Back Index Next

تفسير نمونه ج : 2 ص : 214
ارث ، اين آيه را نسخ كرده .
بر هر حال ، از كلمات بزرگان استفاده مى شود كه عده وفات در زمان جاهليت يك سال بوده و رسوم خرافى و شاقى براى زن در اين مدت قائل بودند ، اسلام در آغاز ، آن رسوم خرافى را از بين برد ، ولى عده وفات را در مدت يك سال تثبيت كرد ، سپس آن را به چهار ماه و ده روز تبديل نمود ، و تنها زينت كردن و آرايشهاى مختلف را در اين مدت براى زن ممنوع شمرد .
از گفته فخر رازى استفاده مى شود كه معروف ميان مفسرين اهل سنت نيز همين است كه آيه فوق ، به وسيله آيات ارث و عده چهار ماه و ده روز ، منسوخ شده است .
ولى اگر اجماع و اتفاق علما و روايات متعدد در اين زمينه نبود ، ممكن بود گفته شود ، بين اين آيات تضادى وجود ندارد ، عده چهار ماه و ده روز ، يك حكم الهى است ، اما نگهدارى عده تا يك سال و ماندن در خانه شوهر و استفاده از نفقه او يك حق است ، يعنى به زن اين حق داده مى شود كه اگر مايل باشد تا يك سال در خانه شوهر متوفاى خود بماند و هزينه زندگى او طبق وصيت شوهر در تمام اين مدت پرداخت شود ، و اگر مايل نبود مى تواند بعد از چهار ماه و ده روز از خانه شوهر بيرون رود ، يا اقدام به ازدواج نمايد و در عين حال طبعا هزينه زندگى او از مال شوهر سابق قطع خواهد شد .
ولى با توجه به روايات متعددى كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام) نقل شده و شهرت حكم نسخ يا اتفاق علما بر آن ، قبول چنين تفسيرى ممكن نيست ، هر چند با ظواهر آيات قابل تطبيق باشد .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 215
در آيه بعد به يكى ديگر از احكام طلاق پرداخته ، مى فرمايد : براى زنان مطلقه ، هديه شايسته اى است اين حقى است بر پرهيزكاران كه از طرف شوهر پرداخت مى شود ( و للمطلقات متاع بالمعروف حقا على المتقين ) .
گر چه ظاهر آيه ، همه زنان مطلقه را شامل مى شود ، ولى به قرينه آيه 236 كه گذشت ، اين حكم در مورد زنانى است كه مهرى براى آنها به هنگام عقد قرار داده نشده و قبل از آميزش ، طلاق داده مى شوند ، و در حقيقت تاكيدى است ، بر حكم مزبور ، تا مورد غفلت واقع نشود .
اين احتمال نيز وجود دارد كه حكم مزبور ، همه زنان مطلقه را شامل شود ، منتها در مورد بالا جنبه واجب دارد ، و در موارد ديگر جنبه مستحب ، و به هر حال يكى از دستورهاى كاملا انسانى است كه در اسلام وارد شده و براى پيشگيرى از انتقام جويى ها و كينه توزى هاى ناشى از طلاق اثر مثبتى دارد .
بعضى نيز گفته اند كه پرداختن هديه شايسته در مورد همه زنان مطلقه واجب است ، و امرى جدا از مهر است ، ولى ظاهرا در ميان علماى شيعه - همان گونه كه از عبارت مرحوم طبرسى در مجمع البيان استفاده مى شود - كسى قائل به اين قول نيست ( مرحوم صاحب جواهر نيز تصريح مى كند كه هديه مزبور ، جز در همان مورد خاص واجب نيست ، و اين مساله اجماعى است ) .
اين احتمال نيز داده شده كه منظور از آن ، نفقه است كه بسيار احتمال ضعيفى است .
به هر حال ، اين هديه ، طبق رواياتى كه از ائمه معصومين (عليهم السلام) نقل شده ، بعد از پايان عده و جدائى كامل پرداخت مى شود ، نه در عده طلاق رجعى ، و به تعبير ديگر ، هديه خداحافظى است ، نه وسيله اى براى بازگشت .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 216
در آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه مربوط به مساله طلاق است ، مى فرمايد : اين چنين خداوند آيات خود را براى شما شرح مى دهد شايد انديشه كنيد ( كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تعقلون ) .
بديهى است كه منظور از انديشه كردن و تعقل ، آن است كه مبدأ حركت به سوى عمل باشد ، و گر نه انديشه تنها درباره احكام ، نتيجه اى نخواهد داشت .
از مطالعه در آيات و روايات اسلامى بدست مى آيد كه غالبا عقل در مواردى به كار مى رود كه ادراك و فهم با عواطف و احساسات آميخته گردد و به دنبال آن عمل باشد ، مثلا اگر قرآن در بسيارى از بحثهاى خداشناسى نمونه هائى از نظام شگفت انگيز اين جهان را بيان كرده و سپس مى گويد ما اين آيات را بيان مى كنيم لعلكم تعقلون ( تا شما تعقل كنيد ) منظور اين نيست كه تنها اطلاعاتى از نظام طبيعت در مغز خود جاى دهيد زيرا علوم طبيعى اگر كانون دل و عواطف را تحت تاثير قرار ندهد و هيچگونه تاثيرى در ايجاد محبت و دوستى و آشنائى با آفريدگار جهان نداشته باشد ارتباطى با مسائل توحيدى و خداشناسى نخواهد داشت .
و همچنين است اطلاعاتى كه جنبه عملى دارد ، در صورتى تعقل به آنها گفته مى شود كه عمل هم داشته باشد در تفسير الميزان مى خوانيم كه تعقل در زمينه اى استعمال مى شود كه به دنبال درك و فهم ، انسان وارد مرحله عمل گردد و آياتى مانند : ( و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير ) دوزخيان مى گويند اگر گوش شنوا داشتيم و تعقل مى كرديم در صف اهل جهنم نبوديم يا آيه ( ا فلم يسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها ) آيا در زمين سياحت
تفسير نمونه ج : 2 ص : 217
نكردند تا دلهائى داشته باشند كه به وسيله آن بفهمند شاهد اين گفتار است .
زيرا اگر مجرمين روز قيامت آرزوى تعقل در دنيا را مى كنند منظور تعقلى است كه آميخته با عمل باشد و يا اگر خدا مى گويد مردم سير و سياحت كنند و با نظر و مطالعه به اوضاع جهان چيزهائى بفهمند مقصود درك و فهمى است كه به دنبال آن مسير خود را عوض كرده و به راه راست گام نهند .
و به تعبير ديگر ، اگر فكر و انديشه ، ريشه دار باشد ، ممكن نيست آثار آن در عمل ظاهر نشود ، چگونه ممكن است انسانى به طور قطع اعتقاد به مسموم بودن غذائى داشته باشد و آن را بخورد و يا عقيده قاطع به تاثير داروئى براى درمان يك بيمارى خطرناك داشته باشد و اقدام به خوردن آن نكند .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 218
* أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ خَرَجُوا مِن دِيَرِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضل عَلى النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَشكرُونَ(243)
ترجمه :
243 - آيا نديدى جمعيتى را كه از ترس مرگ ، از خانه هاى خود فرار كردند ؟ و آنان ، هزارها نفر بودند ( كه به بهانه بيمارى طاعون ، از شركت در ميدان جهاد خوددارى نمودند ) .
خداوند به آنها گفت : بميريد ! ( و به همان بيمارى ، كه آن را بهانه قرار داده بودند ، مردند ) .
سپس خدا آنها را زنده كرد ، ( و ماجراى زندگى آنها را درس عبرتى براى آيندگان قرار داد ) .
خداوند نسبت به بندگان خود احسان مى كند ، ولى بيشتر مردم ، شكر ( او را ) بجا نمى آورند .

شان نزول :
در يكى از شهرهاى شام بيمارى طاعون راه يافت و با سرعتى عجيب و سرسام آور مردم يكى پس از ديگرى از دنيا مى رفتند در اين ميان عده بسيارى به اين اميد كه شايد از چنگال مرگ رهائى يابند آن محيط و ديار را ترك گفتند از آنجا كه آنها پس از فرار از محيط خود و رهائى از مرگ در خود احساس قدرت و استقلالى نموده و با ناديده گرفتن اراده الهى و چشم دوختن به عوامل طبيعى دچار غرور شدند پروردگار ، آنها را نيز در همان بيابان به همان بيمارى نابود ساخت .
از بعضى روايات استفاده مى شود كه اصل آمدن بيمارى مزبور در اين سرزمين به عنوان مجازات بود ، زيرا پيشوا و رهبر آنان از آنان خواست كه خود را براى مبارزه آماده كنند و از شهر خارج گردند آنها به بهانه اينكه در محيط جنگ مرض طاعون است از رفتن به ميدان جنگ خوددارى كردند پروردگار آنها را به همان چيزى كه از آن هراس داشتند و بهانه فرار قرار داده بودند مبتلا ساخت و بيمارى طاعون در آنها شايع شد آنها خانه هاى خود را خالى كرده و براى نجات از
تفسير نمونه ج : 2 ص : 219
طاعون فرار كردند و در بيابان همگى از بين رفتند مدتها از اين جريان گذشت و حزقيل كه يكى از پيامبران بنى اسرائيل بود از آنجا عبور نمود و از خدا خواست كه آنها را زنده كند خداوند دعاى او را اجابت نمود و آنها به زندگى بازگشتند .

