فرار و نجاتى از عذاب الهى ندارند .
راغب در مفردات مى گويد : ظن به معنى اعتقادى است كه از دليل و قرينه حاصل مى شود ، اين اعتقاد گاه قوى مى شود و به مرحله يقين مى رسد و گاه ضعيف است و از حد گمان تجاوز نمى كند .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 318
لا يَسئَمُ الانسنُ مِن دُعَاءِ الْخَيرِ وَ إِن مَّسهُ الشرُّ فَيَئُوسٌ قَنُوطٌ(49) وَ لَئنْ أَذَقْنَهُ رَحْمَةً مِّنَّا مِن بَعْدِ ضرَّاءَ مَستْهُ لَيَقُولَنَّ هَذَا لى وَ مَا أَظنُّ الساعَةَ قَائمَةً وَ لَئن رُّجِعْت إِلى رَبى إِنَّ لى عِندَهُ لَلْحُسنى فَلَنُنَبِّئنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِمَا عَمِلُوا وَ لَنُذِيقَنَّهُم مِّنْ عَذَاب غَلِيظ(50) وَ إِذَا أَنْعَمْنَا عَلى الانسنِ أَعْرَض وَ نَئَا بجَانِبِهِ وَ إِذَا مَسهُ الشرُّ فَذُو دُعَاء عَرِيض(51) قُلْ أَ رَءَيْتُمْ إِن كانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ ثُمَّ كفَرْتم بِهِ مَنْ أَضلُّ مِمَّنْ هُوَ فى شِقَاقِ بَعِيد(52)

تفسير نمونه ج : 20 ص : 319
ترجمه :
49 - انسان هرگز از تقاضاى نيكى ( و نعمت ) خسته نمى شود ، و هر گاه شر و بدى به او رسد مايوس و نوميد مى گردد .
50 - و هر گاه او را رحمتى از سوى خود بعد از ناراحتى بچشانيم مى گويد : اين به خاطر شايستگى و استحقاق من بوده ، و گمان نمى كنم قيامت برپا شود ( و به فرض كه قيامتى باشد ) هر گاه به سوى پروردگارم بازگردم براى من نزد او پاداشهاى نيك است ! ما كافران را از اعمالى كه انجام داده اند ( به زودى ) آگاه خواهيم كرد ، و از عذاب شديد به آنها مى چشانيم .
51 - و هر گاه نعمتى به انسان دهيم روى مى گرداند ، و با حال تكبر از حق دور مى شود ، ولى هر گاه مختصر ناراحتى به او رسد تقاضاى فراوان و مستمر ( براى برطرف شدن آن ) دارد .
52 - بگو : به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خداوند باشد و شما به آن كافر شويد چه كسى گمراه تر خواهد بود از كسى كه با آن مخالفت مى كند ؟ !
تفسير : اين انسانهاى كم ظرفيت
به تناسب بحثى كه در آيات گذشته در باره مشركان و سرنوشت آنها بيان شده بود ، در آيات مورد بحث ترسيمى از حال اين انسانهاى ضعيف و بى ايمان شده ، ترسيمى گويا و روشنگر ، و تجسمى زنده و آشكار از اين افراد كوتاه فكر و كم ظرفيت .
نخست مى فرمايد : انسان هرگز از تقاضاى نيكيها ، اموال و ثروتها و مواهب زندگى خسته و ملول نمى شود ( لا يسئم الانسان من دعاء الخير ) .
هرگز تنور حرص او از گرمى نمى افتد ، هر چه بيشتر پيدا مى كند باز بيشتر مى خواهد ، و هر چه به او بدهند باز سير نمى شود .
اما اگر دنيا به او پشت كند ، نعمتهاى او زائل گردد ، و شر و بدى و تنگدستى و فقر دامن او را بگيرد ، به كلى مايوس و نوميد مى شود ( و ان مسه الشر فيؤس
تفسير نمونه ج : 20 ص : 320
قنوط ) .
منظور از انسان در اينجا انسان تربيت نايافته اى است كه قلبش به نور معرفت الهى و ايمان پروردگار ، و احساس مسئوليت در روز جزا روشن نشده ، انسانهائى كه بر اثر جهان بينيهاى غلط در محدوده عالم ماده گرفتارند ، و روح بلندى كه ماوراى آنرا ببيند ، و ارزشهاى والاى انسانى را بنگرد ، ندارند .
آرى آنها به هنگام اقبال دنيا مسرور و مغرورند ، و به هنگام ادبار دنيا مغموم و مايوسند ، نه پناهگاهى دارند كه به آنها پناه دهد و نه چراغ فروزانى كه نور اميد بر قلب آنها بپاشد .
ضمنا بايد توجه داشت كه دعاء گاه به معنى خواندن كسى است ، و گاه به معنى طلب كردن چيزى است ، و در آيه مورد بحث به معنى دوم مى باشد ، بنا بر اين لا يسئم الانسان من دعاء الخير : يعنى انسان از طلب و تقاضاى نيكيها هرگز ملول و خسته نمى شود .
در اينكه يئوس و قنوط به يك معنى است ، يعنى انسان نوميد ، يا دو معنى مختلف دارد ؟ و تفاوت ميان اين دو چيست ؟ در ميان مفسران گفتگو است : بعضى هر دو را به يك معنى ( براى تاكيد ) دانسته اند .
ولى بعضى يئوس را از ماده ياس به معنى وجود نوميدى در درون قلب و قنوط را به معنى ظاهر ساختن آن در چهره و در عمل دانسته اند .
مرحوم طبرسى در مجمع البيان در ميان اين دو چنين فرق گذاشته كه ياس نوميدى از خير است و قنوط نوميدى از رحمت .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 321
ولى آنچه از موارد استعمال واژه ياس و قنوط در قرآن مجيد به دست مى آيد اين است كه ياس و قنوط تقريبا در يك معنى به كار مى رود ، مثلا در داستان يوسف مى خوانيم كه يعقوب فرزندان خود را از ياس از رحمت الهى بر حذر داشت ، در حالى كه آنها در مورد پيدا كردن يوسف هم قلبا مايوس بودند و هم نشانه هاى ياس را ظاهر كرده بودند ( يوسف - 87 ) .
