بعدی 
تفسير نمونه ج : 20 ص : 347
و با ايجاد سر و صدا و غوغا نگذارند صداى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به گوش مردم برسد ، لذا خداوند در آغاز بسيارى از سوره هاى قرآن ( 29 سوره ) حروف مقطعه را كه مطلب نوظهورى بوده و جلب توجه مى كرده ، قرار داده است .
علامه طباطبائى ( رضوان الله تعالى عليه ) احتمال ديگرى ابداع كرده است كه آنرا دوازدهمين تفسير براى اين حروف مى توان شمرد هر چند خود او آنرا به عنوان يك احتمال و حدس بيان نموده است .
و خلاصه آن چنين است : هنگامى كه سوره هائى را كه با حروف مقطعه آغاز مى شود مورد دقت قرار مى دهيم مى بينيم سوره هائى كه با يكنوع حروف مقطعه آغاز مى شود مطالب مشتركى دارند ، فى المثل سوره هائى كه با حم شروع مى شود بلافاصله بعد از آن جمله تنزيل الكتاب من الله يا چيزى كه به معنى آن است قرار گرفته ، و سوره هائى كه با الر شروع مى شود بعد از آن تلك آيات الكتاب و يا شبيه آن است .
و سوره هائى كه با الم آغاز مى گردد به دنبال آن ذلك الكتاب لا ريب فيه يا مفهوم آن است .
از اينجا مى توان حدس زد كه ميان حروف مقطعه ، و محتواى اين سوره ها ارتباط خاصى است ، تا آنجا كه مثلا سوره اعراف كه با المص شروع شده مضمون و محتوايش جامع ميان مضمون سوره هاى الم و سوره ص است .
البته اين ارتباط ممكن است بسيار عميق و دقيق باشد ، و افهام عادى به آن راه نيابد .
و شايد اگر آيات اين سوره ها را در كنار هم بچينيم و با هم مقايسه كنيم مطالب تازه اى براى ما در اين زمينه كشف شود .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 348
تفسير ديگرى كه قبلا نيز به آن اشاره كرده ايم اين است كه اين حروف ممكن است اشارات و رموزى براى نامهاى خدا و نعمتهاى او ، و مسائل ديگر باشد ، فى المثل در سوره مورد بحث سوره شورى ح را اشاره به رحمن م را به مجيد ع را به عليم س را به قدوس و ق را به قاهر دانسته اند .
گرچه بعضى به اين سخن ايراد كرده اند كه اگر منظور از رموز اين است كه ديگرى آگاه نشود اين معنى در حروف مقطعه صادق نيست ، چرا كه اين نامهاى بزرگ خدا در آيات ديگر با صراحت آمده ، ولى بايد توجه داشت كه اشارات و رموز هميشه براى محرمانه ماندن مطالب نيست ، بلكه گاه جنبه علامت اختصارى دارد ، اين معنى در گذشته وجود داشته و در عصر ما نيز بسيار گسترش پيدا كرده است به طورى كه نامهاى بسيارى از مؤسسات و تشكيلات بزرگ به صورت حروف مقطعه است كه هر كدام را از آغاز يك كلمه انتخاب نموده ، سپس با هم تلفيق كرده اند .
بعد از حروف مقطعه ، طبق معمول سخن از وحى و قرآن شروع مى شود ، مى فرمايد : اينگونه خداوند عزيز و حكيم به تو و پيامبرانى كه قبل از تو بودند وحى مى كند ( كذلك يوحى اليك و الى الذين من قبلك الله العزيز الحكيم ) .
در حقيقت كذلك اشاره به محتواى اين سوره و مطالب بلند و والاى آن است .
سرچشمه وحى همه جا يكى است ، و آن علم و قدرت پروردگار است ، و محتواى وحى نيز در اصول و كليات نسبت به تمام پيامبران يكى است ، هر چند .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 349
در خصوصيات آن بر حسب نياز زمان و مسير تكاملى انسانها تغييراتى رخ مى دهد .
قابل توجه اينكه در آيات مورد بحث به هفت وصف از اوصاف كمال خداوند اشاره شده است كه هر كدام از آنها به نحوى در مساله وحى دخالت دارد ، از جمله دو وصفى است كه در همين آيه مى خوانيم ( عزيز و حكيم ) .
عزت و قدرت شكست ناپذير او ايجاب مى كند كه توانائى بر وحى و محتواى عظيم آن را داشته باشد ، و حكمت او ايجاب مى كند كه وحى الهى از هر نظر حكيمانه و هماهنگ با نيازهاى تكامل انسانها باشد جمله يوحى ( وحى مى فرستد ) به حكم اينكه فعل مضارع است دليل بر استمرار وحى از آغاز خلقت آدم تا عصر پيامبر خاتم است .
سپس مى افزايد : آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن او است ، و او بلند مرتبه و با عظمت است ( له ما فى السماوات و ما فى الارض و هو العلى العظيم ) .
مالكيت او نسبت به آنچه در آسمان و زمين است ايجاب مى كند كه از مخلوقات خود و سرنوشت آنها بيگانه نباشد ، بلكه به تدبير امر آنها بپردازد ، و نيازهاى آنها را از طريق وحى بر آنها نازل كند ، و اين سومين وصف از هفت وصف كمال او است .
علو مقام و عظمت او كه چهارمين و پنجمين اوصاف او در اين آيات است اشاره به اين است كه او هيچگونه نياز و حاجتى به اطاعت و بندگى بندگان
تفسير نمونه ج : 20 ص : 350
ندارد ، و اگر برنامه هائى براى آنان تنظيم كرده و از طريق وحى فرستاده است تنها براى اين است كه بر بندگان جودى كند .
در آيه بعد مى افزايد نزديك است آسمانها ( به خاطر نزول اين وحى بزرگ از سوى خداوند بزرگ - يا - به خاطر نسبتهاى ناروائى كه مشركان و كفار به ذات پاك او مى دادند و بتها را شريك او مى شمردند ) از بالا متلاشى شوند ( تكاد السماوات يتفطرن من فوقهن ) .
اين جمله چنانكه اشاره كرديم دو گونه تفسير دارد كه براى هر كدام شاهدى در دست است : نخست اينكه در ارتباط با مساله وحى كه موضوع بحث آيات گذشته بود مى باشد ، و در حقيقت شبيه چيزى است كه در آيه 21 سوره حشر آمده لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشية الله : هر گاه اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم به خاطر خوف خداوند خاشع و از هم شكافته مى ديدى ! آرى اين كلام خدا است كه نزولش از آسمانها لرزه بر آنها مى افكند نزديك است آنها را از هم متلاشى سازد ، اگر بر كوهها نازل مى شد از هم مى شكافت چرا كه سخنى است عظيم از سوى خداوندى حكيم ، تنها قلب اين انسان لجوج و خيره سر است كه در برابر آن نرم و تسليم نمى شود ! ديگر اينكه نزديك است آسمانها به خاطر شرك و بت پرستى اين مشركان كه پستترين موجودات را همرديف مبداء بزرگ عالم هستى قرار مى دهند از هم متلاشى گردد .
تفسير اول متناسب آيات مورد بحث در زمينه وحى است و تفسير دوم .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 351
متناسب با آيه 90 و 91 سوره مريم مى باشد كه بعد از ذكر گفتار ناهنجار كفار كه براى خدا فرزند قائل شدند ، مى فرمايد : تكاد السماوات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدا ان دعوا للرحمن ولدا : نزديك است آسمانها به خاطر اين سخن از هم پاره شود ، و زمين بشكافد ، و كوهها به شدت فرو ريزد ، چرا كه آنها براى خداوند رحمن فرزندى قائل شدند .
اين دو تفسير در عين حال با هم منافاتى ندارد ، و مى تواند در مفهوم آيه جمع باشد .
در اينكه چگونه آسمانها و كوهها كه موجوداتى جامدند در برابر عظمت وحى يا گفتار ناهنجار مشركان ممكن است از هم بشكافند تفسيرهاى متعددى وجود دارد كه شرح آن را در سوره مريم ذيل آيات فوق آورده ايم ، و خلاصه اش چنين است : مجموعه عالم هستى ، از جماد و نبات و غير آن ، داراى يكنوع عقل و شعور است ، هر چند ما آن را درك نمى كنيم ، و بر همين اساس تسبيح و حمد خدا مى گويند ، و در برابر كلام او خاضع و خاشعند .