تفسير : چگونه مردند و چگونه زنده شدند ؟
اين آيه ، همانگونه كه در شان نزول آمد ، اشاره سر بسته و در عين حال آموزنده اى است .
به سرگذشت عجيب يكى از اقوام پيشين ، كه بيمارى مسرى و وحشتناكى در محيط آنها ظاهر گشت ، و هزاران نفر ، از آن منطقه فرار كردند ، مى فرمايد : آيا نديدى كسانى را كه از خانه خود از ترس مرگ فرار كردند در حالى كه هزاران نفر بودند ( ا لم تر الى الذين خرجوا من ديارهم و هم ألوف حذر الموت ) .
مسلم است كه جمله ا لم تر ( آيا نديدى ) در اينجا به معنى آيا نمى دانى است ، زيرا در ادبيات عرب هر گاه بخواهند مطلبى را به طور كامل مجسم سازند و آن را به عنوان يك امر واضح قلمداد كنند مخاطب را با جمله ا لم تر خطاب مى كنند ، گر چه مخاطب در اين جمله ، پيامبر است ، ولى در واقع ، منظور همه افرادند .
گر چه آيه فوق اشاره به عدد خاصى نكرده ، و تنها واژه الوف كه به معنى هزارها است ، به كار برده ، ولى بعضى از روايات ، تعداد نفرات آنها را ده هزار و بعضى هفتاد يا هشتاد هزار ذكر مى كند .
سپس به عاقبت كار آنها اشاره كرده ، مى فرمايد : خداوند به آنها فرمود : بميريد و به آن بيمارى كه آن را بهانه قرار داده بودند مردند ( فقال لهم الله موتوا ) .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 220
سپس خداوند آنها را زنده كرد تا ماجراى زندگى آنان درس عبرتى براى ديگران باشد ( ثم احياهم ) .
روشن است كه منظور از موتوا ( بميريد ) ، يك امر لفظى نيست ، بلكه امر تكوينى خداوند است كه بر سراسر جهان هستى و عالم حيات ، حكومت مى كند يعنى خداوند ، عوامل مرگ آنها را فراهم ساخت ، و به سرعت همگى از ميان رفتند ، اين امر ، همانند امرى است كه در آيه 82 سوره يس آمده : انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون : امر او تنها اين است كه هنگامى كه چيزى را اراده كند مى گويد ايجاد شو و فورا موجود مى شود ! جمله ثم احياهم اشاره به زنده شدن آن جمعيت ، پس از مرگ است و همانگونه كه در شان نزول خوانديم به دعاى حزقيل پيامبر ، صورت گرفت ، و از آنجا كه بازگشت آنان به حيات ، يكى از نعمتهاى روشن الهى بود ، ( هم از نظر خودشان ، و هم از نظر عبرت مردم ) در پايان آيه مى فرمايد : خداوند نسبت به بندگان خود احسان مى كند ، ولى بيشتر مردم ، شكر او را به جا نمى آورند ( ان الله لذو فضل على الناس و لكن اكثر الناس لا يشكرون ) .
نه تنها اين گروه ، بلكه همه انسانها مشمول الطاف و عنايات و نعمتهاى اويند .

نكته ها :

1 - آيا اين ماجرا يك حادثه تاريخى بوده يا تمثيل است ؟
آيا آنچه در داستان فوق آمده است يك حادثه واقعى تاريخى است كه قرآن به طور سر بسته به آن اشاره كرده و شرح آن در روايات آمده است و يا از قبيل ذكر مثال براى مجسم ساختن حقايق عقلى ، در لباسهاى حسى است ، از آنجا كه سرگذشت مزبور جنبه هاى غير عادى دارد ، و هضم آن براى بعضى از مفسران مشكل شده از اينرو وقوع چنين حادثه اى را انكار كرده اند و منظور از آيه را تنها يك
تفسير نمونه ج : 2 ص : 221
مثال شمرده اند كه حال جمعيتى را كه در پيكار و مبارزه با دشمن سستى مى كنند و به دنبال آن شكست مى خورند ، و سپس درس عبرت گرفته و بيدار مى شوند و نهضت و مبارزه را از نو شروع مى كنند و سرانجام پيروز مى گردند شرح مى دهد .
و طبق اين تفسير جمله موتوا ( بميريد ) كه در آيه آمده ، كنايه از شكست به دنبال سستى و ركود است و جمله احياهم ( خداوند آنها را زنده كرد ) اشاره به آگاهى و بيدارى و به دنبال آن پيروزى است .
طبق اين تفسير رواياتى كه در اين زمينه وارد شده و آن را به صورت يك حادثه تاريخى تشريح مى كند .
رواياتى مجعول و اسرائيلى است ! اما بايد گفت گر چه استفاده مساله شكست و پيروزى به دنبال سستى و بيدارى از آيه مزبور موضوع جالبى است ولى انكار نمى توان كرد كه ظاهر آيه به صورت بيان يك حادثه تاريخى مى باشد و نه تنها يك مثال ! آيه حكايت حال جمعى از پيشينيان را بيان مى كند كه به دنبال فرار از يك حادثه وحشتناك مردند و سپس خداوند آنها را زنده كرد اگر غير عادى بودن حادثه سبب توجيه و تاويل آن شود بايد با تمام معجزات پيامبران نيز اين كار را كرد .
خلاصه اگر پاى اين گونه توجيهات و تفسيرها به قرآن كشيده شود ، مى توان علاوه بر انكار معجزات پيامبران ، غالب مباحث تاريخى قرآن را انكار كرد و آنها را از قبيل تمثيل يا به تعبير امروز به شكل سمبليك دانست و مثلا سرگذشت هابيل و قابيل را مثالى براى مبارزه عدالت و حق جويى با قساوت و سنگدلى دانست و در اين صورت همه مباحث تاريخى قرآن ارزش خود را از دست خواهد داد .
به علاوه با اين تعبير نمى توان همه رواياتى كه در زمينه تفسير آيه وارد شده است را ناديده گرفت زيرا بعضى از آنها در متون معتبر نقل شده و نسبت جعل يا اسرائيلى بودن به آنها بسيار نارواست .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 222
2 - درس عبرت
همان گونه كه در شان نزول آمد ، آيه فوق ، اشاره به گروهى از بنى اسرائيل مى كند ، كه براى فرار از زير بار مسئوليت جهاد ، دست به بهانه تراشى زدند و خداوند آنها را مبتلا به بيمارى طاعون كرد ، كه همه را به طور سريع و برق آسا ، از ميان برد ، آن چنان كه هيچ دشمن خطرناكى در ميدان جنگ قادر به آن نيست ، يعنى تصور نكنيد با فرار از زير بار مسئوليت و توسل به بهانه هاى مختلف مى توانيد در امان بمانيد ، تصور نكنيد كه در برابر قدرت پروردگار ، مى توانيد مقاومت كنيد ، خدا مى تواند با دشمن بسيار كوچكى ، مانند ميكرب طاعون يا وبا كه حتى با چشم ديده نمى شود ، شما را چنان درو كند كه اثرى از شما باقى نماند .

3 - مساله رجعت و بازگشت به دنيا
نكته ديگرى كه در اينجا شايان توجه است مساله امكان رجعت است كه از اين آيه به خوبى استفاده مى شود .
توضيح اينكه : در تاريخ گذشتگان مواردى را مى يابيم كه افرادى بعد از مرگ ، به اين جهان بازگشتند مانند ماجراى جمعى از بنى اسرائيل كه همراه موسى (عليه السلام) به كوه طور رفتند كه در آيه 55 و 56 سوره بقره آمده و داستان عزير يا ارميا كه در آيه 259 همين سوره آمده ، و همچنين حادثه اى كه در آيه مورد بحث به آن اشاره شده است .
بنابر اين مانعى ندارد كه همين مساله در آينده نيز تكرار شود .
دانشمند معروف شيعه مرحوم صدوق نيز به همين آيه براى امكان مساله رجعت استدلال كرده و مى گويد : يكى از عقايد ما اعتقاد بر رجعت است ( كه گروهى از انسانهاى پيشين بار ديگر در همين دنيا به زندگى باز مى گردند ) .
و نيز مى تواند اين آيه سندى براى مساله معاد و احياى مردگان در قيامت باشد .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 223
وَ قَتِلُوا فى سبِيلِ اللَّهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سمِيعٌ عَلِيمٌ(244) مَّن ذَا الَّذِى يُقْرِض اللَّهَ قَرْضاً حَسناً فَيُضعِفَهُ لَهُ أَضعَافاً كثِيرَةً وَ اللَّهُ يَقْبِض وَ يَبْصط وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(245)
ترجمه :
244 - و در راه خدا ، پيكار كنيد ! و بدانيد خداوند ، شنوا و داناست .
245 - كيست كه به خدا قرض الحسنه اى دهد ، ( و از اموالى كه خدا به او بخشيده ، انفاق كند ، ) تا آن را براى او ، چندين برابر كند ؟ و خداوند است كه ( روزى بندگان را ) محدود يا گسترده مى سازد ، ( و انفاق ، هرگز باعث كمبود روزى آنها نمى شود ) .
و به سوى او باز مى گرديد ( و پاداش خود را خواهيد گرفت ) .

