بعدی 

تفسير نمونه ج : 19 ص : 304
ولى در تورات كتاب مفصلى در باره ايوب ديده مى شود كه قبل از مزامير داود قرار دارد ، اين كتاب مشتمل بر 42 فصل است ، و در هر فصل بحثهاى مشروحى وجود دارد ، در بعضى از اين فصول مطالب زننده اى به چشم مى خورد ، از جمله اينكه در فصل سوم مى گويد : ايوب زبان به شكايت باز كرد و شكوه بسيار نمود ، در حالى كه قرآن او را به مقام صبر و شكيبائى ستوده است .

3 - توصيف پيامبران بزرگ به اواب
در همين سوره ( ص ) سه نفر از پيامبران بزرگ به عنوان اواب توصيف شده اند : داود و سليمان و ايوب ، و در سوره ق آيه 32 اين وصف براى همه بهشتيان ذكر شده است ، هذا ما توعدون لكل اواب حفيظ .
اين تعبيرات نشان مى دهد كه مقام اوابين مقام والا و ارجمندى است ، و هنگامى كه به منابع لغت مراجعه مى كنيم مى بينيم اواب از ماده اوب ( بر وزن قول ) به معنى رجوع و بازگشت است .
اين رجوع و بازگشت - مخصوصا با توجه به صيغه اواب كه صيغه مبالغه است دلالت بر تكرار و كثرت دارد - اشاره به اين است كه اوابين در برابر عواملى كه آنها را از خدا دور مى سازد اعم از زرق و برق جهان ماده ، يا وسوسه هاى نفس و شياطين ، حساسيت بسيار دارند ، اگر لحظه اى دور شوند بلافاصله متذكر شده به سوى او بازمى گردند ، و اگر لحظه اى غافل گردند به ياد او مى افتند و جبران مى كنند .
اين بازگشت مى تواند به معنى بازگشت به اوامر و نواهى الهى باشد يعنى مرجع و تكيه گاه آنها همه جا فرمانهاى اوست ، و از همه جا به سوى او باز مى گردند .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 305
از آيه يا جبال اوبى معه و الطير سوره سبا آيه - 10 ) كه در باره داود است معنى ديگرى نيز براى اواب استفاده مى شود و آن همصدا شدن و هم آواز گرديدن است ، زيرا مى گويد اى كوهها و اى پرندگان ! با داود همصدا شويد ، بنابر اين اواب كسى است كه همصدا و هماهنگ با قوانين آفرينش ، اوامر الهى و حمد و تسبيح عمومى موجودات جهان باشد و اتفاقا يكى از معانى ايوب نيز اواب است .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 306
وَ اذْكُرْ عِبَدَنَا إِبْرَهِيمَ وَ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب أُولى الأَيْدِى وَ الأَبْصرِ(45) إِنَّا أَخْلَصنَهُمْ بخَالِصة ذِكرَى الدَّارِ(46) وَ إِنهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصطفَينَ الأَخْيَارِ(47) وَ اذْكُرْ إِسمَعِيلَ وَ الْيَسعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كلُّ مِّنَ الأَخْيَارِ(48)
ترجمه :
45 - و به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را صاحبان دستهاى ( نيرومند ) و چشمهاى ( بينا ) .
46 - ما آنها را با خلوص ويژه اى خالص كرديم ، و آن يادآورى سراى آخرت بود .
47 - و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند .
48 - و به خاطر بياور اسماعيل و اليسع و ذالكفل را كه همه از نيكان بودند
تفسير : شش پيامبر بزرگ ديگر
در تعقيب آيات گذشته كه شرح مبسوطى پيرامون زندگى داود و سليمان و شرح كوتاهترى پيرامون زندگى ايوب و نقاط برجسته حيات اين پيامبر بزرگ بيان كرد ، آيات مورد بحث نام شش تن ديگر از بزرگترين پيامبران
تفسير نمونه ج : 19 ص : 307
الهى را برده ، و اوصاف برجسته آنها را كه مى تواند الگو و اسوه براى همه انسانها باشد به طور فشرده بيان مى دارد .
جالب اينكه براى اين شش پيامبر بزرگ شش توصيف مختلف ذكر شده كه هر كدام معنى و مفهوم خاصى دارد .
نخست روى سخن را به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده مى گويد : به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحق و يعقوب را ( و اذكر عبادنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب ) .
مقام عبوديت و بندگى نخستين توصيفى است كه براى آنها ذكر شده ، و به راستى همه چيز در آن جمع است ، بندگى خدا يعنى وابستگى مطلق به او ، يعنى در برابر اراده او از خود اراده اى نداشتن ، و در همه حال سر بر فرمان او نهادن .
بندگى خدا يعنى بى نيازى از غير او ، و بى اعتنائى به ما سوى الله ، و تنها چشم بر لطف او دوختن ، اين همان اوج تكامل انسان و برترين شرف و افتخار او است .
سپس اضافه مى كند : آنها صاحبان دستهاى نيرومند و چشمهاى بينا بودند ( اولى الايدى و الابصار ) .
چه تعبير عجيبى ؟ صاحبان دست و چشم ! ايدى جمع يد و ابصار جمع بصر به معنى چشم و بينائى است .
انسان براى پيشبرد هدفهايش نياز به دو نيرو دارد : نيروى درك و تشخيص ، و نيروى كار و عمل ، و به تعبير ديگر بايد از علم و قدرت كمك گرفت تا به هدف واصل گشت .
خداوند اين پيامبران را به داشتن درك و تشخيص و بينش قوى و قوت
تفسير نمونه ج : 19 ص : 308
و قدرت كافى براى انجام كار توصيف كرده است .
آنها افراد كم اطلاعى نبودند ، سطح معرفتشان بالا ، ميزان آگاهيشان از آئين خدا و اسرار آفرينش و رموز زندگى قابل ملاحظه بود .
از نظر اراده و تصميم و نيروى عمل ، افرادى سست و زبون و ضعيف و ناتوان نبودند ، افرادى با اراده ، پر قدرت ، و داراى تصميم قاطع و آهنين بودند .
اين الگوئى است براى همه رهروان راه حق كه بعد از مقام عبوديت و بندگى خدا با اين دو سلاح برنده مسلح گردند .
از آنچه گفتيم بخوبى روشن شد كه دست و چشم در اينجا به معنى دو عضو مخصوص نيست ، چرا كه بسيارند افرادى كه داراى اين دو عضوند ، اما نه درك و شعور كافى دارند ، و نه قدرت تصميم گيرى ، و نه توانائى بر عمل ، بلكه كنايه از دو صفت علم و قدرت است .
در چهارمين توصيف از آنان مى گويد ما آنها را با خلوص ويژه اى خالص كرديم ( انا خلقناهم بخالصة ) .
و آن يادآورى سراى آخرت بود ( ذكرى الدار ) .
آرى آنها پيوسته به ياد جهان ديگر بودند ، افق ديد آنها در زندگى چند روزه اين دنيا و لذات آن محدود نمى شد ، آنها در ماوراى اين زندگى زودگذر سراى جاويدان با نعمتهاى بى پايانش را مى ديدند ، و همواره براى آن تلاش و كوشش داشتند .
بنابر اين منظور از الدار ( سرا ) كه به طور مطلق ذكر شده سراى آخرت است ، گوئى غير از آن سرائى وجود ندارد ، و هر چه غير از آن است
تفسير نمونه ج : 19 ص : 309
گذرگاهى به سوى آن ! بعضى از مفسران اين احتمال را نيز داده اند كه مراد از دار در اينجا سراى دنيا باشد ، و تعبير به ذكرى الدار اشاره به نام نيكى است كه از اين پيامبران در اين جهان باقى مانده ، اما اين احتمال - به خصوص با توجه به مطلق بودن الدار - بسيار بعيد به نظر مى رسد ، و با كلمه ذكرى نيز چندان سازگار نيست .
بعضى نيز احتمال داده اند كه مراد نام نيك و ذكر جميل در سراى آخرت باشد كه آن نيز بعيد به نظر مى رسد .
به هر حال ديگران ممكن است گهگاه به ياد سراى آخرت بيفتند ، مخصوصا هنگامى كه يكى از دوستانشان از دنيا مى رود و يا در مراسم تشييع و يادبود عزيزى حاضر مى شوند ، ولى اين ياد خالص نيست مشوب به ياد دنياست ، اما مردان خدا توجهى خالص و عميق و مداوم و مستمر به سراى ديگر دارند ، گوئى هميشه در برابر چشمانشان حاضر است ، و تعبير به خالصة در آيه اشاره به همين است .