و در مورد قنوط در داستان بشارت فرزند به ابراهيم مى خوانيم كه او از اين مساله اظهار تعجب كرد ، اما فرشتگان به او گفتند : بشرناك بالحق فلا تكن من القانطين : ما تو را به حق بشارت داديم بنا بر اين مايوس نباش ! ( حجر - 55 ) .
در آيه بعد به يكى ديگر از حالات نامطلوب انسانهاى دور مانده از علم و ايمان يعنى حالت غرور و از خود راضى بودن اشاره كرده ، مى فرمايد : هر گاه ما به انسان رحمتى از سوى خود ، بعد از ناراحتى كه به او رسيده بچشانيم ، مى گويد : اين به خاطر شايستگى من است و لايق چنين مقام و موهبتى بوده ام ( و لئن اذقناه رحمة منا من بعد ضراء مسته ليقولن هذا لى ) .
اين بينواى مغرور فراموش مى كند كه اگر لطف خدا نبود بجاى اين نعمت بايد گرفتار بلا شود ، و همچون قارون مستكبر كه وقتى خداوند براى آزمايش او ثروت زيادى به وى بخشيد و به او گفتند تو هم نيكى كن آن گونه كه خدا بر تو روا داشته ، گفت : نه ، من هر چه دارم بر اثر علم و دانش و لياقت ذاتى خودم دارم ! قال انما اوتيته على علم عندى ( قصص - 78 ) .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 322
در دنباله آيه مى افزايد : اين غرور سرانجام او را به انكار آخرت مى كشاند و مى گويد : من باور ندارم قيامتى در كار باشد ( و ما اظن الساعة قائمة ) .
و به فرض كه قيامتى در كار باشد ، هر گاه من به سوى پروردگارم باز گردم پاداشهاى نيك و مواهب بسيار از براى من نزد او آماده است ! خدائى كه در دنيا مرا اينچنين گرامى داشته حتما در آخرت بهتر از اين پذيرائى خواهد كرد ! ( و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى ) .
نظير اين مطلب در سوره كهف ، در داستان آن دو دوستى كه يكى ثروتمند بود و راه كفر و غرور را پيش گرفت ، و ديگرى در مسير ايمان ثابت قدم ماند ، آمده است : آنجا كه قرآن از زبان آن مرد مغرور كه صاحب باغها و چشمه هاى پر آب بود نقل مى كند : ما اظن ان تبيد هذه ابدا - و ما اظن الساعة قائمة و لئن رددت الى ربى لاجدن خيرا منها منقلبا : من هرگز گمان نمى كنم قيامت برپا شود ، و اگر قيامتى در كار باشد و به سوى پروردگارم بازگردم جايگاهى بهتر و عاليتر از اين خواهم يافت ! ! ( كهف - 35 و 36 ) .
ولى خداوند اين افراد مغرور و خيره سر را در پايان اين آيه چنين تهديد مى كند كه : ما به زودى كافران را از اعمالى كه انجام داده اند آگاه خواهيم كرد ، و از عذاب شديد به آنها مى چشانيم ( فلننبئن الذين كفروا بما عملوا و لنذيقنهم من عذاب غليظ ) .
همين معنى در جاى ديگر از قرآن مجيد و به تعبير ديگر آمده است : آنجا كه مى فرمايد : و لئن اذقناه نعماء بعد ضراء مسته ليقولن ذهب السيئات عنى انه لفرح فخور : هر گاه به انسان نعمتى را پس از ناراحتى و شدت بچشانيم مى گويد : مشكلات و گرفتاريها براى هميشه از من برطرف شد ، و ديگر .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 323
بر نخواهد گشت ، سپس غرق شادى و غفلت و كبر و غرور مى شود ( هود - 10 ) .
در آيه بعد سومين حالتى را كه براى اينگونه انسانها به هنگام اقبال و ادبار دنياى مادى رخ مى دهد بازگو مى كند كه حالت فراموشكارى به هنگام نعمت ، و جزع و فزع به هنگام مصيبت است .
مى فرمايد : هر گاه به انسان نعمتى دهيم روى مى گرداند ، و با تكبر از حق دور مى شود ( و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه ) .
اما هر گاه مختصر ناراحتى به او برسد تقاضاى فراوان و زيادى براى برطرف شدن آن دارد و دعاى مستمر مى كند ( و اذا مسه الشر فذو دعاء عريض ) .
نا از ماده ناى ( بر وزن راى ) به معنى دور شدن مى باشد و هنگامى كه جانب ( پهلو ) پشت سر آن قرار گيرد كنايه از تكبر و غرور است ، چون آدمهاى متكبر صورت خود را بر مى گردانند و با بى اعتنائى دور مى شوند .
عريض به معنى پهن در مقابل طويل است ، و عرب اين دو تعبير را در مورد كثرت و زيادى به كار مى برد .
شبيه همين معنى در سوره يونس آمده است : و اذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه او قاعدا او قائما فلما كشفنا عنه ضره مر كان لم يدعنا الى ضر مسه كذلك زين للمسرفين ما كانوا يعملون : هنگامى كه به انسان مختصر زيانى برسد ما را در همه حال مى خواند ، در حالى كه به پهلو خوابيده ، يا نشسته ، يا ايستاده است ، اما هنگامى كه ناراحتى او را بر طرف سازيم چنان مى رود كه گوئى هرگز ما را براى حل مشكلى نخوانده ! اينگونه براى اسرافكاران اعمالشان زينت داده شده است ! ( يونس - 12 ) .
آرى چنين است انسان فاقد ايمان و تقوا كه دائما به اين حالات گرفتار است ، به هنگام روى آوردن نعمتها حريص و مغرور و فراموشكار
تفسير نمونه ج : 20 ص : 324
و به هنگام پشت كردن نعمتها مايوس و نوميد و پر جزع .