يا اينكه اين تعبير كنايه از عظمت و اهميت مطلب است ، مثل اينكه مى گوئيم حادثه به قدرى عظيم بود كه گوئى آسمان و زمين بر سر ما خراب كردند .
سپس در دنباله آيه مى افزايد : فرشتگان تسبيح و حمد پروردگارشان را بجا مى آورند و براى كسانى كه در زمين هستند استغفار مى كنند ( و الملائكة يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الارض ) .
رابطه اين جمله با جمله قبل بنا بر تفسير اول چنين است كه فرشتگان حامل اين وحى بزرگ آسمانى پيوسته حمد و تسبيح خدا بجا مى آورند ، و او را به هر كمالى مى ستايند ، و از هر نقصى منزه مى شمرند ، و چون در محتواى اين وحى بزرگ يك سلسله تكاليف و وظائف الهى است ، و احيانا ممكن است براى مؤمنان لغزشهائى پيش آيد ، مى گويد آنها به يارى مؤمنان مى شتابند ، و براى لغزشهاى
تفسير نمونه ج : 20 ص : 352
آنها از خدا طلب آمرزش مى كنند .
اما بنا بر تفسير دوم تسبيح و حمد ملائكه براى تنزيه خداوند از نسبت شرك به او است ، و استغفارشان نيز براى مشركانى است كه بيدار شده و ايمان آورده اند ، و راه توحيد را يافته و به سوى پروردگار يكتا باز گشته اند .
جائى كه فرشتگان براى اين گناه بزرگ در مورد گروه با ايمان استغفار كنند به طريق اولى براى ساير گناهان آنها نيز استغفار خواهند كرد و شايد مطلق بودن آيه نيز به همين دليل است .
نظير اين بشارت بزرگ در آيه 7 سوره مؤمن نيز آمده است : الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤمنون به و يستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعت كل شىء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك : حاملان عرش الهى و فرشتگانى كه پيرامون آن هستند تسبيح و حمد پروردگارشان مى گويند ، و براى مؤمنان استغفار مى كنند ، و مى گويند : پروردگارا ! رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته ، مؤمنانى را كه از راه تو پيروى كردند بيامرز .
در پايان اين آيه به ششمين و هفتمين اوصاف پروردگار كه آنهم در زمينه غفران و رحمت است و تناسب نزديكى با مساله وحى و محتواى آن در مورد وظائف مؤمنان دارد اشاره كرده مى فرمايد : آگاه باشيد خداوند آمرزنده و مهربان است ( الا ان الله هو الغفور الرحيم ) .
و به اين ترتيب مجموعه كاملى از اسماى حسناى خداوند را در رابطه با مساله وحى بيان مى كند ، و در ضمن اشاره لطيفى است بر اجابت دعاى فرشتگان در مورد استغفار براى مؤمنان ، بلكه علاوه بر آمرزش رحمتش را نيز بر آن مى افزايد كه فضل او عظيم است .
در باره حقيقت وحى در پايان همين سوره به تناسب آيه 51 - 52 سخن
تفسير نمونه ج : 20 ص : 353
خواهيم گفت .

نكته : آيا فرشتگان براى همه استغفار مى كنند ؟
در اينجا سؤالى پيش مى آيد ، و آن اينكه : جمله و يستغفرون لمن فى الارض در اينجا مطلق است ، و نشان مى دهد كه فرشتگان براى تمام اهل زمين استغفار مى كنند ، اعم از مؤمن و كافر ، آيا اين معنى ممكن است ؟ پاسخ اين سؤال را آيه 7 سوره مؤمن داده است ، زيرا مى گويد يستغفرون للذين آمنوا بنا بر اين شرط آن ايمان است ، بعلاوه آنها معصومند و هرگز براى كسانى كه زمينه آمرزش ندارند تقاضاى محال نمى كنند .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 354
وَ الَّذِينَ اتخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيهِمْ وَ مَا أَنت عَلَيهِم بِوَكِيل(6) وَ كَذَلِك أَوْحَيْنَا إِلَيْك قُرْءَاناً عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَ مَنْ حَوْلهََا وَ تُنذِرَ يَوْمَ الجَْمْع لا رَيْب فِيهِ فَرِيقٌ فى الجَْنَّةِ وَ فَرِيقٌ فى السعِيرِ(7) وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لجََعَلَهُمْ أُمَّةً وَحِدَةً وَ لَكِن يُدْخِلُ مَن يَشاءُ فى رَحْمَتِهِ وَ الظلِمُونَ مَا لهَُم مِّن وَلىّ وَ لا نَصِير(8)
ترجمه :
6 - كسانى كه غير خدا را ولى خود انتخاب كردند خداوند حساب همه اعمال آنها را نگهميدارد ، و تو مامور نيستى كه آنها را مجبور به قبول حق كنى .
7 - و اينگونه قرآنى عربى ( فصيح و گويا ) بر تو وحى كرديم ، تا ام القرى و كسانى را كه اطراف آن هستند انذار كنى ، و آنها را از روزى كه همه خلائق دور آن روز جمع مى شوند و شك و ترديد در آن نيست بترسانى همان روز كه گروهى در بهشتند و گروهى در آتش !
8 - و اگر خدا مى خواست همه آنها را امت واحدى قرار مى داد ( و اجبارا هدايت مى كرد ،
تفسير نمونه ج : 20 ص : 355
ولى هدايت اجبارى فايده اى ندارد ) اما خداوند هر كس را بخواهد در رحمتش وارد مى كند و براى ظالمان ولى و ياورى نيست .

تفسير : قيامى از ام القرى
به تناسب اشاره اى كه در آيات گذشته به مساله شرك شده ، در نخستين آيه مورد بحث به نتيجه كار مشركان و انتهاى مسيرشان پرداخته مى گويد : كسانى كه غير خدا را ولى خود برگزيدند خداوند حساب اعمال آنها را نگهميدارد ، و از نياتشان آگاه است ( و الذين اتخذوا من دونه اولياء الله حفيظ عليهم ) .
تا به موقع حساب آنها را برسد و كيفر لازم را به آنها بدهد .
سپس روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده ، مى گويد : تو مامور نيستى كه آنها را مجبور به قبول حق سازى ( و ما انت عليهم بوكيل ) .
وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت ، و رسانيدن پيام خدا به همه بندگان است شبيه اين جمله در قرآن فراوان است : لست عليهم بمصيطر : تو سيطره و غلبه بر آنها ندارى ( غاشيه - 22 ) .
ما انت عليهم بجبار : تو موظف به اجبار آنها نيستى ( ق - 45 ) .
و ما جعلناك عليهم حفيظا : تو مسئول اعمال آنها نيستى و براى اجبار آنان مبعوث نشده اى ( انعام - 107 ) .
ما على الرسول الا البلاغ : رسول وظيفه اى جز ابلاغ رسالت ندارد ( مائده - 99 ) .
و بيانگر اين واقعيت است كه خداوند مى خواهد بندگان آزاد باشند و راه او را با اراده و اختيار خود بپويند ، چرا كه ارزش واقعى ايمان و عمل صالح در همين است ، و ايمان و عمل اجبارى ارزش معنوى ندارد .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 356
بار ديگر به مساله وحى باز مى گردد ، و اگر در آيات قبل از اصل وحى سخن در ميان بود در اينجا سخن از هدف نهائى وحى است ، مى فرمايد : اينگونه قرآنى عربى فصيح و گويا بر تو وحى كرديم تا ام القرى ( مكه ) و كسانى را كه در اطراف آن هستند انذار كنى ( و كذلك اوحينا اليك قرانا عربيا لتنذر ام القرى و من حولها ) .
و آنها را از روزى كه همه خلايق در آن روز جمع مى شوند و شك و ترديدى در آن نيست بترسانى ( و تنذر يوم الجمع لا ريب فيه ) .
از آن روز كه مردم به دو گروه تقسيم مى شوند گروهى در بهشتند ، و گروهى در آتش سوزان دوزخ ( فريق فى الجنة و فريق فى السعير ) .