توصيف پنجم و ششم آنها همانست كه در آيه بعد آمده : مى فرمايد : آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند ( و انهم عندنا لمن المصطفين الاخيار ) .
ايمان و عمل صالح آنها سبب شده كه خدا آنان را از ميان بندگان برگزيند و به منصب نبوت و رسالت مفتخر سازد ، و نيكوكارى آنها به حدى رسيده كه عنوان اخيار ( نيكان ) را به طور مطلق پيدا كرده اند ، افكارشان نيك ، و اخلاقشان نيك و اعمال و برنامه ها و سراسر زندگانيشان نيك است ، و آنچه خوبان همه دارند آنها تنها دارند ، به همين دليل بعضى از مفسران از اين تعبير كه خداوند بدون هيچ قيد
تفسير نمونه ج : 19 ص : 310
و شرطى آنها را از اخيار خوانده ، استفاده مقام عصمت براى انبيا كرده اند ، چرا كه هر گاه انسانى خير مطلق باشد حتما معصوم است .
تعبير عندنا ( نزد ما ) تعبير بسيار پر معنى است ، اشاره به اينكه برگزيدگى و نيكى آنها نزد مردم نيست كه گاه در ارزيابيهاى خود انواع مسامحه و چشم پوشى را روا مى دارند ، بلكه توصيف آنها به اين دو وصف نزد ما محقق بوده كه با دقت تمام و ارزيابى ظاهر و باطن آنها انجام گرفته است .
بعد از اشاره به مقامات برجسته سه پيامبر فوق ، نوبت به سه پيامبر بزرگ ديگر مى رسد ، مى فرمايد : و به ياد آور اسماعيل و اليسع و ذا الكفل را كه همه از اخيار و نيكان بودند ( و اذكر اسماعيل و اليسع و ذا الكفل كل من الاخيار ) .
هر يك از آنها الگو و اسوه اى در صبر و استقامت و اطاعت فرمان خدا بودند ، مخصوصا اسماعيل كه آماده شد جان خود را فداى راه او كند به همين دليل ذبيح الله ناميده شد ، با پدرش ابراهيم در بناى خانه كعبه و گرم كردن اين كانون بزرگ و رسالتهاى ديگر همكارى فراوان داشت ، توجه به زندگى آنان براى پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و همه مسلمين الهام بخش است ، و مطالعه زندگى اين چنين مردان بزرگ به زندگى انسانها جهت مى دهد ، روح تقوا و فداكارى و ايثار را در آنها زنده مى كند ، و در برابر مشكلات و حوادث سخت مقاوم مى سازد .
تعبير به كل من الاخيار با توجه به اينكه همين توصيف ( الاخيار ) عينا در باره ابراهيم و اسحاق و يعقوب به عنوان آخرين صفت آمده بود ممكن است اشاره به اين باشد كه اين سه پيامبر نيز داراى تمام اوصاف سه پيامبر پيشين بودند ، چرا كه خير مطلق معنى وسيعى دارد كه هم نبوت را شامل مى شود و هم توجه به سراى آخرت ، و هم مقام عبوديت و علم و قدرت را .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 311
در ميان اين سه پيامبر اسماعيل از همه معروفتر و شناخته تر است ، اما اليسع كه نام او دو بار در قرآن مجيد آمده است ( اينجا و سوره انعام آيه 86 ) تعبير قرآن در باره او نشان مى دهد كه وى از پيامبران بزرگ الهى بوده است ، و در زمره كسانى است كه در باره آنها مى فرمايد : و كلا فضلنا على العالمين هر يك از آنها را بر جهانيان برترى داديم ( انعام - 86 ) .
بعضى معتقدند او همان يوشع بن نون پيامبر معروف بنى اسرائيل است ، كه الف و لام بر آن داخل شده ، و شين به سين تبديل گرديده است ، و داخل شدن الف و لام بر يك نام غير عربى ( و در اينجا عبرى ) چيز تازه اى نيست ، همانگونه كه عرب اسكندر را به عنوان الاسكندر مى شناسند .
در حالى كه بعضى آن را يك واژه عربى مى دانند كه از يسع ( فعل مضارع از ماده وسعت ) گرفته شده ، و بعد از آنكه جنبه اسمى به خود گرفته الف و لام كه از مشخصات اسم است بر آن وارد شده .
آيه سوره انعام نشان مى دهد كه او از دودمان ابراهيم است ، ولى روشن نمى سازد كه از پيامبران بنى اسرائيل بوده يا نه ؟ در تورات در كتاب پادشاهان نام وى اليشع فرزند شافات ضبط شده ، و معنى اليشع در زبان عبرى ناجى و معنى شافات قاضى است .
بعضى او را با خضر يكى دانسته اند ، اما دليل روشنى بر اين معنى در دست نيست ، و اينكه بعضى او را همان ذا الكفل مى دانند خلاف صريح آيه مورد بحث است چرا كه ذا الكفل را عطف بر اليسع كرده ، به هر حال او پيامبرى است والامقام و پر استقامت و براى الهام گرفتن از زندگانيش همين براى ما كافى است .
و اما ذا الكفل مشهور اين است كه از پيامبران بوده ، و ذكر نام او در رديف نام پيامبران در سوره انبياء آيه 85 بعد از نام اسماعيل و ادريس گواه بر اين معنى است .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 312
بعضى معتقدند كه او از پيامبران بنى اسرائيل است ، وى را فرزند ايوب مى دانند كه اسم اصليش بشر يا بشير يا شرف بوده است و بعضى او را همان حزقيل مى دانند كه ذا الكفل به عنوان لقب او انتخاب شده است .
در اينكه چرا او ذا الكفل ناميده شده ، با توجه به اينكه كفل هم به معنى نصيب آمده و هم به معنى كفالت و عهده دارى ، احتمالات مختلفى داده اند : گاه گفته اند : چون خداوند نصيب وافرى از ثواب و رحمتش به او مرحمت فرمود ذا الكفل يعنى صاحب بهره وافى ناميده شد .
و گاه گفته اند چون تعهد كرده بود كه شبها را به عبادت برخيزد ، و روزها را روزه دارد ، و هنگام قضاوت هرگز خشم نگيرد ، و بر سر اين عهد و پيمان باقيماند اين لقب به او داده شد .
و گاه گفته اند چون گروهى از انبياء بنى اسرائيل را كفالت كرد و جان آنها را در برابر پادشاه جبار زمان حفظ نمود او را به اين اسم ناميدند .
به هر حال همين مقدار از زندگى او كه امروز در دست ماست دليلى بر استقامت او در طريق اطاعت و بندگى خدا و مقاومت در برابر جباران است و سرمشقى است براى امروز و فرداى ما ، هر چند در باره جزئيات زندگى آنها بر اثر بعد زمان نمى توان قضاوت دقيقى كرد .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 313
هَذَا ذِكْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسنَ مَئَاب(49) جَنَّتِ عَدْن مُّفَتَّحَةً لهَُّمُ الأَبْوَب(50) مُتَّكِئِينَ فِيهَا يَدْعُونَ فِيهَا بِفَكِهَة كثِيرَة وَ شرَاب(51) * وَ عِندَهُمْ قَصِرَت الطرْفِ أَتْرَابٌ(52) هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الحِْسابِ(53) إِنَّ هَذَا لَرِزْقُنَا مَا لَهُ مِن نَّفَاد(54)
ترجمه :
49 - اين يك يادآورى است ، و براى پرهيزگاران بازگشت نيكوئى است .
50 - باغهاى جاويدان بهشتى كه درهايش به روى آنان گشوده است .
51 - در حالى كه در آن بر تختها تكيه كرده اند ، و انواع ميوه ها و نوشيدنيهاى گوناگون در اختيار آنان است .
52 - و نزد آنان همسرانى است كه تنها چشم به شوهرانشان دوخته اند و همگى هم سن و سالند .
53 - اين چيزى است كه براى روز حساب به شما وعده داده مى شود ( وعده اى تخلف ناپذير ) .
54 - اين روزى ما است كه هرگز پايان نمى گيرد
تفسير نمونه ج : 19 ص : 314
تفسير : اين وعده براى پرهيزكاران است
از اينجا فصل ديگرى از آيات اين سوره آغاز مى شود كه پرهيزگاران و متقين را با گردنكشان طاغى مقايسه كرده ، و سرنوشت هر دو گروه را در قيامت شرح مى دهد ، و در مجموع بحثهاى آيات گذشته را تكميل مى كند .