ولى در مقابل ، مردان حق و پيروان راستين مكتب انبيا آنچنان پرظرفيت و پرمايه اند كه نه روى آوردن نعمتها آنها را دگرگون مى سازد ، و نه ادبار دنيا ضعيف و ناتوان و مايوس ، آنها به مصداق رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله سودمندترين تجارتها ، و پرفايده ترين درآمدها ، آنها را از ياد خدا غافل نمى سازد ، آنها فلسفه تلخيها و شيرينيهاى زندگى را به خوبى مى دانند ، آنها مى دانند كه گاه تلخيها زنگ بيدار باش است ، و شيرينى ها آزمايش و امتحان الهى .
گاه تلخيها مجازات غفلتها است ، و نعمتها براى برانگيختن حس شكرگزارى بندگان .
قابل توجه اينكه در آيات فوق تعبير به اذقنا و مسه شده ، كه مفهومش اين است با مختصر رو آوردن دنيا يا زوال نعمتها وضع اين افراد كم مايه دگرگون مى شود ، و راه غرور ، يا نوميدى و ياس را پيش مى گيرند ، آنها چنان كوتاه فكر و ضعيفند كه طبق ضرب المثل معروف با غوره اى ترش مى شوند و با مويزى شيرين .
آرى يكى از مهمترين آثار ايمان به خدا همان وسعت روح ، و بلندى افق فكر ، و شرح صدر و آمادگى مقابله با مشكلات و مصائب و مبارزه با هيجانات نامطلوب نعمتها است .
امير مؤمنان على (عليه السلام) ضمن دعاهائى كه در آن سرمشق به ياران خود مى دهد عرض مى كند : نسئل الله سبحانه ان يجعلنا و اياكم ممن لا تبطره نعمة ، و لا تقصر به عن طاعة ربه غاية ، و لا تحل به بعد الموت ندامة و كئابة : از خدا مى خواهيم كه ما و شما را از كسانى قرار دهد كه هيچ نعمتى آنها را مست و مغرور نمى سازد ، و هيچ هدفى آنها را از طاعت پروردگار باز نمى دارد ، و پس از فرا رسيدن مرگ پشيمانى و اندوه دامانشان را نمى گيرد ( نهج البلاغه
تفسير نمونه ج : 20 ص : 325
خطبه 64 ) .
در آخرين آيه مورد بحث آخرين سخن را با اين افراد لجوج در ميان مى گذارد ، و اصل عقلى معروف دفع ضرر محتمل را با بيانى روشن براى آنها تشريح مى كند ، خطاب به پيامبر كرده ، مى فرمايد : به آنها بگو به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خداوند يگانه يكتا باشد ( و حساب و جزا و بهشت و دوزخى در كار باشد ) و شما به آن كافر شويد ، چه كسى گمراه تر خواهد بود از آنكس كه در مخالفت دور و گمراهى شديد قرار دارد ؟ ! ( قل ا رايتم ان كان من عند الله ثم كفرتم به من اضل ممن هو فى شقاق بعيد ) .
البته اين گفتار در مورد كسانى است كه هيچ دليل منطقى در آنها كارگر نيست ، در حقيقت آخرين سخنى است كه به اشخاص لجوج و مغرور و متعصب گفته مى شود ، و آن اينكه : اگر شما حقانيت قرآن و توحيد و وجود عالم پس از مرگ را صددرصد نپذيريد مسلما دليل بر نفى آن نيز نداريد ، بنا بر اين اين احتمال باقيست كه دعوت قرآن و مساله معاد واقعيت داشته باشد ، آنگاه فكر كنيد چه سرنوشت تاريك و وحشتناكى خواهيد داشت با اين گمراهى و مخالفت شديد و موضع گيرى در برابر اين مكتب الهى .
اين همان سخنى است كه ائمه دين (عليهم السلام) در برابر افراد لجوج در آخرين مرحله مطرح مى كردند چنانكه در حديثى كه در كتاب كافى آمده ، مى خوانيم : امام صادق (عليه السلام) با ابن ابى العوجاء مادى و ملحد عصر خود سخنان بسيارى داشت ، آخرين مرحله كه او را در مراسم حج ملاقات كرد بعضى از ياران امام عرض كردند مثل اينكه ابن ابى العوجاء مسلمان شده ؟ ! امام فرمود : او از اين كوردل تر .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 326
است ، هرگز مسلمان نخواهد شد ، هنگامى كه چشمش به امام صادق (عليه السلام) افتاد گفت اى آقا و بزرگ من ! امام فرمود ما جاء بك الى هذا الموضع ؟ : تو اينجا براى چه آمده اى ؟ ! عرض كرد : عادة الجسد ، و سنة البلد ، و لننظر ما الناس فيه من الجنون و الحق و رمى الحجارة ! : براى اينكه هم جسم ما عادت كرده ، هم سنت محيط اقتضاء مى كند ، ضمنا نمونه هائى از كارهاى جنون آميز مردم ، و سر تراشيدنها ، و سنگ انداختن ها را تماشا كنم ! ! امام فرمود : انت بعد على عتوك و ضلالك ، يا عبد الكريم ! : تو هنوز بر سركشى و گمراهى خود باقى هستى ، اى عبد الكريم ! او خواست شروع به سخن كند امام فرمود : لا جدال فى الحج : در حج جاى مجادله نيست و عباى خود را از دست او كشيد ، و اين جمله را فرمود : ان يكن الامر كما تقول - و ليس كما تقول - نجونا و نجوت ، و ان يكن الامر كما نقول - و هو كما نقول - نجونا و هلكت ! : اگر مطلب اين باشد كه تو مى گوئى ( و خدا و قيامتى در كار نباشد ) كه مسلما چنين نيست ، هم ما اهل نجاتيم و هم تو ، ولى اگر مطلب اين باشد كه ما مى گوئيم ، و حق نيز همين است ، ما اهل نجات خواهيم بود و تو هلاك مى شوى .