شان نزول :
در شان نزول آيه دوم ، چنين نقل كرده اند كه : روزى پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : هر كس صدقه اى بدهد دو برابر آن در بهشت خواهد داشت ، ابو الدحداح انصارى عرض كرد ، اى رسول خدا من دو باغ دارم اگر يكى از آنها را به عنوان صدقه بدهم دو برابر آن را در بهشت خواهم داشت ، فرمود : آرى ، عرض كرد : ام الدحداح نيز با من خواهد بود فرمود : آرى ، عرض كرد : فرزندان نيز با منند ؟ فرمود : آرى ، سپس او باغى را كه بهتر بود ، به عنوان صدقه به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) داد ، آيه فوق نازل شد ، و صدقه او را دو هزار هزار برابر براى او كرد و اين است معنى اضعافا كثيرة .
ابو الدحداح بازگشت و همسرش ام الدحداح و فرزندان را در آن باغى ديد كه صدقه قرار داده بود به در باغ ايستاد و نخواست وارد آن شود ، و همسرش را صدا زد و گفت : من اين باغ را صدقه قرار داده ام و دو برابرش را در بهشت خريدارى كرده ام و تو و فرزندان نيز با من خواهيد بود ، همسرش گفت مبارك است آنچه را فروخته و آنچه را خريده اى ، پس همگى از باغ خارج شدند و آن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
تفسير نمونه ج : 2 ص : 224
تسليم كرد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : چه بسيار نخله هائى در بهشت كه شاخه هايش براى ابى الدحداح آويزان شده است .

تفسير : جهاد با جان و مال
از اينجا آيات مربوط به جهاد ، شروع مى شود ، و به دنبال آن داستانى در همين زمينه از اقوام پيشين مى آيد و با توجه به سرگذشتى كه در آيه قبل در باره جمعى از بنى اسرائيل نقل شد كه آنها به بهانه طاعون از جهاد فرار كردند و سرانجام ، با همان طاعون از ميان رفتند ، رابطه بين اين آيات و آيات قبل روشن مى گردد .
نخست مى فرمايد : در راه خدا پيكار كنيد ، و بدانيد خداوند شنوا و دانا است سخنان شما را مى شنود و از انگيزه هاى درونى شما و نياتتان در امر جهاد آگاه است ( و قاتلوا فى سبيل الله و اعلموا ان الله سميع عليم ) .
سپس مى افزايد : كيست كه به خدا وام نيكوئى دهد ( و از اموالى كه او بخشيده است در طريق جهاد و در طريق حمايت مستمندان ، انفاق كنند تا خداوند آن را براى او ، چندين برابر كند ( من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافا كثيرة ) .
بنابر اين وام دادن به خداوند به معنى انفاق فى سبيل الله است و به گفته بعضى از مفسران ، انفاقهائى است كه در راه جهاد مى شود ، زيرا در آن زمان تهيه هزينه هاى مختلف جهاد ، بر دوش مبارزان مسلمان بود ، در حالى كه بعضى ديگر معتقدند هر گونه انفاقى را شامل مى شود ، هر چند بعد از آيه جهاد وارد شده
تفسير نمونه ج : 2 ص : 225
است .
ولى تفسير دوم با ظاهر آيه سازگارتر است ، به خصوص اينكه معنى اول را نيز در بر مى گيرد ، و اصولا انفاق در راه خدا ، و كمك به نيازمندان و حمايت از محرومان ، همان كار جهاد را مى كند ، زيرا هر دو مايه استقلال و سربلندى جامعه اسلامى است .
اضعاف جمع ضعف ( بر وزن شعر ) به معنى دو يا چند برابر كردن چيزى است ، و با توجه اينكه اين واژه به صورت جمع در آيه آمده و با كلمه كثيرة ، تاكيد شده ، به علاوه جمله يضاعف نيز تاكيد بيشترى را از يضعف مى رساند ( آن چنان كه ارباب لغت گفته اند ) از مجموع اين جهات ، استفاده مى شود ، كه خداوند ، براى انفاق كنندگان پاداش بسيار فراوانى قرار داده ، و انفاق در راه خدا همچون بذر مستعدى است كه در زمين آماده اى افشانده شود ، و به وسيله بارانهاى پى در پى آبيارى گردد ، و ده ها و گاه صدها برابر ، نتيجه دهد ( همان گونه كه در آيه 261 همين سوره خواهد آمد ) .
و در پايان آيه مى فرمايد : خداوند ( روزى بندگان را ) محدود و گسترده مى كند و همه شما به سوى او باز مى گرديد ( و الله يقبض و يبصط و اليه ترجعون ) .
اشاره به اينكه تصور نكنيد انفاق و بخشش ، اموال شما را كم مى كند زيرا گسترش و محدوديت ، روزى شما به دست خدا است و او توانائى دارد در عوض اموال انفاق شده ، به مراتب بيش از آن را در اختيار شما قرار دهد ، بلكه با توجه به ارتباط و به هم پيوستگى افراد اجتماع با يكديگر ، همان اموال انفاق شده در واقع به شما باز مى گردد .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 226
اين از نظر دنيا ، و از نظر آخرت ، فراموش نكنيد كه همه به سوى او باز مى گرديد و پاداشهاى بزرگ شما آنجا است .

نكته : چرا تعبير به قرض ؟
در چندين آيه از قرآن مجيد ( و از جمله آيه بالا ) در مورد انفاق در راه خدا تعبير به قرض و وام دادن به پروردگار آمده است ، و اين نهايت لطف خداوند نسبت به بندگان را از يك سو و كمال اهميت مساله انفاق را از سوى ديگر مى رساند ، با اينكه مالك حقيقى سراسر هستى او است ، و انسانها تنها به عنوان نمايندگى خداوند ، در بخش كوچكى از آن ، تصرف مى كنند چنانكه در آيه 7 سوره حديد مى خوانيم : آمنوا بالله و رسوله و انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه : ايمان به خدا و رسولش بياوريد و از آنچه خداوند شما را در آن نماينده خود ساخته ، انفاق كنيد ولى با اين حال بر مى گردد و از بنده خود استقراض مى كند ، آن هم استقراضى با چنين سود بسيار فراوان ، كرم بين و لطف خداوندگار ! در نهج البلاغه آمده است كه مى فرمايد : و استقرضكم و له خزائن السموات و الارض و هو الغنى الحميد و انما اراد ان يبلوكم ايكم احسن عملا : خداوند از شما در خواست قرض كرده در حالى كه گنجهاى آسمان و زمين از آن او است و بى نياز و ستوده ، ( آرى اينها نه از جهت نياز او است ) بلكه مى خواهد شما را بيازمايد كه كدام يك نيكوكارتريد .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 227
أَ لَمْ تَرَ إِلى الْمَلا مِن بَنى إِسرءِيلَ مِن بَعْدِ مُوسى إِذْ قَالُوا لِنَبىّ لَّهُمُ ابْعَث لَنَا مَلِكاً نُّقَتِلْ فى سبِيلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسيْتُمْ إِن كتِب عَلَيْكمُ الْقِتَالُ أَلا تُقَتِلُوا قَالُوا وَ مَا لَنَا أَلا نُقَتِلَ فى سبِيلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَرِنَا وَ أَبْنَائنَا فَلَمَّا كُتِب عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلا قَلِيلاً مِّنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمُ بِالظلِمِينَ(246) وَ قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَث لَكمْ طالُوت مَلِكاً قَالُوا أَنى يَكُونُ لَهُ الْمُلْك عَلَيْنَا وَ نحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْت سعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصطفَاهُ عَلَيْكمْ وَ زَادَهُ بَسطةً فى الْعِلْمِ وَ الْجِسمِ وَ اللَّهُ يُؤْتى مُلْكهُ مَن يَشاءُ وَ اللَّهُ وَسِعٌ عَلِيمٌ(247) وَ قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ ءَايَةَ مُلْكهِ أَن يَأْتِيَكمُ التَّابُوت فِيهِ سكينَةٌ مِّن رَّبِّكمْ وَ بَقِيَّةٌ مِّمَّا تَرَك ءَالُ مُوسى وَ ءَالُ هَرُونَ تحْمِلُهُ الْمَلَئكَةُ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لَّكمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ(248) فَلَمَّا فَصلَ طالُوت بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكم بِنَهَر فَمَن شرِب مِنْهُ فَلَيْس مِنى وَ مَن لَّمْ يَطعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنى إِلا مَنِ اغْتَرَف غُرْفَةَ بِيَدِهِ فَشرِبُوا مِنْهُ إِلا قَلِيلاً مِّنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ قَالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوت وَ جُنُودِهِ قَالَ الَّذِينَ يَظنُّونَ أَنَّهُم مُّلَقُوا اللَّهِ كم مِّن فِئَة قَلِيلَة غَلَبَت فِئَةً كثِيرَةَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصبرِينَ(249) وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوت وَ جُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صبراً وَ ثَبِّت أَقْدَامَنَا وَ انصرْنَا عَلى الْقَوْمِ الْكفِرِينَ(250) فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوت وَ ءَاتَاهُ اللَّهُ الْمُلْك وَ الحِْكمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاس بَعْضهُم بِبَعْض لَّفَسدَتِ الأَرْض وَ لَكنَّ اللَّهَ ذُو فَضل عَلى الْعَلَمِينَ(251) تِلْك ءَايَت اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْك بِالْحَقِّ وَ إِنَّك لَمِنَ الْمُرْسلِينَ(252)