نخست به عنوان يك جمع بندى از سرگذشت انبياى پيشين و نكات آموزنده زندگى آنها مى فرمايد : اين يك تذكر و يادآورى است ( هذا ذكر ) .
آرى هدف از بيان فرازهائى از تاريخ پرشكوه آنان داستانسرائى نبود ، هدف ذكر و تذكر بود ، همانگونه كه از آغاز اين سوره روى اين مساله تكيه شده ص و القران ذى الذكر .
هدف بيدار ساختن انديشه ها ، بالا بردن سطح معرفت و آگاهى ، و افزودن نيروى مقاومت و پايدارى در مسلمانانى است كه اين آيات براى آنها نازل شده است .
سپس مساله را از صورت خصوصى و بيان زندگى انبياء درآورده ، شكل كلى به آن مى دهد ، سرنوشت متقين را به طور عموم مورد بحث قرار داده ، مى فرمايد : براى پرهيزگاران حسن مرجع و محل بازگشت نيكوئى است ( و ان للمتقين لحسن ماب ) .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 315
بعد از اين جمله كوتاه و سربسته كه خوبى حال آنها را اجمالا ترسيم مى كند ، با استفاده از روش اجمال و تفصيل كه روش قرآن است به شرح آن پرداخته مى گويد : بازگشت آنها به باغهاى جاويدان بهشت است كه درهايش به روى آنان گشوده است ( جنات عدن مفتحة لهم الابواب ) .
جنات اشاره به باغهاى بهشت است و عدن ( بر وزن عدل ) به معنى استقرار و ثبات است ، و معدن را به اين جهت معدن گفته اند كه فلزات و مواد گرانقيمت در آنجا مستقر است ، به هر حال اين تعبير در اينجا اشاره به جاويدان بودن باغهاى بهشت است .
تعبير به مفتحة لهم الابواب اشاره به آن است كه حتى زحمت گشودن درها براى بهشتيان وجود ندارد ، گوئى بهشت در انتظار آنهاست ، و هنگامى كه چشمش به آنان مى افتد آغوش باز مى كند و آنها را به درون دعوت مى كند ! سپس آرامش و احترام خاص بهشتيان را به اين صورت بيان مى كند : اين در حالى است كه آنها بر تختها در آن تكيه كرده اند ، و انواع ميوه هاى فراوان و نوشيدنى در اختيار آنها است هر زمان آن را مى طلبند ، فورا نزد آنها حاضر مى شود ( متكئين فيها يدعون فيها بفاكهة كثيرة و شراب ) .
آيا فورا به وسيله خدمتكاران بهشتى در برابر آنها حاضر مى گردد ، يا
تفسير نمونه ج : 19 ص : 316
تنها اراده آنها كافى براى حضور آن است ؟ هر دو احتمال وجود دارد .
تكيه روى فاكهة و شراب ( ميوه و نوشيدنى ) ممكن است اشاره به اين باشد كه بيشترين غذاى بهشتيان ميوه است ، هر چند غذاهاى ديگر طبق صريح آيات قرآن نيز در آنجا وجود دارد .
همانگونه كه بهترين و سالمترين غذاى انسان در اين دنيا نيز ميوه است ! تعبير به كثيرة اشاره به انواع مختلف ميوه هاى بهشتى است ، همانگونه كه نوشيدنى و شراب طهور آن نيز اشكال متنوعى دارد كه در آيات مختلف قرآن به آن اشاره شده است .
بعد از آن سخن از همسران پاك بهشتى به ميان آورده ، مى گويد : نزد بهشتيان همسرانى است كه فقط چشم به شوهرانشان دوخته اند ، همگى جوان و با شوهران خود هم سن و سالند ( و عندهم قاصرات الطرف اتراب ) .
طرف ( بر وزن برف ) به معنى پلك چشم است ، و گاه به معنى نگاه كردن نيز آمده است ، توصيف زنان بهشتى به قاصرات الطرف ( آنها كه نگاهى كوتاه دارند ) اشاره به اين است كه تنها چشم به همسران خود دوخته اند ، فقط به آنها عشق مىورزند و به غير آنان نمى انديشند كه اين از بزرگترين مزاياى همسر است ، بعضى از مفسران نيز آن را به معنى حالت خمار بودن چشم كه حالت جالب مخصوصى است دانسته اند ، جمع ميان اين دو معنى نيز بى مانع است .
اتراب به معنى هم سن و سال توصيف ديگرى است براى زنان بهشتى نسبت به همسرانشان ، چرا كه توافق سنى جاذبه را ميان دو همسر افزون مى كند ، و يا توصيفى است براى خود آن زنان كه همه آنها هم سن و سال و جوانند .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 317
در آخرين آيات مورد بحث به تمام هفت نعمت بزرگ بهشتيان كه در آيات قبل آمده بود اشاره كرده ، مى گويد : اين چيزى است كه براى روز حساب به شما وعده داده مى شود ( هذا ما توعدون ليوم الحساب ) .
وعده اى تخلف ناپذير و نشاطانگيز ، وعده اى از سوى خداوند بزرگ .
و براى تاكيد بر جاودانگى اين مواهب مى افزايد اين رزق و روزى ماست ، عطائى است كه هرگز پايان نمى گيرد و فنائى براى آن متصور نيست ( ان هذا لرزقنا ما له من نفاد ) .
بنابر اين غم زوال و نابودى كه همچون سايه شومى بر نعمتهاى اين جهان افتاده در آنجا وجود ندارد ، و از بركت خزائن پربار الهى پيوسته مدد مى گيرد و محدوديتى براى آن نيست ، و حتى كاستى در آن ظاهر نمى شود ، چون اراده خدا بر آن تعلق گرفته .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 318
هَذَا وَ إِنَّ لِلطغِينَ لَشرَّ مَئَاب(55) جَهَنَّمَ يَصلَوْنهَا فَبِئْس المِْهَادُ(56) هَذَا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَ غَساقٌ(57) وَ ءَاخَرُ مِن شكلِهِ أَزْوَجٌ(58) هَذَا فَوْجٌ مُّقْتَحِمٌ مَّعَكُمْ لا مَرْحَبَا بهِمْ إِنهُمْ صالُوا النَّارِ(59) قَالُوا بَلْ أَنتُمْ لا مَرْحَبَا بِكمْ أَنتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنَا فَبِئْس الْقَرَارُ(60) قَالُوا رَبَّنَا مَن قَدَّمَ لَنَا هَذَا فَزِدْهُ عَذَاباً ضِعْفاً فى النَّارِ(61)
ترجمه :
55 - اين ( پاداش پرهيزگاران است ) و براى طغيانگران بدترين محل بازگشت است .
56 - دوزخ است كه در آن وارد مى شوند و چه بستر بدى است ؟ !
57 - اين نوشابه حميم و غساق است ( دو مايع سوزان و تيره رنگ ) كه بايد از آن بچشند .
58 - و جز اينها كيفرهاى ديگرى همشكل آن را دارند .
59 - ( به آنها گفته مى شود ) اين فوجى است كه همراه شما وارد دوزخ مى شوند ( اينها
تفسير نمونه ج : 19 ص : 319
همان رؤساى ضلالند ) خوشامد بر آنها مباد ، همگى در آتش خواهند سوخت .
60 - آنها ( به رؤساى خود ) مى گويند : بلكه خوشامد بر شما مباد كه اين عذاب را شما براى ما فراهم ساختيد ، چه بد قرارگاهى است اينجا ؟ !
61 - ( سپس ) مى گويند : پروردگارا هر كس اين عذاب را براى ما فراهم ساخته عذابى مضاعف در آتش بر او بيفزا
تفسير : و اين هم كيفر طاغيان !
در آيات گذشته نعمتهاى هفتگانه و مواهب بى دريغ پروردگار براى پرهيزگاران برشمرده شد ، و در آيات مورد بحث با استفاده از روش مقابله و مقايسه كه قرآن زياد آن را به كار مى گيرد سرنوشت شوم و كيفرهاى گوناگون طاغيان و سركشان را در برابر خداوند برمى شمرد .
نخست مى گويد : آنچه گفته شد پاداشهاى متقين است ، و براى طغيانگران بدترين مرجع و محل بازگشت است ! ( هذا و ان للطاغين لشر ماب ) .
متقين ، حسن ماب داشتند ، اينها شر ماب و سرنوشت و بازگشت شوم دارند .