ابن ابى العوجاء رو به همراهانش كرد و گفت : وجدت فى قلبى حزازة فردونى ، فردوه فمات ! : در درون قلبم دردى احساس كردم ، مرا بازگردانيد ، او را بازگرداندند و به زودى از دنيا رفت ! .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 327
نكته :
در اينجا سؤالى مطرح است و آن اينكه : در آيات مورد بحث خوانديم : اذا مسه الشر فذو دعاء عريض : هنگامى كه به انسان شر و ناراحتى برسد دعاى عريض و مستمر دارد .
ولى در آيه 83 اسراء آمده است : و اذا مسه الشركان يؤسا : هنگامى كه بدى به او برسد مايوس مى شود ( همين مضمون در آيات مورد بحث نيز آمده بود ) .
سؤال اين است : دعاى مستمر و كثير دليل بر اميدوارى است ، در حالى كه در آيه ديگر مى گويد او نوميد مى شود .
بعضى از مفسران در پاسخ اين سؤال مردم را به دو گروه تقسيم كرده اند گروهى كه به هنگام سختيها به كلى مايوس مى شوند ، و گروهى كه اصرار در دعا و جزع و فزع دارند .
بعضى ديگر گفته اند : منظور از ياس ، نوميدى از اسباب عادى است ، و اين منافات با تقاضاى از خداوند و دعا كردن ندارد .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از ذو دعاء عريض تقاضاى از خداوند نيست ، بلكه جزع و فزع فراوان است ، شاهد اين سخن آيه 20 سوره معارج است كه مى فرمايد : ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا : انسان حريص آفريده شده ، هنگامى كه ناراحتى به او رسد بسيار جزع و فزع مى كند .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 328
يا اينكه اين دو حالت در دو مرحله به اينگونه افراد كم ظرفيت دست مى دهد ، در ابتدا شروع به دعا و تقاضاى زياد از پير و پيغمبر مى كنند ، و فرياد و جزع و فزع سر مى دهند ، اما چيزى نمى گذرد كه حالت ياس سراسر وجود آنها را فرا گرفته مايوس و خاموش مى شوند .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 329
سنرِيهِمْ ءَايَتِنَا فى الاَفَاقِ وَ فى أَنفُسِهِمْ حَتى يَتَبَينَ لَهُمْ أَنَّهُ الحَْقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّك أَنَّهُ عَلى كلِّ شىْء شهِيدٌ(53) أَلا إِنهُمْ فى مِرْيَة مِّن لِّقَاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكلِّ شىْء محِيط(54)
ترجمه :
53 - به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهيم تا آشكار گردد كه او حق است ، آيا كافى نيست كه او بر همه چيز شاهد و گواه است .
54 - آگاه باشيد : آنها از لقاى پروردگارشان در شك و ترديدند ، ولى خداوند به همه چيز احاطه دارد .

تفسير :

نشانه هاى حق در جهان بزرگ و كوچك
در اين دو آيه كه سوره فصلت با آن پايان مى گيرد ، به دو مطلب مهم كه در حقيقت يك نوع جمع بندى از بحثهاى اين سوره است اشاره شده آيه اول در باره توحيد ( يا قرآن ) سخن مى گويد و آيه دوم در باره معاد .
در آيه اول مى فرمايد : ما به زودى آيات و نشانه هاى خود را در آفاق و اطراف جهان ، و همچنين در درون جان خود آنها ، به آنان ، نشان مى دهيم ،
تفسير نمونه ج : 20 ص : 330
تا براى آنها روشن شود كه خداوند حق است ( سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق ) .
آيات آفاقى همچون آفرينش خورشيد و ماه و ستارگان با نظام دقيقى كه بر آنها حاكم است ، و آفرينش انواع جانداران و گياهان و كوهها و درياها با عجائب و شگفتيهاى بى شمارش ، و موجودات گوناگون اسرار آميزش ، كه هر زمان اسرار تازه اى از خلقت آنها كشف مى شود ، و هر يك آيه و نشانه است بر حقانيت ذات پاك او .
و آيات انفسى همچون آفرينش دستگاههاى مختلف جسم انسان و نظامى كه بر ساختمان حيرت انگيز مغز و حركات منظم قلب و عروق و بافتها و استخوانها ، و انعقاد نطفه و پرورش جنين در رحم مادران ، و از آن بالاتر اسرار و شگفتيهاى روح انسان مى باشد ، كه هر گوشه اى از آن كتابى است از معرفت پروردگار و خالق جهان .
درست است كه اين آيات قبلا به اندازه كافى از سوى پروردگار ارائه شده ، اما با توجه به جمله سنريهم كه فعل مضارع و دليل بر استمرار است ، اين ارائه به طور مستمر ادامه دارد ، و اگر انسان صدها هزار سال نيز عمر كند هر زمان كشف تازه و ارائه جديدى از آيات الهى خواهد داشت ، چرا كه اسرار اين جهان پايان پذير نيست ! تمام كتابهاى علوم طبيعى و انسان شناسى در تمام ابعادش ( علم تشريح ، فيزيولوژى ، روان شناسى ، روانكاوى ) و علوم مربوط به شناخت گياهان و حيوانات ، و مواد آلى طبيعت ، و هيئت ، و غير آن ، در حقيقت همه كتب توحيد و معرفة الله هستند ، چرا كه عموما پرده از روى اسرار شگفت انگيزى بر مى دارند كه بيانگر علم و حكمت و قدرت بى پايان آفريننده اصلى اين جهان است .
گاه يكى از اين علوم ، بلكه يك رشته از ده ها رشته از يكى از اين علوم ،
تفسير نمونه ج : 20 ص : 331
تمام عمر يك دانشمند را به خود اختصاص مى دهد ، و در پايان مى گويد : افسوس كه هنوز از اين رشته چيزى نمى دانم ، و آنچه تا به حال دانسته ام مرا به عمق نادانيم رهنمون گرديده ! و در پايان اين آيه اين بيان لطيف و جالب را با جمله زيبا و پر معناى ديگرى تكميل كرده ، مى افزايد : آيا براى آنها كافى نيست كه خداوند شاهد و گواه بر هر چيز است ( او لم يكف بربك انه على كل شىء شهيد ) .