تعبير كذلك ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه همانگونه كه بر انبياى پيشين به زبان خودشان وحى فرستاديم بر تو نيز به زبان خودت قرآنى عربى وحى كرديم ( بنا بر اين كذلك اشاره به جمله و الى الذين من قبلك مى باشد ) .
و نيز مى تواند اشاره به جمله بعد باشد ، يعنى وحى ما بر تو اينگونه است : به صورت قرآنى عربى با هدف انذار .
درست است كه از ذيل آيه يعنى جمله فريق فى الجنة و فريق فى السعير استفاده مى شود كه وظيفه پيامبر هم انذار است و هم بشارت ، ولى از آنجا كه تاثير انذار در نفوس مخصوصا در افراد نادان و لجوج عميقتر است ، در آيه ، دو بار فقط روى انذار تكيه شده ، با اين تفاوت كه در مرحله اول سخن از انذار شوندگان است ، و در مرحله دوم سخن از چيزى است كه بايد از آن بترسند يعنى دادگاه قيامت .
روزى كه به خاطر اجتماع عموم انسانها رسوائيش بسيار دردناك و شديد
تفسير نمونه ج : 20 ص : 357
است .
در اينجا سؤالى مطرح است و آن اينكه آيا از جمله لتنذر ام القرى و من حولها استفاده نمى شود كه هدف از نزول قرآن انذار مردم مكه و اطراف آن است ؟ آيا اين تعبير با جهانى بودن اسلام تضاد ندارد ؟ ! پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مى شود ، و آن اينكه : كلمه ام القرى كه يكى از نامهاى مكه است از دو واژه تركيب يافته ام كه در اصل به معنى اساس و ابتدا و آغاز هر چيزى است ، و مادر را هم به همين جهت ام مى گويند كه اساس و اصل فرزندان است .
و قرى كه جمع قريه به معنى هرگونه آبادى و شهر است ، اعم از شهرهاى بزرگ و كوچك يا روستاها ، و شواهد زيادى نيز در قرآن بر اين معنى وجود دارد .
اكنون ببينيم چرا مكه را ام القرى ناميده اند ؟ ( مادر و اصل همه آباديها ) .
روايات اسلامى تصريح مى كند كه همه زمين نخست زير آب غرق بود و خشكيها تدريجا سر از آب بيرون آوردند ( علم امروز نيز اين معنى را پذيرفته است ) .
اين روايات مى گويد : نخستين نقطه اى كه از زير آب سر برآورد كعبه بود ، و سپس خشكيهاى زمين از كنار آن گسترش يافت كه از آن به عنوان دحو الارض ( گسترش زمين ) ياد شده است .
با توجه به اين تاريخچه روشن مى شود كه مكه اصل و اساس و آغاز همه .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 358
آباديهاى روى زمين است ، بنا بر اين هر گاه گفته شود ام القرى و من حولها پيداست كه تمام مردم روى زمين را شامل مى شود .
از اين گذشته مى دانيم اسلام تدريجا گسترش يافت : پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نخست مامور بود بستگان نزديك خود را انذار كند ، چنانكه در آيه 214 سوره شعرا مى خوانيم : و انذر عشيرتك الاقربين ، تا هسته بندى اسلام محكم شود ، و آماده گسترش گردد .
سپس در مرحله دوم پيامبر مامور شد ملت عرب را تبليغ و انذار كند ، چنانكه در آيه 3 سوره فصلت آمده : قرآنا عربيا لقوم يعلمون اين قرآنى است عربى براى قومى كه مى فهمند و درك مى كنند .
و در آيه 44 سوره زخرف نيز آمده است : و انه لذكر لك و لقومك : اين قرآن مايه تذكر تو و قوم تو است .
هنگامى كه پايه هاى اسلام در ميان اين قوم قوى و مستحكم شد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ماموريت گسترده ترى يافت ، و مامور انذار جهانيان شد ، چنانكه در آيه اول سوره فرقان مى خوانيم : تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا : جاويد و پر بركت است خداوندى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا همه جهانيان را انذار كند ( و آيات فراوان ديگر ) .
و به خاطر همين ماموريت بود كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نامه به سران بزرگ جهان آن روز در خارج از جزيره عربستان نوشت ، و كسراها و قيصرها و نجاشيها را به اسلام دعوت كرد .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 359
و نيز بر اساس همين خط و برنامه بود كه پيروانش براى تبليغ اسلام بعد از او به همه جهان گام نهادند ، و تعاليم اسلام را در دنيا منتشر ساختند .
در اينكه چرا روز قيامت يوم الجمع ناميده شده ، تفسيرهاى متعددى وجود دارد : گاه گفته اند به خاطر آن است كه ميان ارواح و اجساد جمع مى شود .
گاه گفته اند از اين نظر است كه بين انسان و عملش جمع خواهد شد .
و يا از اين نظر كه ميان ظالم و مظلوم اجتماع حاصل مى شود .
ولى ظاهر اين است كه منظور اجتماع همه خلايق در آن روز بزرگ است از اولين و آخرين ، همانگونه كه در آيه 50 سوره واقعه آمده است : قل ان الاولين و الاخرين لمجموعون الى ميقات يوم معلوم : بگو اولين و آخرين همگى در موعد روز معينى جمع مى شوند .
و از آنجا كه جمله فريق فى الجنة و فريق فى السعير بيانگر تقسيم مردم به دو گروه بود ، در آيه بعد مى افزايد : اگر خدا مى خواست همه آنها را امت واحدى قرار مى داد ، و به حكم اجبار هدايت مى كرد و مؤمن مى ساخت .
( و لو شاء الله لجعلهم امة واحدة ) .
اما ايمان اجبارى چه ارزشى دارد ؟ و چگونه مى تواند معيار كمال انسانى گردد ؟ تكامل واقعى آن است كه انسان با اراده خويش ، و در نهايت اختيار و آزادى طى كند .
آيات قرآن پر است از دلائل اختيار و آزادى اراده انسان ، اصولا امتياز انسان از جانداران ديگر همين مساله است ، و اگر آزادى انسان از او گرفته شود در حقيقت انسانيت او از او گرفته شده است ! اين بزرگترين امتيازى است كه خداوند به او داده ، و راه تكامل را به
تفسير نمونه ج : 20 ص : 360
صورت نامحدود به روى او گشوده است ، اين سنت غير قابل تغيير الهى است .
و عجيب است كه گروهى بيخبر هنوز طرفدار مكتب جبرند ، و در عين حال دم از مكتب انبيا مى زنند ، در حالى كه قبول جبر مساوى است با نفى تمام محتواى مكتب انبيا ، نه تكليف مفهومى خواهد داشت ، نه سؤال و جواب ، نه اندرز و نصيحت ، و به طريق اولى نه ثواب و عقاب ! نه انسان هرگز در كار خود ترديد مى كند و نه پشيمانى مفهومى خواهد داشت ، و نه اصلاح اشتباهات گذشته .
سپس به مساله مهم ديگرى در اين رابطه مى پردازد و توصيف گروهى را كه اهل بهشت و سعادتند در برابر گروهى كه به دوزخ فرستاده مى شوند با اين عبارت بيان مى كند : ولى خداوند هر كه را بخواهد در رحمت خود وارد مى كند ، و براى ظالمان ولى و ياورى نيست ( و لكن يدخل من يشاء فى رحمته و الظالمون ما لهم من ولى و لا نصير ) .
با توجه به اينكه گروه دوزخى را با وصف ظلم مشخص مى كند روشن مى شود كه منظور از من يشاء ( هر كس را بخواهد ) در جمله اول گروهى است كه ظالم نيستند .
به اين ترتيب عادلان بهشتى اند ، و غرق در رحمت خدا ، و ظالمان دوزخيند .
اما بايد توجه داشت كه ظالم در اينجا ، و در بسيارى ديگر از آيات قرآن ، معنى وسيع و گسترده اى دارد ، و تنها شامل كسانى نمى شود كه به ديگران ستم كرده اند ، بلكه كسانى كه بر خود ستم كرده ، يا آنها كه در عقيده منحرفند ، نيز ظالمند ، و چه ظلمى برتر از شرك و كفر است ؟ لقمان به فرزندش مى گويد : يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم : فرزندم چيزى را شريك خدا قرار مده كه شرك ظلم عظيم است ( لقمان - 13 ) .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 361
در آيه ديگر مى خوانيم : الا لعنة الله على الظالمين الذين يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا و هم بالاخرة كافرون : آگاه باشيد لعنت خدا بر ظالمان است ، همانها كه مردم را از راه حق باز مى دارند ، و آن را دگرگون مى سازند ، و به آخرت ايمان ندارند .