سپس با استفاده از روش اجمال و تفصيل به شرح اين جمله سربسته پرداخته مى گويد : اين بازگشت شوم و مرجع سوء همان دوزخ است كه در آن وارد مى شوند و به آتش آن مى سوزند ، و چه بستر بدى است آتش دوزخ ! ( جهنم يصلونها فبئس المهاد ) .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 320
گويا جمله يصلونها ( در جهنم وارد مى شوند و به آتش آن مى سوزند ) براى بيان اين است كه كسى گمان نكند تنها جهنم را از فاصله دور مى بينند و يا در كنار آن قرار مى گيرند ، نه ، به درون آن وارد مى كنند ، و نيز كسى توهم نكند كه آنها به آتش دوزخ عادت مى كنند و انس مى گيرند ، نه ، پيوسته با آن مى سوزند .
مهاد - چنانكه قبلا هم گفته ايم - به معنى بسترى است كه براى خواب و استراحت گسترده مى شود ، به گاهواره طفل نيز اطلاق مى گردد .
بستر جايگاه استراحت است و بايد از هر نظر مناسب حال و ملايم طبع باشد ، اما چگونه خواهد بود وضع كسانى كه بسترشان آتش جهنم مى باشد ؟ ! سپس به انواع ديگرى از عذابهاى آنها پرداخته مى گويد : اين نوشابه حميم و غساق است كه بايد از آن بچشند ( هذا فليذوقوه حميم و غساق ) .
حميم به معنى آب داغ و سوزان كه يكى از نوشابه هاى دوزخيان مى باشد ، در برابر انواع شراب طهور كه در آيات قبل براى بهشتيان ذكر شده بود .
غساق از ماده غسق ( بر وزن رمق ) به معنى شدت تاريكى شب است ، ابن عباس آن را به نوشابه بسيار سردى ( كه از شدت برودت درون انسان را مى سوزاند و مجروح مى كند ) تفسير كرده است ، ولى در مفهوم ريشه اين كلمه چيزى نيست كه دلالت بر اين معنى كند جز اينكه مقابله آن با حميم كه آب داغ و سوزان است ممكن است منشا چنين استنباطى شده باشد .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 321
راغب در مفردات آن را به قطراتى كه از پوست تن دوزخيان ( و جراحات بدن آنها ) بيرون مى آيد تفسير كرده است .
لابد تيره بودن رنگ آن سبب اطلاق اين واژه بر آن شده است ، چرا كه محصول آن آتش سوزان چيزى جز يك مشت اندام سوخته با تراوشهاى سياه نيست ! به هر حال از پاره اى از كلمات بر مى آيد كه غساق بوى بسيار بد و زننده اى دارد كه همگان را ناراحت مى كند .
بعضى ديگر آن را به يك نوع عذاب كه جز خدا از آن آگاه نيست تفسير كرده اند ، چرا كه آنها مرتكب گناهان و مظالم سختى شده اند كه جز خدا از آن آگاه نبوده و كيفرشان نيز بايد چنين باشد .
همانگونه كه بهشتيان پرهيزگار اعمال نيكى انجام مى دادند كه جز خدا از آن آگاه نبود لذا به آنها وعده پاداشهائى داده شده كه جز خدا از آن خبر ندارد : فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين ( الم سجده - 17 ) .
باز به انواع ديگرى از عذابهاى دردناك آنها اشاره كرده ، مى گويد : و جز اينها ، كيفرهاى ديگرى هم شكل آن دارند ( و آخر من شكله ازواج ) .
شكل ( به فتح شين ) به معنى مثل و مانند است ، و ازواج به معنى انواع و اقسام است و اين يك اشاره اجمالى به انواع ديگرى از عذاب همانند عذابهاى گذشته است كه در اينجا به طور سربسته بيان شده ، و شايد براى محبوسان اين جهان ماده قابل توصيف و درك نباشد .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 322
اين در حقيقت نقطه مقابل فاكهة كثيرة در آيات گذشته است كه اشاره به انواع مختلف نعمتها و ميوه هاى بهشتى بود .
به هر حال اين شباهت ممكن است در شدت و ناراحتى و يا در جميع جهات باشد .
سپس آخرين مجازات آنها را كه همنشينان بد با زبانى مملو از سرزنش است مطرح ساخته مى گويد : هنگامى كه رؤساى ضلال وارد دوزخ مى شوند و با چشم خود مى بينند كه پيروان را نيز به سمت دوزخ مى آورند به يك ديگر مى گويند : اين فوجى است كه همراه شما وارد دوزخ مى شود ( هذا فوج مقتحم معكم ) .
خوش آمد بر آنها مباد ! ( لا مرحبا بهم ) .
آنها همگى در آتش خواهند سوخت ( انهم صالوا النار ) .
جمله هذا فوج مقتحم معكم به قرينه جمله ها و آيات بعد ، از گفتار پيشوايان ضلالت و گمراهى است ، وقتى پيروان خويش را آماده ورود در دوزخ مى بينند به يكديگر مى گويند اينها هم با شما خواهند بود بعضى از مفسران نيز آن را خطاب فرشتگان به سردمداران كفر و عصيان مى دانند ، ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد .
مرحبا كلمه اى است كه به هنگام خوش آمد گفتن به ميهمان ، گفته مى شود و لا مرحبا ضد آن است ، اين كلمه مصدر از ماده رحب ( بر وزن محو ) به معنى وسعت مكان است ، يعنى بفرمائيد كه در مكان وسيع و مناسبى ورود كرده ايد ، و معادل آن در زبان فارسى جمله خوش آمديد مى باشد .
مقتحم از ماده اقتحام به معنى وارد شدن در كار شديد و خوفناك
تفسير نمونه ج : 19 ص : 323
است ، و غالبا به ورود در كارها بدون مطالعه و فكر قبلى نيز اطلاق مى شود .
اين تعبير نشان مى دهد كه پيروان ضلالت بدون مطالعه و فكر و صرفا روى هوا و هوس و تقليدهاى كوركورانه در آتش شديد و خوفناك جهنم ورود مى كنند .
به هر حال اين صدا به گوش پيروان مى رسد و از ناخوشامد گفتن رؤساى ضلالت سخت خشمگين مى گردند ، رو به سوى آنها كرده ، مى گويند : بلكه خوشامد بر شما مباد كه شما اين عذاب دردناك را به ما پيشنهاد كرديد و براى ما فراهم ساختيد ، چه بد قرارگاهى است دوزخ ؟ ! ( قالوا بل انتم لا مرحبا بكم انتم قدمتموه لنا فبئس القرار ) .
جمله اخير ( فبئس القرار ) در حقيقت نقطه مقابل جنات عدن است كه در باره پرهيزگاران آمده بود ، اشاره به اينكه مصيبت بزرگ اين است كه دوزخ جايگاه موقتى نيست ، بلكه قرارگاه ثابت است ! هدف پيروان از اين تعبير اين است كه آنها مى خواهند بگويند هر چه هست اين حسن را دارد كه شما رؤساى ضلالت نيز در اين امر با ما مشتركيد ، و اين مايه تشفى قلب ماست ، و يا اشاره به اين است كه جنايت شما پيشوايان بر ما جنايتى بس عظيم بود ، چرا كه دوزخ يك جايگاه موقتى نيست بلكه قرارگاه ماست .
ولى با اين حال پيروان به اين سخن راضى نمى شوند ، چرا كه رؤساى ضلالت را كه عامل اصلى جرم بودند از خود مستحق تر مى دانند لذا رو به درگاه خدا كرده مى گويند : پروردگارا ! هر كس اين عذاب را براى ما فراهم ساخته عذابى مضاعف در آتش دوزخ بر او بيفزا ( قالوا من قدم لنا هذا فزده عذابا ضعفا فى النار ) .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 324
عذابى به خاطر گمراهى خودشان و عذابى به خاطر گمراه كردن ما .
اين آيه شبيه همان مطلبى است كه در آيه 38 سوره اعراف آمده : ربنا هؤلاء اضلونا فاتهم عذابا ضعفا من النار : پروردگارا ! اينها ما را گمراه كردند ، عذاب مضاعف از آتش براى آنها قرار ده ! هر چند دنباله همين آيه سوره اعراف مى گويد هر دو عذاب مضاعف دارند ( چرا كه پيروان نيز نيروى اجرائى پيشوايان بودند ، و زمينه هاى ضلالت و فساد به دست آنها فراهم شد كه اگر توده مردم تنور ظالمان را داغ نكنند آنها قدرت بر انجام كارى نخواهند داشت ) ولى به هر حال شك نيست كه عذاب پيشوايان به درجات سنگين تر است هر چند هر دو عذاب مضاعف دارند .