چه شهادتى از اين برتر و بالاتر كه با خط تكوين قدرت خود را بر پيشانى همه موجودات نوشته است ، بر صفحه برگهاى درختان ، در لابلاى گلبرگها ، در ميان طبقات اسرار آميز مغز ، و بر روى پرده هاى ظريف چشم ، بر صفحه آسمان و بر قلب زمين ، و خلاصه بر همه چيز نشانه هاى توحيد خود را نوشته و گواهى تكوينى داده است .
آنچه در بالا گفته شد يكى از دو تفسير معروف و مشهور اين آيه است كه بر طبق اين تفسير گفتگوى آيه تمام پيرامون مساله توحيد و ظهور آيات حق در آفاق و انفس است .
اما تفسير ديگر ناظر به اعجاز قرآن است ، و خلاصه اش چنين است كه خداوند در اين آيه مى گويد : ما معجزات و نشانه هاى گوناگون خود را در نقاط مختلف جزيره عرب ، و مناطق ديگر جهان ، و در مورد خود اين مشركان ، به آنها نشان مى دهيم ، تا بدانند اين قرآن بر حق است .
نشانه هاى آفاقى مانند پيروزى اسلام در ميدانهاى مختلف نبرد ، و در ميدان مبارزه منطقى ، و سپس نقاط مختلفى كه آئين اسلام آنجا را گشود ، و بر افكار مردم .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 332
حاكم گرديد ، و همان جمعيتى كه در مكه به هنگام نزول اين آيات به ظاهر آنچنان در اقليت قرار داشتند كه توانائى هيچگونه فعاليت مثبتى براى آنها وجود نداشت آرى همانها به فرمان پروردگار هجرت كردند و در مدت كوتاهى همه جا زير پرچم آنها در آمد ، و مكتب آنها از سوى گروه عظيمى از مردم سراسر جهان مورد استقبال قرار گرفت .
و آيات انفسى پيروزى مسلمانان بر مشركان مكه در جنگ بدر ، و در روز فتح مكه ، و نفوذ نور اسلام در قلب بسيارى از آنها بود .
اين آيات آفاقى و انفسى نشان داد كه قرآن مجيد بر حق است .
همان خدائى كه بر همه چيز شاهد و گواه است بر حقانيت قرآن نيز از اين طريق گواهى داد .
هر يك از اين دو تفسير قرائن و مرجحاتى دارد ، ولى با توجه به ذيل آيه و آيه بعد تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد .
در تفسير اين آيه اقوال ديگرى نيز هست كه چون قابل ملاحظه نبود از .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 333
ذكر آنها صرفنظر كرديم .
آخرين آيه اين سوره ، سرچشمه اصلى بدبختيهاى اين گروه مشرك و فاسد و ظالم را بيان كرده ، مى گويد : آگاه باشيد كه آنها از ملاقات پروردگار و رستاخيز در شك و ترديدند ( الا انهم فى مرية من لقاء ربهم ) .
و چون ايمان به حساب و جزا ندارند دست به هر جنايتى مى زنند ، و تن به هر كار ننگينى مى دهند ، پرده هاى غفلت و غرور بر قلب آنها افتاده ، و فراموشى ملاقات پروردگار آنها را از اوج عظمت انسانيت به سقوط كشانده است .
اما آنها بايد بدانند كه خداوند به هر چيزى احاطه دارد ( الا انه بكل شىء محيط ) .
همه اعمال و گفتار و نيات آنها در پيشگاه علمش روشن است ، و تمام آن براى دادگاه بزرگ قيامت ثبت و ضبط خواهد شد .
مريه ( بر وزن جزيه و هم بر وزن قريه آمده است ) و به معنى ترديد در تصميم گيرى است ، و بعضى آن را به معنى شك و شبهه عظيم مى دانند ، ريشه اصلى اين لغت را از مريت الناقه به معنى فشار دادن پستان شتر بعد از گرفتن شير است ، به اين اميد كه بقايائى در آن باشد ، و چون اين كار با شك و ترديد صورت مى گيرد اين كلمه به معنى شك و ترديد آمده است .
و اگر به مجادله مراء گفته مى شود ، نيز به خاطر اين است كه انسان مى كوشد آنچه را در ذهن طرف است بيرون آورد .
در حقيقت جمله اخير پاسخى است به بعضى از شبهات كفار در مورد معاد ، از جمله اينكه : چگونه ممكن است اين خاكهاى پراكنده و به هم آميخته شده از هم جدا گردد ؟ و چه كسى مى تواند اجزاى هر انسانى را جمع كند ؟ و از اين گذشته چه كسى آگاه از نيات و اعمال و گفتار همه انسانها در طول تاريخ بشر است .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 334
قرآن در پاسخ همه اين سؤالات مى گويد : خدائى كه به همه چيز احاطه دارد تمام اين مسائل براى او روشن است ، و دليل بر احاطه علمى او بر همه چيز تدبير او نسبت به همه اشياء است ، چگونه ممكن است مدبر عالم از وضع جهان بيخبر باشد ؟ ! بعضى از مفسران اين آيه را نيز مربوط به مساله توحيد دانسته اند ، نه معاد و گفته اند : منظور اين است كه اين استدلالها در زمينه توحيد پروردگار اين گروه كافر لجوج را سودى نمى بخشد ، چرا كه آنها روشنترين دليل توحيد يعنى حضور خداوند را در همه جا و شهود او را بر همه چيز منكرند ، با اينحال چگونه مى توانند از دلائل توحيد بهره گيرند ؟ ! .
ولى با توجه به اينكه تعبير لقاء الله در قرآن مجيد معمولا كنايه از قيامت مى باشد اين تفسير بعيد به نظر مى رسد .