تفسير نمونه ج : 2 ص : 228
ترجمه :
246 - آيا مشاهده نكردى جمعى از بنى اسرائيل را بعد از موسى ، كه به پيامبر خود گفتند : زمامدار ( و فرماندهى ) براى ما انتخاب كن ! تا ( زير فرمان او ) در راه خدا پيكار كنيم .
پيامبر آنها گفت : شايد اگر دستور پيكار به شما داده شود ، ( سرپيچى كنيد ، و ) در راه خدا ، جهاد و پيكار نكنيد ! گفتند : چگونه ممكن است در راه خدا پيكار نكنيم ، در حالى كه از خانه ها و فرزندانمان رانده شده ايم ، ( و شهرهاى ما به وسيله دشمن اشغال ، و فرزندان ما اسير شده اند ) ؟ ! اما هنگامى كه دستور پيكار به آنها داده شد ، جز عده كمى از آنان ، همه سرپيچى كردند .
و خداوند از ستمكاران ، آگاه است .
247 - و پيامبرشان به آنها گفت : خداوند ( طالوت ) را براى زمامدارى شما مبعوث ( و انتخاب ) كرده است ، گفتند : چگونه او بر ما حكومت كند ، با اينكه ما از او شايسته تريم ، و او ثروت زيادى ندارد ؟ ! گفت : خدا او را بر شما برگزيده ، و او را در علم و ( قدرت ) جسم ، وسعت بخشيده است .
خداوند ، ملكش را به هر كس بخواهد ، مى بخشد ، و احسان
تفسير نمونه ج : 2 ص : 229
خداوند ، وسيع است ، و ( از لياقت افراد براى منصب ها ) آگاه است .
248 - و پيامبرشان به آنها گفت : نشانه حكومت او ، اين است كه ( صندوق عهد ) به سوى شما خواهد آمد .
( همان صندوقى كه ) در آن ، آرامشى از پروردگار شما ، و يادگارهاى خاندان موسى و هارون قرار دارد ، در حالى كه فرشتگان ، آن را حمل مى كنند .
در اين موضوع ، نشانه اى ( روشن ) براى شماست ، اگر ايمان داشته باشيد .
249 - و هنگامى كه طالوت ( به فرماندهى لشكر بنى اسرائيل منصوب شد ، و ) سپاهيان را با خود بيرون برد ، به آنها گفت : خداوند ، شما را به وسيله يك نهر آب ، آزمايش مى كند ، آنها ( كه به هنگام تشنگى ، ) از آن بنوشند ، از من نيستند ، و آنها كه جز يك پيمانه با دست خود ، بيشتر از آن نخورند ، از من هستند ! جز عده كمى ، همگى از آن آب نوشيدند .
سپس هنگامى كه او ، و افرادى كه با او ايمان آورده بودند ، ( و از بوته آزمايش ، سالم به در آمدند ، ) از آن نهر گذشتند ، ( از كمى نفرات خود ، ناراحت شدند ، و عده اى ) گفتند : امروز ، ما توانايى مقابله با جالوت و سپاهيان او را نداريم .
اما آنها كه مى دانستند خدا را ملاقات خواهند كرد ( و به روز رستاخيز ، ايمان داشتند ) گفتند ، چه بسيار گروههاى كوچكى كه به فرمان خدا ، بر گروههاى عظيمى پيروز شدند ! و خداوند ، با صابران ( و استقامت كنندگان ) است .
250 - و هنگامى كه در برابر جالوت و سپاهيان او قرار گرفتند گفتند : پروردگارا ! پيمانه شكيبايى و استقامت را بر ما بريز ! و قدمهاى ما را ثابت بدار ! و ما را بر جمعيت كافران ، پيروز بگردان !
251 - سپس به فرمان خدا ، آنها سپاه دشمن را به هزيمت واداشتند .
و داوود ( نوجوان نيرومند و شجاعى كه در لشكر طالوت بود ) ، جالوت را كشت ، و خداوند ، حكومت و دانش را به او بخشيد ، و از آنچه مى خواست به او تعليم داد .
و اگر خداوند ، بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نمى كرد ، زمين را فساد فرا مى گرفت ، ولى خداوند نسبت به جهانيان ، لطف و احسان دارد .
252 - اينها ، آيات خداست كه به حق ، بر تو مى خوانيم ، و تو ، از رسولان ( ما ) هستى .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 230
تفسير :

فراز عبرت انگيزى از تاريخ بنى اسرائيل
پيش از آنكه به تفسير اين آيات بپردازيم ، لازم است به گوشه اى از تاريخ بنى اسرائيل كه اين آيات ناظر به آن است اشاره كنيم : قوم يهود كه در زير سلطه فرعونيان ضعيف و ناتوان شده بودند بر اثر رهبريهاى خردمندانه موسى (عليه السلام) از آن وضع اسف انگيز نجات يافته و به قدرت و عظمت رسيدند .
خداوند به بركت اين پيامبر نعمتهاى فراوانى به آنها بخشيده كه از جمله صندوق عهد بود - كه به زودى در باره تاريخچه و محتويات آن بحث خواهيم كرد .
قوم يهود با حمل اين صندوق در جلوى لشكر يك نوع اطمينان خاطر و توانائى روحى پيدا مى كردند و اين قدرت و عظمت تا مدتى بعد از موسى (عليه السلام) ادامه داشت ولى همين پيروزيها و نعمتها كم كم باعث غرور آنها شد و تن به قانون شكنى دادند ، سرانجام به دست فلسطينيان شكست خورده و قدرت و نفوذ خويش را همراه صندوق عهد از دست دادند به دنبال آن چنان دچار پراكندگى و اختلاف شدند كه در برابر كوچك ترين دشمنان قدرت دفاع نداشتند تا جائى كه دشمنان گروه كثيرى از آنها را از سرزمين خود بيرون راندند و حتى فرزندان آنها را به اسارت گرفتند .
اين وضع سالها ادامه داشت تا آنكه خداوند پيامبرى به نام اشموئيل را براى نجات و ارشاد آنها برانگيخت آنها نيز كه از ظلم و جور دشمنان به تنگ آمده بودند و دنبال پناهگاهى مى گشتند گرد او اجتماع كردند و از او خواستند رهبر و اميرى براى آنها انتخاب كند تا همگى تحت فرمان و هدايت او يك دل و يك رأى با دشمن نبرد كنند تا عزت از دست رفته را باز يابند .
اشموئيل كه به روحيات و سست همتى آنان به خوبى آشنا بود در جواب گفت از آن بيم دارم كه چون فرمان جهاد در رسد از دستور امير و رهبر خود سرپيچى
تفسير نمونه ج : 2 ص : 231
كنيد و از مقابله و پيكار با دشمن شانه خالى نمائيد .
آنها گفتند چگونه ممكن است ما از فرمان امير سرباز زنيم و از انجام وظيفه دريغ نمائيم در حالى كه دشمن ما را از وطن خود بيرون رانده و سرزمينهاى ما را اشغال نموده و فرزندان ما را به اسارت برده است ! اشموئيل كه ديد جمعيت با تشخيص درد به سراغ طبيب آمده اند و گويا رمز عقب ماندگى خود را درك كرده اند .
به درگاه خداوند روى آورده و خواسته قوم را به پيشگاه وى عرضه داشت ، به او وحى شد كه طالوت را به پادشاهى ايشان برگزيدم .
اشموئيل عرض كرد خداوندا من هنوز طالوت را نديده و نمى شناسم .
وحى آمد ما او را به جانب تو خواهيم فرستاد ، هنگامى كه او نزد تو آمد فرماندهى سپاه را به او واگذار و پرچم جهاد را به دست وى بسپار .