آرى اين است سرانجام كسانى كه با هم پيمان دوستى بستند و در راه انحراف و ضلالت بيعت كردند كه وقتى نتائج شوم اعمال خود را مى بينند به مخاصمت و دشمنى و نفرين بر يكديگر برمى خيزند .
قابل توجه اينكه در اين آيات ذكر نعمتهاى پرهيزگاران تنوع بيشترى از ذكر مجازاتها و عذابهاى طغيانگران دارد ( در قسمت اول به هفت موهبت و در قسمت دوم به پنج عذاب اشاره شده ) اين شايد به خاطر پيشى گرفتن رحمت خدا بر غضب اوست يا من سبقت رحمته غضبه !
تفسير نمونه ج : 19 ص : 325
وَ قَالُوا مَا لَنَا لا نَرَى رِجَالاً كُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ الأَشرَارِ(62) أَتخَذْنَهُمْ سِخْرِياًّ أَمْ زَاغَت عَنهُمُ الأَبْصرُ(63) إِنَّ ذَلِك لحََقُّ تخَاصمُ أَهْلِ النَّارِ(64)
ترجمه :
62 - آنها مى گويند چرا مردانى را كه ما از اشرار مى شمرديم ( در اينجا ، در آتش دوزخ ) نمى بينيم .
63 - آيا ما آنها را به سخريه گرفتيم يا ( به اندازه اى حقير بودند كه ) چشمها آنها را نمى ديد ؟ !
64 - اين يك واقعيت است گفتگوهاى خصمانه دوزخيان
تفسير : مخاصمه اصحاب دوزخ !
اين آيات بحث پيرامون گفتگوهاى دوزخيان را كه در آيات قبل گذشت ادامه مى دهد و يكى ديگر از گفتگوهاى آنها را كه از تاسفى عميق و جانكاه و شكنجه اى روحى و جانفرسا حكايت مى كند ، بيان مى دارد .
مى فرمايد : سردمداران ضلالت هنگامى كه به اطراف خود در دوزخ مى نگرند مى گويند چرا ما مردانى را كه از اشرار مى شمرديم در اينجا نمى بينيم ؟ ! ( و قالوا ما لنا لا نرى رجالا كنا نعدهم من الاشرار ) .
آرى افرادى همچون بو جهلها و بو لهبها هنگامى كه مى بينند اثرى از عمار ياسرها خبابها و صهيب ها و بلال ها در دوزخ نيست ، به خود مى آيند و از يكديگر اين سؤال را مى كنند : پس اين افراد چه شدند ؟
تفسير نمونه ج : 19 ص : 326
ما آنها را مشتى اخلالگر و مفسد فى الارض و اشرار و اوباش مى دانستيم كه براى به همزدن آرامش اجتماع ، و از بين بردن افتخارات نياكان ما ، بپاخاسته بودند ، مثل اينكه تشخيص ما تمام غلط بود ! آيا ما آنها را به سخريه گرفتيم يا به اندازه اى حقير بودند كه چشمهاى ما آنها را نمى ديد ( اتخذناهم سخريا ام زاغت عنهم الابصار ) .
آرى ما اين مردان بزرگ و با شخصيت را به باد مسخره مى گرفتيم ، و بر حسب و وصله اشرار بودن به آنها مى زديم ، و گاه حتى از اين مرحله نيز پائين تر مى شمرديم آنها را افراد حقيرى مى دانستيم كه اصلا به چشم نمى آمدند ، اما معلوم شد هوا و هوسها و جهل و غرور بر چشم ما پرده سنگينى افكنده بود ، آنها مقربان درگاه خدا بودند و الان بهشت جايگاهشان است .
جمعى از مفسران احتمال ديگرى در تفسير آيه فوق داده اند و آن اينكه : مساله سخريه اشاره به وضع عالم دنيا است و جمله ام زاغت عنهم الابصار اشاره به وضع دوزخ است يعنى در اينجا چشم نزديك بين ما در ميان اين شعله هاى دود و آتش آنها را نمى تواند ببيند ، البته معنى اول صحيحتر به نظر مى رسد .
اين نكته قابل توجه است كه يكى از عوامل عدم درك واقعيتها جدى نگرفتن مسائل و استهزا و شوخى با حقايق است ، هميشه بايد با تصميم جدى به بررسى واقعيتها پرداخت تا حقيقت روشن گردد .
سپس به عنوان يك خلاصه گيرى از گفتگوهائى كه ميان دوزخيان
تفسير نمونه ج : 19 ص : 327
واقع مى شود و تاكيد بر آنچه گذشت مى فرمايد : اين يك واقعيت است مخاصمه و گفتگوهاى خصمانه دوزخيان ( ان ذلك لحق تخاصم اهل النار ) .
دوزخيان در اين جهان نيز گرفتار تخاصم و نزاعند و روح پرخاشگرى و نزاع و جدال بر آنها حاكم است ، و هر روز با كسى درگير و گلاويز مى شوند ، و در قيامت كه صحنه بروز مكنونات است آنچه در درون داشتند ظاهر مى گردد ، و در جهنم به جان هم مى افتند ، دوستان ديروز دشمنان امروز ، و مريدان ديروز مخالفان امروز مى شوند ، تنها خط ايمان و توحيد است كه خط وحدت و صفا در اين جهان و آن جهان مى باشد .
جالب اينكه بهشتيان بر سريرها و تختها تكيه زده ، به گفتگوهاى دوستانه مشغولند ، چنانكه در آيات مختلف قرآن آمده در حالى كه دوزخيان در حال جنگ و جدالند كه آن خود موهبتى است بزرگ ، و اين عذابى است دردناك !
نكته :
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) آمده است كه به يكى از يارانش فرمود خداوند از شما پيروان مكتب اهلبيت در قرآن ياد كرده آنجا كه دشمنان شما در آتش دوزخ مى گويند چرا ما در اينجا مردانى را كه از اشرار مى شمرديم نمى بينيم ؟ آيا آنها را بباد مسخره گرفتيم ، يا از شدت حقارت بچشم ما نيامدند ؟ به خدا سوگند مقصود شما از اين مردان هستيد كه گروهى شما را از اشرار مى پندارند ، ولى به خدا سوگند در بهشت شادمان و مسروريد ، در حالى كه دوزخيان در جهنم دنبال شما مى گردند .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 328
قُلْ إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ وَ مَا مِنْ إِلَه إِلا اللَّهُ الْوَحِدُ الْقَهَّارُ(65) رَب السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ مَا بَيْنهُمَا الْعَزِيزُ الْغَفَّرُ(66) قُلْ هُوَ نَبَؤٌا عَظِيمٌ(67) أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضونَ(68) مَا كانَ لىَ مِنْ عِلْمِ بِالْمَلا الأَعْلى إِذْ يخْتَصِمُونَ(69) إِن يُوحَى إِلىَّ إِلا أَنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ(70)
ترجمه :
65 - بگو من فقط يك انذاركننده ام و هيچ معبودى جز خداوند يگانه قهار نيست .
66 - پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است ، پروردگار عزيز و غفار .
67 - بگو : اين يك خبر بزرگ است !
68 - كه شما از آن روى گردان هستيد .
69 - من از ملاء اعلى ( و فرشتگان عالم بالا ) به هنگامى كه ( در باره آفرينش آدم ) مخاصمه مى كردند خبر ندارم .
70 - تنها چيزى كه به من وحى مى شود اين است كه من انذاركننده آشكارى هستم
تفسير نمونه ج : 19 ص : 329
تفسير : من يك بيم دهنده ام !
از آنجا كه تمام بحثهاى گذشته چه آنها كه از مجازات دردناك دوزخيان سخن مى گويد و چه آنها كه از عذاب دنيوى اقوام گنهكار پيشين بحث مى كند و همه جنبه انذار و تهديد براى مشركان و سركشان و ظالمان دارد ، در آيات مورد بحث همين مساله را تعقيب كرده ، مى گويد : بگو : من فقط يك انذاركننده ام ! ( قل انما انا منذر ) .
درست است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بشارت دهنده نيز مى باشد ، و آيات قرآن مجيد به هر دو معنى ناطق است ، ولى چون بشارت براى مؤمنان است ، و انذار براى مشركان و مفسدان ، و در اينجا روى سخن با گروه اخير است ، تنها تكيه بر انذار شده است .