نكته ها :

1 - برهان نظم و برهان صديقين
مى دانيم فلاسفه از ميان دلائل توحيد به دو دليل اهميت زيادى مى دهند : نخست برهان نظم سپس برهان صديقين .
برهان نظم چنانكه از نامش پيداست از نظام عالم هستى و اسرار و دقايق آن به مبدء علم و قدرتى كه آن را ايجاد و تدبير نموده ، رهنمون مى گردد ، و قرآن مجيد پر است از استدلال به اين دليل روشن ، و در همه جا نمونه هائى از آيات حق را در آسمان و زمين ، و عالم حيات ، و موجودات مختلف ، بيان مى كند ، و از آن طريق آشكارى به سوى ذات پاكش مى گشايد .
اين دليل براى همه قشرها قابل درك است ، و هر كس به مقدار فهم و معلومات .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 335
خود مى تواند از آن بهره گيرد ، بزرگترين دانشمندان به مقدار فهمشان و افراد كم سواد و بى سواد نيز به مقدار دركشان .
ولى برهان صديقين برهانى است كه با آن از ذات به ذات مى رسند و از وجود واجب تعالى به او پى مى برند ، و به تعبير ديگر در اينجا ممكنات و مخلوقات واسطه اثبات وجود او نيستند ، بلكه خود ذات او دليل بر ذات پاكش مى شود ، و مصداق يا من دل على ذاته بذاته مى گردد ، و يا مصداق شهد الله انه لا اله الا هو خداوند گواهى مى دهد كه معبودى غير از او نيست .
اين استدلال يك استدلال پيچيده فلسفى است كه جز آگاهان به مبادى آن نمى توانند به عمق آن پى برند ، و منظور ما در اينجا شرح و بسط آن نيست كه جاى آن كتب فلسفى است ، بلكه منظور تنها بيان اين حقيقت است كه بعضى از مفسران آغاز آيه سنريهم آياتنا فى الافاق را اشاره به برهان نظم و علت و معلول دانسته اند ، و ذيل آن را ا و لم يكف بربك انه على كل شىء شهيد اشاره برهان صديقين ، ولى قرينه روشنى در خود آيه بر اين مطلب وجود ندارد .

2 - حقيقت احاطه خداوند به همه چيز
هرگز نبايد تصور كرد كه احاطه خداوند به همه موجودات فى المثل شبيه احاطه هواى پيرامون كره زمين به كره زمين است ، كه اين احاطه دليل بر محدوديت است ، بلكه منظور از احاطه پروردگار به همه چيز معنى بسيار دقيقتر و لطيفترى است و آن وابستگى همه موجودات در ذاتشان به وجود مقدس او است .
به تعبير ديگر در عالم هستى يك وجود اصيل و قائم به ذات بيش نيست ،
تفسير نمونه ج : 20 ص : 336
و بقيه موجودات امكانيه همه متكى و وابسته به او هستند كه اگر يكدم اين ارتباط از ميان برداشته شود همه فانى و معدوم مى شوند .
اين احاطه همان حقيقتى است كه در كلمات عميق امير مؤمنان على (عليه السلام) در خطبه اول نهج البلاغه به اين عبارت بيان شده است : مع كل شىء لا بمقارنة و غير كل شىء لا بمزايلة : خداوند با همه چيز است اما نه اينكه قرين آنها باشد ، و مغاير با همه چيز است نه اينكه از آن بيگانه و جدا باشد .
و اين شايد همان است كه امام حسين (عليه السلام) در آن دعاى پر محتوا و غراء و شيواى عرفه بيان فرموده : ا يكون لغيرك من الظهور ما ليس لك ، حتى يكون هو المظهر لك ؟ ، متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدل عليك ؟ و متى بعدت حتى تكون الاثار هى التى توصل اليك ؟ عميت عين لا تراك عليها رقيبا ! و خسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبك نصيبا .
الهى ! آيا براى موجودات ديگر ظهورى است كه براى تو نيست تا آنها نشان دهنده تو باشند ؟ ! كى پنهان شدى تا نياز به دليلى داشته باشى كه دلالت بر وجودت كند ؟ و كى دور شده اى كه آثار تو در عالم هستى ما را به تو رهنمون گردد ؟ ! كور باد چشمى كه تو را مراقب خود نبيند ، و زيانكار باد تجارت بنده اى كه نصيبى از حب و عشق تو ندارد ! .
كى رفته اى ز دل كه تمنا كنم تو را ؟ كى گشته اى نهفته كه پيدا كنم تو را ؟ ! با صدهزار جلوه برون آمدى كه من با صدهزار ديده تماشا كنم تو را .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 337
3 - آيات آفاقى و انفسى
ما هر چه را بتوانيم انكار كنيم نمى توانيم وجود يك نظام حساب شده شگفت انگيز را در عالم هستى ، در اطراف خود ، و در وجود خودمان ، انكار كنيم ، گاه يك دانشمند در تمام عمرش به مطالعه ساختمان و اسرار چشم يا مغز يا قلب مى پردازد ، و كتابهاى زيادى كه در باره هر يك از اينها نوشته شده مطالعه مى كند و باز هم معترف است كه هنوز اسرار ناگشوده در باره اين موضوعات فراوان است .
وانگهى نبايد فراموش كرد كه علوم دانشمندان امروز محصول مطالعات متراكم ميليونها دانشمند در طول تاريخ بشر است .
و به اين ترتيب در همه جا و بر هر چه بنگريم آثار علم و قدرت بى پايانى را در ماوراى آنها مى بينيم ، و هر گياهى كه از زمين رويد وحده لا شريك له گويد ، و دل هر ذره اى را كه بشكافيم آفتابى در ميان آن مى بينيم .
بد نيست از موضوعات مهم و پيچيده جهان چشم بر بنديم ، و به موضوعات ساده و به اصطلاح پيش پا افتاده رو آوريم تا ببينيم همانها نيز دلائل روشنى براى اثبات وجود آن مبداء بزرگند .