طالوت كيست ؟
طالوت مردى بلند قامت و تنومند و خوش اندام بود اعصابى محكم و نيرومند داشت از نظر قواى روحى نيز بسيار زيرك ، دانشمند و با تدبير بود بعضى علت انتخاب نام طالوت را براى وى همان طول قامت او مى دانند ولى با اين همه شهرتى نداشت و با پدرش در يكى از دهكده ها در ساحل رودخانه اى مى زيست و چهار پايان پدر را به چرا مى برد و كشاورزى مى كرد .
روزى بعضى از چهار پايان در بيابان گم شدند طالوت به اتفاق يكى از دوستان خود به جستجوى آنها در اطراف رودخانه به گردش در آمد اين وضع تا چند روز ادامه يافت تا اينكه به نزديك شهر صوف رسيدند .
دوست وى گفت ما اكنون به سرزمين صوف شهر اشموئيل پيامبر رسيده ايم بيا نزد وى رويم شايد در پرتو وحى و فروغ رأى به گم شده خويش راه يابيم ، هنگامى كه وارد شهر شدند با اشموئيل برخورد كردند همين كه چشمان
تفسير نمونه ج : 2 ص : 232
اشموئيل و طالوت به يكديگر افتاد ميان دلهاى آنان آشنائى بر قرار شد .
اشموئيل از همان لحظه طالوت را شناخت و دانست كه اين جوان همان است كه از طرف خداوند براى فرماندهى جمعيت تعيين شده هنگامى كه طالوت سرگذشت خود را براى اشموئيل شرح داد گفت اما چهار پايان هم اكنون در راه دهكده رو به باغستان پدرت روانه هستند از ناحيه آنها نگران مباش ولى من تو را براى كارى بسيار بزرگتر از آن دعوت مى كنم خداوند تو را مامور نجات بنى اسرائيل ساخته است طالوت نخست از اين پيشنهاد تعجب كرد و سپس با خوشوقتى آن را پذيرفت اشموئيل به قوم خود گفت خداوند طالوت را به فرماندهى شما برگزيده لازم است همگى از وى پيروى نمائيد و خود را براى جهاد با دشمن آماده سازيد .
بنى اسرائيل كه براى فرمانده و رئيس لشكر امتيازاتى از نظر نسب و ثروت لازم مى دانستند و هيچكدام را در طالوت نمى ديدند در برابر اين انتصاب سخت به حيرت افتادند زيرا به عقيده آنها وى نه از خاندان لاوى بود كه سابقه نبوت داشتند و نه از خاندان يوسف و يهودا كه داراى سابقه حكومت بودند بلكه از خاندان بنيامين گمنام بود و از نظر مالى تهى دست لذا به عنوان اعتراض گفتند او چگونه مى تواند بر ما حكومت كند ما از او سزاوارتريم ؟ ! اشموئيل كه آنان را سخت در اشتباه مى ديد گفت خداوند او را بر شما امير قرار داده و شايستگى فرماندهى و رهبرى به نيروى جسمى و قدرت روحى است كه هر دو به اندازه كافى در طالوت هست و از اين نظر بر شما برترى دارد ولى آنها نشانه اى كه دليل بر اين انتخاب از ناحيه خدا باشد مطالبه كردند .
اشموئيل گفت نشانه آن اين است كه تابوت ( صندوق عهد ) كه از يادگارهاى مهم انبياء بنى اسرائيل است و مايه دلگرمى و اطمينان شما در جنگها بوده در حالى كه جمعى از فرشتگان آن را حمل مى نمايند به سوى شما باز مى گردد و چيزى نگذشت كه صندوق عهد بر آنها ظاهر شد آنها با ديدن اين نشانه فرماندهى طالوت
تفسير نمونه ج : 2 ص : 233
را پذيرفتند .