سپس مى افزايد : هيچ معبودى جز خداوند يگانه قهار نيست ( و ما من اله الا الله الواحد القهار ) .
تكيه بر قهر او نيز به همين منظور است ، تا كسى به لطف او مغرور نگردد ، و از قهر او خود را ايمن نشمرد ، و در گرداب كفر و گناه غوطهور نشود .
و بلافاصله به عنوان ذكر دليل براى توحيد الوهيت و عبادت پروردگار مى افزايد : او همان كسى است كه پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنها قرار دارد مى باشد ، همان خدائى كه عزيز و غفار است ( رب السموات و الارض و ما بينهما العزيز الغفار ) .
در حقيقت در اين آيه سه وصف از اوصاف خداوند بيان شده كه هر كدام براى اثبات مقصودى است .
نخست مساله ربوبيت او نسبت به تمام عالم هستى است ، او مالك همه
تفسير نمونه ج : 19 ص : 330
اين جهان است مالكى كه آنها را تدبير و تربيت مى كند ، تنها كسى شايسته عبوديت است كه چنين باشد ، نه بتهائى كه به مقدار سر سوزن از خود چيزى ندارند .
دوم مساله عزت او است ، مى دانيم عزيز از نظر معنى لغت به كسى گفته مى شود كه هيچكس نتواند بر او غالب گردد ، و هر چه اراده كند انجام شدنى باشد ، و به تعبير ديگر هميشه غالب است و هرگز مغلوب نيست .
كسى كه چنين است فرار كردن از چنگال قدرتش چگونه امكان دارد ؟ و نجات از كيفرش چگونه ميسر است ؟ سومين توصيف مقام غفاريت و كثرت آمرزش او است كه درهاى بازگشت را به روى گنهكاران مى گشايد ، و باران رحمتش را بر آنها مى بارد ، تا تصور نكنند اگر قهار و عزيز است مفهومش بستن درهاى رحمت و توبه به روى بندگان مى باشد .
در حقيقت يكى بيان خوف است و ديگرى بيان رجاء كه بدون موازنه اين دو حالت تكامل انسان امكان پذير نيست ، يا گرفتار غرور و غفلت مى شود ، و يا در گرداب ياس و نوميدى فرو مى رود .
و به تعبير ديگر توصيف او به عزيز و غفار دليل ديگرى بر الوهيت او است ، چرا كه تنها كسى شايسته پرستش است كه علاوه بر ربوبيت قدرت بر مجازات نيز دارد ، و علاوه بر قدرت بر مجازات ، درهاى رحمت و مغفرت او نيز گشوده است .
سپس در جمله اى كوتاه و تكان دهنده خطاب به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده ، مى فرمايد : بگو اين يك خبر بزرگ است ( قل هو نبا عظيم ) .
كه شما از آن روى گردان هستيد ( انتم عنه معرضون ) .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 331
اين كدام خبر است كه به آن اشاره كرده و آنرا به عظمت توصيف مى كند ؟ قرآن مجيد ؟ رسالت پيامبر ؟ قيامت و سرنوشت مؤمنان و كافران ؟ توحيد و يگانگى خدا ؟ و يا همه اينها ؟ از آنجا كه قرآن مشتمل بر همه اين امور است و جامع ميان آنها است ، و اعراض مشركان نيز از آن بوده ، مناسبتر همان معنى اول يعنى قرآن است .
آرى اين كتاب بزرگ آسمانى خبرى است بزرگ ، به عظمت تمام عالم هستى كه از ناحيه خالق اين جهان ، خالق عزيز و غفار و واحد و قهار ، نازل شده ، خبرى كه عظمت آن را گروه عظيمى به هنگام نزولش درنيافتند ، جمعى آنرا به باد سخريه و استهزاء گرفتند ، و جمعى سحرش خواندند ، و عده اى شعرش ناميدند ، ولى چيزى نگذشت كه اين نبا عظيم باطن خود را نشان داد ، مسير تاريخ بشريت را عوض كرد ، بر پهنه جهان سايه افكند ، تمدنى عظيم و درخشان در تمام زمينه ها به وجود آورد ، و جالب اينكه اعلام اين نبا عظيم در اين سوره مكى شده ، در زمانى كه مسلمانان ظاهرا در نهايت ضعف و ناتوانى بودند ، و درهاى پيروزى و نجات به روى آنان بسته بود .
حتى امروز نيز عظمت اين خبر بزرگ بر جهانيان و حتى بر خود مسلمانان كاملا روشن نيست ، و بايد آينده آنرا نشان دهد .
اين گفتار قرآن كه شما از آن روى گردان هستيد هنوز صادق است ، و همين اعراض مسلمين سبب شده كه نتوانند از اين چشمه جوشان فيض الهى كاملا سيراب شوند ، و در پرتو انوار آن به پيش تازند ، و قله هاى فخر و شرف را تسخير كنند .
سپس به عنوان مقدمه اى براى ذكر ماجراى آفرينش آدم ، و ارزش والاى وجود انسان تا آن حد كه فرشتگان همگى در برابر او سجده كردند ، مى فرمايد :
تفسير نمونه ج : 19 ص : 332
من از ملاء اعلى ، و فرشتگان عالم بالا به هنگامى كه در باره آفرينش انسان گفتگو و مخاصمه مى كردند خبر ندارم ( ما كان لى من علم بالملا الاعلى اذ يختصمون ) .
آگاهى من تنها از طريق وحى است ، و تنها چيزى كه به من وحى مى شود اين است كه من انذاركننده آشكارى هستم ( ان يوحى الى الا انما انا نذير مبين ) .
گر چه فرشتگان ، جدال و مخاصمه اى با پروردگار نداشتند ، ولى همين اندازه كه به هنگام خطاب خداوند به آنها كه من مى خواهم خليفه اى در زمين بيافرينم آنها به گفتگو پرداختند و عرض كردند : آيا مى خواهى كسى را بيافرينى كه فساد و خونريزى كند ؟ كه در پاسخ آنها فرمود : من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد ( آيه 30 - سوره بقره ) به اين گفتگوها مخاصمه اطلاق شده است كه يك اطلاق مجازى است ، و همانگونه كه اشاره كرديم اين در حقيقت مقدمه اى است براى آيات بعد كه پيرامون آفرينش آدم سخن مى گويد .
اين احتمال نيز وجود دارد كه ملاء اعلى مفهوم وسيعى دارد كه حتى شيطان را شامل مى شود ، چه اينكه آن روز شيطان در زمره فرشتگان بود و به مخاصمه با خدا برخاست و زبان به اعتراض گشود ، و به همين دليل براى هميشه مطرود درگاه حق شد ، ولى تفسير اول مناسبتر است .
در روايات متعددى كه از طرق شيعه و اهل سنت نقل شده مى خوانيم كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از يكى از يارانش پرسيد : ا تدرى فيما يختصم الملاء الاعلى ؟ : آيا مى دانى فرشتگان عالم بالا در چه چيز بحث و گفتگو مى كنند ؟ ! عرض كرد : نه .
فرمود : اختصموا فى الكفارات و الدرجات ، فاما الكفارات فاصباغ
تفسير نمونه ج : 19 ص : 333
الوضوء فى السبرات ، و نقل الاقدام الى الجماعات ، و انتظار الصلاة بعد الصلاة ، و اما الدرجات فافشاء السلام ، و اطعام الطعام ، و الصلاة فى الليل و الناس نيام : آنها در مورد كفارات ( كارهائى كه گناهان را جبران مى كند ) و درجات ( آنچه بر درجات انسان مى افزايد ) به گفتگو پرداختند : اما كفارات وضوى پر آب در سرماى زمستان گرفتن ، و به سوى نماز جماعت گام برداشتن ، و انتظار نمازى بعد از نماز ديگر كشيدن است ، و اما درجات ، بسيار سلام كردن و اطعام طعام نمودن ، و نماز در شب به هنگامى كه چشم مردم در خواب است باشد .