بد نيست در اينجا دو مثال بياوريم :
1 - حتما مى دانيد در كف پاى هر انسانى گودى مخصوصى است كه به هيچوجه چيز مهمى به نظر نمى رسد ، اما وقتى مى شنويم كه در معاينات مخصوص سربازى جوانانى را كه ندرتا فاقد اين گودى كف پا هستند از سربازى معاف مى كنند و يا به كارهاى دفترى مى گمارند متوجه مى شويم كه همين موضوع بسيار ساده چه نقشى حساسى در وجود انسان دارد كه با نداشتن آن به هنگام ايستادن زود خسته مى شود ، و به هنگام راه رفتن توانائى لازم براى سربازى را ندارد ، اينجاست كه اعتراف مى كنيم همه چيز در عالم حساب شده است حتى
تفسير نمونه ج : 20 ص : 338
گودى كف پا .
2 - در درون چشم و دهان انسان چشمه هاى جوشانى است كه دقيقا تنظيم شده و از روزنه بسيار ظريف و باريكى در تمام طول عمر و بدون وقفه دو مايه كاملا مختلف روان است ، كه اگر نمى بود نه انسان قدرت ديدن داشت ، و نه توانائى بر سخن گفتن و جويدن و بلعيدن غذا ، و به تعبير ديگر بدون اين دو موضوع ظاهرا كوچك زندگى براى انسان غير ممكن است .
اگر سطح چشم دائما مرطوب نباشد گردش حدقه سخت آزار دهنده و غير ممكن است ، و برخورد پلكها با سطح چشم آن را مى خراشد ، بلكه آن را از حركت باز مى دارد ! اگر زبان و گلو و دهان مرطوب نباشد نه سخن گفتن ممكن است و نه فرو بردن غذا ، تجربه كرده ايد كه وقتى كمى دهان و گلوى انسان خشك مى شود حرف زدن و حتى تنفس كردن و غذا خوردن براى او چقدر مشكل مى شود ؟ تا چه رسد به اينكه به كلى اين آب قطع گردد .
درون بينى نيز بايد دائما مرطوب باشد تا برخورد مداوم هوا و عبور آن به آسانى صورت گيرد .
جالب اينكه از روزنه باريكى كه فاضلاب چشم محسوب مى شود آبى كه از غده هاى اشكى مى جوشد سرازير بينى مى شود و آن را مرطوب نگهميدارد ، اگر يكروز اين روزنه بسيار ظريف و باريك بسته شود - چنانكه در بعضى از بيماران مى بينيم - دائما سيلابى از آب چشم بر صورت جارى است و منظره زننده و وضع مزاحمى دارد .
و اگر تناسب چشمه هاى اشك با كشش اين روزنه ها نيز به هم خورد باز همين موضوع تكرار مى شود .
در مورد غده هاى بزاقى دهان نيز مساله همين است كمبود آن زبان و دهان
تفسير نمونه ج : 20 ص : 339
و گلو را خشك و فزونى آن مزاحم سخن گفتن و موجب جريان آب از دهان به خارج است .
تركيب آب چشم كه طعم شورى دارد چنان است كه بافتهاى ظريف چشم را كاملا حفظ مى كند ، و به هنگام نشستن گرد و غبار و اشياء ديگر بر چشم به طور خودكار فوران مى يابد و موجود مزاحم را به بيرون پرتاب مى كند .
اما تركيب آب دهان طعم ديگرى ندارد ، تا طعم غذاها حفظ شود و املاحى در آن وجود دارد كه عامل بسيار مؤثرى براى هضم غذا است .
اگر در جنبه هاى فيزيكى و شيميائى اين دو چشمه جوشان و نظام دقيق و حساب شده و ظرافتها و منافع و بركات آن بينديشيم يقين خواهيم كرد كه نمى تواند عامل تصادف كور و كر به وجود آورنده آن باشد ، مطالعه همين يك آيه انفسى به ظاهر كوچك كافى است كه براى ما تبيين كند او حق است سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم ليتبين لهم انه الحق .
امام صادق (عليه السلام) در حديث معروف توحيد مفضل كه پر است از ذكر آيات آفاقى و انفسى پروردگار در اشاره كوتاه و پر معنى به اين مطلب مى فرمايد : اى مفضل ! تامل الريق و ما فيه من المنفعة ، فانه جعل يجرى جريانا دائما الى الفم ، ليبل الحلق و اللهواة فلا يجف ، فان هذه المواضع لو جعلت كذلك كان فيه هلاك الانسان ، ثم كان لا تستطيع ان يسيغ طعاما اذا لم يكن فى الفم بلة تنفذه ، تشهد بذلك المشاهدة : در آب دهان و منافعى كه در آن وجود دارد بينديش ، اين آب به طور دائم به سوى دهان سرازير است تا حلق و زبان كوچك را ( كه نقش مهمى در بلع غذا دارد ) مرطوب نگهدارد و خشك نشود چرا كه اگر اين اعضا خشك شوند انسان هلاك مى شود و اصولا هنگامى كه در دهان رطوبتى نباشد نمى تواند غذائى فرو برد تجربه و مشاهده گواه بر اين معنى است .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 340
از جسم انسان كه بگذريم روح او كانون عجائبى است كه همه دانشمندان را حيران كرده ، و از اين آيات بينات هزاران هزار در عالم هستى وجود دارد كه همه گواهى مى دهند انه الحق .