طالوت زمام كشور را به دست گرفت !
طالوت فرماندهى سپاه را به عهده گرفت و در مدتى كوتاه لياقت و شايستگى خود را در اداره امور مملكت و فرماندهى سپاه به اثبات رسانيد سپس آنها را براى مبارزه با دشمنى كه همه چيز آنها را به خطر انداخته بود دعوت كرد و به آنها تاكيد كرد تنها كسانى با من حركت كنند كه تمام فكرشان در جهاد باشد و آنها كه بنائى نيمه كاره يا معامله اى نيمه تمام و امثال آن دارند در اين پيكار شركت نكنند .
به زودى جمعيتى به ظاهر زياد و نيرومند جمع شدند و به جانب دشمن حركت كردند .
بر اثر راهپيمايى در برابر آفتاب همگى تشنه شدند ، طالوت براى اين كه به فرمان خدا آنها را آزمايش و تصفيه كند گفت به زودى در مسير خود به رودخانه اى مى رسيد خداوند بوسيله آن شما را آزمايش مى كند كسانى كه از آن بنوشند و سيراب شوند از من نيستند و آنها كه جز مقدار كمى ننوشند از من هستند ! همين كه چشم آنها به نهر آب افتاد خوشحال شدند و به سرعت خود را به آن رسانيدند و سيراب گشتند .
تنها عده معدودى بر سر پيمان باقى ماندند .
طالوت متوجه شد كه لشكر او از اكثريتى بى اراده و سست عهد و اقليتى از افراد با ايمان تشكيل شده است از اين رو اكثريت بى انضباط و نافرمان را رها كرد و با همان جمع قليل با ايمان از شهر بيرون آمد و به سوى ميدان جهاد پيش رفت .
سپاه كوچك طالوت از كمى نفرات متوحش شده به طالوت گفتند ما توانائى در برابر اين سپاه قدرتمند را نداريم اما آنها كه ايمان راسخ به رستاخيز داشتند و دلهايشان از محبت خدا لبريز بود ، از زيادى و نيرومندى سپاه دشمن و كمى عده خود نهراسيدند ، با كمال شجاعت به طالوت گفتند : تو آنچه را صلاح مى دانى فرمان ده ما نيز همه جا همراه تو خواهيم بود و به خواست خدا با همين
تفسير نمونه ج : 2 ص : 234
عدد كم با آنها جهاد خواهيم كرد ، چه بسا جمعيتهاى كم كه به اراده پروردگار بر جمعيتهاى زياد پيروز شدند و خدا با استقامت كنندگان است .
طالوت با آن عده كم اما مؤمن و مجاهد آماده كارزار شد ، آنها از درگاه خداوند در خواست شكيبائى و پيروزى كردند ، همين كه آتش جنگ شعلهور شد ، جالوت از لشكر خويش بيرون آمد و در بين دو لشكر مبارز طلبيد ، صداى رعب آور وى دلها را مى لرزاند و كسى را جرأت ميدان رفتن او نبود .
در اين ميان نوجوانى به نام داوود كه شايد بر اثر كمى سن براى جنگ هم به ميدان نيامده بود ، بلكه براى كمك به برادران بزرگتر خود كه در صف جنگجويان بودند از طرف پدرش ماموريت داشت ، ولى با اين حال بسيار چابك و ورزيده بود ، با فلاخنى كه در دست داشت يكى دو سنگ آن چنان ماهرانه پرتاب كرد كه درست بر پيشانى و سر جالوت كوبيده شدند و او در ميان وحشت و تعجب سپاهيانش به زمين سقوط كرد و كشته شد ، با كشته شدن جالوت ترس و هراس عجيبى به سپاهيانش دست داد و سرانجام از برابر صفوف لشكر طالوت فرار كردند و بنى اسرائيل پيروز شدند .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 235
اكنون به تفسير آيات باز مى گرديم :
در نخستين آيه ، روى سخن را به پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده ، مى فرمايد : آيا نديدى جمعى از اشراف بنى اسرائيل را بعد از موسى (عليه السلام) كه به پيامبر خود گفتند : زمامدارى براى ما انتخاب كن تا ( تحت فرماندهى او ) در راه خدا پيكار كنيم ؟ ( ا لم تر الى الملا من بنى اسرائيل من بعد موسى اذ قالوا لنبى لهم ابعث لنا ملكا نقاتل فى سبيل الله ) .
واژه ملاء در لغت به معنى اشياء يا اشخاصى است كه چشم را پر مى كند و شگفتى بيننده را برمى انگيزد ، به همين جهت به جمعيت زيادى كه داراى رأى و عقيده واحدى ، باشند ملا گفته مى شود ، و نيز به اشراف و بزرگان هر قوم و ملتى ملا مى گويند ، زيرا هر كدام از اين دو گروه به خاطر كميت يا كيفيت خاص خود چشم بيننده را پر مى كند .
همان طور كه قبلا اشاره شد ، اين آيه اشاره به جمعيت زيادى از بنى اسرائيل مى كند كه يك صدا از پيامبر خويش تقاضاى امير و رهبرى كردند تا بتوانند به فرماندهى او با جالوت كه تمام حيثيت دينى و اجتماعى و اقتصادى آنها را به خطر افكنده بود پيكار كنند .
قابل توجه اينكه آنها براى رفع تجاوز دشمن كه ايشان را از سرزمينشان بيرون رانده بود ، مى خواستند مبارزه كنند ، در عين حال نام آن را فى سبيل الله ( در راه خدا گذاردند ) از اين تعبير روشن مى شود كه آنچه به آزادى و نجات انسانها از اسارت و رفع ظلم كمك كند ، فى سبيل الله محسوب مى شود ، علاوه بر اين پيكار مزبور ، جنبه دينى و مذهبى نيز داشت .
بعضى نام اين پيامبر را شمعون و بعضى اشموئيل ، و بعضى يوشع ، ذكر كرده اند ، ولى مشهور در ميان مفسران همان اشموئيل است كه عربى آن
تفسير نمونه ج : 2 ص : 236
اسماعيل مى باشد ، و از امام باقر (عليه السلام) نيز در روايتى نقل شده است .
به هر حال پيامبرشان كه از وضع آنان نگران بود ، و آنها را ثابت قدم در عهد و پيمان نمى ديد به آنها گفت : اگر دستور پيكار به شما داده شود شايد ( سرپيچى كنيد و ) در راه خدا پيكار نكنيد ( قال هل عسيتم ان كتب عليكم القتال الا تقاتلوا ) .
آنها در پاسخ گفتند : چگونه ممكن است در راه خدا پيكار نكنيم در حالى كه از خانه و فرزندانمان رانده شديم شهرهاى ما به وسيله دشمن اشغال و فرزندانمان اسير شده اند ( قالوا و ما لنا الا نقاتل فى سبيل الله و قد اخرجنا من ديارنا و ابنائنا ) .
و به اين ترتيب اعلام وفادارى به عهد و پيمان خود كردند ، ولى با اين همه هيچ يك از نام خدا و فرمان او ، حفظ استقلال و موجوديتشان ، و آزادى فرزندان ، نتوانست جلو پيمان شكنى آنها را بگيرد ، و لذا در ادامه اين آيه مى خوانيم : هنگامى كه دستور پيكار به آنها داده شد جز عده كمى همگى سرپيچى كردند و خداوند به ( احوال ) ستمكاران آگاه است و مى شناسد و به آنها كيفر مى دهد ( فلما كتب عليهم القتال تولوا الا قليلا منهم و الله عليم بالظالمين ) .
بعضى از مفسران ، عده وفاداران را 313 نفر نوشته اند ، همانند سربازان وفادار اسلام در جنگ بدر .
در هر صورت پيامبرشان ، طبق وظيفه اى كه داشت به در خواست آنها پاسخ گفت ، و طالوت را به فرمان خدا براى زمامدارى آنان برگزيد و به آنها گفت : خداوند طالوت را براى زمامدارى شما برانگيخته است ( و قال لهم نبيهم ان الله قد بعث
تفسير نمونه ج : 2 ص : 237
لكم طالوت ملكا ) .
مطابق اين آيه انتخاب طالوت به عنوان زمامدارى و فرماندهى لشكر بنى اسرائيل از سوى خدا بوده و شايد جمله قد بعث ( برانگيخت ) اشاره به همان چيزى باشد كه در شرح اين داستان گذشت كه حوادث غير منتظره اى طالوت را به شهر آن پيامبر (عليه السلام) و مجلس او كشانيد ، و اين انتخاب الهى صورت گرفت ، ضمنا از تعبير ملكا چنين بر مى آيد كه طالوت ، تنها فرمانده لشكر نبود بلكه زمامدار كشور هم بود .
از اينجا مخالفت شروع شد ، گروهى گفتند : چگونه او بر ما حكومت داشته باشد با اينكه ما از او شايسته تريم ، و او ثروت زيادى ندارد ( قالوا انى يكون له الملك علينا و نحن احق بالملك منه و لم يؤت سعة من المال ) .
اين نخستين اعتراض و پيمان شكنى بود كه بنى اسرائيل در برابر آن پيامبر (عليه السلام) كردند ، و با اينكه او تصريح كرده بود انتخاب طالوت از طرف خدا است آنها در واقع به انتخاب خداوند اعتراض كردند كه ما از او سزاوارتريم زيرا داراى دو شرط لازم براى زمامدارى هستيم ، نسب عالى و ثروت فراوان و همان طور كه قبلا در شرح داستان آمده طالوت جوانى از يك قبيله گمنام بنى اسرائيل و از نظر مالى يك كشاورز ساده بود .
ولى قرآن پاسخ دندان شكنى را كه آن پيامبر به گمراهان بنى اسرائيل داد چنين بازگو مى كند گفت خداوند او را بر شما برگزيده و علم و ( قدرت ) جسم او را وسعت بخشيده ( ان الله اصطفيه و زاده بسطة فى العلم و الجسم ) .
اينكه مى بينيد خداوند او را برگزيده و زمامدار شما قرار داده به خاطر اين
تفسير نمونه ج : 2 ص : 238
است كه از نظر هوش و فرزانگى و علم ، پر مايه است و از نظر نيروى جسمانى ، قوى و پر قدرت .
يعنى اولا اين گزينش خداوند حكيم است و ثانيا شما سخت در اشتباهيد و شرايط اساسى رهبرى را فراموش كرده ايد ، نسبت عالى و ثروت ، هيچ امتيازى براى رهبرى نيست چون هر دو امر اعتبارى و بيرون ذاتى است ، ولى علم و دانش و نيروى جسمانى دو امتياز واقعى و درون ذاتى است كه تاثير عميقى در مساله رهبرى دارد .
رهبر بايد با علم و دانش خود ، مصلحت جامعه اى را كه در رأس آن است تشخيص دهد و با قدرت خود آن را به موقع اجرا در آورد ، با علم و تدبير خود نقشه صحيح براى پيكار با دشمن بكشد و با نيروى جسمانى آن را پياده كند .
تعبير به بسطة ( گسترش ) اشاره به اين است كه وسعت وجودى انسان در پرتو علم و قدرت است ، هر قدر اينها افزوده شود هستى انسان گسترده تر مى شود .
در اينجا گسترش علم بر گسترش نيروى جسمانى ، مقدم داشته شده ، زيرا شرط اول علم و آگاهى است .
ضمنا از اين تعبير استفاده مى شود كه امامت و رهبرى ، گزينش الهى است ، و او است كه شايستگى ها را تشخيص مى دهد ، اگر در فرزندان پيامبر اين شايستگى را ببيند امامت را در آنجا قرار مى دهد ، و اگر در جاى ديگر ، در آنجا قرار مى دهد ، و اين همان چيزى است كه دانشمندان شيعه به آن معتقدند و از آن دفاع مى كنند .
سپس مى افزايد : خداوند ، ملك خود را به هر كس بخواهد مى بخشد و خداوند ( احسانش ) وسيع و گسترده و دانا ( به لياقت و شايستگى افراد ) است ( و الله يؤتى ملكه من يشاء و الله واسع عليم ) .
اين جمله ممكن است اشاره به شرط سومى براى رهبرى باشد و آن فراهم شدن امكانات و وسائل مختلف از سوى خدا است زيرا ممكن است رهبرى از نظر علم و قدرت كاملا پر مايه باشد ولى در شرائط و ظرفى قرار گيرد كه هيچگونه
تفسير نمونه ج : 2 ص : 239
آمادگى براى پيشرفت اهداف او نداشته باشد ، مسلما چنين رهبرى به پيروزى درخشانى نخواهد رسيد ، قرآن مى گويد : خدا حكومت الهى را به هر كس بخواهد مى بخشد يعنى شرائط و وسائل لازم را براى او فراهم مى سازد ( اين سخن ممكن است دنباله كلام آن پيامبر باشد و يا از كلام خداوند در قرآن ) .
آيه بعد نشان مى دهد كه گويا بنى اسرائيل هنوز به ماموريت طالوت از سوى خداوند حتى با تصريح پيامبرشان اشموئيل ، اطمينان پيدا نكرده بودند و از او خواهان نشانه و دليل شدند ، پيامبر آنها به آنان گفت ، نشانه حكومت او اين است كه صندوق عهد به سوى شما خواهد آمد كه در آن آرامشى از سوى پروردگارتان براى شما است ، همان صندوقى كه يادگارهاى خاندان موسى و هارون در آن است ، در حالى كه فرشتگان آن را حمل مى كنند ، در اين موضوع ، نشانه روشنى براى شما است ، اگر ايمان داشته باشيد ( و قال لهم نبيهم ان آية ملكه ان ياتيكم التابوت فيه سكينة من ربكم و بقية مما ترك آل موسى و آل هرون تحمله الملائكة ان فى ذلك لاية لكم ان كنتم مؤمنين ) .