البته در اين حديث صريحا نيامده است كه نظر به تفسير آيه فوق دارد ، هر چند تعبيرات شبيه تعبيرات آيه مورد بحث است ، و به هر حال از اين حديث استفاده مى شود كه منظور از مخاصمه در اينجا تنها بحث و گفتگو است ، نه جدال و كشمكش ، بحث و گفتگو از اعمال آدميان ، و كارهائى كه كفاره گناهان مى شود و بر درجات انسانها مى افزايد ، و شايد گفتگوى آنها در تعداد اعمالى است كه سرچشمه اين فضائل مى گردد ، و يا در تعيين حد و ميزان درجاتى است كه از اين اعمال حاصل مى شود ، و به اين ترتيب از اين حديث تفسير سومى براى آيه به دست مى آيد كه از جهاتى مناسب است ولى با آيات آينده تناسب زيادى ندارد و همانگونه كه گفتيم ممكن است ناظر به گفتگوهاى ديگر فرشتگان باشد نه آنچه مربوط به اين آيات است .
اين نكته نيز قابل توجه است كه عدم علم پيامبر به اين معنى است كه من از خودم چيزى در اين زمينه ها نمى دانم تنها همان را مى دانم كه از طريق وحى بر من نازل مى گردد .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 334
تفسير نمونه ج : 19 ص : 335
إِذْ قَالَ رَبُّك لِلْمَلَئكَةِ إِنى خَلِقُ بَشراً مِّن طِين(71) فَإِذَا سوَّيْتُهُ وَ نَفَخْت فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُوا لَهُ سجِدِينَ(72) فَسجَدَ الْمَلَئكَةُ كلُّهُمْ أَجْمَعُونَ(73) إِلا إِبْلِيس استَكْبرَ وَ كانَ مِنَ الْكَفِرِينَ(74) قَالَ يَإِبْلِيس مَا مَنَعَك أَن تَسجُدَ لِمَا خَلَقْت بِيَدَى أَستَكْبرْت أَمْ كُنت مِنَ الْعَالِينَ(75) قَالَ أَنَا خَيرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنى مِن نَّار وَ خَلَقْتَهُ مِن طِين(76) قَالَ فَاخْرُجْ مِنهَا فَإِنَّك رَجِيمٌ(77) وَ إِنَّ عَلَيْك لَعْنَتى إِلى يَوْمِ الدِّينِ(78) قَالَ رَب فَأَنظِرْنى إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ(79) قَالَ فَإِنَّك مِنَ الْمُنظرِينَ(80) إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ(81) قَالَ فَبِعِزَّتِك لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ(82) إِلا عِبَادَك مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ(83)
ترجمه :
71 - به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به ملائكه گفت : من بشرى را از گل مى آفرينم .
72 - هنگامى كه آن را نظام بخشيدم و از روح خودم در آن دميدم براى او سجده كنيد .
73 - در آن هنگام همه فرشتگان سجده كردند .
74 - جز ابليس كه تكبر ورزيد و از كافران بود !
75 - گفت : اى ابليس چه چيز مانع تو از سجده كردن بر مخلوقى كه با قدرت خود او را آفريدم گرديد ؟ آيا تكبر كردى ، يا از برترين بودى ؟ ( بالاتر از اينكه فرمان سجود به تو داده شود ! ) .
76 - گفت : من از او بهترم ! مرا از آتش آفريده اى و او را از گل !
77 - فرمود : از آسمانها ( و از صفوف ملائكه ) خارج شو كه تو رانده درگاه منى !
78 - و مسلما لعنت من بر تو تا روز قيامت خواهد بود .
79 - عرض كرد : پروردگار من ! مرا تا روزى كه انسانها برانگيخته مى شوند مهلت ده .
80 - فرمود تو از مهلت داده شدگانى .
81 - ولى تا روز و زمان معينى .
82 - گفت : به عزتت سوگند همه آنها را گمراه خواهم كرد !
83 - مگر بندگان خالص تو از ميان آنها
تفسير نمونه ج : 19 ص : 336
تفسير : تكبر كرد و رانده درگاه خدا شد !
اين آيات همانگونه كه گفتيم توضيحى است بر مخاصمه ملاء اعلى و ابليس و گفتگو در باره آفرينش آدم ، و در مجموع هدف از بيان اين سرگذشت اين است كه اولا به انسانها يادآور شود كه وجود آنها آنقدر با ارزش است كه تمامى فرشتگان براى جدشان آدم به سجده افتادند ، انسانى با اين همه شخصيت چگونه اسير چنگال شيطان و هواى نفس مى شود ؟ چگونه ارزش وجودى خود را رها كرده ، يا در برابر سنگ و چوبى سجده مى كند ؟ ! اصولا يكى از روشهاى مؤثر تربيت ، اعطاى شخصيت به افراد مورد تربيت است ، و يا به تعبير صحيحتر : شخصيت والا و ارزش وجودى آنها را به يادشان آوردن ، در چنين شرائطى است كه انسان احساس مى كند كه پستى و انحطاط لايق شان او نيست و خود به خود از آن كناره گيرى مى نمايد .
ثانيا لجاجت شيطان و غرور و تكبر و حسدش كه سبب شد براى هميشه از اوج افتخار سقوط كند ، و در لجنزار لعنت فرو رود ، مى تواند هشدارى براى همه افراد لجوج و مغرور باشد تا عبرت گيرند و رويه شيطان را رها كنند .
ثالثا از وجود چنين دشمن بزرگى كه سوگند براى اغواى انسانها ياد كرده خبر مى دهد ، تا همگان به هوش باشند و در دام او نيفتند .
مجموع اين امور ، تكميلى است براى بحثهاى پيشين .
به هر حال در نخستين آيه مى فرمايد : به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به ملائكه گفت : من بشرى را از گل مى آفرينم ( و اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من طين ) .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 337
اما براى اينكه تصور نشود كه بعد وجود انسانى همان بعد خاكى است در آيه بعد مى افزايد : و هنگامى كه آن را نظام بخشيدم ، و از روح خودم ( روح شريف و ممتازى را كه آفريده ام ) در او دميدم همگى براى او به خاك بيفتيد و سجده كنيد ( فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين ) .
به اين ترتيب آفرينش انسان پايان پذيرفت ، روح خدا و گل تيره به هم آميختند ، و موجودى عجيب و بى سابقه كه قوس صعودى و نزوليش هر دو بى انتها بود آفرينش يافت ، و موجودى با استعداد فوق العاده كه مى توانست شايسته مقام خليفة اللهى باشد ، قدم به عرصه هستى گذاشت و در آن هنگام همه فرشتگان بدون استثنا سجده كردند ( فسجد الملائكة كلهم اجمعون ) .
و شايسته ستايش آن آفريدگارى را دانستند كارد چنين دل آويز نقشى ز ماء و طينى ! اما تنها كسى كه سجده نكرد ابليس بود تكبر ورزيد و تمرد و طغيان نمود و به همين دليل از مقام با عظمت خود سقوط كرد و در صف كافران بود ( الا ابليس استكبر و كان من الكافرين ) .
آرى و بدترين بلاى جان انسان نيز همين كبر و غرور است كه پرده هاى تاريك جهل بر چشم بيناى او مى افكند ، و او را از درك حقايق محروم مى سازد ، او را به تمرد و سركشى وامى دارد ، و از صف مؤمنان كه صف بندگان مطيع خداست بيرون مى افكند ، و در صف كافران كه صف ياغيان و طاغيان است قرار مى دهد ، آن گونه كه ابليس را قرار داد .
اينجا بود كه ابليس از سوى خداوند مورد مؤاخذه و بازپرسى قرار گرفت :
تفسير نمونه ج : 19 ص : 338
فرمود اى ابليس ! چه چيز مانع تو از سجده كردن بر مخلوقى كه با دو دست خود آفريدم گرديد ؟ ! ( قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى ) .
بديهى است تعبير به يدى ( دو دست ) به معنى دستهاى حسى نيست كه او از هر گونه جسم و جسمانيت پاك و منزه است ، بلكه دست در اينجا كنايه از قدرت است ، چرا كه انسان معمولا قدرت خود را با دست اعمال مى كند ، لذا در تعبيرات روزمره اين كلمه در معنى قدرت ، فراوان به كار مى رود ، گفته مى شود فلان كشور در دست فلان گروه است ، يا فلان معبد و ساختمان بزرگ به دست فلان كس ساخته شده ، گاه گفته مى شود دست من كوتاه است يا دست تو پر است .
دست در هيچكدام از اين استعمالات به معنى عضو مخصوص نيست ، بلكه تمام اينها كنايه از قدرت و سلطه است .
و از آنجا كه انسان كارهاى مهم را با دو دست انجام مى دهد ، و به كار گرفتن دو دست نشانه نهايت توجه و علاقه انسان به چيزى است ، ذكر اين تعبير در آيه فوق كنايه از عنايت مخصوص پروردگار و اعمال قدرت مطلقه اش در آفرينش انسان است .