در مورد فرق ميان ولى و نصير بعضى گفته اند ولى كسى است كه بدون درخواست به انسان كمك كند ، اما نصير مفهومى اعم دارد .
اين احتمال نيز وجود دارد كه ولى اشاره به سرپرستى است كه به حكم ولايت و بدون درخواست ، حمايت و كمك مى كند ، و نصير فريادرسى است كه بعد از تقاضاى كمك به يارى انسان مى شتابد .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 362
أَمِ اتخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلىُّ وَ هُوَ يحْىِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كلِّ شىْء قَدِيرٌ(9) وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِن شىْء فَحُكْمُهُ إِلى اللَّهِ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبى عَلَيْهِ تَوَكلْت وَ إِلَيْهِ أُنِيب(10) فَاطِرُ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ جَعَلَ لَكم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَجاً وَ مِنَ الأَنْعَمِ أَزْوَجاً يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ لَيْس كَمِثْلِهِ شىْءٌ وَ هُوَ السمِيعُ البَصِيرُ(11) لَهُ مَقَالِيدُ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ يَبْسط الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ بِكلِّ شىْء عَلِيمٌ(12)
ترجمه :
9 - آيا آنها غير خدا را ولى خود برگزيدند در حالى كه ولى تنها خداوند است ، و او است كه مردگان را زنده مى كند ، و او است كه بر هر چيزى توانا است .
10 - در هر چيز اختلاف كنيد داوريش با خدا است ، اين است خداوند پروردگار من ، بر او توكل كرده ام ، و به سوى او باز مى گردم :
11 - او آفريننده آسمانها و زمين است ، و از جنس شما همسرانى براى شما قرار داد ، و جفتهائى از چهارپايان آفريد ، و شما را به اين وسيله ( به وسيله همسران ) تكثير مى كند ، همانند او چيزى نيست ، و او شنوا و بينا است :
12 - كليدهاى آسمان و زمين از آن او است ، روزى را براى هر كس بخواهد گسترش مى دهد و براى هر كس بخواهد محدود مى سازد ، او از همه چيز آگاه است .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 363
تفسير :

ولى مطلق خدا است
از آنجا كه در آخرين آيه بحث گذشته اين واقعيت بيان شده كه هيچ ولى و ياورى جز خداوند نيست ، در آيات مورد بحث براى تاييد اين واقعيت و نفى ولايت غير خدا دلائل زنده اى مطرح مى كند .
نخست در لباس تعجب و انكار مى فرمايد : آيا آنها غير خدا را ولى خود قرار دادند ؟ ( ام اتخذوا من دونه اولياء ) .
با اينكه ولى تنها اوست ( فالله هو الولى ) .
پس اگر مى خواهند براى خود ولى و سرپرستى برگزينند بايد خدا را برگزينند .
چرا كه دلائل ولايت او با بيان اوصاف كماليه اش در آيات پيشين روشن شد ، خداوندى كه عزيز و حكيم است ، خداوندى كه مالك و على و عظيم است ، پروردگارى كه غفور و رحيم مى باشد اين اوصاف هفتگانه اى كه گذشت خود بهترين دليل براى انحصار ولايت در او است .
سپس به دليل ديگرى پرداخته مى گويد : او است كه مردگان را حيات مى بخشد ( و هو يحيى الموتى ) .
و چون معاد و رستاخيز به دست او است ، و بزرگترين نگرانى انسان چگونگى زندگى او بعد از مرگ است ، بنا بر اين بايد دست به دامن والاى او زد و نه غير او .
سپس به ذكر دليل سومى پرداخته ، مى گويد : او است كه بر هر چيزى قادر و توانا است ( و هو على كل شىء قدير ) .
اشاره به اينكه شرط اصلى ولى دارا بودن قدرت است و قادر حقيقى او است .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 364
و در آيه بعد چهارمين دليل ولايت او را به اين صورت شرح مى دهد : در هر چيز اختلاف كنيد داورى و حكمش با خدا است و تنها او است كه مى تواند به اختلافات شما پايان دهد ( و ما اختلفتم فيه من شىء فحكمه الى الله ) .
آرى يكى از شؤون ولايت آن است كه بتواند به اختلافات كسانى كه تحت ولايت او هستند با داورى صحيحش پايان دهد ، آيا بتها و شياطينى كه معبود واقع شده اند توانائى بر چنين كارى دارند ؟ يا اين كار مخصوص خداوندى است كه هم حكيم و آگاه به طرق حل هرگونه اختلاف است ، و هم قادر است حكم و داورى خود را اجرا كند ، پس خداوند عزيز و حكيم بايد حاكم باشد نه غير او .
گرچه بعضى از مفسران خواسته اند مفهوم ما اختلفتم فيه من شىء را محدود به اختلاف در تاويل آيات متشابه ، يا فقط مخاصمات و اختلافات حقوقى بدانند ، ولى مفهوم آيه گسترده است ، و هر گونه اختلافى چه در معارف الهى و عقائد ، و چه در احكام تشريعى ، و چه در مسائل حقوقى و قضائى ، و يا غير آن در ميان انسانها روى دهد به حكم آنكه معلوماتشان محدود و ناچيز است بايد از سرچشمه فيض علم حق و از طريق وحى برطرف گردد .
بعد از ذكر اين دلائل مختلف بر انحصار مقام ولايت در ذات پاك خداوند از قول پيامبرش (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى گويد : اين است خداوند پروردگار من با اين اوصاف كماليه ( ذلكم الله ربى ) .
و به همين دليل من او را ولى و ياور خود برگزيده ام ، بر او توكل كردم .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 365
و به سوى او در مشكلات و گرفتاريها و لغزشها باز مى گردم ( عليه توكلت و اليه انيب ) .
قابل توجه اينكه جمله ذلكم الله ربى اشاره به ربوبيت مطلقه خداوند يعنى مالكيت توام با تدبير مى كند ، و مى دانيم ربوبيت داراى دو شاخه است : شاخه تكوينى كه به اداره نظام آفرينش باز مى گردد ، و شاخه تشريعى كه بيانگر احكام و وضع قوانين و ارشاد مردم وسيله سفيران الهى است .
و بر اين اساس به دنبال آن ، دو مساله توكل و انابه مطرح شده است ، كه اولى واگذارى امور خويش در نظام تكوين به خدا است و دومى باز گشت ، در امور تشريعى به او است ( دقت كنيد ) .
آيه بعد مى تواند دليل پنجمى بر ولايت مطلقه پروردگار باشد ، يا دليلى بر مقام ربوبيت و شايستگى او براى توكل و انابه ، مى فرمايد : او است كه آسمانها و زمين را به وجود آورده است ( فاطر السماوات و الارض ) .
فاطر از ماده فطر ( بر وزن سطر ) در اصل به معنى شكافتن چيزى است ، در مقابل قط كه به قول بعضى به معنى قطع عرضى است ، گوئى به هنگام آفرينش موجودات پرده تاريك عدم شكافته مى شود ، و هستيها از آن بيرون مى آيند به همين مناسبت هنگامى كه غلاف خوشه خرما شكافته مى شود و خوشه از آن سر بر مى آورد به آن فطر ( بر وزن شتر ) مى گويند .
البته منظور از آسمانها و زمين در اينجا تمام آسمانها و زمين و موجوداتى است كه در آنها و ميان آنها وجود دارد ، چرا كه خالقيت خداوند شامل همه .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 366
آنها است .
سپس به توصيف ديگرى از افعال او پرداخته مى گويد : براى شما همسرانى از جنس خودتان قرار داد ، و همچنين از چهارپايان جفتهائى آفريد ، و شما را بدينوسيله تكثير مى كند ( جعل لكم من انفسكم ازواجا و من الانعام ازواجا يذرؤكم فيه ) .