نكته ها :

1 - تابوت يا صندوق عهد چه بود ؟
تابوت در لغت به معنى صندوقى است كه از چوب مى سازند و اينكه مى بينيم به صندوق نقل و انتقال جنازه ها تابوت مى گويند به همين مناسبت است ، اما بايد توجه داشت كه معنى اصلى تابوت اختصاصى به مردگان ندارد بلكه هر گونه صندوق چوبى را شامل مى شود .
در باره اين كه تابوت بنى اسرائيل و به عبارت ديگر صندوق عهد چه بوده و به دست چه كسى ساخته شد و محتويات آن را چه چيز تشكيل مى داد در روايات
تفسير نمونه ج : 2 ص : 240
و تفاسير ما و همچنين در كتب عهد قديم ( تورات ) سخن بسيار است و از همه روشن تر چيزى است كه در احاديث اهل بيت (عليهم السلام) و گفته هاى بعضى از مفسران مانند ابن عباس آمده است و آن اينكه : تابوت همان صندوقى بود كه مادر موسى او را در آن گذاشت و به دريا افكند و هنگامى كه به وسيله عمال فرعون از دريا گرفته شد و موسى را از آن بيرون آوردند همچنان در دستگاه فرعون نگهدارى مى شد و سپس به دست بنى اسرائيل افتاد ، بنى اسرائيل اين صندوق خاطره انگيز را محترم مى شمردند و به آن تبرك مى جستند .
موسى در واپسين روزهاى عمر خود الواح مقدس را كه احكام خدا بر آن نوشته شده بود به ضميمه زره خود و يادگارهاى ديگرى در آن نهاد ، و به وصى خويش يوشع بن نون سپرد و به اين ترتيب اهميت اين صندوق در نظر بنى اسرائيل بيشتر شده و لذا در جنگهائى كه ميان آنان و دشمنان واقع مى شد آن را با خود مى بردند ، و اثر روانى و معنوى خاصى در آنها مى گذارد ، و لذا گفته اند تا هنگامى كه اين صندوق خاطره انگيز با آن محتويات مقدس در ميانشان بود ، با سربلندى زندگى مى كردند ، ولى تدريجا مبانى دينى آنها ضعيف شد و دشمنان بر آنها چيره شدند و آن صندوق را از آنها گرفتند ، اما اشموئيل طبق آيات مورد بحث به آنها وعده داد كه به زودى صندوق عهد ، به عنوان يك نشانه بر صدق گفتار او به آنها باز خواهد گشت .
از جمله فيه سكينة من ربكم و بقية مما ترك آل موسى و آل هرون بر مى آيد كه اولا صندوق عهد ، همان طور كه گفتيم محتوياتى داشت كه جمعيت بنى اسرائيل را آرامش مى بخشيد و در حوادث گوناگون نفوذ معنوى و اثر روانى در آنها داشت فيه سكينة من ربكم و ثانيا قسمتى از يادگارهاى خاندان موسى و خاندان هارون نيز بعدها به محتويات آن افزوده شده بود .
بايد توجه داشت كه سكينة از ماده سكون به معنى آرامش است و
تفسير نمونه ج : 2 ص : 241
منظور از آن در اينجا آرامش دل و جان مى باشد .
اشموئيل به بنى اسرائيل خاطر نشان ساخت كه صندوق عهد بار ديگر به ميان شما باز مى گردد و آرامش از دست رفته خود را خواهيد يافت و در حقيقت صندوقى كه علاوه بر جنبه معنوى و تاريخى چيزى بالاتر از پرچم و شعار براى بنى اسرائيل بود و وجود آن را نشانه استقلال و موجوديت خود مى دانستند و با مشاهده آن به ياد تجديد دوران عظمت پيشين مى افتادند ، به آنها باز مى گشت ، طبيعى است اين بشارت بزرگى براى بنى اسرائيل محسوب مى شد .

2 - منظور از حمل كردن فرشتگان تحمله الملائكة چيست ؟
چگونه فرشتگان صندوق عهد را آوردند ؟ در پاسخ اين سؤال نيز مفسران سخنان بسيار گفته اند ، از همه روشن تر اينكه : در تواريخ آمده است هنگامى كه صندوق عهد به دست بت پرستان فلسطين افتاد و آن را به بتخانه خود بردند ، به دنبال آن گرفتار ناراحتيهاى فراوانى شدند ، بعضى گفتند اينها همه از آثار صندوق عهد است لذا تصميم گرفتند آن را از شهر و ديار خود بيرون بفرستند ، و چون كسى حاضر به بيرون بردن آن نبود ، ناچار آن را به دو گاو بستند و آنها را در بيابان سر دادند ، اتفاقا اين جريان درست مقارن با نصب طالوت به فرماندهى بنى اسرائيل بود ، فرشتگان خدا ماموريت يافتند كه اين دو حيوان را به سوى شهر اشموئيل برانند هنگامى كه بنى اسرائيل صندوق عهد را در ميان خود ديدند ، آن را به عنوان آيت و نشانه اى از طرف خداوند بر ماموريت طالوت تلقى كردند .
بنابر اين گر چه در ظاهر آن دو گاو آن را به شهر آوردند لكن در واقع به وسيله فرشتگان الهى اين كار انجام شد ، به همين جهت حمل صندوق به فرشتگان نسبت داده شده است .
اصولا فرشته و ملك در قرآن و اخبار معنى وسيعى دارد كه علاوه بر موجودات روحانى عاقل ، يك سلسله از نيروهاى مرموز اين جهان را نيز در بر
تفسير نمونه ج : 2 ص : 242
مى گيرد .
از آنچه گفته شد به خوبى استفاده مى شود كه با اين نشانه هاى اعجاز آميز مساله رهبرى و فرماندهى الهى طالوت ثابت شد ، اما همانگونه كه از جمله ان كنتم مؤمنين استفاده مى شود ، باز افراد ضعيف الايمان تسليم حق نشدند و دنباله اين داستان ، اين حقيقت را آشكار خواهد ساخت .
سرانجام به رهبرى و فرماندهى طالوت تن در دادند و او لشكرهاى فراوانى را بسيج كرد و به راه افتاد ، در اينجا بود كه بنى اسرائيل در برابر آزمون عجيبى قرار گرفتند بهتر است اين سخن را از زبان قرآن در ادامه اين آيات ، بشنويم ، مى فرمايد : هنگامى كه طالوت ( به فرماندهى لشكر بنى اسرائيل منصوب شد و سپاهيان ) را با خود بيرون برد ، به آنها گفت : خداوند شما را با يك نهر آب امتحان مى كند ، آنها كه از آن بنوشند از من نيستند و آنها كه جز يك پيمان با دست خود ، بيشتر از آن نچشند از منند ( فلما فصل طالوت بالجنود قال ان الله مبتليكم بنهر فمن شرب منه فليس منى و من لم يطعمه فانه منى الا من اغترف غرفة بيده ) .
در اينجا لشكريان طالوت در برابر آزمون بزرگى قرار گرفتند ، و آن مساله مقاومت شديد در برابر تشنگى ، و چنين آزمونى براى لشكر طالوت - مخصوصا با سابقه بدى كه براى بنى اسرائيل در بعضى جنگها داشتند - ضرورت داشت ، چرا كه پيروزى هر جمعيتى ، بستگى به مقدار انضباط و قدرت ايمان و استقامت در مقابل
تفسير نمونه ج : 2 ص : 243
دشمن و اطاعت از دستور رهبر و فرمانده دارد .
طالوت مى خواست بداند انبوه لشكر تا چه اندازه ، فرمان او را اطاعت مى كنند ، به ويژه اينكه آنها با ترديد و دودلى و حتى اعتراض ، رهبرى او را پذيرفته بودند ، گر چه در ظاهر تسليم شده بودند ولى شايد هنوز در باطن ، شك و ترديد بر دلهاى آنها حكومت مى كرد ، به همين دليل مامور مى شود كه آنها را امتحان كند ، تا روشن شود ، آيا اين سربازان كه مى خواهند در برابر شمشير آتشبار دشمن بايستند ، توانائى تحمل مقدارى تشنگى را دارند يا نه ؟ ولى اكثريت آنها - همانطور كه در شرح داستان قبلا خوانديم و در آيه مورد بحث به طور فشرده به آن اشاره شده از بوته اين امتحان سالم بيرون نيامدند ، چنانكه قرآن مى گويد : آنها همگى جز عده كمى از آنها ، از آن آب نوشيدند ( فشربوا منه الا قليلا منهم ) .
و به اين ترتيب ، دومين تصفيه در ارتش طالوت انجام يافت ، زيرا تصفيه اول همان بود كه به هنگام اعلام بسيج عمومى گفته بود كسانى كه تجارت يا بناى نيمه كاره و امثال آن دارند ، همراه من نيايند .
سپس مى افزايد : هنگامى كه او ( طالوت ) و افرادى كه به وى ايمان آورده بودند ( و از بوته آزمايش سالم به در آمدند ) ، از آن نهر گذشتند گفتند : امروز ما ( با اين جمعيت اندك ) توانائى مقابله با جالوت و سپاهيان او را نداريم ( فلما جاوزه هو و الذين آمنوا معه قالوا لا طاقة لنا اليوم بجالوت و جنوده ) .
اين جمله به خوبى نشان مى دهد كه همان گروه اندك كه از آزمايش تشنگى سالم به در آمدند همراه او حركت كردند ، ولى همانها نيز وقتى فكر كردند كه به زودى در برابر ارتش عظيم و نيرومند جالوت قرار مى گيرند فريادشان از كمى نفرات بلند شد و اين سومين مرحله آزمايش بود ، زيرا تنها گروه كوچك ترى از اين گروه اندك ، اعلام آمادگى و وفادارى كامل كردند ، چنانكه قرآن در ادامه اين آيه
تفسير نمونه ج : 2 ص : 244
مى فرمايد : آنها كه مى دانستند خدا را ملاقات خواهند كرد ( و به روز رستاخيز و وعده هاى الهى ايمان داشتند ) گفتند : چه بسيار گروههاى كوچكى كه به فرمان خدا بر گروههاى عظيمى پيروز شدند و خداوند با صابران ( و استقامت كنندگان ) همراه است ( قال الذين يظنون انهم ملاقوا الله كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله و الله مع الصابرين ) .
اين جمله به خوبى نشان مى دهد كسانى كه ايمان راسخ به روز رستاخيز داشتند به بقيه هشدار دادند كه نبايد به كميت جمعيت نگاه كرد ، بلكه بايد كيفيت را در نظر گرفت ، زيرا بسيار شده كه جمعيت كم از نظر نفرات ، اما با كيفيتى بالا ، از جهت ايمان و اراده و تصميم و متكى به عنايات الهى به اذن الله بر جمعيتهاى انبوه پيروز شدند .
بايد توجه داشت كه يظنون در اينجا به معنى يعلمون مى باشد ، يعنى كسانى كه به رستاخيز ، يقين داشتند و وعده هاى الهى را در مورد پاداش مجاهدان راستين مى دانستند ( زيرا ظن در بسيارى از موارد به معنى يقين به كار مى رود و اگر آن را به معنى گمان هم بدانيم باز بى تناسب نخواهد بود زيرا مفهوم آيه چنين مى شود كه گمان به رستاخيز تا چه رسد به علم و يقين ، انسان را در برابر اهداف الهى مصمم مى سازد همانگونه كه گمان به منافع ، در كارهاى مهم همچون كشاورزى و تجارت و صنعت صاحبان آنها را مصمم مى كند .
در باره اينكه چرا به روز قيامت ، روز لقاى پروردگار گفته شده در ذيل آيه 46 همين سوره به مقدار كافى بحث كرديم .