سپس مى افزايد : آيا تكبر ورزيدى ، يا بالاتر از آن بودى كه فرمان سجود به تو داده شود ؟ ! ( استكبرت ام كنت من العالين ) .
بدون شك احدى نمى تواند ادعا كند كه قدر و منزلتش ما فوق اين است كه براى خدا سجده كند ( يا براى آدم به فرمان خدا ) بنابر اين تنها راهى كه باقى مى ماند همان احتمال دوم يعنى تكبر است .
بعضى از مفسران عالين را در اينجا به معنى كسانى مى دانند كه هميشه در راه كبر و غرور گام بر مى دارند و بنابر اين معنى جمله چنين مى شود : آيا تو هم اكنون تكبر كرده يا همواره چنين بوده اى ؟ ! ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 339
اما ابليس با نهايت تعجب شق دوم را انتخاب كرد ، و معتقد بود برتر از آن است كه چنين دستورى به او داده شود ، لذا با كمال جسارت به مقام استدلال در مخالفتش با فرمان خدا بر آمد و گفت : من از او ( آدم ) بهترم ، چرا كه مرا از آتش آفريده اى و او را از گل ! ( قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين ) .
او در واقع مى خواست به پندار خويش با سه مقدمه فرمان پروردگار را نفى كند : نخست اينكه من از آتش آفريده شده ام و او از گل كه اين يك واقعيت بود ، همانگونه كه قرآن مجيد به آن ناطق است : خلق الانسان من صلصال كالفخار و خلق الجان من مارج من نار : خداوند انسان را از گل خشكيده اى همچون آجر و سفال آفريد و جن را ( كه ابليس نيز از آنها است ) از شعله آتش ( الرحمن 14 و 15 ) .
مقدمه دوم اينكه آنچه از آتش آفريده شده ، از آنچه از خاك آفريده شده برتر است ، چرا كه آتش اشرف از خاك است .
مقدمه سوم اينكه هرگز نبايد به موجود اشرف دستور داد كه در برابر غير اشرف سجده كند ! ! و تمام اشتباه ابليس در اين دو مقدمه اخير بود .
زيرا اولا آدم تنها از خاك نبود ، بلكه عظمتش از آن روح الهى بود كه در آن دميده شد ، و گرنه خاك كجا و اينهمه افتخار و استعداد و تكامل كجا ؟ ! ثانيا : خاك نه تنها كمتر از آتش نيست ، بلكه به مراتب برتر از آن است ، تمام زندگى و حيات و منابع حياتى از خاك برمى خيزد ، گياهان و گلها و تمام موجودات زنده از خاك مدد مى گيرند ، تمام معادن گرانبها در دل خاك نهفته
تفسير نمونه ج : 19 ص : 340
شده ، و خلاصه خاك منبع انواع بركات است ، در حالى كه آتش با تمام اهميتى كه در زندگى دارد هرگز به پاى آن نمى رسد ، و تنها ابزارى است براى استفاده كردن از منابع خاكى ، آن هم ابزارى خطرناك و ويرانگر ، تازه مواد آتش زا غالبا از بركت زمين به وجود آمده ( هيزم ، ذغال نفت و مانند آنها ) .
ثالثا : مساله ، مساله اطاعت فرمان پروردگار ، و انجام اوامر او است ، همه مخلوق و بنده او هستند و بايد سر به فرمان او داشته باشند .
به هر حال اگر استدلال ابليس را بشكافيم سر از كفر عجيبى در مى آورد ، او با اين سخن خدا مى خواست هم حكمت خدا را نفى كند ، و هم امر او را ( نعوذ بالله ) بى ماخذ بشمرد ، و اين موضعگيرى دليل بر نهايت جهل او است ، چرا كه اگر مى گفت : هواى نفس من مانع شد ، يا كبر و غرور به من اجازه نداد ، و مانند اينها ، تنها اعتراف به يك گناه كرده بود ، اما اكنون كه براى توجيه عصيانش به نفى حكمت پروردگار و علم و دانش او مى پردازد نشان مى دهد كه به پست ترين مرحله كفر سقوط كرده است .
بعلاوه مخلوق در برابر خالق از خود استقلالى ندارد ، هر چه دارد از اوست ، و لحن ابليس نشان مى دهد كه او براى خود حاكميت و استقلال در مقابل حاكميت پروردگار قائل بوده است ، و اين يكى ديگر از سرچشمه هاى كفر است .
به هر حال عامل گمراهى شيطان معجونى از خودخواهى و غرور و كبر و جهل و حسد بود ، اين صفات شيطانى دست به دست هم دادند و او را كه ساليان دراز همنشين ملائكه ، بلكه معلم آنان بود از آن اوج و افتخار پائين كشيدند ، و چه خطرناك است اين اوصاف زشت در هر جا كه پيدا شود ؟ ! به فرموده على (عليه السلام) در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه : او هزاران سال عبادت پروردگار كرده بود ، اما يكساعت تكبر همه آنها را به آتش كشيد
تفسير نمونه ج : 19 ص : 341
و بر باد داد ! .
آرى يك بناى مهم و معظم را بايد در ساليان دراز ساخت ولى ممكن است آنرا در يك لحظه با يك بمب قوى به ويرانى كشيد ! اينجا بود كه مى بايست اين موجود پليد از صفوف ملاء اعلى و فرشتگان عالم بالا اخراج گردد ، لذا خداوند به او خطاب كرد و فرمود : از صفوف ملائكه ، از آسمان برين ، بيرون رو كه تو رانده درگاه منى ! ( قال فاخرج منها فانك رجيم ) .
ضمير در فاخرج منها ممكن است اشاره به صفوف ملائكه ، يا عوالم بالا ، يا بهشت و يا رحمت خدا بوده باشد .
آرى اين نامحرم بايد از اينجا بيرون رود كه ديگر جاى او نيست ، اينجا جاى پاكان و مقربان است ، نه جاى آلودگان و سركشان و تاريك دلان .
رجيم از ماده رجم به معنى سنگسار كردن است ، و چون لازمه آن طرد مى باشد گاه در اين معنى به كار مى رود .
و سپس افزود : مسلما لعنت من بر تو تا روز قيامت ادامه خواهد يافت
تفسير نمونه ج : 19 ص : 342
و هميشه مطرود از رحمت من خواهى بود ( و ان عليك لعنتى الى يوم الدين ) .
مهم اين است كه انسان هنگامى كه از اعمال زشت خود نتيجه شومى مى گيرد بيدار شود ، و به فكر جبران بيفتد ، اما چيزى خطرناكتر از آن نيست كه همچنان بر مركب غرور و لجاج سوار گردد ، و به مسير خود به سوى پرتگاه ادامه دهد ، اينجاست كه لحظه به لحظه فاصله او از صراط مستقيم بيشتر مى شود ، و اين همان سرنوشت شومى بود كه دامن ابليس را گرفت .
اينجا بود كه حسد تبديل به كينه شد ، كينه اى سخت و ريشه دار ، و چنانكه قرآن مى گويد : عرض كرد : پروردگار من ! مرا تا روز رستاخيز كه انسانها برانگيخته مى شوند مهلت ده ( قال رب فانظرنى الى يوم يبعثون ) .
مهلتى كه بر گذشته خود اشك حسرت و ندامت بريزم ؟ مهلتى كه عصيان زشت و شوم خود را جبران كنم ؟ نه ! ، مهلتى كه از فرزندان آدم انتقام گيرم ، و همه را به گمراهى بكشانم ، هر چند گمراهى هر يك نفر از آنها بار سنگين تازه اى از گناه بر دوش من مى نهد ، و مرا در اين منجلاب كفر و عصيان پائين تر مى برد ، ! اى واى از لجاجت و كبر و غرور و حسد كه چه بلاها كه بر سر افراد نمى آورد ؟ ! ! در حقيقت او مى خواست تا آخرين فرصت ممكن به اغواى فرزندان آدم بپردازد ، چرا كه روز رستاخيز پايان دوران تكليف است ، و ديگر وسوسه و اغوا مفهومى ندارد ، علاوه بر اين با اين درخواست مرگ را از خود دور كند ، و تا قيامت زنده بماند ، هر چند همه جهانيان از دنيا بروند .
در اينجا مشيت الهى به دلائلى كه بعد اشاره خواهيم كرد اقتضا نمود كه