اين خود يكى از نشانهاى بزرگ تدبير پروردگار و ربوبيت و ولايت او است كه براى انسانها همسرانى از جنس خودشان آفريده ، كه از يكسو مايه آرامش روح و جان او هستند ، و از سوى ديگر مايه بقاء نسل و تكثير مثل و تداوم وجود او .
گرچه قرآن با توجه به خطاب يذرؤكم ( شما انسانها را تكثير مى كند ) اين معنى را در مورد انسان بيان داشته ، ولى ناگفته پيداست كه اين حكم از نظر تكثير مثل در مورد چهارپايان و موجودات زنده ديگر نيز جارى است ، در واقع خداوند نخواسته است در يك خطاب جمع كند ، و از مقام والاى او بكاهد ، لذا خطاب را تنها به انسانها كرده ، تا حكم بقيه نيز به تبع انسانها روشن شود .
در توصيف سومى كه در اين آيه ذكر شده مى فرمايد : هيچ چيزى همانند او نيست ( ليس كمثله شىء ) .
اين جمله در حقيقت پايه اصلى شناخت تمام صفات خدا است كه بدون توجه به آن به هيچيك از اوصاف پروردگار نمى توان پى برد ، زيرا خطرناكترين پرتگاهى كه بر سر راه پويندگان طريق معرفة الله قرار دارد همان پرتگاه .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 367
تشبيه است كه خدا را در وصفى از اوصاف شبيه مخلوقاتش بدانند ، اين امر سبب مى شود كه به دره شرك سقوط كنند .
به تعبير ديگر او وجودى است بى پايان و نامحدود از هر نظر و هر چه غير او است محدود و متناهى است از هر نظر ، از نظر عمر ، قدرت ، علم ، حيات ، اراده ، فعل ، و خلاصه همه چيز ، و اين همان خط تنزيه و پاك شمردن خداوند از نقائص ممكنات است .
به همين دليل بسيارى از مفاهيمى كه در مورد غير خداوند ثابت است در مورد ذات پاك او اصلا معنى ندارد ، فى المثل بعضى از كارها براى ما آسان است و بعضى سخت ، بعضى از اشياء از ما دور است و بعضى نزديك بعضى از حوادث در گذشته واقع شده و بعضى در حال يا آينده واقع مى شود ، همچنين بعضى كوچك است و بعضى بزرگ چرا كه وجود ما محدود است و با مقايسه موجودات ديگر با آن اين مفاهيم پيدا مى شود ، اما براى وجودى كه از هر نظر بى نهايت است و ازل و ابد را همه در بر گرفته ، اين معانى تصور نمى شود ، دور و نزديكى در باره او نيست ، همه نزديكند ، مشكل و آسانى وجود ندارد ، همه آسان است ، آينده و گذشته اى نيست ، همه براى او حال است ، و قابل توجه اينكه درك اين معانى نياز به دقت و خالى كردن ذهن از آنچه به آن خو گرفته است مى باشد .
به همين دليل مى گوئيم : شناخت اصل وجود خدا آسان است ، اما شناخت صفات او مشكل ! امير مؤمنان على (عليه السلام) در نهج البلاغه مى فرمايد : و ما الجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف و القوى و الضعيف فى خلقه الا سواء موجودات بزرگ و كوچك ، سنگين و سبك ، قوى و ضعيف ، همه در خلقتش يكسانند ، و در برابر قدرت
تفسير نمونه ج : 20 ص : 368
او بى تفاوت .
و در پايان آيه و بيان اوصاف ديگر ذات مقدسش مى گويد : او شنوا و بينا است ( و هو السميع البصير ) .
آرى او هم خالق است ، و هم مدبر ، هم شنوا است و هم بينا ، و در عين حال شبيه و نظير و مانند ندارد ، به همين دليل بايد تنها در سايه ولايت و ربوبيت او قرار گرفت ، و قيد بندگى غير او را از خود برداشت .
در آخرين آيه مورد بحث سخن از سه قسمت ديگر از صفات فعل و ذات پروردگار است كه هر كدام مساله ولايت و ربوبيت او را در بعد خاصى نشان مى دهد : نخست مى فرمايد كليدهاى آسمانها و زمين در دست او است ( له مقاليد السماوات و الارض ) .
بنا بر اين هر كس هر چه دارد از او است ، و هر چه مى خواهد بايد از او بخواهد ، نه تنها كليدها بلكه خزائن آسمانها و زمين نيز از آن او است و لله خزائن السماوات و الارض ( منافقون - 7 ) .
مقاليد جمع مقليد ( بر وزن اقليد ) به معنى كليد است ، و اين كلمه در بسيارى از مواقع به صورت كنايه از تسلط كامل بر چيزى به كار مى رود ، گفته مى شود كليد اين كار در دست من است ، يعنى راه و برنامه و شرايط پيروزى آن همه در اختيار من قرار دارد و ( در باره ريشه اين لغت و ويژگيهاى آن بحث مشروحترى در ذيل آيه 63 سوره زمر در جلد 19 آورده ايم ) .
در توصيف بعد كه در حقيقت نتيجه اى است براى توصيف قبل ، مى افزايد : روزى را براى هر كس بخواهد گسترش مى دهد و براى هر كس بخواهد تنگ .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 369
و محدود مى سازد ( يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر ) .
از آنجا كه خزائن عالم در دست او است تمام رزق و روزيها نيز در قبضه قدرت او قرار دارد ، و بر طبق مشيتش كه از حكمت او سرچشمه مى گيرد و مصالح بندگان در آن ملحوظ است آن را تقسيم مى كند .
و از آنجا كه بهره مند ساختن همه موجودات زنده از روزيها نياز به علم و آگاهى از مقدار ، احتياجات و محل و ساير خصوصيات آنها دارد ، در آخرين توصيف اضافه مى كند : او به همه چيز دانا است ( انه بكل شىء عليم ) .
درست همانند مطلبى كه در آيه 6 سوره هود آمده است : و ما من دابة فى الارض الا على الله رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها كل فى كتاب مبين : هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خدا است ، او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مى داند ، همه اينها در كتاب آشكارى ثبت است .
و به اين ترتيب در چهار آيه مورد بحث يازده وصف ديگر از اوصاف كماليه پروردگار ( اعم از اوصاف ذات و اوصاف فعل ) بيان شده است : وصف ولايت مطلقه او ، احياى مردگان ، توانائى بر همه چيز ، خالقيت آسمانها و زمين ، آفرينش همسران و تكثير انسانها ، عدم وجود مثل و مانند براى او ، شنوا بودن ، بينا بودن ، سلطه بر خزائن آسمان و زمين ، رزاقيت ، و علم او به همه چيز .
صفاتى كه از نظر بيان مكمل يكديگر ، و همه دليلى بر ولايت و ربوبيت او و در نتيجه طريقى است براى اثبات توحيد عبادت .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 370
نكته ها :

1 - شناخت صفات خدا
از آنجا كه علم و دانش ما بلكه تمام هستى ما محدود است هرگز نمى توانيم به كنه و حقيقت ذات خداوند كه نامحدود است ، برسيم چرا كه آگاهى از كنه چيزى به معنى احاطه بر او است ، چگونه موجود محدود مى تواند احاطه بر ذات نامحدودى پيدا كند ، همچنين شناخت كنه صفات خدا كه عين ذات او است نيز براى موجود محدودى همچون ما امكان پذير نيست .
بنا بر اين آنچه ما از ذات و صفات خدا مى دانيم يك علم اجمالى است ، و بيشتر بر محور آثارش دور مى زند .
از سوى ديگر چون الفاظ ما براى رفع نيازمنديهاى زندگى روزمره ما وضع شده ، هرگز نمى تواند بيانگر ذات و صفات نامحدود حق باشد ، لذا الفاظ علم و قدرت و حيات و ولايت و مالكيت و ساير الفاظى كه بيانگر صفات ثبوتيه و سلبيه او است رنگ ديگرى به خود مى گيرد ، و اينجاست كه گاه به تعبيراتى برخورد مى كنيم كه در يك نظر سطحى متناقض و متضاد است ، اما با دقت روشن مى شود كه همه بيانگر يك واقعيت است .
مثلا مى گوئيم خداوند هم اول است و هم آخر هم ظاهر است و هم باطن با همه چيز است اما همراه آنها نيست ، و جدا از همه چيز است اما بيگانه از آنها نيست .