اينجاست كه بى اختيار با سيد الشهداء حضرت امام حسين (عليه السلام) هم صدا شده مى گوئيم عميت عين لا تراك خداوندا ! كور باد چشمى كه تو را نبيند ! پايان سوره فصلت 12 ع 1 ربيع الاول 1405 15 9 1363
تفسير نمونه ج : 20 ص : 341
( 42 ) سوره شورى اين سوره داراى پنجاه و سه آيه است و همه آن در مكه نازل شده ( جز چند آيه كه محل گفتگو است )
پنجشنبه 12 ع 1 1405
تفسير نمونه ج : 20 ص : 342
تفسير نمونه ج : 20 ص : 343
محتواى سوره شورى
نامگذارى اين سوره به اين نام به خاطر آيه 38 است كه مسلمانان را دعوت به مشورت در امور مى كند ، اما از اين كه بگذريم اين سوره ضمن داشتن محتواى عمومى سوره هاى مكى ، يعنى بحث از مبداء و معاد و قرآن و نبوت ، بحثهاى مختلفى دارد كه به طور خلاصه چنين است : بخش اول : كه مهمترين بخش اين سوره را تشكيل مى دهد بحث پيرامون وحى و ارتباط خداوند با پيامبران از اين طريق مرموز است ، كه مى توان گفت بر تمام سوره سايه افكنده ، با آن آغاز مى شود ، و با آن پايان مى يابد ، و در لابلاى سوره نيز از آن سخن به ميان آمده ، و به تناسب آن ، بحثهائى پيرامون قرآن و نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و آغاز شروع رسالت از زمان نوح (عليه السلام) مطرح شده .
بخش دوم : اشاراتى است پر معنى به دلائل توحيد ، و آيات خداوند در آفاق و انفس كه بحث وحى را تكميل مى كند ، و همچنين بحثهائى از توحيد ربوبيت .
بخش سوم : اشاراتى به مساله معاد و سرنوشت كفار در قيامت دارد اين بخش نسبت به بخشهاى ديگر در اين سوره كم است .
بخش چهارم : يك سلسله مباحث اخلاقى است كه با ظرافت مخصوصى بيان شده ، گاه به ملكات برجسته اى همچون استقامت و توبه و عفو و گذشت و شكيبائى و فرونشاندن آتش خشم يا تعبيرات لطيفى دعوت مى كند .
و گاه از ملكات رذيله اى همچون طغيان به هنگام رو آوردن نعمتهاى الهى ، و لجاجت ، و دنيا پرستى ، و جزع و فزع به هنگام بروز مشكلات ، با عبارات زنده اى نهى مى كند .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 344
و در نهايت مجموعه اى است كامل و داروئى است شفا بخش براى رهروان راه حق .

فضيلت تلاوت اين سوره
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين آمده است : من قراء سورة حم عسق كان ممن تصلى عليه الملائكة ، و يستغفرون له و يسترحمون : كسى كه سوره شورى را تلاوت كند از كسانى است كه فرشتگان بر او رحمت مى فرستند و براى او استغفار و طلب آمرزش مى كنند .
و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : كسى كه سوره شورى را بخواند روز قيامت با صورتى سفيد و درخشنده همچون آفتاب محشور مى شود ، تا به پيشگاه خدا مى آيد ، مى فرمايد : بنده من ! قرائت سوره حم ، عسق را تداوم دادى ، در حالى كه پاداش آن را نمى دانستى ، اما اگر مى دانستى چه پاداشى دارد هيچگاه از قرائت آن خسته نمى شدى ، ولى من امروز پاداش تو را به تو خواهم داد ، سپس دستور مى دهد او را وارد بهشت كنند و غرق در نعمتهاى ويژه بهشتى .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 345
سورة الشورى
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ حم(1) عسق(2) كَذَلِك يُوحِى إِلَيْك وَ إِلى الَّذِينَ مِن قَبْلِك اللَّهُ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ(3) لَهُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ وَ هُوَ الْعَلىُّ الْعَظِيمُ(4) تَكادُ السمَوت يَتَفَطرْنَ مِن فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلَئكَةُ يُسبِّحُونَ بحَمْدِ رَبهِمْ وَ يَستَغْفِرُونَ لِمَن فى الأَرْضِ أَلا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ(5)
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - حم .
2 - عسق .
3 - اينگونه خداوند عزيز و حكيم به تو و پيامبرانى كه قبل از تو بودند وحى مى كند ،
تفسير نمونه ج : 20 ص : 346
4 - آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن او است ، و او بلند مرتبه و بزرگ است .
5 - نزديك است آسمانها ( به خاطر نسبتهاى نارواى مشركان ) از بالا متلاشى شوند ، فرشتگان پيوسته تسبيح و حمد پروردگار خود را بجا مى آورند ، و براى كسانى كه در زمين هستند استغفار مى كنند ، آگاه باشيد خداوند آمرزنده و مهربان است .

تفسير : نزديك است آسمانها متلاشى شود !
باز در اين سوره با حروف مقطعه روبرو مى شويم ، حروف مقطعه اى كه در يكى از مفصلترين اشكال منعكس شده ، يعنى پنج حرف ( حم ، عسق ) .
حم در آغاز هفت سوره قرآن مجيد است ( سوره هاى مؤمن ، فصلت ، شورى ، زخرف ، دخان ، جاثيه ، احقاف ) منتها در خصوص سوره شورى عسق نيز بر آن افزوده شده است .
كرارا گفته ايم در باره تفسير حروف مقطعه قرآن سخن بسيار گفته شده و هر يك از مفسران در اين زمينه بحثهاى فراوانى دارند ، و به گفته مفسر بزرگ مرحوم طبرسى يازده تفسير براى حروف مقطعه قرآن شده است كه قسمتهاى قابل توجه آن را ما قبلا در آغاز سوره هاى بقره ، آل عمران ، اعراف و مريم آورده ايم ، ولى بعضى ديگر از اين تفسيرها چندان قابل ملاحظه ، نيست ، لذا از ذكر آن چشم پوشيديم .
ولى پاره اى ديگر از آنها را كه تا حدى قابل ملاحظه است در اينجا مى آوريم هر چند دليل قاطعى براى اثبات آن در دست نيست .
از جمله اينكه حروف مقطعه براى خاموش ساختن كفار و جلب توجه مردم به محتواى قرآن بوده ، زيرا مشركان لجوج مخصوصا به يكديگر توصيه كرده بودند هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قرآن مى خواند كسى گوش به آن فرا ندهد ،