تفسير نمونه ج : 2 ص : 245
در آيه بعد ، مساله رويارويى دو لشكر مطرح شده ، مى فرمايد : به هنگامى كه آنها ( لشكر طالوت و بنى اسرائيل ) در برابر جالوت و سپاهيان او قرار گرفتند گفتند : پروردگارا ! صبر و استقامت را بر ما فرو ريز و گامهاى ما را استوار بدار ، و ما را بر جمعيت كافران پيروز گردان ( و لما برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين ) .
برزوا از ماده بروز ، به معنى ظهور است ، و از آنجا كه وقتى انسان در ميدان جنگ ، آماده و ظاهر مى شود ، ظهور و بروز دارد به اين كار ، مبارزه يا براز مى گويند .
اين آيه مى گويد : هنگامى كه طالوت و سپاه او ، به جايى رسيدند كه لشكر نيرومند جالوت ، نمايان و ظاهر شد ، و در برابر آن قدرت عظيم صف كشيدند ، دست به دعا برداشتند و از خداوند سه چيز طلب كردند ، نخست صبر و شكيبائى و استقامت ، در آخرين حد آن ، لذا تعبير به افرغ علينا صبرا كردند كه از ماده افراغ به معنى ريختن آب يا ماده سيال ديگر از ظرف ، به طورى كه ظرف كاملا خالى شود ، نكره بودن صبر نيز تاكيدى به اين مطلب است .
تكيه بر ربوبيت پروردگار ربنا و تعبير به افراغ كه به معنى خالى كردن پيمانه است ، و تعبير به على كه بيانگر نزول از طرف بالا است و تعبير به صبرا كه در اين گونه موارد دلالت بر عظمت دارد ، هر كدام نكته اى در بر دارد كه مفهوم اين دعا را كاملا عميق و پر مايه مى كند .
دومين تقاضاى آنها از خدا اين بود كه گامهاى ما را استوار بدار تا از جا كنده نشود و فرار نكنيم ، در حقيقت دعاى اول جنبه باطنى و درونى داشت و اين دعا جنبه ظاهرى و برونى دارد و مسلما ثبات قدم از نتائج روح استقامت و صبر است .
سومين تقاضاى آنها اين بود كه ما را بر اين قوم كافر يارى فرما و پيروز كن كه در واقع هدف اصلى را تشكيل مى دهد و نتيجه نهايى صبر و استقامت و ثبات قدم
تفسير نمونه ج : 2 ص : 246
است .
به يقين خداوند چنين بندگانى را تنها نخواهد گذاشت هر چند عدد آنها كم و عدد دشمن زياد باشد ، لذا در آيه بعد مى فرمايد : آنها به فرمان خدا سپاه دشمن را شكست دادند و به هزيمت واداشتند ( فهزموهم باذن الله ) .
و داوود ( جوان كم سن و سال و نيرومند شجاعى كه در لشكر طالوت بود ) جالوت را كشت ( و قتل داود جالوت ) .
در اينجا چگونگى كشته شدن آن پادشاه ستمگر به دست داوود جوان و تازه كار در جنگ ، تشريح نشده ولى همانگونه كه در شرح داستان آمد با فلاخنى كه در دست داشت ، يكى دو سنگ آن چنان ماهرانه پرتاب كرد كه درست بر پيشانى و سر جالوت كوبيده شد و در آن فرو نشست و فريادى كشيد و فرو افتاد ، و ترس و وحشت تمام سپاه او را فرا گرفت و به سرعت فرار كردند گويا خداوند مى خواست قدرت خويش را در اينجا نشان دهد كه چگونه پادشاهى با آن عظمت و لشكرى انبوه به وسيله نوجوان تازه به ميدان آمده اى آن هم با يك سلاح ظاهرا بى ارزش ، از پاى در مى آيد .
سپس مى افزايد : خداوند حكومت و دانش را به او بخشيد و از آنچه مى خواست به او تعليم داد ( و آتيه الله الملك و الحكمة و علمه مما يشاء ) .
ضمير در اين دو جمله به داوود بر مى گردد كه در واقع فاتح اين جنگ بود .
گر چه در اين آيه تصريح نشده كه اين داوود همان داوود ، پيامبر بزرگ بنى اسرائيل ، پدر سليمان است ، ولى جمله آتيه الله الملك و الحكمة و علمه مما يشاء ، نشان مى دهد كه او به مقام نبوت رسيد زيرا اينگونه تعبيرات معمولا در باره انبياى الهى است به خصوص كه شبيه اين تعبير در آيه 20 سوره ( ص ) در باره داوود آمده است ، و شددنا ملكه و آتيناه الحكمة : پايه حكومت او را محكم ساختيم و
تفسير نمونه ج : 2 ص : 247
به او دانش و تدبير داديم .
از رواياتى كه در تفسير اين آيه نقل شده ، نيز به روشنى استفاده مى شود كه او همان داوود ، پيامبر بنى اسرائيل است .
اين تعبير ممكن است اشاره به علم تدبير كشوردارى و ساختن زره و وسائل جنگى و مانند آن باشد كه داوود (عليه السلام) در حكومت بسيار عظيم خود به آن نياز داشت زيرا خداوند هر مقامى را كه به كسى مى سپارد آمادگيهاى لازم را نيز به او مى بخشد .
و در پايان آيه به يك قانون كلى اشاره كرده ، مى گويد : و اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نكند سراسر روى زمين فاسد مى شود ، ولى خداوند نسبت به تمام جهانيان ، لطف و احسان دارد ( و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض و لكن الله ذو فضل على العالمين ) .
خداوند نسبت به جهانيان لطف و مرحمت دارد كه جلو همه گير شدن و همگانى شدن فساد را در روى زمين مى گيرد .
درست است كه سنت پروردگار بر اين قرار گرفته كه در اين دنيا اصل آزادى اراده و اختيار ، حكومت كند و انسانها در انتخاب راه خير و شر آزاد باشند ولى هنگامى كه طغيان ستمگران جهان را در معرض فساد و تباهى عمومى قرار دهد خداوند جمعى از بندگان خود را برمى انگيزد و يارى مى كند كه جلو طغيان آنها را بگيرند و حالت اهريمنى آنها را در هم بكوبند و اين يكى از الطاف پروردگار بر بندگان است .
شبيه همين معنى در آيه 40 سوره حج نيز آمده است ، مى فرمايد : و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد : اگر خداوند به وسيله بعضى از بندگان خود ، بعض ديگر را دفع نكند ، صومعه ها و كليساها و معابد يهود و مساجد مسلمين ويران مى گردد .
و اين آيات ، بشارت است براى مؤمنان كه در مواقعى كه در فشار شديد از
 

Back Index Next