البته اگر با معيار مفاهيم اين الفاظ در موجودات محدود و ممكن سخن بگوئيم چيزى كه اول است نمى تواند آخر باشد ، و چيزى كه ظاهر است نمى تواند باطن باشد ، ولى هنگامى كه اين الفاظ را در افق ذات بى نهايت او مى انديشيم مى بينيم همه با هم جمع است ، چرا كه موجود نامتناهى در عين اول بودن آخر و در عين ظاهر بودن باطن است .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 371
اينجاست كه مى گوئيم مهم در شناخت اوصاف جمال و جلال او اين است كه به اين حقيقت توجه داشته باشيم هيچ چيز مثل او نيست ، و او نيز شبيه به هيچ چيز نيست ليس كمثله شىء .
امير مؤمنان على (عليه السلام) اين حقيقت را به وضوح در خطبه هاى نهج البلاغه بازگو كرده است ، آنجا كه مى فرمايد : ما وحده من كيفه ، و لا حقيقته اصاب من مثله ، و لا اياه عنى من شبهه ، و لا صمده من اشار اليه و توهمه : آنكس كه براى او كيفيت قائل شود او را يكتا ندانسته ، و كسى كه براى او مثل و مانندى قرار دهد به حقيقت ذاتش پى نبرده .
و هر كس او را شبيه چيزى بشمرد او را قصد نكرده .
و آنكس كه به او اشاره كند يا در وهم و انديشه خويش آورد او را از ابعاد منزه ندانسته ! .
در جاى ديگر مى فرمايد : كل مسمى بالوحدة غيره قليل : هر چيز نام وحدت بر آن گذارده شود موجود كمى است ، جز او كه وحدتش دليل بر عظمت نامتناهى اوست .
كوتاه سخن اينكه بايد در باب صفات خدا هميشه با چراغ ليس كمثله شىء ( چيزى همانند او نيست ) حركت كرد ، و در پرتو لم يكن له كفوا احد ( هيچكس همانند و شبيه او نيست ) به ذات پاكش نگريست ، و تعبير سبحان الله در عبادات و غير عبادات اشاره اى به همين حقيقت است .

2 - يك نكته ادبى
با توجه به اينكه كاف در جمله ليس كمثله شىء كاف تشبيه است .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 372
و به معنى مثل مى آيد جمله چنين معنى مى دهد : همانند مثل او چيزى نيست اين تكرار سبب شده كه بسيارى از مفسران كاف را زائده بدانند كه معمولا براى تاكيد مى آيد ، و در كلمات فصحاء فراوان است .
ولى در اينجا تفسير لطيفترى وجود دارد و آن اينكه گاه گفته مى شود : مثل تو از ميدان حوادث فرار نمى كند ، يعنى مثل تو با اين شجاعت ، با اين عقل و هوش و درايت نبايد از ميدان حوادث بگريزد ( خلاصه كسى كه اوصاف تو را دارد بايد چنين و چنان باشد ) .
در آيه مورد بحث نيز معنى چنين مى شود : مثل خداوند با اين اوصاف كه ذكر شد ، با اين علم گسترده و قدرت عظيم و بى پايان و ... همانندى نخواهد داشت .
اين نكته نيز قابل توجه است كه به گفته بعضى از ارباب لغت چند واژه داريم كه همه معنى مثل را مى رساند ، اما هيچكدام جامعيت مفهوم آن را ندارد : ند ( بر وزن ضد ) در جائى گفته مى شود كه فقط منظور شباهت در جوهر و ماهيت است .
شبه در جائى كه تنها سخن از كيفيت در ميان است .
مساوى تنها در موردى گفته مى شود كه بحث از كميت است .
شكل در جائى به كار مى رود كه قدر و مساحت مطرح است .
ولى مثل مفهوم گسترده و عامى دارد كه همه اين مفاهيم در آن جمع است ، لذا هنگامى كه خداوند اراده مى كند هر گونه شبيه و نظير را از ذات خود نفى كند مى فرمايد ليس كمثله شىء .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 373
3 - چند يادآورى در باره روزى بخشى خداوند

الف - معيار گستردگى و تنگى روزى -
هرگز نبايد تصور كرد كه وسعت رزق دليل بر محبت خداوند ، و يا تنگى معيشت دليل بر خشم و غضب او است ، زيرا خداوند گاه انسان را به وسعت روزى آزمايش مى كند ، و اموال سرشارى در اختيار او قرار مى دهد ، و گاه با تنگى معيشت ميزان مقاومت و پايمردى او را روشن مى سازد ، و آنها را از اين طريق پرورش مى دهد .
گاه ثروت زياد مايه بلا و عذاب جان صاحبان آنهاست ، و هر گونه آرامش و استراحت را از آنها مى گيرد چنانكه قرآن مجيد در آيه 55 سوره توبه مى گويد : فلا تعجبك اموالهم و لا اولادهم انما يريد الله ليعذبهم بها فى الحياة الدنيا و تزهق انفسهم و هم كافرون : فزونى اموال و اولاد آنها تو را در شگفتى فرو نبرد ، خدا مى خواهد آنان را به اين وسيله در زندگى دنيا مجازات كند و در حال كفر بميرند ! در جاى ديگر مى گويد : ا يحسبون انما نمدهم به من مال و بنين نسارع لهم فى الخيرات بل لا يشعرون : آيا آنها چنين مى پندارند كه اموال و فرزندانى را كه به آنان داده ايم براى اين است كه درهاى خيرات را به رويشان بگشائيم ، چنين نيست ، آنها نمى فهمند ( مؤمنون - 55 - 56 ) .

ب - تقدير روزى تضادى با تلاشها ندارد -
نبايد از آياتى كه در زمينه تقدير و اندازه گيرى روزى به وسيله پروردگار آمده چنين استنباط كرد كه تلاشها و كوششها نقشى در اين زمينه ندارد ، و اينها را بهانه تنبلى و فرار از زير بار مسؤليتها و مجاهدتها در مقياس فرد و اجتماع قرار داد ، كه اين پندار بر ضد آيات فراوانى از قرآن مجيد است كه سعى و كوشش و تلاش را معيار موفقيتها شمرده است .
هدف اين است كه با تمام تلاشها و كوششها باز به روشنى مى بينيم دست
تفسير نمونه ج : 20 ص : 374
ديگرى نيز در كار است كه گاه نتيجه تلاشها بر باد مى رود و گاه به عكس ، تا مردم فراموش نكنند در پشت عالم اسباب دست قدرت مسبب الاسباب كار مى كند و در هر حال محروميتهاى ناشى از تنبلى و سستى را هرگز نبايد به حساب تقسيم روزى از ناحيه خداوند گذارد ، چرا كه خود فرموده روزى را به تناسب تلاشها وسعت مى دهم .

ج - روزى تنها به معنى مواهب مادى نيست -
روزى معنى وسيعى دارد كه روزيهاى معنوى را نيز در بر مى گيرد ، بلكه روزى اصلى همين روزى معنوى است ، در دعاها تعبير به رزق در مورد روزيهاى معنوى بسيار به كار رفته است ، در مورد حج مى گوئيم : الهم ارزقنى حج بيتك الحرام .
در مورد و توفيق اطاعت و دورى از معصيت آمده : الهم ارزقنى توفيق الطاعة و بعد المعصية ... در دعاهاى روزه ماه رمضان مى خوانيم اللهم ارزقنى فيه طاعة الخاشعين ( دعاى روز 15 ) و همچنين در مواهب معنوى ديگر .

د - قرآن و اسباب فزونى روزى :
قرآن چند امر را معرفى كرده كه خود درسى سازنده براى تربيت انسان است ، در يكجا مى گويد : لئن شكرتم لازيدنكم هر گاه شكر نعمتها را بجا آوريد ( و آن را در مصرف واقعى صرف كنيد ) نعمت را بر شما افزون مى كنم ( ابراهيم - 7 ) .
در جاى ديگر مردم را به تلاش دعوت كرده ، مى گويد هو الذى جعل لكم الارض ذلولا فامشوا فى مناكبها و كلوا من رزقه او كسى است كه زمين را تسليم و خاضع در برابر شما قرار داد تا بر پشت آن راه رويد و از رزق آن استفاده كنيد ( ملك - 15 ) .
در جاى ديگر تقوى و درستكارى را معيار گشايش روزى قرار داده مى فرمايد و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض
تفسير نمونه ج : 20 ص : 375
هر گاه مردم روى زمين ايمان آورند و تقوا پيشه كنند بركات آسمان و زمين را به روى آنها مى گشائيم ( اعراف - 96 ) .

ه - تنگى رزق و مسائل تربيتى :
گاه تنگى رزق به خاطر جلوگيرى از طغيان مردم است ، چنانكه در آيه 27 شورى ( همين سوره ) مى خوانيم : و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الارض : هر گاه خداوند روزى را بر مردم گشاده دارد راه ظلم و طغيان پيش مى گيرند ! ز - قرآن تاكيد دارد كه انسانها روزى بخش خود را تنها خدا بدانند و از غير او تقاضا نكنند ، و به دنبال اين ايمان و توكل بر نيرو و تلاش وسعى خود متكى باشند در آيه 3 فاطر آمده است : هل من خالق غير الله يرزقكم من السماء و الارض : آيا خالقى غير از خدا وجود دارد كه شما را از آسمان و زمين روزى دهد و در آيه 17 عنكبوت مى خوانيم : فابتغوا عند الله الرزق : تنها روزى را نزد خدا بجوئيد .
و به اين ترتيب روح بى نيازى و ترك وابستگى و اباى نفس را در انسانها زنده مى كند .
در مورد تقسيم ارزاق و تلاش براى زندگى و اسباب و سرچشمه هاى روزى بحثهاى مشروحى در جلد 11 صفحه 310 به بعد ( ذيل آيه 71 نحل ) و در جلد 9 صفحه 18 به بعد ( ذيل آيه 6 - هود ) داشتيم .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 376
* شرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك وَ مَا وَصيْنَا بِهِ إِبْرَهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبرَ عَلى الْمُشرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يجْتَبى إِلَيْهِ مَن يَشاءُ وَ يهْدِى إِلَيْهِ مَن يُنِيب(13) وَ مَا تَفَرَّقُوا إِلا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَا بَيْنهُمْ وَ لَوْ لا كلِمَةٌ سبَقَت مِن رَّبِّك إِلى أَجَل مُّسمًّى لَّقُضىَ بَيْنهُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُورِثُوا الْكِتَب مِن بَعْدِهِمْ لَفِى شك مِّنْهُ مُرِيب(14)
ترجمه :
13 - آئينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود ، و آنچه را بر تو وحى فرستاديم و به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش نموديم كه دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد .
خداوند هر كس را بخواهد بر مى گزيند ، و كسى را كه به سوى او باز گردد هدايت مى كند .
14 - آنها پراكنده نشدند مگر بعد از علم و آگاهى ، و اين تفرقه جوئى بخاطر انحراف از حق بود ( و عداوت و حسد ) و اگر فرمانى از سوى پروردگارت صادر نشده بود
تفسير نمونه ج : 20 ص : 377
كه آنها تا سر آمد معينى زنده و آزاد باشند خداوند در ميان آنها داورى مى كرد و كسانى كه بعد از آنها وارثان كتاب شدند از آن در شك و ترديدند ، شكى توام با بدبينى و سوء ظن .

تفسير :

آئين تو عصاره آئين همه انبياست
از آنجا كه بسيارى از بحثهاى اين سوره در برابر مشركان است و در آيات قبل نيز از همين موضوع سخن به ميان آمده ، آيات مورد بحث اين حقيقت را روشن مى سازد كه دعوت اسلام به توحيد دعوت تازه اى نيست ، دعوت تمام پيامبران الو العزم است ، نه تنها اصل توحيد بلكه تمام اصول دعوت انبيا در مسائل بنيادى در همه اديان آسمانى يكى بوده است .
مى فرمايد : خداوند آئينى را براى شما تشريع كرد كه به نخستين پيامبر اولو العزم نوح توصيه كرده بوده ( شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا ) .
همچنين آنچه را بر تو وحى فرستاديم ، و ابراهيم و موسى و عيسى را به آن سفارش كرديم ( و الذين اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ) .
و به اين ترتيب آنچه در شرايع همه انبيا بوده و در شريعت تو است و آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى ! تعبير من الدين نشان مى دهد كه هماهنگى شرايع آسمانى تنها در مساله توحيد و يا اصول عقائد نيست ، بلكه مجموعه دين الهى از نظر اساس و ريشه همه جا يكى است ، هر چند تكامل جامعه انسانى ايجاب مى كند كه تشريعات و قوانين فرعى هماهنگ با تكامل انسانها رو به تكامل رود تا به حد نهائى و خاتم اديان رسد .
به همين دليل در آيات ديگر قرآن شواهد فراوانى وجود دارد كه نشان مى دهد اصول كلى عقائد و قوانين و وظايف در همه اديان يكسان بوده .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 378
مثلا در شرح حال بسيارى از انبيا در قرآن مجيد مى خوانيم كه نخستين دعوتشان اين بود يا قوم اعبدوا الله .
و در جاى ديگر مى خوانيم و لقد بعثنا فى كل امة رسولا ان اعبدوا الله : ما در هر امتى رسولى را فرستاديم تا به مردم بگويند خداوند يگانه را پرستش كنيد .
انذار به رستاخيز نيز در دعوت بسيارى از انبيا آمده است ( انعام 130 ، اعراف 59 ، شعراء 135 ، طه 15 ، مريم 31 ) .
موسى و عيسى و شعيب (عليهماالسلام) از نماز سخن مى گويند ( طه 14 ، مريم 31 هود 87 ) ابراهيم دعوت به حج مى كند ( حج 27 ) .
و روزه در همه اقوام پيشين بوده است ( بقره 183 ) .
لذا در دنباله آيه به عنوان يك دستور كلى به همه اين پيامبران بزرگ مى افزايد : به همه آنها توصيه كرديم كه دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد ( ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه ) .
توصيه به دو امر مهم : نخست برپا داشتن آئين خدا در همه زمينه ها ( نه تنها عمل كردن بلكه اقامه و احياى آن ) .
دوم پرهيز از بلاى بزرگ ، يعنى تفرقه و نفاق در دين .
و به دنبال آن مى افزايد : هر چند اين دعوت شما ، بر مشركان سخت گران است ( كبر على المشركين ما تدعوهم اليه ) .
آنها بر اثر جهل و تعصب ساليان دراز آنچنان به شرك و بت پرستى خو گرفته اند و در اعماق وجودشان حلول كرده كه دعوت به توحيد مايه وحشت آنها است ، بعلاوه در شرك منافع نامشروع سران مشركان محفوظ است ، در حالى كه .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 379
توحيد مايه قيام مستضعفان مى گردد و جلو هواپرستيها و مظالم آنها را مى گيرد .
ولى با اين حال همانگونه كه گزينش پيامبران به دست خدا است ، هدايت مردم نيز به دست او است خداوند هر كس را بخواهد بر مى گزيند ، و كسى را كه به سوى او باز گردد هدايت مى كند ( الله يجتبى اليه من يشاء و يهدى اليه من ينيب ) .
در اين آيه نكته هائى است كه بايد به آن توجه داشت :
1 - شرع از ماده شرع ( بر وزن زرع ) در اصل به معنى راه روشن است ، راه ورود به نهرها را نيز شريعه مى گويند ، سپس اين كلمه در مورد اديان الهى و شرايع آسمانى به كار رفته ، چرا كه راه روشن سعادت در آن است ، و طريق وصول به آب حيات ايمان و تقوى و صلح و عدالت است .
و از آنجا كه آب مايه پاكيزگى و طهارت و حيات است اين واژه تناسب روشنى با آئين الهى كه از نظر معنوى همين كارها را با روح و جان انسان و جامعه انسانيت مى كند دارد .
2 - در اين آيه تنها به پنج تن از پيامبران خدا اشاره شده ( نوح و ابراهيم و موسى عيسى و محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چرا كه پيامبران اولو العزم يعنى صاحبان دين و آئين جديد تنها اين پنج تن هستند ، و در حقيقت آيه اشاره اى است به انحصار پيامبران صاحب شريعت در اين پنج نفر .
3 - در آغاز از نوح ياد شده ، چرا كه نخستين شريعت يعنى آئينى كه داراى همه گونه قوانين عبادى و اجتماعى بود از او آغاز گشت و پيامبران پيش از او برنامه و دستورات محدودى داشتند .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 380
و به همين دليل در قرآن و روايات اسلامى سخنى از كتب آسمانى قبل از نوح نيامده است .
4 - قابل توجه اينكه در ذكر اين پنج تن نخست از نوح (عليه السلام) سخن به ميان آمده ، سپس از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و بعد از ابراهيم (عليه السلام) و موسى (عليه السلام) و عيسى (عليه السلام) اين ترتيب بندى به خاطر اين است كه نوح به خاطر آغازگر بودنش در آغاز قرار گرفته ، و پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بخاطر عظمتش بلافاصله بعد از او و ديگران به ترتيب زمان ظهور بعد از آنها .
5 - اين نكته نيز قابل توجه است كه در مورد پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تعبير به اوحينا اليك ( وحى بر تو فرستاديم ) مى كند ، اما در باره سايرين تعبير به توصيه شده است ، شايد اين تفاوت تعبير براى اهميت اسلام نسبت به ساير اديان آسمانى است .
6 - در پايان آيه ، در مورد چگونگى گزينش پيامبران تعبير به من يشاء ( هر كس را بخواهد ) كه اشاره سر بسته اى است به شايستگيهاى وجودى رسولان الهى .
اما در مورد امتها تعبير به من ينيب ( كسى كه به سوى خدا بازگردد ، و از گناه توبه كند و از در اطاعت در آيد ) تا معيار هدايت الهى و شرايط آن براى همگان روشن گردد و راه وصول به درياى رحمتش را بيابند .
در حديث قدسى آمده است : من تقرب منى شبرا تقربت منه ذراعا و من أتانى يمشى ، اتيته هرولة : كسى كه يك وجب به سوى من آيد من يك ذراع به سوى او مى روم ، و كسى كه آهسته به سوى من بيايد من شتابان به سوى او مى روم ! .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 381
اين احتمال نيز در تفسير جمله اخير داده شده است كه اجتباء و گزينش مخصوص انبيا نيست ، بلكه تمام بندگان خالص و مخلص را كه داراى مقام والاى الهى بودند شامل مى گردد .
و از آنجا كه يكى از دو ركن دعوت انبياى اولو العزم عدم تفرقه در دين است و مطمئنا همه آنها روى اين مساله تبليغ كردند ، اين سؤال پيش مى آيد پس سرچشمه اينهمه اختلافات مذهبى از كجا است ؟ آيه بعد به پاسخ اين سؤال پرداخته ، سرچشمه اصلى اختلافات دينى را چنين بيان مى كند : آنها راه تفرقه را پيش نگرفتند مگر بعد از آنكه اتمام حجت بر آنها شد ، و علم و آگاهى كافى به آنها رسيد ، و اين تفرقه جوئى به خاطر حب دنيا و رياست و ظلم و حسد و عداوت بود ( و ما تفرقوا الا من بعد ما جائهم العلم بغيا بينهم ) .
آرى دنيا پرستان ستمگر ، و حسودان كينه توز ، در برابر آئين يكپارچه انبيا قيام كردند ، و هر گروهى را به راهى نمودند ، تا پايه هاى رياست خود را تقويت كنند ، و منافع دنياى خويش را تامين نمايند ، و حسادتها و عداوتهاى خود را با مؤمنان راستين و مكتب انبيا آشكار سازند ، ولى تمام اينها بعد از اتمام حجت بود .
به اين ترتيب سرچشمه اختلافهاى مذهبى جهل و بيخبرى نبود ، بلكه بغى و ظلم و انحراف از حق و اعمال نظرهاى شخصى بود .
دانشمندان دنيا طلب و عوامهاى متعصب و كينه توز دست به دست هم دادند و اين اختلافات را بنيان نهادند .
اين آيه پاسخ روشنى است به آنها كه مى گويند مذهب در ميان بشر ايجاد اختلاف كرده ، و خونريزيهاى فراوانى در طول تاريخ ببار آورده است ، زيرا اگر
تفسير نمونه ج : 20 ص : 382
دقت شود مذهب هميشه عامل وحدت و يكپارچگى در محيط خود بوده ( همانگونه كه در مورد اسلام و قبايل حجاز و حتى اقوام خارج از جزيره عرب تحقق يافت و به اختلافات پايان و امت واحدى ساخت ) .
ولى سياستهاى استعمارى در ميان مردم تفرقه ايجاد كرد ، به اختلافات دامن زد ، و مايه خونريزى شد ، افزودن سليقه هاى شخصى و تحميل آن بر مذاهب آسمانى خود يك عامل بزرگ ديگر تفرقه بود كه آنهم از بغى مايه مى گرفت .
بغى به گونه اى كه در ريشه اصلى لغوى آن ذكر كرده اند درخواست تجاوز و انحراف از خط ميانه و تمايل به افراط و تفريط است ، خواه به اين درخواست جامه عمل پوشيده شود يا نه ، گاه در كميت چيزى است ، و گاه در كيفيت ، و به همين مناسبت غالبا به معنى ظلم و ستم به كار مى رود .
گاهى نيز به معنى هر گونه طلب و تقاضا هر چند امر خوب و شايسته اى باشد آمده است .
لذا راغب در مفردات بغى را به دو شعبه تقسيم مى كند شعبه ممدوح و مذموم كه اولى تجاوز از حد عدالت و رسيدن به احسان و ايثار ، و تجاوز از واجبات و رسيدن به مستحبات است ، و دومى تجاوز از حق و تمايل به باطل است .
سپس قرآن مى افزايد : اگر فرمانى از سوى پروردگار تو صادر نشده بود كه آنها تا سر آمد معينى زنده و آزاد باشند خداوند در ميان آنها داورى مى كرد ، طرفداران باطل را نابود مى ساخت و پيروان حق را پيروز ( و لو لا كلمة سبقت من ربك الى اجل مسمى لقضى بينهم ) .
آرى دنيا سراى آزمون و پرورش و تكامل است ، و اين بدون آزادى عمل امكان پذير نيست ، اين فرمان تكوينى خداوند است كه از آغاز خلقت انسان
تفسير نمونه ج : 20 ص : 383
بوده و دگرگونى در آن راه ندارد ، اين طبيعت زندگى دنيا است ، ولى از امتيازات سراى آخرت حل تمام اين اختلافات و رسيدن انسانيت به يكپارچگى كامل است لذا از قيامت تعبير به يوم الفصل شده است .
و در آخرين جمله به توضيح حال كسانى مى پردازد كه بعد از اين گروه بر سر كار آمدند ، گروهى كه عهد پيامبران را درك نكردند ، و زمانى چشم گشودند كه نفاق افكنان و تفرقه اندازان فضاى جامعه بشريت را با اعمال شيطنت آميز خود تيره و تار كرده بودند ، و آنها نتوانستند به خوبى حق را دريابند .
مى فرمايد : كسانى كه بعد از آنها وارثان كتب آسمانى شدند از آن در شك و ترديدند ، شكى توام با بدبينى و سوء ظن ! ( و ان الذين اورثوا الكتاب من بعد هم لفى شك منه مريب ) .
در حقيقت معنى ريب اين قيد را نيز ذكر كرده اند : به شكى گفته مى شود كه سرانجام بعد پرده از روى آن برداشته شود و به حقيقت تبديل گردد ، شايد اين امر اشاره به ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با دلائل روشن باشد كه آثار شك و ريب را از دلهاى حق طلبان زدود .

نكته :
در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه در تفسير آيه شرع لكم من الدين فرمود : مخاطب در جمله ان اقيموا الدين امام است ، و جمله لا تتفرقوا فيه كنايه از امير مؤمنان على (عليه السلام) است
تفسير نمونه ج : 20 ص : 384
بديهى است منظور انحصار دين در ولايت على (عليه السلام) نمى باشد ، بلكه هدف بيان اين حقيقت است كه مساله ولايت امير مؤمنان على (عليه السلام) نيز از اركان دين به شمار مى رود .